کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۷)

Bild

میم حجری 

 
۴۲۶

 سنگ سخنگو

 
من حالم از همه چیزای موقتی به هم می‌خوره! 

 هر کاری کنی آخرش همه‌چی موقتیه

 

 سگ سخن جو

 

 آره.

زندگی شطی همیشه روان است و همه چیز در حرکت مدام است.

بهتر هم همین است.

چیزی که همیشه همان و دایمی و باقی باشد

کسالت آور و تهوع انگیز خواهد بود.

 

نیما در جدال با حافظ می گوید:

من عاشقم به هر چه رونده است.

 

 ۴۲۷

 سنگ سخنگو

 

بنظرم ما آدما زندگی میکنیم که احساس کنیم 

احساس غم، شادی، خشم، تنهایی، وابستگی، شکستن، عشق، نفرت، ترس و... 

همه به زندگی معنی میده و بدون اینا زندگی یه بازی پوچ و بی معنیه

 

سگ سخن جو  

 

احساس به چه معنی است؟

 

مثال:

عزیزی را از دست می دهی

و

بی اختیار

 غم می خوری.

 

دستت می سوزد.

بی اختیار 

رنج می بری.

 

این احساس ها

 واکنش طبیعی اندام تو هستند.

 

تو در این زمینه اکتیو نیستی.

پاسیوی.

 

فعال نیستی

کاره ای نیستی.

منفعل و هیچکاره ای. 

 

غم و شادی و گریه و زاری که به زندگی تو معنا و محتوا نمی دهد.

 

کار

چه کار مادی مثلا خیاطی، نجاری، حمالی، آشپزی

و

چه کار فکری و هنری

به زندگی آدم ها معنا و محتوا می بخشد.

 

به همین دلیل شاعر فرزانه ای گفته:

برو کار می کن، مگو: 

«چیست کار.»

 که

سرمایه رستگاری است کار.

 

فقط به برکت کار است که احساس پوچی نمی کنی.

دلیل اصلی نیهلیسم

علافی و انگلی است.

 

۴۲۸  

 سنگ سخنگو

 

اگه مادرا نبودن راحتتر میشد مُرد.

 

سگ سخن جو 

 

مردن در جهنم جماران

ساده ترین حادثه است.

بی مادر و با مادر.

 

۴۲۹ 

 سنگ سخنگو

 

 برای از بین بردن تاریکی، شمشیر نکش

خشمگین نشو

 فریاد نزن.

 برای از بین بردن تاریکی، چراغ روشن کن!

 

سگ سخن جو 

 

چشم.

ولی

یک دست بی صدا ست.

 

به تنهایی نمی توان چراغ افروخت و بر تاریکی غلبه کرد.

 

به همین دلیل حریفه ای گفته:

اگر به کوچه ما امدی

چراغ بیار

 

۴۳۰ 

 سنگ سخنگو

 

اونى كه ميگه همچى درست ميشه، يا نميدونه درست چيه،

يا عادت كرده به حرفِ مفت زدن! 

وَ الا اين شرايط درست شدن نداره

 

سگ سخن جو 

 

تفاوت طبیعت با جامعه این است

که

پدیده ها و روندهای طبیعی  به فاعل انسانی (سوبژکت)  نیاز ندارند.


پدیده ها و روندهای جامعتی اما بدون شرکت فعال فاعل انسانی تشکیل نمی یابند.

 

فرق زلزله طبیعی با انقلاب اجتماعی

همین است:

زلزله خود به خودی است

انقلاب آگاهانه است.

خر نمی تواند انقلاب کند.

 

ادامه دارد.

درنگی در شعری از معصومه موسی وند (۱)

 

معصومه موسی وند

(۲۸ مهر ۱۳۹۹)

ویرایش:

 

به خواجو کرمانی گفتم:

«معشوقت در غزل اندام ندارد!»

 

سیگاری درآورد و گفت: 

«آتیش داری؟»

 

 

هاینریش چارلز بوکوفسکی   

(۱۹۲۰ - ۱۹۹۴)

 شاعر و داستان‌نویس آمریکایی

 

گفتم: 

«اصلا می‌دانی، بوکوفسکی هم سیگار می‌کشید و گاهی معشوقه‌هایش جنده‌هایی بودند با کمی اضافه وزن!

گاهی هم زنانی که رگ‌هایشان را می‌زدند

و من می‌دانم زنی که رگش را می‌زند،

هنوز چیزی برای ماندن دارد

چیزی که در ابعاد تنش جا نمی‌شود.»

 

عارف ساز می‌زند و قصیده‌ی بلندی در دست دارد

می‌گویم: 

«قزوینی جان فراموشت نشود، این بار

معشوقه‌ات را از بین دختران دهه‌ی شصت انتخاب کن که بلدند با چادر مشکی عاشق شوند

آن‌وقت من در شعرهایت تب می‌کنم

و می‌توانم تمام بلوار پارک را پیاده بروم و کسی نفهمد که من

از تبار هیچ‌کس نبودم

مثل شاعره‌ای که با روسری مشکی‌اش 

حلق‌آویز کرد خودش را

و کسی گمان نبرد

که شاید انقلابی، حادثه‌ای، مینی، چه می‌دانم هر چیزی، 

معشوق را از او گرفته باشد

و من یک روز بتوانم

تمام جاده‌ی همدان را

در یک مینی بوس قرمز با صندلی‌های چرک، 

گریه کنم

لخته‌ی بغض، رگ‌های شهر را بسته.

 

به عطار که می‌رسم می‌گویم:

«دستم را بگیر

شاید با تو به سیمرغ برسم.»

 

می‌خندد و می‌گوید:

«نمی‌شود دیگر! 

من از روی پرچم هیچ کشوری رد نمی‌شوم.»

 

پایان 

 

ما طبق معمول این شعر معصومه موسی وند را نخست تجزیه و بعد حتی المقدور تحلیل می کنیم:

 

۱ 

خواجوی کرمانی

(۶۸۹ ه‍.ق  ـ ۷۵۲ ه‍. ق) 

  از شعرای عهد مغول  

 

به خواجو کرمانی گفتم:

«معشوقت در غزل اندام ندارد!»

 

منظور معصومه از مفهوم «بی اندامی معشوق» چیست؟

 

بی اندامی انسان

به

معنی

تخیلی و واهی بودن او ست.

 

انسان که سهل است،

هیچ میکرو ارگانیسم و نبات و جانوری نمی تواند بدون اندام وجود واقعی داشته باشد.

 

معصومه هم می داند.

معشوق خواجو فقط در غزل او

اندام ندارد 

و

نه

در عالم واقع.

 

این اما مانع تکرار پرسش نمی شود:

منظور از بی اندامی معشوق در غزل چیست؟

 

برای تحلیل اشعار و آثار افراد واقعیت ستیز و خردستیز

چاره ای جز توسل به تخیل نمی ماند.

 

چه کاری آسان تر از این.

چارستون وجود ما به تخیل محض استوارا شده است.

سگی که به استخوانی خرسند است،

  همه چیز مطلوب را در عالم رؤیا از آن خود می کند و کیف سگ می کند.

 

۲

به خواجو کرمانی گفتم:

«معشوقت در غزل اندام ندارد!»

 

سیگاری درآورد و گفت: 

«آتیش داری؟»

 

 ما گمان می بریم

که

منظور شاعر از بی اندامی معشوق،

بی اندامی او نیست.

بلکه مبهم بودن هویت جنسی (sexual identification) او ست.

 

مشکل شاعر این است که نمی داند که معشوق خواجو زن است و یا نر است. 

 

ما

متأسفانه 

از

آثار خواجوی کرمان

به همان اندازه خبر داریم که از اشعار معصومه موسی وند.

 

جالب اما جواب خواجوی خواجو به شاعر کنجکاو است:

 

۳

به خواجو کرمانی گفتم:

«معشوقت در غزل اندام ندارد!»

 

سیگاری درآورد و گفت: 

«آتیش داری؟»

 

خواجو سیگاری در می آورد و آتش می خواهد.

 

سیگار در عهد مغول؟

 

یادش به خیر 

پدر ما که چپق می کشید.

آنهم نه در عهد مغول، بلکه در عهد قاجار.

 

همسایه مان پیشرفته تر بود

و

تریاک می کشید.

 

اگر هویت معشوق او را کسی می پرسید، 

وافوری از جیب بیرون می کشید و آتیش می خواست.

 

خوب

خواننده مفلوک 

از این جمله پر جبروت شاعر جماران و جمکران

چه باید به نصیب ببرد؟

 

ادامه دارد.

 

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۱۱)

 

جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

 

قصه گربه ها

 

۱۰

موش و گربه

 

  •     مادر موک گربه ای رؤیاگر بود.
  •     او مدتی پروانه ها را تماشا می کرد و بعد در باغچه شقایق ها دراز می کشید و خرناس می کشید.

 

  •     مادر موک روزی از روزها برای گردش به خیابان رفته بود و ماشینی او را زیر گرفته بود و کشته بود.

 

  •     موک شباهت غریبی به مادرش داشت.

 

  •     موک هم پروانه ها را تماشا می کرد و در باغچه گل های سرخ خرناس می کشید.

 

  •     موک ـ اما ـ بدتر از مادرش بود.

 

  •     «موک به هیچ دردی نمی خورد»، کسانی که موک با آنها زندگی می کرد، می گفتند.

 

  •     آنها از برادران موک خوش شان می آمد و تحسین شان می کردند.

 

  •     موک حس می کرد که دوستش ندارند و از این بابت غمگین بود.

 

  •     روزی از روزها زن بیگانه ای از آنجا می گذشت.

 

  •     او موک را دید که در سایه درخت بادام نشسته و به تنهائی بزرگش پی برد.

 

  •     زن بیگانه فوری تصمیمش را گرفت و زنگ در را به صدا در آورد.

 

  •     «موک را می خواهی؟»، مردم گفتند.
  •     «آره که می توانید موک را با خود ببرید.»

 

  •     «من یک باغچه کوچک دارم»، زن بیگانه گفت.
  •     «به موک نزد من خوش خواهد گذشت!»

 

  •     «فکر می کنید؟»، مردم گفتند.
  •     «ما باید پیشاپیش به شما بگوئیم که سیم های موک اندکی قاطی پاتی اند!»

 

  •     «منظورتان این است که موک دیوانه است؟»، زن بیگانه پرسید.

 

  •     زن بیگانه وقتی این سؤال را می کرد، موک را در بغلش گرفته بود.

 

  •     «تقریبا دیوانه است!»، مردم گفتند.
  •     «موک از موش می ترسد!»

 

  •     «من منظورتان را می فهمم»، زن بیگانه گفت.
  •     «خود من هم از موش می ترسم.»

 

  •     بدین طریق بود که زن بیگانه موک را با خود به خانه برد.

 

  •     آنها از یکدیگر خوش شان می آمد و موک در عرض یک هفته، غم و عصه اش را فراموش کرد.

 

  •     او بازی می کرد و خرناسه می کشید و یا دست به بغل در باغچه می نشست و محو تماشای گل مروارید می شد.

 

  •     یکی از شب ها ـ اما ـ ناگهان موشی وارد اتاق شد.

 

  •     زن از ترس داد زد و روی میز پرید.

 

  •     موک هم هراسزده از زن بالا رفت و خود را به شانه او رساند.

 

  •     موش چمباته زد، نگاهشان کرد و بعد از در اتاق بیرون رفت.

 

  •     «موک کوچولوی من!»، زن گفت.

 

  •     موک هم صورتش را به دست زن مالید.

 

  •     آندو خیلی خوشحال بودند.

 

  •     برای اینکه ماجرائی را هر دو با هم از سر گذرانده بودند.

 

پایان

ادامه دارد.

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۱۶)

 

 

 

 

 

 

 

ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 برگردان

میم حجری

 

 

·    بعضی از موضوع ها آدم را بیشتر از بقیه برمی انگیزند.

 

·    چیزهای زیبا را آدم بیشتر از چیزهای ابلهانه تماشا می کند.

·    چیزهای زیبا، به عنوان مثال عبارتند از برجی با پلی متحرک (پلی که از طناب و یا سیم و غیره تشکیل می یابد) و با درهای قلعی بیشمار.

·    شوالیه ای و باکره زنی سوار بر اسب در حال تاخت و تاز.

·    پنج پروانه پرپرزن در علفزاری پر گل.

·    چرخ فلک گردنده با بچه هائی سوار بر آن.

·    صف درازی از سرسره بازان، که همه با دست از چوبی گرفته اند.

·    نوزاد خندانی در گهواره ای.

 

·    موضوعات ابلهانه به عنوان مثال عبارتند از پسرکی که مشت بر دماغ دیگری می زند و خونین می کند.

·    سطل زباله چپه شده با آشغال های بیرون ریخته.

·    ماشین هائی که پس از تصادف روی هم تلنبار شده باشند.

·    دفتر کاری از درون.

·    هواپیمائی که بمب می اندازد.

·    سگی که می ریند.

 

·    من فکر می کنم که نقاشی ئی از چیزهای زیبا برای برنده شدن در مسابقه حتما نباید به خوبی نقاشی از چیزهای ابلهانه کشیده شوند.

 

*****

 

·    سگ در حال اخ کردن زشت است.

 

·    من اما چیزی زشت تر از آن می شناسم.

 

·    من فکر می کنم که کسی حاضر به نقاشی کردنش نباشد، ولی اطمینان مطلق نمی توان داشت.

 

·    احتمالش هست که کسی در نقاشی اش، عکس پسرکی را بکشد که اخ می کند و تحویل دهد.

 

·    عکس پسرکی که در مستراح نشسته، شلوارش را به گردنش انداخته و از قیافه اش معلوم است که زور می زند.

·    و کله اش به سرخی گوجه فرنگی است.

 

·    به چنین نقاشی ئی باید خندید.

 

·    اما احتمالش هست که بوی گند آن هم به مشام بیننده برسد.

 

·    اگر بوی گند آن به مشام آدم برسد، می توان گفت که آن، نقاشی موفقیت آمیزی است.

 

·    مسئله اما این است که آیا به چنین نقاشی ئی می توان جایزه داد؟

 

·    من در هر حال، فکر می کنم که استشمام بوی گند را باید در کنار گریستن، آب دهن غورت دادن، خندیدن و سرگیجه گرفتن قرار داد و به مثابه معیار انتخاب نقاشی ها محسوب داشت.

 

*****

 

·    زیباترین چیزی که می توان تصورش را کرد، خدا ست و زشت ترین چیزها ابلیس است.

 

·    وقتی که خیلی کوچک بودم، فکر می کردم که خدا در آسمان پشت ابری نشسته و هر از گاهی نگاهی به دور و بر می اندازد.

 

·    تا اینکه روزی، ابری چهره مند دیدم.

·    ابری با چهره مهربار پیرمردی.

 

·    آنگاه فهمیدم که ابر، خود خدا بود.

 

·    خدا را می توان خیلی ساده چنین نقاشی کرد.

 

·    من هم همین کار را کردم.

 

·    من عکس ابری پشمین کشیدم با دو خط کج بمثابه چشم و با خط سهلی به مثابه دماغ و دهن.

 

·    من به مداد تقریبا فشار نیاوردم.

 

·    از این رو، چهره ابر پشمین مه آلود جلوه می کرد.

 

·    ابر چنان لبخند مهرباری به من زد که صورتم داغ شد.

 

·    این نقاشی زیباترین تصویری است که من در عمرم کشیده ام و همزمان، آسانترین تصویری بود که در عمرم کشیده بودم.

 

·    ابلیس را هرگز نخواهم توانست، خوب نقاشی کنم.

 

·    از عهده این کار آریان برمی آید.

 

·    او شاخ ها را همیشه چنان هنرمندانه می کشد که انگار بطور مارپیچی روی کاغذ قرار گرفته اند.

 

·    انگار می توان آنها را به سادگی لمس کرد.

 

·    و وقتی که آدم چنگ هایش را با ناخن های دراز، دم پشمالویش را و دندان های نیشش را می بیند، دچار ترس و لرز می شود.

 

·    آریان ـ انگار ـ خود ابلیس را دیده و بلافاصله عکسش را کشیده است.

 

·    سؤال این است که آیا می توان نقاشی ترس و لرز آوری را در مسابقه کشید و تحویل داد؟

 

·    به نظر من می توان.

 

·    بنابرین، ترس و لرز را هم باید ـ به عنوان معیار انتخاب نقاشی ها ـ کنار گریستن، آب دهن غورت دادن، خندیدن، سرگیجه گرفتن و استشمام بوی گند نوشت.

 

·    داغ شدن صورت را هم باید به این فهرست و لیست اضافه کرد.

 

·    برای اینکه با تماشای تصویر خدا صورت من داغ شده است.

 

·    من از خود می پرسم که به کدامیک از این دو تصویر می توان جایزه داد؟

 

·    به تصویر خدا و یا ابلیس؟

 

·    به تصویر سهل و ساده و آسان از خدا و یا به تصویر دشوار از ابلیس؟

 

ادامه دارد.

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۶)

Bild

میم حجری 

 

۴۲۱

 سنگ سخنگو

 

مگه دوغ خودش با آب درست نشده ؟ 

پس چرا میگن آب دوغ خیار ؟ 

نمیگن آب ماست خیار ؟ 

اول صبحی فکرمو درگیر کرده اصن

 

سگ سخن جو

 

همینکه اول صبحی ذهن مهدخت را این مسئله به خود مشغول داشته و نه مسائل بند تنبانی

خود گامی به پیش است و امید انگیز است.

 

دلیل اطلاق آب دوغ به دوغ

احتمالا تأکید بر کثرت آب و قلت ماست موجود در دوغ است.

 

می توان در سطلی از آب

 قاشقی ماست ریخت و هم زد و عیران و یا آبدوغ اعلی تولید کرد.

 

واژه شناسی خود رشته ای دانشگاهی است.

 

سؤال مشابه:

دوشاب

مگر دوش آب است و نه شیره انگور به اعجاز انزیم های موجود در خاک؟

 

 ۴۲۲ 

 سنگ سخنگو

 

مزخرفترين ضرب المثل ايراني از نظر شما چيه؟ 

خودم

 " خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو"

 

سگ سخن جو

ضرب المثل مزخرف وجود ندارد.

 

در ضرب المثل ها

تجارب عزیزتر از جان توده تجرید می یابند.

 

بگذارید همین ضرب المثل   " خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو"

را

تحلیل کنیم:

منظور از همرنگی با جماعت

پیروی از توده

است.

 

اگر توده هنوز به اراده طبقه حاکمه تمکین می کند، تو عجله نکن.

 

عدم تمکین به اراده طبقه حاکمه

(حتی سوء ظن به عدم تمکین)

همان

و

شلاق و شکنجه و توبه گیری و شوی تله ویزیونی و شقه شقه گشتن و جلوی ددان خاوران افکنده شدن

همان.

 

در این ضرب المثل

نهی از شتابزدگی تئوریزه می شود.

 

این بدان معنی است که جماعت (توده) را فراموش مکن 

که سازنده تاریخ است و خدای حقیقی حی و حاضر است. 

 

محتوای این ضرب المثل

این است که یک دست بی صدا ست.

 

۴۲۳

سنگ سخنگو

 

اگه کفشت پاتو میزد و از ترس قضاوت مردم پابرهنه نشدی 

و درد رو به پات تحمیل کردی 

 دیگه در مورد آزادی شعار نده.

 

سگ سخن جو 

 

آزادی 

که

به این معنی نیست.

 

آزادی یعنی درک ضرورت.

آزادی

یعنی شناخت قوانین عینی در زمینه مورد نظر.

آزادی

یعنی ترک خریت.

 

ضمنا اگر کفش پایت را می زند

کفش دیگری تهیه کن

پابرهنه رفتن خطرناکتر از با کفش معیوب رفتن است.

  

 

۴۲۴

سنگ سخنگو

 

 خود خدا تو قرآن میگه: 

شاید ک رستگار شوید، 

بعد ی عده هستن میخان به زور آدمو رستگار کنن.

 

سگ سخن جو

 

اولا

به قول خود آخوندها

قرآن

نه

 حرف های اکرم (خدا)

بلکه حرف های ضد و نقیض رسول اکرم است

 

خدا که نمی گوید:

الحمد لله

خدا را سپاس.

 

رسول اکرم می گوید اکرم خر پول را (یعنی خدیجه را)

 سپاس

 

ثانیا

کسی چشم دیدن خلایق را ندارد

خواستن سعادت کسی پیشکش.

 

دعاوی اجامر

حکم پالان دارند

و

هدف شان

سوار شدن برپشت خلایق و کیف خر کردن است.

 

۴۲۵ 

 سنگ سخنگو

 

خواب ديدن چيه؟ 

چرا اصلا آدم دلتنگ بايد خواب ببينه؟

 سگ سخن جو 

 

در حین خواب 

  تجارب زندگی حلاجی می شوند.

 

در روند خواب

خاطر آدمی زباله زدایی می شود.

 

اگر آدم خواب نبیند

جنون می گیرد.

 

ادامه دارد.

دایرة المعارف جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی (۷۵۷)

dieter klein - ZVAB

 پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

سرمایه داری انحصاری ـ دولتی

 

۱

  •     سرمایه داری انحصاری ـ دولتی به سرمایه داری امپریالیستی در دوران بحران عمومی سیستم سرمایه داری اطلاق می شود که مشخصه اش ذوب قدرت انحصارات و دولت امپریالیستی در یکدیگر و یکی گشتن آندو است.

 

۲

  •     سرمایه داری انحصاری ـ دولتی به مرحله توسعه ضرور سیستم سرمایه داری مبدل شده است.
  •     برای اینکه سیستم سرمایه داری انحصاری دیگر نمی تواند بدون ذوب قدرت انحصارات و قدرت دولتی در یکدیگر و بدون یکی گشتن آندو، از عهده تضمین گسترش و توسیع (وسعت بخشی به)  قدرت سرمایه انحصاری و نیل به آماج های تجاوزگرانه اش برآید.

 

۳

  •     سرمایه داری انحصاری ـ دولتی مرحله توسعه یافته سرمایه داری انحصاری و مرحله تدارک مادی بی واسطه سوسیالیسم است.

 

۴

  •     توسعه و تشکیل سرمایه داری انحصاری ـ دولتی هم نشانه تجاوزگری روزافزون امپریالیسم و خطرناکی دم افزون آن است و هم نشانه ضعف آن است.

 

۵

  •     گرایشات انحصاری ـ دولتی از اوایل قرن بیستم در دامان امپریالیسم توسعه یافته اند.

 

۶

  •     پس از اوجگیری (تشدید) بی وقفه و بی امان تضادهای اساسی سیستم سرمایه داری که خود را قبل از همه در بحران عمومی آن آشکار می سازد، برای سرمایه داری انحصاری جهت حفظ قدرت خویش چاره ای جز ذوب دایمی قدرت انحصارات و قدرت دولتی در یکدیگر و تشکیل مکانیسم یکپارچه و واحد نمانده بود.
  •     این مکانیسم واحد تنها شرط وجودی ممکنه سرمایه داری انحصاری بوده است.

 

۷

  •     مسبب این روند قبل از همه عوامل زیر بوده اند:

 

الف

  •      تشدید تضادهای درونی سیستم سرمایه داری انحصاری

 

ب

  •     توسعه سیستم سوسیالیستی جهانی

 

پ

  •     توسعه قوای سوسیالیسم در خود کشورهای امپریالیستی

 

ت

  •     توسعه دول ملی جوان خلق ها با در پیش گرفتن راه رشد  غیر سرمایه داری

 

ث

  •     توسعه جهشی نیروهای مولده در انقلاب علمی و فنی

 

ادامه دارد.

خود آموز خود اندیشی (۳۱۹)

 

شین میم شین

نه 

اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه

اندیشیدن مادر زادی.

 

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۳۲)

 

حکایت دهم

بخش دوم  

 

 

۱

مگو:

«جاهی از سلطنت بیش نیست

که ایمن تر از ملک درویش نیست

 

سبکبار مردم سبکتر روند

حق این است و صاحبدلان بشنوند.

 

تهیدست تشویش نانی خورد

جهانبان به قدر جهانی خورد

 

معنی تحت اللفظی:

 

مگو که غم فقرا، غم لقمه نانی است، در حالیکه غم سلاطین غم جهانی است.

 

سعدی

 در این بیت شعر،

دیالک تیک طبقه حاکمه و توده

را

به شکل دیالک تیک (۱) بسط و تعمیم می دهد و ضمن تأیید آن، به پادشاه و طبقه حاکمه توصیه می کند، که این «حقیقت روشنتر از آفتاب»  را بر زبان نرانند و به خدمت به خلق ادامه دهند.

 

جواب

 

سعدی

 در این بیت شعر،

دیالک تیک طبقه حاکمه و توده

را

به شکل دیالک تیک جهانبان و تهیدست بسط و تعمیم می دهد و ضمن تأیید آن، به پادشاه و طبقه حاکمه توصیه می کند، که این «حقیقت روشنتر از آفتاب»  را بر زبان نرانند و به خدمت به خلق ادامه دهند.

 

مشخصه خطرناک تئوری اجتماعی ارتجاعی سعدی در همین بغرنجی (۲)  بیان است:

 

جواب

 

مشخصه خطرناک تئوری اجتماعی ارتجاعی سعدی در همین بغرنجی (فرم)  بیان است:

 

سعدی

 زهر ایدئولوژیکی خود را در حرف به کاسه طبقه حاکمه و پادشاه می ریزد، ولی در عمل به خورد توده مولد و زحمتکش می دهد.

 

اکنون «درویش مالک» آرام آرام سلب مالکیت می شود و به تهیدست مبدل می گردد، تهیدستی که تنها غم نان دارد، ولی پادشاه نه تنها غم نان دارد، بلکه علاوه بر آن غم جهانی را دارد.

 

مفاهیم و احکام سعدی (۳) اند.

 

جواب

 

مفاهیم و احکام سعدی انتزاعی اند.

 

سعدی در جائی به درستی می گوید:

غم غریب را فقط غریب می تواند درک کند.

 

این قانون همه جا و همیشه معتبر را سعدی به تجربه دریافته است.

 

غم نان تهیدست را نیز تنها کسی می فهمد که (۴)  باشد.

 

جواب

 

غم نان تهیدست را نیز تنها کسی می فهمد که تهیدست باشد.

 

تماشای تهیدستان آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین در تلویزیون های غرب آب حسرت چنین زندگی ئی را به دهن تماشاچی می اندازد.

 

نگاه کردن با دیدن و تماشای ظاهر قضایا با درک ماهیت آنها از زمین تا آسمان فرق دارد.

برتولت برشت در نمایشنامه گالیله با درایت بی نظیری به این حقیقت امر اشاره می کند:

 

نگاه کردن، خیره به چیزی شدن، ذل زدن به چیزی

با دیدن آن چیز یکسان نیست.

 

اگر مفهوم انتزاعی «غم نان تهیدست» و «غم جهان»  را جامه (۵)  و قابل فهم بپوشانیم، صحت و سقم ادعای سعدی آشکار می گردد.

 

جواب

 

اگر مفهوم انتزاعی «غم نان تهیدست» و «غم جهان»  را جامه (مشخص)  و قابل فهم بپوشانیم، صحت و سقم ادعای سعدی آشکار می گردد.

 

«غم نان تهیدست»،

یعنی

غم تغذیه کافی خود و خانواده اش، نان بخور و نمیری، که چه بسا در نتیجه کار کمر شکن و حتی کشنده تهیه و تولید می شود.

 

غم پوشاک آبرومندانه، به جای جلپاره ای بر تن و کفش پاره پوره ای بر پا.

 

غم خانه و سرپناه آبرومندانه، به جای طویله در مجاورت گاو و گوسفند و مرغ و موش و مار.

 

غم امکانات آموزشی و پرورشی برای خود و خانواده خود، به جای محرومیت از تحصیل.

 

غم امکانات بهداشتی و درمانی، به جای کلنجار رفتن تمام عمر با انواع گوناگون بیماری ها، به جای مرگ زودرس خود و کودکان خود.

 

غم امکانات ترقی اجتماعی، انتخاب محل کار و بهبود وضع مادی و معنوی خود و خانواده خود، به جای برده زمین و ارباب بودن و جان کندن تمام عمر برای این و آن.

 

غم امکان تعیین سرنوشت خود و شرکت در انتخاب نمایندگان سیاسی و حقوقی خویش.

 

«غم جهان جهانبان»،

یعنی

غم گرفتن باج و خراج و بهره مالکانه.

 

غم سربازگیری از فرزندان رعایا و زحمتکشان شهری.

 

غم حمله و تسخیر املاک و دارایی و دار و ندار دیگران.

 

غم فرار از حمله اقوام مهاجم و نجات گنج و مال.

 

غم سفر و مهمانی و منقل و وافور و عیش و عشرت و خور و خواب و شهوت.

 

ادامه دارد.

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۵)

Bild

میم حجری 

 

۴۱۶

 سنگ سخنگو

 

 سیاستمداران و پوشک بچه‌ها باید زود به زود عوض شوند هر دو به یک دلیل ...!

 

مارک توین

 

سگ سخن جو 

 

این فرمایش مارک تواین

مملو از ایراد است.

 

اولا

سیاستمدار انتزاعی وجود ندارد 

تا با پوشک توله ها یکسان قلمداد شود.

 

ثانیا

جامعه انتزاعی وجود ندارد 

که سیاستمدارش مرتب عوض شود.

 

ثالثا

منظور از سیاست و سیاستمدار چیست؟

 

۴۱۷

 سنگ سخنگو

 

بعضی آدما با چند درصد تخفیف به فروش میرسن .

 

سگ سخن جو

 

آدم نیستند.

سؤال این است که چیستند؟

 

چون آدم قابل خرید و فروش نیست.

 

۴۱۸

 سنگ سخنگو

 

طبیعتِ مردها چنین است

 که وقتی اشتهایشان برطرف شد 

گرسنگی را انکار می‌کنند!  

گابریل گارسیا مارکز

 سگ سخن جو 

 

یا گروهبان گارسیا حرف زدن بلد نیست و یا مترجم فارسی نمی داند.

 

 این کردوکار

ربطی به جنسیت کسی ندارد.

هر موجودی سیر شود،

اعلام می دارد که گرسنه نیست.

چه گاو باشد و چه گروهبان

 

 ۴۱۹

 سنگ سخنگو

 

یکی به من بگه من ک اینهمه ماه م 

مامانم چرا دوسم نداره؟

 

سگ سخن جو

 

چنین چیزی محال است.

 

فرزند هر کس

بزرگ ترین عشق زندگی او ست.

به جرئت می توان گفت که اصیل ترین و قوی ترین عشق

عشق مولد به مولود 

مثلا مادر و پدر به فرزند و جوجه و جوانه و توله است.

فرق هم نمی کند که فرزند ماه باشد و یا سوسک سیاه باشد.

 

  ۴۲۰

 سنگ سخنگو

 

جان هر زنده دلی بسته به جانِ دگری است.

 

سگ سخن جو

 

هسته معنوی حقیقی این مصراع شعر خواجو 

این است که انسان موجودی اجتماعی است.

 

انسان فقط در همزیستی با انسان های دیگر

 انسان است و قادر به زندگی است.

 

حتی میمون ایزوله و تنها 

میمون نیست

چه رسد به انسان ایزوله و تنها.

 

به خواجو بگو

جان هر مرده دلی هم بسته به جان دگر است.

 ۴۲۱

ضمنا

وجود آدمی

بسته به محیط زیست او ست:

ابر و باد و مه و خورشید و بشر در کارند

تا تو نانی به کف آری و به ذلت بخوری

 

خواجوی کرمانی 

 

جان هر زنده دلی زنده بجانی دگر است

سخن اهل حقیقت ز زبانی دگر است

 

خیمه از دایرهٔ کون و مکان بیرون زن

زانکه بالاتر از این هر دو،

 مکانی دگر است

 

در چمن هست بسی لاله سیراب 

ولی

ترک مه روی من از خانهٔ خانی دگر است

 

راستی راز لطافت چو روان می‌گردی (می کردی؟)

گوئیا سرو روان تو روانی دگر است.

 

عاشقان را نبود نام و نشانی پیدا

زانکه این طایفه را نام و نشانی دگر است

 

یک زمانم به خدا بخش و ملامت کم گوی

کاین جگر سوخته موقوف زمانی دگر است

 

تو نه مرد قدح و درد مغانی خواجو

خون دل نوش که آن لعل ز کانی دگر است.

ادامه دارد.

 

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۱۰)

 

جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

 

قصه گربه ها

 

 

۹

زندانی

 

  •     دومینو را در خیابان زنی اغوا کرده و با خود برده بود.

 

  •     دومینو ـ از سر کنجکاوی ـ دستش را دراز کرده بود.

 

  •     او می خواست برود خانه و دقیقا می دانست که خانه کجا ست.

 

  •     زن، اول او را نوازش کرده بود، بعد بغلش کرده بود.

 

  •     دومینو دست و پا زده بود، ولی زن او را ول نکرده بود.

 

  •     او دومینو را با دو دستش به خود فشرده بود، آن سان که او دردش آمده بود.

 

  •     «اگر تو با من بیائی»، زن گفته بود.
  •     «من دیگر احساس تنهائی نمی کنم.»

 

  •     اکنون در خانه او بود و در به رویش بسته شده بود.

 

  •     دو بار شب و روز شده بود.

 

  •     زن غذا و شیر جلویش گذاشته بود.

 

  •     اما دومینو دست به غذا و شیر نزده بود.

 

  •     روی بالش های نرم هم نمی خواست بنشیند.

 

  •     اصلا و ابدا نمی خواست که دست های زن به او بخورند.

 

  •     او می خواست به خانه خود برود.

 

  •     او از پنجره به خیابان می نگریست.
  •     خیابانی که هرگز چنین دور و دسترس ناپذیر نبوده است.

 

  •     از ناله و فریاد خسته شده بود.

 

  •     زن چند بار از خانه بیرون رفته بود.

 

  •     دومینو پشت در کمین کرده بود و منتظر برگشت زن بود.

 

  •     او صدای کلید را در قفل در شنیده بود و آماده به جهش بود.

 

  •     اما زن پایش را در شکاف در گذاشته بود و خندیده بود.

 

  •     دومینو در این مدت خیلی کم می خوابید.

 

  •     او خواب خانه خود را می دید و صدای آدم های آشنا را در عالم خواب می شنید.

 

  •     روز سوم، دومینو تسلیم شد.

 

  •     او زیر مبل نشسته بود و از جایش تکان نمی خورد.

 

  •      کلید در قفل در چرخید و نوک کفش پای زن وارد خانه شد.

 

  •     گربه نره به سمت زن نرفت.

 

  •     این امر زن را گیج و مبهوت ساخت.

 

  •     «کجائی؟»، داد زد و  به جستجوی او پرداخت.

 

  •     وقتی گربه نره را در خانه نیافت، به اتاق بغلی رفت.

 

  •     دومینو دید که زن یادش رفته و در خانه باز مانده است.

 

  •     به جهشی غول آسا خود را از خانه بیرون انداخت.

 

  •     از پله ها پائین دوید و در طول خیابان به راه افتاد.

 

  •     انعام نامه هائی از درخت ها آویزان بودند:

 

  •     «گربه نره ای به نام دومینو گم شده است.»

 

  •     دومینو خواندن و نوشتن بلد نبود، ولی خانه را پیدا کرد و فریاد زد.

 

  •     در را باز کردند و او دوباره در خانه خود بود.

 

پایان

شعری از معصومه موسی وند (۱)

 

هاینریش چارلز بوکوفسکی   

(۱۹۲۰ - ۱۹۹۴)

 شاعر و داستان‌نویس آمریکایی 

 

معصومه موسی وند

(۲۸ مهر ۱۳۹۹)

ویرایش:

 

به خواجو کرمانی گفتم:

«معشوقت در غزل اندام ندارد!»

 

سیگاری درآورد و گفت: 

«آتیش داری؟»

 

گفتم: 

«اصلا می‌دانی، بوکوفسکی هم سیگار می‌کشید و گاهی معشوقه‌هایش جنده‌هایی بودند با کمی اضافه وزن!

گاهی هم زنانی که رگ‌هایشان را می‌زدند

و من می‌دانم زنی که رگش را می‌زند،

هنوز چیزی برای ماندن دارد

چیزی که در ابعاد تنش جا نمی‌شود.»

 

عارف ساز می‌زند و قصیده‌ی بلندی در دست دارد

می‌گویم: 

«قزوینی جان فراموشت نشود، این بار

معشوقه‌ات را از بین دختران دهه‌ی شصت انتخاب کن که بلدند با چادر مشکی عاشق شوند

آن‌وقت من در شعرهایت تب می‌کنم

و می‌توانم تمام بلوار پارک را پیاده بروم و کسی نفهمد که من

از تبار هیچ‌کس نبودم

مثل شاعره‌ای که با روسری مشکی‌اش 

حلق‌آویز کرد خودش را

و کسی گمان نبرد

که شاید انقلابی، حادثه‌ای، مینی، چه می‌دانم هر چیزی، 

معشوق را از او گرفته باشد

و من یک روز بتوانم

تمام جاده‌ی همدان را

در یک مینی بوس قرمز با صندلی‌های چرک، 

گریه کنم

لخته‌ی بغض، رگ‌های شهر را بسته.

 

به عطار که می‌رسم می‌گویم:

«دستم را بگیر

شاید با تو به سیمرغ برسم.»

 

می‌خندد و می‌گوید:

«نمی‌شود دیگر! 

من از روی پرچم هیچ کشوری رد نمی‌شوم.»

 

پایان

درنگی در خرافه ای از هانا آرنت (۵)

Amazon.fr - Hannah Arendt und Martin Heidegger: Geschichte einer Liebe -  Grunenberg, Antonia - Livres   

 هانا آرنت

(۱۹۰۶ ـ ۱۹۷۵)

 

فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخ‌نگار آلمانی - آمریکایی 

هانا آرنت 

 سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد  

 زمینهٔ فلسفه و آثار او، 

موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی 

  تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی 

 

درنگی

از

ربابه نون

 

نظام‌های توتالیتر در طول حیات خود سه فاز دارند:

 

  ۱

در فاز اول، 

اکثریت مردم سرمست از ایدئولوژی به‌

دنبال رهبران‌شان راه می‌افتند 

گویی بهشت گمشده ‌ی خود را یافته‌اند. 

ایدئولوژی را دربست می‌پذیرند و خواهان کوچک‌ترین تغییری در آن نیستند.

 

۲

در فاز دوم، 

واقعیات چهره‌ی خود را نشان داده و هیچ‌کدام از وعده‌های فریبنده‌ی رهبران تحقق نیافته است. 

مردم از نظام دلزده و مایوس می‌شوند و گروهی به فکر اصلاحات می‌افتند 

اما به‌دلایل بسیار ازجمله اینکه اصول ایدئولوژی را نمی‌توان تغییر داد ، 

اصلاحات راه به جایی نمی‌برد.

 

۳

فاز سوم 

فاز نهایی نظام‌های توتالیتر است. 

در این فاز متولیان تمامیت‌خواه می‌‌کوشند از خشونت عریان استفاده کنند. 

از بین همفکران سابق، هرکس را که با آن‌ها کوچک‌ترین زاویه‌ای داشته باشد 

از دایره‌ی خودی‌ها می‌رانند. 

تصفیه‌های گسترده آغاز می‌شود و دایره‌ی خودی‌ها تنگ‌تر و تنگ‌تر، و ناکارآمدی‌ها عمیق‌تر، و تعداد مخالفان بیشتر و بیشتر می‌شود و نهایتا سیل اعتراضات می‌آید و همه‌چیز را با خود می‌برد. 

 

این ادعای سوم هانا آرنت 

را

هم

تجزیه و تحلیل می کنیم:

 

۱

فاز سوم 

فاز نهایی نظام‌های توتالیتر است.

 

 نظامات توتالیتر کذایی هانا نردبام سه پله ای اند.

 

پله اول با مستی توده از باده ایده ئولوژی انتزاعی شروع می شود.

در

پله دوم

بحران در می گیرد و نظام به بن بست می رسد

و

پله آخر 

 با اعتراضات همان توده سابقا مست و نهایتا هشیار و عاجز از اصلاحات 

پایان می یابد.

 

وقتی از تحلیل غیر تاریخی، غیر علمی، ضد عقلی و ضد واقعی هانا آرنت سخن می رود،

به همین دلایل است.

 

به نظر هانا

 نظامات تمامیت خواه (توتالیتر) یکشبه مثل قارچ از زمین می رویند 

تا یکشبه از بین بروند و همه چیز را با خود از بین ببرند.

 

اظهر من الشمس است که هانا تنها چیزی را که در نظر نمی گیرد، 

جامعه بشری 

است.

 

نه

جامعه برده داری روم 

پس از قتل سزار

نیست و نابود شد

و

نه

جوامع فوق الذکر دیگر.

 

از دو حالت قصه خالی نیست،

جامعه

پس از سرنگونی نظام اقتصادی ـ اجتماعی معینی

یا

تحت حاکمیت طبقه حاکمه سابق 

(این و یا آن جناح طبقه حاکمه سابق) 

و

یا

در صورت پیروزی انقلاب اجتماعی،

تحت حاکمیت طبقه حاکمه مترقی نوین

ادامه حیات می دهد.

 

مثال:

نظام توتالیتر کذایی سلاطین قاجار

فرو می پاشد

و

نظام توتالیتر کذایی سلاطین پهلوی

تشکیل می یابد.

 

یعنی

جامعه فئودالی و طبقه حاکمه متشکل از اشراف فئودال و روحانی

دست نخورده می ماند.

فقط روبنیا ایده ئولوژیکی جامعه و نماینده سیاسی اشراف فئودال و روحانی

عوض می شود.

 

پس از سرنگونی نظام توتالیتر کذایی رضاشاه 

هم

 نظام توتالیتر کذایی محمدرضاشاه 

مستقر می شود

و

پس از پیروزی انقلاب بورژوایی سفید،

حتی

نظام توتالیتر کذایی محمدرضاشاه

به جای خود می ماند.

 

فقط

بخش بورژوایی، مترقی و مدرن طبقه حاکمه 

کلیه وسایل اساسی تولید

را

تسخیر می کند

و

بخش فئودالی ـ روحانی طبقه حاکمه سابق را خلع ید می کند

تا

پس از عنگلاب اسلامی جای نظام توتالیتر کذایی محمدرضاشاهی

را

نظام توتالیتر کذایی حزب اللهی بگیرد.

 

جامعه 

در هر صورت

به حیات و توسعه خود ادامه می دهد.

 

به قول هگل

نفی همیشه معین و مشخص است و نه نامعین و مجرد (انتزاعی).

 

۲

در این فاز متولیان تمامیت‌خواه می‌‌کوشند از خشونت عریان استفاده کنند. 

 

  هانا

این خرافات خود را حتما پس از پایان جنگ جهانی دوم و فروپاشی رایش سوم و غیره

سر هم بندی کرده است.

 

یعنی

هانا

از خطه خاص به عالم عام رفته است.

پدیده و تجربه معینی را تعمیم سطحی، سرسری، خرکی و الکی داده است.

 

همانطور که گفته شد،

پس از شکست فاشیسم و سرنگونی رایش سوم

جامعه آلمان هم ادامه می یابد و هم به توسعه خود تداوم می بخشد.

 

دولت رایش سوم

(متولیان تمامیت‌خواه)

خردستیزانه از خشونت عریان در داخل و خارج خطه آلمان بهره برمی گیرد.

اما

حتما و همه جا

قضیه از این قرار نبوده و نیست و نخواهد بود.

 

فرم اعمال قدرت

نه

به

اراده متولیان تمامیت‌خواه کذایی،

بلکه توسط محتوای مربوطه تعیین می شود.

 

اگر دولت رایش سوم اکثریت قریب به اتفاق جامعه را طرفدار خود نمی دید،

 به تداوم خشونت در داخل و خارج (ادامه دادن به جنگ)، نمی پرداخت.

 

ادامه دارد.

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۱۵)

  Rita Törnqvist-Verschuur | Schrijversgalerij - Literatuurmuseum

 

ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 برگردان

میم حجری

 

 

  •     کمیسیونی به مثابه هیئت داوری، چگونه می تواند تشخیص دهد که کدام نقاشی از همه بهتر است؟

 

  •     بهترین کتاب را آسانتر می توان تشخیص داد.

 

  •     من موقع خواندن کتاب بنجامین بر سونه وانک[1]، وقتی که او می بایستی در بیمارستان بستری شود، سیل اشکم از چشم بر گونه هایم جاری می شود.

 

  •     من می توانم بگویم که آن به نظر من بهترین کتاب است.

 

  •     برای اینکه من هرگز موقع خواندن کتابی اینقدر نگریسته ام.

 

  •     موقع تماشای تصویری در مقایسه با خواندن کتابی، اشک کمتری از چشم راه می افتد.

 

  •     من تا کنون، فقط یکبار ضمن تماشای نقاشی ئی اشک ریخته ام.
  •     آنهم نقاشی خودم بود.
  •     آنجا که پدرم بار هیزم بر پشت داشت و به زحمت پیش می رفت.

 

  •     این برای من نشانه موفقیت نقاشی ام بود.

 

  •     سؤال این است که آیا آدمبزرگ ها با تماشای نقاشی ئی می توانند اشک بریزند، وقتی که کسان دیگری نزدشان نشسته اند.

 

  •     شاید برخی از زن ها دستمالی بر چشم نهند و اشکی بریزند.

 

  •     مردها اما گریه نمی کنند.

 

  •     احساس گریه اما می تواند به آنها دست دهد.

 

  •     چنین حالتی را یک بار در بابا دیده ام.

 

  •     خطوط عجیبی در چهره بابا ـ به ویژه دور و بر دهانش ـ پیدا شده بود و او در تمام این مدت آب دهانش را غورت می داد.
  •     این غم انگیزتر از گریه راست راستکی زنان و کودکان بود.

 

  •     نشانه موفقیت یک نقاشی در مردها غورت دادن آب دهان و در زن ها گریه است.
  •     نقاشی ئی که با تماشایش، بیشترین آب دهان غورت داده می شود و بیشترین اشک از چشم به گونه سرازیر می شود، برنده جایزه خواهد بود.

 

*****

 

  •     تأملات من راجع به معیار تعیین بهترین نقاشی نمی توانند کاملا درست باشند.
  •     چون، چه کسی می تواند با تماشای نقاشی اونو آب دهانش را غورت داده باشد و یا گریسته باشد؟

 

  •     او مثل همیشه، نمی خواهد بگوید که چی نقاشی کرده است، اما شکی نیست که او دوباره عکس دریانورد فراخچشم گردن کلفت را کشیده که به سبب افراط در خوردن اسفناج، زیاده از حد چاق و چله شده است.

 

  •     اما هیئت داوری نقاشی او را در هر حال انتخاب کرده است.

 

  •     شاید با دیدن نقاشی اونو، از فرط خنده، سیل اشک از چشم های شان بر گونه ریخته است.

 

  •     اگر حدس من درست باشد، پس می توان گفت که خنده فرقی با گریه ندارد.

 

  •     این اما بدان معنی است که آدم از سرخوشی اشک می ریزد.
  •     این را هم باید به حساب آورد.
  •     برای اینکه اشک ها منشاء عاطفی ـ احساسی دارند.

 

  •     اما چگونه می توان با دیدن نقاشی کارلا احساساتی شد؟
  •     در نقاشی کارلا تقریبا چیزی نیست و بیشتر به درد خفتن می خورد.

 

  •     نقاشی کارلا مثل پورتره بزرگی است که به دیوار اتاق نشیمن ما آویزان است.

 

  •     این پورتره را مادر وقتی که به خانه ما نقل مکان کرد، به همراه آورده است.
  •     بر این تصویر هم تقریبا چیزی نیست.
  •     این فقط عکس یک خانه دهقانی و دور و بر آن است، که حاوی تعدادی درخت لخت بی برگ و بار است.
  •     علاوه بر این، یک وجب آسمان و یک وجب علفزار.

 

  •     مادر بعضی اوقات از تماشای این تصویر سرگیجه می گیرد.

 

  •     من فکر می کنم که با تماشای تصویر کارلا، بر سر هیئت داوری هم همین بلا آمده است.
  •     و آنها سرگیجه گرفتن از نقاشی را هم معیار دیگری برای انتخاب آن می دانند.

 

  •     حالا سلسله ای از معیارها را برای انتخاب نقاشی ها کشف کرده ام:
  •     گریستن، آب دهن بلعیدن، خندیدن و سرگیجه گرفتن.

 

ادامه دارد.

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۴)

Bild

میم حجری 

 

۴۱۱ 

 سنگ سخنگو

 

یارویی که به حمایت از جمهوری آذربایجان سر و صدا راه میندازی، 

چرا برای نبودن انسولين ، کمبود آرد ، نبود روغن و هزار بدبختی دیگه که داره همه رو از پا در میاره جیکت در نمیاد ؟!

 اگه خر نیستید پس چی هستید؟!

 سگ سخن جو 

 

عجب استدلالی؟

 

در هر جامعه متمدن

هر کس حق دارد، بدون اجازه گرفتن از این و آن، ابراز نظر کند.

از چیزی انتقاد کند و یا طرفداری کند

تا هماندیشی متمدنانه صورت گیرد

و

حقیقت کشف شود.

 

هیچ آدم متمدنی

 مثل اجامر جماران

برای اعضای جامعه  تعیین تکلیف نمی کند.

 

اگر به دفاع او از چیزی انتقادی داری

می توانی استدلال منطقی کنی و بطلان نظرش را اثبات کنی.

 

۴۱۲

 سنگ سخنگو

 

میگم ریگ بیابانی بود که برای صخره کناره دریایی، گریه میکرد

 داستان بعضیاست که نگران جمهوری آذربایجان هستن

 و در حمایت از این کشور می‌ریزند تو خیابون ،

 بعد خودشون دارن از گرسنگی میمیرن.

 پان ترک که میگن اینه

 

سگ سخن جو

 

مسائل را نباید قاطی کرد. 

 

از دید حقوق ملل قره باغ متعلق به آذربایجان است.

 

هیچ دولتی در جهان از اشغال قره باغ توسط ارمنستان دفاع نمی کند.

 

این نوعی دفاع از حقیقت عینی است

و

ربطی به پان ترکیسم کثافت ندارد.

 

  پان ترکیسم 

فرمی از فاشیسم است و ضد همه ملل جهان و قبل از هم هضد ترک ها ست. 

 

 ۴۱۳

 سنگ سخنگو

 

خدا کره زمین را مهریه فاطمه کرد و هرکسی علی رو دوست نداره و نسبت بهش بغض داره حرامه روی کره زمین راه بره

 

سگ سخن جو  

آره.

خدا کجا بود.

کلاش؟

 

فاطمه هم مثل تو دروغگو بود.

حریفی با علی کاری داشته

فاطمه می گوید:

اجنه با همدیگر جنگ و جدال داشته اند

و

علی  رفته تا مسائل اجنه را حل کند.

 

۴۱۴

 سنگ سخنگو

 

هیچوقت،خود را ، با شرایطی که دیگران برای زندگی ام می‌سازند ،وفق نخواهم داد 

چرا من شرایط زندگی آنها را تعیین نکنم ؟!

 نظرتون در باره جمله بالا چیه؟!

 

سگ سخن جو

 

در هر جامعه طبقاتی

طبقه حاکمه

برای اکثریت مردم تعیین تکلیف می کند

چون

همه وسایل اساسی تولید و اهرم های فکری و فرهنگی و اخلاقی و آموزشی و پرورشی و غیره در انحصار طبقه حاکمه است.

 

یا باید طبقه حاکمه سرنگون شود و توده فرمایی (دموکراسی) حاکم شود و همه برابر گردند

و

  یا چاره ای جز تمکین به طبقه حاکمه وجود ندارد.

 

پس

زنده باد انقلاب اجتماعی.

 

۴۱۵

 سنگ سخنگو

 

چرا وقتی آب گوجه رو ازش میگیریم میشه رب گوجه اما وقتی به رب گوجه آب اضافه میکنیم نمیشه گوجه؟

 

سگ سخن جو

فقط آب گوجه را نمی گیری

گوجه را له و لورده می کنی

حرارتش می دهی

عطر و رنگ و پوست و گوشتش را در هم می ریزی 

یعنی کیفیتش را تغییر می دهی.

موجودیتش را تار و مار می سازی

این همان کاری است که فاشیسم و فوندامنتالیسم (جمارانیسم) با شما کرده است

جماران هم شما را سلب آدمیت کرده است.

 

ادامه دارد.

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۹)

 

جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

 

قصه گربه ها

 

 

۸

هیری

 

  •     گربه لب پنجره ناله کرده بود.

 

  •     آدم ها پنجره را به روی او باز کرده بودند.

 

  •     گربه رنگارنگی بود.

 

  •     آدم ها او را از کنه و شپش تمیز کرده بودند و برایش غذا داده بودند و او را هیری می نامیدند.

 

  •     پائیز بود.

 

  •     گربه نازنازی بود و مردم دوستش داشتند.

 

  •     او لب پنجره زیر آفتاب دراز می کشید و خرناس می کشید.

 

  •     گربه آبستن بود.

 

  •     مردم زنبیلی ساختند و زنبیل را با دستمال های پشمی فرش کردند و گربه را در آن نهادند.

 

  •     یکی از شب ها هیری سه بچه زائید.

 

  •     دو تا از بچه ها، خاکستری بودند و سومی مثل خود او رنگارنگ بود.

 

  •     گربه از بچه هایش جدا نمی شد.

 

  •     وقتی که بچه ها بزرگتر شدند، گربه به آنها بازی های گربگانه یاد داد.

 

  •     رفتار گربه نسبت به آدم ها عوض شده بود.

 

  •     او مردمگریز شده بود و نمی گذاشت که نوازشش کنند.

 

  •     اکنون زمستان بود.

 

  •     هیری لب پنجره نشسته بود و در دور دست ها می نگریست.

 

  •     حتی وقتی که آدم ها با او حرف می زدند، چشم از دور دست برنمی داشت.

 

  •     او اکنون به بیگانه ای شباهت داشت.

 

  •     بچه گربه ها ـ اکنون ـ دیگر به او احتیاج نداشتند.

 

  •     گربه در انتظار بهار بود.

 

  •     وقتی برف آب شد، گربه هم رفت و دیگر برنگشت.

 

  •     او دو باره می خواست که آزاد باشد.

 

  •     موش به اندازه کافی وجود داشت.

 

  •     اندکی بعد جوجه ها در لانه ها از بیضه پرنده ها بیرون می آمدند و گربه می دانست که فاخته ها کجا با جوجه های شان زندگی می کنند.

 

  •     او از علفزار گذشت.

 

  •     تشعشع خورشید را بر موهای خود حس می کرد.

 

  •     هر ساقه علف فقط برای او بود که خم می شد.

 

  •     او دیگر کوچکترین شباهتی به هیری نداشت.

 

  •     او دوباره به حیوان شکارگر تند و چالاکی بدل شده بود.

 

  •     اکنون دیگر به کسی غیر از خودش، تعلق نداشت، خود مختار بود.

 

  •     در گرگ و میش صبح، صیادی خودسر، گربه رنگارنگ را به گلوله ای از پا در آورد.

 

  •     او از دیرباز گربه رنگارنگ را تحت نظر داشت.

 

پایان

ادامه دارد.

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۱۴)

  Rita Törnqvist-Verschuur | Schrijversgalerij - Literatuurmuseum

 

ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 برگردان

میم حجری

 

 

·    گاهی چنین به نظر می رسد که مادر دوست ندارد که من برنده جایزه باشم.

·    اما چنین نیست.

·    او چشم دیدن آن را ندارد که من خوب نقاشی کنم و یا خوب پیانو بزنم.

 

·    اما چیز دیگری وجود دارد که او می خواهد که من داشته باشم و آن فضیلت است.

 

·    مادر تصمیم گرفته که من بعد از پایان کلاس ششم مستقیما به دبیرستان دولتی بروم.

 

·    این سخت ترین مدرسه در شهر هارلم هلند است.

 

·    محصلین در آنجا زبان های زنده و مرده را یاد می گیرند.

 

·    مادر می گوید که من استعداد خوبی در این زمینه دارم و من می توانم از کلاس هفتم صرفنظر کنم.

·    برای اینکه من در هر حال، بهترین شاگرد فوق العاده کلاس هستم.

·    بهترین شاگرد فوق العاده کلاس.

 

·    مادر این جمله را به هرکس که حوصله شنیدنش را دارد، می گوید و واژه «فوق العاده» را هرگز از قلم نمی اندازد.

 

·    مادر ـ به عبارت ساده تر ـ به وسیله من خودنمائی می کند.

 

·    اما افسوس که او با چیزی خودنمائی می کند که برای من پشیزی ارزش ندارد.

 

·    برای اینکه من به فضیلت تره هم خرد نمی کنم و دلم اصلا نمی خواهد که فاضل باشم.

 

*****

 

·    مادر چشم دیدن چیزها را به من، بیشتر از بابا بزرگ استوت به خود او دارد.

 

·    بابا بزرگ استوت حتی دلش نمی خواست که او فاضل شود.

 

·    مادر دلش می خواست که در رشته تاریخ هنر تحصیل کند.

·    اما بابا بزرگ آن را چیزی تجملی تلقی می کرد و دلش می خواست که مادر چیز مفیدی تحصیل کند.

 

·    مادر محلش نگذاشته بود و با تحصیل در رشته تاریخ هنر آغاز کرده بود.

 

·    او فقیرتر از موش کلیسا بود.

 

·    مادر بارها به این مسئله اشاره می کند.

 

·    او اما بی خیال فقر و ثروت بود.

 

·    هنر، زندگی مادر و آنتون را تشکیل می داد.

·    آندو برای هنر زنده بودند.

 

·    مادر احساس خوشبختی می کرد، برای اینکه آنتون شوهر اول او بود.

 

·    اما وقتی که او در باره آنتون، هنر و دوره تحصیل به سخن می پردازد، طولی نمی کشد که چشمانش تر و مرطوب می شوند و به چاه های ژرف می مانند.

 

·    من تحمل تماشای چنین چشمانی را ندارم.

 

·    من بیشتر وقت ها به آنتون می اندیشم که مرده است.

·    موقع مرگ او مادر بیست و سه سال داشت.

 

·    بابا بزرگ استوت هم چشمانش همیشه تر و مرطوب اند.

 

·    رطوبت چشمان او اما با رطوبت چشمان مادر فرق دارد.

 

·    چشمان تر و مرطوب او به برکه می مانند.

·    به برکه دلگشائی با ماهی های طلائی.

 

·    ماهی های سرخ طلائی را واقعا نمی توان دید، ولی در عالم تفکر می توان شلپ شلوپ آنها را شنید.

 

·    هربار که من بابا بزرگ استوت را می بینم، تعجب می کنم از اینکه هرگز برکه چشمانش لبریز نمی شود.

 

·    برای اینکه برکه چشمان او لبالب پرند.

 

·    من می دانم که چرا بابا بزرگ استوت همیشه شاد و سر حال است.

·    علت شادی و سر حالی او در مجسمه هائی است که او می سازد.

 

*****

 

·    ولترز از جلوی من می گذرد و با لبخندی براتر از خنجر بر لب، لحظه ای طولانی نگاهم می کند.

 

·    او چنان می خندد که انگار راز مشترکی با من دارد.

 

·    پس آنچه که او دیروز گفته، نمی تواند خطائی بوده باشد.

 

·    پس من بهتر از آنچه که مادر تصور می کند، می توانم نقاشی کنم.

 

·    هفته قبل نقاشی من یکی از ۱۵۰ نقاشی بود و امروز یکی از ۱۵ نقاشی است.

 

·    هفته دیگر می تواند یکی از ۱ نقاشی باشد.

·    یعنی بهترین نقاشی مدرسه باشد.

 

·    من البته فکر نمی کنم که بهترین نقاشی مدرسه باشد، ولی امکانش هست.

·    و من ترجیح می دهم که نمره اول در نقاشی باشم، تا در فضیلت.

 

ادامه دارد.

اینتراکسیون (اینتراکشن)

 

پروفسور دکتر

ولفگانگ ایشهورن

اریش هان

مانفرد پوشمن

روبرت شولتس

هورست تاوبرت

و دهها تن دیگر

(۱۹۶۹)

 

برگردان

شین میم شین

 

۱

·    اینتراکسیون، در وهله اول به تماس افراد انسانی با یکدیگر، به برخورد  آنها با یکدیگر و یا به رابطه آنها با یکدیگر اطلاق می شود.

 

۲

·    مفهوم اینتراکسیون بیانگر فرم نمودین جامعگیت (اجتماعیت) بطور کیفی و کمی قابل درک افراد انسانی ئی است که مولد حیات خویش اند.

 

۳

·    اینتراکسیون، بدین طریق در عرصه های جامعه ای مختلف، آغازگاهی (نقطه آغازینی) برای درک تجربی (امپیریکی) ساختار روابط و مناسبات اجتماعی گروه ها و اقشار اجتماعی ـ انسانی مختلف عرضه می دارد.

 

·    مراجعه کنید به ساختار اجتماعی

 

۴

·    با توجه به اینتراکسیون های به عمل آمده در واحد زمانی معین می توان غلظت تماس های اجتماعی گروه اجتماعی معینی را و یا غلظت تماس های اجتماعی در عرصه جامعه ای معینی را درک کرد.

 

۵

·    با توجه به ساختار و غلظت اینتراکسیون می توان به مختصات کمی  خاص گروه اجتماعی معینی دست یافت.

·    با توجه به ساختار و غلظت اینتراکسیون اما نمی توان به کشف ماهیت اجتماعی بنیادی خاص گروه اجتماعی مورد نظر و یا عرصه جامعه ای مورد نظر نایل آمد.

 

۶

·    جمع بندی اینتراکسیون به تنهایی نمی تواند مستمسکی (نقطه اتکایی) برای تعیین کیفی مناسبات جامعه ای باشد.

·    مناسبات جامعه ای ئی که بنیان اینتراکسیون را تشکیل می دهند و بر بنیان آنها اینتراکسیون صورت می گیرد.

 

ادامه دارد.

 

 

۷

·    از سوی دیگر، از مناسبات جامعه ای ئی که بنیان اینتراکسیون را تشکیل می دهند، ماهیت اجتماعی روابط میان انسانی قابل رؤیت نیست.

·    مناسبات جامعه ای ئی که از پیوند روابط میان انسانی   تشکیل یافته اند.

·    برای اینکه اینتراکسیون قادر به درک وساطت های جامعه ای توسط مناسبات تولیدی نیست.

 

۸

·    ما در رابطه با  اینتراکسیون، با مفهومی مستعمل در جامعه شناسی غیرمارکسیستی و در  گروهتئوری اجتماعی آن برای نمودارسازی ساختار روابط اجتماعی سر و کار پیدا می کنیم که انعکاس ثابت اجتماعی بنیادی در گروهتئوری بورژوایی است که تشکیل دهنده گروه اجتماعی است.

 

۹

·    مفهوم اینتراکسیون در آثار هومانس به طرز چشمگیری برجسته می شود.

·    هومانس مفاهیم زیر را ثوابت اجتماعی سه گانه ی عمیقا بیانگر ماهیت گروه اجتماعی می داند:   

 

الف

·    «اینتراکسیون»

 

ب

·    «اکتیویته»

پ

·    «احساس»

 

۱۰

·    هومانس ادعا می کند که گروه های اجتماعی در اثر اینتراکسیون اعضای آن تشکیل یافته اند.

·    اگرچه برای مشخص سازی همه جانبه آن، باید مفاهیم «اکتیویته» و «احساس» هم بدان افزوده شوند.

 

۱۲

·    مؤلفین دیگر از قبیل ز. ب. آتسلاندر، در مشخص سازی (کاراکتریزاسیون) کارخانجات صنعتی به مثابه سیستم اجتماعی و یا به مثابه ارگانیسم (اندام) اجتماعی، به اینتراکسیون مقام و جایگاه مرکزی  اختصاص می دهند.

·    جایگاهی که این سیسم در آن به مثابه سیستم متشکل از  اینتراکسیون شرکت کنندگان توصیف می شود.

 

۱۳

·    اینتراکسیون، سرانجام در درک ویزه معنی عام خود را کسب می کند.

·    ویزه اینتراکسیون را به مثابه روابط اجتماعی قلمداد می کند که در نتیجه اعمال انسانی پدید می آیند.

 

·    مراجعه کنید به هماندیشی (مخابرات، کومونیکاسیون)، متدهای سوسیومتریکی

 

پایان

اینتراکسیون (اینتراکشن)

پروفسور دکتر

ولفگانگ ایشهورن

اریش هان

مانفرد پوشمن

روبرت شولتس

هورست تاوبرت

و دهها تن دیگر

(۱۹۶۹)

 

برگردان

شین میم شین

 

 

۱

 

https://hadgarie.blogspot.com/2019/01/blog-post_195.html

 

 

 

۲

 

https://hadgarie.blogspot.com/2019/01/blog-post_932.html

 

 

 

پایان 

 

 

درنگی در خرافه ای از هانا آرنت (۴)

Amazon.fr - Hannah Arendt und Martin Heidegger: Geschichte einer Liebe -  Grunenberg, Antonia - Livres   

 هانا آرنت

(۱۹۰۶ ـ ۱۹۷۵)

 

فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخ‌نگار آلمانی - آمریکایی 

هانا آرنت 

 سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد  

 زمینهٔ فلسفه و آثار او، 

موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی 

  تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی 

 

درنگی

از

ربابه نون

 

نظام‌های توتالیتر در طول حیات خود سه فاز دارند:

 

۱

در فاز اول، 

اکثریت مردم سرمست از ایدئولوژی به‌

دنبال رهبران‌شان راه می‌افتند 

گویی بهشت گمشده ‌ی خود را یافته‌اند. 

ایدئولوژی را دربست می‌پذیرند و خواهان کوچک‌ترین تغییری در آن نیستند.

 

۲

در فاز دوم، 

واقعیات چهره‌ی خود را نشان داده و هیچ‌کدام از وعده‌های فریبنده‌ی رهبران تحقق نیافته است. 

مردم از نظام دلزده و مایوس می‌شوند و گروهی به فکر اصلاحات می‌افتند 

اما به‌دلایل بسیار ازجمله اینکه اصول ایدئولوژی را نمی‌توان تغییر داد ، 

اصلاحات راه به جایی نمی‌برد.

 

ادعای دوم هانا آرنت

هم 

به

لحاظ تاریخی

یعنی

در همه نظامات توتالیتر از دید او

و

هم

به

 لحاظ تجربی و واقعی

ادعایی توخالی است.

 

ما برای اثبات بطلان این ادعای عوامفریبانه هانا

این ادعا را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:

 

۱

در فاز دوم، 

واقعیات چهره‌ی خود را نشان داده 

و 

هیچ‌کدام از وعده‌های فریبنده‌ی رهبران 

تحقق نیافته است.

 

نه

 در 

نظام توتالیتر سزار روم باستان، 

نه 

در

 نظام توتالیتر فاشیسم ایتالیا (روم جدید تحت پیشوایی موسولینی)

نه

در 

فاشیسم (نازیسم) آلمان، 

نه

در

فاشیسم فاشیسم اسپانیا، 

نه

در نظام توتالیتر کذایی اتحاد جماهیر شوروی و جمهروی خلق چین،

نه

حتی 

در 

نظام توتالیتر رضاشاه و محمدرضاشاه و خمینی

چنین که هانا ادعا می کند، نبوده است.

 

وعده هایی که داده شده بود،

عمدتا جامه عمل می پوشند.

 

اینجا 

بحث بر سر محتوای وعده های داده شده و نحوه جامه عمل پوشی آنها نیست.

اینجا

بحث بر این است که تئوری جامه عمل پوشیده است.

 

مثال:

فاشیسم آلمان

وعده جنگ افروزی و بازتقسیم جهان و امحای بلشویسم و خلق یهود

را

به

طرز تراژیکی

جامه عمل پوشانده است .

بیش از ۶۰ میلیون نفر کشته شده اند 

 بخش اعظم جهان پیشرفته به ویژه اتحاد شوروی

با خاک یکسان شده است.

 

در المان

۶ میلیون یهودی مظلوم و معصوم

تحقیر و بازداشت، استثمار و اعدام شده اند.

حزب کمونیست بزرگ آلمان و همه سندیکاهای کارگری و انجمن های فکری و فرهنگی و هنری

تار و مار شده اند.

 

خلق یهود و کموینست ها و کولی ها  

به

طرز سیستماتیک خفه، سوزانده و خاکستر شده اند.

دار و ندارشان

غصب و غارت شده و رفاه نسبی معینی در جامعه تحت سلطه فاشیسم،

 به برکت این غارت ها و غارت های بعدی دیگر پدید آمده است 

و بر جاذبه فاشیسم در اروپا و امریکا افزوده است.

 

بعید است که هانا، از این حقایق امور، غافل باشد.

 

ما از ذکر وعده های رهبران (؟) نظامات توتالتیر دیگر صرفنظر می کنیم.

 

۲

مردم از نظام دلزده و مایوس می‌شوند و گروهی به فکر اصلاحات می‌افتند

 

در کدام یک از نظامات توتالیتر کذایی مورد نظر هانا

مردم دلزده و مأیوس شده اند و کی و کجا دست به اصلاحات زده اند؟

 

ضمنا

اقدامات رفرمیستی 

اصلا

کسب و کار مردم نیست.

 

در آلمان فاشیستی،

مردم تا لحظه آخر به پیروزی عنقریب فاشیسم و تشکیل رایش هزارساله آن امید بسته بودند و حتی در خرابات مداین آلمان شعار می دادند 

که 

«شهرهای ما را می توانید تخریب کنید، ولی نه قلب های ما را»

 

هر خانه ای برای جوانان و حتی کودکان سازمان های فاشیستی

سنگری شده بود و تانک ها و جوانان شوروی را نابود و ترور می کردند.

فقط گروهی از افسران ارتش فاشیستی

در اواخر جنگ که دیگر امیدی به پیروزی فاشیسم نداشتند، 

به تئوری ترور پیشوا جامه عمل می پوشانند که هیتلر تصادفا جان سالم به در می برد و گوبلز کلاش، معجزه الهی قلمداد می کند.

 

کدام اصلاحات توسط مردم در آلمان فاشیستی

مطرح شده است؟

اقدام به آن پیشکش عوامفریبان.

 

۳

اما به‌دلایل بسیار ازجمله اینکه اصول ایدئولوژی را نمی‌توان تغییر داد ، 

اصلاحات راه به جایی نمی‌برد.

 

اولا

عملی شدن اصلاحات،

چه ربطی به ایده ئولوژی دارد؟

 

ثانیا

من ـ زور از اصول تغییرناپذیر ایده ئولوژی چیست؟

 

جامعه و ترایخ

را

باید با توسل به ماتریالیسم تاریخی درک کرد و توضیح داد و نه با توسل به تئوری های بند تنبانی توتالیتاریسم و مزخرفات دیگر.

 

 

تعیین کننده در زمینه اصلاحات، در هر جامعه

منافع طبقه حاکمه است

و

تجدید نظر و تصحیح و حتی عدول از اصول ایده ئولوژیکی 

هم 

امکان پذیر بوده است

 و

 هم 

جامه عمل پوشیده است.

 

در آلمان شرقی

از

خرابات به میراث مانده از فاشیسم

جمهوری دموکراتیکی خلق

تحت رهبری طبقه کارگر آلمان روییده است.

 

یعنی

هم طبقه حاکمه بورژوا و هم ایده ئولوژی بورژوایی 

مغلوب گشته است.

 

در آلمان غربی و ایتالیا

طبقه حاکمه دست نخورده مانده است و دست به اصلاحات زده است.

 

آلمان غربی و ایتالیا کنونی کجا و آلمان و ایتالیای فاشیستی کجا؟

 

در روم باستان 

سزار

ترور شده است.

 

طبقه حاکمه یگانه

دو گانه شده است 

و 

جنگ داخلی خونینی میان دو جناح طبقه حاکمه برده درا واحد

شعله ور شده است.

 

در اتحاد شوروی و جمهوری خلق چین

طبقه حاکمه پس از مرگ استالین و مائو دست به اصلاحات جدی نظری و عملی زده است.

 

تفاوت اسپانیای قبل از فرانکو و بعد از فرانکو از زمین تا آسمان است.

در حالیکه هم طبقه حاکمه دست نخورده مانده و هم حتی ایده ئولوژی فئودالی  ـ مسیحی فرانکو.

 

ادامه دارد.

خود آموز خود اندیشی (۳۱۸)

 

شین میم شین

نه 

اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه

اندیشیدن مادر زادی.

 

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۳۲)

 

حکایت دهم

بخش دوم  

 

 

۱

مگو:

«جاهی از سلطنت بیش نیست

که ایمن تر از ملک درویش نیست

 

سبکبار مردم سبکتر روند

حق این است و صاحبدلان بشنوند.

 

معنی تحت اللفظی:

مگو که وضع فقرا بهتر از اغنیا ست.

 

در این بیت شعر سعدی،

دیالک تیک طبقه حاکمه و توده

به شکل دیالک تیک (۱) بسط و تعمیم داده می شود و وارونه می شود.

 

 

جواب

 

در این بیت شعر سعدی،

دیالک تیک طبقه حاکمه و توده

به شکل دیالک تیک (سبکبار و گرانبار) بسط و تعمیم داده می شود و وارونه می شود.

 

سعدی

خوانین و سلاطین فئودالی

را

از چنین استدلالی نهی می کند.

 

  در این دلیل اعضای طبقات حاکمه

 انسان به خر تشبیه می شود و ثروت به بار.

 

هسته عوامفریبی در همین تشبیه غیرمنطقی و ضد عقلی است.

 

درست است که خر هرچه سبکبارتر باشد، به همان اندازه سبکروتر است.

ولی

درست نیست که انسان هرچه فقیرتر باشد، به همان اندازه ایمن تر و سعادتمندتر است.

 

ثروت نه باری بر دوش آدمی، بلکه بهترین یار و یاور آدمی است.

تحقیر ثروت

یکی از عوامفریبانه ترین ترفندهای اشرافیت فئودال و روحانی بوده است.

 

انسان انتزاعی سبکبار را اگر جامه مشخص بپوشانند،  ضد عقلی و غیر منطقی بودن این ترفند ایده ئولوژیکی اشرافیت فئودال و روحانی آشکار می گردد.

 

انسان سبکبار باید برای لقمه نانی یا مثل رعیت و نوکر و کلفت و بنده و غلام و پیشه ور و کارگر جان بکند و یا مثل خیل بی خانمانان به گدائی از دری به دری بشتابد، توهین بشنود و تحقیر شود، شب در زیر پلی، طویله متروکه ای بخوابد و با هزاران مرض شناخته و نا شناخته دست و پنجه نرم کند.

 

اگر زندگی گرانباران انتزاعی را جامه مشخص بپوشانند، زهر ایدئولوژیکی نهفته در این ترفند اشرافیت فئودال و روحانی آشکار می گردد.

 

حافظ طبق معمول این ترفند اشرافیت فئودال و روحانی را هم از آن خود کرده و دهها غزل بدان اختصاص داده است که به جای خود مورد تحلیل قرار خواهند گرفت:

 

از زبان سوسن آزاده ام، آمد به گوش

کاندرین دیر کهن، کار سبکساران خوش است

 

حافظا، ترک جهان گفتن، طریق خوشدلی است

تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است.

 

محتوای این دو بیت خواجه

همان محتوای بیت سعدی است.

 

حافظ

دفاع بی شرمانه از نظام اجتماعی فئودالی را چنان سرهم بندی می کند که به انتقاد از آن و به دفاع از منافع مولدان و زحمتکشان شباهت پیدا می کند.

 

مخاطب حافظ در این غزل، در واقع توده مولد و زحمتکش است.

انتخاب احکام با حسابگری دقیق صورت می گیرد.

 

شعر حافظ برای توده مولد و زحمتکش

حکم تریاک را دارد.

در شعر حافظ

زهر ایدئولوژیکی در پیاله انتقاد اجتماعی توخالی، به خورد مردم داده می شود، تا نظام حاکم همان بماند که بوده است و توده با این خیال خام بخوابد که شاعر شیراز سخنگو و مدافع سینه چاک منافع او ست.

 

بالاتر از سلطنت جاهی وجود ندارد، اما علیرغم آن ایمنتر از «ملک درویش» نیست.

 

برای اینکه درویش ایمنتر از پادشاه نیست.

برای اینکه طویله و یا شبخانه بهتر از قصر و کاخ شاهی نیست.

 

«یسبکبار مردم سبکتر روند»

یعنی

هرچه سبکبارتر، هر چه فقیرتر، به همان اندازه خاطر آسوده تر.

 

اما چرا و به چه دلیل؟

 

چون کسی که هیچ ثروتی نداشته باشد، غم دزد نخواهد داشت.

همین؟  

 

در این ترفند اشرافیت فئودال و روحانی

 حقایق اجتماعی تحریف و وارونه می شوند.

 

خداوندان نعمت تنها دردی که دارند، درد  دزدیده شدن ثروت آنها ست.

اما توده مولد هزاران درد بی درمان دارند و تنها دردی که ندارند، درد دزد است،

چرا که چیزی برای سرقت ندارد.

 

ادامه دارد.

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۸)

 

جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

 

قصه گربه ها

 

 

۷

پیر مرد و گربه

 

  •     گربه در روستا بزرگ شده بود.

 

  •     در بهار، وقتی که پیرمرد چوپان، گوساله ها و بره ها را برای چرا به کوه می برد، گربه را هم در کوله پشتی اش می نهاد و با خود می برد.

 

  •     گربه از روستا و دشت و کوه خوشش می آمد.

 

  •     گربه هم موش می گرفت و هم به دنبال پروانه می گذاشت و در حاشیه بیشه با سایه لرزان گیاهان بازی می کرد.

 

  •     پیرمرد چوپان کم حوصله و نامهربان بود.

 

  •     او با گربه صحبت نمی کرد.

 

  •     پس از دوشیدن گاو و گوسفند، بی کلامی ظرف شیر گربه را جلویش می گذاشت.

 

  •     بعضی اوقات هم بقیه غذای خود را به او می داد.

 

  •     گربه اما نمی دانست که آن هم سهم او بوده و یا نه.

 

  •     تابستان طولانی بود و بسیار گرم.

 

  •     فقط در اواخر شهریور باران می بارید.

 

  •     وقتی که هوا بارانی بود، گربه بی سر و صدا وارد کلبه پیرمرد می شد و دم در زیر نیمکت کز می کرد.

 

  •     گربه و پیرمرد یکباره نگاه شان به همدیگر افتاد.

 

  •     گربه در باره پیر مرد چیزی نمی دانست.
  •     اما از او ترس هم نداشت.

 

  •     پائیز آن سال، زودتر از راه رسید و هوا سرد شد.

 

  •     شباهنگام اولین برف بر زمین نشست.

 

  •     گاوها اکنون دیگر چیزی برای خوردن نمی یافتند.

 

  •     پیرمرد اسباب خود را با عجله جمع کرد.

 

  •     او می بایستی قبل از اینکه کوه را برف فراگیرد، خود را به ده که در دره قرار داشت، برساند.

 

  •     گربه در کلبه بود و از پیرمرد فاصله نمی گرفت.

 

  •     پیرمرد اما اعتنائی به او نداشت.

 

  •     او وسایل خود را برداشت و گاوها را به سوی دره راند.

 

  •     گربه تنها ماند.

 

  •     برف بیشتر و بیشتر بارید.

 

  •     روزها و شب ها سپری شدند.

 

  •     گربه گرسنگی می کشید.

 

  •     موش ها در زیر زمین گرم بودند.

 

  •     گربه به فریاد در آمد و از فریاد خود به هراس افتاد.

 

  •     برف همه  صداها را نابود کرده بود.

 

  •     سکوت مطلق بود.

 

  •     طولی نمی کشید که در و پنجره کلبه هم زیر برف نهان می شد و گربه دیگر نمی توانست از کلبه بیرون رود.

 

  •     ناگهان صدائی به گوشش رسید.

 

  •     پیرمرد برگشته بود.

 

  •     او به گربه نگاه کرد.

 

  •     به گربه حرفی نزد، اما دستش را دراز کرد و او را برداشت.

 

  •     بعد گربه را در کوله پشتی اش نهاد و از روی برف سنگین به سوی دره روانه شد.

 

پایان

ادامه دارد.

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۱۳)

  Rita Törnqvist-Verschuur | Schrijversgalerij - Literatuurmuseum

 

ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 برگردان

میم حجری

 

 

 

  •     در کلاس ما باز می شود.
  •     در کلاس ما همین جوری باز نمی شود، بلکه آهسته آهسته و شادمانه باز می شود.

 

  •     آدم فوری می فهمد که اکنون چه کسی قدم به کلاس خواهد نهاد.
  •     حتی قبل از اینکه او را ببیند.

 

  •     ولترز است که وارد کلاس می شود.

 

  •     او تک تک بچه ها را با چشمان تیز و گزنده اش ورانداز می کند.

 

  •     بعد می گوید:
  •     «من حالا خواهم گفت که کدام سه نفر از کلاس شما جزو پانزده نفرند که نقاشی شان بهتر از نقاشی همه بچه های مدرسه بوده است.
  •     من اسم آنها را به ترتیب الفبا خواهم خواند.
  •     اولین آنها اونو فان لوون[1] است.»

 

  •     اونو فان لوون؟

 

  •     چنین چیزی چگونه ممکن است؟

 

  •     اونو فان لوون با مشت هایش بر طبل سینه می کوید و شادی می کند.

 

  •     «دومین آنها»، ولترز پس از فروکش آوای طبل می گوید.
  •     «دومین آنها ریتا ست.»

 

  •     بعد لحظه ای مکث می کند.

 

  •     این مرد فرومایه ای است!
  •     برای اینکه ما در کلاس نه یک ریتا، بلکه دو ریتا داریم.

 

  •     «ریتا فرشور»، از دهن ولترز بیرون می زند و به گوش من رخنه می کند.

 

  •     ریتا فرشور خود منم.

 

  •     اما، فوری با خود می گویم که چنین چیزی ممکن نیست.

 

  •     بعد می بینم که همه برگشته اند و به من می نگرند.

 

  •     ناگهان برای لحظه ای، احساس می کنم که می توانم از فرط خوشبختی منفجر شوم.

 

  •     می خواهم هورا بکشم.

 

  •     ولتر اما امان نمی دهد و سومین نفر را نام می برد:
  •     «کارلا فان سانتن.»

 

  •     «هی کارلا!»، با خود می گویم.
  •     خطای خطیری باید رخ داده باشد.
  •     چون کارلا حتی نمی دانست که چه و چگونه باید رسم کند.

 

  •     تصویر او را اصلا نمی توان بشمار آورد.

 

  •     حالی تان نیست؟

 

  •     اما معلمه ها و معلم ها از کجا بدانند!

 

  •     آنها چگونه می توانند به ماجرای تشکیل تصویر کارلا پی ببرند؟

 

  •     من اما دیگر به دلیل جزو سه نقاشی بهتر کلاس بودن نقاشی ام، حوصله و رغبت هوراکشی ندارم.

 

  •     برای اینکه نقاشی کارلا هم جزو بهترین نقاشی ها ست!

 

*****

 

  •     وقتی اونو نقاشی اش را تحویل داد، به بچه ها گفت که او همین جوری ـ الکی چیزی کشیده و به درد نمی خورد.

 

  •     اما برایش مهم نیست.

 

  •     برای اینکه او به جایزه و مسابقه اهمیتی نمی دهد و عمدتا خودش را زیر فشار قرار نداده و دچار زحمت نکرده است.
  •     او در مقایسه با مسابقه، کار بهتری برای انجام داشته است.

 

  •     اما حالا که او جزو برندگان کذائی است، قیافه مهمی به خود می گیرد.
  •     قیافه ای مهم و اسرارآمیز.

 

  •     انگار که تمام وقت می دانست که او جزو برنده ها خواهد بود.

 

  •     اونو قبلا برتر از همه ما بود.
  •     چون اهمیتی به مسابقه و جایزه نمی داد و اکنون دوباره برتر از همه ما ست، چون ممکن است که نقاشی اش از همه نقاشی های مدرسه بهتر باشد.

 

*****

 

  •     در چهره کارلا، اما افتخار و غروری به چشم نمی خورد.
  •     انگار که او غافلگیر شده است و چنین انتظاری نداشته است.
  •     او بی تردید، فراموش نکرده که نقاشی اش را به تنهائی نکشیده است.
  •     او حتی یک بار به سوی من نمی نگرد.
  •     اگرچه تمام عناصر نقاشی اش را من به گوشش زمزمه کرده ام.

 

  •     نقاشی او در واقع، نوعی دیکته بوده است.

 

  •     فرض کنیم که کارلا برنده شود و جایزه را، به اصطلاح،  مدرک را دریافت کند.
  •     آنگاه، من باید به او تبریک بگویم و او تشکر خواهد کرد.

 

  •     اگر چنین چیزی اتفاق افتد، من از او بی شک خواهم پرسید که تشکرش از چه بابت است؟

 

*****

 

  •     من در واقع، از اینکه نقاشی ام جزو سه نقاشی بهتر کلاس محسوب شده، تعجب نمی کنم.
  •     من در اعماق خویش تمام وقت می دانستم که نقاشی ام انتخاب خواهد شد.

 

  •     اما من فقط جسارت اندیشیدن بدان را به خود راه نداده بودم.

 

*****

 

  •     «نقاشی ام جزو پانزده نقاشی بهتر از همه انتخاب شده است»، در خانه، سر شام می گویم.
  •     «ولتر شخصا آمد و به ما گفت.»

 

  •     بابا خوشحال به نظر می رسد.

 

  •     انگار انتظار چنین خبری را نداشته است.

 

  •     مادر ابروهایش را اندکی بالا می اندازد.
  •     بعد بابا به مادر می نگرد.

 

  •     او هم ابروهایش را اندکی بالا می اندازد، ولی چنان سریع که تقریبا دیده نمی شود.

 

  •     مادر می گوید که چنین چیزی فراتر از انتظار است.

 

  •      واقعا هم فراتر از انتظار است.

 

  •     مفهوم «فراتر از انتظار»، «فراتر از انتظار» مثل گلوله ای شلیک می شود و شعله کشان از سرم می گذرد.

 

  •     می گویم که نظر من هم همین است.
  •     فراتر از انتظار است.
  •     «شاید هم اشتباهی صورت گرفته»، می گویم.

 

  •     «نه، نه.
  •     اگر اینطوری بود، مدیر مدرسه که شخصا نمی آمد و اعلام نمی کرد»، بابا می گوید.
  •     «آقای ولترز آمده و گفته، مگر نه؟»

 

  •     «آره، او شخصا آمد و گفت»، می گویم.
  •     «ولترز شخصا آمد و جلوی همه اعلام کرد.»

 

  •     بعد ـ به یکباره ـ  تنم به لرزه می افتد.

 

  •     «واقعا این طوری بوده؟»، از خود می پرسم.
  •     «این ادعا را خودم اختراع نکرده ام؟
  •     آرزو نکرده ام؟
  •     امید آن را در دل نپخته ام؟»

 

  •     «این طوری بوده، مگر نه؟»، بابا می پرسد.
  •     «او نام تو را جزو بهترین ها بر زبان رانده است؟»

 

  •     «آره، آره»، می گویم.

 

  •     مادر می گوید:
  •     «کسانی هستند که برای شان بلند آوازگی مهمتر از زندگی است.
  •     آنها می خواهند خود را به بلندترین قله ها برسانند، ولی سرنگون می شوند و می میرند.
  •     در مقاله ای در روزنامه ای خواندم.
  •     نمی توانند به هدف برسند.
  •     به کدام هدف نرسیده اند؟
  •     به قله کوه.
  •     به بلند آوازگی.
  •     اما بهتر است که آدم به زندگی بیندیشد»، مادر می گوید.

 

  •     مادر علاوه بر این می گوید که انسان ها باید رفتار عادی و طبیعی داشته باشند و نباید همیشه تلاش کنند که خروس پیشاهنگ باشند.

 

  •     بعد چنان سختگیرانه به من می نگرد، که انگار منم که همیشه می خواهم خروس پیشاهنگ باشم.

 

  •     من اما در باره خودم چنین نظری ندارم.

 

  •     من بیشتر به عقب مانده ترین مرغ ها شباهت دارم.
  •     بویژه وقتی که مادر در دور و بر من باشد.

 

ادامه دارد.

 

دولت

Staat by Timo Kuilder @zwartekoffie @regularbolditalic . . . . . . . . . . # staat #regularbolditalic #zwartek… | Typography fonts, Lettering design,  Typeface design

 پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین

 

 

 

۱

  •      دولت به ابزار قدرت سیاسی طبقه به لحاظ اقتصادی حاکم در هر فرماسیون اقتصادی جامعه بشری اطلاق می شود. 

 

۲

  •      دولت با مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و با تشکیل طبقات اجتماعی پدید آمده است.

 

  •     مراجعه کنید به طبقه اجتماعی

 

۳

  •      دولت به قول کلاسیک های مارکسیسم، «محصول جامعه در مرحله توسعه معینی بوده است.

 

۴

  •      وجود دولت اعتراف بدان است که جامعه با خود در تضاد لاینحلی قرار دارد و به اضداد آشتی ناپذیر منقسم شده است.
  •     اضدادی که جامعه از عهده غلبه بر آنها برنمی آید.

 

۵

  •     اما برای اینکه این اضداد، یعنی طبقات اجتماعی با منافع اقتصادی متضاد همدیگر را و جامعه را در مبارزه ای بی ثمر نابود نسازند، تشکیل قدرتی لازم آمده است که  ظاهرا بر فراز جامعه شناور است، تضاد فی مابین طبقات اجتماعی را تعدیل می کند و در چارچوب «نظام» نگه می دارد. 

 

  •     (دولت چتری است که زیر آن مبارزه طبقاتی میان طبقات استثمارگر و استثمارشونده شعله ور است. مترجم)

 

۶

  •      دولت این قدرت ناشی از جامعه و شناور بر فراز آن و رفته رفته بیگانه شونده با جامعه است.»
  •     (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۱، ص ۱۶۵)

 

۷

  •     دولت و جامعه مفاهیم یکسانی نیستند.

 

۸

  •      جوامعی وجود داشته اند که در آنها هنوز از دولت اثری نبوده است.
  •     مثلا جامعه آغازین.

 

۹

  •      دولت جایی پا به صحنه جامعه بشری می نهد که جامعه به طبقات آشتی ناپذیر منقسم می شود و یا منقسم شده است.

 

۱۰

  •      دولت مقوله ای تاریخی است.

 

  •     (یعنی روزی پدیده آمده و روزی از بین خواهد رفت. مترجم)

 

۱۱

  •      دولت در جامعه طبقاتی آشتی ناپذیر (آنتاگونیستی) خدمتگزارطبقه اجتماعی به لحاظ اقتصادی حاکم برای تضمین شرایط وجودی اش و برای سرکوب طبقات و اقشار اجتماعی تحت استثمار است.

 

۱۲

  •      دولت با قدرت سیاسی و یا با نماینده منافع  مجموعه جمعیت کشور یکسان نیست.

 

۱۳

  •      دولت قدرت خاصی است که مجزا از توده جمعیت کشور و در دست طبقه حاکمه است.

 

۱۴

  •     اجزای تعیین کننده قوه همگانی دولتی را عوامل زیر تشکیل می دهند:

 

الف

  •     ارتش

ب

 

  •      شهربانی، ژاندارمری، پلیس

 

پ

  •      دادگاه ها

ت

  •      زندان ها

ث

  •      ارگان های مقننه

ج

  •      حکومت

ح

  •      دستگاه اداری

خ

  •      دولت به معنی وسیع کلمه، ضمنا از عوامل زیر تشکیل می یابد:

 

۱

  •     احزاب طبقات حاکمه

۲

  •     کنیسه و کلیسا و مسجد

۳

  •     رسانه ها و مطبوعات و غیره

 

۴

  •     فیلم

۵

  •     رادیو و تله ویزیون و غیره

 

۱۵

  •     بنابرین، هدف دولت، نه به طور کلی رفاه عمومی، بلکه پیشبرد اراده و خواست طبقه حاکمه و منافع اقتصادی آن و مالکیت خصوصی بر مهم ترین وسایل تولید است.

 

۱۶

  •     در جامعه شناسی و تاریخفلسفه بورژوایی تشکیل و ماهیت دولت به انحای مختلف تفسیر می شود:

 

الف

  •     دولت به مثابه نتیجه قرارداد اجتماعی
  •     ژان ژاک روسو

 

ب

  •     دولت به مثابه واقعیت یابی (مادیت یابی) ایده اخلاقی
  •     هگل

 

پ

  •     دولت به مثابه چیزی خداخواسته

 

ت

  •     دولت به مثابه نماینده رفاه عمومی در مقابل منافع گروهی و غیره

 

۱۷

  •     وجه مشترک همه این تفاسیر بورژوایی مختلف از دولت در نظر گرفتن دولت به مثابه چیزی مجزا از طبقات اجتماعی و مبارزه طبقاتی است.

 

  •     مراجعه کنید به مبارزه طبقاتی

 

۱۸

  •     خصلت طبقاتی دولت قبل از همه در فونکسیون داخلی و خارجی اش آشکار می شود:

 

الف

فونکسیون داخلی دولت

 

۱

  •      فونکسیون داخلی دولت در کلیه جوامع طبقاتی (برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری) عبارت است از حفظ و حمایت از تضمین حاکمیت طبقه استثمارگر، مبانی حاکمیت آن، مالکیت خصوصی بر مهم ترین وسایل تولید و تکثیر آنها.

 

۲

  •     این فونکسیون دولت با توسل به قهر (قوه، زور) تحقق می یابد.

 

۳

  •     فرم های نمودین این متد داخلی دولت وابسته به شرایط مشخص مبارزه طبقاتی است.

 

۴

  •     این متد می تواند از متد پارلمانی ـ دموکراتیکی شروع شود و به متد تروریستی ـ فاشیستی آشکار برسد.

 

۵

  •     محتوای این فونکسیون داخلی دولت را همواره هدف واحد زیر است:
  •     تحکیم حاکمیت طبقه استثمارگر و سرکوب هر تلاشی که به مبانی حاکمیت طبقه استثمارگر دست می زند.

 

ب

فونکسیون خارجی دولت

 

۱

  •      فونکسیون خارجی دولت ناشی از فونکسیون داخلی آن است.

 

۲

  •     فونکسیون خارجی دولت عبارت است از حراست از حاکمیت طبقاتی داخلی از حملات خارجی و تسخیر اوبژکت های استثمار.

 

۳

  •     فرم های نمودین فونکسیون خارجی دولت وابسته به تناسب قوا میان دولت ها از سویی و شرایط داخلی مبارزه طبقاتی از سوی دیگر است.

 

۴

  •     این فرم های نمودین فونکسیون خارجی دولت از متد صلح آمیز دیپلوماتیکی شروع می شود و به متد تجاوزگرانه نظامی می رسد.

 

۱۹

  •     تاریخ، انواع و فرم های مختلف دولت را به خود دیده است.    

 

الف

نوع دولت

 

۱

  •     نوع دولت بسته به خصلت مناسبات تولیدی معین حاکم تعیین می شود.

 

۲

  •     دولت های برده داری، فئودالی و کاپیتالیستی مبتنی بر مناسبات تولیدی متفاوت بوده اند و هستند.
  •     مناسبات تولیدی ئی که به نوبه خود مبانی انواع متفاوت دولت بوده اند و هستند:

 

الف

  •      دولت برده داری

ب

  •      دولت فئودالی

پ

  •      دولت کاپیتالیستی

 

۳

  •     در نوع دولت معلوم می شود که کدام طبقه اجتماعی به واسطه دولت، قدرت خود را جامه عمل می پوشاند.

 

ب

فرم دولت

 

۱

  •     فرم دولت اما برعکس نوع دولت، نشان می دهد که طبقه حاکمه قدرت خود را چگونه واقعیت می بخشد.

 

۲

  •     فرم دولت نشاندهنده نحوه و نوع سازمان (سازمان دهی و سازمان یابی) قدرت سیاسی است.

 

۳

  •     فرم دولت نشاندهنده متد اعمال قدرت و غیره است.

 

۴

  •     فرم دولت همواره تابع نوع دولت است.

 

 ۲۰

  •      در جامعه شناسی بورژوایی دولت، در جامعه شناسی سیاسی بورژوایی و در جامعه شناسی سازمان بورژوایی این حقایق امور دور زده می شوند.

 

۲۱

  •     در جامعه شناسی بورژوایی دولت، در جامعه شناسی سیاسی بورژوایی و در جامعه شناسی سازمان بورژوایی مسائل زیر از نوع دولت، مجزا و برجسته می شوند و استقلال کسب می کنند:

 

الف

  •     مسائل فرم دولت

 

ب

  •     مسائل متدهای مکانیسم قدرت

 

۲۲

  •      جامعه شناسی بورژوایی دولت (اشتاین، گلینک و غیره) که به مثابه رشته مستقلی توسعه داده شده اند و یا به مثابه زیرعرصه جامعه شناسی سیاسی فراگیر بورژوایی فهمیده می شوند، بر مبنای دولتمفهوم انتزاعی و مجزا از نوع دولت، در زمینه مسائل فرم دولت، سازمان و متدهای اعمال قدرت، حامل دانش حاکمیتی مهمی برای بورژوازی است.

 

۲۸

  •      با توسعه امپریالیسم، تضادهای زیر حدت گرفتند:

 

الف

  •     تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا

 

ب

  •     تضاد میان انحصارات و خلق

 

پ

  •     تضاد میان دول امپریالیستی

 

ت

  •     تضاد میان خلق های تحت استعمار و قدرت های استعماری امپریالیستی

 

۲۹

  •     این امر به تشدید تضاد میان دولت کاپیتالیستی  و توده های خلق منجر شده و منجر می شود.

 

۳۰

  •     همانطور که تاریخ دولت بورژوازی بزرگ آلمان نشان می دهد، این دولت به دژخیم خلق آلمان و خلق های دیگر  مبدل می شود.

 

۳۱

  •     دلیل آن قبل از همه در ذوب تنگاتنگ قدرت انحصارات با قدرت دولتی است که بدین طریق سرمایه داری انحصاری ـ دولتی تشکیل می یابد.

 

۳۲

  •     سرمایه داری انحصاری ـ دولتی ابزار قدرت گروه نسبتا کوچکی از صاحبان انحصارات است که در تضاد با منافع کلیه نیروهای صلح طلب، دموکراتیک و سوسیالیستی خلق قرار دارد.

 

۳۳

  •     سرمایه داری انحصاری ـ دولتی نه «دولت حق (قانونی) دموکراتیک»، بلکه قدرت انحصارات است که با قدرت دولت کاپیتالیستی ذوب شده و به دستگاه سرکوب خلق و به دستگاه سوق خلق در راستای منافع انحصارات مبدل شده است.

 

دولت سوسیالیستی

 

۱

  •     دولت سوسیالیستی، دولت تاریخی طراز نوینی است.
  •     دیکتاتوری پرولتاریا ست.

 

۲

  •     دولت سوسیالیستی در مبارزه بر ضد دولت بورژوازی با در هم کوبیدن کل دستگاه دولتی بورژوازی پدید آمده است.

 

۳

  •     هدف این دولت سوسیالیستی نه ابدیت بخشیدن به حاکمیت طبقاتی طبقه کارگر، بلکه تأسیس جامعه بی طبقه است که بی نیاز از دولت برای تنظیم امور خویش است.

 

۴

  •     دولت سوسیالیستی دیگر در خدمت استثمار و سرکوب اکثریت خلق توسط اقلیتی نیست.

 

۵

  •     در دولت سوسیالیستی، طبقه کارگر در وحدت مستحکم  با دیگر طبقات و اقشار زحمتکش در شهر و روستا بر اساس مالکیت جامعتی بر کلیه وسایل مهم تولید، به اعمال قدرت سیاسی می پردازد. 

 

۶

  •     دولت سوسیالیستی، دموکراتیک ترین دولتی است که تاریخ به خود دیده است.

 

۷

  •     دولت سوسیالیستی در خدمت مقابله با تشبثات بورژوازی سرنگون شده برای احیای قدرت خویش است.

 

۸

  •     دولت سوسیالیستی در خدمت مقابله با حملات خارجی است.

 

۹

  •     دولت سوسیالیستی فونکسیون داخلی کاملا نوینی کسب می کند که فونکسیون های زیر از آن جمله اند:

 

الف

  •     سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی

 

ب

  •     سازماندهی دموکراسی سوسیالیستی

 

پ

  •     سازماندهی آموزش و پروش سوسیالیستی

 

ت

  •     سازماندهی فرهنگ سوسیالیستی

 

۱۰

  •     دولت سوسیالیستی دیگر دولت به معنی آغازین آن نیست.
  •     برای اینکه آن مدافع منافع طبقاتی اقلیت استثمارگری نیست.

 

۱۱

  •     وظیفه تاریخی دولت سوسیالیستی به شرح زیر است:

 

الف

  •     از بین بردن استثمار

 

ب

  •     از بین بردن طبقات اجتماعی

 

پ

  •     محو شدن در جامعه کمونیستی توسعه یافته به مثابه دولت

 

۱۲

  •     این وظیفه دولت سوسیالیستی در راه تحکیم و توسعه  قدرت دولت سوسیالیستی و دموکراسی سوسیالیستی جامه عمل می پوشد.

 

۱۳

  •     پس از پیروزی مناسبات تولیدی سوسیالیستی، دولت سوسیالیستی به سازمان سیاسی زحمتکشان در شهر و روستا مبدل می شود که همه با هم تحت رهبری طبقه کارگر و حزب مارکسیستی ـ لنینیستی اش به ساختمان سوسیالیسم به مثابه فرماسیون اقتصادی نسبتا مستقل جامعه می پردازند.

 

۱۴

  •     اهمیت دولت سوسیالیستی در این روند در زمینه رهبری توسعه جامعتی رشد می کند.

 

۱۵

  •     به قول والتر اولبریشت، «در سایه رابطه مبتنی بر برادری میان طبقات و اقشار اجتماعی دوست، شهروندان در رابطه کاملا نوینی نسبت به جامعه و دولت قرار می گیرند.
  •     دولتو جامعه سوسیالیستی هم متقابلا به مثابه کل و اجتماعات دولتی و جامعتی در رابطه کاملا نوینی نسبت به تک تک افراد، یعنی شهروندان قرار می گیرد.

 

۱۶

  •     در دولت سوسیالیستی ما، انسان، دیگر غلام حلقه به گوش و یا حتی اوبژکت (آلت دست) قدرت دولتی و سیاست آن نیست.

 

۱۷

  •     نظام دولتی و جامعتی ما به میزان هرچه بیشتری مبتنی است بر اکتیویته تک تک اعضای جامعه، مبتنی است بر به رسمیت شناسی عزت و شخصیت انسان و احترام به آنها.

 

۱۸

  •     در کانون کلیه کردوکار دولتی ما انسان قرار دارد.
  •     انسان با لیاقت ها و خدماتش، انسان با ارضای حوایج مادی  و فکری اش.

 

۱۹

  •     هر شهروند دولت سوسیالیستی ما، آلمان دموکراتیک را در فردیت و کلیت آن نمایندگی می کند.
  •     هر فرد حامل نه فقط مسئولیت شخصی نسبت به خدمات کاری خویش، نسبت به رفاه خود و خانواده خود، بلکه علاوه بر آن، نسبت به توسعه اقتصادی و فرهنگی کلی دولت سوسیالیستی ما، نسبت به تحکیم و به رسمیت شناسی آن است.

 

۲۰

  •     با توسعه این وحدت مسئولیت شناسی فردی با مسئولیت شناسی کلی آگاهانه، شخصیت سوسیالیستی رشد می کند و تعالی می یابد.

 

۲۱

  •     افراد هر چه بیشتر با دولت سوسیالیستی خود هویت شناسی می کنند، مؤثریت شان در کلکتیو (دسته جمعی) به همان میزان، افزونتر می گردد.

 

۲۲

  •     افراد هر چه بنیادی تر به لحاظ سیاسی، فنی و فرهنگی تخصص می یابند، آزادی شان در همکاری، همپلانبندی و همفرمایی (اشتراک در حکومت) مطلعانه تر تحقق می یابد.

 

۲۳

  •     فقط سوسیالیسم است که از عهده تشکیل این وحدت میان دولت و شهروندان، دولت و جامعه برمی آید.
  •     برای این که فقط در سوسیالیسم است، که تضاد استثمارگران با استثمارشوندگان از بین می رود.»
  •     (والتر اولبریشت، «قانون اساسی دولت سوسیالیستی ملت آلمان»، اجلاس هفتم نمایندگان خلق جمهوری دموکراتیکی آلمان، ۱۹۶۸)

 

  •     مراجعه کنید به دموکراسی

 

پایان

دولت

 Staat by Timo Kuilder @zwartekoffie @regularbolditalic . . . . . . . . . . # staat #regularbolditalic #zwartek… | Typography fonts, Lettering design,  Typeface design

 پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین

 

 

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/6731

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/6745

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/6755

 

۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/6768

 

۵

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/6777

 

۶

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/6798

 

پایان

دایرة المعارف جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی (۷۵۶)

 Staat – Wikipedia

 

 پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین

 

 

دولت

ادامه

۱۵

·    به قول والتر اولبریشت، «در سایه رابطه مبتنی بر برادری میان طبقات و اقشار اجتماعی دوست، شهروندان در رابطه کاملا نوینی نسبت به جامعه و دولت قرار می گیرند.

·    دولتو جامعه سوسیالیستی هم متقابلا به مثابه کل و اجتماعات دولتی و جامعتی در رابطه کاملا نوینی نسبت به تک تک افراد، یعنی شهروندان قرار می گیرد.

 

۱۶

·    در دولت سوسیالیستی ما، انسان، دیگر غلام حلقه به گوش و یا حتی اوبژکت (آلت دست) قدرت دولتی و سیاست آن نیست.

 

۱۷

·    نظام دولتی و جامعتی ما به میزان هرچه بیشتری مبتنی است بر اکتیویته تک تک اعضای جامعه، مبتنی است بر به رسمیت شناسی عزت و شخصیت انسان و احترام به آنها.

 

۱۸

·    در کانون کلیه کردوکار دولتی ما انسان قرار دارد.

·    انسان با لیاقت ها و خدماتش، انسان با ارضای حوایج مادی  و فکری اش.

 

۱۹

·    هر شهروند دولت سوسیالیستی ما، آلمان دموکراتیک را در فردیت و کلیت آن نمایندگی می کند.

·    هر فرد حامل نه فقط مسئولیت شخصی نسبت به خدمات کاری خویش، نسبت به رفاه خود و خانواده خود، بلکه علاوه بر آن، نسبت به توسعه اقتصادی و فرهنگی کلی دولت سوسیالیستی ما، نسبت به تحکیم و به رسمیت شناسی آن است.

 

۲۰

·    با توسعه این وحدت مسئولیت شناسی فردی با مسئولیت شناسی کلی آگاهانه، شخصیت سوسیالیستی رشد می کند و تعالی می یابد.

 

۲۱

·    افراد هر چه بیشتر با دولت سوسیالیستی خود هویت شناسی می کنند، مؤثریت شان در کلکتیو (دسته جمعی) به همان میزان، افزونتر می گردد.

 

۲۲

·    افراد هر چه بنیادی تر به لحاظ سیاسی، فنی و فرهنگی تخصص می یابند، آزادی شان در همکاری، همپلانبندی و همفرمایی (اشتراک در حکومت) مطلعانه تر تحقق می یابد.

 

۲۳

·    فقط سوسیالیسم است که از عهده تشکیل این وحدت میان دولت و شهروندان، دولت و جامعه برمی آید.

·    برای این که فقط در سوسیالیسم است، که تضاد استثمارگران با استثمارشوندگان از بین می رود.»

·    (والتر اولبریشت، «قانون اساسی دولت سوسیالیستی ملت آلمان»، اجلاس هفتم نمایندگان خلق جمهوری دموکراتیکی آلمان، ۱۹۶۸)

 

·    مراجعه کنید به دموکراسی

 

پایان 

ادامه دارد.

 

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۳)

Bild

میم حجری 


۴۰۶

 سنگ سخنگو

 

فک کن ۹ ماه بچه تو شیکمت باشه بعد بزرگش کنی بهش غذا بدی و مراقبش باشی بعد شلوارتو بکشه پایین فیلم بگیره بزاره تو اینترنت

 

سگ سخن جو 

 

خوب

این به چه معنی است؟

 

این اولا بدان معنی است که معیارها عوض شده اند.

یعنی

معیارها بند تنبانی و پایین تنه ای شده اند.

 

این ثانیا بدان معنی است که  پایین تنه اعضای جامعه جنگلیزه شده (چه ماده و چه نر)

پیشرفته تر و زیباتر از کله آنها ست.

 

این ثالثا

به

معنی سیطره نیهلیسم اخلاقی (اخلاق ستیزی) است.

 

نیهلیسم اخلاقی مشخصه مهم فاشیسم و فوندامنتالیسم (خمینیسم، طالبانیسم، داعشیسم ...) است. 

 

 ۴۰۷

 سنگ سخنگو

 

رئال ترین فیلم عاشقانه ای که دیدین چی بوده؟ فیلمی که وقایع و روابطش فیلم طور نباشه و رفتار و عکس العمل های شخصیت ها به واقعیت نزدیک باشه

 

سگ سخن جو

 

فیلم چیست؟

 

فیلم

بر اساس فیلمنامه تهیه می شود و فیلمنامه بر اساس رمان

 

رمان مربوطه

نخست به صورت کتاب مصور در می آید

 و

کتاب مصور

به

با نقشبازی هنرپیشه های درخور به صورت تصاویر سیار یعنی فیلم در می آید.

 

بنایرین

فیلم

تصوری است که به صورت تصاویر سیار درآمده است.

 

یعنی میان رمان و فیلم تفاوت ماهوی وجود ندارد.

 

یعنی

فیلم به همان اندازه رئال است که رمان رئال است.

 

رمان 

اما

اثری هنری است و نه اثری علمی.

 

رمان جنبه سوبژکتیو قوی تری دارد.

رمان توسط نویسنده ای تحریر می یابد.

از 

قول کودکی و یا پیری

نقل می شود.

 

یعنی خاطرات نویسنده و یا هر کس دیگر

احیا می شوند و روی کاغذ می نشینند.

 

رمان و فیلم در خطوط کلی اش می تواند رئالیستی باشد.

درجه رئالیته رمان و فیلم

بسته به جهان بینی نویسنده است.

رمان عشقی رئالیستی که فیلم شده و ما دیده ایم،

از اونوره دو بالزاک

تحت عنوان اوژنی دو گرانده بوده است.

 

۴۰۸ 

 سنگ سخنگو

 

بچه ها چرا چطوری با این ط نوشته میشه ولی وقتی میخوایم بنویسیم چته؟ با ت مینویسیم؟

 

سگ سخن جو  

چطوری؟

مبتنی بر وازه طور (چگونگی) است.

چته

مخفف «چه ات است»

 است.

معنی هر دو یکی است ولی مبانی شان متفاوت است.

 

 ۴۰۹

 سنگ سخنگو

 

تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود 

هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست  

سعدی

 

سگ سخن جو

 

معنی تحت اللفظی:

اگر گوشت و پوست اندامم بپوسد  و گرد (پودر) حاصله را باد ببرد

مهر تو در استخوانم باقی خواهد ماند.

 

سعدی

  باستان شناسی هم می داند.

استخوان

واقعا هم عمر درازی دارد.

استخوان های دینوسور ها پس از میلیون ها سال همچنان و هنوز کشف می شوند.

 

البته

مهر کسی در دل کسی نمی ماند چه رسد به ماندنش در استخوان کسی.

اولا

آدم ها

چه عاشق و چه معشوق

در تحول مدامند.

کسی که امروز دوست نامیده می شود

فردا می تواند دشمن نامیده شود.

به

 قول کسرایی

نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار

 

۴۱۰ 

 سنگ سخنگو

 

پرسید: 

چگونه‌ای؟ 

 

گفت: 

چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یک بر تخته‌ای بمانند؟

 گفت: 

صعب باشد. 

گفت: 

حال من هم چنین است.  

عطار   

تذکرة الاولیا

 

 سگ سخن جو 

 

هی عطار

  دریا کجا بود.

کشتی کجا بود.

ما دربدرانیم که ذره ای امید به بهبود در دل نداریم.

 

ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم فلسفی (الف) اتیک (اخلاق) (۷)

 Das Dreieck von Ethik, Moral und Recht | Michael Rasche

 

پروفسور دکتر ماتهویس کلاین

برگردان 

شین میم شین 

 

 

خ

اتیک قرن هجدهم

 

۱

اتیک ماتریالیست های فرانسه

 

۱

دنیس دیدرو

(۱۷۱۳ ـ ۱۷۸۴)

یکی از خلاق ترین اندیشمندان ماتریالیست روشنگری اروپا

 از مؤلفین برجسته دایرة المعارف فرانسه

    از همکاران و دوستان دآلمبر، روسو، کاندیلا.

 

·      در آموزه های فلسفی و سوسیولوژیکی ماتریالیست های  فرانسوی (دیدرو، هلوه تیوس و هولباخ) تفکر اتیکی مترقی فلسفه ماتریالیستی پیشین پیشرفت های چشمگیری می کند.

 

۲

کلود آدرین هلوه تیوس

 (۱۷۱۵ ـ ۱۷۷۱)

 فیلسوف ماتریالیست فرانسه

 

·      فلسفه ماتریالیستی آنان به سلاح ایدئولوژیکی بورژوازی جوان در مبارزه بر ضد نظام فئودالی ـ استبدادی و ایدئولوژی آن بدل می شود.

 

۳

پل هنری تیری د هولباخ

(۱۷۲۳ ـ ۱۷۸۹)

از متفکران رادیکال قرن هجدهم

از همکاران دید رو و دآلمبر

از مؤلفین دایرة المعارف (۳۵ جلدی)

آته ئیست، دترمینیست و ماتریالیست

 

·      نظریات اتیکی ماتریالیست های  فرانسوی در قرن هجدهم خصلت آته ئیستی و ضد تئولوژیکی دارند.

 

۴

·      پایه و اساس فلسفی درک اخلاقی آنها را سنسوئالیسم ماتریالیستی تشکیل می دهد.

 

·      مراجعه کنید به سنوسئالیسم (حسگرائی)

 

۵

·      آنها سنسوئالیسم ماتریالیستی را برای توضیح رفتار انسان ها به خدمت می گیرند.

 

۶

·      آغازگاه اتیک آنها را «طبیعت» انسانی و «منافع شخصی» هر فرد تشکیل می دهد که در طبیعتش نهفته است.

 

۷

·      بر طبق تز سنسوئالیستی مبنی بر اینکه انسان دانش خود را از تجربه حسی کسب می کند، ماتریالیست های  فرانسوی اعلام می کنند که هنجارها و قواعد اخلاقی محصول محیط اجتماعی است.

·      محیطی که انسان ها در آن زاده می شوند و زندگی می کنند.

 

۸

·      محیط اجتماعی، نظام سیاسی و قانونگزاری سمت و سوی کیفیت اخلاقی انسان ها را، منافع و علایق آنها را تعیین می کنند و میان فضایل و رذایل مرزبندی می کنند.

 

۹

·      ماتریالیست های  فرانسوی از این واقعیت امر نتیجه انقلابی می گیرند و اعلام می کنند که برای نیل به اخلاقمندی (فضیلت اخلاقی) عالی تر باید شرایط اجتماعی را تغییر داد.

 

۱۰

·      آنها پیشنهاد می کنند که باید با قانونگزاری معقول و تربیت مبتنی بر خرد، منافع شخصی را با منافع اجتماعی به طرز معنامندی پیوند داد و بدین طریق انسان های اخلاقمند تربیت کرد.

 

۱۱

·      خدمت به خلق و «رفاه عمومی» به نظر  آنان، سرچشمه سجایای اخلاقی و همزمان هدف قوانین، عادات و رسوم است.

 

۱۲

·      ماتریالیست های  فرانسوی طرفدار اگوئیسم به اصطلاح «معقول» بوده اند.

 

·      مراجعه کنید به اگوئیسم  

 

۱۳

·      فضیلت واقعی، به نظر  آنان در این است که انسان با جامه عمل پوشاندن منطبق با منافع کل جامعه به منافع شخصی خود، سهم خود را به سعادت عمومی و به رفاه خلق ادا خواهد کرد.

 

۱۴

·      هدف ماتریالیست های  فرانسوی از آموزه های اتیکی (تعالیم اخلاقی)، تئوری های مربوط به منافع شخصی، رفاه عمومی، خدمت به خلق، طبیعت تغییرناپذیر انسانی و نقش محیط اجتماعی آنها، که بنا بر ماهیت تاریخی ـ اجتماعی شان تئوری های بورژوائی اند، کمک به پیروزی بورژوازی نوخاسته در مبارزه بر ضد فئودالیسم است.

 

۱۵

·      این آموزه ها اما در عین حال، پیشرفت خارق العاده ای در تاریخ تفکر اتیکی محسوب می شوند.

 

۱۶

·      ماتریالیست های  فرانسوی به کمک این آموزه های اتیکی به پیروزی های فکری بزرگی در مبارزه بر ضد فلسفه و اتیک اسکولاستیکی، قرون وسطائی و ارتجاعی دست می یابند.

 

۲

اتیک در آثار شعرا و نویسندگان آلمانی  

 

·      در آلمان، تفکر اتیکی ترقی طلب، در این دوره به ویژه در آثار شعرای زیر  بازگو می شود:

 

الف

گوت هلد افرائیم لسینگ

(۱۷۲۹ ـ ۱۷۸۱)

نویسنده  و شاعر برجسته روشنگری آلمان

 

·      لسینگ

 

ب

یوهان گوتفرید هردر

(۱۷۴۴ ـ ۱۸۰۳)

نویسنده، شاعر، مترجم، تئولوگ، فیلسوف تاریخ و فرهنگ کلاسیک وایمار (آلمان)

متنفذترین نویسنده و متفکر عصر روشنگری

ستارگان چهارگانه وایمار

(هردر، وایلند، گوته، شیللر)

آثار:

بررسی منشاء زبان

ایده هائی راجع به فلسفه تاریخ بشریت

باد و  خورشید

متا نقدی ابر «نقد خرد محض» (کانت)

 

·      هردر

 

پ

فریدریش شیللر

(۱۷۵۹ ـ ۱۸۰۵)

شاعر، نمایشنامه نویس، مورخ، فیلسوف آلمانی

ویلند، گوته، هردر و شیللر ستاره های چهارگانه جمهوری وایمار محسوب می شوند.

 

·      شیللر

ت

یوهان ولفگانگ گوته

(۱۷۴۹ ـ ۱۸۳۲)

شاعر و عالم علوم طبیعی آلمان

تألیف در زمینه های زیر:

شعر

درام

قصه

آثار اوتوبیوگرافیکی، استه تیکی، هنری، ادبی

همراه با شیللر جزو کلاسیک های جمهوری وایمار

 

·      گوته

 

·      نظریات اتیکی این شخصیت ها در آثار ادبی خارق العاده ای مطرح می شوند.

·      از آن جمله اند:

 

الف

·      نامه های هردر راجع به اشاعه بشردوستی.

 

ب

·      اثر لسینگ تحت عنوان «ناتان خردمند»

 

پ

·      درام های شیللر از قبیل «راهزن»، «حیله و عشق» و غیره.

 

ت

·      آثار گوته، به ویژه « فاوست»

 

موضوعات اتیکی مطروحه

 

۱

·      لسینگ، هردر، شیللر و گوته در آثار ادبی خود حق شخصیت انسانی بر آزادی و سعادت دنیوی را با شور و شوق تمام نمایندگی می کنند.

 

۲

·      آنها از سوئی ریاضتکشی مذهبی و فاتالیسم را به تیغ تیز انتقاد می سپارند و از سوی دیگر فساد اخلاقی و استبداد و خودکامگی فئودالی اشراف را.

 

·      مراجعه کنید به فاتالیسم (سرنوشتگرائی)  

 

۳

·      آنها مبارزان سلحشور اندیشه های هومانیسم و درک خوش بینانه از تاریخ بوده اند.

 

·      مراجعه کنید به هومانیسم  

 

۴

·      محتوای هومانیستی آثار آنان سبب می شود که برای آنان در ادبیات جهانی و در تفکر اتیکی پیشرفت طلب بشریت جا و مقام ابدی خارق العاده ای اختصاص داده شود.

 

۳

اتیک کانت

ایمانوئل کانت

 (۱۷۲۴ ـ ۱۸۰۴)

برجسته ترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان

 

اثر او تحت عنوان «نقد خرد محض» نقطه عطفی در تاریخ فلسفه و آغاز فلسفه مدرن محسوب می شود.

کانت در زمینه های زیر دورنمای فراگیر نوینی به روی فلسفه گشوده است:

اتیک (نقد خرد عملی)

استه تیک (نقد قوه قضاوت)

مذهبفلسفه

حقوقفلسفه

تاریخفلسفه

«چنان عمل کن، که بشریت را هم در شخص خویش و هم در شخص دیگر، همیشه همزمان به مثابه  هدف در نظر گیری و هرگز نه به مثابه  وسیله صرف!»

 

۱

·      در آثار کانت برای مسائل اتیکی فضای وسیعی اختصاص داده می شود.

 

۲

·      به نظر  کانت، منشاء مفاهیم اخلاقی در «خرد عملی» انسان است.

 

۳

·      مفاهیم اخلاقی در عرصه خرد عملی، مستقل از منافع مشخص از هر نوع، به طور اپریوری (به طور ماورای تجربی) وجود دارند.

 

۴

·      خرد عملی کانت، مثل دعوت به اطاعت از خرد عملی با قانون اخلاقی عام، با فرمان اخلاقی بی چون و چرای زیر انطباق دارد:

·      «چنان عمل کن، که ماکسیم خواست تو همیشه بتواند به مثابه  اصل یک قانونگزاری عام معتبر باشد!»

 

۴

·      قانون اخلاقی کانت اما فقط فرم عمل را در مد نظر دارد و نه محتوای عمل را و عواقب ناشی از آن را.

 

۵

·      به همین دلیل است که کانت انجام تکلیف را نه به خاطر آماج های خارجی، بلکه فقط و فقط به خاطر «احترام به قانون»، به خاطر خود «تکلیف» انتزاعی  طلب می کند.

 

۶

·      درک مبتنی بر «خودمختاری اراده» کانت از تکلیف بر ضد درک مبتنی بر «وابستگی» تئولوژی و فلسفه اسکولاستیکی از تکلیف تنظیم یافته و لذا پیشرفتی در تفکر اتیکی محسوب می شود.

 

۷

·      قانون اخلاقی ـ به نظر  کانت ـ حاکی از آن است که هدف از عمل انسانی خود انسان است.

 

۸

·      قانون اخلاقی بیانگر هدف نهائی است.

 

۹

·      قانون اخلاقی حاکی از این واقعیت امر است که انسان به مثابه «موجود خردمند»، خود را به مثابه  هدف فی نفسه در مد نظر دارد.

 

۱۰

·      از این رو ست که فرمولبندی دوم قانون اخلاقی کانت به شرح زیر صورت می گیرد:

·      «چنان عمل کن، که بشریت را هم در شخص خویش و هم در شخص دیگر، همیشه همزمان به مثابه  هدف در نظر گیری و هرگز نه به مثابه  وسیله صرف!»

 

۱۱

·      علیرغم خصلت انتزاعی و فرمال قانون اخلاقی کانت، علیرغم قطع رابطه با مبارزه سیاسی عملی و قطع رابطه با حیات اجتماعی مشخص، اینجا گرایش ضد فئودالی صریح اتیک کانت به وضوح دیده می شود.

 

۱۲

·      کانت از عزت شخصیت انسانی بر ضد نظام فئودالی ـ استبدادی به دفاع برمی خیزد، ولی از حد به رسمیت شناختن صرفا فرمال حقوق بشر فراتر نمی رود.

 

۱۳

·      در اتیک کانت، عقب ماندگی، عجز و ناپیگیری سیاسی بورژوازی آلمان در آن زمان انعکاس می یابد.

 

۱۴

·      بورژوازی ـ همچنان و هنوز ـ اتیک کانت را به خدمت می گیرد، تا به کمک براهین انتزاعی و فرمال آن، منافع طبقاتی خویش را سرپوش نهد و زحمتکشان تحت استثمار خود را به خدمتگزاران طبقات کاپیتالیست مبدل سازد.

 

۱۵

·      اتیک کانت ـ بالاخره ـ در این تز به اوج خود می رسد که انسان به سبب ناقص بودن خویش قادر به تحقق کامل قانون اخلاقی نیست و برای این کار به روحی فناناپذیر، یعنی به خدا نیاز دارد.

 

۱۶

·      بدین طریق، قانون اخلاقی در فلسفه کانت ـ علیرغم تأکیدات مکرر بر عقل بشری و اراده انسانی ـ در تحلیل نهائی، خصلت فرمان الهی به خود می گیرد و خود خدا به پیش شرط و ضامن اجرای عمل اخلاقی انسان ها ارتقا می یابد.

 

ادامه دارد.

خود آموز خود اندیشی (۳۱۷)

 

شین میم شین

نه 

اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه

اندیشیدن مادر زادی.

 

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۳۲)

 

حکایت دهم

بخش دوم  

 

۱

مگو:

«جاهی از سلطنت بیش نیست

که ایمن تر از ملک درویش نیست.

 

معنی تحت اللفظی:

مگو که سلطنت علیرغم داشتن عالی ترین مقام

نامطمئن تر از زندگی رعایا ست.

 

محتوای این بیت شعر و بقیه ابیات این شعر

در نقد برتر جا زدن زندگی توده بی همه چیز از زندگی طبقه حاکمه و به ویژه دربار سلطنتی است.

 

سعدی

در این بیت شعر،

دیالک تیک طبقه حاکمه و توده

را

 به شکل دیالک تیک جاه سلطنت و ملک درویش بسط و تعمیم می دهد و همان منطقی را به عنوان آلترناتیو موضع قبلی خود مطرح می سازد، که اعضای طبقه حاکمه (اشراف بنده دار، فئودال و دربار) همه روزه به خورد مردم می دهند:

سلطنت ایمن تر از ملک درویش نیست.

 

مشکل خواننده اشعار سعدی، یکی دو تا نیست،

 لحظه ای غفلت، همان و تزریق زهر مهلک ایدئولوژیکی ـ فئودالی در شاهرگ ضمیرش، همان.

 

سعدی مغز خواننده را از تفکر مستقل باز می دارد.

 

او به سلیقه خود و بنا بر نیات طبقاتی ـ ایدئولوژیکی خود تز و آنتی تز موضوع را تعیین می کند، تا (۱)  مورد نظرش را استخراج کند.

 

جواب

 

او به سلیقه خود و بنا بر نیات طبقاتی ـ ایدئولوژیکی خود تز و آنتی تز موضوع را تعیین می کند، تا (سنتز)  مورد نظرش را استخراج کند.

 

 

سعدی

در باب هفتم گلستان

«در جدال سعدی با درویش بر سر مسئله فقر و ثروت»

نیز همین حیله و نیرنگ طبقات حاکمه را به کار می بندد:

 

او نظرات خود و را از زبان مخالف خود ابراز می دارد و حتی متدئولوژی فکری خود را به او تحمیل می کند.

 

بدین طریق دست و پای خواننده بی سلاح به کلی بسته می شود و سرگیجه می گیرد.

 

سعدی در این بیت شعر، اولا سلطنت را عالی ترین جاه تلقی می کند.

 

این همان نیرنگ ایدئولوگ های رنگارنگ بنده داری و فئودالیسم است که بی شرمانه قدیسین را شاهنشاه اسلام و خدا را شاهنشاه آسمانها نام می دهند و به طور غیرمستقیم به توجیه رژیم سلطنتی خودکامه در زمین می پردازند.

 

سعدی

ثانیا ادعا می کند که سلطنت ایمن تر از ملک درویش نیست.

 

سعدی با انتخاب مفهوم انتزاعی «درویش»، کار خود را سهل و کار خواننده را بسیار دشوار می سازد.

 

اکنون در دیگ بزرگ (۲) هر طبقه اجتماعی دلبخواه خود را می ریزد و هم می زند.

 

جواب

 

اکنون در دیگ بزرگ (درویش) هر طبقه اجتماعی دلبخواه خود را می ریزد و هم می زند.

 

اگر درویش، مفهومی است که شامل بنده ها، غلامها، نوکرها، کلفت ها، کنیزها، رعایا و پیشه وران همیشه در راه

است،

 از کدام «ملک» می توان سخن گفت، که امن تر و ایمن تر از ملک سلطنت باشد؟

 

ادامه دارد.

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۲)

Bild

میم حجری 

 

۴۰۱

 سنگ سخنگو

 

اگه منتظری تا عشق بعدی خودتو پیدا کنی به اینه نگاه کن!

 

سگ سخن جو

 

عشق

ریخته زیر دست و پا.

 

آدم می تواند در یک چشم به هم زدنی عاشق هر ولگردی شود و 

هر ولگردی می تواند عاشق او 

شود.

 

در آیینه باید دوست واقعی خود را پیدا کرد

به قول فروغ

منجی خود را. 

 

۴۰۲ 

 سنگ سخنگو

 

ما که نمیگیم سکس نخواید ما میگیم فقط سکس نخواید

 

سگ سخن جو

 

منظور از سکس چیست؟

 

سکس یا در دیالک تیک عشق و سکس وجود دارد 

و 

یا 

اصلا سکس نیست.

 

جفتگیری مکانیکی با هر مست و هر ولگرد

عاری از عشق است 

یعنی اصلا سکس نیست.

 

سکس

طبیعتا

وسیله و راهی برای ممانعت از انفجار روحی و روانی عاشق بی خویش است.

سکس مثل منفذ خروج بخار سماور جوشان و خروشان درون است.

 

۴۰۳

 سنگ سخنگو

 

به این مجلس آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه ولی یه چیز مسلمه، ما خیلی بدبختیم، خیلی

 

سگ سخن جو

 

این اراذل و اوباش مگر انتخاب نمی شوند؟

 

کیا اینا را انتخاب می کنند؟

 

ما 

بدبختیم 

و

 یا 

نفهم و بی شعور؟

 

۴۰۴

 سنگ سخنگو

 

چرا اونی ک ازش خوشمون میاد دوستمون نداره؟

 

سگ سخن جو 

 

عشق

چیزی یکطرفه است.

 

کسی که تو عاشق او هستی

خودش دنبال معشوق دیگری است

 

عشق رابطه نیست.

وابستگی یکی به دیگری است.

 

چه بسا کسا که عاشق دشمن خود می شوند.

 

عشق

پدیده ای ضد عقلی است.

 

عشق

محکوم به شکست است

مگر اینکه به رابطه تبدیل شود

یعنی دو طرفه گردد.

 

یعنی

دوستی 

شود.

 

دوستی رابطه دو طرفه است.

دشمنی هم به همین سان.

 

 ۴۰۵

 سنگ سخنگو

 

خیلی اهل آرایش نیستم، الان با کرونا و ماسک هم که دیگه اون دوتا خط رو هم تو صورتم نمی‌کشم، یه ماسک میذارم و میرم بیرون مثل اینکه همه همینطور شدن!

 

سگ سخن جو

 

آره.

کرونا

علیرغم مضرات بیشمار

مزایایی هم داشته است.

 

کرونا

به

معاییر ارزشی بی ارزش و استیل زیست مد روز  طبقه حاکمه

  فاتحه ای بلند خوانده است.

ادامه دارد.

درنگی در خرافه ای از هانا آرنت (۳)

Amazon.fr - Hannah Arendt und Martin Heidegger: Geschichte einer Liebe -  Grunenberg, Antonia - Livres   

 هانا آرنت

(۱۹۰۶ ـ ۱۹۷۵)

 

فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخ‌نگار آلمانی - آمریکایی 

هانا آرنت 

 سال‌ها در دانشگاه‌های ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد  

 زمینهٔ فلسفه و آثار او، 

موضوعاتی هم‌چون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی 

  تمامیت‌خواهی حکومت‌های استبدادی 

 

درنگی

از

ربابه نون

 

نظام‌های توتالیتر در طول حیات خود سه فاز دارند:

 

۱

در فاز اول، 

اکثریت مردم

 سرمست از ایدئولوژی

 به‌

دنبال رهبران‌شان 

راه می‌افتند 

گویی

 بهشت گمشده ‌ی خود 

را یافته‌اند. 

ایدئولوژی را دربست می‌پذیرند و خواهان کوچک‌ترین تغییری در آن نیستند.

 

در این جمله اول هانا آرنت،

مشخصات اصلی نظام توتالیتر کذایی او

تعیین می شوند:

 

۱

توده

به مثابه گله همگونی از جنس گاو و خر.

 

۲

ایده ئولوژی

به

صورت چیزی از جنس شراب و شربتی مستی بخش

 

۳

رهبران

به 

مثابه شخصیت های انتزاعی و ماورای اجتماعی و ماورای طبقاتی

 

۴

آرمان و ایدئال مطروحه

به

 مثابه اوتوپی (بهشت گمشده) کلی و انتزاعی و ماورای طبقاتی

 

۲

در فاز اول، 

اکثریت مردم

 سرمست از ایدئولوژی

 به‌

دنبال رهبران‌شان 

راه می‌افتند 

گویی

 بهشت گمشده ‌ی خود 

را یافته‌اند. 

ایدئولوژی را دربست می‌پذیرند و خواهان کوچک‌ترین تغییری در آن نیستند.

 

همه این عناصر نظامات توتالیتر مورد نظر هانا آرنت

غیر تاریخی و انتزاعی اند.

 

برای اثبات بطلان این ادعای هانا 

باید 

تحلیل غیر تاریخی - انتزاعی (مجرد) او

را

با

تحلیلی تاریخی ـ مشخص

جایگزین ساخت. 

 

یعنی

توده و  ایده ئولوژی و رهبران

را

به

نام 

نامید.

 

توده 

(اکثریت مردم) 

در آن صورت 

دیگر

نه

  گله همگونی از جنس گاو و خر

بلکه

ترکیبی از طبقات و اقشار اجتماعی معین با منافع متفاوت و حتی متضاد نمودار می گردد.

 

ایده ئولوژی

در آن صورت

ترک انتزاعیت و کلیت می کند

و

با

ماهیت طبقاتی معینی

 از 

ایده ئولوژی های دیگر

 متمایز می گردد.

 

آنگاه دیگر نمی توان 

ایده ئولوژی ضد علمی، خرافی و ایراسیونالیستی (خردستیز) بورژوازی امپریالیستی

 را 

با 

ایده ئولوژی علمی و راسیونالیستی طبقه کارگر

یکسان جا زد و دست به عوامفریبی زد.

 

ضمنا

دیگر نمی توان ایده ئولوژی مطلقا علمی طبقه کارگر (مارکسیسم ـ لنینیسم)

را 

مستی بخش

قلمداد کرد.

 

آنگاه دیگر نمی توان

رهبران

را

به 

مثابه شخصیت های انتزاعی و ماورای اجتماعی و ماورای طبقاتی

جا زد

و

آرمان و ایدئال طبقاتی مطروحه

را

به

مثابه بهشت گمشده کلی و انتزاعی و ماورای طبقاتی

(اوتوپی، مدینه فاضله)   

به 

خلایق قالب کرد.

 

آنگاه

دیگر نمی توان حفظ وضع موجود توسط فاشیسم 

را

با

انقلاب سوسیالیستی

یعنی 

با 

نفی دیالک تیکی وضع موجود

و

گذار به پله متعالی توسعه جامعتی

یکسان قلمداد کرد.

 

۳

در فاز اول، 

اکثریت مردم

 سرمست از ایدئولوژی

 به‌

دنبال رهبران‌شان 

راه می‌افتند 

گویی

 بهشت گمشده ‌ی خود 

را یافته‌اند. 

ایدئولوژی را دربست می‌پذیرند و خواهان کوچک‌ترین تغییری در آن نیستند.

 

آنچه که هانا آرنت نمی داند و یا می داند و بدان سرپوش می نهد،

این حقیقت امر است

که

هر طبقه اجتماعی

 ایده ئولوژی طبقاتی خاص خود را با شیر مادر اندر می کند و با کفن و دفن از خود به در می راند.

 

ایده ئولوژی

 طبقاتی ترین چیز در هر جامعه بشری است.

 

ایده ئولوژی

را

توده 

چه در بست و چه نیم بند 

نمی پذیرد.

 

ایده ئولوژی 

را

هر طبقه اجتماعی

دارد و حمل می کند و اثبات می کند.

 

هر بیت شعری، هر شعاری، هر قصه ای، هر تابلوی نقاشی ئی، هر تندیسی، هر تصنیف و مرثیه و نوحه و ترانه و آواز و سرودی

مهر  ایده ئولوژیکی ـ طبقاتی  معینی را بر پیشانی خویش دارد.

 

ادامه دارد.

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۸۱)

Bild

میم حجری 

 

۳۹۶ 

 سنگ سخنگو

 

 کشوری جز ایران هست که کلاب نداشته باشه؟

 

سگ سخن جو 

 

در  ایران 

عنگلاب شده است

خلایق به عوض گلاب

عنگلاب دارند.

 

  

 ۳۹۷

سنگ سخنگو

 

من واقعا هیچ دوستی ندارم

 

سگ سخن جو

 

مطمئنی که تعریف روشنی از مفاهیم دوستی و دوست داری؟

 

ما با چهار نوع پیوند میان ـ انسانی سر و کار داریم:

 

۱

آشنا

در

دیالک تیک آشنا و بیگانه

 

۲

عشق

در

دیالک تیک عشق و نفرت

 

۳

دوستی

در

دیالک تیک  دوست و دشمن

 

۴

رفاقت

در

دیالک تیک رفاقت و خصومت

 

سکنه جماران چه بسا آشنایی را با دوستی عوضی می گیرند.

 

وقتی تو می گویی:

 «من واقعا هیچ دوستی ندارم»

بدان معنی است که تو دشمنی هم نداری.

 

آشنا شدن با کسی و عاشق کسی شدن آسان است.

پیدا کردن دوست و برقراری پیوند دوستی با کسی

 اما به شناخت و شعور نیاز مبرم دارد:

یعنی 

هم 

محتاج خودشناسی 

است

 و 

هم 

محتاج همنوع شناسی.

 

به

محض پیدا کردن دوست، 

سر و کله دشمن پیدا می شود.

 

 دوستی و دشمنی با کسی بر اساس منافع مشترک و متضاد با او تشکیل می یابد.

 

سیاوش کسرایی

شعر زیبا و پر محتوایی در این زمینه دارد.

 

نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار

آدمی نیز به یک ارج و بها

 

در جوانی پدرم

سنگک یک من یک شاهی بر خوانش بود

و چه شب ها که به شوق

پاسداری می داد

بر در مجلس شورا تا صبح

تا که مشروطه نیفتد به کف استبداد

و سرانجام ز خونی که روان شد بر خاک

ساقه خشک پر رنگین داد

پدرم یک تن از جوخه آزادی بود

آفرین بود بسی بر پدرم

 

پس یک چند از آن دوره پر شور و خروش

مزد پیروزی ها را پدرم

پهن می کرد به حوض خانه بساطی رنگین

گوش می داد به آواز قمر

و به تار درویش

و به نقل و سخن یک دو سه تن از احباب

و گوارای وجود

گلویی تر می کرد

و چنین شد که گل تنهای آزادی

گل نو ریشه بی حرمت و پاس

توی گلدان بلورین به سر رف خشکید

 

کم کمک دور شد از ره پدرم

پدرم یک تن از جمله بی راهان شد

شرم بادا نفرین

 

پیر مرد اینک با پایی سست

و به دستی لرزان

می خرد سنگک را شخصا هر یک دانه چار ریال

 

نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار

آدمی نیز به یک ارج و بها

و نمی گردد تنها این بسیار فنون چرخ و فلک می گردد

دوست می گردد دشمن با تو

وز نیازی دشمن

کینه بگذاشته می گردد دوست

 

کیست کدبانوی این خانه که هر روز از نو

به حساب عمل ما برسد

گل سرما بزند

یا سر ما بزند بر گل دار؟

 

۳۹۸ 

 سنگ سخنگو

 

یکی از دلایل «زود» تموم شدن رابطه هاتون «دیر» معرفی کردن خود واقعیتونه

 

سگ سخن جو 

 

منظور از رابطه چیست؟

 

رابطه همیشه دو طرفه است.

عشق و سکس

اما

رابطه نیست.

وابستگی یکی به دیگری است.

 

برای تشکیل رابطه از هر نوع

  هر دو طرف باید همدیگر را بشناسند

و

نه

فقط یکی معرفی شود.

 

شناخت چیزها و آدم ها اما به تجربه نیاز دارد.

به همین دلیل در ضرب المثل های توده ای

به

قدمت دوست 

(رابطه)

اهمیت قایل می شوند.

 

 ۳۹۹

سنگ سخنگو

 

 من سراپا دردم 

تو بیا درمان شو.

 

سگ سخن جو

 

آدم ها

می توانند مریض  و طبیب (دردمند و درمانگر) باشند.

ولی نمی توانند درمان باشند.

 

مگر اینکه آدم نباشند.

 

تنزل دادن کسی به درجه درمان

توهین به آدمیت او ست.

 

۴۰۰ 

 سنگ سخنگو

 

هر آدم بيخيالي يه عمر گريه كرده

 

سگ سخن جو 

 

تو بیشک معنی بیخیال را نمی دانی.

 

بی خیال مثل سیب زمینی بی تفاوت است

برایش همه چی یکسان است.

به زبان بی ادبان «جهان و مافیها تخمش هم نیست.»

 

ادامه دارد.