شکوهِ خیزشِ مردمِ بی لبخند
و
یک نکته پیرامون شعارهای ارتجاعی
محمد قراگوزلو
منبع:
سیات اخبار روز
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
بر کدام جنازه زار می‌زند؟احمد شاملو
۱بر کدام جنازه زار می‌ زند این ساز؟ بر کدام مُرده‌ ی پنهان می‌ گریداین سازِ بی‌ زمان؟در  کدام غاربر کدام تاریخ می‌ موید این سیم و زِه، این پنجه‌ ی نادان؟بگذار برخیزد مردمِ بی‌ لبخندبگذار برخیزد!
کشف پیوند اوبژکتیو و سوبژکتیو (عینی، تجربی و منطقی)،
میان زاری ساز بر جنازه و مرده در غار و در تاریخ پر ادبار
با
خیزش مردم بی لبخند
کار آسانی نیست.
ضمنا
من ـ زور الف بامداد 
از
مردم بی لبخند 
چیست؟
ما
برای پیدا کردن پاسخ به این پرسش
و
کشف من ـ زور شاعر،
زور خود را می زنیم:
۲
بر کدام جنازه زار می‌ زند این ساز؟ بر کدام مُرده‌ ی پنهان می‌ گریداین سازِ بی‌ زمان؟در  کدام غاربر کدام تاریخ می‌ موید این سیم و زِه، این پنجه‌ ی نادان؟بگذار برخیزد مردمِ بی‌ لبخندبگذار برخیزد!
اگر
 ساز 
را 
از
 البسه سمبلیکی ـ استعاری  اش 
بیرون آوریم،
به 
توده 
می رسیم:
کسب و کار توده 
در
دیار عاشورا
و
در
سرزمین مرثیه و آه و اشگ و عزا،
زار زدن بر مرده ها ست.
سرزمینی 
که
غاری
را 
ماننده است
و
تاریخی
که
ننگ انگیز است و نه فخر انگیز.
نتیجه این تریاد مادی ـ مکانی ـ زمانی،
تشکیل توده بی لبخند
(اخمو، عبوس، دلگرفته)
است.
۳
بگذار برخیزد مردمِ بی‌ لبخندبگذار برخیزد!
 شاعر
یا
خواهان خیزش توده عبوس است
و
یا
اجازه خیزش به توده عبوس صادر کرده است.
شاید
در ادامه تحلیل
بهتر بتوان به من ـ زور شاعر پی برد:
۴
زاری در باغچه بس تلخ است زاری بر چشمه‌ ی صافی زاری بر لقاحِ شکوفه(باروری. ترکیب سلول‌های جنسی نر و ماده است که منجر به تشکیل سلول یاخته تخم می‌ شود)  بس تلخ است زاری بر شراعِ بلندِ نسیم(بادبان، هر چیزی که برافراشته شود) زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است. 
معنی تحت اللفظی:
زاری
در
باغچه
بر 
چشمه زلال و لقاح کذایی شکوفه و بادبان بلند نسیم و سپیدار سبز قد بلند
تلخ است.
این
بند شعر،
تکرار دیگرگونه بند قبلی شعر است:
در این بند شعر،
جای جنازه و مرده مدفون
را
چشمه صافی و لقاح شکوفه و شراع نسیم و سپیدار سبز 
گرفته است.
کشف بزرگ بامداد اول و آخر
در این بند شعر
جار زده می شود.
شق القمری
انگار.
شق القمر بی ربطی
ضمنا.
چون
ساز منفور
بر 
جنازه و مرده
زار زده است
و
نه
بر 
چشمه و نسیم و سپیدار.
ساز
خر
که 
نیست
تا
بر
چشمه و نسیم و سپیدار 
زار بزند.
این خود شاعر خودشیفته است
که
خوانندگان اشعار خود
را
خر
می انگارد 
و 
به
آنها
عندرزهای عادولفانه 
می دهد.
۵
بر برکه‌ ی لاجوردینِ ماهی و باد چه می‌ کند این مدیحه‌ گوی تباهی؟ مطربِ گورخانه به شهر اندر چه می‌ کندزیرِ دریچه‌ های بی‌ گناهی؟بگذار برخیزد مردمِ بی‌ لبخندبگذار برخیزد!  
معنی تحت اللفظی:
این
 مداح تباهی
بر 
برکه آبی ماهی و باد
چه می کند؟
 
این
مطرب قبرستان
در
زیر پنجره های معصومیت (؟)
در
شهر
چه می کند؟
 
بگذار 
مردم بی لبخند برخیزند.
در این بند واپسین شعر
دیالک تیک 
سازنواز و ساز
به شکل دیالک تیک مداح تباهی و مطرب گورخانه و توده گریان بسط و تعمیم داده می شود.
انتقاد شاعر این است
که
جای مرثیه خوان 
نه
لب برکه آبی،
بلکه
گورستان 
است.
نتیجه ای
که
شاگردان مدارس از این انشاء می گیرند،
این است
که
اجازه دهند
تا
توده عبوس 
(ساز زارنده)
برخیزد.
حالا
که
فهمیدیم
من ـ زور احمد شاملو
از
مفهوم «مردم بی لبخند» چیست، 
برمی گردیم به مقاله طویل دکتر محمد قراگوزلو:
 
شکوهِ خیزشِ مردمِ بی لبخند
 
دکتر محمد قراگوزلو
احتمالا
من ـ زور
مراد خود
را
در
این شعر نفهمیده است.
چون
خیزش مردم عبوس گریان در غار بر تاریخ کربلا  
که
شکوهی ندارد.
به 
سنگپاره بستن میخانه ها
به
 آتش کشیدن سینماها و جنده خانه ها
سوزاندن  جنده ها،
به
دوش کشیدن جنازه های جزغاله جنده ها
و
راه افتادن در شهرها
که
شکوهی ندارد.
 
اول. 
زمانی برای جفت کردن کفش اصلاح طلبان!
 
منظور مؤلف از «اول»،
احتمالا بخش اول مقاله است.
سؤال این است
که
چرا
نمایندگان شاملوئیسم و شاملوچیسم،
درست حرف نمی زنند؟
چرا دکتر دیار عه «هورا» و عا «شورا»،
از
نوشتن فصل اول و یا بخش اول،
ابا دارد؟
۱
اول. 
زمانی برای جفت کردن کفش اصلاح طلبان!
این نحوه نگارش،
فرمی
 از
 فرمالیسم
 است.
فرمی
 از
 فرمالیسم محض 
 (هگل) 
است.
فرمی بی محتوا و مطلقا توخالی است.

ما
با
این فرم از فرمالیسم
در
 خزعبلات جلال آل احمد
آشنا می شویم.
جلال آل احمد
آخوند زاده تا مغز استخوان مرتجعی بوده است.
همه هم و غم این لاشخور
مقاومت به هر قیمت در مقابل مدرنیته و دفاع با چنگ و دندان از سنت فئودالی بوده است.
 
او
اصلا
اندیشه و ایده به درد بخوری
برای برای تبلیغ نداشته است.
 به همین دلیل 
او
جای خالی اندیشه و ایده 
را
با
عناصر فرمال بی محتوا پر کرده است.

همین
روند و روال عوامفریبی 
با
توسل به فرمالیسم محض
را
دکتر علی شریعتی شیاد
ادامه داده است:
مثال:
دکتر شریعتی 
به
 ایدئالیزه کردن فاطمه دختر رسول اکرم
کمر برمی بندد.
اما
فاطمه 
بر عکس پدرش 
شق القمر که نکرده تا به عرش اعلی برده شود.
به همین دلیل
فرمالیسم محض
به خدمت گرفته می شود:
چه می توانم بگویم؟
از 
فاطمه 
بگویم؟
از 
زهرا 
بگویم؟
از
 نور دیده رسول خدا
بگویم؟
از 
همسر امیرالمؤمنین 
بگویم؟
از
مادر حسن 
بگویم؟
از
مادر حسین 
بگویم؟
از
مادر زینب 
بگویم؟
از
مادر بزرگ زین العابدین 
بگویم؟
و
الی آخر.
(نقل به مضمون)
۲
 
اول. 
زمانی برای جفت کردن کفش اصلاح طلبان!
در
  شاملوئیسم و شاملوچیسم
هم
همین فرمالیسم محض
جالی خالی خرد و اندیشه
را
پر می کند.
ضمنا
این تشبثات
به 
عنوان نوآوری عنقلابی (مدرنیزاسیون) جا زده می شود.
آنسان
که
لاشخوری در فرنگ
می گوید:
احمد شاملو
شاعری است
که
مخاطب ندارد.
پزشک خصوصی بی خبر از خدا و خرمای احمد شاملو
هم
جفنگ فرنگ 
را
ازبر می کند و تحویل شرف کیهان می دهد
تا
کیف خر کند.
لاشخور فرنگ
نمی داند
که
احمد شاملو
 به لحاظ مخاطب
کم ترین کم و کسری ندارد.
 
بخش اعظم روشنفکران طویله جماران
خیال می کنند
که
شعر
یعنی 
جفنگ خالی از خرد و اندیشه و ضد خرد و اندیشه
۳
زمانی برای جفت کردن کفش اصلاح طلبان!
این
عنوان بخش اول این مقاله مؤلف است.
باید در روند تحلیل این مقاله،
منظور مؤلف
را
از
این
عنوان
کشف کنیم.
۴
مستقل و مستغنی از هرگونه آمار تفصیلی
 آن چه در خیابان ها می گذرد 
به تمامی 
خیزش مردم فرودستی است 
که
 از 
سیاست های نئولیبرالی حاکمیت 
به ستوه آمده اند 
و 
نگفته
 پیدا ست 
که 
اکثریت مطلق آنان 
را 
ارتش ذخیره ی بیکاران، کارگران اخراجی و بیکار شده (تعدیل شده!!) 
و 
گرسنه گان (گرسنگان) شهری تشکیل می دهند.
مؤلف
در
این 
جمله
از
دو مفهوم مستقل و مستغنی بهره برگرفته است.
منظور او این است که بی اعتنا به دلایل آماری و بی نیاز از ارائه دلایل آماری،
می توان گفت
که
مردم فرودست
به پا خاسته اند.
منظور 
از 
مفهم مدرن «مردم فرودست»
 چیست؟
۵
مستقل و مستغنی از هرگونه آمار تفصیلی
 آن چه در خیابان ها می گذرد 
به تمامی 
خیزش مردم فرودستی است
 
این مفهوم مدرن که ورد زبان هر ننه قمری است،
احتمالا 
همزاد جمهوری جماران است.
شاید
ترجمه مفهوم فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ شیعی «مستضعفین» 
به
زبان فارسی 
باشد.
می توان گفت
که
دوئالیسم مستکبرین و مستضعفین
به صورت دوئالیسم فرادستان و فرودستان بسط و تعمیم یافته است.
فرودست 
در
فرهنگ واژگان فارسی
به 
معنی زیردست، زبون و پست 
آمده است.
مستقل و مستغنی از فانتزی
می توان گفت
که
مؤلف
دیالک تیک توده و طبقه حاکمه
را
به صورت دیالک تیک و یا دوئالیسم فرودستان و فرادستان بسط و تعمیم داده است.
این
اما
به چه معنی است؟
 
مستقل و مستغنی از هرگونه آمار تفصیلی
 آن چه در خیابان ها می گذرد 
به تمامی 
خیزش مردم فرودستی است 
که
 از 
سیاست های نئولیبرالی حاکمیت 
به ستوه آمده اند 
و 
نگفته
 پیدا ست 
که 
اکثریت مطلق آنان 
را 
ارتش ذخیره ی بیکاران، کارگران اخراجی و بیکار شده (تعدیل شده!!) 
و 
گرسنه گان (گرسنگان) شهری تشکیل می دهند.
۱
مستقل و مستغنی از هرگونه آمار تفصیلی
 آن چه در خیابان ها می گذرد 
به تمامی 
خیزش مردم فرودستی است
از 
دید نماینده شاملوچیسم
خیزش اخیر،
خیزش مردم فرودست است.
به
زبان اجامر فئودالی ـ فوندامنتالیستی
خیزش مستضعفین
 است.
واژه های اعضای جامعه
آیینه های جهان بینی آنها
 و 
شناسنامه های طبقاتی آنها 
هستند.
دشمنان توده
شم تیزی در بازشناسی ماهیت طبقاتی واژه ها دارند.
 
ما
صد سال پیش
مطلبی ترجمه کرده بودیم
و
به
 یکی از مجلات اولترا چپ برای انتشار فرستاده بودیم.
 
حریف
بی کمترین تأمل و درنگ
نوشت
که
واژه های ما
توده ای
اند.
 
۲
 
مستقل و مستغنی از هرگونه آمار تفصیلی
 آن چه در خیابان ها می گذرد 
به تمامی 
خیزش مردم فرودستی است
اجامر طبقه حاکمه امپریالیستی
در 
کلیه رسانه ها
انضباط  آهنینی
در 
زمینه استفاده از مفاهیم (واژه ها)
از خود بروز می دهند.
از آن جمله اند، مفاهیم و مشتقات مفاهیم اینتر اکتیو و تیم ورک.
استفاده از مفهوم فرودست تصادفی نیست.
توده
بدین طریق
به
مثابه مشتی زبون و پست و فرومایه (نیچه) تصور و تصویر می شود.
حالا
حتما
حریف بیداری خواهد پرسید:
اگر چنین است،
پس
چرا مؤلف از شکوه خیزش «زباله ها» سخن دارد:
شکوهِ خیزشِ مردمِ بی لبخند
  
۳
برای پیدا کردن پاسخ به این پرسش
باید 
با
شاملوئیسم
(نیچه ئیسم،  فاشیسم و فوندامنتالیسم)
آشنا بود:
من همدستِ توده‌ امتا آن دَم که توطئه می‌ کند، گسستنِ زنجیر راتا آن دَم که زیرِ لب می‌ خندددلش غنج می‌ زندو به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب می‌ کند.غنج زدن دل برای چیزیبهمعنی داشتن آرزوی عمیق چیزی   اما برادری ندارمهیچگاه برادری از آن دست نداشته‌ امکه بگوید:«آری»: ناکسی که به طاعون آری بگوید و نانِ آلوده‌ اش را بپذیرد.پایانویرایشازتارنمای دایرة المعارف روشنگری
موضع نمایندگان شاملوئیسم و شاملوچیسم
نسبت 
به
 توده
در 
این شعر شاملو و در این مقاله مؤلف
و
موضع آنان
نسبت
 به 
نخبه
در دیگر اشعار و آثار آنان
تبیین استه تیکی ـ هنری و «تئوریکی»  
می یابد.
 
ما
بهتر است
که
این شعر شاملو
را
زیر ذره بین تحلیل دیالک تیکی بگذاریم:
 
 ۴ من همدستِ توده‌ ام
 
شاملو
در این شعر
خود
را
نه
بسان سیاوش کسرایی
رهرو راه توده،
بلکه
همدست توده 
قلمداد می کند.
 
نه
حتی
طرفدار توده.
 
تفاوت و تضاد ایندو 
اما 
چیست؟
۵
 من همدستِ توده‌ ام
در این جمله شاملو،
دوئالیسم و یا دیالک تیک توده و نخبه
به شکل دوئالیسم من و توده بسط و تعمیم یافته است.
نقش تعیین کننده در این دوئالیسم نخبه و توده،
از آن نخبه (من احمد شاملو و بقیه شاملوچی ها) است.
در 
اشعار سیاوش کسرایی و یا محمد زهری
(شعرای توده و حزب توده)
اما
نقش تعیین کننده در دیالک تیک توده و شخصیت و یا شاعر
از آن توده است.
شخصیت
 سگ سرسپرده توده 
است.
شخصیت
 مدافع منافع استراتژیکی توده
 است.
۶
من همدستِ توده‌ ام
 
همدستی شاملو با توده
حتی
همدستی بی قید و شرط نیست.
شاملو 
(در سنت نیچه و هیتلر و خمینی و غیره)
دشمن طبقاتی و عضوی (ارگانیک) توده 
و
طرفدار مؤمن نخبه است.
ولی
اگر
توده دنباله رو
پیشوایی
رسولی 
فقیهی
امامی
شود
و
به 
ساز نخبه برقصد،
شاملو 
و
 نوچه های شاملوئیستی و شاملوچیستی
هم
همدست توده (مردم فرودست، فرومایه) 
خواهند بود
و
برای شهدای راه خر
اشعار سوزناک
خواهند سرود و مقالات عنقلابی خواهند نوشت.
ادامه دارد.