جلال و سران فدائیان حلق

با بودا

سرچشمه:

صفحه فیسبوک

نیاز یعقوبشاهی

تحلیلی از شین میم شین

 

ماتریالیسم دیالک تیک نیز

چنین برخوردهایی را بر نمی تابد.  

 

· در این حکم شاعر تصور بکلی نادرست رایج از فلسفه طبقه کارگر در کشور عه هورا تبیین می یابد.

· فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی اما علم است و هر علمی  اسلوب (متد)،  مفاهیم، مقولات، قوانین و تئوری های خاص خود را دارد.

· این  اسالیب، مفاهیم، مقولات، قوانین و تئوری ها تسلیحات تحلیلی و معرفتی هر علم را تشکیل می دهند.

· فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی که به تحلیل شعری نمی پردازد تا کسی ببیند که برخورد آن با برخورد این و آن مشابه است و یا مغایر.

· فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی تنها کاری که می کند، در اختیار مردم قرار دادن تسلیحات و یا تجهیزات تحلیلی و معرفتی خویش است.

· هنر و وظیفه مردم از آن خود کردن دقت مند و وسواس مند این تسلیحات تحلیلی و کاربست خلاقانه آنها ست.

 

1

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· سوبژکت های مورد نظر شاعر می دانستند که میوه آگاهی،  مرگ است.

· شاعر درست همان چیزی را صادقانه منعکس می کند که استنباط کرده است.

· سوبژکت های شاعر واقعا هم بمب های متحرک بوده اند که در آثار ژوزف کنراد در بهترین فرم انعکاس می یابند:

· قهرمانان ژوزف کنراد بمب در جیب به میان مردم می روند و تیک تاک خانمان برانداز بمب را لحظه به لحظه می شنوند و «اعصاب شان تیر می کشد.» (فروغ فرخزاد)

· در سال های اخیر سازمان های تروریستی ـ مذهبی از قبیل مجاهدین خلق و القاعده و غیره در این زمینه سنگ تمام گذاشته اند.

 

2

 

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· سیر و سرگذشت «مخالفت و مبارزه» با طبقه حاکمه در کشور عه هورا پیش از آنکه و بیش از آنکه طبقه حاکمه ستیز باشد، از هر لحاظ «خود» ستیز بوده است.

· محمود دولت آبادی در برخی از قصه های کوتاه خویش این تراژدی را تصویر کرده است.

· مخالفت و مبارزه با طبقه حاکمه عملا به تخریب مخالف و مبارز منجر شده است:

· به تخریب جسمی، روحی و روانی او.

 

· صمد بهرنگی و شرکاء دست به اعماق برده است و این تخریب همه جانبه را هم توسعه داده و هم مد کرده است.

· به همین دلیل جریانات آوانتوریستی ایران بلحاظ روانی بیمارند و بلحاظ معرفتی بغایت پریمیتیو و عقب مانده.

 

3

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· اگر مخالف و مبارز طبقه حاکمه را دانش مند تصور کنیم، همین نتیجه را که شاعر گرفته، خواهیم گرفت:

· ثمره آگاهی کذائی، نه زندگی، نه تعالی، نه راحت و لذت روحی و روانی، بلکه رنج و مرگ خواهد بود.

 

4

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· احمد شاملو در مصاحبه ای با حریفی که ما بخش هائی از آن را مورد تأمل قرار داده ایم، همین نظر شاعر را صراحتا نمایندگی کرده است:

 

گفت و شنود مسعود بهنود با احمد شاملو

«تهران مصور، اردیبهشت 1358»  
   روشنفکران  می باید راه را برای حکومت خرد و منطق هموار کنند

 و ناگفته پیدا ست که باید از پیش،

درهم شکستن و مدفون شدن زیر آوار سنگ و سقط همین راه را

 برای خود به عنوان سرنوشت بپذیرند.

 

· اگر از مفهوم روشنفکر تعریف ساده لوحانه ای ارائه دهیم، به قشر آگاه جامعه خواهیم رسید و بزعم شاملو قشر آگاه جامعه باید پیشاپیش وصیت خود را بکند، کفن خود را بپوشد و از روی جسد خود بگذرد تا راه را برای «حکومت خرد و منطق» کذائی هموار سازد.

· در کشور عه هورا هم، «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» دست به دست هم داده اند تا همه جریانات سیاسی، ایده ئولوژی واحدی را با تفاوت های فرمال و فرعی اندکی هم نمایندگی کنند و هم عملی سازند.

 

5

· منظور شاملو از مفهوم «روشنفکر» آمیزه ای از دو تئوری امپریالیستی است:

 

الف

اورتگا گاسه با هایدگر

خوزه اورتگا گاسه (1883 ـ 1955)

فیلسوف، جامعه شناس، نویسنده اسپانیائی

نماینده تئوری نخبگان

آثار:

تشکیل و تلاشی ملت

ایده نسل

قیام توده ها

 

· اولا منظور اورتگا گاسه مؤلف تئوری فاشیستی نخبگان است که نخبه (اقلیت برگزیده، سیاستمداران، پیشوایان، رهبران، ژنرال ها و غیره) را سازنده تاریخ می داند.

 

ب

· ثانیا منظور تئوری امپریالیستی مدرن و مد روز مربوط به روشنفکریت است که قشر روشنفکر را تافته جدا بافته ی شناور بر فراز طبقات اجتماعی جا می زند و سازنده تاریخ قلمداد می کند.

· جلال آل احمد هم همین تئوری را در حرف نمایندگی کرده است.

· احتمالا اثری هم در این رابطه تألیف کرده است.

· منظور جلال از قشر روشنفکر، عمدتا روحانیت بوده است.

 

6

· دلیل محبوبیت احمد شاملو هم همین است.

· اشعار احمد شاملو را همه از دم می پسندند:

 

هم حزب توده

هم آوانتوریسم ضد توده ای و ضد کمونیستی راست

 (مجاهدین خلق و غیره)

هم آوانتوریسم ضد توده ای و ضد کمونیستی چپ

 (فدائیان خلق و مجاهدین لیملام و تروتسکیسم و استالینیسم و غیره)

هم نمایندگان علنی بورژوازی واپسین

(سازمان اکثریت، نهضت آزادی، جبهه ملی و غیره)

هم حتی نمایندگان نئولیبرالیسم

(اقتصاد بازار آزاد اسماعیل خویی و غیره)

و هم همه اعضای لائیک طبقات اجتماعی واپسین در شمال الشهور

 

7

· به همین دلیل همین شعر «با بودا» به مذاق همه اعضای همه جریانات «سیاسی» کشور عه هورا خوش خواهد آمد.

· میوه آگاهی اما قاعدتا باید زندگی باشد و نه مرگ.

 

· از هر نظر و از هر جهت هم که رابطه آگاهی و مرگ را در نظر گیریم، به نتیجه مطلقا دیگری خواهیم رسید:

· آگاهی یعنی وقوف به قوانین و قانونمندی های عینی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای طبیعی و اجتماعی.

· کسی که به به قوانین و قانونمندی های طبیعی عرصه معینی آگاه باشد، ضرورتا باید در مصاف با قوای طبیعی پیروز شود و نه مغلوب.

 

· مرگ عمله و بنا و نجار و صیاد و غیره در کشمکش و کلنجار با قوای طبیعی نه به دلیل آگاهی، بلکه به دلایل دیگر است.

· یکی از آن دلایل نا آگاهی و نادانی است.

 

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· آنچه شاعر ـ و نه فقط شاعر ـ فراموش می کند و هرگز نباید فراموش شود، این حقیقت امر است که آگاهی در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت تشکیل می شود.

· آگاهی نتیجه کلنجار سوبژکت شناخت با اوبژکت شناخت است.

· به عبارت دیگر، نتیجه انعکاس عین در ذهن است.

 

1

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· به عنوان مثال، اگر دهقانی بخواهد از چند و چون درختی سر در بیاورد، باید روی آن کار کند.

· یعنی درخت را هر چه عمیقتر در آئینه ذهن خود منعکس کند.

· به همین دلیل تبر به دست می گیرد و ضربه ای بر تنه آن فرود می آورد.

· دهقان به مثابه سوبژکت در روند این کلنجار با درخت به مثابه اوبژکت و یا عین، آن را بهتر می شناسد.

· مثلا به پوکی و سفتی و نرمی و بیماری و سلامت تنه پی می برد.

 

2

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· این که هنوز چیزی نیست.

· دهقان در روند کلنجار با اوبژکت شناخت (درخت) تبر خود را هم بهتر می شناسد.

· اندازه مناسب و مطلوب دسته تبر خود را کشف می کند.

· به کندی و تیزی تیغه تبر خود پی می برد.

· نحوه کار با تبر را تصحیح، تکمیل و تدقیق می کند.

· ببرکت همین کار (کلنجار سوبژکت انسانی با اوبژکت شناخت و یا با موضوع کار) است که وسایل تولید توسعه و تکامل می یابند، بهتر و موثرتر می گردند.

 

· خیش چوبی و گاو و گاو آهن نیاکان تراکتور بوده اند.

· تراکتور یکشبه تشکیل نشده است.

· تراکتور سیر و سرگذشتی بالنده داشته است.

 

3

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· این هم هنوز تمامت دستاوردهای کلنجار سوبژکت (دهقان) با اوبژکت (تنه درخت) نیست.

· دهقان در روند کلنجار با تنه، خود را هم می شناسد.

· یعنی به لیاقت عملی و نظری (معرفتی، فکری) خود پی می برد.

· به خود آگاهی دست می یابد.

· کار فقط صرف صرف انرژی به نیت تغییر موضوع کار نیست.

· کار منبع و سرچشمه شناخت است.

· شناختی که دیالک تیکی از آگاهی و خود آگاهی است.

· دهقان در روند کلنجار با تنه درخت، تصورات پیشین خود از تنه و تبر و نحوه کار با تبر را به محک سنجش می زند.

· در آئینه کار، خود را باز می شناسد و چه بسا غرق در دریای لذت می گردد.

· لذتی اصیل.

· برای دهقان کشف صحت تصورات پیشین، دلیل مطمئنی بر توان شناخت بشری است.

· دلیل مطمئنی بر تفاوت بشر با بهایم است.

· آنگاه برتراند راسل هم بیاید، نخواهد توانست به دهقان بقبولاند که انسان قادر به شناخت واقعیت عینی نیست.

 

4

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· بنابرین می توان شناخت را دیالک تیکی از آگاهی و خود آگاهی محسوب داشت.

· این بدان معنی است که آگاهی به اوبژکت شناخت فقط محدود به آن نمی شود، بلکه به سوبژکت شناخت هم مربوط می شود:

· به عبارت دیگر شناخت غیر (چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای طبیعی و اجتماعی و فکری و هنری و غیره) با خودشناسی همراه است.

 

· اما اگر چنین است، اگر شناخت دیالک تیک آگاهی و خود آگاهی است، چگونه می توان میوه آن را مرگ تلقی کرد و نه زندگی؟

 

· چگونه می توان شناخت را سرچشمه ی شکست تلقی کرد و نه یار و یاور پیروزی؟

 

5

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· شاملو و شرکاء در بهترین حالت عوامفریب اند و یا حتی خودفریب و عوامفریب همزمان اند.

· پسربچه 18 ساله نه در اوج آگاهی و خود آگاهی، بلکه در پله آغازین شناخت خویش و محیط خویش است.

· شیرآهنکوهمرد نامیدن نوجوانی نوعی عوامفریبی است.

· فرق هم نمی کند که شفیعی از فرم فرمولبندی شاملو غش کند و از خود بی خود شود و یا نشود.

 

·  واژه ها وقتی ارزش دارند که انعکاس درست پدیده ها باشند.

· فرم زیبای واژه تعیین کننده نیست و فقط به درد فرمالیست ها می خورد که از فرط خریت در فرم ها درجا می زنند و به ماهیات، اعتنائی مبذول نمی دارند.

· اگر کسی فرصت داشته باشد و سخنان همین شیرآهنکوهمردان شیرخواره را در دادگاه های کودکستانی شاه و شیخ مورد تأمل قرار دهد، به کنه فاجعه پی می برد.

· هنر نوجوان خیلی خیلی عاشق، به قول خودش، بازکردن سریع در ماشین این و آن و دزدیدن آن بوده است و یا کشتن پاسبانی و به هم زدن معرکه تهوع آوری.

 

· کشور عه هورا دیری است که در حسرت آگاهی و خود آگاهی اعضای خود خمیازه می کشد.

 

6

و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· مرگ اعضای جامعه و جهان از هر منظر هم که بنگریم، یعنی چه از منظر طبقه حاکمه بنگریم و چه از منظر توده، نه ثمره آگاهی، بلکه ثمره خریت بوده است و کماکان هست.

· هنر نه شکست و نه مرگ، بلکه ظفر و زندگی است و ثمره شناخت ـ چه آگاهی و چه همشیره اش، خود آگاهی ـ ظفر و زندگی است.

· آنچه در جامعه و جهان کیمیا و کمیاب است، نه آگاهی و خود آگاهی، بلکه خریت و نادانی است.

· اگرچه همه شرایط لازم برای تشکیل و توسعه آگاهی و خود آگاهی، فراهم آمده است.

· نادانی و خریت و نتیجتا مرگ سرنوشت ما نیست.

 

· در دامن همین سرمایه داری منفور که لب گور تاریخی خویش ایستاده و دستخوش بحران ساختاری علاج ناپذیر است، نیروهائی پرورش یافته اند که قادر به تبدیل زمین به بهشت برین اند.

 

7

 و مرگ را، كه ميوه آگاهى است.

 

· آنچه جامعه و جهان ما را به دوزخی تهوع انگیز بدل کرده است، غیاب شناخت است که دیالک تیک آگاهی و خود آگاهی است.

· طبقه حاکمه خریت بشریت را به آماج استراتژیکی خویش بدل کرده است.

· کسب و کار طبقه حاکمه ـ چه در سطوح ملی و چه در مقیاس جهانی ـ چیزی جز خردستیزی و ترویج و تبلیغ پیگیر خرافه و خریت نیست.

 

· به همین دلیل ورنر سپمن ـ فیلسوف معاصر توده ها ـ می گوید:

· برای روشنگری آلترناتیوی (بدیلی)  وجود ندارد.

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

 

· معنی تحت اللفظی:

· آنها با کاروان بسیاران سفر کردند، از دوزخ عذاب گذشتند و بسان لاله ها با دهان گشوده، باران زهر را نوشیدند و تاب آوردند.

 

· سوبژکت های مورد نظر شاعر، که کرگدن نبوده اند و به راز ستاره ها وقوف داشته اند و مهر را میوه همراهی و رنج را میوه مهر و مرگ را میوه آگاهی دانسته اند، با بسیاران قدم در راه نهاده اند و زجر و عذاب را تاب آورده اند.

 

1

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

 

· در آئینه این شعر ـ اگر هم در نهایت انتزاعیت و کلیت ـ   جامعه شاعر کم و بیش انعکاس می یابد.

· شاعر بسان مورخی تجربه نسلی را به تبیین شاعرانه می نشیند.

· شاعر به احتمال قوی شرنگ رنجی را از جام جان خویش در جامه شعر می پوشاند و روانه ی کوچه و خیابان می سازد.

· از ماهیت طبقاتی دوزخ سخنی نیست و از افروزندگان آتش دوزخ و مأمورین معذور و نامعذور عذاب هم به همین سان.

 

2

· فرق فلسفه با هنر همین جا ست:

· فلسفه (خرد اندیشنده) دست به ریشه می برد و از عالم عام شروع به تحلیل می کند و از حقیقت عینی حتی الامکان پرده برمی دارد.

· هنر اما در خطه خاص سیر می کند و بریده ای از متنی را در شولای حریری خیال عرضه می دارد.

· به آذین هم خاطرات خود را از دوزخ نوشته است که ما هنوز نخوانده ایم و نخواهیم خواند.

· به آذین هم از دوزخ عذاب گذشته است و احتمالا زیر و رو شده است.

· دیالک تیک عذاب هم همین است که هم سوبژکت عذاب را تخریب می کند و هم اوبژکت عذاب را.

· هم سوبژکت عذاب را آدمیت زدائی می کند و هم اوبژکت عذاب را.

· این حکم آهنین نوعیت انسان است.

· همنوع ستیزی در عین حال خودستیزی است.

· از هر منظر هم که بنگریم، چه از منظر عذاب دهنده و چه از منظر عذاب شونده، تخریب در دستور روز است.

· در جو زجر فقط تخریب جسم و روح صورت می گیرد و نه تقویت و تحکیم و تعمیر و تکمیل و توسعه جسم و روح.

 

3

با كاروان بسياران،
رو در سفر نهادند،
از دوزخ شكنجه گذشتند
آنگاه،
باران زهر را تاب آوردند
بر زخم ها، گشوده دهان، همچو لاله ها.

 

· این دیالک تیک تخریب شاید هرگز بطور رئالیستی تشریح نگشته باشد.

· نه روند و روال تخریب جسمی و روحی مأمورین عذاب تشریح رئالیستی شده است و نه روند و روال تخریب قربانیان عذاب.

· دلیل این خلأ آن است که سوبژکت تشریح وجود نداشته است.

· چون در روند عذاب، هم سوبژکت عذاب آدمیت زدائی می شود و هم اوبژکت عذاب.

 

 

· احسان طبری اشعاری در زندان سروده است که در این زمینه احتمالا استثناء است.

· او در این اشعار روند تخریب جسمی و روحی و روانی قربانی عذاب را تصویر کرده است.

· روند مسخ آدمی را.

 

· سایت «توده ای ها» بخشی از این اشعار را منتشر کرده بود.

· دریغ که دیگر وجود ندارند.

· تحلیل این اشعار می تواند برای درک دیالک تیک عذاب از منظر قربانی عذاب، کمک بزرگی باشد.

 

 

 

· سیاوش کسرائی به مثابه ناظری دردمند، گوشه ای از این دیالک تیک عذاب را در شعر بلندی تحت عنوان «طلوعی با خورشید های خاموش» بطرز رئالیستی تراژیک تکاندهنده ای بازتاب داده است:

 

 نمد در گلوگاه

و خنجر

در استخوان قناری نهادند.

 

میوه های رنگین رنج

ـ  گاز زده

اهانت دیده

  و لهیده ـ

 به بازار کالا افتادند.


http://hadgarie.blogspot.de/2012/11/blog-post_27.html

 

آنان، يكان يكان
از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

 

· معنی تحت اللفظی:

· آنها تک تک از پا در آمدند، ولی بر مهر پشت نکردند.  

 

1
آنان، يكان يكان
از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

 

· شاعر در این بند واپسین شعر به آغازگاه شعر برمی گردد:


 راز ستارگان را مى دانستند
و مِهر را، كه ميوه ی همراهى است

 

· شاعر با واژه «یکان یکان» ـ آگاهانه و یا ناخود آگاهانه ـ از تنهائی و بی کسی و بی پناهی مطلق قربانیان عذاب پرده برمی دارد.

· وضع قربانیان عذاب در واقع هم از همین قرار است.

 

· قربانی عذاب تنها به معنی حقیقی کلمه است.

· تنها در مقابل نظامی جبار است.

· یکی از دلایل تخریب فراگیر و همه جانبه قربانی عذاب هم در روانشناسی همین تنهائی و بی پناهی است.

 

2

· سیاوش کسرائی به این حقیقت امر وقوف ستایش انگیزی داشته است:

 

گر آوا در این شهر آرام بود

سرود شهیدان ناکام بود
 

سمند بسی گرد از راه ماند

بسی بیژن مهر در چاه ماند
 

بسی خون به طشت طلا رنگ خورد

بسی شیشه ی عمر بر سنگ خورد
 

سیاووش ها کشت افراسیاب

و لیکن تکانی نخورد آب از آب

 

· در این خطابه شاعر به جهان پهلوان، همین تنهائی و بی پناهی قربانیان عذاب تصور و تصویر می شود.

 

· سیاوش با مفهوم «تکان نخوردن آب از آب»، بی خبری وجدان جامعه از عذاب قربانیان را منعکس می کند.

· غیاب روشنگری علمی و انقلابی در جامعه همین عیب اساسی را هم دارد.

· مردم از حقایق بی خبر و از تمیز خیر از شر عاجز می مانند و در بهترین حالت خبر اعدام کسانی را در روزنامه می خوانند و فراموش می کنند و می گذرند.

 

· ولی از رنجی که برده می شود و از تخریبی که صورت می گیرد، جامعه باخبر نمی شود.

 

3

 آنان، يكان يكان

از پا درآمدند، اما هرگز
از راه مهر بازنگشتند.

 

· شاعر با مفهوم «عدم برگشت از راه مهر»، به خودش و امثال خودش دلخوشی می دهد.

 

· عذاب را فقط کسی می تواند درک کند که تحمل کرده باشد.

· دیالک تیک عذاب اصولا و اساسا وصف ناپذیر است.

 

· اگر حتی بالزاک هم بیاید، از عهده تبیین این دیالک تیک دردناک عاجز خواهد ماند.

 

· عذاب هم سوبژکت عذاب را و هم اوبژکت عذاب را آدمیت زدائی می کند.

· جانور واره می کند.

 

· از این رو، سخن گفتن از «عدم بر گشت از راه مهر» و غیره، نوعی تسکین روحی و روانی شخصی شاعر است.

 

· ضمنا نباید فراموش کرد که مهیب ترین ماشین عذاب، یعنی ساواک صدها بار راسیونال تر از ماشین عذاب اجامر و اوباش فئودالی ـ فوندامنتالیستی فعلی بوده است که از سر تا پا ایراسیونال و خردستیز است.

 

· طبقه حاکمه کنونی تجسم بربریت و چه بسا حتی توحش عهد عتیق است.

 

· به همین دلیل تخریب همه جانبه اوبژکت عذاب و حتی تخریب همه جانبه جامعه در بین بوده و است.

 

پایان