تأملی در تحلیل سیاوش کسرائی از شعر نیما یوشیج تحت عنوان «طعم آفتاب» (۸) (بخش آخر)

 

نیمایوشیج (1274 ـ 1338)

تحلیل واره ای از

گاف سنگزاد

 

تز یازدهم

پنجره

 

حکم سوم

این پنجره همواره تصویر نیما را در چارچوب خود قاب گرفته است،

تصویری که اغلب یا در پرتو شدید نور و یا به سبب تاریکی بسیار، محو و ندیدنی است.

 

· سیاوش در این حکم، شاعرانه ترین توصیف را از دیالک تیک نیما و پنجره ارائه می دهد:

· پنجره به قاب عکس تشبیه می شود، قاب عکسی که نه عکس نیما را، بلکه خود نیما را در برگرفته و بسته به شدت و ضعف نور، چهره روشن و یا نیمه روشنی از نیما عرضه می کند.

 

· این تصور و تصویر سیاوش، تصور و تصویر فوق العاده ای است.

 

حکم چهارم

ز مردی در درون پنجره مانده است، ناپیدا نشانه

(توکا)

 

· سیاوش برای اثبات نظر خویش بی کمترین درنگ، فاکتی از دیوان نیما برمی گزیند و ارائه می دهد.

· سیاوش از این نظر، شباهت غریبی به شیخ شیراز دارد.

 

· نیما در این مصراع شعر، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک پنجره و مرد بسط و تعمیم می دهد.

· سیاوش هم همین منظور را دارد.

 

حکم پنجم

و از همین دریچه روشن است که نیما با مخاطبان حریصش که

دیدارش را بال بر شیشه می کوبند، به گفتگو می نشیند

و یا دیدار می نماید و پرهیز می کند:

ز مردی در درون پنجره برمی شود آوا

دودوک دوکا، آقا توکا، چه کارت بود با من؟

(توکا)

 

· هم تصور و تصویر بی همتای نیما زیبا و غول آسا ست و هم توضیح سیاوش:

· نیما در این بیت دیالک تیک انسان و طبیعت را به شکل دیالک تیک مرد در درون پنجره و پرندگان بسط و تعمیم می دهد و هارمونی برباد رفته میان طبیعت اول و طبیعت دوم (جامعه و انسان) را احیا و برقرار می کند:

· پرندگان هومامنیزه و انسان واره می شوند و با  انسان در درون پنجره به گفت و گو می پردازند و یا انسان ناتورالیزه می شود، به اصل خویش برمی گردد و با خواهران و برادران خویش رابطه برقرار می کند.

· رابطه ای سرشته به عشق و تفاهم و سرشتار از عشق و تفاهم.

 

حکم ششم

همه شب زن هرجائی

به سراغم می آمد

به سراغ من خسته چو می آمد او

بود بر سر پنجره ام

یاسمین کبود فقط

همچنان او که می آید به سراغم پیچان

(زن هر جائی)

 

· در این بند شعر نیما نیز هومانیسم طراز نوین عیان می گردد:

· نیما بر خلاف خیلی از مدعیان عفاف و پاکدامنی به جای تحقیر زن هرجائی ـ عینا بسان خود سیاوش ـ در او نه بیگانه ای را، بل همنوع مظلوم خویش را بازمی شناسد و به یاسمین کبود تشبیه می کند که بر پنجره اش قرار دارد و برای نیما مظهر زیبائی است.

 

· نیما را باید از نو شناخت!

 

حکم هفتم

و بر پشت شیشه های همین پنجره است که

 سوسک سیا به هوای روشنائی پرواز می گیرد:

تی تیک تی تیک

در این کران ساحل و به نیمه شب

نک می زند

سیولیشه پشت شیشه

(سیولیشه)

 

آری نیما مرد کنار پنجره است و

پنجره حد فاصل اتاق شاعر و فضای بیرونی است.

 

· حق با سیاوش است:

· حشرات نور چراغ روشن در آن سوی پنجره را با گل عوضی می گیرند و «به هوای» گل پرواز می کنند و خود را «حریصانه»  به شیشه می کوبند و یا بسان سیولیشه به شیشه نک می زنند.

· آری نیما مرد کنار پنجره است و پنجره پل پیوند نیما با محیط پیرامون او ست.

 

 پیشکش به پدرم 

بیژن کبیری

سرهنگ ارتش ایران، فاتح عملیات جنوب

 و شکستن محاصره آبادان در جنگ ایران و عراق

فرمانده یگان های کماندویی ویژه (کلاه سبزها)

سرهنگ بیژن کبیری در سال ۱۳۶۲/۱۲/۸

به همراه دیگر نظامیان عضو حزب توده اعدام شد.

 

تز یازدهم

من

من بیدار، من مراقب و من بشارت دهنده که می گوید:

از شب تنها دمی باقی است!

 

من حوصله مندی که به ناشکیبائی می رود

و یا در شکیبی دردناک هنوز پای می فشرد،

منی که چراغ از این پیش روشنش رو به خاموشی است،

منی که عشقش به باد رفته

و باز در سایه روشن شعر

ـ بی آنکه چهره بنماید ـ

 آوا برمی آورد،

همچون مسافر شبگبر

یا پرنده غریب جنگل های کنار ساحل.

 

منی که همه دارائی اش

چراغی و پنجره ای و دلی و خیال عشق تلخی

 است

و پیش از اطلاع از ثروت او، با سرشت او ست که آشنا می شویم:

یک شاعر.

 

منی که گرهگاه اصلی همه وقایع و مناظر شعر است.

منی که چیزی برای خود نمی خواهد،

اما حضورش علامتی و اشاره ای است که

دیگری یا دیگران را بیابیم،

سنگی در کنار راه.

 

من درون شعر نیمه جانی است که

 به هر دو معنا هنوز جان می دهد.

 

· سیاوش اکنون به توضیح مفهوم «من» در شعر شبتاب نیما می پردازد.

 

شبتاب

 

به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند

و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من

در این تاریکمنزل می زند سوسو.

 

· ما باید این توضیح سیاوش را نیز جزء به جزء مورد تأمل قرار دهیم:

 

حکم اول

من بیدار، من مراقب و من بشارت دهنده

 

· سیاوش برای من نیما سه صفت نسبت می دهد:

 

1

من بیدار

 

· صفت بیدار را سیاوش از محتوای شعر شبتاب بدر می کشد.

· تنها کسی می تواند در دل شب از حول و حوش خویش گزارش دهد، که بیدار باشد.

· سیاوش البته با مفهوم «من بیدار» به مرزبندی میان نیما و بقیه شعرا مبادرت می ورزد.

· گله ی پرشمار شعرای ایران از پیر و جوان اکثرا نه بیدار، بلکه خرفت و خواب آلود بوده اند و سیاوش به این حقیقت امر بخوبی وقوف داشته است.

· به همین دلیل است که به مرزبندی نیما با مابقی مبادرت می ورزد تا در تکدانه جامعه خویش را برجسته کند و به مثابه الگو و سرمشق نشان همگان دهد.

· نیما بی همتا بوده است و تا دیرباز بی همتا خواهد ماند.

 

2

من مراقب

 

· صفت مراقب نیز از محتوای شعر استباط شده است.

 

· من نیما اما از چه چیزی مراقبت به عمل می آورد؟

 

· از روشن ماندن چراغ خویش بر لب پنجره؟

· از حفظ پیوند با رهروان شب ستیز شب زنده دار؟

· از تداوم تلاش و تقلا برای رهائی؟

 

3

من بشارت دهنده

 

· بشارت یعنی مژده، خبر خوش!

· از این شعر نیما بدشواری می توان بشارت را استخراج کرد و دشوارتر از آن، بشارت دهنده را.

 

· شاید منظور سیاوش این باشد که نیما بطور غیرمستقیم از زبان چراغ سوسو زن بر لب پنجره بشارت و امید می دهد و گرنه کلام نیما در این شعر، به اندوه سرشته است:

 

الف

· دل نیما تقریبا از صبر و حوصله خالی است.

 

ب

· عشق نیما تلخ است.

 

ت

· چراغ نیما از روغن تقریبا تهی است و به سوسو افتاده و هردم می تواند خاموش شود.

 

پ

· تنها چیز بشارت دهنده، نگاه چشم سوزان چراغ است که  در تاریکمنزل ـ امید انگیز ـ سوسو می زند.

 

حکم دوم

من می گوید که  از شب تنها دمی باقی است.

 

· حق در این مورد با سیاوش است:

· شعر شبتاب با این حکم امیدانگیز شروع می شود.

· دم اما می تواند قرن ها باشد.

· تاریخ،  پیر صبور و بردباری است.

 

حکم سوم

من حوصله مندی که به ناشکیبائی می رود.

 

· حق با سیاوش است:

· «به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او»  

 

· اما چرا من نیما ناشکیبا ست؟

 

· ما با پدیده ناشکیبائی پس از شکست سوسیالیسم مواجه گشته ایم.

· بندرت می توان همرزم و همراهی مؤمن در نبرد بر ضد سیاهی پیدا کرد.

· همه از دم زیر و رو شده اند.

· به قول سایه در شعری، همه چیز وارونه نشان داده می شود:

· همه خون های ارجمند بر باد رفته هیچ شمرده می شوند.

 

· باور کردنی نیست، ولی حقیقت دارد:

· ناشکیبائی خیلی ها را به ابلیسگرائی سوق داده است، خیلی ها را به یأس سرائی و یاوه بافی.

 

· علت اصلی ناشکیبایی ـ به احتمال قوی ـ خالی بودن کله از تئوری رهائی بخش و یا داشتن پایگاه طبقاتی غیر پرولتری است.

 

حکم چهارم

و یا در شکیبی دردناک هنوز پای می فشرد.

 

· من نیما از دید سیاوش دچار نوسان است:

· گه ناشکیبا ست و گه شکیبمند!

 

· این تزلزل و تردید نیز ـ به احتمال قوی ـ علت معرفتی ـ نظری دارد.

· و گرنه در اروپا پس از سقوط سوسیالیسم، بشریت شاهد خروج دلاورانی نستوه گشت که در هلهله گوشخراش جشن و پایکوبی ابلیس، گام به عرصه نهادند و به دفاع از امر رهائی سینه سپر کردند!

· نه باور کردنی بودند و نه فراموش کردنی اند، فیلسوفانی از تبار هگل و مارکس و انگلس و لنین که با شکیبی در زره خلل ناپذیر خرد گام به صحنه نهادند.

 

· لحظات شکست نیز به همراه اندوه و اشک، فر و شکوه لایزالی بی بدیل خاصی را نمودار می سازند.

 

  

حکم ششم

منی که چراغ از این پیش روشنش رو به خاموشی است.

 

· سیاوش در این حکم از دشواری نبرد با شب خبر می دهد:

· چراغ من نیما در نبرد بر ضد شب از توش و توان افتاده است.

· نبرد طرفداران نور بر ضد ظلمت به علل اوبژکتیف و سوبژکتیف، نبردی نابرابر و دشوار بوده است.

· از این رو ست که با کمبود روغن برای چراغ روبرو شده اند.

· دنیائی حرف در این حکم سیاوش است که احتیاج به تحلیل مشخص دارد.

 

حکم هفتم

منی که عشقش به باد رفته

 

· این حکم سیاوش نیز از خسارات سنگین نبرد بر ضد شب پرده برمی دارد:

· از بر باد رفتن عشق طرفداران نور!

 

· این حقیقت امری تکاندهنده است، هم در عرصه ملی و هم در عرصه بین المللی.

 

حکم هشتم

و باز در سایه روشن شعر ـ بی آنکه چهره بنماید ـ آوا برمی آورد.

 

· سیاوش در این حکم، از جانسختی و سماجت من نیما پرده برمی دارد، از پیگیری خارائین در ادامه نبرد زیر زمینی بر ضد شب.

· از ادامه مبارزه به شکل مخفی و زیر زمینی!

· این به معنی حضور مؤثر ولی بی نام و بی نشان مبارز انقلابی در میدان های متنوع مبارزه طبقاتی است.

 

حکم نهم

همچون مسافر شبگبر

 

· سیاوش در همین مفهوم نیز به مبارزه مخفی و زیر زمینی در شرایط اختناق اشاره دارد.

· به مبارزه ای پارتیزانی در همه میادین رزم طبقاتی:

· به مبارزه ای مبتنی بر هجوم و فرار، حضور و اختفا، ضربه و گریز.

· تخریب بی امان اعصاب خصم.

 

حکم دهم

یا همچون پرنده غریب جنگل های کنار ساحل

 

· منظور سیاوش به احتمال زیاد، تنهائی من نیما و بیکسی تحمیل گشته بر او ست.

· فقط کسی می تواند منظور سیاوش را دریابد که مبارزه مخفی کرده باشد.

· قطع داوطلبانه ی رابطه حتی با نزدیک ترین دوستان برای حراست از حقیقت.

 

حکم یازدهم

منی که همه دارائی اش چراغی و پنجره ای و دلی و خیال عشق تلخی است.

 

· سیاوش در این حکم، از حقیقت امر دیگری پرده برمی دارد:

· از دار و ندار من نیما به مثابه شاعر و در واقع از دار و ندار پاسداران بی توقع نور!

 

1

· سیاوش از سوئی دیالک تیک ثروت مادی و ثروت معنوی را به شکل دیالک تیک چراغ و پنجره و دیالک تیک دل و خیال عشق تلخ بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک چراغ و پنجره و دل و عشق و شب ستیزی.

 

2

· من نیما تامت دار و ندار مادی و معنوی خود را به تسلیحات  ستیز بر ضد ظلمت بدل کرده است:

· این به معنی وقف مطلق خویش به امر رهایش اجتماعی است.

 

3

· چنین پدیده هائی حتی در مقیاس جهانی بندرت به چشم می خورند.

 

4

· ملت ایران اگر نان ندارد، بخورد، در عوض صف طویلی از پهلوانان اساطیری بی نظیر و بی همتا دارد:

· پهلوانان عاشق رهایش اجتماعی از سر تا پا.

 

5

· سنتی دیرین و دیرنده که اندیشیدن حتی بدان تار و پود روان آدمی را از ریشه منقلب می کند.

 

6

 

 

· وصیت نامه های پهلوانان رهایش اجتماعی از سرهنگ کبیری تا سرداران فروتن دیگر، در آستانه اعدام بر صحت بی چون و چرای همین گزارش سیاوش دلالت دارند:

· چراغی، پنجره ای، دلی و خیال عشق تلخی!

· همین و بس!

· بشردوستان ژنده پوش از سر تا پا از این قرارند.

· دلاورانی نیمه خدا ـ نیمه انسان!

· از تبار پرومته ـ آورنده آتش، آموزگار دانش، معالج امراض و مقهور قهر خدایان ستمگر، مسمارکوب صخره ها، با سینه ای فراخگشوده بسان سفره ای برای پرندگان تیزمنقار سینه در و جگرخوار!

 

 

حکم دوازدهم

و پیش از اطلاع از ثروت او، با سرشت او ست که آشنا می شویم:

یک شاعر.

 

· سیاوش در این حکم خود، خطای عجیبی مرتکب می شود:

· او احتمالا کلافه از جاذبه کهربائی «ث» ثروت و «س» سرشت، شاعریت نیما را به درجه ماهیت و سرشت او ارتقا می دهد.

· می توان گفت که سیاوش در این حکم، دیالک تیک ظاهر و باطن شاعر و یا نیما را به شکل دیالک تیک ثروت و سرشت بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی از آن سرشت می داند.

· منظور از ثروت ـ خواه مادی و خواه معنوی ـ متشکل از چراغ و اتاق و پنجره و دل و خیال شاعر است.

· حداقلی برای زیست بخاطر پیروزی نور.

·  

· ولی اگر این سمبل ها را سمبلیت زدائی کنیم، در خواهیم یافت که نیما ثروتمندترین شخصیت جهان است.

· سیاوش خود به این حقیقت امر بهتر از هر کسی وقوف دارد.

 

حکم سیزدهم

منی که گرهگاه اصلی همه وقایع و مناظر شعر است.

 

· من نیما سوبژکت تاریخ است!

· من نیما فرمانده نبرد نور بر ضد ظلمت است!

· من نیما روح خودآگاه خادم خلق است و لذا گرهگاه همه وقایع و مناظر شعر است!

· من نیما من شاعر و مبارز در آن واحد است!

· من نیما دیالک تیک آگاهی و احساس و عاطفه و عمل است!

· من نیما پیشاهنگ به معنی حقیقی کلمه است!

 

 حکم چهاردهم

منی که چیزی برای خود نمی خواهد، اما حضورش علامتی و اشاره ای است 

که دیگری یا دیگران را بیابیم، سنگی در کنار راه.

 

· من نیما به قول سیاوش سنگی در کناره راه است و فونکسیون نشانه را دارد، فونکسیون رهنما را.

· سیاوش این استنباط را از فلسفه نیما کسب کرده که در اشعارش منعکس است.

· نشان و نشانه از مقولات اصلی فلسفه نیما هستند.

 

· سیاوش ضمنا از من نیما به من خویشتن خویش پل زده است:

· به من شاعر طراز نوین توده و حزب توده که خود نماینده تام و تمام و بی بدیل آن ست!

· این حکم سیاوش از فروتنی پرولتری لبریز است!

 

· سیاوش درو اقع و بی کمترین تردید سزاوارترین رهبر توده های مولد و زحمتکش ایران بوده است و جایش به احتمال قوی تا دیرباز خالی خواهد ماند.

 

· من نیما در هر صورت سردار بی توقع بی نام و بی نشان و بی همه چیز است!

· پرولتر به معنی حقیقی کلمه است!

· مرتاض رزمنده طراز نوینی است و نه مرتاضی گوشه گیر و عزلت گزین و در خود فروشونده!

 

پایان

 

تأملی در تحلیل سیاوش کسرائی از شعر نیما یوشیج تحت عنوان «طعم آفتاب» (۷)



 
نیمایوشیج (1274 ـ 1338)
تحلیل واره ای از
گاف سنگزاد
  
تحلیل شعر «شبتاب»
ادامه
 
3
مضمون (محتوای) شعر «شبتاب» 
ادامه
 
سیاوش
واژه «مانند»
اگر از این واژه استفاده می کنم، نه به سبب نقش مستقیمی است که در پیوند با حالات و روحیات شعر دارد، بلکه از آن جهت است که چون لولائی همه اعصاب و عضلات شعر بر روی آن و با کمک آن به چرخش در می آیند و تکرار آن بدین سبب است که نه تقریبا که تحقیقا نیز در هیچ شعر دیگری این همه «مانندی» در موجودات و محتویات یک شعر نیست و یا من خبر ندارم.
بنظر من، مانند ردیف دیگری است که به جای آن که در پایان مصراع ها و در کنار «سوسو می زند» قرار گیرد، در ابتدای سطور بند دوم و سطر اول بند سوم آمده است و می باید آن را ردیف مضاعف این بیت تلقی کرد.
 
· این توضیح سیاوش راجع به ساختار این شعر نیما لبریز از نوآوری، نواندیشی و خوداندیشی خلاق است و نمی توان از خواند مکرر و آموزش مکرر از آن سیر شد.
· سیاوش ضمنا  مفاهیم ارزشمند معینی را به خدمت می گیرد که باید مورد تأمل قرار گیرند و برای استفاده های بعدی سوهان خورند:
 
1
لولا
 
· سیاوش ردیف شعر را به لولا تشبیه می کند که اعصاب و عضلات شعر بر روی آن و ببرکت آن به چرخش در می آیند.  
· سیاوش بدین طریق برای عناصر فرمال و ساختاری شعر، در این مورد برای «به مانند» (ردیف)، فونکسیون صرفنظرناپذیر معینی تعیین می کند.
 
· لولا در قاموس سیاوش محوری است که اعصاب و عضلات شعر حول آن و ببرکت آن می چرخند:
· لولا در قاموس سیاوش، بلحظ فرم و ساختار، ردیف شعر است.
· بلحاظ محتوا اما اصل اساسی مشترک همه عناصر شعر است.
· لولا بیانگر تاکتیک عمل واحد همه واحدهای رزم است:
· حمله ناگهانی عصب سوز از مخفیگاه و گریز و اختفا ست، برای حمله ای دیگر و گریز و اختفای دیگر.
 
2
دیالک تیک تقریبی ـ تحقیقی
 
  و تکرار آن («به مانند»)  بدین سبب است که
نه تقریبا
 که تحقیقا
نیز در هیچ شعر دیگری این همه «مانندی» در موجودات و محتویات یک شعر نیست و یا من خبر ندارم.
 
· دیالک تیک تقریبی ـ تحقیقی، شناخت افزار دیالک تیکی گرانبهائی است که ما برای اولین بار می شنویم.
· سیاوش به احتمال قوی، دیالک تیک نسبی و مطلق و یا دیالک تیک شک و یقین را به شکل دیالک تیک تقریبی و تحقیقی بسط و تعمیم می دهد.
· احتمالا فرم دیگر بسط و تعمیم این دیالک تیک می توانست دیالک تیک تخمینی ـ تحقیقی باشد.
· ولی در هر صورت شناخت افزار ارزشمندی است که باید به خاطر سپرده شود.
 
· برای درک منظور سیاوش نظر دیگری به واژه «مانند» در شعر شبتاب نیما می اندازیم:
 
شبتاب
 
و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو
به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
· این کشف خارق العاده سیاوش بلحاظ فرم به فکر کمتر کسی می رسد.
· سیاوش ژرف اندیشی خارق العاده خود را همین جا نیز نشان خواننده می دهد:
· جای نا بجای «به مانند» به مثابه ردیف، مانع بازشناسی آن از سوی سیاوش نمی شود:
· تعیین کننده برای سیاوش فونکسیون واژه «مانند» است و نه جای آن.
· می توان گفت که سیاوش در دیالک تیک محل و فونکسیون واژه ها، نقش تعیین کننده را از آن فونکسیون می داند.
 
  سیاوش
چراغ نیما که چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است، در دیگر اشعار او نیز پرتو می افکند و متناسب با شرایط و احوال، درخشش آن فزونی و کاستی می گیرد و اگر در این شعر به سبب درازی شب حاکم به سوسو افتاده است، اما در جای دیگر چنین نیست:  
در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم چون کوره گرم چراغ من نمی تابد.
 
و یا
 
چه فراوان روشنائی در اتاق تو ست
«چوک چوک!»
 
و یا
 
پیت پیت چراغ را
در آخرین دم سوزش
هر دم سماجتی است
«چراغ را»
 
شاعر هیچگاه از چراغش که اغلب یا در اتاق و یا بر دریچه او ست، جدا نیست.
گوئی این چراغ را چون نگین درشتی در کالبد نیما کار گذاشته اند.
چراغ، چراغ اندیشه  های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد 
و یا از دور به بیداران چشم انتظار، علامت می دهد
و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که
گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
از کتاب «فریادهای دیگر»
 
شب و تاریکی و چراغ، آن مرد
بهم افتاده، لیک ساخته اند
روی دفتر عمارت دیگر
«عمارت پدرم»
 
اما در این شعر، جای چراغ نیمه روشن روغن سوخته بر درگاه است.
 
· ما این توضیح تبینانه سیاوش راجع به چراغ در شعر نیما را به تزهائی تجزیه می کنیم تا بتوانیم آن را مورد تأمل و تحلیل قرار دهیم:
 
تز اول
چراغ نیما چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است!  
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
· فار به فانوس دریائی اطلاق می شود که فونکسیون راهنمائی برای کشتی ها را به عهده دارد.
· سیاوش در این تز، با بینش شاعری تصویراندیش، چراغ نیما را به فانوس دریائی تشبیه می کند و گمگشتگان را به کشتی ها در دل دریاها و اقیانوس ها.
 
· برای کشف صحت و سقم نظر سیاوش نظری به مفهوم «چراغ» در اشعار دیگر نیما می اندازیم: 
 
نیما
(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 170 (1308).)
من که در ره، چراغ راه خودم
چون فرو در شب سیاه خودم؟
 
· معنی تحت اللفظی:
· من که در مسیر خویش، چراغ روشنگر راه خویشم، چگونه در شب سیاه خویش فرو رفته ام؟
 
1
· چراغ در این بیت نیما نیز فونکسیون فار مورد نظر سیاوش را دارد.
· فاری که با کشتی در وحدت ناگسستنی است.
· به قول سیاوش چراغبسان نگینی در اندام نیما جا گذاشته شده است.
· حالا می توان هم به تیزبینی سیاوشپی برد و هم به صحت استنباط او.
 
2
من که در ره، چراغ راه خودم
 
· چراغ با سوبژکت با چراغ یکی شده و به راه افتاده است:
· کشتی با فار به وحدت رسیده و رهسپار مقصد گشته است.
· سوبژکت، تئوری رهائی را هضم کرده، به قو مارکس، «از آن خود کرده»  و می داند که «چه باید کرد؟» و «چگونه باید کرد؟»  
 
· حق با سیاوش است.
· نیما چراغ را اینجا نیز به معنی فار بکار می برد، به معنی تئوری رهنما.
 
3
من که در ره، چراغ راه خودم
 
· در این مصراع نیما، از ذوب چراغ راه و رهرو در یکدیگر سخن می رود.
· سوبژکت و شناخت (شاعر و شعور) در یکدیگر ذوب می شوند و چراغی تشکیل می گردد،  چراغی رونده و رهسپارنده، چراغی زنده و جنبنده و کوشا.
 
4
· ما در این بیت نیما، با تخیل و تصویراندیشی غول آسای پلنگ قله های یوش سر و کار پیدا می کنیم و به سطح شعور فلسفی نیما اندکی پی می بریم:
· ذوب چراغ (تئوری راهنما و رهگشا) در رهرو، معنائی جز هضم تئوری از سوی سوبژکت عمل ندارد.
· این همان ایده تبیین یافته از سوی حکیم پرولتاریا ست:
· نفوذ تئوری در انسان و تبدیل آن به قوه مادی!
 
5
· حیرت نیما از اینکه «چراغ راه خود» است و علیرغم آن «فرو در شب سیاه خود» است، صحت حدس و تفسیر ما را اثبات می کند.
· چون، چراغ راه خود بودن، یعنی هضم دقیق تئوری رهائی، می بایستی امکان رهجوئی و رهیابی از ظلمات «شب سیاه» را فراهم آورد.
 
نیما
(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 179 (1308).)
شب و بیم خطر چو افزاید
کیست در ره، که بی چراغ آید؟
 
· معنی تحت اللفظی:
· وقتی شب باشد و بیم از خطر باشد، کسی بدو چراغ به راه نمی افتد.
 
1
· نیما در این بیت از سوئی دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک مبدأ ـ چراغ ـ مقصد و از سوی دیگر دیالک تیک وسیله ـ ساختار ـ فونکسیون را به شکل دیالک تیک چراغ ـ راه ـ مقصد بسط و تعمیم می دهد.
· شب است و خطر چاه و انحراف از راه و رهزن و  گم گشتن و سرگردانی و دد و دیو.
 
2
شب و بیم خطر چو افزاید
کیست در ره، که بی چراغ آید؟
 
· چراغ در این بیت نیما نیز به معنی فار مورد نظر سیاوش بکار می رود، فقط کافی است به جای شب، دریا را بگذاریم و به جای رهرو، کشتی را.
 
3
· در قاموس نیما، طبیعی است که رهرو چراغی را به همراه داشته باشد.
· این همان ایده آموزگار اکتبر است:
· بدون تئوری انقلابی، حرکت و جنبش انقلابی امکان پذیر نیست:
· بدون چراغ تئوری نمی توان به مقصد رسید.
 
4
· می توان خطر کرد و گفت:
· نیما همان اندیشه سعدی را به زبان لنینی تکرار می کند.
 
· بدون چراغ تئوری، نمی توان خود را و جامعه و جهان را شناخت و تغییر داد.
· بدون چراغ تئوری، نمی توان از ظلمات شب هول انگیز به سلامت گذشت.
· بدون چراغ تئوری، نمی توان بغرنجی های مبارزه طبقاتی را تحلیل، کشف و درک کرد.
· گمراهی ها و کژ روی ها از فقدان چراغ تئوری نشئت می گیرند. 
 
5
· حق باز هم با سیاوش است.
· سیاوش باید عمری شعر نیما را مورد تأمل ژرف و خلاق قرار داده باشد.
· درک دیالک تیکی سیاوش ستایش انگیز است.
 
6
· چراغ در شعر شبتاب، یکی از عناصر مهم مبارزه بر ضد شب است.
· چراغ و شبتاب و شبگیر همه شب ستیزند و در مصاف بی امان با شب دیرپا هستند.
· چراغ با شب رابطه آنتی تز با تز را دارد.
 
· چراغ با شب دیالک تیک ظلمت و نور را تشکیل می دهد.
· شبتاب و شبگیر نیز به همین سان.
 
7
· سمبل های نیما را بهتر است که بطور مشخص و در رابطه با محتوای شعر مربوطه مورد حلاجی قرار دهیم.
 
 
تز دوم
چراغ نیما که چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است، در دیگر اشعار او نیز
 پرتو می افکند و متناسب با شرایط و احوال، درخشش آن فزونی و کاستی می گیرد
 و در این شعر به سبب درازی شب حاکم به سوسو افتاده است.
 
· این درک سیاوش، درک ژرف و رئالیستی است و تأییدی بر حدس ما ست.
· ولی تأمل انگیز است:
 
1
· چون چراغ ـ به مثابه تئوری ـ اصولا باید در کشاکش عملی دشوار و بی امان با شب، نه کم نورتر، بلکه پر نورتر،  نیرومندتر و غنی تر شود.
 
2
· به سوسو افتادن چراغ نیما شاید به دلایل زیر باشد:
 
الف
· اولا به این دلیل باشد که چراغ در مصاف بی امان با شبی قدر قدرت و قیرگون، توش و توان خود را عمدتا از دست داده است.
· جان تئوری به لب رسیده است.
 
ب
· دلیل دیگر ضعف چراغ (تئوری) شاید این باشد که تقویت تئوری به زمان نیاز دارد.
· تئوری باید پراتیک دشوار از سر گذشته را مورد تحلیل همه جانبه قرار دهد و در ضمن تحلیل شرایط عینی مشخص، خود را نیز توسعه دهد و تکمیل کند.
· دلیل اینکه چراغ نیما در روند رزم بر ضد شب نمی تواند انرژی و نیرو گیرد، همین نیاز مبرم تئوری به زمان است.
· خاص و منفرد باید در پله عام و مجرد (انتزاعی) مورد بازاندیشی قرار گیرد و دو باره به عالم منفرد و خاص و مشخص برگردد.
 
ت
· شاید دلیل دیگر ضعف چراغ (تئوری) این باشد که آن (چراغ)   به مثابه دیالک تیکی از سوبژکت و چراغ است.
· نیما سوبژکت و چراغ همزمان است.
· به همین دلیل در رزم بی امان بر ضد شب نیرو می بازد، خسته می شود و به سوسو می افتد.
 
3
· سوسو زدن چراغ در هر صورت، نشانه دشواری نبرد سهمگینی است که چراغ بر ضد شب داشته است.
 
تز سوم
چراغ نیما که چون فارهای دریائی راهنمای گمشدگان است، در دیگر اشعار او نیز پرتو می افکند و متناسب با شرایط و احوال، درخشش آن فزونی و کاستی می گیرد و اگر در این شعر به سبب درازی شب حاکم به سوسو افتاده است، اما در جای دیگر چنین نیست:
در شب سرد زمستانی
کوره خورشید هم چون کوره گرم چراغ من نمی تابد.
 
· نیما در این بیت نیز برداشت ما را تأیید می کند.
· علیرغم سیطره بلامنازع سرما و شب، چراغ تئوری نیما فروزان تر از کوره خورشید می تابد.
· علیرغم سیطره امپریالیسم و ارتجاع، تئوری رهائی بخش توسعه ای چشمگیر و فخرانگیز یافته است.
· این به دلیل دیالک تیک تئوری و پراتیک است:
· تئوری در کوره پراتیک نه تنها به محک می خورد و خورشیدوارگی اش به اثبات می رسد، بلکه توش و توان می یابد و غنی تر و قوی تر و فروزان تر می شود.
 
تز چهارم
چه فراوان روشنائی در اتاق تو ست
«چوک چوک!»
 
· اینجا نیز نیما در گفت و گو با حشره (چوک چوک) به ستایش از توش و توان تئوری رهائی بخش می پردازد.
 
تز پنجم
پیت پیت چراغ را
در آخرین دم سوزش
هر دم سماجتی است
«چراغ را»
 
· این بند شعر نیز تأییدی بر صحت برداشت ما ست:
· چراغ تئوری حتی در آخرین دم سوزش، سماجتی شگرف به خرج می دهد و بر حقیقت تاریخی بی مهابا پا می فشارد.
 
 
تزششم
شاعر هیچگاه از چراغش که اغلب یا در اتاق و یا بر دریچه او ست، جدا نیست.
 
· سیاوش ظاهرا شعر زیر را که ما از نیما نقل کردیم، به خاطر ندارد:
 
من که در ره، چراغ راه خودم
چون فرو در شب سیاه خودم؟
 
 
· اگر سیاوش این بیت را به خاطر داشت، بیشک نقل می کرد و برای اثبات صحت نظر خویش به مثابه فاکت و مدرک به خدمت می گرفت.
· چراغ نیما نه فقط در اتاق او و یا بر دریچه او، بلکه در خویتشن او ست.
· نیما سوبژکتی چراغمند است.
· نیما شاعر خردمند و خودآگاه است.
· تفاوت نیما با بقیه شعرا در همین چراغمندی او ست.
· نیما چراغ تئوری را چنان به قول مارکس، «از آن خود کرده» که با او به دجت رسیده است:
· چراغ راه خویشتن خویش شده است.
· وحدت دیالک تیکی شاعر و شعور رهائی بخش.  
· نیما در حقیقت چراغ جاندار رونده است.
· اگر فلسفه نیما تحلیل شود، این مسئله آشکارتر می گردد.
· تحلیل فلسفه نیما اما کار آسانی نیست.
· ما ابیاتی از آن نیما را به صد زحمت مورد تأمل قرار داده و منتشر کرده ایم.
· البته با توجه به شعر شبتاب و اشعار نقل قول شده از سوی سیاوش، حق با سیاوش است.
 
تز هفتم
گوئی این چراغ را چون نگین درشتی در کالبد نیما کار گذاشته اند.
 
· به خاطر نداشتن شعر یاد شده اما سبب نمی شود که سیاوش از محتوای آن بی خبر باشد:
· سیاوش در این تز مفهوم «چراغ راه خود بودن» نیما را بروشنی بازگو می کند:
· «کارگذاشتن چراغ چون نگین درشتی در کالبد خویش!»
· یکی از اعجاز بینش ماتریالیستی ـ دیالک تیکی همین است.
· سیاوش در درک بینش ماتریالیستی ـ دیالک تیکی و کاربست خلاقانه آن نظیر نداشته است.
· جایش چه خالی است.
· رهبر روشن ضمیر خلق.
 
· اکنون این سؤال پیش می آید که سیاوش  چگونه به این حقیقت امر پی برده است؟
 
· از دو حالت قصه خالی نیست:
· یا سیاوش کلیات نیما را هضم کرده و این برداشت در ضمیر او ته نشین شده و اکنون دوباره احیا می کند و به خدمت می گیرد و یا به جهان بینی نیما چنان واقف است که آن را بدرستی حدس می زند.
· برای اثبات تیزاندیشی خارق العاده سیاوش همین حقیقت امر کافی است!
 
· نیما با چراغ خویش به وحدت دیالک تیکی رسیده است!
· چراغ ـ به مثابه آگاهی ـ جزو خودآگاهی نیما ست!
· چراغ بسان نگین درشتی انگار در ضمیر و در دل او ست!
 
تز هشتم
از کتاب «فریادهای دیگر»
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
 
· سیاوش در این تز، وحدت دیالک تیکی نیما و چراغ را به تشریح می نشیند:
 
1
چراغ، چراغ اندیشه های او ست.
 
· این برداشت سیاوش، روی هم رفته همان برداشت ما ست:
· نیما تئوری رهائی بخش را هضم کرده است!
· نیما چراغ رهنما را به قول مارکس، «از آن خود کرده» و ارگانیزه کرده است!
· چراغ، خطوط اصلی شعور نیما را تشکیل می دهد.
· چراغ به قول سیاوش اندیشه های نیما ست!
 
· گذاشتن علامت تساوی میان چراغ و اندیشه از سوی سیاوش دقیق نیست:
· کسی که دیوان نیما را به هر مصیبتی خوانده باشد، در می یابد که با اعجوبه ای از جنس هگل سر و کار دارد:
· نیما چراغ رهنما را با تمامت آن از آن خود کرده است.
 
· روشنفکران ایرانی عمدتا آیاتی از رسولان رهائی را بطور سطحی ازبر می کنند و طوطی وار بر زبان می رانند.
· نیما اما متد و اسلوب جهان بینی پرولتاریا را از آن خود کرده است:
· تجهیز به این کیمیای تفکر، امکان آن را پدید می اورد که نیما خود بیاندیشد، بی نیاز از آیات رسولان رهائی، حتی!
 
· درک اشعار نیما از این رو دو چندان دشوار می شود.
· برای درک بینش نیما باید ساز و برگ بینشی نیما را دقیقا شناخت.
· نیما حتی از خود سیاوش ـ که بی تردید، در تکدانه ای است ـ ژرف اندیش تر و تیزبین تر است!
· اندیشه های نیما از اصالت خاصی برخوردارند:
· آنها اندیشه های خاص نیما هستند!
 
· چراغ نیما در هر صورت دیالک تیکی از تئوری و متد (اسلوب)  است!
· نیما بدون چنین چراغی هرگز نمی توانست به خوداندیشی خودمختار دست یابد.
 
2
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود.
 
· شگفتا!
· سیاوش درست همان برداشت ما را بر زبان می راند:
· از اندام نیما بسان چراغ تفکر، اندیشه های نیمائی می تراوند، درست بسان چراغ که از اندامش نور می تراود!
 
· نور چراغ شیره جان چراغ است!
· نور چراغ نور اصیلی است که نتیجه سوزش بی امان خود چراغ است!
· اندیشه های نیما نیز به همین سان!
· اندیشه های نیما نتیجه مشقت فکری عرقریز نیما هستند.
 
 
3
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی
 را به سوی خویش می کشد.
  
1
· سیاوش اکنون از خود نیما برون می آید و به غیر می پردازد.
· سیاوش از جاذبه کهربائی اندیشه های نیما سخن می گوید، از جاذبه نور که از چراغ تشعشع می یابد و حشرات و جانوران را به سوی خود جذب می کند.
 
2
· حشرات احتمالا نور چراغ را با گل عوضی می گیرند و برای مکیدن شیره آن خود را به آتش می زنند، روشنفکران ایرانی هم احتمالا به همان سان.
 
3
· ما فکر نمی کنیم که کسی در ایران به سوی اندیشه های نیما جذب شده باشد.
· سیاوش یک استثناء است، از هر نظر و در هر رابطه!
· دریغ که دیگر نیست و این درد دردناک بزرگی است!
 
4
· حتی احسان طبری به قول خودش، جاذبه ای به سوی اشعار نیما نداشته اند.
 
5
· آنچه نیما را در ایران مشهور می سازد، فرم نوین شعر او ست.
· روشنفکران ایرانی احتمالا توان درک اندیشه های نیما را نداشته اند.
 
· از این رو، این ادعای سیاوش قابل تردید و تأمل است!
 
4
چراغ، چراغ اندیشه های او ست که از او می تراود و شیفتگان نور و روشنائی را
به سوی خویش می کشد و یا از دور به بیداران چشم انتظار علامت می دهد.
 
· علامت دادن به بیداران چشم انتظار نیز احتمالا در کار نبوده:
· سیاوش در بهترین حالت، قیاس به نفس می کند.
 
1
· سیاوش معاصران خود را با خویشتن خویش عوضی می گیرد.
· غولان تاریخ همیشه چنین بوده اند!
 
2
· کسی که به تفکر مفهومی تسلط ریشه ای دارد، اغلب دچار این توهم می شود که بقیه نیز همین تسلط سهل و ساده را دارند.
· درست به همین دلیل بوده که مارکس توده ای کردن فلسفه علمی را رهنمود می دهد:
· برداشتن فلسفه به نیت پایان دادن به فلسفه را.
· علم کردن فلسفه به نیت قلع و قمع کردن فلسفه را.
 
3
· برخی از ساده لوحان منظور مارکس را از برداشتن فلسفه به نیت از میان برداشتن فلسفه نمی فهمند و لذا از مارکس به عنوان گورکن فلسفه دم می زنند.
 
4
· فلسفه در زبان مارکس و انگلس معنای دیگری دارد:
 
· فلسفه در آن زمان، در انحصار گروهی انگشت شمار (خاص) بوده و مارکس توده ای کردن آن را، همگانی کردن آن را، تمام بشری کردن را توصیه می کند!
 
5
و درآمیختگی شاعر با چراغ تا حدی است
 که گاه نمی توان آنان را از یکدیگر جدا کرد.
 
· تیزبینی سیاوش شگفت انگیز است!
 
1
· این استنباط و برداشت ما نیز بوده است:
· نیما چراغ راه خود است!
· نیما به مثابه چراغ، دیالک تیک خود و خودآگاهی خود است!
· نیما دیالک تیک وجود و شعور است!
· نیما دیالک تیک سوبژکت و تئوری است!
 
2
· حق با سیاوش است:
· خود نیما را هرگز نمی توان از خودآگاهی نیما جدا کرد!
 
3
· حق با سیاوش است، اگرچه سیاوش ظاهرا فقط حدس می زند و نمی داند چرا.
 
4
 
· حقیقت این است که نیما آگاهی رهائی بخش را چنان از آن خود کرده، چنان «ارگانیزه» کرده که جدا کردن آندو از یکدیگر محال است:
· بدون خودآگاهی طرازنوین نیما، نیمای واقعا موجود، وجود نخواهد داشت!
 
5
· خودآگاهی نیما را به هیچ ترفندی نمی توان از خود نیما جدا ساخت!
· پیوندهای ارگانیک همیشه چنین اند.
· انسانی که عضوی از اعضایش را از دست دهد، انسان ناقصی خواهد بود!
 
 
تز نهم
شب و تاریکی و چراغ، آن مرد
بهم افتاده، لیک ساخته اند
روی دفتر عمارت دیگر
از شعر «عمارت پدرم»
 
· سیاوش برای اثبات ادعای خویش دلیل و مدرک می آورد:
· او وحدت ناگسستنی شب و تاریکی و چراغ و مرد را نشان می دهد.
· از ترکیب انسان و شب و تاریکی و چراغ، عمارتی تشکیل یافته است:
· عمارتی سرتاپا دیالک تیکی:
· دیالک تیک جامعه و طبیعت!
· دیالک تیک انسان و محیط زیست!
· دیالک تیک چراغ و شب!
· دیالک تیک وسیله (چراغ) و هدف (شب ستیزی)!
 
تز دهم
اما در این شعر، جای چراغ نیمه روشن روغن سوخته بر درگاه است.
 
· چرا؟
· شاید به این دلیل که چراغ  یکی از عناصر شب ستیز محسوب می شود:
· چراغ در دیالک تیک چراغ و شب درگیر با ظلمت قیرگون است!
· چراغ سمبل حزب توده و توده است که با ارتجاع و امپریالیسم درآویخته و از اندامش خون می چکد.
 
تز یازدهم   
پنجره
شاید به نظر پاره ای از منتقدان برسد که وزن و واژه «پنجره من» در ابتدای بند دوم به فصاحت و موسیقی شعر صدمه رسانده باشد و می توانست که حذف شود، اما باید بدانیم که پنجره راه برونرفت و هواکش و محل چشم انداز نیما ست.
پنجره مرکز فرماندهی نیما ست و او به هیچ قیمت و به هیچ روی این روزنه را بر خود نمی بندد.
این پنجره همواره تصویر نیما را در چارچوب خود قاب گرفته است، تصویری که اغلب یا در پرتو شدید نور و یا به سبب تاریکی بسیار محو و ندیدنی است.
 
ز مردی در درون پنجره مانده است، ناپیدا نشانه
(توکا)
 
و از همین دریچه روشن است که نیما با مخاطبان حریصش که دیدارش را بال بر شیشه می کوبند، به گفتگو می نشیند
و یا دیدار می نماید و پرهیز می کند:
 
ز مردی در درون پنجره برمی شود آوا
دودوک دوکا، آقا توکا، چه کارت بود با من؟
(توکا)
 
یا
همه شب زن هرجائی
به سراغم می آمد
به سراغ من خسته چو می آمد او
بود بر سر پنجره ام
یاسمین کبود فقط
همچنان او که می آید به سراغم پیچان
(زن هر جائی)
 
و بر پشت شیشه های همین پنجره است که سوسک سیا به هوای روشنائی پرواز می گیرد:
تی تیکظ تی تیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نک می زند
سیولیشه پشت شیشه
(سیولیشه)
 
آری نیما مرد کنار پنجره است
و پنجره حد فاصل اتاق شاعر و فضای بیرونی است.
 
· سیاوش در این تز به توضیح نقش و فونکسیون پنجره در شعر نیما کمر می بندد.
· ما این تز را به اجزای متشکله اش تجزیه می کنیم تا بتوانیم مورد تأمل و تحلیل قرار دهیم:
 
حکم اول
شاید به نظر پاره ای از منتقدان برسد که وزن و واژه «پنجره من» در ابتدای بند دوم 
به فصاحت و موسیقی شعر صدمه رسانده باشد و می توانست که حذف شود، 
اما باید بدانیم که پنجره راه برونرفت و هواکش و محل چشم انداز نیما ست.
 
· به این توضیح سیاوش باید دقت کرد.
· «شاید به نظر پاره ای از منتقدان برسد که وزن و واژه «پنجره من» در ابتدای بند دوم به فصاحت و موسیقی شعر صدمه رسانده باشد!»
 
· هر خواننده ای اکنون از سیاوش انتظار توضیح و یا حداقل توجیه این مسئله را دارد که خود او طرح کرده است:
· واژه «پنجره من» به فصاحت و موسیقی شعر صدمه می رساند!
 
· آیا سیاوش به این معضل می پردازد؟
· اگر نه، چرا مسئله را نخست طرح و بعد لاینحل رها می کند؟
 
· در تمامت تز بعدی، ظاهرا حتی اشاره ای به این معضل نمی شود.
 
· سیاوش اما در واقع به این مسئله می پردازد.
· او با یک تیر در آن واحد دو هدف را نشانه می گیرد:
 
· هم به این پرسش پاسخ می دهد و هم نقش و فونکسیون پنجره را تشریح می کند.
 
1
· دشواری مسئله در این است که پاسخ به این معضل در اهمیت بی چون و چرای پنجره و نقش و فونکسیون آن است.
 
2
· پنجره در شعر نیما از آن چنان اهمیتی برخوردار  است که «صدمه بر فصاحت و موسیقی شعر» قابل اغماض و چشم پوشی می نماید.
 
3
· برای درک این نکته باید به دیالک تیک فرم و محتوا واقف بود و به نقش تعیین کننده محتوا.
 
4
· اهمیت نقش و فونکسیون پنجره در شعر نیما، اهمیتی محتوائی است، در حالیکه «صدمه ناچیز بر فصاحت و موسیقی شعر» از اهمیت فرمال (صوری) برخوردار است و قابل چشم پوشی است.
 
5
· البته باید توجه داشت که بی توجهی به عناصر فرمال در همه زمینه ها، چندان اوج نگیرد که دیالک تیک فرم و محتوا به دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بدل شود و متلاشی گردد.
· بی اعتنائی به عناصر فرمال چه بسا می تواند بسیار گران تمام شود.
 
6
· عدم توجه بسیاری از احزاب، سازمان ها و گروه ها به همین دیالک تیک فرم و محتوا و به نقش بسیار مهم فرم، علیرغم نقش تعیین کننده محتوا زمینه را به قتل عام صدها کادر ارزنده بی همتا هموار کرده است و بر جنبش رهائی اجتماعی لطمات جبران ناپذیر وارد ساخته است.
 
7
· اما معایب فرمال ناچیز می توانند با توجه به اهمیت عناصر محتوائی مورد صرفنظر قرار گیرند.
 
حکم دوم
پنجره راه برونرفت و هواکش و محل چشم انداز نیما ست.
 
· سیاوش برای پنجره در شعر نیما سه فونکسیون برمی شمارد:
 
1
راه بروفت
 
· اکنون این سؤال خود را بسان جنی بر در و دیوار ذهن می کوبد که از کی تا حالا پنجره راه برونرفت محسوب می شود.
· راه برونرفت از خانه معمولا در نام دارد و نه پنجره، مگر اینکه منظور سیاوش گربه و یا دزد باشد.
· اما کاربرد این مفهوم از سوی سیاوش احتمالا دلیل پسیکولوژیکی دارد.
· مبارزان انقلابی در مبارزات مخفی و زیر زمینی چه بسا به رفتار نامعمول مجبور می شوند.
· شاید همین پدیده است که در ذهن سیاوش ته نشین شده و ناخودآگاهانه بر زبان می آید.
· پنجره در هر صورت راه برونرفت اضطراری است.
 
2
هواکش
 
· پنجره فونکسیون تهویه خانه را به عهده دارد و حق در این مورد با سیاوش است.
· پنجره اما علاوه بر این برای ورود نور و روشنائی است.
 
3
محل چشم انداز
 
· سیاوش ظاهرا پنجره را پل پیوند میان نیما و طبیعت تلقی می کند.
· ما نظری دیگر به شعر شبتاب می اندازیم تا با پنجره نیما آشنا شویم:
 
شبتاب
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.
 
· ما با دقت بیشتر در می یابیم که نیما چراغ را هومانیزه می کند.
· نیما در این شعر به چراغ شخصیت انسانی می بخشد:
· چراغ به انسانی تشبیه می شود که چشمش می سوزد و با نگاه چشم سوزانش در دل نیما امید برمی انگیزد.
 
· چرا چراغ امیدانگیز است؟
 
1
· برای اینکه منزل نیما تاریک و شبزده است.
 
2
· برای اینکه چراغ بسان جنگاوری با چشم سوزانش به جنگ با تیرگی برخاسته است.
 
3
· می توان گفت که نیما در چراغ، همرزمی شب ستیز احساس می کند.
 
4
· رابطه چراغ با پنجره رابطه محتوا با فرم است:
· نیما ـ احتمالا بی آنکه خود بداند ـ دیالک تیک فرم و محتوا را از سوئی به شکل دیالک تیک پنجره و چراغ و از سوی دیگر به شکل دیالک تیک نیما و تاریکمنزل بسط و تعمیم می دهد.
 
5
· می توان گفت گه چراغ نیما به این دلیل در پنجره است که در دو جبهه بر ضد ظلمت می جنگد:
· در جبهه داخلی و خارجی.
 
الف
· از سویی بر ضد ظلمت تاریکمنزل
 
ب
 
· و از سوی دیگر بر ضد ظلمت شب در برون از خانه
 
6
· بلحاظ فلسفی می توان گفت که نیما دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دیالک تیک ظلمت حاکم بر منزل و ظلمت حاکم بر محیط خارجی بسط و تعمیم می دهد.
 
7
· دیالک تیک داخلی و خارجی یکی از شناخت افزارهای دیالک تیکی بسیار مهم است و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن داخلی است.
 
8
· مبارزه طبقاتی همیشه در دو جبهه داخلی و خارجی صورت می گیرد.
 
حکم دوم
 

 پنجره مرکز فرماندهی نیما ست و او به هیچ قیمت و به هیچ روی
این روزنه را بر خود نمی بندد.
 
· محتوای این فرمولبندی سیاوش غول آسا ست:
· سیاوش با همین حکم ساده، از چند و چون نیما پرده برمی دارد.
· ما از شباهت دید خود با سیاوش غافلگیر می شویم.
· کمتر کسی بلحظ تئوری و متد به اندازه سیاوش به ما نزدیک است.
· پی بردن به این حقیقت امر، کوهی از اندوه در دل ما احداث می کند.
 
· نیما بنظر سیاوش نه شاعر محض، بلکه فرماندهی است و پنجره پل پیوند فرمانده با سپاه است.
· نیما از طریق پنجره بکمک چراغ نبرد بر ضد ظلمت را رهبری می کند.
· نیما با نور چراغش نه تنها امید، بلکه علامت می دهد.
 
· نیما در قاموس سیاوش شخصیتی سرتاپا لنینی است:
· تجسم تئوری و پراتیک در آن واحد است، فرمانده است!
 
· نیما شباهت غریبی به خود سیاوش دارد.
 
· یاد خروشان هر دو به یاد باد.
 
ادامه دارد.
 

تأملی در تحلیل سیاوش کسرائی از شعر نیما یوشیج تحت عنوان «طعم آفتاب» (۶)



 
نیمایوشیج (1274 ـ 1338)
تحلیل واره ای از
گاف سنگزاد
 
تحلیل شعر «شبتاب»
ادامه
 
3
مضمون (محتوای) شعر «شبتاب» 
ادامه
 
حکم چهارم
صاحب چشمان سوزان هویتی ندارد
و خانه در تاریکی غوطه می خورد:
رسوب کامل اشخاص و اشیاء در متن منظره و طبیعت!
 
· بر خلاف تصور سیاوش، صاحب چشم سوزان و نه چشمان سوزان، فاقد هویت نیست:
 
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
· صاحب چشم سوزان، چراغ نیما ست که در پنجره قرار دارد و در تاریکمنزل با نیما بطرز امیدانگیزی سوسو می زند:
 
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.
 
· صاحب چشم سوزان چراغ است و حاوی هویت است.
 
1

 
· چراغ می تواند حزب طبقه باشد و در مسیر توسعه خویش به خورشیدی تابان بدل شود.
· اتفاقا احسان طبری شعری با این محتوا دارد:
 
ایران خورشیدی تابان دارد.
 
· منظور احسان طبری نیز از مفهوم «خورشید تابان»، حزب توده بوده است که اجامر و اوباش فئودالی ـ فوندامنتالیستی در نهایت بی شرمی و بی شعوری تار و مارش کردند.
 
2
· خانه هم بر خلاف تصور سیاوش نه در ظلمت، بلکه در دیالک تیکی از ظلمت و نور غوطه ور است.
· همیشه هم چنین است.
· شب همیشه با شبتاب و ستاره و ماه و چراغ همبستر است.
· شب همیشه ضد دیالک تیکی خود را در بطن خود دارد.
 
3
· مفهوم واپسین سیاوش، «رسوب کامل اشخاص و اشیاء در متن منظره و طبیعت!» بلحاظ فرم خیلی زیبا ست.
· شاید بتوان گفت که ما در اینجا با دیالک تیک طبیعت سر و کار داریم، با دیالک تیک طبیعت جاندار  و طبیعت بی جان و یا با دیالک تیک جزء و کل.
 
 سیاوش

 
ولی برای رسیدن به قلب تپنده شعر، ناگزیر می باید به کالبدشکافی مسئولانه ای دست ببریم، 
بی آنکه اندامی را مجروح کرده باشیم.
 
· این حکم (جمله) سیاوش سرشار از  مفاهیم غنی و تئوری است
·  مفاهیم مهم سیاوش در این حکم به شرح زیرند:
· «اندام»، «کالبد»، «کالبد شکافی»، «قلب»، مفهوم «مسئولانه»، مفهوم «کالبدشکافی بی خونریزی» 
 
1

 کالبد و اندام
 
· سیاوش شعر را به مثابه کالبدی در نظر می گیرد، کالبدی متشکل از اندام ها.
· منظور سیاوش از اندام به احتمال قوی، اعضا ست.
 
کالبد
 
کالب به قالب هر چیز اطلاق می شود.
بویژه به  قالب خشت زنی  
 
 از تن چو رود روان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک (گودال)  من و تو
 
آنگاه برای خشت، گور دگران
در کالبی کشند خاک من و تو
( خیام )
 
مرده ای را که حال بد باشد
میل جان سوی کالبد باشد
( نظامی )
 
    پیکر، شبح
نا گه آمد پدید شخصی چند
کالبد ها ی سهمناک و بلند
 نظامی
 
مشیمه، رحم
بمان تا جدا گردد از کالبد
( سیاوش از رحم فرنگیس )
به پیش تو آرم بدو ساز بد
فردوسی
 
2
ولی برای رسیدن به قلب تپنده شعر، ناگزیر می باید به کالبدشکافی مسئولانه ای دست ببریم، 
بی آنکه اندامی را مجروح کرده باشیم.
 
· سیاوش کالبد را با احتیاط تمام می شکافد و می کوشد که اندامی مجروح نشود.
· سیاوش بدین طریق احتمالا دیالک تیک سه عضوی عنصر ـ ساختار ـ سیستم را به شکل دیالک تیک اندام ـ ساختار ـ کالبد  بسط و تعمیم می دهد.
· احتیاط سیاوش این است که ساختار ارگانیکی سیستم مختل نشود.
· رگی پاره نشود تا سلول های عضوی (به قول سیاوش، اندامی) بی خونی نکشند و از تشنگی و گرسنگی نمیرند.     
 
3
قلب
 
· قلب شعر هم بدین طریق به مثابه اندامی، عضوی، ارگانی تصور و تصویر می شود.
· اما به مثابه عضوالاعضا، ارگان ارگانها.
· چون تغذیه ارگان های دیگر به عهده آن است.
· بهتر است که در روند تحلیل سیاوش به این  مفاهیم او دقیقتر پی ببریم.
 
· سیاوش در هر صورت برای رسیدن به قلب شعر کالبدشکافی بی خونریزی را و ضمنا مسئولانه را توصیه می کند.
 
4
مفهوم «کالبدشکافی» 
 
· منظور سیاوش از مفهوم «کالبدشکافی» روند گذار از خطه نمود به خطه بود باید باشد:
· روند و روال گذار از فرم و نمود شعر به محتوا و ماهیت آن باید باشد.
· منظور سیاوش به احتمال قوی بررسی یکایک ارگان های داخلی ارگانیسم شعر، یعنی مفاهیم و تصاویر و غیره شعر است.
· باید ببینیم.
5
مفهوم «مسئولانه» 
 
· شاید منظور سیاوش از مفهوم «کالبد شکافی مسئولانه شعر»، همان منظور هگل باشد:
· کلنجار وسواس آمیز با  مفاهیم باشد.
· حلاجی عرقریز مفاهیم متشکله شعر باشد.
 
6
مفهوم «کالبدشکافی بی خونریزی» 
 
· کالبد شکافی بی خونریزی عملا غیر ممکن است.
· هر تجزیه ای دامی بر سر راه شناخت است.
· هر تجزیه ای پرده ای بر کل می کشد و شناسنده را در غرقاب اجزاء غرق می کند.
· انگلس از این بابت هشدار می دهد.
· گرفتاری در دام امپیریسم (تجربه گرائی)  از همین رو ست.
· واله تک تک شاخه ها گشتن و درخت را و حتی باغ و بوستان و جنگل از یاد بردن!
 
 سیاوش
تجزیه برای بدست آوردن راز ترکیب آن (شعر) ضروری است.
 
· تسلط سیاوش به متد دیالک تیکی از همین حکم او خودنمائی می کند:
· تجزیه شعر برای کشف راز ترکیب شعر!
 
· سیاوش بطور مسکوت، دیالک تیک تجزیه و ترکیب (انالیز و سنتز)  را توسعه می دهد.
· کمتر کسی از همگنان او چنین بینش ژرفی به هستی داشته اند.
· حیف که دیگر نیست و جایش به تلخی خالی است!
 
· دیالک تیک تجزیه و ترکیب بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.
· برای کشف راز کل باید اجزاء مورد بررسی قرار گیرند، اما نه بطور مجزا، بلکه در پیوند دیالک تیکی با کل و با یکدیگر.
 
· مراجعه کنید به دیالک تیک انالیز و سنتز (دیالک تیک تجزیه ـ تحلیل ـ ترکیب) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
سیاوش
 
عمل می کنیم و در این کار از آن واژه ها که باری از روانشناسی شعر را
 به همراه دارند، نیز نمی گذریم:
 
· از حکم «عمل می کنیم» سیاوش آگاهی می تراود، آگاهی کامل به دیالک تیک تجزیه ـ تحلیل ـ ترکیب!
· از حکم «و از آن واژه ها نیز که روانشناسی شعر را بدوش می کشند، نمی گذریم»، آگاهی کامل به دیالک تیک جزء و کل آشکار می گردد.
 

 شبتاب
 
«هنوز از شب، دمی باقی است!»
می خواند در او، شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.
 
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.
 
سیاوش
مفهوم « هنوز»
قید زمان، نشانه ای از تداوم و طولانی بودن شب تا اکنون.
 
· مفهوم «هنوز»  از جامعه شناسی، جهان شناسی، روانشناسی و جهان بینی نیما پرده برمی دارد.
· مفهوم «هنوز» حاکی از آن است که شب می بایستی تاکنون دهها کفن پوسانده باشد.
· این اتفاق قانونمند اما هنوز رخ نداده، ولی دیر یا زود رخ خواهد داد:
· از شب فقط دمی (نفسی) باقی است:
· شب لب گور ایستاده است!
· شب در حال احتضار است و آخرین نفس هایش را بسختی می کشد.
· در همین واژه «هنوز»، امید خروشان نیما نعره می کشد، خوش بینی (اوپتیمیسم) انقلابی نیما، باور بی برو ـ برگرد نیما به پایان قانونمند و ناگزیر شب!
· ایراد اصلی شعرا و فضلای مترقی ایران اما ناتورالیزه کردن پدیده ها و روندهای اجتماعی است.
· جامعه با طبیعت تفاوت و حتی تضاد دارد.
· جامعه طبیعت دوم است.
· جامعه طبیعت روحمند است.
· در جامعه بر خلاف طبیعت از اوتوماتیسم روندها خبری نیست.
· وقوع زلزله و توفان و آتشفشان در طبیعت به بود و نبود بنی بشر وابسته نیست.
· اما در جامعه بدون شرکت فعال انسان حتی آب از آب تکان نمی خورد.
· از این رو، کسانی که خواهان بهروزی توده های مولد و زحمتکش اند، باید به حمایت از روشنگری علمی و انقلابی برای سازماندهی و بسیج توده ها کمر بندند.
 
سیاوش
شب
1
شب که دمی از آن باقی است، هنوز سلطه وسیطره خود را دارد،
به ترتیبی که به هیچ گونه رنگی از سحر و سپیده دم و صبح 
در ان نیست، اما در آغاز خود نیز نیست.
 
· سیاوش در این جمله میان مفاهیم «سحر»، «سپیده دم» و «صبح» تفاوت قایل می شود و شعر نیما را مفهوم به مفهوم  به رشته تحلیل می کشد.
· کلنجار دقتمند و وسواس آمیز با  مفاهیم به همین هم می گویند.
 
سیاوش
2
به سبب حضور طولانی شب است که چراغ روشنائی بخش کاسته و کاهیده،
 به سوسو افتاده است.
 
· سیاوش در این حکم، میان عمر شب و شدت نور چراغ، تناسب معکوس برقرار می کند:
 
1
· هرچه شب طولانی تر باشد، به همان میزان روغن چراغ کمتر می شود.
 
2
· کاسته شدن از روغن چراغ به کاسته شدن از شدت نور منجر می شود و چراغ به سوسو می افتد.
 
3
· درک منطقی سیاوش ستایش انگیز است:
· چراغ در مبارزه بی امان بر ضد ظلمت، تمام توش و توانش را و شیره جانش را فدا کرده و به سوسو افتاده است.
 
4
· اگر چراغ را سمبل جنبش رهایش اجتماعی و شب را سمبل طبقه حاکمه و یا مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی حاکم تلقی کنیم به تراژدی بشریت مولد و زحمتکش پی می بریم که رسول زحمتکشان، با دقتی ریاضی تصویر کرده است:
· دیالک تیک عجیب و غریب جامعه ی از سر تا پا وارونه:
 
الف
· توده های مولد و زحمتکش هرچه بیشتر جان بکنند و هر چه بهتر و سریعتر تولید کنند، طبقه حاکمه به همان میزان بیشتر و سریعتر ثروتمندتر و قوی تر می شود:
· چراغ روشنگر به سوسو می افتد و ظلمت شب قیرگون تر، غلیظتر و شدیدتر می گردد.
 
ب
· دلیل این دیالک تیک تراژیک، از سوئی دشواری زیست توده ها و پراکندگی تأسف انگیز آنها ست و از سوی دیگر کوته اندیشی آنها که خود نتیجه نارسائی روشنگری علمی و انقلابی از سوئی و کمال روزافزون دسیسه های روشنگری ستیز طبقه حاکمه از سوی دیگر است.
 
مضمون (محتوای) شعر «شبتاب» 
ادامه
 

اثری از 
روزبه دلیجانی
 
سیاوش
3
از شب است که دل مرد بیدار به ناشکیبائی می رود:
به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
 
· نیما در این مصراع، بیش از آن برای گفتن دارد که سیاوش می پندارد:
 
1
· فقط چراغ نیست که با شب به مصاف سرنوشت ساز برخاسته است.
 
2
· مرغ شبگیر نیز خنجر آوازش را در سینه ستبر شب بی وقفه و بی امان فرو می کند.
 
3
· کرم شبتاب هم با دشنه نورش به پیکر سیاه شب یورش می برد.
 
4
· در دل نیما هم نیروئی نامرئی زبانه می کشد.
 
5
· شاید منظور نیما، نبرد ایدئولوژیکی ـ پسیکولوژیکی ـ آرزوئی ـ عاطفی با شب باشد.
 
6

 
· ناشکیبائی و بی تابی دل نیما از رخنه شعور رهائی بخش (تئوری) در جانش حکایت دارد و بی صبری اش نه بی صبری منفعل، بلکه فعال است:
· برزین آذرمهر در شعری تحت عنوان «سفر دریائی» این ایده را با «کشیدن بی وقفه سنگ بر سنگ» تبیین می داردد: 
 
برزین آذرمهر
گر گرفته تن من از تن شب
تيرگی در ته شب باخته رنگ
می کشم بيهده تا چند من اين سنگ به سنگ؟
 
7
· این همان بی تابی نیمائی است.
 
8
· برای غلبه بر شب، همه نیروها هر یک به سلیقه و سیاق خویش، در کارند.
 
9
· بیداری نیما نیز نه بیداری منفعل، بل بیداری فعال است.
 
سیاوش
4
و از شب است که خیال، پرواز می گیرد، اما خیال های عشق تلخ.
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند!
 
· از همین مصراع شعر نیما می توان به تضاد شعله ور میان شب و نیما پی برد:
· نیما خیال عشق تلخ خویش را به مرغ شبگیر تشبیه می کند و به نوبه خود با ساز و برگ تخیل عشق تلخ خویش به شب یورش می برد.
· این معنائی جز مبارزه ایدئولوژیکی با تسلیحات شعر ندارد.
 
سیاوش
5
و هنوز شب است که بر این تاریکمنزل، قیر سیاهش را فرو می بارد.
 
· سیاوش بسان جراحی زبردست و کارآزموده، گام به گام کالبد مفهوم «هنوز» را می شکافد و تشریح می کند.
· شب همچنان و هنوز حتی اگر هم دمی از آن باقی مانده باشد، به مقاومت سرسختانه خویش ادامه می دهد.
 
· خیلی ژرف و زیبا ست، شیوه تحلیل سیاوش.
 
سیاوش
6
وحشتناک آن، که شب حیات و هستی دارد!
 
· کشف غول آسائی است:
· به چه دلیل سیاوش به این نتیجه می رسد؟
 
سیاوش
7
زیرا نیما می گوید:
«هنوز از شب، دمی باقی است!»
 
· سیاوش می خواهد اثبات کند که منظور نیما از شب نه شب طبیعی، بلکه شب اجتماعی است:
· مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی ارتجاعی حاکم است.
 
سیاوش
8
در «او» (شب) شبگیر می خواند. 
آری، این شب بکلی با آن تاریکی حاصل از گردش زمین و افول خورشید تفاوت دارد.
اما کمر این شب دیرپا نیز شکسته است، گرچه صبحش پدیدار نیست.
 
 
3
مضمون (محتوای) شعر «شبتاب» 
ادامه
سیاوش
 
شبتاب
 
«هنوز از شب، دمی باقی است!»
می خواند در او، شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.
 
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.
 

 سیاوش
مفهوم «شبگیر»
 
گذشته از معنای پیش از سحر و گرگ و میش که معانی زمان آنند، شبگیر را به صدای پرندگان شبخوان و مخصوصا آوای رهگاری در شب که از جائی به جائی سفر می کند، نیز معنی کرده اند که در اینجا چه غریو مرغکی سرگردان یا آوای مسافری بی چهره باشد، این یا آن، بیدار ماندگانی در شب اند
که از جائی بریده و به جائی نرسیده
و به هر تقدیر در دام شب و یا در گیرودار با شب.
می گویم «در گیرودار و گرفتار»، چون وقتی دانستیم که نیما شب را مظهر اهریمنی و زنده و در کار می داند، بنا بر این، در واژه های ترکیبی او با شب باید کاربرد اضافی دیگر را که معمولا در فرهنگ های لغت نیست، بیفزاییم.
چنان که وقتی می گوید: «به شب آویخته مرغ شب آویز»، سخن از گلاویز شدن مرغ پیکار جوئی با شب است و نه آویزان شدن مرغی از بدنه یا دیواره شب.
 
· این فراز از تحلیل سیاوش خیلی نه تنها نوآورانه، ژرف اندیشانه و تیزبینانه، بلکه به معنی حقیقی کلمه، خلاقانه است.
· برای باز تعریف این چنینی  مفاهیم شاید شناخت شاعر و خط ایده ئولوژیکی او نقش تعیین کننده داشته باشد.
· چون پیش شرط همین معنی کردن شبگیر به مثابه شبگرفته و یا اسیر در دام شب و یا معنی کردن شباویز به مثابه شب ستیز، شناخت ژرف سمتگیری سیاسی و ایده ئولوژیکی نیما ست.
· ما هم همین برداشت سیاوش را به سهم خود مورد تأمل قرار می دهیم تا هم آموخته های خود از سیاوش را تعمیق بخشیم و هم احیانا به محک باز اندیشی زنیم:
 
«هنوز از شب، دمی باقی است!»
می خواند در او، شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.
 
· شب هنوز به حضور نکبت بارش ادامه می دهد.
· شب اما با ضد دیالک تیکی خود همبستر است:
· شبگیر در آن می خواند.
· شبگیر خنجر آوازش را بر سینه شب فرو می کند.
 
· سیاوش شبگیر را نخست از دید نیما معنی می کند:
 
1
· مرغک آوازخوان در ظلمات شب که با پلی از آواز، با همگنان خویش پیوند برقرار می کند، دلگرمی می دهد و دلگرمی می ستاند، نیرو می دهد و نیرو می ستاند تا نبرد بر ضد ظلمت قیرگون ادامه یابد.
 
2
· رهگذری تنها که با مشقتی جانفرسا ضمن هراس از افتادن به چاله ها و چاه ها از دل تیره شب به سوی مقصد خویش راه می گشاید و با آوازش پیله هراس از تنهائی را از هم می درد و در ضمن شیشه سکوت سهمگین شب را در هم می شکند.
 
· شبگیر نیما ـ در هر حال ـ سوبژکت شب ستیز صبح خواهی است!
 
· شبگیر ـ خواه مرغک شبخوان و خواه رهگذر صبح خواه ـ سوبژکتی کوشا و فعال و مبارز است:
· به جای تن در دادن به تحمل سکوت و ظلمت، به مصاف حتی المقدور با هر دو برمی خیزد، به پذیرش وضع موجود تن در نمی دهد  و به نفی آن کمر می بندد.
· همین است برداشت سیاوش از این مفهوم شعر:
· پیگیری مبارزه طبقاتی حتی زمانی که تو در اقلیتی و بظاهر ناچیزی!
 

 سیاوش
مفهوم «شبتاب»
 
شبتاب که نام شعر را به خود اختصاص داده، حشره ای است که نیمی از تنش به سبب دارا بودن خاصیتی فسفری در شب می درخشد.
شبتا ب ها غالبا در شب ها وبیشتر در شب های طولانی کنار بیشه ها و روی سواحل پروازهای کوتاهی می کنند و سر را در ماسه ها فرو می برند و قسمت روشن خود را بالا نگه می دارند 
و به همین سبب، منظره ای وهم انگیز و رؤیائی بر کرانه ها می سازند.
نیما می گوید: 
«و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو»، چون بار دیگر  و در پایان باز به این نام می پردازیم،
اینک دست از این جرقه جاندار برمی داریم.
شبتاب را در ساحل رها می کنیم و به ساحل می پردازیم.
 
· سیاوش راجع به مفاهیم شعر، هرچه می داند در اختیار خواننده می گذارد.
· بسان جراحی که تک تک اعضای اندام را به دستیاران آموزنده خویش توضیح می دهد، سیاوش نیز با مفاهیم شعر همین رفتار را دارد.
· وفاداری سیاوش به علوم منفرد (شیمی و فیزیک و غیره) از پیوند ارگانیک مارکسیسم با علوم منفرد نشئت می گیرد و این ویژگی خودویژه ی سیاوش تحسین هر خردمندی را برمی انگیزد.
· از سراپای سیاوش اصالت و خلوص می ریزد.
· چنین پدیده ای در جامعه ای آلوده به رنگ و ریا نادر و کمیاب است!
 
 
3
مضمون (محتوای) شعر «شبتاب» 
ادامه
 

 سیاوش
 
مفهوم «ساحل»  
نیما که نیم بیشتر اشعارش بر ساحل خزر سروده شده، بر واژه ساحل تکیه بسیار دارد.
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
«وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب!»
(از شعر قایق)
چوک و چوک گم کرده راهش در شب تاریک
شب پرهء ساحل نزدیک
و باز
گرچه می گویند:
«می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میا ن سوگواران»،
قاصد روزان ابری، داروک، کی می رسد باران؟
اما در این شعر، ساحل موقعیت مکانی منظره و جغرافیای دوگانه شعر را بیان می دارد که مرزی میان آب و خشکی است.
 
· ما این توضیح سیاوش را تجزیه می کنیم تا از عهده تحلیلش برآییم:
 
1
نیما که نیم بیشتر اشعارش بر ساحل خزر سروده شده، بر واژه ساحل تکیه بسیار دارد.
 
· سیاوش در این حکم می کوشد که برای حضور مکرر واژه «ساحل» در اشعار نیما دلیلی اوبژکتیف بیابد.
· او به این نتیجه می رسد که علتش در محیط زیست نیما     ست:
· اگر نیما در ساحل خزر به سرایش اشعار خویش نپرداخته بود، واژه ساحل نیز اینقدر تکرار نمی شد.
· همین نکته بر وقوف سیاوش به دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکت دلالت دارد و بر نقش تعیین کننده اوبژکتیف در این دیالک تیک.
· این شرایط اوبژکتیف (سکونت در کرانه خزر) است که ساحل را در ذهن نیما منعکس می کند و به تشکیل مفهوم «ساحل»  (سوبژکتیف) منجر می شود.
· شرایط اوبژکتیف در آئینه ضمیر نیما انعکاس می یابد و جامه مفهومی می پوشد.
 
· این درک سیاوش نه تنها شاهکار، بلکه شگفت انگیز است.
· کسانی که در ایران ادعای چپ بودن داشته اند، در بهترین حالت، اسکلت واره ای بی روح و بی گوشت و بی خون از مارکسیسم در اختیار داشته اند.
· درک سیاوش از مارکسیسم اما از طراوت و شادابی و زندگی سرشار است.
 
2
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
«وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب!»
(از شعر قایق)
 
· سیاوش بسان سعدی، بلافاصله پس از صدور ادعا به اثبات فاکتمند آن می پردازد و اشعاری از نیما را مثل تکخالی بر روی میز می کوبد.
· نیما بنظر ما دیالک تیک ساحل و دریا را توسعه می دهد.
· این دیالک تیک نیما را فقط می توان در هر مورد مشخص و معین به مثابه شناخت افزاری برای توضیح حقایق امور به خدمت گرفت.
 
· ما به عنوان نمونه همین بند شعر را مورد بررسی قرار می دهیم:
 
1
· نیما در این بند شعر، دیالک تیک تولید و مصرف را به شکل دیالک تیک دریا و ساحل بسط و تعمیم می دهد:
· دریا محل کار قایقران است، به همان سان که مزرعه محل کار دهقان است.
 
2
· قایقران به مثابه مولد باید مایحتاج مادی خود را از طریق صید تأمین کند، تا در ساحل مورد مصرف خود و خانواده اش قرار گیرد.
 
3
· اکنون اما قایقش به خشکی نشسته و در نتیجه ی همین مسئله، چهره اش گرفته، غمزده و اندوهگین است.
· غمزده و اندوهگین است، چون قادر به تولید و ارضای حوایج مادی خود و خانواده خویش نیست.
 
4
· در دیالک تیک تولید و مصرف، نقش تعیین کننده از آن تولید (کار در دریا) است.
· از این رو ست که رساندن قایق به دریا به ضرورتی مبرم بدل شده است.
 
· و لذا قایقران فریاد می زند:
 
«وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب!»
 
5
· قایقران وسیله تولید (قایق) را به دشنام بسته و وامانده می نامد که در عذابش انداخته و حتی  ساحل را به لعن و نفرین بسته و با صفت خراب تحقیر می کند.
 
6
· اگر قایقران در دریا و در حال غرق شدن می بود، همین دیالک تیک وارونه می گشت.
· آنگاه رسیدن به ساحل و نجات مولد و وسیله تولید (قایق و ساز و برگ صید) به آرزوئی بدل می شد.
 
3
چوک و چوک گم کرده راهش در شب تاریک
شب پرهء ساحل نزدیک
 
·  نیما در این بند شعر، ماجرای شب پره ای به نام چوک و چوک را توأم با آه و اندوه شرح می دهد که در ساحل نزدیک در شب تاریک، راهش را گم کرده است.
· او چنان با شب پره احساس خویشاوندی و یگانگی می کند که او را به مثابه رفیقی شفیق به نام می نامد:
· «چوک و چوک» 
 
· اینجا ست که هومانیسم و ناتورالیسم به هم می رسند و انسان به معنی انقلابی و علمی کلمه به ریشه برمی گردد، به وحدت با طبیعت مادر می رسد.
 
· عشق نیما به طبیعت (شب پره)، اگر تفسیر ما از این بند شعر درست  باشد، ستایش انگیز و خارق العاده است:
· او به احتمال قوی یکی از مبارزان انقلابی را به این نام می خواند و نگران وضع و حال او ست.
· این بند شعر در هر صورت به هومانیسم و ناتورالیسم ژرفی سرشته است و از اصالت کمونیستی نیما پرده برمی دارد.
 
4

 گرچه می گویند:
«می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران»،
قاصد روزان ابری، داروک، کی می رسد باران؟
 
· حدس ما درست بود:
· در جهان بینی نیما هومانیسم (کمونیسم) و ناتورالیسم دست در دست یکدیگر می روند:
· نیما در این بند شعر، قورباغه ای را به نام می نامد (داروک) و با او بسان رفیقی به گفت و گو می نشیند و حتی او را برتر از خود می شمارد و می خواهد که از گنجینه دانش تجربی داروک بهره برگیرد.
 
· در این بند شعر نیما دیالک تیک عجیبی در گشت و گذار است:
· نیما دیالک تیک انسان و طبیعت را به شکل دیالک تیک سوگواران و داروک بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن طبیعت (داروک) می داند.
 
· اگرچه سوگواران در ساحل نزدیک، در طلب باران می گریند، ولی قاصد روزان ابری (داروک) (رسول بی چون و چرای طبیعت) بهتر می داند که باران کی می بارد.
 
· این اشعار نیما باید مستقلا و در کلیت خود مورد بررسی قرار گیرند.
· دریائی از اندیشه در این اشعار ژرف و تخیل آمیز نیما موج می زند.
 
 
3
مضمون (محتوای) شعر «شبتاب» 
ادامه
سیاوش
مفهوم «سوسو»
سوسو نوری که گاه پیدا و گاه ناپیدا ست.
خط ممتد روشنائی نیست.
سیاهی را نمی بلعد، اما تن تاریکی را نقطه چین و خالکوبی می کند.
در این شعر نیما، شبتاب و چراغ و چشمان مخاطب نیما در این شب سوسو می زنند.
 
· ما برای آشنائی با شیوه توصیف ستایش انگیز سیاوش به تحلیل جزء به جزء این فراز از نوشته او می پردازیم:
 
سوسو نوری که گاه پیدا و گاه ناپیدا ست.
 
· حق در نگاه نخست با سیاوش است.
· سوسو چنین است که سیاوش توصیف می کند.
· سوسو دیالک تیک بود و نبود نور است.
· سوسو دیالک تیک پیدائی و ناپیدائی نور است.
· این اما فقط توصیف ماجرا ست و نه توضیح همه جانبه آن.
· به مصرع نیما نگاهی دوباره می اندازیم:
 
1

 «و شبتاب از نهانجایش به ساحل، می زند سوسو.»
 
· شبتاب اصولا سوسو نمی زند.
· شبتاب با چراغ کوچکش ـ کوچک البته از دید ما و نه از دید شبتاب ـ نورافشانی می کند.
 
2
· اگر نورافشانی شبتاب فرم سوسو به خود می گیرد، علتش شاید حرکت شبتاب و مواضع و سنگرهای مختلف آن باشد.
 
3
· این حکم نیما می توانست چنین باشد:
· سرباز سرخ از سنگر نهان از نظرها به سوی دشمن شلیک می کند.
 
4
· شبتاب در این شعر نیما، سنگر کنده و مخفی شده و از «نهانجایش» شب را غافلگیر می کند و به شلیک نور می بندد.
 
5
· بسان سربازی که پس از شلیک گلوله ای، غلتی می زند، فشنگی دیگر در تفنگ می نهد و دوباره شلیک می کند.
 
6
· همین مدت زمان لازم برای فشنگگذاری در تفنگ به شلیک او نیز خصلت سوسو (شلیک گسسته) می بخشد. 
 
7
· نیما از مبارزه مخفی هسته های انقلابی و کوچک خبر می دهد:
· هسته ای یک و یا چند نفری که شب هنگام اعلامیه ای در کوچه و برزن پخش می کند، شعاری بر در و دیوار می نویسد و بلافاصله به مخفیگاه خود برمی گردد تا حمله ناگهانی دیگری را تدارک ببیند و روحیه دشمن را بطور تدریجی تخریب کند و به دوست قوت قلب دهد. 
 
2
سوسو خط ممتد روشنائی نیست.
 
· سوسو نه خط ممتد روشنائی، نه نورافشانی پیوسته، بلکه گسسته است.
 
1
· سوسو نه به رگبار مسلسل بستن دژ دشمن، بلکه شلیک هر از
· گاهی و عصب سوز از سنگری مخفی است.
 
2
· سوسو فرود آوردن خنجر نور است، در لحظه ای که دشمن تصورش را به خاطر خویش خطور نمی دهد.
 
3
· سوسو حمله نامنظم سپاه هنوز ناتوان نور بر ظلمات فراگیر ولی شکست پذیر شب است.
 
4
· شعر نیما باید بسان اندیشه های ژرف و بغرنج هگل بتدریج درک و هضم شود.
 
3
سوسو سیاهی را نمی بلعد، اما تن تاریکی را نقطه چین و خالکوبی می کند.
 
· این طرز توصیف سیاوش خارق العاده است.
· سیاوش درک شگرفی از چالش نور با ظلمت دارد:
· بلع سیاهی بوسیله نور!
· نقطه چین و خالکوبی کردن تن تاریکی!
 
· این است تصویر شگرف شاعری پارتیزان از جنگ نور بر ضد ظلمت.
· منظور سیاوش نیز همان حملات پارتیزانی نا منظم بر شب بظاهر قدر قدرت و چیره است.
 
4
در این شعر نیما، شبتاب و چراغ و چشمان مخاطب نیما
در این شب سوسو می زنند.
 
· درک ژرف و شگفت انگیز سیاوش اکنون آشکار تر می شود:
 
1
· همه عناصر شب ستیز در این شعر نیما، به تاکتیک واحدی جامه عمل می پوشانند:
 
الف
· برنامه رزم پیشاپیش تعیین شده است.
 
ب
· هر واحد رزم طبقاتی بنا بر امکانات و مواضع و سنگرهای اجتماعی خویش بر تن تاریکی زخم ناگهانی و نامنظم می زند.
 
ت
· تاریکی را دچار بحران می سازد!
 
ادامه دارد.
 

تأملی در تحلیل سیاوش کسرائی از شعر نیما یوشیج تحت عنوان «طعم آفتاب» (۵)

اثری از حسین رزاقی

نیمایوشیج (1274 ـ 1338)

تحلیل واره ای از

گاف سنگزاد

 

تحلیل شعر «شبتاب»

ادامه

 

سیاوش

اما نیما این ترفند را

هم به سراسر اندام شعر گسترش داد

و هم از تناسبات کلامی فراتر رفت و مراعات نظیر را که امروزه بدان کمپوزیسیون می گویند، در هماهنگی و همرنگی حالات و موقعیت های همسان کشاند

 و گرچه شعر مورد نظر ما، خود نیز یک بیت بیش نیست، ولی تقریبا در تمامی اشعار نیما با آمیزه ای از تناسب کلام و تصویر و اندیشه و تخیل و احساس روبروئیم

که اینها همه همان معماری شگرف شعر نو است

که در برابر بنای بلند شعر کلاسیک

با کار نیما آغاز پا گرفتن کرده است

 و بنا بر این استخدام کلماتی چون شب و شبتاب و شبگبر جای کوچکی در ساختمان کلی آن دارد.

 

· سیاوش در این فراز از تحلیل خود، اندیشه های ارزشمند جدیدی راجع به شعر نو عرضه می دارد که باید مورد تأمل دقتمند قرار گیرند:

 

1

اما نیما این ترفند را هم به سراسر اندام شعر گسترش داد و ...

 

· خواننده و شنونده تحلیل سیاوش حتما از خود خواهد پرسید:

· «کدام ترفند را؟»

 

· برای پاسخ به پرسش باید به فراز پیشین سیاوش رجوع کرد:   

 

و اگر منظور شاعر احیانا در یک بیت پایان نمی گرفت

و به بیت یا ابیات دیگر ورود می کرد،

 آن را ابیات موقوف المعانی می گفتند

که در نزد بزرگان، کمتر اتفاق می افتاد

 

2

· ما که تحلیل سیاوش را جزء به جزء مورد تأمل قرار می دهیم، از قضا در بخش پیشین به همین ترفند مورد نظر سیاوش اشاره کرده ایم:

 

هر بیتی در هر شعری ـ چه کهنه و چه نو ـ  فقط حاوی ساختمان درونی خاص خود نیست،

 بلکه ضمنا حاوی محتوای درونی و معنوی خود است.

هر خانه ای دیالک تیک مسکن و مسکون است.

خانه (بیت)  خالی، مستقل، مجزا و بی پیوند ماهوی و معنوی با خانه های (ابیات)  دیگر 

وجود ندارد و نمی تواند هم خانه (بیت) باشد و خالی، مستقل، مجزا و بی پیوند ماهوی و معنوی 

با خانه های (ابیات)  دیگر باشد.

در این صورت آن نه خانه (بیت)، بلکه خرابه (یاوه)  خواهد بود.

 

· بنا بر استنباط سیاوش، نیما به همین حقیقت امر دیالک تیکی هم پی برده و هم بدان مادیت بخشیده است:

· یعنی شعر کهن را هم به چالش انتقادی کشیده و هم آلترناتیو و بدیل علمی و ماتریالیستی ـ دیالک تیکی خود را جامه عمل پوشانده است:

· یعنی شعر کهن را نفی معین (هگل) و دیالک تیکی کرده است:

· یعنی هم با شعر نو جایگزین کرده است (نفی معین)  و هم جنبه های مثبت و بالنده و حیاتمند آن را حفظ و جنبه های میرنده و مزاحم و باز دارنده آن را حذف کرده است (نفی دیالک تیکی.)

 

3

 اما نیما این ترفند را هم به سراسر اندام شعر گسترش داد ...

 

· نیما گسستگی (صوری)  ابیات اشعار در شعر کهن را نفی کرده است و آن را با پیوستگی منطقی و معنوی میان ابیات جایگزین کرده است.

· این هم به معنی درک دیالک تیک فرم و محتوا ست، هم به معنی درک دیالک تیک عنصر ـ ساختار ـ سیستم است و هم به معنی درک دیالک تیک ساختار ـ فونکسیون ـ سیستم است.

 

· این ضمنا همان نظر ماتریالیستی ـ دیالک تیکی است که ما در بخش پیشین همین تحلیل نمایندگی کرده ایم:

 

الف

هر بیت شعر بسان هر خانه ای اما نه از فرم محض،

بلکه ضمنا از محتوای خاص خود تشکیل می یابد.

به عبارت دقیق تر از دیالک تیک فرم و محتوای خاص خود تشکیل می یابد.

 

ب

هر بیت شعر ـ بسان هر خانه ای  ـ نه از ساختار صرف، بلکه از عناصر و سیستم خاص خود تشکیل می یابد.

به عبارت دیگر از دیالک تیک سه عضوی عنصر ـ ساختار ـ سیستم تشکیل می یابد.

ساختار هر بیت شعر عناصر متنوع آن را به یکدیگر لحیم می کند

 و سیستمی به نام بیت پدید می آورد.

 

ت

علاوه بر اینها، هر بیت ـ بسان هر خانه ای  ـ نه فقط حاوی ساختار ناب، بلکه ضمنا حاوی فونکسیون معینی است.

به عبارت دیگر، حاوی دیالک تیک ساختار ـ فونکسیون ـ سیستم خاص خویش است.

هر بیت شعر (به مثابه سیستم و بسته به ساختار خود)  می تواند،

هم فونکسیون قرص خواب آور داشته باشد

 و هم فونکسیون شلاق و شیپور و تأمل و تنبه و موعظه و مرثیه و غیره

 

4

اما نیما این ترفند را هم به سراسر اندام شعر گسترش داد و هم از تناسبات کلامی فراتر رفت.

 

· منظور سیاوش از مفهوم « تناسبات کلامی»، چیزی جز فرم و ساختار شعر نمی تواند باشد.

· همین کشف سیاوش دال بر وقوف بی چون و چرای او به دیالک تیک فرم و محتوا ست:

· نیما از سرحدات فرم و ساختار شعر (تناسبات کلامی) پا فراتر می نهد و وارد خطه محتوا می شود که در دیالک تیک فرم و محتوا نقش تعیین کننده به عهده دارد.

· درست به همین دلیل، نه در اشعار و آثار نیما می توان یاوه و جفنگ یافت و نه بویژه در اشعار و آثار سیاوش.

· و ضمنا به دلیل همین تفاوات و تضاد عظیم میان آندو و شعرای طبقات اجتماعی دیگر، هر دو شعرای نا شناخته ای هستند و باید از نو شناخته شوند.

 

5

کومپوزیسیون

اما نیما این ترفند را هم به سراسر اندام شعر گسترش داد و هم از تناسبات کلامی فراتر رفت 

و مراعات نظیر را که امروزه بدان کمپوزیسیون می گویند،

 در هماهنگی و همرنگی حالات و موقعیت های همسان کشاند.

 

· این بدان معنی است که نیما میان ابیات منفرد شعر (به مثابه اجزاء)  پل می زند  و از ترکیب آنها کلی را پدید می آورد.

· این به معنی  رعایت دیالک تیک جزء و کل از سوی نیما ست.

 

· کومپوزیسیون واژه ای در موسیقی است که ما متأسفانه کمترین آشنائی با  مفاهیم آن نداریم.

· کومپوزیسیون یعنی تشکیل مثلا سمفونی ئی متشکل از آهنگ های مختلف و متفاوت.

· در هر اثر موسیقیائی نیز میان آهنگ ها پیوند هدفمند و معنامند برقرار می شود و کلی تشکیل می یابد که بمراتب بیشتر از تک تک اجزای متشکله آن است.

 

تصویر ـ  سمفونی 

 

· به همین دلیل است که واقعیت عینی درست به همان سان که در عکسی، تصویری تجسم می یابد، در سمفونی نیز تبیین می یابد.

· ترجمه پذیری همه فرم های شعور به یکدیگر به دلیل همین  وحدت مادی هستی است.

 

6

 اما نیما این ترفند را هم به سراسر اندام شعر گسترش داد و هم از تناسبات کلامی فراتر رفت 

و مراعات نظیر را که امروزه بدان کمپوزیسیون می گویند،

 در هماهنگی و همرنگی حالات و موقعیت های همسان کشاند.

 

· سیاوش نیز همین حقیقت امر را به زبان شیرین ابریشمین شعر آسای خویش بازگو می کند:

· نیما از عالم ساختار پا فراتر می نهد و بسان آهنگسازی «مراعات نظیر را در هماهنگی و همرنگی حالات و موقعیت های همسان می کشاند.»  

سیاوش
و گرچه شعر مورد نظر ما، خود نیز یک بیت بیش نیست،
ولی تقریبا در تمامی اشعار نیما با آمیزه ای از تناسب کلام و تصویر و اندیشه و تخیل و احساس روبروئیم
که اینها همه همان معماری شگرف شعر نو است
که در برابر بنای بلند شعر کلاسیک
با کار نیما آغاز پا گرفتن کرده است
و بنا بر این استخدام کلماتی چون شب و شبتاب و شبگبر جای کوچکی در ساختمان کلی آن دارد.

 

· بنظر ما شعر نه در آگاهی کامل و نه در آزادی کامل، بلکه در دیالک تیکی از آگاهی و خودپوئی و در دیالک تیکی از جبر و اختیار سروده می شود.

 

1

· اینکه به عنوان مثال، شب و شبتاب و شبگبر در بیت نیما مورد استفاده قرار می گیرند، نه مطلقا اندیشیده و سنجیده، آگاهانه و آزادانه، بلکه بخشا بطور خودپو، بنا بر الزامات استه تیکی و فرمال شعر به شاعر دیکته و تحمیل می شود.

 

2

 

· احسان طبری شیفته زبان فارسی بود.

· احتمالا به خاطر همین خصوصیت این زبان.

· شاید همه زبان های رشد یافته هم همین خصوصیت را داشته باشند.

 

3

· زیبائی کلامی ـ فرمال شب و شبتاب و شبگبر به عنوان مثال، خود را به شاعر تحمیل می کند و چه بسا دست و پای او را می بندد.

· در فرم همیشه جاذبه سحرانگیزی کمین کرده است.

· به همین دلیل و به هزاران دلیل دیگر، دستکم گرفتن فرم در همه زمینه ها خطای خطیری است.

 

4

· در تحلیل شعر باید ضمنا به این حقیقت امر توجه داشت:

· فرم شعر چه بسا محتوا را به حاشیه می راند و یا حتی از عرصه بدر می کند تا محتوای درخور خود را در اختیار گیرد.

· دیالک تیک فرم و محتوا، دیالک تیک ترفند آمیز شگرفی است.

 

5

· خطرناکی معرفتی ـ نظری شعر هم همین جا ست.

· شعر وسیله مناسبی برای حقنه کردن باطل ترین اندیشه ها در زیباترین، دلنشین ترین و شیرین ترین کپسول ها، زر ورق ها و  بسته بندی ها ست.

 

6

· احسان طبری جائی نوشته که از شعر نیما خوشش نمی آید.

· شاید علتش این باشد که جنبه آگاهی در سرایش شعر نیمائی غالب است و لطافت و ظرافت و روانی شعر کلاسیک را از آن سلب می کند.

 

 

سیاوش
و گرچه شعر مورد نظر ما، خود نیز یک بیت بیش نیست، ولی تقریبا در تمامی اشعار نیما 
با آمیزه ای از تناسب کلام و تصویر و اندیشه و تخیل و احساس روبروئیم

 

· این تعریف سیاوش از شعر نیمائی بهترین تعریف از فرم آن است:

· هر شعر نیمائی بیت (خانه)  واحدی است که در آن محتوای استه تیکی و ایدئولوژیکی معینی تبیین می یابد.

 

· هر شعری اما بناچار آمیزه ای از تناسب کلام، تصویر، اندیشه، تخیل و احساس است.

· فرق شعر نیما با اشعار شعرای دیگر از این نظر نیست.

· محتوای شعر نیما غنی و غول آسا ست و به احتمال قوی سبب تغییر فرم شعر نیما شده است.

 

سیاوش
اینها همه همان معماری شگرف شعر نو است که در برابر بنای بلند شعر کلاسیک
 با کار نیما آغاز پا گرفتن کرده است و بنا بر این استخدام کلماتی چون شب و شبتاب و شبگبر 
جای کوچکی در ساختمان کلی آن دارد.

 

1

· سیاوش ظاهرا دیالک تیک فرم و محتوا را در بررسی شعر نیما و در مقایسه شعر نیما با شعر کلاسیک بدقت در نظر نمی گیرد و یا می کوشد که اول فرم را حلاجی کند، بعد محتوا را.

· شاید از این رو ست، که می نویسد:

· «کلماتی چون شب و شبتاب و شبگیر جای کوچکی در ساختمان کلی شعر دارند.»

 

2

· هر سه مفهوم یادشده علاوه بر زیبائی و الزامات فرمال، بار محتوائی (مضمونی ـ معنوی) عظیمی به دوش می کشند.

 

3

· سیاوش حتما در ادامه بحث بدان اشاره خواهد کرد.

· میان شب وشبتاب و شب و شبگیر، رابطه دیالک تیکی برقرار است:

 

 

الف

 

· هم شبتاب و هم شبگیر نافی دیالک تیکی شب اند.

 

 

 

ب

 

· هم شبتاب و هم شبگیر در بطن شب نطفه می بندند و بسان نو در بطن کهنه، شب (کهنه) را از درون منفجر می کنند.

 

· در تحلیل شعر بلندی از برزین آذرمهر به این دیالک تیک اشاره شده است.

 

 

3

مضمون (محتوای) شعر «شبتاب»  

 

سیاوش

گوینده ای در نیمه ی پایانی شب ـ همچنان بیدار ـ به صداهای پیرامونش گوش می سپارد

 و به چشم اندازش می نگرد

و اندوخته اندکش را در این سیر و تماشا به ما می نمایاند.

همین و همین!

و اما در کدام اندک است که بسیارها نهفته نیست؟

 

· ما برای درک این تحلیل سیاوش، نظری به شعر مورد بحث می اندازیم:

 

 شبتاب

«هنوز از شب، دمی باقی است!»

می خواند در او، شبگیر

و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

 

به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من، که هنوز از حوصله وز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند

و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

 

نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من

در این تاریکمنزل می زند سوسو.

 

1

· سیاوش با مفهوم «نیمه پایانی شب»، حکم «هنوز از شب، دمی باقی است!» نیما را از صراحت می گذراند.

 

2

· سیاوش در مفهوم «اندوخته اندک»، دار و ندار اندک نیما را، چراغ سوسوزن، دل و خیال عشق تلخ نیما را تجرید می کند.

 

3

· ولی معلوم نیست که چرا صفت «اندک» را برای اندوخته نیما مورد استفاده قرار می دهد:

· چراغ سوسو زن لب پنجره را می توان در مفهوم «اندوخته اندک» جا داد، ولی دل و خیال عشق تلخ نیما را هرگز نمی توان دست کم گرفت.

· سیاوش این را بهتر از هرکس می دانند.

 

4

· قابل بحث اما حکم واپسین سیاوش است:

 

«و اما در کدام اندک است که بسیارها نهفته نیست؟»

 

5

· سیاوش عملا در این حکم، دیالک تیک جزء و کل را به شکل اندک و بسیار بسط و تعمیم می دهد و ادعا می کند که در جزء (اندک)، کل (بسیارها) نهفته است.

 

6

 

· احسان طبری هم در شعری، تقریبا همین ادعا را بر زبان رانده است:

 

«بغرنجی ما در سادگی ما ست!

خودبودگی ما در بی خودی!»

 

7

· ما این شعر احسان طبری را مستقلا مورد بحث قرار خواهیم داد.

· ولی این ادعا که در سادگی، بغرنجی آشیان دارد، در بهترین حالت، به معنی وارونه کردن دیالک تیک جزء و کل، ساده و بغرنج است.

· در جزء هرگز از کل خبری نیست.

· قضیه کاملا برعکس نظر احسان طبری است:

· این کل است که در برگیرنده اجزاء است و نه برعکس!

· این نظر طبری احتمالا به عرفان سرشته است.

 

8

· بدتر از آن اما حکم «و در بی خودی ما، خودبودگی ما ست!» طبری است.

· این حکم طبری هم بوی عرفان می دهد، به معنی تخریب دیالک تیک عینی است.

· به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک واره ی همه چیز و هیچ به شکل دیالک تیک خودبودگی و بی خودی است که عملا نمی تواند دیالک تیک تلقی شود.

· چون دیالک تیک عضو هیچ کاره و هیچ واره نمی پذیرد.

 

· در بی خودی انسان ها هرگز خودمختاری وجود ندارد، مگر از دید مه آلوده عرفان!

 

9

· اما منظور سیاوش چیز بکلی دیگری است:

 

«و اما در کدام اندک است که بسیارها نهفته نیست؟»

 

10

· سیاوش به احتمال قوی دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک بسیار و اندک بسط و تعمیم می دهد.

· در کیفیت «اندک» ـ در مقایسه با کمیت «عظیم» ـ «بسیارها» نهفته است.

 

11

· شیخ شیراز همین نظر سیاوش را بسان امپیریستی طراز اول اثبات تجربی می کند:

 

«اسب تازی و گر ضعیف بود

باز هم از طویله ای خر، به!»

(نقل به مضمون)

 

12

· بنظر سیاوش، نیما در اندوخته اندک خویش، بسیارها برای بیان دارد.

· خواهیم دید.

 

 سیاوش

 

شبانه های نیما شباهت بی نظیری با تابلوهای رامبراند دارند:

شسته شده از تاریکی، با کانونی روشن در قلب آن که بیننده یا خواننده ابتدا و بی اختیار به روشن ترین قسمت آن می نگرد و سپس همین که چشمش به تاریکی عادت کرد، رفته رفته گوشه های پنهان و در سایه مانده را نیز می بیند.

 

· چه مقایسه شورانگیزی!

· از همین حکم سیاوش می توان به عظمت بینشی و معرفتی او پی برد.

· سیاوش میان دو فرم هنری، یعنی نقاشی و شعر، پل می زند.

· میان دو فرم مشابه که محتواهای متفاوتی را منعکس می کنند.

· هوش سیاوش خارق العاده است!

· سیاوش جزو معدود شاعرانی شاید باشد که جهان را در آن واحد، با دو چشم می نگرد:

· با چشم هنری

· با چشم فلسفی

 

1

· بیهوده نیست که متد تحلیل سیاوش بر خط مارکس سیر می کند:

· دیالک تیک فرم و محتوا را پی می گیرد و ظرافت های مینیاتوری دیالک تیک را هرگز از نظر دور نمی دارد.

 

2

· تابلوی رامبراند و شعر نیما بنظر سیاوش تصویر شسته شده از تاریکی را هدیه بیننده و خواننده می کنند که در قلبش کانونی روشن هست.

 

3

· سیاوش  با روانشناسی ژرفی واکنش خواننده و بیننده را حدس می زند:

· کشش غریزی به سوی بخش روشن تابلو و شعر!

 

4

· در عالم واقع، واقعا هم چنین است.

· اما پس از آشنائی چشم به تاریکی گوشه های نیمه تاریک و نیمه روشن نیز در مد نظر گرفته می شود.

· هر دو مرحله بینش احتمالا بطور غریزی هدایت می شود.

 

5

· خود ارگانیسم است که به مثابه یک سیستم سیبرنتیکی مولتی فونکسیونال (چندعملکردی) به ارگان چشم خودمختاری نسبی اعطا کرده، تا بطور اوتوماتیک، یعنی بدون انتظار دستور از مرکز فرماندهی، به کردوکار خود بپردازد.

 

6

· آنچه که در این حکم سیاوش تئوریزه می شود، بی آنکه تئوریزه شود، این حقیقت امر است که تابلوی مورد نظر، دیالک تیکی از وضوح و ابهام است، دیالک تیکی از روشنی و تاریکی است.

 

7

· خواننده و بیننده نیز در واقع دیالک تیکی از روشن و تیره را می خواند و می بیند، دیالک تیکی از پاسخ و پرسش را.

 

8

· در همین دیالک تیک پاسخ و پرسش نیما باید موتور محرک خواننده نهفته باشد:

· این بدان معنی است که نیما لقمه جویده ی اندیشه را در دهن خواننده نمی نهد، تا بی زحمتی غورت دهد، بلکه خواننده را به تفکر وامی دارد، تا از معبر دیالک تیک روشنی و تاریکی بگذرد و حقیقت را به مشقتی شخصی به قدر توان فکری و گنجینه مفهومی ـ تجربی خویش دریابد.

 

سیاوش

 

در نخستین دیدار با این شعر و در این منظره نیز چنین است 

و روشنائی ها فرصت دیدار همه جزئیات را نمی دهند:

آواها از راه دور به گوش می رسند.

و یا در خیال طنین می افکنند.

شبتاب در نهانجای است

و چراغ، چهره ای را روشن نمی کند.

صاحب چشمان سوزان هویتی ندارد

و خانه در تاریکی غوطه می خورد:

رسوب کامل اشخاص و اشیاء در متن منظره و طبیعت!

 

· برای درک منظور سیاوش باید به بازخوانی شعر شبتاب بپردازیم:

 

شبتاب

 

«هنوز از شب، دمی باقی است!»

می خواند در او، شبگیر

و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

 

به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند

و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

 

نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من

در این تاریکمنزل می زند سوسو.

 

حکم اول

در نخستین دیدار با این شعر و در این منظره نیز چنین است 

و روشنائی ها فرصت دیدار همه جزئیات را نمی دهند.

 

· مکانیسم بینش چنین است که سیاوش تشریح می کند:

· چشم قبل از همه روشنائی را می بیند و بعد به دیدن اجزای نیمه روشن نایل می آید.

 

حکم دوم

آواها از راه دور به گوش می رسند.

و یا در خیال طنین می افکنند.

 

· آوای شبگیر است که از دور و یا نزدیک به گوش می رسد و خیال عشق نه از دور، بلکه از نزدیکتر از هر نزدیک در تالار ذهن شاعر طنین می افکند:

· خیال عشق تلخ به رهائی

· خیال عشق تلخ به طلوع صبح.

· خیال عشق تلخ به پایان شب!

 

حکم سوم

شبتاب در نهانجای است

و چراغ چهره ای را روشن نمی کند.

 

· شبتاب عمدا در نهانجای است.

 

1

· نیما هم می خواهد که شبتاب را در نهانجای باشد.

 

2

· شبتاب خنجر نوری است که پیاپی بر سینه تیره شب فرو می نشیند.

 

3

· ما اینجا با بسط و تعمیم دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت به شکل دیالک تیک شبتاب و شب سر و کار داریم.

 

4

· شبتاب (به مثابه سوبژکت تاریخ)  سودای غلبه بر هیولای تیره ای (مناسبات اجتماعی حاکم به مثابه اوبژکت تحول)  را بر سر دارد، ولی به دلیل سنگینی کفه ترازوی تناسب قوا به نفع شب (طبقه حاکمه)، صلاح در آن دیده که مخفی باشد.

 

5

· نیما شبتاب را به چراغ سوسو زن خود تشبیه می کند.

· هر دو در مقایسه با ظلمت قیرگون شب، ناچیز اند.

 

· ولی در هر صورت حق با سیاوش است.

 

ادامه دارد.

 

تأملی در تحلیل سیاوش کسرائی از شعر نیما یوشیج تحت عنوان «طعم آفتاب» (۴)


 

نیمایوشیج (1274 ـ 1338)
تحلیل واره ای از
گاف سنگزاد
تحلیل شعر «شبتاب»
 سیاوش
شعر «شبتاب» کوتاهترین و ضمنا روشن ترین شعر نیما ست.
ما اینک آن را از جهات گوناگونی بررسی می کنیم که چه خوش است اندر این آینه صد گونه تماشا کردن!
 
· سیاوش شعر نیما را به آئینه تشبیه می کند، آئینه ای که می توان در آن، صد گونه تماشا کرد.
· ما هم شعر هر کس را به مثابه محصول کار فکری او، بهترین آئینه تلقی کرده ایم. 
 
· اما منظور از «تماشای صدگونه در آئینه شعر» نیما چیست؟
 
· شاید خود سیاوش به این نقل قول کلاسیک اصلا نمی اندیشد.
· شعر انعکاس واقعیت عینی معینی است و واقعیت عینی بی پایان و لایتناهی است.
· انعکاس هر چیز لایتناهی و بی پایان نیز طبیعتا لایتناهی و بی پایان است.
· در نتیجه در هر چیز لایتناهی را می توان «صد گونه» تماشا کرد و با هر تماشائی به حقایق امور نوینی پی برد.
· هرگز نمی توان تمامت گنجینه نهفته در شعر و یا قصه و تابلو و تندیس و امثالهم را کشف و ابلاغ کرد.
· با هر خوانش نوین هر شعری به عنوان مثال می توان به حقایق امور نوینی که قبلا به چشم نیامده اند، پی برد.  
 
1
وزن
 
سیاوش
وزن شعر تکرار «مفاعیلن» و کم و زیاد شدن های آن، بر حسب نیاز مضمونی آن است:
چون از شب دمی باقی است، وزن شعر هم، آن یخ زدگی را 
که در شب های بی امید دیگر نیما هست، 
ندارد و از تحرک و چالاکی بیشتری برخوردار است.
 
· سیاوش همانطور که انتظار می رفت به دیالک تیک فرم و محتوا صریحا اشاره می کند و بی کلامی به نقش تعیین کننده محتوا (مضمون) نیز:
· «چون از شب (محتوا و مضمون شعر) دمی باقی است، وزن شعر (عناصر فرمال شعر) هم، آن یخ زدگی را که در شب های بی امید دیگر (محتوا و مضمون دیگر) نیما هست، ندارد و از تحرک و چالاکی بیشتری برخوردار است.»   
· دیالک تیک فرم و محتوا و نقش تعیین کننده محتوا را بهتر از این نمی توان بیان داشت.
 
2
تکیه روی واژه «شب»
 
سیاوش
وزن این شعر را بویژه بلحاظ واژه «شب» با دو شعر دیگر نیما مورد مقایسه قرار می دهیم:
 
شعر اول
شب است
شبی بس تیرگی دمساز با آن
به روی شاخ انجیر کهن، وگ دار می خواند
«وگ دار»
این شعر نیز در وزن «مفاعیلن» است.
اما شب ـ انگار ـ در ظرف زمان ایستاده و یا سنگین و سرب گونه، سراسر چشم انداز را گرفته است.
مصرع اول در بی حرکتی چنان است که گوئی دندانه های شین و سین و ت را برداشته و همه را کشیده نوشته اند.
 
· این نمونه ی بی بدیل یک تحلیل دیالک تیکی است که سیاوش به میراث نهاده است:
 
1
· سیاوش برای توضیح اوبژکت شناخت (شعر شبتاب) به عمل منطقی مقایسه دست می زند.
 
2
· متد مقایسه اگرچه همیشه ضرور است، ولی متد قابل اعتماد و مطمئنی نیست.
 
3
· با مقایسه صرف نمی توان به کشف حقیقت امری نایل آمد.
 
4
· امروزه ایدئولوگ های امپریالیسم متد مقایسه را به عنوان متد محبوب خویش به خدمت گرفته اند:
· اخبار هر ساعته رادیو تلویزیون، کاری جز مقایسه بی بنیاد جامعه امپریالیستی با عقب مانده ترین کشورهای جهان ندارند.
 
5
· شعور روزمره بدین طریق از بنیاد تخریب می شود و هر زحمتکشی در جهنم جامعه سرمایه داری فکر می کند که در بهشت برین جان می کند.
 
6
· اما این حقیقت امر که مردم در پاکستان و یا افغانستان تحت شرایط مادی و معنوی ذلت باری بسر می برند، دلیل بر آن نمی تواند باشد که مردم امریکا و یا آلمان در بهشت برین زندگی می کنند.
 
7
· با مقایسه که نمی توان به شناخت اوبژکت معینی نایل آمد.
 
8
· مقایسه فقط می تواند همانندی ها و ناهمانندی های معینی را نمودار سازد، بی آنکه به توضیح علل ریشه ای مادی و معنوی آنها قادر باشد.
 
9
· از مقایسه که نمی توان به این حقیقت امر پی برد که ذلت مردم در قلان کشور نتیجه غارت آن کشور از سوی متروپول بطور نسبی و بظاهر مرفه است.
 
10
· از مقایسه روسیه با آلمان که نمی توان به حمله بربرمنشانه فاشیسم بر اتحاد شوروی جوان و تخریب غیرقابل تصور ان سامان، پی برد.
 
11
· سیاوش اما مقایسه را بطور دیالک تیکی جامه عمل می پوشاند و سه شعر مختلف را جزء به جزء تجزیه و سپس تحلیل می کند.
 
الف
· «شب در شعر دوم ـ انگار ـ در ظرف زمان ایستاده و یا سنگین و سرب گونه، سراسر چشم انداز را گرفته است.»
 
ب
· حدس ما درست بود:
· سیاوش تریاد ماده ـ زمان ـ مکان را در نظر دارد و بسان فیلسوفی تیز اندیش به تعریف مارکسیستی ـ لنینیستی مقولات یاد شده واقف است:
 
ت

 
· زمان را سیاوش به ظرف تشبیه می کند که ماده (شب) مظروف آن است، ظرف دیگر ماده (شب) مکان است:
· ماده در آن واحد در دو ظرف متفاوت قرار دارد:
· ظرف مکان و ظرف زمان.
· شب انگار در ظرف زمان یخ زده و منجمد شده است، بسان سرب که منجمد می شود.
 
 سیاوش
 
شعر دیگر در وزن «فاعلاتن فعلاتن فعلات» است:
هست شب
یک شب دمکرده
و خاک
رنگ رخ باخته است.
 
در این شعر «فاعلاتن» آغاز مصرع به مقتضای مضمون سنگین و بی تکان آن، «فاع لاتن» شده و برای تلفظ آن می باید کلام را حتما کشیده ادا کنیم:
گویای شبی گسترده و خفه که در زمان، ماسیده است و بسیار با وزن نسبتا پر تحرک شعر مورد نظر ما فرق دارد:
هنوز از شب دمی باقی است... می خواند در او شبگیر...
مقایسه اوزان این سه شعر، تفاوت کیفی سه شب نیما را از همان سطر اول می نمایاند.
 
1
· سیاوش با بررسی وزن سه شعر مختلف ـ به مثابه گشتاوری از فرم شعر ـ پیوند دیالک تیکی فرم و محتوا را نشان خواننده می دهد و نقش تعیین کننده محتوا را نیز:
· با تغییر محتوای شب، فرم عوض می شود.
· تغییر محتوای شب به تغییر فرم آن منجر می شود.
 
2
· تنها کسی می تواند به چنین تحلیلی دست بزند که دیالک تیک ماتریالیستی را هضم کرده باشد.
 
3
· سیاوش اما به گشتاور واحدی از فرم، یعنی به وزن قناعت نمی ورزد.
· این کار شایسته متفکر دیالک تیکی اندیش نیست.
 
4
· چنین تحلیلی نیمبند و نارسا خواهد بود و تمامت اوبژکت شناخت را توضیح نخواهد داد.
 
5
· سیاوش از این رو به توضیح شکل و قافیه شعر شبتاب نیما کمر می بندد:
 
II
شکل و وزن
 
1
شکل شعر شبتاب
 
شبتاب
 
«هنوز از شب، دمی باقی است!»
می خواند در او، شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.
 
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.
 
سیاوش
 
شعر شبتاب از سه بند تشکیل شده است.
اما در اصل یک بیت نیمائی است که مصراع نخستین آن، به شرح زیر است:
«هنوز از شب دمی باقی است، می خواند در او شبگیر و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو»
و مصراع دوم آن شامل دو بند دیگر است:
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.
 
1
· سیاوش در گذر از وزن شعر شبتاب به توضیح شکل آن می پردازد:
· شعر شبتاب بنظر او از سه بند تشکیل شده و در اصل یک بیت نیمائی است.
 
2
· سیاوش بدین طریق، مفاهیم جدیدی را بطور امپیریکی (تجربی) به خواننده معرفی می کند:
· مفاهیم  «مصراع»، «بیت» و «بند» در قاموس نیما و در شعر نیما را.
 
3
· بدین طریق میان مقوله فرم و مفهوم شکل تمایزی جدی پدید می آید.
 
4
· در زبان فارسی فرم را چه بسا به شکل و یا صورت ترجمه می کنند.
 
5
· پافشاری و اصرار ما بر استاندارد کردن مقولات فلسفی بی دلیل نیست.
· چون در غیر این صورت، هرج و مرجی پدید می آید و فهم زبان یکدیگر برای اعضای جامعه دشوار و چه بسا حتی محال می شود.
 
6
· سیاوش با مفهوم «شکل» ـ به مثابه گشتاوری از فرم ـ تفاوت میان مصراع و بیت و بند را به توضیح می نشیند.
 
7
· اما چگونه می توان در شعر نیما به تمیز مصاریع (مصراع های) بیت نایل آمد؟
 
8
· سیاوش برای تمیز دو مصراع بیت نیما باید معیاری ارائه دهد و برای نشان دادن معیار، ظاهرا به قافیه بیت اشاره می کند.
 
9
· ما از شعر نیما اطلاع چندانی ندارم و این اولین بار است که تحلیلی از این دست راجع بدان می خوانیم.
· احتمالا معیار تمیز مصراع ها در شعر نیمائی قافیه است:
 
2
قافیه شعر شبتاب
 
سیاوش
 
این بیت دارای قافیه «ساحل» و «منزل» است.
ردیف این بیت عبارت است از «می زند سوسو»
 
· ما برای فهم منظور سیاوش به بیت مورد نظر او نظری دیگر می افکنیم:
 
شبتاب
 
«هنوز از شب، دمی باقی است!»
می خواند در او، شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل، می زند سوسو.
 
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من، که هنوز از حوصله وز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.
 
· بنابرین در شعر نیما علاوه بر قافیه، مفهوم ردیف نیز باید در نظر گرفته شود.
 
· سیاوش اکنون مفهوم «قافیه» را از دید نیما به تعریف می نشیند:
 
سیاوش
 
نیما می گوید که قافیه از قفا می آید و کاربردش تداعی معنائی است که در ابتدا مطرح شده.
 
· و شبتاب از نهانجایش به ساحل، می زند سوسو.
· قافیه «ساحل» که در مصراع اول مطرح شده بود، در مصراع دوم با قافیه تاریکمنزل بدان رجعت می شود:
· نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
· در این تاریکمنزل می زند سوسو. 
 سیاوش
 
طرح تندی از منظره که در مصراع اول وجود دارد، با گسترش و با جزئیات بیشتر و با تصاویر دیگری از درون و برون تکمیل و ارائه می شود که یادآور همان فضای تاریک و همان روشنائی های پراکنده است.
 
· سیاوش در این حکم، بسان دیالک تیسینی ماهر و تردست به توضیح محتوا می نشیند.
· فرم شعر نیما با همه گشتاورها و عناصرش از محتوای شعر او مایه می گیرد و بهترین وسیله برای درک محتوای شعر را در اختیار خواننده می گذارد:
· گذار از خطه ملموس و مرئی فرم و نمود به خطه ناملموس و نامرئی محتوا و بود (ماهیت)
 
· سیاوش ضمنا از مفهوم جدیدی سخن به میان می آورد:
· مفهوم «تصویر»
 
· ما برای تمرین تفکر، نظری دیگر به شعر شبتاب می افکنیم و به دنبال تصاویر مورد نظر سیاوش می گردیم:
 

 شبتاب
 
«هنوز از شب، دمی باقی است!»
می خواند در او، شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل، می زند سوسو.
 
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من، که هنوز از حوصله وز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
 
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.
 
· تصاویر این شعر شاید به شرح زیر باشند:
 
1
هنوز از شب دمی باقی است.
 
· دم را نیما احتمالا به معنی نفس، لحظه و امثالهم بکار می برد:
· شب بدین طریق انسان واره تصور و تصویر می شود که هنوز برایش نفسی برای کشیدن باقی است.
· شب بسان موجودی زنده، آخرین نفس هایش را می کشد، تا بعد بمیرد.
 
2
می خواند در او، شبگیر
 
· شبگیر در شب می خواند.
· شبگیر هم به معنی صبح است و هم به معنی جانوری که شب به آوازی پیام می فرستد.
· می توان گفت که نیما صبح را به مثابه پرنده، جانور و یا انسان خواننده ای تصور و تصویر می کند، صبح را پرسونالیزه (شخص واره) می کند.
· صبح در شب در حال نزع می خواند:
· انگار دیالک تیک مرگ و زندگی در این حکم نیما تبیین می یابد:
· شب جان می کند و صبح خروج انقلابی خود از بطن تیره شب را نوید می دهد.
 
3
و شبتاب از نهانجایش به ساحل، می زند سوسو
 
· شبتاب فروزنده نیز در این حکم شخص واره تصور و تصویر می شود:
· شبتاب بسان رزمنده ظلمت ستیزی در نهانجائی، کمین کرده است و از کمینگاهش شب در حال مرگ را به رگبار نور بسته است.
· چه تصویر زیبائی!
· صمد بهرنگی به احتمال قوی ایده عوامفریبانه خود را از همین شعر نیما به عاریه گرفته است:
· شبتاب گفت:
· نور هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنائی است.
 
· صمد در این شعار خود، دیالک تیک جزء و کل (دیالک تیک فرد و تشکیلات) را تخریب می کند، کل تعیین کننده را که لنین هزاران بار مورد تأکید قرار داده، دور می اندازد و جزء را بر تخت می نشاند، تا زمینه سوبژکتیف لازم برای تبلیغ تکروی و ماجراجوئی محکوم به شکست هموار شود.
 
4
به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من  
 
· نیما در این حکم، شبتاب زنده فروزنده را چیزواره می کند، شیئیت می بخشد و بسان چراغ سوسوزن خویش بر لب پنجره اش تصور و تصویر می کند.
· تصویر پشت تصویر!
· یکی زیباتر، ژرفتر و پرمعناتر از دیگری!
· و سیاوش اینهمه را بیشک هزار بار غنی تر و عمیق تر از ما درمی یابد.
 
 
5
به مانند دل من، که هنوز از حوصله وز صبر من باقی است در او  
 
· شبتاب در این حکم به مثابه دل بی تاب و بی قرار و بی شکیب انسانی تصور و تصویر می شود.
· نیما با این تصویر عاطفی، شبتاب را به عزیزترین جزء وجودش تشبیه می کند و چشمه زلالی از ناتورالیسم سرشته به هومانیسم را در شعر خویش جاری می سازد:
· عشق به شبتاب!
· عشق به طبیعت که انسان جزئی از آن است، جزئی به قول مارکس، لایتجزا از آن.
 
6
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند.  
 
· شبتاب اکنون به عنوان خیال عشقی تلخ تصور و تصویر می شود، عشقی تلخ به آزادی، به احتمال قوی!
· غول آسائی نیما را باش!
 
7

 نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.  
 
· نیما اکنون شبتاب را هومانیزه می کند:
· بسان انسانی با چشم شعله ورش تصور و تصویر می کند:
· شبتاب با شعله چشمانش، منزل تاریک نیما را روشن می دارد و به خود نیما امید می دهد.
· شاید نیما فکر می کند که چراغ شبتاب بسان برخی از حیوانات در چشمان آن است.
· نیما در هر صورت، در این حکم، میان خود و شبتاب رابطه ای رفیقانه برقرار می کند و از شبتاب امید و اوپتیمیسم (خوش بینی تاریخی)  می گیرد.
· بدین طریق رفاقت انسان با طبیعت مجددا بر قرار می شود و هومانیسم دست در دست با ناتورالیسم به راه می افتد.
 
تحلیل شعر «شبتاب»
ادامه
 
سیاوش
قدما «بیت» را چون خانه ای مستقل می خواستند و در ساختمان آن، تناسب مصالح را به کار می بستند
و از آن به مراعات نظیر تعبیر می کردند.
 
مثال

 حافظ
هر کس که دید روی تو، بوسید چشم من
کاری که کرد دیده ما، بی نظر نکرد
 
در این بیت حافظ، تناسب واژه های «دید»، «رو»، «بوسه»، یا «بوسید»، «چشم»، «دیده»، «نظر»، «کار»، «کرد»، «نکرد» و «من»، «تو»، «ما» که مجموعه خوشایندی از اعضای تن آدمی و عملکردهای آن است، در پسند روی زیبا و با جمع آوری ضمایر.
 
· سیاوش در این فراز از پژوهش خود، فقط یکی از عناصر فرمال شعر را مورد تأمل و تحلیل ستایش انگیز قرار می دهد و اعتنائی به محتوای بیت خواجه ندارد.
 
1
· شعر اصولا با پیشدانی (پیش آگاهی) تمام سروده نمی شود:
 
1
· شاعر به کردوکار خود وقوف کامل ندارد.
 
2
· حافظ نمی داند که در این بیت اعضای اندام انسانی و فونکسیون آنها را باید در نظر بگیرد و در پسند روی زیبا مورد استفاده قرار دهد.
 
3
· سیاوش در این تحلیل، فقط در خطه فرم پا سست می کند تا منظور خود را در مثالی تشریح کند.
· فرم در بهترین حالت، همراه با محتوا و چه بسا پس از تکوین ذهنی محتوا، قوام می یابد و تعیین کننده محتوا ست.
 
4
· حافظ این ایده باطل را احتمالا پیشاپیش دارد که زیبائی یار کذائی نه چیزی درخود (فی نفسه موجود)، عینی و مستقل از نظربازی حافظ (که برای خود به مثابه هنر فخر انگیزی جا می زند)، بلکه چیزی است که کاشف و یا چه بسا مخترعش شخص شخیص خودش است:
· هر کس که روی زیبای یار کذائی را می بیند، به جای بوسیدن روی او، چشم کاشف و یا مخترع زیبائی را، یعنی چشم حافظ را می بوسد.
 
5
· حافظ نیز از این رو، به این نتیجه می رسد که کاری که دیده او کرده، بی نظر نبوده است.
 
6
· حالا باید منظور حافظ را از مفهوم « نظر» کشف کرد:
 
الف
· نظر می تواند به معنی دارا بودن هنر نظربازی باشد که به معنی کشف و یا حتی اختراع زیبائی است.
 
ب
· نظر می تواند به معنی انتظار دریافت اجر و مزد باشد:
· انتظار بوسیده شدن دیده نظرباز زیبائی یاب از سوی مشتری روی زیبا.
 
7
· در این رابطه است که مفاهیم یاد شده از سوی سیاوش، در این بیت جمع می آیند و نه به خاطر اینکه قدما بیت را به مثابه خانه ای می خواسته اند که مصالح معینی در آن گرد می آیند.
· سیاوش یاوه قدما را ظاهرا به سکه نقد می خرد.
 
سیاوش
حافظ
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
 
تحلیل مصراع اول
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
معنی ساده این بیت، خون گریستن از بی مهری معشوق و بخت نامهربان است.
اما مناسبات شگفت کلامی، این بیت را به پرده ای از مینیاتور و سخن نازکانه تبدیل کرده است.
پس از غروب، افق رنگ خون می گیرد و شفق می گسترد.
غروب هنگامی است که آفتاب رفته و خورشید افول کرده است.
نام دیگر خورشید، مهر است.
بی مهری هم نبود خورشید است در آسمان و هم نبود مهربانی یار است در زمین.
یار بی مهری می کند و حافظ خون می گرید.
 
· ما این تحلیل سیاوش را جزء به جزء مورد تحلیل قرار می دهیم:
 
تحلیل مصراع اول
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
معنی ساده این بیت، خون گریستن از بی مهری معشوق و بخت نامهربان است.
اما مناسبات شگفت کلامی این بیت را به پرده ای از مینیاتور و سخن نازکانه تبدیل کرده است.
 
· سیاوش عنصر سوبژکتیف را اوبژکتیف تلقی می کند.
· آنچه که به این مصراع فرم یک مینیاتور می بخشد، مفهوم «شفق» است و بس.
· بقیه عناصر مینیاتور در ضمیر سیاوش و به قوه خیال حاصلخیز او جان می گیرد.
· سخن نازکانه ای بدان معنی در این مصراع فی نفسه وجود ندارد.
 
1
پس از غروب، افق رنگ خون می گیرد و شفق می گسترد.
غروب هنگامی است که آفتاب رفته و خورشید افول کرده است.
نام دیگر خورشید، مهر است.
 
· سیاوش به جای تحلیل اوبژکتیف مصراع به تخیل می پردازد.
· فرم دلخواه خود را برای مصراع مورد بحث جمع و جور می کند و به عنوان فرم مورد نظر حافظ محسوب می دارد.
· حتما نباید کسی که واژه «شفق» را بر زبان می راند به این حقیقت امر که خورشید نام دیگری به نام مهر دارد، اندیشیده باشد.
 
2
بی مهری هم نبود خورشید است در آسمان و هم نبود مهربانی یار است در زمین.
 
· بی مهری هیچگاه به معنی نبود کذائی خورشید در آسمان به کار نمی رود.
· بی مهری یعنی نامهربانی، همین و بس.
· سیاوش می کوشد که مثل سوبژکتیویست ها، آنچه را که در ذهن خود سرهم بندی کرده، ثابت کند و لذا به ارائه عناصر دست چین شده لازم در این زمینه دست می زند.
 
3
یار بی مهری می کند و حافظ خون می گرید.
 
· حق در این مورد با سیاوش است، و حافظ شفق را از سوئی به خاطر رنگ سرخش به خدمت گرفته و از سوی دیگر بنا بر الزامات فرمال شعر.
· اگر شفق مثلا وزن مناسب را در این مصراع نمی داشت، حافظ می توانست چیز سرخ رنگ دیگری را به خدمت گیرد.
· در تحلیل چیزها بهتر است که به خود اوبژکت شناخت که حاوی محتوای شناخت است، تقدم قائل شویم و اندیشه ها را از بطن آن بیرون آوریم و نشان خواننده دهیم.
· با خیال پردازی نمی توان به شناخت علمی چیزها نایل آمد.
 
سیاوش
تحلیل مصراع دوم
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
طالع هم به معنای برآمدن آفتاب است و هم به معنی بخت.
بخت ناساز نیز چون طلوع بی شفق است.
چون چگونه ممکن است که آفتاب سر برآمدن داشته باشد و پیش از آن، شفق افق را رنگین نکرده باشد؟
از قرائن چنین پیدا ست که بخت در این کار ـ بر سر مهر آمدن یار یا دمیدن آفتاب ـ یاری دهنده نیست.
چرا که آفتاب بر نمی آید و یا به تعبیر دیگر، یار روی پوشیده و رخ نمی نماید.
البته به کاربرد عجیب و دوگانه شفقت که بخشی از آن در جای شفق می نشیند و تمامی آن، معنای سازگاری و موافقت را دارد، نیز باید توجه کرد.
 
· ما این فراز از تحلیل سیاوش را هم به اجزاء آن تجزیه می کنیم و جزء به جزء مورد بررسی قرار می دهیم:
 
1
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد!
طالع هم به معنای برآمدن آفتاب است و هم به معنی بخت.
 
· طالع در این مصراع حافظ فقط به معنی بخت است.
· طالع هرگز به معنی برآمدن آفتاب نبوده و نیست.
· طالع اسم فاعل است، یعنی طلوع کننده.
· طلوع کننده بی شفقت نمی تواند کاری کند که در این مصراع مورد نظر حافظ است.
 
2
بخت ناساز نیز چون طلوع بی شفق است.
 
· اینجا اصلا از طلوع بی شفق سخنی در میان نیست.
· اینجا سخن از طالع بی شفقت است که کمترین ربطی به شفق ندارد.
· طالع بی شفقت در جهان بینی حافظ یعنی بخت ناسازگار، بخت بد.
· نه کمتر و نه بیشتر.
· سیاوش اینجا به بی انصباطی خاصی در تحلیل دچار می شود و هر چه دلش خواست، به حساب حافظ می گذارد.
 
3
چون چگونه ممکن است که آفتاب سر برآمدن داشته باشد و پیش از آن، شفق افق را رنگین نکرده باشد؟
 
· اینهم خیال بافی دیگری از سیاوش است و ربطی به موضوع ندارد.
 
4
از قرائن چنین پیدا ست که بخت در این کار ـ بر سر مهر آمدن یار یا دمیدن آفتاب ـ یاری دهنده نیست.
 
· سیاوش در این حکم، ظاهرا خودش هم نمی داند که چه می گوید:
· طلوع خورشید یک پدیده عینی است و بخت در این زمینه کاره ای نیست.
· طلوع خورشید به بود و نبود انسان ربطی ندارد.
· حتی بی مهری یار علل طبیعی و اجتماعی و اوبژکتیف و سوبژکتیف مختلفی دارد و چون حافظ ندانمگرا ست و انسان را قادر به شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها نمی داند، دست به دامن مفاهیم خرافی از قبیل طالع و بخت و غیره می شود، تا برای مثلا بی مهری یار علت موهوم بتراشد.
 
5
چرا که آفتاب بر نمی آید و یا به تعبیر دیگر، یار روی پوشیده و رخ نمی نماید.
 
· چون بخت ناساز است، پس یار بی مهری می کند.
· اگر یار مهربان می بود، حافظ یا بخت را بکلی فراموش می کرد و از جلال و جبروت خود داد سر سخن می داد که یار را مجذوب خود کرده و یا از مساعدت بخت دم می زد.
· آنچه سیاوش تصور می کند، تصورات سوبژکتیف خود او ست.
· بی مهری یار، ربطی به مستوری و عریانی روی او ندارد.
· یار می تواند با حجاب کامل کلی بامهری از خود بروز دهد.
· سیاوش برای اختراع پیوند خورشید با یار به این وسیله متوسل می شود.
 
6
البته به کاربرد عجیب و دوگانه شفقت که بخشی از آن در جای شفق می نشیند 
و تمامی آن، معنای سازگاری و موافقت را دارد، نیز باید توجه کرد.
 
· این دیگر تصور محض است:
· تشابه حرفی شفق با شفقت اینجا محلی از اعراب ندارد.
· چنین کارهائی را فلاسفه امپریالیستی از قماش ویتگن اشتاین و امثالهم می کنند و با تحلیل واژه ها به استدلال کشکی و دلبخواهی مبادرت می ورزند.
 

 
· نظامی هم به واژه بازی ئی از این نوع، دست می زند و شفق و شفقت را بلحاظ زیبائی فرمال پشت سرهم ردیف می کند:
 
صبح چو در گریه به من بنگریست
بر شفق از شفقت من خون گریست
 
· نظامی ـ درست برعکس حافظ و سیاوش ـ شفق را نه برای غروب، بلکه برای طلوع بکار می برد و تمام کاسه ـ کوزه های تحلیلی سیاوش را به هم می ریزد.
· صبح حال زار نظامی را می بیند و از سر مهربانی با نظامی بر شفق صبحگاهی خون می گرید.
· پس شفق صبحگاهی در قاموس نظامی اشک خونین صبح است.
· آنهم به خاطر شخص شخیص شاعر گنجه.
 
سیاوش
و باز نمونه غریب دیگری از حافظ:
 

 
زمان خوشدلی دریاب، دریاب!
که دایم در صدف ، گوهر نباشد
تحلیل سیاوش
با اولین نظر، پیوندی در میان دو مصراع شعر به چشم نمی خورد.
اما با توجه به بخشی از واژه دریاب که دریا باشد، مخصوصا با صدای «آب» که بخش پایانی دریاب دارد، و با ظرافت در تکرار تأکیدی آن، خط ارتباطی «صدف» و «گوهر» را با مصراع اول در می یابیم.
 
1
· سیاوش در تحلیل این بیت حافظ، انسجام معنوی و منطقی محتوای آن را فراموش می کند و فرم بیت را بطرزی سوبژکتیویستی مورد تفسیر دلبخواه و مصلحتی قرار می دهد:
· دریاب ربطی به دریا و آب ندارد.
2
· از دو صورت قصه خالی نیست:
 
الف
زمان خوشدلی دریاب، در یاب!
که دایم در صدف، گوهر نباشد
 
· غزلیات خواجه بارها و بارها «تصحیح» شده اند و به زبان امروزی مورد ویرایش قرار گرفته اند.
· دریاب دوم به احتمال قوی و با توجه به مصراع دوم، نه «دریاب»، بلکه «در»  یاب (گوهر یاب) است.
· حالا می توان بیت خواجه را نخست بطور تحت اللفظی معنی کرد:
· زمان خوشدلی را که در و گوهر واره است، دریاب.
· برای اینکه در صدف همیشه در و مروارید یافت نمی شود.
 
· خواجه در این بیت دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک صدف و مروارید بسط و تعمیم می دهد.
· خواجه زندگی را به صدف تشبیه می کند که یا می تواند خالی باشد و یا حاوی در و گوره باشد:
· یا می تواند از خوشدلی باشد و یا حاوی کسالت و اندوه ملال باشد.
· خوشدلی و لذت را خواجه به در و گوهر در صدف زندگی تشبیه می کند.
· این همان تئوری خوشباشی و عیاشی خیام و همه فلاسفه همه طبقات و یا طیف اجتماعی واپسین است.
 
 ب
زمان خوشدلی دریاب، دریاب!
که دایم در صدف، گوهر نباشد
 
· اگر به احتمال بسیار ضعیف منظور خواجه آن باشد که سیاوش تصور می کند.
· یعنی اگر فعل امری دریاب دوبار تکرار شده باشد، به معنی تأکید بر پای بندی بر تئوری خوشباشی و عیاشی است.
· حافظ در این صورت، در مصراع اول اندرز مؤکدی مبنی بر دریافتن زمان خوشدلی صادر می کند و در مصراع دوم برای اثبات صحت اندرز خود، محک تجربه (محک پراتیگ زنده زندگی) را به خدمت می گیرد:
· این تجربه عینی را خواجه به خدمت می گیرد که در صدف همیشه در و مروراید یافت نمی شود.
 
· می توان گفت که خواجه دیالک تیک استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک نشاط و ملال بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن قاعده (ملال) می داند.
 
· در قاموس خواجه نشاط و یا خوشدلی استثناء است و اندوه و ملال قاعده.
 

 
· به همان سان که بندرت در صدفی گوهر یافت می شود، در زندگی نیز بندرت  خوشدلی میسر می گردد.
· هر کرانه و ساحلی از میلیون ها صدف خالی و بی گوهر پر است!
 
· این اندرز خواجه، ضمنا نتیجه تجربه شخصی خود او ست:
· این تجربه عام همه اعضای طبقات اجتماعی واپسین است.
 
· اعضای طبقات اجتماعی واپسین انگل اند و نه مولد.
· به همین دلیل، زندگی برای شان پوچ و کسل کننده و غم انگیز است.
 
· حافظ بلحاظ معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت)، امپیریست (تجربه گرای)  ناپیگیری است و این شیوه استدلال امپیریستی او ست.
 
· حافظ بی تردید ـ برخلاف تصور سیاوش ـ در دریاب، دریا و آب ندیده است.
 
 
سیاوش
از این گونه است، زیرساخت های مستحکم شعر قدیم  و سنگچین ها و گچ بری هائی که در ساختمان خانه شعر بکار گرفته می شد.
و حتی المقدور کوشش به عمل می آمد که مراعات ها در همان بیت پایان پذیرد و بیت دیگر، ساختمان درونی خاص خود را دارا باشد.
و اگر منظور شاعر احیانا در یک بیت پایان نمی گرفت و به بیت یا ابیات دیگر ورود می کرد، آن را ابیات موقوف المعانی می گفتند که در نزد بزرگان، کمتر اتفاق می افتاد.
 
· برای آشنائی با جهان بینی سیاوش چاره ای جز تحلیل همین فراز از تحلیل او وجود ندارد:
 
1
از این گونه است، زیرساخت های مستحکم شعر قدیم 
و سنگچین ها و گچ بری هائی که در ساختمان خانه شعر بکار گرفته می شد.
 
· سیاوش در این حکم (جمله) در سنت سعدی و به سهولت سعدی دیالک تیک ماتریالیستی ـ تاریخی موسوم به دیالک تیک زیربنا و روبنا را به شکل دیالک تیک زیرساخت بیت (خانه) شعر و سنگچین ها و گچ بری های آن بسط و تعمیم می دهد و از استحکام زیرساخت ساختمان خانه (بیت) شعر کهن پرده بر می دارد.
· هر بیت شعر کهن بدین طریق به خانه ای با زیربنا و روبنای خاص خود تشبیه می شود.
 
2
از این گونه است، زیرساخت های مستحکم شعر قدیم 
و سنگچین ها و گچ بری هائی که در ساختمان خانه شعر بکار گرفته می شد.
 
· ایراد فرمولبندی این جمله سیاوش این است که در آن تنها با توسل به دیالک تیک زیربنا و روبنا به تحلیل شعر کهن پرداخته می شود.
· اما با دیالک تیک واحدی فقط می توان جنبه و جانب واحدی از چیزی و یا پدیده و روندی را توضیح داد و نه تمامت آن را.
· به همین دلیل توضیح سیاوش در حد فرم و ساختار بیت شعر می ماند:
· ساختاری متشکل از زیربنا و روبنا:
· ساختاری متشکل از ملاط و سنگ چین ها و ستون ها و گچ بری ها و عناصر دیگر بیت.
 
3
از این گونه است، زیرساخت های مستحکم شعر قدیم 
و سنگچین ها و گچ بری هائی که در ساختمان خانه شعر بکار گرفته می شد.
 
· هر بیت شعر بسان هر خانه ای اما نه از فرم محض، بلکه ضمنا از محتوای خاص خود تشکیل می یابد.
· به عبارت دقیق تر از دیالک تیک فرم و محتوای خاص خود تشکیل می یابد.
· در جا زدن در چارچوب فرم نهایتا به نسیان محتوا، به دچار گشتن به فرمالیسم و به غفلت از حقیقت عینی می انجامد.
· سیاوش نیز این حقیقت امر را می داند.
· قصد او اینجا فقط توضیح ساختمان بیت است.
 
4
از این گونه است، زیرساخت های مستحکم شعر قدیم 
و سنگچین ها و گچ بری هائی که در ساختمان خانه شعر بکار گرفته می شد.
 
· هر بیت شعر ـ بسان هر خانه ای  ـ نه از ساختار صرف، بلکه از عناصر و سیستم خاص خود تشکیل می یابد.
· به عبارت دیگر از دیالک تیک سه عضوی عنصر ـ ساختار ـ سیستم تشکیل می یابد.
· ساختار هر بیت شعر عناصر متنوع آن را به یکدیگر لحیم می کند و سیستمی به نام بیت پدید می آورد.
 
5
از این گونه است، زیرساخت های مستحکم شعر قدیم 
و سنگچین ها و گچ بری هائی که در ساختمان خانه شعر بکار گرفته می شد.
 
· علاوه بر اینها، هر بیت ـ بسان هر خانه ای  ـ نه فقط حاوی ساختار ناب، بلکه ضمنا حاوی فونکسیون معینی است.
· به عبارت دیگر، حاوی دیالک تیک ساختار و فونکسیون خاص خویش است.
· هر بیت شعر می تواند، هم فونکسیون قرص خواب آور داشته باشد و هم فونکسیون شلاق و شیپور و تأمل و تنبه و موعظه و مرثیه و غیره 
 
6
و حتی المقدور کوشش به عمل می آمد که مراعات ها در همان بیت پایان پذیرد 
و بیت دیگر، ساختمان درونی خاص خود را دارا باشد.
 
· بحث سیاوش در این جمله  نیز در زمینه فرم و ساختار بیت سیر می کند.
· درست به همین دلیل هر بیت شعر به صورت جزیره ای جلوه گر می شود، به صورت جزیره ای بی کمترین پیوند با جزایر دیگر، یعنی ابیات دیگر.
 
7
و اگر منظور شاعر احیانا در یک بیت پایان نمی گرفت و به بیت یا ابیات دیگر ورود می کرد، آن را ابیات موقوف المعانی می گفتند که در نزد بزرگان، کمتر اتفاق می افتاد.
 
· اکنون سر و کله میر غضب حقیقت عینی پیدا می شود:
· سیاوش نمی تواند در عرصه فرم و ساختار در جا زند و ناگزیر اعتراف می کند که محتوائی هست و همین محتوا یا در بیت واحدی تبیین می یابد و یا به دلیل تنومندی اش در چارچوب تنگ بیت واحدی نمی گنجد و به ابیات دیگر نیاز می یابد.
· تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا، محتوا ست.
· اگر محتوا محدود و حقیر و فقیر باشد، در بیت واحد محقری می گنجد.
· در غیر این صورت داربست تنگ بیت واحد را منفجر می کند، فاتحه ای بر جزیره وارگی نمودین بیت می خواند و ابیات به هم پیوسته و تو در توی جدیدی را پدید می آورد.
 
8
و اگر منظور شاعر احیانا در یک بیت پایان نمی گرفت و به بیت یا ابیات دیگر ورود می کرد، 
آن را ابیات موقوف المعانی می گفتند که در نزد بزرگان، کمتر اتفاق می افتاد.
 
· جزیره گونگی هر بیت اما فقط ظاهر قضیه است.
· جزیره گونگی فقط استنباط ساده لوحانی است که در خطه خاص و منفرد و فرم پرسه می زنند.
· فریفتگان به فرمالیسم هر فرم زیبا و زشتی را جزیره ناب و بی غل و غشی تصور می کنند و ضمنا غافل از رشته های مرئی و نامرئی مجمع الجزایر هستی اند.
 
9
و اگر منظور شاعر احیانا در یک بیت پایان نمی گرفت و به بیت یا ابیات دیگر ورود می کرد، 
آن را ابیات موقوف المعانی می گفتند که در نزد بزرگان، کمتر اتفاق می افتاد
 
· ایراد دیگر این تصور این است که در آن از عیب، حسن سرهم بندی می شود:
 
ابیات موقوف المعانی در نزد بزرگان، کمتر اتفاق می افتاد
 
· هر بیتی در هر شعری ـ چه کهنه و چه نو ـ  فقط حاوی ساختمان درونی خاص خود نیست، بلکه ضمنا حاوی محتوای درونی و معنوی خود است.
· هر خانه ای دیالک تیک مسکن و مسکون است.
· خانه خالی، مستقل، مجزا و بی پیوند ماهوی و معنوی با خانه های (ابیات)  دیگر وجود ندارد و نمی تواند هم خانه (بیت) باشد و خالی، مستقل، مجزا و بی پیوند ماهوی و معنوی با خانه های (ابیات)  دیگر باشد.
· در این صورت آن نه خانه (بیت)، بلکه یاوه خواهد بود.
 
ادامه دارد.
 

تأملی در تحلیل سیاوش کسرائی از شعر نیما یوشیج تحت عنوان «طعم آفتاب» (۳)

دیالک تیک جزء و کل 
نیمایوشیج (1274 ـ 1338)
تحلیل واره ای از
گاف سنگزاد 

تز هشتم
طبیعی است که تداوم دوران سیاه فشار و اختناق و سختی، همراه با تنگدستی و انزوا، هسته اندیشه های نیما را تلخ بدارد، به همان گونه که طبیعی بود که مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر و پرهیزگاری تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد و با سلیقه خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند. 

 

 

 

10
مفهوم «وسعت نظر»
به همان گونه که طبیعی بود که مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر و پرهیزگاری تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد.

 

· نیما بنظر سیاوش از وسعت نظر برخوردار بوده است.

 

· بر اساس کدامین معیار عینی می توان به این نتیجه رسید؟

 

1

· برای پاسخ به این پرسش، قبل از همه باید ضد دیالک تیکی وسعت نظر را پیدا کرد، یعنی تنگنظری را، کوته اندیشی و امثالهم را.

 

2

· برای درک تفاوت و یا حتی تضاد تنگ نظری و وسعت نظر، شاید بهتر است که به دیالک تیک لحظه و روند بیاندیشیم:

 

الف

· انسان های تنگ نظر و کوته اندیش فقط لحظه را در می یابند و غنیمت می شمارند و چه بسا  به توصیه حکیم نیشابور، خواجه شیراز  و غیره.

 

ب

· انسان های دور اندیش، اما برعکس به روند تقدم قائل می شوند و در بهترین حالت، دیالک تیک لحظه و روند را در مد نظر قرار می دهند و نقش تعیین کننده را از آن روند می دانند و نتیجتا منافع لحظه ای را تابع منافع روندین می سازند.

· منافع آنی را تابع منافع آتی می سازند.

 

· واژه «روندین» را به تقلید از واژه های «سیمین»، «دیرین» و غیره می سازیم.

 

3

· چرا و به چه دلیل باید در دیالک تیک لحظه و روند (دیالک تیک دم و عمر) نقش تعیین کننده از آن روند (عمر) باشد؟

 

4

· برای پاسخ به این پرسش باید به توصیه حکیم پرولتاریا و به پیروی از او از عام به سوی منفرد (خاص) و عملا از مجرد به سوی مشخص حرکت کنیم.

· به عبارت دیگر، باید دیالک تیکی را پیدا کنیم که دیالک تیک لحظه و روند نتیجه بسط و تعمیم آن است.

 

5

· چنین دیالک تیکی در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی وجود دارد و آن عبارت است از دیالک تیک جزء و کل که در آن، نقش تعیین کننده از آن کل است.

 

6

· می توان گفت که دیالک تیک لحظه و روند (دم و عمر) بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.

 

7

· به همین دلیل در دیالک تیک لحظه و روند (دم و عمر) ـ بر خلاف نظر باطل عمر خیام و خواجه حافظ و امثالهم ـ نقش تعیین کننده نه از آن لحظه (دم)، بلکه از آن روند (عمر) است.

 

8

· نیما چنین کسی بوده است:

· او آنتی تز خیام و حافظ و امثالهم بوده است:

· او نه طرفدار پر و پا قرص دم (لحظه، جزء)، بلکه هوادار سرسخت روند (عمر، کل) بوده است.

 

 

11

مفهوم «پرهیزگاری»

به همان گونه که طبیعی بود که مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر 

و پرهیزگاری تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد.

 

· مفهوم «پرهیزگاری» یکی از مفاهیم مذهبی است و سیاوش آن را ـ به احتمال قوی ـ به تقلید از احسان طبری بکار می برد.

 

· احسان طبری می کوشد که بسیاری از واژه های مذهبی و قرون وسطائی را با محتوای دنیوی مدرن پر کند.

· این حدس ما اگر درست باشد، باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

 

· نیما به نظر سیاوش مردی پرهیزگار بوده است.

· مرد پارسا در ترمینولوژی مذهبی به مردی خداترس می گویند که از ترس دوزخ و بازجوئی الهی از ارتکاب گناه، یعنی از تخطی از فرامین الهی پرهیز می کند.

· دشواری کار ده چندان می شود، وقتی که عالمی بسان سیاوش برای تبیین منظور خویش به مفاهیم مذهبی و قرون وسطائی توسل جوید.

· منظور سیاوش شاید این باشد که نیما تن به فساد و آلودگی نمی دهد و پاک می زید، بر کسی ستم روا نمی دارد، نان از رنج مغز و بازوی خویش می خورد و نه از رنج غیر.

 

12

مفهوم «دروغ»

به همان گونه که طبیعی بود که مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر 

و پرهیزگاری تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد.

 

· نیما بنظر سیاوش، تن به قبول دروغ نمی دهد.

· زیرا انسانی بینش مند، فراست مند، دور نگر و پرهیزگار است.

· برای درک معنی دروغ باید ضد دیالک تیکی آن را پیدا کرد.

 

· ضد دیالک تیکی دروغ (باطل)، حقیقت است.

· بدین طریق، بزعم سیاوش، نیما طرفدار بی چون و چرای حقیقت عینی و تاریخی است و لذا تن به قبول ضد حقیقت (دروغ) نمی دهد.

· حقیقت پرستی یکی از سجایای ماهوی طرفداران پیشرفت اجتماعی در سراسر تاریخ بوده است.

 

 جوردانو برونو (1548 ـ 1600) 

فیلسوف، شاعر و کشیش انقلابی و پرشور ایتالیائی

که از سوی دستگاه تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک به مرگ در تل آتش محکوم شد.

نظریات اتیکی جوردانو برونو در مبارزه بر ضد اتیک تئوسانترال و دگم های اخلاقی کلیسای کاتولیک از اهمیت چشمگیری برخوردارند.

او از حقانیت اخلاقی مبارزه عقل بر ضد عرفانگرائی مذهبی و بر ضد اوتوریته کلیسا سخن می راند و از آن با شناخت علمی مبتنی بر حقیقتگروی به دفاع برمی خیزد.

 

· چه بسا حقیقت پرستان غیوری از جنس جوردانو برونو در دفاع از حقیقت، جزغاله شدن بره وار در تلی از آتش را ـ حتی ـ ریسک می کنند.

 

· به قول مارکسیست آلمانی معاصر:

· «کمونیست ها تنها دگمی که دارند، حقیقت عینی است!»

 

· حقیقت اما آنتی تز همه دگم ها و جزم ها ست.

· پای بندی به «دگم» حقیقت، به معنی آنتی دگماتیسم بی چون و چرا ست.

 

13

مفهوم «سیاهی»

به همان گونه که طبیعی بود که مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر 

و پرهیزگاری تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد.

 

· مفهوم «سیاهی» به معنی تحت اللفظی اش ضد دیالک تیکی روشنائی است.

· در ادب پارسی اما در مفهوم سیاهی، همه چیزهای مادی و فکری ناپسند تجرید می یابند.

· نیما دشمن سیاهی به معنی فلسفی آن بوده است.

· نیما طرفدار نور به معنی فلسفی آن بوده است!

 

14 
مفهوم «با سلیقه خویش» 
و با سلیقه خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد 
و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند.

 

· سیاوش با مفهوم «به سلیقه خویش»، شورش نیما را شورشی نیمائی، شورشی خاص نیما تلقی می کند.

 

· منظور سیاوش از این مفهوم چیست؟

 

1

· هرکس خواه و ناخواه در دیالک تیک منفرد (خاص) و عام عمل می کند:

· هرکس از سوئی به سلیقه خود (منفرد و خاص) و از سوی دیگر، بسته به شرایط عینی و ذهنی رئال (عام) بر ضد ستم می شورد.

 

2

· شورش هم در داربست دیالک تیک عینی صورت می گیرد.

 

3

·  شورش نمایندگان طبقات اجتماعی واپسین (فاشیسم و فوندامنتالیسم)  از بیغوله های ایراسیونالیسم (خردستیزی) سر برمی کشد و سر در می آورد.

 

4

· ما باید در روند تأمل بر روی تحلیل سیاوش به منظور حقیقی او پی ببریم.

 

 

15 
مفهوم «شورش بر ستم»   
و با سلیقه خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد 
و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند.

 

· سیاوش احتمالا با به خدمت گرفتن مفهوم «شورش بر ضد ستم»، حقیقت امر بمراتب غنی تر از ستم ستیزی نیما را در مد نظر دارد.

 

1

· مبارزه بر ضد ظلم و ستم ـ به مثابه محتوا ـ می تواند فرم های مختلفی داشته باشد.

 

2

· ستم ستیزی نیما به نوعی عصیان بر ضد ستم سرشته است، به نوعی جنون انقلابی عجین شده است، جنونی که در قطعه تئودوراکیس تحت عنوان «زوربای یونانی» و یا در مصرعی از شعر طبری تحت عنوان «جنون قهرمانان عین عقل زندگی باشد»، تبیین می یابد:

· زوربا می گوید:

· «برای گسستن زنجیرها و رهایش، به جنون نیاز است!»

 

3

· اصولا عمل انسانی در دیالک تیکی از عقل و جنون صورت می گیرد، روندی که گاه عقل دست بالا دارد و گه جنون.

· ای کاش چنین نمی بود و جنون هرگز دست بالا نمی داشت!

 

 

16 
مفهوم  «فروزان نگاهداشتن چراغ»      
و با سلیقه خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد
و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند.

 

· سیاوش مفهوم «فروزان نگاهداشتن چراغ» را در رابطه با مبارزه نیما بر ضد دروغ و سیاهی به خدمت می گیرد.

· برای مبارزه بر ضد ظلمات باید هم چراغ خود را فروزان نگه داشت.

 

· اما منظور سیاوش از این استعاره چیست؟

 

· این استعاره را می توان با توسل به فانتزی خویش تفسیر کرد و از کسب بی امان آگاهی، از روشنگری علمی و انقلابی، از  پاسداری خلل ناپذیر از امید کوشا، از ژرفکاری خستگی ناپذیر و شناخت هرچه دقیقتر و بهتر جامعه و جهان، از تشکیل و حفظ و تقویت و تحکیم هسته و سازمان و حزب انقلابی توده ها سخن گفت، ولی برغم آن، نمی توان منظور حقیقی سیاوش را کشف و ابلاغ کرد.

 

 

17 
مفهوم  «در تک سیاهی» 
و با سلیقه خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد 
و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند.

 

· اکنون صراحت بیشتری در مفهوم «فروزان داشتن چراغ» جاری می شود:

· چراغ نیما باید در تک سیاهی ها ـ چه بسا ـ فروزان نگه داشته شود.

 

· اعجاز انرژی مند و نیرومند کلام سیاوش در همین فرمولبندی های سنجیده او ست:

· چراغ رهائی بخش باید در تک سیاهی ها فروزان نگه داشته شود.

· در تک سیاهی ـ به همان سان که در تک دوات مرکب ـ غلیظ ترین سیاهی ته نشین شده است.

· سیاوش با این مفهوم ساده از حدت و شدت اختناق و سرکوب و فشار حاکم بر جامعه پرده برمی دارد.

 

 

18
مفهوم  «چاره جوئی روز بزرگ» 

و با سلیقه خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد 
و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند.

 

· سیاوش نیما را در بستر دیالک تیکی شورش بر ضد ستم و  فروزان نگه داشتن ضمنی چراغ به نیت چاره جوئی روز بزرگ تصور و تصویر می کند.

·  

· روز بزرگ در قاموس سیاوش بی تردید طلوع آفتاب جهان افروز و پایان دادن به سیطره ظلمت است.

· چراغ نیما، سمبل و نماد  تئوری انقلاب اجتماعی است و برای طلوع آفتاب جهان افروز صرفنظرناپذیر است.

· روز بزرگ نیما، سمبل و نماد انقلاب اجتماعی است.

 

مُرغ آمین 

 در فولکلور و فرهنگ مردم ایران، نام فرشته‌ ای‌ است که مدام در پرواز است و «آمین» می ‌گوید.

بنا بر خرافه ای، اگر کسی نیازی داشته باشد و آن را بیان بکند 

و همان دم مرغ آمین نیز از فراز سر او بگذرد، نیاز و دعاهای او برآورده می‌شود.

 

تز نهم

چنان که مرغ آمین گوی:

مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده

رفته تا آن سوی این بیداد خانه

باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری، نه سوی آب و دانه.

نوبت روز گشایش را

در پی چاره بمانده

 

1

· حالا معلوم می شود که همه مفاهیم مورد بحث در تز هشتم را سیاوش یا از شخص نیما و یا از شعر او، تحت عنوان «مرغ آمین» استخراج کرده است.

 

2

· مرغ آمین نیز بسان نیما، دردمندی آواره در بیدادخانه است.

 

3

· مرغ آمین نیز بسان نیما به آن سوی بیدادخانه سفر کرده، طلوع آفتاب رهائی را در خانه ی همسایه ی شمالی دیده و بسان هر اندیشنده ای با خانه ی تاریک خویش مورد مقایسه قرار داده و از فرط اندوه، رغبتش ـ حتی ـ به آب و دانه نمانده و برای نوبت روز گشایش، در پی چاره برآمده است.

 

4

· متد و اسلوب تحلیل سیاوش از این قرار است:

 

الف

· او ادعای خود در باره نیما و محیط زیست او را نه از فانتزی خویش، بلکه از مواد و مصالح مادی موجود، یعنی از خود نیما و یا از شعر او برمی گیرد.

· این بدان معنی است که طرز تحلیل سیاوش نه سوبژکتیف، بلکه اوبژکتیف است.

· چنین ظرز تحلیلی در کشور ما کیمیا ست.

 

ب

· بهتر از آئینه ی زیست و شعر نیما برای شناخت نیما و محیط زیستش چه می توانست باشد؟

· شعر نیما محصول کار فکری او ست و هر محصول کار، آئینه مولد خویش است و برای شناخت مولد چه آئینه مطمئن تری از محصول کار او می توان پیدا کرد؟

 

ت

· سیاوش ـ برخلاف گله تحلیلگران سوبژکتیویست ـ متد آزموده دیالک تیکی را به خدمت می گیرد و برای تحلیل شعر نیما به دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت توسل می جوید.

 

5

· چنین متدی را طوطی وشان ناتوان از تفکر مفهومی در حرف صرف مطرح کرده اند.

· ولی بندرت کسی جز سیاوش بدان جامه عمل پوشانده است.

 

6

· سیاوش ـ برخلاف طوطی وشان ـ دنبال آیه و حدیث و روایت در انباره ذهن خویش نمی گردد، تا نیما را در آئینه مات آنها بازتاب دهد و به عنوان شناخت نیما جا بزند.

 

7

· سیاوش کارکشته تر از هر امپیریستی (تجربه گرائی)، مواد تجربی ـ واقعی برگرفته از زندگی و شعر نیما را مورد حلاجی دیالک تیکی قرار می دهد و استنتاجات خود را از ذات اوبژکت (موضوع) شناخت بدر می کشد.

 

8

· مرغ آمین، انسانی دردمند است.

· و چگونه می توان در بیدادخانه ای در مجاورت خطه ی داد زیست و دردمند نبود؟

 

9

· مرغ آمین (نیما) ـ اما ـ دردمندی عادی نیست.

· مرغ آمین در خانه ی همسایه، آفتاب رهائی نهائی را به چشم خود دیده و لذا اکنون دردمندی درمان جو ست.

 

10

· نیما نه سعدی و حافظ، بلکه آنتی تز آنها ست.

 

11

· نیما مخالف سرسخت تئوری قضا و قدر و سرنوشت است.

 

12

· نیما منکر سرسخت و گستاخ جزم «مشیت الهی» است.

 

13

· در قاموس نیما، دردمندی در بیدادخانه ی زمین، پدیده ای ازلی، ابدی، مقدر، خدا خواسته، طبیعی و الهی نیست.

 

14

· دردمندی در بیدادخانه ی زمین، پدیده ای تاریخی است.

· یعنی روزی بر طبق قانونمندی های عینی هستی اجتماعی پدید آمده و روزی، بنا بر همان قانونمندی های عینی از بین خواهد رفت.

 

15

· دلیلش را نیما در خانه ی همسایه به چشم خود دیده است:

· دردمندی، چیزی لایتغیر، ازلی و ابدی و همیشه همان نیست.

 

16

· دردمندی در مرحله معینی از توسعه نیروهای مولده پدید آمده و در مرحله معین دیگری از توسعه آنها از بین خواهد رفت.

 

17

· اکنون دیالک تیکی دیگر در مد نظر قرار می گیرد:

· دیالک تیک جبر و اختیار

· (دیالک تیک ضرورت و آزادی)

 

18

· سعدی و حافظ  به جزم مشیت الهی باور دارند و انسان را فاقد اختیار، هیچکاره و وابسته تلقی می کنند:

 

الف

 سعدی

(خلیل خطیب رهبر: دیوان غزلیات سعدی مقدمه ص 13)  

سعدی، قلم به سختی رفته است و نیک بختی

پس هر چه پیشت آید، گردن بنه قضا را

 

·  معنی تحت اللفظی:

· سختی و خوشبختی هر کس به قلم قضا تحریر یافته است.

· پس باید بدان تمکین کرد.

 

ب

 حافظ

سیر سپـهر و دور قمر را چه اخـتیار

در گردش اند بر حسب اختیار دوسـت

 

·  معنی تحت اللفظی:

· گردش سپهر و دور قمر امری جبری است.

· آندو به اراده خدا در گردش اند.

 

· در فلسفه اجتماعی حافظ، سرنوشت انسان ها بر اساس سیر سپهر و دور قمر تعیین می شود و چون ایندو به اراده و خواست خدا صورت می گیرند، پس سرنوشت انسان ها بنا بر مشیت الهی تعیین می شود.

· صاحب اختیار، خدا ست.

· و انسان چاره ای جز تمکین به مشیت الهی ندارد.

 

19

· به همین دلیل است که بعضی از صاحبنظران سعدی و حافظ را جبرگرا (دترمینیست) تصور کرده اند.

· جبرگرائی اما به معنی باور به قوانین و قانونمندی های عینی و خلل ناپذیر هستی است.

· در حالیکه باور به جزم مشیت الهی و خرافه های قضا و قدر و  سیر سپهر و دور قمر، ربطی به دترمینسم ندارند.

· طرفداران دترمینسم هرگز تقسیم کره ماه به اشاره دست پیامبری به دو بخش را نمی پذیرند.

· طرفداران جزم مشیت الهی اما هر خرافه ای از این قبیل را به آسانی می پذیرند و حتی تبلیغ می کنند. 

 

· جبرگرا نامیدن سعدی و حافظ خطای خطیری است.

 

 

20

· مرغ آمین (نیما) ـ اما برعکس سعدی و حافظ ـ به دیالک تیک جبر و اختیار باور دارد و تحول جامعه و تاریخ را بی سوبژکت، یعنی بی فاعل انسانی و طبقاتی نمی داند.

 

21

· حوادث طبیعی به بود و نبود انسان ـ بطور تعیین کننده ـ وابسته نیستند.

· ولی حوادث اجتماعی بدون شرکت فعال انسان رخ نمی دهند.

· این یکی از کشفیات بزرگ مارکس و انگلس بوده است:

· تاریخ (جامعه و جهان) بی سوبژکت نیست.  

 

22

· انسان تا درجه معینی (یعنی به میزان شناختش از قوانین و قانونمندی ها عینی هستی) آزاد و مختار (صاحب اختیار) است و لذا مرغ آمین در پی چاره برای دردمندی های بیدادخانه برآمده است.

 

 

23

 

· آگاهی فی نفسه، منبع نیروی شگرفی است.

· آگاهی انسانها را چه بسا حتی از خور و خواب راحت و آرام محروم می سازد:

· فقدان رغبت مرغ آمین (نیما)  به آب و دانه از همین رو ست!

 

24

· انسان آگاه ـ بسان دریا ـ درونی منقلب و بی تاب دارد.

 

الف

 

· آگاهی تشکیل یافته در دل (ضمیر) آدمی باید دیر یا زود بسان شطی در شریان جامعه جاری شود و مادیت یابد.


 

ب

 

· شعور نتیجه انعکاس واقعیت عینی در آئینه ضمیر آدمیان است و پس از تشکیل، در ذهن بند نمی شود.

 

· بلکه راه آمده را دو باره برمی گردد تا به اصل خویش دست یابد:

 

· ماده ای که به عالم روح آمده، یعنی فرم شعور به خود گرفته، راه آمده را دو باره بر می گردد تا دوباره مادیت یابد، تا دوباره مادی شود.

 

· دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور، وجود اجتماعی و شعور اجتماعی)

 

 

 

ت

 

· از این رو ست که مرغ آمین «نوبت روز گشایش را در پی چاره بمانده!»

 

25

 

· این حقیقت امر را لنین پیشاپیش دریافته و در بلندترین گلدسته های جهان ابلاغ کرده است:

· شعور، هستی اجتماعی را فقط منعکس نمی کند، بلکه همچنین می سازد!

 

26

· دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی همین است:

· وجود اجتماعی تنها در تحلیل نهائی، نقش تعیین کننده را به عهده دارد و گرنه در داربست این دیالک تیک، شعور اجتماعی انسان ها نه تماشاچی است و نه هیچ واره و هیچکاره.

 

27

· شعور اجتماعی انسان ها چه بسا از نقشی غول آسا برخوردار است و در ساختمان، حفظ و تحکیم وجود اجتماعی نوین، نقش عظیمی بازی می کند.

 

28

· اسلوب و یا  متد دیالک تیکی در همین ریزه کاری های مینیاتوری لنینی است که حساب خود را از اسلوب و یا متد متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) جدا می کند. 

تز دهم

گرچه اشعار نیما هریک دربرگیرنده سال های متمادی زندگانی او ست و نادرند اشعاری که به وقایع نزدیک با تاریخ اتمام شعر ارتباط داشته باشند، ولی با این حال، در همین ابتدا، دانستن این نکته بیهوده نیست که تاریخ سرودن شعر «شبتاب» در فاصله سال های پس از 1327 و پیش از کودتای 1332 است و اگر رنگی از امید بر آن سایه می اندازد، می تواند به مناسبت اوج نهضت و مبارزات مردم در آن سال های شورانگیز نیز بوده باشد.

 

· تحلیل سیاوش از شعر موجز «شبتاب» چنین آغاز می شود:

· شعر «شبتاب» در سال های قبل از کودتا و در بحبوحه اوج کوتاهمدت جنبش  انقلابی سروده شده است.

 

1

· کدامین مقوله های دیالک تیکی را سیاوش در این حکم به خدمت می گیرد؟

 

2

· سیاوش بی شک، تریاد ماده ـ زمان  ـ مکان را به شکل تریاد اوجگیری جنبش انقلابی ـ سال های 1327 ـ 1332ـ جامعه بسط و تعمیم می دهد.

 

3

· همه از دم وقتی سخن از تحلیل مطلبی است، بطور طوطی وار به این تریاد اشاره می کنند، ولی کمتر کسی آن را بسان سیاوش، با چنین دقت لنینی به خدمت می گیرد.

 

4

· اگر امیدی در شعر «شبتاب» پرسه می زند، نه نتیجه خوش بینی و خوشخیالی نیما، بلکه انعکاس گشتاورهای واقعی امید در عرصه جامعه است.

 

5

· شعر بهترین آئینه پسیکولوژیکی هر جامعه و همبود است.

 

 

 شبتاب

 

«هنوز از شب، دمی باقی است!»

می خواند در او، شبگیر

و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من، که هنوز از حوصله وز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند

و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من

در این تاریکمنزل می زند سوسو.

 

· سیاوش برای تحلیل این شعر با بررسی وزن آن دست به کار می شود.

 

· چرا وزن؟

 

· شاید به دو دلیل:

 

1

· دلیل اول اینکه وزن یکی از ضرورت های شعر نیمائی است.

 

2

· دلیل دوم و بمراتب مهمتر و بلحاظ متدئولوژیکی تعیین کننده تر، این حقیقت امر است که چیزها، پدیده ها و سیستم ها در دیالک تیکی از فرم و محتوا عرض اندام می کنند.

· چیزی نمی توان یافت که این قاعده و قانون دیالک تیکی شامل حال آن نشود.

 

3

· وزن یکی از عناصر فرمال شعر نیمائی است.

 

3

 

· فروغ به شعرای جوان توصیه می کند که وزن را هرگز فراموش نکنند.

 

· چرا . به چه دلیل؟

 

4

· به این دلیل که شعر به جادوی وزن است که به دل می نشیند و از دل هزاران بار بطرزی غیر ارادی بر لب می آید و آدمی را از لذت روحی و روانی خارق العاده برخوردار می سازد.

 

5

· فرم را هرگز نباید دستکم گرفت.

· اگرچه در تحلیل نهائی، نقش تعیین کننده از آن مضمون و محتوا ست. 

 

6

· شعر بی وزن را به زور تازیانه هم نمی توان خواند، چه رسد به لذت بردن از آن.

 

· وزن شعر اما حتما نباید برونی باشد.

· شعر می تواند حاوی وزن درونی باشد.

 

· شعر شاملو به عنوان مثال حاوی وزن درونی است.

· به همین دلیل، شعر شاملو شعر نیمائی محسوب نمی شود.

 

7

· اکنون این سؤال پیش می آید که چرا سیاوش از عناصر نمودین و فرمال شروع به تحلیل می کند و نه از عناصر ماهوی و محتوائی (مضمونی)؟

 

8

· دلیلش این است که فرم و نمود چیزها، پدیده ها و سیستم ها برای حواس انسانی قابل ادارک اند، در حالیکه محتوا و ماهیت آنها مستور و نامرئی است.

 

9

· هر سوبژکت شناسنده مجبور است که از خطه فرم و نمود آغاز به حرکت کند و به ظلمات بود (ماهیت، ذات، محتوا) ره یابد.

· سیاوش نیز چنین می کند.

 

· برای پی بردن به تسلط سیاوش بر متد دیالک تیکی همین یک دلیل می تواند کافی باشد.

 

ادامه دارد.

 

تأملی در تحلیل سیاوش کسرائی از شعر نیما یوشیج تحت عنوان «طعم آفتاب» (۲)



 
نیمایوشیج (1274 ـ 1338)
تحلیل واره ای از
گاف سنگزاد
 
4
 مفهوم «برآمدن آفتاب»   
در درون (میهنش)، حکومت دیکتاتوری بود که بشدت از برآمدن آفتاب در خانه همسایه می ترسید.
 
· منظور سیاوش از مفهوم «برآمدن آفتاب»، بی شک پیروزی انقلاب پرولتری بوده است، پدیده ای که جهان کهنه را حتی در مقیاس بین المللی از بیخ و بن به لرزه افکنده بود.
 
5
مفهوم «دیوار کشیدن در برابر آفتاب»  
و با هزار شیوه، در برابر آن، دیوار می کشید، تا چشم و دل محرومان بدان روشن نشود
 
· سیاوش با این مفهوم، دنیائی مطلب برای گفتن دارد.
· او از تشکیل استبدادی عریان به چندین نیت زیر پرده برمی دارد:
 
1
· دیوار کشیدن در قبال آفتاب اکتبر
 
2
· مانع تراشی در قبال جنبش انقلابی توده ها
 
3
· سرکوب هر جنبش انقلابی در نطفه
 
4
· زمینه سازی برای مداخلات امپریالیستی در جنگ داخلی کشور شوراها
 
5
· اشاعه تبلیغات بی شرمانه آنتی کمونیستی در مقیاس منطقه
· و غیره
 
6
مفهوم «تاریکی و سیاهی خانه»
(که بشدت از برآمدن آفتاب در خانه همسایه می ترسید و با هزار شیوه، در برابر آن، دیوار می کشید، تا چشم و دل محرومان بدان روشن نشود و شاعر، همه تاریکی و سیاهی خانه خود را از آن پرده پوشی ها و روشنائی ستیزی های حکومت می دانست.)
 
· تاریکی و سیاهی خانه در قاموس سیاوش را می توان به معانی زیر تلقی کرد:
 
1
· ممنوعیت روشنگری علمی و انقلابی
 
2
· محرومیت خلق از حق انقلاب.
 
3
· تحمیل استبداد  و ارتجاع بر جامعه
 
· سیاوش با  مفاهیم یاد شده، دوئالیسم نور و ظلمت دیر آشنای مانی پیامبر را به شکل دیالک تیک روشنائی و تیرگی بسط و تعمیم می دهد و از مبارزه نور بر ضد ظلمت پرده برمی دارد.
 
7
مفهوم «پرده پوشی و روشنائی ستیزی»
و شاعر، همه تاریکی و سیاهی خانه خود را از آن پرده پوشی ها 
و روشنائی ستیزی های حکومت می دانست.
 
· بنظر سیاوش، نیما حکومت استبدادی رضا شاه را مانع اصلی تنویر افکار عمومی می دانست.
 
· پرده پوشی آفتاب و روشنائی ستیزی را می توان به معانی زیر تلقی کرد:
 
1
· به معنی مانی پولاسیون و تخریب افکار عمومی
 
2
· به معنی ممانعت از روشنگری علمی و انقلابی
 
3
· به معنی عوامفریبی از طریق اشاعه اطلاعات غلط و تحریف شده در میان مردم  
 
تز ششم
و اما نیما، اولی را می ستود و دومین را می کوبید 
و نطفه شعر اجتماعی و سیاسی نیما از همین جا ست که آغاز می شود.    
 
· مفاهیمی که سیاوش در این تز به خدمت می گیرد، عبارتند از «اولی و دومی»، «ستایش و کوبش»، «شعر اجتماعی و سیاسی»
1
مفاهیم «اولی و دومی»، ستایش و کوبش 
 
· منظور سیاوش از اولی، حکومت توده ها در همسایه شمالی است که نیما مورد ستایش قرار می دهد و منظور از دومی، دیکتاتوری رضاشاه است، که نیما می کوبد.
 
· سیاوش بدین طریق دیالک تیک روشنگری را به شکل دیالک تیک ستایش و کوبش بسط و تعمیم می دهد.
· نیما بزعم سیاوش از حکومت توده ها در همسایه شمالی طرفداری می کند و با استبداد اقلیتی انگل و استثمارگر در ایران مخالفت می ورزد.
 
· از دید سیاوش، نیما نه تنها شاعری خوداندیش، نو اندیش، نوآور و نوپرداز، بلکه انسانی انقلابی، هومانیست و عمیقا طرفدار پیشرفت  اجتماعی بوده است.
· نیما هر آنچه را که مثبت، انقلابی  و خادم پیشرفت بوده، ستوده است و هر آنچه را که منفی، مخرب، ارتجاعی و سد راه توسعه اجتماعی بوده، مورد انتقاد قرار داده است.
 
 
 3
مفاهیم «شعر اجتماعی و «شعر سیاسی»
و اما نیما، اولی را می ستود و دومین را می کوبید و نطفه شعر اجتماعی و سیاسی 
نیما از همین جا ست که آغاز می شود.    
 
·  مفاهیم «شعر اجتماعی و «شعر سیاسی»،  مفاهیم قابل بحث و غلط اندازی اند.
 
1
· شعر یکی از فرم های شعور است.
 
2
· شعر یکی از جامه هائی است که شعور در بر می کند و به میان بنی بشر می رود.
 
3
· شعر شربتی است که شعور سر می کشد و ببرکت آن، مادیت می یابد، دست به دست، سینه به سینه، نسل به نسل منتقل می شود.
 
4
· شعر غیر اجتماعی و غیرسیاسی، همانقدر می تواند وجود داشته باشد که شعور گسیخته و مستقل از وجود (روح گسیخته و مستقل  از ماده):
 
الف
· هر شعر خواه و ناخواه حاوی اندیشه ای و حامل پیامی است.
· شعر توخالی وجود ندارد.
· برای اینکه فرم بی محتوا وجود ندارد.
· بحث همیشه بر سر محتوا ست.
· چون محتوای شعر می تواند شهد روشنگری برای توده باشد و یا زهر ایدئولوژیکی.
· دعوا همیشه بر سر این حقیقت امر است.
 
ب
· هر شعری خواه و ناخواه در سنگری سروده می شود و حاوی شعاری است.
 
ت
· شعر بی سنگر، شعر بی موضع، شعر غیر اجتماعی و غیر سیاسی ـ در تحلیل نهائی ـ معنی ندارد.
· حتی شعر بظاهر توخالی و بی محتوا سنگر و پرچم طبقاتی خاص خود را دارد.
 
 
5
· اکنون این سؤال پیش می آید که نطفه شعر بطور کلی از کجا نشئت می گیرد.
 
· اگر شعر فرمی از شعور است، پس بناگزیر باید از وجود (طبیعت، جامعه، انسان) سرچشمه بگیرد.
· به عبارت دقیقتر باید در بسط و تعمیم دیالک تیک وجود و شعور قوام یابد:
· دیالک تیک وجود و شعور باید به شکل دیالک تیک وجود (چیزها و پدیده های طبیعی، اجتماعی، انسانی) و شعر بسط و تعمیم یابد.
 
6
· نطفه شعر نیما بنظر سیاوش از موضعگیری اجتماعی ـ سیاسی نیما نشئت می گیرد.
· از جانبداری نیما از حاکمیت توده ها و مخالفت او با دیکتاتوری اربابان و سرمایه داران و متحدین جهانی آنها. 
 
7
· می توان گفت که سیاوش دیالک تیک وجود و شعور را به شکل دیالک تیک مبارزه طبقاتی در مقیاس ملی ـ میهنی و جهانی و شعر نیما بسط و تعمیم می دهد.
 
8
· منشاء شعر نیما مبارزه طبقاتی در مقیاس ملی ـ میهنی و جهانی است!
 
· به همین دلیل هم شاید باشد که نیما در سال 1332 شعر نوی زیر را تحت عنوان «دل فولادم» می سراید:
 
دل فولادم
 
· ول کنید اسب مرا
· راه توشه ی سفرم را و نمد زینم را
· و مرا هرزه درا،
· که خیالی سرکش
· به در خانه کشانده است مرا.
 
· رسم (از مصدر رسیدن) از خطه ی دوری، نه دلی شاد در آن.
· سرزمین هایی دور
· جای آشوبگران
· کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ی آن
· می نشانند ـ بهارش ـ گل با زخم جسدهای کسان.
 
*****
 
· فکر می کردم در ره، چه عبث
· که از این جای بیابان هلاک
· می تواند گذرش باشد هر راهگذر،
· باشد او را دل فولاد، اگر
 
· و برد ـ سهل ـ نظر در بد و خوب که هست
· و بگیرد مشکل ها آسان. 
· و جهان را داند
· جای کین و کشتار
· و خراب و خذلان.
 
· ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک
· بازگشت من می باید، با زیرکی من که به کار،
· خواب پر هول و تکانی که رهاورد من از این سفرم هست
· هنوز
· چشم بیدارم هر لحظه بر آن می دوزد،
· هستی ام را ـ همه ـ در آتش بر پا شده اش می سوزد.
 
· از برای من ویران سفر گشته، مجال دمی استادن نیست
· منم از هر که ـ در این ساعت ـ غارت زده تر
· همه چیز از کف من رفته بدر
· دل فولادم با من نیست
· همه چیزم دل من بود و کنون می بینم
· دل فولادم مانده در راه. 
· دل فولادم را بی شکی انداخته است
· دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش ـ گفتم ـ از خون وز زخم.
· و این زمان فکرم این است که در خون برادرهایم
· ـــ ناروا، در خون پیچان
· بی گنه، غلتان در خون ـــ
· دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.
 
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
 
تز هفتم
دیالک تیک دردناک نیما در بودن در درون سیاهی و نخواستن آن بود.       
 
· مفهومی که سیاوش در این تز به خدمت می گیرد، عبارتند از «بودن در سیاهی و نخواستن سیاهی»
 
· برای فهم این دیالک تیک مستور سیاوش، باید از پله های مفاهیم بالا رفت.
· باید از خطه مفاهیم منفرد (خاص) به  عالم مفاهیم عام رفت:
 
1
· مفهوم «بودن در سیاهی» ما را به کدامین مفهوم عام فلسفی رهنمون می شود؟
 
2
· بودن در چیزی و یا در تحت شرایطی، آن چیز و یا آن شرایط را پیش شرط قرار می دهد:
· باید چیزی و یا شرایطی پیشاپیش وجود داشته باشد تا کسی بتواند در آن قرار گیرد.
 
3
· این چیز و شرایط را مفهوم عام «وجود اجتماعی» بیان می دارد:
· نیما بناچار در وجود اجتماعی معینی زاده شده است.
· در سیستم اجتماعی معینی بناچار بسر می برد.
· نیما بطور عینی در تحت آن شرایط اجتماعی و اقتصادی قرار دارد.
 
4
· به قول مارکس، انسان در آنسامبلی (ارکستری)  از مناسبات اجتماعی معینی به دنیا می آید و تحت سیطره همان مناسبات زندگی می کند.
· نیما از این بابت کمترین فرقی با بقیه هم میهنان خویش ندارد.
 
5
· فرق نیما با هم میهنان بی خبر از قانونمندی های عینی جامعه در این است که او وضع موجود را برنمی تابد، یعنی به سیطره مناسبات اجتماعی حاکم تمکین نمی کند، بلکه در صدد نفی وضع موجود برمی آید.
 
6
· نیما به قول سیاوش، سیاهی را نمی خواهد و لذا در پی آفتاب است، آفتابی که در خانه همسایه شمالی سر کشیده است و در عرض ده روز، جهان را به لرزه در افکنده است.
 
7
· جالب اما فرم فرمولبندی داهیانه سیاوش است:
· سیاوش بودن در سیاهی و نخواستن سیاهی را با مفهوم «دیالک تیک دردناک» توصیف می کند.
 
8
· در این تز سیاوش، به درک و دریافت ژرف او از دیالک تیک نزدیک می شویم:
 
9
· دیالک تیک عبارت است از بودن با چیزی، ضمن نخواستن آن چیز.
· دیالک تیک عبارت است از همزیستی ستیزمند با چیزی.
· دیالک تیک عبارت است از وحدت و مبارزه اضداد.
· آن سان که نفی تز به معنی نفی ضمنی آنتی تز و زایش سنتز است.
 
10
· ما هنوز در ایران کسی را سراغ نداریم که از دیالک تیک درکی همتراز با درک سیاوش داشته باشد.
· بقیه صاحب نظران راجع به دیالک تیک فقط می توانند مهمل ببافند و تحویل خلایق دهند.
 
 
· سیاوش دیالک تیک دردناک نیما را به شرح زیر توضیح می دهد:
 
تز هشتم
طبیعی است که تداوم دوران سیاه فشار و اختناق و سختی، همراه با تنگدستی و انزوا، 
هسته اندیشه های نیما را تلخ بدارد، 
به همان گونه که طبیعی بود که مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر و پرهیزگاری 
تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد و با سلیقه خویش بر ستم بشورد 
و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد 
و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند.
 
· برای درک محتوای این تز سیاوش باید قبل از همه، به بررسی مفاهیم مهم این تز بپردازیم: 
· «تداوم»، «دوران سیاه فشار»، «دوران سیاه اختناق»،  «دوران سیاه سختی»، «تنگدستی»، «انزوا»، «هسته اندیشه ها»، «بینش»، «فراست»، «وسعت نظر»، «پرهیزگاری»، «دروغ»، «سیاهی»، «به سلیقه خویش»، «شورش بر ستم»، «فروزان نگاهداشتن چراغ»، «در تک سیاهی»، «چاره جوئی روز بزرگ»
1
مفهوم «تداوم» 
طبیعی است که تداوم دوران سیاه فشار و اختناق و سختی، 
همراه با تنگدستی و انزوا، هسته اندیشه های نیما را تلخ بدارد.
 
· مقوله «تداوم» (پیوست، استمرار) یکی از مقولات دیالک تیکی بسیار مهم است.
 
1
· مقوله تداوم در دیالک تیک تداوم و شکست تبیین می یابد:
· دیالک تیک تداوم و شکست (پیوست و گسست) برای توضیح مفهوم «نفی دیالک تیکی»، قانون دیالک تیکی موسوم به «نفی نفی» و روند توسعه و تکامل در طبیعت، جامعه و تفکر از اهیمت تعیین کننده ای برخوردار است.
 
·        مراجعه کنید به تداوم، تداوم و شکست در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
2
· سیاوش از «تداوم دوران سیاه ... » سخن می گوید، تداومی که باید بشکند، باید به گسستی قطع شود و روزی نو آغاز گردد:
· بدون شکست هر تداومی، بدون گسست هر پیوستی، هیچ توسعه و تکاملی نمی تواند جامه عمل پوشد:
 
3
· به عنوان مثال، هر فرزندی ـ خواه و ناخواه ـ به نفی دیالک تیکی مادر و پدر خویش می پردازد، تا راه توسعه و تکامل خود را هموار سازد.
 
4
 
· چرا ما اینجا از نفی دیالک تیکی سخن می گوییم؟
 
· برای اینکه نوع دیگری از نفی نیز وجود دارد و آن نفی مکانیکی است.
 
· تفاوت ایندو اما کجا ست؟
 


 
· فرزند هرکس در نفی دیالک تیکی او، تمامت او را نفی نمی کند، بلکه فقط و فقط جنبه های مادی و معنوی منفی و بازدارنده او را از خود می راند و جنبه های مادی و معنوی مثبت و بالنده او را نه تنها از آن خود می کند، بلکه شکوفا می سازد، توسعه می دهد، بلحاظ فرم و محتوا تکامل می بخشد.
· این را می گویند، دیالک تیک پیوست و گسست:
· دیالک تیک حفظ و توسعه جنبه های مثبت و بالنده (پیوست، تداوم، استمرار) و نفی جنبه های منفی، میرنده و بازدارند (شکست، گسست، قطع) 
 
6
· فرزند، همه خصائل، استعدادها، مهارت ها و خصوصیات مادی و معنوی مادر و پدر را از آن خود می کند و بر پایه آنها خصائل، استعدادها و مهارت های نوین و متکاملی را بر پا می دارد، ولی همزمان همه جنبه های کهنه، منفی و میرنده مادر و پدر را حتی الامکان نفی می کند.
 
7
· همین فرزند نافی (به معنی دیالک تیکی آن)، از سوی فرزند خود ـ به نوبه خود ـ بسان مادر و پدر خود، نفی (به معنای دیالک تیکی آن) خواهد شد:
· نافی دیروز، بوسیله نافی فردا، نفی خواهد شد.
 
· قانون دیالک تیکی نفی نفی به همین دلیل فرمولبندی شده است.
 
8
· مثال دیگر:
· جامعه اشتراکی بی طبقه اولیه بوسیله جامعه طبقاتی (برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری) نفی دیالک تیکی شده است، یعنی دستاوردها و جنبه های مثبت آن (مثلا وسایل تولید، علم و فن و تجربه و غیره) حفظ و توسعه داده شده و جنبه های منفی آن دور ریخته شده است.
 
· تا روزی خود نافی جامعه اشتراکی اولیه، یعنی خود جامعه طبقاتی نفی دیالک تیکی شود، یعنی جنبه های مثبت و بالنده اش حفظ و جنبه های منفی و میرنده اش نفی شوند و جامعه اشتراکی در پله ای دیگر با کیفیتی عالی تر پدید آید.
 
· این یکی از قوانین دیالک تیکی است:
· و به قانون نفی نفی معروف است.

· تداوم وضع سیاه موجود، هسته افکار نیما را تلخ می دارد و نتیجتا نیما در صدد نفی آن برمی آید:
· نیما می کوشد که شکستی را در تداوم وضع موجود پدید آورد و طرح نوینی درافکند.
 
10

 
· تلخکامی نیما اما فراتر از این است که سیاوش تصور می کند.
 
· تلخکامی نیما و بعد محمد زهری علاوه بر دلایل عینی (اوبژکتیف)، دلایل سوبژکتیف دارد.
 
· ما باید در تحلیل اشعار نیما و محمد زهری این حقیقت امر را استدلال و اثبات کنیم.  
 
11
· وقتی نیما از فرط کلافگی می سراید:
 
به کجای این شب تیره بیاویزم، قبای ژنده ی خود را؟
 
· دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف را، دیالک تیک مناسبات اجتماعی حاکم و همنوعان خود را در مد نظر دارد.
· شکوه و شکایت و تلخکامی نیما و بعد محمد زهری فقط به دلیل سیطره سیاهی عینی نبوده و نیست.
 
12
· این تلخکامی یکی از گشتاورهای مهم در دل بیدار این دو شاعر سرخ توده است و باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.
 
13

 
· وقتی نیما می سراید:
 
من چهره ام گرفتهمن قایقم نشسته به خشکیبا قایقم نشسته به خشکیفریاد می زنم:«وامانده در عذابم انداخته استدر راه پر مخافت این ساحل خرابو فاصله است آبامدادی ای رفیقان با من.»
 
· شکوه و شکایت نیما فقط از شرایط عینی حاکم نیست.
· چون بلافاصله اضافه می کند:
 
گل کرده است پوزخندشان امابر من،بر قایقم که نه موزونبر حرف هایم در چه ره و رسمبر التهابم از حد بیرون.
 
· اینجا شکوه و شکایت نیما از شرایط سوبژکتیف است.
 
 
تز هشتم
طبیعی است که تداوم دوران سیاه فشار و اختناق و سختی، همراه با تنگدستی و انزوا، هسته اندیشه های نیما را تلخ بدارد، به همان گونه که طبیعی بود که مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر و پرهیزگاری تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد و با سلیقه خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند.
 
2
مفهوم  «دوران سیاه فشار»
طبیعی است که تداوم دوران سیاه فشار و اختناق و سختی، همراه با تنگدستی و انزوا، هسته اندیشه های نیما را تلخ بدارد.
 
· سیاوش با مفهوم «فشار» چه برای گفتن دارد؟
· عادی ترین مفاهیم، وقتی گنجینه نهفته در دل خود را عیان می سازند که مورد تأمل قرار گیرند.
· دوران فشار چه مشخصاتی را دارد؟
· برای پاسخ به این پرسش باید مفهومی را پیدا کرد که ضد فشار باشد.
· فشار یعنی زور وسنگینی‌ آوردن ‌برروی‌ چیزی‌.
· فشار یعنی اعمال زور.
· پس دوران فشار، به دورانی اطلاق می شود که طبقه، قشر، گروه و یا فرد معینی مورد زورگوئی قرار می گیرد.
· بنابرین، منظور سیاوش از دوران سیاه فشار، می تواند سلب آزادی، امنیت و حقوق فردی و اجتماعی و سرکوب هر گونه مقاومت و مبارزه، به بدترین وجه باشد.
 
3
مفهوم «دوران سیاه اختناق»
 
· منظور سیاوش از مفهوم «اختناق» چیست؟
 
· اختناق یعنی خفه شدن و یا خفه کردن
· بنابرین، اختناق می تواند به معنی سلب آزادی بیان (آزادی ابراز نظر، باور، عقیده، تشکیل انجمن و حزب، انتشار مطبوعات، کتاب، روشنگری و غیره) تلقی شود.
· صفت سیاه را سیاوش احتمالا برای نشان دادن حد اعلای اختناق به خدمت می گیرد.
· در مفهوم «دوران سیاه اختناق»، روشنگری ستیزی طبقه حاکمه برجسته می شود.
 
4
مفهوم «دوران سیاه سختی» 
 
· مفهوم «دوران سیاه سختی» از دشواری زیست نیما و همسانان نیما پرده برمی دارد.
· از دو صورت قصه خالی نیست:
· یا افراد جزو طبقه حاکمه و یا جزو توده ستمکش اند.
· زیر دیکتاتوری اقلیت ستمگر، طبیعی است که اکثریت ستمکش و نمایندگان ایدئولوژیکی آنها دوران سیاه سختی را بگذرانند.
 
5
مفهوم «تنگدستی»  
 
· تنگدستی یکی از فرم های نمودین «دوران سیاه سختی» است.
· در اشعار نیما نیز بکرات فقر و فاقه توده زحمتکش مورد انتقاد قرار می گیرد.
 
6
 مفهوم «انزوا»  
 
· انزوا یعنی گوشه گیری، عزلت گزینی
· انزوا اما می تواند فرم ها و محتواهای مختلف، متفاوت و حتی متضاد داشته باشد.    
 
1

 
· انزوا می تواند داوطلبانه باشد.
· طرفداران عرفان و ریاضت چه بسا به نیات مختلف در گوشه دور افتاده ای، در بیابانی، جنگلی و یا کوهی عزلت می گزینند و به بهانه عبادت و تقرب به خدا با خلق قطع رابطه می کنند.
· این انزوا نه انزوائی مثبت، بلکه منفی و ارتجاعی است.
 
2
· فرم دیگری از انزوای داوطلبانه می تواند به دلیل مخفیکاری باشد.
· فردی چه بسا به دلایل مختلف روابط توخالی، بی محتوا و بی ثمر خود را با دیگران قطع می کند، تا بتواند با خیال راحت به انجام وظیفه خود تعیین کرده ی خود بپردازد.
· این انزوا، انزوائی مثبت و حاصلخیز است.
 
3

 
· فرم دیگری از انزوای داوطلبانه می تواند به دلیل عدم تجانس با همنوعان باشد.
· این عدم تجانس سبب می شود که کسی در جمعی باشد و در عین حال دلش جای دیگر باشد.
· به قول شاعر تجسم دیالک تیک حاضر و غایب باشد.
 
4

 
· انزوا اما می تواند تحمیلی باشد.
· این انزوا در صورتی است که فرد معینی به هر دلیلی مطرود و رابطه با او تحریم می شود.
 
· این نوع انزوا امروزه در مقیاس جهانی از سوی طبقه حاکمه امپریالیستی به عنوان حربه ای مؤثر به خدمت گرفته می شود.
· انزوای تحمیلی از این نوع را طبقه حاکمه امپریالیستی بیش از 50 سال است که به کوبای مردمی و انقلابی روا داشته است.
 
5

 
· کسی که وضع موجود را برنمی تابد و بر ضد آن می شورد، هیئت و طبقه حاکمه می کوشد که رشته های مادی و معنوی پیوند او را با جامعه و توده قطع کند.
 
· برتولت برشت در اثر خود تحت عنوان «قصه های آقای کوینر»، در قصه «در برابر زور چه باید کرد؟» می نویسد:
· «روزی از روزها، کوینر اندیشنده در سالنی برای عده ای سخنرانی می کرد.
· ناگهان متوجه شد که مردم از او دوری می جویند و سالن را بسرعت ترک می گویند.
· آقای کوینر به دور و برش نظر انداخت و زور را پشت سر خود دید.»
 
· یکی از فرم های انزاوای تحمیلی همین است:
· مردم از روشنگر می گریزند تا از گزند هیئت و طبقه حاکمه در امان باشند.
 
 
تز هشتم
طبیعی است که تداوم دوران سیاه فشار و اختناق و سختی، همراه با تنگدستی و انزوا، 
هسته اندیشه های نیما را تلخ بدارد، به همان گونه که طبیعی بود که 
مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر و پرهیزگاری تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد 
و با سلیقه خویش بر ستم بشورد و یا چراغش را در تک سیاهی ها فروزان نگاهدارد 
و به هر ترتیب چاره جوی روز بزرگ بماند.
 
7
مفهوم «هسته اندیشه ها»
طبیعی است که تداوم دوران سیاه فشار و اختناق و سختی، 
همراه با تنگدستی و انزوا، هسته اندیشه های نیما را تلخ بدارد.
 
· منظور سیاوش از مفهوم «هسته اندیشه ها» چیست؟
 
· شاید منظور سیاوش، اندیشه های اصلی نیما باشد، ولی آن در هر صورت مفهوم موفقی بنظر نمی رسد.
· اندیشه در این صورت باید پوسته هم داشته باشد.
 
· اما منظور از تلخی اندیشه ها چیست؟
 
· اندیشه (فکر) عبارت است از بخش نسبتا مستقل روند تفکر که در فرم یک حکم، یک عبارت حکمی عرض اندام می کند.
· نتیجه روند تفکر و جرقه فکری ناگهانی نیز اندیشه نامیده می شود.
· اندیشه ـ فی نفسه ـ نمی تواند تلخ و شیرین باشد.
· آنچه تلخ و شیرین است، کابوس و رؤیا ست و ربطی به اندیشه ندارد.
· احتمالا خود نیما جائی این مفهوم را بکار برده و سیاوش به خدمت گرفته است.
· خواهیم دید.
 
8
مفهوم «بینش»
به همان گونه که طبیعی بود که 
مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر و پرهیزگاری 
تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد.
 
· بینش به چه معنی است؟
 
· احتمالا سیاوش بینش را به معنی جهان بینی بکار می برد:
· جهان بینی عبارت است، از درک کلی سیستماتیک از طبیعت، جامعه و انسان و علاوه بر آن، درک کلی سیستماتیک از قواعد رفتار انسانی در پراتیک اجتماعی.
 
· مراجعه کنید به جهان بینی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
· سیاوش در هر صورت با جهان بینی نیما سر سازگاری دارد.
· چند و چون جهان بینی نیما باید پس از تحلیل آثار او تعیین شود، ولی در اینکه نیما بسیاری از خطوط اصلی جهان بینی علمی را از آن خود کرده، شکی نیست.
 
9
مفهوم «فراست»
به همان گونه که طبیعی بود که 
مردی با آن بینش و فراست و وسعت نظر و پرهیزگاری 
تن به قبول دروغ و سیاهی ندهد.
 
· در آئینه مفاهیم هر کس، می توان جهان بینی او را به تماشا نشست.
· سیاوش بلافاصله پس از مفهوم «بینش» (جهان بینی) از مفهوم «فراست» استفاده می کند تا نیما را به خواننده خویش معرفی کند.
 
· فراست به چه معنی است؟
 
· مفهوم «فراست» را هم خردگرایان بکار می برند و هم خردستیزان:
 
1
مفهوم «فراست» در قاموس خردستیزان
 
· فراست در قاموس خردستیزان عبارت است از دریافتن ‌و ادراک‌ باطن ‌چیزها با نظرکردن ‌به ظاهر آنها.
· فراست علمی است که به وسیله آن از روی دقت در صورت و هیئت شخصی، می توان به روحیات و اخلاق او پی برد.
· فراست یعنی با هوشمندی از ظاهر چیزها به باطن آنها پی بردن .
· فراست در قاموس خردستیزان، بدان معنی است که شخص بدون واسطه ای، از تماشای نمود (پدیده) به بود (ماهیت) پی می برد:
· در قاموس خردستیزان، نمود (پدیده) چیزها برای صاحبان فراست، به مثابه آئینه بود (ماهیت) آنها تلقی می شود. 
 
· چنین تصوری با تجربه و خرد بشری ناسازگار است.
· نمود بیانگر مجموعه خواص خارجی چیزها، روندها و غیره است که بکمک حواس، مشاهده  و تجربه بیواسطه برای ما قابل دسترسی اند.
· بود (ماهیت) اما بیانگر مجموعه تعین های عام و ثابت هر چیز و روند و غیره است که ضرورتا به آن چیز و یا روند تعلق دارند.
· بود (ماهیت) با نمود (پدیده) وحدت دیالک تیکی تشکیل می دهد.
· بود (ماهیت) برخلاف نمود (پدیده) برای شناخت حسی بیواسطه دسترس ناپذیر است.
 
· از این رو، ادعای شناخت باطن چیزی با نظر کردن در ظاهر آن چیز، یاوه ای بیش نیست.
· برای شناخت ماهیت چیزها باید در روند پراتیک با آن چیزها درآویخت، روی آن چیزها باید کار کرد، آن چیزها را باید مورد آزمون و آزمایش و کند و کاو قرار داد و گام به گام به شناخت آنها و خویشتن خویش نایل آمد.
· برای ره یافتن به ماهیت چیزها باید از نمود آنها شروع به حرکت کرد.
· باید از پله های مفاهیم پائین رفت، به کنه چیزها راه یافت و ماهیت آنها را کشف نمود.
· با توجه به نمود چیزها نمی توان ماهیت آنها را شناخت.
· شناخت ماهیت چیزها کاری حسی ـ عقلی، زمانگیر و مشقت بار است.
 
2
مفهوم «فراست» در قاموس خردگرایان
 
· فراست در قاموس خردگرایانی از قبیل سیاوش، عبارت است از توانائی گذار از نمود (پدیده) به بود (ماهیت)
· فراست یعنی حرکت کردن از خطه نمود، پائین رفتن از پله های مفاهیم و ره یافتن به عالم بود.
· فراست یعنی شناخت ماهیت (بود) چیزها با به راه افتادن از نمود (پدیده) آنها.
· دیوان نیما سرشار از فوت و فن این کردوکار دشوار است.
· فلسفه نیما یکی از دشوارترین فلسفه ها ست و آدمی را بلحاظ بغرنجی به یاد فلسفه هگل می اندازد.
· نیما برای ره یافتن از نمود به بود، از پدیده به ماهیت، به رهنمائی نشانه های بود (که در نمود تجرید می یابند)  تکیه می کند:
 

 نیما
(نیما یوشیج، «مجموعه کامل اشعار نیما»، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 190.)  
 
من به یاری آن شکفته چراغ
راه بردم ز گلخنی سوی باغ
 
هر کجا بود دلگشای مرا
از نشانی که رهنمای مرا.
 
· حتی جانوران با نشانه ها راه می یابند و از طریق نشانه گذاری، پیام می فرستند و برای دوست و دشمن از وجود خود خبر می دهند.
· مفهوم «نشان» در دیوان نیما بکرات و بطرزی بغرنج بکار برده می شود:
 
نیما
(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 176.)  
کم از این، گر نه خود به جا ماند
مردم از او، نشان او خواند.
 
با نشان زیست، با فسانه زیست
آنکه دانست، این نشانه چیست.
 
سهوها جمله در نشانه ما ست
قهر حرفی است، کز بهانه ما ست
 
با نشان، آن که بود و زیست، برست
گرچه بسیارها بهانه به دست
 
میرد آن رنگ، کاو نشان ندهد
وز همانی که هست، آن ندهد
 
آنچه کآن بدهد از من و تو نشان
گو سخن باشد آن، ز ما ست همان
 
دیده تا دید، دید بی کم و کاست
هر نشان در کمال خود زیبا ست
 
من به توفیق این خیال و گمان
رفت اندیشه ام، به سوی نشان
 
آنکه ز اینگونه در فکند مرا
ز او نجویم نشان، ز بهر چرا
 
رشته جان او به جانم دوخت
که چو شمعی به مجلس آمد و سوخت
 
نگه از دل، دلم ز دیده نرست 
تا چه آید از آن نشانه به دست.
 
· سیاوش با به خدمت گرفتن مفهوم «فراست»، دیالک تیک نمود و بود را ـ آگاهانه و یا ناخودآگاه ـ مطرح می سازد:
· در قاموس او نیما شاعری فراست مند است که ببرکت تسلط بر فوتبال و فن دیالک تیک می تواند از خطه نمود تن برکند و به عالم بود نفوذ کند، به کشف حقیقت گرفتار در غل و زنجیر ظلمات نایل آید و مبلغ جسور حقایق مکشوفه باشد. 
 
·    مراجعه کنید به دیالک تیک نمود و بود (پدیده و ماهیت) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری مفصلا توضیح داده خواهد شد.
 
ادامه دارد.
 

تأملی در تحلیل سیاوش کسرائی از شعر نیما یوشیج تحت عنوان «طعم آفتاب» (۱)

 

نیمایوشیج (21 آبان 1274 ـ 13 دی 1338)

تحلیل واره ای از گاف سنگزاد

 

طعم آفتاب
سیاوش کسرائی

( نقل از دفتر شورای نویسندگان و هنرمنداان ایران دفتر دوم و سوم سال 1364 ص 11 ـ 27)  

 
شعر نیما از جهت بافت و سرشت مضمونی، عمیقا بومی، محلی و به تعبیری دیگر، روستائی بود.
زمینه شعر نیما را ـ اغلب ـ دار و درخت ها و گیاهان و پرندگان و حیوانات و کوه و رود و اشیاء همان کوهپایه یوش پر می کرد که نیما اصرار داشت با نام مازندرانی آن نیز بازگو شوند.
او با همین ابزار طبیعی و ابتدائی به همه مسائل دور و نزدیکش ـ که به خوبی آنها را درک کرده، در خود ورود داده و در آنها ورود کرده بود ـ پاسخ می داد.
نیما بازتاب وقایع بزرگ بیرونی را بر خانه و کاشانه و کارهای روزانه اش در می افکند.

شبتاب

 «هنوز از شب، دمی باقی است »
  
می خواند در او، شبگیر
  و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

  به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
• به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
 به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
  و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

  نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
 در این تاریکمنزل می زند سوسو.


  نیما گرچه پاسخگوی بسیاری از دادها و بیدادهای عصر خود بود و در هر زمینه قلم فرسود، اما به گمان منمهمترین نقطه نظرش در بیرون از مزهای میهنش، انقلاب اکتبر و تولد کشور شوراها بود و در درون (میهنش)، حکومت دیکتاتوری بود، (که بشدت از برآمدن آفتاب در خانه همسایه می ترسید و با هزار شیوه، در برابر آن، دیوار می کشید، تا چشم و دل محرومان بدان روشن نشود و شاعر، همه تاریکی و سیاهی خانه خود را از آن پرده پوشی ها و روشنائی ستیزی های حکومت می دانست.)  
  و اما نیما، اولی را می ستود و دومین را می کوبید و نطفه شعر اجتماعی و سیاسی نیما از همین جا ست که آغاز می شود.
 دیالک تیک دردناک نیما در بودن در درون سیاهی و نخواستن آن بود
.

 

· این اولین مطلب منثوری است که از سیاوش کسرائی می خوانیم.  

· ما فراز فوق الذکر از نوشته سیاوش را به تزهائی تجزیه می کنیم تا تحلیل آن تسهیل شود:

 

تز اول

شعر نیما از جهت بافت و سرشت مضمونی، عمیقا بومی، محلی و به تعبیری دیگر، روستائی بود.

 

· مفاهیمی که سیاوش در این تز به خدمت می گیرد، عبارتند از «بافت»، «سرشت»، «مضمون»

· در آئینه مفاهیم هر کس می توان جهان بینی او را تماشا کرد.

 

1

بافت

 

· منظور سیاوش از بافت شبکه ای است که حاصل نهائی ترکیب عناصر متشکله شعر نیما ست.

· شاید بتوان با اندکی دست و دلبازی به دیالک تیک عنصر ـ ساختار ـ سیستم گریز زد:

· هر سیستمی از ترکیب عناصر معینی تشکیل می یابد.

· ساختار عبارت است از فرم پیوند عناصر با یکدیگر.

 

·        مراجعه کنید به دیالک تیک عنصر ـ ساختار ـ سیستم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

2

سرشت

 

· سیاوش بیشک مقوله «سرشت» را به جای مقوله فلسفی بسیار مهم «ماهیت» بکار می برد.

· مقوله ماهیت با جفت دیالک تیکی خود، یعنی پدیده، دیالک تیک پدیده و ماهیت را تشکیل می دهد.

· در این دیالک تیک نقش تعیین کننده همیشه و همه جا از آن ماهیت است.

· · در فلسفه سعدی از دیالک تیک نمود و بود سخن می رود که فرمولبندی دیگری برای همین شناخت افزار دیالک تیکی بسیار مهم است.

 

·        مراجعه کنید به دیالک تیک پدیده و ماهیت در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

3

مضمون

 

· مقوله مضمون همان مقوله فلسفی دیرآشنای محتوا ست که با جفت دیالک تیکی خود، دیالک تیک صورت و مضمون را و یا دقیقتر بگوئیم، دیالک تیک فرم و محتوا را تشکیل می دهد.

 

· سعدی این دیالک تیک را به صدها نوع مختلف بسط و تعمیم می دهد:

· دیالک تیک پوست و مغز

· دیالک تیک پوسته و هسته

· دیالک تیک صورت و سیرت

· و غیره

 

· شعر نیما بنظر سیاوش بلحاظ ساختار و ماهیت و محتوا بومی است.

 

· چرا؟

 

· سیاوش به چه دلیل به این ارزیابی می رسد؟

 

· ما هرگز به این ویژگی در شعر نیما نرسیده بودیم.

· شاید از آن رو که خود ما ـ همچنان و هنوز ـ دهاتی و یا روستائی هستیم و چیزهای روستا برای مان طبیعی و عادی اند.

 

تز دوم

زمینه شعر نیما را ـ اغلب ـ دار و درخت ها و گیاهان و پرندگان و حیوانات و کوه و رود 

و اشیاء همان کوهپایه یوش پر می کرد

 که نیما اصرار داشت با نام مازندرانی آن نیز بازگو شوند.

 

· سیاوش در این تز، دلیل ادعای خود را بلافاصله تبیین می دارد و راه بر سؤال بی پایه می بندد.

 

1

· سیاوش ضمنا از جهان بینی خود پرده برمی دارد، چیزی که ما به امید کشفش، به بررسی سطر به سطر این میراث او کمر بسته ایم.

 

2

· سیاوش نظرش را بر عناصر اصلی و مادی موجود در شعر نیما استوار می سازد.

 

· این اما به چه معنی است؟

 

3

· این بدان معنی است که در تئوری شناخت سیاوش اوبژکت شناخت در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت نقش تعیین کننده را به عهده دارد.

 

4

· حق هم مطلقا با سیاوش است.

· چون محتوای شناخت نه در شناسنده، نه در سوبژکت شناخت، بلکه در موضوع شناخت، در اوبژکت شناخت نهفته است.

· سیبیت سیب ـ به عنوان مثال ـ  در خود سیب است.

· در ساختار مولکولی خود سیب است و نه در خورنده و خرنده و کارنده و چیننده و بوینده سیب.

 

5

· سیاوش اهل توهم و  تخیل و خاطره گوئی نیست.

· سیاوش به ماتریالیست ها بیشتر شباهت دارد تا به ایدئالیست ها.

 

6

 

· او نظرات خود را نه از ذهن خویش، بلکه از دل واقعیت عینی استخراج می کند:

· سیاوش به قول انگلس، «طبیعت را با خود طبیعت توضیح می دهد!»  

 

7

· اینجا واقعیت عینی منعکس شده در شعر نیما  (دار و درخت و غیره یوش) است که به نوبه خود، در ضمیر زلال سیاوش بازتاب می یابد.

· این پدیده و روند را می توان انعکاس مضاعف چیزی نام داد:

· انعکاس انعکاس نام داد.

 

8

· دار و درخت به عنوان مثال نخست در آئینه ضمیر نیما منعکس شده و فرم شعر کسب کرده و سپس در هیئت شعر در آئینه ضمیر سیاوش منعکس شده است:

· این انعکاس تصویر معنوی نیمائی در ضمیر سیاوش است.

· این انعکاس مضاعف (دوگانه و دوگونه) واقعیت عینی است.

 

تز سوم

او با همین ابزار طبیعی و ابتدائی به همه مسائل دور و نزدیکش ـ که به خوبی آنها را درک کرده، 

در خود ورود داده و در آنها ورود کرده بود ـ پاسخ می داد.

 

1

· سیاوش در این تز، دیالک تیک وسیله و آماج را به شکل دیالک تیک دارو درخت و دریا از سوئی و پاسخ به مسائل نزدیک و دور از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد.

 

2

· نیما بزعم سیاوش عناصر محیط زیست خود را وسیله ای برای تبیین مسائل اجتماعی مورد نظر خویش قرار می دهد.

 

3

 

· سیاوش ضمنا به میدان تئوری شناخت گام می نهد و مفهوم آشنائی به نام «درک» را بر زبان می راند.

· پروفسور مارکسیست زنده یاد، کلاوس هولتس کامپ کتابی تحت عنوان ادراک حسی نوشته است.

 

4

· در شعر هوشنگ ابتهاج (سایه) نیز با واژه «ادراک» برخورد می کنیم که به جای خود مورد بحث قرار خواهد گرفت.

 

5

· ادراک حسی گام مهمی در روند شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم های هستی عینی است.

 

6

· سیاوش ـ اما ـ  به ادراک حسی چیزها، پدیده ها و سیستم ها قناعت نمی ورزد.

· او از ورود هستی عینی در (ضمیر) نیما سخن می گوید.

 

7

· این حقیقت امر در تئوری انعکاس مورد بررسی قرار می گیرد که یکی از مهمترین تئوری ها در تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی شناخت است:

· چیزهای هستی در آئینه ضمیر انسان ها تصویری معنوی و باواسطه به جا می نهند.

· به قول سیاوش در انسان ها ورود می کنند.

 

8

· فرمولبندی سیاوش اما بمراتب دقیقتر و تأمل انگیزتر است:

· سیاوش از «ورود دادن چیزها در خود» سخن می گوید و نه از ورود اوتوماتیک و خودپوی چیزها در نیما.

 

9

 

· لنین بدرستی بر آن بود که انعکاس خاصیت ذاتی ماده است.

· چیزها بطور اوتوماتیک در یکدیگر منعکس می شوند، چیزها آئینه یکدیگرند.

 

10

· انعکاس صرف اما با شناخت فرسنگ ها فاصله دارد.

· انعکاس به مرحله حسی شناخت مربوط می شود.

· اعضای حسی نباتات،  جانوران و انسان واسطه ارگانیک انعکاس اند.

· شناخت اما از دیالک تیک حسی و عقلی تشکیل می یابد.

 

11

 

· سیاوش با مفهوم «ورود دادن چیزها در خویش»، عنصر آگاهی و ارادی را وارد روند شناخت چیزها می کند.

· نیما ـ به مثابه سوبژکت شناخت ـ آگاهانه و داوطلبانه چیزها را در ضمیر خویش منعکس می کند.  

 

· مارکس در این جور موارد، از مفهوم «از آن خود کردن» استفاده می کند.

 

12

· انسان شناسنده هستی عینی را در خود می مکد، از آن خود می کند، بازسازی اش می کند و بدان خصلت انسانی می بخشد، طبیعت ثانی را پدید می آورد.

 

13

· از این رو ست که حریفی ادعا می کند که کوه معینی پس از نقاشی شدن از سوی هنرمندی، زیباتر بنظر می رسد.

· چون کوه نقاشی شده، چیزی بیشتر از کوه واقعی ـ عینی اولین است.

· کوه نقاشی شده کوه است و انسان، کوه است و انسان نوعی، حتی.

 

14

· سیاوش اما در تئوری شناخت به خود افشاگری دیگری دست می زند. 

 

· بنظر سیاوش تیزهوش، نیما فقط هستی عینی را ـ بطور منفعل و به مثابه مصرف کننده صرف ـ در خود وارد نمی کند، بلکه ـ بطور فعال و کوشا ـ متقابلا در هستی عینی ورود می کند.

 

· تئوری مارکسیستی انعکاس را بهتر از این نمی توان توضیح داد.

 

15

· در روند شناخت چیزها، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت بر قرار می شود، دیالک تیک چیزها و انسان شناسنده بر قرار می شود.

 

· سوبژکت شناسنده نمی تواند و نباید به عکس برداری عکاسواره از اوبژکت شناخت قناعت کند، بلکه خواه و نا خواه در آن نفوذ می کند، تا به کنه آن، به چند و چون ذاتی آن پی ببرد.

 

16

· سوبژکت در روند انعکاس با اوبژکت در می آویزد.

· سوبژکت اوبژکت را زیر و رو می کند و در عین حال، خود زیر و رو می شود.

 

· هر تبری که دهقان بر تنه درختی می کوبد، ضمن تغییر دادن تنه، خود را هم تغییر می دهد.

· هم بلحاظ جسمی، هم بلحاظ تجربی، هم بلحاظ فکری و هم بلحاظ معرفتی. 

 

· دهقان در اثر همین کار نه تنها تنه را می شناسد، بلکه تبر را، نحوه کار با تبر را، صحت و سقم تصورات پیشین خویش راجع به تبر و تنه و نحوه کار با تبر را و خیلی چیزهای دیگر را.

 

17

· دگرگون کردن و دگرگون گشتن دمادم، دیالک تیکی را تشکیل می دهند.

 

18

· سوبژکت از خطه نمود به ظلمات بود نفوذ می کند، از ظاهر ملموس و مرئی و محسوس چیزها به ذات ناملموس، نامرئی و نامحسوس آنها سفر می کند.

· سفری دشوار و عصب سوز و عرقریز.

 

19

اثری از مجید افسر

 

· حقیقت چیزها در اعماق، در ظلمات مخاطره آمیز، اسیر پای در غل و زنجیر طبیعت سرسخت است و برای رهائی، در انتظار بنی آدم نشسته است، تا به قول هگل، از پله های شعور (مفاهیم و مقوله ها) پائین رود و بند از پایش بر دارد، بیرون آورد و هدیه بنی بشر کند.

 

· آب حیات کذائی در ادب کلاسیک ایران، که در ظلمات نهان است، باید همان حقیقت دشوار دست یافتنی باشد.

 

20

· آب حیات دست نا یافتنی، با تدوین شناخت افزار مارکسیستی ـ لنینیستی شناخت به چیزی دسترس پذیر بدل می شود.

· و سیاوش یکی از چاوشان این شناخت افزار ساده و همه فهم باید باشد.

 

· سیاوش بلحاظ معرفتی ـ نظری نیز مارکسیستی تمام عیار بنظر می رسد.

· باید ببینیم.

 

تز چهارم    

نیما بازتاب وقایع بزرگ بیرونی را

 بر خانه و کاشانه و کارهای روزانه اش در می افکند.

 

· سیاوش اکنون خود، تئوری انعکاس را به نام می خواند و از واژه «بازتاب» استفاده می کند.

· با واژه «بازتاب» به این معنا، در اشعار احسان طبری نیز برخورد می کنیم.

 

1

· نیما ـ بنظر سیاوش ـ عکس وقایع بیرونی را در آئینه خانه و کاشانه خویش منعکس می کند و نشان مردم می دهد.

 

2

· دیالک تیک تو در توی انعکاس همین است:

· چیز بیرونی در آئینه ضمیر شاعر منعکس می شود، تا در قالب چیزهای دور و بر شاعر انعکاس مجدد یابد و نشان همگان داده شود، یعنی در آئینه ضمیر توده ها منعکس شود.

· به همان سان که می توان نور خورشید با ذره بینی منعکس کرد و خس و خاشاک اجاقی را روشن نمود.

 

3

· به زبان هگل، واقعیت عینی بیرونی در ضمیر سوبژکت (نیما) منعکس می شود.

· ماده فرم عوض می کند و به روح بدل می گردد.

· وجود فرم عوض می کند و به شعور استحاله می یابد.

 

4

· شعور را شاعر نمی تواند به بند کشد و لذا شعور ـ به نوبه خود ـ در آئینه جهان عینی دور و بر نیما منعکس می شود، تا بار دیگر در آئینه ضمیر نیما منعکس شود و جامه شعر به خود می پوشد.

 

5

· به زبان هگل، روح و یا شعور تجسم می یابد.

· جسمیت می یابد.

· شیئیت و مادیت و عینیت می یابد تا دوباره از پله های مفاهیم بالا رود و به تعالی روحانی دست یابد.

 

6

· بدین طریق دیالک تیک ماده و روح، دیالک تیک وجود و شعور دو باره قوام می یابد.

 

7

 شبتاب

«هنوز از شب، دمی باقی است!»

می خواند در او، شبگیر

و شبتاب از نهانجایش به ساحل می زند سوسو.

 

به مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او

به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند

و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من

 

نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من

در این تاریکمنزل می زند سوسو.

 

· سیاوش قصد تحلیل شعر نیما را دارد.

· ما کنجکاویم که او چگونه به این امر مبادرت خواهد ورزید.

 

8

· ما ایرانی ها بیشتر به انشاء نویس های دبستانی شباهت داریم، تا به تحلیلگری مارکسیست.

 

9

· سیاوش اما آدمی را غافلگیر می کند.

· او برای تحلیل شعر نیما ـ قبل از همه ـ مفاهیمی را از شعر نیما برمی گیرد و مثل تکخال هائی نشان خواننده می دهد.

· تجزیه و تحلیل دیالک تیکی همین است.

 

·        مراجعه کنید به  تجزیه و تحلیل در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

10

اثری از مجید افسر

 

· علمی تر و مارکسیستی تر از این نمی توان به تحلیل اندیشه های کسی پرداخت.

· چرا که مفاهیم ـ به قول هگل ـ پله های شعور اند.

 

11

· جهان بینی هرکس را می توان ـ قبل از همه ـ در مفاهیم او جستجو کرد، یافت و دریافت.

 

 

تز پنجم

نیما گرچه پاسخگوی بسیاری از دادها و بیدادهای عصر خود بود و در هر زمینه قلم فرسود،

 اما به گمان من، مهمترین نقطه نظرش در بیرون از مزهای میهنش، انقلاب اکتبر

 و تولد کشور شوراها بود و در درون (میهنش)، حکومت دیکتاتوری بود، 

(که بشدت از برآمدن آفتاب در خانه همسایه می ترسید و با هزار شیوه، 

در برابر آن، دیوار می کشید، تا چشم و دل محرومان بدان روشن نشود و شاعر، 

همه تاریکی و سیاهی خانه خود را از آن پرده پوشی ها و روشنائی ستیزی های حکومت می دانست.)

  

 2

مفهوم «عصر»  

 

· از دو حالت قصه خالی نیست:

· یا سیاوش عصر را به معنی رایج مترادف با روزگار و زمانه بکار می برد و یا به معنی مقوله فلسفی مارکسیستی ـ لنینیستی «دوران»

· عصر و یا دوران به چه معنی است؟

 

1

· دوران به مقطع تاریخی معینی در تاریخ جامعه بشری اطلاق می شود.

· دوران مشخص کننده مقطعی از روند توسعه تاریخی است، که تا رسیدن بدان، گذشته مغلوب می گردد و آینده قوام می یابد.

 

2

· دوران تعیین کننده خطوط اصلی زمان حال تاریخی در رابطه با گذشته و آینده است.

 

3

· دوران ـ علاوه بر این ـ تعیین کننده نیروی اجتماعی اصلی پیشرفت اجتماعی در شرایط تاریخی مشخص است.

 

4

· تا پیروزی انقلاب اکتبر دوران امپریالیسم برقرار بود.

 

5

· پس از پیروزی انقلاب اکتبر، دوران جدیدی آغاز می شود که به دوران «گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم» معروف است.

 

6

· شکست سیستم جهانی سوسیالیستی تغییری در محتوای دوران نمی دهد.

 

7

· هر انقلابی در جهان گامی در راستای گذار به سوسیالیسم است.

 

8

· نظام سرمایه داری دیگر نمی تواند دورنما تلقی شود.

 

3

  مفاهیم «بیرون از مرز میهن و «درون مرز میهن»

مهمترین نقطه نظرش در بیرون از مزهای میهنش،

 انقلاب اکتبر و تولد کشور شوراها بود.

 

· سیاوش در این حکم خویش، دیالک تیک داخلی ـ خارجی را به شکل دیالک تیک درون مرزهای میهن و برون از مرزهای میهن بسط و تعمیم می دهد.

 

1

· در دیالک تیک داخلی ـ خارجی، نقش تعیین کننده از آن داخلی است.

· اما سیاوش چه نظری در این زمینه دارد؟

 

2

· مهمترین نقطه نظر نیما ـ در قاموس سیاوش ـ در وهله اول، نه در درون مرزهای میهنش (نه در قطب داخلی دیالک تیک داخلی ـ خارجی)، بلکه در برون از مرزهای میهن (در قطب خارجی) است.

 

3

· البته می توان این حکم سیاوش را به طرز دیگری تفسیر کرد.

· شاید هم سیاوش قصد تقدم قائل شدن به عامل خارجی در قبال عامل داخلی را نداشته است.

 

4

· خواه این و خواه آن، نمی توان این حقیقت امر را نادیده گرفت که حزب توده دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می داد و عملا تخریب می کرد.

 

5

· این خطای نظری و طرز نگرش متافیزیکی حزب توده،  ضایعات مادی و معنوی عظیمی را به دنبال آورده است که باید در فرصتی دیگر مفصلا مورد بحث قرار گیرد.

 

6

· البته شکی در اهمیت غول آسای انقلاب اکتبر و تولد حکومت شوراها نیست، ولی علیرغم آن نمی توان نقش تعیین کننده عامل داخلی را نادیده گرفت.

 

7

· تقدم قائل شدن به قطب خارجی در دیالک تیک داخلی ـ خارجی خطای خطیر خطرناکی است.

 

8

· اهرم تحول بنیادی چیزها، پدیده ها و سیستم ها عامل داخلی است و نه خارجی.

· اگرچه عامل خارجی نقش بزرگ و خارق العاده ای به عهده می گیرد.

 

9

· درک درست دیالک تیک ماتریالیستی یعنی درک درست همین حقیقت امر.

 

ادامه دارد.

 

تحلیل دیالک تیکی ضرب المثل ها (۴)  (بخش آخر)

 

شین میم شین

 

احمد رضا

کمک بگیری وابسته میشی

 

· راه حل رادیکال برای مسئله ای که احمد رضا طرح کرده، باید در همین بنیادی ترین دیالک تیک جامعه بشری، یعنی در دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده باشد.

· این دیالک تیک، شالوده اصلی بزرگ ترین کشف کارل مارکس است که به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف شده است.

 

· چرا کشف مارکس به این عنوان معروف شده است؟   

 

1

دیدرو

 

· این سؤال از آن سؤال های کلیدی است که پاسخ بدان از چرخش تعیین کننده ی بزرگی در بینش بشری پرده برمی دارد.

· تا قبل از کشف این تز «درک ماتریالیستی تاریخ»، در تمامت طول تاریخ تفکر بشری، یعنی در همه فرم های جهانتصویر تاریخی بشریت، درک ایدئالیستی تاریخ سیطره و سلطه داشت.

 

·        مراجعه کنید به تفکر تاریخی (جهانتصویر تاریخی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

· حتی ماتریالیست های غول آسای قرن هجدهم و نوزدهم از دیدرو تا هولباخ از هلوه تیوس تا فویرباخ، درک ایدئالیستی تاریخ را نمایندگی می کردند.

 

·        مراجعه کنید به درک ایدئالیستی تاریخ، درک ماتریالیستی تاریخ  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

 

2

 

· این کشف بزرگ مارکس چرخش انقلابی و ریشه ای در بینش و طرز تفکر بشری پدید می آورد.

· بدین طریق علوم اجتماعی گام ماهوی غول آسائی به پیش برمی دارند و شباهت غریبی به علوم طبیعی و ریاضی کسب می کنند.

 

· جای خیالبافی در رابطه با مسائل جامعه و جهان را علم می گیرد و دست به ریشه می برد و پدیده های اجتماعی و تاریخی را از ریشه توضیح می دهد.

· شناخت جامعه و جهان اما هم پیش شرط تغییر جامعه و جهان است و هم به محض نفوذ در توده، موتور تغییر جامعه و جهان است.

 

· به همین دلیل هم بوده که رسول پرولتاریا ناقوس مرگ جهان کهنه را به صدا در می آورد:

· فلسفه (خرد) تا کنون به تفسیر جامعه و جهان بسنده می کرد.

· اکنون اما تغییر جامعه و جهان در دستور روز بشریت قرار گرفته است.

 

3

· دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده (ماتریالیسم تاریخی) بسط و تعمیم دیالک تیک فرم و محتوا (ماتریالیسم دیالک تیکی) است و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن محتوا (نیروهای مولده) است.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

4

 

· به این دلیل که فرم هر چیز ضرورتا وابسته به محتوای آن چیز و متناسب با محتوای آن چیز است.

 

· اگر سیبی را در نظر گیریم، به آسانی می توانیم رابطه فرم و محتوای آن را دنبال کنیم و بشناسیم:

· سیب تازه با محتوای آبدار، فرم فریبائی دارد:

· عطر و رنگ و شکل و طعم خوشایندی دارد.

· فرم سیب متناسب با محتوای آن است.

· با گذشت زمان محتوای سیب، یعنی آب سیب تبخیر می شود و مواد شیمیائی متشکله سیب از مواد قندی، پروتئینی، چربی،  املاح معدنی، آنزیم ها و غیره تجزیه و بازترکیب می شوند و با تغییر محتوا، فرم سیب دستخوش تغییر می گردد و از سیب خوشایند سابق، سیب پلاسیده بی عطر و بو و رنگ و طعم باقی می ماند.

 

5

· بر اساس تجربه این جور پدیده ها ست که به نقش تعیین کننده محتوا در دیالک تیک فرم و محتوا می رسیم.

· مارکسیست ـ لنینیست ها نه خیالباف، بلکه واقع بین اند و چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را چنان که هستند، می بینند و نه چنانکه آرزو می کنند و یا می پندارند.

 

· برای آنها پراتیک (تجربه، آزمون، آزمایش، عمل) معیار تعیین حقیقت است و نه تصورات سوبژکتیو و تخیلات و توهمات بی پایه و اساس.  

 

6

· نقش تعیین کننده ی محتوا اما به معنی هیچ وارگی و هیچکارگی فرم نیست.

· فرم می تواند تغییر محتوا را به نوبه خود تحت تأثیر قرار دهد.

· این حکم در باره همه اقطاب همه دیالک تیک ها صادق است.

 

7

· این امر عینی را در  دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده می توان به وضوح دید.

 

· در دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده (فرم و محتوا)  نیز نقش تعیین کننده از آن نیروهای مولده (محتوا)  است، ولی مناسبات تولیدی (فرم) هیچ واره و هیچ کاره نیست.

 

· مناسبات تولیدی بسان قالب و چارچوبی برای نیروهای مولده است.

· در آغاز تشکیل هر فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی مثلا جامعه اشتراکی اولیه، برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری و یا سوسیالیسم همان شرایطی حاکم است که در مورد سیب تازه از درخت چیده شده حاکم بوده است:

· فرم و محتوای جامعه با هم انطباق دارند.

· درخور یکدیگرند.

 

· اما با گذشت زمان نیروهای مولده (انسان مولد، علم و فن و تجربه و وسایل تولید و نحوه استخراج مواد خام و غیره) رشد می کنند.

· به عبارت دیگر محتوای جامعه تنومندتر و بزرگتر می شود.

· رشد و توسعه نیروهای مولده، بطور عینی رشد و توسعه مناسبات تولیدی (فرم، قالب، چارچوب، ساختار) را الزامی می سازد.

 

8

· مناسبات تولیدی اما بسان هر فرم و هر قالب و چارچوب و ساختاری، داوطلبانه تن به تغییر نمی دهد، بلکه مقاومت می ورزد.

· از این رو ست که جامعه دچار بحران می گردد.

 

· راه خروج از بحران اجتماعی، تحول ساختار و یا مناسبات تولیدی است.

 

· این تحول مناسبات تولیدی را انقلاب می نامند:

· انقلاب یعنی حل تضاد فرم با محتوای جامعه بشری.

· انقلاب اجتماعی یعنی حل تضاد مناسبات تولیدی با نیروهای مولده.

 

· به همین دلیل، پس از هرا نقلاب اجتماعی، جامعه رشد شتابانی آغاز می کند و از روسیه عقب مانده ابر قدرتی سر می کشد که فاشیسم را به زانو در می آورد و سد سدیدی در مقابل جنگ های جهانی برپا می دارد.

 

9

 

· برای تجسم بهتر این دیالک تیک، می توان کودکی را در نظر گرفت.

· کودک پیراهن و کت و شلواری دارد.

· میان اندام کودک و البسه او رابطه فرم و محتوا برقرار است.

· با رشد کودک، پیراهن و کت و شلوار رفته رفته تنگ و تنگتر می شوند و از رشد کودک به سهم خود ممانعت به عمل می آورند.

· تا آنکه روزی محتوای رشد یابنده، فرم را از درون منفجر می کند:

· دگمه های پیراهن و کت و شلوار یکی پس از دیگری می افتند و پیراهن و کت و شلوار چه بسا جر می خورند.

· دیالک تیک فرم و محتوا از این قرار است.

 

· به همین دلیل هم تقی ارانی از جبر تاریخ سخن می گوید.

· جبری که در دیالک تیک جبر و اختیار تشکیل می شود و رقم می خورد.

 

·        مراجعه کنید به  دیالک تیک جبر و اختیار در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

احمد رضا

کمک بگیری وابسته میشی

 

· در بخش پیشین دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده (به مثابه بسط و تعمیم دیالک تیک فرم و محتوا) را خاطر نشان شدیم و بر نقش تعیین کننده نیروهای مولده (به مثابه بسط و تعمیم محتوا) اشاره کردیم.

· تعیین کننده بودن قطبی در دیالک تیکی اما به معنی هیچ وارگی و هیچ کارگی قطب دیگر نیست.

· این در حق مناسبات تولیدی (به مثابه بسط و تعمیم فرم) نیز صادق است.

 

1

· مناسبات تولیدی ساختار هر جامعه بشری است.

 

· ساختار اما به چه معنی است؟

 

2

· ساختار یک مقوله فلسفی است.

· ساختار در دیالک تیک سه عضوی عنصر ـ ساختار ـ سیستم عرض اندام می کند:

· ساختار هر سیستم ـ چه سیستم مادی و چه سیستم فکری ـ عناصر سیستم را به هم پیوند می دهد و نحوه پیوند این عناصر، چند و چون سیستم را تشکیل می دهد.

 

مثال

 

· میان بیل و کلنگ و داس و تفنگ کمترین تفاوت ماهوی وجود ندارد.

· ماهیت همه اینها را اتم های آهن تشکیل می دهند.

· اگر همه اینها را حرارت دهیم و ذوب کنیم به اصل خود برمی گردند و هویت (یکسانی) ماهوی آنها آشکار می گردد.

· تنها تفاوت تعیین کننده ای که آنها با هم دارند، ساختار آنها، یعنی نحوه و نوع پیوند اتم های آهن با یکدیگر است.

· به دلیل ساختارهای متفاوت است که یکی بیل شده، دیگری کلنگ و آن دیگری داس و یا تفنگ.

 

3

· ضمنا به دلیل ساختار است که هر کدام از آنها فونکسیون خاص خود را دارند:

· یکی برای کندن زمین است، دیگری برای جا به جا کردن خاک و آن دیگری برای در و یا کشتن موجود زنده ای.

· به همین دلیل دیالک تیک دیگری با ساختار تشکیل می یابد:

· دیالک تیک ساختار و فونکسیون

 

· نقش تعیین کننده در دیالک تیک ساختار و فونکسیون از آن ساختار است.

· فونکسیون هر چیز تابع ساختار آن است:

· به همین دلیل است که چرخ خیاطی برای دوخت و دوز و قابلمه برای آشپزی است.

 

4

· کسانی که از این دیالک تیک عینی خبر ندارند و یا قصد عوامفریبی دارند، چنان خیال و یا وانمود می کنند که از هر چیزی برای انجام هر فونکسیونی می توان بهره برگرفت.

· آنگاه کشف بزرگ رسول توده ها را جاهلانه (جاهل به هر دو معنی اش) کنار می نهند و مسائل جامعه و جهان را نه با ساز و برگ تحلیلی و معرفتی مارکسیستی ـ لنینیستی، بلکه با ساز و برگ های نامناسب از قبیل ساز و برگ های تحلیل و معرفتی پسیکولوژیکی، بیولوژیکی، انتروپولوژیکی و غیره انجام می دهند و حسابی عوامفریبی و چه بسا حتی خودفریبی می کنند.

· نان عوامفریبان هم حسابی در روغن است.

· چون عوامفریبی  به تقویت و تحکیم مواضع طبقه حاکمه کمک می کند.

· طبقه حاکمه هم عوامفریبانه عوامفریبان را جایزه باران می کند.

 

5

· مناسبات تولیدی در هر جامعه بشری نقش ساختار را دارد.

 

· این اما به معنی است؟

 

6

· برای درک ساختاریت (ساختار وارگی) مناسبات تولیدی بهتر است که جامعه را سیستمی تصور کنیم.

· جامعه بشری واقعا هم سیستمی است که از عناصری تشکیل یافته است و ساختار جامعه (یعنی مناسبات تولیدی)  این عناصر را به یکدیگر پیوند داده است.

· اکنون برای درک بهتر نقش مناسبات تولیدی باید از خود پرسید:

· عناصر تشکیل دهنده جامعه بشری کدام اند که مناسبات تولیدی به مثابه ساختار، آنها را به همدیگر پیوند داده و سیستم اجتماعی معینی را پدید آورده است؟    

 

· در بخش پیشین این سؤال مطرح شد که عناصر تشکیل دهنده جامعه بشری کدام اند که مناسبات تولیدی به مثابه ساختار، آنها را به همدیگر پیوند می دهد و سیستم اجتماعی معینی را پدید می آورد؟   

 

1

· عناصر جامعه بشری، دیالک تیکی از عناصر مادی و معنوی اند.

· عناصر معنوی نتایج انعکاس عناصر مادی در آئینه ضمیر انسانی اند.

· به عبارت دیگر انعکاس ماده در ماده اند.

· چون مغز انسانی نیز چیزی جز ماده به درجه عالی توسعه و تکامل یافته نیست.

· عناصر تشکیل دهنده ی مغز نیز همان عناصر تشکیل دهنده در و دیوار و رخت و درخت اند.

· آنچه مغز را از در و دیوار و رخت و درخت متمایز می سازد نحوه و نوع پیوند اتم ها ست.

· یعنی ساختار متفاوت مغز و در و دیوار و رخت و درخت است.

· همین و بس.

 

2

· عناصر مادی جامعه نیز همان عناصر مادی طبیعی اند که روح (شعور) انسانی در آنها نفوذ کرده و ساختار دیگری به آنها بخشیده است و در نتیجه، آنها هر کدام فونکسیون دیگری   کسب کرده اند.

· داس و چکش و تیر و تبر همان آهن طبیعی اند که پس از جاری شدن شعور انسانی در اندام آن ساختار دیگری کسب کرده اند و به خدمت طبیعت دوم یعنی جامعه و انسان در آمده اند.

· همه عناصر مادی را اگر تجرید کنیم به نیروهای مولده می رسیم که ذکرش گذشته است:

· به انسان و وسایل تولید و مواد خام و علم و فن و غیره 

 

3

· عناصر معنوی، چیزهای فکری و روحی و روانی اند.

· چیزهای ایده ئولوژیکی اند.

· عناصر معنوی از مذهب و اخلاق و هنر و قضاوت و حقوق و خرافه و فلسفه و علوم و غیره تشکیل می یابند.

· اگر همه این عناصر غیر مادی را تجرید کنیم به مفهوم مارکسیستی ـ لنینیستی موسوم به روبنای ایده ئولوژیکی جامعه بشری می رسیم.

 

4

· اکنون می توانیم دیالک تیک سه عضوی عنصر ـ ساختار ـ سیستم را که به عرصه ماتریالیسم دیالک تیکی تعلق دارد، یعنی به کل هستی در همه فرم هایش تعلق دارد، در جامعه بشری بسط و تعمیم دهیم، یعنی وارد خطه ماتریالیسم تاریخی شویم.

· بسط و تعمیم دیالک تیک عنصر ـ ساختار ـ سیستم در جامعه بشری عبارت خواهد بود از دیالک تیک نیروهای مولده ـ مناسبات تولیدی ـ روبنای ایده ئولوژیکی.

· مناسبات تولیدی به مثابه ساختار جامعه بشری، عناصر مادی و معنوی جامعه بشری را به هم پیوند می دهد و بسته به نحوه و نوع این پیوند، جوامع بشری از یکدیگر متمایز می گردند، یکی جامعه اشتراکی اولیه می شود، دیگری جامعه برده داری می شود، آن دیگری جامعه فئودالی، سرمایه داری و بالاخره جامعه سوسیالیستی و بعد کمونیستی.

· درست به همان سان که یکی در می شود و دیگری دیوار، یکی رخت می شود و دیگری درخت، یکی تیر می شود و دیگری تبر، یکی تفنگ می شود و دیگر لولهنگ.  

· به همین دلیل مناسبات تولیدی را زیربنای جامعه می نامند.

· عامل تعیین کننده در مناسبات تولیدی، فرم مالکیت بر وسایل اساسی تولید (اراضی، منابع، معادن، کارخانجات، شرکت ها، بانک ها، وسایط نقلیه و غیره) است.  

 

5

کس نخارد پشت من

جز ناخن انگشت من

 

· اکنون که دست به ریشه برده ایم و تصور ریشه ای از جامعه بشری بدست آورده ایم، می توانیم به مسئله ای که احمد رضا طرح کرده راه حلی مارکسیستی ـ لنینیستی و رادیکال ارائه دهیم:

· راه حل توسعه و خودمختاری (استقلال) و نجات از وابستگی به این و آن، تلاش در جهت تغییر ساختار جامعه است.

· تلاش دسته جمعی در جهت تغییر مناسبات تولیدی حاکم است.

 

6

· با تغییر مناسبات تولیدی راه توسعه سریع و همه جانبه نیروهای مولده باز می شود و جامعه توسعه می یابد و ثروت اجتماعی به اندازه کافی تولید می شود تا جامعه خودش پشت خودش را بخارد و محتاج دیگری نباشد.

· در آن صورت هم هارمونی بر باد رفته میان طبیعت و جامعه (طبیعت اول و طبیعت دوم)  دو باره برقرار می شود و هم هارمونی بر باد رفته میان اعضای جامعه.

· به همین دلیل است که رسول رهایش نهائی کمونیسم را به شرح زیر توصیف می کند:

 

کمونیسم، عبارت است از ناتورالیسم متکامل = هومانیسم
کمونیسم، عبارت است از هومانیسم متکامل = ناتورالیسم
در کمونیسم، برای نخستین بار، ماهیت انسانی طبیعت به انسان اجتماعی برمی گردد.
برای نخستین بار، هستی طبیعی انسان، با هستی اجتماعی او یکی می شود

و طبیعت در مقابل انسان، فرم انسانی به خود می گیرد.
جامعه کمونیستی، وحدت ماهوی متکامل طبیعت و انسان است!
جامعه کمونیستی، رستاخیز حقیقی طبیعت است!
جامعه کمونیستی، ناتورالیسم تحقق یافته انسان و هومانیسم متجسم طبیعت است.
(کارل مارکس، «جزوهً اقتصادی ـ فلسفی»، آثار منتخب مارکس و انگلس 40 ، ص 536 و 538)

 

مراجعه کنید به

شیوه تولید، نیروهای مولده، مناسبات تولیدی، دیالک تیک زیربنا و روبنا، کمونیست ها امروز، سوسیالیسم جای بربریت 

در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

http://hadgarie.blogspot.de/2011/04/1_06.html

 

پایان

تحلیل دیالک تیکی ضرب المثل ها (۳)



 
شین میم شین
  
کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من
ادامه
 
jeder ist sich selbst der Nächste
نزدیک ترین کس به هر کس، خودش است.
 
· این ضرب المثلی از کشور آلمان است.
· در این ضرب المثل، همان محتوای معنوی و ایده ئولوژیکی ضرب المثل «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من» مو به مو تبیین می یابد.
· خود این انعکاس یکسان از واقعیت اجتماعی ـ عینی هم از وحدت مادی جهان پرده بر می دارد و هم از وحدت نوعی بشریت.
· خود این انعکاس بغایت مشابه واقعیت عینی، فاتحه بلندی بر همه تئوری های امپریالیستی از راسیسم تا فاشیسم، از تئوری بنیاد نیک و بد (سعدی و حافظ)  تا خرافه های فوندامنتالیستی ـ ایدئالیستی ـ مذهبی است.
· انسان ها همه با هم برابر و خواهر ـ برادرند.
· واقعیت عینی هم در آئینه دل (ضمیر)  همه انسان ها بسته به تعلقات طبقاتی متفاوت شان نسبتا درست منعکس می شود.
· برتری سفید بر سیاه، مسیحی بر مسلمان، مسلمان بر گبر و خلاصه، این بر آن جفنگی بیش نیست.   
 
1
نزدیک ترین کس به هر کس، خودش است.
 
· در این ضرب المثل برای تعیین میزان محبت، معیاری کمی و جغرافیائی عرضه می شود:
· معیار نزدیکی و دوری، تقرب و تبعد.
 
2
نزدیک ترین کس به هر کس، خودش است.
 
· این معیار از سوئی معیاری تئولوژیکی (فقهی ـ مذهبی) است.
· در کتب مقدس مثلا قرآن کریم هم به  مفاهیم تقرب و طرد و تبعید و غیره برمی خوریم.
· به  مفاهیم ملک مقرب، تقرب به خدا، طرد و تبعید از درگاه خدا.
 
3
نزدیک ترین کس به هر کس، خودش است.
 
· در ادبیات بنده داری ـ  فئودالی ایران نیز مفاهیم آشنا، بیگانه، غریب، نفرت و غیره فراوان اند.
· به عنوان مثال دوئالیسم و گاهی حتی دیالک تیک عشق و نفرت، به شکل دوئالیسم و یا دیالک تیک آشنا و بیگانه بسط و تعمیم می یابد.
· در فرهنگ بنده داری و فئودالی هم همان معیار کمی، فیزیکی، جغرافیائی برای تعیین دوست و دشمن و برای تمیز دوست از دشمن به خدمت گرفته می شود.
· هر کس به دیگری بلحاظ جغرافیائی و مسافتی نزدیک تر به همان اندازه «خویش» تر، خویشاوندتر، آشنا تر و مهربان تر . «دوست» تر.  
 
4
سعدی
می ‌کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می‌ کند
 
· شیخ شیراز در این بیت همان معیار تئولوژیکی تقرب و تبعد را برای تمیز دوست از دشمن، آشنا از بیگانه به خدمت می گیرد.
· دلیل معیار گشتن عوامل جغرافیائی در مناسبات تولیدی برده داری و  فئودالی است:
· هر خانی قلمروی را با برده ها و رعایا تحت مالکیت برده داری و یا فئودالی خود دارد و هر کسی که در خارج از این قلمرو باشد، دشمن بالقوه است.
· همین معیار کشکی تفکیک دوست از دشمن، بهترین بهانه و دستاویز جهت حمله به دیگر ملل و چپاول حاصل دسترنج آنها و اسیر و برده و رعیت کردن افراد دیگر بوده است.
 
5

 
· از همین تشابه میان طرز تفکر بنده داری ـ فئودالی با طرز تفکر تئولوژیکی (مذهبی) می توان به منشاء مذهب هم پی برد:
· بی دلیل نیست که صفات ضد و نقیض خدا شباهت غریبی به صفات ضد و نقیض خوانین و سلاطین برده داری و فئودالی دارند:
· خدای تئولوژی از سرتاپا خرفت و  خردستیز است:
· کپیه خوانین و سلاطین خرفت و خردستیز زمینی است.
· آخر مگر می توان ذره ای خرد داشت و از رسول خود خواست که سر تنها فرزندش را بدست خود از تنش جدا کند؟
 
6
· دلیل خدای کذائی و من در آوردی  بر بی خردی او دلالت دارد:
· خدائی که ظاهرا عالم الغیب مطلق است و حتی به افکار و خیالات بندگان خود واقف است، با فرمان بریدن سر فرزند، می خواهد میزان ایمان او را نسبت به خود به محک بزند.
 
· تناقض منطقی آشکار همین جا ست:
· عالم الغیب قاعدتا بر همه چیز همه کس وقوف مطلق دارد.
 
· عالم الغیب قاعدتا باید از هر امتحان و آزمون و آزمایشی بی نیاز باشد.
· به محک تجربه زدن اشیاء و آدم ها نه نشانه علم کسی، بلکه نشانه جهل او نسبت به آن کس و آن چیز است.
 
7
نزدیک ترین کس به هر کس، خودش است.
 
· در این ضرب المثل آلمانی ضمنا از بی پناهی، تنهائی و بیکسی افراد جامعه بورژوائی پرده برمی افتد:
· انسان جامعه فئودالی ببرکت انقلاب بورژوائی از قید و بند فئودالی آزاد شده، ولی بیکس و بی پناه و تنها مانده است.
 
· به همین دلیل نزدیک ترین کس به او خود او ست.
 
· فاجعه همین جا ست:
· سیستم ارباب و رعیتی فروپاشیده و رعیت وابسته به عمله آزاد بدل شده است، عمله ای که در برابر حقوقی با عمله های دیگر یعنی  با اکثریت قریب به اتفاق جامعه قادر به خرید و فروش است.
 
· و چون چیزی جز نیروی کار خود تحت مالکیت خود ندارد، مجبور است که همان دارائی ارگانیک خود را یعنی نیروی جسمی و روحی و روانی خود را به عنوان کالائی عرضه کند.
· فرد جامعه بورژوائی، عملا به خود فروشی و حتی بمراتب بدتر، به روح خود فروشی مجبور می شود.
 
8

 
· جامعه بورژوائی اعضای خود را روسپی واره می سازد.
· احتمالا به همین دلیل است که برتولت برشت ـ معلم بی همه چیزان ـ در اثر خویش تحت عنوان «انسان نیک سه چوان»، زنی روسپی را به عنوان بهترین انسان جهان مطرح می سازد، تنها انسانی که خدایان سه گانه فرود آمده بر زمین را پناه می دهد و تغذیه می کند.
 
· این اثر پدر خردمند خلق های جهان سرشار از تئوری است و باید تحلیل دیالک تیکی شود تا بهتر و عمیق تر درک شود.
 
 
· آنچه احمد می خواهد، با صراحت روشنی بر زبان رانده است:
 
احمد رضا
کمک بگیری وابسته میشی
 
· در صحت این حکم احمد رضا تردیدی نیست.
· مسئله کشف راه حل رادیکال برای این معضل است.
· خواست احمد رضا هم همین است:
 
بجوی و بیاب و بیا و بگو
 
1
کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من
 
· نیازهای مادی و معنوی باید دیر یا زود بر طرف شوند و گرنه همبود از هم می پاشد.
· برای مدت موقتی می توان «خاک خورد و خاک نداد»، ولی نمی توان برای همیشه خاک خورد.
· احمد رضا حتی رادیکال تر می اندیشد:
 
اگر وابسته شوی، کاری می کنند که پشتت هی بخارد
 وتو مستأصل تر و ضمنا وابسته تر شوی.
 
2
کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من
 
· برای کشف راه حل باید از خود پرسید که نیازها از چه طرقی رفع می شوند؟
 
الف

 
· به عنوان مثال، اگر نیاز احمد رضا به نان باشد، راه حل اول، خرید و یا غصب نان از کسانی خواهد بود که نان اضافه بر نیاز دارند.
· شاید راه حل رادیکالی که احمد رضا می جوید، در همین راه حل اول باشد.
 
ب
· با توجه به همین راه حل اول، می توان از خود پرسید:
· حریفی که نان اضافه بر نیاز دارد و بی کمترین دغدغه و دلهره ای می تواند و حتی می خواهد که از شر نان اضافه بر نیاز خلاص شود، به چه ترفندی، این نعمت وفور نان نصیبش شده است؟
 
ت
· برای پاسخ به این پرسش، باید از خود پرسید که منشاء نان چیست؟
 
پ

 
· شیخی در شیراز قرن ها قبل به این پرسش، پیشاپیش پاسخ داده است، پاسخی که از قضا، ضرب المثل شده و میلیون ها بار بر زبان آمده است، بی آنکه با اعتراض کسی روبرو شود:
 
هر آن کس که دندان دهد، نان دهد.
 
ث
· ما نظری بر این حکایت شیخ می اندازیم تا ببینیم، این ضرب المثل در چه چارچوبی مطرح شده و قضیه از چه قرار است:
 
حکایت
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 138 ـ 139)  
 
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
 
که من نان و برگ از کجا آرمش؟
مروت نباشد که بگذارمش
 
چو بیچاره گفت، این سخن پیش جفت
نگر تا زن، او را ـ چه مردانه ـ گفت:
«مخور هول ابلیس، تا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد، نان دهد
 
توانا ست آخر، خداوند روز
که روزی رساند، تو چندین مسوز
 
نگارنده ی کودک اندر شکم
نویسنده عمر و روزی است، هم
 
خداوندگاری که عبدی خرید
ندارد فکیف آن، که عبد آفرید؟
 
تو را نیست این تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار؟»
 
شنیدی که در روزگار قدیم
شدی سنگ در دست ابدال (قدیسان) سیم؟
 
مپنداری این قول معقول نیست
چو قانع شدی، سیم و سنگت یکی است
 
چو طفل اندرون دارد از حرص پاک
چه مشتی زرش پیش همت، چه خاک
 
خبر ده به درویش سلطان پرست
که سلطان ز درویش مسکین تر است
 
گدا را کند یک درم سیم، سیر
فریدون به ملک عجم، نیمسیر
 
نگهبانی ملک و دولت بلا ست
گدا پادشاه است و نامش گدا ست
 
گدائی، که بر خاطرش بند نیست
به از پادشاهی که خرسند نیست
 
بخسبند خوش، روستائی و جفت
به ذوقی، که سلطان در ایوان نخفت
 
اگر پادشاه است و گر پینه دوز
چو خفتند گردد شب هر دو روز
 
چو سیلاب خواب آمد و مرد برد
چه بر تخت سلطان، چه بر دشت کرد
 
چو بینی توانگر سر از کبر مست
برو شکر یزدان کن، ای تنگدست
 
مداری بحمدالله آن دسترس
که برخیزد از دستت آزار کس
 
پایان
 
3
کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من
 
· ما هم مصراعی به بیت آخر شعر شیخ می افزاییم:
 
مداری بحمدالله آن دسترس
که برخیزد از دستت آزار کس
هنر نزد عیرانیان است و بس!
 
· عیران یک واژه آذری است و به معنی آبدوغ است.
· عیرانیان یعنی ملتی که فقط و فقط از آب دوغ تغذیه می کنند و به همین دلیل با نان بیگانه اند و در نتیجه از منشاء نان بی خبرند.
 
· این حکایت شیخ شیراز باید تحلیل شود تا ببینیم که ماست ایده ئولوژیکی شیخ چند من کره دارد.
 
· ولی ما هم به برکت آبدوغ شناسی ژرف نسل اندر نسل خویش، قبل از تحلیل آن و پیشاپیش می گوییم که ماست ایده ئولوژیکی شیخ شیراز، کشک است و به درد خود خوانین و سلاطین فئودالی می خورد.
 · یعنی اصلا و اساسا ماست نیست.
 
4
· خدا شاید میلیون ها جن و انس و ملک مقرب داشته باشد که برایش شب و روز، پیشانی بر خاک می مالند، ولی نانوائی ندارد تا به کسانی که تصادفا هنوز دندان دارند، نان بدهد.
 
· نان باید مثل همه نیازهای مادی، فکری، روحی، روانی تولید شود.
 
5

 
· راه حل مسئله احمد رضا هم همین جاست:
· کسی که نان اضافه بر نیاز دارد، بهتر از محتاجان نان، نان تولید می کند.
 
· سؤال اکنون این است که تولید نان به چه معنی است تا ما هم حداقل به اندازه نیاز خود و اهل و عیال خود نان تولید کنیم، تولید نان اضافه بر نیاز پیشکش از ما بهتران؟
 
 
· سؤال آخر در بخش پیشین این بود که تولید نان به چه معنی است تا ما هم حداقل به اندازه نیاز خود و اهل و عیال خود نان تولید کنیم؟
 
1
· در شعار دیر اشنای «نان ـ مسکن ـ آزادی»، در مفهوم «نان» مایحتاج اولیه هر موجود زنده تجرید می یابند.
· نان فقط نان خشک و خالی نیست.
· هویدا ظاهرا سواد مدرسی و فلسفی نداشت.
 
· به همین دلیل در واکنش به این شعار، گفته بود:
· «خوب اگر نان نیست، کیک و بیسکویت که هست.»
 
· در این «راه» حل هویدا دو ایراد وجود داشت:
 
الف
· ایراد اول آن، این بوده که طرف نه تنها با نحوه تولید نان بیگانه بوده، بلکه با نحوه تولید کیک و بیسکویت هم به همین سان.
· چون ماده اولیه نان و کیک و بیسکویت آرد است و ماهیتا فرقی با هم ندارند.
· چون قحط نان ـ قبل از همه ـ به دلیل قحط آرد است.
 
ب
· ایراد دوم «راه» حل هویدا بیگانگی با مفهوم فلسفی تجرید بود و نمی دانست که در مفهوم نان، همه نیازهای اولیه برای ادامه حیات تجرید می یابند:
· مفهوم نان نتیجه تجرید آب آشامیدنی، مواد غذائی، پوشاک، ترافیک، بهداشت، مسکن، آموزش، پرورش و غیره است.  
· و همه اینها باید به نحوی از انحاء تولید شوند.
 
2
· تولید مایحتاج مادی، اساسی ترین و صرفنظرناپذیرترین کرد و کار هر موجود زنده ای است.
· اگر تیز بنگریم، نباتات و حشرات و جانوران نیز در تحلیل نهائی بطور مستقیم و یا غیرمستقیم مولد اند.
· کسب و کار مورچه و زنبور و کلاغ و غیره نیز نوعی تولید است.
· مصرف همیشه و همه جا در دیالک تیک تولید و مصرف وجود دارد.
· مصرف کننده محض فقط انگل ها و پارازیت ها هستند که دیالک تیک عینی هستی را زیر پا می گذارند و محکوم به شکست اند.  
 
3

 
· نقش اساسی تولید مهمترین و اساسی ترین کشف حکیم بی همه چیزان مولد همه چیز بوده است.
· کشفی همتراز با کشف آتش.
 
· این کشف مارکس به تز «درک و یا استنباط ماتریالیستی تاریخ و یا جامعه بشری» معروف شده است.
 

 
· تولید همان شاخ نریان معروف نیاکان ما ست که کره زمین روی آن اقرار گرفته است:
· تولید اگر مختل شود، حیات بشری دستخوش اختلال می گردد و عزرائیل با دار و دسته اش از راه می رسد.
· بنیاد حیات بشری، تولید مواد حیاتی است.
· این کشف بزرگ رسول پرولتاریا ست.
· یادش به یاد باد.  
 
3
· راه حل ریشه ای و رادیکالی هم که احمد رضا می جوید، همین جا ست.
· پیش شرط خودمختاری، خودکفائی است.
· کسی که قادر به تولید نان خود نباشد، چاره ای جز وابستگی به کسانی که نان اضافه بر نیاز دارند، نخواهد داشت.
 
· تولید اما چیست و چگونه جامه عمل می پوشد؟
 
4

 
· برای پاسخ به این پرسش، تولید نان را از نظر بگذرانیم:
· زمین کشت اولین عاملی است که شخم و شیار می خورد و برای شخم وشیار زمین به دهقان و گاو و گاو آهن و تراکتور و غیره نیاز مبرم است.
· بعد بذر گندم و یا جو افشانده می شود.
· بعد نوبت به  کود و آب و غیره می رسد.
· بعد درو و خرمنکوبی و تفکیک گندم و جو از کاه.
· بعد نوبت به  آسیاب و آرد و خمیر و نهایتا نان می رسد.
 
5
· اگر شعر دیگر شیخ شیراز در زمینه نان را تصحیح و تکمیل کنیم، به همین روند و روال تولید نان می رسیم:
 
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
 
· ایرادات نظری و تجربی این بیت شیخ شیراز به شرح زیر اند:   
 
الف
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
 
· شیخ شیراز در این بیت، دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت را به شکل دیالک تیک طبیعت و نان بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (طبیعت)  می داند:
· به عبارت روشن تر از آن ابر و باد و مه و خورشید و فلک می داند.
 
ب
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
 
· بعد بطرزی مسکوت، بی سخنی حتی، دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت را به شکل دیالک تیک خدا و طبیعت (ابر و باد و مه و خورشید و فلک) بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (خدا) می داند.
· بدین طریق و ترفند خدای واهی به درجه رزاق ارتقا می یابد و منت گذاری مستمر و بی وقفه بر سر بشریت شروع می شود:
· خدای نظامات اجتماعی بنده داری و فئودالی روزی می رساند و آزادی می ستاند:
·  
· خدای کذائی و واهی به بهانه روزی رسانی، بشریت را به درجه عبد (برده و بنده و رهی و غلام و زر خرید و کنیز و کلفت) تنزل می دهد و خود را معبود (برده دار) جا می زند و از بشریت عبادت و اطاعت و تمکین و تسلیم می طلبد.
 
· اسلام چیزی جز ترفند تحمیل تئوری تسلیم بر توده نیست، توده ای که از قضا تنها مولد نعمات مادی است.
 
ت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
 
· شیخ شیراز بدین طریق و ترفند نعمات مادی (نان و مسکن و پوشاک و بهداشت و آموزش و پرورش و غیره) را مائده ای الهی محسوب می دارد، مائده ای که بر خلاف مائده آسمانی، با واسطه در اختیار بشریت قرار می گیرد:
· ابر و باد و مه و خورشید و فلک واسطه های الهی اند.
· مامورین بی شعور (حافظ) الهی اند.
· انعکاس آسمانی ـ انتزاعی غلامان خرفت و خر و کودن خوانین و سلاطین فئودالی اند.
· مجری کور و بی فهم و فراست و شعور فرامین خان و سلطان آسمانی اند.
 
پ
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
 
· شیخ شیراز در این بیت شعر، عملا و عینا (بطور عملی و عینی)  دیالک تیک خودپوئی و آگاهی را بی مهابا تخریب می کند.
· خودپوئی را بر تخت می نشاند و آگاهی را دور می اندازد.
· شیخ شیراز اما با این کرد و کار بدترین ستم را در حق بشریت مرتکب می شود:
 
1
· با حذف قطب آگاهی در دیالک تیک سوسیولوژیکی خودپوئی و آگاهی، فاتحه ای بر تولید مایحتاج حیاتی خوانده می شود.
· انکار بی شرمانه تولید و تبلیغ اوتوماتیسم ناتورالیستی ـ الهی، تار و پود فلسفه تاریخ (فلسفه اجتماعی) شیخ و خواجه شیراز را تشکیل می دهد.
 
2

 
· با حذف قطب آگاهی در دیالک تیک خودپوئی و آگاهی، بشریت، آدمیت زدائی می شود.
· در بدترین حالت تا درجه کرمی در زیر سنگی و در بهترین حالت تا درجه روباهی تنزل داده می شود که از پس مانده شکار شیر تغذیه می کند.
· سعدی این آدمیت زدائی بشریت را که روزی ـ روزگاری خدائی «اشرف مخلوقاتش» نامیده بود و ملائکه را به سجده در برابرش فرمان داده بود، در حکایات متعددی در بوستان و گلستان تئوریزه، اثبات، توجیه و تبلیغ می کند.
· خواجه شیراز هم بسان لومپنی فحش می دهد، پوزه بند می زند و فرمان خاموشباش و اطاعت محض صادر می کند.
 
·        مراجعه کنید به تحلیل آثار و اشعار سعدی و حافظ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  
 
4
· بشریت در پرتو این تئوری تئولوژیکی (فقهی)  ـ فئودالی شیخ و خواجه تا حد انگل، مفتخور، مصرف کننده محض تنزل می یابد:
· فئودال واره می شود.
 
· در انسانتصویر شیخ و خواجه شیراز، انسان هنری جز خور و خواب و خشم و شهوت ندارد.
 
· تنها چیزی که در ایده ئولوژی فئودالی بشریت را از بهایم متمایز می سازد، خداشناسی، عبادت و تسلیم به خدا و در حقیقت به طبقه حاکمه برده داری و فئودالی است.
 
· البته اگر خیلی تخفیف داده شود.
· چون بزعم سعدی حشرات و خزندگان و پرندگان و ددان و درندگان هم مشغول عبادت اند.
 
 
· در بخش پیشین برای کسب تصور درستی از تولید، مثالی در زمینه تولید نان زده شد و عوامل دخلیل در تولید نان بطور گذرا بر زبان رانده شدند:
 
زمین کشت، دهقان و گاو و گاو آهن و تراکتور و غیره،  
بذر گندم و یا جو
کود و آب و غیره
درو و خرمنکوبی و تفکیک گندم و جو از کاه.
آسیاب و آرد و خمیر و  نان
 
1
· با توجه به عوامل اصلی دخیل در تولید نان و مسکن و پوشاک و غیره می توان دست به تجرید زد و به عوامل اصلی و عام دخیل در تولید همه نعمات مادی رسید:
 
طبیعت اول (مثلا زمین کشت، جنگل، رود، آب و غیره)
انسان مولد (طبیعت دوم)
وسایل تولید (خیش و گاو و گاو آهن و خرمنکوب و داس و غیره)
مواد خام (بذر)
مواد کمکی (کود و غیره)
علم (دانش تجربی دهقان، علوم طبیعی، فناوری و غیره)
 
2

 
· کلاسیک های مارکسیسم همه این عوامل دخیل در تولید نعمات مادی را در مفهوم «نیروهای مولده» تجرید کرده اند.
· پایه و اساس تولید مایحتاج حیاتی بشری نیروهای مولده است.
· نیروهای مولده معیار معیار ها ست.
· بر اساس این معیار، یعنی بر اساس سطح توسعه نیروهای مولده می توان درجه پیشرفت جامعه بشری را تعیین کرد.
· در کانون نیروهای مولده، توده های مولد و زحمتکش ایستاده اند:
 
بی نامان تاریخ ساز و یا جامعه ساز
گمنامان بی نیاز از نام
 
3
· وقتی از نقش تاریخ ساز و یا جامعه ساز و یا جهان ساز توده های مولد و زحمتکش سخن می رود، به همین دلیل است.
· هدف اصلا سوبژکتیو نیست.
· هدف هندوانه دادن الکی و کشکی زیر بغل توده ها و خر کردن آنها و به دنبال خود کشیدن آنها نیست.
· هدف اعلام حقیقت عینی است.
· بدون توده های مولد و زحمتکش نه مایحتاج حیاتی تولید می شود و نه وسیله تولیدی، تولید می شود و نه علم و فن و فکر و فرهنگ توسعه می یابد.
· نیروی محرکه اصلی توسعه علم و فن و فکر و فرهنگ در حوایج تولید است.
· به همین دلیل نیروی محرکه پیشرفت علمی و فنی نیز در تحلیل نهائی توده های مولد و زحمتکش اند.
 
· دلیل تشکیل علوم طبیعی و طبیعی ـ ریاضی در جهان باستان نیازهای توده های مولد و زحمتکش به شناخت هرچه عمیقتر طبیعت و کشف طرق و ترفندهای لازم برای تغییر آن بوده است.
· چیزی بدون هدف و آماج تشکیل نمی شود.
· علم برای علم معنی ندارد.
· علم همیشه خادم عمل است.
· استقلال نسبی ئی که علم و هنر و غیره بعدها کسب می کنند، امری طبیعی است و نافی منشاء عینی و عملی آنها نیست.
 
4
· بنظر علمای مارکسیسم ـ لنینیسم علت اصلی فروپاشی سیستم سوسیالیستی غفلت از توسعه نیروهای مولده بوده است.
· دلیل بقای جمهوری خلق چین و فروپاشی اتحاد شوروی همین جا ست.
· هر نظامی که توسعه نیروهای مولده را در دستور کار خویش داشته باشد، بقای آن تضمین شده است.
· دلیل بحران فراگیر نظام اجتماعی سرمایه داری هم همین جا ست.
· مناسبات تولیدی جامعه سرمایه داری قید و بندی بر دست و پای نیروهای مولده است.
· به همین دلیل طبقه حاکمه می کوشد، که نیروهای مولده را به هر ترفندی توسعه دهد.
· به این مسئله باید مفصلتر پرداخت.  
 
5
· نیروهای مولده اما همیشه و در همه جا، مثل همه چیز در همه جا، در چارچوب دیالک تیکی خود وجود دارد و می تواند وجود داشته باشد.
· چای به عنوان محتوا در فرمی وجود دارد، در استکانی و یا در قوری ئی وجود دارد.
· مظروف به عنوان محتوا در ظرفی وجود دارد.
· مظروف بی ظرف و محتوای بی فرم وجود ندارد.
· نیروهای مولده هم محتوا ست و فرمی دارد.
· کشف فرم نیروهای مولده یکی از خدمات بزرگ کلاسیک های مارکسیسم بوده است.
 
· فرم نیروهای مولده به عنوان محتوا اما چیست؟  
 
6
· اگر با مثال تولید نان بمانیم، به مسائل زیر برخواهیم خورد:
· زمین به عنوان مثال، تحت مالکیت فئودالی است.
· دهقان مثلا به عنوان رعیت، زمین را و وسایل تولید از قبیل گاو و گاو آهن و خرمنکوب و داس و بیل و کلنگ و غیره را از ارباب دریافت می کند و با ارباب قرار دادی می بندد که مثلا درصد معینی از محصول را در اختیار او قرار دهد.
· به این ترتیب روابطی میان توده های مولد و زحمتکش و اربابان فئودال تشکیل می شود.
· این روابط فرم قانون به خود می گیرند.
· در چارچوب این روابط تولید نان صورت می گیرد.
· اگر همین روابط توده های مولد و زحمتکش با اربابان فئودال را تجرید کنیم، به مناسبات تولیدی خواهیم رسید.
 
· مناسبات تولیدی اما از چه عواملی تشکیل می شوند؟  
 
7
· با توجه به مثال بالا، مهمترین عامل در مناسبات تولیدی، فرم مالکیت بر وسایل تولید (زمین کشت، باغ، کارخانه، وسایل کشاورزی، ماشین آلات، معادن، منابع، بانک ها و غیره) است:
 
روابط انسان ها در روند تولید و قبل از همه، مناسبات مالکیت.
مناسبات مبادله ی کردوکارها.
همکاری.
تقسیم کار
 
8
· بدین طریق جفت دیالک تیکی نیروهای مولده کشف می شود که کلاسیک های مارکسیسم آن را مناسبات تولیدی می نامند.
· مناسبات تولیدی فرم لازم برای محتوائی است که نیروهای مولده نامیده می شود.
· می توان گفت که دیالک تیک فرم و محتوا به شکل دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده بسط و تعمیم می یابد.
· چون در دیالک تیک فرم و محتوا نقش تعیین کننده از آن محتوا ست، بنابرین، در دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده نیز نقش تعیین کننده از آن نیروهای مولده است.
· دلیل رشد و توسعه جامعه بشری نیز در همین دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده است.
 
· چرا و به چه دلیل؟
 
ادامه دارد.
 

تحلیل دیالک تیکی ضرب المثل ها (۲)

 

شین میم شین

 

کس نخارد پشت من،

جز ناخن انگشت من

ادامه

احمد رضا

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

چون کاری میکنه که همیشه پشتمون بخاره وبه ابزار وابسته شیم

 

· روزی یکی از ره ـ بران (بریدن)  یکی از پرجمعیت ترین «عه» ـ ز آب کشور «عه» ـ هورا  در واکنش به کامنت ما زیر مطلبی در فیس آباد ـ رهبرانه ـ رهنمود داد که جای بحث های جدی، جای دیگر است.

· من ـ «زور» هپیلی هپو این بود که فیس آباد برای اتلاف وقت اختراع شده است.

· حق هم با او بود.

· نه به این دلیل که در کدوی کله اش، ذره ای مغز وجود داشت، بلکه به این دلیل که «اهل راز» (حافظ) بود، یعنی به «پشت پرده» رفت و آمد داشت و از « اسرار درون پرده» با خبر بود.    

· ولی واقعا حیف است که اکثریت سرگردان در «برون پرده» به دام اقلیت «درون پرده» بیفتد و عمر کوتاه خود را حیف و میل کند.  

· آن سان که به هنگام ترک جهان باقی، خر واره باشد.

 

1

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

 

· احمد رضا می خواهد مستقل و خودمختار باشد و ضمنا وابسته نباشد.

· درد خیلی ها بیگانگی با  مفاهیم است.

· این استقلال و یا خودمختاری فریبا، علاوه بر شرکت در دیالک تیک هائی که در بخش پیشین ذکرش گذشت (دیالک تیک مختاریت و خودمختاریت، دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی و یا سلسله مراتب)،  در دیالک تیک دیگری حضور جبری و ضرور دارد و آن دیالک تیک استقلال و وابستگی است.

 

· این دیالک تیک عینی اما حاکی از چیست؟  

 

2

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

 

· این دیالک تیک عینی حاکی از آن است که چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی طبیعی و اجتماعی و نهایتا فکری، در شبکه در هم تنیده ای وجود دارند و نه در ایزولاسیون (انزوای) مطلقی.

· سیستم های هستی به دو دسته تقسیم بندی می شوند:

 

الف

· سیستم های باز  

ب

· سیستم های بسته

  

3

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

 

· سیستم های هستی عمدتا سیستم های باز هستند.

· یعنی سیستم هائی اند که با محیط پیرامون خود در رابطه دیالک تیکی داد و ستد قرار دارند.

· انسان هم به عنوان سیستم سیبرنتیکی با محیط پیرامون خود در داد و ستد مستمر است.

· اگر این دیالک تیک عینی داد و ستد اندام زنده با محیط قطع شود، در طرفة العینی عزرائیل از راه می رسد و حساب جانور و انسان را می رسد.

 

4

 

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

 

· از احمد رضا چه پنهان که حریفی به نام مارکس، کار انسانی را به معنی جذب و دفع انسان با طبیعت تعریف می کند:

· حق هم دارد، پیر پرولتاریا.

 

· در روند کار به عنوان مثال آهن از دست طبیعت مادر به زحمتی عرقریز گرفته می شود و به گاو آهن بدل می شود تا در نهایت پس از خدمت به بشریت به صورت آهنپاره به طبیعت بازپس داده شود.

 

5

 

· دیالک تیک جذب و دفع (مثلا کار و غیره) فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد است.

· هر سیستم زنده و حتی ذرات مادی چاره ای جز زیستن در داربست دیالک تیک داد و ستد ندارند.

 

· حریفی به نام جوانشیر بدرستی می گفت که انسان روبنسونی زینده در جزیره ای نامسکون، افسانه ای بیش نیست.

· انسان موجودی اجتماعی است و خانه ای جز جامعه ندارد.

 

 

 

 

· پروفسور مارکسیستی ـ لنینیستی به نام کلاوس هولتس کامپ حتی گامی فراتر و رادیکال تر از جوانشیر به پیش  می نهد و می گوید:

· انسان که سهل است، حتی میمون ایزوله و تنها، میمون نیست.

 

6

 

· سیستم بسته قادر به ادامه حیات نیست.

· بهترین نمونه سیستم بسته، بمب است.

· بمب سیستم بسته ای است که با محیط قطع رابطه دیالک تیکی کرده است.

· هر کس و هر چیز دیگر هم که با محیط طبیعی و اجتماعی خود قطع رابطه دیالک تیکی کند، به همین روز می افتد.

· دیالک تیک اجتناب ناپذیر است.

· هر کس با دیالک تیک عینی در افتد، بر افتد.

 

7

 

· گئورگ لوکاچ ـ فیلسوف مارکسیست ـ لنینیست ـ بر آن بود که سرچشمه خریت ها و خطاها و خیانت ها در زیر پا نهادن دیالک تیک است.

· حق هم داشت.

 

· چون بدترین دشمن دیالک تیک حضرت برنشتین بود.

· که شطی از خون ارجمند پرلتاریا را به سوی برهوتی روانه کرد و زمینه را برای تبدیل جامعه بشری به جهنمی هموار ساخت.

 

8

 

· بمب بیگانه و بی رابطه با محیط وقتی هم که بخواهد با آن رابطه برقرار کند، اگر نم نکشیده باشد، منفجر می شود که نه از تاکش نشان می ماند و نه از تاکنشانش.

 

· وابستگی اما چیست که احمد رضا قصد فرار از آن دارد؟  

 

9

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

 

· نفرت احمد رضا از وابستگی بی دلیل نیست.

· نفرت از وابستگی منطقی و ستودنی است.

 

· وابستگی عبارت است از فرمی از پیوند میان اوبژکت های جهان مادی و یا میان تصاویر آنها در ضمیر انسانی، که پیش شرط وجود و یا تغییر هر اوبژکت، وجود و تغییر اوبژکت های دیگر است.

 

· مفهوم پیوند میان الف و  ب، تنها بدان معنی است که وجود و یا تغییر الف، همواره با وجود و تغییر مطابق با آن در ب همراه است و یا برعکس.

 

· مفهوم وابستگی نشان دهنده سمت و سوی پیوند است:

· «الف وابسته است به ب»، بدان معنی است که پیش شرط وجود و یا تغییر الف، عبارت است از وجود و یا تغییر ب. 

 

10

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

 

· اگر کسی وابسته به دیگری باشد، نه تنها سلب خودمختاری (استقلال) می شود، بلکه سلب سوبژکتیویته (فاعلیت، سوبژکت وارگی) می شود و انسان سلب سوبژکتیویته شده در بهترین حالت، جانور واره می شود، سگ واره می شود، یعنی سلب آدمیت می شود.

 

· دلیل احمد رضا هم همین است.

· او نمی خواهد، که آدمیت زدائی شود.

· سگ واره شود.  

 

11

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

 

· وابستگی از نظر علم منطق یک رابطه سه عضوی است و لذا کافی نیست، اگر بگوییم:

· «ایکس  وابسته است به ایگرگ!»

· بلکه باید گفت، که ایکس از چه نظر وابسته به ایگرگ است.

 

· بنابرین فرمولبندی کامل هر رابطه واره ی وابستگی باید چنین باشد:

· «ایکس بلحاظ زد، به ایگرگ وابسته است!»

 

· مثلا کشوری که استقلال سیاسی کسب کرده و یا در جریان فروپاشی سیستم استعماری امپریالیستی به استقلال دولتی دست یافته، می تواند به انحای مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی و غیره وابسته کشورهای امپریالیستی باشد.     

 

12

ما میخایم درعین استقلال وابسته نشیم

 

· ضد وابستگی، استقلال است.

· استقلال نیز یک رابطه ی سه عضوی است:

· «ایکس بلحاظ زد، مستقل از ایگرگ است!»

 

13

· هر پدیده ای از جهات و جنبه های معینی وابسته به پدیده های دیگر است.

 

· علت این امر در عوامل زیر است:

 

الف  

· در پیوند کلی (یونیورسال) جهان مادی است.

 

ب

· در حرکت و تغییر مداوم کلیه پدیده های واقعیت عینی است.

 

ت

· در  تأثیر متقابل کلیه پدیده های واقعیت عینی است.

 

· پدیده مطلقا مستقل وجود ندارد.

 

· سیستم های مطلقا مستقل، تنها سیستم هائی می توانند باشند که از محیط زیست بکلی ایزوله شده باشند، یعنی با محیط پیرامون خود هیچگونه تبادل مادی ـ انرژتیکی و یا اطلاعی نداشته باشند.

· چنین سیستم هائی هرگز نمی توانند ادامه حیات دهند.

 

·        مراجعه کنید به  دیالک تیک استقلال و وابستگی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

· این ضرب المثل یکی از عمیق ترین و رادیکال اندیشیده ترین ضرب المثل ها ست و همانطور که ذکر شد در فرهنگ ملل دیگر هم وجود دارد.

· به همین دلیل می توان آن را ضرب المثل نوعی (نوع بشری) محسوب داشت و نه ملی.

· اما سؤال این است که چرا و به چه دلیل این ضرب المثل از این عامیت (عام وارگی) برخوردار شده است؟

· ضمنا چرا این ضرب المثل در فرهنگ اروپائی این چنین برجسته شده است؟    

 

1

کس نخارد پشت من،

جز ناخن انگشت من

 

· ما برای پاسخ به این پرسش، معادل های اروپائی آن را مورد تأمل و تحلیل قرار می دهیم تا هم این ضرب المثل ضمنا تحلیل شود و هم برداشت ملل دیگر از آن توضیح داده شود:

 

2

Every man for himself

 هرکس برای خویشتن است.

 

· این یکی از استنباطات انگلیسی از این ضرب المثل است.

· در این ضرب المثل، دیالک تیک فرد و جامعه و یا فرد و بشریت به شکل دیالک تیک هر کس و همه کس بسط و تعمیم می یابد و نقش تعیین کننده از آن فرد (هر کس) اعلام می شود.

· اما هر کودکی حتی می داند که در دیالک تیک جزء و کل، نقش تعیین کننده از آن کل است، حتی اگر جزء خیلی هم مؤثر و مفید باشد.

· قطره کجا و دریا کجا؟

· ذره کجا و کاینات کجا؟

· فرد کجا و ملت کجا؟

· فرد کجا و همبود (اجتماع. از ایرج اسکندری مترجم کاپیتال مارکس)  کجا؟

· سلول کجا و اندام کجا؟

· ارگان کجا و ارگانیسم کجا؟  

 

3

هرکس برای خویشتن است.

 

· سؤال اکنون این است که این وارونه سازی دیالک تیک جزء و کل اما به چه دلیل صورت گرفته و ضمنا چرا کسی کمترین اعتراضی نداشته است؟

 

· این خاموشی سرشته به شک، بی دلیل نبوده است.

 

4

هرکس برای خویشتن است.

 

· دلیل اول این تمکین سرشته به تردید این است که اگوئیسم در فرم غریزه حفظ نفس، پدیده ای طبیعی است و شامل حال هر زینده ای از نبات تا جانور و انسان می شود.

· نیاکان ما در مورد جانوران آزمایشاتی انجام داده اند و نتایج حاصله را تئوریزه کرده اند:

· آزمایش میمون با بچه اش در حمام با زمین داغ یکی از آنها ست:

· میمون نخست بچه اش را بغل می کند، ولی وقتی بر سر راه گزینش میان خویشتن خویش و پاره تن خویش قرار می گیرد، به نفع خویشتن خویش تصمیم می گیرد.

· در نتیجه پاره تن خویش را زیر پایش می گذارد تا خویشتن خویش را نجات دهد.

· ضرب المثل انگلیسی را در پرتو این آزمایش، می توان بهتر درک کرد.

 

5

 

هرکس برای خویشتن است.

 

· در کویر هر از گاهی باران می بارد.

· قحط آب است.

· درختان کویر برای حفظ نفس، استراتژی شگفت انگیزی توسعه داده اند.

· درخت یک سیستم سیبرنتیکی است.

· از این رو همان استراتژی میمون را تکرار می کند:

· درخت برای حفظ نفس به ذخیره آب نیاز دارند.

· به همین دلیل از آب رسانی به همه پاره های تن خود، از ساقه و برگ و میوه و شاخه و چه بسا حتی تنه خود امتناع می ورزند.

· در نتیجه در مدت کوتاهی خشک می شوند، تا ریشه تشنگی نکشد و نمیرد.

· وقتی اولین قطرات باران پایین می آیند، در طرفة العینی، بیابان، گلستان می شود.

· درختان بظاهر خشک، دوباره جان می گیرند.

 

6

هرکس برای خویشتن است.

 

· دلیل دیگر این اگوئیسم، طبقاتی است:

· بورژوازی در این شعار و یا ضرب المثل، یکی از ستون های ایده ئولوژیکی خود را تجرید کرده است.

· فردگرائی را.

· ایندیویدوئالیسم را.

 

7

هرکس برای خویشتن است.

 

· قضیه از این قرار بوده که طبقه متوسط (بورژوازی آغازین) در مبارزه بر ضد اشرافیت بنده دار و فئودال فرد را ایدئالیزه می کند.

· فرد را در کانون هستی قرار می دهد تا خدا را از عرصه بدر راند.

 

· ریشه اجتماعی هومانیسم (در کانون هستی قرار گرفتن انسان) همین جا ست:

 

 

· سیاوش کسرائی همین ایده بورژوائی آغازین را از موضع طبقه کارگر بازتولید می کند و در شعر ژرف شیوائی اعلام می دارد:      

 

انسان، خدای خاک

 

· و همه ستارگان را در برابر عظمت انسان به سجده وامی دارد. 

 

 

8

هلوه تیوس

هرکس برای خویشتن است.

 

· بورژوازی آغازین برای مبارزه بر ضد فئودالیسم ریشه مند کهنسال، مجبور به مبارزه بر ضد ایده ئولوژی آن یعنی مذهب و نتیجتا روحانیت (کلیسا و کاتولیسیسم) بود.

· آثار فلاسفه کلاسیک بورژوائی (کانت و فیشته و هگل و فویرباخ) و فلاسفه بورژوائی ماتریالیست فرانسه در قرن 18 (دیدرو، هولباخ، لامتری، هلوه تیوس و غیره) مذهب را و همراه با آن خدا را به زیر می کشند و انسان را در هیئت فرد بورژوائی و یا شهروند به جای آن می نشانند.

 

· بدین طریق و ترفند از جزم دیرین «مشیت الهی» سلب اعتبار می شود و قضاوت خرد انسانی جای آن را می گیرد.

· مشیت الهی بوسیله خرد انسانی نفی معین می شود.

· همه چیز از خدا تا خرما برای کسب حقانیت به محکمه خرد کشیده می شوند.

 

9

رعایای رامسر

هرکس برای خویشتن است.

 

· علت اجتماعی، اقتصادی، طبقاتی و فرماسیونی این ضرب المثل، تبدیل رعایا به پرولتاریا ست:

· هدف طبقه متوسط (بورژوازی آغازین)  نفی وابستگی رعایا به اشرافیت فئودال و گسستن قید و بند فئودالی از دست و پای آنان و تشکیل سپاه کار است.

 

· به این دلیل است که فرد بورژوائی در مقابل رعیت فئودالی ایدئالیزه می شود.

· مورد تجلیل و تقدیس قرار می گیرد.

· خدا واره تلقی می شود.

 

· این وارونه سازی دیالک تیک خدا و خلق، این به زیر کشیدن خدای فئودالی و به اوج رساندن فرد بورژوائی، اما ضمنا به قیمت وارونه سازی دیالک تیک فرد و جامعه تمام می شود.

 

10

 

· نفی نفی، نفی وارونه سازی بورژوائی اما در پله بعدی توسعه، یعنی در گذار از کاپیتالیسم به سوسیالیسم صورت می گیرد:

· وارونه دوباره وارونه می شود تا روی پای خود قرار گیرد:

· در دیالک تیک فرد و جامعه، نقش تعیین کننده به عهده جامعه محول می شود:

 

· توده مولد و زحمتکش زمام امور را به دست می گیرد و برای بدست گرفتن و ضمن بدست گرفتن و پس از بدست گرفتن، جامعه و جهان وارونه را وارونه می سازد تا وارونگی را برای همیشه از میان بردارد. 

 

· خلق مولد و زحمتکش بر اریکه قدرت می نشیند و نقش تعیین کننده ی جامعه در دیالک تیک فرد و جامعه در عمل جامه عمل می پوشد.

 

 

each man save himself

هرکس منجی خویشتن است.

 

· در این فرم انگلیسی مشابه دیگر با ضرب المثل «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من»، نخست دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت به شکل دیالک تیک منجی و ناجی بسط و تعمیم می یابد و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک، از آن سوبژکت (منجی) دانسته می شود.

· اما بعد، سوبژکت و اوبژکت (منجی و ناجی، نجات دهنده و نجات یابنده) در سنت عرفان در یکدیگر ذوب می شوند و یکی می شوند:

· آنگاه تمیز سوبژکت از اوبژکت (منجی از ناجی)  محال می گردد.

· یعنی سوبژکت و اوبژکت بر هم انطباق می یابند:

· آنگاه ناجی همزمان منجی هم است.

· درست به همان سان که در تئوری عرفانی وحدت وجود، خر و خارپشت و خرسنگ و خرچنگ و خرما و خلق، خدا هم هستند.

 

2

 هرکس منجی خویشتن است.

 

· فروغ فرخزاد همین ضرب المثل را در شعری زیبا نمایندگی کرده است:  

 

از آینه بپرس، نام نجات دهنده ات را

 

· در آئینه اما کسی جز عکس خود سوبژکت وجود ندارد تا نام منجی خود را بپرسد.

· نتیجه این می شود که هر کس دیالک تیکی از منجی و ناجی است.

· هر کس منجی خویشتن است.

 

3

هرکس منجی خویشتن است.

 

· دیری است که مفهومی تحت عنوان «خود رهانی» در ادبیات چپ سرگردان است..

· خود رهانی پرولتاریا به عنوان مثال.

· اینکه منظور حضرات چیست، باید مشخصا بررسی شود.

· ولی تحلیل این مفهوم به مثابه واژه ای درخود (فی نفسه) حاکی از ماهیت عرفانی آن است:

· در این شعار (مفهوم) هم دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت به شکل دیالک تیک منجی و ناجی بسط و تعمیم یافته و بلافاصله تخریب شده است.

· سوبژکت و اوبژکت (منجی و ناجی)  بر هم منطبق شده اند و یکی شده اند.

· آن سان که تمیز آندو از یکدیگر محال است.

· پرولتاریا هم منجی است و هم ناجی.

· این جفنگ دهها ایراد دارد و باید مورد تأمل و تحلیل قرار گیرد.

· مسائل هستی بغرنج تر و پیچیده تر از آنند که بتوان آنها را در مفهومی، شعری، شعاری و یا ضرب المثلی خلاصه کرد.

 

4

هرکس منجی خویشتن است.

 

· هسته معنوی معقول این ضرب المثل به شرح زیر است:

 

الف

· این ضرب المثل، اولا بدان معنی است که ناجی (نجات یابنده) باید خودش خواهان مصمم نجات خویش باشد.

· کسی که خواهان مصمم نجات خویش نباشد، نمی توان او را نجات داد.

· اگر هم احیانا به قول محمود دولت آبادی «کسی بر گرده اش بنشیند و شلاق زنان او را از منجلاب ذلت بدر راند» (نقل به مضمون)، بعد به محض پایین آمدن منجی از گرده اش، دوباره به منجلاب معتاد برخواهد گشت.

 

ب

· همین پدیده را پدران ما در جنبش رهائی بخش اذربایجان تحت رهبری فرقه دموکرات تجربه کرده اند:

· فرقه دموکرات آذربایجان اراضی فئودالی را بزور از اربابان فئودال می ستاند و به صاحبان اصلی آنها برمی گرداند.

· ولی غافل از اینکه بهره اربابی را دهقانان شبانه ـ مخفیانه به اربابان پرداخت می کنند.

· «دیالک تیک دردناک» (سیاوش کسرائی)   به همین می گویند

· نقض غرض هم به همین باید گفت:

· استثمار فئودالی فرم داوطلبانه به خود می گیرد و عملا تشدید و تعمیق می شود.

 

ت

· «نیروی عادت» (احسان طبری) را نمی توان دست کم گرفت و انسان ها چه بسا به ستم عادت می کنند، درست به همان سان که به فشار عظیم جو عادت کرده اند.

· ضرورت بی چون و چرای روشنگری و بی آلترناتیو بودن آن به همین دلیل است.

· رعیت اول باید به شعور طبقاتی خود واقف شود و از تور عنکبوتی ایده ئولوژی فئودالی رها گردد تا بعد منجی خویشتن خویش و جامعه خویش گردد.

 

پ

· سقوط جوامع سوسیالیستی را هم باید در پرتو این گشتاور پسیکولوژیکی از سوئی و فقدان روشنگری علمی و انقلابی مستمر از سوی دیگر دید.

· ولی نه فقط در پرتو آندو.

· چون اولا روانشناسی انسان ها همیشه ثانوی است و علل مادی و معرفتی مختلف و متفاوت و متعدد دارد.

· ثانیا روشنگری خود از هر نظر زمان می طلبد.

 

ث

· این ضرب المثل، ثانیا بدان معنی است که ناجی (نجات یابنده) باید در رهایش خود فعال و کوشا باشد و نه منفعل و عاطل و باطل.

· بدون تلاش شخصی در جهت رهایش خویش، تلاش دسته جمعی (کلکتیو) برای رهایش اجتماعی تشکیل نمی شود:

· چون هر کلی همیشه از اجزاء تشکیل می شود.

 

 

· همین ایده و اندیشه همبستگی از طریق همپیوندی را شاعری به نام حمید مصدق به زیور شعر آراسته است، شعری که ابیاتی از آن، شعار شده اند:

 

حمید مصدق

 

· با من اکنون، چه نشستن ها، خاموشی ها 

· با تو اکنون، چه فراموشی ها ست!
 

· چه کسی می خواهد

· من و تو ما نشویم،

· خانه اش ویران باد:

· من اگر ما نشوم ، تنهایم

· تو اگر ما نشوی

· خویشتنی
 

· از کجا که من و تو

· شور یکپارچگی را در شرق

· باز برپا نکنیم
 

· از کجا که من و تو

· مشت رسوایان را وا نکنیم
 

· من اگر برخیزم،

· تو اگر برخیزی،

· همه برمی خیزند
 

· من اگر بنشینم،

· تو اگر بنشینی،

· چه کسی برخیزد؟

· چه کسی با دشمن بستیزد؟

· چه کسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون

· آویزد؟

 

· دشت ها نام تو را می گویند

· کوه ها شعر مرا می خوانند

· کوه باید شد و ماند

· رود باید شد و رفت

· دشت باید شد و خواند.

 

· در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟

· در تو این قصه ی پرهیز که چه؟
 

· در من این شعله ی عصیان نیاز

· در تو دمسردی پاییز که چه؟
 

· حرف را باید زد

· درد را باید گفت

· سخن از مهر من و جور تو نیست

· سخن از

· متلاشی شدن دوستی است

· و عبث بودن پندار سرور آور مهر
 

· آشنایی با شور

· و جدایی با درد

· و نشستن در بهت فراموشی

· یا غرق غرور
 

· سینه ام آینه ای است

· با غباری از غم

· تو به لبخندی از این آینه بزدای، غبار!

 

· من چه مي گويم، آه

· با تو اكنون چه فراموشي ها

· با من اكنون چه نشستن ها، خاموشي ها ست .

 

· تو مپندار كه خاموشي من،

· هست برهان فراموشي من.

· من اگر برخيزم

· تو اگر برخيزي

· همه برمي خيزند

پایان

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

 

ادامه دارد.

 

تحلیل دیالک تیکی ضرب المثل ها (۱)



 
شین میم شین
 
کس نخارد پشت من،
جز ناخن انگشت من
 
· این ضرب المثل را ملل دیگر مثلا انگلیسی ها، آلمانی ها، یونانی ها، هلندی ها، اوسلواکی ها، روس ها، ایتالیائی ها، اسپانیائی ها و غیره نیز دارند.
 
1
· ما قبل از شروع به تحلیل، ترجمه همین ضرب المثل در فرهنگ انگلیسی ها و آلمانی ها را ارائه می دهیم.
 
Every man for himself
 هرکس برای خویشتن است.
 
each man save himself
هرکس منجی خویشتن است.
 
jeder ist sich selbst der Nächste
هر کس قبل از همه به خویشتن خویش می اندیشد.
 
 jeder denkt zuerst an sich selbst
هر کس به خویشتن خویش تقدم قائیل می شود.
 
Rette sich wer kann
هر کس بتواند قبل از همه، خود را رها می سازد.
 
2
کس نخارد پشت من،
جز ناخن انگشت من
 
· این ضرب المثل دیالک تیک فرد و جامعه را به شکل دیالک تیک من و دیگران بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را در این دیالک تیک، از آن فرد (من) قلمداد می کند.
 
3
· دیالک تیک فرد و جامعه و یا دیالک تیک من و غیرمن (ماتریالیسم تاریخی)  خود فرم هائی از بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل (ماتریالیسم دیالک تیکی) اند.
· دیالک تیک من و بشریت، قطره و رود، اتم و مولکول، ذره و کاینات، عضو و اندام (ارگان و ارگانیسم)، جرعه و دریا و میلیون ها دیالک تیک دیگر نیز فرم هائی از بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل اند.
 
4
· بنا بر تجربه میلیون ها باره، نقش تعیین کننده در دیالک تیک جزء و کل، از آن کل است.
· هر کودکی حتی بدون مکثی خواهد گفت در دیالک تیک من و بشریت، نقش تعیین کننده از آن بشریت است.
· در دیالک تیک قطره و رود از آن رود است.
· در دیالک تیک جرعه و دریا از آن دریا ست.
· جزء هیچ واره نیست، هیچکاره هم نیست.
· چون کل از اجزاء مربوطه تشکیل می یابد.
· ولی جزء نمی تواند به هیچ ترفندی همه کاره و همه چیز واره و تعیین کننده قلمداد شود.
 
5
کس نخارد پشت من،
جز ناخن انگشت من
 
· اکنون این سؤال پیش می آید:
· «پس چرا این مسلم ترین حقیقت عینی وارونه شده است؟»  
 
· این درست همان سؤالی است که احمد رضا طرح کرده است:
 
کس نخارد پشت من جزناخن انگشت من
قسمتی ازپشتم شروع به خارش کرد
که هیچ کدام ازانگشتام بهش نرسید
 وهرچه تلاش کردم، کمتر نتیجه گرفتم
شما میگید بااین ضرب المثل چکارکنم؟
 
· بعضی از سران سیاسی سرزمین عه هورا به احمد رضا رهنمود داده اند تا او به ترفند رهنمودها «حل معمای»  خود کند:
 
رضا فانی یزدی
 
منظور شاعر پشت نبوده
 
· من ـ زور رضا بغرنج تر و مبهم تر از منظور شاعر گمنام است.
· چون رضا پشت را نفی نامعین می کند، یعنی پشت را بطور مکانیکی نیست و نابود می سازد، بی آنکه چیز معینی را جای آن بنشاند.
· نفی اما به قول حریفی به نام هگل، باید معین باشد.
· و گرنه «دوستان» فیس آبادی احمد رضا تفاسیر دلبخواهی از رهنمود رضا خواهند کرد.
 
احمد سخائی
 
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی، گرفتار آید!
ضرب المثل شما هم به این معنی است که اگر یاری و یاوری انتظار دارید،
 باید برای بدست آوردن آن تلاش بکنید
و گرنه به تنهایی، حتی قادر به خاراندن پشت خود نیز، نیستیم.
(ما انسان ها)
 
· احمد سخائی دو چیز مطلقا بی ربط را به یکدیگر می دوزد تا نتیجه دلخواه خود را بی اعتنا به آن دو چیز بگیرد.
· ضمنا ضرب المثل احمد رضا را هم تحریف می کند و بکلی وارونه می سازد:
 
و گرنه به تنهایی، حتی قادر به خاراندن پشت خود نیز، نیستیم.
 
عیسی صفا
 
باید ازدواج کنید!
 
· احمد رضا مسئله نظری (تئوریکی) طرح می کند و عیسی صفا راه حل عملی (پراتیکی) می دهد.
· بعضی از ایرانی ها شوخی شوخی اندیشه را از عرصه بدر می رانند تا از در عقب، به وحدت عمل برسند:
 
تفاوت در اندیشه
وحدت در عمل
 
امیر دهقان
 
یا تلاشت کافی نبود و یا بر غیر ممکن پای می فشاری .
ضرب المثل ایرادی ندارد.
 
· محک لازم برای تعیین صحت و سقم اندیشه چیست، امیر دهقانان؟
· حتی خواجه شیراز می دانست که محک لازم برای تعیین صحت و سقم اندیشه ها (ضرب المثل ها) و حتی آدم ها تجربه است:  
 
خوش بود، گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر چه در آن (هر که در او) غش باشد.
 
· احمد رضا ضرب المثل را بسان تجربه گرای پیگیری به محک تجربه زده است و به بطلان آن ایمان آورده است و حالا امیر آمده است و مدعی «کمال بی چون و چرای ضرب المثل» است.
· اگر تئوری «خارش پشت فقط به مدد ناخن انگشت» از کوره عمل سربلند بیرون نیاید، به درد عمه تئوری باف می خورد و نه به درد احمد رضا و هر کس دیگر که پشتش می خارد.
 
احمدرضا
 
موافقید ضرب المثل را به اینصورت اصلاح کنیم:
کس نخارد پشت من حتی ناخن انگشت من؟
 
· این تیر خلاص امپیریستی (مبتنی بر تجربه گرائی) بر شقیقه تئوری خارش پشت فقط با ناخن انگشت است.
· شهامتی از این قماش هم زیبا ست و هم کیما ست. 
· برای آموزش هرگز دیر نیست.
 
امیر دهقان
 
نه
 همان درست است
کسی جز خودم مسئول کاری که می کنم نیست
البته در موقعیت عادی نه اجباری نباشد .
 

 نیکولو ماکیاولی (1469 ـ 1527)
شاعر، فیلسوف، دیپلمات و سیاستمدار ایتالیائی
نام او با مباح دانستن هر وسیله ضد اخلاقی برای نیل به قدرت و دفاع از منافع خود، پیوند داده می شود.
ماکیاولیسم به شیوه عمل و رفتار سیاسی مذمومی اطلاق می شود
که قدرت و منفعت شخصی را بر هنجارهای اخلاقی مقدم می داند.
 
احمد رضا
 
عادی واجباری ازدید ماکیاولی فرق نمیکنه
 
· بیا و کشتی ما در شط شراب انداز! (حافظ)
 
الف
· اولا چطور می توان فرق، تفاوت و حتی تضاد عادی و اجباری را ماستمالی کرد؟
 
ب
· چطور می توان به امیر دهقانان حق نداد؟
· انسان ها را فقط زمانی می توان مسئول کرد و کار خود محسوب داشت که آن کرد و کار را به اختیار خود انجام داده باشند و نه به ضرب ضرب و شتم و شلاق و شکنجه و نه تحت تهدید به اعدام و تیرباران و غیره.
 
ت
· ضمنا ماکیاولی که رسول اکرم و احمد و اصغر نیست تا جفنگش را به سکه نقد خرند.
· ماکیاولی ظاهرا بر آن بوده که برای رسیدن به هدف خویش می توان به هر جنایتی دست یازید.
· چطور می توان مرجع تقلیدی از این دست برای خود برگزید و ضمنا گزینش آن را به «رفقای» خود نیز توضیه کرد؟ 
   
· ما را چه می شود، ای «دوست»؟  
کس نخارد پشت من،
جز ناخن انگشت من
ادامه
 
امیر دهقان
 
واژه ها در پیش داور دانا و بی طرف معنی دارند
ماکیاولی بی طرف نیست
چون او همواره طرف شهریار را می گیرد.
 
· امیر دهقانان فلسفی اندیش است.
· این تفاوت او با سایرین تفاوت عظیمی است.
· کانت ـ رسول روشنگری ـ بر آن بود که تفکر یا تفکر مفهومی است و یا اصلا تفکر نیست.
 
1
واژه ها در پیش داور دانا و بی طرف معنی دارند.
 
· این نظر امیر دهقانان نادقیق است.
 
· واژه به چه معنی است؟
 
2
 
· بنی بشر علی و حسن و حسین و احمد و عیسی را می بینند.
· مشخصات خاص آنها را دور می اندازند و جنبه مشترک همه آنها را در نظر می گیرند و مفهوم «انسان» را در ذهن خود تشکیل می دهد که با شنیدنش علی و حسن و حسین و و احمد و عیسی و میلیون ها تن دیگر در ذهن آدمی تجسم می یابند.
 
3
· مفهوم انتزاعی «انسان» اما به محض تولد فرم واژه (کلمه) به خود می گیرد.
· انگار با نام زاده می شود.
· مفهوم «انسان» و هر مفهوم دیگر فقط در فرم واژه وجود دارد.
· می توان گفت که میان واژه و مفهوم رابطه دیالک تیکی فرم و محتوا برقرار است.
· یکی بدون دیگری وجود ندارد.
· نه واژه بی مفهوم، توخالی و بی محتوا وجود دارد و نه مفهوم بی واژه، بی فرم و محض.      
· واژه جامه ی مفهوم است.
· واژه ظرف مظروفی به نام مفهوم است.
 
4
· مفهوم «درخت» چیزی سوبژکتیف است.
· چیزی انتزاعی است.
· فقط در ذهن آدمی وجود دارد.
· یعنی چیزی روحی (به معنی فلسفی آن) است.
· یعنی چیزی شعورین است.
 
5

 
· واژه و کلمه اما چیزی مادی است.
· در عالم واقع وجود دارد.
· بر زبان می آید و روی کاغذ می نشیند.
 
· به همین دلیل حریفی به نام مارکس می گوید:
· «روح همیشه سایه ماده را بالای سر خود دارد.»
 
· مفهوم همیشه سایه واژه را بالای سر خود دارد.
 
· به عبارت دیگر میان واژه و مفهوم رابطه دیالک تیکی ماده و روح (و یا وجود و شعور) برقرار است.
· واژه مادیت یابی روح است.
· روحی که نام مفهوم دارد.
 
6
واژه ها در پیش داور دانا و بی طرف معنی دارند.
 
· اگر واژه فرم مادی مفهوم به مثابه روح است، پس بی اعتنا به داور دانا و نادان، طرفدار و بی طرف وجود دارد.
· واژه درخت حاوی مفهوم انتزاعی و مجرد درخت است و مفهوم مجرد درخت حاکی از وجود میلیون ها درخت مشخص است:
· در مفهوم درخت، سرو و صنوبر و سپیدار و غیره تجرید یافته اند.
· به همان سان که در مفهوم انسان، علی و  حسن و حسین و احمد و عیسی و غیره تجرید یافته اند.  
 
7
· ایراد بینشی امیر دهقانان در این کامنت شتابزده عدم تمیز واژه از جمله است.
· به عبارت دقیقتر، عدم تمیز مفهوم از حکم است.
· احمدرضا هم نه واژه ای، بلکه جمله ای را از ماکیاولی نقل کرده بود.
· نه مفهومی را، بلکه حکمی را نقل قول کرده بود.
 
عادی واجباری ازدید ماکیاولی فرق نمیکنه
 
· این نقل قول، بلحاظ فرم، جمله ای است و بلحاظ محتوا، حکمی است.
· جمله از واژه ها تشکیل می یابد و حکم از  مفاهیم.
· میان جمله و حکم همان رابطه دیالک تیکی برقرار است که میان واژه و مفهوم.
· دیالک تیک فرم و محتوا و دیالک تیک ماده و روح
 
8
واژه ها در پیش داور دانا و بی طرف معنی دارند.
 
· احمد رضا اندیشه ای را، نظری را از ماکیاولی نقل کرده بود ونه واژه ای را.
· منظور امیر دهقانان نیز نه واژه، بلکه جمله است.
· نه مفهوم، بلکه حکم است، اندیشه است، نظر است.
· منظور او به شرح زیر است:   
 
اندیشه ها در پیش داور دانا و بی طرف معنی دارند.
 
· این نظر امیر هم قابل تأمل است.
 
9
اندیشه ها در پیش داور دانا و بی طرف معنی دارند.
 
· اولا هر اندیشه ای در هر صورت معنی دارد.
 
· نه واژه بی معنی وجود دارد و نه جمله و نظر و یا اندیشه بی معنی.
 
· منظور امیر دهقانان چیز دیگری است و آن به شرح زیر است:  
 
شرط صحت اندیشه ها این است که
از سوی فردی دانا و بی طرف نمایندگی شوند.
 
· منظور از صحت و سقم نظری چیست؟
 
· منظور امیر از صحت و سقم، همان حقیقت و باطل است.
 
· فرمولبندی دقیق نظر امیر به شرح زیر خواهد بود:  
 
شرط حقیقی (و نه باطل و دروغ) بودن  اندیشه ها این است که
از سوی فردی دانا و بی طرف نمایندگی شوند.
 
10

 
· ایراد این نظر بظاهر درست امیر این است که او عینیت حقیقت را قبول ندارد.
 
· حقیقت اما به قول حریفی به نام لنین، همیشه عینی است.
 
· اینکه آب تحت فشار جو در 100 درجه سانتیگراد می جوشد، حقیقتی عینی است.
 
· یعنی بی اعتنا به بود و نبود انسان ها چنین است.
 
· اگر احمد رضا این نظر را از قول هر کس دیگر هم بیان می کرد، باز هم اندیشه باطلی بود:
 
عادی واجباری فرق نمیکنه
 
· چون اگر عادی با اجباری فرق نمی کرد، هرگز یکی از آن دو تشکیل نمی شد.
 
· وجود  مفاهیم و یا واژه های اصیل  خود دلیل بر وجود قراین عینی آنها ست:
· دلیل وجود واژه و مفهوم درخت، حاکی از این است که درخت واقعی و عینی در عالم خارج و بی اعتنا به بود و نبود انسان ها وجود دارد، یعنی وجود عینی دارد.
 
· اجبار وقتی برقرار می شود که فاتحه ای بر اختیار آدمی خوانده می شود:
· یعنی مثلا حکومت نظامی اعلام می شود.
 
· تا شبانه به خانه ات بریزند و سوراخ ـ سنبه های خانه ات را بگردند و اگر حرفی زدی، به جائی بفرستندت که عرب نی انداخته است.
 
کس نخارد پشت من،
جز ناخن انگشت من
ادامه
 
امیر دهقان
ماکیاولی بی طرف نیست.
 
· در این حکم (جمله، اندیشه، نظر) امیر دهقانان دنیائی حرف حساب هست، اگر چه فرمولبندی آن معیوب و نادقیق است.
· این حکم امیر باید مورد تأمل همه جانبه قرار گیرد.
 
· ماکیاولی به قول احمد رضا گفته است:  
 
عادی واجباری فرق نمیکنه
 
1
· امیر دهقانان به جای توقف روی ادعای منسوب به ماکیاولی، یعنی به جای تأمل روی ادعا و به عوض تحلیل مستدل و تجربی ـ منطقی آن، خود ماکیاولی را مبنا قرار می دهد و نقد می کند.
· یعنی به جای تحلیل حداقل، عینی نظر، به تحلیل صاحب نظر می پردازد.
· این شیوه تفکر را سوبژکتیویسم می نامند:
· در زیر ذره بین سوبژکتیویسم، فقط سوبژکت و یا عناصر سوبژکتیو قرار می گیرند و نه اوبژکت و عناصر اوبژکتیو و یا دیالک تیکی از هر دو.
· سوبژکتیویسم، مکتب معیوبی است و به درد کشف حقیقت عینی نمی خورد.
· از سوبژکتیویسم عوامفریبان و یا بی خبران از تفکر دیالک تیکی بهره برمی گیرند.
 
2
· امیر دهقانان هم به زبان فلسفی، به جای تحلیل موضوع بحث، نظر ماکیاولی، به تحلیل سوبژکت (صاحب نظر) می پردازد.
 
· این یکی از معایب بسیار مهم ایرانی جماعت و نه فقط آنها ست:
· حضرات به جای تأمل روی نظر و تعیین صحت و سقم درخود (فی نفسه)  آن، در بدر دنبال صاحب نظر می گردند، تا بببینند پدر و مادر و خواهر و زن و دختر و پسرش چه معایبی داشته اند و دارند و خواهند داشت.
· و وقتی تیرشان به هدف خورد، افشای خواهر و دختر و زن و مادر و غیره او آغاز می شود.
· هدف الاهداف حضرات، پیروز شدن به هر قیمت در بحث است و نه کشف حقیقت عینی و دفاع جسورانه از آن.
 
3
· کسب و کار اصلی عوامفریبان طرفدار طبقه حاکمه، هم در سطوح ملی و هم در مقیاس بین المللی هم همین است.
· و نکته مهم نهفته در حکم امیر دهقانان نیز حاکی از این حقیقت امر است:   
 
ماکیاولی بی طرف نیست
چون او همواره طرف شهریار را می گیرد.
 
· منظور امیر این است که ماکیاولی به دلیل طرفداری از طبقه حاکمه (شهریار به مثابه نماینده ی طبقه حاکمه) نمی تواند طرفدار حقیقت عینی باشد.
· این نظر امیر نادرست نیست.
· ولی هم قابل بحث است و هم سؤال انگیز:
 
4
ماکیاولی بی طرف نیست
 
· حریفی می گفت:
· ما بی طرف نیستیم و کمترین ابائی از اعتراف به طرفداری خود از طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان نداریم.
· کسانی که مدعی بی طرفی اند، یا طرفدار طبقه حاکمه اند و یا بی خبر از خویش اند.
 
· نمی توان در جامعه زیست و بی طرف بود.
· بویژه اگر آن جامعه، جامعه ای طبقاتی باشد.  
 
5
ماکیاولی بی طرف نیست
 
· اکنون این سؤال پیش می آید که چرا جانبداری هر کس باید معیاری برای صحت و سقم نظر او باشد؟
· امیر دهقانان ظاهرا جانبداری هر کس را دلیلی بر بطلان نظر او می داند.
· ولی فقط ظاهرا.
· او هم در واقع، همین نظر حریف را نمایندگی می کند.
 
· جمله تکمیلی و استدلالی ـ توضیحی امیر حاکی از این حقیقت امر است:
 
چون او همواره طرف شهریار را می گیرد.
 
· امیر جانبداری از طبقه حاکمه را دلیل بر بطلان نظر می داند و نه جانبداری از توده را.
· طرفدار حقیقی منافع استراتژیکی توده، بطور عینی طرفدار حقیقت عینی است.
 
· اما چرا چنان و چرا چنین؟
 
6
· به دو دلیل اوبژکتیو (عینی)  و سوبژکتیو:
 
الف
· حقیقت به انعکاس درست واقعیت عینی اطلاق می شود.
 
· مراجعه کنید به حقیقت در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
· حکم «آب در فشار جو در 100 درجه سانتیگراد می جوشد»، به این دلیل حقیقی و درست است که انعکاس درست جوشش آب به مثابه واقعیت عینی است.
 
· آب را در هر کجای زمین تحت فشار جو، بجوشانیم، در صد درجه سانتیگراد خواهد جوشید.
· میان فشار حاکم و نقطه جوش و انجماد و تبخیر هر چیز رابطه دیالک تیکی برقرار است.
 
· واقعیات امور ریاضی و فیزیکی و شیمیائی و طبیعی و غیره هم در آئینه ذهن اعضای طبقه حاکمه و هم در آئینه ذهن توده بدرستی منعکس می شوند، مگر اینکه با منافع طبقه حاکمه در تضاد باشند.
· آنگاه هم سیاره وارگی زمین انکار می شود و هم مرکزیت خورشید.
 
· منظور امیر دهقانان هم همین است:
· چون ماکیاولی طرفدار طبقه حاکمه است، واقعیت عینی خواه و ناخواه در آئینه ذهن او درست منعکس نمی شود و او به جای نمانیدگی حقیقت، به نمایندگی از دروغ می پردازد.  
 
ب
· خود انعکاس واقعیت عینی در آئینه ضمیر انسان ها، بحث شورانگیزی در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی است که فریدریش انگلس شروع کرده است و همچنان و هنوز ادامه دارد.
 
· امروزه حکیم مارکسیست ـ لنینیستی در هلند روی تئوری انعکاس به کار فشرده (اینتنسیو)  و عمیقی مشغول است.  
 
·        مراجعه کنید به تئوری انعکاس در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  
 
· واقعیت عینی، بویژه واقعیت عینی اجتماعی از صافی های طبقاتی انسان ها عبور می کند و اگر کسی طرفدار توده مولد و زحمتکش نباشد، شیره جسم و جان واقعیت عینی انعکاس یابنده، گرفته می شود و تفاله ای از آن به ذهن می رسد که نام «شناخت» به خود می گیرد.
· به همین دلیل، نمایندگان طبقه حاکمه ـ چه بسا حتی ناخود آگاه ـ جفنگیاتی را به عوض حقیقت عینی نمایندگی می کنند که شباهت غریبی به همین جفنگ ماکیاولی دارند.
 
7

 
· سعادت بزرگ طرفداران راستین و نه قلابی توده مولد و زحمتکش این است که تضادی با حقیقت عینی ندارند.
· به همین دلیل شناخت هر چه عمیقتر و دقیقتر حقیقت عینی برنامه طبقه کارگر و حزب و حکومت او ست.
· به همین دلیل دیری است که پرچم دفاع از دیالک تیک، خرد (فلسفه)، خودمختاری و آزادی را طبقه کارگر بدوش می کشد.
 
· فروغ فرخزاد در شعر بلند سرشته به طنزی و به نیت دیگری، همین حقیقت امر را بر زبان می راند که در رابطه با انعکاس بر زبان آمد:  
 
من در میان توده سازنده ای (مولدی)  قدم به عرصه هستی نهاده امکه گرچه نان ندارد
اما به جای آن
میدان دید باز و وسیعی دارد.
 
 
احمد رضا
 
کس نخارد پشت من جزناخن انگشت من
قسمتی ازپشتم شروع به خارش کرد
که هیچ کدام ازانگشتام بهش نرسید
 وهرچه تلاش کردم، کمتر نتیجه گرفتم
شما میگید بااین ضرب المثل چکارکنم؟
 
سقراط پویش
 
از یه وسیله ای کمک بگیر
 
· راه حل سقراط، علمی ترین و عام ترین راه حلی است که می توان پیشنهاد کرد.
· اگر مارکس هم بود، بی کمترین تردید همین راه حل را پیشنهاد می کرد، اگرچه با سقراط میانه خوبی نداشت.
 
1
· چون سقراط فیلسوف محبوب «با همه چیزان»  بوده و است.
· در حالیکه مارکس ـ دور از چشم امیر دهقانان ـ از نوک پا تا فرق سر، طرفدار بود، طرفدار «بی همه چیزان»  بود.
· واژه ی «بی همه چیز» حتی در قاموس «با همه چیزان» دشنام مستهجنی است، چه رسد به خود «بی همه چیز» و چه رسد بمراتب بدتر، به طرفدار «بی همه چیز.»
 
2
از یه وسیله ای کمک بگیر
 
· دلیل اینکه پیشنهاد سقراط علمی ترین پیشنهاد است، این است که برای نیل به هر آماجی به وسیله ای نیاز مبرم و بی چون و چرا هست:
· دیالک تیک وسیله و آماج.
· دیالک تیک وسیله (سیستم) ـ ساختار ـ فونکسیون
 
· وسیله اما چیست؟
 
3
· وسیله واسطه است، همان واسطه ای که در بازار خرید و فروش گاو و خر و هر چیز دیگر، میان مشتری و فروشنده رابطه برقرار می کند و داد و ستد را امکان پذیر می سازد.
· اگر در پله عام تری بیندیشیم، یعنی اگر فلسفی (عقلی) بیندیشیم، وسیله، پلی است، که دو طرف رودخانه را به هم وصل می کند و عبور از طرفی به طرف دیگر را امکان پذیر می سازد.
 
4
· وسیله پلی میان اوبژکت و سوبژکت است.
· وسیله واسطه ای میان سوبژکت و اوبژکت است.
· تبر ـ به عنوان مثال ـ وسیله ای است که میان دهقان و تنه درخت پل می زند، رابطه برقرار می کند.
 
· منظور سقراط هم همین است:
· برای خاراندن پشت خویش به فکر وسیله باش.
· بدون وسیله نمی توان به انجام هیچ کاری نایل آمد:
· بدون وسیله نیل به آماج محال است.
 
5
عیسی صفا
باید ازدواج کنید!
 
· عیسی صفا هم ـ اگر تیز بنگریم، یعنی اگر فلسفی بیندیشیم ـ همین پیشنهاد سقراط را کرده است:
· عیسی مفهوم وسیله را به شکل مفهوم زن بسط و تعمیم داده است.
· عیسی عام را به شکل خاص و یا منفرد بسط و تعمیم داده است.
· نیت بدی نداشته است.
· ولی عملا زن را وسیله واره کرده است.
· به عبارت دقیقتر، ناخن انگشت واره کرده است تا پشت احمد رضا را بخاراند.
 
· این طرز نگرش یکی از مکاتب مدرن مد روز در فلسفه طبقه حاکمه (امپریالیسم) است و اینسترومنتالیسم (ابزارگرائی) نام دارد که خود یکی از شعبات گرایش بغایت ارتجاعی دیر آشنای دیرین دیگر است که پراگماتیسم نام دارد.
 
· مؤسس هر دو گرایش از ایالات متحده امریکا هستند.  
 
·        مراجعه کنید به پراگماتیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
6
احمد رضا
 
استاد صفا راه پرهزینه ای را داداش پیشنهاد میدی 
ادم که یک دکمه پیدا میکنه نمیره کت وشلوار بدوزه
 
· احمد رضا متوجه قضیه نیست.
· البته مخالفت اصولی با پیشنهاد عیسی ندارد.
· مشکل احمد رضا قیمت وسیله ی پیشنهادی عیسی صفا ست.
· عیسی صفا قیاس به نفس می کند و فکر می کند که هر کس دگمه ای دارد، می تواند کت و شلوار بپوشد.
 
· سعدی شیراز ولی بهتر از عیسی صفا می دانست:
 
کسی را که همت بلند اوفتد
مرادش کم اندر کمند اوفتد
 
· احمدرضا اما در حرف مخالف سرسخت وسیله است:
 
7
احمد رضا
سقراط جان کمک بگیری وابسته میشی
 
· احمد رضا نمی اند که دست هم در تحلیل نهائی وسیله ای است.
· دست هم واسطه ای است میان دهقان و تنه درخت.
· دست ابزار است.
· فرق دست با تبر این است که دست ابزاری ارگانیک است، انگشت هم به همین سان.
 
· به قول حریفی به نام مارکس، وسیله، مکمل دست است.
· تبر (وسیله عینی)  کیفیت و کمیت دست (وسیله ارگانیک و یا عضوی) را بالاتر می برد.
· می توان گفت که هر کاری در دیالک تیک سه عضوی سوبژکت ـ وسیله ـ اوبژکت (مثلا دیالک تیک دهقان ـ تبر ـ درخت) انجام می یابد.
  
8
سقراط جان کمک بگیری وابسته میشی
 
· احمد رضا ـ هر چند به شوخی ـ فکر می کند که استفاده از تبر، کسب و کار مذمومی است.
· چون استقلال او را به خطر می اندازد.
 
· استقلال اما چیست؟
 
9
· استقلال یا خودمختاری (سوه ره نیته) یکی از  مفاهیم فلسفه کلاسیک بورژوائی بوده است:
· خودمختاریت (استقلال) اگر تیز بنگریم با مختاریت (اختیار، آزادی) در رابطه است.
· اگر مقوله اختیار (مختاریت، آزادی) را بسط و تعمیم دهیم، به مفهوم «خودمختاری» (استقلال) می رسیم.
· در مقوله اختیار، چیزهای مختلفی تجرید یافته اند، یکی از آن چیزها، خودمختاری است.
· می توان گفت که رابطه خودمختاری با اختیار، فرمی از رابطه منفرد و یا خاص با عام است:
· مثل رابطه سرو با درخت است.
· سرو بیانگر منفرد و خاص است و درخت بیانگر عام.
· در مفهوم درخت، علاوه بر سرو، سپیدار و صنوبر و  سیب و سنجد و غیره و میلیون ها درخت دیگر هم تجرید یافته اند.
 
10
سقراط جان کمک بگیری وابسته میشی
 
· احمد رضا دیالک تیکی نمی اندیشد و لذا فکر می کند که خودمختاری به تنهائی معنی دارد.
· خودمختاری اولا در دیالک تیک منفرد (خاص) و عام وجود دارد:
·  در دیالک تیک اختیار و خودمختاری وجود دارد.
· پیش شرط خودمختاری، اختیار است.
· در غیاب اختیار و یا آزادی (عام)  نمی توان به خودمختاری و یا استقلال (خاص) دست یافت.
· به همین دلیل است که مبارزه بر ضد استبداد قاجار با مبارزه بر ضد تزار گره می خورد:
· دیالک تیک مبارزه بر ضد قاجار و مبارزه بر ضد تزار بسط و تعمیم دیالک تیک اختیار و خودمختاری (آزادی و استقلال)  است.    
 
11

 سقراط جان کمک بگیری وابسته میشی
 
· علاوه بر این، خودمختاری در دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی (سلسله مراتب) وجود دارد.
· دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی در هر سیستم زنده ای از نبات تا جانور حاکم است:
· در اندام هر موجود زنده به مثابه سیستم سیبرنتیکی نیز همین دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی حاکم است.
· قلب و معده و سلول و غیره اندام زنده هر کدام به نوبه خود، خودمختار هستند، ولی در عین حال تابع هیرارشی عینی اند.
· مثلا تابع مرکز فرماندهی یعنی  مغز هستند.
 
· همین دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی در هر نهاد و حزب و سازمان و تشکیلات سیاسی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی و خانوادگی و غیره نیز حاکم است.
· در غیر این صورت سیستم مربوطه فرو می پاشد.
 
ادامه دارد.
 

سیری در شعری از نیاز یعقوبشاهی (۵) (بخش آخر)

جلال و سران فدائیان حلق

با بودا

سرچشمه:

صفحه فیسبوک

نیاز یعقوبشاهی

تحلیلی از شین میم شین

 

ماتریالیسم دیالک تیک نیز

چنین برخوردهایی را بر نمی تابد.  

 

· در این حکم شاعر تصور بکلی نادرست رایج از فلسفه طبقه کارگر در کشور عه هورا تبیین می یابد.

· فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی اما علم است و هر علمی  اسلوب (متد)،  مفاهیم، مقولات، قوانین و تئوری های خاص خود را دارد.

· این  اسالیب، مفاهیم، مقولات، قوانین و تئوری ها تسلیحات تحلیلی و معرفتی هر علم را تشکیل می دهند.

· فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی که به تحلیل شعری نمی پردازد تا کسی ببیند که برخورد آن با برخورد این و آن مشابه است و یا مغایر.

· فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی تنها کاری که می کند، در اختیار مردم قرار دادن تسلیحات و یا تجهیزات تحلیلی و معرفتی خویش است.

· هنر و وظیفه مردم از آن خود کردن دقت مند و وسواس مند این تسلیحات تحلیلی و کاربست خلاقانه آنها ست.

 

1

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· سوبژکت های مورد نظر شاعر می دانستند که میوه آگاهی،  مرگ است.

· شاعر درست همان چیزی را صادقانه منعکس می کند که استنباط کرده است.

· سوبژکت های شاعر واقعا هم بمب های متحرک بوده اند که در آثار ژوزف کنراد در بهترین فرم انعکاس می یابند:

· قهرمانان ژوزف کنراد بمب در جیب به میان مردم می روند و تیک تاک خانمان برانداز بمب را لحظه به لحظه می شنوند و «اعصاب شان تیر می کشد.» (فروغ فرخزاد)

· در سال های اخیر سازمان های تروریستی ـ مذهبی از قبیل مجاهدین خلق و القاعده و غیره در این زمینه سنگ تمام گذاشته اند.

 

2

 

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· سیر و سرگذشت «مخالفت و مبارزه» با طبقه حاکمه در کشور عه هورا پیش از آنکه و بیش از آنکه طبقه حاکمه ستیز باشد، از هر لحاظ «خود» ستیز بوده است.

· محمود دولت آبادی در برخی از قصه های کوتاه خویش این تراژدی را تصویر کرده است.

· مخالفت و مبارزه با طبقه حاکمه عملا به تخریب مخالف و مبارز منجر شده است:

· به تخریب جسمی، روحی و روانی او.

 

· صمد بهرنگی و شرکاء دست به اعماق برده است و این تخریب همه جانبه را هم توسعه داده و هم مد کرده است.

· به همین دلیل جریانات آوانتوریستی ایران بلحاظ روانی بیمارند و بلحاظ معرفتی بغایت پریمیتیو و عقب مانده.

 

3

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· اگر مخالف و مبارز طبقه حاکمه را دانش مند تصور کنیم، همین نتیجه را که شاعر گرفته، خواهیم گرفت:

· ثمره آگاهی کذائی، نه زندگی، نه تعالی، نه راحت و لذت روحی و روانی، بلکه رنج و مرگ خواهد بود.

 

4

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· احمد شاملو در مصاحبه ای با حریفی که ما بخش هائی از آن را مورد تأمل قرار داده ایم، همین نظر شاعر را صراحتا نمایندگی کرده است:

 

گفت و شنود مسعود بهنود با احمد شاملو

«تهران مصور، اردیبهشت 1358»  
   روشنفکران  می باید راه را برای حکومت خرد و منطق هموار کنند

 و ناگفته پیدا ست که باید از پیش،

درهم شکستن و مدفون شدن زیر آوار سنگ و سقط همین راه را

 برای خود به عنوان سرنوشت بپذیرند.

 

· اگر از مفهوم روشنفکر تعریف ساده لوحانه ای ارائه دهیم، به قشر آگاه جامعه خواهیم رسید و بزعم شاملو قشر آگاه جامعه باید پیشاپیش وصیت خود را بکند، کفن خود را بپوشد و از روی جسد خود بگذرد تا راه را برای «حکومت خرد و منطق» کذائی هموار سازد.

· در کشور عه هورا هم، «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» دست به دست هم داده اند تا همه جریانات سیاسی، ایده ئولوژی واحدی را با تفاوت های فرمال و فرعی اندکی هم نمایندگی کنند و هم عملی سازند.

 

5

· منظور شاملو از مفهوم «روشنفکر» آمیزه ای از دو تئوری امپریالیستی است:

 

الف

اورتگا گاسه با هایدگر

خوزه اورتگا گاسه (1883 ـ 1955)

فیلسوف، جامعه شناس، نویسنده اسپانیائی

نماینده تئوری نخبگان

آثار:

تشکیل و تلاشی ملت

ایده نسل

قیام توده ها

 

· اولا منظور اورتگا گاسه مؤلف تئوری فاشیستی نخبگان است که نخبه (اقلیت برگزیده، سیاستمداران، پیشوایان، رهبران، ژنرال ها و غیره) را سازنده تاریخ می داند.

 

ب

· ثانیا منظور تئوری امپریالیستی مدرن و مد روز مربوط به روشنفکریت است که قشر روشنفکر را تافته جدا بافته ی شناور بر فراز طبقات اجتماعی جا می زند و سازنده تاریخ قلمداد می کند.

· جلال آل احمد هم همین تئوری را در حرف نمایندگی کرده است.

· احتمالا اثری هم در این رابطه تألیف کرده است.

· منظور جلال از قشر روشنفکر، عمدتا روحانیت بوده است.

 

6

· دلیل محبوبیت احمد شاملو هم همین است.

· اشعار احمد شاملو را همه از دم می پسندند:

 

هم حزب توده

هم آوانتوریسم ضد توده ای و ضد کمونیستی راست

 (مجاهدین خلق و غیره)

هم آوانتوریسم ضد توده ای و ضد کمونیستی چپ

 (فدائیان خلق و مجاهدین لیملام و تروتسکیسم و استالینیسم و غیره)

هم نمایندگان علنی بورژوازی واپسین

(سازمان اکثریت، نهضت آزادی، جبهه ملی و غیره)

هم حتی نمایندگان نئولیبرالیسم

(اقتصاد بازار آزاد اسماعیل خویی و غیره)

و هم همه اعضای لائیک طبقات اجتماعی واپسین در شمال الشهور

 

7

· به همین دلیل همین شعر «با بودا» به مذاق همه اعضای همه جریانات «سیاسی» کشور عه هورا خوش خواهد آمد.

· میوه آگاهی اما قاعدتا باید زندگی باشد و نه مرگ.

 

· از هر نظر و از هر جهت هم که رابطه آگاهی و مرگ را در نظر گیریم، به نتیجه مطلقا دیگری خواهیم رسید:

· آگاهی یعنی وقوف به قوانین و قانونمندی های عینی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای طبیعی و اجتماعی.

· کسی که به به قوانین و قانونمندی های طبیعی عرصه معینی آگاه باشد، ضرورتا باید در مصاف با قوای طبیعی پیروز شود و نه مغلوب.

 

· مرگ عمله و بنا و نجار و صیاد و غیره در کشمکش و کلنجار با قوای طبیعی نه به دلیل آگاهی، بلکه به دلایل دیگر است.

· یکی از آن دلایل نا آگاهی و نادانی است.

 

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· آنچه شاعر ـ و نه فقط شاعر ـ فراموش می کند و هرگز نباید فراموش شود، این حقیقت امر است که آگاهی در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت تشکیل می شود.

· آگاهی نتیجه کلنجار سوبژکت شناخت با اوبژکت شناخت است.

· به عبارت دیگر، نتیجه انعکاس عین در ذهن است.

 

1

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· به عنوان مثال، اگر دهقانی بخواهد از چند و چون درختی سر در بیاورد، باید روی آن کار کند.

· یعنی درخت را هر چه عمیقتر در آئینه ذهن خود منعکس کند.

· به همین دلیل تبر به دست می گیرد و ضربه ای بر تنه آن فرود می آورد.

· دهقان به مثابه سوبژکت در روند این کلنجار با درخت به مثابه اوبژکت و یا عین، آن را بهتر می شناسد.

· مثلا به پوکی و سفتی و نرمی و بیماری و سلامت تنه پی می برد.

 

2

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· این که هنوز چیزی نیست.

· دهقان در روند کلنجار با اوبژکت شناخت (درخت) تبر خود را هم بهتر می شناسد.

· اندازه مناسب و مطلوب دسته تبر خود را کشف می کند.

· به کندی و تیزی تیغه تبر خود پی می برد.

· نحوه کار با تبر را تصحیح، تکمیل و تدقیق می کند.

· ببرکت همین کار (کلنجار سوبژکت انسانی با اوبژکت شناخت و یا با موضوع کار) است که وسایل تولید توسعه و تکامل می یابند، بهتر و موثرتر می گردند.

 

· خیش چوبی و گاو و گاو آهن نیاکان تراکتور بوده اند.

· تراکتور یکشبه تشکیل نشده است.

· تراکتور سیر و سرگذشتی بالنده داشته است.

 

3

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· این هم هنوز تمامت دستاوردهای کلنجار سوبژکت (دهقان) با اوبژکت (تنه درخت) نیست.

· دهقان در روند کلنجار با تنه، خود را هم می شناسد.

· یعنی به لیاقت عملی و نظری (معرفتی، فکری) خود پی می برد.

· به خود آگاهی دست می یابد.

· کار فقط صرف صرف انرژی به نیت تغییر موضوع کار نیست.

· کار منبع و سرچشمه شناخت است.

· شناختی که دیالک تیکی از آگاهی و خود آگاهی است.

· دهقان در روند کلنجار با تنه درخت، تصورات پیشین خود از تنه و تبر و نحوه کار با تبر را به محک سنجش می زند.

· در آئینه کار، خود را باز می شناسد و چه بسا غرق در دریای لذت می گردد.

· لذتی اصیل.

· برای دهقان کشف صحت تصورات پیشین، دلیل مطمئنی بر توان شناخت بشری است.

· دلیل مطمئنی بر تفاوت بشر با بهایم است.

· آنگاه برتراند راسل هم بیاید، نخواهد توانست به دهقان بقبولاند که انسان قادر به شناخت واقعیت عینی نیست.

 

4

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· بنابرین می توان شناخت را دیالک تیکی از آگاهی و خود آگاهی محسوب داشت.

· این بدان معنی است که آگاهی به اوبژکت شناخت فقط محدود به آن نمی شود، بلکه به سوبژکت شناخت هم مربوط می شود:

· به عبارت دیگر شناخت غیر (چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای طبیعی و اجتماعی و فکری و هنری و غیره) با خودشناسی همراه است.

 

· اما اگر چنین است، اگر شناخت دیالک تیک آگاهی و خود آگاهی است، چگونه می توان میوه آن را مرگ تلقی کرد و نه زندگی؟

 

· چگونه می توان شناخت را سرچشمه ی شکست تلقی کرد و نه یار و یاور پیروزی؟

 

5

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· شاملو و شرکاء در بهترین حالت عوامفریب اند و یا حتی خودفریب و عوامفریب همزمان اند.

· پسربچه 18 ساله نه در اوج آگاهی و خود آگاهی، بلکه در پله آغازین شناخت خویش و محیط خویش است.

· شیرآهنکوهمرد نامیدن نوجوانی نوعی عوامفریبی است.

· فرق هم نمی کند که شفیعی از فرم فرمولبندی شاملو غش کند و از خود بی خود شود و یا نشود.

 

·  واژه ها وقتی ارزش دارند که انعکاس درست پدیده ها باشند.

· فرم زیبای واژه تعیین کننده نیست و فقط به درد فرمالیست ها می خورد که از فرط خریت در فرم ها درجا می زنند و به ماهیات، اعتنائی مبذول نمی دارند.

· اگر کسی فرصت داشته باشد و سخنان همین شیرآهنکوهمردان شیرخواره را در دادگاه های کودکستانی شاه و شیخ مورد تأمل قرار دهد، به کنه فاجعه پی می برد.

· هنر نوجوان خیلی خیلی عاشق، به قول خودش، بازکردن سریع در ماشین این و آن و دزدیدن آن بوده است و یا کشتن پاسبانی و به هم زدن معرکه تهوع آوری.

 

· کشور عه هورا دیری است که در حسرت آگاهی و خود آگاهی اعضای خود خمیازه می کشد.

 

6

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· مرگ اعضای جامعه و جهان از هر منظر هم که بنگریم، یعنی چه از منظر طبقه حاکمه بنگریم و چه از منظر توده، نه ثمره آگاهی، بلکه ثمره خریت بوده است و کماکان هست.

· هنر نه شکست و نه مرگ، بلکه ظفر و زندگی است و ثمره شناخت ـ چه آگاهی و چه همشیره اش، خود آگاهی ـ ظفر و زندگی است.

· آنچه در جامعه و جهان کیمیا و کمیاب است، نه آگاهی و خود آگاهی، بلکه خریت و نادانی است.

· اگرچه همه شرایط لازم برای تشکیل و توسعه آگاهی و خود آگاهی، فراهم آمده است.

· نادانی و خریت و نتیجتا مرگ سرنوشت ما نیست.

 

· در دامن همین سرمایه داری منفور که لب گور تاریخی خویش ایستاده و دستخوش بحران ساختاری علاج ناپذیر است، نیروهائی پرورش یافته اند که قادر به تبدیل زمین به بهشت برین اند.

 

7

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· آنچه جامعه و جهان ما را به دوزخی تهوع انگیز بدل کرده است، غیاب شناخت است که دیالک تیک آگاهی و خود آگاهی است.

· طبقه حاکمه خریت بشریت را به آماج استراتژیکی خویش بدل کرده است.

· کسب و کار طبقه حاکمه ـ چه در سطوح ملی و چه در مقیاس جهانی ـ چیزی جز خردستیزی و ترویج و تبلیغ پیگیر خرافه و خریت نیست.

 

· به همین دلیل ورنر سپمن ـ فیلسوف معاصر توده ها ـ می گوید:

· برای روشنگری آلترناتیوی (بدیلی)  وجود ندارد.

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

 

· معنی تحت اللفظی:

· آنها با کاروان بسیاران سفر کردند، از دوزخ عذاب گذشتند و بسان لاله ها با دهان گشوده، باران زهر را نوشیدند و تاب آوردند.

 

· سوبژکت های مورد نظر شاعر، که کرگدن نبوده اند و به راز ستاره ها وقوف داشته اند و مهر را میوه همراهی و رنج را میوه مهر و مرگ را میوه آگاهی دانسته اند، با بسیاران قدم در راه نهاده اند و زجر و عذاب را تاب آورده اند.

 

1

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

 

· در آئینه این شعر ـ اگر هم در نهایت انتزاعیت و کلیت ـ   جامعه شاعر کم و بیش انعکاس می یابد.

· شاعر بسان مورخی تجربه نسلی را به تبیین شاعرانه می نشیند.

· شاعر به احتمال قوی شرنگ رنجی را از جام جان خویش در جامه شعر می پوشاند و روانه ی کوچه و خیابان می سازد.

· از ماهیت طبقاتی دوزخ سخنی نیست و از افروزندگان آتش دوزخ و مأمورین معذور و نامعذور عذاب هم به همین سان.

 

2

· فرق فلسفه با هنر همین جا ست:

· فلسفه (خرد اندیشنده) دست به ریشه می برد و از عالم عام شروع به تحلیل می کند و از حقیقت عینی حتی الامکان پرده برمی دارد.

· هنر اما در خطه خاص سیر می کند و بریده ای از متنی را در شولای حریری خیال عرضه می دارد.

· به آذین هم خاطرات خود را از دوزخ نوشته است که ما هنوز نخوانده ایم و نخواهیم خواند.

· به آذین هم از دوزخ عذاب گذشته است و احتمالا زیر و رو شده است.

· دیالک تیک عذاب هم همین است که هم سوبژکت عذاب را تخریب می کند و هم اوبژکت عذاب را.

· هم سوبژکت عذاب را آدمیت زدائی می کند و هم اوبژکت عذاب را.

· این حکم آهنین نوعیت انسان است.

· همنوع ستیزی در عین حال خودستیزی است.

· از هر منظر هم که بنگریم، چه از منظر عذاب دهنده و چه از منظر عذاب شونده، تخریب در دستور روز است.

· در جو زجر فقط تخریب جسم و روح صورت می گیرد و نه تقویت و تحکیم و تعمیر و تکمیل و توسعه جسم و روح.

 

3

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

 

· این دیالک تیک تخریب شاید هرگز بطور رئالیستی تشریح نگشته باشد.

· نه روند و روال تخریب جسمی و روحی مأمورین عذاب تشریح رئالیستی شده است و نه روند و روال تخریب قربانیان عذاب.

· دلیل این خلأ آن است که سوبژکت تشریح وجود نداشته است.

· چون در روند عذاب، هم سوبژکت عذاب آدمیت زدائی می شود و هم اوبژکت عذاب.

 

 

· احسان طبری اشعاری در زندان سروده است که در این زمینه احتمالا استثناء است.

· او در این اشعار روند تخریب جسمی و روحی و روانی قربانی عذاب را تصویر کرده است.

· روند مسخ آدمی را.

 

· سایت «توده ای ها» بخشی از این اشعار را منتشر کرده بود.

· دریغ که دیگر وجود ندارند.

· تحلیل این اشعار می تواند برای درک دیالک تیک عذاب از منظر قربانی عذاب، کمک بزرگی باشد.

 

 

 

· سیاوش کسرائی به مثابه ناظری دردمند، گوشه ای از این دیالک تیک عذاب را در شعر بلندی تحت عنوان «طلوعی با خورشید های خاموش» بطرز رئالیستی تراژیک تکاندهنده ای بازتاب داده است:

 

 نمد در گلوگاه

و خنجر

در استخوان قناری نهادند.

 

میوه های رنگین رنج

ـ  گاز زده

اهانت دیده

  و لهیده ـ

 به بازار کالا افتادند.


http://hadgarie.blogspot.de/2012/11/blog-post_27.html

 

آنان، يكان يكان
از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

 

· معنی تحت اللفظی:

· آنها تک تک از پا در آمدند، ولی بر مهر پشت نکردند.  

 

1
آنان، يكان يكان
از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

 

· شاعر در این بند واپسین شعر به آغازگاه شعر برمی گردد:


 راز ستارگان را مى دانستند
و مِهر را، كه ميوه ی همراهى است

 

· شاعر با واژه «یکان یکان» ـ آگاهانه و یا ناخود آگاهانه ـ از تنهائی و بی کسی و بی پناهی مطلق قربانیان عذاب پرده برمی دارد.

· وضع قربانیان عذاب در واقع هم از همین قرار است.

 

· قربانی عذاب تنها به معنی حقیقی کلمه است.

· تنها در مقابل نظامی جبار است.

· یکی از دلایل تخریب فراگیر و همه جانبه قربانی عذاب هم در روانشناسی همین تنهائی و بی پناهی است.

 

2

· سیاوش کسرائی به این حقیقت امر وقوف ستایش انگیزی داشته است:

 

گر آوا در این شهر آرام بود

سرود شهیدان ناکام بود
 

سمند بسی گرد از راه ماند

بسی بیژن مهر در چاه ماند
 

بسی خون به طشت طلا رنگ خورد

بسی شیشه ی عمر بر سنگ خورد
 

سیاووش ها کشت افراسیاب

و لیکن تکانی نخورد آب از آب

 

· در این خطابه شاعر به جهان پهلوان، همین تنهائی و بی پناهی قربانیان عذاب تصور و تصویر می شود.

 

· سیاوش با مفهوم «تکان نخوردن آب از آب»، بی خبری وجدان جامعه از عذاب قربانیان را منعکس می کند.

· غیاب روشنگری علمی و انقلابی در جامعه همین عیب اساسی را هم دارد.

· مردم از حقایق بی خبر و از تمیز خیر از شر عاجز می مانند و در بهترین حالت خبر اعدام کسانی را در روزنامه می خوانند و فراموش می کنند و می گذرند.

 

· ولی از رنجی که برده می شود و از تخریبی که صورت می گیرد، جامعه باخبر نمی شود.

 

3

 آنان، يكان يكان

از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

 

· شاعر با مفهوم «عدم برگشت از راه مهر»، به خودش و امثال خودش دلخوشی می دهد.

 

· عذاب را فقط کسی می تواند درک کند که تحمل کرده باشد.

· دیالک تیک عذاب اصولا و اساسا وصف ناپذیر است.

 

· اگر حتی بالزاک هم بیاید، از عهده تبیین این دیالک تیک دردناک عاجز خواهد ماند.

 

· عذاب هم سوبژکت عذاب را و هم اوبژکت عذاب را آدمیت زدائی می کند.

· جانور واره می کند.

 

· از این رو، سخن گفتن از «عدم بر گشت از راه مهر» و غیره، نوعی تسکین روحی و روانی شخصی شاعر است.

 

· ضمنا نباید فراموش کرد که مهیب ترین ماشین عذاب، یعنی ساواک صدها بار راسیونال تر از ماشین عذاب اجامر و اوباش فئودالی ـ فوندامنتالیستی فعلی بوده است که از سر تا پا ایراسیونال و خردستیز است.

 

· طبقه حاکمه کنونی تجسم بربریت و چه بسا حتی توحش عهد عتیق است.

 

· به همین دلیل تخریب همه جانبه اوبژکت عذاب و حتی تخریب همه جانبه جامعه در بین بوده و است.

 

پایان

 

سیری در شعری از نیاز یعقوبشاهی (۴)



 
با بودا
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
نیاز یعقوبشاهی
تحلیلی از شین میم شین
 
بودا
(در سال ۵۶۳ قبل از میلاد مسیح)  
از همراهى، مهر پديد آيداز مهر، رنج
 
·  در این حکم بودا یکی از دیر آشنا ترین دیالک تیک های هستی عینی تبیین می یابد و ضمنا تشریح می شود:
· بودا دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک همراهی و مهر بسط و تعمیم می دهد و بعد در سیستم مختصات دیگری دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک مهر و رنج بسط و تعمیم می دهد.
· اکر کسی اندکی دقت کند، یکی از قوانین دیالک تیکی  مهم در این زمینه را می آموزد:
 
1
از همراهى، مهر پديد آيداز مهر، رنج
 
· در حکم نخست، همراهی علت است و مهر معلول.
 
2

 هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین)
(1310 ـ 1367)
تاریخ اعدام : ۲۹ تیر (شهریور) ۱۳۶۷
زندان اوین
 
از مهر، رنج پديد آيد
 
· در حکم دوم، مهری که قبلا معلول بود، به ضد دیالک تیکی خود بدل شده، یعنی علت شده و موجد معلولی است:
· مهر علت معلولی به نام رنج است.
 
· امیر نیک آیین در میراث فلسفی ارجمندش از «زنجیر علی» (زنجیر علت و معلولی) سخن گفته است.
· منظور امیر توده ها این بوده که در زنجیر علیت، هر حلقه ای معلول حلقه قبل از خود و علت حلقه بعد از خود است:
· یعنی در آن واحد ـ البته در دو سیستم مختصات متفاوت ـ دیالک تیکی از علت و معلول است.
 
· یادش به یاد باد عزیز زود از دست رفته توده ها.
 
3

 از همراهى، مهر پديد آيد
از مهر، رنج
 
· زنجیر علی اما زنجیری بی آغاز و بی انجام است:
· یعنی حلقه اول و آخر ندارد.
 
· عیب بینشی بودا نیز همینجا ست:
· همراهی حلقه علی (علت و معلولی)  نخستین نیست.
· خود همراهی هم علتی داشته است، علتی که به نوبه خود معلول علتی دیگر بوده است.
 
· به همین دلیل با اتکاء صرف بر دیالک تیک علت و معلول نمی توان به توضیح پیگیر مسائل نایل آمد.
· بلکه باید قوانین دیالک تیکی و دیالک تیک های دیگر را نیز به خدمت گرفت.
 
· هگل شاید به همین دلیل از مفهوم «بی پایانی کریه» سخن می گوید.
· دیالک تیک علت و معلول اما فی نفسه شناخت افزار دیالک تیکی ارزشمندی است و نباید از آن صرفنظر کرد.
· امیر نیک آیین نیز بر این نکته تأکید داشته است.  
 
4
از همراهى، مهر پديد آيد،از مهر، رنج.پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!
 
· بودا از دیالک تیک علی همراهی و مهر و رنج دو نتیجه می گیرد:
 
الف
· نتیجه اول بودا، سقوط آدمی به درجه کرگدن است.
· به عبارت دیگر سرمشق سفر قرار دادن کرگدن است.
· بودا در این زمینه اما تنها نیست.
 
· قرن ها بعد از بودا، حکمای امپریالیسم نیز سقوط به شیوه زیست بهایم را تئوریزه، تبلیغ و توصیه خواهند کرد:
 

 آرتور شوپنهاور (1788 ـ 1860)
فیلسوف، نویسنده و استاد در مدارس عالی آلمان
از مهمترین فلاسفه بورژوائی واپسین
نماینده ایدئالیسم ذهنی
در تئوری شناخت نماینده سوبژکتیویسم
 
· آرتور شوپنهاور ـ معلم نیچه ـ خواهد گفت:
· بر خلاف دعاوی پر طمطراق فلسفه دانشگاهی، در تاریخ جهان نه قانونمندی و کلیت، بلکه فقط حیات فردی وجود دارد.
· ملت ها فقط بطور انتزاعی وجود دارند.
· افراد اما واقعی و رئال اند.
· بنابرین، تاریخ جهان فاقد معنای متافیزیکی مستقیم است:
· تاریخ جهان ترکیب تصادفی محضی بیش نیست.»
· فرم سلطنتی حکومت، بطور کلی طبیعی ترین فرم حکومت انسانی است.
· به همان سان که انتخاب یکی به عنوان رئیس و سرکرده هم برای زنبور ها و مورچه ها، هم برای درناهای مهاجر، هم برای فیل های دوره گرد و هم برای گله گرگ ها و دیگر ددان درنده امری طبیعی است.»
 
ب
· نتیجه دیگر بودا، از دیالک تیک همراهی و مهر و رنج،  صرفنظر بر همسفر و تک و تنها روی است.
 
5
از همراهى، مهر پديد آيد،از مهر، رنج.پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!
 
· سفر اما به چه معنی است؟
· همراهی به چه معنی است؟
 
6
از همراهى، مهر پديد آيد،از مهر، رنج.پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!
 
· بودا به احتمال قوی، حیات بشری را سفری تصور و تصویر می کند.
· سفر خود دیالک تیک مبدأ ـ مسافر ـ مقصد است.
· بودا احتمالا دیالک تیک مبدأ ـ مسافر ـ مقصد را به شکل دیالک تیک تولد ـ زندگی ـ مرگ بسط و تعمیم می دهد و بر اساس تأملات خود راجع به شیوه زندگی، رهنمود می دهد:
· بزعم بودا، چون مسافرت جمعی موجد مهر و چون مهر موجد رنج است، پس همان بهتر که کرگدن واره تک و تنها به زندگی ات ادامه دهی.
· عزلت بگزینی، عارفانه در خود فرو شوی.
 
7پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!
 
· همراهی در قاموس بودا و فلاسفه چین باستان، مثلا لائوتسه، یک مفهوم فلسفی است.
· اگر مفهوم همراهی را بسط و تعمیم دهیم به  مفاهیم نازلتر و عای تر دیگری خواهیم رسید:
 
الف
· ساده ترین مفهوم حاصل از بسط و تعمیم مقوله همراهی، حرکت مکانیکی خواهد بود.
· همراهی در این صورت، به معنی حرکت با کسی از مبدأ معینی به سوی مقصد معینی خواهد بود.
· در روند رهروی (در طول سفر)، میان دو رهرو (دو همسفر) آشنائی پدید خواهد آمد.
· به شناخت کم و بیش یکدیگر نایل خواهند آمد. 
 
· همین شناخت است که از سوئی منبع مهر است و از سوی دیگر منبع قهر:
 
1
· از آشنائی با جنبه های مثبت همسفر نسبت به او مهر، علاقه و حتی عشق پدید خواهد آمد.  
 
2
· و از آشنائی با جنبه های منفی همسفر نسبت به او قهر، نفرت و حتی کین پدید خواهد آمد.
 
3
· و چون هر همسفری حاوی خصایل و صفات مثبت و منفی بزعم همسفر دیگر است، پس نتیجه حاصل از همراهی، نه مهر محض و یا قهر محض، بلکه دیالک تیکی از مهر و قهر، علاقه و نفرت، عشق و کین خواهد گشت.
 
ب
· اگر مقوله فلسفی همراهی را در حرکت مکانیکی خلاصه نکنیم و در فرم های مختلف و متفاوت بسط و تعمیم دهیم، به  مفاهیم زیر خواهیم رسید:
 
1
· همکاری
 
2
· هماندیشی
 
3
· هماموزی
 
4
· همرزمی
 
5
· همیاری
 
6
· همبائی (همزیستی)
· و غیره.  
 
· همه این فرم های بسط و تعمیم مقوله همراهی بودا، دیالک تیکی از مهر و قهر خواهند بود.
· بستر تشکیل و حل و بازتشکیل تضادهای چرکین خواهند بود.
 
8
از همراهى، مهر پديد آيد،از مهر، رنج.پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!
 
· نتیجه گیری بودا نیز به دلیل طرز تفکر متافیزیکی اش، بو دار است:
· اگر موعظه بودا را درست فرمولبندی کنیم، به شکل زیر خواهد بود:  
 
از همراهى، مهر و قهر پديد آيد،از مهر و قهر، رنج و راحت.پس مرد دانا، چون چنين است،همچون ادمیزاد، گه تنها و گه همبا سفر كن!
 
· در این صورت زندگی دیالک تیکی از تنهائی و همبائی خواهد بود و «حاصلخیز»  (از واژه های محبوب حیدر مهرگان) خواهد بود.
 
پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!نه!چون كرگدن نبودند آنان.
 
· این شعر نیاز را می توان شعر ابستره، یعنی شعر انتزاعی تلقی کرد.
 
· بنظر ما به همان سان که نقاشی، تندیس و یا معماری ابستره و یا انتزاعی وجود دارد، که ما البته از هیچکدام شان کمترین اطلاعی نداریم، به همان سان هم باید شعر ابستره و یا انتزاعی وجود داشته باشد.
 
1
· ما البته هنر انتزاعی را بر اساس مفهوم فلسفی تجرید از هنر کنکرت و یا  مشخص متمایز می سازیم:
· تجرید یعنی به حاشیه راندن وجوه خاص چیزهای مختلف و عمده کردن وجه مشترک آنها.
 
· مراجعه کنید به  تجرید (انتزاع) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
2

 هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین)
(1310 ـ 1367)
تاریخ اعدام : ۲۹ تیر (شهریور) ۱۳۶۷
زندان اوین
 
· به قول امیر نیک آیین، انتزاع و یا تجرید یعنی کنار نهادن صفات و خصال و خصایص خدیجه و محمد و زهرا و علی و زینب و حسن و حسین و عمده کردن آدمیت (آدم وارگی) آنها و تشکیل مفهوم انتزاعی و عام «آدم»
 
3
· هنر انتزاعی و یا ابستره هم همین کار را باید با اوبژکت های  خویش بکند.
· البته در هنر ابستره هم هنرمند هر قشر اجتماعی و هر طبقه اجتماعی مهر طبقاتی خود را بر اثر هنری خویش می کوبد.
· از این رو، تجرید هنری هر کدام از آنها، حاوی محتوا و فرم خاص خویش است.
 
4
· شعر خواجه شیراز عمدتا انتزاعی است.
· اوبژکت های خواجه از ساقی و ساغر و می و مطرب و عاشق و معشوق و غیره همه از دم انتزاعی اند.
· به همین دلیل می توان با دیوان خواجه فال گرفت.
 
5
· اگر پایگاه طبقاتی سایه آشکار نشده بود، با «سیاه مشق» هم می شد، فال گرفت.
· شاید عوام الناس شمال الشهور با «سیاه مشق» سایه هم فال بگیرند.
 
· دلیل محبوبیت خارق العاده خواجه و سایه هم همین انتزاعیت اوبژکت های پوئه تیکی آنها ست.
· سؤال ولی این است که چرا در قلب قرون وسطی فئودالی شعر انتزاعی سروده می شود و رفته رفته رواج و توسعه می یابد؟
· اگر کسی ایده ای در این زمینه داشت، بهتر است برای خود نگه ندارد.
 
6
پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!نه!چون كرگدن نبودند آنان.
 
· کرگدن در این شعر هم اوبژکتی انتزاعی است که حتما شامل حال کرگدن هم می شود.
· کرگدن تجریدی از کلیه موجوداتی است که شیوه زیست کلکتیو ندارند.
· بیولوژی می تواند صدها کرگدن مشخص و کنکرت را برشمارد.
· شاید روباه هم یکی از آنها باشد.
· گرگ و شیر و فیل و میمون ولی بیشک جزو اها نیستند.
 
7
پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!نه!چون كرگدن نبودند آنان.
 
· شاعر سوبژکت های مورد نظر خود را از کرگدن متمایز می سازد:
· سوبژکت های شعر شاعر هم انتزاعی اند و هویت مشخص ندارند.
· به همین دلیل هر خواننده ای بسته به نیاز خود به آنها جامه کنکرت و مشخص خواهد پوشاند و خیالات خود را تحلیل و تفسیر شعر تصور خواهد کرد.
· سوبژکت های مورد نظر شاعر با کرگدن ـ قبل از همه ـ این تفاوت و تضاد را دارند که تنها سفر نکرده اند.
· یعنی از فرمان اخلاقی بودا سرپیچی کرده اند و به سزای نافرمانی خود رسیده اند.
 
8
پس مرد دانا، چون چنين است،همچون كرگدن، تنها سفر كن!نه!چون كرگدن نبودند آنان.
 
· شاعر (صاحب سخن) اما بسان مستمع، در مفهوم انتزاعی کرگدن، چیزهای دیگری را هم تجرید کرده است.
· چیزهای بغایت منفی دیگری را.
· چون کرگدن در این شعر در هر صورت تحقیر می شود.
 
9

 
· شاعر در مطلب دیگری هم که از پیرون ـ حکیم یونان قدیم ـ و احسان طبری ـ حکیم ایران جدید ـ منتشر کرده بود، خوک مورد تحقیر قرار گرفته بود.
· خوک هم مفهومی انتزاعی بود.
· به همین دلیل همه «دوستان» فیس آبادی شاعر نخست بر خوک پیرون تف می انداختند و بعد تنفر خود را از خوک فلک زده جامه کلام می پوشاندند.
· آن سان که رهگذر غافل تصور می کرد که همه از دم انقلابی حرفه ای اند و سودایی جز تغییر مناسبات کهنه بر سر ندارند.
 
10

 
· احمد شاملو هم قصه منظومی برای کودکان سرهم بندی کرده که گرگ و یا روباه (اگر حافظه خطا نکند) مورد ضرب و شتم  بی رحمانه قرار می گیرد و لت و پار می شود.
 
11
· احمد شاملو در شعر دیگری هم که برای کودکان سروده و مورد استقبال گرم بزرگسالان کودک واره قرار گرفته، بر پشت کرگدنی تحت عنوان «عمو زنجیر باف» پالان می نهد، وارد میدان می کند و مورد تمسخر و تحقیر و توهین قرار می دهد.
 
12

 
· مرغ ماهیخوار صمد بهرنگی نیز اوبژکتی انتزاعی است که هر خواننده ای می تواند آن را با مثلا معلم و مدیر و پدر سختگیر، پاسبان سر کوچه، سرگروهبان ارتش، ساواکی شکنجه گر و غیره پر کند.
· از این مثال ها می توان فهمید که ایرانیان در تولید آثار «هنری» انتزاعی گوی سبقت را از همه ملل جهان برده اند.
 
13
راز ستارگان را مى دانستندو مِهر را، كه ميوه ی همراهى استو رنج را، كه ميوه ی مهر استو مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
 
· تفاوت دیگر سوبژکت های مورد نظر شاعر با کرگدن، دانش آنها ست:
 
الف
راز ستارگان را مى دانستند   
· میم پرسیده بود که منظور از مفهوم «راز ستارگان» چیست و پاسخ هائی از طرف جهان و شاعر دریافت کرده بود.
· پاسخ جهان را مورد تأمل قرار داده ایم.
 
· اکنون نظری بر پاسخ شاعر می اندازیم:  
 

 شاعر
 
راز ستارگان، در این جا نماد راز هستی و هستن،
یا به طور کلی«وجود» است.
و مهر، همراهی، رنج، آگاهی و مرگ نیز،
 روشن است که به زندگی، و زندگی انسان بر این سیاره ی خُرد، مربوط است.
 آنچه شما در باره ی شعور نوشته اید، درست است.
 اما از یاد نبریم که علوم انسانی ـ که شعر و کلاً ادبیات نیز، بخش کوچکی از آن به شمار می رود ـ چندان در خور آن دقت هایی که مثلاً در ریاضیات و دانش های مشابه دیگر از قبیل فیزیک یا شیمی و غیره می بینیم، نیست.
و نمی توان تمامی این گونه مقولات را، از این سان، مورد بررسی قرار داد.
 نظر من این است که ماتریالیسم دیالک تیک نیز
چنین برخوردهایی را بر نمی تابد.  
 
· این پاسخ شاعر به پرسش میم را بهتر است که نخست تجزیه و بعد تحلیل کنیم: 
 
1
راز ستارگان، در این جا نماد راز هستی و هستن،
یا به طور کلی«وجود» است.
 
· نماد در فرهنگ واژگان فارسی به معنی نمود و یا نماینده آمده است.
· نمود مقوله ای فلسفی است که شیخ شیراز به صدها فرم آن را بسط و تعمیم داده است و دیالک تیک نمود و بود را صدها سال قبل از هگل و شاگردانش ـ مارکس و انگلس ـ و لنین فرمولبندی کرده است:
 
· امیر نیک آیین دیالک تیک نمود و بود سعدی را به شکل دیالک تیک پدیده و ماهیت تبیین داشته است.
 

 
· مارکس در شاهکار ماندگار خویش تحت عنوان «کاپیتال»، این دیالک تیک را برای توضیح دقیقتر مسائل، ناکافی یافته است و از ترکیب آن با دیالک تیک دیر آشنای دیگری دیالک تیک مرکبی فرمولبندی کرده است:
· دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی را.
 
2
· مارکس در این دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی، دیالک تیک فرم و محتوا را با دیالک تیک نمود و بود (ماهیت) ترکیب کرده است.
· دیالک تیک فرم و محتوا را هم شیخ شیراز در صدها فرم بسط و تعمیم داده است:
· دیالک تیک صورت و سیرت
· دیالک تیک پوسته و هسته
· دیالک تیک پوست و مغز
· دیالک تیک روی و خوی
· و الی آخر.
 
2
راز ستارگان، در این جا نماد راز هستی و هستن،
یا به طور کلی«وجود» است.
 
· نماد و نمود و یا پدیده به چه معنی است؟
 
· در مقوله فلسفی پدیده (نمود) مجموعه خواص خارجی چیزها، روندها و غیره تجرید می یابند که بکمک حواس، مشاهده  و تجربه بیواسطه برای ما قابل دسترسی اند.
· مفهوم پدیده ضد دیالک تیکی مفهوم  ماهیت را تشکیل می دهد.
· پدیده برخلاف ماهیت حاوی خصلت منفرد، تصادفی و متغیر است.
· پدیده هم بیانگر خواص اصلی و ماهوی است و هم بیانگر خواص فرعی و غیرماهوی.
· تجربه بیواسطه، ما را فقط به شناخت پدیده قادر می سازد و نه بیشتر.
· از این رو، اکتفا به پدیده ـ بلحاظ نظری ـ به معنی روی آوردن به تجربه گرائی (امپیریسم) است که سبب افتادن به دام ایدئالیسم ذهنی و اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) می گردد.
 
·        مراجعه کنید به دیالک تیک پدیده و ماهیت، دیالک تیک فرم و محتوا، دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی، امپیریسم، اگنوستیسیسم، ایدئالیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
3
راز ستارگان، در این جا نماد راز هستی و هستن،
یا به طور کلی«وجود» است.
 
· شاعر مفهوم «راز ستارگان» را نماد راز هستی تصور می کند.
· شاعر البته با  مفاهیم فلسفی نمی اندیشد.
· منظور شاعر از نماد شاید چیزی در حد سمبل، نشانه، استعاره و غیره باشد:
· بزعم شاعر در راز ستارگان، راز هستی تجلی و تبیین می یابد.
· وقتی جهان از سیطره خیال در شعر سخن می گوید، منظورش شاید همین باشد:
· شاعر به قوه خیال، ستارگان را راز آمیز تصور می کند.
· منظور شاعر از راز ستارگان، راز هستی است.
 
4

 راز ستارگان، در این جا نماد راز هستی و هستن،
یا به طور کلی«وجود» است.
 
· راز از  مفاهیم قرون وسطی فئودالی است.
 
· راز محبوب ترین مقوله خواجه شیراز است.
· تئوری شناخت خواجه بر این مقوله بنا شده است:
· خواجه هستی را کلاف اسرار آمیزی تصور می کند که غیر قابل شناخت است.
 
· سعدی انسان را لایق و قادر به شناخت نمود و پدیده می داند.
· خواجه اما نه نمود و پدیده را قابل شناخت می داند و نه بود و ماهیت را.
 
· سعدی ندانمگرای نیم بند و ناپیگیری است.
· خواجه اما ندانمگرای قاطع و پیگیری است.
 
· به همین دلیل فلاسفه خردستیز امپریالیستی از قبیل نیچه و غیره علاقه خاصی به خواجه مبذول می دارند.  
 
5
· در تئوری شناخت خواجه جو حاکم در خیمه های خوانین و دربارهای فئودالی انعکاس می یابد:
· به اسرار جامعه فقط خان خانان و سلطان وقوف دارد.
 
· چون چشم و گوش خان و یا سلطان کسب و کاری جز جمع آوری اطلاعات و رساندن مستمر به او ندارند.
· اعضای دیگر دربار و جامعه هر کدام رازی در صندوق سینه دارند و چه بسا با خود به گور می برند و یا زیر شکنجه مأمورین خان و یا سلطان استفراغ می کنند و یا زبان شان بریده می شود که نتوانند با کسی در میان نهند.
 
6
· راز در هر صورت از تئوری شناخت مبتنی بر تردید و اگنوستیک (عجز مطلق از دانستن) حکایت دارد.
 
· سوبژکت های شاعر اما راز ستارگان را، یعنی راز هستی و یا وجود را می دانستند.
· خوش به حال دانایان.
· اگر سوبژکت های این شعر شاعر انتزاعی نبودند، هر خواننده چشم غره ای به شاعر می رفت و برای ادعایش دلیل می طلبید.
· ولی چون آنها انتزاعی اند، کسی حرفی نمی زند و یا در بهترین حالت، بسان جهان، راجع به آنها خیالبافی می کند و از  مفاهیم بمراتب انتزاعی تر از قبیل «آزادی» و «زیبائی» سوء استفاده می کند.
 
 
شاعر
و مهر، همراهی، رنج، آگاهی و مرگ نیز،
 روشن است که به زندگی، و زندگی انسان بر این سیاره ی خُرد، مربوط است.
 
· در اینکه مهر، همراهی، رنج، آگاهی، مرگ و خیلی چیزهای دیگر به حیات بشری در کره ارض مربوط اند، شکی نیست.
· مسئله نحوه و نوع انعکاس این پدیده ها در آئینه ضمیر انسان ها ست:
· حریفی قصه کوتاهی از صمد بهرنگی منتشر کرده است:
· دانه برف می گوید:
 
الف
«از آفتاب خبري نبود.گويا ما خودمان جلوی آفتاب را گرفته بوديم.»
 
· ایراد منطقی این سخن صمد این است که اگر کسی جلوی چیزی را بگیرد، خودش آن را می بیند و بهتر از هر کس دیگر هم می بیند.
· ادعای اینکه از آفتاب خبری نبود، ادعائی غیرمنطقی است.
 
· دانه برف، بعدا ادامه می دهد:
 
ب
«وقتي توي دريا بودم، سنگين بودم.»
 
· اگر کسی مقدمات فیزیک در دبیرستان را بداند، می داند که چیزها در حالات مختلف جامد و مایع و گاز (در این مورد بخار) بلحاظ وزن تغییری نمی یابند:
· قطره آب در گذار به دانه برف و یا در گذار به بخار بلحاظ وزن تغییر نمی یابد.
· فقط بلحاظ حجم تغییر می یابد:
· قطره آب در حالت جامد به دلیل ساختار مولکولی خویش،  متراکمتر، فشرده تر و کم حجم است.
· حجم آن در حالت مایع باز هم به دلیل تحول ساختاری، افزایش  می یابد و و در حالت گازی و یا بخاری بمراتب بزرگتر می گردد.
· ما این ایرادات منطقی را به حریفی که این قصه را با توپ و تانک و تفنگ و جفنگ منتشر کرده، یاد آور می شویم.
· به جای تأمل روی این نکات و پرهیز از تولید و بازتولید و تکثیر و توزیع خرافه و جفنگ پاسخ می دهد:
· در ایران دیکتاتوری بوده و به همین دلیل صمد در لفافه سخن گفته و منظورش از خورشید، اتحاد شوروی بوده است.
 
· حالا چه باید کرد؟
 
· مردم ما ساده ترین قوانین منطقی و فیزیکی را زیر پا می نهند و ضمنا احسنت و مرحبا و هورا درو می کنند.
· بعد هم شکوه از آن دارند که موجوداتی هراس انگیز از اعماق تاریخ بیرون آمده اند و بر گرده شان نشسته اند.
 
1
راز ستارگان را مى دانستندو مِهر را، كه ميوه ی همراهى استو رنج را، كه ميوه ی مهر استو مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
 
· دعاوی بودا را به نحوی از انحاء کم و بیش تحلیل کرده ایم.
· حالا با این اندیشه شاعر روبرو می شویم که میوه آگاهی، مرگ است:
 
2
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
 
· شاعر در سنت بودا، دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک آگاهی و مرگ بسط و تعمیم می دهد و بی آنکه خود بداند و یا بخواهد، طبقه حاکمه را به آب زمزم می شوید:
· چون جای طبقه حاکمه را آگاهی می گیرد.
 
3
· بدین طریق و ترفند روح الله و سید علی و ری شهری و رفسنجانی و لاجوردی و موسوی و کروبی و دیگر اراذل و اوباش طبقه حاکمه، معصوم تر و مطهرتر از چهارده معصوم کذائی می گردند.
 
4
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
 
· شاعر حتی شیوه امپیریستی شناخت را، یعنی محک تجربه خواجه شیراز را به خدمت نمی گیرد تا ببرکت آن، واقعیت عینی اندکی بهتر در آئینه ضمیرش منعکس شود:
· چون حتی کران مادر زاد سخنرانی کوسه و میرحسین را در  شب سرکوب و کشتار دگراندیشان در تلویزیون یأجوج و مأجوج شنیده اند.
 

 
· کران کشور «عه» ـ هورا که سهل است، حتی کران غربی که به زبان شیرین آخوندی آشنا نیستند، پیام میرحسین را دریافتند:
· این خدمت ما به شما ست.
· حالا شما هستید که به ما اجر دنیوی دهید.  (نقل به مضمون)
 
· کرهای مادر زاد ضمنا شنیدند که کوسه گفت:
· کسی از دیار شوراها به داد شما نخواهد رسید.
· کافی است که جلوی آنها ساتخوانی بیندازیم، یعنی با آنها قرار داد اقتصادی مختصری ببندیم تا فراموش تان کنند. نقل به مضمون)
 
5
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
 
· این «خرافه» اصلا مال خود شاعر نیست.
· این خرافه طبقه حاکمه است که از دیرباز در فرم های مختلف و از منابر مختلف به شعور کرخت و مفلوج توده تزریق شده است:
· دانائی سرچشمه دردسر است.
· خریت تنها ره آسودگی است.  
 
6

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.
 
· شاعر خواه و ناخواه تحت تأثیر خودپوی شعرای کلاسیک و مدرن کشور عه هورا ست:
· قبل از شاعر شعرا و نویسندگان معروف ملی و بین المللی همین رابطه آگاهی و مرگ و عشق و مرگ را تئوریزه و تبلیغ کرده اند:
· صادق هدایت به پیروی از فلاسفه فاشیسم و مبلغان نیهلیسم، از قبیل کافکا و کامو و غیره، حتی بدان جامه عمل پوشانده است:
· یعنی از فرط آگاهی خودکشی کرده است.
 
7
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است
 
· کسب و کار شاملو هم جز این نبوده است.
· شاملو فقط فاقد صداقت صادق هدایت بوده است و خودکشی هایش نیمبند مانده اند.
· شاملو مبلغ سرسخت و پیگیر مرگ بوده است.
· البته مرگ برای دیگران.
· خودش آخرین قطره های حیات را حتی هدر نمی دهد.
· برای شاملو
عشق خواهر مرگ است.
 
8
مردی چنگ در آسمان افکند
هنگامی که خونش فریاد و دهانش بسته بود.
خنجی خونین بر چهره نا باور آبی.
عاشقان چنین اند.
 
· مرگ در همین شعر به معیاری برای تمیز عاشقان از غافلان ارتقا می یابد.
· مرگ مورد تجلیل قرار می گیرد تا حیات تحقیر شود.   
 
9

 و شیرآهنکوهمردی از اینگونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه آشیل درنوشت
    
· این شعر را شاملو احتمالا در ستایش از مجاهد جوان 18 ساله ای سروده است.
· هندوانه الکی دادن به زیر بغل جوانان بی خبر از خرد و تشویق آنان به انتحار داوطلبانه در فرم های مختلف.
 
10
آنچه شما در باره ی شعور نوشته اید، درست است.
 
· خوب منظور از تأیید نظرات میم چیست؟
 
· اگر نظرات میم درست باشند، نظرات جهان باید مورد تردید قرار گیرند.
· آنگاه دیگر نمی توان شعر را خیال محض تلقی کرد و عملا چیزی خیالی و چه بسا ماورای اجتماعی محسوب داشت.
· اگر نظرات میم درست باشند، آنگاه شعر تصویری مطمئن از حیات خواهد بود و در شعر حیات خود را منعکس خواهد کرد.
· در آن صورت می توان در آئینه شعر حیات بشری را باز شناخت.
 
11
اما از یاد نبریم که علوم انسانی چندان در خور آن دقت هایی که مثلاً در ریاضیات 
و دانش های مشابه دیگر از قبیل فیزیک یا شیمی و غیره می بینیم، نیست.
 
· شاید منظور شاعر از مفهوم «علوم انسانی» همان مفهوم «علوم روحی» (گایستس ویسن شافت)  باشد که در ممالک غربی مرسوم است و شامل حال فلسفه و پسیکولوژی و سوسیولوژی و غیره می شود.
· در قاموس فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی علوم روی هم رفته سه دسته اند:
· علوم طبیعی
· علوم ریاضی ـ طبیعی
· علوم اجتماعی
 
·        مراجعه کنید به علوم طبیعی، علوم ریاضی ـ طبیعی، علوم اجتماعی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
12
· در قاموس مارکسیسم ـ لنینیسم، همه پدیده ها و روندهای هستی ـ اعم از پدیده ها و روندهای طبیعی، اجتماعی و فکری ـ قانونمند هستند و لذا قابل بررسی و شناخت اند.
· پس از تشکیل مارکسیسم علوم اجتماعی به درجه علوم طبیعی و ریاضی ارتقا می یابند.
· مارکسیسم  مفاهیم، مقولات، احکام، تئوری ها، قوانین و اسالیب مطمئنی توسعه می دهد که همه چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی از هر فرم را منعکس می کنند.
 
13

 نظر من این است که ماتریالیسم دیالک تیک نیز
چنین برخوردهایی را بر نمی تابد.  
 
· فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی که فقط از ماتریالیسم دیالک تیکی تشکیل نیافته است.
·  مفاهیم و مقولات و قوانین ماتریالیسم دیالک تیکی کل هستی را منعکس می کنند.
· هستی اجتماعی و ضمنا هنر در همه فرم های آن را  مفاهیم و مقولات و قوانین ماتریالیسم تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی منعکس می کنند.
· در ایران فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی بطرز مخدوش و معیوب و ناقصی معرفی شده است.
 
· مارکسیسم ـ لنینیسم کذائی در ایران فرم چیزهای تجملی (لوکس) را دارد که فقط به درد پوز دادن می خورد و نه به درد تحلیل دیالک تیکی مسائل.
· مارکسیسم ـ لنینیسم کذائی در ایران چراغ راه نیست، گردن بند الماس است که به هیچ دردی نمی خورد.
· درد هم همین است.
 
ادامه دارد.
 

سیری در شعری از نیاز یعقوبشاهی (۳)

سرچشمه: 
صفحه فیسبوک 
نیاز یعقوبشاهی 
تحلیلی از شین میم شین 

جهان 
خاستگاه شعور، منطق و استدلال است
و خاستگاه شعر، خیال.
صور خیال را حتما خوانده اید.
مقولاتش در اقلیم شعور بسختی می گنجد.

 

· این کامنت جهان را هم نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم تا از موضوع خارج نشویم و خیالبافی نکنیم:

 

 

1
خاستگاه شعور، منطق و استدلال است 
و خاستگاه شعر، خیال.

 

· از همین جمله جهان معلوم می شود که او با جهان بینی طبقه کارگر بکلی بیگانه است.

· اگر جهان سری به ادبیات حزب توده زده بود، با اولین نظر به ضد این نظر برخورد کرده بود.

· جهان البته در این واویلا تنها نیست، جهان جام جهان نما ست.

· چون اکثریت قریب به اتفاق چپ ایران، در بهترین حالت، فلسفه فقیرند.

· و چه بسا حتی قلابی اند.

 

· مفهوم قلابی را ما به دو معنی بکار می بریم:

 

الف

 

· قلابی به معنی جعلی، تقلبی، قلب شده، فاقد اصالت

 

 

 

ب

 

· قلابی به معنی کسی که با قلاب سر و کار دارد.

 

· قلابی کسی است که شب و روز قلاب می اندازد تا نوچه ای را، طعمه ای را، مریدی را و یا حتی اگر لازم شد، مرادی را صید کند.

 

 

2

 هوشنگ ناظمی (امیر نیک آیین)  
(1310 ـ 1367)
تاریخ اعدام : ۲۹ تیر (شهریور) ۱۳۶۷ 
زندان اوین

 

 

· امیر نیک آیین در «سنگر» همین جهان بینی پرولتاریا جان باخته است.

· میراث دو جلدی او در انترنت منتشر شده است.

· البته نه کسی او را برسمیت می شناسد، نه اسم و رسمی (عکسی) از او در تبلیغات قلابیون یافت می شود و نه کسی  برای جهان بینی پرولتاریا تره خرد می کند.

· بعضی از قلابیون میراث او را و طبری و جوانشیر و غیره را به نیات دیگر اسکن کرده اند و منتشر کرده اند.

· ولی بی کمترین تردید حتی سطری از آن نخوانده اند و اگر احیانا بطور مکانیکی خوانده باشند، چیزی نفهمیده اند.

 

· امیر نیک آیین اما از نوادر حزب توده بوده است.

· یادش به یاد باد!

 

 

 

3
خاستگاه شعور، منطق و استدلال است 
و خاستگاه شعر، خیال.

 

· خاستگاه شعور (روح) و نتیجتا خاستگاه همه فرم های شعور از اندیشه تا ایدئال، از علم تا اوتوپی، از تندیس تا ترانه، از شعر تا شعار، از خیال تا رئال وجود (ماده) است.

· شعور (روح) انعکاس وجود (ماده) است.

· انعکاس، اتریبوت (صفت ممیزه) ماده است.

· هر چیز مادی از جماد تا جانور و انسان در هر چیز مادی دیگر منعکس می شود.

· انعکاس روندی عینی (اوبژکتیو)  است.

· یعنی بی اعتنا به سوبژکت، بی اعتنا به سنگ و نبات و جانور و  انسان صورت می گیرد.

 

·        مراجعه کنید به تئوری انعکاس در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

4
خاستگاه شعور، منطق و استدلال است 
و خاستگاه شعر، خیال.

 

· این وجود اجتماعی است که در آئینه دل (ضمیر) بنی بشر منعکس می شود و به تشکیل شعور در فرم های مختلف منجر می گردد.

· تصور و تصویر خانه نتیجه انعکاس خانه واقعی ـ عینی در آئینه ضمیر انسان است.

· در دیالک تیک ماده  روح (وجود و شعور) نقش تعیین کننده از آن ماده (وجود)  است.

· اولین کلام امیر نیک آیین در میراث ارجمندش نیز همین است.

 

· معیار بی چون و چرای لازم برای تعیین جهان بینی انسان ها در همین دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) است:

 

الف

 

· مقدم دانستن ماده بر روح (وجود بر شعور) بر  داشتن جهان بینی ماتریالیستی دلالت دارد.

 

 

 

ب

 

· مقدم دانستن روح بر ماده (شعور بر وجود) بر  داشتن جهان بینی ایدئالیستی دلالت دارد.

 

· آخوندهای ملی و بین المللی نقش تعیین کننده را در دیالک تیک ماده و روح از آن روح می دانند.

 

· مثلا جهان و مافیها را مخلوق خدا می دانند.

 

· خدا فرمی از بسط و تعمیم مقوله روح (شعور)  است.

 

5

· الله محمد انعکاس آسمانی ـ انتزاعی الله های زمینی است:

 

 

الف

 

· الله از سوئی انعکاس آسمانی بت بزرگ موسوم به الله در بتکده کعبه بوده است  

 

 

 

ب

 

· و از سوی دیگر و بمراتب مهمتر، انعکاس آسمانی ـ انتزاعی برده داران خرد و کلان بوده است.

 

· در مفهوم الله برده داران رنگارنگ زمینی تجرید یافته اند.

 

 

· اگر کسی از الله آسمانی ـ انتزاعی به زمین مشخص برگردد،  به برده داران، فئودال ها، خوانین، سلاطین، سیاستمداران، ژنرال ها، سران کنسرن ها، خلفا، فقها، پاپ ها و غیره می خورد. 

 

 

· بی دلیل نیست که خواجه شیراز، تیمور لنگ را سلیمان زمان، شفیع روز جزا و غیره و غیره تصور می کند.

· خواجه شیراز، خواجه (صاحبغلام)  بوده، ولی خر نبوده است.

 

 

6 
خاستگاه شعور، منطق و استدلال است

 

· وقتی جهان، خاستگاه شعور را نه در وجود، بلکه در فرم دیگری از شعور، یعنی در منطق و استدلال نشان می دهد، دیالک تیک اساسی هستی را نادیده می گیرد:

· جهان شعور را با شعور توضیح می دهد.

· یعنی عملا توضیح نمی دهد.

· شعور به مثابه انعکاس وجود، حتی زمانی که منطق و استدلال و فوت و فن تفکر اختراع نشده بود، صورت گرفته است.

· همه خرافه های اولیه نیاکان ما فرم های مختلف شعور اند.

· نتیجه انعکاس مثله و معیوب و مخدوش وجود اند.

 

 

7 
و خاستگاه شعر، خیال.

 

· خاستگاه شعر همان خاستگاه شعور است، چون شعر فرمی از شعور است.

· خیال یکی از عناصر دخیل در تشکیل شعر و نقاشی و تندیس و ترانه است و نه خاستگاه آن.

 

· شعر دیالک تیکی از تفکر و تخیل است و نه تخیل محض.

· تخیل محض هرگز وجود نداشته است.

 

· «محض»  ترین تخیلات همیشه سایه مرئی و نامرئی واقعیات را بالای سر خود داشته اند. 

 

· حتی ارتجاعی ترین اشعار، مثلا اشعار شعرای برده داری واپسین و یا شعرای فئودالی واپسین (رومانتیک، مثلا رنه شاتوبریان)، شعرای بورژوازی واپسین (شعرای فاشیسم، شوپنهاور، نیچه)، شعرای فوندامنتالیسم (همشیره فاشیسم) و غیره دیالک تیکی از تئوری و تخیل اند.

 

 

 

 

· در سطر سطر اشعار مثلا احمد شاملو ایده ئولوژی فاشیسم به تخیل شاعرانه سرشته است.

 

 

· در سطر سطر نوشته های جلال آل احمد استه تیزاسیون ایده ئولوژی فاشیسم و فوندامنتالیسم صورت می گیرد.

· جلال آل احمد مقطع ایده ئولوژیکی فاشیسم و فوندامنتالیسم است. 

 

· در فوت و فن استه تیزاسیون نیز تخلیل با تمام عظمت خویش در کار است.

 

 


و خاستگاه شعر، خیال. 
صور خیال را حتما خوانده اید.
مقولاتش در اقلیم شعور بسختی می گنجد.

 

· منظور جهان از «صور خیال» حتما کتابی و یا مقاله ای است.

 

· ولی در همین جمله جهان، شیوه استدلال تیپیک ایرانی جماعت نعره می کشد:

 

 

الف

 

· امروزه دسته ای از قلابیون که حتی ذره ای مغز در کاه خالی خویش ندارند، ترجمه غلط غلوط آثار مارکس و انگلس را منتشر می کنند و خواندنش را اکیدا به خلایق توصیه می کنند.

 

 

 

ب

 

· بدین طریق و با این ترفند به آثار مارکس و انگلس فونکسیون کرم در قلاب قلابیون محول می شود.

 

· دیالک تیک صیاد ـ کرم ـ ماهی، به شکل دیالک تیک تروتسکیست و یا آوانتوریست و یا اولترا عنگلابی ـ آثار مارکس و انگلس ـ نوچه بسط و تعمیم می یابد.

 

· خود صیادان از کرم (آثار مارکس و انگلس) حتی سطری نخوانده اند و اگر خوانده باشند، نفهمیده اند.

 

 

 

ت

 

· این رسم و روال عوامفریبی ایرانیان عوام واره  است.

 

· به جای تعمق، تفکر و استدلال، خواندن کتابی را توصیه می کنند تا از گود چالش نظری سربلند و پیروز بیرون آیند.

 

· البته جهان حتما صور خیال را خوانده است و حسابش از بقیه جدا ست.

 

 


صور خیال را حتما خوانده اید.
مقولاتش در اقلیم شعور بسختی می گنجد.

 

· ما صور خیال را و خیلی از چیزهای دیگر را نخوانده ایم.

 

· ولی مقولات شعر که سهل است، حتی مقولات شیمی و فیزیک و بیولوژِی و جامعه شناسی و هر چه دل جهان بخواهد در فلسفه علمی (فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی) تجرید یافته اند و تجرید می یابند.

 

· فلسفه علمی عام ترین قوانین و قانونمندی های هستی را ـ اعم از قوانین و قانونمندی های طبیعی، اجتماعی، فکری، معرفتی و نظری ـ موضوع بررسی خود قرار می دهد.

 

· از جهان چه پنهان که مارکسیسم ـ لنینیسم حتی رشته های علمی خاص خود را کم و بیش توسعه داده است:

· سوسیولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی

 

· پسیکولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی

 

· انتروپولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی

 

· اونتولوژی مارکسیستی ـ لنینیستی

 

· تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی

 

· تئوری انعکاس مارکسیستی ـ لنینیستی

 

· و الی آخر.

 

  

 

10

صور خیال را حتما خوانده اید.
مقولاتش در اقلیم شعور بسختی می گنجد.

 

· در دانشگاه های علوم طبیعی آلمان و احتمالا دیگر کشور های آلمانی زبان (اطریش و  سوئیس و غیره) همچنان و هنوز کتب درسی آلمان دموکراتیک تدریس می شوند.  

 

· مارکسیسم ـ لنینیسم جهان بینی بی بدیلی است و صرفنظر ناپذیر است.

 

· بشریت راه سومی در پیش ندارد:

· یا باید در خریت دست و پا بزند و یا باید مارکسیسم ـ لنینیسم را به مشقتی عظیم از آن خود کند، یعنی هضم و جذب کند و ترک خطه خریت کند.

· اگر حافظه خطا نکند، این نظر ماکسیم گورکی هم بوده است.

 


از همراهى، مهر پديد آيد،
از مهر، رنج.
پس مرد دانا، چون چنين است،
همچون كرگدن، تنها سفر كن!
«بودا»

نه!
چون كرگدن نبودند آنان.

راز ستارگان را مى دانستند
و مِهر را، كه ميوه ی همراهى است
و رنج را، كه ميوه ی مهر است
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

آنان، يكان يكان
از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

نه!
چون كرگدن نبودند آنان.

راز ستارگان را می دانستند
و مهر را، كه ميوه ی همراهى است
و رنج را، كه ميوه ی مهر است
و مرگ را، كه ميوه ی آگاهى است.

 

پایان

 

تلاشی در جهت تحلیل این شعر

 

· این دومین شعر است که ما از نیاز می خوانیم و به تأمل بر روی آن و تحلیل حتی المقدور آن خطر کرده ایم.

· شعر اول از ایشان را هزار سال پیش خوانده ایم و فراموش کرده ایم.

· ما نیاز را نمی شناسیم و بهتر هم همین است.

· چون در این صورت بهتر می توانیم به تحلیل نسبتا عینی محصول کار او بپردازیم.

· ولی عدم آشنائی با دیگر اشعار شاعر این ضرر را هم دارد که تحلیل شعر معینی از او بمراتب دشوارتر می گردد.

 

1

· این شعر نیاز بلحاظ فرم از خودویژگی نادری برخوردار است که ما برای اولین بار می بینیم:

· درک فرم این شعر از خواننده نیروی عظیمی می طلبد.

· نیروئی که خواننده به ازای آن چیزی دریافت نمی کند.

· عیب فرمال این شعر شاید همین باشد.

· ما نخست استباط خود را از فرم این شعر تبیین می داریم:

 

2

· شعر با نقل قولی از بودا شرع می شود

 

بودا گفته است:

«از همراهى، مهر پديد آيد،
از مهر، رنج.
پس مرد دانا، چون چنين است،
همچون كرگدن، تنها سفر كن! »

 

3

· راوی شعر نسبت به رهنمود بودا موضع می گیرد، به قول جهان، سنگر می کند و پرچم برمی افرازد:

 

نه!

 

· تا اینجا مسئله روشن است.

· بعد معلوم می شود که راوی، رهنمود بودا را در رابطه با کسان دیگر رد می کند.

 

نه!
چون كرگدن نبودند آنان.

 

· منظور روای این است که «آنها» چون کرگدن نبوده اند،  رهنمود بودا را رعایت نکرده اند  و از تنها روی کرگدن واره پرهیز کرده اند.

 

4

· بعد دانش آنها، چند و چون آنها، کرد و کار آنها و رسم و راه  آنها از دید راوی شعر تشریح می شود:  

 

راز ستارگان را مى دانستند
و مِهر را، كه ميوه ی همراهى است
و رنج را، كه ميوه ی مهر است
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

آنان، يكان يكان
از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

 

5

بودا

از همراهى، مهر پديد آيد
از مهر، رنج

 

· از همین فرم فرمولبندی بودا می توان به جفنگ وارگی نظر او پی برد.

 

· چون فقط کسی که متافیزیکی (غیر دیالک تیکی) می اندیشد، به این نتیجه می رسد:

· پیش شرط این دعاوی، عدم وقوف به دیالک تیک عینی حیات و یا بی اعتنائی عمدی و آگاهانه بدان است.

 

· مهر و رنج محض وجود ندارد.

· هیچ چیز محض وجود ندارد.

· هر چیز از ذره تا کهکشان در چارچوب دیالک تیکی خاص خود وجود دارد.

· به عبارت دیگر در خارج از چارچوب دیالک تیک عینی چیزی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.

 

6

از همراهى، مهر پديد آيد
از مهر، رنج

 

· بودا از مهر محض و رنج محض سخن می گوید.

· در حالیکه خود او بهتر از هر کس می داند که مهر محض و رنج مطلق وجود ندارد.

· مهر فقط و فقط در دیالک تیک مهر و قهر وجود دارد و رنج در دیالک تیک رنج و راحت.

· از جهان جهان نما چه پنهان که ما این دو دیالک تیک را از شخص شخیص شیخ شیراز فراگرفته ایم و صدها دیالک تیک دیگر را و شب و روز برایش دعا می کنیم.

· برای شیخ شیراز  ـ پدر دیالک تیک خودپو.

 

7

از همراهى، مهر پديد آيد
از مهر، رنج

 

· دیالک تیک مهر و قهر، فرمی از دیالک تیک عشق و نفرت، تمایل و تنفر، جذب و دفع و الی آخر است.

· عشق و نفرت به مثابه اقطاب دیالک تیکی چه بسا به یکدیگر تبدیل می شوند.

· ساواک محمد رضا شاه که به روایت از حریفی در فیس آباد « نامزد جایزه صلح بوده»، شکنجه گران خود را چه بسا از شکنجه شده ها برمی گزید:

· یعنی نفرت شکنجه شده نسبت به ساواک به عشق او نسبت بدان استحاله می یافت.

 

8

 

از همراهى، مهر پديد آيد
از مهر، رنج

 

· دیالک تیک رنج و راحت فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک ریاضت و لذت است.

· هر ریاضتی ضمنا حاوی لذتی است و هر لذتی با ریاضتی توأم است.

· لذت و ریاضت محض وجود ندارد.

· نمی تواند هم وجود داشته باشد.

 

· به آذین در اثر چند صفحه ای خود تحت عنوان «کاوه آهنگر» ریاضت کاوه در روند کار را و لذت حاصل از آن را با همخوابی با همسر مقایسه می کند:

· در قاموس آذین همخوابگی با همسر دیالک تیکی از ریاضت و لذت است.

· بسان کار عرقریز آهنگر در مقابل کوره سوزان و سندان.

 

9

از همراهى، مهر پديد آيد
 

· بودا میان همراهی و مهر رابطه دیالک تیکی علت و معلول برقرار می کند:

· می توان گفت، بودا دیالک تیک علت و معلول (ماتریالیسم دیالک تیکی) را به شکل دیالک تیک همراهی و مهر (ماتریالیسم تاریخی)  بسط و تعمیم می دهد.

· فلاکت و نکبت بی اعتنائی به دیالک تیک عینی به نتیجه گیری غلط و در بهترین حالت نیمبند و مخدوش و نهایتا به خطا و خریت و شکست مجر می شود.

· کسی که مهر را در دیالک تیک مهر و قهر برسمیت نمی شناسد، نتیجه همراهی را به غلط مهر قلمداد می کند و نه دیالک تیکی از مهر و قهر.

 

10

از همراهى، مهر پديد آيد
از مهر، رنج

 

· آنچه در باره همراهی و مهر ذکر شد، در مورد مهر و رنج هم صادق است:

· بودا دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک مهر و رنج بسط و تعمیم می دهد و همان خطا را که در مورد همراهی و مهر مرتکب شده بود، دوباره مرتکب می شود.

· نتیجه غلط بودا این می شود که مهر موجد رنج می شود و نه دیالک تیکی از رنج و راحت.

· اگر بودا به تجارب شخصی خویش حتی رجوع می کرد به دیالک تیک عینی رنج و راحت پی می برد.

 

11

 

از همراهى، مهر پديد آيد
از مهر، رنج

 

· سؤال سمج رو درا این است که چرا شاعر متوجه این حقیقت امر بدیهی نمی شود؟

· چرا خوانندگان و شنوندگان این شعر به این حقیقت امر بدیهی اشاره نمی کنند؟

· «این چه رسم و روند و روالی است، تارانتابابو»

(ناظم حکمت)!

 

12

از همراهى، مهر پديد آيد
از مهر، رنج

 

· دلیل اول عدم توجه شاعر و مستمع شاید این باشد که دروغ، شیرین تر از حقیقت است.

· وقتی «رفقا» به همدیگر مصرانه می گویند:

· «تو را خدا، راستش را بگو»، منظورشان این است که «تو را خدا راستش را نگو!»

· شنیدن حقیقت درد انگیز است و نه شادی بخش.

· شنیدن تأیید شادی آور تر از شنیدن تنقید است.

· شنیدن هورا لذت بخش تر از شنیدن اعتراض و انتقاد است.

 

13

· دلیل دوم این عدم توجه این است که ما تحت جهان بینی طبقه حاکمه متولد می شویم و رشد می کنیم و طرز تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) طرز تفکر طبقه حاکمه است.

· ما پای هر منبری با دوئالیسم چیزها آشنا می شویم و نه با دیالک تیک آنها.

· معروف ترین دوئالیسم که هم پای منابر آخوند های وطنی و جهانی می توان شنید و هم پای منابر شعرای ارتجاعی وطنی و جهانی، دوئالیسم هابیل و قابیل و یا دوئالیسم خیر مطلق و شر مطلق، دوئالیسم نیکی محض و بدی محض است:

 

الف

 احمد شاملو 

 

من بامداد نخستین و آخرینم

هابیلم من

بر سکوی تحقیر

شرف کیهانم من

تازیانه خورده ی خویش

 

ب

 جورج بن جورج

 

جهان از دو دسته تشکیل شده:

آدم های خوب و آدم های بد

محور خیر و محور شر

ما ـ امریکائی ها ـ محور خیریم

اسامه بن لادن و کره و ایران و عراق محور شر اند.

ادامه دارد.

 

 

سیری در شعری از نیاز یعقوبشاهی (۲)

 

سرچشمه:

صفحه فیسبوک

نیاز یعقوبشاهی

تحلیلی از شین میم شین

 

فرزانه در خیال خودی

اما

که به تندر پارس می کند  

گمان مدار که به قانون بوعلی

حتی

جنون را

نشانی از این آشکاره تر

بدست کرده باشند.

 

· معنی تحت اللفظی:

· خود فرزانه انگاری که به تندر پارس می کند، حتی بنا بر قانون الطب ابوعلی سینا، دیوانه است.

 

1

· شاملو در این بند دوم شعر، همان محتوای بند اول را در فرم دیگری تحویل خواننده می دهد:

· اگر در بند اول، دوئالیسم عالی و پست به شکل دوئالیسم ماه بلند و شغال گر بسط و تعمیم داده بود، در این بند شعر، به شکل تندر و سگ هار بسط و تعمیم می دهد.

 

2

· شاملو با استفاده مکانیکی از نان بوعلی فضلفروشی می کند ولی در این بند شعر هم کمترین اثری از تفکر و تأمل و استدلال و اثبات چیزی در بین نیست.

· حقیقت هم که کشک است و کسی برای آن تره حتی خرد نمی کند.

· این خود شاملو ست که در همه اشعار و افکار و گفتار خویش در کانون کاینات ایستاده است.

· اگر در بند اول، ماه بلند بود و مخالفین انتزاعی اش شغال گر بودند، یعنی اگر شاملو مظهر زیبائی لایزال بود و مخالفینش مظهر زشتی مطلق بودند، اکنون بسان تندر هراس انگیز و غول آسا ست و مخالفین انتزاعی اش دربهترین حالت، سگ هار اند و هنری جز پارس بی معنا و بی هوده ندارند.

 

3

 

· هارت و پورتیسم همین است.

 

· خواننده شعر شاملو به جای شعور، هارت و پورت تحویل می گیرد و نتیجتا در جا می زند و در توهمات خود حسابی باد می کند.

· یکی از مریدان سرسخت شاملو را ما اخیرا تجربه کرده ایم.

 

· نخست سنگ هواداری از دایرة المعارف روشنگری را به سینه می زد و قربان صدقه می رفت.

· تا اینکه ما مطلب مختصری از دکتر محیط را نقد کردیم.

· در طرفة العینی تا درجه سگ ولگرد تنزل یافتیم.

· درست در سنت شاملو.

· هر چه فحش و بد و بیراه می دانست، تحویل مان داد و سگ ولگردمان نامید.

 

· این بدان معنی است که چالش فکری به امید کشف حقیقت عینی برای این جماعت کشک است.

 

4

آری شعر سنگر است.

شعر تاریخ ما ست.

شعر فرهنگ و فلسفه ی ما ست.

 

· طرز «تفکر» تیپیک ایرانی جماعت همین است:

· شعر سنگر بود، به تاریخ بدل شد و ناگهان تحول کیفی یافت و فرهنگ و فلسفه شد.

 

· منظور جهان به احتمال قوی این است که شعر می تواند حاوی مسائل سیاسی و تاریخی و فرهنگی و فلسفی باشد.

· در اینکه هر فرمی الزاما محتوائی دارد، تردیدی نیست.

 

· مسئله عدم تمیز فرم از محتوا ست.

· مسئله جا زدن فرم به جای محتوا ست.

 

· وقتی از فرمالیسم سخن گفته می شود، به همین دلیل است.

 

· فرهنگ اما به چه معنی است؟

 

5

· مفهوم فرهنگ در ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، بیانگر روند استکمال انسان است، انسانی که ببرکت کردوکار خلاق خویش اجتماعی گشته، یعنی انسانی شده است.

· فرهنگ ضمنا بیانگر توسعه نیازمندی ها و توانائی های عملی، فکری، اخلاقی (اتیکی) و استه تیکی انسان های هر فرماسیون مفروض است.

· و لذا فرهنگ جمع ساده کلیه ارزش های مادی و معنوی که خادم توسعه و تکامل عالی تر بشری باشد، نیست.

· فرهنگ عبارت است از سیستم روابط،، روندها و شیوه های رفتاری که بطور متقابل در همدیگر تأثیر می گذارند.

 

· شعر چگونه می تواند فرهنگ باشد؟

 

·        مراجعه کنید به  فرهنگ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

 

6

شعر فرهنگ و فلسفه ی ما ست.

 

· فلسفه چیست؟ 

 

· فلسفه فرمی از شعور اجتماعی است.

· فلسفه ـ بطور کلی ـ در مغایرت با مذهب و اسطوره، به هر نگرش نظری (تئوریکی) مستدل در باره کل جهان و مقام انسان در جهان اطلاق می شود.

· فلسفه در فرم علمی مستدل مارکسیستی ـ لنینیستی اش، بمثابه ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، عبارت است از علم عام ترین قوانین حرکت و ساختار طبیعت، جامعه و تفکر (شناخت) و علم مقام انسان در جهان.

 

· شعر که نمی تواند جای فلسفه را بگیرد.

 

7

شعر در بستر زبان، حیات تاریخی ما را تضمین کرده است.

 

· شعر هر چه باشد، چیزی روحی است، چیزی روبنائی است.

· حیات تاریخی هر ملتی را مناسبات تولیدی جامعه آن ملت تشکیل می دهد که زیربنا و ساختار جامعه نامیده می شود و روبنای ایده ئولوژیکی جامعه بر روی آن بنا شده است.

· خود شعر و هر عنصر روبنائی با تحول مناسبات تولیدی دگرگون می شود.

· در آئینه هر عنصر روبنائی و از آن جمله شعر می توان پدیده ها و روندهای مادی و روحی و روانی جامعه مربوطه را یافت و شناخت.

 

· عناصر روبنائی اما تاریخ ملتی را تضمین نمی کنند.

 

· از این حقیقت امر ماتریالیستی ـ تاریخی حتی چنگیز و تیمور و ابوبکر و  عمر و حسن و حسین خبر داشته اند.

· به همین دلیل برای تسخیر و تسلط و استثمار ملت ایران، وسایل تولید (اراضی و قنوات و مزارع و باغات و معادن و منابع و علم و فن و نیروهای مولد زنده از زن و مرد و کودک)  را تصاحب می کنند و نه شعر را.

· البته شعرا را هم می خرند تا برای خوانین و سلاطین و خلفا و ائمه اطهار مدیحه بسرایند و ایده ئولوژی مربوطه را توجیه و تبلیغ کنند.

 

8

شعر در بستر زبان، حیات تاریخی ما را تضمین کرده است.

 

· شعر در جامعه ایران بسته به ماهیت طبقاتی شعرا بندرت نقش مثبت و عمدتا نقش مخرب و منفی داشته است.

· یکی از دلایل معرفتی ـ نظری ـ پسیکولوژیکی این رخوت که سراپای جامعه را گرفته و فلج کرده، شعر است.

 

· شعر کپسول شیرین و خوشمزه ای است که چه بسا حاوی زهر ایده ئولوژیکی است.

 

· شعر بهترین وسیله برای اشاعه خرافه و خریت است.

 

· بی دلیل نیست که همه فرقه های خردستیز از مذاهب و عرفان تا فاشیسم زباله های ایده ئولوژیکی خود را در فرم شعر و یا نثر شعرگونه به حلق خلق ریخته اند و می ریزند.

· شوپنهاور و نیچه هر دو قلم ادبی قوی داشته اند، هایدگر و شرکاء هم حتما نثر شعر گونه را به خدمت گرفته اند، اگرچه به گرد شوپنهاور و نیچه حتی نمی رسند.

 

9

· شعر خواجه شیراز به عنوان نمونه چیزی از جنس تریاک است :

· هم خانه خرد توده را تخریب می کند و هم توده را بلحاظ ایده ئولوژیکی تخدیر می کند.

 

· شعر خواجه قابل مقایسه است با آثار نویسندگان فرقه های مختلف فلسفه امپریالیستی از البر کامو تا سارتر و اراذل و اوباش دیگر.

 

· چگونه می توان ادعا کرد که شعر سنگر و تاریخ ما و ضامن فرهنگ و فلسفه ما بوده است؟

 

·  

· اشعار شعرای ایران فقط در صورتی می توانند مفید افتند که نقد دیالک تیکی شوند.

· یعنی ضمن خرافه زدائی، جنبه های فکری و اسلوبی و اتیکی و استه تیکی ارزشمند آنها حفظ شود و توسعه داده شود.

· در غیر اینصورت عدمش به ز وجود خواهد بود.

· برای روشنگری بدیلی وجود ندارد.

 

جهان

 

از گات ها تا امروز با شعر نفس کشیده ایم.

ما با شعر بوده بوده ایم.

همین شعر است که سمین را در سنگر خود به قهرمان بدل می کند.

آری شعر سنگر است

دریغا که این سنگر امروز...

 

· ما مفهوم «گات ها» را برای اولین بار از جهان می شنویم.

· خدا را شکر که ویکی پیدیائی در این عصر جاهلیت مدرن هنوز هست و توضیح واره ای برای بعضی چیزها می توان در آن یافت:

 

 

گات ‌ها به  ۱۷ سروده اطلاق می شوند که به زرتشت نسبت داده می شوند.

گات ها در برگیرنده پیام ها و تعالیم زرتشت و بنیاد دین او محسوب می شوند.

گات ها کهن ‌ترین و مقدس ترین  بخش کتاب اوستا را تشکیل می دهند.

 گات ها برای نخستین بار در سده هجدهم به همتِ اوستاشناسان اروپایی شناسایی شده اند.

(از ویکی پیدیا) 

 

· کاش  این 17 سروده را به دست آوریم و مورد تأمل و احیانا تحلیل قرار دهیم.

 

 

· ما به محض تولد به گوش مان آیة الکرسی خوانده اند و با  قرآن و مفاتیح الجنان بزرگ شده ایم.

 

· تنها کتابی که در کتابخانه پدرمان بوده، گلستان سعدی بوده است که اگر حافظه خطا نکند، خودمان به پشیزی خریده بودیم و به پدر هدیه کرده بودیم که هزار سال قبل در حوزه «علمیه»  خوانده بود و دیالک تیسین سرسختی شده بود.

· شیخ شیراز معلم بی بدیل دیالک تیک خودپو بوده است و سطر سطر آثارش به دیالک تیک سرشته است.

 

1

از گات ها تا امروز با شعر نفس کشیده ایم.

 

· جهان احتمالا بر خلاف ما زرتشتی بوده است که به جای قرآن و مفاتیح الجنان با گات ها نفس کشیده است.

· این کامنت جهان هم فرمی از شعر است.

· این کامنت جهان شعری است که به مثابه فرم با شور پر شده است.

· حتی اثری از استدلال منطقی و تجربی در آن یافت نمی شود.

· جهان البته در این میان تنها نیست.

 

از گات ها تا امروز با شعر نفس کشیده ایم.

ما با شعر بوده بوده ایم.

همین شعر است که سمین را در سنگر خود به قهرمان بدل می کند.

آری شعر سنگر است

دریغا که این سنگر امروز.....!

 

· ما متأسفانه سمین را هم نمی شناسیم و در ویکی پیدیا هم پیدا نکردیم که به کمک شعر در سنگر قهرمان شده است.

 

2

 

· درک منظور جهان هم آسان نیست.

· شاید منظور او این باشد که سمین در سنگر شعر شهید شده است.

· یعنی شاعر بوده، شعری سروده و اجامر بیگانه با شعور به جرم سرودن شعری شهیدش کرده اند.

· اگر منظور جهان این باشد، پس سمین را اجامر قهرمان کرده اند و نه شعر.

· شعر در این میان بهانه بوده است.

· خیلی ها هم که شاعر نبوده اند، قهرمان شده اند و اگر زنده بودند شاید امروز به قول جهان به «ابتذال» کشیده شده بودند.

 

· کس چه می داند:

· «آدم آدم است و می تواند حتی به فیلی بدل شود.» (برشت)  

 

3

· این البته استنباط منطقی ما از این کامنت شعرگونه جهان است.

· ولی سنگر در هر صورت، کسی را قهرمان نمی کند.

· شاید منظور جهان این باشد که شعر شعار شده است و جای خالی شعور را پر کرده و نیروی محرکه سمین بوده است.

 

سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی؟!

 

ما گر زسر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم!

 

· این هم شعری است که شعار شده است و یا شعاری است که شعر شده است.

· چیزی از جنس هارت و پورت شده است.

· چون تا بیایی و مفهوم «محفل عاشقان» را معنی کنی، عزرائیل از راه رسیده و سمین قهرمان شده است.

 

4

و اما بعد

درک من از مفهوم «راز ستاره ها»  در این شعر

آزادی و زندگی است!

 

· برای درک منظور جهان، نگاهی به شعر نیاز می اندازیم که این مفهوم در آن بکار رفته است: 

 

راز ستارگان را می دانستند
و مهر را، كه ميوه ی همراهى است
و رنج را، كه ميوه ی مهر است
و مرگ را، كه ميوه ی آگاهى است.

 

· اکنون باید از خود پرسید که جهان چگونه مفهوم «راز ستارگان» را «آزادی و زندگی» معنی کرده است.

· این ادعای نیاز باید در پیوند با دعاوی ماقبل و مابعد استدلال تجربی و منطقی شود و بعد معنی شود.

· جهان احتمالا در سنت رایج در ایران، به قوه فانتزی و تخیل به این نتیجه رسیده است.

· ولی باید به هنگام تحلیل این شعر دشوار نیاز استنباط جهان را بار دیگر مرور کنیم.

· شاید حق با او باشد.

 

5

درک من از مفهوم «راز ستاره ها»  در این شعر

آزادی و زندگی است!

 

· ما به ساز و برگ تفکر مفهومی مجهزیم.

 

· کانت می گفت:

· تفکر یا تفکر مفهومی است و یا اصلا تفکر نیست.

 

· ما برای تمرین و آموزش دست و پا شکسته تفکر مفهومی روی بوستان و گلستان سعدی دوسال کار کرده ایم و هر روز حداقل 15 ساعت.

· تحلیل اولیه ما از بوستان و گلستان (که 200 صفحه اند) بر 2000 صفحه بالغ بوده است.

· این تحلیل کم و بیش منتشر شده و اکنون تحلیل دیگری صورت می گیرد.

 

6

· مفهوم «راز» یکی از  مفاهیم مهم در تفکر قرون وسطی است.

· با این مقوله (مفهوم المفاهیم) در آثار حافظ و  هوشنگ ابتهاج (سایه) برخورد می کنیم که تحت تأثیر شدید حافظ بوده است.

· تار  و پود دیوان خواجه به این مقوله سرشته است.

· ما اگر بخت یار باشد، این مقوله را در آثار خواجه مورد تأمل قرار خواهیم داد.

 

· حالا به چند نمونه اشاره می کنیم: 

 

چو شمع هر که به افشای راز شد مشغول

بسش زمانه چو مقراض در زبان گیرد

 

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

 

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

 

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

 

محرم راز دل شیدای خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

 

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است

 

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست

گوهر هر کس از این لعل توانی دانست

 

راز درون پرده چه داند فلک خموش

ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست؟

 

7

· دلیل وفور واژه راز و واژه های خویشاوند با آن، از قبیل «سر»، «اسرار»، «اهل راز»، «محرم راز»، «عالم الغیب»، «پشت پرده» و غیره خود بحث شورانگیزی است.

 

· اینکه نیاز مفهوم «راز ستارگان» را به خدمت می گیرد، چه بسا خودپو ست و نه آگاهانه، سنجیده و اندیشیده.

· در تحلیل نظر خود نیاز خواهیم دید.

 

8

· شعر ـ اگر شعر باشد و نه جفنگ ـ هرگز آگاهانه سروده نمی شود.

· شعر در دیالک تیکی از خودپوئی و آگاهی سروده می شود.

 

· شعر به قول حریفی:

· «تقطیر روح دستخوش آشوب است.»

 

· شعر چه بسا به خود شاعر تحمیل می شود.

· سرایش شعر چه بسا امری جبری است.

· شعر پدیده ای مطلقا سوبژکتیو نیست تا شاعر بدان تسلط و وقوف کامل داشته باشد.

· شعر پدیده ای اوبژکتیو ـ سوبژکتیو است.

· بخش اوبژکتیو شعر چه بسا بطور عینی در ضمیر شاعر منعکس شده و البسه کلام پوشیده است.

 

9

· هر اثر هنری دیگر نیز از همین قرار است.

· به همین دلیل هر اثر هنری آئینه جامعه و حتی جهان و بشریت است.

· در هر اثر هنری نوع بشر انعکاس می یابد.

· هنرمند چه بسا قادر به تمیز هر از بر نیست.

· این امر اما مانع آن نمی شود که شاهکاری تولید شود.

· تئوری انعکاس یکی از تئوری های مهم در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی است و هنوز هم روی آن شب و روز کار می شود.

 

·        مراجعه کنید به تئوری انعکاس، تئوری هنر، استه تیک  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

 

http://hadgarie.blogspot.de/2013/10/blog-post_4392.html

 

جهان

 

برای شعر معنای واحدی نجویید.

دنیای شعر دنیای آزادی و زیبایی است

بگذارید در حوصله ی خیال، ذهن نهایت ها را تجربه کند.

 

· قبل از تأمل بر روی رهنمود جهان، که برای ما به مثابه جام جهان نما و یا حداقل، جام ایران نما ست، اول به خود این نحوه رفتار بیندیشیم.

 

1

 

· وقتی پیج «سیاوش کسرائی از دیدی دیگر» را افتتاح کردیم، حریف نری حمله ور شد:

· اشعار سیاوش «این انوشه شعر فلان و بهمان»  روشن اند و هر کودکی آنها را می فهمد، مفهوم «سیاوش کسرائی از دیدی دیگر» دیگر به چه معنی است؟

 

· این پیج سیاوش را پس از تبعید از پیجی که به نام سیاوش بود و هست و شاید 20 هزار هوادار دارد و ما به دعوت ادمنش حداقل 1000 ساعت با آن همکاری کرده بودیم، افتتاح کرده بودیم.

 

2

· هنوز صورت مان از ضرب سیلی حریف نر، سرخ بود که سر و کله حریف زنی پیدا شد و در کامنتی نوشت که اشعار سیاوش را «تحت اللفظی معنی نکنید.»

 

· با سرگیجه ای  از ضرب سیلی دیگر از خود پرسیدیم:

· مگر ما اشعار سیاوش را تحت اللفظی معنی می کنیم؟

 

· بعد فهمیدیم که طرف اصلا تحلیل ما را نخوانده و در نگاهی سرسری به معنی تحت اللفظی ابیات شعر که قبل از تحلیل ارائه می دهیم، برخورد کرده است.

 

3

· بعد ناصحان دیگر از راه رسیدند، با اندرز و  رهنمود و توصیه و اخطار و هشداری دیگر در کله و چنته.

· یکی می خواست از واژه منحوس دیالک تیک صرفنظر کنیم.

· دیگری می خواست که سیاوش به عنوان مولتی ناسیونال و جهان وطن استنباط شود.

· یکی دیگر می خواست که سیاوش ناسیونال قلمداد شود و زیر بغلش هندوانه ی «شاعر ملی» چپانده شود.

 

· سؤال ما این است که چرا وقتی نوبت به «بی همه چیزان» می رسد، همه ناصحین خیرخواه و بدخواه از راه می رسند؟

 

 

4

· قبل از ما شاعری از تبار ادولف هیتلر شعر بلند آرش سیاوش را به سلیقه طبقاتی خود «تحلیل» و منتشر کرده است.

· حتی شعر بند تنبانی ئی به عنوان بدیلی به تقلید از سیاوش راجع به آرش و یا هر کس دیگر سروده است که تهوع آور است.

 

5

 

· حیدر مهرگان هم در زمان حیات سیاوش، «تحلیلی»  راجع به آرش سرهم بندی کرده است.

· ما لینک آن را هم در پیج «سیاوش کسرائی از دیدی دیگر»  منتشر کرده ایم.

 

· از جهان چه پنهان که برای انتشار لینک یاد شده، دهها آفرین و احسنت و هورا شنیده ایم.

· آفرین و احسنت و هورا هم نه برای زحمت چند دقیقه ای ما، بلکه برای خود حیدر مهرگان بوده است، که به قول جهان «در سنگر شعر قهرمان شده است» و ایکاش نمی شد.

 

· بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد. (برشت)

  

· اگر همان حیدر مهرگان را اجامر نکشته بودند، اکنون بسان خاوری در گوشه ای نشسته بود و کسی برایش تره هم خرد نمی کرد.

 

· ایرانی جماعت اجنه ای از این قرار اند.

· ااکثر کسانی خود را رفیق حیدر مهرگان قلمداد می کنند و در رثایش اشعار جانسوز می سرایند و در اخبار شب و ایران دیروز و غیره منتشر می کنند که عادولف های وحشت انگیز تمام عیارند.

 

6

 

برای شعر معنای واحدی نجویید.

 

· منظور جهان از این رهنمود چیست؟

 

· ما هر شعر  و جفنگ و ادعا و نظر و اندیشه را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم.

· بسان بیولوگی که لجنی را از اعماق مردابی برمی دارد و ذره ذره زیر ذره بین قرار می دهد.

 

· ما کی، چگونه و کجا برای شعری «معنای واحدی جسته ایم؟»

· با این متد و اسلوب تحلیل مگر می توان عینیت خود موضوع بررسی را نادیده گرفت و برخوردی مطلقا سوبژکتیو بدان داشت؟

 

7

 

برای شعر معنای واحدی نجویید.

 

· استنباط ما اما این است که جهان با این رهنمود اندیشه دیگری برای تبیین دارد.

· بنظر جهان حقیقت واحدی در هر مورد و زمینه ای وجود ندارد.

 

· به عبارت دیگر ما با مولتی حقایق، با حقایق متعدد و کثیری سر و کار داریم.

 

· به قول فلاسفه ی امپریالیسم و کارگردان ژاپنی فیلم «حقیقت»، هر کس حقیقت خاص خود را، حقیقت مفید به خویشتن خویش را دارد.

 

· جهان و خیلی های دیگر می خواهند که شعر و نظر و اندیشه از صراحت گذرانده نشود تا هر کس بزعم خود آن را تفسیر کند و مسموم شود.

 

8

 

دنیای شعر دنیای آزادی و زیبایی است

 

· کسی که شعر را به مثابه فرمی از شعور اجتماعی نمی پذیرد، تعریف خاص خود را از شعر سرهم بندی می کند که نه سر دارد و نه ته:

· شعر یعنی دنیای آزادی و زیبائی

 

· همین ادعا را می توان راجع به هر چیز دیگری هم بر زبان راند.

 

· مثلا می توان گفت:

· فراورده های «فرهنگی» و «هنری» پلی بوی و پورنو و صنایع سکس و تفنن و هالی وود و بالی وود و غیره هر کدام دنیای آزادی و زیبائی است.

 

· این اما به چه معنی است؟  

 

9

دنیای شعر دنیای آزادی و زیبایی است

 

· این به معنی فرمالیسم است.

 

· این به معنی تجلیل و تقدیس فرمالیسم است.

 

· این به معنی بردن فرم به عرش اعلی و پرتاب کردن محتوا به اسفل السافلین است.

 

·   برای اینکه محتوای همه این «دنیاهای آزادی و زیبائی» زهر ایده ئولوژیکی و حتی فیزیکی و پسیکولوژیکی مهلک است.

 

· حتی خود نیاز در کامنتی در جائی از این «دنیاهای آزادی و زیبائی» شکوه و شکایت داشته و از لحنش انزجار و تنفر می تراویده است.

 

10

دنیای شعر دنیای آزادی و زیبایی است

 

· بنظر ما شعر فرم است و هر قشر و طبقه اجتماعی این فرم را با ایده ئولوژی خود پر می کند تا از منافع طبقاتی مادی و معنوی خود، دفاع کند.

 

· به عبارت دیگر، شعر شبیه قابلمه است که هر آشپزی آش خود را در آن می پزد.

 

· هر قشر و طبقه اجتماعی با توسل به شعر و هنر خود از «حقیقت»  چه بسا از سرتاپا باطل خود حراست به عمل می آورد.

 

· هم طبقه حاکمه شعرای وزینی از قبیل شوپنهاور و نیچه و غیره دارد و هم توده شعرائی از قبیل برشت و ناظم حکمت و لاهوتی و سیاوش و زهری دارد.

 

· در جامعه بشری شاعر ماورای طبقاتی و بی طرف یافت نمی شود.

· شعرای ماورای طبقاتی در کره مریخ نشسته اند.  

 

11

بگذارید در حوصله ی خیال، ذهن نهایت ها را تجربه کند.

 

· باشد.

· ما در بهترین حالت سگان توده ایم و هر از گاهی پارسی می کنیم و کاروان طبقه حاکمه بی کمترین اعتنا بدان به پیش می رود.

· جفنگیات ما را غیر از خودمان کسی نمی خواند.

 

· آخر الزمان است و خلایق در بدر به دنبال چیزهای مهم در جاهای مهم می گردند.

· عصر عکس شروع شده است.

 

· اما منظور جهان از مفهوم «تجربه نهایت ها» چیست؟

 

12

بگذارید در حوصله ی خیال، ذهن نهایت ها را تجربه کند.

  

· نمایندگی کردن مفهوم «تجربه نهایت ها» به معنی تأیید نظر ما ست:

· بدان معنی است که شعر، پدیده ای ماورای اجتماعی و ماورای طبقاتی نیست.

 

· بدان معنی است که شعر چارچوب و حد و سرحد اجتماعی و طبقاتی دارد.

· یعنی در  «نهایت ها» سروده می شود و سیر می کند.

 

· جهان با این رهنمود، مفهوم قبلی خود را زنده به گور می سازد:

· مفهوم «دنیای آزادی و زیبائی» انتزاعی و کذائی خود را.

· چون شعر به مثابه «دنیای آزادی و زیبائی»  نهایت ها را در می نوردد و در بی نهایت ها سیر می کند.

 

سیری در شعری از نیاز یعقوبشاهی (۱)

 

سرچشمه:

صفحه فیسبوک

نیاز یعقوبشاهی

تحلیلی از شین میم شین

 

با بودا

 


از همراهى، مهر پديد آيد،
از مهر، رنج.
پس مرد دانا! چون چنين است،
همچون كرگدن، تنها سفر كن!

«بودا»

نه!
چون كرگدن نبودند آنان.

راز ستارگان را مى دانستند
و مِهر را، كه ميوه ی همراهى است
و رنج را، كه ميوه ی مهر است
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

آنان، يكان يكان
از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

نه!
چون كرگدن نبودند آنان.

راز ستارگان را می دانستند
و مهر را، كه ميوه ی همراهى است
و رنج را، كه ميوه ی مهر است
و مرگ را، كه ميوه ی آگاهى است.

پایان

 

جهان

 

  سال های سال بود که از شما شعری نخوانده بودم.

اما رنگینه سرودهای تان آرایه ی دیواره ذهنم بود.

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است. شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

و فخامت زبان تان بلوغ یافته است.

 

میم

 

سنگر شعر؟

منظور از مفهوم «راز ستاره ها» چیست؟

اخترشناسی؟

 

 

جهان

 

آری شعر سنگر است.

شعر تاریخ ما ست.

شعر فرهنگ و فلسفه ی ما ست.

شعر در بستر زبان (زمان؟)، حیات تاریخی ما را تضمین کرذه است.

از گات ها تا امروز با شعر نفس کشیده ایم.

ما با شعر بوده بوده ایم.

همین شعر است که سمین را در سنگر خود به قهرمان بدل می کند.

آری شعر سنگر است

دریغا که این سنگر امروز.....!

و اما بعد درک من از مفهوم راز ستاره ها در این شعر آزادی و زندگی است!

برای شعر معنای واحدی نجویید.

دنیای شعر دنیای آزادی و زیبایی است

بگذارید در حوصله ی خیال، ذهن نهایت هارا تجربه کند.

 

میم

 

شعر فرمی از شعور است.

شعر همانقدر سنگر است که مذهب، که دیگ و یا قابلمه.

هر طبقه اجتماعی شاعر و نقاش و مجسمه ساز خاص خود را دارد.

هر طبقه اجتماعی سنگر طبقاتی خاص خود را دارد.

 فرم های شعور با محتوای شان معنی کسب می کنند

و مثبت و یا منفی تلقی می شوند.

 

جهان

 

خاستگاه شعور، منطق و استدلال است و خاستگاه شعر، خیال. صور خیال را حتما خوانده اید.

مقولاتش در اقلیم شعور بسختی می گنجد.

در چارچوب ادب، شعور نظم را تولید می کند.

من تعریف شمارا از شعر می پذیرم ، زیرا که به آزادی باور دارم.

اما شعر ما را در طبقه ی " دیگ و قابلمه و مذهب" جای دادن

نه تنها کم لطفی بلکه بی انصافی است.

ما در این سنگر بزرگانی را می شناسیم که با مذهب جنگیده اند. فردوسی و حافظ از برجسته ترین آنانند.

 شما به ابوسحق اطعمه نظر دارید او ناظم بود نه شاعر.

 

میم

 

شعور به چه معنی است؟

شعور و یا روح عالی ترین  مقوله فلسفی است.

شعور و یا روح جفت دیالک تیکی ماده و یا وجود است.

در مقوله شعور احساس و عاطفه و تصور و غیره هم

تجرید می یابند.

شعور با آگاهی یکی نیست.

آگاهی با خودپوئی، دیالک تیکی را می سازد، شعور با وجود

شعور شامل آگاهی هم می شود.

آگاهی مفهومی سوسیولوژیکی است.

شعور عالی ترین مقوله فلسفی است.

در شعور مذهب هم تجرید می یابد:

مذاهب هم فرمی از شعورند.

مذاهب شعور وارونه اند.

 

نیاز

  

راز ستارگان، در این جا نماد راز هستی و هستن،

یا به طور کلی«وجود» است.

و مهر، همراهی، رنج، آگاهی و مرگ نیز،

 روشن است که به زندگی، و زندگی انسان بر این سیاره ی خُرد، مربوط است.

 آنچه شما در باره ی شعور نوشته اید، درست است.

 اما از یاد نبریم که علوم انسانی ـ که شعر و کلاً ادبیات نیز، بخش کوچکی از آن به شمار می رود ـ چندان در خور آن دقت هایی که مثلاً در ریاضیات و دانش های مشابه دیگر از قبیل فیزیک یا شیمی و غیره می بینیم، نیست.

و نمی توان تمامی این گونه مقولات را، از این سان، مورد بررسی قرار داد.

 نظر من این است که ماتریالیسم دیالکتیک نیز

چنین برخوردهایی را بر نمی تابد.  

 

میم

 

این شعر « با بودا» شعری قابل تأمل است و بهتر است که تحلیل شود.

چون فقط در آن صورت می توان دریافت که منظور از  

میوه مهر بودن رنج و میوه همراهی بودن مهر و یا میوه آگاهی بودن مرگ

 به چه معنی است.

 

محمد علی

 

نياز عزيز

اين ژرف نگرى شاعرانه برخاسته از جهان بينى و انسان محورى ستودنى تو ست 

كه در شعرت متجلى شده است.

 

 

نیاز

 

  در این که مِهر ميوه ی همراهى است، تردیدی نیست.

و اما اگر اکنون میوه ی آن رنج است و اگر میوه ی آگاهی ناشی از آن مرگ است، مفهومی اعتباری است.

یعنی فعلا  و در نظامات اجتماعی مبتنی بر بهره کشی که در طول زمان با فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی گوناگون برای ما ساخته اند  و هزاران سال است که دوام یافته، چنین است.

 نه به طور مطلق و برای همه ی زمان ها و مکان ها.

تردیدی نیست که روزی، انسان از این فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی مبتنی بر  بهره کشی انسان از انسان رهایی خواهد یافت

و جهانی در خور شرافت انسانی خود بر پا خواهد داشت

و آنگاه دیگر، میوه ی مهر، رنج   و میوه ی آگاهی، مرگ نخواهد بود.

 

 پایان

 

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

جهان 

 

  سال های سال بود که از شما شعری نخوانده بودم.

اما رنگینه سرودهای تان آرایه ی دیواره ذهنم بود.

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است.

شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

و فخامت زبان تان بلوغ یافته است.

 

 

· این اولین مطلبی است که ما از جهان می خوانیم.

· در طرز تفکر جهان اما خطوط اصلی طرز «تفکر» ایرانی جماعت نمودار می گردند.

· به همین دلیل تأمل در طرز تفکر جهان در عین حال به معنی تأمل در طرز تفکر رایج در ایران خواهد بود.

 

1

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است.

ابتذال یعنی پستی، کهنگی، بی قدری

 

· مفهوم «ابتذال» در این حکم (جمله) جهان مفهوم مبهم و بی در و پیکری است و بدشواری می توان منظور او را درک کرد.

 

· کسب و کار ایرانی جماعت هم همین است:

· ابراز نظر با  مفاهیم بی در و پیکر تا خواننده در بهترین حالت بطور سوبژکتیو تعریفی از آن استخراج کند و چه بسا گیج تر از قبل به خانه رود.

 

2

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است.

 

· یکی از نشانه های بارز ایراسیونالیسم (خردستیزی) هم همین است که جلال آل احمد و احمد شاملو و شرکاء وسیعا توسعه داده اند و به میراث نهاده اند.

 

· برای اینکه تفکر به معنی حقیقی کلمه بالا رفتن از پله های  مفاهیم استاندارد در هر زمنیه است تا همه حرف همدیگر را بفهمند و ضمنا هر کس حرف دهن خود را بفهمد.

 

3

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است.

 

· جهان فکر می کرد که ابتذال نیاز را به انزوا رانده است.

· این ابتذال مبهم و ناروشن چرا باید کسی را به انزوا براند و نه به مقاومت و مبارزه؟

 

· جهان ظاهرا احساس خود را تبیین می دارد، ولی بی آنکه خود بداند، ایده ئولوژی معینی را تبلیغ می کند.

· ایده ئولوژی ئی که بزعم آن از دست ابتذال باید به گوشه عزلت گریخت.

· یعنی انفعال پیشه کرد.

 

4

شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

 

· جهان فکر می کند که سنگرهای اجتماعی بر اساس فرم های شعور تعیین می شوند:

· اگر معیار جهان را در عالم واقع پیاده کنیم با صدها سنگر روبرو خواهیم شد و جهان به جشن عروسی شاهزاده های سعود شباهت خواهد داشت که هر کس از هر گوشه ای آسمان خدا ار به رگبار می بندد:

· سنگر شعر

· سنگر نثر (قصه و رمان و ضرب المثل و غیره)  

·  سنگر مذهب

· سنگر تندیس

· سنگر نقاشی

· سنگر موسیقی

· سنگر خطاطی

· سنگر وعظ

· سنگر بندبازی

· و الی آخر.

 

5

شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

و فخامت زبان تان بلوغ یافته است.

 

· نفس اینکه نیاز در سنگر کذائی شعر مانده برای جهان شادی بخش است و نه محتوای شعر نیاز.

· فرمالیسم هم همین است.

 

· برای پیروان فرمالیسم، فرم تعیین کننده است و نه محتوا.

 

· مهم نفس سرایش شعر است، بی خیال محتوای آن.

· اگر کسی دنبال دلیلی بر صحت استنباط ما می گردد، به جمله دوم جهان نظر کند:

· فخامت زبان نیاز بلوغ یافته است.

 

· فخامت زبان هر چه باشد، نمی تواند از حد فرم پا فراتر نهد.

 

· این طرز تفکر نمونه وار ایرانی جماعت است.

 

· درست همین موضع نظری را، یعنی همین فرمالیسم را احمد شاملو و شرکاء هم نمایندگی می کنند.

· آنها هم فکر می کنند که سنگر کذائی شعر، تعیین کننده سرنوشت بشریت است.

· آنها هم فکر می کنند که فرم زبان، تعیین کننده است:

 

 

نگران و تلخ می گوید:

پس شعر؟

بر این قله ـ سخت بیگاه ـ خاموش نشسته ای

زمان در سکوت می گذرد

تشنه کام کلامی

و تو خاموش اینسان؟

 

· طرف اصلا به مضمون ایراسیونالیستی و ارتجاعی اشعار و گفتار شاملو اعتنائی ندارد.

 

· محتوای این سخن مرید شاملو همان محتوای سخن جهان است:

 

شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

و فخامت زبان تان بلوغ یافته است.

 

· در واکنش شاملو هم همین فرمالیسم عربده می کشد:

 

بر این باور است شاید

(چه کند)

که حرفی به میان آوردن را از سر خودنمائی   

درگیر تلاش پر وسواس گزینش الفاظی هر چه فاخرترم

گرفتار فضاحت دستیابی به فصاحتی هر چه شگفت انگیزتر

به گرماگرم هنگامه ای که در آن

حتی

خروشی بی خویش از خراش حنجره ای خونین

به نیروتر از هر کلام بلیغ است

سنجیده و برسخته.

 

جهان

 

آری شعر سنگر است.

شعر تاریخ ما ست.

شعر فرهنگ و فلسفه ی ما ست.

شعر در بستر زبان (زمان؟)، حیات تاریخی ما را تضمین کرده است.

از گات ها تا امروز با شعر نفس کشیده ایم.

ما با شعر بوده بوده ایم.

همین شعر است که سمین را در سنگر خود به قهرمان بدل می کند.

آری شعر سنگر است

دریغا که این سنگر امروز.....!

و اما بعد درک من از مفهوم راز ستاره ها در این شعر آزادی و زندگی است!

برای شعر معنای واحدی نجویید.

دنیای شعر دنیای آزادی و زیبایی است

بگذارید در حوصله ی خیال، ذهن نهایت ها را تجربه کند.

 

· برای تأمل روی این کامنت جهان بهتر است که آن را نخست تجزیه و بعد حتی الامکان، تحلیل کنیم.

· تا هم از موضوع خارج نشویم و هم پرت و پلا ننویسیم:

 

1

 آری شعر سنگر است.

 

· جهان در پاسخ به پرسش میم، مبنی بر اینکه چرا شعر باید سنگری تلقی شود، به ادعای پیشین خود، فقط واژه تأییدی «آری» را می افزاید و تحویل او می دهد.

· شیوه بحث نمونه وار (تیپیک) ایرانی جماعت هم از همین قرار است.

· هر نظری، بسان آیه ای، جزمی، دگمی، حدیثی و یا روایتی از قدیسین لائیک و مذهبی در مناره های مختلف و متنوع اعلام می شود و در اکثر موارد مسکوت گذاشته می شود.

· و اگر احیانا کسی سؤالی کرد، به جای استدلال نظری و منطقی و به جای استفاده از محک تجربه فردی، جمعی و یا تاریخی ـ نوعی، همان نظر در فرم دیگری تکرار می شود.

· تا پرسنده توبه کند و دیگر لب به پرسش نگشاید.  

 

2

 

 

· آخوندی در منبری می گفت:

· «روزی امیر المؤمنین در منبر گفته که ایها الناس، من از همه چیز خبر دارم، هر چه دل تان می خواهد بپرسید تا جواب دهم.

· در این اثنا عربی پا می شود و می گوید:

· بگو ببینیم در سر من چند تا مو وجود دارد؟»

· به روایت آخوند، امیر المؤمنین به عوض پاسخ به عرب   پرسنده، پارس و پرخاش و تف و توهین تحویل می دهد.

 

· امروزه در فیس آباد می توان شاهد عینی همین روند و روال دیرین بود.

· هر گروه و دسته ای بی اعتنا به ماهیت طبقاتی اش دکه ای زده است و همه از دم زباله تحویل یکدیگر می دهند و اگر کسی زباله شان را مزمزه کرد و تف کرد، بر او آن می رود که «بر باخه رفته است.» (کلیله و دمنه)    

 

3

آری شعر سنگر است.

شعر تاریخ ما ست.

 

· شعری که سنگر بود، در چشم به هم زدنی به تاریخ استحاله می یابد.

· سنگر هر چه باشد، نمی تواند تاریخ باشد.

· این را خود جهان بهتر از هرکس می داند.

· ولی چه کند که روند و روال هماندیشی در کشور عه هورا همین است.

· هماندیشی را نه به معنی همفکری، بلکه به معنی تبادل نظر بکار می بریم و به تقلید از واژه های همکاری و همیاری و غیره می سازیم.

 

· همین شیوه هماندیشی را جلال آل احمد و احمد شاملو و شرکاء به میراث نهاده اند و امروزه توسط نوچه های آنها تداوم می یابد.

· ما به این شیوه هماندیشی نام هارت و پورتیسم می دهیم:  

 

نشانه

احمد شاملو

 

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

پیران شان مگر

نجات از بیماری را

تجویزی اینچنین فرموده بودند.

 

فرزانه در خیال خودی

اما

که به تندر پارس می کند (می کنی؟)  

گمان مدار که به قانون بوعلی

حتی

جنون را

نشانی از این آشکاره تر

بدست کرده باشند.

 

· معنی تحت اللفظی:

· شغالی که دچار بیماری «گر» بوده به ماه بلند دشنام می گوید.

· پیران شغالان شاید دشنام گفتن را درمان درد گر گرفتگی دانسته اند.

· به خیال خودت فرزانه هستی که به تندر پارس می کنی.

· حتی در کتاب «قانون الطب» ابوعلی سینا نشان بهتری برای جنون تعیین نشده است.

 

4

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· مفهوم شغال را شاملو برای مشخص کردن مخالفین انتزاعی و بی نشان و بی نام خود به خدمت گرفته است.

· مخالف انتزاعی ابر بشری بودن همان و شغال واره بودن همان.

 

5

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· تحقیر هماندیشی و شغال واره جا زدن او هنوز برای شاملو کافی نیست.

· از این رو بلافاصله به او بیماری گر نسبت داده می شود.

 

· اما چرا بیماری گر و نه چیز دیگر؟

 

6

· دلیلش احتمالا این است که بیماری گر به ریختن مو و زشتی  شغال منجر می شود.

· مخالف شاملو به چرخش قلمی به درجه نازل موجود کریه المنظر تهوع انگیزی تنزل می یابد.

 

· سر و کله فرمالیسمی که گفتیم همین جا هم پیدا می شود.

· زشتی و زیبائی ظاهری و صوری (فرمال) در قاموس شاملو و شرکاء تا درجه محک و معیار عینی برای تمیز حقیقت از باطل ارتقا داده می شود.

· هر که زیباتر، به همان اندازه  محق تر.

· هر که خوشگل تر، به همان اندازه حق به جانب تر.

 

6

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· شغال اما نه به هر کس و ناکس، بلکه به ماه دشنام می دهد.

· ماه وارگی هنوز برای احمد شاملو و شرکاء کافی نیست.

· به همین دلیل ماه به صفت بلند تزیین می شود.

· مفهوم «ماه بلند» در فرهنگ واژه های فارسی وجود ندارد و مفهومی من در آوردی است.

· مفهوم شاملوئیستی «ماه بلند»، ترجمه مفهوم نیچه ئیستی «ابر عنسان» است:

· در این مفهوم شاملوئیستی «ماه بلند»، مفهوم «ابر عنسان» نیچه و شرکاء ناتورالیزه می شود.

 

7

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· خواننده و شنونده این جور  مفاهیم در بهترین حالت باید یا گیج شود و از فرط گیجی به عظمت شاملو و شرکاء ایمان آورد و یا باید به قوه فانتزی لگامگسیخته خود مفهوم بی در و پیکر و بی قرینه عینی «ماه بلند»  را معنی کند.

 

· یکی از نشانه های بارز ایراسیونالیسم (خردستیزی) هم همین تحریف و جعل دلبخواهی  مفاهیم است.

· اگر کسی سری به زباله های فلسفه بورژوائی واپسین بزند، در هر قدم به همین نحوه برخورد با  مفاهیم برمی خورد:

 

7

· برای تبعید عالی ترین دیالک تیک هستی، یعنی دیالک تیک وجود و شعور (ماده و روح)، فلسفه بورژوائی واپسین بدیل خاص خود را توسعه داده و از بلندترین مناره های جهان (رسانه های تمام ارضی)  به گوش بشریت رسانده است:

· وجود و داشتن

 

· حالا بیا و مقوله داشتن را به هر مصیبتی معنی کن.

· معنی بکنی و یا نکنی هم مهم نیست.

· مهم تخریب دیالک تیک وجود و شعور است که تعیین نقش تعیین کننده در آن  نشانه بارز سمتگیری جهان بینانه هر کسی است.

 

· جفنگ من در آوردی «وجود و داشتن» که قرینه عیی ندارد تا جای دیالک تیک وجود و شعور را بگیرد.

 

8

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· احمد شاملو با این سخن، دوئالیسم عالی و پست (بزعم نیچه و همه فاشیست های آشکار و نهان جهان، دوئالیسم ابربشر و آشغالبشر) را به شکل دوئالیسم ماه بلند و شغال گر بسط و تعمیم می دهد و خواننده بی نیاز از کمترین دردسر تفکر و تأمل متوجه می شود که نقش تعیین کننده در این دوئالیسم فاشیستی از آن عالی (ابر بشر و یا ماه بلند) است.

 

· همین جفنگ فاشیستی شاملو، توسط اعضای وابسته به طبقات اجتماعی واپسین (بنده داری واپسین، فئودالیسم واپسین و بورژوائی واپسین) به درجه متعالی ضرب المثلی اعتلا یافته است و در چالش های خیلی خیلی عنگلابی اولترا چپ های امپریالیستی به عنوان تسلیحات نظری و استدلالی به کار گرفته می شود.

 

ادامه دارد.

 

تاملی در نقل قولی از «نامه مردم» (۲) (بخش آخر)

 

سرچشمه:

صفحه فیسبوک امید

(به نقل از نامه مردم شماره 915، 7 اسفند ماه 1391) 

تحلیلی از یدالله سلطان پور

  

زیربنای اقتصادی کشور ما به ‌طرزی گسترده

 زیر سلطه سرمایه ‌داری انگلیِ تجاری و بورژوازی بوروکراتیک است.

 

· معنی تحت اللفظی:

· وجب به وجب زیربنای اقتصادی کشور ما زیر سلطه سرمایه داری انگلی تجاری و بورژوازی بوروکراتیک است.

 

1

· زیربنا و روبنا به چه معنی اند؟  

 

· زیربنا و روبنا مفاهیم ماتریالیسم تاریخی اند که با پاسخ ماتریالیستی به مسئله اساسی فلسفه (تقدم و یا تاخر ماده بر روح)  در رابطه با حیات اجتماعی و در آموزش ماتریالیستی ـ تاریخی جامعه و در آموزش فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی از اهمیت بسیار مهمی برخوردارند.

 

· جامعه در هر مرحله توسعه خویش از مجموعه ای از مناسبات اجتماعی میان انسان ها تشکیل می یابد:

· مناسبات اجتماعی را می توان بدو دسته تقسیم بندی کرد:

 

مناسبات اجتماعی مادی

 

· مناسبات اجتماعی مادی پایه، اساس و زیربنای واقعی هر جامعه ای را تشکیل می دهند.

 

مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی

 

· مناسبات اجتماعی ایدئولوژیکی روبنای جامعه را تشکیل می دهند که بر این زیربنا استوار شده است.

 

1

· زیربنای هر جامعه از ساختار اقتصادی، مجموعه مناسبات اقتصادی مادی، یعنی سیستم مناسبات تولیدی  و طبقاتی مربوطه آن جامعه تشکیل می یابد و با سطح معینی از توسعه نیروهای مولده مادی انطباق دارد.

 

2

· روبنا عبارت است از سیستم نظرات سیاسی، قضائی، اخلاقی، جهان بینانه منطبق با این زیربنا و نهادهای سیاسی، قضائی و غیره (دولت، احزاب سیاسی، سازمان های اجتماعی، تأسیسات فرهنگی، آموزشی ـ پرورشی و غیره) منطبق با این زیربنا.

 

3

 

· درهر فرماسیون اجتماعی، زیربنای موجود روبنای منطبق با خود را بوجود می آورد که بنوبه خود بر زیربنا تأثیر بازگشتی اعمال می کند.

· نباید فراموش کرد که هم زیربنا و هم روبنا در کردوکار عملی انسان ها تشکیل می یابند.

· درکردوکار عملی انسان ها روابط میان زیربنا و روبنا تحقق می یابند.

· چون هر سیستم مناسبات تولیدی مادی انسان ها در عین حال از عضویت اجتماعی انسان ها در طبقات آشتی پذیر و یا آشتی ناپذیر حکایت می کند.

 

4

· این روابط طبقاتی در روبنای ایدئولوژیکی جامعه و در نهادهای اجتماعی بازتاب می یابند و در آنجا بصورت جدال ایدئولوژی های مختلف و بصورت رو در روئی و یا همکاری نهادهای سیاسی و غیره گوناگون مؤثر واقع می شوند.

· معارف مکسوبه در روند تحولات انقلابی ضرور فرماسیون های اجتماعی از اهمیت بسزائی برخوردارند.

 

· مناسبات تولیدی و طبقاتی که تشکیل دهنده زیربنای اقتصادی است، به چه معنی است؟

 

5

· مناسبات تولیدی عبارت است از سیستمی از مناسبات اجتماعی که انسان ها ـ بطور اوبژکتیف (عینی)  ـ در روند تولید برقرار می سازند. 

 

الف

· انسان ها به قول انگلس، «تنها از طریق شیوه معینی از همکاری و مبادله متقابل کردوکار خود تولید می کنند.

 

ب

· انسان ها برای تولید، مناسبات و روابطی را با یکدیگر برقرار می سازند و تنها در این روابط  و مناسبات اجتماعی است که تأثیرگذاری بر طبیعت جامه عمل می پوشد، یعنی تولید انجام می یابد.»

 

ت

· مناسبات تولیدی در هر نظام اجتماعی، کل واحدی را تشکیل می دهد که خصلت و حرکت آن بوسیله بخش های بنیادی و روابط ساختاری ماهوی میان این بخش ها تعیین می شود.

 

· مناسبات تولیدی شامل عوامل زیرین می شود:

 

الف

 

· روابط انسان ها در روند تولید و قبل از همه، مناسبات مالکیت.

 

 ب

· مناسبات مبادله ی کردوکارها.

 ت

· همکاری.

 پ

· تقسیم کار.

 ث

 

· جایگاه و روابط میان گروه های اجتماعی و طبقات مختلف در تولید.

 

 ج

· مناسبات توزیع.

 

 6

· مناسبات مالکیت در تمامت مناسبات تولیدی نقش تعیین کننده و اصلی را به عهده دارد.

 

الف

· مناسبات مالکیت نشان می دهد که وسایل تولید از آن کیست.

 

ب

· مناسبات مالکیت نحوه و نوع وحدت مولدین با وسایل تولید را، یعنی نوع مناسبات تولیدی را تعیین می کنند.

 

ت

· مناسبات مالکیت مسلط، تعیین کننده خصلت کلی فرماسیون اجتماعی مربوطه است.

 

پ

· هر تغییر بنیادی در مناسبات اجتماعی مستلزم تغییر بنیادی در مناسبات مالکیت بر وسایل تولید است.

 

ث

· مناسبات تولیدی ـ بمثابه مناسبات بنیادی هر جامعه ـ همزمان فرم حرکت اجتماعی نیروهای مولده را تشکیل می دهد و در جامعه طبقاتی خصلت طبقاتی دارد.

 

 

ج

· مناسبات تولیدی مناسبات اوبژکتیف (عینی) و مادی اند.

· اوبژکتیف یعنی مستقل از میل و هوی و هوس و خواست انسان ها بودن.

 

7

 زیربنای اقتصادی کشور ما به ‌طرزی گسترده

 زیر سلطه سرمایه ‌داری انگلیِ تجاری و بورژوازی بوروکراتیک است.

 

· حالا می توان از حریف پرسید:

· «مناسبات تولیدی چگونه می تواند هم عینی باشد، یعنی هم مستقل از هوی و هوس و میل و اراده و خواست بنی بشر باشد و هم زیر سلطه این و آن باشد؟» 

 

· حریف حتی از میراث فلسفی امیر نیک آیین و اقتصاد سیاسی جوانشیر بی خبر است.

· چون این مقولات از سوی هر دو متفکر بزرگ حزب توده وسیعا و مفصلا توضیح داده شده اند.

 

8

سرمایه ‌داری انگلیِ تجاری  

 

· اولا مفهوم «سرمایه داری تجاری» دقیق نیست.

· منظور حریف احتمالا قشر تجاری بورژوازی است.

· منظور او بورژوازی تجاری و یا تجار است.

 

· چرا و به چه دلیل بورژوازی تجاری انگل و پارازیت است، ولی بورژوازی مالی و کشاورزی و صنعتی و فرهنگی و غیره مولد و مثبت اند؟

 

· بدون بورژوازی تجاری فراوردهای تولیدی نمی توانند توزیع شوند و نتیجا روند داد و ستد و تولید و مصرف و نهایتا روند گردش سرمایه مختل می شود.

· ضمنا بدون بورژوازی تجاری وسایل تولید و تجهیزات و امکانات بخش های دیگر تولید و توزیع از صنعتی تا کشاورزی و نظامی و غیره نمی توانند تهیه و وارد شوند.

 

· دلیل حریف از ابلیس واره کردن بورژوازی تجاری چیست؟

 

9

بورژوازی بوروکراتیک

 

· علاوه بر این به چه دلیل بورژوازی بوروکراتیک ابلیس واره می شود؟

 

· بورژوازی بوروکراتیک چه کم از بورژوائی مالی و یا بانکی دارد؟

 

· حریف در بهترین حالت، به دلیل فقر فلسفی، به دلیل بیگانگی با مارکسیسم ـ لنینیسم پیوند ارگانیک اقشار مختلف بورژوازی و پیوند زیربنای اقتصادی با روبنای ایده ئولوژیکی را نه می فهمد و نه در مد نظر می گیرد.

· طرز «تفکر» متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) حریف را بر آن می دارد که چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای جامعه را بطور ایزوله، مجزا و منفصل از یکدیگر در نظر گیرد.

 

· به همین دلیل حریف نه کل طبقه حاکمه را، نه تمامت طبقه بورژوازی و زمینداران چه بسا فئودالی را، بلکه فقط دو قشر آن را، یعنی بورژوازی تجاری و بوروکراتیک را مورد انتقاد قرار می دهد.

 

   

زیربنای اقتصادی کشور ما به ‌طرزی گسترده زیر سلطه سرمایه ‌داری انگلیِ تجاری و بورژوازی بوروکراتیک است.

 تمرکز این کلان ‌سرمایه ‌های ضد ملی و ارتباط ‌‌شان با هرمِ قدرت،

زاینده طیف رنگارنگی از عامل‌ های ضد دموکراتیک و ضد اجتماعی

در روبنای سیاسی دیکتاتوری کشورمان است.

 

· معنی تحت اللفظی:

· تمرکز این سرمایه های ضد ملی (؟)  کلان و رابطه آنها با هرم قدرت، منشاء طیفی از عوامل ضد دموکراتیک و ضد اجتماعی در روبنای سیاسی دیکتاتوری کشور است.

 

1

· حریف اگر قصد عوافریبی نداشته باشد، عوام واره است و حرف دهن خود را حتی نمی فهمد.

· حریف فکر می کند که زیربنای جامعه توسط قشر تجاری و بوروکراتیک تسخیر می شود و بعد سرمایه های آندو در آنجا  تمرکز می یابند و بعد با ارتباط با هیئت حاکمه فساد می آفرینند.

 

2

· زیربنا و یا ساختار و یا مناسبات تولیدی نه حساب بانکی و یا قطعه زمین و کارخانه و کنسرن، بلکه مفهومی فلسفی است و بسان هر مفهومی نتیجه تجرید منطقی  و فکری است.

· نیک آیین این مسئله پیش پا افتاده را در همان صفحات اول میراث فلسفی اش در مثال مفهوم «انسان» توضیح داده است:

· مفهوم «زیربنا»،  بسان مفهوم «انسان» وجود خارجی ندارد تا کسی در آن چیزی متمرکز کند.

· مفهوم «انسان»، نتیجه تجرید منطقی و فکری حسن و حسین و علی و ولی است و با شنیدنش شنونده به یاد میلیون ها فرد انسانی مشخص می افتد.  

 

3

تمرکز این کلان‌سرمایه ‌های ضد ملی و ارتباط ‌‌شان با هرمِ قدرت، زاینده طیف رنگارنگی 

از عامل‌ های ضد دموکراتیک و ضد اجتماعی در روبنای سیاسی دیکتاتوری کشورمان است.

 

· حریف از سوی دیگر ظاهرا معنی مفهوم فلسفی «دولت» را هم نمی داند.

· دولت ابزار حکومت طبقه حاکمه است.

· دولت ابزار حکومت همه اقشار و جناح های طبقه حاکمه است.

· اقشار و جناح هائی که در برابر توده، کل متحدی را تشکیل می دهند و ضمنا با یکدیگر تضاد دارند.

· درست به همان سان که اقشار کارگری کل واحدی را به عنوان طبقه کارگر تشکیل می دهند و ضمنا حتی در هر واحد تولیدی معینی با هم رقابت دارند و چه بسا برای تحکیم امکان اشتغال  خود تیشه بر ریشه یکدیگر می زنند.

 

4

تمرکز این کلان‌سرمایه ‌های ضد ملی و ارتباط ‌‌شان با هرمِ قدرت، زاینده طیف رنگارنگی 

از عامل‌ های ضد دموکراتیک و ضد اجتماعی در روبنای سیاسی دیکتاتوری کشورمان است.

 

· برای تجسم بهتر این مسئله بهتر است که به دیالک تیک هیئت حاکمه و طبقه حاکمه اندیشیده شود.

· هیئت و طبقه حاکمه با یکدیگر پیوند دیالک تیکی ناگسستنی دارند و بسان اقطاب هر دیالک تیکی به یکدیگر بدل می شوند.

· گرهارد شرودر ـ صدر اعظم سابق آلمان ـ اکنون در کنسرن نفت روسیه مشغول کار است.

· تونی بلر ـ نخست وزیر سابق انگلیس ـ ظاهرا قرار است در کنسرن نفت عربستان سعودی کار کند.

 

5

· طبقه حاکمه هم مفهومی فلسفی است و نتیجه تجرید منطقی و فکری است.

· اگر کسی با مفهوم طبقه حاکمه در دست از خطه ذهن بیرون آید، در عالم واقع (در جهان خارج از ذهن) به همین شرودرها، پوتین ها، بلرها برخواهد خورد.

· درست به همان سان که با مفهوم «انسان» به علی و ولی برخواهد خورد.    

 

6

· به همین دلیل گفته می شود که حزب توده باید حزب فلسفی باشد.

 

· بدون تجهیزات فلسفی، بدون خرد عام اندیش، نمی توان منافع استراتژیکی طبقه کارگر را درک کرد، چه رسد به حمایت و نمایندگی.

· با خیال بافی که نمی توان مسائل جامعه بشری را درک کرد و توضیح داد.

 

7

 تمرکز این کلان‌سرمایه ‌های ضد ملی و ارتباط ‌‌شان با هرمِ قدرت، زاینده طیف رنگارنگی 

از عامل‌ های ضد دموکراتیک و ضد اجتماعی در روبنای سیاسی دیکتاتوری کشورمان است.

 

· حریف شاید بدون آنکه خود بداند، سرمایه را به ملی و ضد ملی طبقه بندی می کند.

 

· بر اساس کدام معیار علمی، عینی و واقعی می توان چنین کاری راانجام داد؟

 

· حریف به احتمال قوی حتی سطری از آثار کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم نخوانده است.

 

· حیرت انگیز است که چنین کسانی هیئت تحریریه حزب طوده را تشکیل می دهند.

 

· به قول حریفی به نام کارل مارکس، از همان بدو تولد سرمایه، از همه سوراخ سنبه هایش چرک و کثافت و خون بیرون می زد.

· بازهم به قول همان حریف بی تربیت و بی نزاکت، به هنگام مرگ هم از همه سوراخ سنبه های سرمایه، چرک و کثافت و خون بیرون خواهد زد.

 

· یکی از برجسته ترین رهبران حزب توده به نام جوانشیر صد ها صفحه در این زمینه به رشته تحریر در آورده است.

· چقدر جای بعضی ها خالی است!

 

8

تمرکز این کلان‌سرمایه ‌های ضد ملی و ارتباط ‌‌شان با هرمِ قدرت، زاینده طیف رنگارنگی 

از عامل‌ های ضد دموکراتیک و ضد اجتماعی در روبنای سیاسی دیکتاتوری کشورمان است.

 

· عوامل ضد دموکراتیک و ضد اجتماعی از کل سیستم سرمایه داری حاکم، از کل طبقه حاکمه نشئت می گیرند و نه از چند سرمایه دار بزرگ نشسته در «زیر بنای» کذائی.

· این عوامل نفرین شده عمری به قدمت جامعه طبقاتی دارند.

· عمری به قدمت طبقه حاکمه دارند.

 

· یکی از کادرهای سابق حزب توده که که اکنون ساز دیگر می زند، در این زمینه صدها صفحه حتی به زبان فرنگی تحریر و منتشر کرده است.

 

· شاهان ننه خود را در ملأ عام به جرم داشتن جانان شقه شقه کرده اند.

· حریف خو حدیث مفصل بخواند از این مجمل.

 

9

مک کارتیسم

 

· ترور و سرکوب و شکنجه و فشار و تهدید و تحقیر و تخریب و شلاق و توهین و اسیدپاشی و غیره پدیده های جدیدی نیستند.

 

· حریف از متروپول ها هم بکلی بی خبر است.

· در آلمان امپریالیستی بیش از 6 میلیون نفر را به دلایل راسیستی و ایده ئولوژیکی زنده زنده سوزانده اند و در مقیاس جهانی دهها میلیون نفر ترور و تخریب و تحقیر و نفله شده اند.

· در همان ایالات متحده امریکا که کعبه آمال جدید خیلی ها ست، مک کارتی بدتر از خمینی و خامنه ای دگراندیشان را رسوا و چه بسا اعدام کرده است.

· حریف اگر حافظه ای برایش نمانده، می تواند ازحریفی به نام هوشنگ ابتهاج سایه بپرسد که اشعار سوزناکی در سوگ کمونیست های جسور امریکا سروده است.

 

· با توهماتی از قبیل تمرکز کذائی سرمایه به اصطلاح «ضد ملی» در زیربنای خیالی نمی توان جنایات طبقه حاکمه را ماستمالی کرد و با کوبیدن عوامفریبانه قشری از آن، کل طبقه حاکمه را به آب زمزم شست و عملا آب به آسیاب همان طبقه حاکمه نریخت.

 

 

از این روی، رویارویی با این لایه‌ های الیگارشی نمی‌ تواند

خارج از برنامه مرحله ”ملی- دموکراتیک“ باشد.

 

· معنی تحت اللفظی:

· مبارزه بر ضد بورژوازی تجاری و بوروکراتیک نمی تواند در خارج از برنامه ملی و دموکراتیک باشد.

 

1

 

· حریف چنان وانمود می کند گه انگار قصد لشکرکشی بر ضد اجنه ماورای اجتماعی در دل دارد.

· از این رو، متحدین خود در «جبهه متحد ضد اجنه» را متقاعد می کند که حداقل بیایند بر ضد بورژوازی بازاری و حکومتی پارس کنند.

· فقط باید فانتزی بخور و نمیری داشت و اعضای این «جبهه متحد ضد اجنه» را تصور کرد.

 

· بی دلیل نیست که ارسی ها در مدح احسان طبری ها مقالات شورانگیز می نویسند و عبدالکریم ها برای مرحوم کیانوری از ته دل دعا می کنند و فرح پهلوی و توله اش شعار آشتی ملی سر می دهند.

 

2

در غیر این صورت، تغییرها در روبنای سیاسی

- در بهترین حالت –

 به تغییر در شکل و جا به‌ جایی کانون‌ های قدرت محدود خواهد شد.

 

· معنی تحت اللفظی:

· اگر بر ضد بورژوازی تجاری و بوروکراتیک مبارزه صورت نگیرد، تغییرات به عمل آمده در روبنای «سیاسی» (؟) در بهترین حالت تغییری فرمال و صوری خواهد بود و نه محتوائی و ماهوی.

· فقط کانون های قدرت (؟) جا به جا خواهند شد.     

 

3

· اگر امام جمعه استالینیسم علنا تف بر دیالک تیک می اندازد، حریف حزب طوده عملا  دیالک تیک زیربنا و روبنا را تخریب می کند و خیال می کند که می توان روبنا را متحول ساخت و زیربنا را به حال خود گذاشت.

· به همین دلیل با تکرار مکانیکی و دست و پا شکسته  مفاهیم مثله و مخدوش در مقابل متحدین کذائی خود فضل فروشی می کند و نمی داند که در پشت سرش حسابی مزاح می کنند و به ریشش می خندند.

 

4

· حریف کمترین خبری از دیالک تیک فرم و محتوا و یا دیالک تیک پدیده و ماهیت ندارد.

· و گرنه میان زیربنا و روبنا رابطه دیالک تیکی فرم و محتوا را برقرار نمی ساخت.

 

· میان زیربنا و روبنا چه رابطه دیالک تیکی برقرار است؟

 

5

· برای کشف این رابطه دیالک تیکی بهتر است که حریف چیزها را به نام بنامد و خودش به خصلت رابطه پی ببرد:

· دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی را اگر به هر کودکی نشان دهند، خواهد گفت که بسط و تعمیم دیالک تیک ماده و روح است.

· بسط و تعمیم دیالک تیک وجود و شعور است.

· بسط و تعمیم دیالک تیک وجود اجتماعی ـ شعور اجتماعی است.  

 

6

 

· درست به همین دلیل، میان زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی رابطه ای دیالک تیکی برقرار است، رابطه ای که با بمب اتم احمدی نژاد و یا با ذوالفقار امام قم هم نمی توان پاره اش کرد.

· چون روبنای ایده ئولوژیکی انعکاس زیربنای اقتصادی است.

 

· چون روح به قول حریفی به نام کارل مارکس، «همیشه سایه ماده را بالای سر خود دارد.» 

 

· چون شعور و یا روح حاکمه در هر جامعه، شعور و یا روح طبقه حاکمه سوار بر گرده اعضای آن جامعه است.

· فقط ساده لوحان محروم از ذره ای خرد خیال می کنند که هیئت حاکمه شناور بر فراز طبقات اجتماعی است.

· آن سان که بتوان تحولات زیربنائی را بدون تحولات روبنائی و یا تحولات روبنائی را بدون تحولات زیربنائی عملی ساخت.

 

7

· از گذشته می توان درس آموخت.

· البته اگر گذشته مورد حلاجی دیالک تیکی قرار گیرد.

 

· یکی از علل اصلی شکست انقلاب سفید، همین طرز تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) حریف بوده است.

· دربار و بورژوازی مدرن بسان ماتریالیست های مکانیکی و  متافیزیکی (بورژوازی انقلابی در قرن هجدهم)  خیال می کردند که می توان مناسبات تولیدی را عوض کرد و با دادن فحش خواهر و مادر به اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی، مقایسه آخوندها با نسوان، ترویج مینی ژوپ، انتشار مجلات سکس و تمسخر آخوندها می توان روبنای درخور مناسبات تولیدی سرمایه داری را تشکیل داد.

 

· طرز «تفکر» حریف همان طرز تفکر شاه و ملکه و شاهزاده های پهلوی است.

 

· حیرت انگیز اما این است که در هیئت تحریریه نامه «مردم» نشسته است و نه در هیئت تحریریه عیران امروز و یا اخبار روز و یا کار انلاین.

 

8

 این لایه‌های بورژوازی انگلی، مخالف تغییرهای بنیادی و ترقی‌ اند

                                                     

· از این حکم حریف باید خواه و ناخواه به این نتیجه رسید که اقشار دیگر بورژوازی طرفدار سینه چاک تحولات بنیادی و ترقی اجتماعی اند.

 

· فلاکت دیرین حزب توده هم همین فقر فلسفی است.

· فقط در آلمان دموکراتیک صدها هزار صفحه تئوری علمی طراز اول راجع به فلسفه بورژوائی واپسین انتشار یافته است.

· حیرت انگیز است که حزب توده حتی ورقی از آنها را ندیده و حتی سطری از آنها نخوانده است.

· ترجمه و فهم و تفهیم و انتشار این تئوری رهگشا و صرفنظرناپذیر، پیشکش.

 

9

از این روی، افشا کردن ماهیت ‌شان و مرزبندی کردن با آنها در راستای دقیق کردن 

صف بندی شرکت کنندگان در جبهه وسیع، ضروری است.

 

· مرزبندی با بورژوازی تجاری و بوروکراتیک و افشای آنها چگونه می تواند به تدقیق صف بندی «جبهه متحد اجنه» منجر شود.

· جبهه ملی و اکثریت و احتمالا سلطنت طلبیسم و بختیاریسم و راه کارگریسم و غیره چه مزیتی بر بورژوازی تجاری و بوروکراتیک دارند؟

· تازه خود حزب طوده نماینده کیست؟

 

پایان

 

تاملی در نقل قولی از «نامه مردم» (۱)

 

سرچشمه:

صفحه فیسبوک امید

(به نقل از نامه مردم شماره 915، 7 اسفند ماه 1391)  

تحلیلی از یدالله سلطان پور

 

حزب توده ایران معتقد است که میهن ما به تغییرهایی بنیادی در راستای اجرایی شدن 

خواست‌های ”ملی- دموکراتیک“ نیازمند است.

این امر در کشور ما به‌ معنای تغییرِ کامل ماهیت دیکتاتوریِ روبنای سیاسی، و برپا داشتن 

مبانی اساسی دموکراسی و آزادی‌ ها ست.

 تغییر روبنای سیاسی استبدادی، مخرج مشترکِ طیف وسیع طبقه و قشرهای اجتماعی است

و در حکم پشتوانه و مشروعیت حکومت ملی و دموکراتیک نیز خواهد بود.

ما معتقدیم که در کنار این جنبه سیاسی دموکراتیزه کردن روبنای سیاسی، نمی ‌توان جنبه ”اقتصاد سیاسی“ 

این مرحله و منافع و خواست ‌های بی‌درنگ مادی توده‌ ها را در نظر نگرفت.

زیربنای اقتصادی کشور ما به ‌طرزی گسترده زیر سلطه سرمایه ‌داری انگلیِ تجاری و بورژوازی بوروکراتیک است.

 تمرکز این کلان‌سرمایه ‌های ضد ملی و ارتباط ‌‌شان با هرمِ قدرت، زاینده طیف رنگارنگی

 از عامل‌ های ضد دموکراتیک و ضد اجتماعی در روبنای سیاسی دیکتاتوری کشورمان است.

از این روی، رویارویی با این لایه‌ های الیگارشی نمی‌ تواند خارج از برنامه مرحله ”ملی- دموکراتیک“ باشد.

در غیر این صورت، تغییرها در روبنای سیاسی- در بهترین حالت- به تغییر در شکل 

و جا به‌ جایی کانون‌ های قدرت محدود خواهد شد.

این لایه‌های بورژوازی انگلی، مخالف تغییرهای بنیادی و ترقی‌ اند

 از این روی، افشا کردن ماهیت ‌شان و مرزبندی کردن با آنها در راستای دقیق کردن 

صف بندی شرکت کنندگان در جبهه وسیع، ضروری است.
پایان

 

· این دومین مطلبی است که ما از «نامه مردم» مورد تأمل قرار می دهیم.

· مطلب اول، تحلیلی بر مقاله ای تحت عنوان «می جوشد از نهادم آتشفشان آواز» بود که منتشر شده است.

 

· ما این فراز از مقاله را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم تا تصور خود را در رابطه با آنها تبیین داریم، به امید اینکه هماندیشی (تبادل نظر)  امکان پذیر گردد.  

 

1

میهن ما به تغییرهایی بنیادی در راستای اجرایی شدن خواست ‌های ”ملی- دموکراتیک“ نیازمند است.

 

· برای درک منظور نویسنده باید  مفاهیم او مورد تأمل قرار گیرند:

· «تغییرات بنیادی»، «خواست های ملی و دموکراتیک»

 

2

تغییر بنیادی

 

· تغییر بنیادی به تغییر زیربنائی اطلاق می شود.

 

· زیربنای جامعه چیست؟

 

· زیربنای هر جامعه مناسبات تولیدی اند.

· مهمترین عنصر این مناسبات، فرم مالکیت بر وسایل تولید است.

· مناسبات مالکیت است.

 

·        مراجعه کنید به شیوه تولید، نیروهای مولده، مناسبات تولیدی، زیربنا  و روبنا در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

· حزبی که خواهان تحول بنیادی جامعه است، باید خواهان لغو مالکیت خصوصی بر وسایل اساسی تولید (اراضی، مستغلات، معادن، منابع، کارخانجات، بانک ها، شرکت ها و غیره)  باشد.

 

3

خواست های ملی و دموکراتیک

 

· مطالبات ملی و دموکراتیک کدامند؟

 

· مطالبات ملی، مطالبات مجموعه ملت است.

 

· مطالبات ملی در ایران کنونی کدامند؟

 

4

· در دوره سلطنت پهلوی، مطالبات ملی کسب استقلال و حق تعیین سرنوشت ملی و غیره بود.

· چون سلطنت پهلوی وابسته به امپریالیسم بود و جامعه با مشاورت بیش از 20 هزار مستشار امریکائی اداره می شد.

 

5

· اگر حزبی برای انقلاب اجتماعی محتوای ملی قایل شود، باید آن را توضیح دهد.

· شاید حزب توده هم توضیح داده است.

· ما هنوز اسناد برنامه ای آن را نخوانده ایم.

· شاید منظور حزب توده از مفهوم «ملی»، عدم وابستگی به امپریالیسم باشد.

· استقلال و یا خودمختاری ملی باشد.

 

6

· منظور از مفهوم «دموکراتیک» چیست؟

 

· اگر حزب توده در دوره سلطنت پهلوی برای انقلاب اجتماعی خصلت دموکراتیک قایل می شد، اولا به دلیل جانسختی کماکان بقایای فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی ماقبل سرمایه داری مثلا فئودالیسم و غیره بود.

· با پیروزی انقلاب ضد فئودالی ـ بورژوائی سفید مناسبات تولیدی سرمایه داری برقرار می شود و فاتحه ای بر فئودالیسم خوانده می شود.

· یعنی بخش مهمی از مطالبات دموکراتیک خلق بر آورده می شود.

 

7

· جنگ داخلی که پس از پیروزی مناسبات تولیدی سرمایه داری شعله ور می گردد، جنگ انقلاب با ارتجاع بوده است:

· جنگ بورژوازی مدرن تحت فرمان دربار و امپریالیسم با ارتجاع فئودالی ـ روحانی سرنگون شده بوده است.

· طبقات اجتماعی غیر پرولتری در این جنگ داخلی چه بسا دو شقه شده بودند.

· بخشی از آنها در اردوی انقلاب بورژوائی سفید بودند و بخش دیگری از آنها در اردوی ارتجاع فئودالی ـ روحانی سرنگون شده.

 

8

· سرنگونی سلطنت به معنی رستاوراسیون (احیای مناسبات اجتماعی قبل از انقلاب) بوده است.

· پیروزی ارتجاع بوده است و شکست  انقلاب.

 

· پس از انقلاب بورژوائی فرانسه نیز ارتجاع فئودالی ـ روحانی دوباره به قدرت رسید و 30 سال حکومت کرد.

· شکست انقلابات پدیده ای دیر آشنا ست.

 

· خمینی با یلسین و گوربه چوف قابل مقایسه است.

· در هر دو کشور رستاوراسیون صورت گرفته است.

· ارتجاع دوباره پیروز شده است.

· البته با این تفاوت که در ایران فئودالیسم و روحانیت پیروز شده و در اتحاد شوروی بورژوازی.

 

9

 

 

Otto Graf Lambsdorff

 

· ارتجاع فئودالی ـ روحانی ـ فوندامنتالیستی اما چاره ای جز تدام روند توسعه کاپیتالیستی نداشته است.

· برگشت به فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی امکان ناپذیر شده بود.

 

· در نتیجه، روحانیت و اشرافیت فئودال، ماهیتا بورژوا شده اند.

· این پدیده در اروپا نیز رخ داده است.

 

· هنوز هم که هنوز است، بخش مهمی از هیئت و طبقه حاکمه در کشورهای دیر آمده به قافله تمدن بورژوائی، مثلا آلمان و ایتالیا و اسپانیا و غیره، از اشراف فئودال سابق اند.

 

· یکی از دلایل سیطره آسان فاشیسم در این کشورها نیز همین دیرکرد بوده است.

 

10

· مسئله ای که در ایران پس از رستاوراسیون گوژ بالا گوژ شده، این است که زیربنای جامعه کاپیتالیستی بوده و تداوم یافته، ولی روبنای ایده ئولوژیکی جامعه فئودالیزه ـ تئوکراتیزه شده است.

 

· تضادی که در جامعه شعله ور است، همین تضاد زیربنای اقتصادی کاپیتالیستی با روبنای ایده ئولوژیکی فئودالی ـ تئولوژیکی (فقهی)  است.

 

· جنبش 88 موسوم به سبز، به احتمال قوی حرکتی در جهت حل این تضاد بوده است.

 

11

 

· اگر این استنباط ما درست باشد، حتی پیروزی جنبش سبز نه به تحول بنیادی جامعه، بلکه به تحول روبنائی  جامعه منجر می شد.

· یعنی در آن صورت در بهترین حالت ولایت فقیه و نهادهای فئودالی ـ فقهی در دولت و جامعه با نهادهای بورژوائی و فئودالی و فقهی معتدل جایگزین می گشت.

 

· انتخاب روحانی نیز احتمالا «عمل به برخی از وصایای جنبش مغلوب سبز» بوده است.

· یعنی نوعی عقب نشینی جناح سنتی طبقه حاکمه  بوده است.

· عقب نشینی در عرصه روبنای ایده ئولوژیکی بوده است.

 

12

· محتوای دموکراتیک انقلاب اجتماعی در رابطه با همین روبنای فئودالی ـ فقهی است.

· این تحول هرچه باشد، تحولی روبنائی خواهد بود و نه زیربنائی.

 

میهن ما به تغییرهایی بنیادی در راستای اجرایی شدن خواست‌های ”ملی- دموکراتیک“ نیازمند است.

این امر در کشور ما به‌ معنای تغییرِ کامل ماهیت دیکتاتوریِ روبنای سیاسی

 و برپا داشتن مبانی اساسی دموکراسی و آزادی‌ ها ست.

 

· معنی تحت اللفظی:

· جامعه ایران به تحولات بنیادی نیاز دارد.

· تحولات بنیادی باید در راستای تحقق مطالبات ملی و دموکراتیک باشند.

· تحقق مطالبات ملی و دموکراتیک اولا به معنی تغییر ماهیت دیکتاتوری روبنای سیاسی است و ثانیا به معنی پی ریزی پایه های اساسی دموکراسی و آزادی است.

 

· ما برای درک منظور حریف به تأمل روی هر کدام از این نکات خطر می کنیم:  

 

1

جامعه ایران به تحولات بنیادی نیاز دارد.

 

· در صحت این حکم (جمله) حریف تردیدی نیست.

· تردید در وقوف حریف به معنی «تحولات بنیادی» است.

· چون همانطور که در بخش قبلی ذکر شد، تحولات بنیادی فقط به تحولات زیربنائی اطلاق می شود.

 

2

تحولات بنیادی باید در راستای تحقق مطالبات ملی و دموکراتیک باشند.

 

· حریف در این حکم، دست و پای تحولات بنیادی را پیشاپیش می بندد و آن را به مطالبات ملی و دموکراتیک محدود می سازد.

· خدا می داند که منظور او از مطالبات ملی و دموکراتیک چیست.

· اگر منظور حریف، جایگزین شاختن نهادهای روبنائی از قبیل ولایت فقیه و غیره با نهادهای دموکراسی بورژوائی باشد، دیگر نمی توان از تحولات بنیادی دم زد.

· بلکه فقط می توان از تغییرات بورژوائی در روبنای ایده ئولوژیکی جامعه سخن گفت.

 

3

 تحقق مطالبات ملی و دموکراتیک  

اولا به معنی تغییر ماهیت دیکتاتوری روبنای سیاسی است.

 

· مفهوم «دیکتاتوری روبنای سیاسی»، جفنگ اصطلاح من در آوردی و بی معنائی بیش نیست.

· حتی در ادبیات بورژوائی نمی توان به جفنگ اصطلاحی از این قبیل برخورد.

· در گنجینه مفهومی مارکسیسم ـ لنینیسم روبنای ایده ئولوژیکی وجود دارد که قرینه و یا جفت دیالک تیکی زیربنای اقتصادی است.

 

· مراجعه کنید به دیالک تیک زیر و روبنا در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

 

4

· روبنا عبارت است از مجموعه ایده ها و نهادهای اجتماعی هر جامعه معین که بر زیربنای اقتصادی آن بنا می شوند، با آن انطباق دارند و بطور فعال بر آن تأثیر می گذارند.

 

· روبنای هر جامعه از عناصر زیر تشکیل می شود:

 

الف

· از مجموعه ایده ها، مطالبات سیاسی، قضائی، جهان بینانه و اخلاقی که بر بنیان روند حیات اجتماعی مادی پدید می آیند و در آنها منافع اجتماعی و طبقاتی انعکاس می یابند.

 

ب

· کلیه نهادهای سیاسی، قضائی، فرهنگی و غیره (دولت، حقوق، احزاب سیاسی، سازمان های اجتماعی، تأسیسات فرهنگی و غیره) که انسان ها بر طبق تصورات، خواست ها و نیات خود بوجود می آورند تا به منافع اجتماعی خود اعتبار اجتماعی ببخشند و آنها را جامه عمل بپوشاند.

 

5

· روبنا عبارت است از مجموعه مناسبات ایدئولوژیکی هر جامعه که انسان ها بر بنیان مناسبات مادی (مناسباتی که در روند تولید و بازتولید مادی تشکیل می شوند) برقرار می سازند.

 

6

· اگر این مناسبات مادی جامعه (یعنی زیربنای اقتصادی) بر آنتاگونیسم های طبقاتی مبتنی باشند، آنگاه آنها در روبنا نیز بمثابه آنتاگونیسم های جهان بینی ها، ایدئولوژی ها، طرح ها و نظرات سیاسی، اخلاقی، فرهنگی، سازمان ها و احزاب سیاسی و بویژه بمثابه تضادهای سیاسی ـ بلحاظ میزان قدرت در دولت و عرصه های اصلی عمل دولت ـ انعکاس می یابند.

 

· (مفهوم «آنتاگونیسم» در فلسفه مارکسیستی به معنی نوع خاصی از تضاد دیالک تیکی در عرصه جامعه به کار می رود که با وجود جامعه طبقاتی در پیوند است و بر تضاد آشتی ناپذیر میان منافع طبقات اجتماعی و گروه های اجتماعی مختلف استوار است.)

 

7

 

· به قول کلاسیک های مارکسیسم، «برفرم های مختلف مالکیت، بر شرایط هستی اجتماعی، روبنای تام و تمامی از احساسات، توهمات، شیوه های تفکر، نگرش های زیستی مختلف خودویژه قوام می یابد.

· این احساسات، توهمات، شیوه های تفکر، نگرش های زیستی از طریق سنت و تربیت به هر یک از افراد جامعه منتقل می شوند.

· آن سان که افراد جامعه چه بسا خیال می کنند که آنها دلایل تعیین کننده واقعی و منشاء اعمال خود آنها هستند.»

·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 8، ص 139)

 

8

· ایده ها و نهادهای حاکم در هر جامعه که روبنای آن جامعه را تشکیل می دهند، ایده ها و نهادهای طبقه حاکمه آن جامعه اند.

· پس روبنا محصول مبارزه طبقاتی، ابزار مبارزه طبقاتی و همزمان، میدان مبارزه طبقاتی است.

· انسان ها در فرم های قضائی، سیاسی، مذهبی، هنری، فلسفی و خلاصه ایدئولوژیکی به منافع طبقاتی عینی خود و به تحول شیوه تولید (که بنا بر تضاد نیروهای مولده با مناسبات تولیدی ضرورت کسب می کند) آگاه می شوند و در این فرم ها نیز به میدان مبارزه بر ضد یکدیگر وارد می شوند.

 

9

تحقق مطالبات ملی و دموکراتیک

اولا به معنی تغییر ماهیت دیکتاتوری روبنای سیاسی است.

 

· هر دولتی در هر جامعه ای فرمی از دیکتاتوری طبقه و یا طبقات اجتماعی معینی بر طبقات اجتماعی دیگر است.

· دولت یکی از عناصر مهم روبنای ایده ئولوژیکی است.

· دولت ابزار سرکوب طبقه حاکمه است.

· به همین دلیل، کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم حتی دولت اکثریت عظیم جامعه را در نهایت صداقت و شفافیت  «دیکتاتوری پرولتاریا» می نامند که دموکراسی نوین است.

· چون دموکراسی بورژوائی نیز چیزی جز دیکتاتوری بورژوازی بر توده های مولد و زحمتکش نیست.

 

10

تحقق مطالبات ملی و دموکراتیک

اولا به معنی تغییر ماهیت دیکتاتوری روبنای سیاسی است.

 

· منظور حریف از ماهیت «دیکتاتوری روبنای سیاسی» کذائی و مبهم و موهوم چیست؟

 

· وقتی کسی کمترین خبر از مارکسیسم ـ لنینیسم نداشته باشد، به همین روز می افتد.

· آن سان که حرف او را نه خودش می فهمد و نه خواننده و شنونده بخت برگشته.

 

· به همین دلیل، اکنون نمی توان ماهیت سوبژکت مورد نظر او را مورد تأمل قرار داد.

· اگر منظور او از «دیکتاتوری روبنای سیاسی»، طبقه حاکمه است، چرا آن را به نام نمی نامد؟

 

11

  ثانیا به معنی پی ریزی پایه های اساسی دموکراسی و آزادی است.

 

· منظور حریف از  مفاهیم «دموکراسی» و «آزادی» چیست و پایه های آن کدامند که باید پیریزی شوند؟

 

تغییر روبنای سیاسی استبدادی،

مخرج مشترکِ طیف وسیع طبقه و قشرهای اجتماعی است

 

· معنی تحت اللفظی:

· طیف وسیعی از اقشار و طبقات اجتماعی خواهان تحول روبنای سیاسی استبدادی (؟)  اند.  

 

1

تغییر روبنای سیاسی استبدادی،

مخرج مشترکِ طیف وسیع طبقه و قشرهای اجتماعی است

 

· مفهوم «روبنای سیاسی استبدادی» و یا دموکراتیک وجود ندارد.

 

· فرم های متنوع دولت وجود دارد:

· مهمترین فرم های تاریخی دولت می توانند ـ قبل از همه ـ بصور دولتی مختلف خودنمائی کنند:

 

الف

· فرم سلطنتی مشروطه دولت.

 ب

· فرم سلطنتی مطلقه دولت.

 ت

· فرم اولیگارشی دولت.

 پ

· فرم اشرافی دولت.

 ث

 

· فرم جمهوری پارلمانی ـ بورژوائی دولت.

 

ج

 

· فرم دیکتاتوری فاشیستی دولت و غیره.

 

2

تغییر روبنای سیاسی استبدادی،

مخرج مشترکِ طیف وسیع طبقه و قشرهای اجتماعی است

 

· یکی از ترفندهای رایج در ایده ئولوژی طبقه حاکمه (امپریالیسم)، از جمله پوپریسم، اختراع  مفاهیم سوبژکتیو،  دلبخواهی، مصلحتی و من در آوردی است.

· این ترفند را گروه منشعب از مجاهدین خلق موسوم به پیکار، پیشه کرده و اینجا حریف هیئت تحریریه نامه مردم به افراط کشیده است.

 

3

· نظامی که در جامعه ایران، پس از پیروزی ضد انقلاب فئودالی ـ فوندامنتالیستی، برقرار شده، نظام سرمایه داری است.

· در شرایط کنونی تفاوت این نظام با نظام قبلی نه تفاوتی ماهوی، نه تفاوتی زیربنائی، بلکه تفاوتی روبنائی است.

· بورژوازی مدرن زمان شاه، بخشا با بورژوازی بظاهر متدین و سنتی جایگزین شده است.

· به عبارت دیگر، بر زیربنای اقتصادی سرمایه داری، روبنای نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی، هشلهف و شلم شوربای فقهی (شریعتی) برقرار شده است.

· بخش مهمی از دارائی مصادره شده روحانیت به مثابه بخشی از اشرافیت فئودال در اثر انقلاب سفید، بازپس گرفته شده، ولی (حتی به نظر تئوریسین های امپریالیستی) با شیوه تولید کاپیتالیستی اداره می شوند.

 

4

تغییر روبنای سیاسی استبدادی،

مخرج مشترکِ طیف وسیع طبقه و قشرهای اجتماعی است

 

· اینکه طیف وسیعی از اقشار و طبقات اجتماعی خواهان حل تضاد زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی اند، درست است.

· ولی مطالبات توده های مولد و زحمتکش (کارگران، دهقانان، زنان زحمتکش، پیشه وران و روشنفکران انقلابی)  در زمینه تحول روبنای ایده ئولوژیکی با مطالبات بورژوازی و دیگر اقشار و طبقات اجتماعی واپسین تضاد جدی دارند.

· ضمنا توده های مولد و زحمتکش، تحولات روبنائی ـ ایده ئولوژیکی را فقط به عنوان گشتاوری در پیوند و در خدمت تحولات زیربنائی در مد نظر دارند.

· معلوم نیست که چرا حریف از مفهوم «طیف وسیع طبقه و قشرهای اجتماعی» استفاده می کند.

· ظاهرا اشتباه تایپی رخ داده است.

· و گرنه اصطلاح «طیف طبقه» وجود ندارد.

· ولی اقشار طبقه وجود دارد.

· مثلا طبقه بورژوازی از اقشار مختلف صنعتی و مالی و تجاری و فرهنگی و کشاورزی و غیره تشکیل می یابد.

 

5

تغییر روبنای سیاسی استبدادی، مخرج مشترکِ طیف وسیع طبقه و قشرهای اجتماعی است

و در حکم پشتوانه و مشروعیت حکومت ملی و دموکراتیک نیز خواهد بود.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

· مخرج مشترک طیف وسیعی از اقشار و طبقات اجتماعی بودن تغییر روبنای ایده ئولوژیکی، چرا و به چه دلیل باید پشتوانه و مشروعیتی برای حکومت ملی و دموکراتیک باشد؟

 

· حریف برای ماستمالیزاسیون مسائل، اقشار و طبقات اجتماعی را به نام نمی نامد.

 

· اوپوزیسیون بورژوائی جمهوری اجامر اسلامی، مترقی تر از آن نیستند، اگر ارتجاعی تر از آن نباشند.

 

· ما در جریان جنبش سبز با تعدادی از سبزیون و با بخش اعظم سلطنت طلبیسم و پان ایرانیسم و غیره چالش نظری داشته ایم.

· منتشر شده اند.

· سبزیون در آنتی کمونیسم دست اجامر جمهوری اسلامی را از پشت بسته بودند.

 

6

 

· ضمنا بورژوازی، دیگر ظرفیت انقلابی ندارد.

· دیری است که بورژوازی یکی از واحدهای تشکیل دهنده طبقات اجتماعی واپسین است.

 

· تشکیل جبهه واحد با بورژوازی بر ضد جمهوری اجامر اسلامی بدترین خطائی است که حزب توده می تواند مرتکب شود و بدترین بلا را بر سر توده بیاورد.

 

· بورژوازی واپسینن نه ملی است و نه دموکراتیک.

 

· بورژوازی واپسین تا مغز استخوان خردستیز است و متحد ارگانیک ارتجاع و خرافه و مذهب و فئودالیسم و فوندامنتالیسم است.

 

·        مراجعه کنید به فلسفه بورژوائی واپسین در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

6

در کنار این جنبه سیاسی دموکراتیزه کردن روبنای سیاسی،

نمی ‌توان جنبه ”اقتصاد سیاسی“ این مرحله و منافع

و خواست ‌های بی‌درنگ مادی توده‌ ها را در نظر نگرفت.

 

· حریف پشت سر هم به ران خویشتن خویش شلیک می کند.

· به عبارت دیگر خودش را سانسور می کند و به عوامفریبی احتمالا توأم با خودفریبی دست می زند:

 

7

در کنار این جنبه سیاسی دموکراتیزه کردن روبنای سیاسی   

 

· حریف ظاهرا قصد دارد که روبنای ایده ئولوژیکی را در کلیت آن حفظ کند و فقط بخش سیاسی آن را دموکراتیزه کند.

 

· این موضع فکری حریف اما به چه معنی است؟

 

8

· این موضع فکری حریف حاکی از بیگانگی او با دیالک تیک بطور کلی است.

 

· حریف ظاهرا از دیالک تیک جزء و کل بکلی بی خبر است.

· چون او در این حکم خود می خواهد جزئی از روبنای ایده ئولوژیکی را دموکراتیزه کند و بقیه را دست نخورده بگذارد.

 

· حریف ظاهرا نمی داند که اجزء هر کلی و یا عناصر هر سیستمی در پیوند کلی و سیستماتیک با هم قرار دارند.

 

· از این حقیقت امر دیالک تیکی حتی عرفای قرون وسطای ایران خبر داشته اند:

 

گلشن راز

اگر یک ذره را برگیری از جای

خلل یابد همه عالم سراپای

 

· هر تغییری در جزئی از کلی و در عنصری از سیستمی در پیوند با کل و سیستم می تواند صورت گیرد.

· اگر حریف اندکی بیندیشد، خواهد دید که چه پیوند عمیقی میان سیاست و حقوق و قضاوت و هنر و فلسفه و مذهب و اخلاق و غیره برقرار است.

 

9

 در کنار این جنبه سیاسی دموکراتیزه کردن روبنای سیاسی، نمی ‌توان 

جنبه ”اقتصاد سیاسی“ این مرحله و منافع و خواست ‌های بی‌درنگ مادی توده‌ ها را در نظر نگرفت.

 

· حریف ظاهرا معنی «اقتصاد سیاسی» را هم نمی داند و فکر می کند که اقتصاد سیاسی جفت دیالک تیک روبنای سیاسی من در آوردی و خیالی او ست.

 

· حریف ظاهرا در عالم خیالات خویش به دیالک تیک اقتصاد سیاسی و روبنای سیاسی رسیده است.

 

· از حریف چه پنهان که اقتصاد سیاسی علم است و یکی از مهمترین شخصیت های حزب توده سابق به نام جوانشیر، کتابی راجع به اقتصاد سیاسی نوشته است.

· این کتاب را احتمالا راه توده اسکن و منتشر کرده است.

 

· در هر صورت جنبه «اقتصاد سیاسی» «این مرحله و منافع و خواست های» این و آن وجود ندارد.

 

ادامه دارد.

بیتوته ای در بیتی از جلال سرافراز



 
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت  
مسعود بهبودی
 
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت  
 
· معنی تحت اللفظی:
· رسم روزگار خشن از این قرار است که شیران، خود به دست خود پالان بر پشت خود می نهند.
 
1
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
 
· بیتوته یعنی شب زنده داری.
· بیتوته یعنی شب تا سحر بیدار ماندن.
· این بیت جلال که با مصراعی از بیت معروف حکیم طوس آغاز می شود، ما را به بیتوته واداشته است.
· به عبارت دیگر، خواب و راحت از ما ربوده است.
 
2
· اعجاز آثار هنری هم همین است:
· نفوذ عینی و مهار ناپذیر در روح آدمیان و تبدیل گشتن به بمبی  آرامش زدا و بی قرار.
· بمبی لبریز از انرژی و نیرو
· آماده به انفجاری عنقریب
· بسان جن جنون گرفته ای برای برون آئی  و مادی و عینی گشتن (تجسم) در جهان برونی.  
 
·        مراجعه کنید به تجسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  
 
3
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
 
· مصراع اول این بیت از حکیم سرخ طوس است و به شرح زیر است:
 

 چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
 
· معنی تحت اللفظی:
· رسم جهان ناهموار همین است:
· گاهی روی زین خفتن و گه زین به پشت بردن.
 
· فردوسی این بیت را در رابطه با ماجرای زیر سروده است:
 
روزی رستم در حوالی شهر سمنگان به صید می پردازد
و چند گورخر شکار و کباب می کند و پس از صرف کباب
برای رفع خستگی زین از پشت رخش برمی دارد
و رخش را به چرا در صحرا رها می کند
و در همان شکارگاه به خواب می رود.
عده ای از مردم شهر سمنگان که در آن حوالی بوده اند
برای آن که از رخش رستم، کره رخشی به دست آورند،
رخش را به هر زحمتی با کمند می گیرند و می برند.
رستم که از خواب بر می خیزد، از رخش اثری نمی‌ بیند
و بناچار ، زین اسب بر پشت خود می گذارد
 و خود را به نزدیک شهر سمنگان می رساند.
فردوسی در این بیت همین وارونگی را تئوریزه می کند.
 
4
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
 
· هزار سال بعد از مرگ حکیم سرخ طوس، حکیم سرخ دربدری به نام جلال سرافراز تحت تأثیر او وارونگی دیگری را در آخرالزمان با درایت دیگری تئوریزه می کند.
 
· ما برای درک بهتر و عمیقتر تئوری جلال، بهتر است که به مقایسه معنوی و نظری (تئوریکی) این دو بیت که با مصراع واحدی شروع می شوند، بپردازیم.
 
5
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
 
· فردوسی در این بیت از رسم و روند و روال عینی و جبری جامعه و جهان پرده برمی دارد.
· رسم و روند و روالی که مستقل از هوی و هوس و میل و علاقه ی سوبژکت انسانی صورت می گیرد.
· فردوسی از قاعده و قانونی عینی پرده برمی دارد.
 
· او دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک پشت بر زین و زین بر پشت بسط و تعمیم می دهد.
 
6
· زینی که زیر انداز رستم بود، بنا بر قوانین عینی هستی، رستم را به زیر می کشد و بر شانه اش می نشیند.
· حکیم انقلابی طوس ـ بطور عینی، یعنی بی اعتنا به وقوف به ارتفاع و پهنای این تئوری ـ تئوری زیر و زبر گشتن مناسبات اجتماعی (نیما یوشیج) و وارونه گشتن دیالک تیک طبقه حاکمه و طبقات محکوم را تشریح می کند.
· این همان جبر (ضرورت) عینی حاکم بر طبیعت و جامعه است.
 
·        مراجعه کنید به دیالک تیک جبر و اختیار، دیالک تیک ضرورت و تصادف در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  
 
7
· این جبر عینی، مهمترین کشف مارکس است که به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف شده است.
·  کشفی برای بشریت همتراز با کشف آتش.
 
· شالوده این کشف مارکس، قبل از همه، دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی از سوئی و دیالک تیک مناسبات تولیدی (ساختار و زیربنای اقتصادی) و روبنای ایده ئولوژیکی از سوی دیگر است.  
 
8
· دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی بسط و تعمیم دیالک تیک محتوا و فرم است:
· محتوای توسعه یابنده و تنومند گردنده (نیروهای مولده)  فرم و قالب و داربست و ساختار (مناسبات تولیدی) خود را منفجر می کند تا فرم مناسب تری کسب کند.
 
· از دید حکیم طوس نیز به همین سان:
· مناسبات میان انسانها در جامعه ـ مناسبات تولیدی ـ وارونه می شود، زیر و رو می شود:
    
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
 
 
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 
 
· منظور شاعر در این بیت از مفهوم «شیر» چیست؟
 
· یکی از کسانی که به این شعر شاعر واکنش نشان داده، نوشته است: 
 
چنین نیست رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
 
· او برای اثبات ادعای خود اضافه کرده:  
 
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد
 
· این بیت حریف به چه معنی است؟
 
1
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد
 
· معنی تحت اللفظی:
· اگر چرخ بر وفق مراد ما نچرخد، کاری بکنیم که از چرخش باز ایستد.
 
· از این بیت حریف بوی دعاوی حافظ و امثالهم در لحظات مستی به مشام می رسد.
· حافظ اصولا به فاتالیسم (تقدیرگرائی) باور داست.
 

 
· در فلسفه اجتماعی سعدی و بویژه حافظ، «مشیت الهی» همه کاره است و انسان بطور کلی هیچ واره و هیچکاره است.
 
2
رضا به داده  بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار مگشاده است.
 
· معنی تحت اللفظی:
· به رزق مقرر راضی باش و خشم مگیر.
· برای اینکه من و تو صاحب اختیار نیستیم.
 
· ضد اختیار، جبر است.
· به همین دلیل برخی از متفکران ایرانی، خواجه شیراز را دترمینیست (جبرگرا) تصور کرده اند.
· استنتاج آنها بظاهر منطقی است.
· برای اینکه قرینه و جفت دیالک تیکی اختیار، جبر است.
 
·        مراجعه کنید به   دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  
 
3
· ایراد این متفکرین ارجمند این بوده که فراموش کرده اند که پیروان دترمینیسم به قانونمندی های عینی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی ایمانی خلل ناپذیر دارند.
· قانونمندی های عینی از دید دترمینیسم شامل حال همه چیز هستی طبیعی و اجتماعی از ذره تا کهکشان می شود.
 
4

 
· سعدی و حافظ اما برای قانونمندی های عینی تره حتی خرد نمی کنند.
· آنها و آخوندهای ملی و بین المللی همه از دم به جزم آهنین موسوم به «مشیت الهی» باور دارند.
 
· مشیت الهی اما هیچ قانون و قانونمندی را برسمیت نمی شناسد.
· اشاره ای همان و تبدیل شطی به معبری همان
· اشاره ای همان و تبدیل شطی به تل آتشی همان
· اشاره ای همان و تبدیل تل آتشی به گلستانی همان
· اشاره ای همان و شق القمر همان
 
5
· ما در این جور موارد نه با دترمینیسم، نه با جبر آهنین هستی، بلکه با جزم مذهبی، با فاتالیسم، با قلم قضا و روز الست و تحریر سرنوشت هر کس به جوهری نامرئی بر پیشانی اش سر و کار داریم.
 
· خواجه شیراز اما در لحظات مستی فلسفه فاتالیستی خود را فراموش می کند و می گوید:
 
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
 
· و یا جای دیگر می گوید:  
 
فلک را سقف بشکافیم
و طرحی نو در اندازیم
 
6
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد
 
· چرخ را نمی توان به هیچ طریقی و با هیچ ترفندی از چرخش بازداشت.
· جبر هستی نه امری سوبژکتیو (تابع هوی و هوس و میل و اراده این و آن)، بلکه امری عینی (اوبژکتیو) است.
· حتی خدا هم زورش بدان نمی رسد.
 
7

 
· در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) نقش تعیین کننده از آن جبر (ضرورت) است.
· اختیار و آزادی آدمی به اندازه شناخت او از جبر عینی است.
 
· وقتی نیاکان ما عالم حیوانی را ببرکت کار و تفکر و تکلم ناشی از کار ترک می گفتند، به اندازه حیوانات، بی اختیار بودند.
· آدمی در اثر شناخت قوانین و قانونمندی های عینی هستی، مختار و یا صاحب اختیار می گردد.
· اختیار و آزادی آدمی هم به اندازه شناخت او از جبر عینی است.
· اختیار یعنی شناخت جبر عینی.
 
8
· حریف، بعد به استدلال خود دامنه و عمق می بخشد و می نویسد:
 
در پنجه اقتدار شیران (مردان)
نبود گرهی، که وا نگردد.
 
· معنی تحت اللفظی:
· برای شیران (مردان)، مسئله لاینحلی وجود ندارد.  
 
· حریف در این بیت، در بهترین حالت، دیالک تیک جبر و اختیار را وارونه می سازد.
· یعنی نقش تعیین کننده را از آن اختیار می داند.
· در قاموس حریف، برای شیران گره ناگشودنی وجود ندارد.
 
9

 
· حریف در بدترین حالت، در سنت اهل تصوف و طریقت و عرفان، دیالک تیک جبر و اختیار را منحل می کند.
· یعنی میان اقطاب دیالک تیکی (اضداد همبا) علامت تساوی می گذارد.
· آدمی بطور سوبژکتیو همه کاره جا زده می شود و هر گرهی در پنجه اقتدارش گشودنی.
· حتی ذوب خلق و خرما و خدا در یکدیگر و یکی شدن همه آنها و هیچ واره گشتن همزمان همه آنها.   
 
10
در پنجه اقتدار شیران (مردان)
نبود گرهی، که وا نگردد.
 
· مسئله برای ما استنباط حریف از مفهوم «شیر» است.
· حریف عملا میان شیر و مرد علامت تساوی و همترازی می گذارد.
 
· حریف عملا  تعریفی از مفهوم انتزاعی شیر ارائه می دهد.
· تعریفی که خود نیاز به تعریف دارد.
 
· چون خود مفهوم «مرد»، انتزاعی تر از مفهوم «شیر» است.
 
· اکنون خواننده شعر شاعر هم باید مفهوم «شیر» را در بیت خود او معنی کند و هم در بیت حریف.  
 
10
· حریف دیگری در کامنتی بر همین شعر، می نوسد:  
 
از اولش، شیر نبودند.
 
· این بدان معنی است که شیران مورد نظر شاعر، ماهیتا شیر نبوده اند.
 
· سؤال اکنون این است که اگر شیر نبوده اند، چه بوده اند و چرا تظاهر به شیر وارگی کرده اند؟  
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 
 
· واژه، بلحاظ فلسفی فرم است و با محتوای معینی پر می شود.
· به همان سان که هر ظرفی با مظروف معینی پر می شود.
 
· می توان گفت که دیالک تیک فرم و محتوا به شکل دیالک تیک واژه و مفهوم بسط و تعمیم می یابد.
· ضمنا باید یاد آور شد که نقش تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا (واژه و مفهوم)  از آن محتوا (مفهوم) است.
· بی آنکه فرم (واژه) هیچ واره باشد.  
 
1
· همین واژه «شیر» را اعضای طبقات اجتماعی مختلف با محتوای ایده ئولوژیکی خاص خود پر می کنند.
· طیفی از طرفداران ناسیونالیسم در ایران، پرچم ایران را به عکس و نام شیر بیابان مزین کرده اند و در تبلیغات ایده ئولوژیکی خود، امثال خود را شیر می پندارند و با همین مفهوم انتزاعی به مبارزه طبقاتی از بالا می پردازند.
 
· عوامفریبی توأم با خودفریبی به دلیل عواموارگی شاید هم همین باشد.
· آنگاه اختلاف آنها ـ بنظر آنها ـ با جریانات سیاسی و طبقاتی دیگر در فرم و محتوای پرچم خلاصه می شود.
 
2
· پرچم ایران به نظر آنها پرچم شیر و خورشید است.
· یعنی طبقه حاکمه متشکل از آنها تجسم شیر و خورشید است.
· هم شیر است و هم خورشید.
· شیر اما چیست که آنها تجسم آن باشند؟
 
3
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 
 
· جلال در این بیت، عملا دیالک تیک شیر و خر را بسط و تعمیم می دهد.
· خبر مخوف و مهیبی است:
· شیران به تجربه شاعر، داوطلبانه پالان بر دوش نهاده اند و خر واره گشته اند.
· این تحول ماهوی، این استحاله شیر به خر به چه معنی است؟
 
· برای معنی کردن این استحاله ماهوی باید منظور شاعر را از واژه شیر دانست.
 
4
· شیر می تواند به معنی سلطان جنگل و بر و بیابان باشد.
· منظور جلال اما نمی تواند استحاله سلاطین به درجه توده باشد.
· چون شاعر شخصا سرسپرده توده بوده است و خصم خردپیشه ی خوانین و سلاطین.
 
5
· شیر می تواند به معنی مظهر شهامت و دلاوری، سربلندی و سرافرازی باشد.
· این استنباط از شیر، یکی از وجوه استنباطی مشترک میان اشرافیت بنده دار و فئودال و سرسپردگان توده است.
· شاید منظور شاعر هم همین باشد.
· دلاوران سرفراز خر واره گشته اند.
 
· خر ولی به چه معنی است؟
 
6

 
· خر را طبقه حاکمه در حق توده های مولد و زحمتکش بکار می برد.
· بزعم طبقه حاکمه توده را باید بلحاظ جسمی و روحی و روانی بسان خر رام و نرم و بلحاظ ایده ئولوژیکی خام و خر کرد و به کار کشید.
· خر بنظر طبقه حاکمه فاقد شعور است و داوطلبانه تر از دیگر جانوران، تن به تمکین و تسلیم می دهد.
 
7

پروانه شیر(ینی) و شاعر
 
· سیاوش کسرائی در واکنش به این استنباط ارتجاعی شاید بوده که شعر زیبائی راجع به خر سروده است.
 
· شعری که ما مورد تحلیل قرار داده ایم و منتشر کرده ایم.
 
http://hadgarie.blogspot.de/2013/02/51.html
 
http://hadgarie.blogspot.de/2013/02/52.html
 
 
 http://hadgarie.blogspot.de/2013/02/53.html
 
 
8

اثری از حسین رزاقی
خر در چمن
سیاوش کسرائی
 
·        دریای دشت را
·        شاداب کرده شبنم و عطر گیاه خام
·        بر دیدگاه دامنه‌ ی او لمیده است
·        چون زورقی سپید بر امواج سبزفام.
 
·        قوس ز سر رمیده‌ ی گوش دراز او
·        چونان دو بادبان
·        پهلو به باد داده و در راه هر نوا ست
·        اما درون دشت
·        هر چیز بی‌ صدا ست.
 
·        از یاد برده محنت دشنام و رنج بار
·        ـ آزاد از گزند ـ
·        دل داده بر نوازش گرمای آفتاب
·        خمیازه می‌ کشد
·        با چشم نیمخواب.
 
·        دم را چو بادبیزن ابریشمین کلاف
·        بر ساق و بر سرین و دل و دست می‌ کشد
·        و آنگاه عرعری
·        با هرچه ‌اش که قوت و جان هست، می‌ کشد.
·        نیشی به آسمان
·        وامی‌ کند به خنده و یکباره از شعف
·        گسترده بستر علفی زرد می‌ کند
 
·        هی غلت می ‌زند
·        واغلت می ‌زند
·        تا خستگی خواب ز تن طرد می‌ کند.
·        شاداب از برآمدن آفتاب و روز
·        می ‌ایستد به پا
·        آنگه به سوی بیشه‌ ی بالای تپه‌ ها
·        رومی ‌نهد به راه
·        آهسته گام می ‌زند و می‌ کند چرا.
 
·        مشتاق و نازکانه لب چشمه می‌ مکد
·        سیراب می ‌شود
·        می‌ بیند عکس خویش در آیینه ‌های آب
·        محو نگه در آینه‌ ی آب می‌شود:
·        «به‌به چه قامتی!
·        چه زلف و کاکلی!
·        چه سینه ‌ای، سری، نگه پرصلابتی!» 
 
·        رم می‌ کند ز جا
·        ورمی ‌جهد به پا
·        از خش‌ خشی که باد در آن بیشه می ‌کند
·        تصویرهای آینه آشفته می ‌شوند.
 
·        بعد از کمی درنگ
·        اندیشه می ‌کند:
·        «ترسم چه نابجا ست
·        کس نیست در کمین
·        این پچ‌پچ نسیم به انبوه برگ ها ست.
 
·        گرگان بی‌ حیا
·        دیری‌ است کز قلمرو بی‌ انتهای ما
·        یا کوچ کرده‌اند
·        یا با تفنگ سر پُر ارباب، یک به یک
·        در خون تپیده ‌اند.
·        در بیشه گرگ نیست.
·        یک گرگ در تمامی دشت بزرگ نیست.» 
 
·        رو می ‌کند به دشت
·        ـ در بادبان گوش‌درازش، همه غرور ـ
·        دل می ‌زند به سینه‌ ی امواج عطربیز
·        سنگین و پرنمود
·        ـ بالا گرفته پوزه و دُم را شکوهمند ـ
·        سر می‌ دهد سرود.
 
·        «در دشت گرگ ‌پرور بی ‌انتها روا ست
·        کاو را رها کنیم به آوازهای خویش
·        و اندر درازنای شب سرد دیرپا
·        پُر گل کنیم، آتش پژمرده‌ ی اجاق.»
 
·        این گفت و برگرفت لب از قصه پیر ما
 
پایان
 
9
· وجه استنباطی مشترک طبقه حاکمه و سرسپردگان توده در این زمینه حماقت خر است.
· خریت خر است.
· با پوزش از خر خادم دیرین بنی بشر.
 
10
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 
 
· شاعر هم خر را نه به معنی خر واقعی و همراه زحمتکش و خادم خلق، بلکه به معنی مظهر سمبولیک حماقت و تمکین بکار می برد.
· شیران دیروز، امروز داوطلبانه پالان بر پشت خویش می نهند.
 
· دلیل این استحاله را شاعر در رسم سرای درشت می داند.
· یعنی امری جبری و قانونمند می پندارد.
 
· می توان گفت که شاعر در این بیت، دیالک تیک دیر آشنای جبر و اختیار را به شکل دیالک تیک سرای درشت و شیر بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی و در سنت کلاسیک های مارکسیسم از آن جبر (ضرورت، سرای درشت) می داند.
 
· بنظر شاعر، روند و روال تاریخ چنان بوده که شیران داوطلبانه از مقام رفیع شیر به رتبه نازل خر سقوط کرده اند.
· سخن شاعر در هر صورت از سقوط است.
· سقوطی که از گردنه تنگ دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) می گذرد.
 
11
 
· حریف جسوری در کامنتی همین استنباط شاعر را رد می کند و  می نویسد:  
 
از اولش، شیر نبودند.
 
· حریف بدین طریق، استحاله مورد نظر شاعر را بی پایه می داند.
· بنظر حریف شیران مورد نظر شاعر، شیرنما بوده اند و نه شیر.
· خر بوده اند و در پوستین شیر بوده اند.
 
· دشواری حلاجی آثار هنری هم همین جا ست.
·  مفاهیم و تصاویر هنری سمبولیک اند.
· انتزاعی و مجردند.
· راجع به چیزهای انتزاعی که فقط در کله افراد بشری وجود دارند و بطور سوبژکتیو تفسیر و درک می شوند، به دشواری می توان داوری کرد.
 
· به قول حریفی فقط راجع به چیزهای مشخص می توان دست به قضاوت زد.
 
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 
 
از اولش، شیر نبودند.
 
· اکنون ما در وسط چالشی گیر افتاده ایم:
 
الف
· شاعر به شیریت شیران مورد نظر خویش باور دارد و از سقوط شیران به درجه الاغان شکوه سر داده است.
 
ب
· حریف اما شیریت شیران را بطرز رادیکالی زیر علامت سؤال قرار داده است.
 
1

 
· یکی از شیران مورد نظر شاعر، ژاله اصفهانی بوده است.
· ژاله اصفهانی یکی از سرداران توده بوده است.
· لحظه به لحظه عمرش در میادین رزم طبقاتی طی شده است.
 
· او نه تنها خود تجسم شیر دلاوری بوده، بلکه شاهد ستاینده شیران نیز بوده است.
· شیرانی که خود به چشم خود دیده است و ستوده است.
· ژاله در یکی از اشعار خود که ما منتشر کرده ایم، از این حقیقت امر با صراحت بی چون و چرا پرده برمی دارد و اعلام می دارد که شیرانی به عظمت کوه دیده است.
 
2

 
· ژاله در شعر دیگری شیوه تفکر و عمل شیران را حتی تئوریزه کرده است:  
 
و در سرزمین من سمبل شیر سنگی را،
هنوز هم بر سر بازارچه ها و برزن ها می بینی
و در ورای آن، شیرمردان و شیرزنانی را نظاره گری،  
که انسانیت را چه سخاوتمندانه تقسیم می کنند
 
و می خواهند که سرزمین ما همه ی جهان باشد
و این حس وحدت و همگونی است با جهان
و آنجا سرزمین من است،
سرزمین تو ست،
سرزمین ما ست!
 
3
· بنظر ما هم شاعر به نحوی از انحاء حق دارد و هم حریف.
· ولی هر کدام نصفی از حقیقت عینی را بر زبان می رانند و نه تمامی آن را.
· حقیقت اما فقط در تمامتش حقیقت است و نه در فرم نیم بندش.
· حقیقت نیمبند، چه بسا بدتر از دروغ است.
 
4

  نیکوس کازانتزاکیس (1883 ـ 1957)
نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی  
 
نویسنده‌ ای که دغدغه جامعه بشری را داشته و به تحلیل عمیق آنها پرداخته ‌است.
آثار:
سیر و سلوک/ ۱۹۲۳
اودیسه ۱۹۳۸
زوربای یونانی/ ۱۹۴۶
قاتل برادر
سودوم و گومورا
مسیح بازمصلوب/ ۱۹۴۸
آزادی یا مرگ یا کاپیتان میکالیس/ ۱۹۵۰
آخرین وسوسه مسیح/ ۱۹۵۱
مناظر سحرآمیز یونان
فرانس فن آسیزی/ ۱۹۵۶ (در ایران با نام «سرگشته راه حق» ترجمه شده است.)
گزارش به خاک یونان/ ۱۹۶۱
 
 
· شیریت همیشه با خریت همراه است.
 
· وقتی نیکوس کازانتزاکیس ـ شاعر و نویسنده یونانی ـ در رمان معروف خویش تحت عنوان «زوربای یونانی»، از زبان زوربا می گوید:
· برای گسستن زنجیرها (شیر وارگی)، به جنون (خر وارگی) نیاز مبرم هست، منظورش همین است.
 
· شیریت و خریت دیالک تیکی را با هم می سازند.
· شیران مورد نظر شاعر نیز در عین حال خر بوده اند.
· به عبارت دقیقتر، دیالک تیکی از شیر و خر بوده اند.
· به همین دلیل هم شاعر تا حدودی حق دارد و هم حریف.
 
5
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 
 
چنین نیست رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
 
· در این اختلاف نظر روشن میان شاعر و حریف دیگر نیز همین حقیقت امر دیالک تیکی را می توان تکرار کرد:
· هم شاعر حق دارد که از استحاله شیر به خر سخن می گوید و هم حریف که مخالف نظر شاعر است و ضمنا بطور عینی و عملی از تئوری توسعه و ارتقای خر به مقام شیر دفاع می کند:   
 
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد
 
در پنجه اقتدار شیران (مردان)
نبود گرهی، که وا نگردد.
 
6
· اکنون می توان حدس زد که این دیالک تیک شیر و خر و این استحاله یکی از اقطاب دیالک تیکی به دیگری، یعنی استحاله شیر به خر و خر به شیر، وابسته و مشروط به عامل ثالثی است.
· یعنی تابع چیز دیگری است.
· دیالک تیک ریاضی تابع و متغیر.
 
· آن چیز ثالث متغیری که این تحول دیالک تیکی فونکسیونی و یا تابعی از آن است، چیست؟
 
7

 
· آن فاکتور ثالث را شاعر دیگری که از قضا شیر خردمندی بوده و همشهری و همسنگر ژاله اصفهانی بوده، به نام نامیده است:  
وطن، وطن! وطن، وطن، نظر فکن به ‌من که من  به هر کجا ـ غریب ‌وار ـ که زیر آسمان دیگری غنوده ام، همیشه با تو بوده ‌ام، همیشه با تو بوده‌ ام· اگر که حال پرسی ‌ام، تو نیک می شناسی ‌ام:من از درون قصّه‌ ها و غصّه ‌ها برآمدم: حکایت هزار شاه با گدا  حدیث عشق ناتمام آن شبان  به دختر سیاهچشم کد خدا·  ز پشت دود کشت ‌های سوخته درون کومه ی سیاه ز پیش شعله ‌های کور‌ه‌ ها وکارگاه·تنم ز رنج، عطر و بو گرفته استرخم به سیلی زمانه، خو گرفته است· اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده ‌ام یکی ز چهره‌ های بی‌ شمار توده ام· چه غمگنانه سال‌ هاکه بال‌ ها  زدم به روی بحر بی ‌کناره‌ ات که در خروش آمدی  به جنب و جوش آمدی·  به اوج رفت موج‌ های تو  که یاد باد اوج‌ های تو! در آن میان که جز خطر نبود  مرا به تخته پاره ها نظر نبود نبودم از کسان که رنگ و آب، دل ربودشان· به گود های هول  بسی صدف گشوده ام گهر ز کام مرگ در ربوده ام بدان امید تا که تو دهان و دست را رها کنی  دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی،  به بند مانده ام شکنجه دیده ام· سپید هر سپیده، جان سپرده ام هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده ام·  اگر تو پوششی پلید یافتی  ستایش من از پلید پیرهن نبود  نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده ام· کنون اگر چه خنجری میان کتف خسته ام  اگر چه ایستاده ام  و یا ز پا فتاده ام  برای تو، به راه تو شکسته ام·  اگر میان سنگ ‌های آسیا چو دانه های سوده ام، ولی هنوز گندمم  غذا و قوت مردمم  همانم آن یگانه ‌ای که بوده ام·  سپاه عشق در پی است  شرار و شور کارساز با وی است·  دریچه ‌های قلب باز کن سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان کنون به گوش می رسد من این سرود ناشنیده را  به خون خود سروده ام·  نبود و بود برزگر، چه باک  اگر بر آید از زمین  هر آنچ او به سالیان  فشانده یا نشانده است·  وطن، وطن،  تو سبز جاودان بمان که من  پرنده‌ ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو  به دور دست مه گرفته پر گشوده ام.پایان 
8
چه غمگنانه سال‌ هاکه بال‌ ها  زدم به روی بحر بی ‌کناره‌ ات که در خروش آمدی  به جنب و جوش آمدی  به اوج رفت موج‌ های تو  که یاد باد اوج‌ های تو!
 
· عاملی که تعیین کننده استحاله شیر به خر و یا خر به شیر است، خدای خاک است.
· توده است:
 
الف
· اگر توده تاریخ ساز «در خروش آید و به جنب و جوش آید، اگر موج هایش به اوج رود»، کفه ترازوی دیالک تیکی به نفع استحاله خر به شیر سنگین تر می شود، در آن صورت هر ننه قمری در طرفة العینی علامه ای و چه گوارائی می شود.
 
ب
· اگر توده ساکت و صامت باشد، کفه ترازوی دیالک تیکی به نفع استحاله شیر به خر سنگین تر می شود.
 
· ما امروزه شاهد همین روند و روالیم.
· هم در سطوح ملی و هم در مقیاس بین المللی.
 
· امروزه هر شاهد عینی از مشاهده سقوط فکری خوف انگیز خلایق، بهتش می زند.
· بهت به حیرت سرشته به دهشت اطلاق می شود.
 
9
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 
 
· اینجا ست که شاعر از پالان بستن سوبژکت بر پشت خویش سخن می گوید.
 
· این پالان بستن همانطور که شاعر با دقتی دیالک تیکی تئوریزه کرده، اوبژکتیو ـ سوبژکتیو است.
· دیالک تیکی از رسم سرای درشت و سقوط شیر به اسفل السافلین خر است.
 
· روند و روالی اوبژکتیو ـ سوبژکتیو است و در این دیالک تیک اوبژکتیو ـ سوبژکتیو، همانطور که شاعر بطور غیرمستقیم و بدون کلامی تبیین داشته، نقش تعیین کننده از آن اوبژکتیو است.
· اوبژکتیوی که با سوبژکتیو، با سوبژکت تاریخ، یعنی با توده در پیوندی دیالک تیکی است.
 
پایان
 

سیری در نقل قولی از لئون تروتسکی



 
لئون داویدوویچ تروتسکی
نقلابی بلشویک و متفکر مارکسیست اهل روسیه بود.
در اوایل تشکیل اتحاد شوروی، تروتسکی که چهره‌ای تأثیرگذار و بانفوذ به حساب می ‌آمد به عنوان کمیسر خلق برای روابط خارجی انتخاب شد.
پس از آن ارتش سرخ شوروی را بنیان گذاشته و خود به فرماندهی آن درآمد.
وی همچنین یکی از اولین اعضای دفتر سیاسی بود.
به‌ خاطر کشمکش ‌هایی که در دههٔ ۱۹۲۰ میان تروتسکی و استالین،
بر سر قدرت و نحوه اداره حکومت، وجود داشت،
تروتسکی از حزب کمونیست روسیه اخراج و از اتحاد شوروی تبعید شد.
او در ۱۹۴۰ در مکزیک توسط عاملان اتحاد شوروی به قتل رسید.
ایده‌ های تروتسکی تشکیل‌ دهندهٔ پایه و اساس تئوری تروتسکیسم است.
 
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
علی فولادین  
مسعود بهبودی
 
تروتسکی
«اخلاق آنها و اخلاق ما»
  
ما به اين سبب خود را ماترياليست ديالک تيک می خوانيم که
ريشه های آن نه در آسمان و نه در اعماق آزادی اراده های ما،
بلکه در واقعيت عينی، در طبيعت نهفته است.
 آگاهی از ناآگاهی می بالد،
روان شناسی از فيزيولوژی،
جهان ارگانيک از غيرارگانيک،
منظومه ی شمسی نبولا (توده ی ابرهای سحابی)
 
در تمامی فراز و نشيب اين تحول،
تغييرات کمی به تغييرات کيفی بدل می شوند.
انديشه ی ما از جمله تفکر ديالک تيکی
تنها يک شکل از ماده ی متغيير است.
 در چنين سيستمی نه جايی برای خدا و نه اهريمن و نه جاودانگی روح
و نه ميزان های ابدی قانون و اخلاقيات وجود دارد.
 ديالک تيک انديشه در نهايت واجد خصلتی ماترياليستی است. 
پایان
 
· ما از لئون تروتسکی هم هنوز مطلبی نخوانده ایم.
· تأمل بر روی این نقل قول شاید سبب خیر شود تا ضمن آشنائی با افکار لئون تروتسکی، نظرات خود را نیز به محک سنجش این و آن بزنیم.
 
1
اخلاق آنها و اخلاق ما
 
· اخلاق عنوان این نوشته است.
· منظور از «ما»  احتمالا اعضای حزب بلشویک روسیه و یا طبقه کارگر بطور کلی بوده است.
· منظور از «آنها» را باید در روند تحلیل این فراز از نوشته پدرمان کشف کنیم.
 
2
· منظور از اخلاق چیست؟
 
· اتیک  و یا اخلاق بطور کلی عبارت است از آموزش و یا علم عادات و موازین اخلاقی.
· اتیک بخشی از فلسفه است که موضوعش شعور اخلاقی و رفتار منطبق با موازین اخلاقی است.
 
3
· مثلا واژه یونانی «سین ـ اتس» خویشاوند با اتیک به معانی زیر است:
 
الف
· به معنی همبائی و همزیستی است.  
 
ب
· به معنی معتاد (عادت کرده) به همدیگر است.
 
ت
· به معنی قابل اعتماد بودن به همدیگر است. 
 
پ
· به معنی آشنا (و همچنین خویشاوند) بودن با همدیگر است.
 
ث
· به معنی از طریق عادات زیست و نوع زیست در پیوند با همدیگر بودن است.
 
4
· واژه یونانی «سین ـ اتیا»ی خویشاوند با اتیک به معنای زیر بوده است:
 
الف
· به معنی سکونت در جوار همدیگر بوده است.
 
ب
· به معنی همزیستی بوده است.
 
ت
· به معنی رفتار دوستانه با همدیگر بوده است.
 
پ
· به معنی  همبائی و خویشاوندی انسان ها بوده است.
 
ث
· به معنی عادت کردن بوده است.
 
ج
· به معنی آداب و رسوم بوده است.
 
ح
· به معنی عارف بوده است.
 
خ
· به معنی تمرین بوده است.
 
5
· در زبان کنونی، پیوند اتمیولوژیکی میان واژه های «سکونت» و «عرف و یا عادت»، «عادت مندی و یا عرفمندی» و یا «طایفه» و «اخلاقمندی» از بین رفته است.
 
6
· این پیوند اما نه تنها در زبان یونانی، بلکه همچنین در زبان آلمانی نیز دیده می شود:
 
الف
· در زبان آلمانی متعالی قدیم و متوسط کنونی میان واژه «سکونت» و «عادت» (وونن و گوونن)  فرقی وجود ندارد.
 
ب
· واژه «سکونت» نیز برعکس، به معنی «بودن، پرستاری کردن، عادت کردن» نیز است.
 
ت
· «عادت» اینجا با «سکونت»، یعنی با زندگی مبتنی بر همبائی انسان ها در پیوند بیواسطه قرار دارد.
 
پ
· برای مدت مدیدی «عادت» و یا «سکونت»  و «تمرین» (ئوبونگ)  و یا «تجربه و دانش عملی» به معنی واحدی بکار می رفتند.
 
ث
· «تمرین» معنائی جز کاربست عملی عادات، معارف، آداب و رسوم، رفتار و غیره که از حوایج اوبژکتیف تولید و سکونت جمعی و همزیستی ناشی می شوند، ندارد.
 
ج
· بعدها «تمرین» به مثابه جنبه و نمود خاص هستی و بود اجتماعی احساس شد و میان آن و «عادت» و یا «سکونت» تفاوت گذاشته شد و بعد اهمیت خودویژه آن برای حیات بشری شناخته شد و بنوبه خود بمثابه مبداء و شاقولی (ملاک و معیاری) برای وضع (آگاهانه) قواعد و هنجارهای رفتار اجتماعی مطلوب بکار گرفته شد.
 
7
· عرف و عادت، اتوس و یا اخلاق در مراحل آغازین تاریخ بشری عمدتا در شیوه رفتار مبتنی بر عادات، منطبق با عرف و عادت، یعنی شیوه رفتار عملی انسان ها نسبت به یکدیگر خلاصه می شد، که قبل از همه مدیون حوایج اوبژکتیف تولید و حیات اجتماعی اند، تا نیاز درونی سوبژکتیف افراد انسانی.
 
8
· این نیاز درونی، این شعور اخلاقی سوبژکتیف ـ همانطور که افلاطون و ارسطو هم بدان اشاره کرده اند ـ بطور تدریجی، از طریق «عادت»، «تمرین» و تربیت تشکیل می شود، یعنی بر مبنای کاربست عملی معارف، آداب و رسوم و تحت تأثیر تربیت بیواسطه اعضای منفرد کلکتیف، طایفه و قوم تشکیل می شود.
 
9
· کاربست عملی عرف ها و عادت ها، مثل هر کاربست دیگر ـ از همان آغاز ـ فقط بطور اوبژکتیف (عینی)، یعنی بنا بر ضروریات زندگی الزامی نمی شود، بلکه همیشه در عین حال، نشانه و نمودار شعور عملی بیواسطه و بی تمایز معین طایفه و همبود است.
· اما پایه و اساس و نیروی محرکه پیدایش، توسعه، دوام و قوام عرف و عادت، آداب و رسوم، نه در شعور، بلکه بیشتر در حوایج اوبژکتیف تولید، توزیع و حیات اجتماعی (همزیستی در همبود) بطور کلی است.
 
10
· اینجا، یعنی درسیستم مناسبات اجتماعی مادی، در روابط مبتی بر وابستگی انسان ها و در نیازمندی آنها به یکدیگر است که اتوس و یا اخلاق منشاء خود را دارد.
· در خارج از این پیوند نمی توان به درک آن نایل آمد.
 
11
· اتمیولوژی واژه «اتوس» ما را به این مبداء اخلاق باز می گرداند و همزمان، توسعه آن را از نازل به عالی منعکس می کند.
· و بدین طریق، تز ماتریالیستی ـ تاریخی عام را مورد تأیید قرار می دهد.
 
12
· بنا بر تز ماتریالیستی ـ تاریخی (تز معروف به درک ماتریالیستی تاریخ) نحوه و نوع همجائی (سکونت جمعی)، همزیستی و همکاری معین تاریخا و اجتماعا مشروط انسان ها، بنا بر شیوه زیست معین انسان ها ـ بطور قانونمند و بالضروره ـ شیوه های رفتار، عرف و عادت، اخلاق، آداب و رسوم معین و سرانجام نگرش های اخلاقی، عواطف و احساسات، قواعد و هنجارهای معینی را به دنبال می آورد که آنها هم بعد به نوبه خود بر حیات اجتماعی انسان ها فعالانه تأثیر می گذارند.
 
13
· در جامعه اشتراکی اولیه بر پایه مالکیت اجتماعی، کرد و کار تولیدی و زندگی جمعی در خانواده، طایفه و بالاخره در قبیله، کلیه اعضای هر گروه اجتماعی بوسیله موازین اخلاقی و هنجارها با یکدیگر پیوند دارند و مکلف به رعایت آنها هستند.
 
14
· واژه یونانی «اتنوس» (به معنی جنسیت، طایفه و قبیله) ضمنا با واژه «اتوس» (به معنی اخلاق و عرف و عادت) پیوند اتمیولوژیکی دارد.
 
15
· اخلاق مسلط و حاکم، اخلاق طایفه و یا قبیله واحدی است و شعور اخلاقی افراد منفرد ـ ماهیتا ـ با شعور اجتماعی، شعور طایفه ای و یا شعور قبیله ای یکسان است.
 
16
· با انحلال شیوه زندگی وحدتمند جامعه اشتراکی اولیه، این مسئله بطور بنیادی تغییر می یابد و اخلاق و موازین اخلاقی واحد جامعه اشتراکی اولیه نیز منحل می شوند.
 
17
· پیدایش مالکیت خصوصی و جامعه طبقاتی آنتاگونیستی، تقسیم کار جسمی و فکری، تمایز اجتماعی میان انسان ها، پیدایش تضاد میان فرد و جامعه بر مبنای آنتاگونیسم طبقاتی میان برده داران و برده ها، استثمارگران و استثمار شوندگان، صاحبان امتیازات و بی حقوقان، سخن کوتاه، پیدایش و توسعه شیوه تولیدی و شیوه زیست کیفیتا جدید انسان ها، یعنی تشکیل نظام برده داری ـ بطور قانونمند و اجتناب ناپذیر ـ به تغییر عمیق و پیدایش تضاد در روابط اخلاقی و نگرش های اخلاقی انسان ها منجر می شود.
 
18
· اما بعد از اینکه اتوس به مسئله عملی جدی حیات اجتماعی بدل می شود، می بایستی ـ دیر یا زود ـ به مسئله ای برای شعور اجتماعی و تفکر انسان ها بدل شود.
 
19
· قدیمی ترین آثار هنری ـ ادبی بشریت حاکی از آنند که ایدئولوگ های جامعه برده داری جهان باستان، خیلی زود به طرح و حل مسائل ایدئولوژیکی پرداخته اند.
 
20
· چه در اشعار گیلگمش بابل، آثار ادبی مصر باستان از جمله «ترانه چنگزن»، «گفتگوی میانه روی (معتدلی) با روح خویش»، چه در الواح قانون هامورابی و حضرت موسی، چه در قدیمی ترین وداهای هند و یا در اشعار هومر و هزیود، در همه این آثار متعلق به مراحل آغازین جامعه برده داری می توان نشانه های بیشماری را مبنی بر فعلیت و اهمیت مسائل اخلاقی، اجتماعی  و بویژه سیاسی مشاهده کرد که با تشکیل تضادهای طبقاتی در دستور روز قرار می گیرند.
 
21
· دیری قبل از آنکه اخلاق به موضوع خاص بررسی فلسفی بدل شود، حتی دیری قبل از اینکه فلسفه بطور کلی بوجود آید، مسائل متنوع اخلاقی در زندگی و تفکر انسان ها جا و مقام استواری داشته اند.
 
· اما چرا؟
 
· دلیل تعیین کننده برای این مسئله را باید در تفاوت جدی میان اخلاق و فرم های دیگر شعور اجتماعی جست.
 
20
· اخلاق در کلیه مراحل توسعه اش، برخلاف فرم های دیگر شعور اجتماعی که فقط عرصه خاص و منفردی از هستی اجتماعی را منعکس می کنند، از همان آغاز عرصه های زیر را منعکس کرده است:
 
الف
· اخلاق در کلیه مراحل توسعه اش،  همه جوانب و روابط اجتماعی را  در نظر داشته است.
 
ب
· اخلاق در کلیه مراحل توسعه اش، همه کرد و کار انسان ها را در نظر داشته است.
 
ت
· اخلاق در کلیه مراحل توسعه اش، خصوصی ترین، شخصی ترین و محرمانه ترین روابط انسان ها را در نظر داشته است.
 
پ
· اخلاق در کلیه مراحل توسعه اش، خود انسان ها را بمثابه فرد، شخصیت، خصلت در نظر داشته است.
 
ث
· اخلاق در کلیه مراحل توسعه اش، کاراکتر فردی هر فرد انسانی را در نظر داشته است.
 
ج
· اخلاق در کلیه مراحل توسعه اش، مجموعه موضعگیری و رفتار هر فرد نسبت به زندگی را در نظر داشته است.
 
21
· از این خودویژگی و اهمیت اخلاق در حیات جامعه و در زندگی تک تک انسان ها می توان به این مسئله پاسخ داد که چرا در تمامت تاریخ جامعه طبقاتی، نه فقط نمایندگان ایدئولوژی های معین، مثلا روحانیان و یا فلاسفه، بلکه همه ایدئولوگ های طبقات دارا کم و بیش به مسائل اخلاقی پرداخته اند.
 
22
· به عنوان مثال، شعر، قصه و یا ادبیات سیاسی هر زمان، با اشاره به معضلات و تضادهای اخلاقی اقشار اجتماعی معین و یا افراد انسانی معین این زمان ـ قاعدتا ـ تصویری مشخص تر و دقیق تر ارائه می دهند، تا اتیک فلسفی و یا مذهبی.
 
· چرا؟
 
· برای اینکه اتیک فلسفی از همان آغاز خود را موظف می داند که نه به توضیح مسائل اخلاقی روزمره در اینجا و اکنون، بلکه بیشتر به توضیح مسائل زیر بپردازد:
 
الف
· به توضیح اصول عام اخلاق می پردازد.
 
ب
· به توضیح ماهیت اخلاق می پردازد.  
 
ت
· به توضیح   فرم های مهم اخلاق می پردازد.  
 
پ
· به توضیح قوانین توسعه درونی اخلاق می پردازد.   
 
ث
· به توضیح اهمیت اساسی اخلاق می پردازد.   
 
ج
· به توضیح اهمیت اخلاق برای حیات جامعه و زندگی تک تک افراد انسانی می پردازد.  
 
·        مراجعه کنید به اخلاق (اتیک)، اتیک (اخلاق) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
ما به اين سبب خود را ماترياليست ديالکتيک می خوانيم که
ريشه های آن نه در آسمان و نه در اعماق آزادی اراده های ما،
بلکه در واقعيت عينی، در طبيعت نهفته است.
  
· ما نمی دانیم که پدرمان در چه رابطه ای و بنا بر چه ضرورتی این جفنگ را سر هم بندی کرده است.
· قرار بود که موضوع مطلب و یا سخنرانی، «اخلاق ما و اخلاق آنها»  باشد.
· ولی سخن با جفنگ آغاز می شود.
· آدم بی اختیار یاد انشاء های مدارس ایران می افتد.
· موضوع انشاء، مثلا «علم بهتر است یا ثروت» بوده و ما می زدیم به صحرای محشر و از جایگزینی لایزال فصول سال به ارجحیت علم بر ثروت می رسیدیم.
· قضیه پدر ما هم از همین قرار است:    
 
1
ما به اين سبب خود را ماترياليست ديالکتيک می خوانيم که
ريشه های آن نه در آسمان و نه در اعماق آزادی اراده های ما،
بلکه در واقعيت عينی، در طبيعت نهفته است.
 
· از همین جمله تروتسکی می توان سطح فوق العاده نازل توسعه فکری در زمان پیروزی انقلاب اکتبر را دریافت.
· تروتسکی تازه یکی از سران انقلاب اکتبر بوده است.
· تو خود حدیث مفصل بخوان از این اوضاع.
 
· اما معایب این جمله تروتسکی از چه قرارند؟
 
2
ما به اين سبب خود را ماترياليست ديالکتيک می خوانيم  
 
· هیچ آدم عاقلی خود را «ماتریالیست دیالک تیکی» نمی نامد.
· ماتریالیسم دیالک تیکی یکی از اجزای فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی است که همراه با ماتریالیسم تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی جهان بینی طبقه کارگر را تشکیل می دهد.  
 
3
ما به اين سبب خود را ماترياليست ديالکتيک می خوانيم که
ريشه های آن نه در آسمان و نه در اعماق آزادی اراده های ما،
بلکه در واقعيت عينی، در طبيعت نهفته است.
 
· منظور از ریشه های ماتریالیسم دیالک تیکی چیست؟
 
· ماتریالیسم دیالک تیکی از دو جزء ماتریالیسم و دیالک تیک تشکیل می یابد.
 
4
· ماتریالیسم مکتبی و یا گرایشی فلسفی است.
· به قول حریفی به نام انگلس، مرزبندی میان دو گرایش اصلی فلسفی با نحوه پاسخ به مسئله اساسی فلسفه صورت می گیرد:
 
الف
· تقدم قایل شدن به ماده نسبت به روح حاکی از داشتن جهان بینی ماتریالیستی است.
 
ب
· تقدم قایل شدن به روح نسبت به ماده حاکی از داشتن جهان بینی ایدئالیستی است.
 
5
· دیالک تیک متد و اسلوب بینشی است.
· تفاوت و تضاد میان متد متافیزیکی و متد دیالک تیکی عبارت از این است که متد دیالک تیکی، هستی (طبیعت، جامعه و تفکر)  را جولانگاه وحدت اضداد می داند، در حالیکه متد متافیزیکی میان اقطاب دیالک تیکی دیوار می کشد و  منکر وحدت اضداد است.
 
6

تندیس هگل و مارکس در پکن
 
· هم جهان بینی ایدئالیستی می تواند دیالک تیکی باشد و هم جهان بینی ماتریالیستی.
· تفاوت و تضاد هگل با مارکس و انگلس و لنین همین جا ست.
· هگل نماینده ایدئالیسم دیالک تیکی است و مارکس و انگلس و لنین نمایندگان ماتریالیسم دیالک تیکی اند.
· احتمالا منظور تروتسکی هم همین بوده است:
· «جهان بینی ما (کمونیست ها) ماتریالیستی و متد فکری ما دیالک تیکی است.»
 
7
ما به اين سبب خود را ماترياليست ديالکتيک می خوانيم که
ريشه های آن نه در آسمان و نه در اعماق آزادی اراده های ما،
بلکه در واقعيت عينی، در طبيعت نهفته است.
 
· ریشه های ماتریالیسم دیالک تیکی در آسمان و طبیعت و اراده کسی نیست.
· ماتریالیسم و عناوین منطبق با آن از قیبل ناتورالیسم و غیره در تضاد ماتریالیسم و ایدئالیسم وجود دارد و نه در خارج از این تضاد.
 
· در واقعیت عینی و طبیعت نمی توان ماتریالیسم دیالک تیکی و یا ماتریالیسم مکانیکی و متافیزیکی و یا ایدئالیسم دیالک تیکی و متافیزیکی پیدا کرد.
 
· تروتسکی منظور دیگری داشته و نادرست فرمولبندی کرده است.
 
8
ما به اين سبب خود را ماترياليست ديالکتيک می خوانيم که
ريشه های آن نه در آسمان و نه در اعماق آزادی اراده های ما،
بلکه در واقعيت عينی، در طبيعت نهفته است.
 
· ایراد بینشی دیگر این جمله تروتسکی این است که در آن، میان واقعیت عینی و طبیعت علامت تساوی گذاشته می شود.
· در حالیکه واقعیت عینی مقوله ای غنی تر و دقیق تر از مفهوم طبیعت است و تعریف فلسفی بکلی دیگری دارد.
 
الف
· در چارچوب مسأله اساسی فلسفه، واقعیت عینی عبارت است از جهان مادی که در خارج از شعور انسانی و مستقل از آن وجود دارد و بوسیله شعور انعکاس می یابد.
· از این رو مفهوم واقعیت عینی می تواند مترادف با مفهوم «جهان مادی» باشد.
 
·        مراجعه کنید به ماده در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
ب
· طبیعت معانی متفاوتی دارد:
 
معنی اول
 
· طبیعت به چیزها و پدیده هائی اطلاق می شود که مستقل از شعور و در خارج از آن وجود دارند و در کل  تنوع فرم های خود  با شعور تفاوت دارند.
· معنی طبیعت به این معنا با ماده یکسان است.
 
1
· طبیعت نه تنها مقدم بر شعور است، بلکه حتی قبل از اینکه انسان و سایر موجودات زنده بوجود آیند، یعنی قبل از اینکه شعور بطورکلی تشکیل شده باشد، وجود داشته است.
 
2
· مسئله مربوط به رابطه میان طبیعت و شعور، رابطه میان ماده و روح، مسئله اساسی فلسفه را تشکیل می دهد.
 
الف
· پاسخ به این مسئله که آیا طبیعت مقدم بر شعور است و یا شعور مقدم بر طبیعت است، فلاسفه را به طرفداران دو مکتب متضاد ماتریالیسم و ایدئالیسم تقسیم بندی می کند.
 
ب
· فلاسفه ماتریالیست طبیعت را بر شعور مقدم می دانند.
 
ت
· به قول لنین، طبیعت در آغاز، در شرایطی وجود داشته که نه انسانی و نه بطورکلی موجود زنده ای وجود داشته است.
· نمی توانست هم وجود داشته باشد.
 
3
· انسان محصول طبیعت است.
 
الف
· انسان بمثابه موجودی بیولوژیکی، بخشی از طبیعت است، ولی می تواند بر طبیعت چیره شود و بواسطه کار در مقابل آن قرار گیرد.
ب
· انسان ببرکت کار، اهداف خود را در اشیاء طبیعی جامه عمل می پوشاند.
 
ت
· انسان ببرکت کار، طبیعت را تغییر می دهد.
 
پ
· انسان ببرکت کار، طبیعت را با نیازهای خود سازگار می سازد و بدین طریق بر طبیعت تسلط می یابد.
 
ث
· این تسلط اما در قطع رابطه انسان با طبیعت صورت نمی گیرد، بلکه در شناخت همواره عمیقتر طبیعت و استفاده از قوانین آن برای اهداف انسانی صورت می گیرد.
 
4
· درجه تسلط انسان بر طبیعت را درجه توسعه علوم و سطح تولید مشخص می سازد.
 
5
· جهان بینی مذهبی، برخلاف ماتریالیسم فلسفی، «ماوراء الطبیعه» را بر طبیعت مقدم می داند و طبیعت را مخلوق موجودی ماورای طبیعی و وابسته بدان می پندارد.
 
6
· جهان بینی مذهبی برای طبیعت وجود روحی (الهی) قائل می شود.
 
7
· جریانات ایدئالیستی مختلف، طبیعت را منشق از ایده، روح، «من» و یا ماهیات دیگر قلمداد می کنند و بمثابه امری ثانوی در نظر می گیرند.
 
الف
· بنظر هگل، طبیعت عبارت است از فرودآئی مفهوم تا مرحله چیزهای نمودین
 
ب

 
· ته ئیسم خدا و طبیعت را از یکدیگر منفصل می کند و خدا را به مقام خالق طبیعت اعتلا می دهد.
 
·        مراجعه کنید به ته ئیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
ت
· پانته ئیسم (همه خدائی) خدا و طبیعت را یکی می انگارد.
 
· مراجعه کنید به پانته ئیسم (همه خدائی)، عرفان در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
معنی دوم
 
· طبیعت به مجموعه فرم های حرکت طبیعی ماده در مغایرت با جامعه اطلاق می شود.
 
· طبیعت به این معنا به دو دسته متفاوت تقسیم بندی می شود:
 
الف
· طبیعت آلی (ارگانیک) به فرم های حرکت بیولوژیکی و فرم های ساختاری ماده اطلاق می شود.
 
ب
· طبیعت معدنی و غیرآلی (غیرارگانیک) به مجموعه فرم های حرکتی و ساختاری ماده اطلاق می شود که در مرحله نازلتر از مرحله بیولوژیکی قرار دارند.
 
معنی سوم
 
· طبیعت در مغایرت با فرهنگ بکار می رود.
 
الف
· طبیعت به هر آنچه که توسط انسان تغییر نیافته، اطلاق می شود.
 
ب
· طبیعت به هر آنچه که بوسیله انسان ساخته نشده اطلاق می شود.
 
ت
· طبیعت بههر آنچه که مستقل از کردوکار انسانی پدید آمده اطلاق می شود..
 
معنی چهارم
 
· طبیعت به معنی ماهیت درونی  چیزها، پدیده ها و سیستم ها نیز بکار می رود.
 
آگاهی از ناآگاهی می بالد،
روان شناسی از فيزيولوژی،
جهان ارگانيک از غيرارگانيک،
منظومه ی شمسی نبولا (توده ی ابرهای سحابی)
 
· تروتسکی در این جمله دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک نا آگاهی و آگاهی، دیالک تیک فیزیولوژی و پسیکولوژی و دیالک تیک جهان معدنی و جهان آلی بسط و تعمیم می دهد تا روند توسعه و تکامل در هستی عینی را بزعم خود «توضیح» دهد.
· استفاده از قانون علیت برای توضیح چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی بهتر از هیچ است.
· ولی به تنهائی کافی نیست.
· چون زنجیر علی (علت و معلولی) فاقد حلقه اول و آخر است.
 
1
· ایراد دیگر استدلال تروتسکی این است که بسان نمایندگان ماتریالیسم مکانیکی، اوتوماتیسمی را در روند توسعه مطلق می کند.
· آن سان که این توهم پدید می آید که جهل منشاء و سرچشمه علم است.
 
2

 
· حتی ذره ای از خرد عام اندیش لنینی در این فراز از نوشته تروتسکی به چشم نمی خورد.
 
· تروتسکی بلحاظ فقر فلسفی فرقی با استالین ندارد.
 
· فلسفی اندیشی استالین علیرغم سطحی و مبتذل بودنش، بمراتب قوی تر از فلسفی اندیشی تروتسکی است.
 
3
در تمامی فراز و نشيب اين تحول،
تغييرات کمی به تغييرات کيفی بدل می شوند.
 
· فقر فلسفه همین است.
· با دیالک تیک واحدی کمر به توضیح کل هستی بستن.
 
· خود دیالک تیک کمیت و کیفیت به تنهائی قادر به توضیح تحولات نامبرده نیست.
· مارکسیسم ـ لنینیسم فقط در کلیتش و با همه شناخت افزارهایش، چراغ راه شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی است و نه با قناعت ذلیلانه به یکی از شناخت افزارهایش.
 
4
· به عنوان مثال، برای گذار از نا آگاهی به آگاهی به دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت و پل پیوند میان آندو یعنی به کار مادی  نیاز مبرم هست.
· چون در روند کار است که تفکر و تکلم و شناخت امکان پذیر می گردد و جانور به انسان توسعه می یابد.
 
· برای رسیدن به دیالک تیک کمیت و کیفیت باید از پله های متعددی در دالان های تو در توی دیالک تیک بالا رفت.
 
· شاید لنین با مشاهده همراهان و یاران خود بوده که می گفت:
· همه از مارکسیسم حرف می زنند، ولی کسی نمی داند که آن واقعا چیست.
 
5
انديشه ی ما از جمله تفکر ديالک تيکی
تنها يک شکل از ماده ی متغيير است.
 
· ماتریالیسم مکانیکی همین است و لاغیر.
 
· این همان ماتریالیسم علیل و ذلیل و مرده استالین و امثالهم نیز  است.
· علامت تساوی گذاشتن میان ماده و روح، وجود و شعور.
 
· فقط جای خردستیزان عارف مسلک خالی است.
 
· این به معنی یکسان انگاری اشیاء مادی و تصاویر آنها ست.
· این ضمنا تحت اللفظی معنی کردن احکام کلاسیک های مارکسیسم و  فراموش کردن ساده لوحانه ی مفهوم «در تحلیل نهائی» است که انگلس در هر فرصتی بکرات خاطرنشان شده است.
· شعور در تحلیل نهائی زاده وجود است.
 
6

ماخنو
 
در چنين سيستمی نه جايی برای خدا و نه اهريمن و نه جاودانگی روح
و نه ميزان های ابدی قانون و اخلاقيات وجود دارد.
 
· عجب!
· تروتسکی پس از به هم بافتن آسمان با ریسمان به نفی اخلاقیات برمی خیزد و از سیستم سوسیالیستی تصور و تصویری آنارشیستی ارائه می دهد.
 
· بدین طریق، جای اخلاق و اتیک فئودالی و بورژوائی را نه اتیک و اخلاق پرولتری، بلکه در بهترین حالت آنارشی اخلاقی ماخنو و در بدترین حالت نیهلیسم اخلاقی نیچه می گیرد.
 
· معلوم نیست که چگونه کسانی افراد فلسفه فقیری از قبیل تروتسکی و استالین و امثال آنها  را به مقام رفیع کلاسیک های مارکسیسم ارتقا می دهند.
 
7
ديالک تيک انديشه در نهايت واجد خصلتی ماترياليستی است.
 
· پرت و پلا گوئی بی بند و بار و بی حساب و کتاب به همین می گویند.
· « اخلاق ما» در نیهلیسم اخلاقی خاتمه می یابد و معلوم نیست که منظور از «دیالک تیک اندیشه» چیست که خصلت ماتریالیستی دارد.
 
· آنچه که اظهر من الشمس است، این حقیقت امر است که تروتسکی کمترین خبری از دیالک تیک بطور کلی ندارد، دیالک تیک ماتریالیستی پیشکش.
 
پایان

فرار از تاریخ (۵) (بخش آخر)

آنتونیو گرامشی

دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999

 

بخش دوم
«خط مشی اقتصادی نوین» غول آسا

• در عرصهً اقتصادی، ما شاهد تشکیل تدریجی «سوسیالیسم بازاری» هستیم.
• از ویژگی های آن، می توان پیدایش بخش بزرگ اقتصاد خصوصی و تلاش در جهت بالا بردن کیفیت و کارآیی بخش دولتی و عمومی را نام برد.

• گره خوردن به تکنولوژی و تجارب غرب در زمینهً سازماندهی صنعتی و ادارهً کارخانجات و پیوستن به بازار جهانی نمی تواند رایگان باشد.
• از این رو ما شاهد پیدایش «مناطق اقتصادی» کاپیتالیستی آزاد در چین می شویم.

 

• سوًال این است که چه آلترناتیوی و راه چاره دیگری وجود داشته و دارد؟

• بویژه بعد از شکست اتحاد شوروی و «اردوگاه سوسیالیسم» دیگر نمی توان برای مدت طولانی خود را از بازار کاپیتالیستی بر کنار داشت و محکوم به عقب ماندگی و زوال نشد.
• در شرایط کنونی اقتصاد و سیاست جهانی، منزوی کردن خود، به معنی چشم پوشی بر مدرنیته و سوسیالیسم خواهد بود.
• علیرغم بهای گرانی که پرداخت می شود، نتیجهً خط مشی جدید بطور کلی نمایان است:
• توسعه بسیار سریع نیروهای مولده، اعجاز اقتصادی در مقیاس قاره ای، دستیابی صدها و میلیون ها شهروند چینی به حقوق بی سابقهً اقتصادی و اجتماعی و در نتیجه، شروع روند رهایی در مقیاسی وسیع.

وظایف سیاسی

• در عرصهً سیاسی باید وظایف زیرین جامهً عمل پوشند:
• بقایای رژیم کهنه که از انقلاب جان سالم بدر برده، باید نابود شود.
خود بزرگ بینی و خودخشنودی بوروکرات های تازه بدوران رسیده، که ریشه در خود بزرگ بینی و خودخشنودی ماندارین های سنتی دارد، باید مهار شود.
• راه برای توسعه دموکراسی هموار گردد و درست به همین دلیل راه «ادامهً انقلاب با دیکتاتوری پرولتاریا» ـ که برای مائوی پیر ارزشی فوق العاده داشت ـ ترک گفته شود.
• چون آن سیاست، موازین و هنجارهایی را، که خود بقدر کافی جان سخت هستند، به بحران کشاند و حقانیت قانونی آنها را زیر علامت سؤال قرار داد و نه تنها موجب از بین رفتن قدرقدرتی و جاه طلبی رؤسای بزرگ و معاونین آنها نشد، بلکه آنها را بیش از پیش تقویت کرد.
• تحدید و کنترل قدرت، امروز به عهدهً قوانین و قواعد مبتنی بر موازین و هنجارها ست.
• این سیستم حقوقی، که قبلا نا شناخته بوده، اکنون با سرعت شگفت انگیزی در حال تشکیل است.
• با جدا کردن ارگان های حزبی از ارگان های دولتی، در روستاها سیستم انتخاباتی توسعه می یابد و نمایندگان از میان کاندیداهای مختلف برگزیده می شوند و اقدامات وسیعی در جهت دموکراتیزه کردن جامعهً چین مورد آزمایش قرار می گیرند.
• چنین روندی طولانی خواهد بود.

«سوسیالیسم واقعا موجود» در طول تاریخ خویش، آزادی های فرمال را بی محتوا و عوامفریبانه می دانست، و بطور پارادوکسی بر همان خط نیز «انقلاب فرهنگی» به راه افتاد.
• اینک کمونیست های چینی ارزش زیادی به آزادی های فرمال قائل می شوند، اگرچه تاًکید می کنند، که در مرحلهً توسعه کنونی، باید حقوق اقتصادی و اجتماعی از اهمیت بمراتب بیشتری برخوردار باشد.
• در پیش گرفتن راه مدرنیزاسیون سیاسی در هر صورت بی بازگشت است.
نه در عرصهً سیاسی و نه در عرصهً اقتصادی، دیگر سوسیالیسمی قابل تصور نیست که تجارب کاپیتالیسم غرب را که ثمرهً انقلاب دموکراتیک بورژوائی است، نادیده گیرد و مورد ارزیابی خلاقانه قرار ندهد.

 

• نظام اجتماعی موجود کنونی در جمهوری خلق چین، حکایت از نوعی «خط مشی اقتصادی نوین» دامنگستر و غول آسا دارد، «خط مشی اقتصادی نوینی» که به سبب گلوبالیزاسیون و تغییر تناسب قوا در مقیاس جهانی دشوارتر شده است.
• ولی علیرغم آن، به ضرورت ادغام مداوم سوسیالیسم، دموکراسی و بازار آگاه است و از درک ساده لوحانه از همگونی جامعهً نوین، که در حال ساختمان است، اجتناب می ورزد.

بخش سوم
برد و باخت کلانی در کار است

• متهم کردن جمهوری خلق چین به برگشت به کاپیتالیسم، از برخورد سطحی به مسئله حکایت دارد.
• شکی نیست که در این کشور، یک طبقهً بورژوا بوجود آمد است، که هنوز امکان استفادهً سیاسی از قدرت اقتصادی خود ندارد.
• ولی باید وضعیت دشواری را که رهبری چین دارد، در نظر گرفت:
• رهبری چین باید از سویی، روند دموکراتیزه کردن جامعه، به مثابه عنصری مهم و ضرور برای مدرنیزاسیون سوسیالیستی را تسریع کند و قدرت خود را تحکیم بخشد و تنها اصل حقانیت قانونی آن انتصاب از پایین است.
• از سوی دیگر، باید مواظب باشد، که روند دموکراتیزه سازی به کسب قدرت سیاسی توسط بورژوازی منجر نشود، چیزی که خواست و هدف ایالات متحدهً امریکا ست، تا هژمونی (سرکردگی) حزب کمونیست را به هر قیمتی درهم شکند، جمهوری خلق چین را به ورطهً کشورهای کاپیتالیستی غرب پرتاب کند و آنگاه پیروزی تمامارضی «قرن امریکائی» را با دبدبه و کبکبه اعلام دارد.

• سیاست ایالات متحدهً امریکا در این زمینه، متاًسفانه مورد حمایت نیروهای باصطلاح «چپ» قرار می گیرد.
• یکی از حضرات، با استدلال به فقدان برابری مادی در کشور در حال توسعه ای با یک میلیارد و دویست میلیون نفر جمعیت، موضع ضد چینی خود را توجیه می کند و با سقوط به موضع نئولیبرالی، نه تنها به بی احترامی بر نظر مارکس، بلکه همچنین بر نظر نئولیبرالی مانند جان راولز می پردازد.

 

جان راولز (1921 ـ 2002)

فیلسوف آمریکائی استاد دانشگاه هاروارد

آثار:

تئوری عدالت (1971)

حقوق ملل

لیبرالیسم سیاسی

 

• چرا که راولز آزادی را بر برابری و یا به عبارت دیگر، آزادی منفی را بر آزادی مثبت مقدم می داند و ضمنا اضافه می کند، که این امر فقط زمانی خوب است، که مردم کشور درآمد حداقلی داشته باشند.

• و اما کاپیتالیسم اعلام شده در «مناطق اقتصادی خاص»؟

 

• کسانی که بنام مائوتسه تونگ وارد جنگ صلیبی بر ضد جمهوری خلق چین می شوند، بهتراست یک چیز را به یاد بیاورند:
مائو پنج سال قبل از بدست گرفتن قدرت، بدون کوچکترین برانگیختگی گفت، که در این کشور غول آسا، نه تنها سیستم سرمایه داری، بلکه حتی برده داری (با توجه به تبت) و مالکیت فئودالی جانسختی جدی نشان خواهند داد.

 

• و اما در بارهً فقر و بیکاری بی حد در مقابل پولداران تازه بدوران رسیده، کافی است به مطلبی از گرامشی اشاره کنیم:
• او در سال 1926 در تجزیه و تحلیل وضع اتحاد جماهیر شوروی می نویسد که «در مورد پدیده جدید بکلی بی همتا در تاریخ»، «طبقهً بلحاظ سیاسی حاکم باید چه بسا در تمامت خود، تحت شرایطی زندگی کند، که بمراتب بدتر از شرایطی است، که عناصر و اقشار معینی از طبقات محکوم و تحت سلطه بسر می برند.»

 

• تودهً مردم که هنوز هم در فقر نسبی بسر می برند، با دیدن «معرکهً نپمن های خزپوش که همهً نعمات زمین را در اختیار دارند، دچار تزلزل شده اند.
• علیرغم همهً اینها باید مساًله را با وسعت نظر مورد ملاحظه قرار داد.
زیرا پرولتاریا نه قادر خواهد شد، قدرت را بدست گیرد و نه قادر به حفظ آن خواهد شد، اگر قادر نباشد، منافع بیواسطه و جنبی خود را فدای منافع عام و درازمدت طبقه کند


ساختمان جامعهً سوسیالیستی روندی بسیار بغرنج و دشوار است.
• محتوا و مشخصات جامعه ای، که کمونیست های چینی می خواهند بسازند، دقیق و روشن نیست.
• یکبار دیگر می بینیم، که روند شناخت واقعیت عینی و بویژه واقعیت عینی جامعه ای فاقد سرمشق تاریخی، نه خطی است و نه بی درد سر.

• گذشته از آن، به سبب ضعف تئوریک مارکسیسم، احمقانه خواهد بود، که در عصر کنونی گلوبالیزاسیون، خطر انطباق و همرنگ سازی چین با پیرامون کاپیتالیستی اش را دست کم بگیریم.
• شکست ناپذیر انگاشتن چین، یک کودنی سیاسی است و پیوستن به دار و دستهً ضد چینی، تحت رهبری امریکا خیانت به پاکترین آرمان های تمدن بشری است.

• قمار بزرگی در کار است.

 

• راه کشور قاره وار و درحال توسعه جمهوری خلق چین، که ضمن غلبه بر عقب ماندگی، حفظ استقلال سیاسی و تکنولوژیکی خویش، مصمم به تبدیل شدن به یک کشور مدرن سوسیالیستی است، از میان خارزار معضلات و تناقضات متنوع می گذرد.

پیروزی جمهوری خلق چین تناسب قوا را در سیارهً زمین و در مجموع جهان بطرز چشمگیری تغییر خواهد داد.

پایان

 

یا مارکسیسم و یا آنارشیسم!
بخش اول
یا ماتریالیسم و یا ایدئالیسم


• رویدادی که با انقلاب اکتبر آغاز شده بود، از سوی حضرات به اصطلاح «چپ» چنان ارزیابی می شود، که انگار یک مدل منفی بوده است.


• اغلب تجزیه و شکست و تلاشی شوروی و «اردوگاه سوسیالیسم» آنچنان مورد بحث قرار می گیرد، که گویا مقصر اصلی استالین بوده است.
• چنین تحلیلی با کشیدن آهی طولانی به پایان می رسد:
• آه اگر لنین بیشتر عمر کرده بود!
• چه بدبختی غیر قابل جبرانی که جانشین لنین نه تروتسکی و یا بخارین، بلکه استالین شد!
• حیف که بلشویک ها از خط مارکس منحرف شدند و راه مورد نظر او را در پیش نگرفتند!
• اگر تصادفا تروتسکی و یا بخارین (و یا روسانا روساندا) بجای استالین به قدرت می رسید، دیگر شاهد برگشت دوما و اهتزاز پرچم تزار در مسکو نمی شدیم، بلکه برعکس شاهد پیروزی شوراها و اهتزاز پرچم سرخ در نیویورک می بودیم.


• آیا ارزیابی هایی از این قماش درست اند؟


• آیا بهتر نبود، اصلا به جای مارکس، حداقل به افلاطون و ایدئالیسم او پناه می بردیم؟
• زیر علامت سؤال بردن ماتریالیسم تاریخی نمی توانست وقیح تر از این انجام یابد.

• به عوامل عینی زیر کوچکترین توجهی نمی شود:
• موقعیت روسیه و گذشتهً تاریخی آن!
• مبارزه طبقاتی در درون کشور و در سطح بین المللی!
• تناسب قوا در عرصه های اقتصادی، سیاسی، نظامی و غیره!


• به جای آن، همه چیز در کله شقی، شقاوت، جاه طلبی، پارانوئید بودن و در خصوصیات شخصیتی یک فرد تنها خلاصه می شود!


• حسن این شیوهً تحلیل در آن است، که به بازتولید اشتباه اساسی استالینیسم دست می زند و حتی ضمن بازتولید آن، بزرگترش می کند.
• منظور فراموش کردن تضادهای عینی و در نتیجه متهم کردن بی شرمانه و بی دلیل دیگران به «خیانت» است.


• اکنون نه فقط یک حادثهً منفرد، بلکه تقریبا تمامت تاریخ 70 سالهً شوروی، تنها و تنها به وسیلهً مقولهً «خیانت» به آرمان های کمونیستی توضیح داده می شود.


• این توضیح از استالین آغاز می شود و با صدورحکم اعدام مورخین، خبرنگاران و نظریه پردازان خاتمه می یابد.
• با این شیوهً تحلیل است که برخی ها فلسفهً تاریخ من در آوردی خود را سرهمبندی می کنند:
• درسال 1968 کتابی به بازار آمد باعنوان «پرولتاریا، بدون انقلاب» که آموزش درس تاریخ را زاید می نمود:
• با دمیدن مکرر بر آتش احساسات انقلابی بی غل و غش و آسمانی ادعا می شد، که تودهً مردم از سوی رهبران و بروکرات ها تنها گذاشته شده و مورد خیانت قرار گرفته اند.

• اینجا هم پارادوکسی رخ می نماید، صرفنظر از هر اتهامی که به رهبران و بروکرات ها بزنیم، در حقیقت، بالاخره تودهً مردم اند که به پای میز محاکمه کشیده می شوند.

• در این بررسی تاریخی، تودهً مردم به عنوان انبوهی ابله اصلاح ناپذیر معرفی می شوند، که هرگز قادر نیستند، در لحظات تعیین کننده، منافع واقعی خود را درک کنند و لذا سرنوشت خود را به دست مشتی ماجراجو می سپارند.

• اینجا نیز بار دیگر ایدئالیسم پرجوش و خروش خودنمایی می کند:
• توضیح تمامت تاریخ بشری، بکمک «فریب» و «خیانت» مشتی ماجراجو.

• اکثر اوقات این تحلیل با صفا و خلوص شاعرانه ای آغاز می شود:
• شادابی، غنا و زیبایی آغازین در بحث های شوراها جای خود را به یکنواختی کسالت بار دستگاه بروکراتیک و مستبد می دهد، که سرانجام به پیروزی دومی می انجامد و بلافاصله عملیات تعقیب خائنین، گورکنان و آدمکشان شوروی آغاز می شود.

• کسی که اینگونه استدلال پر آه و سوزی تحویل مردم می دهد، فراموش می کند که گذار از «شعر» به «نثر» خصیصهً همهً انقلاب ها و تحولات تاریخی بوده است.

رفرماسیون پروتستانی با مطرح کردن شعار «همه باید حق کشیش شدن داشته باشند!»، پاپ و قدرت های زمان خود را به مصاف طلبید، ولی شور و شوق انقلابی دیری نپایید و در مواجهه با مشکلات روزمره و تضادهای عینی و کشمکش های هولناک تاب نیاورد و فروکش کرد و تغییرات حاصله فقط در حدی اندک و متناسب با امکانات واقعا موجود، جامهً عمل پوشید.

• حکایت فرانسه بعد از انقلاب 1789 و 1848 نیز تقریبا از این قرار بود.

• مقایسهً لحظات اتحاد مستانهً مردم در مبارزه علیه رژیم کهنه و محکوم به سرنگونی، با مرحلهً دشوار و هوشمندانهً نوین بعد از پیروزی، که ساختمان جامعهً نو در بستر مشکلات، تضادهای متنوع و همراه با بی تجربگی در دستور کار قرار می گیرد، ابلهانه است.

• چنین مقایسه ای همانقدر اشتباه آمیز است، که مقایسه یک ازدواج (هرچند هم موفق) و تشکیل خانواده، با لحظات عاشقانهً اولیه اشتباه است.


• در جریان انقلاب، شور و شوق اولیهً شرکت کنندگان در انقلاب، پس از مدتی جای خود را به تقسیم کار و اشتغال روزمره می دهد، ولی می تواند دوباره احیا شود.
• از این رو بناچار پایگاه اجتماعی یی که مورد استفاده قرار می گیرد، محدود می شود.
• این امر تا اندازهً معینی نیز منجر به حرفه ای شدن زندگی سیاسی می گردد.
• نهادهای بوجود آمده از رفرماسیون پروتستانی نیز چنین سرنوشتی داشته اند.

کلوپ انقلاب فرانسه، شوراهای روسی، فراکسیون حزب کمونیست ایتالیا، که در جریان مقاومت و یا بعدها بوجود آمده بود و انجمن دانشجویان سال 1968 در آلمان نیز همین سرنوشت را تجربه کرده اند:
«کشیش شدن همه» نمی تواند تا ابد ادامه یابد و ناگزیر جای خود را به چیزی محدود و هوشمندانه می دهد، که در صورت پیروزی انقلاب و یا جنبش، غیر از آن چیزی است، که در رژیم قبلی وجود داشته است.


آنچه در بارهً شوروی موجب نگرانی است، نه ترک لحظات مستانهً انقلابی و شور و شوق شوراها، بلکه برگشت دوما، قدرت سیاسی و اقتصادی سرمایهً بزرگ است.

ادامه دارد

 

مونتسکیو (1689 ـ 1751)

رئیس مجلس فرانسه
مؤلف «روح القوانین»

از شخصیت های بارز اولین مرحله روشنگری فرانسه

 

دیکتاتوری پرولتاریا و زوال دولت

دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999

 

• برای جارو کردن صحنه، از توضیحات ایده آلیستی کاذب، باید مقولهً «خیانت» را، که نقش بسیار نازلی به عهده دارد، با مقولهً آموزش جایگزین کنیم:
• پیروزی هر انقلابی، فقط وقتی می تواند تحکیم یابد، که طبقهً انقلابی بتواند به حاکمیت خود فرم سیاسی پایدار ببخشد.

• این امر در یک روند آموزشی طولانی، بغرنج، پرتضاد، تناقض مند، آکنده از آزمایشات و اشتباهات جامهً عمل می پوشد.

 

• چنین روندی برای انقلاب بورژوایی فرانسه از 1789 تا 1871 (82 سال) طول کشید.
• تازه، بعد از 82 سال است، که بورژوازی در جمهوری پارلمانی، براساس حق انتخابات عمومی (منهای زنانفرم سیاسی حاکمیت خود را پیدا می کند.

 

• این امر در جامعهً مدرن می تواند فرم پایدار به خود گیرد، اگر ادغام سرکردگی و اجبار امکان پذیر شود و اجبار و دیکتاتوری، فقط در مواقع بحرانی و برای لحظه ای کوتاه مورد استفاده قرار گیرد.


• چرا این امر بعد از انقلاب اکتبر تحقق نیافت؟


• برای توضیح تحجر «رژیم استبدادی» شوروی، اغلب دست بدامن تئوری «دیکتاتوری پرولتاریا» می شوند.
• این چیزی جز یک برخورد سطحی نمی تواند باشد.
• آنها بدین وسیله به تزیین سنن لیبرالی و غیر مارکسیستی دست می زنند.


• انگار، لیبرالیسم هرگونه توجیه تئوریک استفاده از دیکتاتوری برای دورهً گذار و یا برای تثبیت وضعیت بحرانی پر آشوب را رد می کند!

• واقعیت این است که کلاسیک های لیبرالیسم (جان لاک، مونتسکیو، هامیلتون، میل و غیره) تعطیل نهادهای قانونی و برقراری دیکتاتوری عریان را در «وضع غیرعادی» تصریح کرده اند.

• در رابطه با شوروی باید پرسید:
• «چرا پشت سر گذاشتن مرحلهً گذار و به عبارت دیگر «وضع غیرعادی» بعد از 72 سال پایان نیافت؟»

محاصرهً امپریالیستی شوروی را نباید از نظر پنهان داشت.
• ولی با این واقعیت عینی، یک عامل ذهنی مهمی در پیوند تنگاتنگ است و آن عبارت است از آموزش فرهنگی و سیاسی رهبران بلشویکی.

• بلشویک ها نیز هرازگاهی همانند مارکس و انگلس، مساًلهً دموکراسی را، حتی با اعمال قدرت، مطرح کرده بودند تا دوباره به باد فراموشی بسپارند.
• چرا؟
• زیرا اولا دموکراسی از اجزای اساسی تئوری و باور آنها بود، ثانیا با حل تناقضات طبقاتی و از بین رفتن طبقات اجتماعی، دولت و بدنبال آن دموکراسی، که یکی از فرم های دولت است، رو به زوال می رود.

• این تئوری و یا بهتر است، بگوییم این اوتوپی از مارکس و انگلس، ریشه در یک ارزیابی شورانگیز تاریخی دارد:

• در فرانسه جمهوری اول که در جریان انقلاب 1789 زاده شده بود، به یک دیکتاتوری و بعد به قیصر ناپلئون اول مبدل شد.
جمهوری دوم، فرزند بلافصل انقلاب 1848 جای خود را بی درنگ به دیکتاتوری بناپارتیستی ناپلئون سوم داد.

طبقهً حاکمهً انگلیس در مواقع بحرانی به آسانی دست به تعطیل مراجع قانونی زد و ایرلند را که در مقابل اشغالگران انگلیسی سرکشی می کرد، تحت اشغال دائم در آورد.

• بدین طریق دولت دموکراتیک و لیبرال می توانست، در مواقعی که بحران فرامی رسید و یا اوج می گرفت، به برقراری یک دیکتاتوری آشکار و حتی تروریستی اقدام کند.

لنین قبل از همه، به این استنتاج پا فشرد.
• او در «جنگ جهانی اول» دید، که دولت هائی با سنن لیبرالی پایدار، یکشبه رنگ عوض می کنند، به دستگاه اختناق عمومی و به دیوانی خون آشام بدل می شوند:
• حکومت نظامی اعلام می کنند، به اعدام مخالفین و گاهی حتی به قتل عام مردم دست می زنند و شهروندان خود را برای حفظ قدرت و حاکمیت امپریالیستی، بطور دسته جمعی روانهً میدان های جنگ می کنند.

• با توجه به ریشه های تاریخی و پسیکولوژیکی دولت، تز زوال دولت پا به عرصهً وجود گذاشت.
• ظاهرا در جامعه ای فارغ از تضادهای آشتی ناپذیر، که جامعهً بعد از ظهور امام زمان را به خاطر می آورد، دیگر نیازی به موازین حقوقی، جهت حل و رفع اختلافات وجود نخواهد داشت و در نتیجه، دولت رو به زوال خواهد رفت.

 

خصلت اوتوپیکی این تز برای مارکس و انگلس هم ظاهرا معلوم بود و در اظهارات آنها می توان آن را بوضوح دید:
• گاهی صحبت از «امحای دولت» است، گاهی از «زوال دولت بطورکلی»، جایی از «دولت در مفهوم سیاسی کنونی آن» و جایی از «اعمال زور سیاسی به مفهوم متداول آن».

• از سوی دیگر، بنا بر تجزیه و تحلیل آنها، دولت نه تنها یک ابزار حاکمیت طبقاتی، بلکه همچنین فرمی از «تضمین متقابل» و «تاًمین متقابل» میان افراد طبقهً حاکمه است.

 

• اگر اینطور است، پس برای چه باید بعد از محو طبقات و ختم مبارزهً طبقاتی، وسیلهً تضمین و تاًمین برای تک تک افراد جامعهً همگون زاید باشد؟

• در هرحال، انتظار از بین رفتن همهً تضادها و زوال دولت، بمثابه وسیلهً اعمال قدرت سیاسی ـ بطورکلی ـ کمکی به حل مساًلهً تحول دولت در جامعهً سوسیالیستی نمی کند و بیشتر مانع حل آن می شود.
• این انتظار، زمینه را برای پیدایش و تداوم فکر «براندازی» بی پایه و بی حاصل آماده می کند، برخوردی که رهایی طبقات تحت ستم را تثبیت و تحکیم نمی کند.


• بعد از پیروزی انقلاب اکتبر کم نبودند، سوسیالیست های نامداری که «ایدهً قانون اساسی را یک ایدهً بورژوایی» می پنداشتند.
• براساس این ایده، نه فقط توجیه هر عمل تروریستی، در «وضع غیرعادی» («وضع اضطراری») آسان می شود، بلکه گذار به «وضع عادی» مبتنی بر قانون (چیزی که پیشاپیش بورژوایی قلمداد می شود) سخت دشوار و یا غیرممکن می گردد.

پایان

3
سیاست و اقتصاد

• بطورکلی می توان گفت، که از نظر مارکس وانگلس، در بدست گرفتن قدرت از سوی توده مولد و زحمتکش، سیاست نقش تعیین کننده ای به عهده دارد، ولی بعد از انجام وظیفهً خود، به همراه دولت و ابزار قدرت سیاسی ناپدید می شود و نه تنها طبقات، دولت، ابزار قدرت سیاسی، بلکه همچنین تقسیم کار، ملل، مذاهب، بازار، سخن کوتاه، کلیهً سرچشمه های ممکن اختلافات ناپدید می شوند.

• این غیبگویی مسیحایی، که درتحلیل نهایی بوی آنارشیسم می دهد، نقش منفی چشمگیری در عرصهً اقتصادی بازی کرده است.
• یک جامعهً سوسیالیستی، کم و بیش بدون بخش بزرگ دولتی یا عمومی از خدمات و تولید، قابل تصور نیست و این بخش، نقش کلیدی در پیشرفت جامعه دارد.
• حل این مساًله را می توان یا براساس اسطورهً آنارشیستی ظهور «انسان نوین» حل کرد، انسانی که خود را در خدمت جمع قرار می دهد و اختلافات و تضادها میان بخش خصوصی و بخش عمومی، میان افراد مختلف و یا میان گروههای اجتماعی مختلف یکشبه ناپدید می شوند و این چیزی جز تصور مذهبی از «رحمت الهی»، که قوانین زمینی را زاید می کند، نیست.

• و یا اینکه راه حل را باید در سیستمی از قواعد، تشویق های مادی و معنوی، کنترل، شفافیت، کفایت و بارآوری بخشها و همچنین لیاقت شغلی و صداقت کارکنان جست.

• ولی تحقق این امر مشکل و چه بسا غیرممکن خواهد شد، اگر به درک آنارشیستی از قدرت پافشاری کنیم، که حاکمیت و سرکوب را در انحصار دولت، به عنوان ابزار قدرت مرکزی، قرار می دهد.
• بدین طریق، دیالک تیک جامعهً کاپیتالیستی (آنطور که مارکس تشریح می کرد) اینک درست در جهت عکس عمل می کند :
• در«سوسیالیسم واقعا موجود» آنارشی کارگاه ترور در برابر جامعهً مدنی قرار می گیرد، تروری که رفته رفته غیرقابل تحمل می شود، چرا که دیگر دلیلی برای «وضع غیرعادی» وجود ندارد و فلسفهً تاریخی یی که از فرارسیدن عنقریب کمونیسم و محو دولت، هویت ملی، بازار و غیره خبرمی داد، دیگر مورد باورمردم قرار نمی گیرد.

4
کمونیسم در ورای «مدینهً فاضلهً» آنارشیستی

• هنوز هم که هنوز است، جای تئوری تضادها در یک کشور سوسیالیستی و در «اردوگاه سوسیالیسم» خالی است.
• بنابرین، مهیب ترین بحران جنبش کمونیستی (بطور پارادوکسی) درست بعد از پیروزی انقلاب اکتبر و بعد از گسترش وسیع سوسیالیسم، پس از «جنگ جهانی دوم» فرامی رسد.
• اکنون باید تعریف کمونیسم به عنوان یک «جنبش واقعی»، جایگزین درک موجود آنارشیستی و «امام زمانی» از آن گردد.

• هدف ما طرح مجدد شعار برنشتاین، «جنبش همه چیز و هدف هیچ چیز» نیست.
• برنشتاین هرگز حاضر نشد، مساًلهً اصلی، یعنی قدرت سیاسی بورژوازی و وقاحت قدرت های بزرگ امپریالیستی را زیر علامت سؤال قرار دهد.
• همه می دانند، که این سردمدار بی شرم سوسیال ـ دموکراسی آلمان با چه اشتیاقی از رسالت «تمدن گستر» استعمارگران سخن می گفت.
• هدف نهایی که برنشتاین، برای حفظ و ابدی کردن مناسبات اجتماعی ـ سیاسی موجود، در مقیاس ملی و بین المللی، در سر داشت، از بین بردن ایده ساختمان جامعه ما بعد کاپیتالیستی بود، «ساختمان جامعه ما بعد کاپیتالیستی و ما بعد امپریالیستی، جامعه ای که دیگر نمی توان و نباید آنرا با رنگین کمان شکوهمند و دلانگیز یک «مدینهً فاضلهً» افلاطونی عوضی گرفت.»

• فاصله گرفتن از یک همچو «مدینهً فاضله» ای، مشخصهً اصلی تعریف مارکس از کمونیسم به عنوان یک «جنبش واقعی» است.
• سرگیجه ای که شنیدن ضرورت تجدید نظر در تعریف کمونیسم پدید آورده، قابل فهم است.
• برخی از کمونیست ها با دستپاچگی از خود خواهند پرسید :
• آیا اصلا ارزش دارد، برای تحقق جامعه ای مبارزه کنیم، که خالی از تضادها و تناقضات نخواهد بود؟

• حضرات باید بیاد آورند، که این یک برخورد خالص مذهبی است، که زندگی در این دنیا را بدون رستاخیز و ادامهً زندگی در جهان موعود بی معنی می پندارد.

• در پاسخ به این برخورد آنارشیستی و مذهبی باید به گفتهً گرامشی اشاره کرد، که از ارزش تاریخی خارق العاده ای برخوردار است.

• گرامشی به عنوان اولین فرد، در بارهً پروژهً رهایی مؤثر و بنیادی اندیشیده بود، بدون اعلام فرارسیدن عنقریب آخر تاریخ.

• هدف این است که مرزبندی روشنی میان مارکسیسم و آنارشیسم بکشیم و برای همیشه با مدینه های فاضلهً خیالی وداع کنیم، بدون اینکه دلایل تاریخی پیدایش آنها را نا گفته بگذاریم.
• انگلس ضمن ارزیابی انقلاب فرانسه و انگلستان نوشت :
• «بورژوازی لازم دید برای چیدن میوه های رسیدهً پیروزی، انقلاب را بمراتب فراتر از اهداف مورد نظر ادامه دهد.
• ظاهرا این امر یکی از قوانین رشد جامعهً بورژوایی است.»

هیچ دلیلی وجود ندارد که بر متدئولوژی ماتریالیستی تدوین شده از سوی مارکس و انگلس چشم پوشی کنیم و آن را برای بررسی جنبش ها و انقلابات تاریخی واقعی به خدمت نگیریم.

 

پایان

 

فرار  از تاریخ (۴)

کمونیست ها به یادآوری تاریخ خود نیاز مبرم دارند!

دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین

1999

 

بیل کلینتون ـ رئیس جمهور امریکا ـ چندی پیش اعلام کرد که می خواهد تئودور روزولت را سرمشق خود قرار دهد.
تئودور روزولت، مخترع تئوری «چماق بزرگ» است، که می بایستی، در برخورد با کشورهای امریکای لاتین مورد استفاده قرار گیرد.


• سرمشق کلینتون، کسی است که «جنگ بی پایان» و «جنگ عاری از احساس و عاطفه گمراهساز» بر ضد سرخ پوستان امریکا را با عبارات زیراعلام کرده است:
• «من نمی خواهم مبالغه کنم و بگویم که فقط سرخ پوست مرده، سرخ پوست خوبی است.
• ولی فکر می کنم، که در 9 مورد از 10 مورد این ادعا صدق می کند.
• در بارهً مورد دهم، هم حوصلهً تردید و کنکاش و اثبات ندارم.»


• فرض کنیم که این همان تئودور روزولت نیست، که کلینتون به عنوان سرمشق می خواهد، ولی تجلیل از کسی که تا مرز توجیه تئوریک قتل عام سرخ پوستان پیش رفته است، باید ما را به فکر وادارد و سکوت کسانی نیز که بطور خستگی ناپذیر از کمونیست ها می خواهند، که گذشتهً آلوده به جنایات خود را مورد انتقاد قرار دهند و توبه نامه بنویسند، باید ما را به فکر وادارد.

گروهی از حقوقدانان، محاصرهً اقتصادی عراق را «قتل عام غربی» و «کشتار کلکتیف مردم» می نامند، که صدها هزار تن قربانی گرفته است.
• این قتل عام نه تحت یک «وضع غیرعادی» وحشت انگیز، بلکه در زمان صلح و حتی در دورهً سرکردگی بی رقیب ایالات متحدهً امریکا، صورت گرفته است.

• بر اساس کدام منطق حق داریم، ادعا کنیم که جنایات لنین و استالین بدتر از جنایات کلینتون و اعوان و انصارش بوده است؟

• (ارتش امریکا ـ به گزارش هلن کلدی کوت (متخصص تسلیحات هسته ای) ـ در جنگ دوم خلیج، در منطقه خاور میانه 300000 تا 800000 کیلو گلوله های اتمی اوران ـ 238 شلیک کرده است.
• مردم بی دفاع این منطقه هزاران سال به سبب آلوده بودن آب، مواد غذایی و محیط زیست به مواد رادیو اکتیو، به انواع مختلف سرطان گرفتار خواهند آمد و مادرها هزاران سال، بچه های ناقص الخلقه در آغوش خواهند گرفت. مترجم)

سرجیو رومانو بمباران مکرر عراق را ادامهً مبارزات انتخاباتی با وسیله ای دیگر نامید.
• این یعنی، بمباران تروریستی، به عنوان آگهی تبلیغاتی.


• این نوآوری، که برای شادی بشریت، ظاهرا انجام می یافته، در انحصار سرکردهً غرب دموکراتیک باقی مانده است و همهً این جنایات در عصر صلح آمیز صورت گرفته است.

• دوباره باید سوًال کرد، که «چرا باید مورخان در آینده رئیس جمهور امریکا را«هومانیست تر» از کسی قلمداد کنند، که کشور شوراها را در دوران غم انگیزی در تاریخ بشری رهبری کرده است؟»

• موضعگیری خیلی از به اصطلاح چپ ها، که از سویی استالین را لجن مال می کنند و از سوی دیگر بیل کلینتون را به عنوان میانه رو و «چپ» تطهیر می کنند، اعجاب انگیز است.

• بیایید تاریخ استعمار و امپریالیسم را بی طرفانه مورد بررسی قرار دهیم:
• غرب «اقوام بومی» را از روی زمین ریشه کن کرده است.
• سیاهان را از سرزمین خویش با توسل به زور ربوده و به بردگی کشیده است.
• خلق های مستعمرات را به روز سیاه نشانده است.
• ولی علیرغم این جنایات بیسابقه، توسعه طلبی خود را بی شرمانه «مارش آزادی و تمدن» نام داده و به پایکوبی برخاسته است.

 

• نتیجهً نهایی آن می شود، که قربانی بی دفاع ـ همچون صیدی بی پناه ـ خود را وابستهً مطلق صیاد می یابد، آرزویی جز پذیرفته شدن به دامن دایهً تمدن برایش باقی نمی ماند، داوطلبانه به هر ذلت و پستی تن در می دهد و حافظهً تاریخی و هویت فرهنگی خود را از دست می دهد.

• ما امروز شاهد نوعی «استعمار شعور تاریخی» چپ ها هستیم و این معنائی بیشتر از یک استعارهً صرف دارد.

• جنبش کمونیستی، از نظر تاریخی در کشورهای استعمارگر به قدرت رسیده است، در حول و حوش غرب.
• از سوی دیگر با پیروزی گلوبالیزاسیون و امریکوفیلی (امریکاپرستی) در حیطهً رسانه های گروهی، بقیهً جهان به روستا و مستعمره تبدیل شده است، دست کم بطور بالقوه و با توجه به مرکز امپراطوری که از واشنگتن می تواند، هرگوشهً سیارهً زمین را به رگبار سهمگین رسانه های گروهی اش ببندد و می بندد.


مقاومت در برابر آن دشوار است.
ولی بدون این مقاومت نیز کمونیستی وجود نخواهد داشت.


پایان

 

 

هیروشیما ـ ناگازاکی

دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999

1

تهاجم نظامی ـ دیپلوماتیک ایالات متحده آمریکا

 

• آغاز و پایان «جنگ سرد» با دو اخطار نظامی، با دو تهدید نشانه گذاری شده است.

• نه فقط تهدید به جنگ، بلکه تهدید به جنگ ضربتی و توتالیتر (سرتاسری) و نابودی:
• نابودی اتمی هیروشیما و ناگازاکی بدستور ترومن.
• برنامهً «جنگ ستارگان»، به ابتکار رونالد ریگان.

• ولی نه فقط به این دلیل می توان دورهً 46 سالهً (1946 ـ 1991) را نوعی «جنگ جهانی سوم» با شاخص های خودویژه تلقی کرد.

• فاتحان این جنگ توانستند، ابتکار عمل سیاسی ـ نظامی را از دست کمونیست ها بربایند:
• 5 سال بعد از قطع رابطهً غرب با اتحاد جماهیر شوروی (سال 1953)، یوگوسلاوی ـ با امضای قراردادی با ترکیه و یونان (پیمان بالکان) ـ نقش عضو رابط ناتو در مواضع تدافعی غرب را بعهده می گیرد.

• در سال های 70 با نزدیکی مجدد امریکا ـ چین، اتحادی بر ضد شوروی قوام می گیرد.
• عکس العمل شوروی، عبارت است از روی آوری بیشتر بسوی امریکا، به قصد اتحاد دو جانبه بر ضد چین.
• ابتکارات موفق دیپلوماتیک غرب، با تشدید فشار نظامی همه جانبه همراه بوده اند.

• اکنون بیایید، سیاست جمهوری خلق چین را برای رسیدن به وحدت ملی (آرزوی سوزان مردم این کشور پس از دهه ها و حتی قرن ها تحقیر و ستم استعماری) در این کشمکش جهانی مورد مطالعه قرار دهیم:
• جمهوری خلق چین می خواست، در وهلهً اول کوموی و ماتسو را به خاک چین ملحق کند.

 

• این دو جزیره، همانطور که چرچیل، در نامه ای (15 فوریه 1955) به آیزنهاور می نویسد:
• «در مناطق ساحلی قرار دارند»، «از نظر حقوقی جزو خاک چین اند» و « می توان آنها را مثل تپانچه ای بر گیجگاه چین نهاد.»

• دولت ایالات متحدهً امریکا حاضر نیست، از این تپانچه صرفنظر کند و بدون کوچکترین مکثی دست به تهدید اتمی می زند.
• وقتی در سال 1958 بحران بر سر این دو جزیره مجددا بالا می گیرد، شوروی با توجه به برتری نظامی ایالات متحدهً امریکا، فقط می تواند به چین قول یک حمایت محدود به سرزمین های این کشور در خشکی را بدهد.
• در نتیجه کشور بزرگ آسیایی مجبور می شود، به جزایری که از نظر چرچیل هم به چین تعلق داشته اند، چشم پوشی کند.

• قول حمایت نظامی که خروشچف، دو سال قبل برای تاًمین هژمونی اردوگاه سوسیالیسم به مائو داده است، دیگر به درد نمی خورد.
• دیگر برای رهبری چین، زیر فرمان شوروی رفتن برای نیل به وحدت ملی، تمامیت ارضی و پایان دادن به تحقیر و خفت استعماری معنی ندارد.


• اگرچه امپریالیسم وارد جنگ نمی شود، ولی تهدید به جنگ، بویژه تهدید به جنگ اتمی، در تعیین سرنوشت «جنگ جهانی سوم» نقش برجسته ای بازی می کند.

2

مسئله ملی و انحلال «اردوگاه سوسیالیسم»

• همهً این مسایل یاد شده، اشتباهات، عدم احساس مسئولیت و «جنایات اردوگاه سوسیالیسم» را از نظر پنهان نمی کند، بلکه برعکس آشکارتر می سازد.

• بیایید، نظری کوتاه به گشتاورهای بحرانی بیندازیم:
• 1948 قطع رابطهً شوروی با یوگوسلاوی.
• 1956 مداخلهً نظامی در مجارستان.
• 1968 مداخلهً نظامی درچکوسلواکی.
• 1969 کشمکش های خونین در خطوط مرزی شوروی ـ چین.


• درست در همین زمان، امکان برافروخته شدن آتش جنگ میان کشورهایی که خود را سوسیالیست می نامند، در آخرین لحظه گرفته می شود و 10 سال بعد میان ویتنام و کامبوج، میان چین و ویتنام شعله ور می شود.

• اینها حقایق تلخی اند، که نباید فراموش شان کرد.


• در سال 1981 برقراری حکومت نظامی در لهستان تا جلوی دخالت نظامی «برادرانهً» شوروی گرفته شود و جنبش ضد رژیم که فقط از آنرو مورد حمایت وسیع مردم قرار می گیرد، که طالب هویت ملی لگدمال شده توسط برادر بزرگ است، مهار گردد.
• علیرغم دلایل گوناگون، همهً این بحران ها یک پایهً مشترک دارند، که در این زمینه نقش مرکزی بازی می کند و آن عبارت است از مساًلهً ملی.


• تصادفی نیست، که شکست «اردوگاه سوسیالیسم» در حول و حوش امپراطوری، یعنی در کشورهایی که از دیرزمانی از خودمختاری نیم بند تحمیل شده رنج می برند و همچنین در درون خود اتحاد جماهیر شوروی، بطور جدی آغاز می شود.
• مدتها قبل از کودتای 1991 ناآرامی ها در جماهیر بالتیک، کشورهایی که در فاصلهً سال های 1939 تا 1940 سوسیالیسم صادراتی را به ناچار قبول کرده اند، شروع می شود.

• مسئلهً ملی که در پیروزی انقلاب اکتبر سهم بسزایی به عهده داشت، در بگور سپردن جریان تاریخی یی که محصول انقلاب اکتبر بود، نیز نقش تعیین کننده ای بازی می کند.

 

• شادابی بزرگ جمهوری خلق چین (صرفنظر از هر تعبیر و تفسیری که از سمتگیری کنونی آن داشته باشیم) در این است، که مائو از اشتباهات خطیر شوروی، در رابطه با دهقانان و اقلیت های ملی درس می گیرد و شیوهً عمل خود را تصحیح می کند.

• بالاخره کمونیست های چین می فهمند، که باید به اظهارات لنین در سال 1916 توجه ویژه ای مبذول دارند که «مساًلهً ملی بعد از به قدرت رسیدن حزب کمونیست و یا هر حزب کارگری دیگر ازبین نمی رود.»

• در سال 1956 در تعیین مواضع حزب کمونیست چین تاًکید می شود، که «در درون اردوگاه سوسیالیسم کوشش مداوم برای طرد تمایلات شووینیستی ملیت های بزرگ ضرور است».
• گرایشی که بلافاصله بعد از شکست رژیم های بورژوائی و یا نیمه فئودالی از بین نمی رود، بلکه در«احساس برتری»، که پیروزی انقلاب با خود می آورد، می تواند خوراک تازه ای برای تغذیه بیابد.
• ما با تصمیم گیری هایی سروکار داریم، که خاص این و یا آن کشور نیست.
• مثلا کشور (ب) می تواند در مقایسه با کشور (الف) کوچکتر و عقب مانده تر، ولی در عین حال بزرگتر و پیشرفته تر از کشور (ث) باشد.
• از اینرو ممکن است، که کشور (ب)، ضمن ابراز ناخشنودی نسبت به تمایلات شوینیستی کشور (الف)، خود در برابر کشور (ث) احساس برتری کند.


• اگرچه مسئله بطور عام مطرح می شود، ولی فهمش مشکل نیست، که منظور از کشور (ب)، یوگوسلاوی است، که از سویی نسبت به تمایلات شوینیستی و خود خواهانهً شوروی (هرچند بحق) اعتراض می کند و از سوی دیگر خود نسبت به کشور آلبانی (ث) تمایلات برتری طلبانه نشان می دهد.

• بعدها خود کمونیست های چینی، اتحاد جماهیر شوروی را در حرف سوسیالیست و در عمل امپریالیست می نامند، تا اینکه بالاخره مقولهً سوسیال ـ امپریالیسم را دوباره کشف می کنند.
• مقولهً سوسیال ـ امپریالیسم اگرچه بحق برخی از اعمال شوروی (از آنجمله مداخله در چکوسلواکی) را منعکس می کند، ولی به نا حق وجود تضادهای ملی و گرایشات شووینیستی و برتری طلبانه را در واقعیت جهان سوسیالیستی منکر می شود و بدین وسیله به یک استنباط اوتوپیکی از سوسیالیسم بر می گردد.

فیدل کاسترو اخیرا در ارزیابی «انتقادی» و «خود انتقادی» از گذشته، به نتیجهً ارزندهً زیرین می رسد:
• «خطای ما سوسیالیست ها در آن بود، که قدرت ناسیونالیسم و مذهب را دستکم گرفتیم.»

• ما باید اضافه کنیم، که مذهب می تواند بخش مهمی از هویت ملی به حساب آید:
• کافی است به کشورهائی مانند لهستان و ایرلند بنگریم.


• امروز می توان احتمالا کشورهای اسلامی را نیز به همان گونه ارزیابی کرد.

تجزیه و فروپاشی «اردوگاه سوسیالیسم» و سرانجام پیروزی و سیطرهً «دیکتاتوری بین المللی بورژوائی» به سرکردگی ایالات متحدهً امریکا از همین جا سرچشمه می گیرد.

ادامه دارد

 

بخش سوم
جبههً اقتصادی و ایدئولوژیک «جنگ جهانی سوم»

• جبههً دوم «جنگ جهانی سوم» ـ بعد از جبههً اول آن، یعنی جبههً نظامی ـ دیپلوماتیک ـ عبارت است از جبههً اقتصادی که با محاصرهً تکنولوژیک اتحاد جماهیر شوروی شروع می شود و تا شکست آن ادامه می یابد.
• ولی اشتباه خواهد بود، اگر به نقش اقتصاد در این زمینه پربها بدهیم.
• کافی است به آثار تعدادی از موًلفین بیطرف امریکایی اشاره کنیم:

پاول کندی روسیهً سال های 30 را در راه تبدیل پرشتاب به یک ابرقدرت اقتصادی می بیند، که در دورهً پنجسالهً (1945 ـ 1950) قادر به تحقق یک اعجاز اقتصادی است.
• در سال های بعد، اقتصاد شوروی سریعتر از اقتصاد امریکا توسعه می یابد.


• محقق دیگری به نام تورو شکست غیرقابل پیش بینی شوروی را ـ دستکم در عرصهً اقتصادی ـ تردیدآمیز تلقی می کند.

 


• اگر ما مختل شدن تولید را در نظربگیریم، که در کشورهای«اردوگاه سوسیالیسم» سابق بعد ازسال 1991 صورت گرفت، آنگاه می توانیم به جراًت بگوییم که اقتصاد در ورشکستگی «سوسیالیسم واقعا موجود» نقش کلیدی به عهده نداشته است.

• از این رو باید به بررسی جبههً سوم «جنگ جهانی سوم»، یعنی جبههً ایدیولوژیک بپردازیم:
• گشودن یک «جبههً جنگ روانی» یکی از مهمترین وظایف سازمان سیا بوده است.
• در سال 1945 هریمن ـ سفیر امریکا در مسکو ـ خواستار به راه انداختن فرستنده های قوی رادیویی می شود، که به زبان های مختلف خلق های شوروی برنامه پخش کنند.
• در خیزش مردم مجارستان (1956) تعدادی از ایستگاه های کوچک رادیویی، که بطور قاچاقی وارد کشور و بکار انداخته شده بودند، نقش برجسته ای بازی می کنند.

بخش چهارم
تئوری سرتاپا غیرواقعی کمونیسم

• در برتری ایالات متحدهً امریکا در رسانه های گروهی نیزنباید مبالغه کرد.
• در سالهای 50 (در ایامی که رشد اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی امید بخش بود) خروشچف کمونیسم و سبقت از امریکا را به عنوان هدف بعدی اعلام می کند:
• در آن زمان «سوسیالیسم واقعا موجود» آنچنان در حال پیشرفت بود، که سرنوشت سرمایه داری در عرصهً تاریخ و فلسفهً تاریخی به پایان رسیده بنظر می رسید.

• در سال های بعد چند و چون غیرواقعی بودن این نظریه برملا شد.

 


• اتحاد جماهیر شوروی که مجبور شده بود، انتظارات مورد نظر خود را بطور جدی تخفیف دهد، قادر نبود تاریخ خود را مورد ارزیابی قرار دهد و به تجدید نظر بنیادی در ایدئولوژی خود اقدام کند:
• رهبران کشور طوطی وار تکرار می کردند، که رسیدن به کمونیسم نزدیک است.

 

• منظور آنها کمونیسمی بود، که بر جملاتی از مارکس و انگلس در «ایدئولوژی آلمانی» استوار می شد:
• کمونیسم شرایطی را فراهم خواهد آورد که «برای فرد فرد جامعه امکان آن فراهم آید، امروز این کار را و فردا کار دیگری را انجام دهند، صبح برای مثال پی شکار بروند، بعد از ظهر ماهیگیری و عصر دامپروری کنند و شب بعد از صرف شام به انتقاد بپردازند. بسته به میل وحال، بدون اینکه شکارچی، ماهیگیر، چوپان و منتقد باشند.»

• اگر ما یک همچو تعریفی را بپذیریم، پس کمونیسم به درجهً فوق العاده بالایی از توسعه نیروهای مولده احتیاج دارد، تا معضلات و تناقضاتی را از بین ببرد، که با تقسیم ثروت اجتماعی و در نتیجه با کار، با اندازه گیری و کنترل روند کار لازم، برای تولید این ثروت در رابطه اند.
• از سوی دیگر یک همچو برداشتی از کمونیسم، نه تنها به معنی محو دولت، بلکه همچنین بمعنی زاید بودن تقسیم کار و حتی خود کار وبالاخره به معنی محو هرنوعی از قدرت، وظیفه و تکلیف خواهد بود.

• تجارب گرانبهای بشری، در طی دهه های متمادی می بایستی مورد استفاده قرار گیرد، تا حلاجی همه جانبهً سه مساًلهً مهم جامهً عمل پوشد:

مسئله اول
تئوری انقلاب سوسیالیستی همچنان در مرحلهً لنینی آن مانده بود و هنوز کسی پیدا نشده بود، که آن را مورد تجدید نظر قرار دهد، از نو فرمولبندی کند و مدت و بغرنجی های مرحله گذار را مورد بررسی قرار دهد.
• جای آن هنوز هم خالی است و تحقق آن ضرورت مطلق دارد.

مسئله دوم و سوم
• جای بررسی ژرف و نوین از تئوری سوسیالیسم و کمونیسم و جامعهً ما بعد کاپیتالیستی در مجموع آن خالی بود.
• جای آنها هنوز هم خالی است و تحقق آن ضرورت مطلق دارد.

• ولی هرقدر رسیدن به کمونیسم به آینده ای بی نهایت دور و خارج از دسترسی محول می شد، همان قدر هم «سوسیالیسم واقعا موجود» حقانیت قانونی خود را از دست می داد، به سیستمی انباشته از شعارهای توخالی بدل می شد، که راه را برای انواع و اقسام خودخواهی ها و خودستائی ها باز می کرد، به گسترش رشوه و فساد میدان می داد و به فقدان هرگونه حقانیت قانونی عام در جهان معاصر، در زمینهً دموکراسی و خودمختاری خلق ها می انجامید.

• بدین طریق بود، که سوسیالیسم با نتایج درخشان خودش، تبر بر شالوده های هستی خود فرود آورد:
• اجبار عریان برای جامعهً مدنی که ببرکت آموزش عمومی، گسترش فرهنگ و تاًمین اجتماعی نسبتا قابل قبول، رشد یافته بود، بتدریج تحمل ناپذیر شد.
• معضلات درونی «اردوگاه سوسیالیسم» روزبه روز آشکارتر گردید.
• آهنگ رشد اقتصادی کندتر شد و تز تاریخی ـ فلسفی دربارهً ناگزیری بحران در سیستم سرمایه داری، برسر خود سوسیالیسم آمد و به بحرانش کشید.
• عجز سیستم رهبری در پاسخگویی به مشکلات متنوع برملا شد.
• دستگاه غول آسای فشار با عدم استقبال روزافزون مردم مواجه گردید.
• رهبری شوروی به جای درک لحظه و اتخاذ تدابیرکارگشا، همچنان به یاوه گویی در بارهً فرارسیدن عنقریب کمونیسم (با تصوری خیالی از آن) طوطی وار ادامه می داد.

 


• موعظه هایی از این دست تاًثیر منفی بر اقتصاد کشور می گذاشت:
• عقب ماندگی و عدم تعادل به کاهش راندمان کار منجر می شد.

 

• ولی حل این معضلات نه با تکرار شعار «پیشرفت در مسیر کمونیسم خیالی» آسانتر می شد و نه با ایجاد جو فکری یی که هر کوششی را در جهت راسیونالیزه کردن روندهای تولیدی با کوبیدن مهر «احیای سرمایه داری» در نطفه خفه می کرد.

 


• اگر درکشورهای اروپای شرقی فروپاشی اتفاق افتاده است، این بیشتر یک فروپاشی ایدئولوژیکی بوده، تا اقتصادی.

بخش پنجم
بدون یک تئوری انقلابی، انقلاب امکان ناپذیر است!

• آیا مهمتر انگاشتن نقش عوامل ایدئولوژیکی ـ در مقایسه با عوامل اقتصادی ـ نوعی ایدئالیسم نیست؟
• در پاسخ به این پرسش، مارکسیست ها باید طنز گرامشی را به یاد آورند که گفت:
• «افراط در استناد به عوامل مادی، نوعی جا نماز آب کشیدن است.»

• علاوه بر آن یادآوری یکی از معروف ترین تزهای لنین ضرری نخواهد داشت که گفت:
• «بدون یک تئوری انقلابی، انقلاب امکان ناپذیر است! »

• حزب بلشویک ـ بی تردید ـ برای بدست گرفتن قدرت، یک تئوری انقلابی در اختیار داشت، ولی وقتی انقلاب مرحلهً سرکوب نظام کهنه را پشت سر گذاشت و ساختمان جامعهً نو را آغاز کرد، بلشویک ها و جنبش کمونیستی عمدتا به سبب فقدان یک تئوری انقلابی درجا زدند.

 


• امید به ظهورامام زمان و تشکیل جامعهً مهر و صلح و آشتی و فارغ از تضادها و تناقضات متنوع هرگز نمی تواند جای یک تئوری انقلابی را بگیرد و چراغ راه بنای جامعهً ما بعد سرمایه داری باشد.


باید اقرار کنیم که در همین جا خلأ ئی عظیم دهن باز می کند.
این خلأ را نه با رجعت به مارکس می شود پر کرد و نه با متوسل شدن به دامن یکی دیگر از کلاسیک ها.
ما اینجا در مقابل یک وظیفهً نو، دشوار و مطلقا ضرور ایستاده ایم.

پایان

 

 

مائوتسه تونگ و انقلاب چین

حزب کمونیست چین سوار بر امواج خروشان نبرد حماسی رهایی بخش ملی به قدرت رسید.

 

• از این رو پروژهً بازسازی بنیادی جامعه با احیای غرور ملی لکه دار شدهً مردم چین پیوندی تنگاتنگ داشته است.
• ملتی که بانی تمدن هزاران ساله بوده، بعد از جنگ تریاک به کشوری نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال بدل شده است.

• اما چگونه می تواند کشور غول آسای آسیایی، ضمن رسیدن به مدرنیته و سوسیالیسم، به تجزیهً خاک کشور و تحقیر ملی تحمیلی از سوی امپریالیسم پایان دهد؟
• و چگونه می تواند تحت شرایط دشوار «جنگ سرد» و علیرغم محاصرهً اقتصادی و تکنولوژیکی اعمال شده از سوی کشورهای پیشرفتهً سرمایه داری، این امردشوار را جامهً عمل پوشاند؟

مائوتسه تونگ بر آن است، که این مساًله با بسیج مداوم تودهً مردم قابل حل است.
• از این رو ست، که او نخست شعار «جهش بزرگ به پیش» و بعد «انقلاب فرهنگی» را مطرح می سازد.
• و وقتی با مشکلات و بن بست های مدل شوروی مواجه می شود، شعار «پیشبرد انقلاب زیر دیکتاتوری پرولتاریا» را به میان می آورد.

• مرحلهً نوینی از انقلاب باید همراه با تسریع رشد اقتصادی، پیشرفت در جادهً سوسیالیسم را تضمین کند، ابتکار عمل توده ها را از موانع بروکراتیک برهاند و موانع بروکراتیک حزب کمونیست و دولت را از سر راه بردارد.

 


• این اقدامات البته همگی با شکست مواجه می شوند:

1
از نظر سیاسی

• این امر، از نظر سیاسی، به جای توسعه خروشان مورد انتظار، موجب کند شدن و واپس ماندگی هراس انگیز در روند دموکراتیزه کردن جامعه می شود.
• موازین و مقررات دموکراتیک در حزب کمونیست و در جامعه رو به زوال می روند.
• روابط میان هان و اقلیت های ملی که در جریان انقلاب فرهنگی به عنوان مشتری غول آسا در نظر گرفته می شدند، بدتر می شود.
اقلیت های ملی زیر فشار قرار داده می شوند و یا در دوره های تربیتی شتابزده، که از یک «روشنگری» مهاجم و دگراندیش ستیز الهام می گیرد و از پکن و یا دیگر مراکز هان نشین هدایت می شود، شستشوی مغزی داده می شوند.


• از آنجا که حزب و دولت به عنوان دستگاه رابط حذف شده اند، چاره ای جز رابطهً مستقیم میان رهبر «محبوب» ازسویی و تودهً بسیجی شستشوی مغزی داده شده (بوسیلهً دستگاههای اطلاعاتی آمادهً یورش (در صورت لزوم) و تحت رهبری ارتش سرخ از سوی دیگر، وجود ندارد.
• در این سالها نوعی بناپارتیسم عریان یکه تاز میدان می شود.

2
از نظر اقتصادی

• از نظر اقتصادی، ورشکستگی در عرصهً اقتصادی نیز بروز می کند، البته نه فقط از آن رو که شکافی در جامعهً چین افتاده و بحران ناشی از سیستم توجیه همه چیز و تظاهر به مائو پرستی، سوء ظن و رو در رویی را در دستور روز قرار داده است.
• شاید بهتر باشد به جنبهً مهمتری اشاره کنیم.

«جهش بزرگ به پیش» و «انقلاب فرهنگی» کمکی به روند سکولاریزه کردن (خروج از انزوای جهانی) جامعه چین نمی کند.


• آدم که نمی تواند بی وقفه و برای ابد بسیج کند و از تودهً مردم انتظار خودستیزی (خود انکاری)، گذشت و فداکاری و قهرمانی داشته باشد.


• یک همچو انتظاری باید یک استثناء بماند و نباید به قاعده تبدیل شود.
• همکلام با برتولد برشت، می توان گفت:
• «خوشبخت ملتی است که قهرمان لازم ندارد.»

قهرمانان فقط برای گذار از «وضع غیرعادی» به «وضع عادی» لازم می آیند و تا زمانی قهرمان می مانند، که گذار به «وضع عادی» را تضمین کنند.
• یعنی قهرمانی آنها تا آنجا ست، که قادر باشند، خود را نفی کنند.

• این چه نوع کمونیسم من در آوردی وعجیب و غریبی است، که فداکاری و ایثار بی حد و مرز را شرط تحقق خود قرار می دهد؟

«وضع عادی» باید براساس معیارهای مختلف سازماندهی شود و با اتکا بر مکانیسم ها و هنجارها، شرایط لذت بردن بی خلل مردم از زندگی را امکان پذیر سازد.

• برای رسیدن به این اهداف، به قواعد و موازین معینی نیاز است.
• در رابطه با اقتصاد نیز حرف مفت کافی نیست، بلکه به تشویق احتیاج مبرم هست.
مائو ظاهرا باید در آخرین سال های زندگی اش به ضرورت تغییر خط مشی خود رسیده باشد.
سیائوپینگ این ضرورت را در می یابد و به مرحلهً اجرا در می آورد، بدون اینکه «استالین زدایی» خروشچف را مورد تقلید قرار دهد، یعنی بدون لجن مال کردن کسی که قبلا بر سر قدرت بوده است.


• خدمات تاریخی عظیم مائو، در زمینهً ساختمان حزب کمونیست و رهبری مبارزهً انقلابی به باد فراموشی سپرده نمی شود و خطاهای خطیر او در سال های پایانی 50، در چارچوب آزمایش های بزرگ شتابزده و گاهی دیوانه وار، در چارچوب تلاش برای ساختمان جامعهً نوین، بدون داشتن سرمشق های تاریخی، مورد ارزیابی واقع بینانه قرار می گیرند.

• مگر نه اینکه خود مائو، در بهترین ایام زندگی خود (1937)، در اثر خود بنام «در بارهً پراتیک»، خواستار نادیده نگرفتن این مساًلهً بنیادی شده بود که «توسعه هر روند عینی» و همچنین «توسعه شناخت بشری» حاوی تضادها و کشمکش ها ست؟

• این در واقع کلید فهم معضلاتی است، که در تاریخ احزاب کمونیست و جوامعی که خود را کمونیستی می نامند، پدیدار می شود.

• منظور ما تأکید بر خصلت تضادمند عینی روند شناخت بشری است.
• صحبت از «خیانت» و «لکه دار کردن» این یا آن شخصیت، بی خردانه است.

• خروشچف با خلاصه کردن همهً جوانب منفی در نقش شخص استالین و بی اعتبار کردن او، بخش بد میراث او را به ارث می برد و دن سیائوپینگ با رد شیوهً خروشچف، در برخورد به مائو، وارث بخش خوب ارثیهً معنوی او می شود.

• شیوهً برخوردی، که رهبری تازهً چین در پیش می گیرد، مانع سلب حقانیت قانونی قدرت انقلابی می شود و از آنجا که همهً معضلات، ندانم کاری ها و تضادهای عینی به حساب یک فرد گذاشته نمی شود و به عنوان تنها مسئول همهً شکست ها بطور غیابی محاکمهً و محکوم نمی شود، راه برای شروع بحث واقع بینانه، در بارهً شرایط و خصایص مرحلهً ساختمان جامعهً سوسیالیستی جامعه هموار می گردد.

• در جریان این بحث ها «جهش بزرگ به پیش» و «انقلاب فرهنگی» هم مورد نقد قرار می گیرند و به سطل زباله تاریخ روانه می شوند.

پایان

 

فرار از تاریخ (۳)

اریک هوبس باوم (متولد 1917)
نویسنده و تاریخدان مارکسیست انگلیسی
آثار اخیر :
گلوبالیزاسیون، دموکراسی، تروریسم (2007)
امپراطوری تمامعیار: آمریکا، جنگ و ابر قدرت تمام ارضی (2008)


آمیزه ای مرگبار: چهره جدید جنگ سرد

دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999

• امپریالیسم در مبارزه بر ضد اتحاد جماهیر شوروی و اردوگاه سوسیالیستی آمیزه ای از فشار اقتصادی، ایدیولوژیکی و نظامی را بکار می گیرد.
• همان آمیزه ای که برای در هم شکستن حکومت ساندنیست ها در نیکاراگوئه و برای از هم پاشاندن سیستم سیاسی ـ اجتماعی کوبا بکار برده و می برد.
• این همان آمیزه ای است که بر ضد سایر کشورها مثلا عراق، ایران، لیبی و مدت زیادی است که بر ضد جمهوری خلق چین بکار برده می شود.

• این فرم جدید، متنوع و پیشرفتهً جنگ در طی سال های متمادی، در تهاجم مداوم بر ضد کشور شوراها بتدریج تصحیح و تکمیل شده است.


هربرت هوفر، یکی از سردمداران ایالات متحدهً امریکا می گوید:
• «ارسال سرباز به روسیهً شوروی، به معنی قراردادن آنها در معرض سرایت افکار بلشویکی خواهد بود.
• ما باید به محاصره اقتصادی کشورهای اردوگاه سوسیالیسم دست زنیم و کشورهایی را که نسبت به اتحاد جماهیر شوروی سمپاتی دارند، به تحریم اقتصادی تهدید کنیم.»


جرج کله مان، نخست وزیر فرانسه، که از شنیدن پیشنهاد هوفر سر از پا نمی شناخت، اظهار داشت که محاصرهً اقتصادی یک سلاح ویرانگر و کارا ست و امکان موفقیت آمیز گشتنش بمراتب بیشتر از مداخلهً نظامی است.

گرامشی انزجار خود را از این سیاست امپریالیسم اعلام می کند و می گوید:
• «یا پول، یا مرگ!
• یا تن دادن به یوغ سرمایه داری و یا مرگ از گرسنگی!»


• سلاح ویرانگر دیگری که از زمان آغاز «جنگ سرد» ـ به معنی محدود کلمه ـ مورد استفاده قرار می گیرد، عبارت است از توپخانهً ایدئولوژیکی و تبلیغاتی امپریالیسم.

هریمن، سفیر ایالات متحدهً امریکا در مسکو، در نوامبر 1945 گشودن جبههً جدیدی را پیشنهاد می کند:
• «تردیدی نیست که ما می توانیم، دست به انتشار روزنامه و مجله بزنیم، ولی تاًثیر کلام چاپ شده ناچیز است.
• اگر ما فرستنده های رادیویی قوی به زبان خلق های مختلف اتحاد جماهیر شوروی دایر کنیم، می تواند بمراتب مؤثرتر واقع شود.
• کارآئی این شیوه بارها و بارها تاًیید شده است.»


• این تجربه را امپریالیست ها از نازی ها آموخته بودند.
• هیتلر هم برای تحکیم پایگاه اجتماعی خویش به فرستنده های رادیویی متوسل شده بود.
• برای در هم شکستن سیستم سوسیالیستی، علاوه بر فرستنده های رادیوئی، تسلیحات دیگری نیز مستقیم و غیرمستقیم مورد استفاده قرار می گیرند.

اریک هوبس باوم دوره «جنگ باصطلاح سرد» آغاز شده از 1945 ـ 1946 را «جنگ جهانی سوم» می نامد، جنگی که به شکل بغرنجتر و اسرار آمیزتری شعله می کشد.

• صفت «سرد»، برای جنگی که مرحلهً آخرش با هیروشیما و ناکازاکی شروع می شود، نامناسب است.
• «جنگ سرد»، بر خلاف جنگ های متداول، که هرازگاهی در گوشه ای از کرهً زمین شعله ور می شوند، جنگی است که در برخی مقاطع تاریخ چنان «داغ» می شود، که خطر تبدیل سراسر و یا بخش مهمی از سیارهً زمین به جهنمی را از پیش چشمان نگران بشریت عبور می دهد.

• اگرچه در رویارویی دو قدرت متخاصم اصلی، رسما صحبت از مبارزهً سیاسی ـ دیپلوماتیک، اقتصادی و تبلیغاتی است، ولی زورآزمایی نظامی چنان دهشتناک است، که هیچ کوری نمی تواند نبیند.

• زورآزمایی نظامی اگر هم به درگیری مستقیم و یا غیر مستقیم نانجامد، می تواند، عواقب هولناکی بجای گذارد.
• تاًثیر مخرب آن بر اقتصاد و سیاست کشورها، بر مناسبات میان مردم تک تک کشورها و روابط بین المللی بسیار جدی است.

• مقوله «فروپاشی» در این مورد، یک حقه و ترفند سرهمبندی شده از سوی نظریه پردازان کاپیتالیستی و امپریالیستی است.


• لاشخورها با چنگ و دندان خون آلود، به رقص و پایکوبی برخاسته اند و ادعا می کنند که سیستم اقتصادی ـ اجتماعی در اتحاد جماهیر شوروی و امریکای لاتین صرفا بدلیل ضعف درونی، غلط بودن مارکسیسم ـ لنینیسم و عدم همخوانی سیستم سوسیالیستی با روحیهً بشری از درون و بطور خود به خودی فرو پاشیده و یا دچار بحران شده است و نتیجه می گیرند که سیستم سرمایه داری نظامی پرثبات، بحق، جاودان و بی جانشین است، ولی سیستم سوسیالیستی و راه رشد غیرسرمایه داری اصولا غلط و محکوم به شکست است.


• نشخوار مقولهً «فروپاشی» از سوی هرکس هم که باشد، فقط برای تاجگذاری بر سر فاتحان این نبرد مرگ و زندگی است و بس.

• اگر این مقوله به مذاق خیل عظیمی از چپ ها و باصطلاح کمونیست ها و بویژه ماورای انقلابیون و کمونیست های افراطی دو آتشه خوش می آید، نشانگر ورشکستگی و فلاکت سیاسی و ایدئولوژیک آنها ست و لاغیر.

• رد مقولهً «فروپاشی» اما به معنی شانه خالی کردن از تحلیل تاریخی سرسختانه سوسیالیسم واقعا موجود و جنبش بین المللی کمونیستی نیست و نمی تواند هم باشد.

• بلکه درست برعکس، یک همچو تحلیلی فقط وقتی ممکن خواهد شد، که به واقعیت جنگ جهانی سوم پی ببریم.
• این تحلیل سرسختانه را لیکن نمی توان با تسلیم طلبی عوضی گرفت و لذا انتقاد از روحیهً ورشکستگی سیاسی ـ ایدئولوژیک و عقب ماندگی مذهبی را، که بعد از شکست سوسیالیسم در صفوف جنبش کمونیستی رخنه کرده است، باید بی چون و چرا تا پایان تلخش ادامه داد.

پایان

 

 

کارل اشمیت (1888ـ 1985)
حقوقدان دولتی و فیلسوف سیاسی آلمانی
ماورای ارتجاعی
از کارگزاران رایش سوم
زمینه ساز روحی برای ناسیونال ـ سوسیالیسم
مؤلف آثار بیشمار

 

یک بام و دو هوا

دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999

 

پیشگفتار


• ما در فصول پیشین دیدیم که مقولهً «فروپاشی» برای توضیح شکست سوسیالیسم واقعا موجود، مقوله ای نارسا ست و حق با کسانی است، که از جنگ جهانی سوم سخن می گویند، جنگی که در آن رسانه های گروهی و نبرد ایدئولوژیک نقش برجسته ای به عهده داشته اند و سرگیجهً مغلوبین از همین جا نشئت می گیرد.
• ما اینجا با یک هیروشیمای ایدئولوژیک سر و کار داریم، که توان تفکر مستقل بخش مهمی از جنبش بین المللی کمونیستی را نیست و نابود کرده است!

بخش اول
وضع عادی و وضع غیرعادی

کارل اشمیت می گوید:
• «خودمختار و مستقل کسی است که بتواند در باره «وضع غیر عادی» (حکومت نظامی) تصمیم بگیرد.»

• این گفتهً کارل اشمیت ـ حقوقدان نابغه و ماورای ارتجاعی ـ نه تنها برای درک طرز کار مشخص یک سیستم حقوقی و مناسبات میان مراکز مختلف قدرت، بلکه همچنین برای فهم چند و چون یک جنبش سیاسی و درجهً استقلال و خودمختاری آن کمک می کند.

• مثال:
• در سال 1991 در الجزایر، ژنرال ها با توسل به کودتای نظامی، انتخابات آزاد مردم را که «جبههً مقدس اسلامی» را روی کار آورده بود، غیر قانونی اعلام کردند.
• ژنرال ها با استقرار یک دیکتاتوری نظامی (ظاهرا بر ضد ارتجاع اسلامی) «وضع غیر عادی» (حکومت نظامی) اعلام کردند و نشان دادند که اهرم های اصلی قدرت در دست کیست.
• اگر بزبان مائوتسه تونگ صحبت کنیم، «قدرت از لولهً تفنگ بیرون می آید» و مستقل کسی است که در زمان دلخواه، دستور «سخن گفتن» به مسلسل ها را صادر کند.
• آری، واقعیت قدرت از این قرار است.


• اکنون بیایید با هم متدئولوژی یاد شده را برای بررسی مناسبات اردوگاه های مختلف به کار گیریم.
کودتای نظامی در الجزایر را غرب با حسن تفاهم پذیرفت و با استدلال به اینکه جلوی روی کار آمدن یک حکومت اسلامی که به معنی واپسگرایی، دفن هرگونه آزادی وجدان و بویژه حقوق زنان می بود، گرفته شده است و از آن استقبال کرد.


• اتحاد جماهیر شوروی، چند سال پیش، درست با همین استدلال برای حمایت از رژیمی که قصد مدرنیزه کردن جامعهً افغانستان، دفاع از حقوق زنان و مبارزه بر ضد اسلامیست های عهد حجر را داشت، دست به مداخلهً نظامی در این کشور زد.
• در این مورد اما غرب، نه تنها از مداخلهً شوروی ابراز انزجار کرد، بلکه همان «مجاهدین آزادی خواه» را که امروز در الجزایر به عنوان مشتی آدمکش خونخوار و جانی بالفطره لقب می دهد، تا دندان مسلح کرد.


• نتیجه اینکه اعلام «وضع غیرعادی» اگر در موردی مصلحت باشد، می تواند در مورد مشابه دیگری گناهی نابخشودنی به حساب آید.
• زیر پا گذاشتن قاعده و قانون، در جایی می تواند تقدیس شود و مجاز دانسته شود و در جایی دیگر شدیدا محکوم گردد.


• اینکه امریکا و یا فرانسه برای ارزیابی مصالح ژئوپولیتیکی و اقتصادی خود معیارهای دیگری بکار می گیرند، برای هیچ کودنی شگفت انگیز نیست.
• شگفت انگیز موضعی است که باصطلاح چپ ها و بویژه حضرات به اصطلاح کمونیست در اینگونه موارد دارند.

• حضرات باصطلاح کمونیست همانند طبقات حاکمه، کودتای نظامی الجزایر را امری منطقی و طبیعی تلقی می کنند، ولی در محکوم کردن مداخلهً شوروی در افغانستان خستگی نمی شناسند.


• تصمیم در بارهً مرزبندی «وضع غیرعادی» و وضع عادی، تاًیید و یا تکذیب قواعد بازی، همیشه و همه جا در انحصار بی چون و چرای غرب لیبرال، کاپیتالیستی و امپریالیستی بوده است، پس جنبش کمونیستی ناگزیر وابسته به غرب و یا در بهترین حالت خودمختار نیم بند می ماند.
• اگر خودمختار و مستقل کسی است که در بارهً مرزبندی میان «وضع غیرعادی» و وضع غیر عادی تصمیم می گیرد، پس روشن می شود که مستقل متعالی در واشنگتن مسکن دارد و از آنچنان استقلال بی حد و مرزی برخورداراست، که می تواند مهر خود را بر قضاوت شخصیت ها، محافل، مطبوعات و جنبش های باصطلاح کمونیستی بکوبد.

بخش دوم
پروفسور بوبیو و وضع غیرعادی

نوربرتو بوبیو (1909 ـ 2004)
فیلسوف حقوقی و نویسنده ایتالیائی
پروفسور دانشگاه
بانی مکتب لیبرال ـ سوسیالیسم
مؤلف آثار بیشمار


• برای توضیح تز یاد شده، بگذارید مثال دیگری بزنیم:
• در ماه اوت 1991 میلادی، در مسکو کودتای عجیب و غریبی اتفاق می افتد که حتی مویی از سر یلسین کم نمی شود و درست بر عکس، شرایط تبلیغاتی لازم را برای تحکیم قدرت او فراهم می آورد.
• هر نوع سوء ظنی از سوی هر کسی که هنوز مثقالی مغز در کله دارد، منطقی و مجاز است.
• زیرا کودتای واقعی را در حقیقت خود یلسین انجام می دهد و به عبارت دیگر جرج بوش.


• ولی قصد ما حلاجی این مساًله نیست.
• کودتاچی ها اعلام می کنند، که قصد جلوگیری از تجزیهً اتحاد شوروی و از بین رفتن استقلال کشور را دارند.
• لذا با توسل به نیروهای نظامی دست به عمل مشروعی می زنند و «وضع غیرعادی» اعلام می کنند.

• این را موقتا به خاطر بسپاریم.


• دو سال بعد خود یلسین دست به کودتا می زند و پارلمان منتخب مردم را منحل می کند و درش را می بندد.
• در این مورد دستگاه سرکوب ـ روغنکاری شده و بموقع ـ به میدان آورده می شود.
• یلسین به تهدید خالی کفایت نمی کند.
• نظام قانونی کشور بیرحمانه در هم کوبیده می شود، ولی علیرغم آن دموکرات هایی مانند بیل کلینتون و سوسیالیست هایی مانند میتران، رضایت خاطر عمیق خود را از این قانونشکنی اعلام می دارند.


• اما حضرات باصطلاح کمونیست چه می کنند؟
پروفسور بوبیو نیز موضع می گیرد:
• «من همیشه مدافع قانون بوده ام، هستم و خواهم بود.
• ولی در مورد روسیه از خود می پرسم که آیا اصلا شرایط لازم برای حکومت قانونی موجود است؟»


• ولی چرا دو سال پیش، یک همچو سوًالی به ذهن فیلسوف باصطلاح کمونیست حتی خطور هم نکرد؟
• چرا؟
• علتش این است، که ما باید قادر باشیم «وضع عادی» را از «وضع غیرعادی» تمیز دهیم.

• کمونیست ها نیز می توانند از این گونه موارد درس بگیرند.
• ولی حضرات، جسارت این تمایز را در خود نمی یابند و این وظیفه را به «خودمختار» ساکن در واشنگتن محول می کنند و یا فروتنانه می گذارند که در تورین تصمیم گرفته شود که کی «وضع غیرعادی» حاکم است.


• در توطئه هایی که دولت امریکا بر ضد جمهوری خلق چین به راه انداخته، می توان موضع نوکر صفتانهً حضرات به اصطلاح «چپ» را بهتر دید:
• اخیرا حقایق پشت پرده ای به بیرون درز کرده، که دیدن وقایع میدان تیه ن ـ آن ـ مین را در پرتو دیگری امکان پذیر می سازد:
• دانشجویان و روشنفکران چینی تبعیدی، که در امریکا بسر می برند، عناصر افراطی جنبش ضد کمونیستی آن زمان را متهم می کنند که جلوی رسیدن به هرگونه توافقی با مسئولین دولتی چین را سرسختانه گرفته اند.
• این امر نشانگر اهداف بسیاری از محافل چینی و خارجی در نا آرامی های سال 1989 است.


• نشریهً «مسایل خارجی»، که به وزارت خارجهً ایالات متحدهً امریکا نزدیک است، در مقاله ای به وقایع میدان تیه ن ـ آن ـ مین اشاره می کند.
• نویسندهً این مقاله با خوشحالی تمام تجزیهً چین را بعد از مرگ دین ـ سیا ـ ئوپینگ پیشگویی می کند.
• او می نویسد، که «در سال 1989 (سال شکست کمونیسم در بسیاری از کشورهای سوسیالیستی) در میدان تیه ن ـ آن ـ مین درست همین هدف دنبال می شد»


• برای فهم این موضوع باید یاد آور شد، که همان محافلی که امروز رهبری چین را به بهانهً تیراندازی در میدان تیه ن ـ آن ـ مین، در ملأ عام به چوبهً اتهام و انتقاد می بندند، یلسین چینی مورد نطر خود را از جعبه جادو بیرون می آورند.

پایان

 

 

چیانکایچک

مبارزه در راه کسب هژمونی جهانی

دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999

• ظاهرا حضرات چپ، در زمینهً تعریف و تمجید بی حد و حصر از گرامشی مشکلی ندارند.
• ولی اصولا یادشان می رود، که بخش اساسی کار او نبرد برای کسب هژمونی بود.
• به جراًت می توان گفت، که حضرات چپ، مقوله ها، ارزیابی ها و استنادهای تاریخی خود را بی کم و کاست، از نظریه پردازان امپریالیستی حاکم به عاریه می گیرند و پرخاشگرتر از آنها به عنوان کشفیات خود به خورد انبوه بی خبر و دنباله رو می دهند.

• سی امین سالگرد شورش مردم مجارستان، بهانه ای می شود برای یادآوری مداخلهً شوروی در سال 1956 در این کشور و حضرات به اصطلاح چپ خود را موظف به انتقاد بیرحمانه می بینند.
• در روزهای پایانی سال 1997 لیکن کسی فرصت نمی کند، به مناسبت پنجاهمین سالگرد سرکوب مردم چین (فرمز) توسط چیانکایچک حرفی بزند.


• حادثه ای تقریبا بی اهمیت که از کنارش می گذرند!


• بنا بر اظهارات مقامات رسمی مجارستان، در سال 1956 در جریان مداخلهً شوروی، 2500 نفر قربانی می شوند.
• ولی 9 سال پیشتر، در آغاز سال 1947 در طی عملیات سرکوبگرانه چیانکایچک، که با حمایت همه جانبهً امپریالیسم امریکا صورت می گیرد، بیش از 10000 نفر جان می بازند.

• هرسال حادثهً میدان تیه ن ـ آنمن گرامی داشته می شود، ولی هیچکس بیاد مداخلهً نطامی امریکا در همان سال 1989 در پاناما نمی افتد، که بدون اعلام جنگ، مناطق پرجمعیت این کشور بمباران می شوند و صدها و هزاران نفر به قتل می رسند.

• به جراًت می توان گفت، که حضرات به اصطلاح چپ در زمینهً درک تاریخی خویش، از استقلال نیم بندی برخوردارند.
• استقلال نیم بند آنها را در استفاده از مقوله ها نیز می توان دید.
• ما به یک مثال ناقابل اشاره می کنیم:
• حضرات به اصطلاح چپ همصدا با بورژوازی، چندین بار اوپوزیسیون ضد یلسین را در شوروی که کمونیست های روس در صفوف اول آن قرار دارند، ناسیونالیست قلمداد می کنند.
• ولی پس از شنیدن سخنرانی جرج بوش، مبنی بر اینکه «من در امریکا ملت رهبر جهان را می بینم.
تنها ملتی را که وظیفهً ویژه ای به عهده دارد.
• قرن بیستم، «قرن امریکا» لقب گرفت، چون که ما فرمانروای جهانیم.
• ما اروپا را نجات داده ایم، فلج اطفال را علاج کرده ایم، کرهً ماه را تسخیر کرده ایم و با فرهنگ خود جهان را روشن ساخته ایم.
• امروز در آغاز قرن بیست و یکم ایستاده ایم.
• بنام کدام ملت این قرن نامیده خواهد شد؟
• من فکر می کنم بنام امریکا.
• ما هنوز به پایان کار خود نرسیده ایم و نیروی مان هنوز ته نکشیده است
»، هیچکدام از حضرات او را به شوینیسم نئوفاشیستی متهم نمی کند.

• چندی بعد بیل کلینتون سنگ تمام می گذارد:
• «امریکا باید همچنان رهبری دنیا را بدست داشته باشد.
• رسالت ما زمان سرش نمی شود»

• و کیسینجر اضافه می کند:
• «وظیفهً رهبری جهان از ایالات متحدهً امریکا تفکیک ناپذیر است»

• باز هم حضرات چپ، یادشان می رود که یک همچو ادعایی را فقط یک ناسیونالست افراطی می کند.

• ما در اینجا شاهد احیای اسطورهً فلاکت انگیز ملت برگزیده هستیم.

شووینیسم، هستهً اصلی این گرایش سیاسی را تشکیل می دهد، ولی مهر ناسیونالیست بر پیشانی کسانی کوفته می شود، که در مقابل این ملت به اصطلاح «برگزیده» بپا می خیزند.
• داشتن سوء ظن نسبت به امریکا بی دلیل نیست.
• روزنامهً تایمز امریکا اقرار می کند، که «گروهی از مشاوران امریکایی 4 ماه تمام بطور مخفیانه در مبارزات انتخاباتی یلسین شرکت کردند.»

• برای اینکه گندش بالا نیاید، یکی از نمایندگان وزارت خارجه امریکا استدلال می کند، که «پیروزی کمونیست ها را در انتخابات نمی توانستیم به هیچوجه تحمل کنیم.»

• از این رو هر طورهم که بخواهیم در بارهً کودتای اوت 1991 فکر کنیم، نگرانی آنها در بارهً محو استقلال و تمامیت ارضی روسیه بجا بود.
• و هر طورهم که ما در بارهً رفتار دولت چین، موقع فرونشاندن بحران 1989 قضاوت کنیم، واقعیت این است، که آنها در برابر مانورهای بی پایان امپریالیستی، در جهت تهدید استقلال و تمامیت ارضی چین دلایل زیادی داشتند، تا هشیار باشند.


• کشور چین تنها کشوری است که امروز می تواند از بدل شدن قرن بیست و یکم به «قرن امریکا» جلوگیری کند.

• بگذارید برای اولین و آخرین بار روشن کرده باشیم، که هدف این مقاله توجیه این یا آن موضعگیری در اختلافات میان حزب کمونیست شوروی و حزب کمونیست چین نیست:
• هر موضعگیری مشخص این و یا آن حزب کمونیست و هر جنبشی که خود را کمونیست می نامد، باید مورد تجزیه و تحلیل مشخص و آزاد از پیشداوری قرار گیرد.
• ولی این تجزیه و تحلیل نباید آب به آسیاب ایدئولوژی حاکم بریزد و مورد سوء استفادهً آن قرار گیرد.

آزادی از پیشداوری، باید همهً جوانب امر را در برگیرد و راه را برای کسب استقلال نظر و احیای حافظهً تاریخی هموار کند.

کمونیست ها موظفند خود را از هرنوع استقلال نیم بند ـ چیزی که فاتحان «جنگ سرد» و یا جنگ جهانی سوم در پی ابدی کردنش هستند ـ آزاد سازند.

پایان

 

مقایسه چرچیل، روزولت و استالین
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999

 

4

مقایسه ای مختصر


• بیائید، ایدئولوژی دیکتاتوری را در شخص استالین مورد مطالعه قرار دهیم و با ایدئولوژی دو تن از رهبران ائتلاف ضد فاشیستی مقایسه کنیم و گذاشتن چندش انگیز استالین در کنار هیتلر را به عهدهً ضد کمونیست های حرفه ای بگذاریم.


• چند سال پیش یکی از روزنامه نگاران معتبر انگلیسی افشا کرد، که چرچیل، همانند بسیاری از مرتجعین قرن نوزدهم، بر آن بود که افراد بی خانمان، تبهکار و ولگرد را که امیدی بر متمدن شدن شان نیست، با توسل به زور عقیم کنند.

• همین طرز تفکر برای فرانکلین روزولت نیز بیگانه نیست.
• بعد از اینکه او در یالتا اعلام می کند، که به سبب جنایات نازی ها همچنان «حس انتقام جویی سیراب ناپذیری نسبت به آلمانی ها دارد»، مدت نسبتا درازی روی پروژهً افراطی ئی کار می کند:
• «ما باید با آلمانی ها برخوردی سخت داشته باشیم.
• منظورم نه فقط نازی ها، بلکه مجموعهً ملت آلمان است.
• یا باید این ملت را عقیم کنیم و یا باید با آنها به نحوی رفتار کنیم، که دیگر قادر نباشند، کسانی را تحویل دنیا بدهند، که مثل سابق عمل کنند.»


• علیرغم تلفات سنگین و درد و رنج و خسارات بیکران، که مردم کشور شوراها، از تجاوز فاشیست های هیتلری متحمل شده اند، در استالین هیچگونه کینه و نفرت قابل مقایسه ای بر ضد نژاد آلمانی بچشم نمی خورد.

• او در اوت 1942 اعلام می کند:
• «در یک ردیف قرار دادن دار و دستهً هیتلر، با ملت و دولت آلمان احمقانه است.
• تجارب تاریخی نشان داده، که هیتلرها می آیند و می روند، ولی مردم و دولت ها می مانند.
• قدرت لایزال ارتش سرخ در آن است، که در آن هرگز نفرت نژادی بر ضد خلق های دیگر و از آن جمله بر ضد مردم آلمان رواج داده نمی شود و نمی تواند هم رواج داده شود.»


حضرات ضد کمونیست می توانند آن را به حساب تئوری و حرف مفت بگذارند، ولی یک چیز را نمی توانند انکار کنند و آن اینکه علیرغم توحش و هراس در این سال ها، تئوری مارکسیسم در استالین برتری چشمگیر او را نسبت به سران اردوگاه بورژوائی، بطور انکار ناپذیری نشان می دهد.

5
دو فصل از تاریخ طبقات و خلق های تحت ستم

• کمونیست هائی که تحت تاًثیر ایدئولوژی حاکم، بناچار از استالین تصویر یک ابلیس در ذهن خود دارند، باید نگاهی به اسپارتاکوس بیندازند:
• تاریخ نگاران گزارش می دهند، که اسپارتاکوس برای گرفتن انتقام رفیقش کریسوس، 300 نفر از اسرای رومی را گردن زد و تعداد زیادی را شب قبل از حمله قتل عام کرد.


• رفتار بردگان شورشی، در سیسیل، که ده ها سال قبل به قیام برخاسته بودند، شقاوت آمیزتر بود.
• بنا بر نقل از دیودوروس سیکولوس، آنها به خانهً اربابان می ریختند، زنان شان را مورد تجاوز قرار می دادند، حمام خون راه می انداختند و حتی به کودکان شیرخواره رحم نمی کردند.

• تردیدی نیست که کمونیست ها، از شنیدن این حقایق احساس خوشایندی ندارند و آرزو می کنند، که کاش یک همچو جنایتی صورت نگرفته بود.
• ولی اسپارتاکوس را با کراسوس در یک ردیف قرار نمی دهند، که بعد از پیروزی بر اسپارتاکوس و یارانش 4000 اسیر جنگی را در جادهً ویا اپیا میخکوب دارها کرد.

کراسوس ـ ثروتمندترین ارباب روم ـ بر آن بود که نظام برده داری را ابدی سازد و حاضر نبود، برای این «ابزارهای سخنگو»، ارزش و اعتباری قائل شود و از قضای روزگار، یکی از این «ابزارهای سخنگو» جرائت کرده بود، بیانگر اعتراض همزنجیران و همکاران خود باشد، آنها را سازمان دهد و برای مدت کوتاهی هم که شده، بر علیه کبکبه و دبدبه و کر و فر ارباب امپراطورش خط و نشان کشد و پایه های امپراطوری برده داران را به لرزه افکند و آئین مقاومت و شورش بر ضد بیداد را بنیان نهد.

• تجلیل از اسپارتاکوس بوسیلهً کمونیست ها به معنی تاًیید این حقیقت امر است، که شخصیت و سرنوشت او، از تاریخ طبقات تحت ستم تفکیک ناپذیر است، که آنها بخشی از این جنبش اند، که علیرغم اشتباهات شان مبارزه ای رهایی بخش بوده است.

• رژه رفتن کمونیست های روس، پشت پرترهً استالین، فرقی با رژه رفتن کمونیست های ایتالیا پشت پرترهً اسپارتاکوس ندارد.


• منظور کمونیست های روس با این امر همانقدر می تواند به معنی تاًیید گولاگ و امحای سیستماتیک مخالفین از سوی استالین باشد، که منظور کمونیست های ایتالیا، به معنی تاًیید تجاوز به زنان اربابان و قتل عام اسرای جنگی و یا کودکان شیرخوار از سوی غلامان عاصی.

• تجلیل مکانیکی اسپارتاکوس و ابلیس انگاشتن استالین دو روی سکه واحدی اند.


• فرار از واقعیت و یا ساده کردن ابلهانهً آن برای رسیدن به آرامش روحی، کار بی معنی و احمقانه ای است.
• آدم لازم نیست، کمونیست باشد تا بفهمد.
• هر مورخ صادقی می تواند اقرار کند، که استالینیسم علیرغم همهً وحشت آن، فصلی از روند رهایی بخش بوده است.
• نبردی که به شکست فاشیسم انجامیده است.
• نبردی که به جنبش ضد استعماری، ضد آنتی سمیتیسم و ضد تبعیض نژادی توش و توانی دیگر بخشیده است.


• مورخی می نویسد:
• «اشتباه بزرگی است، اگر تصور کنیم که نژاد پرستی نازی ها در سالهای 30 این قرن، درهم کوبیده شده است.
نژاد پرستی با عواقب منفی آن بعدها مورد استفاده قرار می گیرد، در حالی که از دهها سال قبل، پیشداوری های نژادی بخش تفکیک ناپذیر ایدئولوژی حاکم در هر دو سوی آتلانتیک بوده است.»

آیا اصلا می توان تحول بنیادی در برخورد به مسئلهً نژاد و نژادپرستی را بدون نقش اتحاد جماهیر شوروی تصور کرد؟

ادامه دارد

 

فرار  از تاریخ (۲)

دومه نیکو لوسوردو (متولد 1941)
پروفسور فلسفه در دانشگاه (اوربینو).
او در همکاری با (هاینتس هولتس) به انتشار

مجلهً (توپوس) ـ خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی ـ را بعهده دارد.
آثار او :
امانویل کانت ـ آزادی، حقوق و انقلاب (1987)
هگل و ارثیهً آلمانی، فلسفه و مسایل ملی انقلاب و ارتجاع (1981)
هگل و بیسمارک. انقلاب 48 و بحران فرهنگ آلمانی (1993)
همبود، مرگ، هایدگر و ایدئولوژی جنگ (1995)

بازیابی توان تفکر و عمل سیاسی

رجعت به مارکس و شهادت طلبی مذهبی

دومه نیکو لوسوردو

برگردان شین میم شین
1999


شهادت طلبی مذهبی مضرات غیرقابل جبرانی دارد.
• مثالی بزنیم:
• حضرات باصطلاح کمونیست، محاصرهً اقتصادی عراق و کوبا را از سوی ایالات متحدهً امریکا بحق محکوم کرده و مترادف با «آدمکشی» قلمداد می کنند.
• از سوی دیگر اما ایالات متحدهً امریکا را سرزنش می کنند، که علیرغم سرکوب مخالفین رژیم در جمهوری خلق چین، روابط اقتصادی اش را با چین ادامه می دهد.


• از کشوری که به جرم «آدمکشی» محکوم می شود، به عنوان «پاسدار حقوق بشر در جهان»، درخواست می شود که در جمهوری خلق چین وارد عمل شود.
• کشوری که به خاطر در پیش گرفتن سیاست تحریم اقتصادی، علیه عراق و کوبا محکوم می شود، مورد سرزنش قرار می گیرد، که چرا با چین روابط بازرگانی اش را ادامه می دهد و دست به تحریم اقتصادی نمی زند.

• آیا منطقی در کار حضرات باصطلاح کمونیست می یابید؟
• نه!
• توقع منطقی بودن از یک مذهبی داشتن، خود غیرمنطقی است.

• فرد مذهبی در جهانی خیالی و مه آلود در گشت و گذار است.
• شب و روز در پی «شر» می گردد، تا با زدن دست رد بر سینهً آن ـ هرکجا و هر طور که باشد ـ اعلام وجود کند.
• فرد مذهبی نابینا ست، ماهیت اشیاء و رویدادها را نمی تواند از صراحت بگذراند، در سطح پدیده ها پس و پیش می رود و به کنه اشیاء راهی نمی یابد.


• برای چنین فردی تحریم اقتصادی خلق های عراق و کوبا بد است، عدم تحریم اقتصادی چین هم همینطور.

• آدم نباید علامهً دهر باشد، تا بفهمد که پشت جار و جنجال ضد چینی کنونی چه اهداف ژئوپولیتیکی نهفته است.

• حوادث میدان «تیه ن ـ آنمن» در حقیقت بهانه برای چیز دیگری است.

• واقعیت این است، که امپریالیسم امریکا نمی تواند تحمل کند، که چین ـ بزرگترین کشور آسیا ـ تن به اسارت امریکا ندهد و به عنوان «آخرین جبههً» تسخیر نشده، خار چشم باشد و رو به رشد رود.

• ولی برای یک وجدان مذهبی که هنری جز تظاهر به پاکدامنی و فخر بدان ندارد، تحلیل تاریخی و سیاسی چه مفهومی می تواند داشته باشد؟
• او نمی فهمد، که در خواست تحریم اقتصادی چین از امپریالیسم امریکا، بطور غیر مستقیم به معنی بحق جلوه دادن محاصرهً اقتصادی عراق و کوبا ست.

• تسخیر این «جبههً آخر» از سوی ایالات متحدهً امریکا منجر به تجزیه و تکه تکه شدن جمهوری خلق چین خواهد شد (همانطور که در مورد یوگوسلاوی و اتحاد جماهیر شوروی دیدیم) و فاجعه ای برای مردم چین بدنبال خواهد داشت.

• شکست این کشور بزرگ آسیا، به تقویت امپریالیسم امریکا و قدرت سیاسی و نظامی آن و به تشدید استراتژی تحریم اقتصادی کشورهای زیادی مانند عراق و کوبا و برده کردن مجموعهً بشریت خواهد انجامید.

• ولی انتظار عقل سالم در بدن یک مذهبی عقب مانده، که ماسک و نقاب کمونیستی بر چهره دارد، انتظاری بیهوده است.

• ما موضعگیری حضرات باصطلاح کمونیست را با مواضع جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین مقایسه کردیم و می خواهیم قدری دقیقتر در این باره صحبت کنیم.

• پناه بردن جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین به خویشتن خویش، یک جنبهً مثبت در برداشت.
• فاصله گرفتن از انقلاب ملی قوم یهود نوعی تفکر ماورای طبیعی می طلبید.


• ولی پناه بردن حضرات باصطلاح کمونیست به خود، از آنجا که انقلاب و تحول تاریخی ناشی از آن، حامل شعارهای جهانگیر بوده است، به معنی عقبگرد و مسخ خویش خواهد بود.
• این جور حالات، طبیعی اند و کسی نباید از دست حضرات به خشم آید.
• چرا که هر شکست در تاریخ، آبستن حالات مذهبی گونه بوده است.
• ولی چسبیدن سرسختانه به این حالات و خود را کاشف حقیقت ناب پنداشتن تهوع آور است.


کمونیست هایی که نمی خواهند تا ابد در حالت خلسه و پریشانحالی صوفیانه بسر برند، باید بتوانند، توان تفکر و عمل سیاسی را دوباره در خود احیا کنند و راه بیفتند.
پایان

 

 

جورج فروست کنان (1904 ـ 2005)
مورخ و دیپلمات آمریکائی
نام او با نقشه مارشال و سیاست تسدید در رابطه است
رئیس بخش برنامه در وزارت امور خارجه آمریکا (1947 ـ 1949)
جوایز دریافتی
جایزه پولیتسر (1957)
جایزه صلح تجارت کتاب آلمان (1982)
دارنده مدال پور له مری آلمان

فروپاشی، اسطوره توجیهی امپریالیسم

دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999


• بلع نیکاراگوئه توسط امپریالیسم امریکا چگونه اتفاق افتاد؟


• نیکاراگوئه مورد محاصرهً اقتصادی و نظامی قرار گرفت.
• نیکاراگوئه آماج دسیسه های براندازانهً سازمان های جاسوسی شد.
• بنادر نیکاراگوئه مین گذاری شدند.
• جنگ اعلام نشده، ولی کثیف و خونینی بر ضد این کشور آغاز شد، که مغایر با کلیهً موازین حقوق بین المللی بود.
• دولت ساندینیستی در برابر این دسیسه ها مجبور به اتخاذ اقدامات تدافعی شد، تا ارتجاع داخلی و تجاوز خارجی را دفع کند.


دولت ایالات متحدهً امریکا به عنوان مدافع سینه چاک حقوق بشر (که ظاهرا از طرف ساندنیست ها پایمال شده بود) وارد میدان شد و دولت انقلابی نیکاراگوئه را زیر رگبار تبلیغات اختناق آوری قرار داد و به جلب حمایت کلیسای کاتولیک و برخی از ارواح خیرخواه «دست چپی» نایل گردید.
• بدین طریق میدان عمل اورتگا رفته رفته تنگ و تنگتر شد و بالاخره از پا در آمد.


• پایگاه های ساندنیست ها زیر فشار اختناق اقتصادی، جنگ صلیبی ایدئولوژیک، فشار نظامی و تروریسم هدایت شده از سوی واشنگتن و مزدوران معروف به «کونتراز» زیر ضربات هولناکی قرار گرفتند، نتیجه اش تضعیف روحیه و توان مقاومت بود.
• تنها راهی که برای نجات باقی ماند، انتخابات بود.


• در جریان انتخابات، امپریالیسم امریکا قدرت مالی و امکانات تبلیغاتی غول آسای خود را وارد عمل کرد، مردم نیکاراگوئه ی خونالود و مستاًصل، با کارد میر غضب بر گلو «آزادانه» در مقابل قصاب جهانی به زانو در آمدند.

• تاکتیک مورد استفاده در مورد کوبا چیزی جز این نیست.

• اکنون باید پرسید:
• آیا شکست سیستم ساندنیستی، نتیجهً یک «فروپاشی» بوده است؟
• آیا می توان سقوط فیدل کاسترو و نابودی سوسیالیسم در کوبا را (که امپریالیسم امریکا سال های سال است که تدارک می بیند) یک «فروپاشی» و یا شکست نامید؟

• طرزتفکری، که یک شکست و یا یک بحران را که زیر فشار وحشت انگیز، مستمر و همه جانبهً امپریالیسم صورت می گیرد، به عنوان یک روند درونی و خود به خودی می نامد، در بهترین حالت ساده لوحانه و یکسونگرانه است.

• مقولهً «فروپاشی» همانقدر در مورد اردوگاه سوسیالیسم بی ربط است، که در مورد نیکاراگوئه بود و یا در مورد کوبا خواهد بود.


• وقتی در سال 1947 سیاست «تسدید» فرمولبندی می شد، جرج کنان ـ معمار این سیاست ـ تاًکید کرد که «ما باید در جریانات داخلی روسیه و جنبش کمونیستی نفوذ کنیم و سازمان های جاسوسی ما، که به عنوان مشاور سفیر امریکا در مسکو و در دستگاه دولتی امریکا حضور دایمی دارند، باید از کلیهً امکانات لازمه برخوردار شوند

• منظور این بود که «فشار وارده بر سیاست جاری اتحاد جماهیر شوروی را تشدید کنند» و این اعمال فشار تا آن حد افزایش یابد که سرانجام «به در هم شکستن و یا تضعیف جدی قدرت شوروی منجر شود.»

• آنچه امروز«فروپاشی» نام می گیرد، آنوقت صریحتر و بی پرده تر«درهم شکستن» اطلاق می شد، که ربطی به روند خود به خودی و ناگهانی «فروپاشی» ندارد، بلکه محصول توطئه ای است که طی 40 سال آزگار با صرف میلیاردها دلار و با اجیر کردن میلیون ها مزدور داخلی و خارجی پیش بینی، برنامه ریزی و اجرا شده است.

• همانطور که جرج کنان در نظر داشت، « باید تناسب قوای اقتصادی، سیاسی و نظامی در مقیاس جهانی، چنان تغییر یابد، که غرب بتواند هر لحظه در بارهً بود و نبود جنبش کمونیستی و اتحاد جماهیر شوروی تصمیم بگیرد

پایان بخش اول

 

 

هری اس. ترومن (1884 ـ 1972)
سی و سومین رئیس جمهور آمریکا
ترومن که در سال ۱۹۴۴ به عنوان معاون فرانکلین روزولت در دستگاه اجرایی آمریکا آغاز به کار کرده بود، پس از مرگ ناگهانی وی ریاست این دستگاه را بر عهده گرفت.
آلمان در ماه مه ۱۹۴۵ تسلیم شد و ترومن در ژوئیه همان سال در کنفرانس پتسدام حضور یافت تا در بحث‌های مربوط به طرح‌های توافق برای اروپای پس از جنگ شرکت کند.
ترومن دستور پرتاب بمب‌های اتمی به شهرهای هیروشیما و ناکازاکی را صادر کرد.
وی بار دیگر در سال ۱۹۴۸ به عنوان رئیس جمهور آمریکا برگزیده شد.
ترومن در دور جدید زمامداری ‌اش با مسائل جدیدی از جمله جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی،

اجرای پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، جنگ کره و غیره سر و کار داشت.


در سرچشمه های جنگ سرد
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999


• درهم شکستن اردوگاه سوسیالیستی را باید در چارچوب یک زورآزمایی بی رحمانه که «جنگ سرد» نام گرفته، مورد مطالعه قرار داد.
«جنگ سرد» بر سراسر سیارهً زمین بال گسترد و دهه های متمادی ادامه یافت.
• چند و چون «جنگ سرد» را جیمز دولیتل ـ ژنرال امریکایی ـ در اوایل سال های 50 چنین فرمولبندی کرد:
• «این بازی هیچ قاعده ای نخواهد شناخت.
• هنجارهای متداول رفتار بشری، دیگر برسمیت شناخته نخواهند شد.
• ما باید یاد بگیریم، دشمنان مان را با طرق و وسایلی شقه شقه کنیم، مورد سابوتاژ قرار دهیم و نابودشان کنیم، که بمراتب بخردانه تر، پیشرفته تر و کارآتر از طرق و وسایلی اند، که آنها علیه ما بکار می برند


آیزنهاور نیز به نتایج دیگری نمی رسد و تصادفی نیست، که از پست فرماندهی کل قوای نظامی ایالات متحدهً امریکا در اروپا به ریاست جمهوری امریکا ارتقا می یابد.

• کشاکش معروف به «جنگ سرد» نه تنها به عرصهً استفاده از کلیهً وسایل ممکن (جاسوسی، توطئه، کودتا و...) بدل می شود، بلکه در بسیاری از نقاط جهان (مثلا در کره) به جنگ های واقعی و خونین می انجامد.

ترومن، در سال 1952 تصمیم می گیرد، که به عملیات نظامی پایان دهد، ایدهً ویرانگرتری به ذهنش رسیده است که در یادداشت های روزانه اش چنین روی کاغذ می آید:
• «ما می توانیم، به اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین اولتیماتوم بدهیم و برای شان پیشاپیش روشن کنیم، که در صورت عدم توجه به آن، شهرهای مسکو، سن پطرزبورگ، موکدن، ولادی وستوک، پکن، شانگهای، پورت آرتور، دایرن، اودسا، استالینگراد و کلیهً مؤسسات صنعتی در چین و شوروی نابود خواهند شد.»

• این فقط یک ایدهً استثنایی موقتی نیست.
• در گرماگرم جنگ کره، جمهوری خلق چین بارها مورد تهدید بمب اتمی قرار می گیرد و با توجه به تجربهً وحشت انگیز هیروشیما و ناکازاکی، که طولی از آن نمی گذرد، می شود به جدی بودن این تهدید پی برد.

• آری، «جنگ سرد» با شکست اتحاد جماهیر شوروی به پایان رسید ولی کی آغاز شده بود؟

• آغاز «جنگ سرد» در ایامی است که جنگ جهانی دوم هنوز شعله می کشد.
• هیروشیما و ناکازاکی با خاک یکسان شده اند، اگر چه ژاپن دیری است، که شکست خورده و حاضر به تسلیم بوده است.
• ولی آماج اصلی بمب اتمی، بیشتر از ژاپن، اتحاد جماهیر شوروی است.
• بسیاری از مورخین معروف امریکایی، با اتکاء بر اسناد و مدارک موجود، به این حقیقت امر اقرار می کنند.


• برای خط و نشان کشیدن به کشور شوراها، تصمیم گرفته می شود، که بمب وحشت انگیز اتمی، نه بر منطقه ای کویری، بلکه بیدرنگ بر دو شهر بزرگ ـ هیروشیما و ناکازاکی ـ پرتاب شود، تا حکومت شوراها گوشی دستش بیاید، که تناسب قوا در جهان بعد از جنگ از چه قرار است و ایالات متحدهً امریکا برای حفظ هژمونی خود، حاضر به ارتکاب هر جنایتی است.

وینستون چرچیل نیز آمادگی خود را اعلام می کند، که در صورت لزوم «کلیهً مراکز صنعتی روسیه را با خاک یکسان کند»، وقتی که وزیر خارجهً امریکا ایستیم سون مدتها خیال «مجبور کردن شوروی، به تغییر سیستم حکومتی و یا تغییر بنیادی آن» را در سر می پروراند.

پارادوکس در این است، که سران نظامی امریکا، در مقابل اجرای نقشهً بمباران اتمی ژاپن مقاومت می کنند و مورد بی مهری حضرات قرار می گیرند.
• آنها بمب اتمی را بربرمنشانه می نامند، که به امحای هر موجود جانداری می انجامد و رحمی بر زن و بچه و پیر و بیمار نمی کند و فرقی با تسلیحات شیمیایی و باکتریولوژیک ندارد، که از سوی کونونسیون ژنو ممنوع اعلام شده است.
• گذشته از این ژاپن شکست خورده است و حاضر به تسلیم است.


• این سران نظامی غافلند، از این که آماج اصلی بمب اتمی، در واقع نه ژاپن، بلکه کشور شوراها ست، کشوری که قادر به مقاومت در برابر نقشه های ترومن است.
ترومنی، که در پی تبدیل ایالات متحدهً امریکا به ژاندارم بین المللی است.
• این سیاست در یک نشست کابینه در 7 سپتامبر سال 1945 میلادی فرمولبندی شده است.

• وقتی افکار عمومی امریکا، از جنایت وحشت انگیزی که در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی رخ داده است، مطلع می شود، موج انزجار و نفرت سراسر کشور را فرا می گیرد.

• از این رو ست، که ایستیم سون، در سال 1947 با انتشار مقاله ای که در همهً مطبوعات کشور با تیتری درشت چاپ می شود، به سرهمبندی کردن افسانهً سراپا دروغی دست می زند، که گویا قتل عام مردم این دو شهر، لازم بوده تا جان میلیون ها انسان نجات داده شود.

• بسیاری از تاریخ نگاران امریکایی، با اشاره به بی پایه بودن این ادعای او، اعلام می کنند، که هدف اصلی او از سوئی، متوقف کردن موج اعتراض عمومی و عادت دادن مردم امریکا به استفاده از تسلیحات اتمی و عادی قلمداد کردن آن و از سوی دیگر، خط و نشان کشیدن به شوروی بوده است.


• (کافی است، به فیلم های کودکان در این دوره نظری بیندازیم.
• در این فیلم ها لاک پشتی نشان داده می شود، که با انفجار بمب اتمی سرش را زیر لاکش می کشد و چیزی اش نمی شود.
• نتیجه اینکه بچه ها لازم نیست، ترس داشته باشند.
• آنها باید، فقط کاری را بکنند، که لاک پشت می کند.
مترجم)

• در این زمان در ژاپن حادثهً دیگری رخ می دهد، که فهم بهتر چند و چون «جنگ سرد» را تسهیل می کند.
• قیصر ژاپن با حملهً تجاوزگرانه به چین، دست به جنایت بی سابقه ای زده بود.
• صدها هزار اسیر جنگی، به عنوان موش آزمایشگاهی، برای آزمایش تسلیحات میکروبیولوژیکی و شیمیایی مورد استفاده قرار گرفته بودند و علیه مردم عادی شهرهای مختلف بمب های باکتریولوژیکی پرتاب شده بود و نتیجهً همه این آزمایشات بدقت علمی یاد داشت شده بود.

• امریکا اعلام می کند، که برای مسئولین مستقیم این جنایات و برای اعضای واحد بدنام و قسی القلب 731 ژاپن، مصونیت جانی قایل خواهد شد، اگر آنها نتایج این آزمایشات را در اختیار امریکایی ها قرار دهند.
• اکنون دیگر در «جنگ سرد» نه تنها بر تسلیحات اتمی، بلکه همچنین به تسلیحات باکتریولوژیکی توسل جسته می شود.


• شروع «جنگ سرد» و پایان جنگ جهانی دوم، به همدیگر پیوند خورده اند.
• برای کشف این پیوند، لازم نیست، منتظر سال 1945 باشید.
• اظهارات ترومن، بلافاصله بعد از حملهً هیتلر به اتحاد جماهیر شوروی، از این مساًله پرده برمی دارد.
• در این مرحله، ایالات متحدهً امریکا هنوز رسما وارد جنگ نشده است، ولی عملا در کنار بریتانیای کبیر است.
• رئیس جمهور آتی ایالات متحدهً امریکا صریحا اعلام می کند، که او به هیچ وجه نمی خواهد، که هیتلر را برندهً این جنگ ببیند.
• ولی بلافاصله اضافه می کند :
• «اگر ما ببینیم، که آلمان در آستانهً پیروزی است، باید به روسیه کمک کنیم و اگر دیدیم که امکان پیروزی روسیه موجود است، باید به آلمان کمک کنیم.
• لب مطلب، اینکه ایندو باید مجبور شوند، حد اکثر تلفات را بدهند


• ترومن، بی اعتنا به اتحاد ایالات متحدهً امریکا با بریتانیای کبیر، که عملا با اتحاد جماهیر شوروی در جنگ علیه فاشیسم متحد شده است، طالب ریختن سیلی از خون از پیکر کشور شوراها ست.

• در همین زمان، لرد برابازون، وزیر انگلستان در سر می پروراند:
• «من اگرچه مجبور به استعفا شده ام، ولی برای کسی پنهان نیست، که محافل پرنفوذی در بریتانیای کبیر، اتحاد جماهیر شوروی را، اگرچه اکنون متحد ما ست، دشمن آشتی ناپذیر خود می دانند


ترومن، که در سال 1944 میلادی، معاون رئیس جمهور و یک سال، بعد رئیس جمهور شده بود، جز تحقق بخشیدن به برنامهً اعلام شده، در سال 1944 خود، سودائی در سر ندارد.
• برای فرانکلین روزولت، که ترومن یک سال تمام، معاونش بود، هم هدفی جز تضعیف اتحاد جماهیر شوروی وجود نداشت.

• در روزهای پایانی جنگ، وقتی معلوم می شود، که نه بریتانیای کبیر، بلکه اتحاد جماهیر شوروی، به عنوان رقیب مهم هژمونی جهانی امریکا از جنگ بیرون خواهد آمد، روزولت استراتژی نظامی اش را فورا تغییر می دهد.

• این امر برای هیلگروبر، مورخ آلمانی نیز پوشیده نمانده است:
• « نتیجه این تغییر استراتژی این شد، که اتحاد جماهیر شوروی تلفات بمراتب سنگینتری برای پیروزی نهایی بر آلمان تقبل کند.
• روزولت، بجای 215 لشگر که در «برنامهً پیروزی» پیش بینی شده بود، در مجموع 89 لشگر وارد جنگ کرد و سهم نیروهای دریایی و هوایی را بالا برد.»


• برای فهم بهتر «جنگ سرد» بهتر است، قدری عقبتر بنگریم:
آندره فونتین، کتاب خود تحت عنوان «تاریخ جنگ سرد» را با انقلاب اکتبر آغاز می کند و از این حقیقت امر پرده برمی دارد، که جنگ باصلاح «سرد»، جنگ سرد و گرم بوده است.
• از اکتبر 1917 تا 1953 (سال مرگ استالین)، آلمان و دولت های انگلوساکسن، مرتب رل عوض می کنند.
• بعد از تجاوز آلمان ویلهلمی (تا زمان صلح برست ـ لیتوفسک)، نخست اتحاد آنها، بعد ظهور هیتلر و بالاخره «جنگ سرد» ـ به معنی محدود کلمه ـ فرامی رسد، که شروعش به دهه های قبل می رسد و حتی به جنگ جهانی اول و دوم اتصال می یابد.
پایان

 

فرار از تاریخ (۱)

 

جورج گوردون بایرون (1788 ـ 1824)
یکی از بزرگترین شعرای انگستان، فرانسوی تبار
او در سن ۳۶ سالگی در جنگ آزادی یونان کشته شد.

پیشگفتار:
«تنفر از خود» و «انتقاد از خود»
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین


• سال 1818 میلادی، وقتی که انقلاب فرانسه در آستانهً شکست بود، خیلی ها که در طی 29 سال گذشته، از ستایشگران انقلاب بودند، یکشبه رنگ عوض کردند، به سرزنش خود پرداختند و اعتراف کردند، که دچار سوء تفاهم شده بودند و برخی حتی از خیانت شرم آور به آرمان های شریف بشری سخن گفتند.
بایرون در این باره بود، که سرود :

فرانسه خون می خورد که خونخوار شود
جشن ستایش از خدایان کهن بر پا ست
وین مرگبار برای «امر آزادی»
در هر زمان و در هر جا ست!

 

• آیا امروز شاهد تکرار همین پدیده نیستیم؟
• آیا نمی شود به جای 1789 (سال پیروزی انقلاب فرانسه)، 1917 (سال پیروزی انقلاب اکتبر) را بنشانیم و به جای «امر آزادی»، «امر سوسیالیسم» را؟
• چه پیش آمده است؟
• آیا کمونیستها باید به خاطر تاریخ خود شرم کنند؟


• در تاریخ گروه های قومی و مذهبی ستمدیده و تحت تعقیب، پدیده ای بکرات خودنمایی می کند:
• در یک مقطع مشخص، قربانی مورد سرکوب و تحقیر، دچار چرخشی روانی می شود، سنگر خود را ترک می کند، به سنگر دشمن می خزد و یاران خود را به رگبار می بندد.
• اینجاست که دشنه بر گلوی خویشتن خویش می نهد، همانند دشمن، به تحقیر بیرحمانهً خود آغاز می کند و به «تنفر از خود» می رسد.


• پدیدهً «تنفر از خود» را در مثال اقلیت های قومی (آذربایجانی ها، کردها، لرها، رشتی ها. مترجم) و در مقیاس جهانی در مثال یهودی ها که سال های سال مورد تحقیر سیستماتیک قرار داشته اند، به وضوح دیده ایم.
• یک همچو پدیده ای را در تاریخ سیاهان نیز که از خاک خود کنده شده، در دیار بیگانه به بردگی کشانده شده، مورد ستم مستمر قرار گرفته و سلب هویت شده اند، می توان مشاهده کرد.
• در برهه مشخصی، زنان سیاهپوست امریکا ـ گیرم که خود از زیبایی خارق العاده ای برخوردارند ـ به نفرت از رنگ پوست خود می رسیدند و سفید پوست بودن به آرزوی لایزال آنها بدل می شد.
• تحقیر و سرکوب سیستماتیک می تواند، تا به این حد از سقوط قربانی ها منجر شود و آنها را به پذیرش ارزش های دشمن وادارد.

• پدیدهً «تنفر از خود» فقط شامل حال گروه های مذهبی و قومی نمی شود، بلکه طبقات اجتماعی و احزاب سیاسی نیز بعد از شکست جنبش، دچار آن می شوند، بویژه وقتی که توپخانهً دشمن از غرش می افتد و یا قدری فروکش می کند و هجوم مرگبارتری را دستگاه های تبلیغاتی (رسانه های گروهی، تلویزیون، رادیو، مطبوعات و ...) دشمن به عهده می گیرند.

• «تنفر از خود» یکی از مسائل و معضلات مهمی است که جنبش کمونیستی برای مبارزه در برابر خود دارد و نباید دست کم گرفته شود.

• اینجا صحبت در بارهً بسیاری از «رهبران» سابق، که اکنون دهن به یاوه گویی در بارهً جنبش کمونیستی دریده اند و در سرگیجه ای مدام، نوعی سمپاتی و ارادت به امپریالیسم امریکا را در اعماق ذهن فرتوت شان کشف می کنند و به عنوان نوآوری عرضه می دارند، نیست.
• اینجا همچنین صحبت از «رهبران خود بر گزیدهً» جنبش باصطلاح کمونیستی، که از موضعواره دیروزی خود روی بر تافته، یکشبه دموکرات و لیبرال شده اند و از گذار مسالمت آمیز به «ندانم کجا» دم می زنند و امضاء جمع می کنند، نیز نیست.

• بدبختی اینجا ست، که «تنفر از خود»، در صفوف کسانی رخنه کرده است، که هنوز خود را کمونیست می نامند و هر سیاست و اندیشه ای را رد می کنند، که به نحوی از انحا می تواند، گذشتهً آنها را لکه دار کند.
• آنها به عمد، در بارهً کلیهً جنایات امپریالیسم، بی شرمانه سکوت می کنند ولی در بارهً عیوب واقعی و من در آوردی سوسیالیسم نعره می کشند و به توهین و پرخاش دست می زنند.


• مبارزه بر ضد طاعون «تنفر از خود»، بدون تحلیل ریشه ای و آزاد از پیشداوری در بارهً دوران عظیم و شکوهمندی که با انقلاب اکتبر آغاز شده است، بی فایده است.


• «تنفر از خود» و «انتقاد از خود»، اما علیرغم تشابه ظاهری دو چیز کاملا جداگانه و مغایر باهم اند.
• «انتقاد از خود» با تمام حدت و حتی افراطی بودنش، حاکی از این است که منتقد، آگاهانه به کنکاش ضرور عیوب و اشتباهات گذشته می پردازد، ولی تاریخ خود را منکر نمی شود.


• «تنفر از خود» اما فرار بزدلانه از تاریخ و گریز از مبارزه ایدئولوژیک و فرهنگی یی است که آن را فرا گرفته بود.


• اگر «انتقاد ازخود» شرط لازم برای بازیابی هویت کمونیستی خویش است، «تنفر از خود» مترادف با تسلیم طلبی و انکار هویت خویش است.

 

 

یسایا (740 ـ 701 ق. م.)
یکی از نگارندگان تورات
تورات او معتبرتر از بقیه تورات ها ست
او در یودا ـ کشوری در عصر آهن ـ زندگی می کرد.
او مهدی موعود اسرائیلی ها ست:
قاضی عادل و ناجی مستمندان

1
حادثه ای درس آموز که 2000 سال پیش اتفاق افتاده است!
دومه نیکو لوسوردو

در سال 1999
برگردان شین میم شین


• برای بررسی نظرات، مواضع و روحیات چپ امروزی، لازم است قدری پشت سرمان بنگریم.
انقلاب ملی قوم یهود بر ضد امپراطوری روم، شکست خورده بود و انقلابیون مجبور به تسلیم شده بودند.
• اورشلیم ماه های مدیدی تحت محاصره سربازان روم قرار داشت.
• مردم این شهر، نه فقط به مرگ از گرسنگی محکوم شده بودند، بلکه کلیهً روابط اجتماعی موجود در شهر از هم گسیخته بود:
• «پسران نان از دهان پدر می ربودند و دردناکتر از همه اینکه مادران از دهان کودکان.»

• محاصره خود بقدر کافی وحشتناک بود، ولی تصمیمات متخذه برای مقابله با آن بمراتب وحشتناکتر بودند:
• «خائنین و فراریان از جبهه، بدون استثناء (روا یا ناروا) اعدام می شدند و سوء ظن بیمارگونه ای شهر را فرا گرفته بود.
• هرکس اختلاف شخصی اش را با دیگری مورد سوء استفاده قرار می داد و به خیانت متهمش می کرد.
• حتی افراد مسن و کودکان از سوء ظن مصون نمی ماندند و به جرم پنهان کردن مواد غذایی، مورد شکنجه و آزار قرار می گرفتند.»


• البته این ناهنجاری ها بی دلیل نبود:
• غلبهً مجدد روم، نه تنها اعدام رهبران و مبارزان انقلابی را به همراه می آورد، بلکه همهً مردم شهر را به تبعید، آوارگی و سرگردانی محکوم می کرد.

راوی این رویداد، یک نویسندهً یهودی است، که خود مدتی در اردوی مقاومت بود، ولی بعدا خط عوض کرده، به صفوف دشمن پیوسته و به ستایش از عظمت و شکست ناپذیری امپراطوری روم برخاسته بود.


• اسمش یوسف بود و لقب فلاویوس ـ یکی از سرداران روم ـ را بر خود نهاده بود، که اورشلیم را با خاک یکسان کرده بود.
• مهمتر از خود او لیکن، گزارشات او در باره این اوضاع و احوال است:
• «جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین لازم دیده بود، اعلام کند که با انقلاب ملی سرکوب شده، هیچ رابطه ای نداشته است.
• آنها کما فی السابق ـ مثل انقلابیون ـ به کتاب مقدس استناد می کردند.
• ولی مصلحت بینان انقلابیون را به جعل و تحریف کتاب مقدس و به نفاق متهم می کردند.»


مارکوس اوانگلیوم در گزارشی که بلافاصله قبل از با خاک یکسان شدن اورشلیم نوشته است، دیالک تیک شگفت انگیزی را برملا می سازد:
• «حضرت عیسی پیشگویی کرده بود، که هیچ سنگی بر سنگی استوار نخواهد ماند و یسایا از ظهور مجدد عیسی مسیح خبر داده بود.»

• حال چه نتیجه ای می توان از این دو پیشگویی گرفت؟
• بشنوید از قول مارکوس اوانگلیوم و از شباهت واکنش های بنی نوع بشر در سال 70 و 1990 میلادی در شگفت شوید:
• «نتیجه این شده بود، که کشتار قوم یهود و با خاک یکسان شدن اورشلیم را نباید اصلا گناه امپریالیسم روم قلمداد کرد:
• چرا که این بلا بخشی از برنامه نجات الهی بود که از سوی حضرت عیسی پیشگویی شده بود.
• علاوه بر آن این بلا نتیجهً اعمال ناشایست انقلابیون بود، که از آیات آسمانی، تفسیری زمینی و سیاسی ارائه داده بودند.
• چون آیات الهی معنا و مفهوم باطنی و روحی محض دارند و بس.
• پس بلای نازل شده، نتیجه ناگزیر جعل و تحریف آیات آسمانی از سوی انقلابیون خائن بوده است.»


• بدین طریق توجیه تئوریک لازم برای تن در دادن به اسارت امپراطوری روم و دوری گزیدن از انقلاب فراهم آمده بود و هرگونه برخورد سیاسی و تاریخی به مساًله زاید بنظر می رسید.

• لحظه ای با رهبران پرمدعای «چپگرا» به گفتگو بنشینید و مواظب باشید که از شنیدن استدلال همانند، شاخ در نیاورید:
• «مقصر اصلی شکست سیستم سوسیالیستی، لنین و پیروان او بوده اند، چرا که آنها مارکسیسم را که خواهان انقلاب همزمان، در کشورهای پیشرفتهً سرمایه داری بود، مورد تجدید نظر قرار داده اند.
• نتیجه، اینکه انقلاب اکتبر اصولا نمی بایست صورت گیرد.»


• حضرات که از هجی کردن واژه «انقلاب» عاجزند، اعلام می کنند که طرفدار مرحله بورژوائی انقلاب روس (کرنسکی) اند، نه مرحله بعدی و لنینی آن.


• آنها به توطئه های امپراطوری روم معاصر حتی اشاره ای نمی کنند، محاصره مدام اورشلیم معاصر (اتحاد شوروی) را اصلا به یاد نمی آورند، به کشاندن کشور لنین به جنگ های فرساینده دوم و سوم و زیرفشار قراردادن اقتصادی، سیاسی و نظامی آن و توطئه های بیشمار و رنگارنگ دیگر، وقعی حتی نمی نهند.

محمود دولت آبادی (1319)
ستایش قدرت از سوی ناداران نا توان، ریشه در باور به ضعف ابدی خویش دارد.
هنگام که برابری با قدرت در توان نباشد، امید برابری با آن هم نباشد،

در فرومایگان سازشی درونی رخ می نماید و این سازش راهی به ستایش می یابد.
میدان اگر بیابد به عشق می انجامد.
بسا که پاره ای از فرومایگان مردم، در گذر از نقطهً ترس و سپس سازش،

به حد ستایش دژخیم خود رسیده اند و تمام عشق های گمکردهً خویش را در او

جستجو کرده و ـ به پندار ـ یافته اند!
این هیچ نیست، مگر پناه گرفتن در سایهً ترس، از ترس.
گونه ای گریز از دلهرهً مدام.
تاب بیم را نیاوردن.
فرار از احتمال رویارویی با قدرتی که خود را شکستهً محتوم آن می دانی

و در جاذبهً آن چنان دچار آمده ای که می پنداری هیچ راهی بجز جذب شدن در آن نداری.
پناه!
چه خوی و خصال شایسته ای که بدو نسبت نمی دهی؟!
او ـ قدرت چیره ـ برایت بهترین می شود. زیباترین و پسندیده ترین.
آخر جواب خودت را هم باید بدهی...
پس به سرچشمه دست می بری.
به قدرت جامهً زیبا می پوشانی.
با خیالت زیب و زینتش می دهی تا پرستش و ستایش به دلت بنشیند.
دروغی دلپسند برای خود می سازی:
«شمل مردمدار و جوانمرد است!»
کلیدر صفحه 968


تاریخ طبقات تحت ستم و تاریخ جنبش های مذهبی
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین


گرامشی تصریح می کند، که در جهان کنونی، گرایشات مذهبی می توانند در جنبش های رهایی بخش طبقات تحت ستم دوباره احیا شوند.
• بیایید به دیالک تیک تحولی نظر بیندازیم، که بعد از شکست سوسیالیسم واقعا موجود، بروز کرده است.
• ما عناصری را که شتابزده به ارابهً فاتحان پریده اند، کنار می گذاریم و توجه خود را معطوف صدمات و خسارات معنوی و سیاسی ئی می کنیم که این شکست بر بخش هایی از جنبش کمونیستی وارد آورده است.

• بسیاری از باصطلاح کمونیست ها پا جای پای جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین نهاده، به فاتحان رومی روی آورده و با تکان دادن دم اعلام کرده اند، که با شورش سرکوب شده هیچ رابطه ای نداشته اند.
• حضرات هرگونه سوء ظنی را که آنها را به نحوی از انحاء به سوسیالیسم واقعا موجود مربوط می کرد، انکار کرده اند و تاریخ سوسیالیسم را به مشتی اعمال ناپسند وحشت انگیز تقلیل داده اند، تا بدین وسیله اعتماد بورژوازی لیبرال را جلب کنند.


• مارکس متد ماتریالیسم تاریخی را در عبارت زیر جمعبندی کرده بود:
• انسانها خود، تاریخ خود را می سازند، ولی نه تحت شرایطی که دلخواه آنها ست.


• اگر امروز کسی با متانت ممکنه سعی کند، توجه مخاطب را به «وضع غیر عادی» (اعلام حکومت نظامی) مداوم جلب کند که بعد از پیروزی انقلاب اکتبر حاکم شده بود، اگر کسی جراًت کند، به تحلیل شرایط عینی مشخصی بپردازد، که در آن، جامعهً ما بعد کاپیتالیستی در حال نشو و نما بود، می توان شرط بست، که پیروان به اصطلاح «کمونیست» جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین داد و قال شان به هوا خواهد رفت و از یک اسکاندال و توجیه ناصادقانهً امر دم خواهند زد.
• برای فهم این برخورد حضرات، مارکوس اوانگلیوم بیشتر کمک می کند تا «ایدئولوژی آلمانی» و یا «مانیفست حزب کمونیست».

• در چشم این باصطلاح کمونیست ها، محاصرهً سوسیالیسم واقعا موجود و انقلاب سوسیالیستی همانقدر ناچیز و بی اهمیت بوده است، که محاصرهً اورشلیم و انقلاب ملی قوم یهود برای جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین ناچیز و بی اهمیت بوده است.

• بنظر این آقایان هرگونه کوششی برای تحلیل شرایط مشخص تاریخی بیهوده، غیرواقعی و غیراخلاقی است.
• تنها چیزی که واقعا اهمیت دارد، خلوص بی تردید «آیات آسمانی» است.

جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین از پیروزی ارتش امپراطوری روم کوچکترین غمی بدل راه نداد و حتی از سقوط اورشلیم و با خاک یکسان شدنش احساس رضایت خاطر کرد.
• این جناح شاهد صحت پیشگویی مسیح بود و چه می توانست شادی بخشتر از دیدن تحقق مشیت الهی به چشم خود باشد؟
• علاوه بر آن، حالا دیگر می شد، آیات آسمانی بی غل و غش را فارغ از کوچکترین جعل و تحریف و تفسیر سیاسی سر هر کوچه و برزن فریاد کرد.

• حضرات باصطلاح کمونیست این روزها دست جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین را از پشت بسته اند.
• آنها از شکست سوسیالیسم واقعا موجود احساس نوعی آسودگی خاطر می کنند، نوعی آرامش بی دغدغه.
• مگر نه اینکه مارکس پیشگویی کرده بود، که انقلاب سوسیالیستی باید همزمان در همه کشورهای پیشرفتهً سرمایه داری رخ دهد؟
• مگر نه اینکه آقای لنین در خلوص «آیات آسمانی» دست برده و جعل و تحریفش کرده بود؟
• پس پیش بسوی مارکس مقدس و اعلام مارکسیسم ناب بی غل و غش، فارغ از جعلیات و تحریفات لنینی بر سر هر کوچه و برزن.


ا

برگشت به مارکس و شهادت طلبی مذهبی
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین

• بدینسان بود که رجعت به مارکس ورد زبان ها شد.
• هرکس که اندک اطلاعی در بارهً مارکس دارد، می داند که او سرسخت ترین منتقد فلسفی کلیهً فرم های رجعت طلب بوده است.
مارکس در زمان حیات خود، کسانی را که در جدال با هگل به کانت و یا به ارسطو رجعت می کردند، به باد تمسخر می گرفت.


• بنا بر تزهایی که به الفبای ماتریالیسم تاریخی تعلق دارند، تئوری همراه با تاریخ و همراه با روندهای تاریخی مشخص توسعه می یابد.

مارکس، به مثابه متفکر انقلابی سترگ، بلافاصله بعد از کمون پاریس بدون کوچکترین درنگی اعلام کرد که او (اگر هم برای مدت کوتاهی) مدیون تئوریک تجربهً کمون پاریس مانده بود.

• و امروز پس از گذشت دهه های متمادی از یک عصر پربار توفانی ـ از انقلاب اکتبر تا انقلاب چین و کوبا ـ کسانی پیدا می شوند، که همه این حوادث تاریخساز را پوچ و ناچیز قلمداد می کنند و به آیاتی می چسبند، که برای اولین و آخرین بار اعلام شده اند و مثل آیات آسمانی برای همهً دوران ها صادق اند.

• ناگفته نماند که خود حضرات اولین کسانی هستند که شعار «رجعت به مارکس» را اصلا و ابدا جدی نمی گیرند.
• ولی توجه ویژهً حضرات به گرامشی و چه گوارا را چگونه می شود تفسیر کرد؟

گرامشی و چه گوارا شخصیت هائی اند، که اندیشه و عمل شان فقط ببرکت انقلاب بولشویکی و جنبش بین المللی کمونیستی (یعنی دهه های تعیین کننده در تاریخ بشری، پس از مرگ مارکس) می توانست جامهً عمل پوشد، یعنی در شرایطی که مارکس پیش بینی نکرده بود و نمی توانست هم پیش بینی کند.

در کدام نوشتهً مارکس پیش بینی شده است، که می توان سوسیالیسم را در یک جزیرهً کوچک مثل کوبا بنا کرد و یا با جنگ چریکی در بولیوی می توان به انقلاب سوسیالیستی دست یافت؟

گرامشی نیز انقلاب اکتبر را به عنوان انقلاب بر ضد سرمایه ستود و موضع منشویک ها را که رجعت به مارکس (درک مکانیکی از مارکسیسم) را عمده می کردند، مورد انتقاد قرار داد.

• رجعت به مارکس یک مرحلهً مذهبی بی چون و چرا ست.

• همانطور که جناح مسیحی ـ یهودی مصلحت بین که هرگونه رابطه ای را با انقلاب ملی قوم یهود انکار می کرد و عیسی مسیح و یسایا را در برابر هم قرار می داد، امروز حضرات باصلاح کمونیست رابطهً خود را با توسعه تاریخی ئی که ببرکت انقلاب اکتبر آغاز شده بود، منکر می شوند و مارکس را در برابر لنین علم می کنند.

• پناه بردن به گرامشی و چه گوارا محمل های عجیب و غریبی دارد:
• ایندو را نمی توان بدون آموزش لنینی انقلاب تصور کرد، چیزی که با احتیاط تمام ناگفته می ماند.

• اگرچه میان گرامشی و چه گوارا تفاوت های جدی وجود دارد، ولی هر دو سرنوشت مشترکی داشته اند:
• هر دو شکست خورده اند و نتوانسته اند، در اجرای قدرت محوله از سوی انقلاب سهیم شوند و در پی ضربات نظام اجتماعی ـ سیاسی کهنه از رسیدن به هدف باز مانده اند.

بدین طریق حضرات به شهادت طلبی این دو مبارز جنبش بین المللی کمونیستی ارج می نهند، ولی تفکر و عمل سیاسی آندو را لگدمال می کنند.

پایان

 

سیری در شعر «اسید» از کوروش کیانی قلعه سردی (۲)

 

تحلیلی از ید الله سلطان پور   

  

ما که راضی به همین خواب عمیقیم، چرا

چرت مان را سرِ این فاجعه برهم زده اید؟

 

· معنی تحت اللفظی:

· ما که به خواب عمیق راضی هستیم.

· پس چرا با اسید پاشی به زنان اصفهان چرت مان را بر هم زده اید؟

 

· فهم این بیت شعر، بظاهر کار آسانی است.

· ولی فقط بظاهر.  

· چون این بیت شعر، در عین سادگی، حاوی ژرفای معنوی غریبی است که پس از تحلیل آن تا حدودی کشف می شود:

 

1

ما که راضی به همین خواب عمیقیم، چرا

چرت مان را سرِ این فاجعه برهم زده اید؟

 

· در مصراع اول، «ما» ی شاعر راضی به خواب عمیق است.

· شاعر اما در مصراع دوم، همان «ما» ی راضی به خواب عمیق را نه در خواب عمیق، بلکه در حالت چرت نشان می دهد، چرتی که بر هم خورده است.

 

2

· چرت به خواب واره سبک اطلاق می شود.

· چرت به حالتی در میانه خواب و بیداری اطلاق می شود.

· چرت به خواب و بیداری همزمان و توأمان اطلاق می شود که نه خواب به معنی واقعی کلمه است و نه بیداری به معنی واقعی کلمه.

· خواب عمیق اما به معنی بی خبری مطلق از روندها و روال ها ست.

· خواب عمیق به خواب اصحاب کهف شبیه است.

 

· بغرنجی معنوی این بیت هم به همین دلیل است:

 

3

ما که راضی به همین خواب عمیقیم، چرا

چرت مان را سرِ این فاجعه برهم زده اید؟

 

· برای درک محتوای معنوی این بیت، باید از خود پرسید:

 

· چگونه کسی می تواند به خواب عمیق راضی باشد؟

 

· منظور شاعر از مفهوم «رضایت به خواب عمیق» چیست؟

 

3

ما که راضی به همین خواب عمیقیم، چرا

چرت مان را سرِ این فاجعه برهم زده اید؟

 

· بی اعتنا به اینکه خود شاعر به محتوای معنوی عینی این بیت کاملا واقف است و یا نه، روشنگری عمیقی در این بیت نهفته است:

· این بیت بدان معنی است که فکر و ذکر طبقه حاکمه، تحمیل خواب عمیق به «ما» ست و «ما» به این تحمیل طبقه حاکمه  کم و بیش تن در داده است.

 

· چرا از مفهوم «کم و بیش» استفاده می کنیم؟

 

4

ما که راضی به همین خواب عمیقیم، چرا

چرت مان را سرِ این فاجعه برهم زده اید؟

 

· به این دلیل که شاعر در بیت دوم، همان «ما» ی بظاهر راضی به خواب عمیق را نه در خواب عمیق، بلکه در چرت نشان می دهد.

· به عبارت دقیقتر، نه در چرت، حتی.

· بلکه در حالت پرش ناگهانی از چرت نشان می دهد.

· یعنی در حالت بیداری تشنج آمیز و عصبی نشان می دهد.

 

· درست به همین دلیل، می توان گفت که «ما» ی شاعردر حرف به خواب عمیق راضی شده، ولی در عمل نه در خواب عمیق، بلکه در خواب و بیداری بسر می برد و به صدای بال پروانه ای حتی می تواند بیدار شود.

 

5

ما که راضی به همین خواب عمیقیم، چرا

چرت مان را سرِ این فاجعه برهم زده اید؟

 

· برای تفهیم این دیالک تیک رضایت به خواب عمیق و چرت می توان حریفی را تصور کرد که برای رفتن به خواب عمیق افیونی را از شیادی دریافت می کند، ولی از آن افیون استفاده نمی کند و نتیجتا تخدیر نمی شود.

· اگر مذهب را افیون فرض کنیم، «ما» ی شاعر آن را در حرف می پذیرد و لا اله الا الله غلیظ هم بر زبان می راند، ولی در ته دل به ریش شیاد می خندد.

· به همین دلیل دیالک تیک رضایت خواب عمیق و چرت تشکیل می شود.

· طنز غلبه ناپذیر توده هم همینجا ست.

 

6

· شاعر شاید به محتوای معنوی عینی نهفته در این بیت، واقف نباشد.

· منظور از محتوای معنوی عینی، واقعیت امری است که شاعر تبیین می دارد، بی آنکه بدان واقف باشد.

· منظور از محتوای معنوی عینی، واقعیت امری و یا حتی حقیقت امری است که به شاعر دیکته می شود.

· وقتی گفته می شود که شعر نه در آگاهی مطلق شاعر، بلکه در دیالک تیک خودپوئی و آگاهی سروده می شود، منظور همین است.

 

· حتی خواجه شیراز به این حقیقت امر اقرار کرده است:  

 

آنچه استاد ازل گفت:

«بگو!»،

می گویم  

 

· استاد ازل همین واقعیت عینی و چه بسا حتی همین حقیقت عینی سمج و سرسخت و کله شق و رو دار است که خود را به ترفندی به شاعر تحمیل می کند:

· انعکاس واقعیت عینی در آئینه ضمیر آدمیان روند دیالک تیکی عینی ـ ذهنی بسیار بغرنج و ترفند آمیزی است.

 

7

· آدمی چه بسا چیزهائی را می بیند و می گذرد، بی آنکه دقیقا دیده باشد.

· این ولی مانع انعکاس آن چیزها در آئینه حساس و شفاف ذهن او نمی شود.

· چه بسا دهها سال بعد، او متوجه چیزی می شود که در ایام ماضی دیده است، بی آنکه دیده باشد.

· قضیه شعر و فرم های هنری دیگر نیز از همین قرار است.

· هنرمند چیزی را که بطور خودپو در آئینه ضمیرش منعکس شده، با ساز و برگ خاص خویش بازتولید می کند.

· هر اثر هنری در واقع، واقعیت عینی منعکس شده در آئینه ذهن شاعر است که پس از کار روی عکس ذهنی، بازتولید شده است.

· هر اثر هنری تثلیث چیز مادی اول ـ تصویر آن چیز ـ چیز مادی دوم (شعر، تندیس، ترانه و غیره) است.

 

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· معنی تحت اللفظی:

· ای کسانی که تمامت مذهب تان ضد خدا ست، بس کنید تا پای ما ـ فتنه گران ـ به خیابان کشیده نشود.

 

1

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· در این بیت شعر، حقیقت امر ژرفی از ظلمات اعماق بالا می آید و خود را علنا نشان خلایق می دهد. 

· این حقیقت امر در این بیت آشکار می گردد که مذهب فرم است.

· چیزی از جنس دیگ و دیزی است و هر آشپزی آش و آبگوشت خود را در آن می پزد.

 

2

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· از دید شاعر تمامت مذهب طبقه حاکمه، ضد خدا ست.

· این بدان معنی است که مذهب واحدی از سوی اقشار و طبقات اجتماعی مختلف، متفاوت و متضاد به انواع مختلف، متفاوت و متضاد استنباط می شود.

· به زبان فلسفی، فرم واحدی (مذهب و دین) با محتواهای (مضامین، درونمایه های) مختلف، متفاوت و متضاد پر می شود.

· اختلاف، تفاوت و تضاد استنباط عمله و دهقان از اسلام با استنباط بورژوا و فئودال از آن، از زمین تا کهکشان است.

 

· چرا؟ 

3

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· برای اینکه آش شعور اجتماعی در قابلمه دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی پخته می شود و بسته به وجود اجتماعی (خاستگاه و پایگاه طبقاتی) تعیین می شود.

 

· تفاوت و تضاد بینشی در کاخ و کوخ به همین دلیل است:

· طرز تهیه نان سفره، تعیین کننده ی طرز تفکر هر کس است. (تز موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ»)

 

· مراجعه کنید به  دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، درک ماتریالیستی تاریخ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری   

 

4

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· در این بیت شعر اما از ایده ئولوژی خود شاعر هم پرده برمی افتد:

· شاعر نه ملحد، بلکه مؤمن است.

· شاعر خداشناس است.

· استنباط شاعر از خدا اما با استنباط طبقه حاکمه از آن، یکی نیست.

· شاعر در این بیت، استنباط طبقه حاکمه از خدا را به چالش می کشد و ضد خدائی (ضد الهی) محسوب می دارد.

 

· اگر به دوئالیسم تئولوژیکی الله و ابلیس چنگ زنیم، شاعر مذهب طبقه حاکمه را ابلیسی می نامد.

· این بدان معنی است که شاعر با بازتعریف خدا، ضمنا به بازتعریف ابلیس مبادرت می ورزد.

· طبقه حاکمه در هر صورت ابلیس واره تصور و تصویر می شود.

· چون مظهر ضدیت با خدا، در تحلیل نهائی، ابلس وارگی است.

 

· خدا اما چیست و کیست و چگونه پدید آمده است؟ 

 

5

 

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· خدا ـ به عنوان مثال ـ قبل از ظهور محمد پسر عبد الله، در فرم بت های متعدد، در بتکده کعبه وجود داشت.

· احتمالا هر قبیله و یا طایفه و یا خانواده بت خاص خود را داشت و می پرستید و حاجات خود را از آن طلب می کرد.

· بزرگ ترین بت در بتکده کعبه، الله نام داشت.

· پدر بزرگ محمد نیز پسر خود را عبد و بنده (برده) و غلام همین الله نامیده بود.

 

6

· محمد که سودای متحد کردن قبایل مختلف جامعه را در سر داشت، می بایستی به حکم دیالک تیک عینی هستی، اعضای جامعه را بلحاظ ایده ئولوژیکی متحد کند:

· دیالک تیک تئوری و پراتیک (نظر و عمل) دیالک تیکی اجتماعی ـ عینی است و در آئینه ذهن محمد هم این دیالک تیک منعکس شده بود.

· بدون وحدت اندیشه و نظر، هرگز نمی توان مردم را به وحدت عمل قادر ساخت.

· پیش شرط تهییج و بسیج و سازماندهی مردم، پرچم ایده ئولوژیکی واحد است.

· اسلام چنین پرچمی بود.

 

7

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· محمد همه بت های زمینی را در آئینه شفاف آسمان منعکس می کند.

· بدین طریق از هر بتی تصویری در آئینه آسمان می افتد.

· محمد همه این تصاویر همه بت ها را مورد تجرید قرار می دهد.

· تجرید یک عمل فکری و منطقی است.

 

· مثال روشن را امیر نیک آیین زده است:

· نتیجه تجرید حسن و حسین و علی و ولی مفهوم انتزاعی (مجرد) و کلی «انسان» است.

 

· نتیجه تجرید تصاویر همه بت ها نیز الله بوده است که ضمنا بزرگترین بت بتکده کعبه بوده است و پدر محمد هم عبد آن (عبد الله) بوده است.   

   

8

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· ترفند محمد اما فقط همین نبوده است.

· ترفند مهم محمد، وارونه سازی رابطه ماده و روح، بت و تصویر، چیز و سایه، طبقه و تصویر بوده است.

· چون محمد مخلوق خود را خالق جا می زند.

· محمد الله انتزاعی را خالق هستی جا می زند و الله های زمینی را (طبقه حاکمه) را ظل الله (سایه های الله) می نامد.

 

· الله اما در تحلیل نهائی انعکاس آسمانی ـ انتزاعی الله های زمینی (بت های زمینی، طبقه حاکمه و نمایندگان آن است.

 

· الله انعکاس آسمانی ـ انتزاعی سلاطین، خوانین، شیوخ، فقها و صدر اعظم ها و رؤسای  جمهور، پیشوایان، رهبران و غیره  است.

 

9

· بدین طریق، طبقه حاکمه در نظامات اجتماعی برده داری، فئودالی و سرمایه داری مشروعیت ایده ئولوژیکی کسب می کند و مجریان اراده الله تصور می شود.

· ترفند ایده ئولوژیکی محمد با همه هارت و پورت های چپ نمایانه اش، بنده الله نامیدن همه بشریت است.

· بدین طریق ـ در حرف ـ طبقه حاکمه هم عبد الله محسوب می شود و محمد خود را منادی برابری جا می زند.

 

· ولی بعد، یعنی پس از نشستن تیر ایده ئولوژیکی بر قلب هدف،  تبصره هائی وارد هارت و پورت توخالی می شود:

· آنگاه بشریتِ در حرف برابر، دوئالیزه می شود:

· به دو طبقه من در آوردی مؤمن و ملحد، خیر و شر، الهی و ابلیسی تقسیم می شود تا در شبی امیر مؤمنین هزار نفر از همنوعان خود را به جرم الحاد و دگر اندیشی گردن زند و نظام برده داری را حکومت الله جا بزند و بعد، از عذاب وجدان لب چاه های کور بنشیند و ضجه زند.

 

10

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

· شاعر ضمنا طبقه حاکمه را هشدار می دهد:

 

اندازه نگهدار که اندازه نکو ست.

(سعدی)  

 

· اگر ستم از حد بگذرد، پای توده به خیابان کشیده می شود و از خیابان به جماران.

 

برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید

 

· معنی تحت اللفظی:

· برکه مقصد نیست، از طغیان نترس.

· رود اگر به بی راهه نزند، به دریا نمی رسد.

 

1

 برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید

 

· این بیت شعر، بلحاظ فرم فرمولبندی فوق العاده زیبا و شیوا ست.

· از همین بیت می توان هم به شاعریت شاعر پی برد و هم به اصالت او.

· این بیت شعر، حاکی از آن است که شاعر روح دستخوش آشوب خود را در شعرش تقطیر می کند و سرایش شعر برایش نه چیزی سرسری و تفننی، بلکه امری جبری است.

· آن سان که اگر نسراید، جنون می گیرد.

 

· این بیت شعر اما فقط در فرم و ساختار زیبایش خلاصه نمی شود.

· به همین دلیل تحلیل همه جانبه آن بی ضرر و ضرور است:

· شاعر در این بیت شعر چندین دیالک تیک بسیار مهم و رهگشا را بطرق مختلف بسط و تعمیم می دهد:

 

2

برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید

 

· شاعر حیات بشری را به سفری تشبیه می کند.

· این تشبیه از دیرباز رایج بوده و آن را در اشعار اکثریت قریب به اتفاق شعرای کلاسیک می توان دید.

· درست به دلیل شباهت حیات به سفر، شاعر دیالک تیک مبدأ ـ مسافر ـ مقصد را به شکل دیالک تیک آغازگاه سفر ـ رود ـ برکه از سوئی و به شکل دیالک تیک آغازگاه سفر ـ رود ـ دریا از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد.

 

· شاعر به احتممال قوی تحت تأثیر فروغ و بویژه صمد بهرنگی بوده است:

 

الف

 هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد،

 مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام،
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.

 

· فروغ هم در این بند شعر، دیالک تیک مبدأ ـ مسافر ـ مقصد را به شکل دیالک تیک مبدأ ـ جویبار ـ گودال از سوئی و به شکل دیالک تیک مبدأ ـ جویبار ـ اقیانوس از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد و سفر به اقیانوس را توصیه می کند.

 

ب

 

· صمد بهرنگی هم در قصه «ماهی سیاه کوچولو»، که به احتمال قوی بلحاظ فرم تحت تأثیر اثر ارزشمند لئو لیونی تحت عنوان «سویمی» سر هم بندی کرده است، زندگی در گوشه پرت افتاده ای را تحقیر می کند و پایان جویبار را، پایان مبهم و ناروشن سفر را ایدئالیزه می کند و به عوامفریبی مهیبی دست می زند.

 

 

·        مراجعه کنید به سویمی (ماهی سیاه کوچک) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

 

3

برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید

 

· شاعر به احتمال قوی، از تجرید زندگی دشوار روزمره به مفهوم «برکه» و از تجرید طرز زیست ایدئال و شایسته انسانی به مفهوم « دریا» می رسد و نهایتا دریا را در مقابل برکه قرار می دهد:

· برکه شاعر همان جوی حقیر فروغ فرخزاد و گوشه پرت افتاده در زیر تخته سنگ صمد بهرنگی است.

· شاعر در این بیت، دریا را ایدئالیزه می کند.

· درست به همان سان که فروغ اقیانوس را و صید مروارید را و طرز زیست انسانی را ایدئالیزه کرده است.

 

4

برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید

 

· شاعر برای تنویر افکار عمومی، پایان سفر نبودن برکه را بدرستی اعلام می دارد.

· همه مردم هم می دانند که برکه نه پایان سفر، نه مقصد و آماج، بلکه «رباط دو در»  (حافظ) است.

· شاعر اگرچه بدرستی و در سنت فروغ و لئو لیونی، دریا را ایدئالیزه می کند، اما برعکس لئو لیونی، به سبب فقر فلسفی، قادر به راهنمائی رادیکال خواننده و شنونده شعرش نمی شود.

· چون شاعر طغیان را و «به بیراهه زدن» را به مثابه راه رهائی توصیه می کند و نه کسب آگاهی، سازمان یابی و انقلاب اجتماعی را.

 

5

 

برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید

 

· طغیان یکی از  مفاهیم فلسفه امپریالیستی است.

· طغیان یکی از  مفاهیم اگزیستانسیالیسم است که آبشخور فاشیسم بوده است.

· اگزیستانسیالیسم (فرانسه)  و یا فلسفه حیات (آلمان) هموار کننده ی راه برای غلبه فاشیسم بوده است.

· گول هارت و پورت چپ نمایانه ی سارتر و سیمون و کامو را و در ایران جلال آل احمد و احمد شاملو و صمد بهرنگ و غیره را نباید خورد.

· زیر شعارهای پر هارت و پورت حضرات، فاشیسم درنده خردستیز و خونخوار و خونریزی خرناسه می کشد.

· شاید صمد به دلیل جوانی و ساده لوحی معصوم ترین این عوامفریبان تردست باشد.

 

6

برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید

 

· رود اگر به بیراهه زند در بهترین حالت به گودالی می ریزد که هیچ صیاد ماهری حتی نمی تواند ماهی کوچکی در آن صید کند، چه رسد به مروارید.

· رود اگر طغیان کند و به بیراهه زند به منجلاب جمهوری خمینی و خامنه ای و موسوی و رجوی و بن لادن و ملاعمر می رسد ونه به دریا.

· طغیان نه واکنشی آگاهانه، اندیشیده و سنجیده، بلکه واکنشی غریزی است.

· طغیان نتیجه رسیدن کارد به استخوان است، وقتی که جای خرد اندیشنده و رهگشا خالی است.

· به دلیل غیاب خرد اندیشنده است که شاعر بلافاصله پس از طغیان، بیراهه را برای رسیدن به دریای انتزاعی  توصیه می کند.

· شاعر اینجا وارد سنگر آل احمد و احمد شاملو و بهرنگ و شرکاء می شود و توده را به دنبال نخود سیاه می فرستد.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

7

·  به این دلیل که بشریت با انقلاب اکتبر وارد عصر نوینی شده است:

· عصر گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم.

 

· گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم محتوای عینی عصر ما ست.

 

· راه رهایش اجتماعی دیگری برای بشریت وجود ندارد.

· هر راه دیگر در خدمت تقویت و تحکیم وضع موجود است.

 

·        مراجعه کنید به دوران در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

8

 

· بشریت دیگر در فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی ماقبل سرمایه داری بسر نمی برد تا پهلوانی برخیزد و رمه مردم را به دنبال کشد و حاکمیت اقلیتی را با حاکمیت اقلیتی دیگر جایگزین سازد.

· اکنون تحول رادیکال و ریشه ای مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی در دستور کار است.

· اکنون استقرار دموکراسی به معنی حقیقی کلمه در دستور کار است:

· دموکراسی یعنی حکومت اکثریت مولد و زحمتکش مردم که پایان حکومت اقلیتی انگل و مفتخور و پتیاره است.

· که آغاز تاریخ به معنی حقیقی کلمه است.

· با طغیان کور و از بیراهه نمی توان جامعه ای پی افکند که زمام امورش به دست پینه بسته سازندگان اصلی تمدن بشری باشد.

·  توده باید بداند که چرا و برای نیل به چه آماجی باید در حزب خویش متحد شود و خطر کند. 

 

· همانطور که انگلس درمقدمه ای بر کتاب مارکس، تحت عنوان «مبارزات طبقاتی در فرانسه» می نویسد:

 

 دیگر دوران شبیخون اقلیتی آگاه در رأس توده های نادان برای تحقق انقلاب بپایان رسیده است.

آنجا که سخن از تغییر کامل سازمان اجتماعی است حضور آگاهانه توده ها ناگزیر و الزامی است، آنها باید دریابند که هدف از چه قرار است و برای چه باید با تمام وجود وارد میدان شوند.

 

جگر قافیه ها سوخت بر احوال زنان

سنگ اگر جای شما بود، دلش می ترکید!

 

· معنی تحت اللفظی:

· دل قوافی به حال زنان سوخت.

· اگر سنگ به جای شما بود، دلش منفجر می گشت.  

 

1

جگر قافیه ها سوخت بر احوال زنان

 

· شاعر در این مصراع اول بیت واپسین شعر، طبقه حاکمه را زیر ذره بین اتیکی ـ استه تیکی ـ احساسی ـ عاطفی قرار می دهد.

· او برای این کار، قوافی را انسان واره می کند تا از حیرت سرشته به دهشت خویش پرده بردارد.

· قوافی با مشاهده توحش فئودالی ـ فوندامنتالیستی دل شان کباب می شود.

· شدت و حدت حیرت سرشته به دهشت را بهتر از این نمی توان تبیین داشت.

· اما تجسم و تبیین دهشت فاشیسم و فئودالیسم و فوندامنتالیسم کار آسانی نیست.

· در این زمینه در فرم های هنری دیگر، از جمله نقاشی و سینما در دو جنگ امپریالیستی اول و دوم تلاش هائی صورت گرفته و آثار هنری دهشت انگیز ماندگاری پدید آمده اند.

 

· شاعر هم هنوز به هدف تبیینی خویش نرسیده است.

· از این رو برای پرده برداری از عمق بربریت به مقایسه دیگری دست می زند:

 

2

سنگ اگر جای شما بود، دلش می ترکید!

 

· شاعر در مصراع دوم بیت آخر شعر، طبقه حاکمه را با سنگ مقایسه می کند و نشان می دهد که سنگ هومانیست تر، احساس مندتر و عاطفه مندتر از طبقه حاکمه است:

· اگر سنگ جای طبقه حاکمه می بود، دلش از شدت درد و دهشت، منفجر می شد.

· دلیل اینکه چرا شاعر طبقه حاکمه را با سنگ مقایسه می کند و نه با چیز جامد و بی جان دیگری، شاید دلیلی فرمال باشد.

· شاید شاعر بخواهد سنگدلی طبقه حاکمه را تبیین دارد.

· چون سنگدل تر از سنگ نمی توان سنگدلی پیدا کرد.

· نتیجه ای که خواننده و شنوند این شعر فوق العاده زیبا بطور عینی و طبیعی (یعنی خواه و ناخواه) می گیرد نیز همین است:

· بر ملت ایران طبقه حاکمه ای سیطره دارد که دچار فقر مطلق احساسی و عاطفی است.

· آنتی هومانیسم محض است.

· دچار بی همه چیزی (پاوپریسم)  احساسی و عاطفی است.

 

3

جگر قافیه ها سوخت بر احوال زنان

سنگ اگر جای شما بود، دلش می ترکید!

 

· این کشف شاعر، کشف شاعر نیست.

· دهقان پیری چندین دهه قبل، پس از نقل ماجرای تراژیک کودکان مسلم از منبری در مسجدی به کودک نالان از اندوه خویش گفت:

· «خود آخوندها بی رحم تر و قسی القلب تر از قاتل کودکان مسلم اند که بی کمترین رنجی همین ماجرا را بکرات نقل می کنند و حتی قطره ای اشک برای مظلومین خردسال ندارند.»

 

· روانشناسی اجتماعی روحانیت باید مورد تحلیل همه جانبه قرار گیرد.

· به قول حریف، روحانیت را باید از نو شناخت.

 

4

 

جگر قافیه ها سوخت بر احوال زنان

سنگ اگر جای شما بود، دلش می ترکید.

 

· آنچه شاعر احتمالا نمی داند و یا خدای ناکرده می داند و امری طبیعی تلقی می کند و مسکوت می گذارد، این حقیقت امر است که به قول حکیم طوس (شاید)، «ستم سابقه دیرینه داشته است و هر کس آمده است، به نوبه خود بر آن مزید کرده است.»

 

· شعر سایه یکی از آئینه های این ستم سابقه دار دیرین است.

· شعر سیاوش آئینه ی دیگری است.

 

· همین طبقه حاکمه در همین سی سال گذشته شاید به اندازه تعداد موی سر هر آخوند مزلفی آدم کشته است.

· آنچه معروف همگان است، قتل های زنجیره ای و خاوران است.

· مسئله اما عمیق تر و دهشت انگیزتر از قتل های زنجیره ای است.

 

· این طبقه حاکمه حتی قبل از قبضه قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، کسروی ها را کشته است.

· سینمای رکس آبادان را به آتش کشیده است و روسپیان بی پناه را زنده زنده سوزانده است.

 

· طنز تاریخ اما این بوده است که به جای شهر نو، کشور نو تشکیل شده است.

 

· حدیث ورشکستگی اوتوپی مذهبی ـ فئودالی ـ فوندامنتالیستی از این قرار است.

 

· این اما هشدار، هنوز آغاز فاجعه است.

· خطر آن می رود که فاجعه عمق گیرد و سرانجام نه از تاک، نشان بماند و نه از تاکنشان.

 

پایان

 

سیری در شعر «اسید» از کوروش کیانی قلعه سردی (۱)

 

تحلیلی از ید الله سلطان پور   

 

خطاب به جناب روحانی

در پاسخ به فاجعه ی اسیدپاشی دراصفهان

 

اسيد

 

جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید

قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید

 

اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب

بارها خورده از این گونه تکان های شدید

 

نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن

وارد عصر توحش شده یا عصر جدید

 

مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه

روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید

 

ما که راضی به همین خواب عمیقیم، چرا

چرت مان را سرِ این فاجعه برهم زده اید؟

 

بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

 

برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید

 

جگر قافیه ها سوخت بر احوال زنان

سنگ اگر جای شما بود، دلش می ترکید!

 

پایان

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

اسید

 

· این اولین شعری است که ما از کوروش کیانی قلعه سردی می خوانیم و قصد تأمل بر روی آن را داریم.

· در باره شاعر چیزی نمی دانیم و چیزی برای دانستن هم نیافته ایم.

· بهتر هم همین است تا دچار قضاوت سوبژکتیو نگردیم و از برخورد عینی و رئالیستی به خود شعر منحرف نشویم.

· ما این شعر شاعر را نخست تجزیه خواهیم کرد و بعد تحلیل.

· درست به همان سان که بیولوگی و یا میکروبیولوگی مواد  مورد نظر خود را نخست تجزیه می کند و بعد ذره ذره زیر ذره بین میکروسکوب قرار می دهد.

 

اسید

 

· این شعر زیبا و بی کمترین نقص و ضعف ساختاری و فرمال، در رابطه با اسید پاشی زنجیره ای به زنان در یکی از شهرهای مهم ایران ـ  اصفهان ـ سروده شده است.

· ما از ایران بسیار دوریم و از چند و چون آن چیز زیادی نمی دانیم.

· ولی در آئینه این شعر ایران را هم خواهیم دید.

 

خطاب به جناب روحانی

در پاسخ به فاجعه ی اسیدپاشی دراصفهان

 

· این شعر احتمالا در رابطه و تحت تأثیر موضعگیری روحانی ـ جانشین احمدی نژاد و رئیس جمهور کلید و محبوب امپریالیسم و بویژه بریتانیای سابقا کبیر ـ سروده شده است.

· ما متأسفانه روحانی را هم نمی شناسیم.

· چون برای شناخت هر کس و هر چیز باید همان کاری را با آن کس و آن چیز انجام دهیم که بیولوگ و میکروبیولوگ با ماده مورد نظر خود انجام می دهند.

· مثلا برای شناخت روحانی باید فرمایشات او را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.

 

 جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید

قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید

 

· معنی تحت اللفظی:

· به جای چرخاندن بیهوده دسته کلید، کلید ها را برای باز کردن قفل قفس های پلید از ذهن این و آن بکار ببر. 

 

1

جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید

قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید

 

· شاعر در این بیت، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک کلید و قفلگشایی بسط و تعمیم می دهد و به روحانی که با کلید به میدان آمده است، توصیه می کند که از کلیدش برای باز کردن قفل قفس ذهن سوبژکت های معینی بهره برگیرد.

· خود این تصور و تصویر شاعر که بر تفکر دیالک تیکی مبتنی است، ستایش انگیز است.

· اکثریت قریب به اتفاقا «شعرای» ایرانی که ما در فیس آباد شناخته ایم، از کمترین توان تفکر حتی بی بهره اند و هنری جز جفنگ سرائی ندارند.

 

2

جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید

قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید

 

· اولین ایراد بینشی شاعر در این بیت، این است که او فونکسیون کلید را بدرستی می داند، ولی از فونکسیون روحانی بی خبر است.

 

· روحانی اما چیست و کیست؟ 

 

3

· روحانی رئیس دولت است و دولت دستگاه سرکوب طبقات اجتماعی محکوم در دست طبقه حاکمه است.

· این بدان معنی است که دولت و نتیجتا رئیس آن و ارگان های دولتی به مثابه اجزای متشکله دستگاه موسوم به دولت، درست بسان دسته کلید، فونکسیونی دارند.

· اگر همان دیالک تیک شاعر را، یعنی دیالک تیک وسیله و فونکسیون را در این مورد بسط و تعمیم دهیم به دیالک تیک دولت و سرکوب طبقات اجتماعی محکوم می رسیم.

 

4

· از دولت و رئیس آن انتظار روشنگری (گشودن قفل های عتیق از قفس اذهان زنگ زده) و حراست از حقیقت عینی و خرد رهائی بخش داشتن، به همان اندازه بخردانه و سنجیده است که از دسته کلید انتظار دوخت و دوز داشتن عاقلانه و منطقی است.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

5

· به این دلیل دیالک تیکی که هر وسیله ای ساختار خاص خود را دارد و بر طبق ساختار خود، فونکسیون خاص خود را جامه عمل می پوشاند و می تواند بپوشاند.

· ساختار چرخ خیاطی برای دوخت و دوز مناسب است و ساختار دولت و اجامر و اوباش دولتی در تحلیل نهائی با سرکوب طبقات اجتماعی محکوم و تحت ستم مناسب است.

 

· سرکوب اما چیست که فونکسیون دولت و ارگان های (نهادهای) دولتی است؟  

 

6

· سرکوب مثل هر چیز دیگر هر جامعه ای، دیالک تیکی از مادی و روحی است.

· اگر در مقوله فلسفی مادی بهره کشی مستقیم و غیر مستقیم و در فرم های مختلف از توده های مولد و زحمتکش، مثلا حراج بی شرمانه و بی خردانه دار و ندار زمینی و زیر زمینی و جسمی و روحی و روانی آنها تجرید شوند، در مقوله فلسفی  روحی مسموم کردن ایده ئولوژیکی توده های مولد و زحمتکش بطرق متفاوت و بظاهر چه بسا متضاد تجرید می یابد.

 

7

جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید

قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید

 

· قفس های پلید ذهن از آسمان نازل نشده اند که شیادی با شیخکلیدی پیدا شود و بگشاید.

· قفس های پلید و پاک ذهن زمینی اند.

· دست ساخت بنی بشرند.

· اجتماعی اند و مهر طبقاتی بر پیشانی خویش دارند.

· آنچه برای شاعر قفس پلیدی جلوه گر می شود، برای طبقه حاکمه ضریح معجزه و اعجاز است.

 

8

· دین و مذهب فرمی از روح و یا شعور اجتماعی است.

· دین و مذهب روح و شعور اجتماعی وارونه و پا در هوا ست.

· ریشه معرفتی خاوران سازی، اسیدپاشی، سینما سوزانی، جنایت و جنگ و آدمکشی نیز در همین وارونگی شعور اجتماعی است که خود انعکاس وارونگی وجود اجتماعی است.

· دین و مذهب و خرافه از همه رنگ حاوی و حامل و حامی خریت و خردستیزی اند.

· دین و مذهب و خرافه ایده ئولوژی طبقه حاکمه را تشکیل می دهند و با این ایده ئولوژی، روح توده «بی همه چیز» مولد همه چیز به زنجیر کشیده می شود، روح توده ای که بلحاظ مادی گرده در یوغ طبقه حاکمه دارد:

· دیالک تیک بردگی مادی و روحی، فکری و فرهنگی همین است.

 

9

· دولت طبقه حاکمه توده سلب مالکیت بر وسایل تولید خویش گشته را (سلب دار و ندار مادی خویش گشته را)  در سنت عزرائیل (ملک الموت) قبض روح می کند و روح خود را (ایده ئولوژی خود را)  در کلبد بی روح توده می دمد.

· بی وقفه می دمد.

· آن سان که توده، روح دشمن طبقاتی خود را به مثابه روح طبقاتی خاص خود تصور می کند.

· این مرحله تکمیلی بردگی توده است:

· این بردگی مادی و روحی و روانی توده است.

· این اما ضمنا پیروزی همه جانبه طبقه حاکمه بر طبقات اجتماعی محکوم است.

· این به زبان ایده ئولوگ های امپریالیسم، تسخیر قلب و مغز (هارت و مایند)  است.

· اکنون طبقه حاکمه می تواند با خیال راحت در بهشت برین زمینی خود عیش و نوش کند و فرزندان توده ی برده ی مضاعف و «بی همه چیز مادی و روحی خاص خویش»  به مثابه عمله شیطان به قتل های زنجیره ای، اسیدپاشی های زنجیره ای، سینما و کتاب و هنر و فلسفه و خرد و هومانیسم سوزانی زنجیره ای کمر بندند و جامعه را به جهنمی برای اعضای آن مبدل سازند. 

 

اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب

بارها خورده از این گونه تکان های شدید

 

· معنی تحت اللفظی:

· اصفهان حملات مغول و اعراب را تجربه کرده و بکرات از این تکان های شدید خورده است.

 

1

اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب

بارها خورده از این گونه تکان های شدید

 

· این بیت شعر ضمن اینکه از حافظه تاریخی ستایش انگیز شاعر خبر می دهد، از عاطفه و احساس و هومانیسم و همبستگی با ستمدیده ها سرشار است.

· این بیت شعر، فوق العاده زیبا و تکاندهنده است.

· این بیت شعر، در نهایت سادگی، روح و روان خواننده را تحت تأثیر تحول بخش شدیدی قرار می دهد و زیر و رو می کند.

· اعجاز آثار هنری را در این جور جاها می توان دید.

 

2

اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب

بارها خورده از این گونه تکان های شدید

 

· شاعر ـ بی اعتنا به اینکه خود می داند و یا نمی داند، می خواهد و یا نمی خواهد ـ میان اجامر و اوباش فوندامنتالیسم و اقوام وحشی خونریز مغول و اسلام شباهت ماهوی کشف و ابلاغ می کند.

· این شباهت ماهوی میان فوندامنتالیسم و قوای نظامات اجتماعی برده داری و فئودالیسم وجود دارد و هم میان امپریالیسم و فوندامنتالیسم و قوای نظامات برده داری و فئودالیسم.

 

3

· در تحلیل های فلسفی که راجع به طبقه حاکمه اخیرا تحریر یافته اند و ما بخشی از آنها را ترجمه و منتشر کرده ایم، فئودالیزه سازی مناسبات اجتماعی در مقیاس تمام ارضی   بوسیله طبقه حاکمه تصریح می شود.

· شباهت ها چه بسا از ماهیت ها خبر می دهند.

· مغول و اسلام بلحاظ عملکرد شباهت شگفت انگیزی به فوندامنتالیسم و امپریالیسم و صهیونیسم (که آمیزه ای از فوندامنتالیسم و امپریالیسم است) داشته اند:

· آنها هم در ملأ عام گردن می زدند و ضمنا ایده ئولوژی عقب مانده خود را دیکته می کردند.

· امپریالیسم و صهیونیسم و فوندامنتالیسم هم درست به همان سان، ضمن گردن زدن در ملأ عام، ادای حاتم طائی و بابا نوئل در می آورد:

· صدور آزادی، خودمختاری ملی، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان و خیلی چیزهای خیلی خیلی مهمتر دیگر.

 

4

اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب

بارها خورده از این گونه تکان های شدید

 

· ایراد اسلوبی (متدیکی) شاعر (به هر دلیلی) این است که در خطه خاص و منفرد حرکت می کند و خواننده شعرش به همراه می برد.

· مثلا در خطه شهری حرکت می کند و نه پهنه ی کشوری،  منطقه ای و یا جهانی.

· روحانی را مورد خطاب قرار می دهد و نه طبقه حاکمه ای را که روحانی و دار و دسته اش نمایندگان ارگانیک آنند.     

· اسیدپاشی زنجیره ای را به نقد می کشد و نه قتل های زنجیره ای را.

 

5

· شاعر این شعر، به همین دلیل بسان ساده لوحان در سطح پدیده ها پرسه می زند و ره به اعماق نمی برد.

· به کشف ماهیت ها نایل نمی آید و حقیقت عینی پنهان از نظر ساده لوحان را کشف و ابلاغ نمی کند.

· برای اینکه حقیقت نه خطه خاص و منفرد، بلکه در عالم عام آشیان دارد.

 

6

· اسیدپاشی یکی از فرم های تخریب جسمی، روحی و روانی پرولتاریای مضاعف (زنان) است.

· فقط یکی از فرم های تخریب زنان است.

· تخریب پرولتاریای مضاعف فرم های چه بسا وحشت انگیزتری دارد.

· رسول پرولتاریا ـ فریدریش انگلس ـ در اثری تحت عنوان «کار مزدوری» (کار مبتنی بر پرداخت دستمزد)، وضع پرولتاریا را بلحاظ تخریب روحی و روانی حتی بدتر و ریشه ای تر از وضع برده ها می داند.

 

7

· طبقه حاکمه روح و روان پرولتاریا را (و بویژه پرولتاریای مضاعف را)  هم مورد بهره کشی قرار می دهد و هم از ریشه و بطرز بی برگشتی تخریب می کند.

· اگر شاعر رادیکال می اندیشید، دست به ریشه می برد و نه مشتی ابله کوته اندیش را، بلکه کلیت طبقه حاکمه را به بازخواست می کشید و مشتش را وا می کرد.

· تنها و تنها در آن صورت می توان راه خروج از بن بست را کشف کرد و نشان داد.

 

8

· در غیر این صورت باید بسان ساده لوحان تهی مغز شکمسیر فیس آباد و غیره امروز اسیدپاشی را موضوع انتقاد دست و پا شکسته و سطحی قرار داد و فردا افغان کشی را، پس فردا تجاوز کلکتیو به زنان را، پسین فردا سر به نیست کردن کودکان مردم را، سلاخی بی رحمانه آنها را و فروش دل و قلوه آنها را و یا استثمار جسمی، جنسی، روحی و روانی آنها را.

 

9

 

· به همین دلیل است که شاعر اسیدپاشی به چهار زن را به نقد می کشد ولی سلاخی سرداران نظامی و فکری و فرهنگی توده را و تجاوز بی شرمانه به صدها دختر محکوم به اعدام را فراموش می کند.

· فرق شعرای پرولتاریا با شعرای طبقات اجتماعی دیگر همین جا ست.

 

جهان تیره شد، رنگ پروا (بیم و ترس)  گرفت

به دل تخمه ی نیستی پا گرفت
 

به رخسار گل، خون چو شبنم نشست

چه گل ها که بر شاخه ی تر شکست
 

بدی آمد و نیکی از یاد برد

درخت گل سرخ را باد برد
 

هیاهوی مردانه کاهش گرفت

سراپرده ی عشق آتش گرفت
 

گر آوا در این شهر آرام بود

سرود شهیدان ناکام بود
 

سمند بسی گرد از راه ماند

بسی بیژن مهر در چاه ماند
 

بسی خون به طشت طلا رنگ خورد

بسی شیشه ی عمر بر سنگ خورد
 

سیاووش ها کشت افراسیاب

و لیکن تکانی نخورد آب از آب

(سیاوش کسرائی)

   

· درست به دلیل تکان نخوردن آب از آب به هنگامه قتل های زنجیره ای مستور و علنی، زمینه برای تجاوز زنجیره ای به دختران مردم، اسیدپاشی زنجیره ای بر زنان جامعه و خرید و قاچاق و فروش زنجیره ای کودکان جامعه صورت می گیرد.

· فراموش کردن جنایات در تحلیل نهائی خود به معنی تأیید جنایات و تمکین به تکرار جنایات در فرم های مختلف است.

 

نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن

وارد عصر توحش شده یا عصر جدید

 

· معنی تحت اللفظی:

· نیچه هم دیگر زنده نیست تا بگوید که بشریت وارد عصر توحش شده و یا عصر جدید.  

 

1

· طنز تراژیک و تلخ تر از زهر این شعر شاعر در همین بیت تبیین می یابد:

 

الف

· این بیت شعر اولا از وضع نکبت بار فکری و فرهنگی جامعه خبر می دهد.

 

ب

· ثانیا بر فقر فلسفی تأثر انگیز خود شاعر دلالت دارد، اگر بر خاستگاه و یا پایگاه طبقاتی ارتجاعی و ضد خلقی او دلالت نداشته باشد.

 

پ

· ثالثا از موفقیت ایده ئولوژیکی چشمگیر طبقه حاکمه خبر می دهد.

 

2

 نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن

وارد عصر توحش شده یا عصر جدید

 

· شاعر برای کسب خبر از ماهیت عصر خویش، درست به همان امام زاده ای دخیل می بندد که هم طبقه حاکمه سابق و هم طبقه حاکمه حی و حاضر با صرف میلیون ها دلار برپا داشته اند.

· امام زاده که اصلا آدم نیست تا راجع به امامت او بحث شود.

 

· نیچه کیست و نیچه ئیسم چیست؟  

 

3

نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن

وارد عصر توحش شده یا عصر جدید

 

· از شاعر چه پنهان که نیچه ماهیتا با اراذل اسید پاش کمترین تفاوتی ندارد.

· نیچه هم بسان امامان جمعه و شنبه و یکشنبه، زن را اصلا آدم حساب نمی کند تا راجع به تخریب جسمی و روحی و روانی اش بحش شود.

· ولی وقیح نیچه ـ آدولف هیتلر ـ زن را در بهترین حالت، ابزار سخنگو برای تولید مثل قلمداد می کند.

· در یونان باستان هم بعضی ها، برده ها را نه آدم، بلکه ابزار سخنگو قلمداد می کردند.

· برده به نظر طبقه حاکمه برده دار در یونان باستان یعنی گاو و گاو آهنی که سخنگو ست.

 

4

 

· نیچه در رهنمود به پیروانش صریحا توصیه می کند که به هنگام رفتن به سراغ زن ها، شلاق را نباید از یاد برد.

· به این فتوای آیة الله فریدریش نیچه باید دقت دو چندان کرد.

 

· در این رهنمود پیغمبر فاشیسم، صحبت نه از زن بطور کلی،  بلکه از معشوق فرد مورد نظر است.

· اندرز امام اعظم این است که وقتی به سراغ همسر و معشوق و محبوبت می روی، شلاق را فراموش نکن و با خود ببر.

· اگر امام اعظم راجع به زن بطور کلی رهنمود می داد، بی کمترین تردید بردن شیشه اسید و باز را توصیه می کرد.

 

5

نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن

وارد عصر توحش شده یا عصر جدید

 

· از آنچه که شاعر عمیقا غافل است، ایده ئولوژی ضد خلقی و فاشیستی نیچه است:

· عصر توحش مدرن، عصر ایدئال و آرزوئی و مطلوب نیچه است.

 

· نیچه عصر انقلابات اجتماعی را عصر توحش می نامید.

· عصر خیزش پرولتاریا را.

· عصر تلاش در جهت تشکیل جامعه و جهان مبتنی بر سوسیالیسم، هومانیسم و همبستگی را.  

 

6

 

· آته ئیسم نیچه نیز نه آته ئیسم انقلابی و علمی اصیل و از موضع خرد و خودمختاری، بلکه آته ئیسم ضد هومانیسم و ضد همبستگی و بطور مشخص ضد نطفه های سوسیالیسم آغازین در آموزه های مذهبی است.

 

· هرگز نباید فریب هارت  و پورت نیچه و اراذل و اوباش دیگر را خورد.

 

· فوندامنتالیسم همشیره همان فاشیسم است که نیچه نمایندگی کرده است.

 

 

· ابربشر نیچه، سفید پوست مو بور بی قلب و بی رحم ددمنش و درنده است و انسان ایدئال فوندامنتالیسم، خمینی و بن لادن و ملا عمر و خامنه ای و کوسه و لاجوردی خونریز بی خبر از خرد و خردستیز است.  

مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه

روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید

 

· معنی تحت اللفظی:

· مسئله نه زیبائی ماه، بلکه زشتی ابر است.

· اسید پاشیدن بر روی ما بیهوده است.

 

1

مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه

 

· شاعر در این مصراع، دوئالیسم نور و ظلمت را که مانی پیامبر به میراث نهاده است، به شکل دوئالیسم زیبائی و زشتی از سوئی و به شکل دوئالیسم ماه و ابر از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن نور (زیبائی، ماه) می داند.

· دوئالیسم در زبان لاتین هم مانیگروی (منیچه ئیسم) نامیده می شود.

· اصطلاح مانیگروی را تحت تأثیر احمد کسروی می سازیم.

· یادش به یاد باد.

 

2

مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه

 

· شاعر در لفافه ابر و ماه در حقیقت دیالک تیک طبقه حاکمه و طبقات اجتماعی محکوم را به شکل دوئالیسم زشتی و زیبائی، ابر و ماه بسط و تعمیم می دهد و عملا تحریف می کند.

 

· چرا تحریف؟

 

3

مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه

 

· اولا به این دلیل که بینش دوئالیستی، طرز تفکر باطلی است.

· اگرچه آن رواج وسیع دارد و مغز مردم را به بند می کشد و مفلوج می سازد.

· هستی ـ چه هستی طبیعی و چه هستی اجتماعی و چه انعکاس آنها در آئینه ذهن بشری ـ از ذره تا کهکشان جولانگاه دیالک تیک است و نه دوئالیسم.

· میان نور و ظلمت دیوار دوئالیستی کشیده نشده است.

· رابطه نور و ظلمت رابطه ای دیالک تیکی است.

· اگر کسی مقدمات فیزیک کلاسیک را بداند، به این حقیقت امر پی می برد.

· زیبائی و زشتی هم در رابطه دیالک تیکی با هم قرار دارند و چه بسا به یکدیگر مبدل می شوند.

 

4

مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه

روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید

 

· ما خاستگاه و پایگاه طبقاتی شاعر را نمی شناسیم، تا منظور او را از «ما» کشف کنیم.

· منظور شاعر از «ما»، اما چه توده زحمتکش و «بی همه چیز» و چه طبقات اجتماعی دیگر باشد، با طبقه حاکمه (که اجامر و اوباش روحانی با و بی عمامه نمایندگی اش می کنند) نه در رابطه دوئالیستی زیبا و زشت و یا ماه و ابر، بلکه در رابطه تنگاتنگ دیالک تیکی قرار دارد.

· «ما»ی شاعر در روی کار آمدن ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی بی تردید سهم معینی به عهده داشته و در حفظ و تحکیم آن نیز کماکان به عهده دارد.

 

5

مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه

روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید

 

· مشکل ـ بر خلاف تصور شاعر ـ از زشتی ابر و زیبائی ماه نیست.

· شاعر اگر به چراغ جهان بینی (فلسفه) توده های مولد و زحمتکش مجهز می بود، حتما به ریشه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، ایده ئولوژیکی و تاریخی اسید پاشی پی می برد.

· اگر ایرانی جماعت تیز بیندیشند، درمی یابند که در هر کدام از آنها اسید پاشی با شیشه اسید و باز در آستین کمین کرده است و مرتب اسید می پاشد.

· اسیدها و بازها اما بلحاظ فرم متفاوتند.

· ما شاعر و نویسنده رادیکال اندیش نداشته ایم تا روانشناسی جامعه تشریح شود و به خودشناسی مردم مدد رساند.

 

 

· این همان جامعه ای است که روشنگر بزرگ خود را در ملأ عام، آنهم دم در دادگستری به ضرب خنجر از پا در می آورد، تا روشنگری رؤیائی، ایدئالی دست نا یافتنی بماند در سرزمین وحشت و روشنگر حتی از سایه خود به وحشت افتد.

· این همان جامعه ای است که در آن از دیرباز، هر بقالی، جلاد بالقوه ای و هر تاجری قلدر بی رحمی است.

 

6

مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه

روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید

 

· «ما»ی ماه واره ی زیبائی در مقابل طبقه حاکمه ابر گونه ی زشتی صف نکشیده تا پس از کنار زدن آن، جامعه را روشن سازد.

· شاعر اگر به اوپوزیسیون ضد همین طبقه حاکمه متکی بر اجامر و اوباش اسید پاش نظری اندازد، می بیند که مسعود و مریم و رضا و فرح و فرخ و غیره تفاوت و تضادی با آنها ندارند.

 

· درد ملت ایران، درد مزمن عمیقی است که فقط با زیر و زبر گشتن جامعه می تواند درمان شود.

· با زیر و زبر گشتن اوبژکتیو و سوبژکتیو توأمان.

 

7

· این بدان معنی است که هم باید مناسبات تولیدی جامعه زیر و زبر شود، یعنی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید جای خود را به مالکیت اجتماعی دهد و هم باید اعضای جامعه زیر و زبر شوند و دیگرگون شوند:

· ددان درنده و همنوع ستیز و چه بسا حتی خودستیز باید آدم شوند.

· ایندیویدوئالیسم و اگوئیسم باید جای خود را به هومانیسم و همبستگی دهد.

· توده های مولد و زحمتکش باید زمام امور را به دست گیرند و «سرنوشت» خود را خود تعیین کنند.

 

ادامه دارد.

سیری در شعری از سیمین بهبهانی (۲) (بخش آخر)

قناعت

 افیون وعده های تهی

(از کتاب رستاخیز

 تاریخ انتشار 1352) 

سیمین بهبهانی

سرچشمه صفحه فیسبوک

رضا بی شتاب

تحلیلی از شین میم شین 

 

 

در پیکر اثیری و پاک قناعتم

روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

اثیر به ماده شیمیائی موسوم به اتر اطلاق می شود.

 

· معنی تحت اللفظی:

· در پیکر قناعت پاک و اثیری ام، روح چه کسی دمیده شد که به ابلیس آز استحاله یافت؟

 

1

· شاعر در این بیت محتوای بیت قبلی را در فرم دیگری تبیین می دارد تا استحاله ی صورت گرفته، برای خواننده ملموس تر، محسوس تر و قابل فهم تر گردد:

 

در خون من، که جوشش دردی عمیق داشت،

افیون وعده های تهی چاره ساز شد

 

· شاعر مفهوم «تزریق افیون وعده های تهی در رگ» را با مفهوم «دمیدن روح پلیدی در پیکر»  جایگزین می سازد تا از مسخ خویشتن خویش پرده بر دارد:

· با دمیده شدن روح پلیدی در پیکر قناعت اثیری شاعر، تحول کیفی منفی در وجود او صورت می گیرد و شاعر به ابلیس آز استحاله می یابد:

· مسخ هم به همین پدیده و روند اطلاق می شود:

· مسخ به  تحول منفی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندها اطلاق می شود.

· در رمان معروف فرانتس کافکا نیز کارمند بیمه به سوسک استحاله می یابد.

 

· این تصور شاعر اما حاوی چه معنای فلسفی است؟

 

2

در پیکر اثیری و پاک قناعتم

روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

 

· این بیت شاعر حاکی از آن است که نفوذ روح در ماده به تحول مثبت و یا منفی آن منجر می شود:

· مارکس خواهد گفت:

· «روح و یا تئوری پس از نفوذ در توده به قوه مادی بدل می شود.»  

 

· انسان پس از جذب اندیشه همان نمی ماند که بوده است.

 

 

· به همین دلیل گئورگ لوکاچ دلیل مسخ سهل و آسان مردم آلمان و دیگر کشورهای اروپا را نفوذ تئوری فاشیستی و راسیستی به نمایندگی شوپنهاور، نیچه و غیره می داند.

 

· این ضمنا بدان معنی است که کوره های آدمسوزی قبل از تشکیل در عالم واقع، در کله انسان ها تشکیل می یابند:

· روح و اندیشه فاشیستی است که از کله بدر می زند و با سنگ و سیمان و آهن و آهک و آب و غیره به صورت کوره های آدمسوزی در می آید.

· آنگاه آدم واره های مسخ شده به سوزاندن کلکتیو همنوعان خود مبادرت می ورزند، بی آنکه خم به ابرو بیاورند.

 

 

· جنایات متنوع امپریالیسم، صهیونیسم، فوندامنتالیسم و میلیتاریسم نیز پس از مسموم کردن سوبژکت های انسانی با ایدئولوژی مربوطه امکان پذیر می گردد.

 

· ضرورت صرفنظر ناپذیر مبارزه ایدئولوژیکی و پیگیری و آشتی ناپذیری در این مبارزه به همین دلیل است.  

 

3

· شعور اجتماعی ـ چه علمی و چه خرافی ـ فقط انعکاس وجود اجتماعی  نیست.

· شعور اجتماعی ضمنا سازنده وجود اجتماعی است.

· به همین دلیل از دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی سخن می رود و ضمنا از نقش تعیین کننده وجود اجتماعی.

 

· نقش در تحلیل نهائی تعیین کننده وجود اجتماعی اما به معنی هیچ وارگی شعور اجتماعی نیست.

 

· دیالک تیک همه چیز و هیچ معنی ندارد.

· چون هیچ واره و هیچ کاره را به قلمرو دیالک تیک راه نمی دهند.

 

· هر قطب دیالک تیکی در قطب دیگر مؤثر است، اگرچه یکی در این میان تعیین کننده است.

· اگر چنین نمی بود، هستی درجا می زد، همیشه همان می ماند و در خود می گندید.

 

4

در پیکر اثیری و پاک قناعتم

روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

 

· شاعر در این بیت به پیروی از شیخ شیراز دیالک تیک قناعت و آز را بسط و تعمیم می دهد تا از روند و روال مسخ خویش پرده بردارد:

· می توان بی اعتنا به فرم فرمولبندی شاعر گفت که نفوذ روح پلید در شاعر دیالک تیک قناعت و آز را در وجود او وارونه کرده است:

· پیکر قناعت اثیری و پاک شاعر به ابلیس پلید آز استحاله یافته است.

 

5

در پیکر اثیری و پاک قناعتم

روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

 

· سعدی در هر کدام از دو اثر ارجمند خویش، بابی را به قناعت و عملا به دیالک تیک قناعت و آز اختصاص داده است.

· دیالک تیک قناعت و آز در تئوری اجتماعی (فلسفه تاریخ) سعدی و دوئالیسم قناعت و آز در تئوری اجتماعی حافظ یکی از ستون های ایدئولوژیکی اصلی آن دو محسوب می شوند.

 

· مراجعه کنید به  تحلیل آثار سعدی و حافظ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

   

6

قناعت توانگر کند مرد را

خبر کن حریص جهانگرد را

 

· شیخ شیراز هم در همین بیت، دیالک تیک قناعت و آز را بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن قناعت می داند.

· البته تئوری اجتماعی سعدی از سرتاپا فئودالی، خرافی، غیرعلمی، غیر تجربی و ارتجاعی است:

· منبع و سرچشمه ثروت نه قناعت، بلکه کار است و توانگر به ترفند غصب حاصل کار همنوعان خویش توانگر شده است:

· سرمایه نیروی کار مادیت یافته است.

· سرمایه تجسم مادی نیروی کار زنده کارگر و دهقان و پیشه ور است.

· سرمایه کار مرده است.

 

7

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم

با پادشه بگو، که روزی مقدر است.

 

· حافظ در این بیت با هارت و پورت توخالی، ولی بطور غیرمستقیم و مستور، دوئالیسم قناعت و آز را به شکل دوئالیسم قناعت و گدائی بسط و تعمیم می دهد.

· حافظ ضمن ایدئالیزه کردن الکی و کشکی فقر و قناعت، گدائی از بارگاه سلطان زمینی را با گدائی از درگاه الهی جایگزین می سازد و به عوامفریبی چپ نمایانه دست می زند.

 

8

گنج آزادگی و کنج قناعت ملکی است

که به شمشیر میسر نشود سلطان را

 

· حافظ در این بیت، از ترکیب دوئالیسم کنج و گنج و دوئالیسم  قناعت و آزادگی به سرهم بندی کردن دوئالیسم گنج آزادگی و کنج قناعت مبادرت می ورزد که از هر محتوائی تهی است و به معنی توسعه و تعمیم سرسری دوئالیسم ریاضت و لذت است.

· منظور حافظ از گنج آزادگی، همان است که سعدی حدود صد سال پیش از او برای تحمیق و تسکین توده های تهیدست اختراع کرده است.

· گنج آزادگی یعنی زیر پل جاده ها خوابیدن و جا بر سگ های ولگرد بی سرپناه، تنگ کردن.

· حافظ حتی سنگ تمام بیشتر می گذارد و ادعا می کند که ملک کذائی معروف به گنج آزادگی و کنج قناعت را سلطان نمی تواند به شمشیر به دست آورد.

· واقعا هم این طور است.

· سلاطین که حوصله زیر پل خوابیدن ندارند تا برای تسخیر آن شمشیر کشند و خون ریزند.

 

9

چو حافظ، در قناعت کوش و ز دنیای دون بگذر

که یک جو منت دونان به صد من زر نمی ارزد

 

· حافظ در این بیت، دوئالیسم قناعت و آز  را به شکل دوئالیسم  قناعت و سربلندی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن قناعت (عدم تحمل منت دونان)   می داند.

· حافظ در این بیت، تنها راهی که برای پایان دادن به فقر می شناسد، گدائی است و لذا مردم را به قناعت و اجتناب از منت دونان دعوت می کند.

 

10

در پیکر اثیری و پاک قناعتم

روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

 

· سیمین بهبهانی نیز نقش تعیین کننده را در دیالک تیک قناعت و آز از آن قناعت می داند.

· سیمین ضمنا می تواند در این زمینه تحت تأثیر نیما یوشیج باشد:

· نه فقط به این دلیل که نیما ستایشگر سرسخت قناعت و پرهیز از تحمل منت دونان است، بلکه به این دلیل که نیما مخالف سرسخت شیوه تفکر و سبک زندگی شهری ـ بورژوائی است.

· یکی از گشتاورهای (ممان های) منفی در تفکر نیما ترجیح زندگی روستائی (کشاورزی، دامپروری، شکار)  به زندگی شهری (صنعتی) است که باید مستقلا و مشخصا مورد بررسی علمی و عینی قرار گیرد.

 

11

در پیکر اثیری و پاک قناعتم

روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

 

· منظور سیمین از مفهوم «شیطان آز» نیز به احتمال قوی، مناسبات تولیدی کاپیتالیستی است که با پیروزی انقلاب بورژوائی سفید بر مناسبات تولیدی فئودالی بطرز سد ناپذیری رواج یافته است.

· البته مقولات ریاضت و قناعت و غیره را باید در چارچوب های طبقاتی مشخص شان مورد ارزیابی قرار داد.

· واژه های ریاضت و قناعت و غیره هم می توانند محتوای ارتجاعی داشته باشند و هم می توانند محتوای انقلابی داشته باشند.

 

در چشم بی نیازی حوّای طبع من

آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

 

· معنی تحت اللفظی:

· چه شد که در چشم قانع حوای طبیعت من، سنبله های گندم دلنواز شدند؟

 

1

· شاعر ظاهرا برخلاف حافظ و اکثریت شعرای غزلسرای ایران، انسجام معنوی و منطقی غزل خود را حفظ می کند.

· برای اینکه هر بیت این غزل پیوند معنوی و منطقی قوی با بیت قبلی دارد.

· بقیه شعرا به دلایل مختلف فاقد این امتیاز ستایش انگیزند.

· به همین دلیل اکثریت غزل ها به صورت ابیات چه بسا گسیخته از یکدیگر و بی ربط به یکدیگر در می آیند.

· در مورد این غزل شاعر (ما هنوز غزلیات دیگر ایشان را نخوانده ایم) اما چنین نیست:

 

2

در پیکر اثیری و پاک قناعتم

روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

 

· شاعر با به خدمت گرفتن قصص قرآن، میان ابلیس و حوا پل می زند:

· ابلیس همان کسی است که در هیئت مار به اغوای حوا و آدم می پردازد و آندو را به خوردن گندم (و درقصص ادیان دیگر، به خوردن میوه ممنوعه، یعنی سیب)  سوق می دهد.

· حالا در پرتو بیت جدید می توان بیت پیشین را بهتر درک کرد:

· حوا و آدم به دلیل وجود ابلیس آز، قدر بهشت برین را نمی دانند.

· اگر به یاد آوریم، بیت دوم این غزل هم کلیدی برای درک بهتر بیت اول آن بود.

 

· به همین دلیل به جرئت می توانیم از انسجام معنوی و منطقی جدی ابیات این غزل شاعر سخن گوییم و لب به ستایش گشاییم و ضمنا از اینکه هنوز بقیه اشعار شاعر را نخوانده ایم، شرم کنیم و تأسف خوریم.

 

· شرم ننگ نیست.

· شرم ـ به قول حکیم پرولتاریا ـ خصلتی انقلابی است.    

 

3

 در چشم بی نیازی حوّای طبع من

آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

 

· شاعر در این بیت، طبیعت و سرشت و نهاد خود را ماتریالیزه می کند، مادیت می بخشد.

· به عبارت دقیقتر، هومانیزه می کند، حوا واره تصور و تصویر می کند:

· گذار از چیزهای نامرئی به چیزهای مرئی.

· گذار از طبع روحی و انتزاعی به حوای مشخص و مادی:

· گذار از روح به ماده

· به قول هگل، تجسم روح.

· جسمیت یابی اندیشه

· چیز واره گشتن ایده

 

4

 در چشم بی نیازی حوّای طبع من

آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

 

· حوای طبع شاعر که مظهر قناعت بود، به وسوسه «شیطان آز» موازین اخلاقی و قوانین الهی (طبیعی) را زیر پا می نهد، از دانه و یا میوه ممنوعه می خورد و از نعمات بی بدیل بهشتی محروم می ماند.

· اگر غزل شاعر را بازخوانی کنیم به درک عمیقتر و بهتر این بیت نایل می آییم:

 

شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد

پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد

 

آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،

با گرمی تنور افق در گداز شد

 

در پیشِ دیدگان ز وحشت دریده ام

از هر کرانه دست سیاهی دراز شد

 

گهواره ها ز حسرت نوزاد افتخار

همچون دهان خسته به خمیازه باز شد

 

در خون من، که جوشش دردی عمیق داشت،

افیون وعده های تهی چاره ساز شد

 

در پیکر اثیری و پاک قناعتم

روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

 

در چشم بی نیازی حوّای طبع من

آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

 

· اکنون می توان دید که شاعر در ضمن، آگاهانه ویا ناخود آگاه میان «افیون وعده های تهی» و «شیطان آز» نیز پل زده است.

· پلی نامرئی و معنوی.

 

· شاعر ایده را به غریزه، اندیشه را به اسطوره، وسوسه آدمیان را به ابلیس برونی و درونی پیوند زده است و عملا دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک ابلیس و آدمی و ضمنا به شکل دیالک تیک فریبنده و فریفته بسط و تعمیم داده است.

 

5

در چشم بی نیازی حوّای طبع من

آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

 

· ذره ذره این غزل به تفکری عمیق سرشته است.

· شاعر عملا کلیه دیالک تیک های دخیل در این فاجعه را یکی پس از دیگری خاطرنشان شده است و در این بیت سرشته به انتقاد از خود دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت  را در جلوه های متنوعش به خدمت گرفته است:

· شاعر در این بیت، در حرف (حرفا) ساده لوحی خود را و عملا ساده لوحی جامعه خود را به تازیانه انتقاد بسته است.

· دیالک تیک روشنگری

· دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی

 

آزادسرو بودم و دردا که همچو تاک

سر تا به پای من همه دست نیاز شد

 

· معنی تحت اللفظی:

· سرو آزادی بودم، ولی دریغا که بسان تاک سرتاپایم دست نیاز گشت.

 

1

 آزادسرو بودم و دردا که همچو تاک

سر تا به پای من همه دست نیاز شد

 

· این بیت شعر شاعر بلحاظ محتوای معنوی تحت تأثیر میرزاده عشقی است:

 

آنچه  انسان را کند روبه مزاج

احتیاج است، احتیاج است، احتیاج

(نقل به مضمون)

 

· احتیاج سبب شکست غرور و عزت انسانی انسان ها می شود.

· احتیاج به سرافکندگی انسان ها منجر می شود.

· احتیاج انسان را به تن در دادن به پستی وامی دارد.

· سرو آزاد در این صورت به معنی مظهر سربلندی، سرافرازی، عزت انسانی تصور می شود.

· شاعر نخست سربلند و سرافراز می زیست، ولی تحت شرایط نوین گدا شده است.

· محتاج این و آن شده است.

· ذلیل شده است.

 

2

· البته نظر میرزاده عشقی در این بیت خود قابل بحث است.

· آنچه انسان ها را روبه مزاج می کند و به ذلت مادی و فکری و روحی و روانی می کشاند، نه احتیاج، بلکه شرایط مادی موجود است.

· یعنی مناسبات اجتماعی حاکم است:

 

الف

· احتیاج به نان و مسکن و پوشاک و غیره اولا استثناء نمی شناسد و در مورد همه انسان ها (و حتی حشرات و حیوانات)  صادق است.

 

ب

· ثانیا احتیاج مورد نظر شاعر، یعنی فقر مادی، خود ثانوی است و  فی نفسه علت تشکیل «مزاج» معینی در انسان ها نیست.

· فقر یا نتیجه سطح نازل توسعه نیروهای مولده  است و یا در صورت توسعه نیروهای مولده، نتیجه مناسبات تولیدی مبتنی بر استثمار حاکم است.

 

3

آزادسرو بودم و دردا که همچو تاک

سر تا به پای من همه دست نیاز شد

 

· شاعر در این بیت، دیالک تیک آزادی و نیاز را به شکل دیالک تیک سرو و تاک بسط و تعمیم می دهد تا از سقوط خویش خبر دهد.

· شاعر از این بابت رنج می برد که به علل مختلف ذکر شده در ابیات قبلی، تحول کیفی منفی یافته است و از مقام والای سرو به اسفل السافلین تاک سقوط کرده است.

· برگ های تاک در این بیت به دست های انسانی تشبیه می شوند که به قصد طلب حاجب به درگاه باری تعالی بلند و باز شده اند.

 

4

آزادسرو بودم و دردا که همچو تاک

سر تا به پای من همه دست نیاز شد

 

· سرو بر خلاف تاک درختی است که میوه «تولید» نمی کند.

· سرو درخت بی ثمری است.

· سرو حتی بمراتب بدتر از بید است.

· چون بید به قول سهراب شاعر، شاخه اش را برایگان در اختیار پرنده می گذارد و سایه اش را برایگان به هر رهگذری ارزانی می دارد.

 

· سرو اما علیرغم این بی ثمری و شاید هم به دلیل همین بی ثمری در ادبیات فارسی از عزت و ارج و مقام والائی برخوردار است.

· درست بر خلاف بید و درختان بار آور دیگر.

 

· سؤال ولی این است که چرا و به چه دلیل؟

 

5

آزادسرو بودم و دردا که همچو تاک

سر تا به پای من همه دست نیاز شد

 

· در ایدئولوژی نظامات اجتماعی بنده داری و فئودالی و بورژوائی واپسین برای اثبات صحت و سقم نظرات مختلف همه از دم به ناتورالیزاسیون چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای اجتماعی و یا بر عکس به سوسیالیزاسیون و یا هومانیزاسیون چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای طبیعی توسل می جویند.

· به همین دلیل است که چیزهای طبیعی از جماد تا نبات و از جانور تا انسان را بر اساس معیارهای طبقاتی بنده داری و فئودالی و بورژوائی واپسین طبقه بندی می کنند:

· بدین طریق و ترفند است که دوئالیسم وسیعی از چیزهای طبیعی سرهم بندی می شود تا با توسل به آنها بتوانند تضادهای اجتماعی را به مثابه دوئالیسم های اجتماعی ـ طبیعی ـ الهی جا بزنند، ازلی و ابدی و لایزال محسوب دارند و توجیه کنند.

 

· مراجعه کنید به تحلیل آثار سعدی و حافظ و غیره در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

6

آزادسرو بودم و دردا که همچو تاک

سر تا به پای من همه دست نیاز شد

 

· سرو آزاد شباهت غریبی به اشرافیت بنده دار و فئودال و بعد بورژوازی دارد که کار مادی را ننگ می دانند و از قبل کار توده های مولد و زحمتکش ارتزاق می کنند.

· اشرافیت بنده دار و فئودال و بورژوازی نیز بسان سرو به تولید نعمات مادی نمی پردازند.

· ما از خاستگاه و یا پایگاه طبقاتی شاعر خبر نداریم.

· با توجه به تاریخ سرایش این شعر این تصور به خاطر آدمی خطور می کند که شاید شاعر خاستگاه طبقاتی فئودالی داشته و با پیروزی انقلاب ضد فئودالی و بورژوائی سفید امتیازات طبقاتی خود را از دست داده و خانه خراب شده است:

· از مقام معظم سرو آزاد انگل و مفتخور (اشرافیت فئودالی)  به اسفل السافلین تاک، یعنی توده های مولد نعمات مادی سقوط کرده است. 

 

· البته نمی توان بر اساس شعر واحدی حکم قطعی صادر کرد.

 

· ولی تحقیر تاک و تجلیل سرو در تحلیل نهائی به معنی تحقیر توده های مولد و زحمتکش و تجلیل طبقات انگل و مفتخور است.

 

سجّاده را به سفره، دگر می توان فروخت

نانپاره، ای دریغ که مُهر نماز شد!

 

· معنی تحت اللفظی:

· وضع چنان وخیم است که می توان سجاده را با سفره تعویض کرد.

· دریغا که نان پاره ای به درجه مهر نماز ارتقا یافته است.

 

1

سجّاده را به سفره، دگر می توان فروخت

نانپاره، ای دریغ که مُهر نماز شد!

 

· شاعر در این بیت دیالک تیک مادی و معنوی را از سوئی به شکل دیالک تیک سفره و سجاده و از سوی دیگر به شکل دیالک تیک نانپاره و مهر نماز بسط و تعمیم می دهد و بر تقدم مادی (سفره، نانپاره) بر معنوی (سجاده، مهر نماز) دریغ می خورد.

 

· این موضعگیری نظری شاعر اما به چه معنی است؟

 

2

سجّاده را به سفره، دگر می توان فروخت

نانپاره، ای دریغ که مُهر نماز شد!

 

· تقدم قائل شدن به سجاده بر سفره و مهر نماز بر نانپاره به معنی تقدم قائل شده بر روح نسبت به ماده است.

· یعنی به معنی نمایندگی جهان بینی ایدئالیستی است.

· شاید شاعر خود نداند که عملا همان موضعگیری طبقاتی و ایدئولوژیکی را نمایندگی می کند که اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانیت و بورژوازی نمایندگی می کنند:

· آنها هم روح را بر ماده، شعور اجتماعی را بر وجود اجتماعی، دین را بر نان مقدم می دانند.

 

3

· این طرز تفکر شاعر، نوعی وارونه اندیشی است.

· قضیه درست عکس آن است که شاعر تصور می کند:

· معنویات و روحیات در تحلیل نهائی انعکاس مادیات اند.

· مفهوم انتزاعی درخت (روح، شعور) انعکاس درختان مادی، واقعی ـ عینی در آئینه ضمیر انسان ها ست و نه برعکس.

· اندیشه (حکم، جمله، قضاوت) انعکاس واقعیت امری است که قبل از تشکیل اندیشه در کله آدمی، در جهان واقعی، یعنی در خارج از کله آدمی وجود داشته است:

· قبل از اینکه حکم (جمله، اندیشه) «زمین سیاره ای است» فرمولبندی شود، زمین به مثابه سیاره جود داشته است.

   

4

سجّاده را به سفره، دگر می توان فروخت

نانپاره، ای دریغ که مُهر نماز شد!

 

· شاعر با این بیت، ضمنا درک ایدئالیستی تاریخ را نمایندگی می کند.

· شاعر به نقش صرفنظرناپذیر نانپاره (تولید مایحتاج مادی) وقوف روشن ندارد.

· بشر و جانور بدون سجاده و مهر نماز می تواند زندگی کند، ولی بدون سفره و نانپاره چنان از پا در می آید که سجاده و مهر و خیلی چیزهای دیگر بکلی فراموش می شوند.

 

· سعدی به این حقیقت امر ماتریالیستی ـ تاریخی صدها بار اشاره کرده است:

 

تشنه سوخته در چشمه روشن، چو رسید

تو مپندار که از پیل دمان اندیشد

 

ملحد گرسنه در خانه خالی بر خوان

عقل باور نکند، کز رمضان اندیشد

 

پایان

 

سیری در شعری از سیمین بهبهانی (۱)



 
 افیون وعده های تهی
از کتاب رستاخیز
( تاریخ انتشار 1352)  
سیمین بهبهانی
سرچشمه صفحه فیسبوک
رضا بی شتاب
تحلیلی از شین میم شین 
  
· شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
· پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد
 
· آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
· با گرمی تنور افق در گداز شد
 
· در پیشِ دیدگان ز وحشت دریده ام
· از هر کرانه دست سیاهی دراز شد
 
· گهواره ها ز حسرت نوزاد افتخار
· همچون دهان خسته به خمیازه باز شد
 
· در خون من، که جوشش دردی عمیق داشت،
· افیون وعده های تهی چاره ساز شد
 
· در پیکر اثیری و پاک قناعتم
· روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟
 
· در چشم بی نیازی حوّای طبع من
· آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟
 
· آزادسرو بودم و دردا که همچو تاک
· سر تا به پای من همه دست نیاز شد
 
· سجّاده را به سفره، دگر می توان فروخت
· نانپاره، ای دریغ که مُهر نماز شد.
 
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری 
ادامه دارد.
 
·  این شعر سیمین بهبهانی چند سال پس از پیروزی بظاهر آسان انقلاب بورژوائی سفید سروده شده است.
· از این رو، می توان در همین شعر، درک اقشار بینابینی جامعه  ایران از این انقلاب را و واکنش نسبت بدان را ردیابی کرد.
· سیمین بهبهانی بی کمترین تردید یکی از اعضای روشنفکریت لائیک ایران بوده است.
· او نیما را و نتیجتا سایه و سیاوش را بی شک شخصا می شناخت.
· ما اما از جهان بینی ایشان کمترین اطلاعی نداریم.
· شاید تحلیل عینی و علمی اشعار ایشان برای آشنائی با جهان بینی شان مفید افتد و ضمنا به شناخت جامعه نیز کم و بیش کمک کند.
 
1
شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد
 
فلک
مجموعه عالم که شامل کهکشان ها و منظومه های شمسی است.
 
· معنی تحت اللفظی:
· شب لاله سیاه روزگار بود، که باز شد و جنایات و اسرار را زیر چتر سیاه خود پنهان کرد.
 
 
· شاعر در این بیت شعر، شاید برای اولین بار، شب را به لاله سیاهی تشبیه می کند، لاله سیاهی که باز می شود و سرپوشی بر جنایات و اسرار پشت پرده می نهد.
 
· در این بیت با این تصور و تصویر از کدامین حقایق عینی پرده برداشته می شود؟
 
2
شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد
 
· حریفی در نقدی بر تحلیل ما از شعری از شاعری نوشته بود:
·  «شما از کجا می دانید که در دل شاعر چه می گذرد؟»
 
· از حریف چه پنهان که برای روانگذشت های شاعر از اهمیت خاصی برخوردار نیستند.
· ما شعر را و هر چیز مادی و روحی و فکری اجتماعی دیگر را در پیوند دیالک تیکی با شرایط اجتماعی می بینیم.
 
· شعر فرمی از شعور است و شعور انعکاس وجود است.
· در آئینه شعر می توان جامعه را دید.
· همین و بس.
 
3
شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد
 
· این شعر در سال 1352 انتشار یافته است.
· در این بیت شعر بیشک جامعه و شاید جهان است که در آئینه شفاف ضمیر (دل) شاعر انعکاس می یابد:
· فلک می تواند به معنی طبقه حاکمه تفسیر شود که دیالک تیکی از طبقه حاکمه ملی و بین المللی است.
· طبقه حاکمه بین المللی سرمایه داری انحصاری ـ دولتی (امپریالیسم) است.
· طبقه حاکمه ملی تا قبل از پیروزی انقلاب بورژوائی سفید، ترکیبی از اشرافیت بنده دار و فئودال و بورژوازی سنتی و مدرن بوده است.
· ترکیب طبقه حاکمه ملی اما پس از پیروزی انقلاب سفید دستخوش تحول می گردد:
· با پیروزی انقلاب بورژوائی سفید اشرافیت بنده دار و فئودال از متحد طبقاتی به مخالف طبقاتی طبقه حاکمه جدید یعنی بورژوازی مدرن تبدیل می شود.
 
· این اما به چه معنی است؟
 
4
شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد
 
· این بدان معنی است که طبقه حاکمه سابق دو شقه می شود:
 
الف
· شقه بورژوائی مدرن و خواه و ناخواه انقلابی با دستگاه دولتی جدید و با ارگان های سرکوب جدید.
 
ب
· شقه فئودالی ـ بورژوائی ـ سنتی و روحانی و خواه و ناخواه ارتجاعی با نهادها و امکانات مادی و ایدئولوژیکی دیرین ولی مصدوم خویش:
· با بازارها و حوزه های خرافیه
· با تعزیه ها و مراسم سنتی ـ مذهبی دیرین و ریشه دار
· با مساجد و منابر و علما و فضلای رنگارنگ در پوشش های چپ و ماورای چپ و راست و ماورای راست.
 
5
شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد
 
· پیروزی انقلاب بورژوائی سفید در واقع و در عمل پیروزی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری بر فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی به انضمام بقایای فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی ماقبل بوده است.
· یعنی بطور عینی پیروزی انقلاب بر ارتجاع بوده است.
· در این دوره یعنی در سال انتشار همین شعر، مبارزه طبقاتی مهیبی میان طبقه حاکمه انقلابی و مدرن جدید و بخش سلب قدرت و مالکیت شده طبقه حاکمه قدیم شعله می کشد.
 

 
· تیزهوش ترین و رئالیست ترین روشنفکر جامعه موسوم به محمود دولت آبادی در اثر معروف خود تحت عنوان «کلیدر» گوشه ای از این رزم طبقاتی را تصویر می کند.
 
· غلامحسین ساعدی نیز در برخی از آثار خود همین تحول اجتماعی عمیق را منعکس می سازد.
· مثلا در قصه غصه سرمایه دار جوانی که در منظقه ای به استخراج گوگرد مبادرت می ورزد.
 
· شاید تفاوت اصلی محمود دولت آبادی با بقیه روشنفکران جامعه، سمتگیری بینشی رئالیستی سرسخت و سمج و باج نگیر و رشوه ستیز و رادیکال او باشد.
 
· محمود دولت آبادی ما را بلحاظ شخصیت به یاد ماکسیم گورکی می اندازد.  
 
6
شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد
 
· در این بیت سیمین بهبهانی احتمالا و در اشعار شاملو و لاطایلات جلال آل احمد و برخی از آثار ساعدی مثلا «ما نمی شنویم» و  «از همه جا می شود، شروع کرد» بی شک، تحولات بورژوائی ـ انقلابی جدید از منظر ارتجاع فئودالی استنباط، تصور و تصویر می شوند:
· انقلاب سفید به مثابه توطئه ای توخالی تلقی می شود، تا جنایات طبقه حاکمه بر ضد جنبش ملی تحت رهبری مصدق و بویژه بر ضد حزب توده را سرپوش نهد و اسرار ساخت و پاخت طبقه حاکمه با امپریالیسم را ماستمالی و پنهان کند.
 
 
آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
با گرمی تنور افق در گداز شد
 
· معنی تحت اللفظی:
· قرص موم زرد که نامش خورشید است، در حرارت تنور افق ذوب شد.
 
· تصاویر این بیت شعر به تصور و تخیل بکر و بدیع فوق العاده ای سرشته اند:
 
1
آن قرص موم زرد
 
· شاعر در این بیت، از قرص خورشید سخن دارد که فی نفسه مفهوم دیر آشنائی است.
· ولی در این بیت شعر ببرکت مفهوم «تنور»، قرص خورشید حاوی و حامل مفهوم خویشاوند دیگری است که قرص نان نام دارد.
 
2

 آن قرص موم زرد
 
· واژه قرص به معنی گرده است.
· به همین دلیل هم  مفاهیم قرص خورشید و قرص نان تشکیل شده اند:
· برای اینکه خورشید و نان هر دو گرد و دایره ای شکل اند.
 
3
آن قرص موم زرد
 
· شاعر به جای تکرار مکانیکی و عاری از خلاقیت «قرص خورشید» از واژه نو آورانه ای بهره برمی گیرد:
· او قرص خورشید را با قرص موم زرد جایگزین می سازد.
 
4
· موم یکی از فراورده های تولیدی زنبوران زحمتکش عسل است.
· موم در همبود زنبوران عسل مواد و مصالح ساختمانی است.
· زنبوران عسل برای تشکیل سلول های لانه ی خود به تولید موم مبادرت می ورزند.
· بنی بشر از تصفیه عسل موم به دست می آورد و از آن شمع تولید می کند تا شباهنگام در غیاب خورشید خانه و خیابان خود را روشن سازد.
 
5
آن قرص موم زرد
 
· شاعر با مفهوم «موم زرد»، شمع را به خاطر خواننده خطور می دهد و ضمنا خورشید را به شمع، به شمع آسمان، به شمع گرد و دایره آسای آسمان تشبیه می کند.
 
6

 آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
با گرمی تنور افق در گداز شد
 
· شمع گرد و دایره آسای آسمان که نام خورشید با خود دارد، ذوب شده است.
· شاعر بدین طریق از مرگ خورشید خبر می دهد.
· اگر به بیت آغازین همین شعر نظر دیگری بیندازیم، به حقیقت امر دیگری پی می بریم:  
 
شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد
 
· پیش شرط لازم برای باز شدن لاله سیاه فلک (شب) و استتار جنایات و اسرار، مرگ خورشید است.
· بدون مرگ خورشید، لاله سیاه فلک یعنی شب نمی توانست باز شود و پنهانگر جنایت و راز شود.
 
· این اما به چه معنی است؟  
 
7

 آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
با گرمی تنور افق در گداز شد
 
· این بدان معنی است که شعر شاعر بلحاظ منطقی و معنوی، نه با بیت اول، بلکه با بیت دوم شروع می شود.
· یعنی میان محتوای بیت دوم و بیت اول، رابطه دیالک تیکی علت و معلول برقرار است:
· علت باز شدن لاله سیاه فلک و استتار جنایت و راز، مرگ خورشید بوده است.
 
· اگر به جای خورشید، انقلاب و یا جنبش انقلابی مردم ایران در سال های 30 را بگذاریم، هم منظور شاعر بهتر درک می شود و هم واژه های «شب و جنایت و راز»  البسه انتزاعی از تن بدر می کنند و مشخص و مرئی و ملموس می گردند:
· لاله سیاه فلک و یا شب در این صورت، می تواند کودتای ارتجاعی ـ امپریالیستی 28 مرداد باشد، که ضمنا استتاری بر جنایت ها و خیانت های طبقه حاکمه ی متشکل از اشرافیت بنده دار و فئودال و بورژوازی و دربار پهلوی و روحانیت و غیره بوده است.
 
8
آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
با گرمی تنور افق در گداز شد
 
· همین بیت شعر از عظمت و عمق توان تخیلی شاعر پرده برمی دارد:
· تصور و تصویری فوق العاده رئالیستی و ضمنا فوق العاده بکر و بدیع:
· تشعشع متجلی از تنور سوزان در کارگاه تخیل شاعر خورشید را تداعی می کند و تنور، افق را.
 
· می توان گفت که شاعر دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک تنور و خورشید بسط و تعمیم می دهد.
· به عبارت دقیقتر به شکل دیالک تیک تنور و قرص موم زرد.
 
9
آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
با گرمی تنور افق در گداز شد
 
· شاعر ضمنا با واژه تنور میان قرص خورشید و قرص نان پیوند معنوی برقرار می کند.
· چون در تنور فقط نان پخته می شود.
· خورشید بدین طریق سمبل نان هم می گردد و در مفهوم نان، از دیرباز، مایحتاج اساسی و اولیه مردم تجرید می یابند.
· شعار معروف «نان ـ مسکن ـ آزادی» به همین دلیل فرمولبندی شده است.
 
10
 آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
با گرمی تنور افق در گداز شد
 
· فاجعه اما اینجا ست که در تنور افق، قرص موم زرد ذوب شده است.
· یعنی تنور به گور خورشید بدل شده است، خورشیدی که در آن به مثابه مفهوم، نان و مسکن و آزادی تجرید یافته بود.
· به عبارت دیگر، انقلاب مرده است.
 
· می توان گفت که محتوای معنوی این بیت شعر تحت تأثیر فروغ فرخ زاد تشکیل شده است:
· فروغ فرخ زاد نیز سال ها قبل از سرایش این شعر در شعر تراژیک تکاندهنده ای تحت عنوان «آیه های زمینی» از مرگ خورشید خبر داده است:   
 

 فروغ فرخزاد
 (1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
خورشيد مرده بودخورشيد مرده بود و فردادر ذهن كودكان مفهوم گنگ گمشده اي داشت 
آنها غرابت اين لفظ كهنه رادر مشق هاي خودبا لكه هاي درشت سياهيتصوير مي نمودند.
 
 
در پیشِ دیدگان ز وحشت دریده ام
از هر کرانه دست سیاهی دراز شد
 
گهواره ها ز حسرت نوزاد افتخار
همچون دهان خسته به خمیازه باز شد
 
· معنی تحت اللفظی:
· در جلوی چشمان از وحشت دریده ام، از هر سوئی دست سیاهی دراز شد و گهواره ها از حسرت نوزاد افتخار ـ بسان دهان های خسته که به خمیازه باز می شوند ـ باز شدند.
 
1
· مرگ خورشید، سلطه فراگیر شب و استتار جنایات و اسرار، همان و دراز شدن دست های سیاه از هر کرانه، همان.
· نتیجه کرد و کار این دستان سیاه، مرگ زودرس نوزاد افتخار و خالی ماندن گهواره ها بوده است.
 
2
· اگر شاعر در مفهوم «نوزاد افتخار» جنبش رهائی بخش ملی    فخر انگیز سال های 30 را تجرید کرده باشد، می توان گفت که در مفهوم «دستان سیاه یازیده از هر کرانه» جبهه متحد ارتجاع ملی و بین المللی را تجرید کرده است.
· جبهه متحد ارتجاع داخلی و امپریالیسم جهانی را.
· در نتیجه ی همین عمل مشترک ارتجاع داخلی (فئودالیسم، روحانیت، بورژوازی، دربار و امپریالیسم) جنبش رهائی بخش ملی بطرز بی رحمانه و خونین و دردناکی سرکوب و بساط استبداد دیرین دوباره پهن می شود.
 
در خون من، که جوشش دردی عمیق داشت،
افیون وعده های تهی چاره ساز شد
 
· معنی تحت اللفظی:
· در خون من که محل جوش و خروش دردی عمیق بود، افیون وعده های توخالی و بی پشتوانه کارگر شد و مؤثر افتاد.
 
1
در خون من، که جوشش دردی عمیق داشت،
افیون وعده های تهی چاره ساز شد
 
· شاعر در این بیت شعر، از شیوه عمل ارتجاع پس از سرکوب خونین و دردناک جنبش رهائی بخش ملی پرده برمی دارد:
· طبقه حاکمه پس از سرکوب خونین ارتش رهائی بخش خلق و تخریب دژهای مقاومت توده ای، یعنی پس از خاموشی غرش و غریو توپ ها و تانک ها و مسلسل ها، به جنگ ایدئولوژیکی فراگیری از همه منابر و رسان ها اقدام می کند:
· به قول شاعر، در رگ توده افیون وعده های توخالی تزریق می کند.
· در اثر این افیون، توده غرقه در خون و درد تخدیر می شود.
· درد آرامش زدا و چه بسا بیدار نگهدار تسکین می یابد و نهالستان امید رفته رفته در باغ خاطر توده ها خشک می شود.
 
2

 در خون من، که جوشش دردی عمیق داشت،
افیون وعده های تهی چاره ساز شد
 
· شاعر به احتمال قوی در مفهوم «وعده های تهی» که ضمنا عنوان این شعر نیز است، آماج ها و دستاوردهای انقلاب سفید را، یعنی اصلاحات ارضی، مبارزه با بیسوادی، بهبود وضع بهداشت و سطح رفاه جامعه، آزادی زنان و غیره را تجرید و عملا تحریف کرده است.
 
· این استنباط بخش اعظم روشنفکریت ناتوان از تفکر جامعه از انقلاب سفید در آن روزگار بوده است.
 
· در رأس این تحریف ارتجاع فئودالی ـ روحانی با و بی عمامه قرار داشته است.
· شاه در سخنرانی ئی از مفهوم «ارتجاع سرخ و سیاه» استفاده کرده بود که فی نفسه مفهوم دقیقی بوده است.
 
3
· همه جفنگیات جلال آل احمد و غیره نیز تلاشی در جهت جا انداختن این استنباط بکلی نادرست و غلط بوده است.
· آنچه در این استنباط غیرعلمی و نادرست نادیده مانده بود، این حقیقت امر تجربی ـ تاریخی بوده که ارتجاع پیروزمند همیشه مجبور می شود که به بخشی از مطالبات انقلاب شکست خورده، جامه عمل بپوشاند.
 
· اقتصاد اجتماعی بازار در اروپای غربی نیز در تحلیل نهائی به همین معنا ست:
· ارتجاع پیروز بر انقلاب پرولتری مغلوب به بخشی از مطالبات زحمتکشان را جامه عمل پوشانده است:
· دیگر کسی از بابت رفع مایحتاج اولیه مشکلی ندارد.
 
· ارتجاع پیروز در آن زمان ایران نیز با انقلاب سفید، شعار توده های دهقانی و کارگری را در زمینه برچیدن بساط فئودالیسم را جامه عمل می پوشاند و نتیجتا از حمایت وسیع توده های مولد و زحمتکش برخوردار می گردد.
 
· این استنباط و این حمایت وسیع توده ای از انقلاب سفید که خار چشمی در چشمان طیف رنگارنگ ارتجاع بوده، در شعر معروف احمد شاملو تحت عنوان «چشم ها ـ ای کاش» از صراحت شرم انگیزی می گذرد که باید تحلیل شود:
 
4
 
· شاملو ـ به قول خودش ـ این شعر را در چالش ایدئولوژیکی با همکار تهیدست، ولی خردمند و خود اندیش توده ای اش سروده است، که تحلیل علمی و عینی از انقلاب سفید داشته و حمایت از آن را درست می دانسته است.
· یادش به یاد باد!
 

احمد شاملو
با چشم‌ ها ـ ای کاش
  
· با چشم ها
· ز حیرت این صبح نا به‌ جای
· خشکیده بر دریچه ‌ی خورشید  چارتاق
· بر تارک سپیده‌ ی این روز  پابه ‌زای،
· دستان بسته ‌ام را
· آزاد کردم از
· زنجیرهای خواب.
·  
· فریاد برکشیدم:
· «اینک
· چراغ معجزه
· مردم
· تشخیصِ نیمشب را از فجر
· درچشم‌ های کوردلی ‌تان
· سویی به جای اگر
· مانده ا‌ست آن‌قدر،
· تا از کیسه تان نرفته، تماشا کنید خوب
· در آسمان شب
· پرواز آفتاب را
·  
· با گوش‌های ناشنوا‌تان
· این طُرفه بشنوید:
· در نیم ‌پرده‌ ی شب
· آواز آفتاب را»
·  
· دیدیم:
· گفتند، خلق نیمی
· پرواز روشن‌ش را:
· «آری»  
·  
· نیمی ـ به شادی ـ از دل
· فریاد برکشیدند:
· «با گوش جان شنیدیم ، آواز روشنش را»
·  
· باری
· من با دهان باز ز حیرت گفتم :
· «ای یاوه،
· یاوه،
· یاوه
· خلایق،
· مستید و منگ؟!!
· یا به تظاهر تزویر می کنید؟ 
·  
· از شب هنوز مانده دو دانگی
· ور تائبید و پاک و مسلمان
· نماز را
· از چاوشان نیامده، بانگی!»
·  
· هر گاوگندچاله دهانی
· آتشفشان روشن خشمی شد: 
· «این غول بین
· که روشنیِ آفتاب را
· از ما دلیل می ‌طلبد.»
·  
· توفان خنده‌ها...
· «خورشید را گذاشته،
· می خواهد
· با اتکا به ساعت شماطه دار خویش
· بیچاره خلق را متقاعد کند
· که شب
· از نیمه نیز بر نگذشته است.»
·  
· توفانِ خنده‌ها...
·  
· من
· درد در رگانم
· حسرت در استخوانم
· چیزی نظیر آتش در جانم پیچید.
·  
· سرتاسر وجود  مرا
· گویی
· چیزی بهم فشرد
· تا قطره‌ای به تفته گی  خورشید
· جوشید از دو چشمم.
·  
· از تلخی  تمامی  دریاها
· در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.
·  
· آنان به آفتاب شیفته بودند
· زیرا که آفتاب
· تنهاترین حقیقت شان بود
· احساسِ واقعیت شان بود.
· با نور و گرمی ‌اش
· مفهوم  بی ‌ریای رفاقت بود
· با تابناکی ‌اش
· مفهومِ بی ‌فریب صداقت بود.
·  
· ای کاش می‌توانستند
· از آفتاب یاد بگیرند
· که بی‌دریغ باشند
· در دردها و شادی‌ هاشان
· حتی
· با نان خشک شان
· و کاردهای شان را
· جز از برای ِ قسمت کردن
· بیرون نیاورند
·  
· افسوس
· آفتاب مفهوم  بی‌دریغِ عدالت بود و
· آنان به عدل شیفته بودند
· و اکنون
· با آفتابگونه ای
· آنان را
· اینگونه دل، فریفته بودند !!
·  
· ای کاش می ‌توانستم
· خون  رگان  خود را
· من
· ـ قطره
· قطره
· قطره ـ 
· بگریم،
· تا باورم کنند.
·  
· ای کاش می ‌توانستم،
· یک لحظه می ‌توانستم، ای کاش
· بر شانه‌ های خود بنشانم
· این خلقِ بی‌شمار را،
· گرد حباب  خاک بگردانم
· تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجا ست
· و باورم کنند.
·  
· ای کاش
· می ‌توانستم!
پایان
ویرایش شعر شاملو
از تارنمای دایرة المعارف روشنگری