سرچشمه:

صفحه فیسبوک

نیاز یعقوبشاهی

تحلیلی از شین میم شین

 

با بودا

 


از همراهى، مهر پديد آيد،
از مهر، رنج.
پس مرد دانا! چون چنين است،
همچون كرگدن، تنها سفر كن!

«بودا»

نه!
چون كرگدن نبودند آنان.

راز ستارگان را مى دانستند
و مِهر را، كه ميوه ی همراهى است
و رنج را، كه ميوه ی مهر است
و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

آنان، يكان يكان
از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

نه!
چون كرگدن نبودند آنان.

راز ستارگان را می دانستند
و مهر را، كه ميوه ی همراهى است
و رنج را، كه ميوه ی مهر است
و مرگ را، كه ميوه ی آگاهى است.

پایان

 

جهان

 

  سال های سال بود که از شما شعری نخوانده بودم.

اما رنگینه سرودهای تان آرایه ی دیواره ذهنم بود.

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است. شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

و فخامت زبان تان بلوغ یافته است.

 

میم

 

سنگر شعر؟

منظور از مفهوم «راز ستاره ها» چیست؟

اخترشناسی؟

 

 

جهان

 

آری شعر سنگر است.

شعر تاریخ ما ست.

شعر فرهنگ و فلسفه ی ما ست.

شعر در بستر زبان (زمان؟)، حیات تاریخی ما را تضمین کرذه است.

از گات ها تا امروز با شعر نفس کشیده ایم.

ما با شعر بوده بوده ایم.

همین شعر است که سمین را در سنگر خود به قهرمان بدل می کند.

آری شعر سنگر است

دریغا که این سنگر امروز.....!

و اما بعد درک من از مفهوم راز ستاره ها در این شعر آزادی و زندگی است!

برای شعر معنای واحدی نجویید.

دنیای شعر دنیای آزادی و زیبایی است

بگذارید در حوصله ی خیال، ذهن نهایت هارا تجربه کند.

 

میم

 

شعر فرمی از شعور است.

شعر همانقدر سنگر است که مذهب، که دیگ و یا قابلمه.

هر طبقه اجتماعی شاعر و نقاش و مجسمه ساز خاص خود را دارد.

هر طبقه اجتماعی سنگر طبقاتی خاص خود را دارد.

 فرم های شعور با محتوای شان معنی کسب می کنند

و مثبت و یا منفی تلقی می شوند.

 

جهان

 

خاستگاه شعور، منطق و استدلال است و خاستگاه شعر، خیال. صور خیال را حتما خوانده اید.

مقولاتش در اقلیم شعور بسختی می گنجد.

در چارچوب ادب، شعور نظم را تولید می کند.

من تعریف شمارا از شعر می پذیرم ، زیرا که به آزادی باور دارم.

اما شعر ما را در طبقه ی " دیگ و قابلمه و مذهب" جای دادن

نه تنها کم لطفی بلکه بی انصافی است.

ما در این سنگر بزرگانی را می شناسیم که با مذهب جنگیده اند. فردوسی و حافظ از برجسته ترین آنانند.

 شما به ابوسحق اطعمه نظر دارید او ناظم بود نه شاعر.

 

میم

 

شعور به چه معنی است؟

شعور و یا روح عالی ترین  مقوله فلسفی است.

شعور و یا روح جفت دیالک تیکی ماده و یا وجود است.

در مقوله شعور احساس و عاطفه و تصور و غیره هم

تجرید می یابند.

شعور با آگاهی یکی نیست.

آگاهی با خودپوئی، دیالک تیکی را می سازد، شعور با وجود

شعور شامل آگاهی هم می شود.

آگاهی مفهومی سوسیولوژیکی است.

شعور عالی ترین مقوله فلسفی است.

در شعور مذهب هم تجرید می یابد:

مذاهب هم فرمی از شعورند.

مذاهب شعور وارونه اند.

 

نیاز

  

راز ستارگان، در این جا نماد راز هستی و هستن،

یا به طور کلی«وجود» است.

و مهر، همراهی، رنج، آگاهی و مرگ نیز،

 روشن است که به زندگی، و زندگی انسان بر این سیاره ی خُرد، مربوط است.

 آنچه شما در باره ی شعور نوشته اید، درست است.

 اما از یاد نبریم که علوم انسانی ـ که شعر و کلاً ادبیات نیز، بخش کوچکی از آن به شمار می رود ـ چندان در خور آن دقت هایی که مثلاً در ریاضیات و دانش های مشابه دیگر از قبیل فیزیک یا شیمی و غیره می بینیم، نیست.

و نمی توان تمامی این گونه مقولات را، از این سان، مورد بررسی قرار داد.

 نظر من این است که ماتریالیسم دیالکتیک نیز

چنین برخوردهایی را بر نمی تابد.  

 

میم

 

این شعر « با بودا» شعری قابل تأمل است و بهتر است که تحلیل شود.

چون فقط در آن صورت می توان دریافت که منظور از  

میوه مهر بودن رنج و میوه همراهی بودن مهر و یا میوه آگاهی بودن مرگ

 به چه معنی است.

 

محمد علی

 

نياز عزيز

اين ژرف نگرى شاعرانه برخاسته از جهان بينى و انسان محورى ستودنى تو ست 

كه در شعرت متجلى شده است.

 

 

نیاز

 

  در این که مِهر ميوه ی همراهى است، تردیدی نیست.

و اما اگر اکنون میوه ی آن رنج است و اگر میوه ی آگاهی ناشی از آن مرگ است، مفهومی اعتباری است.

یعنی فعلا  و در نظامات اجتماعی مبتنی بر بهره کشی که در طول زمان با فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی گوناگون برای ما ساخته اند  و هزاران سال است که دوام یافته، چنین است.

 نه به طور مطلق و برای همه ی زمان ها و مکان ها.

تردیدی نیست که روزی، انسان از این فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی مبتنی بر  بهره کشی انسان از انسان رهایی خواهد یافت

و جهانی در خور شرافت انسانی خود بر پا خواهد داشت

و آنگاه دیگر، میوه ی مهر، رنج   و میوه ی آگاهی، مرگ نخواهد بود.

 

 پایان

 

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

جهان 

 

  سال های سال بود که از شما شعری نخوانده بودم.

اما رنگینه سرودهای تان آرایه ی دیواره ذهنم بود.

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است.

شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

و فخامت زبان تان بلوغ یافته است.

 

 

· این اولین مطلبی است که ما از جهان می خوانیم.

· در طرز تفکر جهان اما خطوط اصلی طرز «تفکر» ایرانی جماعت نمودار می گردند.

· به همین دلیل تأمل در طرز تفکر جهان در عین حال به معنی تأمل در طرز تفکر رایج در ایران خواهد بود.

 

1

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است.

ابتذال یعنی پستی، کهنگی، بی قدری

 

· مفهوم «ابتذال» در این حکم (جمله) جهان مفهوم مبهم و بی در و پیکری است و بدشواری می توان منظور او را درک کرد.

 

· کسب و کار ایرانی جماعت هم همین است:

· ابراز نظر با  مفاهیم بی در و پیکر تا خواننده در بهترین حالت بطور سوبژکتیو تعریفی از آن استخراج کند و چه بسا گیج تر از قبل به خانه رود.

 

2

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است.

 

· یکی از نشانه های بارز ایراسیونالیسم (خردستیزی) هم همین است که جلال آل احمد و احمد شاملو و شرکاء وسیعا توسعه داده اند و به میراث نهاده اند.

 

· برای اینکه تفکر به معنی حقیقی کلمه بالا رفتن از پله های  مفاهیم استاندارد در هر زمنیه است تا همه حرف همدیگر را بفهمند و ضمنا هر کس حرف دهن خود را بفهمد.

 

3

می پنداشتم که ابتذال موجود شما را هم به انزوا کشانده است.

 

· جهان فکر می کرد که ابتذال نیاز را به انزوا رانده است.

· این ابتذال مبهم و ناروشن چرا باید کسی را به انزوا براند و نه به مقاومت و مبارزه؟

 

· جهان ظاهرا احساس خود را تبیین می دارد، ولی بی آنکه خود بداند، ایده ئولوژی معینی را تبلیغ می کند.

· ایده ئولوژی ئی که بزعم آن از دست ابتذال باید به گوشه عزلت گریخت.

· یعنی انفعال پیشه کرد.

 

4

شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

 

· جهان فکر می کند که سنگرهای اجتماعی بر اساس فرم های شعور تعیین می شوند:

· اگر معیار جهان را در عالم واقع پیاده کنیم با صدها سنگر روبرو خواهیم شد و جهان به جشن عروسی شاهزاده های سعود شباهت خواهد داشت که هر کس از هر گوشه ای آسمان خدا ار به رگبار می بندد:

· سنگر شعر

· سنگر نثر (قصه و رمان و ضرب المثل و غیره)  

·  سنگر مذهب

· سنگر تندیس

· سنگر نقاشی

· سنگر موسیقی

· سنگر خطاطی

· سنگر وعظ

· سنگر بندبازی

· و الی آخر.

 

5

شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

و فخامت زبان تان بلوغ یافته است.

 

· نفس اینکه نیاز در سنگر کذائی شعر مانده برای جهان شادی بخش است و نه محتوای شعر نیاز.

· فرمالیسم هم همین است.

 

· برای پیروان فرمالیسم، فرم تعیین کننده است و نه محتوا.

 

· مهم نفس سرایش شعر است، بی خیال محتوای آن.

· اگر کسی دنبال دلیلی بر صحت استنباط ما می گردد، به جمله دوم جهان نظر کند:

· فخامت زبان نیاز بلوغ یافته است.

 

· فخامت زبان هر چه باشد، نمی تواند از حد فرم پا فراتر نهد.

 

· این طرز تفکر نمونه وار ایرانی جماعت است.

 

· درست همین موضع نظری را، یعنی همین فرمالیسم را احمد شاملو و شرکاء هم نمایندگی می کنند.

· آنها هم فکر می کنند که سنگر کذائی شعر، تعیین کننده سرنوشت بشریت است.

· آنها هم فکر می کنند که فرم زبان، تعیین کننده است:

 

 

نگران و تلخ می گوید:

پس شعر؟

بر این قله ـ سخت بیگاه ـ خاموش نشسته ای

زمان در سکوت می گذرد

تشنه کام کلامی

و تو خاموش اینسان؟

 

· طرف اصلا به مضمون ایراسیونالیستی و ارتجاعی اشعار و گفتار شاملو اعتنائی ندارد.

 

· محتوای این سخن مرید شاملو همان محتوای سخن جهان است:

 

شادم که می بینم هنوز در سنگر شعر مانده اید

و فخامت زبان تان بلوغ یافته است.

 

· در واکنش شاملو هم همین فرمالیسم عربده می کشد:

 

بر این باور است شاید

(چه کند)

که حرفی به میان آوردن را از سر خودنمائی   

درگیر تلاش پر وسواس گزینش الفاظی هر چه فاخرترم

گرفتار فضاحت دستیابی به فصاحتی هر چه شگفت انگیزتر

به گرماگرم هنگامه ای که در آن

حتی

خروشی بی خویش از خراش حنجره ای خونین

به نیروتر از هر کلام بلیغ است

سنجیده و برسخته.

 

جهان

 

آری شعر سنگر است.

شعر تاریخ ما ست.

شعر فرهنگ و فلسفه ی ما ست.

شعر در بستر زبان (زمان؟)، حیات تاریخی ما را تضمین کرده است.

از گات ها تا امروز با شعر نفس کشیده ایم.

ما با شعر بوده بوده ایم.

همین شعر است که سمین را در سنگر خود به قهرمان بدل می کند.

آری شعر سنگر است

دریغا که این سنگر امروز.....!

و اما بعد درک من از مفهوم راز ستاره ها در این شعر آزادی و زندگی است!

برای شعر معنای واحدی نجویید.

دنیای شعر دنیای آزادی و زیبایی است

بگذارید در حوصله ی خیال، ذهن نهایت ها را تجربه کند.

 

· برای تأمل روی این کامنت جهان بهتر است که آن را نخست تجزیه و بعد حتی الامکان، تحلیل کنیم.

· تا هم از موضوع خارج نشویم و هم پرت و پلا ننویسیم:

 

1

 آری شعر سنگر است.

 

· جهان در پاسخ به پرسش میم، مبنی بر اینکه چرا شعر باید سنگری تلقی شود، به ادعای پیشین خود، فقط واژه تأییدی «آری» را می افزاید و تحویل او می دهد.

· شیوه بحث نمونه وار (تیپیک) ایرانی جماعت هم از همین قرار است.

· هر نظری، بسان آیه ای، جزمی، دگمی، حدیثی و یا روایتی از قدیسین لائیک و مذهبی در مناره های مختلف و متنوع اعلام می شود و در اکثر موارد مسکوت گذاشته می شود.

· و اگر احیانا کسی سؤالی کرد، به جای استدلال نظری و منطقی و به جای استفاده از محک تجربه فردی، جمعی و یا تاریخی ـ نوعی، همان نظر در فرم دیگری تکرار می شود.

· تا پرسنده توبه کند و دیگر لب به پرسش نگشاید.  

 

2

 

 

· آخوندی در منبری می گفت:

· «روزی امیر المؤمنین در منبر گفته که ایها الناس، من از همه چیز خبر دارم، هر چه دل تان می خواهد بپرسید تا جواب دهم.

· در این اثنا عربی پا می شود و می گوید:

· بگو ببینیم در سر من چند تا مو وجود دارد؟»

· به روایت آخوند، امیر المؤمنین به عوض پاسخ به عرب   پرسنده، پارس و پرخاش و تف و توهین تحویل می دهد.

 

· امروزه در فیس آباد می توان شاهد عینی همین روند و روال دیرین بود.

· هر گروه و دسته ای بی اعتنا به ماهیت طبقاتی اش دکه ای زده است و همه از دم زباله تحویل یکدیگر می دهند و اگر کسی زباله شان را مزمزه کرد و تف کرد، بر او آن می رود که «بر باخه رفته است.» (کلیله و دمنه)    

 

3

آری شعر سنگر است.

شعر تاریخ ما ست.

 

· شعری که سنگر بود، در چشم به هم زدنی به تاریخ استحاله می یابد.

· سنگر هر چه باشد، نمی تواند تاریخ باشد.

· این را خود جهان بهتر از هرکس می داند.

· ولی چه کند که روند و روال هماندیشی در کشور عه هورا همین است.

· هماندیشی را نه به معنی همفکری، بلکه به معنی تبادل نظر بکار می بریم و به تقلید از واژه های همکاری و همیاری و غیره می سازیم.

 

· همین شیوه هماندیشی را جلال آل احمد و احمد شاملو و شرکاء به میراث نهاده اند و امروزه توسط نوچه های آنها تداوم می یابد.

· ما به این شیوه هماندیشی نام هارت و پورتیسم می دهیم:  

 

نشانه

احمد شاملو

 

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

پیران شان مگر

نجات از بیماری را

تجویزی اینچنین فرموده بودند.

 

فرزانه در خیال خودی

اما

که به تندر پارس می کند (می کنی؟)  

گمان مدار که به قانون بوعلی

حتی

جنون را

نشانی از این آشکاره تر

بدست کرده باشند.

 

· معنی تحت اللفظی:

· شغالی که دچار بیماری «گر» بوده به ماه بلند دشنام می گوید.

· پیران شغالان شاید دشنام گفتن را درمان درد گر گرفتگی دانسته اند.

· به خیال خودت فرزانه هستی که به تندر پارس می کنی.

· حتی در کتاب «قانون الطب» ابوعلی سینا نشان بهتری برای جنون تعیین نشده است.

 

4

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· مفهوم شغال را شاملو برای مشخص کردن مخالفین انتزاعی و بی نشان و بی نام خود به خدمت گرفته است.

· مخالف انتزاعی ابر بشری بودن همان و شغال واره بودن همان.

 

5

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· تحقیر هماندیشی و شغال واره جا زدن او هنوز برای شاملو کافی نیست.

· از این رو بلافاصله به او بیماری گر نسبت داده می شود.

 

· اما چرا بیماری گر و نه چیز دیگر؟

 

6

· دلیلش احتمالا این است که بیماری گر به ریختن مو و زشتی  شغال منجر می شود.

· مخالف شاملو به چرخش قلمی به درجه نازل موجود کریه المنظر تهوع انگیزی تنزل می یابد.

 

· سر و کله فرمالیسمی که گفتیم همین جا هم پیدا می شود.

· زشتی و زیبائی ظاهری و صوری (فرمال) در قاموس شاملو و شرکاء تا درجه محک و معیار عینی برای تمیز حقیقت از باطل ارتقا داده می شود.

· هر که زیباتر، به همان اندازه  محق تر.

· هر که خوشگل تر، به همان اندازه حق به جانب تر.

 

6

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· شغال اما نه به هر کس و ناکس، بلکه به ماه دشنام می دهد.

· ماه وارگی هنوز برای احمد شاملو و شرکاء کافی نیست.

· به همین دلیل ماه به صفت بلند تزیین می شود.

· مفهوم «ماه بلند» در فرهنگ واژه های فارسی وجود ندارد و مفهومی من در آوردی است.

· مفهوم شاملوئیستی «ماه بلند»، ترجمه مفهوم نیچه ئیستی «ابر عنسان» است:

· در این مفهوم شاملوئیستی «ماه بلند»، مفهوم «ابر عنسان» نیچه و شرکاء ناتورالیزه می شود.

 

7

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· خواننده و شنونده این جور  مفاهیم در بهترین حالت باید یا گیج شود و از فرط گیجی به عظمت شاملو و شرکاء ایمان آورد و یا باید به قوه فانتزی لگامگسیخته خود مفهوم بی در و پیکر و بی قرینه عینی «ماه بلند»  را معنی کند.

 

· یکی از نشانه های بارز ایراسیونالیسم (خردستیزی) هم همین تحریف و جعل دلبخواهی  مفاهیم است.

· اگر کسی سری به زباله های فلسفه بورژوائی واپسین بزند، در هر قدم به همین نحوه برخورد با  مفاهیم برمی خورد:

 

7

· برای تبعید عالی ترین دیالک تیک هستی، یعنی دیالک تیک وجود و شعور (ماده و روح)، فلسفه بورژوائی واپسین بدیل خاص خود را توسعه داده و از بلندترین مناره های جهان (رسانه های تمام ارضی)  به گوش بشریت رسانده است:

· وجود و داشتن

 

· حالا بیا و مقوله داشتن را به هر مصیبتی معنی کن.

· معنی بکنی و یا نکنی هم مهم نیست.

· مهم تخریب دیالک تیک وجود و شعور است که تعیین نقش تعیین کننده در آن  نشانه بارز سمتگیری جهان بینانه هر کسی است.

 

· جفنگ من در آوردی «وجود و داشتن» که قرینه عیی ندارد تا جای دیالک تیک وجود و شعور را بگیرد.

 

8

شغالی گر

ماه بلند را دشنام گفت

 

· احمد شاملو با این سخن، دوئالیسم عالی و پست (بزعم نیچه و همه فاشیست های آشکار و نهان جهان، دوئالیسم ابربشر و آشغالبشر) را به شکل دوئالیسم ماه بلند و شغال گر بسط و تعمیم می دهد و خواننده بی نیاز از کمترین دردسر تفکر و تأمل متوجه می شود که نقش تعیین کننده در این دوئالیسم فاشیستی از آن عالی (ابر بشر و یا ماه بلند) است.

 

· همین جفنگ فاشیستی شاملو، توسط اعضای وابسته به طبقات اجتماعی واپسین (بنده داری واپسین، فئودالیسم واپسین و بورژوائی واپسین) به درجه متعالی ضرب المثلی اعتلا یافته است و در چالش های خیلی خیلی عنگلابی اولترا چپ های امپریالیستی به عنوان تسلیحات نظری و استدلالی به کار گرفته می شود.

 

ادامه دارد.