سیری در شعر شب و هوس از فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
اسیر
1331 (1952)
تحلیلی از شین میم شین
شب و هوس
· در انتظار خوابم و صد افسوس
· خوابم به چشم باز نمی آید
· اندوهگین و غمزده می گویم
· شاید ز روی ناز نمی آید
*****
· چون سایه گشته، خواب و نمی افتد
· در دام های روشن چشمانم
· می خواند آن نهفته ی نامعلوم
· در ضربه های نبض پریشانم
*****
· مغروق این جوانی معصوم
· مغروق لحظه های فراموشی
· مغروق این سلام نوازشبار
· در بوسه و نگاه و همآغوشی
*****
· می خواهمش در این شب تنهایی
· با دیدگان گمشده در دیدار
· با درد، درد ساکت زیبایی
· سرشار، از تمامی خود سرشار
*****
· می خواهمش که بفشردم بر خویش
· بر خویش بفشرد من شیدا را
· بر هستی ام بپیچد و پیچد سخت
· آن بازوان گرم و توانا را
*****
· در لا بلای گردن و موهایم
· گردش کند نسیم نفس هایش
· نوشد، بنوشد که بپیوندم
· با رود تلخ خویش به دریایش
*****
· وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
· چون شعله های سرکش بازیگر
· در گیردم، به همهمه در گیرد
· خاکسترم بماند در بستر
*****
· در آسمان روشن چشمانش
· بینم ستاره های تمنا را
· در بوسه های پر شررش جویم
· لذات آتشین هوس ها را
*****
· می خواهمش دریغا، می خواهم
· می خواهمش به تیره، به تنهایی
· می خوانمش به گریه، به بی تابی
· می خوانمش به صبر و شکیبایی
*****
· لب تشنه می دود نگهم هر دم
· در حفره های شب، شب بی پایان
· او ـ آن پرنده ـ شاید می گرید
· بر بام یک ستاره سرگردان
تحلیل شعر «شب و هوس»
1
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آید
· شاعر در انتظار خواب است.
· انتظار یکی از مقولات مهم در آثار اکثر شعرای ایرانی است و باید مستقلا ریشه یابی و بررسی شود.
· انتظار ـ بطور کلی ـ نشانه انفعال است.
· انسان منتظر، منفعل و تماشاچی است، علیل است، به جوجه های مرغان شباهت دارد و تنها کاری که می تواند کرد، منقار گشودن و به انتظار نشستن است و بس.
· مقوله انتظار، انعکاس ایستائی، رکود و رخوت جامعه فئودالی است.
· شاعر برای اینکه خوابش ببرد، کاری جز انتظار نمی داند، کاری که ـ در واقع ـ کار نیست.
· میان شاعر و خواب ـ بلحاظ فلسفی ـ رابطه اوبژکت و سوبژکت برقرار شده است.
· شاعر تا حد اشیاء تقلیل یافته است، هیچکاره است.
· همه کاره و فعال خواب است و می تواند ـ اگر دلش خواست ـ بیاید و یا نیاید.
· تأثیر آموزشی منفی شعر در شعور جامعه را نباید دست کم گرفت.
· همین بیت، خود دیالک تیک بد آموزی است :
· هم نتیجه ی بدآموزی است و هم نتیجه اش بدآموزی است.
· این بیت علت و معلول بدآموزی است.
· برای نشان دادن نقش تخریبی شعر فئودالی می توان از مفهوم واکنش زنجیری استفاده کرد.
· شعر ـ بی شباهت به فرم های هنری دیگر ـ سینه به سینه، نسل به نسل منتقل می شود و تأثیر مخرب و شعور ستیز خویش را مثل بیماری ژنتیکی اشاعه می دهد.
· نه خود شاعر از زهری که در ضمیر خواننده می ریزد، خبر دارد و نه خواننده از زهریت زهر شیرینی با خبر است که داوطلبانه سر می کشد.
2
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی آید
· شاعر اکنون به خیالبافی روی آورده و برای نیامدن سوبژکت خود مختار (خواب) دلیل سوبژکتیف (ذهنی) می تراشد.
· این تنها کاری است که انسان جامعه فئودالی می تواند انجام دهد.
· شاعر نمی داند که دچار وارونه بینی شده است.
· او دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را، دیالک تیک خواب و انسان را وارونه کرده است.
· در واقع، این خواب است که اوبژکت است، نه انسان.
· شاعر فاعلیت (سوبژکتیویته) خواب را چنان مطلق می کند، که آن تشخص کسب می کند، انسانواره می شود، عشوه می ریزد و ناز می کند.
3
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دام های روشن چشمانم
· خواب اکنون از چنان خود مختاری ئی برخوردار شده که می تواند ـ در آن واحد ـ حقیقی و مجازی باشد، صید باشد و سایه صید.
· شاعر ـ در واقع ـ دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک چشم و خواب و دیالک تیک دام و صید بسط و تعمیم می دهد.
· به دام افکندن سایه ی صید امری محال است.
· شاعر نمی تواند بخوابد و نباید هم بتواند بخوابد.
· فروغ موقع سرودن این شعر دخترکی هفده ساله است.
· عظمت و نبوغ او را از همین شعر نخستین او می توان حدس زد و به توان تفکر انتزاعی این بی همتای زود از دست رفته پی برد.
· اما علت بی خوابی شاعر چیز دیگری است:
4
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
· در ضربه های نبض پریشان شاعر، نهفته نامعلومی می خواند و دلیل فرار خواب همین خوانش لاینقطع نیروی نهفته نامعلوم است.
5
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
· فروغ هفده ساله از بلوغ احساسی یک انسان هفتاد ساله برخوردار است.
· تصور این بلوغ عاطفی ـ حتی ـ بسیار دشوار است، چه برسد به داشتن آن.
· در این شعر فروغ، دیالک تیک غریزه و عقل در تلاش و تقلای مدام است.
· نیاز غریزی دستبند و دهنبند بر عقل بیدار و بیدارگر زده و به گوشه ای تبعیدش کرده است.
· عقل انسان هفده ساله مگر چه توش و توانی در برابر غول خروشان غریزه دارد!
6
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد، درد ساکت زیبایی
سرشار، از تمامی خود سرشار
1
· اکنون خواننده متوجه می شود که دیالک تیک علت و معلولی به نام دیالک تیک خواهش و بی خوابی در کار است.
· خواهش است که خواب را از خانه چشم می راند و خواب آواره ـ در واقع ـ کاره ای نیست.
2
· خواهش اما ـ در واقع ـ خود دیالک تیک علت و معلول است.
· خواهش ـ از سوئی ـ علت بی خوابی و انتظار و بی قراری است و از سوی دیگر، معلول تنهائی است.
3
· مقوله تنهائی نیز یکی از مهمترین مقولات ادبی در شعر ایرانی است.
4
· یکی از پایه ای ترین علل تنهائی انسان ها سطح نازل توسعه نیروهای مولده جامعه است.
الف
· بیکاری و علافی انسان را تنها می کند، تنها به معنی واقعی کلمه.
ب
· بیکاری انسان را از ماهیت انسانی اش تهی می کند.
ت
· بیکاری از انسان پوسته ای توخالی باقی می گذارد، پوسته ای به درد نخور، بسان پوستواره ای از ماری در کویری.
پ
· انسان بیکار محروم از امکانات تولید مادی و معنوی، احساس پوچی می کند، چون نمی تواند خود را، ماهیت خود را، استعداد و توانائی های واقعی خود را در آئینه محصول کار خویش باز بیند و بدین طریق خود را واقعیت بخشد.
ث
· بیکاری پیوندهای اجتماعی انسان را پاره می کند، انسان را منزوی، تنها و بیکس می سازد.
ج
· بیکاری امکان تماس با همنوعان را از بین می برد، دیالک تیک فرد و جامعه را تار و مار و تخریب می کند.
خ
· انسان بیکار از قدرت شناخت ـ رفته رفته ـ تهی می شود، از خودشناسی و جامعه شناسی تهی می شود، گیج و منگ و سردرگم می گردد.
5
· پناه بردن به غریزه ـ در لحظات پوچی و بیکاری و بیهودگی ـ راه گریزی است که طبیعت در اختیار انسان بیکار علاف می گذارد.
الف
· غریزه ـ حداقل برای مدتی معین ـ عقل را از میدان بدر می راند و انسان بیکاره را ـ حداقل برای لحظه ای ـ از شرش آزاد می سازد.
ب
· غریزه ـ به نحوی از انحاء ـ کار مواد مخدر را انجام می دهد.
ت
· یکی از علل وفور مقوله «می» در شعر ایرانی نیز باید از همین پدیده سرچشمه گرفته باشد.
پ
· انسان بیکار برای گریز از تنهائی و خلأ، به عالم فانتزی و خیال و خود فریبی پناه می برد، با هزاران ترفند «عشق می ورزد»، عشقی که در واقع، دام فریبی برای گریز از بیکاری و عواقب مخرب آن است.
ج
· عشقی که آلترناتیوی برای از خودبیگانگی سوبژکت علاف و بیکاره است.
خ
· برخلاف ادعای فروید، نیازهای جنسی، تشنه سیراب ناپذیر و گرسنه سیری ناپذیر سکس بودن، سرچشمه هنر نیست، بلکه راه رهائی کذائی از شر علافی و بی معنائی زیست است:
· جانشینی برای کار مولد مادی است.
· و ضمنا نشانه تبعید عقل اندیشنده از قلمرو جسم و یکه تازی بلامنازع غریزه است.
د
· عشق کذائی جانشینی جدی، محتوامند و معنامند برای بیکاری عملی و مادی است.
6
· شعرسرائی ـ به عنوان مثال ـ تیر واحدی است، برای زدن همزمان دو نشان:
· شعرسرائی هم وسیله و روند تبیین عشق کذائی و هم طریق و ترفند پر کردن جای خالی کار مولد مادی است.
7
· شاعر شیفته محصول کار فکری خویش است.
· او در آئینه شعرش ماهیت نوعی و انسانی خود را باز می یابد، به خلاقیت خود وقوف حاصل می کند و با قرائت خستگی ناپذیر شعرش برای خویشتن و دیگران، از معنامندی بود خود دفاع می کند.
8
· هنر اما به تنهائی جوابگوی خلأ کار مولد مادی نیست.
· از این رو ست، که هنرمندان اغلب به مکملی از قبیل سکس و الکل و مواد مخدر پناه می برند.
· اما نه هنر و نه هیچ چیز دیگر از قبیل سکس، قمار، مواد مخدر، ورزش و تفریح جوابگوی خلأ کار مولد مادی نیستند.
9
· شاید بتوان گفت که برای کار مولد مادی آلترناتیوی وجود ندارد.
10
· انسان انگل، نمی تواند ـ به معنی حقیقی کلمه ـ انسان تلقی شود، سعادتمند که جای خود دارد.
11
· فروغ هفده ساله در این شعر، انسانی است که خلأ بیکاری مادی را با شعر و هوس و عشق و سیگار و می پر می کند و علیرغم اینها همه، تنها می ماند.
12
· حتی اگر مرد خیالی و آرزوئی بیاید، درد تنهائی او را چاره نخواهد کرد.
13
· درد بیکاری را، مادر دردهای جوامع طبقاتی را فقط با گذار تمام ارضی از ماقبل تاریخ به تاریخ (کمونیسم) می توان چاره کرد.
14
· اینکه دختر و یا پسر هفده ساله ای اسیر غریزه کور خواهش باشد، پدیده ای طبیعی و مأنوس است.
· اما ....
7
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستی ام بپیچد و پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
· غیرطبیعی و نامأنوس همین طرز بیان خواهش زنانه است، در جامعه قرون وسطائی، در جامعه مذهبی ـ سنتی عقب مانده که در کلاف پیچ در پیچی از ریا و دروغ و تظاهر و تزویر دست و پا می زند.
1
· فروغ را ـ از این نقطه نظر ـ می توان پیشاهنگ جنبش 68 در اروپا محسوب داشت.
· (این شعر در سال 1952 سروده شده است.)
2
· سیمون دوبوار سال ها بعد با تئوری های چپ اندر قیچی غلط غلوط سطحی اش شهره جهان خواهد شد.
3
· طغیان علیه وضع موجود را بهتر از فروغ نمی توان نمایندگی کرد :
الف
· شورش بی پروا و پشت پا زدن به هر چیز عقب مانده عتیقی که ریشه هزاران ساله دارد.
ب
· قد بر افراشتن، بسان اسپارتاکوس و روزا لوکزامبورگ
ت
· به هم ریختن هرآنچه که مقوله لایزال انسان را ـ به بهانه های گونه گون ـ شقه شقه می کند
پ
· و اعلام برابری انسان ها ـ بی اعتنا به جنسیت و غیره ـ در مناره های بلند روشنگری!
8
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفس هایش
نوشد، بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
1
· فروغ هفده ساله ـ علیرغم شورش و خیزش غول آسایش ـ هنوز فروغ واقعی و بالغ و بالیده و بالنده نیست.
2
· فروغ میان خود و یار گمشده رابطه اوبژکت ـ سوبژکت برقرار می کند، خود را مثل زن سنتی تا درجه چیزها تنزل می دهد و در بهترین حالت، با رود تلخش به دریای او پیوستن می خواهد.
3
· اینکه زن منکوب و مطرود به مثابه پرولتاریای مضاعف در جامعه فئودالی ـ بنده داری خود را حداقل صاحب رودی تلقی کند، گامی بزرگ به پیش است، ولی این طرز تفکر هنوز مهر عقب ماندگی فئودالی ـ سنتی را بر پیشانی خویش دارد.
4
· طغیان آغاز شده است و سدها باید یکی پس از دیگری در هم شکسته شوند.
· خطه خجسته آزادی و استقلال فردی و اجتماعی را باید سنگر به سنگر تسخیر کرد و فروغ با اولین شعرش، قدم در راه نبرد رهائی بخش می نهد.
9
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم، به همهمه در گیرد
خاکسترم بماند در بستر
· از سراپای این دو بیت، اوبژکت وارگی می چکد، هیچوارگی در مقابل آلترناتیو کشکی، مجازی و موقت، برای رهائی از چنگ تنهائی.
· راه خروج از بحران را فروغ هفده ساله در خاکستر گشتن خویش می جوید، در سوختن به آتش غریزه.
· این حکم حاوی خودستیزی و خردستیزی همزمان است.
10
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوس ها را
· «من» شاعر هنوز به تمامت بود خود واقف نیست.
· «من» شاعر حلال مشکلات خود را در بیگانه می جوید، بیگانه ای که به جادوی غریزه به دام می افتد و خود هزاران بند مادی و معنوی دیگر به پای دارد.
· غلبه بر تنهائی از معبر دیالک تیک خود شناسی و جامعه شناسی می گذرد و فروغ دیر یا زود بدان دست خواهد یافت.
· خواهیم دید.
11
می خواهمش دریغا، می خواهم
می خواهمش به تیره، به تنهایی
می خوانمش به گریه، به بی تابی
می خوانمش به صبر و شکیبایی
· این همان خواهش غریزی است که به تریاک صبر و شکیبائی سرشته است.
· صبر یکی دیگر از مقولات ادبی و فلسفی مهم در ادبیات و فلسفه کشور ما ست، که باید مستقلا بررسی شود.
· صبر خود دیالک تیک فعالیت و انفعال است:
1
· صبر هم به معنی تسلیم و رضا ست.
2
· و هم به معنی مقاومت، پیکار، ایثار و امید است.
12
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب، شب بی پایان
او ـ آن پرنده ـ شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان
· این آخر و عاقبت انتظار آلوده به انفعال است.
· ناکامی و تنهائی!
پایان