کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۶۱)

میم حجری

https://hadgarie.blogspot.com/2024/12/blog-post_30.html

ادامه دارد.

خود آموز خود اندیشی (۱۱۲۵)

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت پنجم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۶)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

جهل «پیر فرخنده فال» را از پاسخش به پرسش نوعروس نیز می توان به عیان دید:

یکی پاسخش داد، شیرین و خوش

که گر خوبروی است، بارش بکش

معنی تحت اللفظی:

پیر فرخنده فال گفت:

اگر همسرت شیرین و خوش است، تحملش کن.

سعدی

در این بیت شعر،

دیالک تیک نمود و بود (ماهیت) را به شکل دیالک تیک روی و خوی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن نمود (روی) می داند:

«اگر خوبروی است، بارش بکش!»

این همان سعدی است که اغلب نقش تعیین کننده را از آن بود (ماهیت، خوی و سیرت و مغز و غیره) می داند و بر آن تأکید مؤکد می ورزد.

سعدی هر هنر خارق العاده ای هم که داشته باشد، هنر حل مشکلات مردم را ندارد.

به نظر او هرکس خوبروی باشد، باید گرده بر یوغش سپرد و تحملش کرد.

مفهوم «خوبروی» را سعدی به مثابه ضد «ترش روی» به کار می برد.

عروس جوان باید به خاطر روی خوب شوهرش، خوی زشت (نامهربانی) او را تحمل کند و هر روز چند وعده شلاق و مشت و لگد بخورد و توهین بشنود.

ادامه دارد.

درنگی در غزلی از خواجه شیراز (۱ )

درنگی

از

میم حجری


حافظ
دوش دیدم که ملایک دَرِ میخانه زدند
گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند


ساکنانِ حرمِ سِتْر و عِفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین بادهٔ مستانه زدند


آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند


جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند


شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند


آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند


کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند.

پایان

ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم فلسفی (خ) خرد (عقل، فرنونفت، راسیون) (۱)

پروفسور دکتر مانفرد بور

برگردان

شین میم شین

· خرد (عقل)

خرد به طور کلی

۱

· خرد به طور کلی به کردوکار فکری انسان اطلاق می شود که کلیت واقعیت عینی را (واقعیت عینی را به مثابه کل) در مد نظر دارد.

۲

· خرد، در زبان آلمانی تا قرن هفدهم میلادی، به مثابه ترجمه کلمه لاتینی «هوش» و فهم، «راسیو» به کار می رفت.

· (مایستر اکهارت و لوتر)

۳

·

· در فلسفه روشنگری ـ به ویژه از سوی کانت، ـ معنی خرد و فهم وارونه می شود

· (مراجعه کنید به فهم).

خرد، به مثابه مفهوم اصلی در فلسفه کلاسیک بورژوائی

از بیکن و دکارت تا هگل و فویرباخ

۱

· مفهوم خرد در کانون جهان بینی نوین بورژوائی قرار می گیرد، و بر ضد ایدئولوژی جامعه فئودالی و نهادهای آن رو به تشکیل و تحکیم می رود.

۲

· سیستم های منفرد فلسفه کلاسیک بورژوائی ـ علیرغم تفاوت های شان ـ همه به نحوی از انحا، از مفهوم خرد آغاز می کنند و به مفهوم خرد بر می گردند.

۳

· خرد به معنی توانائی انتقادی آغازین انسان برای رهایش خویش از احادیث، آیات، روایات و نظرات عتیقه و فرتوت تفسیر می شود.

۴

· خرد در سیستم های فلسفه کلاسیک بورژوائی، به مثابه نیروئی خودنمائی می کند، که قادر به تغییر ایدئولوژی به میراث مانده و نظام جامعتی استبدادی ـ فئودالی، بر مبنای تفکر بورژوائی و در جهت توسعه جامعتی بورژوائی است.

۵

· انگلس در رابطه با جنبش روشنگری فرانسه در قرن هجدهم ـ به ویژه در هیئت ماتریالیسم فرانسه ـ که بی تردید نقطه اوج تفکر کلاسیک بورژوائی، قبل از شکوفائی فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان بود، می نویسد:

الف

· «مردان بزرگی که درفرانسه به روشنگری مغزها در رابطه با انقلاب آینده می پرداختند، خود به طرز انقلابی فوق العاده ای وارد صحنه عمل می شدند.

ب

· آنها هیچ قدرت خارجی را ـ به هر نوعی هم که باشد ـ به رسمیت نمی شناختند.

پ

· مذهب، طبیعت نگری، جامعه، نظام دولتی همه به تیغ تیز انتقاد بیرحمانه کشیده می شدند.

پ

· همه چیزها یا می بایستی در محکمه خرد، ازحقانیت وجودی خود دفاع کنند و یا بر وجود خود چشم پوشی کنند.

ت

· فهم اندیشنده ـ به مثابه معیار معیارها ـ در مورد همه چیز به کار می رفت.»

· (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱۹، ص ۱۸۹)

ادامه دارد.

درنگی در مکررات مکرمات (۹۷)

درنگی

از

میم حجری

اروپا عامل تروريزم است
زيرا رهبران مذهبي خاورميانه را انگليس جنايتكار ساپورت میكنه
بنفشه


اولا
تروریسم نیست.
تروریسم چیست؟

ثانیا
فوندامنتالیسم است که همشیره فاشیسم است

ثالثا
فوندامنتالیسم فقط اسلامی نیست
فوندامنتالیسم مسیحی مثلا کوکلوس کلان بهتر از فوندامنتالیسم اسلامی و یهودی نیست.


رابعا
فوندامنتالیسم اسلامی = فاشیسم فئودالی
هدفش برگشت به ریشه ها و بنیادها (فوندامنت ها) مثلا صدر اسلام است.


فوندامنتالیسم شیعی
دهه های متمادی از منابر و مناره ها در مساجد و مجالس تعزیه و مرثیه و موعظه
تبلیغ شده است.

فوندامنتالیسم شیعی
به همین دلیل به آسانی محبوبیت توده ای کسب کرده استو


ارتجاع امپریالیستی و اولیگارشیستی از فوندامنتالیسم استفاده و سوء استفاده می کند.


فوندامنتالیسم اسلامی

جریانی ضد امپریالیستی و ضد کمونیستی (نه شرقی نه غربی) است.


با ساده کردن مسائل
مسئله ای حل نمی شود.
فقط لاینحل می ماند.

پایان

درنگی در مکررات مکرمات (۹۶)

درنگی

از

میم حجری

مرغِ باغِ ملکوتم نِیم از عالمِ خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست
به هوای سرِ کویش پَر و بالی بزنم
مولانا


معنی تحت اللفظی:
من روحی ام که در کالبد تن زندانی شده ام و روزی برای پیوستن به روح مطلق (حق)
قفس کالبد تن را ترک خواهم گفت.


در این دو بیت شعر
خرافه موسوم به اصل وحدت وجود و در واقع خرافه (هویت و یا یکسانی ماده و روح) تبیین هنری یافته است.

بشر

در قاموس عرفان به خدا (حق) می رسد و در او ذوب و منحل می شود.

مولانا

اما

بی انکه خودش متوجه شود، دیالک تیک ماده و روح را به شکل دوئآلیسم تن و جان (قفس و مرغ) بسط و تعمیم می دهد.

این خصلت اساسی دیالک تیک است که خود را به بدترین دشمنان دیالک تیک (خردستیزان) تحمیل می کند و بر زبان شان می نشیند و در حرف های شان تبیین می یابد.

بالاتر از دیالک تیک دستی وجود ندارد.

ساختار و خصلت همه چیز هستی،

از ذرات تا کاینات

دیالک تیکی است.

پایان

خود آموز خود اندیشی (۱۱۲۴)

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت پنجم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۶)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

شکایت کند نوعروسی جوان

به پیری، ز داماد نامهربان

معنی تحت اللفظی:

نوعروس جوانی از همسرش به سالمندی شکایت می کند.

شنید این سخن پیر فرخنده فال

سخندان بود مرد دیرینه سال

معنی تحت اللفظی:

پیر خوشبخت هم شکایت حریف را شنید.

بشر هر چه پیرتر باشد، سخندانتر می شود.

سعدی

در این بیت شعر

دیالک تیک طبقه حاکمه و توده

را

به شکل دیالک تیک پیر و جوان بسط و تعمیم می دهد، نقش تعیین کننده را از آن طبقه حاکمه (پیر) می داند و بر این مبنا معیاری عینی برای سخندانی سرهم بندی می کند:

هرچه سالخورده تر، به همان اندازه سخندانتر!

سعدی عملا دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک دیرینه سالی و سخندانی بسط و تعمیم می دهد و به غلط، نقش تعیین کننده را از آن کمیت می داند و نه کیفیت.

سخندانی اگر به معنی آموزش از تجارب زندگی باشد، حق با سعدی استو

ولی اولا هرکسی قادر به آموزش از تجارب زندگی خود و دیگران نیست.

ثانیا هر انسان پیری سرشار از تجارب زندگی نیست.

اگر چنین می بود، دیگر خود سعدی مجبور به جلای وطن نمی شد، در شیراز می ماند و همان تجاربی را می اندوخت که همسایه اش.

مرد سی ساله ای که تحصیل و کار کرده، چه بسا از مردان شصت ساله سخندان تر است.

سخندانی را می شود اولا در مدرسه و دانشگاه آموخت، ثانیا در روند کار توسعه و تکامل داد.

تنها فرقی که پیر مورد نظر سعدی با «پیر مغان» حافظ دارد، اسم او ست:

سعدی او را «پیر فرخنده فال» می نامد.

منظور از فرخنده فال و در برخی نسخ فرخنده حال هرچه باشد، ربطی به خرد و تفکر و شناخت ندارد و حتی بوی خردستیزی می دهد.

اگر منظور از سخندانی، خردمندی باشد، به نظر سعدی خرد نتیجه تجربه شخصی است.

این حکم، علیرغم داشتن هسته معقول، حکم نارسا و باطلی است.

سن و سال به خودی خود خرد نمی آورد.

خرد را باید آموخت.

خرد را باید خواند و شنید و در کوره پراتیک زندگی به محک زد.

تجربه شخصی به خودی خود و بدون واسطه به خرد بدل نمی شود.

تجربه شخصی باید از مسیر پر سنگلاح مفاهیم فلسفی بگذرد، از کوره راه های انتزاع و تعمیم عبور کند، در قالب احکام علمی ریخته شود و به خرد مبدل گردد.

جوان تحصیلکرده و اهل مطالعه و تفکر می تواند هزاران بار سخندان تر از سالخوردگان بی خرد باشد.

ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم فلسفی (خ) خرافه (۲) (بخش آخر)

پروفسور دکتر ورنر شوفنهاور

برگردان

شین میم شین

۱۰

  • ریشه های این فرم های خرافه و نگرش های مذهبی، به طور کلی، در عوامل زیرند:

۱

  • در جهل مردم نسبت به پیوندها در طبیعت و جامعه

۲

  • در عجز و ناتوانی اوبژکتیو و سوبژکتیو (عینی و ذهنی) در مقابل قهر طبیعت و قانونمندی های اجتماعی

۳

  • در پوشاندن جامه عرفان به حوادث تصادفی.

۱۱

  • در جوامع طبقاتی، اشاعه به ویژه خرافه مذهبی در میان توده های تحت استثمار و ستم و در میان توده های مردم، که در جهل نگهداشته شده اند، به طور مداوم تقویت می یابد و به فرم های متنوع، توسط طبقات حاکمه، برای تحکیم قدرت خویش تبلیغ می شود.

۱۲

  • باورهای خرافی مردم در کشورهای سرمایه داری از سوی عناصر بی وجدان برای پر کردن جیب خود همچنان مورد سوء استفاده قرار می گیرند.

۱۳

  • مبارزه بر ضد کلیه فرم های خرافه بخش مهمی از کار ایدئولوژیکی ـ سیاسی ـ توده ای احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی در جهت تحکیم کرد و کار آگاهانه، خلاق، فعال و عملا دگرگونساز توده های مردم است.

  • مراجعه کنید به مذهب، فتیشیسم، انیمیسم

مذهب

(دین)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/14149

پایان

درنگی در مکررات مکرمات (۹۵)

درنگی

از

میم حجری

خریت = شناخت حقیقت و دیدن حقیقت و ضمنا اعتقاد به دروغ
فرنگی


اولا
حقیقت دیدنی و شنیدنی و لمس کردنی و محسوس نیست.
یعنی
با شناخت حسی نمی توان به کشف حقیقت نایل آمد.

مثال ساده و ساده لوح قهم:
هر بشر و جانور همه روزه می بیند که خورشید دور زمین می رقصد:
از شرق بیدار می شود و در غرب به خواب می رود.


این اما دیدن حقیقت نیست
این وارونه دیدن است.
اگرچه ادعای گردش خورشید به دور زمین
نه دروغ، بلکه راست راست است.

مثال ساده و ساده لوح قهم دیگر:
هر بشر و جانور می بیند که زمین مسطح و ساکن است.

این اما دیدن حقیقت نیست.
این به زبان حریفی

به معنی زل زدن به چیزی است و نه دیدن آن چیز.


ثانیا
برای شناخت حقیقت
به ساز و برگ متدیکی و تئوریکی مارکسیستی (دیالک تیک ماتریالیستی و ماتریالیستی ـ دیالک تیکی و تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی) نیاز است.

به همین دلیل فراگیری فلسفه علمی (مارکسیسم) الزامی است
مارکسیسم
چیزی تجملی نیست تا با ان پوز بدهی و آبرو ببری.

پایان

درنگی در فرمالیسم های دکتر بهروز آرمان و نیچه از آلمان (۹)

درنگی

از
شین میم شین

مبادا کسی از شما به گفتار و آموزش دروغ پرست، گوش فرادهد،

چه آن سیاهکار به خانمان و روستا و کشور، ویرانی و تباهی رساند.

همانطور که گفته شد:

روی مفاهیم حریف در این جمله باید خم شد:

دروغ پرست

سیاهکار

خانمان (اهل و عیال و خانه و اسباب خانه)

روستا

کشور

ویرانی

تباهی


اصطلاح من درآوردی «دروغ پرست» فی نفسه مفهومی ایرئال و ایراسیونال (ضد واقعی و ضد عقلی) است:

دروغ

در بهترین حالت، ابزار است و نه آماج.

به همین دیل، دروغ نمی تواند مورد پرستش قرار گیرد.

بشر به تسلیحات دروغ زمانی دست می برد که راست زیانبار می نماید.

مثال:

بزرگترین عذابی که مبارزان انقلابی در شکنجه گاه ها متحمل می شوند،

نه شلاق و ناخنکشی و بطری در ماتحت و دستبند قپانی و غیره،

بلکه راستگویی و لو دادن رفقای همرزم است.

تسلیحات دروغ در این لحظات به خدمت گرفته می شوند.

باید هم به خدمت گرفته شوند

و

این دروغ ها حقیقی تر از حقیقی ترین حقایق اند.

فخر انگیزند و نه شرم انگیز.

شرم انگیز در چنین شرایطی، راستگویی است.

شعور سعدی ۷۰۰ سال قبل از تولد دکتر بهروز آرمان

علمی تر، عقلی تر و ستایش انگیزتر از او و مرادش عادولف نیچه است:

دروغ مصلحت آمیز

به از راست فتنه انگیز است.

این بدان معنی است که دروغ منفور چه بسا حقیقی تر از راست مقبول است.

چه آن سیاهکار به خانمان و روستا و کشور، ویرانی و تباهی رساند.

در این دلیل حریف، میان دروغ پرست و سیاهکار علامت تساوی گذاشته می شود.

دروغ پرستی انتزاعی کذایی چیزی عقیدتی است.

سیاهکاری انتزاعی کذایی اما کردوکاری عملی است.

این بدان معنی است که در قاموس پیروان نیچه، دروغ پرستی منبع و سرچشمه سیاهکاری است

و

سیاهکاری در فرهنگ واژگانی حریف به کردوکاری اطلاق می شود که برای اهل و عیال و خانه و اسباب خانه و روستا و کشور مضر باشد.

حریف

احتمالا در زمینه ایران باستان دکترا گرفته است و در ایران باستان گیر کرده و همانجا مانده است.

ای بسا تحصیلات عالیه که زیانبارند و نه سودمند.

ادامه دارد.

درنگی در مکررات مکرمات (۹۴)

درنگی

از

میم حجری


بارها از خودم پرسیده ام که چرا سرزمینی که این همه دوستش دارم با خودش چنین سنگدل است...
بهرام بیضایی


بیضایی بیسواد است.
معنی حرف دهن خود را حتی نمی داند.


کسی سرزمینی را دوست نمی دارد.
هر کس زمینی را، ملک و مالی را، دوست می دارد.
زمین و ملک و مالی که اگر غصب نکرده باشد، با عرق جبین خود ساخته است.


بیضایی از الفبای مارکسیسم حتی بی خبر است:
سرزمین (جامعه)
اوبژکت (موضوع کار) است و نه سوبژکت (آدمی) تا نرمدل ویا سنگدل باشد.


نرمدل ویا سنگدل
فقط می تواند طبقه حاکمه باشد که همه کاره ای نامرئی است و مربی نسل اندر نسل اعضای جامعه است.

شعور حاکم در هر جامعه = شعور طبقه حاکمه


پیش به سوی خوداندیشی
الفرار از طوطی وشی

پایان

درنگی در« تحلیل» حسن مرتضوی از سوریه (۲) (بخش آخر)

حسن مرتضوی

(۱۳۴۰ )

مترجم ایرانی حوزه‌ی فلسفه و اقتصاد است

. از جمله مهم‌ترین ترجمه‌های مرتضوی می‌توان به ترجمهه‌ی جلد اول و دوم سرمایه؛ نقدی بر اقتصاد سیاسی و دست‌نوشته‌های اقتصادی-فلسفی ۱۸۴۴ از کارل مارکس،

بخش منطق از دائرةالمعارف علوم هگل

و

آثاری از پری اندرسون

درنگی

از

میم حجری

ما

این مقاله حسن مرتضوی

را

نخست تجزیه و سپس تحلیل می کنیم:

Ist möglicherweise ein Bild von Text

دیوار نوشته‌ای در دمشق:

ای بشار اسد

از خدا روزی را برایت می‌طلبم

که تو در آن روز آرزوی مرگ کنی

و آن را نیابی.

حسن مرتضوی

مقاله اش را با این دیوارنوشته آغاز می کند.

دیوار نویس

برای بشر الاسد عذاب الیم آرزو می کند.

از مترجم آثاری از مارکس بینوا و پری اندرسون بانوا باید پرسید:

اسد کیست که سانترالیزه می شود؟

۱

درهای زندان‌های سوریه اینک گشوده شده.

تصویر آشنا و همیشگی انقلاب‌ها:

تظاهرات خیابانی، شعارهایی در طرد رژیم حاکم

و

بعد سرنگون‌کردن تمامی مجسمه‌های پدران و پسران حاکم رژیم پیشین

و

بعد هجوم مردم به زندان‌های معمولاً خالی،

چرا که قبلا حاکمان هنوز در قدرت معمولا در ژستی به نشانه دوستی از جانب رژیم در حال سقوط

آزاد می‌شدند.

طرز بررسی مسائل سوریه توسط حسن مرتضوی، شبیه طرز بررسی رسانه های امپریالیستی است.

جامعه و جهان

فراموش می شود و پیچ و مهره ای از ماشین دولتی

مثلا زندان و شکنجه و سرکوب سانترالیزه می شود.

حریف

چنان وانمود می کند که انگار در سوریه انقلابی رخ داده است.

این هنوز چیزی نیست.

حریف

مشخصه اصلی انقلابات را طرد رژیم (حکومت)، سرنگونی سمبل ها و گشودن در زندان ها می داند.

سؤال از مترجم آثار مارکس و پری اندرسون این است

که انقلاب چه تعریفی دارد.

سرنگون سازی شاه و نشاندن شیخ به جای او،

انقلاب است و یا عنگلاب؟

اصلا

انقلاب، به معنی سقوط به قهقرا ست و یا صعود به قله ها؟

آنچه در سوریه اتفاق افتاد این نیست.

تمام فیلم‌ها و تصاویر

چیز دیگری را نشان می‌دهند.

سلول‌ها پر از زندانی است:

جوان و پیر، مرد و زن....

آنها چیزی از بیرون نمیدانند.

چیزی نشنیده اند.

در تصویری تکان‌دهنده پیرمردی با لباسی مندرس، با دهانی خالی از دندان که از زندان آزاد شده، از مردمی که در حوالی زندان شعار میدهند،

می‌پرسد:

چی شده؟

می‌گویند:

اسد سقوط کرده

و

پیرمرد فریادی از شادی می‌کشد و دوان دوان می‌رود.

زنان از سلول‌ها بیرون نمی‌آیند.

می‌ترسند.

نمی‌خواهند باور کنند که رژیم سقوط کرده.

همین طرز «تحلیل» حسن مرتضوی را خبرنگاران امپریالیستی با عکس و تصویر صدهزاربار بهتر از او به انجام و به سرانجام می رسانند.

در زندان دیگری که شبیه باستیل است

زندانیان گیج و متحیر بیرون می آیند و هنوز خیال میکنند

حافظ اسد پدر بشار اسد زنده است و جنگ با صدام حسین شروع شده.

آمار زندانیانی که سال ها حبس کشیده‌اند

رقم‌‌های حیرت‌انگیزی را نشان می‌دهد:

۴۳ سال، ۳۹ سال، ۳۰ سال

و

آنها که ۱۰ سال یا ۱۵ سال در زندان مانده‌اند

مثلا حبس سبک کشیده‌اند.

مگر در زندان های کشورهای دیگر از این پدیده ها خبری نیست؟

مگر در زندان های بن سلمان و عردوغان و پزشکیان و مصر و امپریالیسم امریکا و اولیگارشیسم روسیه و غیره

وضع بهتر از اینجا ست؟

همه جور زندانی داریم

بخش سبز

بخش سرخ.

این آخری خطرناک‌ترین است.

هنوز راه به بخش سرخ زندان صیدنا در دمشق نگشوده‌اند و می‌گویند هزاران زندانی آن زیر هستند که با دوربینهای مدار بسته تلویزیونی می بینندشان

اما نمی‌دانند چگونه درهای برقی آن را باز کنند.

تازه خود بخش سبز نیز خوفناک بود.

دوربین حرکت می‌کند.

پسربچه ها و دختر‌بچه‌هایی را می‌بینی که ۶ یا ۷ ساله اند

و

در تمام زندگی خود رنگ آفتاب و آبی آسمان را ندیده‌اند.

حریف

فرصت و حوصله بررسی جامعه سوریه و زندانیان را ندارد.

حریف از خود نمی پرسد که با زندانیان گوانتانامو و یا

با زندانیان در زندان های بسته و باز اسرائیل چه رفتاری شده و می شود؟

نگهبان‌هایی که کد خاص ورود به بخش سرخ زندان صیدنا را می‌دانند

اعلام کنند

چون چند روز است که زندانیان آن زیر نه آب خورده‌اند نه غذا

مگر خودت نمی نویسی که «انقلاب» است ؟

مگر «انقلاب» عالی ترین و بدترین و وخیم ترین فرم بحران نیست؟

در مواقع بحرانی

زندانبانان چه بسا پا به فرار می نهند تا شعار دیوارنویس ها جامه عمل نپوشد و «مرگ آرزو نکنند.»

یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین اکانت‌های پوشش‌دهنده اخبار غزة،

از قول زنی آزاد شده از زندان صیدنایا ادعا کرده:

«وقتی زندانی شدم، دختری ۱۹ ساله بودم.

امروز که از زندان خارج می‌شوم، ۳۲ ساله‌ام.

مادرِ چند کودک که پدران‌شان را نمی‌شناسم»!

منظور حریف طعنه زن از « یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین اکانت‌های پوشش‌دهنده اخبار غزة،»

رسانه قطری الجزیره است؟

رسانه الجزیره در این مدت گزارش از فلسطین، بیش از ۲۰ تن از خبرنگارانش توسط ارتش اسرائیل ترور و بمباران شده اند و قابل ستایش و قدردانی اند.

و

سرم می چرخد و می گریم و می‌گریم از این همه دنائت و وحشت و سرکوب.

طرز «تحلیل» حریف از سر تا پا عوامفریبانه است.

حریف به عوض تحلیل عینی شرایط با احساسات و عواطف خلایق بازی می کند.

چیزی در سرم می چرخد و مدام با خودم تکرار می‌کنم:

نهادهای حامی حکومت مثل زندان، دولت، شکنجه، ارتش، پلیس مخفی تا چه حد پوشالی و سست‌اند.

چه بسادگی فرومی‌پاشند و چه بسادگی دوباره برقرار می‌شوند و مردمی که چنین سرکوب شده‌اند

چگونه زیر بار ستایش از آزادی به دست آمده بار دیگر به ستایش از سرکوب جدید می‌پردازند

و

این چرخه ادامه دارد

تا تجربه‌هایی از این دست مادیت یابند و جزیی از فرهنگ و سنت و رسوم انسان‌ها شوند،

تا شاید روزی روزگاری مردم بگویند:

دیگر هرگز نه!

این آخرین فراز از این «تحلیل» سطحی و ساده لوحانه و عوامفریبانه حریف است:

حریف نمی داند که چه شده است، دلیل تبدیل خاور به خاوران چیست؟

حریف بسان روحانیت در سطح قضایا پرسه می زند و گردوخاک به راه می اندازد و خرافه به خورد خلایق می دهد.

سطحی اندیشی و ساده لوحی خود حریف

وحشت انگیزتر از شکتجه های قرون وسطایی در زندان های جهان وارونه است.

پایان

درنگی در مکررات مکرمات (۹۳)

درنگی

از

میم حجری

عده ای فریاد زدند که این زمین از آن ماست.عده دیگری هم فریاد بر آوردند که نه این زمین از آن ماست. وزمین زمزمه کرد که همه شما از آن من هستید.
حریف


عجب.
اولا
زمین اوبژکت (موضوع کار و کشت و کار و شناخت و غیره) است

و

نه سوبژکت (مالک، شناسنده، زارع و غیره)


دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت
از دیالک تیک های اساسی
هم در فلسفه مارکسیستی است
و
هم در تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی.


زمین نمی تواند زمزمه کند و مدعی مالکیت بشر باشد.


حتی مش بابک بن مزدک
می گفت:
زمین از ان کسی است که قابل کشتش می سازد و رویش کار و کشت و کار می کند.

پایان

خود آموز خود اندیشی (۱۱۲۳)

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت پنجم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۶)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

شکایت کند نوعروسی جوان

به پیری، ز داماد نامهربان

معنی تحت اللفظی:

نوعروس جوانی از همسرش به سالمندی شکایت می کند.

سعدی

در این بیت شعر،

از فن متافیزیکی خارجی سازی پرده برمی دارد و آن را به طور غیرمستقیم، به مثابه شیوه اصیل نیل به حقیقت توصیه می کند:

نوعروس جوان قادر به خوداندیشی نیست و لذا از عهده حل مسائل خانوادگی خود برنمی آید و مشکل خویش بر «پیری» می برد.

نامهربانی در دیالک تیک علت و معلول تشکیل می یابد و در دیالک تیک علت و معلول قابل تحلیل و فهم و حل است.

هر خری به دیالک تیک علت و معلول واقف است،

کلاغ هوشمند که جای خود دارد.

خر خاصیت گیاهان سمی را نه تنها بر مبنای دیالک تیک علت و معلول درک کرده، بلکه آن را به مثابه یک حقیقت خطرناک در ضمیر خویش ذخیره کرده و به نسل های بعدی منتقل کرده است.

بچه شترمرغ از تخم که بیرون می آید، نه تنها ددان مرغخوار را می شناسد، بلکه نحوه استتار و حفظ خود از خطر مرگ را هم می داند.

اما عروس جوان از این دیالک تیک ساده و پیش پا افتاده بی خبر است.

او نمی تواند علل نامهربانی شوهرش را تجزیه و تحلیل و درک کند و خود در جهت حل آن طرحی بریزد.

چنین موجود عاجزتر از شترمرغ و خر و کلاغ سهلترین راهها را انتخاب می کند و آن خارجی سازی است:

به جای خوداندیشی، به پیش پیری خرتر از خود رفتن و راه حل مشکل خود را از او پرسیدن.

مربیان خردستیزی از قبیل سعدی و حافظ، انسان فئودالی را مطلقا خلع سلاح کرده اند.

کسی که فاقد استقلال عمل و اندیشه است، کسی که حتی قادر به تفکر مستقل نیست، کسی که چه بسا خواندن و نوشتن حتی نمی داند، انسانی بی پناه و وابسته به این و آن خواهد بود و چاره ای جز بردن مشکل خویش پیش این و آن نخواهد داشت.

این شیوه رایج در جامعه عقب مانده بوده و است، که در دیوان حافظ به وفور دیده می شود:

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کاو به تأیید نظر حل معما می کرد.

معنی تحت اللفظی:

برای حل مشکل خود نزد پیر می فروش رفتم که راه حلش مبتنی بر تأیید نظر پرسنده است.

مشکل گشایان این جامعه نیز دست کمی از مشکل پرسان ندارند و چه بسا بی سلاح اندیشه و خرد با تأیید نظر به حل مشکلات که به نظر معما می رسند، می پردازند.

پیرمغان برای حل مشکل حافظ نظر او را می پرسد.

حافظ اگر خود توان خوداندیشی می داشت، دیگر دلیلی نداشت که به او رجوع کند.

ولی چه می شود کرد.

حافظ حدس و خیال و گمانی تحویلش می دهد و پیرمغان نظر او را تأیید می کند.

این را می گویند حل مشکلات و معماها.

ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم فلسفی (خ) خرافه (۱)

پروفسور دکتر ورنر شوفنهاور

برگردان

شین میم شین

۱

· در زمان های قدیم که هر مذهبی اعتقادات مذهبی خاص خود را مطلق می کرد، خرافه به معنی اعتقاد مذهبی خطا تلقی می شد.

۲

· در قرن هجدهم، خرافه به اعتقادات مذهبی اطلاق می شد که در تضاد با «خرد» قرار داشته اند، اما نه به تدین عقلی و «به طور عقلائی توضیح داده شده.»

· (هگل، «کلیات»، جلد ۲، ص ۴۱۵ ـ ۴۴۱)

۳

· خرافه در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی ـ عمدتا ـ با مذهب مترادف است:

· مذهب به مثابه اعتقاد ضد شناخت علمی و به مثابه باور به قوای ماورای طبیعی، به طور کلی.

۴

· در برخورد به پدیده های معاصر شعور مذهبی باید میان فرم های اعتقاد دگماتیکی با خصلت جهان بینانه فراگیر (مذاهب، فرقه های مختلف مذهبی) و نمودهای منفرد شعور مذهبی که ربطی به قبول سیستم جهان بینانه کلی مذهبی ندارند، تفاوت قایل شد.

۵

· منظور ـ قبل از همه ـ عبارت است از بقایای مراحل رشد مذهبی که از نقطه نظر خصلت خویش، عمرشان به لحاظ تاریخی به آخر رسیده است.

۶

· این دسته از فرم های نمودین شعور مذهبی را فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی به مثابه فرم های اعتقادات خرافی ـ به معنی محدود کلمه ـ تلقی می کند.

۷

· در این میان، پدیده های مربوط به جادو، توته میسم، فتیشیسم و انیمیسم نقش خاصی بازی می کنند.

انیمیسم

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9841

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9864

پایان

۸

· تحت تأثیر اسلام و قبل از همه مسیحیت قرون وسطی، فرم های بیشماری از آنها اشاعه وسیع یافته اند.

۹

· فرم های مختلف خرافه که در کشورهای سرمایه داری هنوز هم اشاعه وسیع دارند، به شرح زیرند:

۱

· جادوی به طرز اسرارآمیزی مؤثرکه برای فرم های نمودین طبیعی (تعویض ماه، ترکیب ستاره ها، پدیده های طبیعی غیرعادی) در رابطه با سرنوشت انسانی و اعمال او (آرزوها، امراض و جنگ ها) نقش تأثیربخش مهمی قایل است.

۲

· اخترشناسی (اسطرلاب)به مثابه سرچشمه بدبختی و فلاکت.

۳

· جادوی اعداد:

· اعداد و ترکیبی از اعداد معین (اعداد سعد و اعداد نحس)

۴

· جادوی واژه ها:

· بر زبان راندن واژه های معین که در کتب سحر و جادو جمع آوری شده اند.

۵

· جادوی اشیاء:

· قایل شدن قوه اسرارآمیز به اشیاء، گیاهان و جانوران معینی.

۶

· منابع شفابخش:

· معالجه درد، حتی درد جسمانی، به برکت تأثیر سوبژکتیو صرف، با ادای واژه ها و یا مغناطیسم.

۷

· عوامفریبی شایع مربوط به زیور آلات شفابخش (دستبند، گردن بند، عروسک و غیره)

۸

· قایل شدن قوه ماورای طبیعی به افراد (جادوگران، رمالان، مرتاضان، طالع بینان، نگاه حسود، عجوزه ها و غیره)

۹

· فال بینی عوامفریبانه حرفه ای

۱۰

· تعبیر خواب

۱۱

· سحر و جادوی عجوزگان (رؤیای جادوئی، تشعشع جمال و غیره)

۱۲

· منابع فال بینی (کتب تعبیر خواب و رسانه ها)

۱۳

· اعتقاد به ارواح و اشباح:

· باور به تصورات انیمیستی و رؤیا

· باور به تأثیربخشی ارواح خیر و شر

· باور به اثربخشی ارواح مردگان (زن سپیدپوش، ارواح در زن، ارواح خانه، ارواح محافظ و ارواح قدیسین).

۱۴

· امروزه به ویژه منابع اوکولتیستی در فرم های مختلف رواج دارند (احضار روح، پاراپسیکولوژی).

ادامه دارد.

درنگی در مکررات مکرمات (۹۲)

درنگی

از

میم حجری

هر که از کسی و یا چیز بترسد، از او و آن می گریزد.
ولی هر کس از خدا بترسد، به او پناه می برد.
ارسطو


نه.
ترس از چیزی

به دیالک تیکی از رانش و خوانش (جذب و دفع) منجر می شود.


به زبان حافظ:
در این درگه، چو می رانند، می خوانند.


فلسفه ترس هم بر همین دیالک تیک مبتنی است:
می رانند تا بخوانند.
دفع می کنند تا جذب کنند.


ترساندن و راندن بنده و رعیت و پرولتر
برای خدایان زمینی و آسمانی
وسیله است و نه هدف و آماج.


هدف و آماج خدایان استثمارگر و غارتگر و ستمگر زمینی و آسمانی
جلب توده های هراس زده زحمتکش و کشیدن شیره جسم و جان آنها ست.


روانشناسی غریزی ترس هم دال بر این است:
هر چه بیشتر طردت کنند
جسورتر و جری تر جلب و حتی جذب می شوی.

ای بسا کسا که عاشق شکنجه گر خود می شوند.


سعدی

یک ام روز بر بنده ای دل بسوخت
که می گفت و فرمانده اش می فروخت:
«تو را بنده از من به، افتد هزار
مرا چون تو نبود خداوندگار.»


معنی تحت اللفظی:

روزی دلم به حال بنده ای سوخت:
اربابش او را می فروخت و او می گفت:
تو هزاران بنده دیگر می توانی بخری
بر خلاف من که ارباب دیگری مثل تو نخواهم یافت.

بنده نمی داند که ارباب (طبقه حاکمه)
در خرید و فروش بنده مختار است.
بنده اما نه مختار، بلکه محتاج و وابسته است.


کیفیت ارباب برای او بسته به بخت است
بسته به تصادف است.
چون بنده تصمیمگیر نیست.


به قول ارسطو:
بنده ابزار است
ابزار سخنگو ست.
مثل گاو و خر و استر و اشتر است

و

نه آدم.

پایان

درنگی در مکررات مکرمات (۹۱)

درنگی

از

میم حجری

منظور تان این است که فردای سوریه، امروز جنقوری اسلامی ایران است؟


یعنی
تاریخ تکرار می شود؟


به نظر ما (سگان هار قند هار)
امروز خرابات شام (سوریه)
فردای
جنقوری اسلامی ایران است.


خرابات شام
عملا
تجزیه و اشغال شده است:
بین امپریالیسم امریکا
فوندامنتالیسم اسلامی سنی ترکیه
فوندامنتالیسم یهود
فوندامنتالیسم اسلامی ها تی اس و شرکاء

پایان

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۶۰)

میم حجری

https://hadgarie.blogspot.com/2024/12/blog-post_35.html

ادامه دارد.

خود آموز خود اندیشی (۱۱۲۲)

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت پنجم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۶)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

شکایت کند نوعروسی جوان

به پیری، ز داماد نامهربان

شنید این سخن پیر فرخنده فال

سخندان بود مرد دیرینه سال

یکی پاسخش داد، شیرین و خوش

که گر خوبروی است، بارش بکش

دریغ است روی از کسی تافتن

که دیگر نشاید چون او یافتن

یک ام روز بر بنده ای دل بسوخت

که می گفت و فرمانده اش می فروخت:

«تو را بنده از من به، افتد هزار

مرا چون تو نبود خداوندگار.»

ادامه دارد.

درنگی در مکررات مکرمات (۹۰)

درنگی

از

میم حجری

ننه تره زا:
پرسیدند:
چرا در تظاهرات ضد جتگ شرکت نمی کنی؟

جواب دادم:
من هرگز در تظاهرات ضد جتگ شرکت نخواهم کرد.
ولی اگر جنبش صلحی باشد، آنجا خواهم بود.


آنجا خواهی بود؟


جنبش = حرکت


حتی حریف یونانی به نام هراکلیت
می دانست که در رودی نمی توان دو بار شیرجه رفت و شنا کرد.
برای اینکه رود در گذر است.


جنبش
مرداب و استخر و گودال نیست تا کسی در آن باشد و شق القمر کند.


ضمنا
تظاهرات ضد جنگ

فرم عملی ئی از جنبش صلح است.


به عمل کار برآید
به سخنرانی نیست.


اکابر خرد ور کند فرد را
خبر کن تره زای خونسرد را

پایان

درنگی در« تحلیل» حسن مرتضوی از سوریه (۱)

Ist möglicherweise ein Bild von Text

دیوار نوشته‌ای در دمشق:

ای بشار اسد

از خدا روزی را برایت می‌طلبم

که تو در آن روز آرزوی مرگ کنی

و آن را نیابی.

درنگی

از

میم حجری

حسن مرتضوی

درهای زندان‌های سوریه اینک گشوده شده.

تصویر آشنا و همیشگی انقلاب‌ها:

تظاهرات خیابانی، شعارهایی در طرد رژیم حاکم

و

بعد سرنگون‌کردن تمامی مجسمه‌های پدران و پسران حاکم رژیم پیشین

و

بعد هجوم مردم به زندان‌های معمولاً خالی،

چرا که قبلا حاکمان هنوز در قدرت معمولا در ژستی به نشانه دوستی از جانب رژیم در حال سقوط

آزاد می‌شدند.

نه نه نه.

صبر کنید.

آنچه در سوریه اتفاق افتاد این نیست.

تمام فیلم‌ها و تصاویر

چیز دیگری را نشان می‌دهند.

سلول‌ها پر از زندانی است:

جوان و پیر، مرد و زن....

آنها چیزی از بیرون نمیدانند.

چیزی نشنیده اند.

در تصویری تکان‌دهنده پیرمردی با لباسی مندرس، با دهانی خالی از دندان که از زندان آزاد شده، از مردمی که در حوالی زندان شعار میدهند،

می‌پرسد:

چی شده؟

می‌گویند:

اسد سقوط کرده

و

پیرمرد فریادی از شادی می‌کشد و دوان دوان می‌رود.

زنان از سلول‌ها بیرون نمی‌آیند.

می‌ترسند.

نمی‌خواهند باور کنند که رژیم سقوط کرده.

در زندان دیگری که شبیه باستیل است

زندانیان گیج و متحیر بیرون می آیند و هنوز خیال میکنند

حافظ اسد پدر بشار اسد زنده است و جنگ با صدام حسین شروع شده.

آمار زندانیانی که سال ها حبس کشیده‌اند

رقم‌‌های حیرت‌انگیزی را نشان می‌دهد:

۴۳ سال، ۳۹ سال، ۳۰ سال

و

آنها که ۱۰ سال یا ۱۵ سال در زندان مانده‌اند

مثلا حبس سبک کشیده‌اند.

همه جور زندانی داریم

بخش سبز

بخش سرخ.

این آخری خطرناک‌ترین است.

هنوز راه به بخش سرخ زندان صیدنا در دمشق نگشوده‌اند و می‌گویند هزاران زندانی آن زیر هستند که با دوربینهای مدار بسته تلویزیونی می بینندشان

اما نمی‌دانند چگونه درهای برقی آن را باز کنند.

تازه خود بخش سبز نیز خوفناک بود.

دوربین حرکت می‌کند.

پسربچه ها و دختر‌بچه‌هایی را می‌بینی که ۶ یا ۷ ساله اند

و

در تمام زندگی خود رنگ آفتاب و آبی آسمان را ندیده‌اند.

وزیر کشور از مقامات پیشین زندان می خواهد

نگهبان‌هایی که کد خاص ورود به بخش سرخ زندان صیدنا را می‌دانند

اعلام کنند

چون چند روز است که زندانیان آن زیر نه آب خورده‌اند نه غذا

یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین اکانت‌های پوشش‌دهنده اخبار غزة،

از قول زنی آزاد شده از زندان صیدنایا ادعا کرده:

«وقتی زندانی شدم، دختری ۱۹ ساله بودم.

امروز که از زندان خارج می‌شوم، ۳۲ ساله‌ام.

مادرِ چند کودک که پدران‌شان را نمی‌شناسم»!

و

سرم می چرخد و می گریم و می‌گریم از این همه دنائت و وحشت و سرکوب.

چیزی در سرم می چرخد و مدام با خودم تکرار می‌کنم:

نهادهای حامی حکومت مثل زندان، دولت، شکنجه، ارتش، پلیس مخفی تا چه حد پوشالی و سست‌اند.

چه بسادگی فرومی‌پاشند و چه بسادگی دوباره برقرار می‌شوند و مردمی که چنین سرکوب شده‌اند

چگونه زیر بار ستایش از آزادی به دست آمده بار دیگر به ستایش از سرکوب جدید می‌پردازند

و

این چرخه ادامه دارد

تا تجربه‌هایی از این دست مادیت یابند و جزیی از فرهنگ و سنت و رسوم انسان‌ها شوند،

تا شاید روزی روزگاری مردم بگویند:

دیگر هرگز نه!

پایان

ادامه دارد.

درنگی در مکررات مکرمات (۸۹)

درنگی

از

میم حجری

“عشق باش”
ابتدا طلب کن.
بعد طلب را هم رها کن.
در اسارت طلب نمان.
و آن‌گاه تو برخوردار گشته‌ای.

نه عاشق باش، نه معشوق.
عشق باش.
عاشق اسیر است و معشوق امیر.
نه اسیر باش و نه امیر.
عشق که باشی همه‌جا هستی، بی‌اسارت و بی‌ریاست.

اما برای رسیدن به عشق باید از دو وادی عاشقی و معشوقی گذر کنی. چاره‌ای نیست!
و چون گذر کنی، تو آزادی.
چه تنها این عشق است که آزاد است، نه عاشق و نه معشوق.

عشق که باشی حقیقت چیزها را پیوند می‌زنی.
واحدی می‌شوی ایجاد‌کنندهٔ وحدت.

عشق باش که هیچ عاشق و معشوقی، بی‌عشق ره به وصال نخواهند برد.

و یادت باشد که عشق ناپیداست و در سکوتی اسرارآمیز ساکن است.
و آنچه که پیداست و قیل و قال دارد عاشق و معشوق است...

عشق
به تنهایی وجود ندارد
تا کسی احیانا عشق باشد.


عشق در دیالک تیک عشق و نفرت وجود دارد.


خصلت و ساختار همه چیز از ذرات تا کاینات
دیالک تیکی است.


عشق در چشم به هم زدنی به نفرت استحاله می یابد و نفرت به عشق.


ضمنا
عشق و نفرت
عینی اند و نه میلی.


یعنی دست خود بشر نیستند.


کسی را می بینی و عاشقش می شوی و یا حالت ازش به هم میخورد.
دلیل روشنی در دست نداری.
اگرچه بی دلیل نیست.


عشق و نفرت
مثل زلزله اند که غافلگیرت می کنند.

پایان

درنگی در فرمالیسم های دکتر بهروز آرمان و نیچه از آلمان (۸)

درنگی

از
شین میم شین

مبادا کسی از شما به گفتار و آموزش دروغ پرست، گوش فرادهد،

چه آن سیاهکار به خانمان و روستا و کشور، ویرانی و تباهی رساند.

معنی تحت اللفظی:

نه به حرف های دروغ پرست باید گوش داد و نه به تعالیم او.

برای اینکه دروغ پرست سیه کاری است که به تخریب و تباهی خانمان و روستا و کشور می پردازد.

درک فرمایشات دکتر بهروز آرمان، به همان اندازه دشوار است که درک لاطائلات ادبای سلطنت طلب.

برای اینکه هر دو با مفاهیم عهد بوقی توخالی پر هارت و پورت «می اندیشند».

در هر صورت باید روی مفاهیم او در این جمله خم شد:

دروغ پرست

سیاهکار

خانمان (اهل و عیال و خانه و اسباب خانه)

روستا

کشور

ویرانی

تباهی


دروغ و دروغ پرستی چیست و دروغ پرست کیست و چه مشخصات مشخصی دارد؟

دروغ

در دیالک تیک راست و دروغ وجود دارد.

دروغگویی در اخلاق و فقه اسلامی مذموم شمرده می شود و دروغگو دشمن خدا قلمداد می شود.

دشمن خدا؟

دروغگویی چه ربطی به دوستی و دشمنی با خدا دارد؟

اصلا خدا چیست و کیست؟

دکتر بهروز آرمان

شبیه سلطنت طلبان است.

بیشتر زرتشتی است تا مسلمان.

مفاهیم راست و دروغ در فرهنگ واژگانی او

محتوای ایران باستانی و زرتشتی دارند.

گفتار

(چه راست باشد و چه دروغ)

از مفاهیم اساسی زرتشت (پیامبر ایران باستان) است:

پندار و گفتار و کردا نیک.

نهی از دروغگویی و زدن سنگ پلاستیکی راستگویی بر سینه ستبر خویش

آسان است.

ولی راستگویی و پرهیز از دروغگویی در جامعه طبقاتی دشوار.

درست به همین دلیل بخش اعظم انبیاء و ائمه و اولیا و فقهای زرتشتی و اسلامی و غیره

دروغ پرداز و دروغگو بوده اند.

تحسین راستگویی و تقبیح دروغگویی

در هر صورت

دلایل و علل طبقاتی دارد.

اخلاق

یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی هر جامعه است و تابع زیربنای اقتصادی (حاکمیت طبقاتی) است.

اخلاق حاکم در هر جامعه هم اخلاق طبقه حاکمه است.

مبادا کسی از شما به گفتار و آموزش دروغ پرست، گوش فرادهد،

منظور دکتر بهروز آرمان اما از دروغ پرستی مشخصا چیست؟

این دروغ پرست مشخصا کیست که مخاطبان او

به حرف ها و تعالیمش نباید حتی گوش بدهند؟

به این اندرز پیروان نیچه باید اندکی دقت کرد:

حضرات حتی از گوش دادن به حرف ها و تعالیم دروغ پرستان منع می کنند.

راستی چرا و به چه دلیل؟

چرا نباید حرف ها و تعالیم همنوعان به اصطلاح راست پرست و دروغ پرست را شنید و خواند و بعد خوداندیشانه مورد تجزیه و تحلیل علمی و انقلابی قرار داد؟

اندرهای دکتر بهروز آرمان،

صد در صد شبیه اندرزهای مکانیکی و کنسرواتیو سرشته به هراس روحانیت از هر نوع است.

ادامه دارد.

درنگی در مکررات مکرمات (۸۸)

درنگی

از

میم حجری

این خرافه

هرگز نمی تواند از انگلس باشد.


این خرافه
احتمالا
ترجمه از سر تا پا غلطی از حرف درستی از انگلس است.


دیالک تیک مورد نظر انگلس
یکی از دیالک تیک های مهم در فلسفه مارکسیستی

برای درک و توضیح حدوث حوادث است:
دیالک تیک ضرورت (جبر) و تصادف است
که امیرنیک آیین هم در ترجمه کتب درسی شوروی در دو جلد تحت عنوان ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی
راجع بدان
توضیح بخور و نمیری داده است:
تصادف = فرم جامه عمل پوشی (واقعیت یابی) ضرورت (جبر)


دهقانان ایران
همین تعریف انگلس را به شرح زیر کرده اند:
اجل
یک ضرورت است
(مرگ امری جبری یعنی قانونمند است)
اما برای اینکه اسمی از حضرت عزرائیل بر زبان نیاید،
پای تصادف به میان کشیده می شود:
گفته می شود:
حسن سرما خورد و مرد
حسین زیر ماشین رفت و مرد
حسنیه سکته کرد و مرد
....

ادامه دارد.

درنگی در شعری از پروین اعتصامی تحت عنوان «بلبل و گل» (۸) (بخش آخر)


رخشنده اعتصامی

(۱۲۸۵ – ۱۳۲۰)،

معروف به پروین اعتصامی

درنگی

از

میم حجری

گفت:

«رازی که نهان است ببین
اگرت دیدهٔ بینائی هست


هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت که فردائی هست.»

بلبل در جواب گل گفت:

«اگر چشم بینایی داری، راز نهان را ببین.

بهتر است که از امروز سخن برانیم.

چون معلوم نیست که فردایی در بین باشد.»

پروین

در این بند پایانی شعر مبتنی بر گفتگو،

از تفاوت عاشق با معشوق در هیئت بلبل و گل پرده برمی دارد.

عاشق اهل نیاز است

و

فکر و ذکری جز وصل فی الفور و کامگیری در سر ندارد.

معشوق

اما

اهل راز و به همین دلیل، اهل ناز است.

دیالک تیک سه عضوی نیاز و راز و ناز

را

مدیون محمد زهری هستیم.

عاشق

از راز بیزار است.

رازی که دلیل و علت ناز معشوق است.

عاشق

اصولا و اساسا

خردستیز است.

به همین دلیل

لحظه حاضر را مطلق می کند و فردا را انکار.

یعنی

عملا

تریاد ماضی و مضارع و مستقبل را قبول ندارد.

پایان

درنگی در مکررات مکرمات (۸۷)

Ist möglicherweise ein Bild von 1 Person

درنگی

از

میم حجری

اندکی اندوهگینم از اینکه کسی اعتنایی به اثر هنری ام نداشته است.
فرنگی


اولا
قدر زر زرگر داند و نه گاو و خر.


ثانیا
آثار هنری
فی الفور درک نمی شوند.


فهم آثار هنری زمان می برد.


گاهی فیلمی، بیت شعری و اثری
بیست سال دیگر درک می شود.


ثالثا
خود هنرمند
بهتر از هر بیگانه ای قادر به درک مولود خود و ارزیابی آن است.

هنرمند در آیینه اثر خود،

لیاقت بشری ـ استه تیکی ـ هنری خود را کشف می کند و لذتی اصیل و عظیم از مشاهده آن می برد.


رابعا
خلایق فکر و ذکرشان در بهترین حالت عکس است و ابزار فکری شان استیکرهای عجق ـ وجق.


کسی فرصت تأمل روی کار همنوع خود را ندارد.


همه در بند بند تبنانند.

انتظار فهم و فراست از همنوع بیهوده است.

پایان

خود آموز خود اندیشی (۱۱۲۱)

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت چهارم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۵ ـ ۸۶)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

در این بود سر بر زمین فدا

که گفتند در گوش جانش ندا:

«قبول است، اگر چه هنر نیستش

که جز ما پناهی دگر نیستش»

معنی تحت اللف‍ظی:

در حال سجده در مقابل خدا، ندایی به گوش جانش رسید

که اگرچه هنری نداری، ولی چون در و درگاه دیگری نداری، حاجتت بر آورده می شود.

سعدی

در این دو بیت آخر این حکایت،

با بی شرمی خارق العاده ای دیالک تیک طبقه حاکمه و توده را به شکل دیالک تیک خدا و بنده بسط و تعمیم می دهد و در هم می شکند.

آنسان که آن به دوئالیسم همه چیز و هیچ تنزل می یابد و از هم می گسلد.

اکنون که انسان تا درجه سگ ولگرد بی ننگ و عاری سقوط کرده است و علیرغم بی اعتنائی ارباب، دل از بندگی او برنمی کند و وفادار مطلق می ماند، درگوشی ندا در می دهند که اگرچه پیر و بی ارزش و بی هنر است، ولی چون پناهی جز ما ندارد، می تواند در گوشه طویله اربابی بخوابد و از پس مانده غذای غلامان زندگی کند.

سعدی کاری جز انعکاس مناسبات زمینی در آیینه آسمان ندارد.

این عشق یک طرفه انسان نسبت به خدا،

انعکاس آسمانی ـ انتزاعی وابستگی مطلق بنده به بنده دار و رعیت به ارباب فئودال است.

این عشق کذائی در قاموس سعدی و حافظ به زهر ایدئولوژیکی آلوده است.

پایان تراژیک زندگی بندگان بی پناه و بی فردا دستپخت ایدئولوگ های مزدور و سرسپرده طبقه حاکمه ارتجاعی است.

این تراژدی می توانست زیر قلم نمایندگان طبقات مولد زره حماسه بپوشد و نظلم فئودالی ـ بنده داری را از بیخ و بن به لرزه در افکند و از انسان مولد نه سگ، بلکه فرمانروا بسازد.

ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم فلسفی (خ) خالی از تناقض بودن

Materialistische Dialektik als Methode und Methodologie

پروفسور دکتر ولفگانگ سگت

برگردان

شین میم شین

۱

  • خالی از تناقض بودن به سیستم ها، تئوری ها و به ویژه سیستم های اصول بدیهی علمی ئی اطلاق می شود که خالی از تناقض باشند، که فاقد تناقض منطقی باشند و یا نتوان تناقض منطقی ئی را از آنها نتیجه گرفت.

۲

  • منطق مدرن سه نوع خالی از تناقض بودن را مطرح کرده است که حاکی ازکمال آنها ست:

الف

  • هر سیستم اصول بدیهی وقتی از نظر سمانتیک (تعلیم علائم زبانی) خالی از تناقض است، که حکم منتج از آن به طور عام صادق باشد.

  • (سیستم اصول بدیهی منطق احکام هیلرت و اکرمن این صفت را دارد).

ب

  • هر سیستم اصول بدیهی وقتی به طور کلاسیک خالی از تناقض است، که از آن نتوان حکمی را همراه با نقض آن استنتاج کرد.

  • یعنی باید حداکثر یکی از آندو قابل استنتاج باشد.

۱

  • (سیستم اصول بدیهی منطق احکام هیلرت و اکرمن این صفت را دارد که نتیجه خالی از تناقض بودن سمانتیکی آن است).

۲

  • خالی از تناقض بودن کلاسیکی برای هر تئوری حاوی اهمیت خاصی است.

۳

  • زیرا از سیستم حاوی تناقض کلاسیکی می توان هر حکمی را (حتی هر حکم باطلی را) استنتاج کرد.

پ

  • هر سیستم اصول بدیهی از نظر سینتاکتیکی (جمله سازی) وقتی خالی از تناقض است که از آن نتوان هر حکمی را استنتاج کرد.

پایان

درنگی در مکررات مکرمات (۸۶)

درنگی

از

میم حجری

سکوت چیست به جز حرفهای ناگفته
فروغ فرخزاد


سکوت خیلی چیزها م یتواند باشد.


ضمنا
حرف ناگفته
هنوز حرف نیست.

حرف ناگفته
فکر است و نه حرف.


فکر زمانی تبدیل به حرف می شود که مادیت می یابد:

مثلا
بر زبان می آید
روی کاغذ می نشنید
تندیسی می شود

شعری می شود.


حرف = غلاف مادی خنجر انتزاعی (مجرد) اندیشه


روح

(مفهوم و اندیشه)

همیشه سایه ماده (واژه و جمله) را بالای سر خود دارد.

مارکس صلواة الله علیه

پایان

درنگی در فرمالیسم های دکتر بهروز آرمان و نیچه از آلمان (۷)

درنگی

از
شین میم شین


آخر "سزای آن کس که دروغ پرستِ ناپاک را به شهریاری برساند، چیست؟

پادافره ی (مجازات) آن بدکنش که مایه ی زندگی خویش را جز به آزار کشاورزانِ درست کردار و چارپایان بدست نیاورد، چیست؟

دانایی باید تا دانایی را بدین پرسش پاسخ گوید و بیاگاهاند.

مبادا که ازین پس نادان کسی را بفریبد!

معنی تحت اللفظی:

پیش شرط پیدا کردن پاسخ به پرسش های دوگانه استراتژیکی فوق الذکر

پیدا کردن علامه ای است تا به این پرسش ها، پاسخ دهد و علامه ای را آگاه سازد

و

دیگر نادانی، ندانی پیدا نکند که فریبش بدهد.

این شعار آرمانی (ایدئالی) شعرگونه بهروز آرمان به چه معنی است؟

برای پیدا کردن پاسخ به این پرسش و پاسخ

باید دوئالیسم هایی را از این شعار استخراج کرد

که در پشت پرده هارت و پورت خرناسه می کشند

و در دل بشریت رهیده از کابوس فاشیسم

وحشت بر می افکنند:

۱

دانایی باید تا دانایی را بدین پرسش پاسخ گوید و بیاگاهاند.

در این راه حل بهروز آرمان،

دیالک تیک نخبه و توده (اساسی ترین دوئالیسم تئوری فاشیستی نخبگان خوزه ارتگا گاسه)

به شکل دوئالیسم دانا و دانا بسط و تعمیم می یابد.

خرافه آگاهانیدن دانا توسط دانا

حیرت انگیز به نظر می رسد.

به همین دلیل باید پرسید:

منظور پیروان آرمان نیچه از دانش و دانایی و آگاهی چیست؟

ما در روند این تحلیل باید دنبال منظور حضرات از این مفاهیم دهن پرکن توخالی هم بگردیم.

در هر صورت

دکتر بهروز آرمان میان دانایان کذا و کذا رابطه سلسله مراتبی (هیرارشیکی) برقرار می کند:

دانای بلند پایه والا به آگاه سازی دانایان دون پایه اعلی می پردازد.

سؤال این است که این دانای تحفه نه طنز، باید از کجای نظنز پیا شود؟

ضمنا خصایص و مشخصاتش کدامند؟


۲

مبادا که ازین پس نادان کسی را بفریبد!

دکتر بهروز آرمان

در این جمله دیالک تیک فریب را

نخست به شکل دوئالیسم فریبکار و فریبخور و سپس به شکل دوئالیسم نادان و کس بسط و تعمیم می دهد.

سؤال این است که نادان چگونه می تواند نادان یعنی خنگ و خر باشد و ضمنا به خر کردن دیگران قادر باشد؟

اکنون سؤال مربوط به چیستایی دانش و دانایی و آگاهی، با چیستایی قریب و نادانی تکمیل می گردد.

منظور پیروان آرمانی نیچه از فریب و نادانی چیست؟

خصایص و مشخصات مشخص نادانان زیر قلم دکتر بهروز آرمان کدامند؟

۳

آخر "سزای آن کس که دروغ پرستِ ناپاک را به شهریاری برساند، چیست؟

حریف در این سؤال استراتژیکی ـ نیچه ئیستی اش،

دیالک تیک طبقه حاکمه و هیئت حاکمه

را

به شکل دوئالیسم کس شهریاری بخش و شهریار دروغ پرست ناپاک بسط و تعمیم می دهد.

حریف

با مفاهیم عهد بوق و چماق و چپق «می اندیشد.»

منظورش از شهریاری، حکومت است و منظورش از «به شهریاری رساندن»، اعطای قدرت به شهریار (هیئت حاکمه) است.

حالا باید سزای چنین کسی را (توده را؟) تعیین کرد.

سوبژکت تشخیص و تصمیمگیری در این زمینه کیست؟

۴

پادافره ی (مجازات) آن بدکنش که مایه ی زندگی خویش را جز به آزار کشاورزانِ درست کردار و چارپایان بدست نیاورد، چیست؟

حریف در این سؤال استراتژیکی اش

به مجازات طبقات اجتماعی ئی «می اندیشد» که بدکنش اند و منبع مایه و سرمایه زندگی شان، آزار کشاورزان درستکار و چارپایان است.

سوبژکت تصمیمگیری راجع به مجازات بدکنشان کذایی کیست؟

ادامه دارد.