تحلیلی از شین میم شین

 

 

· به قعر شب سفری می کنیم، در تابوت

 

· هوا بد است

· تنفس شدید

· جنبش کم

·  

· و بوی سوختگی، بوی آتشی خاموش

· و شیهه های سمندی که دور می گردد

·  

· میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان

· نشسته شهر زبان بسته ـ باز ـ  در تب سرد

· و راه  بسته نماید ز رخنه تابوت

 

***** 

 

· به قعر شب سفری می کنیم، با کندی

· چه می کنیم ؟

· کجاییم ؟

· شهر مأمن کو؟

 

· شهاب شب زده ای در مدار تاریکی

· هجوم از چپ و از راست، دام در هر راه

· عبور وحشت ماهی در آب های سیاه

 

*****

 

· بگو به دوست:

· ـ اگر حال ما بپرسد دوست ـ 

· «نمی کشند کسی را، نمی زنند به دار

· دگر به جوخه ی آتش نمی دهند طعام

· نمی زنند کسی را به سینه، غنچه خون

· شهید در وطن ما کبود می میرد!» 

 

· بگو که سرکشی ـ اینجا، کنون ـ ندارد سر

· بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب

· بگو، بگو:

· «به سفر می رویم بی سردار!» 

 

· بگو، بگو :

· « به سفر می رویم بی سر و قلب

 

*****

 

· بگو به دوست که دارد اگر سر یاری

· خشونتی برساند، به گردش تبری

· هوا کم است، هوایی، شکاف روزنه ای

 

*****

· رفیق همنفس !

· اینک نفس، که بی دم تو

· نشاید از بن این سینه، بر شود نفسی

 

· نه مرده ایم، گواه:

· این دل تپیده به خشم

 

· نه مانده ایم، نشان :

· ناخن شکسته به خون
 

· بخوان تلاش تن ما، تو از جراحت جان

· نهفته جسم نحیف امید در آغوش

· به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت

 

پایان  

 

 

1

به قعر شب سفری می کنیم، در تابوت

هوا بد است

تنفس شدید

جنبش کم

و بوی سوختگی، بوی آتشی خاموش

و شیهه های سمندی که دور می گردد.

میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان

نشسته شهر زبان بسته ـ باز ـ  در تب سرد

و راه بسته نماید ز رخنه تابوت

 

1

· سخن از سفری است:

· سفری شگفت، نه بر زین سمند.

· سمند ـ بی سوار و شیهه کشان ـ دور می گردد.

· سفر در تابوت صورت می گیرد.

 

2

· سفر زنده ای مرده در تابوت.

· زنده ی مرده ای که می اندیشد، می شنود، می بیند، می بوید.

 

3

 

· سفر مرده ی زنده ای در تابوت که به هوا برای تنفس نیاز مبرم دارد و هوا بد است و بوی آتش کشته و خون و سوختگی دارد.

 

4

 

· سفر از میدانی است، که زیر سم اسبان دشمن است و دشمن از پا افتادگان را در میان «پچ پچ اوراد و الوداع و امان»، ضمن سرکوب و ضرب و شتم به اسارت می گیرد.

 

5

· جهان ـ تنها ـ از رخنه ی تابوت دیده می شود.

· به همین دلیل، امید کم است و راه بسته، شهر لال و الکن و زبان بسته!

 

6

· مقصد سفر در تابوت، قهقرا و قعر شب است.

· سفر در تابوت به اعماق ظلمانی شب است.

 

2

به قعر شب سفری می کنیم، با کندی

چه می کنیم ؟

کجاییم ؟

شهر مأمن کو ؟

شهاب شب زده ای در مدار تاریکی

هجوم از چپ و از راست، دام در هر راه

عبوروحشت ماهی در آب های سیاه

 

1

 

· سفر کند است و مرده ی زنده از چند و چون کردوکار خویش و از کجائی بود خویش بی خبر است.

· سفر در تابوت جز این هم نمی تواند باشد.

 

2

 

· از شهر مأمن، از امنیت و سلامت و امان خبری نیست:

· شهاب شبزده ای در مدار تاریکی سقوط می کند تا فرو بمیرد.

 

3

 

·  هجوم از چهارسو و دام در هر راه، شرایط گذار ماهی وحشت زده ای را در آب های سیاه به خاطر خسته خطور می دهد.

· اوضاع از این قرار است.

3

بگو به دوست :

ـ اگر حال ما بپرسد دوست ـ

«نمی کشند کسی را، نمی زنند به دار

دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام

نمی زنند کسی را به سینه، غنچه خون

شهید در وطن ما کبود می میرد!»

 

1

 

· مرده ی زنده که در تابوت به قعر و قهقرای شب سفر می کند، پیامی دارد.

 

2

 

· پیامی برای دوست، برای دوستی که دوستی اش پس از شکست، خود سؤال بزرگی است.

 

3

 

· برای دوستی که چه بسا، حالی از او نخواهد پرسید.

 

· اما محتوای پیام مرده ی زنده از چه قرار است؟

 

4

 

· پیام در واقع، گزارشی است از طرز رفتار خصم.

· گزارشی است از دگرگشت طرز رفتار خصم با سپاه مغلوب:

 

الف

 

· اکنون دیگر کسی را نمی کشند، به دارش نمی زنند.

 

ب

 

· اکنون دیگر کسی را به تیرک تیرباران نمی بندند، آبش ـ حتی ـ نمی دهند، به رگبارش نمی بندند، تا بر سینه اش غنچه گل خون بشکفد.

 

ت

 

· شهید اکنون از سوی هموطن بی وطن ـ در وطن ـ زیر زجر و شکنجه و آزار، کبود می میرد.

 

5

 

· چرا که دیگر دادگاه و قانون و پرس و جوئی ـ حتی ـ در کار نیست.

 

6

· چرا که دیگر جامعه ای ـ حتی ـ در کار نیست.

 

7

 

· چرا که در وطن، انتقام کور و کینه کور حکمران همه میدان ها ست.

 

8

 

· این نهایت سقوط جامعه ای به قعر و قهقرای بربریت است.

 

· چرا که شیوه رفتار با مخالف، آئینه ماهیت و شخصیت هر کس و هر رژیم و نظامی است.

 

 

4

بگو که سرکشی ـ اینجا، کنون ـ ندارد سر

بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب

بگو، بگو:

«به سفر می رویم بی سردار

 

· این است، نتیجه شکست سپاه کار:

· سرکشان بی سر اند و بی سردار و عاشقان بی قلب.

 

1

 

· اینجا سخن از روند و روالی مهیب تر از سرکوب است.

 

2

 

· اینجا مخالفین را سرکوب نمی کنند، بلکه گردن می زنند.

 

3

 

· شاعر در این بند شعر، سر را به دو معنی به کار می برد:

 

الف

· سر به معنی کله

 

ب

· سر به معنی سردار و رهنما و رهبر.

 

4

 

· از این رو ست که از سفری بی سردار سخن می گوید.

 

5

 

· سپاه کار ـ به هر دلیلی ـ سرداران خود را فدا کرده است.

 

6

 

· این بدترین خطائی است که سپاهی می تواند مرتکب شود.

 

7

 

· این مهیب ترین مصیبتی است که می تواند بر سر هر سپاه مغلوب بیاید.

· چون جایگزین کردن سردار کار ساده و سهلی نیست.

· چون برای تربیت سردار دهه ها و شاید سده ها کار مستمر نظری و عملی لازم است.

 

8

 

سرگرد عطارد

 

· روزبه ها و سیامک ها، مبشری ها و عطاردها محصولات یکشبه نیستند و چه بسا بی آلترناتیوند.

 

· دستکم گرفتن سوبژکت در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت و کم بها دادن به رهبر در دیالک تیک تشکیلات و رهبر خطای جبران ناپذیر خطیری است.

 

9

 

· اینجا می توان به بی خبری شرم انگیز سپاه کار از دیالک تیک عینی و ماتریالیسم تاریخی پی برد:

· بی خبری شرم انگیز از دیالک تیک شخصیت و تاریخ، از دیالک تیک قهرمان و توده، از دیالک تیک سر لشکر و لشکر، از دیالک تیک سردار و سپاه، از دیالک تیک رهبر و تشکیلات که همه از دم بسط و تعمیم دیالک تیک جزء  و کل اند.

 

10

 

· اگرچه در دیالک تیک جزء و کل (شخصیت و توده) نقش تعیین کننده از آن  کل (توده) است، ولی جزء (شخصیت) هیچکاره و هیچ واره نیست و چه بسا نقش بی همتائی ایفا می کند.

 

· اصولا در هیچ دیالک تیکی قطب هیچکاره و هیچ واره وجود ندارد.

 

· این حقیقت امر را باید هزاران بار خاطرنشان شد تا فراموش نشود:

· انگل و علاف و هیچکاره و هیچ واره را به قلمرو دیالک تیک راه نمی دهند.

 

11

 

 

· حتی شیخ شیراز به این حقیقت امر وقوفی بی چون و چرا داشته است:

 

سعدی

سپه را نگهبانی شهریار

به از جنگ در حلقه کارزار

 

· سعدی در این بیت، دیالک تیک شخصیت و توده، شخصیت و تاریخ (پلخانوف)  را به شکل دیالک تیک شهریار و سپاه، رهبر و لشکر بسط و تعمیم می دهد، تفسیری ماتریالیستی ـ تاریخی از آن به دست می دهد و حفاظت از رهبر (شهریار)  را بر غارت و حتی بر کارزار برتر می شمارد.

 

12

 

· آنچه در این بیت سعدی، چنین ساده برگزار می شود، یکی از بغرنج ترین مسائل فلسفه تاریخ بوده است.

 

13

 

· دیالک تیک خودپوی سعدی به دیالک تیک مارکس و انگلس شباهت غریبی دارد:

 

الف

 

· سپاه باید فرمانده اش را مثل مردمک چشمش حراست و حفظ کند.

 

ب

 

· سپاه نباید فرمانده سپاه را به هنگام خطر تنها گذارد، تا به اسارت دشمن در آید.

 

ت

 

· سپاه بی فرمانده، به پشیزی حتی نمی ارزد، همان طور که فرمانده بی سپاه، کاری از پیش نمی برد.

 

پ

 

· توجه اکید به دیالک تیک جزء  وکل (سردار و سپاه) ضرورت بی چون و چرا و مبرم دارد.  

 

ث

 

· نبرد ظفرمند از تنگه تنگ دیالک تیک لشکر و رهبر، توده و قهرمان، طبقه و حزب، تشکیلات و رهبر می گذرد.

 

14

 

· این اشتباه مهیبی است که سپاه کار بارها و بارها مرتکب شده است:

· فدا کردن سرسری سرداران!

· فدا کردن سرسری سرداران و مرثیه سر دادن برای سرداران بی سر!

· فداکردن سرسری سرداران و دست پشیمانی ـ فردا در تبعید و تفرقه و تنهائی ـ  به دندان گزیدن:

 

هوشنگ ابتهاج (سایه)

در این سرای بیکسی، اگر سری در آمدی

هزار کاروان دل، ز هر دری در آمدی

 

   

«بگو که عاشقی ـ اینجا، کنون ـ ندارد قلب!»

 

1

 

· دلیل این هشدار شاعر این است که عاشقان را قلب از سینه بدر می کشند و خوراک ددان درنده می کنند.

 

2

 

· این چیزی جز بربریت بی برو برگرد و قساوت گسترده و بی حد و مرز نیست.

 

3

 

· این چیزی جز فرود آوردن تیشه بر ریشه های زیبائی نیست.

· این چیزی جز بر انداختن ابدی عشق به همنوع نیست.

 

4

· چه بهائی توده ها برای آزادی باید بپردازند!

 

5

 

· این اما بیانگر چند و چون جامعه ای است که دیگر جامعه نیست.

· این بیانگر جهنمی انسان ستیز، انسانیت ستیز، همبستگی ستیز، عشق به همنوع ستیز، زیبائی ستیز است.

 

6

 

· این بیانگر جامعه ای بدتر از جنگل است، چرا که جنگل حداقل «قانون جنگل» را دارد!

 

7

 

· اکنون چنین ددانی از حقوق شهروندی سخن می گویند، هر خطای حکومت پرولتاریا در 80 سال قبل را تحت لفافه توتالیتاریسم، زیر ذره بین طبقاتی خویش می نهند و به عوامفریبی همه جانبه دست می زنند.

 

5

بگو، بگو :

« به سفر می رویم بی سر و قلب!»

 

· این نتیجه غم انگیز شکستی فجیع است:

· نه قلبی، نه سری و نه سرداری!

· سفر بی قلب و بی سر و بی سردار، آنهم به قهقرای قعر شب!

· در همین بند کوتاه شعر از عمق فاجعه پرده برداشته می شود.

 

6

بگو به دوست که دارد اگر سر یاری

خشونتی برساند، به گردش تبری

هوا کم است، هوایی، شکاف روزنه ای

 

· مرده ی زنده دراز کشیده در تابوت، اکنون پس از شرح اوضاع و احوال، استمداد می طلبد.

 

1

 

· طلب استمداد از دوستی که می تواند ره خویش گیرد و به دوست نیندیشد.

 

2

 

· از این رو ست که استمداد فرم شرطی به خود می گیرد:

· «که دارد اگر سر یاری»

 

3

 

· واژه « یاری» اینجا به دو معنی بکار گرفته می شود:

 

الف

 

· مفهوم «که دارد اگر سر یاری»، می تواند به معنی وفاداری به امر مشترک، به «پیمان یاری» به قول هوشنگ ابتهاج تفسیر شود، به پافشردن بر ایدئولوژی در قاموس ما.

 

ب

 

· مفهوم «که دارد اگر سر یاری»، می تواند اما به معنی مدد رسانی به یار در حال خفقان در تابوت تفسیر شود.

 

4

 

· محتوای استمداد اما از وحشت و شدت و حدت استبداد خبر می دهد، از ژرفای ترور، وحشت و اختناق!

 

5

 

· دوست باید با خشونت تبری شکافی در تابوت پدید آورد و راهی باز کند به چشمه زلال زندگی بخش هوا.

 

6

 

· این به معنی مبارزه زنده ها به خاطر مرده های زنده ی محبوس در تابوت است.

· این شاید بیان استه تیکی ـ تئوریکی دیالک تیک مبارزه در زندان و مبارزه در خیابان باشد.

 

7

رفیق همنفس!

اینک نفس، که بی دم تو

نشاید از بن این سینه، بر شود نفسی

 

· مرده ی زنده ی مسافر در تابوت ـ اکنون ـ پیامی به رفیق همنفس دارد.

· زندگی او تنها به شرط همنفسی یاران تضمین خواهد شد.

· تنها به شرط خیزش مجدد، به شرط سازماندهی سپاه پراکنده کار و شروع  نبردی دیگر.

· اما معضل غم انگیز و دست و پا گیر سپاه کار در نبود سردار است.

· در به رایگان باختن سرداران بالقوه و بالفعل است.

· و این زمان لازم خواهد داشت و بسیار دردناک خواهد بود.

 

8

نه مرده ایم، گواه:

این دل تپیده به خشم

نه مانده ایم، نشان:

ناخن شکسته به خون

 

· شاعر در این بند شعر، علیرغم اسارت در تابوت و علیرغم سفر به قعر شب، یعنی به زجرگاه و زندان و غربت و تنهائی، به اثبات تجربی ـ عینی زنده بودن خویش می پردازد تا به دوست یقین خاطر دهد:

· او برای اثبات حیاتمندی، به تپش خشمگین دل اشاره می کند و برای اثبات تداوم رزم به مبارزه ـ حتی ـ در تابوت، به چنگ زدن بر دیواره تابوت و نهایتا داشتن ناخن شکسته به خون.

 

· زنده آنانند که دلی تپنده دارند، احساس و عاطفه و شعور و اراده دارند و می رزمند.

· زندگی از معبر دیالک تیک دل و خشم  می گذرد!

 

9

بخوان تلاش تن ما، تو از جراحت جان

نهفته جسم نحیف امید در آغوش.

به قعر شب سفری می کنیم چون تابوت

  

· همنفس باید تلاش تن را در پیوند با جراحات جان دریابد.

 

· سیاوش اکنون دیالک تیک فرم و محتوا را به سه شکل مختلف بسط و تعمیم می دهد:

 

الف

· به شکل دیالک تیک تن و جان

 

ب

· به شکل دیالک تیک تابوت و مسافر

 

ت

 

 

· به شکل دیالک تیک آغوش و امید

 

· سیاوش در بند واپسین این شعر، ضمنا از پاسداری بی خلل مبارز اسیر از امید گزارش می دهد.

· پاسداری از امید حتی در تابوت.

· پاسداری از امید حتی در سفری ـ چه بسا بی برگشت ـ به قهقرای ظلمات قیرگون شب.

 

· امید اما پس از شکست و در روند سفر در تابوت، طبیعتا نحیف و ضعیف و بی رمق است.

· ولی چه باک که مبارز انقلابی حتی امید نحیف را بسان عزیزی در آغوش می فشارد و عملا می پرورد تا تقویت شود و نیرو گیرد.

· امید تنها یار وفاداری است که همدم مادام العمر بنی بشر است.  

 

پایان