سیری در شعر «اسید» از کوروش کیانی قلعه سردی (۱)
تحلیلی از ید الله سلطان پور
خطاب به جناب روحانی
در پاسخ به فاجعه ی اسیدپاشی دراصفهان
اسيد
جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید
قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید
اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب
بارها خورده از این گونه تکان های شدید
نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن
وارد عصر توحش شده یا عصر جدید
مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه
روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید
ما که راضی به همین خواب عمیقیم، چرا
چرت مان را سرِ این فاجعه برهم زده اید؟
بس کنید، ای همه ی مذهب تان ضد خدا
پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید
برکه، پایان سفر نیست، نترس از طغیان
تا به بیراهه نزد رود، به دریا نرسید
جگر قافیه ها سوخت بر احوال زنان
سنگ اگر جای شما بود، دلش می ترکید!
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
اسید
· این اولین شعری است که ما از کوروش کیانی قلعه سردی می خوانیم و قصد تأمل بر روی آن را داریم.
· در باره شاعر چیزی نمی دانیم و چیزی برای دانستن هم نیافته ایم.
· بهتر هم همین است تا دچار قضاوت سوبژکتیو نگردیم و از برخورد عینی و رئالیستی به خود شعر منحرف نشویم.
· ما این شعر شاعر را نخست تجزیه خواهیم کرد و بعد تحلیل.
· درست به همان سان که بیولوگی و یا میکروبیولوگی مواد مورد نظر خود را نخست تجزیه می کند و بعد ذره ذره زیر ذره بین میکروسکوب قرار می دهد.
اسید
· این شعر زیبا و بی کمترین نقص و ضعف ساختاری و فرمال، در رابطه با اسید پاشی زنجیره ای به زنان در یکی از شهرهای مهم ایران ـ اصفهان ـ سروده شده است.
· ما از ایران بسیار دوریم و از چند و چون آن چیز زیادی نمی دانیم.
· ولی در آئینه این شعر ایران را هم خواهیم دید.
خطاب به جناب روحانی
در پاسخ به فاجعه ی اسیدپاشی دراصفهان
· این شعر احتمالا در رابطه و تحت تأثیر موضعگیری روحانی ـ جانشین احمدی نژاد و رئیس جمهور کلید و محبوب امپریالیسم و بویژه بریتانیای سابقا کبیر ـ سروده شده است.
· ما متأسفانه روحانی را هم نمی شناسیم.
· چون برای شناخت هر کس و هر چیز باید همان کاری را با آن کس و آن چیز انجام دهیم که بیولوگ و میکروبیولوگ با ماده مورد نظر خود انجام می دهند.
· مثلا برای شناخت روحانی باید فرمایشات او را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید
قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید
· معنی تحت اللفظی:
· به جای چرخاندن بیهوده دسته کلید، کلید ها را برای باز کردن قفل قفس های پلید از ذهن این و آن بکار ببر.
1
جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید
قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید
· شاعر در این بیت، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک کلید و قفلگشایی بسط و تعمیم می دهد و به روحانی که با کلید به میدان آمده است، توصیه می کند که از کلیدش برای باز کردن قفل قفس ذهن سوبژکت های معینی بهره برگیرد.
· خود این تصور و تصویر شاعر که بر تفکر دیالک تیکی مبتنی است، ستایش انگیز است.
· اکثریت قریب به اتفاقا «شعرای» ایرانی که ما در فیس آباد شناخته ایم، از کمترین توان تفکر حتی بی بهره اند و هنری جز جفنگ سرائی ندارند.
2
جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید
قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید
· اولین ایراد بینشی شاعر در این بیت، این است که او فونکسیون کلید را بدرستی می داند، ولی از فونکسیون روحانی بی خبر است.
· روحانی اما چیست و کیست؟
3
· روحانی رئیس دولت است و دولت دستگاه سرکوب طبقات اجتماعی محکوم در دست طبقه حاکمه است.
· این بدان معنی است که دولت و نتیجتا رئیس آن و ارگان های دولتی به مثابه اجزای متشکله دستگاه موسوم به دولت، درست بسان دسته کلید، فونکسیونی دارند.
· اگر همان دیالک تیک شاعر را، یعنی دیالک تیک وسیله و فونکسیون را در این مورد بسط و تعمیم دهیم به دیالک تیک دولت و سرکوب طبقات اجتماعی محکوم می رسیم.
4
· از دولت و رئیس آن انتظار روشنگری (گشودن قفل های عتیق از قفس اذهان زنگ زده) و حراست از حقیقت عینی و خرد رهائی بخش داشتن، به همان اندازه بخردانه و سنجیده است که از دسته کلید انتظار دوخت و دوز داشتن عاقلانه و منطقی است.
· چرا و به چه دلیل؟
5
· به این دلیل دیالک تیکی که هر وسیله ای ساختار خاص خود را دارد و بر طبق ساختار خود، فونکسیون خاص خود را جامه عمل می پوشاند و می تواند بپوشاند.
· ساختار چرخ خیاطی برای دوخت و دوز مناسب است و ساختار دولت و اجامر و اوباش دولتی در تحلیل نهائی با سرکوب طبقات اجتماعی محکوم و تحت ستم مناسب است.
· سرکوب اما چیست که فونکسیون دولت و ارگان های (نهادهای) دولتی است؟
6
· سرکوب مثل هر چیز دیگر هر جامعه ای، دیالک تیکی از مادی و روحی است.
· اگر در مقوله فلسفی مادی بهره کشی مستقیم و غیر مستقیم و در فرم های مختلف از توده های مولد و زحمتکش، مثلا حراج بی شرمانه و بی خردانه دار و ندار زمینی و زیر زمینی و جسمی و روحی و روانی آنها تجرید شوند، در مقوله فلسفی روحی مسموم کردن ایده ئولوژیکی توده های مولد و زحمتکش بطرق متفاوت و بظاهر چه بسا متضاد تجرید می یابد.
7
جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید
قفل را پاک کن از ذهن قفس های پلید
· قفس های پلید ذهن از آسمان نازل نشده اند که شیادی با شیخکلیدی پیدا شود و بگشاید.
· قفس های پلید و پاک ذهن زمینی اند.
· دست ساخت بنی بشرند.
· اجتماعی اند و مهر طبقاتی بر پیشانی خویش دارند.
· آنچه برای شاعر قفس پلیدی جلوه گر می شود، برای طبقه حاکمه ضریح معجزه و اعجاز است.
8
· دین و مذهب فرمی از روح و یا شعور اجتماعی است.
· دین و مذهب روح و شعور اجتماعی وارونه و پا در هوا ست.
· ریشه معرفتی خاوران سازی، اسیدپاشی، سینما سوزانی، جنایت و جنگ و آدمکشی نیز در همین وارونگی شعور اجتماعی است که خود انعکاس وارونگی وجود اجتماعی است.
· دین و مذهب و خرافه از همه رنگ حاوی و حامل و حامی خریت و خردستیزی اند.
· دین و مذهب و خرافه ایده ئولوژی طبقه حاکمه را تشکیل می دهند و با این ایده ئولوژی، روح توده «بی همه چیز» مولد همه چیز به زنجیر کشیده می شود، روح توده ای که بلحاظ مادی گرده در یوغ طبقه حاکمه دارد:
· دیالک تیک بردگی مادی و روحی، فکری و فرهنگی همین است.
9
· دولت طبقه حاکمه توده سلب مالکیت بر وسایل تولید خویش گشته را (سلب دار و ندار مادی خویش گشته را) در سنت عزرائیل (ملک الموت) قبض روح می کند و روح خود را (ایده ئولوژی خود را) در کلبد بی روح توده می دمد.
· بی وقفه می دمد.
· آن سان که توده، روح دشمن طبقاتی خود را به مثابه روح طبقاتی خاص خود تصور می کند.
· این مرحله تکمیلی بردگی توده است:
· این بردگی مادی و روحی و روانی توده است.
· این اما ضمنا پیروزی همه جانبه طبقه حاکمه بر طبقات اجتماعی محکوم است.
· این به زبان ایده ئولوگ های امپریالیسم، تسخیر قلب و مغز (هارت و مایند) است.
· اکنون طبقه حاکمه می تواند با خیال راحت در بهشت برین زمینی خود عیش و نوش کند و فرزندان توده ی برده ی مضاعف و «بی همه چیز مادی و روحی خاص خویش» به مثابه عمله شیطان به قتل های زنجیره ای، اسیدپاشی های زنجیره ای، سینما و کتاب و هنر و فلسفه و خرد و هومانیسم سوزانی زنجیره ای کمر بندند و جامعه را به جهنمی برای اعضای آن مبدل سازند.
اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب
بارها خورده از این گونه تکان های شدید
· معنی تحت اللفظی:
· اصفهان حملات مغول و اعراب را تجربه کرده و بکرات از این تکان های شدید خورده است.
1
اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب
بارها خورده از این گونه تکان های شدید
· این بیت شعر ضمن اینکه از حافظه تاریخی ستایش انگیز شاعر خبر می دهد، از عاطفه و احساس و هومانیسم و همبستگی با ستمدیده ها سرشار است.
· این بیت شعر، فوق العاده زیبا و تکاندهنده است.
· این بیت شعر، در نهایت سادگی، روح و روان خواننده را تحت تأثیر تحول بخش شدیدی قرار می دهد و زیر و رو می کند.
· اعجاز آثار هنری را در این جور جاها می توان دید.
2
اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب
بارها خورده از این گونه تکان های شدید
· شاعر ـ بی اعتنا به اینکه خود می داند و یا نمی داند، می خواهد و یا نمی خواهد ـ میان اجامر و اوباش فوندامنتالیسم و اقوام وحشی خونریز مغول و اسلام شباهت ماهوی کشف و ابلاغ می کند.
· این شباهت ماهوی میان فوندامنتالیسم و قوای نظامات اجتماعی برده داری و فئودالیسم وجود دارد و هم میان امپریالیسم و فوندامنتالیسم و قوای نظامات برده داری و فئودالیسم.
3
· در تحلیل های فلسفی که راجع به طبقه حاکمه اخیرا تحریر یافته اند و ما بخشی از آنها را ترجمه و منتشر کرده ایم، فئودالیزه سازی مناسبات اجتماعی در مقیاس تمام ارضی بوسیله طبقه حاکمه تصریح می شود.
· شباهت ها چه بسا از ماهیت ها خبر می دهند.
· مغول و اسلام بلحاظ عملکرد شباهت شگفت انگیزی به فوندامنتالیسم و امپریالیسم و صهیونیسم (که آمیزه ای از فوندامنتالیسم و امپریالیسم است) داشته اند:
· آنها هم در ملأ عام گردن می زدند و ضمنا ایده ئولوژی عقب مانده خود را دیکته می کردند.
· امپریالیسم و صهیونیسم و فوندامنتالیسم هم درست به همان سان، ضمن گردن زدن در ملأ عام، ادای حاتم طائی و بابا نوئل در می آورد:
· صدور آزادی، خودمختاری ملی، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان و خیلی چیزهای خیلی خیلی مهمتر دیگر.
4
اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب
بارها خورده از این گونه تکان های شدید
· ایراد اسلوبی (متدیکی) شاعر (به هر دلیلی) این است که در خطه خاص و منفرد حرکت می کند و خواننده شعرش به همراه می برد.
· مثلا در خطه شهری حرکت می کند و نه پهنه ی کشوری، منطقه ای و یا جهانی.
· روحانی را مورد خطاب قرار می دهد و نه طبقه حاکمه ای را که روحانی و دار و دسته اش نمایندگان ارگانیک آنند.
· اسیدپاشی زنجیره ای را به نقد می کشد و نه قتل های زنجیره ای را.
5
· شاعر این شعر، به همین دلیل بسان ساده لوحان در سطح پدیده ها پرسه می زند و ره به اعماق نمی برد.
· به کشف ماهیت ها نایل نمی آید و حقیقت عینی پنهان از نظر ساده لوحان را کشف و ابلاغ نمی کند.
· برای اینکه حقیقت نه خطه خاص و منفرد، بلکه در عالم عام آشیان دارد.
6
· اسیدپاشی یکی از فرم های تخریب جسمی، روحی و روانی پرولتاریای مضاعف (زنان) است.
· فقط یکی از فرم های تخریب زنان است.
· تخریب پرولتاریای مضاعف فرم های چه بسا وحشت انگیزتری دارد.
· رسول پرولتاریا ـ فریدریش انگلس ـ در اثری تحت عنوان «کار مزدوری» (کار مبتنی بر پرداخت دستمزد)، وضع پرولتاریا را بلحاظ تخریب روحی و روانی حتی بدتر و ریشه ای تر از وضع برده ها می داند.
7
· طبقه حاکمه روح و روان پرولتاریا را (و بویژه پرولتاریای مضاعف را) هم مورد بهره کشی قرار می دهد و هم از ریشه و بطرز بی برگشتی تخریب می کند.
· اگر شاعر رادیکال می اندیشید، دست به ریشه می برد و نه مشتی ابله کوته اندیش را، بلکه کلیت طبقه حاکمه را به بازخواست می کشید و مشتش را وا می کرد.
· تنها و تنها در آن صورت می توان راه خروج از بن بست را کشف کرد و نشان داد.
8
· در غیر این صورت باید بسان ساده لوحان تهی مغز شکمسیر فیس آباد و غیره امروز اسیدپاشی را موضوع انتقاد دست و پا شکسته و سطحی قرار داد و فردا افغان کشی را، پس فردا تجاوز کلکتیو به زنان را، پسین فردا سر به نیست کردن کودکان مردم را، سلاخی بی رحمانه آنها را و فروش دل و قلوه آنها را و یا استثمار جسمی، جنسی، روحی و روانی آنها را.
9
· به همین دلیل است که شاعر اسیدپاشی به چهار زن را به نقد می کشد ولی سلاخی سرداران نظامی و فکری و فرهنگی توده را و تجاوز بی شرمانه به صدها دختر محکوم به اعدام را فراموش می کند.
· فرق شعرای پرولتاریا با شعرای طبقات اجتماعی دیگر همین جا ست.
جهان تیره شد، رنگ پروا (بیم و ترس) گرفت
به دل تخمه ی نیستی پا گرفت
به رخسار گل، خون چو شبنم نشست
چه گل ها که بر شاخه ی تر شکست
بدی آمد و نیکی از یاد برد
درخت گل سرخ را باد برد
هیاهوی مردانه کاهش گرفت
سراپرده ی عشق آتش گرفت
گر آوا در این شهر آرام بود
سرود شهیدان ناکام بود
سمند بسی گرد از راه ماند
بسی بیژن مهر در چاه ماند
بسی خون به طشت طلا رنگ خورد
بسی شیشه ی عمر بر سنگ خورد
سیاووش ها کشت افراسیاب
و لیکن تکانی نخورد آب از آب
(سیاوش کسرائی)
· درست به دلیل تکان نخوردن آب از آب به هنگامه قتل های زنجیره ای مستور و علنی، زمینه برای تجاوز زنجیره ای به دختران مردم، اسیدپاشی زنجیره ای بر زنان جامعه و خرید و قاچاق و فروش زنجیره ای کودکان جامعه صورت می گیرد.
· فراموش کردن جنایات در تحلیل نهائی خود به معنی تأیید جنایات و تمکین به تکرار جنایات در فرم های مختلف است.
نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن
وارد عصر توحش شده یا عصر جدید
· معنی تحت اللفظی:
· نیچه هم دیگر زنده نیست تا بگوید که بشریت وارد عصر توحش شده و یا عصر جدید.
1
· طنز تراژیک و تلخ تر از زهر این شعر شاعر در همین بیت تبیین می یابد:
الف
· این بیت شعر اولا از وضع نکبت بار فکری و فرهنگی جامعه خبر می دهد.
ب
· ثانیا بر فقر فلسفی تأثر انگیز خود شاعر دلالت دارد، اگر بر خاستگاه و یا پایگاه طبقاتی ارتجاعی و ضد خلقی او دلالت نداشته باشد.
پ
· ثالثا از موفقیت ایده ئولوژیکی چشمگیر طبقه حاکمه خبر می دهد.
2
نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن
وارد عصر توحش شده یا عصر جدید
· شاعر برای کسب خبر از ماهیت عصر خویش، درست به همان امام زاده ای دخیل می بندد که هم طبقه حاکمه سابق و هم طبقه حاکمه حی و حاضر با صرف میلیون ها دلار برپا داشته اند.
· امام زاده که اصلا آدم نیست تا راجع به امامت او بحث شود.
· نیچه کیست و نیچه ئیسم چیست؟
3
نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن
وارد عصر توحش شده یا عصر جدید
· از شاعر چه پنهان که نیچه ماهیتا با اراذل اسید پاش کمترین تفاوتی ندارد.
· نیچه هم بسان امامان جمعه و شنبه و یکشنبه، زن را اصلا آدم حساب نمی کند تا راجع به تخریب جسمی و روحی و روانی اش بحش شود.
· ولی وقیح نیچه ـ آدولف هیتلر ـ زن را در بهترین حالت، ابزار سخنگو برای تولید مثل قلمداد می کند.
· در یونان باستان هم بعضی ها، برده ها را نه آدم، بلکه ابزار سخنگو قلمداد می کردند.
· برده به نظر طبقه حاکمه برده دار در یونان باستان یعنی گاو و گاو آهنی که سخنگو ست.
4
· نیچه در رهنمود به پیروانش صریحا توصیه می کند که به هنگام رفتن به سراغ زن ها، شلاق را نباید از یاد برد.
· به این فتوای آیة الله فریدریش نیچه باید دقت دو چندان کرد.
· در این رهنمود پیغمبر فاشیسم، صحبت نه از زن بطور کلی، بلکه از معشوق فرد مورد نظر است.
· اندرز امام اعظم این است که وقتی به سراغ همسر و معشوق و محبوبت می روی، شلاق را فراموش نکن و با خود ببر.
· اگر امام اعظم راجع به زن بطور کلی رهنمود می داد، بی کمترین تردید بردن شیشه اسید و باز را توصیه می کرد.
5
نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن
وارد عصر توحش شده یا عصر جدید
· از آنچه که شاعر عمیقا غافل است، ایده ئولوژی ضد خلقی و فاشیستی نیچه است:
· عصر توحش مدرن، عصر ایدئال و آرزوئی و مطلوب نیچه است.
· نیچه عصر انقلابات اجتماعی را عصر توحش می نامید.
· عصر خیزش پرولتاریا را.
· عصر تلاش در جهت تشکیل جامعه و جهان مبتنی بر سوسیالیسم، هومانیسم و همبستگی را.
6
· آته ئیسم نیچه نیز نه آته ئیسم انقلابی و علمی اصیل و از موضع خرد و خودمختاری، بلکه آته ئیسم ضد هومانیسم و ضد همبستگی و بطور مشخص ضد نطفه های سوسیالیسم آغازین در آموزه های مذهبی است.
· هرگز نباید فریب هارت و پورت نیچه و اراذل و اوباش دیگر را خورد.
· فوندامنتالیسم همشیره همان فاشیسم است که نیچه نمایندگی کرده است.
· ابربشر نیچه، سفید پوست مو بور بی قلب و بی رحم ددمنش و درنده است و انسان ایدئال فوندامنتالیسم، خمینی و بن لادن و ملا عمر و خامنه ای و کوسه و لاجوردی خونریز بی خبر از خرد و خردستیز است.
مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه
روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید
· معنی تحت اللفظی:
· مسئله نه زیبائی ماه، بلکه زشتی ابر است.
· اسید پاشیدن بر روی ما بیهوده است.
1
مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه
· شاعر در این مصراع، دوئالیسم نور و ظلمت را که مانی پیامبر به میراث نهاده است، به شکل دوئالیسم زیبائی و زشتی از سوئی و به شکل دوئالیسم ماه و ابر از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن نور (زیبائی، ماه) می داند.
· دوئالیسم در زبان لاتین هم مانیگروی (منیچه ئیسم) نامیده می شود.
· اصطلاح مانیگروی را تحت تأثیر احمد کسروی می سازیم.
· یادش به یاد باد.
2
مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه
· شاعر در لفافه ابر و ماه در حقیقت دیالک تیک طبقه حاکمه و طبقات اجتماعی محکوم را به شکل دوئالیسم زشتی و زیبائی، ابر و ماه بسط و تعمیم می دهد و عملا تحریف می کند.
· چرا تحریف؟
3
مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه
· اولا به این دلیل که بینش دوئالیستی، طرز تفکر باطلی است.
· اگرچه آن رواج وسیع دارد و مغز مردم را به بند می کشد و مفلوج می سازد.
· هستی ـ چه هستی طبیعی و چه هستی اجتماعی و چه انعکاس آنها در آئینه ذهن بشری ـ از ذره تا کهکشان جولانگاه دیالک تیک است و نه دوئالیسم.
· میان نور و ظلمت دیوار دوئالیستی کشیده نشده است.
· رابطه نور و ظلمت رابطه ای دیالک تیکی است.
· اگر کسی مقدمات فیزیک کلاسیک را بداند، به این حقیقت امر پی می برد.
· زیبائی و زشتی هم در رابطه دیالک تیکی با هم قرار دارند و چه بسا به یکدیگر مبدل می شوند.
4
مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه
روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید
· ما خاستگاه و پایگاه طبقاتی شاعر را نمی شناسیم، تا منظور او را از «ما» کشف کنیم.
· منظور شاعر از «ما»، اما چه توده زحمتکش و «بی همه چیز» و چه طبقات اجتماعی دیگر باشد، با طبقه حاکمه (که اجامر و اوباش روحانی با و بی عمامه نمایندگی اش می کنند) نه در رابطه دوئالیستی زیبا و زشت و یا ماه و ابر، بلکه در رابطه تنگاتنگ دیالک تیکی قرار دارد.
· «ما»ی شاعر در روی کار آمدن ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی بی تردید سهم معینی به عهده داشته و در حفظ و تحکیم آن نیز کماکان به عهده دارد.
5
مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه
روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید
· مشکل ـ بر خلاف تصور شاعر ـ از زشتی ابر و زیبائی ماه نیست.
· شاعر اگر به چراغ جهان بینی (فلسفه) توده های مولد و زحمتکش مجهز می بود، حتما به ریشه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، ایده ئولوژیکی و تاریخی اسید پاشی پی می برد.
· اگر ایرانی جماعت تیز بیندیشند، درمی یابند که در هر کدام از آنها اسید پاشی با شیشه اسید و باز در آستین کمین کرده است و مرتب اسید می پاشد.
· اسیدها و بازها اما بلحاظ فرم متفاوتند.
· ما شاعر و نویسنده رادیکال اندیش نداشته ایم تا روانشناسی جامعه تشریح شود و به خودشناسی مردم مدد رساند.
· این همان جامعه ای است که روشنگر بزرگ خود را در ملأ عام، آنهم دم در دادگستری به ضرب خنجر از پا در می آورد، تا روشنگری رؤیائی، ایدئالی دست نا یافتنی بماند در سرزمین وحشت و روشنگر حتی از سایه خود به وحشت افتد.
· این همان جامعه ای است که در آن از دیرباز، هر بقالی، جلاد بالقوه ای و هر تاجری قلدر بی رحمی است.
6
مشکل از زشتی ابر است، نه زیبایی ماه
روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید
· «ما»ی ماه واره ی زیبائی در مقابل طبقه حاکمه ابر گونه ی زشتی صف نکشیده تا پس از کنار زدن آن، جامعه را روشن سازد.
· شاعر اگر به اوپوزیسیون ضد همین طبقه حاکمه متکی بر اجامر و اوباش اسید پاش نظری اندازد، می بیند که مسعود و مریم و رضا و فرح و فرخ و غیره تفاوت و تضادی با آنها ندارند.
· درد ملت ایران، درد مزمن عمیقی است که فقط با زیر و زبر گشتن جامعه می تواند درمان شود.
· با زیر و زبر گشتن اوبژکتیو و سوبژکتیو توأمان.
7
· این بدان معنی است که هم باید مناسبات تولیدی جامعه زیر و زبر شود، یعنی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید جای خود را به مالکیت اجتماعی دهد و هم باید اعضای جامعه زیر و زبر شوند و دیگرگون شوند:
· ددان درنده و همنوع ستیز و چه بسا حتی خودستیز باید آدم شوند.
· ایندیویدوئالیسم و اگوئیسم باید جای خود را به هومانیسم و همبستگی دهد.
· توده های مولد و زحمتکش باید زمام امور را به دست گیرند و «سرنوشت» خود را خود تعیین کنند.
ادامه دارد.