از شاملوئیسم تا شاملوچیسم (۱۳)
برای خون و ماتیکهجویه احمد شاملوخطاب به دکتر حمیدی شیرازیویرایش و تحلیلازیدالله سلطان پور
۱ «این بازوان او ستبا داغ های بوسة بسیارها، گناهشوینک خلیج ژرف نگاهشکاندر کبود مردمک بی حیای آنفانوس صد تمناـ گنگ و نگفتنی ـباشعلة لجاج و شکیبائیمی سوزد.وین، چشمه سار جادویی تشنگی فزا ستاین چشمة عطشکه بر او هر دمحرص تلاش گرم همآغوشیتبخاله های رسواییمی آورد، به بار.شور هزار مستی ناسیرابمهتاب های گرم شراب آلودآوازهای می زدة بی رنگباگونه های او سترقص هزار عشوة دردانگیزباساق های زندة مرمر تراش او.گنج عظیم هستی و لذت راپنهان به زیر دامن خود داردو اژدهای شرم راافسون اشتها و عطشاز گنج بی دریغش می راند . . .»
اکنون
نظری دیگر، ژرفتر و با تأملی بیشتر
بر بخش آغازین این هجویه احمد شاملو می اندازیم:
سؤال این است که این زنتصویر احمد شاملو،
تصویر انتزاعی زنان متعلق به کدام طبقه اجتماعی است؟
۱
«این بازوان او ستبا داغ های بوسة بسیارها، گناهشوینک خلیج ژرف نگاهشکاندر کبود مردمک بی حیای آنفانوس صد تمناـ گنگ و نگفتنی ـباشعلة لجاج و شکیبائیمی سوزد.
این زنتصویر احمد شاملو
نتیجه تجرید زنان طبقه حاکمه است.
طبقه حاکمه ای که هم حمیدی شیرازی عضو نر آن است و هم احمد شاملو.
این زنان و نران (حمیدی شیرازی و احمد شاملو) وابسته به طبقه حاکمه،
جنده های ماده و نر نیستند و نمی توانند هم باشند.
چرا و به چه دلیل؟
۲
«این بازوان او ستبا داغ های بوسة بسیارها، گناهشوینک خلیج ژرف نگاهشکاندر کبود مردمک بی حیای آنفانوس صد تمناـ گنگ و نگفتنی ـباشعلة لجاج و شکیبائیمی سوزد.
به این دلیل که
جنده
ـ چه نر و چه ماده ـ
یکی از اعضای تحتانی ترین لایه جامعه بشری است.
یکی از اعضای لومپن پرولتاریا ست.
جنده
از دید خود جنده
حتی
زباله است.
کسی بازوان جنده ای را از فرط بوسیدن، داغدار نمی سازد.
چون جنده اصلا آدم حساب نمی شود.
ضمنا
نگاه جنده که خلیج ژرفی جلوه گر نمی شود.
همه حالات و حرکات و سکنات جنده
قلابی، مصنوعی (ساختگی، تئاترال)، تصنعی، تقلبی و توخالی اند.
حتی آخ و اوخ و جیغ و فریاد جنده
در روند عملیات مکانیکی جنسی،
فاقد اصالت
اند.
علاوه بر این
در مردمک چشمان جنده که فانوس صد تمنا با شعله لجاجت و شکیبایی نمی سوزد.
سؤال این است که این زنان منفور از دید احمد شاملو
اگر جنده نیستند،
کیستند و چیستند؟
۳
وین، چشمه سار جادویی تشنگی فزا ستاین چشمة عطشکه بر او هر دمحرص تلاش گرم همآغوشیتبخاله های رسواییمی آورد، به بار.شور هزار مستی ناسیرابمهتاب های گرم شراب آلودآوازهای می زدة بی رنگباگونه های او سترقص هزار عشوة دردانگیزباساق های زندة مرمر تراش او.
گنج عظیم هستی و لذت راپنهان به زیر دامن خود داردو اژدهای شرم راافسون اشتها و عطشاز گنج بی دریغش می راند . . .»
زن در این زنتصویر شاملو،
با همه نفرت انگیزی اش
صاحب شخصیت خاص خویش است.
نماینده علایق و امیال انسانی ـ طبیعی خاص خویش است.
آدم به تمام معنی است.
مظهر دیالک تیکی ظاهر و ذات زیبا ست.
درست به همین دلیل
توسط شاعر همزاد و همطبقه اش
تحقیر و تخریب می شود.
فاشیسم و فوندامنتالیسم
به لحاظ جنسیتی،
ایده ئولوژی نیمه نر جامعه بشری
است.
حضور بخشی از زنان عقب مانده در طویله های فاشیسم و فوندامنتالیسم،
تغییری در این محتوای جنسیتی آنتی فمینیستی (زن ستیز) ایده ئولوژی فاشیسم و فوندامنتالیسم نمی دهد.
آنتی فمینیسم (زن ستیزی) در ایده ئولوژی فاشیسم
خود،
دیالک تیکی از نفرت و نیاز است.
نیچه
هر چند شلاق به دست
به دیدن معشوق همطبقه ای اش می رود.
یعنی
نیاز به دیدن معشوق همطبقه ای اش دارد.
همین احمد شاملو که زنان همطبقه خود را بی حیا و بیمار جنسی و شهوت ران قلمداد می کند،
در
همین زنان،
چشمه آب حیات خود را می جوید و به خیال خود، می یابد.
این
دیالک تیک نفرت و نیاز
وقتی آشکار می گردد که همراه با این شعر شاملو،
شعر معروف دیگری از او تحلیل شود:
ماهی
ماهی
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
***
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو،
من آبگیر صافی ام، اینک به سحر عشق،
از برکه های آینه راهی به من بجو!
***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس
احساس می کنم
در هر رگم
با تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ای می زند جرس.
***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش
دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.
من بانگ بر گشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! »
پایان
ویرایش
از
یدالله سلطانپور
۴
در این شعر احمد شاملو
روی دیگر مدال دیالک تیکی نفرت و نیاز تبیین می یابد:
همان زن بی حیای منفور
همین زنی است که ماهی های سینه اش
یقین گمشده و حوایج ایده ئولوژیکی ـ استراتژیکی دیگر احمد شاملو
ست.
۱ «این بازوان او ستبا داغ های بوسة بسیارها، گناهشوینک خلیج ژرف نگاهشکاندر کبود مردمک بی حیای آنفانوس صد تمناـ گنگ و نگفتنی ـباشعلة لجاج و شکیبائیمی سوزد.
زنتصویری که احمد شاملو
در این هجویه
عرضه می دارد،
شباهت غریبی به لومپن پرولتاریا ـ تصویر دارد.
این زن
همانطور که ذکرش گذشت،
عضو ارگانیک طبقه حاکمه انگل است.
یعنی
متعلق به تحتانی ترین لایه جامعه نیست.
بلکه متعلق به فوقانی ترین طبقه جامعه طبقاتی است.
یعنی
نه، جنده
بلکه
عیاش
است.
فرق و تفاوت و تضاد جنده با عیاش همین جا ست:
الف
جنده عضو لحتانی ترین لایه جامعه طبقاتی است.
ب
عیاش عضو فوقانی ترین طبقه جامعه طبقاتی است.
۲
«این بازوان او ستبا داغ های بوسة بسیارها، گناهشوینک خلیج ژرف نگاهشکاندر کبود مردمک بی حیای آنفانوس صد تمناـ گنگ و نگفتنی ـباشعلة لجاج و شکیبائیمی سوزد.
چه بسا، اعضای نر و ماده مثلا اشرافیت فئودال و روحانی و بورژوازی
که
در نگاه سرسری، کمترین فرقی با جنده نر و ماده ندارند.
این اما فقط ظاهر قضیه است.
به روایاتی در طویله اسلامی عیران،
دختران و زنان متعلق به طبقه حاکمه
جندگی می کنند.
این ولی فرم و نمود قضیه است
که
دوربین غیر مجهز به مارکسیسم، عاجز از رؤیت آن است.
جماعت ساده لوح
سکس را می بینند و سکسمزد را
و
ساده لوحانه
نتیجه می گیرند که فلان نر و یا زن
جنده است.
اما از این خبرها نیست.
تعیین کننده
در این زمینه
تعلقات طبقاتی افراد مربوطه است.
ناظم حکمت در اثری تحت عنوان «منظره انسانی»،
جندگی زنان متعلق به اشرافیت فئودال ترکیه را طرح می کند،
ولی از حلش عاجز می ماند.
سؤال این است
که
چرا باید نران و زنان متعلق به طبقه حاکمه
که
در وفور نعمات از هر نوع به سر می برند،
جندگی کنند
و
ضمنا جنده ـ مزد بگیرند؟
۳
دلایل این استیل زیست،
متنوع اند:
الف
۱
دلیل اول آن،
نیاز سیری ناپذیر به سکس است.
۲
سکس
برای اعضای طبقه حاکمه انگل
ـ چه نر و چه ماده ـ
جای کار مادی را می گیرد.
کار مادی ئی که برای اعضای طبقه حاکمه، ننگین و ننگ آور است.
مال خر است.
۳
وجه مشترک عملیات جنسی و کار مادی،
ریاضت و زحمت عرقریز است.
۴
لذت کار مادی و عملیات جنسی
در همین ریاضت است.
۵
ما
با
دیالک تیک ریاضت و لذت
سر و کار داریم.
۶
اندام آدمی در روند عملیات جنسی به همان سان دچار زحمت و ریاضت فیزیکی می شود که در روند کار مادی،
مثلا کار گل.
۷
کار مادی
اما
ضمنا
به زندگی توخالی و بی معنی آدمی محتوا و معنا می بخشد.
۸
عملیات جنسی
هم
به زندگی توخالی و بی معنی اعضای علاف و عیاش طبقه حاکمه
«محتوا و معنا» می بخشد.
البته
توهمی از محتوا و معنا.
۹
برای اینکه عملیات جنسی
اگرچه عرقریز و درد انگیزو تن فرسا ست،
ولی کار به معنی حقیقی کلمه نیست.
۱۰
اصلا کار نیست.
۱۱
به همین دلیل
لذت ناشی از عملیات جنسی
آنی و گذرا ست.
۱۲
سکس
به همین دلیل
شباهت غریبی به مصرف مواد مخدر دارد.
۱۳
در نتیجه
کسی به معنی حقیقی کلمه اقناع جنسی نمی شود.
۱۴
به همین دلیل اعضای طبقه حاکمه
عیاشی پیشه می کنند که به ظاهر فرقی با جندگی ندارد.
۱۵
این زباله ها
حتی به عملیات جنسی دسته جمعی
و
به تعویض زنان و دختران و خواهران و مادران خود مبادرت می ورزند.
۱۶
هالی وود در این زمینه فیلم های متعدد و متنوع تهیه و عرضه کرده است.
۱۷
خیلی از اعضای طبقه حاکمه امپریالیستی
مثلا سناتورهای امریکا
حتی دختران نا بالغ همدیگر را آبستن می کنند.
۱۸
جنبش فمینیستی سطحی معروف به «می، توو» (به من هم تجاوز جنسی شده)
دال بر همین سیری ناپذیری اعضای علاف و عیاش طبقه حاکمه است.
۱۹
محبوبیت فراگیر شعر شاملو
در میان اعضای نر و ماده ی طبقه حاکمه علاف و عیاش
انعکاس همین روحیات و روانیات طبقاتی است:
سکس برای عیاش
بسان تریاک و هروئین
برای معتاد است.
۱۹
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوری ات
آزمون تلخ زنده به گوری
احمد شاملو
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوری ات آزمون تلخ زنده بگوری!
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که
قرارش نیست.
و فاصله
تجربه ای بیهوده است.
بوی پیرهنت
این جا
و اکنون.
کوه ها
در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضور مأنوس دست تو را می جوید .
و به راه اندیشیدن
یأس را
رج می زند،
بی نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی است
شانه ات مجابم (مغلوب کردن، جواب دادن) می کند
در بستری که عشق
تشنگی است
زلال شانه هایت
همچنانم عطش می دهد
در بستری که
عشق
مجابش کرده است
پایان
ویرایش از یدالله سلطان پور
سؤال این بود
که
چرا باید نران و زنان متعلق به طبقه حاکمه
که
در وفور نعمات از هر نوع به سر می برند،
جندگی کنند
و
ضمنا جنده ـ مزد بگیرند؟
دلیل اول آن،
نیاز سیری ناپذیر به سکس است.
۱
سکس
برای اعضای طبقات حاکمه انگل و استثمارگر و ستمگر
(اشرافیت برده دار، فئودال، روحانی و بورژوازی واپسین)
چیزی از جنس مذهب است.
۲
سکس
برای این جماعت
بسان مذهب
دیالک تیکی از آه و افیون
است:
الف
سکس
از سویی
به این جماعت رسیده به نیهلیسم (پوچی زندگی)
امید می دهد و آنها را از انتحار بازمی دارد.
آیدا
من همیشه وسوسه خودکشی داشته ام.
هنوز هم دارم.
(نورالدین سالمی، «بامداد در آینه»)
جریان باد را پذیرفتنو
عشق
راکه
خواهر مرگ است
من ـ زور احمد شاملو هم از «عشق» همان سکس است.
چون
اوج عملیات جنسی
(اورگاسم)
شباهت غریبی به آرامش ناشی از مرگ دارد.
ب
سکس
از سوی دیگر
به روح بی سامان و روان پریشان این جماعت،
سر و سامان و انتظام و آرامش می بخشد.
۳
سکس
برای این جماعت
مثل نماز برای مؤمنین است.
۴
اکنون باید به این سؤال جواب یافت
که
چرا اعضای متمول جامعه طبقاتی
برای سکس
سکسمزد می طلبند؟
این بدان می ماند که مؤمنی برای نماز خود
دستمزد
(نمازمزد)
بستاند.
چرا باید کسی برای سکس که نیاز صرفنظرناپذیر او ست،
ضمنا
سکسمزد بگیرد؟
۵
دلیل این کردوکار به ظاهر بیهوده و غیرمنطقی و ضمنا آبرو بر باد ده
این است
که
این جماعت علاوه بر سکس پرستی، پول پرست اند.
۶
پول پرستی
فرمی از کالا پرستی
(فتیشیسم کالایی، بت پرستی)
است.
۷
پول
کالای کالاها ست.
پول
برای این جماعت
معیار المعاییر
(معیار معیارها، تعیین کننده ترین و مهم ترین ملاک و معیار)
است.
۸
پول
برای این جماعت
همان خدای متعال و قدر قدرت و همه کاره و برآورنده همه حاجات
برای مؤمنین است.
پول
شخص شخیص خدا
ست.
۹
یکی از دلایل اینکه نران و دختران و زنان طبقات حاکمه
جنده خانه افتتاح می کنند
و
نه
حرمسرا
همین است:
الف
حرمسرا
به کاهش پول در کیسه این جماعت می انجامد.
ب
جنده خانه
به افزایش پول در کیسه این جماعت منجر می شود.
اگر کسی به همسر حرمسرا گرای عرعردوغان برخورد، بگوید.
۱۰
اینها
با تیر واحدی در آن واحد دو نشان الهی ـ آسمانی ـ آرمانی می زنند:
هم
به وفور سکس دسترسی پیدا می کنند
و
هم
به وفور پول.
ناظم حکمت از این ترفند اعضای طبقات حاکمه بی خبر بود.
درست به همین دلیل
واژه عشق در اشعار ناظم حکمت و احمد شاملو
حاوی دو محتوای متضاد است:
الف
عشق مورد نظر ناظم حکمت
عشق به معنی واقعی کلمه است
ب
عشق مورد نظر احمد شاملو
به معنی سکس است.
سکسی که نه سکس، بلکه مذهب است.
ادامه دارد.
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم اسفند ۱۳۹۷ ساعت 3:12 توسط سیاوش زهری
|