سخنان نغز این و آن (۴۳)
آوازی از پنجره ماه
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
(1345)
· آدم،
· ای رفته از بهشت
· ای مانده در زمین
· عریان و پاک و باکره و تفته مانده ام
· هان، بر شو و ببین،
· تا اوج قله هاش همه خواهش است و بس
· این سینه ها در آرزوی بارور شدن
· و این ساقه ها که سنگ ستم می کشند سخت
· از جان خشک خویش و غم بی ثمر شدن
· دیری است یاوه مانده و بی تاب و بی قرار
· نه، خنده می زنم
· نه، گریه می کنم
· بگرفته در گلوی من آواز چشمه سار
· بی کاکل گیاه هوس، بی نسیم عشق
· بی حاصل است مزرعه ی سبز ماهتاب
· بیهوده است جنبش گهواره های موج
· بی رونق است جلوه ی آئینه های آب
· بر گونه های من
· شط، گیسوان خویش پریشان نمی کند
· و این آسمان خشک
· بسته است در نگاهم و باران نمی کند
· در هر کران من
· خالی است جای تو
· اینجا نشان معجزه دست هات نیست
· اینجا نشانه نیست هم از جای پای تو
· تنها نمی تپد دل من از جدایی ات
· شب را ستاره ها ست
· ز این زردگونه ها
· آدم،
· کوته مکن نوازش دست خدایی ات
· شب ها در آسمان
· در این حرمسرای نه سلطانش از ازل
· چشم هزار اختر دیگر به سوی تو ست
·
· و این پچ پچ همیشگی دختران بام
· در هر کنار گوشه، همه گفتگوی تو ست
· آدم،
· بیرون شو از زمین
· چونان که از بهشت
· تو دستکار رنجی و پرورده ی امید
· راحت بنه، گریز دگر کن ز سرنوشت
· حوا هووی پاکدل آفرینش است
· با او بیا به راه
· با او بیا که عشق دهان واکند به شعر
· کآواز او ز پنجره ی ماه دلکش است
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
نوزاد
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
خانگی
(1346)
· بعد از هجوم رعد که در پنجه می شکست
· دیوار داربست زمان را در آسمان
· فریادهای آن زن بی تاب بینوا
· کم کم فرو نشست
· و این مژده، ناگهان
· چون برق در محله ما بال و پر گرفت
· ایران ـ زن عقیم ـ
· آورد بچه ای
· روشن شد عاقبت
· امشب چراغ خانه آن مرد جوشکار
· در پهنه مشوش نیلاب آسمان
· فریاد کودکی
· چون غنچه ای سفید به باران سلام کرد.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
فاشیسم و تربیت تا آخرین نفس
سخنرانی برتولد برشت
در نخستین کنگرهٔ جهانی نویسندگان
(ژوئن 1935)
پاریس
سرچشمه صفحه فیسبوک جواد توللی
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
· فاشیسم بر آن است که در تربیت افراد کوتاهی شده.
1
· فاشیسم امید مفرطی به نفوذ در مغز انسان ها و تسخیر قلب آنها بسته است.
2
· فاشیسم تعلیم خشونت در مدارس، روزنامه ها و تئاترها را به خشونت حاکم در شکنجه گاه های خویش میافزاید.
3
· آری، فاشیسم تمامی ملت را چنین تربیت می کند و در تمام طول روز، بی وقفه بدین امر مشغول است.
4
· فاشیسم نمیتواند چیز زیادی به تودهٔ مردم بدهد، چون سخت سرگرم «تربیت» انسان ها ست.
5
· فاشیسم غذائی برای مردم ندارد، پس باید تقویت اراده و غلبهٔ بر نفس را تبلیغ کند.
6
· فاشیسم نمیتواند امر تولید را سر و سامان ببخشد و به جنگ نیاز دارد، پس باید جرئت و جسارت جنگجوئی را تقویت کند.
7
· فاشیسم به جانبازی نیاز دارد، پس باید به تشویق حس فداکاری در افراد بپردازد.
8
· اینها هر کدام فی نفسه برای فاشیسم آرمان و ایدئالی است.
· اینها همه توانائی هائی اند که فاشیسم از انسان ها انتظار دارد و بعضی از آنها را نیز اقدامات و انتظارات متعالی می داند.
9
· ما اما می دانیم که این آرمان ها در خدمت کدامین هدف است، مربی کیست و آب این تربیت به آسیاب چه کسانی سرازیر می شود:
· صاحبان آسیاب هائی از این دست، بی شک و تردید در صفوف تربیت شوندگان نیستند.
پایان
سیری در جهان بینی پروین اعتصامی (6)
اثری از طراح ارجمند مجله هفته
رخشنده اعتصامی (1285 ـ 1320)
مشهور به پروین اعتصامی
تحلیلی از شین میم شین
· به سوزنی ـ ز ره شکوه ـ گفت پیرهنی:
· «ببین ز جور تو، ما را چه زخم ها به تن است
· همیشه کار تو، سوراخ کردن دل ها ست
· هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است!»
· بگفت:
· «گر ره و رفتار من نداری دوست
· برو بگوی به درزی که رهنمای من است
· و گر نه، بی سبب از دست من چه می نالی
· ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است؟
· اگر به خار و خسی فتنه ای رسد در دشت
· گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است
· ز من چگونه تو را پاره گشت پهلو و دل
· خود آگهی که مرا پیشه، پاره دوختن است
· چه رنج ها که برم بهر خرقه دوختنی
· چه وصله ها که ز من بر لحاف پیر زن است!
· بدان هوس که تن این و آن بیارایم
· مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است
· ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار
· چرا که عادت من، با زمانه ساختن است
· شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی
· به قدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است
· همیشه دوختنم کار و خویش عریانم
· به غیر من، که تهی از خیال خویشتن است؟
· یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد
· جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است
· بباید آنکه شود بزم زندگی روشن
· نصیب شمع، مپرس از چه روی، سوختن است!
· هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد
· عبث در آرزوی همنشینی بدن است
· میان صورت و معنی، بسی تفاوت ها ست
· فرشته را ـ به تصور ـ مگوی اهرمن است!
· هزار نکته ز باران و برف می گوید
· شکوفه ای که به فصل بهار در چمن است
· هم از تحمل گرما و قرن ها سختی است
· اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است.»
پایان
مجسمه فردوسی
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
آوا
(1336)
· تناور صخره ای بر ساحل امید
· ستون کرده است، پا داده است، سینه بر ره توفان
· پی افکنده میان قرن ها طغیان
· دو چشمان خیره بر گهواره خورشید
· ستیز جزر و مد ها پیکر او را تراشیده
· ز برف روزگاران بر سرش دستار پیچیده
· غروب زندگی بر چهره اش بسیار تابیده
· که تا رنگی مسین در متن پاشیده
· بود دیری که برکنده است با چنگال در چشمان
· عقابی آشیانه
· که مانده جای آن چنگال ها بر روی کوهستان
· چو جای تازیانه
· نگاهش رنگ قهر پادشاهان دارد و فتح غلامان
· نگاه خیره بر دریا،
· نگاه یخ زده بر روی اقیانوس و صحرا
· نگاهی رنگ پاییز و شراب و رنگ فرمان
· به زیر بام بینی بر فراز گنبد لب ها
· فراهم برده سر گلسنگ های بی بر کوتاه
· شیار افکنده همچون آبکندی بر جدار راه
· خزیده روی گونه همچو مه بر دامن شب ها
· شبی اینجا، درون یک شب سوزان
· زمین لرزیده که بشکسته، ساییده
· دهان بگشوده و یک چشمه زاییده
· برش بگرفته یک لب، یک لب جوشان
· لبی کز بیخ
· افکنده تناور ریشه دشمن
· لبی آتشفشان، جاوید، رویین تن
· لب تاریخ
· لبی، گور پلیدی های اهریمن
· لبی ـ چون کهکشان ـ مشعل کش شب ها
· لبی، سردار فاتح در بر لب ها
· لبی چون گل، گل آهن
· خدای قهرمانی ها بر این لب خورده بس سوگند
· تن عریان، شده این جا ستایشگر
· اگر چه چشمه زاینده ای باشد که دیگر نیست نوش آور
· ولی در عمق جانش، حک شده خورشید یک لبخند
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان
جهان پهلوان
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
(1340)
· جهان پهلوانا صفاي تو باد
· دل مهر ورزان سراي تو باد
· بماناد نيرو به جان و تنت
· رسا باد صافي سخن گفتنت
· مرنجاد آن روي آزرمگين
· مماناد آن خوي پاكي غمين
· به تو آفرين كسان، پايدار
· دعاي عزيزان، تو را يادگار
· روانت پرستنده ی راستي
· زبانت گريزنده از كاستي
· دلت پر اميد و تنت بي شكست
· بماناد، اي مرد پولاد دست
· كه از پشت بسيار سال دراز
· كه اين در به اميد بوده است، باز
· هلا رستم، از راه باز آمدي
· شكوفا، جوان، سرفراز آمدي
· طلوع تو را خلق آيين گرفت
· ز مهر تو اين شهر، آذين گرفت
· كه خورشيد در شب درخشيده اي
· دل گرم بر سنگ بخشيده اي
· نبودي تو و هيچ اميدي نبود
· شبان سيه را سپيدي نبود
· نه سوسوي اختر، نه چشم چراغ
· نه از چشمه ی آفتابي سراغ
· فرو برده سر در گريبان، همه
· به گل سايه ی شمع پيچان، همه
· به ياد تو، بس عشق مي باختند
· همه قصه درد مي ساختند
· كه رستم ـ به افسون ـ ز شهنامه رفت
· نماند آتشي، دود بر خامه رفت
· جهان تيره شد، رنگ پروا گرفت
· به دل تخمه ی نيستي پا گرفت
· به رخسار گل خون، چو شبنم نشست
· چه گل ها كه بر شاخه ی تر شكست
· بدي آمد و نيكي از ياد برد
· درخت گل سرخ را باد برد
· هياهوي مردانه كاهش گرفت
· سراپرده عشق آتش گرفت
· گر آوا در اين شهر آرام بود
· سرود شهيدان ناكام بود
· سمند بسي گرد (پهلوان)، از راه ماند
· بسي بيژن مهر در چاه ماند
·
· بسي خون به تشت طلا رنگ خورد
· بسي شيشه ی عمر بر سنگ خورد
· سياووش ها كشت افراسياب
· و ليكن تكاني نخورد آب از آب
· دريغا ز رستم كه در جوش نيست
· مگر ياد خون سياووش نيست؟
· از اين گونه گفتار بسيار بود
· نبودي تو و گفته در كار بود
· كنون اي گل، اميد بازآمده
· به باغ تهي، سرو ناز آمده
· به يلدا شب خلق بيدار باش
· به راه بزرگت هشيوار باش
· كه در تنگنا كوچه نام و ننگ
· كه خلق آوريده است در آن درنگ
· تو آن شبرو ره گشاينده اي
· يكي پيك پر شور آينده اي
· بر اين دشت تف كرده از آرزو
· تويي چشمه ی چشم پر جست و جو
· تو تنها گل رنج پرورده اي
· كه بالا گرفته، بر (میوه) آورده اي
· به شكرانه، اين باغ خوشبوي كن
· تو از باغي، اي گل، بدان روي كن
· كلاف نواهاي از هم جدا
· پي آفرين تو شد يك صدا
· تو اين رشته ی مهر پيوند كن
· پريشيده دل ها به يك بند كن
· كه در هفت خوان، ديو بسيار هست
· شگفتي دد آدمي سار هست
· به پيكار ديوان نياز آيدت
· چنان رشته اي، چاره ساز آيدت
· عزيزا، نه من مرد رزم آورم
· يكي شاعر دوستي پرورم
· ز تو دل، فروغ جواني گرفت
· سرودم ره پهلواني گرفت
· ببخشا سخن گر درازا كشيد
· كه مهرت عنان از كفم واكشيد
· درودم تو را باد و بدرود هم
· يكي مانده بشنو تو از بيش و كم:
· كه مردي نه درتندي تيشه است
· كه در پاكي جان و انديشه است.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
پایان