بیتوته ای در بیتی از جلال سرافراز
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
مسعود بهبودی
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· معنی تحت اللفظی:
· رسم روزگار خشن از این قرار است که شیران، خود به دست خود پالان بر پشت خود می نهند.
1
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· بیتوته یعنی شب زنده داری.
· بیتوته یعنی شب تا سحر بیدار ماندن.
· این بیت جلال که با مصراعی از بیت معروف حکیم طوس آغاز می شود، ما را به بیتوته واداشته است.
· به عبارت دیگر، خواب و راحت از ما ربوده است.
2
· اعجاز آثار هنری هم همین است:
· نفوذ عینی و مهار ناپذیر در روح آدمیان و تبدیل گشتن به بمبی آرامش زدا و بی قرار.
· بمبی لبریز از انرژی و نیرو
· آماده به انفجاری عنقریب
· بسان جن جنون گرفته ای برای برون آئی و مادی و عینی گشتن (تجسم) در جهان برونی.
· مراجعه کنید به تجسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
3
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· مصراع اول این بیت از حکیم سرخ طوس است و به شرح زیر است:
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
· معنی تحت اللفظی:
· رسم جهان ناهموار همین است:
· گاهی روی زین خفتن و گه زین به پشت بردن.
· فردوسی این بیت را در رابطه با ماجرای زیر سروده است:
روزی رستم در حوالی شهر سمنگان به صید می پردازد
و چند گورخر شکار و کباب می کند و پس از صرف کباب
برای رفع خستگی زین از پشت رخش برمی دارد
و رخش را به چرا در صحرا رها می کند
و در همان شکارگاه به خواب می رود.
عده ای از مردم شهر سمنگان که در آن حوالی بوده اند
برای آن که از رخش رستم، کره رخشی به دست آورند،
رخش را به هر زحمتی با کمند می گیرند و می برند.
رستم که از خواب بر می خیزد، از رخش اثری نمی بیند
و بناچار ، زین اسب بر پشت خود می گذارد
و خود را به نزدیک شهر سمنگان می رساند.
فردوسی در این بیت همین وارونگی را تئوریزه می کند.
4
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· هزار سال بعد از مرگ حکیم سرخ طوس، حکیم سرخ دربدری به نام جلال سرافراز تحت تأثیر او وارونگی دیگری را در آخرالزمان با درایت دیگری تئوریزه می کند.
· ما برای درک بهتر و عمیقتر تئوری جلال، بهتر است که به مقایسه معنوی و نظری (تئوریکی) این دو بیت که با مصراع واحدی شروع می شوند، بپردازیم.
5
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
· فردوسی در این بیت از رسم و روند و روال عینی و جبری جامعه و جهان پرده برمی دارد.
· رسم و روند و روالی که مستقل از هوی و هوس و میل و علاقه ی سوبژکت انسانی صورت می گیرد.
· فردوسی از قاعده و قانونی عینی پرده برمی دارد.
· او دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک پشت بر زین و زین بر پشت بسط و تعمیم می دهد.
6
· زینی که زیر انداز رستم بود، بنا بر قوانین عینی هستی، رستم را به زیر می کشد و بر شانه اش می نشیند.
· حکیم انقلابی طوس ـ بطور عینی، یعنی بی اعتنا به وقوف به ارتفاع و پهنای این تئوری ـ تئوری زیر و زبر گشتن مناسبات اجتماعی (نیما یوشیج) و وارونه گشتن دیالک تیک طبقه حاکمه و طبقات محکوم را تشریح می کند.
· این همان جبر (ضرورت) عینی حاکم بر طبیعت و جامعه است.
· مراجعه کنید به دیالک تیک جبر و اختیار، دیالک تیک ضرورت و تصادف در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
7
· این جبر عینی، مهمترین کشف مارکس است که به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف شده است.
· کشفی برای بشریت همتراز با کشف آتش.
· شالوده این کشف مارکس، قبل از همه، دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی از سوئی و دیالک تیک مناسبات تولیدی (ساختار و زیربنای اقتصادی) و روبنای ایده ئولوژیکی از سوی دیگر است.
8
· دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی بسط و تعمیم دیالک تیک محتوا و فرم است:
· محتوای توسعه یابنده و تنومند گردنده (نیروهای مولده) فرم و قالب و داربست و ساختار (مناسبات تولیدی) خود را منفجر می کند تا فرم مناسب تری کسب کند.
· از دید حکیم طوس نیز به همین سان:
· مناسبات میان انسانها در جامعه ـ مناسبات تولیدی ـ وارونه می شود، زیر و رو می شود:
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· منظور شاعر در این بیت از مفهوم «شیر» چیست؟
· یکی از کسانی که به این شعر شاعر واکنش نشان داده، نوشته است:
چنین نیست رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· او برای اثبات ادعای خود اضافه کرده:
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد
· این بیت حریف به چه معنی است؟
1
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد
· معنی تحت اللفظی:
· اگر چرخ بر وفق مراد ما نچرخد، کاری بکنیم که از چرخش باز ایستد.
· از این بیت حریف بوی دعاوی حافظ و امثالهم در لحظات مستی به مشام می رسد.
· حافظ اصولا به فاتالیسم (تقدیرگرائی) باور داست.
· در فلسفه اجتماعی سعدی و بویژه حافظ، «مشیت الهی» همه کاره است و انسان بطور کلی هیچ واره و هیچکاره است.
2
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار مگشاده است.
· معنی تحت اللفظی:
· به رزق مقرر راضی باش و خشم مگیر.
· برای اینکه من و تو صاحب اختیار نیستیم.
· ضد اختیار، جبر است.
· به همین دلیل برخی از متفکران ایرانی، خواجه شیراز را دترمینیست (جبرگرا) تصور کرده اند.
· استنتاج آنها بظاهر منطقی است.
· برای اینکه قرینه و جفت دیالک تیکی اختیار، جبر است.
· مراجعه کنید به دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
3
· ایراد این متفکرین ارجمند این بوده که فراموش کرده اند که پیروان دترمینیسم به قانونمندی های عینی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی ایمانی خلل ناپذیر دارند.
· قانونمندی های عینی از دید دترمینیسم شامل حال همه چیز هستی طبیعی و اجتماعی از ذره تا کهکشان می شود.
4
· سعدی و حافظ اما برای قانونمندی های عینی تره حتی خرد نمی کنند.
· آنها و آخوندهای ملی و بین المللی همه از دم به جزم آهنین موسوم به «مشیت الهی» باور دارند.
· مشیت الهی اما هیچ قانون و قانونمندی را برسمیت نمی شناسد.
· اشاره ای همان و تبدیل شطی به معبری همان
· اشاره ای همان و تبدیل شطی به تل آتشی همان
· اشاره ای همان و تبدیل تل آتشی به گلستانی همان
· اشاره ای همان و شق القمر همان
5
· ما در این جور موارد نه با دترمینیسم، نه با جبر آهنین هستی، بلکه با جزم مذهبی، با فاتالیسم، با قلم قضا و روز الست و تحریر سرنوشت هر کس به جوهری نامرئی بر پیشانی اش سر و کار داریم.
· خواجه شیراز اما در لحظات مستی فلسفه فاتالیستی خود را فراموش می کند و می گوید:
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
· و یا جای دیگر می گوید:
فلک را سقف بشکافیم
و طرحی نو در اندازیم
6
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد
· چرخ را نمی توان به هیچ طریقی و با هیچ ترفندی از چرخش بازداشت.
· جبر هستی نه امری سوبژکتیو (تابع هوی و هوس و میل و اراده این و آن)، بلکه امری عینی (اوبژکتیو) است.
· حتی خدا هم زورش بدان نمی رسد.
7
· در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) نقش تعیین کننده از آن جبر (ضرورت) است.
· اختیار و آزادی آدمی به اندازه شناخت او از جبر عینی است.
· وقتی نیاکان ما عالم حیوانی را ببرکت کار و تفکر و تکلم ناشی از کار ترک می گفتند، به اندازه حیوانات، بی اختیار بودند.
· آدمی در اثر شناخت قوانین و قانونمندی های عینی هستی، مختار و یا صاحب اختیار می گردد.
· اختیار و آزادی آدمی هم به اندازه شناخت او از جبر عینی است.
· اختیار یعنی شناخت جبر عینی.
8
· حریف، بعد به استدلال خود دامنه و عمق می بخشد و می نویسد:
در پنجه اقتدار شیران (مردان)
نبود گرهی، که وا نگردد.
· معنی تحت اللفظی:
· برای شیران (مردان)، مسئله لاینحلی وجود ندارد.
· حریف در این بیت، در بهترین حالت، دیالک تیک جبر و اختیار را وارونه می سازد.
· یعنی نقش تعیین کننده را از آن اختیار می داند.
· در قاموس حریف، برای شیران گره ناگشودنی وجود ندارد.
9
· حریف در بدترین حالت، در سنت اهل تصوف و طریقت و عرفان، دیالک تیک جبر و اختیار را منحل می کند.
· یعنی میان اقطاب دیالک تیکی (اضداد همبا) علامت تساوی می گذارد.
· آدمی بطور سوبژکتیو همه کاره جا زده می شود و هر گرهی در پنجه اقتدارش گشودنی.
· حتی ذوب خلق و خرما و خدا در یکدیگر و یکی شدن همه آنها و هیچ واره گشتن همزمان همه آنها.
10
در پنجه اقتدار شیران (مردان)
نبود گرهی، که وا نگردد.
· مسئله برای ما استنباط حریف از مفهوم «شیر» است.
· حریف عملا میان شیر و مرد علامت تساوی و همترازی می گذارد.
· حریف عملا تعریفی از مفهوم انتزاعی شیر ارائه می دهد.
· تعریفی که خود نیاز به تعریف دارد.
· چون خود مفهوم «مرد»، انتزاعی تر از مفهوم «شیر» است.
· اکنون خواننده شعر شاعر هم باید مفهوم «شیر» را در بیت خود او معنی کند و هم در بیت حریف.
10
· حریف دیگری در کامنتی بر همین شعر، می نوسد:
از اولش، شیر نبودند.
· این بدان معنی است که شیران مورد نظر شاعر، ماهیتا شیر نبوده اند.
· سؤال اکنون این است که اگر شیر نبوده اند، چه بوده اند و چرا تظاهر به شیر وارگی کرده اند؟
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· واژه، بلحاظ فلسفی فرم است و با محتوای معینی پر می شود.
· به همان سان که هر ظرفی با مظروف معینی پر می شود.
· می توان گفت که دیالک تیک فرم و محتوا به شکل دیالک تیک واژه و مفهوم بسط و تعمیم می یابد.
· ضمنا باید یاد آور شد که نقش تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا (واژه و مفهوم) از آن محتوا (مفهوم) است.
· بی آنکه فرم (واژه) هیچ واره باشد.
1
· همین واژه «شیر» را اعضای طبقات اجتماعی مختلف با محتوای ایده ئولوژیکی خاص خود پر می کنند.
· طیفی از طرفداران ناسیونالیسم در ایران، پرچم ایران را به عکس و نام شیر بیابان مزین کرده اند و در تبلیغات ایده ئولوژیکی خود، امثال خود را شیر می پندارند و با همین مفهوم انتزاعی به مبارزه طبقاتی از بالا می پردازند.
· عوامفریبی توأم با خودفریبی به دلیل عواموارگی شاید هم همین باشد.
· آنگاه اختلاف آنها ـ بنظر آنها ـ با جریانات سیاسی و طبقاتی دیگر در فرم و محتوای پرچم خلاصه می شود.
2
· پرچم ایران به نظر آنها پرچم شیر و خورشید است.
· یعنی طبقه حاکمه متشکل از آنها تجسم شیر و خورشید است.
· هم شیر است و هم خورشید.
· شیر اما چیست که آنها تجسم آن باشند؟
3
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· جلال در این بیت، عملا دیالک تیک شیر و خر را بسط و تعمیم می دهد.
· خبر مخوف و مهیبی است:
· شیران به تجربه شاعر، داوطلبانه پالان بر دوش نهاده اند و خر واره گشته اند.
· این تحول ماهوی، این استحاله شیر به خر به چه معنی است؟
· برای معنی کردن این استحاله ماهوی باید منظور شاعر را از واژه شیر دانست.
4
· شیر می تواند به معنی سلطان جنگل و بر و بیابان باشد.
· منظور جلال اما نمی تواند استحاله سلاطین به درجه توده باشد.
· چون شاعر شخصا سرسپرده توده بوده است و خصم خردپیشه ی خوانین و سلاطین.
5
· شیر می تواند به معنی مظهر شهامت و دلاوری، سربلندی و سرافرازی باشد.
· این استنباط از شیر، یکی از وجوه استنباطی مشترک میان اشرافیت بنده دار و فئودال و سرسپردگان توده است.
· شاید منظور شاعر هم همین باشد.
· دلاوران سرفراز خر واره گشته اند.
· خر ولی به چه معنی است؟
6
· خر را طبقه حاکمه در حق توده های مولد و زحمتکش بکار می برد.
· بزعم طبقه حاکمه توده را باید بلحاظ جسمی و روحی و روانی بسان خر رام و نرم و بلحاظ ایده ئولوژیکی خام و خر کرد و به کار کشید.
· خر بنظر طبقه حاکمه فاقد شعور است و داوطلبانه تر از دیگر جانوران، تن به تمکین و تسلیم می دهد.
7
پروانه شیر(ینی) و شاعر
· سیاوش کسرائی در واکنش به این استنباط ارتجاعی شاید بوده که شعر زیبائی راجع به خر سروده است.
· شعری که ما مورد تحلیل قرار داده ایم و منتشر کرده ایم.
http://hadgarie.blogspot.de/2013/02/51.html
http://hadgarie.blogspot.de/2013/02/52.html
http://hadgarie.blogspot.de/2013/02/53.html
8
اثری از حسین رزاقی
خر در چمن
سیاوش کسرائی
· دریای دشت را
· شاداب کرده شبنم و عطر گیاه خام
· بر دیدگاه دامنه ی او لمیده است
· چون زورقی سپید بر امواج سبزفام.
· قوس ز سر رمیده ی گوش دراز او
· چونان دو بادبان
· پهلو به باد داده و در راه هر نوا ست
· اما درون دشت
· هر چیز بی صدا ست.
· از یاد برده محنت دشنام و رنج بار
· ـ آزاد از گزند ـ
· دل داده بر نوازش گرمای آفتاب
· خمیازه می کشد
· با چشم نیمخواب.
· دم را چو بادبیزن ابریشمین کلاف
· بر ساق و بر سرین و دل و دست می کشد
· و آنگاه عرعری
· با هرچه اش که قوت و جان هست، می کشد.
· نیشی به آسمان
· وامی کند به خنده و یکباره از شعف
· گسترده بستر علفی زرد می کند
· هی غلت می زند
· واغلت می زند
· تا خستگی خواب ز تن طرد می کند.
· شاداب از برآمدن آفتاب و روز
· می ایستد به پا
· آنگه به سوی بیشه ی بالای تپه ها
· رومی نهد به راه
· آهسته گام می زند و می کند چرا.
· مشتاق و نازکانه لب چشمه می مکد
· سیراب می شود
· می بیند عکس خویش در آیینه های آب
· محو نگه در آینه ی آب میشود:
· «بهبه چه قامتی!
· چه زلف و کاکلی!
· چه سینه ای، سری، نگه پرصلابتی!»
· رم می کند ز جا
· ورمی جهد به پا
· از خش خشی که باد در آن بیشه می کند
· تصویرهای آینه آشفته می شوند.
· بعد از کمی درنگ
· اندیشه می کند:
· «ترسم چه نابجا ست
· کس نیست در کمین
· این پچپچ نسیم به انبوه برگ ها ست.
· گرگان بی حیا
· دیری است کز قلمرو بی انتهای ما
· یا کوچ کردهاند
· یا با تفنگ سر پُر ارباب، یک به یک
· در خون تپیده اند.
· در بیشه گرگ نیست.
· یک گرگ در تمامی دشت بزرگ نیست.»
· رو می کند به دشت
· ـ در بادبان گوشدرازش، همه غرور ـ
· دل می زند به سینه ی امواج عطربیز
· سنگین و پرنمود
· ـ بالا گرفته پوزه و دُم را شکوهمند ـ
· سر می دهد سرود.
· «در دشت گرگ پرور بی انتها روا ست
· کاو را رها کنیم به آوازهای خویش
· و اندر درازنای شب سرد دیرپا
· پُر گل کنیم، آتش پژمرده ی اجاق.»
· این گفت و برگرفت لب از قصه پیر ما
پایان
9
· وجه استنباطی مشترک طبقه حاکمه و سرسپردگان توده در این زمینه حماقت خر است.
· خریت خر است.
· با پوزش از خر خادم دیرین بنی بشر.
10
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· شاعر هم خر را نه به معنی خر واقعی و همراه زحمتکش و خادم خلق، بلکه به معنی مظهر سمبولیک حماقت و تمکین بکار می برد.
· شیران دیروز، امروز داوطلبانه پالان بر پشت خویش می نهند.
· دلیل این استحاله را شاعر در رسم سرای درشت می داند.
· یعنی امری جبری و قانونمند می پندارد.
· می توان گفت که شاعر در این بیت، دیالک تیک دیر آشنای جبر و اختیار را به شکل دیالک تیک سرای درشت و شیر بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی و در سنت کلاسیک های مارکسیسم از آن جبر (ضرورت، سرای درشت) می داند.
· بنظر شاعر، روند و روال تاریخ چنان بوده که شیران داوطلبانه از مقام رفیع شیر به رتبه نازل خر سقوط کرده اند.
· سخن شاعر در هر صورت از سقوط است.
· سقوطی که از گردنه تنگ دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) می گذرد.
11
· حریف جسوری در کامنتی همین استنباط شاعر را رد می کند و می نویسد:
از اولش، شیر نبودند.
· حریف بدین طریق، استحاله مورد نظر شاعر را بی پایه می داند.
· بنظر حریف شیران مورد نظر شاعر، شیرنما بوده اند و نه شیر.
· خر بوده اند و در پوستین شیر بوده اند.
· دشواری حلاجی آثار هنری هم همین جا ست.
· مفاهیم و تصاویر هنری سمبولیک اند.
· انتزاعی و مجردند.
· راجع به چیزهای انتزاعی که فقط در کله افراد بشری وجود دارند و بطور سوبژکتیو تفسیر و درک می شوند، به دشواری می توان داوری کرد.
· به قول حریفی فقط راجع به چیزهای مشخص می توان دست به قضاوت زد.
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
از اولش، شیر نبودند.
· اکنون ما در وسط چالشی گیر افتاده ایم:
الف
· شاعر به شیریت شیران مورد نظر خویش باور دارد و از سقوط شیران به درجه الاغان شکوه سر داده است.
ب
· حریف اما شیریت شیران را بطرز رادیکالی زیر علامت سؤال قرار داده است.
1
· یکی از شیران مورد نظر شاعر، ژاله اصفهانی بوده است.
· ژاله اصفهانی یکی از سرداران توده بوده است.
· لحظه به لحظه عمرش در میادین رزم طبقاتی طی شده است.
· او نه تنها خود تجسم شیر دلاوری بوده، بلکه شاهد ستاینده شیران نیز بوده است.
· شیرانی که خود به چشم خود دیده است و ستوده است.
· ژاله در یکی از اشعار خود که ما منتشر کرده ایم، از این حقیقت امر با صراحت بی چون و چرا پرده برمی دارد و اعلام می دارد که شیرانی به عظمت کوه دیده است.
2
· ژاله در شعر دیگری شیوه تفکر و عمل شیران را حتی تئوریزه کرده است:
و در سرزمین من سمبل شیر سنگی را،
هنوز هم بر سر بازارچه ها و برزن ها می بینی
و در ورای آن، شیرمردان و شیرزنانی را نظاره گری،
که انسانیت را چه سخاوتمندانه تقسیم می کنند
و می خواهند که سرزمین ما همه ی جهان باشد
و این حس وحدت و همگونی است با جهان
و آنجا سرزمین من است،
سرزمین تو ست،
سرزمین ما ست!
3
· بنظر ما هم شاعر به نحوی از انحاء حق دارد و هم حریف.
· ولی هر کدام نصفی از حقیقت عینی را بر زبان می رانند و نه تمامی آن را.
· حقیقت اما فقط در تمامتش حقیقت است و نه در فرم نیم بندش.
· حقیقت نیمبند، چه بسا بدتر از دروغ است.
4
نیکوس کازانتزاکیس (1883 ـ 1957)
نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی
نویسنده ای که دغدغه جامعه بشری را داشته و به تحلیل عمیق آنها پرداخته است.
آثار:
سیر و سلوک/ ۱۹۲۳
اودیسه ۱۹۳۸
زوربای یونانی/ ۱۹۴۶
قاتل برادر
سودوم و گومورا
مسیح بازمصلوب/ ۱۹۴۸
آزادی یا مرگ یا کاپیتان میکالیس/ ۱۹۵۰
آخرین وسوسه مسیح/ ۱۹۵۱
مناظر سحرآمیز یونان
فرانس فن آسیزی/ ۱۹۵۶ (در ایران با نام «سرگشته راه حق» ترجمه شده است.)
گزارش به خاک یونان/ ۱۹۶۱
· شیریت همیشه با خریت همراه است.
· وقتی نیکوس کازانتزاکیس ـ شاعر و نویسنده یونانی ـ در رمان معروف خویش تحت عنوان «زوربای یونانی»، از زبان زوربا می گوید:
· برای گسستن زنجیرها (شیر وارگی)، به جنون (خر وارگی) نیاز مبرم هست، منظورش همین است.
· شیریت و خریت دیالک تیکی را با هم می سازند.
· شیران مورد نظر شاعر نیز در عین حال خر بوده اند.
· به عبارت دقیقتر، دیالک تیکی از شیر و خر بوده اند.
· به همین دلیل هم شاعر تا حدودی حق دارد و هم حریف.
5
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
چنین نیست رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· در این اختلاف نظر روشن میان شاعر و حریف دیگر نیز همین حقیقت امر دیالک تیکی را می توان تکرار کرد:
· هم شاعر حق دارد که از استحاله شیر به خر سخن می گوید و هم حریف که مخالف نظر شاعر است و ضمنا بطور عینی و عملی از تئوری توسعه و ارتقای خر به مقام شیر دفاع می کند:
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد
در پنجه اقتدار شیران (مردان)
نبود گرهی، که وا نگردد.
6
· اکنون می توان حدس زد که این دیالک تیک شیر و خر و این استحاله یکی از اقطاب دیالک تیکی به دیگری، یعنی استحاله شیر به خر و خر به شیر، وابسته و مشروط به عامل ثالثی است.
· یعنی تابع چیز دیگری است.
· دیالک تیک ریاضی تابع و متغیر.
· آن چیز ثالث متغیری که این تحول دیالک تیکی فونکسیونی و یا تابعی از آن است، چیست؟
7
· آن فاکتور ثالث را شاعر دیگری که از قضا شیر خردمندی بوده و همشهری و همسنگر ژاله اصفهانی بوده، به نام نامیده است:
وطن، وطن! وطن، وطن، نظر فکن به من که من به هر کجا ـ غریب وار ـ که زیر آسمان دیگری غنوده ام، همیشه با تو بوده ام، همیشه با تو بوده ام· اگر که حال پرسی ام، تو نیک می شناسی ام:من از درون قصّه ها و غصّه ها برآمدم: حکایت هزار شاه با گدا حدیث عشق ناتمام آن شبان به دختر سیاهچشم کد خدا· ز پشت دود کشت های سوخته درون کومه ی سیاه ز پیش شعله های کوره ها وکارگاه·تنم ز رنج، عطر و بو گرفته استرخم به سیلی زمانه، خو گرفته است· اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده ام یکی ز چهره های بی شمار توده ام· چه غمگنانه سال هاکه بال ها زدم به روی بحر بی کناره ات که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی· به اوج رفت موج های تو که یاد باد اوج های تو! در آن میان که جز خطر نبود مرا به تخته پاره ها نظر نبود نبودم از کسان که رنگ و آب، دل ربودشان· به گود های هول بسی صدف گشوده ام گهر ز کام مرگ در ربوده ام بدان امید تا که تو دهان و دست را رها کنی دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی، به بند مانده ام شکنجه دیده ام· سپید هر سپیده، جان سپرده ام هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده ام· اگر تو پوششی پلید یافتی ستایش من از پلید پیرهن نبود نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده ام· کنون اگر چه خنجری میان کتف خسته ام اگر چه ایستاده ام و یا ز پا فتاده ام برای تو، به راه تو شکسته ام· اگر میان سنگ های آسیا چو دانه های سوده ام، ولی هنوز گندمم غذا و قوت مردمم همانم آن یگانه ای که بوده ام· سپاه عشق در پی است شرار و شور کارساز با وی است· دریچه های قلب باز کن سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان کنون به گوش می رسد من این سرود ناشنیده را به خون خود سروده ام· نبود و بود برزگر، چه باک اگر بر آید از زمین هر آنچ او به سالیان فشانده یا نشانده است· وطن، وطن، تو سبز جاودان بمان که من پرنده ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو به دور دست مه گرفته پر گشوده ام.پایان
8
چه غمگنانه سال هاکه بال ها زدم به روی بحر بی کناره ات که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی به اوج رفت موج های تو که یاد باد اوج های تو!
· عاملی که تعیین کننده استحاله شیر به خر و یا خر به شیر است، خدای خاک است.
· توده است:
الف
· اگر توده تاریخ ساز «در خروش آید و به جنب و جوش آید، اگر موج هایش به اوج رود»، کفه ترازوی دیالک تیکی به نفع استحاله خر به شیر سنگین تر می شود، در آن صورت هر ننه قمری در طرفة العینی علامه ای و چه گوارائی می شود.
ب
· اگر توده ساکت و صامت باشد، کفه ترازوی دیالک تیکی به نفع استحاله شیر به خر سنگین تر می شود.
· ما امروزه شاهد همین روند و روالیم.
· هم در سطوح ملی و هم در مقیاس بین المللی.
· امروزه هر شاهد عینی از مشاهده سقوط فکری خوف انگیز خلایق، بهتش می زند.
· بهت به حیرت سرشته به دهشت اطلاق می شود.
9
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت
· اینجا ست که شاعر از پالان بستن سوبژکت بر پشت خویش سخن می گوید.
· این پالان بستن همانطور که شاعر با دقتی دیالک تیکی تئوریزه کرده، اوبژکتیو ـ سوبژکتیو است.
· دیالک تیکی از رسم سرای درشت و سقوط شیر به اسفل السافلین خر است.
· روند و روالی اوبژکتیو ـ سوبژکتیو است و در این دیالک تیک اوبژکتیو ـ سوبژکتیو، همانطور که شاعر بطور غیرمستقیم و بدون کلامی تبیین داشته، نقش تعیین کننده از آن اوبژکتیو است.
· اوبژکتیوی که با سوبژکتیو، با سوبژکت تاریخ، یعنی با توده در پیوندی دیالک تیکی است.
پایان
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام بهمن ۱۳۹۷ ساعت 12:2 توسط سیاوش زهری
|