دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۷) (قسمت اول)

 

تأملی

از

میم حجری

 

۱

 

کاراکتر دیگر رمان دائی جان ناپلئون

آقا سید ابوالقاسم واعظ

است

که

عضو و جزو روحانیت شیعی

 است.

 

روحانیت

در

جامعه فئودالی

(و نه فقط در جامعه فئودالی)

همان نقشی

را

ایفا می کند

که

نوکرجماعت

ایفا می کنند:

روحانیت

حلقه پیوند اشرافیت فئودالی ـ روحانی

با

جامعه و توده 

است.

 

آقا سید ابوالقاسم واعظ

در

نزاع پایان ناپذیر دائی جان ناپلئون (فئودال) با آقاجان (بورژوا)

جانبدار مطلق دائی جان ناپلئون

است

و

اراذل و اوباش 

(توده در قاموس اشرافیت فئودال و روحانی)

را

برای حمایت از نزاع دائی جان ناپلئون

بسیج و متشکل و رهبری می کند.

 

۱

روحانیت

به

لحاظ طبقاتی 

دوگانه 

است:

 

الف

روحانیت

جزو و عضو اشرافیت فئودال و روحانی

 است.

 

یعنی جزو طبقات اصلی فرماسیون های اقتصادی برده داری و فئودالی

است.

 

روحانیت

مالک اراضی (به انضممام بردگان و رعایا)، مزارع و مراتع و قنوات و باغات و مستغلات و غیره

است

که

عمدتا

موقوفه

اند.

 

وقف کننده اراضی و مراتع و مزارع و قنوات و مستغلات و غیره

اشراف فئودال

و

تجار بازار و ملاکین کوچک

می توانند باشند.

 

بدین طریق و با این ترفند

پیوند ارگانیک روحانیت با اشراف بنده دار و فئودال و طبقه متوسط (بورژوازی سنتی)

به

طرز و طوراقتصادی

(به لحاظ مادی)

تحکیم و بتون بندی

 می شود.

 

این پیوند روحانیت شیعی

با

دو طبقه مهم جامعه فئودالی

میراث جامعه بنده داری

است

که

با

گذشت زمان 

تقویت و تحکیم شده

است.

 

خدیجه

همسر متمول و مسن حضرت محمد

تاجر بزرگی

بوده

و

محمد

مزدور (مزدبگیر) او

بوده است.

 

یعنی

در

«حجره» خدیجه

کار می کرده است

که

بعدا

همسر او و وارث ثروت او شده است.

 

ب

روحانیت

از 

سوی دیگر

ایده ئولوگ اشرافیت بنده دار، فئودال و روحانی و طبقه متوسط

بوده است.

 

آل عبا

هسته اولیه روحانیت دوگانه 

(عضو و جزو طبقات اجتماعی برده دار و فئودال و متوسط 

از سویی

و

ایده ئولوگ آنها

از

سوی دیگر)

بوده است.

 

روحانیت

به

همین دلیل

منتقد ضمنی و سطحی و صوری و حرفی فرماسیون های اقتصادی و طبقات اجتماعی حاکمه

بوده است.

 

ریشه ی واقعی تنومند تزویر  و تظاهر و تقیه و ریا

که

حافظ

به

طرز پیگیر

تماتیزه کرده

(موضوعیت بخشیده)

در

همین

 بیفونکسیونالیته (دو کارکردی بودن) روحانیت

است.

 

روحانیت

به

مثابه طبقه حاکمه

استثمارگر

است.

 

یعنی

دشمن آشتی ناپذیر (آنتاگونیستی) توده های بنده و کنیز و رهی و غلام و رعیت

از 

سویی

و

منتقد سطحی و صوری و حرفی و هارت و پورتی طبقات حاکمه بنده دار و فئودال و بورژوازی

است.


ادامه دارد.

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۱۲۲) (قسمت دوم)

 

جمعبندی

از

مسعود بهبودی

 

تحلیل افکار به عوض تحلیل افراد

 

۱

بهتر است به عوض سانترالیزاسیون افراد

و

تجلیل و تحقیر

و

تأیید و تکذیب

و

تحسین و تخریب افراد

افکار

نقل و نقد شوند.

 

۲

چون

افراد

هم

متغییر المدام

اند

و

هم

فانی

اند.

 

۳

افکار

اما

از هر نوع هم که باشند

باقی اند

و مؤثرند.

 

هی مش سحر
۱
همه چیز در طویله جماران
از خرد و کلان
مبتنی بر تقلید از شیطان جهان  است.

۲
مگه در طویله شیطان جهان مدارک تحصیلی کالا نیستند؟

۳
جماران
هم
از شیطان تقلید می کند
و
در
دانش کاه بهشتی
مدرک پزشکی و زرشکی می فروشد

 

ببین.

 

۱

این شد جواب تو به کامنت ما که واکنشی به کامنت تو بود.

 

۲

تحمیل نظر موضوع بحث بود.

 

۳

ضمنا سخن از کدام دوستی است که قطع بشود.

 

۴

تو معنی دوستی را هم نمی دانی.

 

۵

ندانستن بد نیست.

امتناع از دانستن بد است.

 

۶

ایرانی جماعت فقط می توانند دروغ دل خوش کنک تحویل همدیگر دهند و با ان زندگی کنند

و

پیر شوند.

 

۷

حقیقت را بشنوند

مثل جن از بسم الله

فرار می کنند.

 

تحمیل نظر به چه معنی است؟

 

۱

شما معنی مفهوم تحمیل را هم نمی دانید.

 

۲

شما هزار سال قبل از ویل دورانت و یا راجع به ویل دورانت

مطلبی منتشر کرده بودید.

 

۳

ما هم صادقانه ابراز نظر کرده بودیم.

شاید درست و شاید هم نادرست.

 

۴

آخر لامصب اینکه کسی با صراحت ابراز نظر میکند به معنی تحمیل نظر که نمی تواند باشد.

 

۵

اجامر جماران به تو تحمیل نظر می کنند

و

نه

سگانی که از هراس

حتی عکسی و اسمی و رسمی از خود ندارند

 

۶

عقلت کجا ست؟

 

ویرایش:

 

فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست

چرا که هر چه کند

حیله در حجاب کند

 

از او دلیل نباید سؤال کرد، که گرگ

به هر دلیل که شد بهره (بره) را مجاب کند.

 

۱

گذشت آن زمان.

 

۲

روحانیت

قبلا

رسما

ایده ئولوگ اشرافیت فئودال بود.

 

۳

ضمن برخورداری از مالکیت فئودالی

حلقه واسط میان اشرافیت و توده بود.

 

۴

یعنی

حداقل در حرف

منتقد اشرافیت به عنوان طبقه حاکمه بود.

اشرافیتی که

روحانیت

خود

جزو و عضو آن بود.

 

۵

روحانیت

اکنون

از ۱۳۵۷

رسما و علنا

سوار بر گرده توده است

و

بی پروا

در منبر

از

پورنو

موعظه می کند

توله هایش در میلان و تورنتو

عیاشی می کنند

و

لخت می گردند

و

خود

در ملأ عام

از کودکان مردم

جلوی چشمان از حیرت دریده کودکان معصوم

لب می گیرد.

 

۶

روحانیت

اکنون

برای خود قصور ۱۰۰۰ متر مربعی مملو از غلمان و حور

می سازد

و

کیف خر می کند.

 

۷

زیباترین دختران زباله ی طویله

عاشق سینه چاک

آخوندهای با عمامه و بی عمامه ی ۴۰ سال پیرتر از خود می شوند

و

در

صورت رو داری تیر باران می شوند.

 

گاه خطر در انفعال نیست

بلکه بیشتر در شبه فعالیت است.

حریف

 

۱

این کشف حریف

اولا

به چه زبانی است؟

 

۲

مادر

مادر

در

مدارس جماران

چه می گذرد؟

 

۳

خلایق

فوت و فن حرف زدن

را

حتی

از یاد برده اند.

 

۴

ویرایش:

به هنگام قرار داشتن در معرض خطر

نه منفعل

بلکه باید فعال بود.

 

۵

حالا فرض کنیم اجامر جماران تفنگ به دست پشت در ایستاده اند.

 

۶

یعنی

ما

که سگ توده ایم

در

معرض خطر قرار داریم.

 

۷

پارس بکنیم یا نکنیم؟

 

۸

با اینکه با فراست سگانه

می دانیم

که

پارس

همان

و

پرخاش و سنگپاره و رگبار

همان

 

۹

به امر حریف

نباید منفعل باشیم.

 

۱۰

ضد پاسیو و یا منفعل

فعال و یا اکتیو است

و

نه

شبه فعالیت.

 

۱۱

اصلا این مفهوم نامفهوم به چه معنی است؟

 

۱۲

ضمنا

اکتیو به چه معنی است؟

 

۱۳

اکتیویته

با

فعالیت خرکی

فرق دارد.

 

۱۴

اکتیویته

به

فعالیت مبتنی بر آگاهی

اطلاق می شود.

 

اصاح طلبیسم = رفرمیسم = سوسیال ـ دموکراتیسم.

 

۱

رفرمیسم چیست؟

 

۲

این مفاهیم فلسفی

تعریف دارند.

 

۳

میزان شعور هر کس

به میزان مفاهیمی است که در اختیار دارد.

 

۴

ما باید بیاموزیم مفهومی بیندیشیم.

 

۵

تفکر یا تفکر مفهومی است و یا اصلا تفکر نیست.

 

۶

به زبان بی تربیتی

چیست؟

 

میلا مظفر

  ‏چون من
هزار زخمی
در خشم سرخِ خویش
‏آن دشت زیر و رو شده را می‌گریستند.

‏آرامگاه؟
- واژهٔ پوچی است
‏وقتی که رفتگان
‏در تنگنای خاک
هم
آسوده نیست

 

خرافه خطر زرد ربطی به طبقه کارگر ندارد.

 

۱

خرافه خطر زرد

فرمی از آنتی کمونیسم است.

 

۲

خرافه خطر زرد امروزه

توسط فوندامنتالیسم اسلامی، پانیسم و امپریالیسم نمایندگی می شود.

 

ادامه دارد.

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۱۲۲) (قسمت اول)

 

جمعبندی

از

مسعود بهبودی

 

چهارراه

(آذر ۸۶)

کوروش آقامجیدی

 

• آنک چراغ قــرمــز ، ماندن به ناگزیـر

• یعنی دوبـاره دیر شــــد، آری دوباره دیر

 

• رنگ درنگ، سایه ی خود را فکنده است

• سنگین، به روی حوصله های جوان و پیر

 

• دستی نحیف و کوچک ـ آنسوتَرَک ـ کشد

• بر شیــشه دستمال کثیفی به رنگ قیر

 

• و پتک محکمی به سرش که: «نکن، نکن!

• بدتـر کثیف کردی اش آخر، بیا ، بگیر!»

 

• حالا غرور له شده از مشت کوچکش

• می افتد و به جاش درآ ن، سکه ای حقیر

 

• تردید: «پس دهد؟ بپذیرد؟ قبول؟ رد؟»

• باز امتحان ـ دوباره ـ چه بی رحم و سختگیر!

 

*****

• آنک چراغ سبز وَ حرکت وَ می برد

• رنگ درنگ، سایه ی خود را از این مسیر

 

• اما هنــوز، آبی این چــــــــارراه را

• پوشانده است سایه ی یک لاشه خوار پیر

 

پایان

 

ممنون از فحاشی.

همشیره عزیزم

بگو تا جون بریزم

 

۱

ما

اما

معنی فحش های شمال شهری ها را نمی فهمیم.

 

۲

هرگز

هم

نفهمیده ایم.

 

۳

بی انکه نفهم بوده باشیم.

 

۴

برای اینکه واژه ها (مفاهیم)

طبقاتی اند.

 

۵

حق با روحی خالقی غیبگو ست:

ما

بی مادر و بی خواهر و بی پدر هستیم.

 

۶

روزگار بدی است

که

«کسی خواهر و یا برادر خطاب مان نمی کند.»

 

۷

همه

را

سنگپاره

در جیب است

تف و کف و فحش و پرخاش

بر لب

۸

ما اصلا آدم نیستیم

تا

با شنیدن توهین های اشرافی شمال شهری های عیاش و علاف و عنقلابی

متحول شویم.

 

۹

تو اگر توانستی بیندیش

و به اندیشه های ما پاسخ متمدنانه بده.

 

۱۰

ما احساساتی نیستیم.

 

۱۱

ما

را

به

 مدد منطق علمی و انقلابی

مجاب کن.

 

۱۱

ما

به قول مادرمان

«آنقدر رشد کرده ایم

که دیوار را برای همرهان خویش معنی کنیم.»

 

روحی خالقی

 

سوال نیست ، پاسخ است و البته بی‌احترام :

بزن به چاک!!

زندگی برای تو از این ارجمند است

که

استعداد "تطبیق" را داری ،

تطبیق در کافه نادری ، شب نشینی‌های با شکوه ، در مهمانیِ "اعلم" حتی ، یا گور ، انطباق خلاقانه‌ای با گور داری ، خنزر پنزری!

 

۱

این واکنش روحی خالقی به موضع ما در رابطه با خودسوری ضعیفه ناقص العقل فوتبالگرایی است.

 

۲

از مفاهیم روحی خالقی

ما سری در نمی آوریم.

 

۳

مفاهیم کافه نادری ، شب نشینی‌های با شکوه ، در مهمانیِ "اعلم" حتی ، یا گور ،

را

برای اولین بار می شنویم.

 

۴

ما

راستش را بخواهید

حتی یکبار در عمرمان

در کافه ای چیزی نخورده ایم.

 

۵

شب نشینی

نمی دانیم

اصلا چیست.

 

۶

شکوهش بماند برای شب نشینان.

 

۷

ما

مهمانی

هرگز در عمرمان نرفته ایم

خواه

اعلم باشد

خواه

یاگور

 

۸

ضمنا

نمی دانیم

مهمانی اعلم و یاگور

چه فرقی با مهمانی «این آقایان» (به آذین) و «آن آقایان» دارد.

 

۹

این زندگی که روحی خالقی

تصور و تصویر می کند

از دید ما

اصلا زندگی نیست.

 

۱۰

سؤال این است که چیست؟

 

۱۱

ضمنا

ما

جزو «به چاک زدگانیم»

 

۱۲

یعنی

دیگر امکان زدن به چاک نداریم

 

۱۳

یعنی

بالاتر از سیاهی

رنگی نیست.

 

۱۴

روحی خالقی چیست؟

 

۱۵

به نظر ما

هر چه باشد

زن نیست.

 

۱۶

حالا روحی خالقی

زور بزند و بگوید

محتوای حکم «زن نیست»

چیست؟

 

۱۷

تا

ما

برای ارواح ننه اش و باباش

صد پارس بلند

به

زبان پارسی بفرستیم

تا

کیف خر کنند

و

شق القمر کنند.

 

اندکی اندر باب علل و دلایل خریت و خردگرایی و خردستیزی

 

۱

دلیل داوری ما

فقط حمایت حریف

از افکار چامسکی نبود.

 

۲

حتی

اینهم نبود

که

آنارشیست ها

حریف

را

به چامسکی تشبیه می کردند.

 

۳

افکار و اعمال او

رنگ و بوی آنارشیستی داشت.

 

۴

مشخصه مهم آنارشیسم

فقدان موضع طبقاتی و ایده ئولوژیکی روشن است.

 

۵

حریف

می گوید

که

هوادار حزب فلان است.

 

۶

سؤال

این است که چرا هوادار و نه عضو

در

واویلایی که هر خری به مقام حزبی بالا می رسد

و

جلسه پرسش و پاسخ دایر می کند؟

 

۷

دلیل هواداری و نه عضویت

باز ماندن دست و پا برای بندبازی است.

 

۸

هوادار می تواند هر موضعی که مصلحت دانست

بگیرد

عضو

اما

باید منضبط باشد

و

مجتز به بندبازی نیست.

 

۹

ما باید روی آنارشیسم کار کنیم

تا شناخته شود.

 

۱۰

در ایران انارشیسم محبوبیت چشمگیری کسب کرده است.

 

۱۱

خریت و خردگرایی و خردستیزی

هرگز

بدون دلیل طبقاتی نیست.

 

۱۲

تعلقات طبقاتی

در

خریت و خردگرایی و خردستیزی

نقش مهمی به عهده دارند.

 

۱۳

ماده

یعنی تعلقات طبقاتی

تعیین کننده روح

یعنی

طرز تفکر

است.

 

۱۴

خریت و خردگرایی و خردستیزی عاری از علل و دلایل طبقاتی

وجود ندارد.

 ادامه دارد.

چهار راه

کوروش آقامجیدی

چهارراه

سرچشمه:

hasoosha.blogfa.com


• آنک چراغ قــرمــز ، ماندن به ناگزیـر
• یعنی دوبـاره دیر شــــد، آری دوباره دیر

• رنگ درنگ، سایه ی خود را فکنده است
• سنگین، به روی حوصله های جوان و پیر

• دستی نحیف و کوچک ـ آنسوتَرَک ـ کشد
• بر شیــشه دستمال کثیفی به رنگ قیر

• و پتک محکمی به سرش که: «نکن، نکن!
• بدتـر کثیف کردی اش آخر، بیا ، بگیر!»


• حالا غرور له شده از مشت کوچکش
• می افتد و
به جاش درآ ن، سکه ای حقیر

• تردید: «پس دهد؟ بپذیرد؟ قبول؟ رد؟»
• باز امتحان ـ دوباره ـ چه بی رحم و سختگیر!

 

*****

• آنک چراغ سبز وَ حرکت وَ می برد
• رنگ
درنگ، سایه ی خود را از این مسیر

• اما هنــوز، آبی این چــــــــارراه را
• پوشانده است سایه ی یک لاشه خوار پیر

آذر هشتاد و شش

سیری در افکار یغما گلروئی (۷)

 

تحلیلی از شین میم شین  

 

جُنگاشون با همینا می ‌فروشن، با همین جَنگ ‌های پوشالی،
با «جلالو» جلال بخشیدن، بُت نشون دادن یه توخالی

 

روی گنجشکا رنگ می ‌پاشن، فکر کردن کسی نمی ‌بینه
فرقِ «قوچانی» رو با «سرکوهی»، فرقِ «مهرنامه» رو با «آدینه»

از تبارِ «شریعتی»‌خونا، تا فالانژای محفلِ «فردید»
که با تلفیقِ «هایدِگر» وَ«نیچه»، روی آینده ‌ی یه ملت ‌رید

 

· این سه بیت شعر شاعر را ـ یکجا ـ زیر ذره بین تحلیل قرار می دهیم.

· برای اینکه شاعر در این سه بیت شعرش، محتوای فکری واحدی را تبیین می دارد:

· شاعر در این سه بیت شعر در لفافه انتقاد از توده ای های کذائی، به خودستائی می پردازد.

· به عبارت دیگر، خود را به عنوان آلترناتیو و بدیل توده ای ها جا می زند.

· شاعر در این سه بیت، به زبان روشنتر، رجز می خواند و از علامه وارگی خود برای نوچه ها و دنباله روان ساده لوح بی خبر از خرد خود خبر می دهد.

 

1

 بُت نشون دادن یه توخالی

 

· استنباط شاعر از توده ای ها این است که آنها از افراد توخالی، بت می تراشند و به خورد خلایق می دهند.

· بعید نیست که مشتی خر و یا لاشخور خود را توده ای درجه یک جا بزنند و مترسکانی از قبیل احمدی نژاد، موسوی نژاد، روحانی نژاد، رهنورد نژاد، عبادی نژاد، نورانی نژاد  و ستوده نژاد و غیره  را منجی موعود جا بزنند و ضمن ریختن آبروی حزب توده و توده ای ها، آب به آسیاب همیشه گردنده طبقه حاکمه بریزند.

· سر و سودای شاعر اما این چیزها نیست.

· چون در این صورت می بایستی به افشای بت های توخالی بپردازد و نوچه های علاف خود را از بت پرستی منع کند.

 

2

بُت نشون دادن یه توخالی

 

· هدف و آماج اصلی شاعر (نه فقط در این سه بیت) بت تراشی از خویشتن خویش («زنبور زحمتکش» خستگی ناپذیر جا زدن خویشتن خویش)  است.

 

· توده ستیزی شاعر هم به دلایل زیر اصالت ندارد:

 

الف

· توده ستیزی شاعر بی محتوا، نابجا و ناروا ست.

· چون توده ای در این دور و زمانه کیمیا ست.

· ما در دور و بر خود حتی یک نفر توده ای به معنی حقیقی کلمه نمی شناسیم.

· درست به همین دلیل هم تأیید حزب توده از سوی فرقه های رنگارنگ ارتجاع (از دار و دسته بختیار و عبدالکریم سروش تا چپ افراطی و اکثریت و استالینیسم و غیره) بی محتوا و توخالی است و هم توده ستیزی بعضی ها و از آن جمله شاعر این شعر فاقد اصالت و محتوا ست.

 

ب

· توده ستیزی شاعر بنظر ما فقط دستاویزی برای بت تراشی از خویشتن  خویش است:

· به معنی نفی انتزاعی چیزی برای اثبات چیز دیگری است.

 

3

بُت نشون دادن یه توخالی

 

· اگر به همین مفهوم «بُت نشون دادن یه توخالی» دقت کنیم، هم به بی پایگی این ادعا پی می بریم و هم به نیت مستور در ورای واژه ها:

 

الف

· توده ای ها ـ چه در مقیاس ملی و چه در مقیاس تمام ارضی ـ هرگز بت نمی تراشند و بت پرستی را تبلیغ نمی کنند.

· توده ای ها هرگز پیرو « تئوری فاشیستی نخبگان» نبوده اند و با تمام قوا بر ضد این تئوری از همان آغاز تشکیل مارکسیسم ـ لنینیسم رزمیده اند.

· توده ای ها شخصیت (نخبه، رهبر، پیشاهنگ، فرد و غیره) را فقط در دیالک تیک شخصیت و توده دیده اند و در این دیالک تیک بدرستی نقش تعیین کننده را از آن توده دانسته اند.

· بت تراشی از خود و امثال خود رسم و راه فاشیسم، فوندامنتالیسم، آوانتوریسم چپ (چریکیسم، فدائیان خلق، پیکار و غیره) و اوانتوریسم راست (فدائیان اسلام، مجاهدین خلق و طالبان و القاعده و غیره) است.    

 

ب

· نیت باطنی شاعر این است که احمدی نژاد، موسوی نژاد، روحانی نژاد، رهنورد نژاد، عبادی نژاد، نورانی نژاد  و ستوده نژاد و غیره  بت های توخالی اند، ولی خود او هم بت محتوا مندی است و هم بت شناس علامه ای و بت شکن قهاری است.

· اینکه شاعر ـ بر خلاف همگنان طبقاتی اش ـ تحلیل های عینی ما را حذف کرده، خود دال بر همین حقیقت امر است:

· شاعر نه در پی حقیقت عینی، بلکه در صدد بت تراشی از خویشتن توخالی خویش است.

· در عوام وارگی و عوامفریبی شاعر اما تردیدی نیست.

 

4

بُت نشون دادن یه توخالی

 

· نفی، اصولا باید نفی معین باشد و نه نفی انتزاعی و نامعین:

· اگر بت و بت پرستی نفی معین شود، حقیقت عینی باید مورد مدافعه قرار گیرد.

· یعنی خرد (فلسفه، مارکسیسم ـ لنینیسم)، خلق (توده) باید مورد مدافعه قرار گیرد.    

· در سراسر شعر تق و لق شاعر، حتی اثری از این تمایل به چشم نمی خورد.

· شاعر در پی حقیقت عینی نیست، بلکه درست برعکس.

· شاعر برای حقیقت عینی ستیزی، یعنی برای خردستیزی، توده ای ستیزی توخالی را آلت دست قرار داده است.

 

5

· ضمنا حمله شاعر به حزب شکست خورده و مغلوب و بی دفاع  توده، نه هنر است و نه نشانه شخصیت و شرم و شعور شاعر است.

· حمله به مغلوبین، رسم و راه فاشیست ها، فوندامنتالیست ها و لاشخورهای دیگر است و نه رسم و آیین انسان های شرافتمند و هومانیست و ترقی خواه.

· حزب توده را و توده ای ها را می توان نقد کرد، باید هم نقد کرد.

· ولی نه به عنوان دستاویزی برای خودستائی و بت تراشی از خویش.

· بلکه برای رفع معایب آنها و به دلیل عشق عمیق به آنها و توده ها.

· بلکه به دلیل عشق سوزان به رهایش اجتماعی بشریت بطور کلی.

 

6

روی گنجشکا رنگ می ‌پاشن، فکر کردن کسی نمی ‌بینه
فرقِ «قوچانی» رو با «سرکوهی»، فرقِ «مهرنامه» رو با «آدینه»

 

· اکنون هم نیت شاعر مبنی بر علامه نمائی خویش آشکارتر می گردد و هم عوام وارگی ترحم انگیز شاعر.

· شاعر خیال می کند که کشف تفاوت این و آن هنری است که در انحصار مطلق او ست و توده ای های مورد نظرش از این علامه وارگی فرسنگ ها فاصله دارند.

· ما متأسفانه و یا خوشبختانه فرصت خواندن جفنگیات این افراد و یا این مجلات را نداریم تا در این زمینه دست شاعر را رو کنیم.

· ما به چند و چون سوبژکت ها نیز دل نمی بندیم.

· سوبژکت ها هم می توانند توسعه یابند و بهتر شوند و هم می توانند به اسفل السافلین سقوط کنند.

· بدبخت کسی که به جای ایستادن روی پای خویش و به جای دل بستن به خرد اندیشنده خویش، به این و آن دل ببندد و یا دخیل ببندد.

· مارکسیسم ـ لنینیسم مخالف سرسخت بت تراشی، بت پرستی، نوچه پروری و نوچه وارگی است.

· مارکسیسم ـ لنینیسم مدافع سرسخت آزادی و خودمختاری نظری و عملی انسان ها ست.

 

7

از تبارِ «شریعتی» ‌خونا، تا فالانژای محفلِ «فردید»
که با تلفیقِ «هایدِگر» وَ«نیچه»، روی آینده ‌ی یه ملت ‌رید

 

· شاعر در این بیت، از سوئی توده ای ها را شریعتی خوان قلمداد می کند و از سوی دیگر فلانژ محفل فردید.

· اندک اندک این سؤال از اعماق ذهن سر برمی دارد که شاعر به چه ترفند و طریقی به این برداشت از سرتاپا مخدوش از توده ای ها رسیده است و یا توده ای ها به چه ذلت نظری و ایدئولوژیکی گرفتار آمده اند؟

 

8

با تلفیقِ «هایدِگر» وَ«نیچه»، روی آینده ‌ی یه ملت ‌رید

 

· در این مفهوم نیز رجزخوانی تزلزل آمیز شاعر عربده می کشد:

· ایراد شاعر خیلی خیلی فیلسوف بر توده ای های کذائی پخمه تر از خویش، این است که آنها هایدگر و نیچه را با هم تلفیق کرده اند و با همین تلفیق «روی آینده ‌ی یه ملت ‌ریده اند.»  

· خدا هیچ بدبختی را به نوچه  این جور رجزخوان های جمهوری یأجوج و مأجوج مبدل نسازد.

 

9

 با تلفیقِ «هایدِگر» وَ«نیچه»، روی آینده ‌ی یه ملت ‌رید

 

· منظور شاعر از تلفیق هایدگر به نیچه چیست؟

 

· نیچه به پیروی از معملش ـ آرتور شوپنهاور ـ از بزرگترین فلاسفه بورژوائی واپسین بوده است و قطع رابطه فلسفه بورژوائی واپسین را با فلسفه کلاسیک بورژوائی به اتمام رسانده است.

 

· این به معنی سقوط بورژوازی در مقیاس جهانی است.

· این به معنی زنده بگور کردن همه دستاوردهای بورژوائی انقلابی آغازین است.

 

· این به معنی وحدت بورژوازی با فئودالیسم و روحانیت و مذهب و خرافه است.

 

·        مراجعه کنید به  دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین ( بخش هجدهم) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

 

10

· نیچه مؤسس خردستیزی (ایراسیونالیسم) و مدافع سرسخت راسیسم (نژاد پرستی) و بربریت فاشیستی بوده است.

· هایدگر و یاسپرس و غیره به گرد شوپنهاور و نیچه هم نمی رسند.

· هایدگر اما ادامه دهنده خط نیچه بوده و از فلاسفه فعال در جنبش فاشیستی بوده است.

· کشف پیوند این دو لاشخور نه نشانه خریت کسی، بلکه نشانه درایت فکری او و به معنی نوعی روشنگری علمی و انقلابی است.

 

11

· البته ما فکر نمی کنیم که توده ای های مورد نظر شاعر از چنین درایتی برخوردار باشند.

· خیلی از همین توده ای های قلابی، لاطائلات نیچه و شوپنهاور و غیره را در فیس آباد تکثیر و توزیع و تبلیغ می کنند و اگر کسی جلودار شان نباشد، خسرو روزبه را هم فاشیست قلمداد می کنند و تفاوت ماهوی با شاعر ندارند.

 

· خدا این بلای آسمانی را بر سر ملتی نازل نکند که بعضی ها از بعضی چیزها دفاع کنند و یا با بعضی چیزها مخالفت ورزند.

· چون دفاع خری و یا لاشخوری از چیزی نه به تقویت آن چیز، بلکه به تضعیف و  تخریب بمراتب بدتر آن چیز منجر می شود.  

 

ادامه دارد.

نیکی (خیر، خوبی) (۲)

 

 پروفسور دکتر ولفگانگ پطر ایشهورن

برگردان

 شین میم شین

    

۱

۹

نیکی اخلاقی

 

·      نیکی اخلاقی، عبارت است از آنچه که در زمان معینی از سوی نیروهای اجتماعی معینی به لحاظ  اخلاقی نیک تلقی می شود.

·      این به معنی بیان جمعبندی شده در سیستمی از هنجارها و نظرات اخلاقی است.

 

۱۰

بازتاب نیکی اخلاقی

 

·      اشتغال فلسفی ـ تئولوژیکی (فقهی) با نیکی اخلاقی به معنی بازتاب تئوریکی ـ اتیکی نیکی اخلاقی به کار  می رود.

 

۱۱

·      اینجا ما با دو سطح سمانتیکی سر و کار داریم که از یکدیگر تفکیک ناپذیرند.

 

۱۲

·      زیرا این دو سطح سمانتیکی، همدیگر را متقابلا تحت تأثیر قرار می دهند و علاوه بر آن، هم معنی محتوائی نیکی اخلاقی را و هم در تحلیل نهائی، بازتاب تئوریکی آن را، جایگاه واقعی و منافع واقعی نیروهای اجتماعی معینی را منعکس می کنند.

 

·      (سمانتیک به زیرعرصه ای از زبانشناسی اطلاق می شود که با معانی علائم زبانی سر و کار دارد. مترجم)

 

۱۳

·      تنها زمانی می توان به مسئله نیکی اخلاقی پاسخ (راه حل) درست داد، که ما از مفهوم مارکسیستی ـ لنینیستی اخلاق آغاز به حرکت کنیم.

 

۱۴

·      نیکی اخلاقی باید از نقطه نظرهای زیرین در نظر گرفته شود:

 

الف

 

·      از نقطه نظر فونکسیون ایدئولوژیکی اخلاق

 

ب

 

·      از نقطه نظر نقش اجتماعا (به لحاظ  اجتماعی) تنظیمگر و سازمانده  اخلاق در روند زندگی اجتماعی عملی

 

پ

 

·      از نقطه نظر مبارزه طبقات و جهان بینی ها

 

۱۵

·      و لذا در صحبت از نیکی اخلاقی و یا ضمن ارزیابی اخلاقی شیوه های رفتار  به مثابه    نیک، ، هدف ـ در تحلیل نهائی ـ تعیین و تثبیت هنجارهای عمل، رفتار و فکر  و هدایت ایدئولوژیکی انگیزش انسان ها ست و نه انعکاس واقعیات امور عینی در قالب مفاهیم و احکام.

 

·      مراجعه کنید به هنجار

 

ادامه دارد.

یاد داشت های پراکنده آواره ای از بیغوله عه «هورا» و عا «شورا» (۳۹)

جلسه پرسش و پاسخ

میان فرنگی نیرنگی و سگ سنگی

 

پیشکش

به

مریم

 

۳

فرنگی نیرنگی

 

اگر

می دانی

که

زندگی کوتاه است،

پس

 چرا

همه روزه

به

انجام اینهمه کار تن در می دهی،

که

 خوش نداری؟

 

سگ سنگی

 

تو

نه

تنها

خری

بلکه

حتی

خرتر از هر خری.

 

حتما می خواهی بدانی

چرا

سگ سنگی

به

این نتیجه رسیده است.

 

۱

اولا

به

این دلیل

که

تو

کار ـ شناس نئی.

 

کار

چیست؟

 

۲

کار

تجسم (جسمیت یابی، شیئیت یابی، مادیت یابی) روح (اندیشه) است.

 

کار

طرز و طریق و ترفند واقعیت بخشی به اندیشه است.

 

۳

به مدد کار

مثلا

مدل فکری خانه

به

خانه مادی

مدل مجرد (انتزاعی) و ذهنی خانه

به

خانه مشخص (کنکرت) و عینی

استحاله می یابد.

 

عمله و بنا

در

آیینه خانه

خود

را

خلاقیت خود

را

لیاقت تولیدی خود

را

ماهیت انسانی ـ اجتماعی خود

را

به

تماشا

می نشینند

و

دل شان

از

لذتی اصیل

سرشار می شود.

 

۴

تو

حالا

از

فرنگ

آمده ای

و

می پرسی:

چرا عمله و بنا

اینهمه زحمت برای بنای خانه

متحمل می شوند

و

ضمنا

خیال می کنی

که

آنها

از

کردوکار خود

لذت نمی برند.

 

علاوه بر این

نمی دانی

که

هر زحمتی

هر ریاضتی

لذت

به

دنبال می آورد.

 

تو

دیالک تیک ریاضت و لذت

را

نمی شناسی.

 

۵

ثانیا

تو

عاجز از تمیز سگ از خری.

 

یعنی

خرتر از هر خری.

 

چون

خر

حتی

با

چشم بسته

سگ را از خر

متمایز می سازد.

 

به

همین دلیل

خیال می کنی

که

سگ سنگی

به

کردوکار اجباری و تحمیلی

تن در می دهد.

 

تن در دادن به کردوکار اجباری و تحمیلی

کسب و کار خر

است

و

نه

کسب و کار سگ سنگی.

 

۶

سگ سنگی

عاشقانه

کار می کند

و

از

نتیجه کار خود

لذت عظیم و عمیق می برد.

 

آن سان

که

پایان هر کار

ضمنا

تدارک شروع کار دیگری

است.

 

۷

دلیل دیگر خریت فرنگی نیرنگی

ربط دادن مدت زندگی (طول عمر)

به

کمیت کردوکار

است.

 

اولا

اگر

عمر سگ

کوتاه

است،

باید

از

اتلاف وقت

اکیدا

پرهیز ورزد.

 

یعنی

عینا و عملا

بیشتر

کار کند

و

نه

کمتر.

 

ثانیا

من ـ زور فرنگی نیرنگی

از

انجام کاری که خوشایند باشد،

چیست؟

 

دراز کشیدن در کنار دریا با بطری آبجو در دست

کار

است؟

 

ضمنا

کار معنامند خوشایندی است؟

 

رفتن به جنده خانه

و

سکس مکانیکی ورزیدن با جنده ای

کار معنامند خوشایندی است؟

 

خری و یا خر گیر آورده ای؟

 

 ادامه دارد.

دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۵)

 

تأملی

از

میم حجری

 

 

یکی دیگر از کاراکترهای مهم رمان دایی‌ جان ناپلئون

آقاجان

ـ شوهر همشیره دایی‌ جان ناپلئون ـ

است

که

دکتر خطابش می کنند

و

صاحب داروخانه ای

است.

 

 

آقاجان

را

می توان

 نماینده طبقه متوسط (بورژوازی مدرن) در جامعه ایران

 محسوب داشت

که

با

یکی از اعضای اشرافیت فئودال

وصلت کرده است

و

پسرش سعید

یکی دیگر از کاراکترهای اصلی و تعیین کننده  رمان دایی‌ جان ناپلئون

است

و

راوی رمان

است.

 

آقاجان

همسایه دایی جان ناپلئون

است

و

ضد طبقاتی آشکار و آشتی ناپذیر اشرافیت و روحانیت

است.

 

آقاجان

انگار

نطفه بورژوازی در بطن فئودالیسم

است

که

سودای انفجار مناسبات اجتماعی فئودالی

را

در

سر دارد.

 

کسب و کار و فکر و ذکر آقاجان

تمسخر مستمر دایی‌ جان ناپلئون

و

افشای بی رحمانه اشرافیت فئودال 

و

تخریب معاییر ارزشی و اخلاقی فئودالی

است.

 

صدای مشکوک

(گوز)

در

اثنای رجزخوانی دایی‌ جان ناپلئون

احتمالا

از

او

بوده است.

 

  

 تنها چیزی که آقاجان را به دایی‌ جان ناپلئون پیوند می دهد،

بازی تخته نرد

است

که

نه

بازی به نیت تفنن،

بلکه

جنگ لفظی برای زخم زبان زدن متقابل

است.

 

۲

بازی تخته نرد

نیز

یکی دیگر از مشغولیات سنتی اشرافیت فئودال

است

که

تبحر خاصی در طاس اندازی و بازی دارند

و

بدان

می بالند.

 

۳

دایی‌ جان ناپلئون

طرفدار فاناتیک ناپلئون بناپارت 

و

خصم آشتی ناپذیر بریتانیای کبیر (سرکرده جهان) است.

 

طنز قضیه

هم

همین جا ست:

کسی

ظاهرا

نمی داند

که

ناپلئون بناپارت

سردار بورژوازی و خصم طبقاتی اشرافیت فئودال

است.

 

وقتی از خریت اشرافیت فئودال و روحانی

سخن می رود،

به

همین دلایل هم است.

 

شایع شده است

که
دایی‌ جان ناپلئون

جزو دار و دسته لیاخوف بوده

و

به

دستور محمد علی شاه

مجلس 

را

به

توپ بسته است.

 

مخمصه اشرافیت فئودال و روحانی

هم

همین جا ست

که

تزار

در

اثر پیروزی انقلاب اکتبر 

سرنگون شده است

که

متحد خارجی اشرافیت فئودال و روحانی

بوده است

و

مشروطه طلبان

به

هنگام احساس خطر

به

کنسولگری بریتانیای کبیر پناه برده اند.

 

ظاهرا

پس از پیروزی انقلاب اکتبر

اشرافیت فئودال و روحانی

به

تعویض متحد خارجی

تن در داده اند

و

تزار روس

را

با

بریتانیای کبیر

جایگزین ساخته اند.

 

  دایی‌ جان ناپلئون

اما

دل

به

مرده

بسته است.

 

دل

به

مرده ای

به

نام  ناپلئون 

بسته است.

 

اما

با

ورود ارتش بریتانیای کبیر از جنوب به ایران 

در

اواخر جنگ جهانی دوم

  دایی‌ جان ناپلئون

به 

توصیه آقاجان

به

متحد خارجی زنده

یعنی

به

هیتلرخان

نامه می نویسد

تا

او

را

تحت حمایت خود قرار دهد.

 

 

نگرانی ایرج پزشکزاد

در

مصاحبه 

با

۳۰ عن عن

این بوده

که

میان تعویض متحد خارجی توسط رضا شاه و  دایی‌ جان ناپلئون

علامت تساوی گذاشته شود.

 

۴

پیروزی انقلاب اکتبر

در

هر صورت

اشرافیت فئودال و روحانی ایران

را

به

نحوی از انحاء

شقه شقه کرده است:

 

الف

بخشی

 از
اشرافیت فئودال و روحانی ایران

به

بریتانیای کبیر

پیوسته است.

 

ب

بخشی

به

فاشیسم آلمان

 

پ

بخشی

به

امپریالیسم امریکا

 

ت

و

بخشی

به

اتحاد شوروی

 

ث

 

 

پیرو صادق دایی‌ جان ناپلئون

روح الله خمینی

بوده

که

به

فرانسه

پناه می برد

و

با

شعار چپنمایانه و عوامفریبانه ی مرگ بر شیطان بزرگ

به

قدرت می رسد.

 

ادامه دارد.

 

دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۶)

 

تأملی

از

میم حجری

 

۱

 

 

کاراکتر دیگر رمان دائی جان ناپلئون

نوکر دائی جان ناپلئون

است

که

مش قاسم

نام

دارد.

 

بر

اساس رمان زنی فرانسوی که ساکن ویتنام ـ مستعمره فرانسه ـ بوده،

فیلمی

  تهیه و منتشر کرده

که

حول عملیات جنسی توله ـ فئودالی (شازده اسدالله عیاش مانندی ازخطه چین) با نویسنده می گردد

و

رمان دائی جان ناپلئون

آدمی

را

به

یاد آن

می اندازد.

 

شوفر توله ـ فئودال عیاش و علاف

هم

ما

را

به

یاد مش قاسم و بقیه نوکرهای مابقی اعضای اشرافیت فئودال 

می اندازد.

 

مشخصه مش قاسم و نوکرهای دیگر

مولتی فونکسیونالیته (چندین کارکردی بودن) او و آنها

ست:

 

۲

مش قاسم

اهل غیاث آباد قم

است

که 

کسب و کارش

قبل از ارتقا به مقام نوکری دائی جان ناپلئون

 لشکرکشی بر ضد سگان ولگرد غیاث آباد 

بوده است.

 

مش قاسم و دیگر نوکرهای فئودالی در مقیاس جهانی

فقط

در

خدمت شبانه روزی اربابان فئودال

نیستند.

 

یعنی

فقط

کار مادی 

انجام نمی دهند.

 


مش قاسم و دیگر نوکرهای فئودالی در مقیاس جهانی

پل پیوند بین ارباب و جامعه فئودالی اند.

 

۳

شوفر توله ـ فئودال چینی

هم

بسان مش قاسم و دیگر نوکرهای فئودالی 

علاوه بر خدمات مادی متنوع،

مثلا

علاوه بر حمل و نقل دختر ماهروی فرانسوی از خوابگاه آموزشی

منبع اطلاعات تعیین کننده راجع به جامعه

است.

 

ارباب علاف و ایزوله و عیاش

به

مدد او

بیوگرافی تک تک اعضای خانواده جانان کوچولوی فرانسوی

را

دریافت می کند.

 

۴

مش قاسم 

به

عنوان مثال

فقط برای خرید نان و غیره

از

خانه اربابی

خارج نمی شود.

 

او

در راه و در نانوایی و کفاشی و غیره

کلی اطلاعات مفید برای ارباب گردآوری می کند.

 

مش قاسم 

را

می توان

یکی از پل های پیوند دائی جان ناپلئون با جامعه دانست.

 

بدین طریق

شکاف طبقاتی عمیق میان توده و طبقه حاکمه  

پر می شود.

 

بدین طریق

میان طبقه حاکمه نجیب و اصیل و با اصل و نسب و ممتاز 

و

 توده (اراذل و اوباش در قاموس طبقه حاکمه) بی اصل و نسب و بی همه چیز و زباله

وساطت می شود.

 

ادامه دارد.

بحثی راجع به آزادی (۳)

 

رباله نون

 

حریفه شریفه 

 

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی. 

 

 کسی هم مدام توی سرت نزنه 

 که

 به

خاطر مسلمان بودن

 نباید این کارو بکنی یا نکنی. 

 

اینکه اگر کسی از کاری که شما انجامش میدهی 

خوشش نیاد 

حق نداره 

بهت توهین کنه 

و 

خودش رو محق بدونه 

که ارشادت کنه.

 

آزادی یعنی اینکه نخوای به زور بری به بهشتی

 که 

خودشون هم بهش اعتقادی ندارند.


آزادی مفهوم وسیعی داره

 که

 نمیشه تو چند خط گفت.

 

پایان 

 

۱

آزادی 

یعنی

 اینکه

 کسی هم مدام توی سرت نزنه 

 که

 به

خاطر مسلمان بودن

 نباید این کارو بکنی یا نکنی. 

 

حریفه شریفه

فاقد شناخت مفهومی

است.

 

حریفه خیال می کند

که

مفاهیم فلسفی، فقهی، علمی، هنری و غیره

را

می توان

بسته به میل خود

تعریف کرد.

 

به

همین دلیل

آفتابه

را

پر

کرده

و

روی مفهوم آزادی

نشسته است.

 

حریفه شریفه

خیال می کند

که

اگر اجامر جماران

خواست های بند تنبانی امثال او

را

برآورده سازند،

مثلا

گشت عرشاد

را

منحل کنند،

به

طرز پوشش اعضای جامعه 

بی اعتنا باشند،

جامعه

در

طرفة العینی

به

مهد آزادی

مبدل خواهد شد.

 

۲

آزادی 

یعنی

 اینکه

  اگر کسی از کاری که شما انجامش میدهی 

خوشش نیاد 

حق نداره 

بهت توهین کنه 

و 

خودش رو محق بدونه 

که ارشادت کنه.

 

از

همین فرمولبندی حریفه شریفه

سطح فکری ترحم انگیز او

عربده می کشد.

 

حریفه

خیال می کند 

که

افرادند

که

به

او

و

امثال او

تعیین تکلیف می کنند.

 

حریفه

از

فرط حواسپرتی

نمی داند

که

گشت فلان و بنیاد بهمان

مأمورین طبقه حاکمه

اند.

 

حریفه

از

فرط حواسپرتی

نمی داند

که

پشت سر این نهادها و بنیادهای سرکوب

سیستم اقتصادی ـ اجتماعی

قرار دارد.

 

حریفه

خیال می کند

که

مطالبات اجتماعی

باید

بندتنبانی

باشند.

 

حریفه

 فاقد حافظه بخور و نمیر تاریخی

است.

 

به

احتمال قوی

از

خاوران

حتی

خبر ندارد.

 

حریفه

حتی

از

 آزادی های سیاسی بورژوایی فرمال

خبر

ندارد.

 

سکنه طویله جماران

به

فاشیسم (پان اسلامیسم) و فوندامنتالیسم

خو کرده اند

و

آدمیت و مدنیت و متمدنیت

را

حتی

به

خواب 

هم

ندیده اند.

 

ادامه دارد.

سری سرسری به جلسات پرسش و پاسخ ابولهب در دوره های آموزشی کتابخانه

 

آیا مارکسیسم راهنمای تاریخ است؟

(مرداد ۱۳۹۸) 

 

منبع:

نامه مردم و نوید نو 

 

ویرایش و تحلیل

از

ید الله سلطانپور 

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3866

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3869

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3873

 

۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3885

 

۵

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3929

 

۶

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3939

 

۷

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3967

 

پایان

سری سرسری به جلسات پرسش و پاسخ ابولهب در دوره های آموزشی کتابخانه (۷) (بخش آخر)

 

آیا مارکسیسم راهنمای تاریخ است؟

(مرداد ۱۳۹۸) 

 

منبع:

نامه مردم و نوید نو 

 

ویرایش و تحلیل

از

ید الله سلطانپور 

 


 

 

 همانگونه، که داروین قانون تکامل جهان ارگانیک را کشف کرد، 
مارکس نیز قانون تکامل تاریخ بشر را کشف کرد: 
این 
حقیقت ساده،
 که 
تا چندی پیش، زیر لایه هایی ایدئولوژیک پنهان شده بود، 
که 
مردم می بایست باید بخورند، بیاشامند، سرپناه و پوشاک داشته باشند، 
پیش از آنکه بتوانند به سیاست، دانش، هنر، دین و غیره بپردازند
 که بنابراین تولید وسایل مادى مبرم برای زندگی، و بدینوسیله، هر مرحلۀ معین تکامل اقتصادی مردم، یا دورانها 
زیربنایی را می سازند،
 که بر آن نهادهای دولتی، دیدگاههای حقوقی، هنر و حتی پنداشتهای دینی مردمان معین
 رشد می کنند،
 و بنا بر این،
 اینها می بایست از روی آن توضیح داده شوند، و نه برعکس،
 آنگونه، که تا کنون انجام شده است.
 

اکنون

نظری به جفنگیات ابولهب در تفسیر این سخن انگلس می اندازیم:

 

چنین شیوهٔ برخوردی،

یعنی بررسی رابطهٔ میان آنچه مارکس نیروهای تولید، انسان (کار دستی و فکر، مهارت‌ها، دانش)

و

ملاحظات فنّی

(زمین، ابزار، ماشین‌آلات، و زیرساخت‌ها)

خواند،

از

یک سو،

و

بررسی مناسبات تولید

(ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، و نهادی مربوط به مالکیت، قدرت و کنترل)

از

سوی دیگر،

کلید اصلی درک و شناخت تاریخ

است. 

این

شیوه

به‌ویژه

به

درک چگونگی تغییر جامعه‌های بشری

- از جوامع قبیله‌یی اوّلیه که مارکس آن را "کمونیسم ابتدایی" خواند و جوامع برده‌داری کلاسیک در یونان و روم گرفته، تا فئودالیسم و سرمایه‌داری -

کمک می‌کند.

 

۱

چنین شیوهٔ برخوردی،

یعنی بررسی رابطهٔ میان آنچه مارکس نیروهای تولید، انسان (کار دستی و فکر، مهارت‌ها، دانش)

و

ملاحظات فنّی

(زمین، ابزار، ماشین‌آلات، و زیرساخت‌ها)

خواند،

از

یک سو،

و

بررسی مناسبات تولید

(ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، و نهادی مربوط به مالکیت، قدرت و کنترل)

از

سوی دیگر،

کلید اصلی درک و شناخت تاریخ

است.

 

ابولهب

در

جواب

به

سؤال ابوجهل

مبنی بر اینکه

 

آیا مارکسیسم راهنمای تاریخ است؟

 

توضیح انگلس 

راجع به کشف مارکس

(تز درک ماتریالیستی تاریخ)

را

لت و پار می کند

و

به
مفاهیم مربوطه

لولهنگ

برمی دارد:

شیوه برخورد انگلس 
در این سخنرانی
یعنی
از 
سویی
یعنی بررسی رابطهٔ میان آنچه مارکس نیروهای تولید، انسان (کار دستی و فکر، مهارت‌ها، دانش)

و

ملاحظات فنّی

(زمین، ابزار، ماشین‌آلات، و زیرساخت‌ها)

خواند،


تصور دهاتی واره ابولهب
از

نیروهای مولده

در همین جمله او

زار می زند:

 

تعریف نیروهای مولده

از 

دید مارکس ابولهبی

به

شرح زیر است:

نیروهای مولده = نیروهای تولید = انسان + ملاحظات فنی

 

من ـ زور مارکس ابولهبی

از 

انسان

چه بوده است؟

 

انسان = کار دستی + فکر + مهارت ها + دانش
زند باد ابولهب
پیشوای ابوجهال جهان

من ـ زور مارکس ابولهبی
از 
ملاحظات فنی
چه بوده است؟


ملاحظا فنی = زمین + ابزار + ماشین‌آلات + زیرساخت‌ ها

ابولهب لامصب
حداقل
میراث جوانشیر
را
ورق نمی زند.
 
مراجعه کنید
به نیروهای مولده

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3956
۲

بررسی مناسبات تولید

(ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، و نهادی مربوط به مالکیت، قدرت و کنترل)
از
سوی دیگر


مناسبات تولیدی
از
دید مارکس ابولهبی
کدامند؟

مناسبات تولیدی = ساختارهای اجتماعی + اقتصادی + نهادی (؟) مربوط به مالکیت + قدرت + کنترل

بیچاره مارکس.

مراجعه کنید
به

مناسبات تولیدی

 

 

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3156

 

 

۳

چنین شیوهٔ برخوردی،

یعنی بررسی رابطهٔ میان آنچه مارکس نیروهای تولید، انسان (کار دستی و فکر، مهارت‌ها، دانش)

و

ملاحظات فنّی

(زمین، ابزار، ماشین‌آلات، و زیرساخت‌ها)

خواند،

از

یک سو،

و

بررسی مناسبات تولید

(ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، و نهادی مربوط به مالکیت، قدرت و کنترل)

از

سوی دیگر،

کلید اصلی درک و شناخت تاریخ

است.


روش مارکسیستی ابولهبی = کلید اصلی درک و شناخت تاریخ = بررسی نیروهای مولده + بررسی مناسبات تولیدی.

به
جفنگ ابولهب
باید
اندکی دقت کرد:

به
زعم ابولهب
(و به زعم مارکس بدبخت از دید ابولهب) 
نه
دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی
از
سویی
و
دیالک تیک زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی) و روبنای ایده ئولوژیکی
از
سوی دیگر
بلکه
صرفا
بررسی انسان (کار دستی و فکر، مهارت‌ها، دانش)

و

ملاحظات فنّی

(زمین، ابزار، ماشین‌آلات، و زیرساخت‌ها) 
و

بررسی مناسبات تولید

(ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، و نهادی مربوط به مالکیت، قدرت و کنترل)

همان
و
درک و شناخت تاریخ
همان.

آدم 
باید
خر
باشد
و
جای ابوجهل بدبخت بنشیند
و
به
خرافات ابولهب
گوش بسپارد.

من
که
چشمم 
نخورد
آب
از
این بولهبان.
 
پایان

یاد داشت های پراکنده آواره ای از بیغوله عه «هورا» و عا «شورا» (۳۸)

 

جلسه پرسش و پاسخ

میان فرنگی نیرنگی و سگ سنگی

 

پیشکش

به

مریم

 

 

۱

فرنگی نیرنگی

 

دلت می خواهد

چند ساله باشی،

اگر

تاریخ تولدت

را

نمی دانی.

 

یعنی

 نمی دانی

که

واقعا

چند سالت است؟  

 

 

سگ سنگی

 

قضیه

واقعا

هم

از

این قرار

است.

 

پدرم

از

برای سگ ها

 سجل

صادر نمی کنند.

 

در نتیجه

سگ ها

نه

سجل دارند

و

نه

تاریخ تولد.

 

یعنی

نمی دانند

که

چند سال دارند.

 

برای سگ ها

سن و سال

مهم

نیست.

 

 آرزویی

در

این زمینه

هم

ندارند.

 

سگ

از

عرزائیل و اراذل و اوباشش

بیزار

است.

 

۲

فرنگی نیرنگی

 

کدامیک از دو حالت زیر

را

ترجیح می دهی:

 

با

خطاهای مرتکبه زیستن

را

و

یا

برای پرهیز از ارتکاب خطا

دست روی دست گذاشتن

را؟

 

 

سگ سنگی

 

تو

سؤالاتی

را

از

سگ

می پرسی

که

باید

از

خر

 بپرسی.

 

آنکه

مرتکب خطا می شود

و

با

خطاهای مرتکبه خود می زید،

خر

است

و

نه

سگ.

 

سگ

خریت و خطا

سرش نمی شود.

 

به

همین دلیل

ارتکاب خطا و زیستن با خطا

کسب و کار خر

است

و

نه

 کسب و کار سگ.

 

سگ

در

دیالک تیک روشنگری

می زید

در

دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد از همنوع خود.

 

در

نتیجه

خریت و خطا

محلی از اعراب پیدا نمی کند:

 

یعنی

سگ

در

حرکت مدام

است.

 

سگ

در

تفکر مستمر

است.

 

سگ

حتی

به

هنگام خواب

و

در

حین خواب

می اندیشد.

 

سگ

کار خرکی نمی کند

تا

مرتکب خطا شود.

 

کار سگ

کار پیش اندیشیده شده

است.

 

اگر

تیر سگ در انجام کاری به سنگ خورد،

سگ

اندیشه ای

را

که

منشاء فکری آن کار بوده،

در

پرتو دانش تجربی حاصله از تجربه ی کار،

تصحیح می کند

تا

امکان ارتکاب خطا

کمتر و کمتر گردد.

 

ادامه دارد.

نیکی (خیر، خوبی) (۱)

 

 پروفسور دکتر ولفگانگ پطر ایشهورن

برگردان

 شین میم شین

    

۱

 

·      نیکی به لحاظ  تاریخی ـ زبانی از صفت نیک ساخته شده است.

 

۲

·      نیک در مسیر توسعه اش، معانی متنوعی پیدا کرده است.

 

۳

·      نیک، به طور کلی، می تواند به معانی زیر به کار  رود:

 

الف

·      به معنی هدفخوان

 

ب

·      به معنی شجاع، زحمتکش، صادق

 

پ

·      به معنی خوشایند،

 

ت

·      به معنی شاد

·      (به معنی  پسیکولوژیکی اش)

 

ث

·      به معنی زیبا

 

ج

·      به معنی نیکوکار، دست گیرنده، مددکار

 

ح

·      به معنی اندازه نگهدار

 

۴

 

·      نیک معنای اخلاقی اش را به احتمال قوی تحت تأثیر اشاعه مسیحیت، به ویژه  پس از تبدیل نیک به قوانین اخلاقی انتزاعی مسیحیت و به اخلاق کاستی فئودالی به دست می آورد.

 

۵

·      نیکی (خیر) نیز از این معانی توسعه یافته و آن هم واژه ای با معانی متنوع است.

 

۶

·      اهمیت فلسفی نیکی (خیر) ـ قبل از همه ـ در معنای اخلاقی آن است که ضد بدی (شر) تلقی می شود.

 

۷

·      نیکی (خیر) در تاریخ اتیک (اخلاق)، معنی و اهمیت بی چون و چرا کسب می کند.

 

۸

·      ما باید میان دو نوع نیکی تفاوت بگذاریم:

 

الف

·      نیکی اخلاقی

 

ب

·      بازتاب نیکی اخلاقی

 

ادامه دارد.

تأملی در شعری از شاملو تحت عنوان «تکرار» (۱)

 

احمد شاملو

تحلیلی

از

ربابه نون

 

تکرار...

از

آیدا در آینه

(۲۵ اسفندِ ۱۳۴۱)

 

جنگلِ آینه‌ها به هم در شکست

و رسولانی خسته بر این پهنه‌ی نومید فرود آمدند

که کتابِ رسالتِشان

جز سیاهه‌ی آن نام‌ها (فهرست و لیست اسامی) نبود

که شهادت را

در سرگذشتِ خویش

مکرر کرده بودند.

 

 

با دستانِ سوخته

غبار از چهره‌ی خورشید سترده بودند

تا

رخساره‌ی جلادانِ خود را در آینه‌های خاطره بازشناسند.

 

تا

دریابند که جلادانِ ایشان، همه آن پای در زنجیرانند

که قیامِ درخون تپیده‌ی اینان

چنان چون سرودی در چشم‌اندازِ آزادیِ آنان رُسته بود،

همه آن پای‌ در زنجیرانند

که،

اینک

بنگرید

تا چگونه

بی‌ایمان و بی‌سرود

زندانِ خود و اینان را دوستاق‌بانی می‌کنند،

بنگرید!

بنگرید!

 

 

 

جنگلِ آینه‌ها به هم درشکست

و رسولانی خسته بر گستره‌ی تاریک فرود آمدند

که فریادِ دردِ ایشان

به هنگامی که شکنجه بر قالبِشان پوست می‌درید

چنین بود:

«ــ کتابِ رسالتِ ما محبت است و زیبایی‌ است

تا بلبل‌های بوسه

بر شاخِ ارغوان بسرایند.

 

شوربختان را نیک‌فرجام

بردگان را آزاد و

نومیدان را امیدوار خواسته‌ایم

تا تبارِ یزدانیِ انسان

سلطنتِ جاویدانش را

بر قلمروِ خاک

بازیابد.

 

کتابِ رسالتِ ما محبت است و زیبایی‌ است

تا زهدانِ خاک

از تخمه‌ی کین

بار نبندد.»

 

 

جنگلِ آیینه فروریخت

و رسولانِ خسته به تبارِ شهیدان پیوستند،

و شاعران به تبارِ شهیدان پیوستند

چونان کبوترانِ آزادْپروازی که به دستِ غلامان ذبح می‌شوند

تا سفره‌ی اربابان را رنگین کنند.

 

و بدین‌گونه بود

که سرود و زیبایی

زمینی را که دیگر از آنِ انسان نیست

بدرود کرد.

 

گوری ماند و نوحه‌ ای.

و انسان

جاودانه پادربند

به زندانِ بندگی اندر

بمانْد.

 

پایان

 ادامه دارد.

 

دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۴)

 

تأملی

از

میم حجری

 

۱

یکی از خصوصیات گفتاری عام و نمونه وار (تیپیک) اشرافیت فئودال

که

در

رمان دایی‌ جان ناپلئون

برجسته می شود،

نشخوار ابیات شعر و نقل قول از مشاهیر ادبی و سیاسی و هنری و غیره و خاطره

است.

 

دایی‌ جان ناپلئون

در

این زمینه

متبحر

است.

 

دایی‌ جان ناپلئون

هم

گنجینه ای از نقل قول از ناپلئون 

در 

خورجین حافظه دارد

هم

گنجینه ای از ابیات شعر

و

هم

کلی خاطره واقعی و خیالی و اختراعی و واهی.

  

هنوز

هم

که

هنوز

است، 

اعضای  اشرافیت فئودال

متناسب با شرایط مختلف

بیت شعری، نقل قولی و خاطره ای

ازبر دارند.

 

این مشخصه اشرافیت فئودال

جای خالی خرد

را

پر می کند.

 

عجز از خوداندیشی

با

حفظ و نشخوار ابیات گسیخته شعر و نقل قول و خاطره

پر می شود. 

 

خود ایرج پزشکزاد

ـ نویسنده رمان دایی‌ جان ناپلئون ـ

هم

از

این نقطه نظر

فرقی 

با

دایی‌ جان ناپلئون

ندارد.

 

ایرج پزشکزاد

هم

در

مصاحبه های تله ویزیونی

به

عوض اندیشه

بیت شعر و نقل قول و خاطره

تحویل حریف می دهد.

 

ایرج پزشکزاد

از سر تا پا

فئودال

است.

 

فئودالی 

است

که

بخشا

بورژوا 

شده است.

 

مشخصه اصلی بورژوازی ایران

نیمه فئودال ـ نیمه بورژوا بودن آن

است.

 

۲

 

کاراکتر دیگر رمان دایی‌ جان ناپلئون 

دوستعلی خان

است.

 

خان

هم

بسان جان

یکی از رایج ترین مفاهیم فئودالی

است:

آقاخان

دوستعلی خان

حتی

هیتلرخان

 

 

دوستعلی خان

شوهر عزت السلطنه

و

یا

عزیز خانوم

است.

 

خانوم

در

گنجینه مفاهیم فئودالی

بدیلی برای خان در مورد زنان

است.

 

کسب و کار دوستعلی خان

برای ما

هنوز

مشخص نیست.

 

برجستگی دوستعلی خان در رمان دایی‌ جان ناپلئون

به

دلیل قرابت عمیق او با دایی‌ جان ناپلئون

است.

 

دوستعلی خان

را

دایی‌ جان ناپلئون

شخصا 

بزرگ کرده است.

 

به همین دلیل

نقطه ضعف دایی‌ جان ناپلئون

محسوب می شود.

 

دوستعلی خان و عزیز خانوم

در

  رمان دایی‌ جان ناپلئون

حضور مفرط دارند.

 

 

اوج حادثه

آنجا ست

که

عزیز خانوم

با

مطلع گشتن از رابطه دوستعلی خان با زن شیرعلی قصاب

با

کارد آشپزخانه

به

تخت خواب می رود

تا

او

را

از

شر آلت لهو و لعب

خلاص سازد

و

دوستعلی خان

خود

را

به

هر مصیبتی از دستش خلاص می سازد 

و

از

پشت بام

به

خانه دایی‌ جان ناپلئون

می رساند.

 

دوستعلی خان

از

ترس عزیز خانوم

شب

را

در

خانه دایی‌ جان ناپلئون

به

صبح می رساند

و

صبح

از

ترس مطلع گشتن شیرعلی قصاب     

جایی

مخفی می شود

و

قبل از ناپدید شدن

اسامی همه اعضای خانواده اشرافی

را

که

با زن شیرعلی قصاب

رابطه دارند،

کتبا

به

دایی‌ جان ناپلئون

گزارش می دهد.

 

از

اعضای خانواده اشرافی نجیب صد ساله

کسی 

نبوده

که

با

زن شیرعلی

رابطه نداشته باشد.

 

حتی

مردنی ترین اعضای این خانواده اشرافی نامدار.

 

۳

سکس

یکی

از

مرکزی ترین و اصلی ترین مفاهیم رمان دایی‌ جان ناپلئون

است

که

در

واژه سانفرانسیسکو

تجرید می یابد.

 

دلیل سانترالیزاسیون سکس

در

اعضای طبقات اجتماعی واپسین

غیاب بی برگشت عقل

است.

 

برای این جماعت مرتجع و بی دورنمای تاریخی

غریزه

جای عقل

را

پر می کند.

 

غریزه

در

فرم های مختلف زیر:

سکس

(عیاشی)

چه زن و چه مرد

پرخوری

و

علاوه بر آن

سفر و سیاحت

افیون

الکل

....

 

ادامه دارد.

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۱۲۱)

 

جمعبندی

از

مسعود بهبودی

 

دوربین زنان عنقلابی

سلاح شان

و

سلاح آخوندهای عنگلابی

شیر تنبان شان

 

مسیح علی نژاد

 

این آخوند برای حسین سینه می‌زند ولی برای دختری که روبرویش ایستاده لب و لوچه‌اش را می‌لیسد و با انگشتش حرکت‌های زشت انجام می‌دهد.

دختر هم دوربینش را یواشکی به سمش گرفت تا این آزارگران جنسی بدانند دیگر گذشت دوره‌ای که زنان

فقط

قربانی

بودند.

 

۱

یعنی چه:

دیگر گذشت دوره‌ای که زنان

فقط

قربانی

بودند؟

 

۲

ضد قربانی چیست؟

 

۳

زنان

حالا

چی شده اند که ضد قربانی اند؟

 

۴

ضد قربانی در این سخن مسیح منجی

می تواند

نر ستیز

روحانی ستیز

مر دآزار

مرد باز

عیاش

لاشخور

لات و لومپن

بی شعور

بی شخصیت

باشد.

 

۵

زنان

لومپنیزه شده اند؟

لات واره شده اند؟

 

۶

اینکه پیشرفتی محسوب نمی شود.

 

۷

ما با این ترقی ترقه وار

در

کلیپ های پورنو

مثلا از ژاپن

آشنا می شویم:

در اوتوبوس

نران عیاش

دختر مدرسه ها را

مورد اذیت و آزار جنسی (سکسوئال) قرار می دهند.

 

۸

برخی از دختران ژاپنی

عنقلاب می کنند و به آذیت و آزار جنسی نران

کمر برمی بندند.

 

۹

نمردیم

و

منجی موعودمان

نسخه نجات پیچید.

 

۱۰

ضمنا

مسیح منجی که با پمپینو وزیر خارجه ترامپ

عکس می اندازد و کیف می کند

مطمئن است که بهتر از این آخوند عزادار عیاش لاشخور بی شعور و بی شخصیت است؟

 

۱۱

ترامپ

چند ماه پیش

۱۵۰ هزار دلار به جنده ای به نام دانیال داد که سکوت کند و از رابطه اش با خود پرده برندارد.

 

۱۲

ترامپ

به دوربین گفت:

به هر کجای زنان می توان دست کشید و کیف خر کرد.

 

۱۳

آخوند عیاش

چه کم از ترامپ و جولیانی و مولیانی دارد؟

 

۱۴

مطمئنید که مرجع تقلید این زباله ها

سران دول امپریالیستی نیستند؟

 

۱۵

مرجع تقلید مش محمود احمدی نژاد

مش بوش ابن بوش بود

 

۱۶

مش محمود احمدی نژاد

یکایک اداها و اطوارهای کودکانه بوش ابن بوش را تقلید می کرد

مثلا

جلوی دوربین ها که تسلیحات بعضی ها هستند

به

اجنه نامرئی

دست تکان می داد و باد به غبغب می انداخت

و

به عرش و فرش افاده می فروخت.

 

تجلیل خر به تکثیر خر منجر می شود.

هشدار!

 

۱

وقتی دختر و پسر کسی خر باشد

با

خودکشی اش

مادر و پدرش را

مادام العمر

به خاک سیاه می نشاند.

 

۲

حالا

شما

و

دیگر عوامفریبان

هی

از خر تجلیل کنید

تا

تکثیر شود

و

طویله وارگی طویله تکمیل.

 

دلایل بلاک کردن صفحات توسط فیسبوک دلایل سیاسی نیستند.

 

۱

فیسبوک استانداردهایی دارد که مرتب تکمیل شان می کند.

 

۲

می توانید بخوانیدشان.

 

۳

مثلا عکس کودکان لخت و یا بچه بازی ها و امثالهم را ای بسا با سوء تفسیرها

مغایر با استانداردهای خود می داند

 

۴

و یا دادن لینک وبلاگ و بلاگفا و غیره را مغایر با استانداردهای خود می داند

و حریف را برای مدتی بلاک می کند.

ولی توضیح نمی دهد.

 

اندکی اندر باب روانشناسی مازوخیستی فوندامنتالیستی ـ فاشیستی

و سادیستی فئودالیستی ـ فاشیستی عیرانی جماعت

 

۱

روی مسئله مرگ و خودکشی در فرم های متنوع آن

باید کار کرد.

 

۲

کسب و کار عیرانی جماعت

در طول تاریخ

تشویق همنوع به خودکشی و خطرجویی و مخاطره جویی و ماجراجویی

برای کنده شدن کلک او ست.

 

۳

این جماعت

همنوع ستیزند

 

۴

همنوع ستیزی

فرمی از خودستیزی است

 

۵

چون انسان ها اصل انسانی واحدی دارند

یعنی خواهر و برادرند.

 

۶

عیرانی جماعت

سعادت خود را در ذلت همنوع خود می جویند.

شادی خود را در سوگ همنوع خود می جویند.

 

۷

پس از اینکه همنوع

خر شد و خطر کرد و مرد و یا زیر شکنجه رفت و حبس شد و تبعید شد و دربدر شد

و

مادر و پدرش بدبختش

یکشبه پیر شدند

عیرانی جماعت

کیف خر

می کنند.

 

۸

نوعی سادیسم که ریشه در فئودالیسم و فاشیسم دارد.

 

۹

بعد

مرده او را

مورد تجلیل قرار می دهند

برایش مرثیه و نوحه و شعر و مدیحه و قصیده می سرایند

 

۱۰

از مرده

شیرآهنکوهمرد می سازند.

 

۱۱

بدبخت خری که فریب دام و دانه سادیستی عیرانی جماعت را بخورد.

۱۲

فرم دیگر مرگ و خودکشی (خودستیزی)

فرم مازوخیستی آن است

 

۱۳

این فرم خودستیزی

با

جنبش فئودالی ـ فاشیستی فداییان اسلام و خلق و مجاهدین اسلام و خلق و دیمدام و لیملام شروع شده

و

در فوندامنتالیسم های شیعی و سنی و غیره

به اوج رسیده است.

 

ادامه دارد.

تأملی در مسله ملی (۸) (قسمت دوم)

 

بررسی هایی پیرامون مسئله ملی و مبانی موضع گیری مترقی در باره آن

نوید نو

مطلب دریافتی

 

ویرایش و تحلیل

از

یدالله سلطان پور

 

۴

 به بیان دیگر 

 میان ناسیونالیسم استعمارگران و ناسیونالیسم استعمار شوندگان 

تفاوت جدی وجود دارد: 

  

وقتی 

از

فقر فلسفه

یعنی

از

فقر مفهومی

یعنی

از

بیگانگی با مفاهیم فلسفی

سخن می رود،

به

همین دلایل است.

 

چنین چیزی

محال

است.

 

هر 

مفهومی

منحصر به فرد است.

 

حقیقت

در

هر مورد

هم

عینی

است

و

هم

یگانه و واحد

است.

 

مفهوم ناسیونالیسم

را

نمی توان بسته به مدعی تعریف کرد و ضمنا تحریف نکرد.

 

بدین طریق

با

تعاریف متعدد از هر مفهوم مواجه می شویم.

 

اشکال بینشی - تئوریکی مؤلف

 کجا ست؟

 

۵

تلاش ملی گرایان فرانسوی

 برای حفظ الجزایر به عنوان مستعمره 

 و

 مبارزات رهایی بخش ملی گرایان الجزایری بر ضد استعمارگران

 نمونه ای از دو سویه ی متضاد ملی گرایی اند.

 

اکنون

معلوم می شود

که

مؤلف

از

فرط بیسوادی و حواس پرتی

امپریالیسم فرانسه

را

به 

همان سان

ملی گرا

می پندارد

که

توده های ضد فئودالی ـ ضد استعماری الجزایر 

را.

 

مفهوم ناسیونالیسم 

بدین طریق

بسته

به

ملت مربوطه

تعریف و عملا تحریف می شود.

 

هم

امپریالیسم فرانسه

یعنی

  استعمار کهنه و نو

ملی گرا

قلمداد می شود

و

هم

توده های ضد فئودالی ـ ضد استعماری.

 

این 

بدان معنی است

که

مؤلف

میان ادعا وواقعیت

علامت تساوی می گذارد.

 

هر کس

به

زعم مؤلف

آن

است

که

مدعی

است.

 

بنا بر تصورات مؤلف

هم

مارکس

  سوسیالیست

است

و

هم

هیتلر.

 

هم

مارکس

ملی گرا

ست

و

هم

هیتلر.

 

مؤلف

از

تعریف علمی مفهوم فلسفی امپریالیسم

هم

غافل

است.

 

بورژوازی واپسین و یا معاصر و یا امپریالیستی

نه

ملی

است

و

نه

ملی گرا 

و

ناسیونالیست

است.

 

بورژوازی امپریالیستی

مثلا

بورژوازی فرانسه

ماهیتا

ضد ملی

است.

 

شووینیستی

است.

 

فاشیستی

است.

 

فاشیسم

هم

می تواند برهنه و عریان باشد

و

هم

می تواند استتار شده باشد 

و 

به

دیده غیر مسلح به تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی

نگذرد.

 

فاشیسم

اصولا و اساسا

ذاتی کاپیتالیسم

است.

 

ادامه دارد.

 

تأملی در مسله ملی (۸) (قسمت اول)

 

بررسی هایی پیرامون مسئله ملی و مبانی موضع گیری مترقی در باره آن

نوید نو

مطلب دریافتی

 

ویرایش و تحلیل

از

یدالله سلطان پور

 

۱

از سوی دیگر 

 متمرکز کردن توده های مردم بر روی مفاهیمی چون ملیت و ملی گرایی،

 امکان هدایت ستیز فزاینده ی طبقاتی ناشی از شکاف روز افزون میان طبقات اجتماعی متخاصم 

را، 

به 

مجرای بی خطر و سود آور «مجادلات ملی»

 فراهم می کرد و می کند .

 

اما 

ملی گرایی مانند هر پدیده ی دیگری 

حاوی وجه دیگری نیز است : 

قطعا تلاش در راستای رفع ستم ملی برای ملل تحت انقیاد ،

 سویه ی مترقی آن است.

 به بیان دیگر 

 میان ناسیونالیسم استعمارگران و ناسیونالیسم استعمار شوندگان 

تفاوت جدی وجود دارد: 

تلاش ملی گرایان فرانسوی

 برای حفظ الجزایر به عنوان مستعمره 

 و

 مبارزات رهایی بخش ملی گرایان الجزایری بر ضد استعمارگران

 نمونه ای از دو سویه ی متضاد ملی گرایی اند.

  ۱

از سوی دیگر 

 متمرکز کردن توده های مردم بر روی مفاهیمی چون ملیت و ملی گرایی،

 امکان هدایت ستیز فزاینده ی طبقاتی ناشی از شکاف روز افزون میان طبقات اجتماعی متخاصم 

را، 

به 

مجرای بی خطر و سود آور «مجادلات ملی»

 فراهم می کرد و می کند .

 

از این جمله مؤلف

طرز تحلیل فونکسیونالیستی ـ پراگماتیستی

او

عربده می کشد:

 

مؤلف

به

عوض تحلیل عینی مسئله ملی و مفاهیم ملت و ملیت و ناسیونالیسم و غیره

به

پیامدهای پراگماتیستی ناشی از تلاش برای حل مسئله ملی

می پردازد

و

همانجا

در جا می زند و سرگیجه می گیرد.

 

در

کله مؤلف

توده

اوبژکت بی همه چیزی

است.

 

آلت دست این و آن است

تا

به

نفع خود

مورد استفاده قرار دهند.

 

توده

انگار

فاقد منافع خاص خویش

است.

 

توده

انگار

توپ فوتبال در میدان مسابقه بورژوازی و پرولتاریای بی غل و غش ست.

 

۲

اما 

ملی گرایی مانند هر پدیده ی دیگری 

حاوی وجه دیگری نیز است: 

قطعا تلاش در راستای رفع ستم ملی برای ملل تحت انقیاد ،

 سویه ی مترقی آن است.

 

در

ذهن مؤلف

مسئله ملی

در

جوامع کثیرالمله

با

انقلاب ملی ـ دموکراتیک

در

جوامع نیمه فئودالی ـ نیمه مستعمراتی

و

یا

فئودالی ـ مستعمراتی

مخلوط می شود

و

گیجی و سرگیجه مؤلف و خواننده

نتیجه این اختلاط سوبژکتیویستی

است.

 

این

همان نامه مردم و نوید نو

است

که

به

ضرب شلاق

حتی

حاضر به قبول تعریف مارکسیستی - لنینیستی مفاهیم ملی و دموکراتیک

نیست

و

طویله جماران

را

در

مرحله انقلاب ملی ـ دموکراتیک 

می پندارد و می قبولاند.

 

به زعم حضرات

ببخشید

مؤلف

 

تلاش در راستای رفع ستم ملی برای ملل تحت انقیاد ،

 سویه ی مترقی ناسیونالیسم (ملی گرایی)

 است.

 

تحریف جنبش رهایی بخش ملی

با

استفاده از مفهوم ناسیونالیسم

به

همین می گویند.

 

بدین طریق و با این ترفند

محتوای ضد فئودالی و ضد استعماری جنبش رهایی بخش ملی

یعنی

انقلاب دموکراتیک و ملی

از

دیده دور می ماند

و

در

مه غلیظ ناسیونالیسم کذایی

محو می شود.

 

خرافه وارگی بقیه «تحلیل» تخیلی مؤلف

اکنون

روشن می شود.

 

۳

 به بیان دیگر 

 میان ناسیونالیسم استعمارگران و ناسیونالیسم استعمار شوندگان 

تفاوت جدی وجود دارد: 

ماشاء الله.

 

به

زعم حریف

مفهوم ناسیونالیسم

انعکاس رئالیستی ـ راسیونالیستی واقعیت امر واحدی 

نیست.

 

ناسیونالیسم

در

ذهن پریشان مؤلف

به

دو نوع

طبقه بندی می شود:

 

الف

مفهوم ناسیونالیسم

انعکاس ناسیونالیسم بورژوازی امپریالیستی

است.

 

ب

مفهوم ناسیونالیسم

انعکاس ناسیونالیسم توده های جوامع نیمه فئودالی ـ نیمه مستعمراتی

و

یا

فئودالی ـ مستعمراتی

است.

ادامه دارد.

دایرة المعارف جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی (۴۵۶)

 

پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن

اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت

و

دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین  

 

 

متدئولوژی

 

۱

·     متدئولوژی عام جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی، ماتریالیسم دیالک تیکی است.

 

۲

·     ماتریالیسم دیالک تیکی همزمان به مثابه چیزهای زیر است: 

 

الف

·     ماتریالیسم دیالک تیکی جهان بینی است.

 

ب

·     ماتریالیسم دیالک تیکی تئوری شناخت است.

 

پ

·     ماتریالیسم دیالک تیکی آموزه فلسفی عام متدهای شناخت علمی است.

 

ت

·     ماتریالیسم دیالک تیکی آموزه فلسفی عام متدهای عمل علمی  است.

 

۳

·     ماتریالیسم دیالک تیکی می تواند فونکسیون یک متدئولوژی عام را به عهده گیرد.

·     برای اینکه دیالک تیک، انعکاس قانونمندی های عینی عام حرکت و توسعه طبیعت، جامعه و تفکر است.

 

۴

·     ماتریالیسم تاریخی به مثابه تئوری سوسیولوژیکی عام برای پژوهش سوسیولوژیکی، فونکسیون متدئولوژی را به عهده می گیرد.

 

۵

·     تعیین فونکسیون متدئولوژیکی فقط می تواند در پیوند با بررسی سیستم تئوریتیکی صورت گیرد.

·     برای اینکه هر تئوری زمانی به هدف مربوط به خود منجر می شود که در مقدمه ای (رهنمونی) بر عمل و در کسب دانش جدید ته نشین شود. 

 

۶

·     بنابرین، متدئولوژی هرگز نمی تواند فقط سیستمی انتزاعی از قواعد برای برای پژوهش علمی فراتر باشد.

·     متدئولوژی همواره به مثابه جنبه و جانبی از تئوری وجود دارد.

 

·     (دیالک تیک تئوری و متد. مترجم)

 

۷

·     اصول متدئولوژیکی، بسان قواعد متدئولوژیکی فقط می توانند مبتنی بر شناخت قانونمندی های واقعیت عینی باشند.

 

۸

·     به همین دلیل در جوار ماتریالیسم تاریخی، به مثابه تئوری سوسیولوژیکی عام، متدئولوژی عام پژوهش سوسیولوژیکی وجود ندارد.

 

۹

·     ماتریالیسم تاریخی فونکسیون متدئولوژیکی خود را نه به مثابه تئوری مجزایی از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، بلکه به مثابه جزء اساسی آن جامه عمل می پوشاند. 

 

ادامه دارد.

بحثی راجع به آزادی (۲)

 

رباله نون

 

حریفه شریفه 

 

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی. 

 

 کسی هم مدام توی سرت نزنه 

 که

 به

خاطر مسلمان بودن

 نباید این کارو بکنی یا نکنی. 

 

اینکه اگر کسی از کاری که شما انجامش میدهی 

خوشش نیاد 

حق نداره 

بهت توهین کنه 

و 

خودش رو محق بدونه 

که ارشادت کنه.

 

آزادی یعنی اینکه نخوای به زور بری به بهشتی

 که 

خودشون هم بهش اعتقادی ندارند.


آزادی مفهوم وسیعی داره

 که

 نمیشه تو چند خط گفت.

 

پایان 

 

۱

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.

 

همان طور

که

در

بخش پیشین این بحث ذکر شد،

تعیین کننده ی حدود و ثغور آزادی توده

طبقه حاکمه

است.

 

دولت 

است

که

چماق سرکوب و حافظ وضع موجود و مدافع منافع اساسی طبقه حاکمه

است.

 

کسی

که

طالب آزادی

است،

اگر

 ریگی به کفش نداشته باشد،

اگر 

عوامفریب نباشد،

چاره ای جز طلب تعویض طبقه حاکمه

(چاره جز انقلاب)

ندارد.

 

واداشتن طبقه حاکمه به عقب نشینی از این سنگر و یا آن سنگر

تعیین کننده

نیست.

 

عقب نشینی امروز طبقه حاکمه 

 از

 سنگری

پیشروی فردای او

از در 

سنگری دیگر

می تواند باشد.

 

گام واقعی پیش در طلب آزادی

عبارت است 

از

تعویض فرماسیون اقتصادی حاکم

یعنی

انقلاب اجتماعی.

 

۲

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.

 

منظور حریفه شریف

از

زندگی طبق فطرت و غریزه و استعدادهای خود

چیست؟

 

زندگی طبق فطرت و غریزه و استعدادهای خود

مگر

زندگی جانوران از حشرات تا حیوانات

نیست؟

 

مگر

جانوران

که

 طبق فطرت و غریزه و استعدادهای خود 

زندگی می کندد،

آزاد

هستند؟

 

مگر

پیش شرط کسب آزادی

خروج از جانوریت نیست؟

 

مگر

خر 

می تواند

خر

باشد

و

مختار

باشد؟

 

مادر

مادر

کودکان

در

مدارس طویله جمکران

چه می آموزند؟

 

۳

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی. 

 

حتی

جانوران

در

جنگل و بر و بیابان

نمی توانند

 طبق فطرت و غریزه و استعدادهای خود 

زندگی کندد، 

چه رسد

به

آدمیان در جامعه.

 

حریفه شریفه

یا

انگل و مفتخور و علاف

است

و

یا

مغز خر خورده است.

 

چون

هنوز

نمی داند 

که

هر لقمه نان و هر جرعه آب

از

کام اژدهایی

بدر کشیده می شود.

 

هر خانه و کارخانه و کارگاه

به

کشتارگاه  

شباهت دارد.

 

آدمیان

برای درآوردن لقمه نان از کام اژدها (طبقه حاکمه مقتدر تا دندان مسلح به همه تسلیحات)

فقط

جسم خود

را

نیروی جسمانی خود

را

به

عنوان کالا

نمی فروشند.

 

بلکه

ضمنا

روح خود

را

عزت و اعتبار و غرور خود

را

شخصیت و هویت خود

را

می فروشند.

 

جنده واره

می شوند.

 

کسی

نمی تواند

بسان جانوران

 طبق فطرت و غریزه و استعدادهای خود 

زندگی کند.

 

حسن نیت

پرهیز از رساندن آسیب به همنوعان

به

طرز اوتوماتیک

به

معنی آسیب ندیدن از این و آن نیست.

 

غفلتی

همان

و

خانه خرابی

همان.

 

زندگی

جنگ است

جانا

 بهر جنگ آماده شو.

 

 

تنازع بقا 

ملک الشعرای بهار

 

ویرایش:

 

زندگی جنگ است 
جانا
 بهر جنگ
 آماده شو

نیست هنگام تامل 
بی‌درنگ 
آماده شو

در ره ناموس ملک وملت وخویش و تبار

با نشاط شیر و با عزم پلنگ
 آماده شو

بهرکام دوستان و بهر طبع دشمنان

در مقام خویش‌، 
چون شهد و شرنگ
 آماده شو

همچو شیر سخت دندان یا عقاب تیز چنگ

تا مراد خویش را آری به چنگ‌،
 آماده شو

تارود صیت‌ خوشت هرسو،
 چو سرو
 آزاده باش

تا رسد آوازه‌ات هر  کو،
چو چنگ آماده شو

علم 
یکتا گوهر است وکاهلی کام نهنگ

تا بری این گوهر ازکام نهنگ
 آماده شو

حاصل فرهنگ
 جز مهر و محبت هیچ نیست

تا از این فرهنگ یابی فر و هنگ
 آماد شو

خشم و شهوت پالهنگ (افسار) گردن آزادگی است

تا ز گردن بفکنی این پالهنگ 
آماده شو

پاکدامن باش و ایمن‌، ورنه با سرکوب دهر

چون قمیص شوخگن (پیراهن چرکین)
بهر گدنگ
 آماده شو 

چون جوانمردان به یک‌رنگی مثل شو درجهان

ورنه بهر دیدن صد ریو و رنگ 
آماده شو

گر به گیتی علم و دانش را نجستی رنگ رنگ

تیره بختی را به گیتی رنگ رنگ
 آماده شو

ای پسرکسب هنرکن تا که نام‌آور شوی

ور بماندی از هنرها 
بهر ننگ 
آماده شو

خیز و با ورزش برآر این کسوت زرد از بدن

ورنه چون شلتوک مسکین (شالی برنج)
بهر دنگ
 آماده‌شو


گر نکردی بازوی خود را به‌ ورزش 
همچو سنگ

ای بلورین ساق و ساعد، 
بهر سنگ 
آماده شو

ور تن ورزنده‌ ات را ورزش جان یار نیست

چون ستوران از پی افسار و تنگ 
آماده شو

کر تنت بی کار و جان بی‌ورز و دل بی‌عشق ماند

همچومسکینان
 به‌ فقر و چرس (چرخشت) و بنگ
 آماده‌ شو

رستی ار با رهروان رفتی و گرماندی به جای

سنگلاخ عمر را با پای لنگ
 آماده شو

با ریاضت می‌توان ز آیینهٔ جان برد 
زنگ

تا رود یکسر از این آئینه زنگ
 آماده شو

نیست ممکن پاس کشور 
بی کتاب و بی‌تفنگ

بهر کشور با کتاب و با تفنگ 
آماده شو

دهر 
در 
هرکار کردی 
می‌ زند زنگ خطر

پیش از آن کآید به گوشت بانک‌ زنگ
 آماده‌ شو

تا رسی از راستکاری با سر مقصود خویش

زیر این چرخ مقوس (طاق مانند)
چون خدنگ 
آماده شو

ساز 
چوگانی
 ز رسم مشرق و علم فرنگ

پس برای بردن گوی از فرنگ
 آماده شو

این بنا آماده شد بهر تو با این ارج و سنگ

هم تو بهر این بنا با ارج و سنگ
 آماده شو

اینک این میدان ورزش‌، عرصهٔ علم و هنر

شیر مردا با غریو و با غرنگ (غرش و خروش و فریاد)
آماده شو

سال تاریخ بنا 
را 
زد رقم کلک بهار

زندگی جنگ است 
جانا
 بهر جنگ
 آماده شو

 

ادامه دارد. 

دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۳)

 

تأملی

از

میم حجری

 

۱

مفهوم جان 

در

رمان دایی‌ جان ناپلئون

 

اگر در اسامی کاراکترهای رمان دایی‌ جان ناپلئون

دقت شود،

واژه جان

عرض اندام می کند.

 

مرحوم آقاجان

دائی جان

آقاجان

شاجان

عزیزجان

عموجان

 

جان

یکی 

 از 

عناصر اخلاقی ـ رفتاری فرمال، فرمالیته، توخالی و بی محتوای فئودالی

است:

همه اعضای خانواده های بزرگ فئودالی

تشنه به خون یکدیگرند،

علیرغم آن

ریاکارانه و متظاهرانه

همدیگر

را

به

مقام جان خود

ارتقا می دهند.

 

سرگرد 

را

سرهنگ

می نامند.

 

خر

را

خردمند

 

بزدل

را

 پهلوان.

 

زشت

را

زیبا

 

 

تزویر و تظاهر و تقیه و ریا

که

حافظ

به

زاهد 

نسبت می دهد

و

به

چالش

می کشد،

 از

عناصر اتیکی (اخلاقی) فئودالی

است.

 

۲

 

دومین کاراکتر

در

رمان دایی‌ جان ناپلئون

برادر دائی جان

جناب سرهنگ

است.

 

پسر بزرگ سرهنگ

پوری جان

لیسانس گرفته است.

 

لیسانی

که

عاجز از تمیز «هر» از «بر»

است.

 

کودن 

به 

تمام معنی

 است.

 

دختر دایی‌ جان ناپلئون

را

به

عقد پوری جان

در می آورند

که

لیلی

نام دارد.

 

عقد دختر عمو با پسر عمو در آسمان بسته می شود.

 

بدین طریق

روانی بودن

نسل بعدی طبقه و هیئت حاکمه

پیش برنامه ریزی می شود.

 

یکی

از 

بدبختی های اشرافیت فئودال و روحانی  

ازدواج درون ـ فامیلی

است.

 

به

همین دلیل

اکثر کودکان آنها

عقب مانده و بیمار و روانی

اند.

 

پوری جان

علیرغم کودنی

پستی

در

اداره مالیه

می گیرد.

 

همه

اعضای ریز و درشت خانواده دایی‌ جان ناپلئون
جزو روشنفکریت و بوروکراسی جامعه

اند.

 

یا

جزو مقامات ارتشی

اند

یا

جزو وکلا و وزرا و قضات و اطبا و علما و غیره.

 

در


رمان دایی‌ جان ناپلئون

با

اعضای طبقه حاکمه و هیئت حاکمه جامعه

آشنا می شویم.

 

 ادامه دارد.

 

نیروهای مولده

 

 پروفسور دکتر گونتر هیدن

برگردان

 شین میم شین

  

۱

·      نیروهای مولده عبارتند از سیستم تأثیر متقابل میان عناصر شیئی ـ مادی و عناصر انسانی ـ سوبژکتیو.

 

۲

عناصر متشکله نیروهای مولده

 

·      نیروهای مولده شامل عناصر زیرین می شوند :

 

الف

·      انسان هائی که به طور  باواسطه و یا بیواسطه در روند کار شرکت می ورزند.

 

ب

·      مدیریت تولید.

 

پ

·      علم.

 

·      (علم در عصر حاضر، به مثابه   نیروی مولده بیواسطه تلقی می شود. مترجم )

 

ت

·      وسایل تولید.

 

ث

·      تکنولوژی.

 

ج

·      سازمان تولید.

 

۳

 

·      نیروهای مولده نشاندهنده نکات زیرند:

 

الف

 

·      نیروهای مولده نشاندهنده رابطه انسان با اشیاء و قوای طبیعی جامعه اند.

 

ب

 

·      نیروهای مولده نشاندهنده تغییر و تحول رابطه انسان با اشیاء و قوای طبیعی اند.

 

ت

 

·      نیروهای مولده نشاندهنده سطح توسعه جامعه اند.

 

۴

·      انسان به کمک  وسایل کار بر طبیعت تأثیر می گذارد و بدین طریق، خواص مکانیکی، فیزیکی و شیمیائی طبیعت را مورد استفاده قرار می دهد.

 

۵

·      ابزارهای تولید ـ به قول مارکس ـ به مثابه   «سیستم استخوانبندی و ماهیچه ای تولید» معیار تعیین سطح توسعه نیروهای مولده و در نتیجه، معیار تعیین میزان تسلط انسان بر طبیعت اند.

 

۶

·      نیروهای مولده اصلی و تعیین کننده عبارتند از انسان ها، یعنی توده های خلق که به برکت  کار جسمی و روحی آنها، ابزارهای تولید به وجود می آیند، به کار  می افتند و اشیاء طبیعی بر طبق نیازمندی های انسانی تغییر می یابند.

 

۷

·      به همین دلیل، توده های خلق سازندگان حقیقی تاریخ و جامعه اند.

 

۸

·      تحولات علمی و علمی ـ فنی در دوران کنونی، سبب می شود که علم هرچه بیشتر به نیروی مولده بیواسطه بدل شود.

 

۹

·      نیروهای مولده عنصر تعیین کننده و انقلابی هر شیوه تولیدی را تشکیل می دهند.

 

·      مراجعه کنید به به شیوه تولید در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

۱۰

·      رشد و توسعه نیروهای مولده تعیین کننده راندمان کار و در تحلیل نهائی، معیار و سرچشمه پیشرفت اجتماعی است.

 

۱۱

·      توسعه نیروهای مولده باعث تغییر مداوم مناسبات تولیدی می شود که به نوبه  خود  می توانند بر نیروهای مولده تأثیر پیش برنده و یا بازدارنده اعمال کنند.

 

·      مراجعه کنید به به مناسبات تولیدی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

۱۲

·      چون هر نسل جدید باید از نیروهای مولده موجود آغاز کند و آنها را بر طبق شرایط جدید، توسعه و تکامل بخشد، پس نیروهای مولده ضامن تداوم و توسعه بالنده تولید و جامعه اند.

 

۱۳

 

·      «توسعه نیروهای مولده شالوده پیشرفت اقتصادی است و لذا شالوده توسعه همبود انسانی سوسیالیستی است.»

·      (و. اولبریشت)

 

·      مراجعه کنید به تولید، مناسبات تولیدی، شیوه تولید در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

پایان

دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۲)

 

تأملی

از

میم حجری

 

دایی‌ جان ناپلئون

فرزند و جانشین آقاجان

ـ رئیس خانواده اشرافی مورد نظر ـ

است.

 

رمان پزشکزاد

حول 

دایی‌ جان ناپلئون

می چرخد.

 

دایی‌ جان ناپلئون

 کاراکتر سانترال رمان

است.

 

خصوصیات تعیین کننده اشرافیت فئودالی در حال زوال کشور

در

دایی‌ جان ناپلئون

جمع آمده اند.

 

دایی‌ جان ناپلئون

آیینه تمام نمای اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین است.

 

۱

مشخصه اصلی اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین

ایدئالیزاسیون ماضی

است.

 

اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین

همه زیبایی های زندگی

را

در

ماضی

می جوید و می یابد:

در

ماضی بر باد رفته و از یاد رفته.

 

اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین

ماضی

را

به

هر فوت و فن و فانتزی و ترفندی  

بزک می کند

و

حظ وافر

از

آن

می برد.

 

اوتوپی برگشت به ریشه ها

(صدر اسلام و صدر کوروش)

که

فوندامنتالیسم اسلامی

چه سنی و چه شیعی

علم کرده است،

در

همین مشخصه اصلی اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین

به

طور کلی

نهفته است:

ایدئالیزاسیون اوتوپیکی ـ فکری - زورکی ماضی.

 

ماضی دایی‌ جان ناپلئون

در

جنگ های کازرون و ممسنی و مشروطه و غیره

و

رهبری نظامی ۱۰۱۴ نفر سرباز و گروهبان و غیره کذایی

تجرید می یابد

که

عمدتا

اوتوپیکی و کاذب و تخیلی و آرزویی

است.

 

دلخوشی دایی‌ جان ناپلئون 

به

نشخوار پر های و هوی ماضی سرشته به تخیل و توهم و تکبر

است.

 

۲

  مشخصه بارز دیگر دایی‌ جان ناپلئون  

و

اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین

در مجموع

خریت 

است.

 

به

همین دلیل

دایی‌ جان ناپلئون

متوجه نمی شود

که

کسی

برای ترهات او

تره

حتی

خرد نمی کند.

 

حتی

زمانی 

که

در

گرماگرم رجزخوانی های او

گوزی

(صدای مشکوکی) 

به

گوش می رسد

و

واویلا می شود.

 

 

تنها

دستیار و یار و یاور مؤید مطلق او

در

احیای ماضی تخیلی و نشخوار پر های و هوی آن،

نوکر او

ـ مش قاسم ـ

است.

 

فریب تئاتر مش قاسم و نوکران اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین

را

هرگز

نباید خورد.

 

کاراکتر مش قاسم

باید

مستقلا

مورد تأمل قرار داده شود.

 

۳

دایی‌ جان ناپلئون 

برای زیستن در ماضی تصنعی و تقلبی و قلابی و ایدئالیزه گشته

قبل از هر کس دیگر

باید

خردستیزی 

(ایراسیونالیسم)

و

واقعیت ستیزی 

(ایرئالیسم)

پیش گیرد

و

خویشتن خویش

را

مانی پولیزه 

کند.

 

یعنی

خود

را

به

طرز ریشه ای و رادیکال و رئال و «راسیونال»

فریب دهد.

 

چون

نفس زیستن در ماضی

مخرب جسم و روح و روان

است.

 

دایی‌ جان ناپلئون

 به

همین دلیل

رفته رفته

روانی می شود.

 

جنون دایی‌ جان ناپلئون

و

اشرافیت فئودالی و روحانی واپسین

به

دلیل خریت و خردستیزی 

است:

خریت + خردستیزی = جنون

 

۴

دایی‌ جان ناپلئون 

بهشت اوتوپیکی ـ خیالی ـ رؤیایی خود

را

به

حفظ خانواده اشرافی در حال انفجار خود

گره زده است.

 

طنز قضیه

هم

همین جا ست:

حفظ اوتوپیکی ـ فکری ـ زورکی ـ تخیلی ماضی بر باد رفته

به

مدد حفظ خانواده اشرافی در حال تلاشی و اضمحلال و زوال

به

هر قیمت و مصیبت.

 

به

همین دلیل

ما

در

رمان دایی‌ جان ناپلئون 

با

دیالک تیک کمدی و تراژدی

سر و کار پیدا می کنیم.

 

یعنی

طنز

ذاتی این روند و روال

است.

 

ادامه دارد.

قیام امام حسین از دیدی دیگر

 

تأملی

از

 شین میم شین

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3930

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3938

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3943

 

۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3948

 

۵

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3953

 

پایان

قیام امام حسین از دیدی دیگر (۵) (بخش آخر)

 

تأملی

از

 شین میم شین

 

۱

 

اشرفدخت صابری

 

خارج از هر گونه اعتقاد و باور و دین و مذهب،

تنها باور دارم

که

"نبرد نابرابر"

کثیف و پلشت است،

درباره ی هر کس و هر کجا که باشه.

 

نبرد
چیست؟

نبرد فرم مسلحانه مبارزه
است.
 
مبارزه 
چیست؟
 

مبارزه
فرمی از بسط تضاد
است.

تضاد چیست؟


 

تضاد 

عبارت است 

از

 تأثیر متقابل دو ضد 

که 

ناگزیر از همزیستی با هم اند، 

مشروط کننده یکدیگرند 

و 

در عین حال 

مستثنی کننده یکدیگرند.

 

 

به 

عبارت دیگر، 

دو ضدی 

که 

با هم در رابطه وحدت، ضدیت و «مبارزه» قرار دارند:

 

تضاد 

عبارت است 

از 

وحدت و «مبارزه» اضداد.


تضاد
ذاتی واقعیت عینی 
است.

تضاد
موتور محرکه واقعیت عینی از ذره تا کهکشان
است.

هر
اتم
تضادمند
است.

در
هر
 اتم
میان پروتون و الکترون
رابطه دیالک تیکی
وجود دارد:
هر
 اتم
میدان وحدت اضداد دیالک تیکی 
است.


هر
اتم
میدان همبایی و همستیزی پروتون با الکترون 
است.

  نباتات و جانوران
نیز

در 
همبایی و همستیزی (تنازع بقا (به قول داروین) 
به 
سر می برند

چه رسد به آدمیان.


مبارزه اضداد در درون هر چیز
فقط 
یک روی مدال آن چیز
است.

روی دیگر مدال آن چیز
وحدت اضداد
است.

اضداد دیالک تیکی
همزمان
با
هم
اند
و
بر
هم
اند.

اضداد دیالک تیکی
در
وحدت و مبارزه همزمان اند.
مبارزه امام علی با امام معاویه و امام حسین با امام یزید
ضمن وحدت طبقاتی بی چون و چرای آنها
ست.

علی و معاویه و حسین و یزید
اعضای طبقه حاکمه واحدی اند:
اعضای اشرافیت فئودال و روحانی انگل
اند.

دشمنان آشتی ناپذیر توده مولد و زحمتکش
اند.

این
اما
به 
چه معنی
 است؟

۲

خارج از هر گونه اعتقاد و باور و دین و مذهب،

 

تنها باور دارم

 

که

 

"نبرد نابرابر"

 

کثیف و پلشت است،

 

درباره ی هر کس و هر کجا که باشه.


این 
بدان معنی است
که
ما
در
جامعه بشری
با
دو نوع
مبارزه طبقاتی
سر و کار داریم:

الف
مبارزه درونطبقاتی میان جناح های مختلف طبقه حاکمه

ب
مبارزه طبقاتی میان توده و طبقه حاکمه

یعنی
مبارزه طبقاتی میان توده و همه جناح های طبقه حاکمه

۳

خارج از هر گونه اعتقاد و باور و دین و مذهب،

 

تنها باور دارم

 

که

 

"نبرد نابرابر"

 

کثیف و پلشت است،

 

درباره ی هر کس و هر کجا که باشه.

 

مبارزه طبقاتی
خواه میان جناح های مختلف طبقه حاکمه و خواه میان توده و همه جناح های طبقه حاکمه

به 
ندرت 
می تواند

نابرابر 
نباشد.

 

برابری قوا
به
پات گشتن شطرنج مبارزه
منجر می شود.

یعنی
یا
به
مبارزه بی پایان
می انجامد
و
یا 
به
نابودی هر دو جبهه مبارزه

به
نابودی جامعه
به
طور کلی
 منجر می شود.
 

«نبرد برابر»
به
همین دلیل

عمر درازی ندارد.

 

کفه ای از دو کفه ترازوی مبارزه مربوطه

دیر یا زود 
به
 نفع یکی از دو جبهه نبرد
سنگین تر می شود 
و
 قال قضیه 
کنده می شود.

 

۵

خارج از هر گونه اعتقاد و باور و دین و مذهب،

 

تنها باور دارم

 

که

 

"نبرد نابرابر"

 

کثیف و پلشت است،

 

درباره ی هر کس و هر کجا که باشه.

 

قیام امام حسین

بنا بردعوت اهل کوفه

جهت براندازی حکومت یزید

(و نه جهت تعویض حاکمیت طبقات برده دار و روحانی)

بوده است.

 

بدبیاری امام حسین

تطمیع اهل کوفه توسط عوامل یزید و تغییر جبهه توسط اهل کوفه 
بوده است.


مسلم ابن عقیل
پسر عموی امام حسین
به
او
گزارش می دهد
که
به
کوفه نیاید.

دار و دسته امام حسین
به
همین دلیل
قصد برگشت داشته اند
که
قوای امام یزید
در
صحرای کربلا
جلوی شان را می گیرند
و
حساب شان
را
می رسند.

مبارزه طبقاتی
را
در
همه فرم های آن

نمی توان 
با
معاییر اخلاقی 
به 
تمیز و کثیف
طبقه بندی کرد.

مبارزه طبقاتی
را
ولی
می توان
به
انقلابی و ارتجاعی
طبقه بندی کرد.

مثلا
مبارزه توده انقلابی
بر
ضد طبقه حاکمه ارتجاعی
مبارزه ای انقلابی
است.

در
حالیکه
مبارزه درونی طبقه حاکمه
مثلا
مبارزه امام علی با امام معاویه
مبارزه امام حسین با امام یزید
مبارزه کشورهای امپریالیستی با یکدیگر
و

بر

ضد ملل دیگر

مبارزه ای ارتجاعی

است.

 

امام حسین  همانقدر مرتجع بوده که امام یزید.


سید علی خامنه ای
همانقدر مرتجع است که میرحسین موسوی.

اینها
به
 لحاظ ماهیت طبقاتی
کمترین فرقی با هم ندارند.

مبارزه فی مابین
مبارزه ای درونطبقاتی
است.
 

پایان

دایی‌ جان ناپلئون از دیدی دیگر (۱)

 

تأملی

از

میم حجری

 

دایی‌ جان ناپلئون

 مجموعه‌ تلویزیونی ایرانی است 

که قبل از عنگلاب اسلامی ۱۳۵۷ در ایران ساخته شده

و 

از

 تلویزیون ملی ایران 

پخش شده است.

  این مجموعه تلویزیونی بر اساس رمانی به همین نام 

اثر نویسنده طنزپرداز معاصر ایرانی 

ایرج پزشک‌زاد 

تهیه و توسط ناصر تقوایی

 کارگردانی و تولید شده است. 

 

تأملات ما

بر

اساس تماشای یکباره ی فیلم مربوطه است.

 

به

همین دلیل

نه

تحلیلی از رمان مربوطه

بلکه

تأملی بر فیلم مربوطه 

است.

 

 

ایرج پزشکزاد

نویسنده ارجمندی

است

و

مطالعه آثار او

برای ما

حسرتی.

 

ایرج پزشکزاد

هنرمند

به

معنی واقعی کلمه

است.

 

ایرج پزشکزاد

هنرمند برجسته ای در مقایس جهانی

است.

 

دایی‌ جان ناپلئون

به

همین دلیل

انعکاس هنری رئالیستی جامعه فئودالی ایران 

است.

 

ایرج پزشکزاد

خود

فئودال زاده

است.

 

 دایی‌ جان ناپلئون

انعکاس هنری پدر خود او ست.

 

ایرج پزشکزاد

اما

فئودال زاده ای نیمه فئودال ـ نیمه بورژوا 

 ست.

 

ایرج پزشکزاد

تحصیلکرده رشته حقوق در فرانسه است.

 

درست به همین دلیل

 دایی‌ جان ناپلئون

انتقادی امپیریستی (تجربه گرایاینه) از اشرافیت فئودال و روحانی

است.

 

رمان  دایی‌ جان ناپلئون

ساطور انتقادی نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوایی  

بر

عندام اشرافیت در حال زوال فئودالی ـ روحانی

است. 

 

دقت بینشی ـ تبیینی ایرج پزشکزاد

خارق العاده

است.

 

ستایش انگیز

است.

 

شاید

همتایی برای او

حتی

در

مقیاس جهانی

وجود نداشته باشد.

 

حسن آثار هنری

استقلال نسبی آنها

از

هنرمند مربوطه 

است.

 

گنجینه فکری نهفته در رمان  دایی‌ جان ناپلئون

صدها بار غنی تر از بضاعت فکری ایرج پزشکزاد

است.

 

خود ایرج پزشکزاد

هنوز

نمی داند

که

چه

اثر هنری رئالیستی ارزشمندی  

 تألیف و تحریر و تولید 

 کرده است.

 

از

مصاحبه های او

این

حقیقت امر

آشکار می گردد.

 

آغازگاه تأمل ما

   کاراکترهای این رمان 

خواهند بود

که

در

کاراکتر آنها

جامعه 

و

طبقات اجتماعی

انعکاس می یابند.

 

ادامه دارد.

 

بحثی راجع به آزادی (۱)

 

رباله نون

 

حریفه شریفه 

 

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی. 

 

 کسی هم مدام توی سرت نزنه 

 که

 به

خاطر مسلمان بودن

 نباید این کارو بکنی یا نکنی. 

 

اینکه اگر کسی از کاری که شما انجامش میدهی 

خوشش نیاد 

حق نداره 

بهت توهین کنه 

و 

خودش رو محق بدونه 

که ارشادت کنه.

 

آزادی یعنی اینکه نخوای به زور بری به بهشتی

 که 

خودشون هم بهش اعتقادی ندارند.


آزادی مفهوم وسیعی داره

 که

 نمیشه تو چند خط گفت.

 

پایان

 

ما

این تعریف حریفه از مقوله آزادی

را

نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:

 

۱

 

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.

 

محتوای این تعریف انتزاعی (و نه مشخص) حریفه از مقوله آزادی،

همان تعریف مونتسکیو

از

مقوله آزادی

است

که

در

کتب درسی زمان شاه

هم

بود:

 

آزادی تو در آنجا به پایان می رسد که آزادی دیگری شروع می شود.

 

این

اما

به

چه معنی است؟

 

۲

 

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.

 

هم

تعریف انتزاعی حریف و هم تعریف کلی و انتزاعی مونتسکیو 

از

مقوله آزادی

دال

بر اینند

که

اعضای جامعه

در

بستر دیالک تیکی عضو و اندام

در

بستر دیالک تیکی فرد و جامعه

زندگی می کنند

و

می توانند زندگی کنند.

 

یعنی

سکنه کشتی بزرگی به نام جامعه

اند.

 

آزادی هر فرد

لایتناهی

نیست.

 

آزادی هر فرد

تحت جبر جامعه

است.

 

یعنی

در

دیالک تیک جبر و اختیار

است.

 

فرض کنیم

فردی 

در

کشتی جامعه

بخواهد از آزادی فردی و شخصی اش

استفاده کند

و

کشتی

را

سوراخ کند

و

یا

حتی

به

آتش کشد.

 

یعنی

به قول حریف

به

حقوق حیاتی دیگران

و

به

قول مونتسکیو

به

آزادی دیگران

آسیب برساند.

 

یعنی

جبر جامعه

را

خواه در قوانین اجتماعی تبیین یافته باشد و خواه تبیین نیافته باشد،

به

رسمیت نشناسد.

 

در

آن صورت

جامعه

نسبت به خرابکاری فرد

واکنش نشان می دهد.

 

حتی

می تواند

فرد مخرب

را

به

 غل و زنجیر کشد

تا 

جامعه 

تهدید و تخریب نشود.

 

این

اما

 به 

چه معنی 

است؟

 

۳

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.

 

این

بدان معنی است

که

در

دیالک تیک جبر و اختیار

(دیالک تیک ضرورت و آزادی)

نقش تعیین کننده 

از

آن جبر (ضرورت) است.

 

تعریف فلسفی و دیالک تیکی اختیار و یا آزادی

هم

همین

است:

اختیار = شناخت جبر

آزادی = شناخت ضرورت

 

مونتسکیو

بعدا

می نویسد:

آزادی 

یعنی

مراعات قوانین دولتی

 

یعنی

به

رسمیت شناسی جبر جامعه

 

۴

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.

 

این

دیالک تیک جبر و اختیار

اما

بسته به کیفیت و کمیت کشتی جامعه

بسط داده می شود.

 

در

جامعه کمونیستی آغازین

(کمون اولیه)

کشتی جامعه 

فرم خانواده بزرگی

را 

دارد

و

مادر خانواده

(در مرحله مادرسالاری)

و

پدر خانواده

(در مرحله پدرسالاری)

حد و مرز آزادی اعضای خانواده (کشتی جامعه)

را

تعیین می کند.

 

یعنی

آزادی فردی

برای حفظ خانواده (کشتی جامعه) از خطر نابودی

محدود می شود.

 

یعنی

نقش تعیین کننده در دیالک تیک جبر و اختیار

از

آن جبر

قلمداد می شود.

 

به

زبان مونتسکیو

آزادی فرد

تابع آزادی جامعه

می شود.

 

۵

آزادی 

یعنی اینکه شما طبق فطرت و غریزه و استعداد های خودت 

بتونی زندگی کنی 

و

 در عین حال به حقوق دیگران هم آسیب نزنی.

 

در

پلکان توسعه بعدی جامعه بشری

یعنی

در

جامعه منقسم به اکثریت برده  (بنده و کنیز و رهی و غلام) و اقلیت آزاد (اربابان برده دار)

جای مادر و پدر 

را

دولت برده داری

می گیرد

و

جای

خانواده

را

جامعه برده داری.

 

حد و مرز آزادی افراد

را

دیگر

نه

مادر و پدر،

بلکه

جامعه

تعیین می کند.

 

مشخصا

دولت 

تعیین می کند.

 

به

عبارت روشن تر

دولت حامی منافع طبقه حاکمه برده دار

تعیین می کند.

 

دولت

دستگاه دفاع از منافع طبقه حاکمه

است.

 

دولت

اسباب سرکوب توده

توسط طبقه حاکمه

است.

 

دولت

ضامن حفظ جامعه از خطر نابودی

است.

 

دولت

ضامن حفظ وضع موجود

است.

 

ادامه دارد.

 

استالینیسم (۴۱)

دیالک تیک پدیده و ماهیت

پروفسور دکتر ورنر هوفمن

برگردان میم حجری

 

فصل چهارم

فنومنولوژی استالینیسم شوروی

بخش دوم

رابطه استالینیسم با تئوری مارکسیستی

 

IV

 پدیده و ماهیت

 

· توخالی و مثله کردن روابط دیالک تیکی نیز خود را در رابطه تفکر استالینیستی با عناصر شعور تجربی و نظری (امپیریکی و تئوریکی)  نمایان می سازد.

· ماهیت واقعیات امور، نه آن سان که مارکس ببرکت تحلیل پدیده های مورد نظر تعیین می کرد، بلکه بمثابه چیزهای حاضر و آماده و تام و تمام تلقی می شود و به شکل «قوانین» کلیشه ای و ثابت در زرادخانه استالینیستی مطرح می گردد.

 

· مراجعه کنید به دیالک تیک پدیده و ماهیت در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

   

· این طرز تفکر با پیامدهای زیرین همراه بوده است :

 

پیامد اول

 

· وقتی که محتوای هر چیز و تفسیر و ارزیابی آن معلوم از قبل تلقی شود و فرمولوار در اختیار متفکر گذاشته شود، پدیده های جهان تجربی بطور اوتوماتیک بی ارج و ارزش می گردند.

· پدیده ها دیگر نه بمثابه مواد لازم برای کار پرمشقت و خلاق نظری (تئوریکی) پیاپی نو شونده، بلکه بمثابه چیزهای فرعی تصویرگونه متغیری در می آیند، که در بهترین حالت، به درد تصدیق براهین معلوم از قبل می خورند.

 

پیامد دوم

 

· بی اعتبارسازی تجربه گرائی (امپیریسم)، به مثابه متدی که برای استخراج معارف علمی بر تجارب بشری تکیه می کند، به احرافات نظری زیرین منجر می شود:

 

الف

 

· به اکلکتیسیسم در انتخاب، طرح و تفسیر فاکت ها

 

· (اکلکتی سیسم بطور کلی عبارت است ازآمیختن مکانیکی عناصر فکری مختلف با هم.

· ما زمانی با اکلکتی سیسم فلسفی سر و کار داریم که کسی تئوری ها، نظرات و قبل از همه عناصر و تزهای سیستم ها و جریانات فلسفی مختلف را بدون تلاش در جهت ترکیب خلاقانه آنها و بدون بر طرف کردن تناقضات منطقی آنها، با هم مخلوط کند و سیستم من در آوردی «جدیدی» را بوجود آورد. مترجم)

 

ب

 

· به برقرارسازی روابط علی (علت و معلولی) فوق العاده سست میان نکات و گشتاورهای انتخاب شده از واقعیت.

 

ت

· به صرفنظر کردن از اولین الزامات هر علمیتی

· یعنی به صرفنظر کردن از در نظر گرفتن همه جانبه چیزها  

 

پیامد سوم

 

· به اختلاطی از تفاسیر ماهوی و احکام تجربی.

 

· بدین طریق، ارزش هائی از قبیل «هومانیسم سوسیالیستی»، «توسعه و شکوفائی حقوق خلقی»، «توسعه همه جانبه شخصیت کلی» که ماهیت جامعه پرولتری را تشکیل می دهند، به مثابه واقعیت تجربی بلاواسطه قلمداد می شوند.

 

 

 

 

· خطوط خودویژه و تکرار شونده ای از این قبیل در تفکر استالینیستی نمی توانست نهایتا بر انتظاراتی که از متفکران منفرد می رفت، بی تأثیر بماند و نتیجتا سیمای روشنفکران را تعیین نکند.

 

· از آنجا که برای محققین ـ در حول و حوش علوم اجتماعی ـ در هر حال، فقط تصویرسازی تجربی از «قوانین» از قبل تعیین شده و از کلیشه های آموزش (استالینیستی) و لذا وظیفه پاورقی نویسی باقی می ماند، شیوه برخوردی توسعه می یابد و رایج می شود که می تواند پوزیتیویسم مارکسیستی نامیده شود.

 

· (پوزیتیویسم جریان ایدئالیستی ـ ذهنی و ماهیتا اگنوستیسیستی فلسفه بورژوائی در قرن 19 و 20 میلادی بوده است.

· نام «پوزیتیویسم» ـ بمعنی محدود کلمه ـ برای نامیدن موضعگیری اساسی معرفتی ـ نظری و متدئولوژیکی ئی بکار می رود که تنها دسترس پذیرها را، یعنی حقایق امور «مثبت» (قابل ادراک) حاصله از طریق مشاهده را منبع و سرچشمه هر شناختی می داند. مترجم)

 

· وظیفه دانشمندان در قلمرو استالینیسم ـ ظاهرا ـ عبارت بوده  از پر کردن چارچوب داده شده با مواد منتخب.

· آن سان که به درد تصدیق حتی دلایل ادعا شده نمی خورد.

· دستیاری فکری ئی که از کارآئی خلاق خالی بوده و اصولا ایمان و تبحر خاصی لازم نداشته و می توانست توسط متخصصین حاضر به یراق عملی شود.

 

· محققین منفرد بمثابه مدیر مواد آموزشی عمل می کردند.

· خویشاوندی آنها را با تیپ بوروکراتیک روشنفکریت اداری از فرسنگ ها می شد، تشخیص داد.

 

ادامه دارد.

نهایی (فینال)

 

 پروفسور دکتر گونتر کروبر

برگردان

 شین میم شین

   

۱

·      نهائی (فینال) به معنی هدف، درجهت هدفی، آماج، در جهت آماجی است.

 

۲

·      نهائی بر یک رابطه هدف ـ وسیله مبتنی است.

 

۳

·      نهائی در یک رابطه هدف ـ وسیله قرار دارد.

 

·      مراجعه کنید به غایت (فینالیته)،   تله ئولوژی، هدف، آماج.

 

پایان