زمینی
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
محمد خلیلی
تحلیلی از شین میم شین
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· سؤال دوم ما این بود که شاعر چرا و به چه دلیل دیالک تیک مبدأ و مقصد را به شکل دیالک تیک خاستگاه صداها و محل رسیدن رودخانه ها بسط و تعمیم می دهد و نه به شکلی دیگر؟
1
· دلیل اول شاعر شاید تصور و تصویر زندگی به مثابه رودخانه باشد.
· چون رودخانه از آغازگاهی در ارتفاعات (مبدأ) به راه می افتد و به سوی مقصد عینی معینی (مثلا دریائی) جریان می یابد.
· زندگی به زعم شاعر جاری همیشه است.
2
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· دلیل دوم شاعر شاید هیاهیوی شورانگیز و شیرین رود باشد، هیاهوئی که مخاطب شاعر قبل از رؤیت رود، می شنود و برای پی بردن به منشاء صدا به راه می افتد.
· صدای رود نشانه وجود رود است.
· نشانه ای که مخاطب را به سوی رود رهنمون می شود.
3
· نشان و نشانه از مقولات بسیار مهم در فلسفه نیمایوشیج است.
· فلسفه بسیار بغرنج و دشوار نیما هنوز مورد تحلیل دیالک تیکی قرار نگرفته است.
· به همین دلیل نیما ـ علیرغم شهرت صوری چشمگیر ـ همچنان و هنوز شاعری نا شناخته است.
4
نیما
(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 190.)
من به یاری آن شکفته چراغ
راه بردم ز گلخنی سوی باغ
هر کجا بود دلگشای مرا
از نشانی که رهنمای مرا.
· نیما در این دو بیت، برای نشان چیزها فونکسیون چراغ و راهنما قائل می شود.
· شاید بتوان از دیالک تیک نشانه و راه و مقصد در فلسفه نیما سخن گفت.
· رهرو ـ چه جانور و چه انسان ـ اصولا بدون نشانه و نشان، کور و نابینا خواهد ماند، قادر به تمیز راه از گمراه (بیراهه) و نیل به مقصد نخواهد بود.
· به همین دلیل است که جانوران ـ از حشره تا حیوان ـ همیشه نشانی از خود به جا می گذارند و یا از دیگر موجودات می جویند و می یابند.
· ادرار بی وقفه سگان در نقاط مختلف، ترشحات بویناک ناشی از مالش بی وقفه سر و گردن و تنه از سوی آهوان و غیره بر تنه درختان، پارس ها و زوزه ها و آوازها و سمفونی ها (فروغ فرخزاد) و طبل کوبی های شبانه روزی حشرات و جانوران چیزی جز بسط و تعمیم مقوله فلسفی «نشانه و نشان» نیما نیستند.
· همه از دم، حاوی و حامل اطلاعات حیاتی ـ مماتی ضرور اند.
5
نیما
(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 176.)
کم از این، گر نه خود به جا ماند
مردم از او، نشان او خواند
تا بدانجا که جسته در تک و تاز
دیده دارد، چنین به راه دراز
کز عمارت، که کرده، جوید رنگ
ز این عمارت، به جای ماند سنگ
بانشان زیست با فسانه ی زیست
آنکه دانست، این نشانه ی چیست
سهوها جمله در نشانه ی ما ست
قهر حرفی است، کز بهانه ی ما ست
با نشان، آن که بود و زیست، برست
گرچه بسیارها بهانه به دست
میرد آن رنگ، کاو نشان ندهد
وز همانی که هست، آن ندهد
آنچه کآن بدهد از من و تو نشان
گو سخن باشد آن، ز ما ست همان
دیده تا دید، دید بی کم و کاست
هر نشان در کمال خود زیبا ست
من به توفیق این خیال و گمان
رفت اندیشه ام، به سوی نشان
آنکه ز اینگونه در فکند مرا
ز او نجویم نشان، ز بهر چرا
رشته ی جان او به جانم دوخت
که چو شمعی به مجلس آمد و سوخت
نگه از دل، دلم ز دیده نرست
تا چه آید از آن نشانه به دست
· تحلیل همین فراز از شعر فلسفی بلند نیما از غنای مفهومی مقوله «نشان و یا نشانه» پرده برمی دارد.
6
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· شاعر هم در همین بند آغازین شعر، عملا همان مقوله فلسفی نیما را، یعنی همان مقوله نشانه و نشان را به شکل صداها بسط و تعمیم می دهد.
· حتی می توان گفت که شاعر دیالک تیک نشانه و راه و مقصد (باغ) مورد نظر نیما را به شکل دیالک تیک صداها و رودخانه ها و مقصد رودخانه ها (دریاها و اقیانوس ها) بسط و تعمیم می دهد.
7
· دلیل معرفتی ـ نظری این کرد و کار شاعر، شاید این باشد که او هستی را در دیالک تیک لحظه و روند می بیند:
· دیالک تیک لحظه و روند همان دیالک تیک دیر آشنای دم و عمر است که ستون فقرات رباعیات عمر خیام خردستیز را تشکیل می دهد.
8
هراکلیت (550 ـ 480 ق. م.)
فیلسوف ماقبل سقراطی یونان
افق فلسفی هراکلیت
تجربه و دانش
شدن و فنا شدن
وحدت و تضاد
کاینات و آتش
واژه و روح
دولتشهر و حقوق مدنی
انسان و خدا
عقل و جهل
· قدمت این تصور و تصویر رود خانه وار هستی به پدر دیالک تیک خودپو ـ هراکلیت ـ می رسد.
· هراکلیت هم هستی را در هیئت رودی تصور می کند، وقتی که می گوید:
در هیچ رودی نمی توان دو بار، شنا کرد!
· دلیل پدر دیالک تیک خودپو این است که رود جاری دمبدم همیشه است.
· رود دیالک تیک آن و این است.
· رود دیالک تیک هست و نیست است.
· هستی بزعم هراکلیت و بعدها هگل، در شدن مدام است.
9
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· شاعر ـ در هر صورت ـ شنیدن صدای رود را پیش شرط کشف وجود رود و رؤیت رود و احیانا پیوستن به رود می داند.
· بزعم شاعر هم شاید صدای رود، نشانه و نشان وجود رود است، به همان سان که نور ستاره، نشانه و نشان وجود ستاره و حتی ستاره منفجر و نابود شده در میلیون ها سال قبل است.
· بزعم شاعر، صداها را منشاء و مبدأ عینی معینی است.
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· شاعر در این بند آغازین شعر، مخاطب آشفته، پریشان، مردد، متزلزل و نا آرام خود را به شیوه خاص خود «تسکین» می دهد، بی آنکه تسکین دهد.
· به چه دلیل ما به این استنباط می رسیم؟
1
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· دلیل ما این است که شاعر نه در سنت سنتی رایج در جامعه و جهان خویش، بلکه به طرز طراز نوینی تزلزل و تردید و پریشانی و نا آرامی مخاطب خود را به چالش می کشد:
الف
· او بسان آخوندجماعت به اشاعه ی امید کاذب به رحمت کاذب الهی نمی پردازد و مخاطب پریشان خود را با مسکن خرافه مسموم و نهایتا ـ موقتا ـ آرام نمی سازد.
ب
· او در سنت وعاظ ایدئولوژیکی طبقات اجتماعی بی فردا، مشتی ضرب المثل و پندیات و جملات و ابیات کلی، انتزاعی و بلحاظ فرم فریبا تحویل مخاطب خویش نمی دهد و خود را از شر او و پریشانی درونی و برونی او خلاص نمی کند.
ت
· او بسان علامه های همه چیز دان از سر تا پا نادان، مشتی هارت و پورت نیهلیستی، شبه فاشیستی، جهل آمیز و یأس آور کف دست مخاطب خود نمی نهد، به مهلکه ی آوانتوریسم نمی فرستد تا بعد مرثیه ای بلند بالا در مرگش بسراید و به نان و آب طبقاتی و ایدئولوژیکی خود برسد.
2
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· شاعر در سنت حکیم خردگرای طوس به مخاطب پریشان خود خوداندیشی می آموزد و بهترین شیوه خوداندیشی را در تاریخی اندیشی می داند.
· منظور از مفهوم «تاریخی اندیشی» چیست؟
3
· تاریخی اندیشی یعنی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی طبیعی و یا اجتماعی را در داربست تاریخی آنها، در تاریخیت آنها، در رودخانه وارگی آنها دیدن.
· به عبارت دقیق تر در دیالک تیکیت آنها (در داربست دیالک تیکی آنها) دیدن.
4
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· رهنمود شاعر بی هارت و پورت و بی ادعا صریح و روشن است:
· چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی همه از دم رودخانه وار اند.
· جاری همیشه اند.
· در شدن مدام اند.
· برای غلبه بر تردید، دو دلی، پریشانی و سرگردانی باید به شناخت آنها خطر کرد.
· برای شناخت آنها باید به راه افتاد.
· برای رهیابی باید به نشانه های راه توجه اکید داشت.
· نشانه های راه شناخت هر پدیده و هر چیزی از خود آن چیز نشئت می گیرند:
· هر پدیده و هر چیزی صدائی، اثری، علامتی، سیگنالی، نشان و نشانه ای می فرستد.
5
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· همینقدر که بدانی نشانه از کجاست، همینقدر که به دیالک تیک آغاز و فرجام هر پدیده و هر چیز پی ببری، همینقدر که هر پدیده و هر چیز را در تاریخیت آن دریابی، آرام می گیری.
· آرامش خاطر در شناخت محیط پیرامون خویش است.
· به هیچ طریق و ترفندی نمی توان به شاعر ژرف اندیش حق نداد.
· چون منشاء بخش اعظم اختلالات فکری، روحی و روانی در جهل به چند و چون چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی طبیعی و اجتماعی است.
· منشاء سوبژکتیف خرافه و دین جهل بشر به پدیده های طبیعی و اجتماعی بوده است.
· خرافه و دینی که بعدا نقش مسکن به عهده گرفته اند و در روند تسکین هم به باز تولید خود و هم به تحکیم و تعمیق ریشه های خود نایل آمده اند و به دیالک تیک آه و افیون بدل شده اند.
· مرددتر، متزلزل تر، پریشان تر، نگران تر، سرگردان تر و نا آرام تر از جماعت جاهل چشم روزگار به خود ندیده است.
· خرد پیش شرط ضرور برای غلبه بر تردید، تزلزل، دلهره، اضطراب، سرگردانی و پریشانی فکری و روحی و روانی است.
6
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· خود ویژگی پداگوژِیکی (آموزشی ـ پرورشی ـ تربیتی) ستایش انگیز شاعر اما در این است که او از مخاطب خود، نوچه و نوکر و دنباله رو و بله قربان گو نمی سازد.
· مخاطب شاعر باید خود به برکت گوش خود صداها را بشنود و به برکت هوش و جنب و جوش خود به منشاء و خاستگاه صداها (نشانه ها) پی ببرد، به رودخانه چیزها و پدیده ها دست یابد و به برکت فهم و فراست و دانش حسی، عقلی، تجربی و نظری خود به آغاز و فرجام (تاریخ) رودخانه چیزها و پدیده ها وقوف حاصل کند.
· اینها همه به معنی گذر از خوداندیشی به خودمختاری است.
· اینها همه به معنی تربیت انسان خوداندیش خودمختار است.
· خودمختاری هم نتیجه استقلال نظری و عملی است و هم به معنی کسب و حفظ و توسعه استقلال نظری و عملی است.
· ندرت و کمیابی بینشی شاعر نیز همین جا ست.
· در جامعه و جهان شاعر آنچه رواج فراگیر دارد، نوکرصفتی، نوچه وارگی، مجیزگوئی، چاپلوسی نسبت به بالائی ها و انتظار همه این «فضایل» (آنتی ارزش ها) از پائینی ها ست.
· پدیده ای بغایت تهوع آور و تأسف انگیز!
همین قدر که
بیایی
از پله هایت پایین
و نفس ها را
در هم بیامیزی
دست ها آواز می خوانند.
· معنی تحت اللفظی:
· همین قدر که از برج خانه ات پله به پله پایین بیایی و همنفس همنوعان خویش گردی، دست ها به کار می افتند.
1
همین قدر که
بیایی
از پله هایت پایین
و نفس ها را
در هم بیامیزی
دست ها آواز می خوانند.
· شاعر پس از توصیه ی شنیدن صداها، پی بردن به منشاء صداها و مقصد رودخانه ها، یعنی پس از جامعه شناسی که دست در دست با خودشناسی می رود، مخاطب خود را به هماندیشی، همرائی و همرزمی عملی فرا می خواند.
· می توان گفت که شاعر در این دو بند آغازین شعر، دیالک تیک های متنوعی را به اشکال بکر و بدیع بی نظیری بسط و تعمیم می دهد:
الف
· اولا دیالک تیک جزء و کل را بطرز مستوری به شکل دیالک تیک فرد و جامعه و سپس به شکل دیالک تیک خودشناسی ـ جامعه شناسی بسط و تعمیم می دهد.
ب
· ثانیا دیالک تیک تئوری و پراتیک را به شکل دیالک تیک نظر و عمل و بعد به شکل دیالک تیک وحدت نظر ـ وحدت عمل بسط و تعمیم می دهد.
ت
· ثالثا همان دیالک تیک تئوری و پراتیک را نوآورانه به شکل نا آشنای ارزشمندی در فرم دیالک تیک آگاهی ـ اتحاد ـ مبارزه بسط و تعمیم می دهد.
· باور نکردنی است، در این واویلا، ولی واقعیت دارد.
· مراجعه کنید به دیالک تیک پراتیک و تئوری (عمل و نظر) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
2
همین قدر که
بیایی
از پله هایت پایین
و نفس ها را
در هم بیامیزی
دست ها آواز می خوانند.
· چرا و به چه دلیل از دیالک تیک خودشناسی ـ جامعه شناسی سخن می گوییم؟
· دلیل تجربی ما این است که هر کس فقط در دیالک تیک من و غیرمن، در دیالک تیک فرد و جامعه، کسب شعور و شناخت می کند.
· مقایسه خود با دیگران و دیگران با خویشتن طبیعی ترین کرد و کار هر کودکی حتی در روند شناخت است.
· کودک در آئینه خویشتن خویش، جامعه را می بیند و در آئینه جامعه خویشتن خویش را.
· به عبارت دیگر در دیالک تیک خود و دیگران و یا در دیالک تیک فرد و جامعه به کسب شناخت و شعور آغاز می کند.
3
اثری از مجید افسر
· دلیل نظری ما این است که هر چیز در دیالک تیک جزء و کل وجود دارد و هر چیز در دیالک تیک جزء و کل ادراک، استنباط و شناخته می شود.
· به همین دلیل هم بوده که هگل حقیقت هر چیز را در همین دیالک تیک تعیین می کند:
· «حقیقی کل است، کل حقیقی است.»
· بنظر هگل در دیالک تیک جزء و کل نقش تعیین کننده از آن کل است، بی آنکه جزء هیچ واره و هیچکاره باشد.
· کل حاوی و حامل حقیقت است و نه جزء.
4
همین قدر که
بشنوی
این صدا ها از کجا ست
همین قدر که
بدانی
این رودخانه ها به کجا می رسند
آرام می گیری
· دیالک تیک جزء و کل را دیالک تیسین بزرگ شیراز ـ سعدی ـ در صدها فرم بسط و تعمیم داده است.
· یکی از فرم های بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل، دیالک تیک فرد و جامعه است.
· شاعر در بند اول این شعر، دیالک تیک فرد و جامعه به شکل دیالک تیک مخاطب شاعر و رودخانه زندگی بسط و تعمیم می یابد.
· عظمت بینشی شاعر نیز همین جا ست.
· شاعر خواننده و شنونده شعر خود را به دنبال نخود سیاه نمی فرستد.
· شاعر در دیالک تیک فرد و جامعه، فرد را ایدئالیزه نمی کند، به عرش اعلی نمی برد، تحت عناوین دهن پرکن مختلف از قبیل قهرمان و دلاور و رهبر و نخبه و روشنفکر و سردار و فرزانه و غیره هندوانه زیر بغل فرد نمی نهد، بلکه صاف و ساده او را به جامعه شناسی و در ضمن به خودشناسی فرا می خواند.
· این یعنی دعوت به خردگرائی، دعوت به کسب شعور اجتماعی، دعوت به جذب تئوری رهایش اجتماعی.
· این یعنی دعوت به خروج از کودک وارگی، وابستگی، خریت.
· بدون تئوری علمی و انقلابی نمی توان به تمیز هر از بر نایل آمد، چه رسد به تغییر هر و بر.
5
همین قدر که
بیایی
از پله هایت پایین
و نفس ها را
در هم بیامیزی
دست ها آواز می خوانند.
· جذب تئوری رهایش اجتماعی، از آن خود کردن خرد اندیشنده (فلسفه) فی نفسه سوبژکت مورد نظر را زیر و رو می کند و به عملی کردن اندیشه ی جذب شده وامی دارد.
· منظور از تبدیل بی درنگ تئوری جذب شده در روح به قوه مادی نیز همین است.
· انسان مجهز به شعور رهائی بخش را نمی توان به آسانی مهار و رام کرد.
· چنین کسی حامل بذر تحول فردی و اجتماعی است.
· شاعر نیز به این حقیقت امر واقف است.
· به همین دلیل مخاطب خود را به پایین آمدن از برج خانه و اشاعه آگاهی میان توده و اتحاد با همنوعان در بند خویش و شروع به عمل دگرگونساز از هر نوع فرا می خواند.
· اما منظور شاعر از مفهوم درهم آمیزی نفس ها چیست؟
6
همین قدر که
بیایی
از پله هایت پایین
و نفس ها را
در هم بیامیزی
دست ها آواز می خوانند.
· شاید منظور شاعر از مفهوم «درهم آمیزی نفس ها»، هماندیشی، هماموزی، کسب و اشاعه ی شعور رهائی بخش، تشکیل خرد اندیشنده باشد.
· شاعر به احتمال قوی هم مفهوم «همنفسی» را و هم کل این شعر را تحت تأثیر محمد زهری فرمولبندی کرده است.
· محمد زهری در شعر امید آمیز بسیجنده فوق العاده نیرومندی تحت عنوان «شهر خالی نیست»، همین مفهوم «همنفسی» با همنوع را به خدمت می گیرد:
محمد زهری
(1305 ـ 1373)
شهر خالی نیست
گلایه
گلایه (۱۳۴۵)
شیرخِشت
شیرخِشت یا شیرخشک، گیاهی از جنس گیاهان چوبدار از خانواده گل سرخ
شیرخشت گیاهی است پایا به ارتفاع ۳ تا ۸ متر.
پوست آن خاکستری مایل به سیاه و گل صورتی در حاشیه سرخ رنگ دارد.
شفت آن مدور و گویچه ای شکل است.
از این گیاه برای ازبین بردن زردی در نوزادان استفاده میشود.
شیرخشت به عنوان یک ملین خوب، تب بر و ماده خنک کننده
در طب سنتی ایران مورد استفاده قرار میگیرد.
ابنسینا در کتاب خود تحت عنوان «قانون» راجع به شیرخشت می نویسد:
«شیرخشت یا شیرخشک شبنمی است که در هرات بر درخت بید و گون کتیرا می نشیند.
دارای مزاج معتدل است.
دارای اثر مسهلی و دیگر خواص مشابه ترنجبین،
ولی از آن قوی تر است و خاصیت زداینده دارد.»
· دست ِ بادی ـ گرچه ـ جام جان تهی کرد از شراب پاک اطمینان،
· تا سلامت مانده جام جان،
· باز هم لبریز باید شد.
· ابرهای تازه را با ابرهای کهنه باید بست،
· بعد باران خواست.
· از زمین ـ آنگاه ـ چشم مخملی از سبزه یا آیینه ای از چشمه ساری داشت،
· تا توان از سینه ی خار بیابان، شیرخشت عافیت دوشید
· از سر ِ دیوار باغی، برگ بیدی چید
· یا گل خطمی، به دامن ریخت.
*****
· باز باید دست را با دست های دیگران پیوست
· تا غروب کوچه، بازی کرد
· با کبوترها، پیام از آسمان آورد
· طاق ایوان را پناه ِ بی پناهی پرستو ساخت.
*****
· باز هم لبخند باید شد
· گرچه شهر از زهرخند ِ دشمنی، تلخ است،
· شهد باید شد،
· گوارا شد.
· دوست را باید میان خیل ِ دشمن، یافت
· همنفس، همراه باید شد.
· با هزاران مشعل، از چنگال ِ شب باید رهایی جست.
*****
· شهر خالی نیست
· گوش باش، آواز می آید از آن خانه
· همزبانی، همدلی را می سراید
· گوش باش!
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
7
همین قدر که
بیایی
از پله هایت پایین
و نفس ها را
در هم بیامیزی
دست ها آواز می خوانند.
· این بند شعر شاعر فوق العاده زیبا و پرمحتوا ست:
· پایین آمدن از پله ها و در هم آمیزی نفس ها، همان و آوازخوانی دست ها، همان.
· دیالک تیک تئوری و پراتیک را، دیالک تیک نظر و عمل را، دیالک تیک وحدت نظر و وحدت عمل را بهتر و دقیق تر از این نمی توان تبیین داشت.
· نفوذ تئوری در روح همان و آوازخوانی دست ها همان.
· وحدت نظر همان و وحدت عمل دگرگونساز همان.
· نفوذ تئوری در توده همان و تبدیل بی درنگ آن به قوه مادی همان.
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.
صدا ها را می شنوی؟
پس،
زمینی باش!
· معنی تحت اللفظی:
· همینقدر که پا بر زمین بگذاری، خاک بوی تو را تشخیص خواهد داد.
· آنگاه خواهی دید که در بیشه های سوخته، نهالستان ها سر برکشیده اند.
· صداها را می شنوی، اگر آری، زمینی باش!
· این بند واپسین شعر شاعر است.
· کلید گشایش معمای عنوان شعر (مفهوم «زمینی») هم احتمالا همین جا ست.
· اگرچه کشفش آسان نیست.
· چون شاعر ـ به هر دلیلی ـ کلید معما را در جائی پنهان کرده که به مخیله راحت طلبان حتی خطور نمی کند.
1
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.
· شاعر در این بند شعر، خاک را قوه ی ادراک (دراکه) می بخشد.
· آن سان که خاک بسان بنی بشر و یا حیوانات مجهز به تجهیزات ادراک حسی، مخاطب (تو) تازه وارد را از بویش بازمی شناسد.
2
· شاعر ضمنا از دیر آشنائی خاک و مخاطب پرده برمی دارد.
· چون تنها زمانی کسی می تواند دیگری را از بویش بازشناسد که پیوند دیرینه ای با او داشته باشد و نتیجتا شناخت عمیقی از او کسب و در حافظه خود ذخیره کرده باشد.
· با توجه به این دو نکته، خواننده و یا شنونده شعر از خود می پرسد که منظور شاعر از خاک و یا زمین چیست؟
3
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.
· در هر صورت، می توان گفت که شاعر دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک خاک و مخاطب (تو) بسط و تعمیم می دهد.
· این بدان معنی است که مخاطب شاعر نه تنها پیوند دیرینه با زمین و یا خاک شعورمند شناسنده دارد، بلکه اوبژکت زمین سوبژکت واره است.
· یعنی زاده و پرورده آن است.
· کلید معمای مفهوم «زمینی» نیز همینجا ست.
· برای حل معمای عنوان شعر و توصیه شاعر، باید به دنبال دیالک تیک های دیگر در این بند شعر بگردیم.
4
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.
· تردید نمی توان داشت که میان مخاطب و خاک، دیالک تیک جزء و کل برقرار است و دیالک تیک جزء و کل می تواند در صدها فرم بسط و تعمیم یابد:
· مثلا در فرم دیالک تیک فرزند و خانواده، دیالک تیک عضو و همبود (طایفه، قبیله، طبقه، ملت، بشریت)، دیالک تیک فرد و جامعه، دیالک تیک شخصیت و توده (تاریخ، به قول پله خانوف.)
5
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.
· فقط در این صورت است که خاک (زمین) می تواند به محض پا نهادن مخاطب بر آن، او را از بویش بازشناسد.
· فقط در صورتی که خاک و یا زمین به معنی طبقه و یا توده باشد، می تواند عضوی از اعضای خود را که در دامن خود به سالیان و با هزار مصیبت و ذلت پروده است، بازشناسد.
· بنابرین می توان حدس زد که منظور شاعر از خاک و زمین شعورمند شناسنده، طبقه و توده مولد و زحمتکش است.
· این حدس ما در بند بعدی شعر به نحوی از انحاء تأیید می شود:
6
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.
· مخاطب پس از برقراری پیوند برباد رفته و از یاد رفته با طبقه و توده و پس از باز شناخته شدن از سوی طبقه و توده کسب شعور می کند:
· با خبر می شود که «در بیشه های سوخته، نهالستان ها دست بر افراشته اند»، دستانی که از دست مخاطب «کمک می کنند طلب.» (نیما. نقل به مضمون)
7
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.
· رویش مجدد در بیشه های سوخته و تشکیل نهالستان ها فی نفسه منبع امید است، نه امیدی از جنس انتظار، نه امیدی مبتنی بر خرافه ظهور منجی موعود، بلکه امیدی قانونمند، امیدی مبتنی بر حقیقت عینی، امیدی تجربی، واقعی و عینی مبتنی بر «رویش دوباره و تشکیل نهالستان ها در بیشه های خاکسترگشته.»
· رویش اما در دیالک تیکی از جبر و اختیار صورت گرفته و می توانست صورت گیرد.
· غنای معنوی این بند شعر همین جا ست:
· خاک، خود دیالک تیک خاک و خدای خاک (سیاوش کسرائی) است.
· خاک خاک خشک و خالی نیست.
· خاک، در رابطه دیالک تیکی تنگاتنگ با توده مولد و زحمتکش است.
· در مقوله خاک، طبیعت اول و طبیعت دوم (توده) به هم می رسند و در این همامیزی خاک و خدای خاک است که نهالستان ها دست برمی افرازند.
8
· این ولی هنوز تمامت غنای معنوی این شعر نیست.
· خواننده و شنونده شعر، دیر یا زود متوجه می شود که پیوند مخاطب با خاک و زمین (طبقه و توده) از هم گسیخته است.
· خود مخاطب به روزی افتاده که حتی از خاک مادر بی خبر است.
· از قانون رویش و رشد بی خبر است.
· از تشکیل نهالستان های نوین بی خبر است.
· مخاطب شاعر (تو) ـ به زبان کافکا ـ مسخ شده است.
· این بدان معنی است که او خلاقیت، فاعلیت و سوبژکت وارگی (سوبژکتیویته) خود را از دست داده است.
· انسانیت زدائی شده است.
· چیز واره شده است.
· به زبان فروغ فرخزاد، به «تفاله یک زنده»، به زباله بدل شده است.
· درد اما فقط این نیست.
· در این بند شعر، از فاجعه ای بمراتب عظیم تر پرده برداشته می شود.
9
· مخاطب (تو) ظاهرا دچار فراموشکاری رادیکال و ریشه ای شده است.
· این بدان معنی است که دیالک تیک تعیین کننده و سرنوشت ساز سوبژکت ـ اوبژکت از هم گسیخته است.
· این بدان معنی است که دیالک تیک انسان و طبیعت تخریب شده است.
· به عبارتی دیگر، دیالک تیک مادر و فرزند برباد رفته است.
· به همین دلیل است که مخاطب، با خاک و یا زمین، با طبیعت مادر، با طبقه و توده بیگانه گشته است.
· این در تحلیل نهائی به معنی گرفتاری بشریت در بحران عمومی است.
· بحران عمومی سرمایه داری فقط بحران اقتصادی نیست.
· بحرانی فراگیر است که ذره ذره هستی بشری را تسخیر و فلج می کند.
· بحران اوکولوژیکی (محیط زیستی) نیز یکی از اجزای این بحران عمومی سرمایه داری است.
10
· مخاطب شاعر در هر صورت موجودی ازخودبیگانه و از محیط پیرامون جاندار و بی جان خود بیگانه است.
· چون همانطور که در بخش های پیشین ذکرش رفت، پیش شرط خودشناسی (خود آگاهی)، جامعه شناسی است.
· به همین دلیل هم از خودبیگانگی با جامعه و جهان بیگانگی دست در دست می رود.
· این اگر به معنی سقوط انسان به اسفل السافلین نیست، پس چیست؟
· شناخت درد اما پیش شرط درمان درد است.
11
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.
· اولین قدم را شاعر در این بند شعر بر می دارد و اطلاعات رهگشای عظیمی در اختیار مخاطب و خواننده می گذارد.
· شاعر از رویش دوباره در «بیشه های سوخته» و از تشکیل قانونمند نهالستان ها خبر می دهد.
· منظور از مفهوم «بیشه های سوخته» چیست؟
· مفهوم «بیشه های سوخته» مفهوم «زمین سوخته» را به خاطر خسته خواننده خطور می دهد:
الف
· مفهوم «زمین سوخته» اولا تحت عنوان «سیاست زمین سوخته» بکار رفته و می رود:
سیاست زمین سوخته یک استراتژی نظامی است
و به معنی از بین بردن تمامی منابع و وسایل طبیعی و اجتماعی و اقتصادی و غذائی و نظامی و غیره است.
به عنوان مثال، ارتش متجاوز امریکا بخش اعظم جنگل های ویتنام را
از طریق بمباران با بمب های ناپالم و دی اوکسین و غیره خاکستر واره می کند.
ب
· احمد محمود هم اثری تحت عنوان «زمین سوخته» نوشته که روایتی از جنگ ایران و عراق است.
· این رمان در سال ۱۳۶۱ منتشر شده و حاصل تجربه شخصی نویسنده از جنگ است.
احمد محمود در این باره می گوید:
«وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم،
از تهران راه افتادم رفتم جنوب.
رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه.
تمام این مناطق را رفتم.
تقریبا نزدیک جبهه بودم.
وقتی برگشتم، واقعا دلم تلنبار شده بود.
دیدم چه مصیبتی را تحمل می کنم.
اما مردم چه آرام اند.
چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد.
دلم می خواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتاده است.
همین فکر وادارم کرد که رمان «زمین سوخته» را بنویسم.»
12
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.
· بزعم شاعر مخاطب (تو) ببرکت برقراری مجدد پیوند با خاک و زمین و طبقه و توده، درخواهد یافت که در زمین سوخته رویش قانونمند آغاز شده و چه بسا حتی «نهالستان ها سربر افراشته اند.»
· اعجاز دیالک تیک به همین می گویند:
· به محض برقراری مجدد پیوند دیالک تیکی تخریب گشته ی سوبژکت ـ اوبژکت، دیالک تیک انسان و طبیعت، دیالک تیک عضو و طبقه و توده، انسان دوباره به سوبژکتیویته (فاعلیت، انسان وارگی، خلاقیت) خود دست می یابد و شطی از امید در دلش جاری می شود.
13
· آنگاه، دیالک تیک وارونه به ترفند شناخت، دوباره وارونه می شود تا وارونگی پایان یابد.
· وارونه سازی هر چیز وارونه به معنی تعمیر و تصحیح رادیکال و بنیادی آن است.
· مخاطب شاعر پس از شناخته شدن از سوی خاک، زمین و طبقه و توده، سوبژکتیویته خود را باز می یابد و می بیند که زمین سوخته به نهالستانی بدل شده است.
اثری از حسین رزاقی
· شاعر به احتمال قوی در سراسر این شعر تحت تأثیر سیاوش کسرائی بوده است.
· مفاهیم صداها و رویش و غیره میراث ایدئولوژیکی ارجمند سیاوش کسرائی اند.
له له و تنفس
· خوابم نمی برد
· گوشم فرودگاه صداهای بی صدا ست
· باور نمی کنی
· اما
· من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
· ـ محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ـ
· پیوسته باز می شنوم در درون شب
· من رویش گیاه و رشد نهالان
· پرواز ابرها، تولد باران
· تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
· من نبض خلق را
· از راه گوش می شنوم، آری
· همواره، من تنفس دریای زنده را
· تشخیص می دهم
· باور نمی کنی
· اما
· در زیر پاشنه ی هر در
· در پشت هر مغز
· من له له سگان مفتش را
· ـ پی جوی و هرزه پوی ـ
· احساس می کنم
· حتی
· از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
· نان و گل و سلامت و آزادی
· می بینم آشکار
· این پوزه های وحشت را
· ـ له له زنان و هار ـ
· آن گیاه از میان صداهای گونه گون
· این له له، آن تنفس
· هر دم بلند
· بنهفته هر صدایی دیگر
· تا آستان قلبم بی تاب
· نزدیک می شوند
· نزدیک می شوند و خوابم نمی برد
· اینک منم مهاجم و محبوس
· لبریز آب های طاغی دریای سهمگین
· قربانی سگان تکاپو
· می گردم و به بازوانم مواج
· هر چیز را به گردم می گردانم
· می ترسم
· اما می ترسانم
· دندان من ز خشم به هم سوده می شود
· آشوب می شود دل من، درد می کشم
· با صد هزار زخم که در پیکرم مرا ست
· دریا درون سینه ی من جوش می زند
· فریاد می زنم :
· «ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ،
· دشنام می دهم به شما با تمام جان
· قی می کنم به روی شما از صمیم قلب.»
· جان، سفره سگان گرسنه
· تن، وصله پوش زخم
· چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
· در گرگ و میش صبح
· تابم تب آوریده و خوابم نمی برد.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
14
صدا ها را می شنوی؟
پس،
زمینی باش!
· اکنون می توان به منظور شاعر از دعوت به «زمینی شدن» اندکی پی برد:
الف
· شاید منظور شاعر از زمینی شدن، برقراری مجدد پیوند برباد رفته با خاک، زمین و طبقه و توده است.
ب
· شاید منظور شاعر از زمینی شدن، احیای مجدد دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت است.
· احیای دیالک تیک انسان (به مثابه سوبژکت کارگر و دگرگونگر) و طبیعت (به مثابه اوبژکت کار و دگرگونی.)
ت
· شاید منظور شاعر از زمینی شدن، غلبه بر بیگانگی باشد.
· بیگانگی به مثابه دیالک تیک از خودبیگانگی و از محیط پیرامون خود بیگانگی.
· از خودبیگانگی و زمین بیگانگی
· از خودبیگانگی و جامعه بیگانگی
· از خود بیگانگی و طبیعت بیگانگی
· از خودبیگانگی و طبقه و توده بیگانگی
پ
· شاید منظور شاعر از زمینی شدن، واقع بین گشتن و فروتنی رئالیستی پیشه کردن باشد.
· توصیه شاعر می تواند این باشد که مخاطب از طاقچه بالانشانی خویش دست بردارد و پیوند ضرور خود با طبیعت و طبقه و توده را دریابد و برقرار سازد.
· به قول انتونیو گرامشی به «روشنفکر ارگانیک طبقه» و توده بدل شود.
· به قول ستارخان به «سگ» طبقه و توده بدل شود.
پایان