از شاملوئیسم تا شاملوچیسم (۹)
تحلیلی
از
یدالله سلطان پور
آخر
دوست محترم
این چه نوع « نقد» است که
شما
شاعر را « شیره ای» می خوانید؟
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من زنده یاد نصرت رحمانی ،
« نقد» مبتذل حمیدی شیرازی و محفل دولتی « مجله سخن » و ناتل خانلری در برخورد به نیما را تداعی می کند که بعد از ملاقات با او و در پاسخ به این پرسش که
« نیما را چگونه ارزیابی کردید؟»
گفته بودند:
« پیرمردی تریاکی که تکه پاره هایی را گوشه روزنامه نوشته بود...»
دکتر محمد قراگوزلو
در این کامنت حریف محترم
کلکسیونی از ایرادات فکری (بینشی) و اسلوبی (متدیکی) عرضه می شود
بررسی صبورانه ی این کامنت حریف محترم
می تواند
برای شناخت طرز «تفکر» و استیل زیستی و همزیستی شاملوئیسم و شاملوچیسم مفید افتد
البته
حریف محترم در این زمینه تنها نیست
تار و پود روشنفکریت بی بضاعت و فقیر وطن به زهر ایده ئولوژیکی شاملوئیسم و شاملوچیسم سرشته است
حریف محترم
نماینده رادیکال و افراطی گشتاورهای مهم شاملوئیسم و شاملوچیسم
از سویی
و
تنها شخصیت در جمع ناهمگون این جماعت است
که
توان خواندن و فهمیدن و نوشتن دارد
و این امتیاز
در جمع تضادمند این جماعت
خود نعمت بزرگی است
بقیه
جز نشخوار طوطی وش و غلط ـ غلوط بریده هایی از اشعار و افکار مشد احمد شاملو هنری ندارند
چه بسا به عوض حرف زدن، عرعر می کنند
با بقیه اصلا نمی توان لحظه ای طرف شد و در طرفة العینی پشیمان نشد
۱
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من
زنده یاد نصرت رحمانی
در این مفهوم حریف محترم
یکی از اساسی ترین خصوصیات شاملوئیسم و شاملوچیسم
نعره می کشد
حریف محترم
بی کمترین درنگ و بی کمترین دلیل
خویشتن خویش
را
به گود بحث می اندازد
خواننده و شنونده این سخن حریف محترم
عملا
از موضوع مورد بحث (محتوای شعر نصرت شیره ای) خارج می شود
و
بخش اعظم انرژی و نیروی فیزیکی و فکری اش
به «من» (اگوی) حریف محترم معطوف و مبذول می گردد
۲
شاملو
به عنوان مثال
می خواهد راجع به گوهرمراد (غلامحسین ساعدی) ابراز نظر کند
بدون کمترین دلیل و بدون کمترین نیاز
پیشایپش اعلام می دارد که ساعدی دیوانه بهترین دوست او بوده است
شعری از شاملو نمی توان پیدا کرد
که
در آن
من او
به طور آشکار و یا مستور
سانترالیزه نشده باشد
در کانون سخن قرار نگرفته باشد
مثال
برخاستن
چرا شبگیر میگرید؟
من این را پرسیده ام
من این را می پرسم
سؤال شاعر
به
دلیل گریه شبگیر
مربوط می شود
ولی شاعر فکر و ذکر دیگری و مهمتری در سر دارد
و
آن فکر دیگر و ذکر دیگر و مهمتر
به
خویشتن (اگوی) شاعر
مربوط می شود
و
نه به شبگیر و گریه شبگیر
به این مربوط می شود که سوبژکت (شاعر) چه کرده و چه می کند
بدین طریق، خود شاعر و پرسش استراتژیکی جهاندگرگونساز شاعر
سانترالیزه می شود
سؤال برای ما از دیرباز این بوده است
که
دلیل این اگوسانترالیزاسیون (خودمرکزیت بخشی)، اگوگرافی (خودنگاری) چیست؟
مثال دیگر
حریف دیگری می نویسد
از دارالعلم بیرون آمدم و به سوی خانه راه افتادم
دیدم عمله ای در خیابان نادر افشار درخت تنومندی را اره می کند
تف کردم بر صورت کثیفش
داد زدم سرش که ما به اکسیژن نیاز داریم
اینجا هم
خود حریف
سانترالیزه می شود
مثلا
علامه بودنش، در دارالعلم شق القمر کردنش، از نقش اکسیژن ساز درختان با خبر بودنش و جسارت مدنی و بدنی اش
برجسته، عمده، ایدئالیزه و سانترالیزه می شود
بدین طریق خواننده جفنگ حریف
در آیینه ذهنش
فقط حریف را می بیند و نه عمله و درخت و خیابان را و نه حتی نادر افشار را
سوبژکتیویسم معرفتی
هزاران جلوه وجلای تهوع آور دارد
که
همه بدون استثناء
به
درد طفره رفتن از تحلیل رئالیستی و راسیونالیستی قضایا
می خورند
و
نه
به درد روشنگری
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من زنده یاد نصرت رحمانی
« نقد» مبتذل حمیدی شیرازی و محفل دولتی « مجله سخن » و ناتل خانلری در برخورد به نیما را تداعی می کند که بعد از ملاقات با او و در پاسخ به این پرسش که
« نیما را چگونه ارزیابی کردید؟»
گفته بودند
« پیرمردی تریاکی که تکه پاره هایی را گوشه روزنامه نوشته بود...»
دکتر محمد قراگوزلو
حریف محترم
بی کمترین اعتنا به کامنت ما راجع به شعر نصرت شیره ای
خود را سانترالیزه می کند
این نکته را عمده می کند
که
او از مشاهده موضع ما نسبت به شعر نصرت شیره ای
به یاد کدام موضع چه کسانی و محافلی افتاده است
باز هم اوبژکت شناخت
(شعر نصرت شیره ای و تحلیل درست و یا نادرست ما از ایده ئولوژی شاعر)
نادیده گرفته می شود
خاک اندازی، همان و راهی سطل آشغال گشتن شعر و تحلیل شعر، همان
اینجا اما خواه و ناخواه مقایساتی صورت می گیرند
۱
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من زنده یاد نصرت رحمانی
« نقد» مبتذل حمیدی شیرازی و محفل دولتی « مجله سخن » و ناتل خانلری در برخورد به نیما را تداعی می کند که بعد از ملاقات با او و در پاسخ به این پرسش که
« نیما را چگونه ارزیابی کردید؟»
گفته بودند
« پیرمردی تریاکی که تکه پاره هایی را گوشه روزنامه نوشته بود...»
اولا
نصرت شیره ای با نیمای تریاکی یکسان جازده می شود
حتی اگر حریف محترم این نیت را نداشته باشد، در آیینه ضمیر خواننده و شنونده این کامنت، چنین انعکاس می یابد
نصرت شیره ای = نیمای تریاکی
ثانیا
سگان دایرة المعارف روشنگری با دکتر مهدی حمیدی شیرازی، محفل دولتی مجله سخن و ناتل خانلری
همسان و همسنگر جا زده می شوند
چه فخری برتر از این برای سگان توده که با ایده ئولوگ های طبقه حاکمه همفکر و همسنگر و همسفره تصور و تصویر شوند
البته شاید این هویت (یکسان انگاری) مورد نظر حریف محترم نباشد
هدف و آماج حریف محترم
قبل از همه
اگوگرافی و اگوسانترالیزسیون
است
بقیه چیزها بسته به بضاعت فکری و محتویات حافظه حریف محترم رقم می خورند
جالب این است که جمله واحدی را
یعنی قضاوت راجع به نیمای تریاکی را
یعنی
« پیرمردی تریاکی که تکه پاره هایی را گوشه روزنامه نوشته بود...»
را
نه یک نفر، بلکه یک محفل و چند نفر نمایندگی کرده اند
ما به عبث دنبال مؤلف این جمله گشتیم ولی نیافتیم
۲
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من زنده یاد نصرت رحمانی
« نقد» مبتذل حمیدی شیرازی و محفل دولتی « مجله سخن » و ناتل خانلری در برخورد به نیما را تداعی می کند که بعد از ملاقات با او و در پاسخ به این پرسش که
« نیما را چگونه ارزیابی کردید؟»
گفته بودند
« پیرمردی تریاکی که تکه پاره هایی را گوشه روزنامه نوشته بود...»
سؤال این است که تحلیل سگان توده از شعر نصرت شیره ای
چگونه می تواند حریف محترم را به یاد تحقیر نیمای تریاکی توسط ادبای طبقه حاکمه بیندازد؟
در همین تداعی حریف محترم،
یکی دیگر از نشانه های بارز شاملوئیسم و شاملوچیسم نعره می کشد
فرمالیسم معرفتی
چون هم حمیدی و یاران تریاکی بودن نیما را برجسته کرده اند
و
هم ما شیره ای بودن نصرت شیره ای را برجسته کرده ایم
حریف محترم با تکیه بر این عنصر فرمال
ضمن بی اعتنایی مطلق به محتوای طبقاتی دو نظر
علامت تساوی تحقیر آمیزی میان سگان توده و ادبای طبقه حاکمه گذاشته است
البته در زمینه فرمالیسم معرفتی هم
حریف محترم تنها نیست
اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران طویله جماران
مبتلا به این بیماری واگیر شرم انگیزند
مثال
نشانه
شغالی
گَر
ماهِ بلند را دشنام گفت
مشد احمد شاملو
شاملو هم در این شعر دست به مقایسه میان خود و منتقد زده است
خود را به ماه بلند تشبیه کرده است و منتقد را به شغال گر
فرمالیسم معرفتی هم همین است
ظاهر کریه شغال
در اثر ابتلای به بیماری گر (کچلی، ریختن مو و کراهت ظاهری)
از سویی
و
ظاهر زیبای ماه
یعنی بدر وارگی ماه و قرار داشتن ماه منور در دل آسمان
از سوی دیگر
هر دو
عناصر فرمال اند و تعیین کننده نیستند
جنده های پلی بوی و «صنایع» سکس و پورنو غیره هم ظاهری زیبا دارند
ولی حتی حریف فرمالیست محترم نمی تواند لحظه ای همشنین آنان گردد
چه رسد به همزیستی با آنان
شاملو بارزترین نماینده فرمالیسم معرفتی است
مثال دیگر
در میدان
شاملو
آنچه به دید می آید و
آنچه به دیده می گذرد
آن جا که سپاهیان
مشق ِ قتال می کنند
گستره ی چمنی می تواند باشد،
و کودکان
رنگین کمانی
رقصنده و
پُر فریاد .
اما آن
که در برابر ِ فرمان ِ واپسین
لبخند می گشاید،
تنها
می تواند
لبخندی باشد
در برابر ِ «آتش»
پایان
محتوای این شعر شاملو
مقایسه تمرین جنگ سپاهیان با تیرباران حریفی است
آنچه در این هارت و پورت شاملو برجسته می شود
ایدئالیزه می شود
به عرش اعلی برده می شود
سانترالیزه می شود و مورد تجلیل افراطی و خارق العاده قرار می گیرد
لبخند فرد مورد نظر در مقابل فرمان آتش است
واکنشی مطلقا فرمال و صوری است
احدی ملتفت محتوای فئودالی ـ فاشیستی این فرمالیسم معرفتی شاعر هروئینی نیست
برای این شاعر لاشخور
ماهیت طبقاتی و جایگاه اجتماعی تیرباران شونده
به قدر پشیزی حتی ارزش ندارد
تعیین کننده
برای او و امثال او
فرم اعدام است
لبخند در برابر فرمان آتش است
این سم ایده ئولوژیکی ـ فاشیستی
در آن واحد
حاوی چندین نکته معرفتی و اتیکی و استه تیکی و طبقاتی مهم وحشت انگیز است:
الف
تقدیس «شهید» به دلیل فرم رفتار در میدان اعدام
برای شاعر لاشخور لاشه پرست
فرقی نمی کند که این لبخند بر لبان سردار توده بشکفد
و
یا بر لبان لاشخوری فاشیست و فوندامنتالیست
تعیین کننده برای شاعر خر و خردستیز
فرم نمودین است و نه محتوای ماهوی
ب
اگر همین شهید که شاعر هروئینی بر او «نماز می برد»،
به هنگام فرمان آتش گریه کند و یا اخم کند و یا لبخند نزند
ارزش خسی و یا چسی را هم برای او و امثال او نخواهد داشت
پ
اگر احیانا طناب دار پاره شود و یا گلوله خطا رود و شهید، لبخند بر لب نمیرد
شاعر لاشه پرست همان واکنشی را نشان خواهد داد
که
میلیتاریست های لاشه پرست مرگ ستای ژاپن
نسبت به کامی کازه هایی نشان می دادند که زنده به خانه برمی گشتند
ت
اینجا مرگ است که مورد تجلیل فئودالی ـ فاشیستی قرار می گیرد
مرگ است که شاعر لاشه پرست هروئینی از آن
سرودی می سازد
اینجا نیهلیسم عملی محبوب فریدریش نیچه و نازیسم و فاشیسم و میلیتاریسم و فوندامنتالیسم است که تبلیغ می شود
نوشته ی سخیف و سطحی شما در باره ی دوست شاعر من زنده یاد نصرت رحمانی
« نقد» مبتذل حمیدی شیرازی و محفل دولتی « مجله سخن » و ناتل خانلری در برخورد به نیما را تداعی می کند که بعد از ملاقات با او و در پاسخ به این پرسش که
« نیما را چگونه ارزیابی کردید؟»
گفته بودند
« پیرمردی تریاکی که تکه پاره هایی را گوشه روزنامه نوشته بود...»
دکتر محمد قراگوزلو
ما اکنون بر شعری از حمیدی شیرازی راجع به نیما نظر می اندازیم
دکترمهدی حمیدی شیرازی
( ۱۲۹۳ ـ ۱۳۶۵)
نماینده شیراز در مجلس شورای ملی
ادیب
شاعر
استاد دانشگاه تهران در زمینه زبان و ابدیات فارسی
مترجم
منتقد
به شعر اگرچه کسی آشنا چو نیما نیست
سوای شعر خلافی میانه ما نیست
اگرچه واسطه انس ما همان شعر است
میان مان سر آن گفتگو ست، دعوا نیست
به پیش من همه اشعار او معمایی است
اگرچه در بر او شعر من معما نیست
شکسته مردی بگذشته عمر چهل است
به گوشه گیری کمتر از مرغ عنقا نیست
چنان که زندگی او جدا ست از دنیا
ترانه هاش تو گوئی از آن دنیا نیست
خودش بررآن که زما قرن ها دویده به پیش
به گوش ما سخنش ز این قبل خوش اوا نیست
مرا گمان که کسی با چنین عقیدت و فکر
ز نسل آدم و از دودمان حوا نیست
نخست بار که دیدم، گرفتمش چون دوست
که دوستی ثمر فکر و طرز انشاء نیست
ترانه خواند و گزم داد و سخت شیرین بود
از آنکه با غزلش زهر، کم ز حلوا نیست
دو قطعه خواند، فرحناک شام و روشن روز
دو قطعه شعر که روی زمینش همتا نیست
من از شنیدن آن تا خبر شدم، دیدم
که پیش چشمم جز تیرگی هویدا نیست
میان وحشت و غم، پیش دیده می رقصد
کف اطاق که از سقف آن مجزا نیست
به چشم دید کسی کاو شنید قطعه او
دقیقه ای که شب قبر آشکارا نیست
بخواند شعر و به من گفت زین دو قطعه شعر
کدام زیبا هست و کدام زیبا نیست؟
به خنده گفتم
ای اوستاد، هر دو یکی است
شنیده ای که جدا اصل سگ ز روبا (روباه) نیست
گر این عجایب محض است، آن غرائب صرف
یکی کم از دگری، ناپسند و رسوا نیست
ز من مپرس که خود هر چه هست اینقدر است
که پیش دیده من صورت تو پیدا نیست
اگر نخورده، سری ناگهان به خاره سخت
ز حال من خبرش همچو سنگ خارا نیست
بزرگ دریا مردا، سرم دوار گرفت
گناه بخت من است این، گناه دریا نیست
چو این شنید به گفتار خود گواه آورد
ز قول اجنبیانی که شان (که آنها را) سر و پا نیست
از این قبیل که نیما ست پیشتاز ادب
که سبک نیما الا که سبک نیما نیست
که او به ملک سخن صاحب بنای نو است
که بحر و قافیه در شعر او هویدا نیست
که در دل سخن او معانی تازه است
که کس بتندی او راه شعر، پیما نیست
جواب دادم
با آنکه اجنبی بوده است
بنای داوری اش بی اساس و در وا نیست (بی پایه و پا در هوا نیست)
در اینکه سبک تو خود سبک تو است، حرفی نیست
در اینکه تازه بود، نیز شبهه را جا نیست
ولیک اجنبی بیخبر چه می داند
لطائف سخنش کاش (که او را) زجد و آبا نیست.
به وصف اجنبیان در سخن فریب، مخور
که گوش اجنبیان پرده دل ما نیست
قضاوت دگران در زبان و گفته ی ما
کم از قضاوت ما در زبان آنها نیست
به گوش ایران این گفته نا خوش آیند است
به گفته دگران اعتماد پروا نیست
چنین سخن که تو را هست بوالعجب، سخنی است
که باز با همه شیرینی ات گوارا نیست
سه چیز هست در او
وحشت و عجائب و حمق
سه چیز نیست در او
وزن و لفظ و معنا نیست
اگر زمانی خود این سه بود و آن سه نبود
بعید نیست که شعری شود که شیوا نیست
ولی تو شعر شناسی که چیست در بر من:
گلی که خسته از او دیده ی تماشا نیست
یکی پرند سپید است نرم و رویا ست
گرچه رویا نیست
(معیوب)
به جان معنی پیچیده با لطافت و ناز
چنانکه حاجب عشق و حجاب سیما نیست
در آن ترانه موسیقی است و تابش صبح
به گوش، نغمه ی لالائی است و لالا نیست
به بحر و قافیه در گوش جان، خوش آهنگ است
که گر به گوش چنین نیست، روح بخشا نیست
در او نهفته هوایی ز عشق دلداری است
که گر ز آتش عشقی تهی است و بویا نیست
به لفظ و معنی، مجموع شادی است و غم است
دلی که بسته بدو شد، از او شکیبا نیست
نه لفظ تنها هست و نه معنی تنها ست
که شاهدی که بود ژنده پوش، رعنا نیست
حقیقت آنکه دو چیز است شعر
صنعت و ذوق
اگر نه، صنعت تنهاست، ذوق تنها نیست
گمان برند گروهی که غاقل از سخن اند
که لفظ و وزن قبائی به قد معنا نیست
مرا عقیده برآن است کاین خطا زآنجا ست
(معیوب)
مسلم است که پیش سخن فرو ماند
کسی که او را طبعی بلند و غرا نیست
مرا به جستجوی سبک تازه رغبت ها ست
ولی به گفتن شعر شکسته سودا نیست
به جور (؟) کهنه توانند فکر تازه کشید
اگر زبان سخنگوی، ناتوانا نیست
در این قصیده بببن (توجه کن)، قصه های نو بشنو
زهرچه خواسته ام یک نگفته بر جا نیست
ولی ادای سخن مشکل است و جانفرسا
چو کلک من همه را نیز کلک گویا نیست
پایان
ادامه دارد