https://i.zamaneh.media/u/wp-content/uploads/2024/09/DSC04516_21-600x3431-1.png?width=1000

فریدون تنکابنی

درنگی

از

شین میم شین

کودک استثنایی

همین که نوزاد به دنیا آمد، پزشک ضربه‌ای به پشتش زد تا مانند همه نوزادان نفس بکشد و به گریه بیفتد.

نوزاد نفس کشید، اما بر خلاف نوزادان دیگر به گریه نیفتاد

بلکه با صدایی رسا این جمله‌ها را بر زبان آورد:
«منت خدای را عزوجل

که طاعتش، موجب قربت است و به شکر اندرش، مزید نعمت.
هر نفسی که فرو می‌رود، مُمِد حیات است

و

چون بر می‌آید مُفَرَح ذات.»


پزشک با شگفتی و ناباوری تمام،

ضربه دیگری به پشت نوزاد زد.


نوزاد این بار گفت:
«از صدای سخن عشق ندیدم،

خوش‌تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.»


پزشک با خود گفت:

«این کودک استثنایی است و مغز نابغه‌ها را دارد.
مسلماً در این جامعه هشلهف عقب‌مانده دچار زحمت و دردسر خواهد شد.
بهتر است نیمی از مغزش را درآورم.»


پزشک نوزاد را عمل کرد و نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربه‌ای به پشتش زد.

نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخم‌هایی هست که روح را در انزوا مثل خوره می‌خورد و می تراشد.»


پزشک ضربه دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید که می گوید:
«من مسلمانم
قبله‌ام، یک گل سرخ،
جانمازم چشمه، مهرم نور،
دشت سجادهٔ من»


پزشک با خود گفت:
«خیر درست شدنی نیست.
بهتر است بقیه مغزش را هم بیرون بیاورم.
اصلاً مغز به چه دردش می‌خورد.
بی‌مغز بهتر و راحت‌تر زندگی خواهد کرد.»


پزشک بقیه مغز نوزاد را هم بیرون آورد و باز ضربه‌ای به پشت او زد،
نوزاد این بار فریاد برآورد:
«مرگ بر بی‌حجاب!
مرگ بر لیبرال!
مرگ بر مطبوعات!
مرگ بر دانشجو!
حزب الله بیدار است، از دانشجو بیزار است.»

پایان

ادامه دارد.