سیری در رباعیات عمر خیام (۱)

عمر خیام

(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
آثار:
رسالة فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس
رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب)
القول علی اجناس التی بالاربعاء (موسیقی)
رساله در جبر
رباعیات خیام
موضوع پژوهش:
ستاره شناسی
تدوین تقویم جلالی
فلسفه طبیعی (مادی)
منطق و متافیزیک
مثلث خیام- پاسکال
چهارضلعی خیام - ساکری


تحلیل واره ای از شین میم شین


1
تحلیل رباعی

• برخیز و بیا بتا، برای دل ما
• حل کن به جمال خویشتن، مشکل ما

• یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
• زان پیش، که کوزه‌ها کنند از گل ما

حکم اول
• برخیز و بیا بتا، برای دل ما
• حل کن به جمال خویشتن، مشکل ما

• عمر خیام در این حکم، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک جمال و حل مشکل بسط و تعمیم می دهد.
• او برای حل مشکل خویش، انسانی دیگر را آلت دست قرار می دهد، انسانی که «هنرش» فقط داشتن صورت زیبا (جمال) است.
• اگر او جمال نمی داشت، بود و نبودش برای خیام یکسان بود و اگر خود خیام مشکلی نمی داشت، به دعوت از بت کذائی مبادرت نمی ورزید.
• خیام ـ چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه نداند ـ بت زنده و جاندار را انسانیت زدائی می کند و تا حد اشیاء تنزل می دهد و چون عملا پرستشی در کار نیست، بت زنده و جاندار تا حدی بمرابت نازلتر از بت معمولی تنزل می یابد و تحقیر و تخریب می شود.

• بدین طریق تفاوت ماهوی میان انسان و پیاز و سیب زمینی از بین می رود.

• آنچه حفظ و عمده می شود، فونکسیون بت زنده و پیاز و سیب زمینی مرده است:
• رفع نیازهای مادی و معنوی شاعر.

• نتیجتا ما اینجا با داد و ستد راستین سروکار نداریم.
• اینجا در واقع، دو انسان در مقابل هم قرار نمی گیرند تا به مبادله کالاهای خویش بپردازند.

• اینجا انسانی خوش سیما به کالا تبدیل می شود، اوبژکت واره و چیزواره می شود.

حکم دوم
• یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
• زان پیش، که کوزه ‌ها کنند از گل ما

• خیام در این حکم، دلیل دعوت بت زیبا را تشریح و اثبات می کند.
• از مشکل و چگونگی حل آن ـ لام تا کام ـ حرفی در میان نیست.

• میان حکم اول و حکم دوم رابطه منطقی وجود ندارد.
• به چنین پدیده ای در دیوان حافظ نیز بکرات برخورد می کنیم:
• هر غزل حافظ چه بسا وصله هائی بی ربط به هم از پارچه های مختلف اند و فقط بطور فرمال به هم پیوسته اند، نه بلحاظ منطقی و مضمونی.

• دلیل خیام برای دیدار، شراب خواری است.
• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا خیام شرابش را به تنهائی نمی خورد؟
• احتمالا بت زیبا نقش «چاشنی» را بازی می کند.

• خیام برای اثبات ضرورت شراب خواری به خاک، یعنی به منشاء کوزه اشاره می کند.
• کشف بزرگ او این است که انسان پس از مرگ به خاک بدل می شود.
• او این کشف کذائی خود را بارها در فرم های مختلف تکرار خواهد کرد، کشفی که اصولا کشف نیست.

• قصه خلقت در قرآن نیز حاکی از آن است که جبرئیل به فرمان خدا مجسمه آدم و حوا را از خاک ساخته است و انسان پس از مرگ به خاک بدل می شود.

• بنظر خیام، قبل از اینکه از ما کوزه سازند، باید کوزه را از شراب خالی کنیم.
• سخن کوتاه، چون خواهیم مرد، پس باید شراب خورد.

• خوردن شراب ـ به معنی واقعی کلمه ـ یعنی از کار انداختن قوه تفکر.

• بنابرین، نتیجه حاصل از حکم خیام این می شود که چون خواهیم مرد، پس بهتر است که خود را مسموم کنیم و مغز خود را از کار باندازیم.

• چنین کاری به معنی خودستیزی و خردستیزی است.
• می توان گفت که خیام ـ حداقل در این رباعی ـ راه نجات از مرگ را در خودستیزی و خردستیزی می داند.

• شرابخواری اما می تواند به معنی حظ و لذت از زندگی تفسیر شود:
• به جای رنج و زحمت و درد و اندوه بهتر است که خوش باشیم!

• بنابرین، می توان گفت که خیام در این حکم، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک کار و عیش بسط و تعمیم می دهد و بعد آن را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز تخریب می کند.

• زیرا او عملا قطب لذت (عیش) را مطلق می کند و قطب ریاضت (کار و زحمت) را دور می اندازد.

• این به معنی توصیه و تبلیغ تنبلی و تن پروری است.

• در منطق خیام، کوزه گشتن انسان اجتناب ناپذیر است و علیه آن نمی توان کاری کرد:
• مرگ شتری است که دم در هرکس خواهد خوابید.

• در جهان بینی خیام، تنها راه نجات از مرگ خودستیزی و خردستیزی و یا خوشباشی موقتی است.
• آنچه که خیام از این مهلکه ناگزیر کوزه گشتن انسان نجات می دهد، لحظات کوتاه لذت است و بس.

• سعدی هم بسان خیام، قطب لذت را در دیالک تیک ریاضت و لذت مطلق می کند، ولی نه لذت دنیوی و مادی، بلکه لذت اخروی را.
• آلترناتیو سعدی بخشندگی گنج و ملک و مال است برای تهیه سرائی در جهان دیگر و برخورداری از لذت ابدی.

2
تحلیل رباعی

• چون عهده نمی‌شود، کسی فردا را
• حالی خوش کن، تو این دل شیدا را

• می نوش به ماهتاب، ای ماه، که ماه
• بسیار بتابد و نیابد ما را

حکم اول
• چون عهده نمی‌شود، کسی فردا را
• حالی خوش کن، تو این دل شیدا را

• خیام در این حکم، دیالک تیک حال و آینده را به شکل دیالک تیک امروز و فردا بسط و تعمیم می دهد و سپس آن را به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ تخریب می کند:
• خیام حال (امروز) را عمده و مطلق می کند و تا حد همه چیز ارتقا می دهد و فردا را به دلیل نبود کسی برای تضمین آن، تا حد هیچ تنزل می دهد و دور می اندازد.

• فرمان اخلاقی بی چون و چرای خیام به شرح زیر فرمولبندی می شود:
• کسی نیست تا فردا را ضمانت کند، پس زنده باد امروز!

• انکار فردا (آینده) و یا کم بها دادن بدان، نتیجه اش درجا زدن در زمان حال خواهد بود.
• نتیجه اش خودداری از برنامه ریزی برای زندگی و تعیین هدف و آماج برای آن خواهد بود.
• بدین طریق انسان پیرو فلسفه خیام در زمان حال دائم و پایان ناپذیر زندگی خواهد کرد.

• انسانی بی فردا و بی دورنما خواهد بود.

حکم دوم
• می نوش به ماهتاب، ای ماه، که ماه
• بسیار بتابد و نیابد ما را

• حالا که برای فردا ضامنی وجود ندراد، پس باید زمان حال را از طریق میخواری نجات داد.
• ظاهرا در جهان بینی خیام، همه چیز در حال فروپاشی است.
• امید به فردا، حتی در عالم خیال محال است.

• دلایل عینی و ذهنی این نیهلیسم خیام باید کشف شوند.

• خیام به سبب بی فردائی، در صدد نجات امروز است، به سبب ناامیدی از نجات روند در پی نجات لحظه است.

• می توان گفت که خیام دیالک تیک لحظه و روند را به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ تخریب می کند.
• زیرا خیام لحظه را مطلق می کند و روند را دور می اندازد.

• لذت خیام، لذتی موقتی، لحظه ای، دروغین و فریبا ست.

• او می داند که لحظه تنها و تنها در دیالک تیک لحظه و روند نجات پذیر است، نه به تنهائی.

• و نیهلیسم در همین وقوف به محال بودن نجات لحظه آشیان دارد.

• هر چیز در داربست دیالک تیکی اش قابل حل و فصل است.
• جزء در دیالک تیک جزء و کل معنا کسب می کند و می تواند نجات یابد، لحظه و فرد نیز به همین سان، در دیالک تیک لحظه و روند و در دیالک تیک فرد و همبود (جامه).

• کسی که قصد نجات فردی خود را دارد، آب در هاون می کوبد.

• در خارج از دیالک تیک فرد و جامعه، نه فرد رستگار می شود و نجات می یابد و نه جامعه.

• فلسفه خیام را بورژوازی واپسین و معاصر دیری است که همراه با دیگر خرافه های عهد عتیق در فرم های گونه گون به خدمت گرفته، نمایندگی و تبلیغ می کند.

• مراجعه کنید به پایان انتقاد از سرمایه داری؟

• ما گوشه هائی از این تحلیل ارزشمند را برای نشان دادن وجوه تشابه نقل می کنیم:

• «وقتی گذشته حلاجی نشود، آینده به عنوان تکرار موبموی زمان حال استنباط می شود.
• با صدور فرمان در جا زدن در زمان حال، هرگونه شانس تغییرات ضرور برباد می رود.
• بدون زیر علامت سؤال قرار دادن زمان حال، خطر آن می رود که توان مخرب «جامعه مدرن» بی کم و کاست بکار افتد.»

• «اگر قرار بر این باشد که بشریت آینده روشنی داشته باشد، پس نباید گذشته و حال را بطور گذرا از نظر بگذرانیم.
• اگر ما هزاره سوم را بر این شالوده بنا کنیم، بدون شک شکست خواهیم خورد و نتیجه این شکست، یعنی آلترناتیو یک جامعه نوعبارت خواهد بود از ظلمات!» (هوبس باوم)

• «معلوم است که اشاعه انبوهی از اینگونه معیارهای فکری که تمیز زشت از زیبا، دروغ از حقیقت، خیر از شر را ناممکن می سازند، برای زبدگان قدرت بسیار خوشایند باشد.
• زیرا ببرکت آن می توان مسئولیت خود را نسبت به توسعه فجایع تمام ارضی و امکان عمل دگرگونساز اجتماعی پرده پوشی کرد.

• اگر برای جامعه رقابت و خودپرستی، آلترناتیوی وجود نداشته باشد، دیگر محکوم کردن بی عدالتی موجود بیهوده خواهد بود و شرکت در فعالیت سیاسی ضد و نقیض (پارادوکسی) جلوه خواهد نمود.

• این موضعگیری های تئوریکی ـ بلحاظ جهان بینی و معرفتی ـ نظری ـ با جزمیت نئولیبرالی همراهند که هرگونه مداخله در «منطق بازار» (که در حقیقت «منطق قدرت» است) را علت همه بدبختی های موجود قلمداد می کند.

• مردم باید با خونسردی و بی خیالی (این توصیه فلسفه «پست مدرنیستی» دیسکورس نیز هست) تسلیم قضا و قدر شوند و با این باور که دنیا همانطور است که باید باشد، راضی و خشنود خرناسه سر دهند.

• تلاش برای درک شرایط عینی زندگی خود و اندیشیدن به دورنمای تحولات واقعی به عنوان اقدامی ضد دموکراتیک و خود کامه به باد ناسزا بسته می شود و بی اعتبار می گردد.» (پایان نقل قول)

• حالا می توان بروشنی دید که میان ایدئولوژی خیام و ایدئولوژی بورژوازی امپریالیستی چه وجه تشابه شگفت انگیزی وجود دارد.
• آنگاه می توان فهمید که چرا رباعیات خیام به زبان های مختلف ترجمه و اندیشه های او بطرق مختلف ترویج داده می شوند.

پایان

 


تحلیل رباعی


• قرآن که مهینکلام خوانند آن را
• گهگاه، نه بر دوام خوانند آن را

• بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
• کاندر همه جا مدام خوانند آن را

 

حکم اول

• قرآن که مهینکلام خوانند آن را
• گهگاه، نه بر دوام خوانند آن را

• خیام در این بیت، دیالک تیک گسست و پیوست را به شکل دیالک تیک گهگاه و دوام بسط و تعمیم می دهد تا بهانه ای برای مقایسه قرآنخوانی و شرابخواری سرهم بندی کند.
مقولات «گسست» و «پیوست» از مقولات مهم فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی اند که برای توضیح روند توسعه، نفی دیالک تیکی و دیالک تیک کهنه و نو بکار می روند.

• توسعه چیزها، پدیده ها و سیستم ها همواره از معبر دیالک تیک گسست و پیوست می گذرد:
• نو نه به نفی مکانیکی کهنه، بلکه به نفی دیالک تیکی آن مبادرت می ورزد.
• نو کهنه را بکلی تار و مار و نابود نمی سازد.
• نو جنبه های مثبت و بالنده کهنه را حفظ می کند، به خدمت می گیرد و توسعه می دهد: (پیوست)
• نو اما جنبه های میرنده، مزاحم و دست و پاگیر کهنه را تار و مار و نابود می سازد: (گسست)

• درک دیالک تیک پیوست و گسست هم در شناخت چند و چون روندهای طبیعی و اجتماعی و هم در پراتیک و کردوکار اجتماعی انسان ها از اهمیت تعیین کننده برخوردار است.

• این ادعای خیام که قرآن گهگاه خوانده می شود، حاکی از این حقیقت امر است که قرآن به مثابه کتابی عادی مورد مطالعه و حلاجی قرار نمی گیرد، بلکه به عنوان کتاب مقدس بر سر گور این و آن و یا بطور طوطی وار به عنوان کار ثواب و کسب اجر اخروی خوانده می شود.
• در دیگر ادیان بزرگ نیز کم و بیش همین روند و روال مرسوم است.

 

حکم دوم

• بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
• کاندر همه جا مدام خوانند آن را

• در قاموس خیام، اگر در زمینه قرائت قرآن، گسست حاکم است، در زمینه خوردن شراب، پیوست فرمانفرما ست.
• بنظر او شراب را همیشه می خورند، نه هر از گاهی.
• البته خود خیام بهتر از هر کسی می داند، که میخواری مدام و بی امان به الکلیسم می انجامد که یکی از خطرناکترین و بدترین بیماری ها ست.

• البته منظور خیام از این مبالغه، اشاره به اهمیت میخواری است.

• نمایندگان فرماسیون های واپسین می را برای گریز از تأمل و تفکر لازم دارند، برای از کار انداختن دستگاه فکری مزاحم خویش، برای تخریب خانه خرد خویش.

• می برای خیام واره ها جزو مواد مخدر است.

 

4
تحلیل رباعی


• گر می نخوری طعنه مزن مستان را
• بنیاد مکن تو حیله و دستان را

• تو غره بدان مشو که می می نخوری
• صد لقمه خوری که می غلام ا‌ست آن را

 

حکم اول

• گر می نخوری طعنه مزن مستان را
• بنیاد مکن تو حیله و دستان را

• خیام در این بیت، به جای توضیح مستدل و علمی مسئله مورد بحث به تخطئه منتقدین می پردازد و شیوه چالشی را بنیانگذاری می کند که همچنان و هنوز در جهان خردستیز رواج جدی دارد و سدی جدی در برابر روشنگری است.

• دیگر کسی به توضیح موضوع مورد بحث نمی پردازد، دیگر کسی زحمت توضیح اوبژکت و یا موضوع شناخت را به خود نمی دهد، بلکه یکباره ویراژ می دهد و سوبژکت مخالف را به آتش رگبار افترا، استهزا، ناسزا و توهین می بندد.
• خیام منتقد میخواری را به طعنه زنی و خدعه گری متهم می کند.

 

حکم دوم

• تو غره بدان مشو که می می نخوری
• صد لقمه خوری که می غلام ا‌ست آن را

• خیام در این بیت، اتهام دیگری را بر اتهامات قبلی اضافه می کند و روشنگر و منتقد را به خوردن لقمه حرامتر از می متهم می سازد.

• خیام با تردستی خارق العاده ای مسئله مورد بحث را شخصی و سوبژکتیف می کند.

• شیوه بحث خیام، شیوه ای مخرب، روشنگری ستیز و غیرمنطقی است.

• این شیوه را نه انسان های صادق و خیرخواه، بلکه عوامفریبان به خدمت می گیرند.

• چون اینجا مسئله این نیست که منتقد پارسا و یا حرامخوار است.
• مسئله مورد بحث نفس میخواری است که به تخریب بی برگشت جسم و روح منجر می شود.

• منتقد ـ بی اعتنا به پارسائی و حرامخواری او ـ میخواری را مورد انتقاد قرار می دهد.
• اوبژکت شناخت نه پاکی و پارسائی منتقد، بلکه میخواری است.

• خیام هم باید قبل از همه به این مسئله بپردازد و بعد بنوبه خود او را نهی از منکر و امر به معروف کند.

• ما صدها سال بعد در فلسفه حافظ به همین شیوه ضد اجتماعی انتقادستیز بکرات برخورد می کنیم:

 

حافظ

• عیب رندان مکن، ای زاهد پاکیزه سرشت
• که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت

• حافظ هم در این بیت، به جای تأمل در زمینه انتقاد و پاسخ به انتقاد، سوبژکت مخالف میخواری را به خمپاره تخطئه می بندد و از عرصه بدر می راند.
• دلیل حافظ این است که هر کس به سزای عمل خود خواهد رسید و لذا کردوکار هرکس ربطی به دیگر اعضای جامعه و همبود ندارد:

 

حافظ

• من اگر نیکم و گر بد، تو برو، خود را باش
• هر کسی آن درود، عاقبت کار، که کشت

• حافظ در این بیت پیوند اعضای جامعه را به خدعه از هم می گسلد و آنها را اتم واره (اتمیزه) می کند.
• آن سان که هرکس در کردوکار خویش مطلقا آزاد تلقی می شود.
• بدین طریق روشنگری و انتقاد اجتماعی بی اعتبار می گردد و بی بند و باری مورد مدافعه قرار می گیرد.

• ظاهرا در فلسفه حافظ کسی نباید عیب همنوع خویش را نقد کند و در جهت تصحیح آن تلاش ورزد.

• حافظ همین رهنمود خیام را مو به مو از آن خود کرده و هر منتقد و روشنگری را به تزویر و تظاهر و ریا و خدعه و نیرنگ متهم می کند.

• اشکال اصلی این طرز استدلال آنجا ست که به جای پاسخ به انتقاد بجا و یا نا بجا، لجن پراکنی به منتقد صورت می گیرد.
• این شیوه برخورد معنائی جز طفره رفتن لومپنانه از پاسخ به انتقاد دیگران ندارد.

 

5
تحلیل رباعی


• هر چند که رنگ و بوی زیبا ست مرا
• چون لاله، رخ و چو سرو، بالا ست مرا

• معلوم نشد که در طربخانه خاک
• نقاش ازل بهر چه آراست مرا

 

حکم اول

• هر چند که رنگ و بوی زیبا ست مرا
• چون لاله رخ و چو سرو بالا ست مرا

• خیام در این بیت دیالک تیک نمود و بود را به شکل دیالک تیک ظاهر و باطن بسط و تعمیم می دهد.
• بعد باطن را فراموش می کند و از کمال نمودین خویش سخن می گوید، از رنگ و بوی زیبا، از رخ لاله گون و از قد و قامت سرو وار خویش.

• این شیوه نگرش که بر تار و پود دیوان های شعر پارسی و غیرپارسی حاکم است، فرمالیسم نام دارد.

• نگرش فرمالیستی فرم را در دیالک تیک فرم و محتوا چنان عمده و برجسته می کند که از محتوا دیگر حرفی به میان نمی آید و نمود و ظاهر را در دیالک تیک نمود و بود (ماهیت)، چنان مطلق می کند که ماهیت و باطن بکلی فراموش می شود.

• فرمالیسم دیری است که به گشتاور تعیین کننده در جهان بینی بورژوازی واپسین و معاصر بدل شده است.
• روز و شب در همه رسانه های همگانی تمام صحبت بر سر ظاهر چیزها، پدیده ها، سیستم ها و انسان ها ست.

• گئورگ لوکاچ می گفت که همه انحرافات و کژاندیشی ها با زیر پا نهادن دیالک تیک آغاز می شود.

• زیر پا نهادن دیالک تیک فرم و محتوا از طریق عمده کردن فرم بهترین خدعه و ترفند برای عوامفریبی است.

• بدین طریق است که جورج بوش (پدر)، لنین و استالین و هیتلر را یکی تلقی می کند و به یکسان مورد حمله و توهین قرار می دهد و به شباهت شگرف خویش به هیتلرها پی نمی برد.
• بدین طریق است که «رنگ و بو و رخ و قد و قامت» به تنها دغدغه خاطر انسان ها بدل می شود و کمترین توجهی به ارتقای شعور خویش به عمل نمی آید.

• جامعه بشری بدین طریق، ناگهان با خیلی از انسان ها مواجه می شود که در کمال زیبائی ظاهری از هر نشانه «آدمیت» عاری اند.
• در نتیجه همین تخریب شعور توده ها ست که زیباترین دختران و پسران مردم به راحتی آب خوردن به فحشا کشیده می شوند و به ابزار زنده و جاندار تولید و تکثیر ثروت برای مشتی انگل و پتیاره مبدل می شوند و جامعه به گنداب و لجنزار بیشتر شباهت پیدا می کند تا به همبود انسانی.

 

حکم دوم

• معلوم نشد که در طربخانه خاک
• نقاش ازل بهر چه آراست مرا

• خیام در این بیت، هدفمندی تولید را به شکل دیالک تیک نقاش و تصویر بسط و تعمیم می دهد، تا زمینه را برای طرح این سؤال آماده سازد که هدف و آماج نقاش از رسم تصویری به این زیبائی کدام است.

• بنظر خیام ظاهر زشت و زیبای انسان ها نه نتیجه شیوه زیست مادی و معنوی آنها، بلکه نتیجه اراده قضای کذائی (نقاش ازل) است.
• باور به قلم قضا و جوهر نامرئی آن در آثار سعدی و بویژه حافظ پر و بال بیشتری می یابد و برای عوامفریبی جهت حفظ و تحکیم وضع تحمل ناپذیر موجود به خدمت گرفته می شود.

• خیام در این رباعی در واقع نه سودای طرح سؤال و تشویق خواننده به تفکر، بلکه برعکس، سودای تخریب نطفه های امید و خوش بینی نسبت به تفکر و شناخت را بر سر دارد.

• همه اسکپتیسیست ها (تردیدگرایان و شکاکان) و همه آگنوستیسیست ها (ندانمگرایان) همین خدعه و ترفند را برای منع مردم از تفکر و شناخت پیشه می کنند.

• هدف و آماج خیام تبلیغ و ترویج نیهلیسم و پوچی زندگی است.
• خیام با تردستی تمام شور و شوق کار و پیکار و رهائی را در ضمیر انسان ها به آتش می کشد و آنها را گیج و سر در گم می کند.

• همه این گشتاورهای فکری ارتجاعی در آثار سعدی و حافظ تکمیل می شوند و توسعه می یابند.

• خیام بدین طریق اولین سنگ پایه های ندانمگرائی سعدی و حافظ را بنیان می نهد و با مفهوم خرافی و ایراسیونالیستی «نقاش ازل» به خلع سلاح مادی و معنوی انسان ها می پردازد.

 

حافظ

• برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
• راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود

• مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
• یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد

• «نقاش ازل» کذائی در فلسفه سعدی و حافظ تحت عناوین مردمفریب مختلف نه تنها رنگ و بو و رخ و قد و بالا، بلکه سرنوشت و روزی و محل روزی و غیره انسان را هم به جوهری نامرئی بر پیشانی شان نقش می بندد و چیزی جز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی کارگزاران خوانین و سلاطین فئودالی نیست.

 

پایان

 


تحلیل رباعی


• مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
• جان و دل و جام و جامه در رهن شراب

• فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
• آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

 

حکم اول

• مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
• جان و دل و جام و جامه در رهن شراب

• خیام در این بیت، به توصیف وضع و حال خود و همگنان خود می پردازد:
• جمعی که جمع شان جمع است.

• آنها جامه و جام و جان و دل خود را به ازای شراب نزد می فروش گرو گذاشته اند و اکنون با می و مطرب در کنج خرابات حال می کنند.
• آنچه ظاهرا وصف حال می نماید، در واقع و عملا توصیه و تبلیغ رسم و راه زندگی است.
• این قشر متعلق به طبقه حاکمه، نه قشری بی همه چیز و فقیر، بلکه قشری توانگر و سیر است.
• ولی علیرغم آن به فقر و تهیدستی تظاهر می کند.

• چنین است رسم سرای درشت:
• آنچه که برای اکثریت مولد جامعه ذلتبار است، می تواند برای اقلیت انگل همان جامعه پدیده ای زیبا و تنوع انگیز باشد و مد شود:
• اگر عمله ای به سبب سطح نازل دستمزد، لباس مندرس بر تن می کند، نازپروده های همان طبقه ای که از طریق تصاحب اضافه ارزش عمله ها ثروت می اندوزد، از سر سیری لباس مندرس می پوشد.

• تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا و نمود و بود، همواره محتوا و بود است.

• ظاهرا ژنده پوش فئودال زاده می تواند در جمع طایفه فئودالی به پوز انقلابی توخالی و بی محتوا دامن زند و تنوع تفنن آمیز جدیدی به جمع سیران تزریق کند، بی آنکه امتیازات اجتماعی اش سلب شوند و در جامعه می تواند از ژنده پوشی داوطلبانه به عنوان وسیله ای برای عوامفریبی و بی قید و بندی استفاده کند و خشک و تر بسوزاند.

• بازی بی خطر با مد عاریتی اما می تواند گاهی خطرناک شود و ساکنان جزیره رفاه تمامت تاریخ را به ماتم بنشاند.

• بازی با اسلامیسم و یا چپیسم می تواند مد شود و چه بسا به بازی خونینی بدل شود، اگر فاشیسم سکان کشتی به بحران نشسته جامعه را بدست گیرد:
• خصوصیت اصلی فاشیسم خریت و عوامفریبی نیز است و فرق بدل و اصل را چه بسا درنمی یابد و خودی و بیگانه نمی شناسد.

 

حکم دوم

• فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
• آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

• خیام در این بیت، به تشریح ایدئولوژی خود و همگنان خود (خراباتیان به قول احمد کسروی کیمیای زنده یاد) می پردازد.
• فرزندان فئودالیسم واپسین به ایدئولوژی طبقاتی خود (باورهای مذهبی) پشت پا زده اند و بی خیال رحمت و دوزخ اند و ضمنا از خود بی خودند، آن سان که به موجودات فراطبیعی بدل شده اند و به ریش قوانین خاک و آب و آتش و باد می خندند.
• در این رسم و روال فکری، نیهلیسم دیرآشنا تبلیغ می شود، بی آنکه جامه کلام در بر کند.

 

7
تحلیل رباعی


• آن قصر که جمشید در او جام گرفت
• آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

• بهرام که گور می ‌گرفتی همه عمر
• دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

 

بهرام پنجم یا و یا بهرامِ گور از ۴۲۱ تا سال ۴۳۸ میلادی پادشاه ساسانی بود.
او به شکار و باده‌گساری، بسیار دلبسته بود.
دلبستگی‌اش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را بدهند.
همچنین در داستان‌ها چنین انگاشته شده که در جست‌وجوی گوری، در لجنزار گرفتار آمد و لجنزار او را در خود فرو خورد.
همچنین، نویسندگان زرتشتی زمان او را زمان آرامش و آشتی می‌دانند و زمانی که دیوان از ترس او پنهان شدند.
حکیم نظامی گنجوی در هفت پیکر (بهرامنامه) داستان بهرام را از بدو تولد، تا مرگ رازگونه‌اش بیان می‌کند.

 

حکم اول

• آن قصر که جمشید در او جام گرفت
• آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

• خیام در این بیت، از حقیقت امری پرده برمی دارد:
• قصری که محل عیش و نوش جمشید بوده، اکنون مخروبه ای است که روباه و آهو در آن خانه کرده اند.

• شکی نیست که چیزها و پدیده ها تغییر می یابند و دگرگون می شوند و حقیقت تا حدودی با خیام و همگنان او ست، ولی فقط تا حدودی.

• آنچه خیام و امثال او نمی خواهند با خواننده اشعار خویش در میان نهند، این حقیقت امر است که اولا زوال چیزها، پدیده ها و سیستم ها نه تمامت حقیقت، بلکه بخشی از واقعیت امر است.

• برای ماندن در همین مثال خیام، باید گفت که درست است که قصر جمشید پس از گذشت زمان و به علل مختلف طبیعی و اجتماعی فروپاشیده، ولی تجارب حاصله در بنای آن سینه به سینه در طبقات مولد منتقل شده و امکان بنای قصر بمراتب بهتر و مستحکمتری را پدید آورده است و عملا قصرهای بعدی بمراتب زیباتر و امن ترند.

• چیزها، پدیده ها و سیستم ها فقط زوال نمی یابند، بلکه توسعه می یابند و توسعه روندی است که از دیالک تیک پیوست و گسست تشکیل می یابد:
• از روند نفی دیالک تیکی کهنه، از روند دور انداختن جنبه های میرنده کهنه و حفظ و توسعه جنبه های بالنده آن.

• نتیجه نهائی ماجرا درست برخلاف آن است که خیام و امثال او به خورد مردم می دهند:
• نتیجه نهائی ماجرا پیشرفت جامعه بشری است و نه پسرفت آن.

• و گرنه می بایستی بشریت به جای تعالی به قهقرای بربریت سقوط کند.

• اما این حقیقت امر که نمایندگان ایدئولوژیکی طبقات واپسین (فرق نمی کند که نمایندگان ایدئولوژیکی برده داری واپسین، فئودالیسم واپسین و یا سرمایه داری واپسین باشند) جامعه بشری را در حرکت به سوی قهقرا قلمداد می کنند، نشانه سیر قهقرائی وضع طبقاتی طبقه حاکمه برده دار، فئودال و بورژوازی است:
• به عبارت دیگر شعور آنها چیزی جز انعکاس موقعیت طبقاتی طبقه مربوطه نیست.
• به عبارت دقیقتر، آنها موقعیت اجتماعی خود را با موقعیت اجتماعی بشریت یکی جا می زنند، درست بسان کفتاری که در امواج سیل دست و پا می زد و فریاد برمی داشت که جهان را سیل می برد.

• شاید هم این موضع فکری، بیانگر نیت باطنی طبقات واپسین است که می خواهند بشریت و جامعه و جهان را به همراه خود به قهقرای نابودی و بربریت سوق دهند.

 

حکم دوم

• بهرام که گور می ‌گرفتی همه عمر
• دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

• خیام در این بیت، وارونه گشتن حوادث را عمده می کند تا خانه شعور خواننده ار تخریب کند.

• خیام در این بیت، دیالک تیک استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک گیرافتادن بهرام در مرداب، تبدیل گشتن مرداب به گور (استثناء) و گورخرگیری بهرام (قاعده) بسط و تعمیم می دهد و برای عوامفریبی و یا خودفریبی وارونه اش می سازد.
• یعنی جای اقطاب استثناء و قاعده را عوض می کند و نقش تعیین کننده را از آن استثناء جا می زند.

• اگر همین حادثه تصادفی ـ حتی ـ ضرورت تلقی شود و همه شکارچی ها حتما در مرداب بمیرند، با این حال، مرگ آنها در مقایسه با مرگ شکارها اصلا قابل مقایسه نیست:
• بهرام صدها گور را شکار کرده (قاعده) و روزی خود شکار شده (استثناء)

• قابل ذکر است که همه عوامفریبان متعلق به همه طبقات واپسین از همین وارونه سازی دیالک تیک استثناء و قاعده استفاده کرده اند و کماکان استفاده می کنند.

 

8
تحلیل رباعی


• ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
• بی باده‌ ی گلرنگ نمی‌ باید زیست

• این سبزه که امروز تماشاگه ما ست
• تا سبزه‌ ی خاک ما تماشاگه کیست

 

حکم اول

• ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
• بی باده‌ ی گلرنگ نمی‌ باید زیست

• خیام در مصرع اول این بیت، از گریه ابر بر سبزه گزارش می دهد.
• او بدین طریق به هومانیزاسیون ابر می پردازد:
• ابر بسان انسان غمگین است و می گرید.

• اکنون این سؤال بطور اوتوماتیک به ذهن خواننده می گذرد:
• چرا ابر غمگین است؟

• دام خیام و امثال او درست همین جا ست.
• او پس از افتادن خواننده به دام به پرسش خواننده، پاسخ می دهد تا ضمنا به اثبات فرمان بی چون و چرای خود نایل آید که در مصرع دوم این بیت قصد خوراندنش را به خواننده داشته است:
• بی باده نباید زیست!

 

حکم دوم

• این سبزه که امروز تماشاگه ما ست
• تا سبزه‌ ی خاک ما تماشاگه کیست

• گریه ابر انسان واره شعورمند از آن رو ست که همه چیز در حال وارونه گشتن است:
• سبزه خاکی که امروز تماشاگه ما ست، فردا به سبزه خاک خود ما بدل خواهد شد.

• به زبان ساده تر ما ابدی نیستیم و چون ابدی نیستیم باید به میخوارگی روی آوریم.

• همین منطق خردستیز خیام و خراباتیان را شهید همیشه زنده تاریخ به شلاق انتقاد می بندد.

• این چیزی جز ایراسیونالیسم (خردستیزی) عریان نیست:

 

چون انسان جاوید نیست (انگار چیزها، پدیده ها و سیستم های هستی همه جاویدند)، پس باید باده خواری پیشه کرد (انگار با باده خواری مسئله مرگ و میر حل خواهد شد و انسان به ابدیت گمشده خود دست خواهد یافت!)

 

تحلیل رباعی نهم

 

 

· اکنون که گل سعادتت پربار است

 

· دست تو ز جام می چرا بیکار است؟

 

 

 

· می‌ خور که زمانه، دشمنی غدار است

 

· دریافتن روز چنین دشوار است

 

· بزعم حریفی، در شرایط سیطره خلفای عباسی با ایدئولوژی اسلامی، «خيام رباعي فلسفي را حربه ي بيان افکار خود قرار داده و در قياس جهاني، متفکر کلاسيک يک چنين زمينه هائي بوده است.»

 

· شاید حق با حریف باشد.

· ما هم با این پیشنهاد حریف به تحلیل بیت به بیت رباعیات خیام می پردازیم.

 

بیت اول

 

اکنون که گل سعادتت پربار است

 

دست تو ز جام می چرا بیکار است؟

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· اکنون که گل خوشبختی ات شکوفا ست، پس چرا بیکار نشسته ای و می نمی خوری؟

 

· بزعم خیام، که بزعم بعضی ها، مبارز سلحشور ضد سیطره خلفا و تئولوژی اسلامی بوده، احساس سعادت کامل باید بطور قانونمندی به میخواری منجر شود.

· و گرنه بزعم حریفی، خیام، ریاضیدان بسیار بزرگی بوده و لذا خراباتیگری نمی تواند در شأن او باشد.

· خیلی خوب.

· اگر خیام منظور دیگری غیر دعوت به میخواری  دارد، آن منظور دیگر کدام است؟

 

· شاید خیام در بیت بعدی منظور خود را با صراحت بیشتری بیان کند.

 

 

بیت دوم

 

می‌ خور که زمانه، دشمنی غدار است

 

دریافتن روز چنین دشوار است

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· می بخور که اولا زمانه دشمنی مکار و بی وفا ست، ثانیا پیدا کردن چنین روزی دشوار است.

 

· مصراع آخر بلحاظ وزن، معیوب است.

 

· خیام با بیت دوم، صراحت بیشتری وارد رباعی خویش می سازد.

· او واقعا هم در بیت اول، دعوت به میخواری کرده بود.

· چون اکنون دست به استدلال می زند تا رهنمود خود را به اثبات رساند:

 

الف

 

· میخواری در لحظات احساس سعادت کامل اولا به این دلیل ضرور است که زمانه دشمن مکار بنی بشر است.

 

ب

 

· ثانیا میخواری به این دلیل ضرور است که امروز، روزی استثنائی است و نظیری برای آن نمی توان پیدا کرد.

 

1

 

· خوب به فرض چنین باشد و زمانه انتزاعی کذائی واقعا هم عهد شکن و بی وفا و حیله گر باشد، با خوردن می و مست کردن خویش که نمی توان کمترین تغییری در چند و چون زمانه کذائی مثلا سیستم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم ایجاد کرد.

 

2

 

· علاوه بر این استثنائی بودن روز معینی، که نباید دلیل بر میخواری باشد؟

 

· حریف بر آن است که منظور از میخواری تبلیغ «کیش لذت» است.

· دفاع از می به معنی دفاع از کیش لذت است.

· شاید حق با حریف باشد.

· ما ادعای حریف را مورد تأمل قرار می دهیم:

 

1

 

· لذت همیشه جفت دیالک تیکی خاص خود را دارد و آن ریاضت است.

· ادعای حریف فقط به شرطی می تواند مستدل و قابل قبول باشد که دین اسلام مبلغ ریاضت باشد.

· یعنی دیالک تیک لذت و ریاضت را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط و تعمیم داده باشد.

· فقط در این صورت است که می توان خیام و بعد حافظ را وارونه ساز دیالک تیک لذت و ریاضت تلقی کرد.

· دین اسلام اما مبلغ ریاضت نبوده و نیست.

· دین اسلام مبلغ تعادل میان لذت و ریاضت بوده است

 

· حتی حریف، مدعی ریاضت طلبی دین اسلام و خلفا نبوده است:

 

حریف

 

«کيش لذت تماماً عليه مذهب مسلط عصر بود که دعوي داشت همه ي حقايق را مکشوف کرده و عدالت شرعی و قوانین الهی را عرضه ساخته و تکلیف انسان را معین کرده است و دیگر کاری نیست جز آنکه گناهکار و صوابکار معين شوند.»  

  

· به این استدلال تق و لق حریف باید دقت دو چندان کرد:

 

الف

 

مذهب مسلط عصر دعوي داشت که همه ي حقايق را مکشوف کرده است.

 

· خوب کسی که سودای مبارزه بر ضد مذهب مسلط را بر سر دارد، باید به جای دعوت به میخوارگی و کیش کذائی لذت، به نحوی از انحاء، به اثبات بطلان ادعای مذهب مسلط برخیزد و نشان دهد که حقیقت مطلق اولا غیرقابل کشف است، ثانیا فقط از طریق پراتیک زنده زندگی، از طریق کسب علم و گسترش شناخت می توان گام به گام بدان نزدیک شد و بطلان خرافه و مذهب را اثبات کرد.

 

· اما حافظ مبلغ اگنوستیسیم (ندانمگرائی) مطلق است.

· واقعیت عینی را غیرقابل شناخت جا می زند و ضمنا از جزم مشیت الهی سرسختانه دفاع می کند.

 

 

ب

 

مذهب مسلط عصر دعوي داشت که عدالت شرعی و قوانین الهی را عرضه ساخته است.

 

· این کشف حریف در مورد مذهب مسلط درست است.

· واقعا هم چنین است:

· هر دینی قوانین الهی را که در حقیقت قوانین حافظ منافع طبقه حاکمه است، جامه عمل می پوشاند و عدالت شرعی را که در حقیقت عدالت مورد نظر طبقه حاکمه است، برقرار می سازد:

· یعنی نهادهای حقوقی و قضائی و غیره خاص خود را تأسیس می کند.

· خوب با دعوت به میخواری که نمی توان بر ضد قوانین الهی و عدالت شرعی مبارزه کرد.

 

1

 

· اگر قوانین و عدالت اسلامی را در ممنوعیت می خلاصه کنیم، می توان در تبلیغ میخوارگی نوعی سرکشی و اعتراض نسبت بدان سراغ گرفت.

· همین و بس.

· اما این اعتراض و سرکشی نسبت به قوانین شرع چه حاصلی در پی دارد؟

 

2

 

· اگر مبارزه بر ضد ممنوعیت شراب به شراب خواری محدود شود، یعنی اگر در خطه خاص در جا زند و وارد عالم عام نگردد، یعنی اگر امر و نهی شرعی را بطور کلی زیر ضربه نگیرد، در بهترین حالت از حد عوامفریبی فراتر نخواهد رفت و در بدترین حالت به تخریب خانه خرد توده از طریق اشاعه میخوارگی منجر خواهد شد.

 

3

 

· اتفاقا سی سال است که «مبارزه» مشابهی در کشور زیر سلطه «اسلام» انجام می گیرد:

· دختران جوان خیلی خیلی انقلابی با وسواس و سرسختی تمام سعی بر آن دارند که مو و رو و چشم و ابرو نشان این و آن دهند.

· بدین طریق عملا به ریشه های اصلی حاکمیت طبقاتی طبقه حاکمه کمترین تبری وارد نمی آید و آب از آب تکان نمی خورد.

· اما عوامفریبی هم از جانب خلفای معتقد به فوندامنتالیسم و هم از جانب طرفداران نئولیبرالیسم، بشدت و حدت تام و تمام صورت می گیرد.

 

ت

مذهب مسلط عصر، تکلیف انسان را معین کرده و دیگر کاری نیست جز آنکه گناهکار و صوابکار معين شوند.

 

· این ادعای حریف هم درست است.

· مذهب همیشه و همه جا بطور دوئالیستی عمل می کند:

· مذهب میان خیر و شر، معروف و منکر، صوابکار و معصیتکار دیوار می کشد.

 

· اما با دعوت به کیش کذائی لذت و می خوارگی که نمی توان کاری کارساز بر ضد ایدئولوژی طبقه حاکمه انجام داد.

· قاعدتا ریاضیدان بزرگ (خیام) و غلامدار بزرگ (حافظ) باید بدانند که بر ضد ایدئولوژی خرافی و ارتجاعی فقط می توان با روشنگری علمی و انقلابی مبارزه کرد و نه با دعوت مردم به کیش لذت، میخواری و عیاشی.

 

· از این رو، ما فکر می کنیم که خیام و حافظ و امثالهم به قشری از طبقه اشراف بنده دار و فئودال وابسته اند، که ایدئولوژی طبقات واپسین را به شیوه خود نمایندگی می کنند.

 

· چرا و به چه دلیل ما به این حدس و گمان می رسیم؟

 

· علتش این است که در قرون وسطی واپسین اروپا هم لایه ای از اشراف فئودال به شیوه زیستی از این دست، روی می آورد و ضمن پشت پا زدن به همه موازین شرعی و اخلاقی و اجتماعی به تبلیغ بی دینی، خوشباشی و میخواری و عیاشی می پردازد.

 

تحلیل رباعی دهم

 

· امروز ترا دسترس فردا نیست

· و اندیشه فردات، بجز سودا نیست

 

· ضایع مکن این دم، ار دلت شیدا نیست

· کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

 

بیت اول

امروز ترا دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات، بجز سودا نیست

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· برای تو امروز،  فردا دسترس ناپذیر است.

· اندیشیدن به فردا، خیال باطل است و بس.

 

1

 

· خیام در این بیت، دوئالیسم مضارع و مستقبل را، دوئالیسم زمان حال و آینده را به شکل دوئالیسم امروز و فردا بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن مضارع و زمان حال (امروز) می داند و حتی اندیشیدن به فردا و آینده را به بهانه دسترس ناپذیری بالفعل آن، خیال باطل جا می زند.

 

2

 

· خیام خیلی خیلی انقلابی، پیوند دیالک تیکی ـ عینی امروز و فردا را درک نمی کند و خواننده و شنونده بخت برگشته رباعیات خود را در زمان حال میخکوب می کند و روابط او را با فردا و آینده خود و همنوعان خود قطع می کند.

 

3

 

· فقط کسانی که به دلایل طبقاتی و یا معرفتی ـ نظری برای حقیقت عینی تره خرد نمی کنند، می توانند استنباطی جز این از این بیت خیام استخراج کنند و به خورد خود و خلایق بدهند.

· یعنی به خودفریبی و عوامفریبی دست بزنند.

 

4

 

· خیال باطل نامیدن اندیشیدن به آینده، نه کسب و کار انقلابیون، بلکه مرتجعین بوده، همچنان و هنوز است و همیشه خواهد بود.

 

5

· امروز پلی است میان گذشته و آینده.

 

· هر انقلابی همیشه و همه جا از نقد دیالک تیکی گذشته، از دور ریختن عناصر مادی و معنوی منفی و بازدارنده و توسعه همه جانبه عناصر مادی و معنوی مثبت و بالنده آن دفاع می کند تا آینده کپیه امروز نگردد، تا آینده پیشاپیش تخریب نشود و از آینده وارگی تهی نگردد.

· توجه عملی و نظری جدی به تریاد (تثلیث) دیالک تیکی ماضی و مضارع و مستقبل، اصل است و انقلابی و مرتجع بر مبنای توجه عملی و نظری بدان تعیین و مرزبندی می شوند.

 

6

 

· امروزه همه نمایندگان رنگارنگ بورژوازی واپسین زیر پرچم های ایدئولوژیکی متلون ولی ماهیتا واحد، همین تثلیث ماضی و مضارع و مستقبل را مورد حمله قرار می دهند و تخریب می کنند تا نظام سرمایه داری انحصاری ـ دولتی را پایان تاریخ جا بزنند و خلایق را از امید قانونمند به آینده ی فارغ از استثمار و ستم ناامید سازند.

 

بیت دوم

ضایع مکن این دم، ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· اگر دیوانه نیستی، امروز را ضایع مکن.

· برای اینکه ارزش باقی عمر معلوم نیست.

1

 

· خیام در این بیت، دوئالیسم دم و عمر را، دوئالیسم مضارع و زندگی را به خورد خواننده و شنونده می دهد.

· یعنی میان دم و باقی عمر، میان لحظه و روند، میان حال و گذشته و آینده دیوار متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) می کشد و به زور لحظه را بر روند، دم را بر عمر، حال را بر گذشته و آینده مقدم می داند.

 

2

 

· کسی که در صدد وارونه کردن دیالک تیک عینی هستی است، کسی که قصد جا زدن تقدم لحظه بر روند، دم بر عمر، جزء بر کل، حال بر آینده است، قاعدتا چاره ای جز بی اعتبار کردن دگراندیش خوداندیش ندارد.

· از این رو ست که خیام با توسل به حربه تهمت دیوانگی و دلشیدائی، خواننده و شنونده رباعیات خود را پیشاپیش خلع سلاح می کند و به قبول یاوه خود وامی دارد.

 

پایان

 

سیری در جهان بینی عمر خیام (۵۴)

عمر خیام

(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)

تحلیلی از شین میم شین

تحلیل  رباعی شمارهٔ  ۶۶

این قافله عمر عجب می گذرد 

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

· معنی تحت اللفظی بیت:

· کاروان عمر بطرز شگفت انگیزی می گذرد.

· هر لحظه ای را که بشادی می گذرد، غنیمت شمار.

· ساقی به غم حریفان میخواره میاندیش.

· می بیار که شب می گذرد.

1

دریاب دمی که با طرب می گذرد

 

· اندیشه مطروحه در این رباعی، به معنی تصریح تمایزمند همان اندیشه دیر آشنای غنیمت شماری دم است.

· خیام در این رباعی رادیکالیته ای را وارد تئوری غنیمت دانی دم خویش می سازد.

· بدین طریق نه هر دم حیات، بلکه دمی از حیات غنیمت شمرده می شود که به شادی و نشاط بگذرد.

 

2

 

· این می تواند به معنی نمایندگی گرایش موسوم به اویده مونیسم (خوشبختی گرائی، سعادتگرائی) از سوی خیام تعبیر شود.

 

3

 

 

· اویده مونیسم (Eudämonismus) به تعلیمات اخلاقی ئی اطلاق می شود که بنا بر آن، انگیزه واقعی، آماج نهائی و معیار اخلاقی عمل انسانی، دستیابی به سعادت و خوشبختی است.

· منظور اویده مونیسم از خوشبختی عبارت است از توانائی انسان ها در بهره وری از لذات.

· از این رو اویده مونیسم را فلسفه لذت نیز نامیده اند.

 

· مراجعه کنید به اویده مونیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

4

 

· می توان گفت که خیام دیالک تیک ریاضت و لذت را تخریب می کند، ریاضت را دور می اندازد و لذت را بر تخت می نشاند.

· این به معنی دیالک تیک عینی ستیزی و لاجرم به معنی خردستیزی (ایراسیونالیسم) است.

 

5

 

· اویده مونیسم یکی از رایج ترین تعالیم اخلاقی در تاریخ فلسفه ما قبل مارکسیستی بوده است.

· اکثریت تعالیم اخلاقی زمان های گذشته به عناصری از  اویده مونیسم آلوده بوده اند.

 

6

 

· اویده مونیسم را می توان بسته به تعابیر مختلف مکاتب گوناگون مربوطه از سعادت و خوشبختی به سه دسته تقسیم بندی کرد:

 

الف

 

· اویده مونیسم اگوئیستی (مبتنی بر خودپرستی) که تحقق بخشیدن به خوشبختی خالص فردی را به بهای لگدمال کردن خوشبختی دیگران و بی اعتنا به خوشبختی دیگران نمایندگی می کند.

 

ب

 

· اویده مونیسم اجتماعی و یا مبتنی بر از خود گذشتگی که تحقق بخشیدن به خوشبختی همنوعان و بویژه تأمین رفاه اجتماعی را نمایندگی می کند.

ت

 

· اویده مونیسم فردی که تحقق بخشیدن به خوشبختی معنوی و یا روحی را نمایندگی می کند.

 

7

 

 

· اگر در تعلیمات اخلاقی ئی خوشبختی به معنی لذت نفسانی (حسی) تعبیر شود، آنگاه ما با استحاله اویده مونیسم به هدونیسم (Hedonismus) (هوس گرائی) سروکار داریم.

 

8

 

· اینکه اویده مونیسم خیام و امثالهم به کدام دسته تعلق دارد، باید در روند تحلیل دیالک تیکی آثار و افکار آنان کشف شود.

 

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

 

· مفاهیمی که در این بیت رباعی سؤال انگیزند، عبارتند از «حریف» و «ساقی»

 

1

حریف

 

· منظور خیام از حریفان ـ به احتمال قوی ـ همنشینان و یاران و میخواران است.

 

2

 ساقی

 

· ساقی ظاهرا زن جوان و یا پسر نوجوانی است که فونکسیون پر کردن قدح حریفان و ارضای دیگر حوایج غریزی و عاطفی و غیره آنان را به عهده داشته است.

 

· مسئله فقط این است که چرا ساقی باید غم حریفان را بخورد؟

 

· مگر برده و غلام و کنیز و رعیت غم خواجه و بانو و ارباب فئودال را می خورند که ساقی بخورد؟

 

3

 

· احتمال آن می رود که ساقی، فونکسیون گوش سپردن به درد دل حریفان و غمخواری سطحی و الکی و کشکی با آنان و نوازش جسمی و روحی آنان را نیز به عهده داشته است.

 

· این مسئله باید در روند تحلیل اشعار حافظ و غیره روشن شود.

·  

4

 

 صادق سرمد (۱۲۸۶ ـ ۱۳۳۹)

شاعر، روزنامه نگار

 

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

میخواری و مستی ره  و رسم دگری داشت

پیمانه نمی داد،  به پیمان شکنان،  باز

ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت

 

· در این شعر صادق سرمد، از عوض شدن روانشناسی حریفان نسبت به ساقی پرده برداشته می شود:

· صادق سرمد ساقی ها را به دو دسته طبقه بندی می کند:

 

الف

 

· ساقیان صاحب نظر و باخبر از حالت مجلس که ره و رسم میخواری و مستی را تعیین می کنند و هرگز پیمانه به دست پیمان شکنان نمی دهند.

 

ب

 

· ساقیان فاقد نظر و بی خبر از حالت مجلس که برای پیمان و پیمانشکنی حریفان تره هم خرد نمی کنند.

 

5

 

· خود همین تحول در کیفیت ساقیان، نشانه نشو و نمای مناسبات بورژوائی و از میدان بدر رانده شدن مناسبات برده داری ـ فئودالی است.

· ساقی دیگر نه کلفت و نوکر و بنده و غلام و برده و سرسپرده بی شعور این و آن، بلکه پرولتر است و به قول خواجه شیراز، «بندگی به ازای دستمزد می کند»:

 

· کردوکار و خصلت و روند و روالی که نه به مذاق خواجه خوشایند است و نه به مذاق سرمد:

 

 

 حافظ

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که خواجه خود روش بنده پروری داند.

 

· حافظ در این بیت، کار به ازای دستمزد را، بی شرمانه با گدائی و انگل وارگی یکسان تلقی می کند و از نظام بنده داری و شیوه بنده پروری بنده داران به دفاع برمی خیزد.

· درست بسان صادق سرمد.

· نه کمتر و نه بیشتر.

· گیرم که با ششصد و یا هفتصد سال فاصله زمانی.

 

پایان

خود آموز خود اندیشی (۱۰۱)

  

 

 

شین میم شین

 

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه اندیشیدن مادرزادی.

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۱ ـ ۱۵)

 

۱

 برو پاس درویش محتاج دار،

که شاه از رعیت بود تاجدار

 

معنی تحت اللفظی:

از فقرای نیازمند حمایت به عمل آور.

برای اینکه شاه به شرط حمایت رعایا قادر به سلطنت است.

 

سعدی

 در این بیت شعر

دو طبقه اصلی جامعه فئودالی

را

مطرح می سازد:

 

الف

طبقه حاکمه

با

شاه در رأس آن

 

ب

توده رعایای تهیدست

 

۲

سعدی

 هم

در

 بوستان

 و

هم

در

 گلستان

بابی

را

به

آندو اختصاص داده است.

 

۳

برو پاس درویش محتاج دار،

که شاه از رعیت بود تاجدار

 

جامعه ـ تئوری سعدی

در

تحلیل نهایی

 ماتریالیستی ـ تاریخی

است.

 

هر مارکسیستی هم طبقات اصلی جامعه فئودالی را متشکل از اشرافیت فئودال ـ روحانی و توده رعایا محسوب می دارد.

 

سؤال

 

می توان گفت

که

 سعدی

دیالک تیک ط ح و توده

را

به شکل دیالک تیک سلطان و درویش (اشرافیت فئودال ـ روحانی و رعایا) بسط و تعمیم می دهد.

 

جواب

 

می توان گفت

که

 سعدی

دیالک تیک طبقه حاکمه و توده

را

به شکل دیالک تیک سلطان و درویش (اشرافیت فئودال ـ روحانی و رعایا) بسط و تعمیم می دهد.

 

۴

سعدی

به درستی

 نقش تعیین کننده در دیالک تیک طبقه حاکمه و توده رعایا

را

از آن توده رعایا می داند.

  

تناقض تئوریکی در جامعه ـ تئوری سعدی

اکنون

آشکار می گردد:

گله بی شعور و بی تمیز رعیت،

 ضمانت شبانی شاه را به عهده می گیرد.

گله مردم که بدون شمشیر پادشاه نمی توانست قابل خیر باشد، اکنون تاج بر سر جلاد خود می نهد، چکمه هایش را برق می اندازد، شمشیرش را سوهان می زند و تیز می کند.

 

۵

برو پاس درویش محتاج دار، 

که شاه از رعیت بود تاجدار

 

سعدی

در این بیت شعر،

 تئوری «ظل اللهی» و «شبانی» شاه را بکلی کنار می نهد و ادعای دو پهلوی «شاه از رعیت بود تاجدار» را مطرح می سازد.

 

این ادعا می تواند به دو معنی تفسیر شود:

 

الف

اولا به این معنی که رعایا مسئول روی کار آمدن شاهانند، نه خدا و صاحبان گله

یعنی خود گوسفندان شبان خود را برمی گزینند.

 

ب

این

ثانیا

بدان معنی است

 که

رعایا پاسدار سلطنت شاهان اند.

یعنی گوسفندان به پاسداری از شبان برمی خیزند.

 

این اما به معنی وارونه سازی مطلق تئوری «شبان ـ گرگ ـ گله» است.

مگر قرار نبود، شبان به حراست از گله موظف باشد؟

 

۶

برو پاس درویش محتاج دار، 

که شاه از رعیت بود تاجدار

 

وقتی پای منافع طبقاتی به میان آید، سعدی همه اصول و قواعد اعتقادی، تئوریکی و تئولوژیکی خود را یا زیر و رو می کند و یا حتی دور می اندازد.

 

سعدی

در این بیت شعر

از سوی دیگر، دیالک تیک داد و ستد را به شکل دیالک تیک پاسداری و تاجداری بسط و تعمیم می دهد:

پاسداری از دراویش محتاج (داد) و دریافت تاج سلطنت و قدرت از رعایا (ستد).

 

سعدی در این بیت شعر، ضمنا رعایا را نیز در مفهوم «درویش» جا می دهد.

این امر یا تصادفی است و یا بعدا تصحیح خواهد شد.

 

رعیت در فرهنگ فئودالی اصلا آدم حساب نمی شود.

رعیت وابسته زمین و ملک اربابی است و فرقی با گاو و گاوآهن ندارد.

 

اما جالبتر شیوه استدلال سعدی است:

سعدی در ۹۹ صد موارد،

نه مثل یک اندیشمند و روشنفکر، بلکه مثل یک بقال و تاجر استدلال می کند.

 

انگار قانون دیالک تیکی داد و ستد در اعماق ضمیر او نفوذ کرده و ته نشین شده است.

 

پادشاه باید از دراویش محتاج پاسداری کند،

نه به این دلیل 

که

 او سایه خدا ست و رعایا بندگان خدا هستند،

نه به این دلیل 

که

 او از سوی خدا به عنوان شبان برای پاسداری از گله رعایا مأمور شده است و مزد شبانی خود را به صورت خراج و مالیات و بهره مالکانه دریافت می کند،

نه 

به این دلیل 

که 

رعایا همنوع برابر حقوق او هستند و با او از یک گوهرند و باید از محنت آنان رنج ببرد،

بلکه صاف و پوست کنده برای این، که تاجداری اش در گرو حمایت رعایا ست.

 

طرز استدلال کریم در قرآن هم چنین است.

 

 ۷

 

این به معنی طرفداری بی غل و غش سعدی از پراگماتیسم است.

سعدی حقیقت احکام را در سودمندی آنها می داند و بس.

 

از

دیدگاه پراگماتیسم

 کلیه تصورات، مفاهیم، قضاوت ها و نظرات ما قواعدی اند برای رفتار (پراگما) ما و «حقیقت» آنها تنها در سودمندی عملی آنها برای زندگی ما نهفته است.

معیار حقیقت عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه

و

 نه

 انطباق آنها با واقعیت عینی.

 

«حقیقت هر چیز بوسیله نتیجه نهائی اش اثبات می شود.»

به

 عبارت دیگر

«هرتصور تا زمانی که برای زندگی ما مفید است، حقیقی محسوب می شود.»

(ویلیام جیمز)

 

 

تقلیل حقیقت و اخلاق و اتیک به سودمندی و فایده رسانی برای افراد و یا گروه هائی از انسانها،

 گشتاور جهان بینانه تعیین کننده ی پراگماتیسم است.

 

قبل از همه،

 از این روست که پراگماتیسم به بخش لاینفک ایدئولوژی امپریالیسم آمریکا بدل شده است.

 

به

 نام پراگماتیسم

هر عملی که برای امپریالیسم آمریکا مفید و موفقیت آمیز باشد،

 می تواند هم اخلاقی و هم حقیقی تلقی شود:

 

الف

در سیاست داخلی،

پایمال کردن حقوق و آزادی های بورژوائی ـ دموکراتیک،

اجرای اشکال حاکمیت و سرکوب دیکتاتورمآبانه

 

ب

در سیاست خارجی،

تجاوز به دولت های دیگر،

اقدامات ستمگرانه در حق ملت های دیگر.

 

۸

برو پاس درویش محتاج دار،

که شاه از رعیت بود تاجدار

 

لحن سعدی

در

 این بیت شعر،

 لحن یک ایده ئولوگ تمامعیار و سرسپرده طبقه است،

(لحن روشنفکر ارگانیک طبقه)

(گرامشی)

است

و 

 نه لحن یک روشنفکر مزدور و جیره خوار:

اگر می خواهی پادشاه بمانی، به پاسداری از دراویش محتاج و رعایا کمر بر بند!

عادل باش، نه ظالم،

دادگر باش، نه بیدادگر.

 

ادامه دارد.

تأملی در تحلیل «ستاره سحر» از مقوله مد (۲)

منبع:

گاردین

نشریه حزب کمونیست استرالیا

(۱۳ مارس ۲۰۱۹)

برگرفته

از

«کتابخانه یادبود مارکس»

در

مورنینگ استار

 

تارنگاشت عدالت

 

ویرایش و تحلیل

از

شین میم شین

 

 

گرچه این به خودی خود «موضع» نیست،

اما

برخی مارکسیست ها نیز مدگرایان برجسته ای بوده اند

و

برخی دیگر آشکارا ساه پوش بوده اند.

 

۱

در این جمله آغازین نویسنده ستاره سحر

منظور او از مد آشکار می گردد:

مدگرایی یعنی ضد ساده پوشی

 

۲

مد

به

 سبک رایج در زمینه لباس و کفش و کیف واستیل زندگی و طرز آرایش مو و ناخن و غیره

اطلاق می شود.

 

این اما به چه معنی است؟

 

۳

این بدان معنی است

که

ساده پوشی

هم

می تواند مد محسوب شود.

 

۴

 

سیمین دانشور

در

سووشون

می نویسد

که

پس از پایان جنگ جهانی دوم

و

مد شدن توده ای گرایی

بچه فئودال ها

ساده پوشی پیشه کرده بودند و به به فقر مادر بزرگ های خود (تغذیه از نان خشک خالی) فخر می فروختند.

 

۵

در اواخر سلطنت محمد رضا شاه

طرفداران چپ و راست فئودالیسم

چه زن و چه مرد

بسان عمله و دهقان و حمال

لباس می پوشیدند.

 

یعنی

ساده پوشی

مد عنقلابی مدرن روز شده بود.

 

۶

می توان گفت

که

مد

اسباب  مرزبندی صوری و سطحی و فرمال

با

 این و آن

است.

 

مد

فرمی از فرمالیسم

است.

۷

اگر تیز بنگریم

نه

مد

ربطی به شیک پوشی و ساده پوشی

دارد

و

نه

شیک پوشی و ساده پوشی

ربطی به مد.

 

۸

طرز پوشش

قبل از هر چیز

بستگی به جایگاه اعضای جامعه در جامعه دارد.

 

رعیت و کارگر و پیشه ور و تاجر و فئودال و روحانی و شاه و شهبانو و غیره

طرز پوشش متناسب با جایگاه خود را دارند

و

چه بسا

واژه مد 

حتی

به گوش شان نخورده است.

 

۹

به همین دلیل

مفهوم مد

باید تعریف ماتریالیستی – دیالک تیکی شود.

 

ادامه دارد.

خاصیت (مشخصه)

 

پروفسور دکتر گونتر کروبر 

 

برگردان
شین میم شین

 

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2657

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2660

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2664

 

ادامه دارد.

خاصیت (مشخصه ) (۳) (بخش آخر)


 

پروفسور دکتر گونتر کروبر 

 

برگردان
شین میم شین

۹

اکستن سیون

 

·    اکستن سیون هر خاصیت و مشخصه ای به دامنه طبقه ای از چیزها اطلاق می شود که حاوی این خاصیت و مشخصه اند.

 

الف

·    بر مبنای اکستن سیون خواص و مشخصات می توان میان خواص و مشخصات عام و خاص تفاوت قائل شد.

 

ب

·    البته این تقسیم بندی به سبب رابطه دیالک تیکی میان عام، منفرد و خاص نسبی است.

 

·    مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام

 

 

۱۰

اینتن سیون

 

·    از اینتن سیون هر خاصیت و مشخصه وقتی سخن می رود که چیزی بتواند آن خاصیت و مشخصه را به درجات مختلف داشته باشد.

·    یعنی خاصیت و مشخصه بطور کمی قابل اندازه گیری باشد، مثلا درجه حرارت، سرعت و غیره چیزی.

 

الف

·    مفهوم اینتن سیون با مفهوم بعد (دیمنزیون) هر خاصیت و مشخصه در پیوند تنگاتنگ قرار دارد:

 

۱

·    خاصیت و مشخصه صفربعدی و یا نقطه ای فاقد اینتن سیون است، یعنی از هیچ نظر نمی تواند خود را بطور کمی تغییر دهد:

·    مثلا خاصیت و مشخصه مادیت، پدریت و غیره.

 

۲

·    خاصیت و مشخصه تک بعدی فقط در یک جهت می تواند تغییر کمی پیدا کند:

·    مثلا طول، جرم، وزن و غیره.

 

۳

·    خاصیت و مشخصه دو بعدی، سه بعدی، چند بعدی می تواند اینتن سیون خود را دو، سه و یا چند بار تغییر دهد:

·    رنگ ـ به عنوان مثال ـ  خاصیت و مشخصه چند بعدی است، چون اینتن سیون آن می تواند بلحاظ  روشنی، وضعیت طیفی، وضوح و غیره تغییر یابد.

 

۴

·    در ریاضیات خواص و مشخصات خطی بوسیله مدارج (اسکالار) نشان داده می شود.

 

۵

·    خواص و مشخصات چند بعدی بوسیله بردارها (ضد اسکالارها)  و تنسورها نشان داده می شوند.

 

·    مراجعه کنید به کیفیت، قانون گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی  

 

پایان

دایرة المعارف جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی (۳۵۹)

 

پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن

اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و

دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

۲۸

·    در سوسیالیسم بر مبنای منافع طبقه کارگر، میان منافع طبقه دهقانان متشکل در اتحادیه های دهقانی و روشنفکریت و منافع طبقه کارگر سوسیالیستی وحدت تشکیل می یابد.

 

۲۹

·    سوسیالیسم اولین فرماسیون اقتصادی جامعه است که در آن، منافع تمامجامعه ای تشکیل می یابند.

 

۳۰

·    مناسبات تولیدی سوسیالیستی که مبتنی (بنا شده) بر مالکیت جامعه ای بر وسایل اساسی تولید و مبتنی بر برابری اعضای جامعه با توجه به رابطه شان با وسایل تولید است (برابری ئی که که توسط دولت  سوسیالیستی تضمین می شود)،  هم همزمان، خط اصلی عمل وحت مند همه انسان ها را امکان پذیر می سازند و هم می طلبند (الزامی می سازند.)

 

۳۱

·    دولت سوسیالیستی به مثابه سازمان سیاسی زحمتکشان، تجسم (مادیت یابی) وحدت اخلاقی ـ سیاسی خلق و بیانگر  منافع جامعه ای کلی است.

 

۳۲

·    تحت رهبری حزب مارکسیستی ـ لنینیستی، همه طبقات و اقشار جامعه سوسیالیستی، بنیان لازم برای انطباق منافع جامعه ای با منافع فردی را فراهم می آورند.

 

۳۳

·    در نظام جامعه ای سوسیالیستی که بر بنیان اجتماعی ـ  اقتصادی خاص خود توسعه می یابد، انطباق منافع سیاسی، مادی و فرهنگی زحمتکشان و کلکتیوهای آنان با الزامات جامعه ای، مهم ترین نیروی محرکه توسعه محسوب می شود.

 

۳۴

·    به برکت برنامه ریزی (پلان) مبتنی بر پیش بینی علمی و رهبری اقتصاد ملی و کلیه عرصه های دیگر جامعه، امکان آن پدید می آید که منافع جامعه ای، کلتیوی و شخصی مولدین سوسیالیستی و سمت و سوی توسعه مبتنی بر قوانین عینی حیات مادی جامعه به صورت روند تاریخی آگاهانه ای وحدت کسب کنند.

  

·    مراجعه کنید به دیالک تیک خودپویی و آگاهی

 

ادامه دارد.

تأملی در تحلیل «ستاره سحر» از مقوله مد (۱)

 

منبع:

گاردین

نشریه حزب کمونیست استرالیا

(۱۳ مارس ۲۰۱۹)

برگرفته

از

«کتابخانه یادبود مارکس»

در

مورنینگ استار

 

تارنگاشت عدالت

 

ویرایش و تحلیل

از

شین میم شین

 

گرچه این به خودی خود یک «موضع» نیست، اما برخی مارکسیست‌ها نیز مُدگرایان برجسته‌ ای بوده اند

و

برخی دیگر آشکارا ساده‌‌پوش بوده اند.

اما، یک رویکرد مارکسیستی می‌تواند بسیار آشکارکننده باشد.

مُد (به طور قابل استدلال) منحصر به نوع بشر و یک مشخصه آن است.

 

برخی موجودات دیگر با «پوشیدن» «اشیاء خارجی» خود را می‌آرایند، تبلیغ نموده یا پنهان می‌سازند. 

اما (تا جایی که معلوم است) در هیچ مورد هیچ انتقال اجتماعی چشم‌گیر یا تکامل یک عادت وجود ندارد. 

و لباس- پوشیدن و تولید آن- مختص بشر است.

 

خودآرایی بشر به گذشته‌های دور بازمی‌گردد. 

مردم‌شناسان درباره منظور اجتماعی آن گمانه‌زنی کرده اند، اما گرچه مواد و زینت‌ها وابسته به چیزی هستند که در محل قابل دسترس است یا می‌تواند از دورتر از محل تهیه شود، فقط در چند مورد اندک سند روشن محیط‌ زیستی یا عملی از جزییات زینت بدن وجود دارد.

 

به دیگر سخن،

 به نظر می‌رسد این تنها «مُد» باشد. 

و این محتملاً درباره بیش‌ترین بخش از تاریخ بشر نیز صدق می‌کند.

 

با پیدایش جوامع طبقاتی، از جمله برده‌داری و فئودالیسم، مُد به مثابه یک نشانگر جایگاه اجتماعی، نقش جدیدی گرفت.

 

با پیدایش جوامع طبقاتی، از جمله برده‌داری و فئودالیسم، مُد به مثابه یک نشانگر جایگاه اجتماعی، نقش جدیدی گرفت.

 

حرفه‌ها و صنف‌های گوناگون- از روحانیون تا پینه‌دوزان- با لباس خود را متمایز و مشخص می‌کردند. 

این گه‌گاه، در جاهایی مانند دربار- از رژیم قدیم فرانسه تا دوره نیابت سلطنت بریتانیا- می‌توانست یک شکل افراطی به خود بگیرد.

 

لباس به یک عنصر اساسی «قوانین رفتار»، برای تأکید بر تمایزات اجتماعی و حفظ آن‌، مبدل شد. 

اما

در درون سرمایه‌داری، مد سرشت کلاً جدیدی به خود می‌گیرد. 

مارکس مد را به مثابه یک دینام (نیرو) و هم‌چنین یک محصول سرمایه‌داری می‌دید.

 

پوشاک برای انقلاب صنعتی محوریت داشت

تولید نساجی نظام کارخانه‌ای را بنياد نهاد که در آن بزرگسالان و خردسالان در شرایط هولناک از پنبه‌ای که به وسیله بردگان در آن سوی آتلانتیک تولید شده بود، پارچه تولید می‌کردند.

 

نه فقط نیاز، بلکه مد نیز محرک بازار برای تولید بود.

 

استر لزلی،

 تحلیل‌گر مارکسیست فرهنگ مدرن، 

توضیح می‌دهد چگونه مارکس مد را به مثابه نمادی از سرمایه‌داری می‌دید. 

مارکس در «سرمایه» درباره «بلهوسی جنایتکارانه، پوچِ مد» در پیوند با آنارشی عمومی تولید سرمایه‌داری نوشت.

 

سرمایه‌داری 

تازگی دايم 

را

- نه فقط در شیوه تولید، بلکه در خود تولیدات - 

در جهت ابقای فروش و منفعت لازم دارد.

 

در کنار سیکل‌های «عادی» تجاری و مبادلات، در نتیجه عوامل بیرونی مانند آب‌وهوا، «مد» و سفارشات بزرگ ناگهانی که باید در کم‌ترین زمان ممکن عملی شوند، 

به

 کار موقت

 دوره‌های «رنج غیرانسانی» متناوب با گرسنگی می‌انجامد

  وضعیتی که با توسعه راه‌آهن و تلگراف تشدید شد.

 

مارکس از یک تولیدکننده نقل‌ می‌کند که مشتریان او هر دو هفته یکبار از گلاسکو، منچستر و ادینبورگ به انبار‌های عمده‌فروشی که کارخانه او تأمین می‌کرد، سفر می‌کنند «و به جای خرید از انبار کارخانه

- کاری که در گذشته انجام می‌دادند - 

سفارشات کوچکی می‌دهند که لازم است فوراً عملی شود.»

 

چیز زیادی تغییر نکرده است

- به استثنای این‌که روند تولید جهانی شده و تحت سلطه سرمایه مالی قرار گرفته است.

 

زیاده‌روی آن 

در

 حوادثی مانند فروریختن کارخانه «رانا پلازا» در بنگلاش در سال ۲۰۱۳ 

آشکار است، 

که 

در آنجا در شرایط هولناک و دستمزدهای بخور و نمیر، کارگران برای تولید اقلام مُد برای «بنتون»، «بُن مارشه»، «مانگو»، «ماتالان»، «پریماک» و «وال‌مارت» عرق می‌ریختند.

 

حدود ۱۱۳۴ کارگر پوشاک کشته شده و ۲۵۰۰ کارگر دچار نقص عضو شدند.

 

پوشاک حدود ۷۹ درصد کل صادرات بنگلادش را تشکيل می‌دهد، ۴۳ درصد کارگران پوشاک ایالات متحده کم‌تر از حداقل دستمزد دریافت می‌کنند، و دستمزد پایین غیرقانونی و ساعات طولانی در صنعت نساجی بریتانیا متداول است.

 

مد نه فقط مردم را استثمار می‌کند، بلکه برای کره زمین بسیار مخرب است. 

در

 کنیا، 

مواد شیمیایی زراعی

- آفت‌کش‌ها و کودهای شیمیایی - 

بیش از ۷۷‌ درصد هزینه تولید پنبۀ خام را تشکیل می‌دهند.

منتقدین اشاره می‌کنند که اوت کوتور گران‌قیمت 

[عدالت - مُد یا دوخت سطح بالا]

از تولید گستردۀ اسراف‌کارانه و استثمارگرانه و مصرف «ارزان» اقلام مُد، که برای مدت کوتاهی پوشیده شده و سپس دور انداخته می‌شوند، جدایی‌ناپذیر است.

 

و

مد، موازی با نقش اقتصادی آن به مثابه وسیله‌ای برای منغعت و استثمار و در ارتباط تنگاتنگ با آن، یک عملکرد فرهنگی و ایدئولوژیک دارد.

 

مارکس برای آگاه بودن از تمایزات پوشاکی دلیل خاصی داشت. 

او که اغلب مجبور بود کت خود را گرو بگذارد، نمی‌توانست بدون از گرو درآوردن آن وارد کتابخانه بریتانیا شود. 

ارزش مصرفی آن فقط این نبود که مارکس را گرم نگه می‌داشت؛ بلکه هم‌چنین دال بر احترامی بود که بدون آن از ورود به کتابخانه محروم می‌شد.

 

مارکس نام «پرولتاریای مندرس» (لومپن پرولتاریا) را به فقیرترین بخش‌های طبقه کارگر، که فوراً با لباس خود شناسایی می‌شدند، داد.

 

کارگران «یقه سفید» دست‌ها یا لباس خود را کثیف نمی‌کنند. 

آن‌ها با لباس خود فاصله خود را از کارگران یدی برجسته می‌نمایند.

 

لباس هم‌چنان دلالت‌کننده بر تمایزات طبقاتی اجتماع است و گاهی بالعکس می‌شود. عادت کراوات نزدن (یاا اغلب، بدون یقه بودن)، که چند دهه پیش غیرعادی بود، اکنون در میان دانشگاهیان عادی است و به نحو فزاینده‌ای در میان مدیران اجرایی بخش مالی تحمل می‌شود. 

اغلب، 

کارگران دریافت کننده پایین‌ترین دستمزدها (محافظان، خدمتکاران) هستند که مجبورند اونیفورم بر تن کنند.

 

در تالار خرید و فروش سهام تقریباً از موازین ادب است که مردها لباس غیررسمی بپوشند.

 

لباس نشانگر نفوذ و قدرت بین مؤسسات و در درون آن‌هاست. 

همان‌طور که جولی برچیل اعلام کرد: 

«اقمار خود را می‌آرایند، ابرقدرت‌ها ساده می‌پوشند.»

 

مد فقط پوشاک نیست.

 هر مد «مشتقات» خود را دارد

  کفش، کیف، و لوازم تزيینی که سود سرشاری دارند. 

علاوه بر این‌ها، البته، صنعت چندين میلیارد پوندی محصولات موی سر و زیبایی.

 

تانسی هاوسکینس، در کتاب خود به نام «بخیه‌زنی: کتاب ضدسرمایه‌داری مُد» نشان می‌دهد چگونه سرمایه‌داری مصرف‌کنندگان و هم‌چنین کارگران و مواد خام خود را- امروز نه فقط در پوشاک، بلکه در انبوهی از دیگر اقلام غیرقابل تصور، از تازه‌ترین تلفن هوشمند گرفته تا دیگر چیزهایی که «باید داشت» «بخیه می‌زند.»

 

همتای «رانا پلازا» در عرصه فن‌آوری بالا نابودی جاری زندگی‌ها در کارخانه‌هایی مانند «فاکس‌کان» (در شنژن چین، که محصولات الکترونیک اَپل را تولید می‌کند) و کودکانی است که در میان کوهی از زباله‌های سمی در سر دیگر زنجیر ارزش می‌لولند.

 

مد برای فلسفۀ «منسوخ‌سازی برنامه‌ریزی شده» سرمایه‌‌داری- در «تلاش سیستماتیک سرمایه برای ساختن افرادی اسراف‌کار، بدهکار، دايماً ناراضی از ما» محوریت دارد.

 

و این برای توانایی سرمایه‌داری (تاکنون) برای پشت سر نهادن بحران‌های خود به وسیله اَبَراستثمار هم کارگران و هم مصرف‌کنندگان محوریت دارد. 

مد وسیله غایی برای از خودبیگانگی، مادیت و کالا‌پرستی و متقاعد ساختن ما به این است که فکر کنیم «تعلق داریم»

- در حالی‌که نداریم -

یا فکر کنیم «متفاوت هستیم- در حالی که نیستیم»!

 

الیزابت ویلسون، در «آراسته در رؤیاها» شرح می‌دهد چگونه یک واکنش فمینیستی علیه مد، خود به وسیله مد «منحرف» شده و به وسیله کثافت تصاحب و سرمشق شده است.

 برنامه‌ها برای «جشنواره هفته مد لندن» که ماه پیش برگزار شد با رژه مدل‌های برتر در نمایش آکسفام برای تبلیغ فروشگاه خیریه شیک پایان یافت.

 

شخصی، ظاهراً ناآگاه از طنز تلخ گفته خود اعلام کرد: 

«این نشان می‌دهد شما با خرید در آکسفام می‌توانید کسی باشید که می‌خواهید باشید.»

 

استر لزلی می‌گوید: 

«مد یک نظام تام است»

 و

 نه تنها انحراف از سرمایه‌داری نیست، بلکه در هسته آن قرار دارد 

و 

«لنزی را برای کند و کاو سرمایه‌داری» به دست می‌دهد.

 

هاوسکینس اعلام می‌کند: 

«مد، به مثابه یک تصویر از این‌که سرمایه‌داری چگونه عمل می‌کند، کامل است. نابرابری و استثمار مستقیماً از گذشته می‌آیند»

 

«درست همان‌طور که ملکه ویکتوریا لباس‌هایی می‌پوشید که دوزندگان آن در نور شمع نابینا می‌شدند، 

دختران جامعه امروز اکنون لباس‌هایی را می‌پوشند که به وسیله کارگران بیگار‌گاه‌های رومانی، کارگرانی که هر ساعت ۹۹‌ پنس مزد می‌گیرند، دوخته می‌شوند. [...]

 مد اجازه می‌دهد استثمار چیز دیگری وانمود شود، در حالی‌که قلب تپنده صنعت مد خلاقیت نیست، منفعت است.»

 

«برای درک این لازم نیست دورتر از نوشته‌های مارکس و انگلس در بیش‌ از صد سال پیش بروید.»

 

امروز، مُد تلاش می‌کند «ما را متقاعد سازد با پولی که نداریم چیزهایی را بخریم که لازم نداریم و به وسیله انسان‌ها و روندهایی تولید شده که ترجیح می‌دهیم در مورد آن‌ها فکر نکنیم، تا بر کسانی که نمی‌شناسیم تأثیری گذرا بگذاریم.»

 

در درون سوسیالیسم احتمالاً «مُدها»، در لباس و خیلی چیزهای دیگر، ادامه خواهند یافت.

 

برخی از ما ممکن است هنوز «پیروان از خودگذشتۀ مد باشیم.»

 اما مد دیگر در اختیار صاحبان و مدیران سرمایه و تابع منفعت نخواهد بود.

 

پایان

ادامه دارد.

خود آموز خود اندیشی (۱۰۰)

  

 

 

شین میم شین

 

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه اندیشیدن مادرزادی.

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

 

حکایت اول

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۱ ـ ۱۵)

  

۱

سعدی

 یک سال پس از تألیف بوستان،

 در

حکایتی در گلستان،

تئوری خدا و سایه و شبان را کنار می گذارد

و

سرنگونی پادشاهی

 را

به

شرح زیر

توضیح می دهد:

 

باری به مجلس او شاهنامه همی خواندند

و

 زوال مملکت ضحاک و عهد فریدون.

وزیرملک پرسید:

هیچ توان دانستن، فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت، چگونه ملک بر او قرار گرفت؟

ملک گفت:

چنانکه شنیدی، خلقی بر او به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند، پادشاهی یافت.

 

(گلستان با ب اول، ص ۲۵)

 

۲

او

در

حکایتی دیگر

سرنگونی پادشاهی

را

به سبب ناخشنودی رعایا و پیوستن آنان به پسرعموهای او توضیح می دهد،

بی آنکه به تصحیح تئوری های کذائی خود بپردازد.

 

۳

این حقیقت امر

اولا

 از

 ورشکستگی تئوری «شبان ـ گرگ ـ  گله» او

حکایت دارد.

 

این

ثانیا

آخر و عاقبت همه ایده ئولوگ های حقیقت فروش سرسپرده طبقات حاکمه را نشان می دهد.

 

سؤال

 

این

ثالثا

 نشاندهنده این حقیقت روشن است

 که توده مولد و زحمتکش نه گله بی شعور و بی تمیز،

 بلکه «س تاریخ» است.

 

جواب

 

این

ثالثا

 نشاندهنده این حقیقت روشن است

 که توده مولد و زحمتکش نه گله بی شعور و بی تمیز،

 بلکه «سازنده تاریخ» است.

 

ادامه دارد.

خاصیت (مشخصه ) (۲)

 

پروفسور دکتر گونتر کروبر 

 

برگردان
شین میم شین

 

 

۵

خاصیت و مشخصه در امپیریوکریتیسیسم و امثالهم 

 

·    نظریه ایدئالیستی ـ ذهنی خواص و مشخصات را امپیریوکریتیسیسم و جریانات مشابه در فلسفه بورژوائی معاصر پذیرفته اند.

·    این نظریات را لنین در اثر خود تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» مورد انتقاد همه جانبه قرار داده است.

 

۶

خاصیت و مشخصه در فلسفه مارکسیستی

 

۱

·    فلسفه مارکسیستی، خواص و مشخصات را مستقل از روح (شعور) انسانی و مستقل از این که بوسیله انسانها ادراک شوند و یا نشوند، در نظر می گیرد و بر آن است که خواص و مشخصات، بطور عینی به چیزها تعلق دارند و نمی توانند مجزا از چیزها، به مثابه ماهیت های مستقل وجود داشته باشند.

 

۲

·    خواص و مشخصات را  فقط بطور فکری می توان از اشیاء مجزا ساخت.

 

۳

·    خواص و مشخصات هر چیز در تأثیر متقابل آن چیز با چیزهای دیگر نمودار می گردند.

 

۴

·    خاصیت و مشخصه معین نه بطور مطلق، بلکه در رابطه با چیزهای دیگر است که به چیزی تعلق پیدا می کند.

 

۵

·    خواص و مشخصات هر چیز و نحوه   بروز آن به عوامل زیر بستگی دارد:

 

الف

·    به ساخت و ترکیب خودویژه آن چیز بستگی دارد.

 

ب

·    به نوع  تأثیرمتقابل آن چیز با چیزهای دیگر بستگی دارد.

 

پ

·    به ساخت و ترکیب چیزهای دیگر بستگی دارد.

 

 

۷

خاصیت و مشخصه ماهوی

 

·    خواص و مشخصات هر چیز را که با تعویض سیستم مختصات، یعنی در چارچوب تأثیرات متقابل با چیزهای مختلف دیگر، تغییر پیدا نمی کنند و ثابت می مانند، خواص و مشخصات ماهوی و یا کیفیات آن چیز می نامند.

 

۸

خاصیت (مشخصه) و کیفیت

 

·    مفهوم خاصیت (مشخصه) با مفهوم کیفیت یکی نیست:

 

الف

·    مفهوم خاصیت (مشخصه) دامنه دارتر از مفهوم کیفیت است.

 

ب

·    چون مفهوم خاصیت (مشخصه) هم خواص و مشخصات ماهوی را در بر می گیرد و هم خواص و مشخصات غیرماهوی (فرعی) را.

پ

·    تمیز خواص و مشخصات ماهوی از غیرماهوی از اهمیت معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت) بی واسطه ای برخوردار است.

 

ت

·    استنباطات و ادراکات بی واسطه نمی توانند به ماهیت چیزها راه یابند.

 

ث

·    تنها خواص و مشخصات ظاهری چیزها هستند که ما بطور بی واسطه قادر به شناخت شان هستیم.

 

ج

·    تمیز خواص و مشخصات ماهوی از غیرماهوی  تنها پس از امتحان تغییرناپذیری خواص و مشخصات امکان پذیر می گردد.

 

ح

·    کیفیت بمثابه خاصیت (مشخصه) ماهوی هر چیز نمود ماهیت آن چیز است.

 

خ

·    بنابرین، شناخت هر چیز از ادراک خواص و مشخصات خارجی آن چیز آغاز می شود، به شناخت خواص و مشخصات ماهوی آن چیز و سپس به شناخت ماهیت درونی آن چیز می رسد.

 

ادامه دارد.

دایرة المعارف جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی (۳۵۸)

 

پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن

اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و

دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

۱۷

·    در جوامع طبقاتی آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) به دلیل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، تضاد عبور ناپذیری (پل نازدنی ئی) میان منافع فردی و منافع جامعه ای وجود دارد.

 

۱۸

·    مبارزه طبقاتی به مثابه پیامد ضرور آنتاگونیسم طبقاتی و به مثابه پیامد منافع طبقاتی متضاد ناشی از آن، نیروی محرکه بی واسطه ی تعیین کننده ی توسعه تمامجامعه ای در فرماسیون های آنتاگونیستی جامعه محسوب می شود. 

 

۱۹

·    در تضادهای منافع طبقات متضاد و در مبارزات طبقاتی آنها، نیروهای محرکه اقتصادی توسعه تاریخی مؤثر می افتند.

 

۲۰

·    نیروی محرکه و انگیزه (موتیو) تولید در کاپیتالیسم (فرماسیون اقتصادی سرمایه داری) منافع بورژوازی در تحصیل اضافه ارزش و سود است. 

 

۲۱

·    منافع مشترک وابستگان به طبقه کاپیتالیستی در استثمار کارگران و در تضمین شرایط وجودی و حاکمیت آنها به وحدت آنها منجر می شوند.

 

۲۲

·    همزمان میان اعضای منفرد طبقه حاکمه و میان اقشار مختلف طبقه حاکمه، تضاد های منافع وجود دارند.

·    مثلا در رابطه با تصاحب و تقسیم اضافه ارزش تولید شده توسط زحمتکشان.

 

۲۳

·    تا زمانی که طبقات آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) و سیستم های اجتماعی متضاد وجود دارند، مبارزه طبقاتی ناشی از تضادهای منافع طبقاتی، مهمترین نیروی محرکه روند تاریخ خواهد بود که محتوای ماهوی و سمت و سوی اصلی توسعه در چارچوب دوران تاریخی معین را تعیین می کند.

 

۲۴

·    منافع اقتصادی و سیاسی بنیادی  و و ظایف جامعه ای طبقه کارگر، امحای (محو کردن) حاکمیت بورژوازی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را الزامی می سازند.

·    تا طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان بتوانند بدین طریق از استثمار و ستم آزاد گردند و جامعه سوسیالیستی برقرار گردد.  

 

۲۵

·    تحت شرایط سرمایه داری انحصاری ـ دولتی کنونی، تضادهای منافع آنتاگونیستی میان نیروهای صلح طلب و دموکراتیک، بویژه طبقه کارگر از سویی و محافل حاکم سرمایه داری انحصاری از سوی دیگر شدت می یابند.

 

۲۶

·    میان طبقات و اقشار غیرانحصاری در مبارزه بر ضد سیاست تجاوزگرانه بورژوازی امپریالیستی و در مبارزه در راه حفظ و گسترش دموکراسی و در راه تحدید (محدودسازی) قدرت انحصارات، منافع مشترک تشکیل می یابند.

 

۲۷

·    احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی توده های مردم را به شناخت کامل منافع به لحاظ طبقاتی مشروط گشته خود قادر می سازند و نهایتا آنها را در مبارزه سیاسی حول طبقه کارگر متحد می سازند.

 

ادامه دارد.

خود آموز خود اندیشی (۹۹)

  

 

 

شین میم شین

 

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه اندیشیدن مادرزادی.

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

 

حکایت اول

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۱ ـ ۱۵)

 

۱

شهی که پاس رعیت نگاه می دارد

حلال باد خراجش، که مزد چوپانی است

 

و گر نه راعی خلق است، زهر مارش باد

که هرچه می خورد او جزیه مسلمانی است

 

(گلستان مقدمه ص و.)

 

معنی تحت اللفظی:

پادشاهی که از رعایا پاسداری می کند، بهره مالکانه ای که از رعایا می ستاند، حلالش باشد.

این بهره مالکانه با دستمزدی که چوپانان از صاحبان گله گوسفند بابت حراست از گله می ستانند، برابر است.

پادشاه

در غیر این صورت

به

مأمورین شلاق به دست شباهت پیدا خواهد کرد

که

بر بردگان حکم می راند.

بهره مالکانه

 در این صورت

به جزیه گرفتن از مسلمانان شبات خواهد داشت.

 

سعدی

در این دو بیت شعر

خراج و بهره مالکانه را به مثابه مزد شبان توجیه می کند و ضمنا از پادشاه می خواهد که پاسدار رعیت باشد.

اگر کسی این شرط و شروط سعدی را بمثابه دلیلی بر هومانیسم او تفسیر کند، دچار خیال خام شده است و هنوز سعدی را نمی شناسد:

 

۲

رعیت نشاید به بیداد کشت

که مر سلطنت را، پناه اند و پشت

 

معنی تحت اللفظی:

بر رعایا نباید بیش از حد ستم روا داشت

 برای اینکه رعایا

پشت و پناه سلطنت هستند.

 

سعدی

 در این بیت شعر،

دلیل پاسداری از رعایا

را

با

صراحت پراگماتیستی (مصلحتی ـ منفعتی) روشنی

 فرمولبندی می کند :

رعایا پشت و پناه سلطنت اند.

رعایا مولد ثروت اجتماعی اند و در سپاه برای حفظ و تحکیم نظام اجتماعی فئودالی ـ بنده داری خدمت و جانبازی می کنند.

 

خودداری رعایا از کار و فرار از دهات، پایان فرماسیون  فئودالی جامعه و روبنای ایده ئولوژیکی آن (سلطنت) خواهد بود.

 

 

۳

مراعات دهقان کن، از بهر خویش

که مزدور خوشدل کند کار، بیش.

 

 معنی تحت اللفظی:

حال رعایا را رعایت کن.

برای اینکه رعیت خشنود بیشتر جان می کند.

 

سؤال

 

سعدی

 در این بیت شعر،

دلیل پ و الف برای پاسداری کذایی از گله مردم (دهقانان) ارائه می دهد، که بر دیالک تیک د و س مبتنی است.

 

جواب

سعدی

 در این بیت شعر،

دلیل پراگماتیستی و اگوئیستی برای پاسداری کذایی از گله مردم (دهقانان) ارائه می دهد، که بر دیالک تیک داد و ستد مبتنی است:

 

 

خوشرفتاری با مزدور (داد الکی)، برای بهره کشی شدیدتر (ستد).

 

۴

دیل سعدی،

دلیلی از سر تا پا اگوئیستی (خودخواهانه)، پراگماتیستی و تاجرمآبانه است.

 

اما پراتیک زندگی

 تئوری «شبان ـ گرگ ـ  گله» سعدی

را

دچار مشکل می سازد.

 

اشکال اول زمانی پیدا می شود که سایه خدا به صورت ضحاک بیدادگر عرض اندام می کند و به جای  انجام «وظیفه شبانی رعایا»، به انجام «رسالت گرگ» کمر بر می بندد.

 

۵

گله ما را، گله از گرگ نیست 

کاین همه بیداد، شبان می کند.

 

(گلستان مقدمه ص و.)

 

 معنی تحت اللفظی:

گله رعایا

از

گرگ گلایه ندارد.

برای اینکه چوپان مربوطه بسیار بیدادگر است.

 

 

در این جور مواقع،

شبان در گرگ ذوب می شود و تثلیث «شبان ـ گرگ ـ  گله»، فرومی پاشد و از آن دیالک تیک گرگ و گله باقی می ماند.

 

سعدی

در فکارخانه فکری غول آسای خلاقش

برای این پدیده پاسخی سرهم بندی می کند و تحویل مدعی می دهد، ولی نمی تواند حتی خودش را قانع کند:

 

۶

به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسروی عادل و نیکرای

 

چو خواهد که ویران شود عالمی

نهد ملک، در پنجه ظالمی

 

سگالند از او، نیکمردان حذر

که خشم خدای است، بیدادگر

 

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۳۰)

 

معنی تحت اللفظی:

اگر خدا خیر قومی را بخواهد، برای آن قوم پادشاه عادل و نیک اندیش نصب می کند.

اما

اگر خدا سودای تخریب کشوری را در سر داشته باشد،

پادشاه ستمگری

را

روی کار می آورد.

از چنین پادشاه ستمگری

نیکمردان به فکر فرار می افتند.

برای اینکه پادشاه ستمگر

نشانه خشم خدا ست.

 

۷

 خوب،

 فرض کنیم که پادشاه بیدادگر خشم خدا باشد،

 ولی چنین پادشاهی چگونه می تواند سایه خدا تلقی شود؟

 

سایه خدای مطلقا عادل

چگونه می تواند ضحاکی بیدادگر باشد؟

 

علاوه بر این چنین پادشاه خونریزی چگونه می تواند شبان جا زده شود؟

 

سعدی

 یک سال پس از تألیف بوستان،

 در

حکایتی در گلستان،

تئوری خدا و سایه و شبان را کنار می گذارد

و

سرنگونی پادشاهی

 را

به

شرح زیر

توضیح می دهد:

 

باری به مجلس او شاهنامه همی خواندند

و

 زوال مملکت ضحاک و عهد فریدون.

وزیرملک پرسید:

هیچ توان دانستن، فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت، چگونه ملک بر او قرار گرفت؟

ملک گفت:

چنانکه شنیدی، خلقی بر او به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند، پادشاهی یافت.

 

(گلستان با ب اول، ص ۲۵)

 

ادامه دارد.

خاصیت (مشخصه ) (۱)

 

پروفسور دکتر گونتر کروبر 

 

برگردان
شین میم شین


• خاصیت و مشخصه به تعین هر چیز اطلاق می شود که آن چیز به برکت آن تعین، به گروهی از چیزها تعلق پیدا می کند.

۱
خاصیت و مشخصه در منطق صوری

• خاصیت و مشخصه در منطق صوری با مسند یک عضوی   نشان داده می شود.
• معنی (P(x)) عبارت است از این که « (x) حاوی خاصیت و مشخصه (P) است.»

۲
• خواص و مشخصات هر چیز بنیان امکان لازم را برای قرار داشتن آن چیز در رابطه معینی با چیزهای دیگر و تأثیر متقابل با چیزهای دیگر تشکیل می دهند.   

۳
خاصیت و مشخصه در ایدئالیسم عینی

•  ایدئالیسم عینی خواص و مشخصات را از چیزها جدا می کند و بمثابه ماهیات فکری و ماهیات مستقل در نظر می گیرد که گویا ـ بمثابه عام ـ مستقل از هر منفرد و قبل از هر منفرد وجود داشته اند.

•  مراجعه کنید به مشاجره بر سر یونیورسال ها   

۴
خاصیت و مشخصه در ایدئالیسم ذهنی

• ایدئالیسم ذهنی ـ برعکس ایدئالیسم عینی ـ خواص و مشخصات را با احساس های  انسانی یکی می انگارد.

الف
• ایدئالیسم ذهنی به خواص و مشخصات چیزها، خصلت سوبژکتیو قائل می شود و فقط به اندازه ای که توسط انسان ها ادراک شوند، برای شان حق حیات قائل می شود.

ب
 
جورج برکلی (۱۶۸۵ ـ ۱۷۵۳)
اسقف، تئولوگ، امپیریست و فیلسوف ایرلندی ـ انگلیسی
مؤسس ایدئالیسم ذهنی

• این نظریه به لحاظ تاریخی ـ فلسفی  (یعنی به لحاظ بروز در تاریخ فلسفه) برای اولین بار توسط برکلی مطرح شد.   

پ
• به دنبال جان لاک که خواص و مشخصات را به کیفیت های اولیه (عینی) و ثانویه (سوبژکتیو) تقسیم کرده بود، برکلی همه خواص و مشخصات را ثانوی (سوبژکتیو) قلمداد کرد.

ت
• برکلی اعلام می دارد که چیزهای جهان عینی با همه خواص و مشخصات شان، فقط تا آنجا که توسط انسانها ادراک می شوند، وجود دارند.

ادامه دارد.

دایرة المعارف جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی (۳۵۷)

پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن

اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و

دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

 

۱

·    منافع، مفهومی فلسفی است.

 

۲

·    منافع به مثابه مفهومی فلسفی بیانگر روابط جامعه ای مادی و ایده ئولوژیکی است.

 

۳

·    منافع توسط سوبژکت های اجتماعی فردی و یا دسته جمعی (کلکتیو) یعنی توسط افراد، طبقات اجتماعی و گروه های اجتماعی نمایندگی می شود و واقعیت می یابد.

 

۴

·    منافع به مثابه روابط مادی ـ پراتیکی (عملی) و به مثابه روابط پراتیکی ـ فکری مبتنی بر کوشش سوبژکت ها در مناسبات جامعه ای، بیانگر پیش شرایط عینی و شرایط کردوکار آنها ست.

 

۵

·    منافع، فرم های نمودین خاص مناسبات جامعه ای مادی اند.

 

۶

·    به قول کلاسیک های مارکسیسم، «مناسبات اقتصادی هر جامعه مفروض در وهله اول به مثابه منافع نمودار می گردند.»

·    (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۱۸، ص ۲۷۴)

 

۷

·    مناسبات  جامعه ای مادی در منافع عینی عرض اندام می کنند.

·    منافع عینی ئی که تعیین کننده سمت و سوی کردوکار سوبژکت های فردی و دسته جمعی (کلکتیو) کردوکار اند.

·    منافع عینی ئی که تعیین کننده الزامات کردوکار و مطالبات از کردوکار اند.

 

۸

·    منافع عینی بیانگر امکانات و ضرورت هایی اند که تحت شرایط وجودی تاریخا تعیین شده ی افراد، طبقات اجتماعی و گروه های اجتماعی  وجود دارند و موجب کوشش آنها در جهت معینی می شوند.

 

۹

·    منافع اوبژکتیو (عینی) تعیین کننده ی رفتار سوبژکت های کوشا هستند.

·    این از طریق وقوف کم و بیش درخور سوبژکت های کوشا به منافع اوبژکتیو و ورود این منافع در شعور عملی و رفتاری آنها امکان پذیر می گردد.

 

۱۰

·    منافع اوبژکتیو در پیدا کردن آماج و تعیین آماج به مثابه فرم از آن خود کردن عملی ـ فکری جهان توسط انسان ها نقش بازی می کنند.

 

۱۱

·    منافع اوبژکتیو پیش بینی فکری بنیادی مناسبات جامعه ای را در برمی گیرند.

·    برای اینکه آنها بیانگر فرم ها و شرایط کردوکار افراد اند.

 

۱۲

·    منافع اوبژکتیو شناخته شده به مثابه عنصر «شعور عملی»، فونکسیون آماج یابی و آماجگزاری را به عهده دارند.

 

۱۳

·    منافع اوبژکتیو در تعیین خط رفتار، نقاط سمتگیری و رهنما محسوب می شوند.

 

۱۴

·    منافع اوبژکتیو علاوه بر این به مثابه معاییر انتخاب و ارزیابی انواع عمل مفید می افتند.

 

۱۵

·    مفهوم منافع پسیکولوژیکی مبتنی بر تعیین (تعریف) فلسفی «منافع» است.

·    اما متفاوت با آن است.

 

۱۶

·    مفهوم منافع پسیکولوژیکی، منافع را به مثابه بخشی از تصورات شخصیت از آماج ها و شرایط کردوکارش، به مثابه سمت و سوی توجه، افکار و نیات شخصیت بر اشیاء و یا کردوکارهای معین درک می کند.

 

ادامه دارد.

مشاهده (نظارت)


 

پروفسور دکتر گونتر کروبر

 

برگردان

شین میم شین

۱

• مشاهده به نوعی از کردوکار عملی انسان ها، به نوعی از روابط عملی انسان ها با جهان عینی پیرامون شان و یا با خودشان (خود نگری) اطلاق می شود.

 

۲

• مشاهده ضمنا به مثابه متد شناخت تلقی می شود که از ادراک آماجگرای حسی (بی واسطه و یا با واسطه، مستقیم و یا غیرمستقیم) اوبژکت (موضوع شناخت) مورد نظر تشکیل می یابد.

 

۳

• مشاهده را در فرم آغازینش می توان در حیوانات نیز یافت.

 

۴

• مشاهده از رفتار غریزتا (بطور غریزی) مشروط حیوانات نسبت به محیط زیست ناشی می شود و فرم یک عمل (اکت) نویروفیزیولوژیکی را دارد.

 

۵

• خودویژگی این عمل نویروفیزیولوژیکی در وابستگی به خصوصیات انواع جانوران تعیین می شود و با تحریکات ناشی از شرایط محیط زیست مربوطه بوجود می آید.

 

۶

• مشاهده اما به صورت توسعه یافته اش با کردوکار کاری انسان ها پیوند دارد و لذا فرم مناسبات عملی خاص انسانی با واقعیت عینی است.

 

۷

• ساده ترین روند کار از مشاهدات آغاز می شود.

 

۸

• انسان ابتدائی که ابزار کار خود را از مواد معین و به شکل معین می سازد، قبلا باید تأثیرات اشیاء ساخته شده از این مواد را در فرم مورد نظر در کردوکار عملی خویش مشاهده کرده باشد.

 

۹

• انسان ابتدائی ضمنا در ن کار، به مشاهدات جدیدی نایل می آید، با مشخصات جدید اشیای پیرامون خود آشنا می شود و آنها را مورد بهره برداری قرار می دهد.

 

۱۰

• مشاهده از رفتار اکتیو (فعالیت مبتنی بر آگاهی) انسان با محیط زیست خویش حکایت دارد.

 

۱۱

• مشاهده فقط از ادراک پاسیو (منفعل) تشکیل نمی یابد.

 

۱۲

• پیش شرط مشاهده، اغلب، عبارت است از قرار گرفتن آگاهانه سوبژکت شناسنده و کوشنده در مقابل اوبژکت مورد شناسائی.

 

۱۳

• گشتاور اکتیو (فعالیت مبتنی بر آگاهی) مشاهده را در این امر می توان در چیزهای زیر دید:

 

الف

• در مشاهده اولا اوبژکت (موضوع) مورد مشاهده قاعدتا آگاهانه انتخاب می شود.

 

ب

• ثانیا مشاهده برای آماج معینی صورت می گیرد.

 

پ

• و لذا ثالثا مشاهده از هر دو نظر هدفمند است.

 

۱۴

• حتی در صورتی که مشاهده بطور تصادفی صورت گیرد، یعنی نه اوبژکت مورد مشاهده آگاهانه انتخاب شود و نه آماج مشاهده از قبل معلوم باشد، مشاهده، تنها زمانی ارزش عملی کسب خواهد کرد و برای شناخت مهم خواهد بود که با مشاهدات دیگر مورد مقایسه قرار گیرد، الهامبخش مشاهدات جدید و تشخیص های جدید باشد، در چارچوب سیستم نظری موجود قرار داده شود و هکذا.

 

۱۵

• به عبارت دیگر، زمانی که کردوکار اکتیو عملی و نظری (تئوریک) انسان بتواند مشاهده تصادفا انجام یافته را در پیوندهای موجود، نظم و ترتیب بخشد.

 

۱۶

• بنابرین هر مشاهده ای نه تنها حاکی از رابطه عملی انسان با محیط زیست خویش است، بلکه همزمان عناصر نظری او نسبت به جهان را نیز در بر دارد.

 

۱۷

• این وحدت رابطه عملی و نظری با جهان، خود را بویژه در مشاهده علمی آشکار می سازد.

 

۱۸

• مشاهده به مثابه متد شناخت علمی نه تنها تأملات تئوریکی را پیش شرط خود قرار می دهد، که برای تعیین اوبژکت مشاهده، وسیله مشاهده و آماج مشاهده ضرورند، بلکه در قالب داتاهای (داده های) مشاهده ای، مواد تجربی لازم را برای تعمیم های تئوریک، برای طرح ریزی فرضیه ها، برای اجرای آزمایش ها و غیره به همراه می آورد.

 

۱۹

• مشاهده، فرضیه، آزمایش و تئوری در هر متد آزمایشی، وحدتی نا گسستنی با هم تشکیل می دهند، همدیگر را پیش شرط خود قرار می دهند و تکمیل می کنند.

 

۲۰

• اگرچه مشاهده و آزمایش به مثابه انواع رابطه عملی و اکتیو انسان با محیط زیست خود و به مثابه متدهای شناخت حاوی شاخص های مشترکی اند، با این حال تفاوت های مهمی با هم دارند.

 

۲۱

• این تفاوت ها را بویژه در رابطه مشاهده بیواسطه با آزمایش می توان دید.

 

۲۲

• در حالیکه در آزمایش، اوبژکت مورد بررسی بطور آماجگرایانه تغییر داده می شود، تحت تأثیرات گوناگونی قرار می گیرد، شرایط آزمایش بارها تغییر داده می شوند و غیره، مشاهده بیواسطه چنین تأثیراتی را پیش شرط خود قرار نمی دهد.

 

۲۳

• مشاهده بیواسطه صرف، اغلب به ادراک ظاهر اوبژکت مورد نظر نایل می آید، بی آنکه آن را تغییر دهد.

 

۲۴

• این ویژگی مشاهده بیواسطه، همیشه چنان مورد تفسیر قرار می گیرد که گویا مشاهده فقط یک گشتاور پاسیو (منفعل) شناخت است و آزمایش ـ برعکس ـ گشتاور اکتیو شناخت.

 

۲۵

• اما این نظریه، فراموش می کند که مشاهده بیواسطه با قرار گرفتن اکتیو انسان ها در مقابل اوبژکت مورد مشاهده همراه است، اگرچه پیش شرط مشاهده تأثیر اکتیو و بیواسطه بر اوبژکت نیست.

 

۲۶

• در حالیکه آزمایش امکان شناخت علل، ماهیت و قانونمندی های حاکم بر اوبژکت ها را فراهم می آورد، مشاهده صرف، تنها راه تشخیص وجود، همزیستی و توالی زمانی پدیده ها را هموار می سازد.

 

۲۷

• مشاهده صرف نه توضیح اوبژکت را، بلکه توصیف آن را امکان پذیر می سازد.

 

۲۸

• در مشاهده بیواسطه می توان بطور بیواسطه بااعضای حسی بدون کمک گرفتن از سیستم های مادی دیگر، مثلا وسایل کمکی فنی از قبیل تلسکوپ و غیره به ادراک مشخصات اوبژکت (چیز، موضوع) مورد مشاهده نایل آمد.

 

۲۹

• مشاهده با واسطه اما به کمک ابزار و آلاتی که میان مشاهده گر و اوبژکت مورد مشاهده قرار داده می شوند و نقش تقویت کننده اعضای حسی طبیعی را ایفا می کنند، صورت می گیرد.

 

۳۰

• هرکدام از ابزار و آلات مورد استفاده برای مشاهده، سیستمی از تأملات تئوریکی را پیش شرط خود دارد.

 

۳۱

• از این رو مشاهده با واسطه به مراتب، بیشتر از مشاهده بیواسطه وحدتی از دو گشتاور حسی و عقلی شناخت است.

 

• مراجعه کنید به دیالک تیک حسی و عقلی

 

۳۲

• علاوه بر مشاهده بیواسطه و مشاهده با واسطه باید میان مشاهده مستقیم و غیرمستقیم نیز تفاوت قائل شد.

 

۳۳

• در مشاهده مستقیم ادراک مشخصات مورد نظر اوبژکت مورد مشاهده می تواند مستقیما جامه عمل پوشد.

 

۳۴

• مشاهده مستقیم می تواند با واسطه (به واسطه ابزار و آلات) و یا بیواسطه صورت گیرد.

 

۳۵

• مشاهده غیرمستقیم اما برعکس، با استفاده از سیستم های مادی دیگر، ابزار و آلات و غیره انجام می یابد.

 

۳۶

• مشاهده غیرمستقیم وقتی مورد استفاده قرار می گیرد که مشخصات اوبژکت مورد مشاهده، بطور با واسطه و یا بطور بیواسطه، برای اعضای حسی مستقیما دسترس پذیر نباشند.

 

۳۷

• مشاهده غیرمستقیم مبتنی است بر شناخت پیوندهای قانونمند میان مشخصات اوبژکت مورد مشاهده و تغییرات سیستم مادی، ابزار و آلات و غیره که برای مشاهده مستقیم دسترس پذیر است.

 

۳۸

• از چند و چون سیستم قابل مشاهده مستقیم می توان به چند و چون مشخصات اوبژکت مورد مشاهده پی برد.

• مثلا با مشاهده خطوط معینی در طیف نور آفتاب می توان به وجود عناصر شیمیائی معینی در خورشید پی برد.

 

۳۹

• با توسعه علوم و با نفوذ شناخت در عرصه های کیهانی و ذره ای که خارج از دسترس مستقیم اعضای حسی قرار دارند، اهمیت مشاهده غیرمستقیم افزایش یافته است.

 

۴۰

• روند مشاهده مستقیم، به واسطه دستگاه ها و مشاهده غیرمستقیم وابسته به تغییر چندباره کدگذاری اطلاعات حاصله بوسیله حواس و یا بوسیله دستگاه های مشاهده گردیده است.

 

۴۱

• در مشاهده غیرمستقیم حلاجی اطلاعاتی که بکمک دستگاه های مشاهده کسب شده اند، نقش بزرگ بی سابقه ای بازی می کند.

 

۴۲

• علاوه بر این، اینجا مسئله تفسیر اطلاعات اهمیت کسب می کند.

 

۴۳

• برای تفسیر درست داده های (داتاهای) مشاهده (مثلا حرکت عقربه دستگاه اندازه گیری، منحنی رسم شده بوسیله اوس سیلوگراف و غیره) مشاهده گر باید به معارف تئوریکی و تجارب عملی لازم، مجهز باشد.

 

۴۴

• افراد عادی می توانند همین مشاهدات را انجام دهند، ولی قادر به تفسیر درست آنها نخواهند بود.

 

۴۵

• بنابرین، ارزش و اعتبار مشاهده غیرمستقیم به توانائی سوبژکت وابسته است که به نوبه خود محصول توسعه تاریخی ـ اجتماعی و فردی او ست.

• به عبارت دیگر، ارزش و اعتبار مشاهده غیرمستقیم بوسیله سطح توسعه تمام ـ اجتماعی و فردی معارف و تجارب مشاهده گر مشروط می شود.

 

۴۶

• در حالیکه در مشاهده بی واسطه، اوبژکت مورد مشاهده تحت هیچ تأثیری از سوی مشاهده گر قرار ندارد، مشاهده مستقیم، مشاهده با واسطه و همچنین مشاهده غیرمستقیم می توانند با تغییراتی در اوبژکت مورد مشاهده همراه باشند.

• مثلا زمانی که انرژی لازم برای ادراک اوبژکت به اندازه انرژی خود اوبژکت باشد.

 

۴۷

• این وضع در فیزیک مدرن همواره بهانه ای برای سخن گفتن از کنترل ناپذیری اصولی شده است که گویا از مختل کردن اوبژکت مورد مشاهده بوسیله دستگاه مشاهده ناشی می شود.

 

۴۸

• در این گونه موارد در بی خبری از رابطه دیالک تیکی سوبژکت و اوبژکت، ازعدم عینیت رخدادها درعرصه فیزیک کوانتومی سخن گفته می شود و از مشاهده ناپذیری اصولی این رخدادها.

 

(مراجعه کنید به مشاهده پذیری)

 

۴۹

• میان انواع مختلف مشاهده می توان بر مبنای عوامل زیرین تفاوت گذاشت:

 

الف

• برمبنای چیستایی اوبژکت مشاهده

 

ب

• برمبنای چگونگی انجام مشاهده

 

پ

• برمبنای آماج مشاهده.

 

۵۰

• مثلا آماج مشاهده می تواند ثبت پدیده های معینی باشد تا بتوان بر مبنای مواد حاصله از مشاهده به تعمیم استنتاجی، طبقه بندی و غیره اقدام کرد.

 

۵۱

• این متد مشاهده ثبتی مثلا در علوم اجتماعی تجربی استعمال وسیع دارد.

 

۵۲

• مشاهده کنترلی برای کردوکار علمی و عملی انسانها از اهمیت بزرگی برخوردار است.

 

۵۳

• آماج این نوع مشاهده در مشاهده روندهای طبیعی و یا مصنوعی (مثلا روندهای تکنیکی، تکنولوژیکی و غیره) عبارت است از تضمین جریان عادی این روندها و یا مطلوب سازی آنها.

 

۵۴

• سیستم های حلاجی اطلاعات در جریان انقلاب علمی ـ فنی اهمیت هرچه بیشتری کسب می کنند و وظیفه انسان شاغل در تولید، اجرای هرچه وسیعتر فونکسیون های هدایت و تنظیم می گردد و به همان اندازه نیز نقش مشاهده کنترلی افزایش می یابد.

 

۵۵

• در هر تولید اوتوماتیزه شده، کار جسمی جای خود را عمدتا به حلاجی اطلاعات (مشاهده) می دهد که توسط دستگاه های کنترلی مربوطه ثبت می شوند و بر مبنای آنها تصمیم گیری های لازم برای تنظیم روند مربوطه تولید انجام می یابند.

 

۵۶

• مشاهده ای که از دیرباز بخشی از روند تولید باشد، مشاهده ای است که همواره بر نظرات علمی استوار شده است.

 

۵۷

• این امر نه تنها حاکی از وحدت گشتاورهای حسی و عقلی است، بلکه علاوه بر آن حاکی از وحدت کار جسمی و فکری و روحی است که روز به روز اهمیت بیشتری کسب می کند.

 

• مراجعه کنید به مشاهده پذیری، شناخت.

 

پایان

 

خود آموز خود اندیشی (۹۸)

  

 

 

شین میم شین

 

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه اندیشیدن مادرزادی.

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

 

حکایت اول

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۱ ـ ۱۵)

 

نظر سعدی

راجع به پادشاه

به شرح زیر است:

 

۱

 پادشه

سایه ی خدا

 باشد

سایه با ذات آشنا باشد.

(گلستان مقدمه ص و ـ ز)

 

معنی تحت اللفظی:

پادشاه ظل الله است

و

به ماهیت اصل خود واقف است.

 

سعدی در این بیت شعر،

پادشاه

را

به عنوان «شبان»

نه تنها

 دست نشانده خدا،

بلکه سایه خدا

جا می زند.

 

آنهم چه سایه ای که از شعور خارق العاده ای سرشار است!

 

۲

«شبان» سعدی،

به دلیل سایه خدا بودن

 ـ برخلاف علما، فقها، حکما، شعرا و خود سعدی ـ

 به ذات خویش، یعنی «کنه ماهیت حق» آشنا ست.

 

۳

این ادعای بسیار شجاعانه و در عین حال ابلهانه ای است:

همه علما، فقها و کما و شعرا را از درک ذات حق عاجز اعلام کنی و حتی اندیشیدن در باره آن را ممنوع و گناه بدانی، اما سلاطین قلدر بی سواد خونریز را «آشنا با ذات خویش» قلمداد کنی!

 

۳

نشود نفس عامه قابل خیر

گرنه شمشیر پادشا باشد.

(گلستان مقدمه ص و ـ ز)

 

معنی تحت اللفظی:

توده مردم بدون هراس از شمشیر ظل الله

قابلیت نیکوکاری

کسب نمی کند.

 

۴

سعدی در این بیت شعر، از سوئی نفرت و تحقیر فئودالی خود را مثل تفی بر چهره توده می پاشد و از سوی دیگر در استبداد عریان پادشاهی، مصلحتی پسیکولوژیکی (روانشناسی) کشف و اعلام می کند:   

ستم و سرکوب توده توسط اجامر طبقه حاکمه،

برای اقناع توده به انجام امر خیر

قلمداد می شود.

 

۴

سعدی

 دلیل ستم اجتماعی

 را

در

غیر قابل اصلاح بودن نفس عامه مردم

می داند.

 

به عبارت دیگر،

 اگر شمشیر خونچکان ستم بالای سر مردم آویزان نباشد،

آنها تن به عمل خیر نخواهند داد.

 

این دروغ بی شرمانه ای بیش نیست.

 

۵

جامعه طبقاتی مبتنی بر ستم و استثمار،

پدیده تازه ای است و عمر ننگینش حداکثر دوهزار سال بوده است.

 

در حالی که انسان دهها هزار سال، در جامعه بی طبقه، بی نیاز از شمشیر این و آن

 به

 همزیستی با همنوعان خویش

 ادامه داده است.

 

هزاران سند و مدرک باستان شناسانه و غیره از این واقعیت امر حکایت می کنند.

 

اساطیر سوزناک یونان باستان و قصه بهشت برین و اخراج حوا و آدم

از آن نیز اشاراتی بر این دوران صلح آمیز در تاریخ بشری اند.

 

ادامه دارد.

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (۷)

 

حزب لنینی و الگوی پیشنهادی برای حزب چپ

 

ضرورت طراحی الگوی حزبی

 

بهروز خلیق

 

در هفته های گذشته مطالبی چند پیرامون الگوی حزبی در سایت ها منتشر شد.
با انتشار این مطالب، می توان انتظار داشت که به تدریج مقوله الگوی حزبی در روند پروژه وحدت چپ جای خود را باز کند،
هدف از طرح آن درک گردد و به عنوان موضوعی که پرداختن به آن از ضرورت برخوردار است، در بحث و گفتگوها مورد توجه قرار  گیرد. 
برای تشکیل حزب چپ، پرداختن به مسائل نظری چپ ـ کدام چپ؟ کدام سوسیالیسم؟ ـ و تدوین برنامه و یا راستاهای برنامه، کافی نیست.
لنین در آنزمان بدرستی اهمیت نوع حزب را شناخت، در کنار کارهای نظری و برنامه ای به طور ویژه به نوع حزب پرداخت و برای پیشبرد برنامه هایش، حزبی را که مشخصات آن در زیر آمده است، طراحی کرد.
برای تشکیل حزب چپ ایران، لازم است که ما به بحث و گفتگو پیرامون الگوهای حزبی بپردازیم و الگوی پیشنهادی خودمان را ارائه دهیم. 
با توجه به الزامات جامعه ایران، نگرش های نظری و برنامه ای ما، تجربه چند دهه کار حزبی از یکسو و از سوی دیگر با آگاهی از الگوهای حزبی در سطح جهان و سیر تاریخی آن، تحولات در پارادایم سازمان و تاثیر تکنولوژی اطلاعاتی بر الگوهای حزبی، لازم است که الگوی حزبی خود را پی بریزیم.
در چپ ایران یک الگوی حزبی جا افتاده است.
آنهم الگوی لنینی حزب طراز نوین طبقه کارگر است.
در گذشته جریان های چپ از این الگو پیروی می‏کردند.
در حال حاضر هم بخش قابل توجهی از جریان‏های چپ به درجات مختلف این الگو را به کار می‏بندند.
از این رو ضرورت دارد به الگوی لنینی حزب و مشخصه های آن پرداخته شود. 
سرچشمه :
اخبار روز

 

http://www.akhbar-rooz.com 

 

 

مسعود بهبودی 

ضرورت طراحی الگوی حزبی 
(خلیق) 

 

 

1

· از همین مفهوم بظاهر منطقی «ضرورت طراحی الگوی حزبی»، طرز تفکر کلاسیک آوانتوریسم وطنی عربده می کشد:

· آوانتوریسم وطنی، الگوی هر چیزی را طرح می ریزد، بدون آنکه به محتوای آن چیز اشاره ای کرده باشد و یا حتی اشاره بدان به مخیله اش خطور کرده باشد.

· الگوی حزب چپ کذائی اما هر چه باشد، فرم آن است.

· فرم اما قاعدتا باید با توجه به محتوا تعیین شود و نه بطور سوبژکتیف و دلبخواهی و بسته به میل و هوس و جهت وزش باد و غیره.

مثال

 

· برای طرح ریزی الگوی لازم جهت حفظ و حمل ماست نمی توان بی اعتنا به محتوای مربوطه، یعنی بی اعتنا به ماست شروع به فلسفه بافی کرد و قالب (الگوی)  کاغذی، کارتنی و یا پارچه ای پیشنهاد نمود.

 

2

· برای طرح ریزی حزب چپ کذائی هم باید محتوای ماهوی آن را، یعنی ماهیت طبقاتی آن را در مد نظر قرار داد و با توجه اکید به محتوا، فرم درخور آن را طرح ریزی کرد.

· دیالک تیک فرم و محتوا را بنی بشر حتی هزاران سال پیش به تجربه دریافته بود.

· آوانتوریسم وطنی اما دیری است که از آن بی خبر و در بهترین حالت، بدان بی اعتنا ست.

 

· چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه رسیده ایم؟

 

3

· برای اینکه دیروز هم تنها کاری که از دست آوانتوریسم وطنی برمی آمد، طرح ریزی فرم مبارزه بود و نه اندیشیدن حتی به محتوای مربوطه.

· بدین طریق و ترفند بود که شعار «تنها ره رهائی: جنگ مسلحانه» اعلام و همه گیر شد و زمینه را برای به انحراف کشاندن خلق، پیروزی ضد انقلاب فئودالی ـ فوندامنتالیستی و روی کار آمدن عفریته های عهد عتیق هموار ساخت.

· مبارزه مسلحانه کذائی فقط یکی از فرم های بیشمار مبارزه است.

· عمده و مطلق کردن آن در هر صورت به معنی فراموش کردن محتوای مبارزه بوده است.

 

4

 

 

· یکی از شعرای بیشمار آوانتوریسم و بهترین نماینده فرمالیسم معرفتی ـ نظری، احمد شاملو ست:

 

«بر این باور است، شاید  
(چه کند)
که حرفی به میان آوردن را
از سر خودنمائی
درگیر تلاش پر وسواس گزینش الفاظی هر چه فاخرترم؟
گرفتار فضاحت دستیابی به فصاحتی هرچه شگفت انگیزتر
به گرماگرم هنگامه ای که در آن
حتی خروشی بی خویش از خراش حنجره ای خونین
به نیروتر از هر کلام بلیغ است
سنجیده و بر سخته.» 
(در جدال با خاموشی)

 

· معنی تحت اللفظی:

· چه کند؟

 

· شاید فکر می کند که می خواهم برای خودنمائی الفاظی هرچه فاخرتر انتخاب کنم.

 

· گرفتار ابتذال دستیابی به فصاحتی هرچه حیرت انگیزترم.

 

· آنهم در هنگامه ای که هر نعره ای از خراش حنجره ای خونین نیرومندتر از هر کلام بلیغ و سنجیده است.

 

· برای احمد شاملو هم فرم و عناصر فرمال تعیین کننده اند.

 

· سرتاپای اشعار و افکار او به فرمالیسم غلیظی سرشته است:

· او در این بند شعر، الفاظ فاخر و فصاحت (فرمال) را در مقابل  نعره از خراش حنجره خونین و کلام بلیغ و سنجیده (باز هم فرمال) قرار می دهد.

 

· شاملو و حواریونش نمی توانند از حد و سرحد فرم پا فراتر نهند.    

 

· به همین دلیل است که حریفی ایدئولوژی طرفداران آوانتوریسم چپ و راست (فدائیان، مجاهدین و غیره)  را شاملوئیسم نامیده است که کاریکاتوری  اکلکتیکی (از هر چمن گلی)  از نیچه ئیسم و اگزیستانسیالیسم (فلسفه حیات) است.

 

5

· اکنون سؤال این است که چرا برای حضرات، فرم چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندها این چنین مهم و تعیین کننده جلوه می کند، در حالیکه هر کودکی به تجربه می داند که مظروف مهم است و نه ظرف:

· در ظرف خوشنگاری می توان زهر مهلک سرکشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

· تعیین کننده همیشه و همه جا در تحلیل نهائی محتوا ست و نه فرم، البته بی آنکه فرم هیچ واره و هیچکاره باشد.

· ولی فرم همیشه باید با توجه به محتوا تعیین شود و نه بطور دلبخواهی.

 

6

· فرمالیسم در آوانتوریسم وطنی دلایل اوبژکتیف (عینی) و سوبژکتیف متعددی دارد که باید بررسی شوند.

 

· همه نمایندگان طبقات اجتماعی واپسین به فرمالیسم گرایش دارند.

· برای اینکه با توسل به فرمالیسم بهتر می توان به عوامفریبی دست زد و توده بی سواد را به دنبال خود کشید.

 

7

· ضمنا با مسکوت گذاشتن محتوا می توان ماهیت طبقاتی ـ ارتجاعی خود را از دیده ها پنهان داشت.

 

· اگر کسی بخواهد محتوای طبقاتی حزب مورد نظر خود را بر زبان راند و هدف و آماج این حزب را تعیین کند، دیگر نمی تواند با رونویسی از مزخرفات «علمای» امپریالیستی به توجیه تصمیمات متخذه و حتی عملی شده دار و دسته خویش مبادرت ورزد.

· در آن صورت باید نظر دهد و منتظر واکنش دگراندیشان بماند و صادقانه به تصحیح خطاهای فکری و نظری خود بپردازد. 

 

ادامه دارد.

 

حزب لنینی و الگوی پیشنهادی برای حزب چپ

بهروز خلیق

سرچشمه :

اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com 

 

مسعود بهبودی

در هفته های گذشته مطالبی چند پیرامون الگوی حزبی در سایت ها منتشر شد.

با انتشار این مطالب، می توان انتظار داشت که به تدریج مقوله الگوی حزبی در روند پروژه وحدت چپ جای خود را باز کند، هدف از طرح آن درک گردد و به عنوان موضوعی که پرداختن به آن از ضرورت برخوردار است، در بحث و گفتگوها مورد توجه قرار  گیرد.

(بهروز خلیق)  

 

· وقتی گفته می شود که قریب به اتفاق اهالی کشور یأجوج و مأجوج، حرف دهن خود را و نتیجتا حرف این و آن را نمی فهمند، منظور همین است:

 

1

می توان انتظار داشت که به تدریج مقوله الگوی حزبی در روند پروژه وحدت چپ جای خود را باز کند.

(بهروز خلیق)   

 

· بهروز خلیق دنیائی نیرو و انرژی صرف کرده اند، تا «الگوی حزبی» خود را تا سطح مقوله ارتقا دهند و بدین طریق و ترفند جائی برای این مقوله ی خودساخته خود در «پروژه وحدت چپ» باز کنند.   

· بی آنکه حتی به خاطر مبارک شان خطور کند که برای تشکیل «جبهه چپ» (چپ بی تردید به مثابه عنوانی غلط انداز و بی محتوا) کمترین ربط و نیازی به مقوله کذائی «الگوی حزبی» ندارد.

· در هر جبهه ای هر دار و دسته ای تحت هر عنوان حول شعار تاکتیکی و یا حتی استراتژیکی معینی گرد می آیند.

· در این صورت کسی برای کسی دیگر الگوی حزبی تعیین نمی کند.

 

2

هدف از طرح آن درک گردد و به عنوان موضوعی که پرداختن به آن از ضرورت برخوردار است، در بحث و گفتگوها مورد توجه قرار  گیرد.

(بهروز خلیق)  

 

· خواننده ای که ذره ای مغز در کله داشته باشد، از خواندن این جملات دود از کله و مغز فلک زده پنهان در آن بلند می شود.

· الگوئی برای تشکیل حزبی مورد بحث قرار می گیرد که محتوا و ماهیت طبقاتی اش مسکوت مانده است و ضمنا نه حزب، بلکه جبهه ای مورد نظر بوده است.

· حالا حتما حریفی می پرسد که به چه دلیل ما به این نتیجه رسیده ایم.

· دلیلش را خود بهروز خلیق در پایان سلسله مقالات خود داوطلبانه و دو دستی تقدیم می کنند:

 

ما (سازمان اکثریت)  از الگوی حزب یکدست فاصله گرفته ایم.


و براین باوریم که حرب مورد نظر ما می تواند نحله ها و گرایش های مختلف چپ را دربرگیرد:

گرایش چپ دموکرات

سوسیالیست

سوسیال دموکرات ها

 کمونیست ها

و گرایش های دیگر.

وجود تنوع فکری ـ سیاسی در چارچوب کلی اسناد دیدگاهی، برنامه ای و سیاسی حزب، 

بر پویائی و زنده بودن حزب می افزاید.

 

3

· خواننده با خواندن این دلیل قوی بی شک جنون می گیرد و از خانه بدر می زند تا به برهوتی خالی از بنی بشر پناه برد:

· چرا و به چه دلیل؟

4

ما (سازمان اکثریت)  از الگوی حزب یکدست فاصله گرفته ایم.

 

· به این دلیل که خود حزب «بلشویکی وطنی» (سازمان اکثریت) نه حزبی یکپارچه و وحدتمند، بلکه جبهه ای از اعضا و نمایندگان طبقات اجتماعی مختلف و متنوع است و هر کسی ساز ایدئولوژیکی خاص خود را می زند.

· بدین طریق گوشی دست خواننده می آید که حزب مؤسس جبهه موسوم به «حزب کذائی چپ»، خود بیغوله ای است و روی حرف رئیس آن اصلا نمی توان حساب کرد.

· چون خلیق هم بسان خلایق دیگر، نه بیانگر نظر «واقعا ناموجود» سازمان «اکثریت»، بلکه بیانگر نحله ای و یا فراکسیونی در آن است.   

 

5

براین باوریم که حزب مورد نظر ما می تواند نحله ها و گرایش های مختلف چپ را دربرگیرد:

گرایش چپ دموکرات

سوسیالیست

سوسیال دموکرات ها

 کمونیست ها

و گرایش های دیگر.

 

· جبهه موسوم به «حزب چپ» مورد نظر رئیس جبهه «اکثریت» می تواند گرایشات ایدئولوژیکی و طبقاتی زیر را در برگیرد: 

الف

گرایش چپ دموکرات

 

· خوب منظور از این دار و دسته چیست؟

· چپ دموکرات نماینده کدام طبقه اجتماعی است و جهان بینی آن از چه قرار است؟

 

ب

گرایش چپ سوسیالیست

 

· محتوای پنهان در این مفهوم از چه قرار است؟

· آیا منظور بهروز خلیق از این مفهوم، کپیه همان احزاب سوسیالیست فرانسه، حزب کار اسرائیل و غیره است؟

 

ت

گرایش سوسیال دموکرات ها

 

· گرایش سوسیال ـ دموکراسی تا حدودی معلوم است:

· حزب سوسیال ـ دموکرات (اجتماعییون ـ عامیون) روزی روزگاری در ایام حیات مارکس و انگلس، حزب طبقه کارگر بوده است و بعد در اثر خیانت برنشتاین و کائوتسکی و شرکاء منافع و ایدئولوژی طبقه کارگر را در مذبح بورژوازی امپریالیستی فدا کرده و دیری است که یکی از احزاب بورژوازی انحصاری ـ دولتی است و کاری نمی کند که دیگر احزاب بورژوائی نکنند.

· احزاب سوسیال ـ دموکرات زر ورق سرخی برای محتوای طبقاتی سیاهی اند.

 

پ

 کمونیست ها

و گرایش های دیگر. (؟!!)

 

· خواننده دور اندیش حتما با خود خواهند گفت:

· عجب خطای خطیری خیاط الگوی جبهه موسوم به «حزب چپ» مرتکب می شود.

 

· ظاهرا حواس خیاط بکلی پرت است.

· چون در ایران بیش از تعداد کارگران حزب کمونیست وجود دارد.

· آنهم چه احزاب کمونیست عجیب و غریبی!

 

· فقط باید فانتزی و توان تخیل داشت و تصور حزبی را کرد که حاوی حد اقل چند هزار حزب کمونیست و ماورای کمونیست باشد.

 

· بهروز خلیق اگر به جای رونویسی از کتب «علمای» طبقه حاکمه، سری به انترنت می زد، با اعجوبه هائی از احزاب کمونیست برخورد می کرد که حتی مارکس و انگلس را قبول ندارند.  

 

ادامه دارد.

 

مهم عجز فکری است و نه عجز جسمی

سرچشمه:

جوک های انگلیسی و تصاویر خوشایند

میم حجری

 

·  اگر کسی مثالی برای وارونه بینی، وارونه اندیشی و وارونه نمائی و ضمنا عوامفریبی بجوید، لازم نیست که راه درازی طی کند و جای دوری برود.

· همین مثال مصور برای آشنائی با مفهوم «وارونگی» کافی است:

· حریف در روز روشن و در ملأ عام دست به ریشه می برد و مسئله اساسی فلسفه را تحریف، وارونه و پا در هوا می سازد.

· یعنی در لفافه مبارزه با شعور وارونه، شعور وارونه اشاعه می دهد:

 

1

مهم عجز فکری است و نه عجز جسمی

 

· او دیالک تیک ماده و روح را، دیالک تیک وجود و شعور را، یعنی عام ترین و اصلی ترین دیالک تیک هستی را، یعنی مادر دیالک تیک فلسفه را وارونه می سازد.

· بدین طریق و ترفند، نقش تعیین کننده در دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) از آن روح (شعور) جا زده می شود.

 

2

· در حالیکه حقیقت از قراری بکلی دیگر است:

· حقیقت این است که میان ماده و روح (جسم و فکر) رابطه دیالک تیکی برقرار است و در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن ماده (جسم) است.  

 

3

· این در تحلیل نهائی عجز جسمی است که به عجز روحی و یا فکری منجر می شود:

· کسی که از حواس درست و حسابی محروم باشد، کسی که عاجز از دیدن، شنیدن، بوییدن، لمس کردن، کار کردن، حرف زدن و غیره باشد، طبیعی است که کمیت و کیفیت سیگنال هائی که به مغز می فرستد، کمتر از کسی باشد که ازیان توانائی ها محروم نیست.

 

4

· شعور و روح در تحلیل نهائی بسته و وابسته به ماده و وجود، توان فکری بسته و وابسته به توان جسمی تشکیل می شود و به نوبه خود به توان جسمی خدمت می کند و نه برعکس.

 

5

· حالا حتما حریفی خواهد گفت که چه عیب دارد که کسی دیالک تیک ماده و روح و یا جسم و فکر (تن و جان)  را وارونه کند؟

· آسمان که با این ارزیابی غلط و یا درست به زمین نمی آید.

 

6

· در نگاه ساده و سرسری حق با حریف است.

· پاسح به نقش تعیین کننده در دیالک تیک ماده و روح اما به پاسخ صرف محدود نمی ماند.

· با پاسخ به نقش تعیین کننده در این مادردیالک تیک، جهان بینی بشری رقم می خورد:

· قایل شدن نقش تعیین کننده به روح (فکر)  آدمی را به اردوی ایدئالیسم سوق می دهد که آخوندیسم یکی از شعبات آن است و قایل شدن نقش تعیین کننده به ماده (جسم) به اردوی ماتریالیسم. 

 

7

· حالا حتما حریف دیگر خواهد گفت که ماتریالیست و یا ایدئالیست بودن کسی که چیزی را عوض نمی کند.

 

متاع کفرر و دین بی مشتری نیست:

گروهی آن، گروهی این پسندند.

 

8

· آره.

· در نگاه ساده و سرسری چیزی عوض نمی شود.

· ولی وارونه بینی، وارونه اندیشی و وراونه نمائی بهترین و مؤثرترین طریق و ترفند برای عوامفریبی است.

· آخوندیسم ملی و بین المللی هم از دیرباز به همین ترفند بشریت را خر کرده است و آب به آسیاب ارتجاع و بربریت ریخته است:

 

9

· چون دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) را به میلیون ها شیوه و شکل می توان بسط و تعمیم داد:

· یکی از این شیوه ها و شکل ها، دیالک تیک هستی و خدا ست:

· آنگاه خالق هستی طبیعی و اجتماعی خدا جا زده می شود. 

 

10

· حریف دیگری حتما خواهد گفت که حالا چه فرق می کند که بنی بشر خالق خدا تلقی شود و یا برعکس خدا خالق هستی بطور کلی و ضمنا بنی بشر محسوب گردد.

 

11

 

 

· در نگاه ساده و سرسری به مسئله شاید حق با حریف باشد.

· ولی آخوندیسم که به دلیل علافی و وقتگذرانی به اختراع خدا نمی پردازد.

· وقتی به ترفند سفسطه وجود خدای غیر مادی نامرئی لامکان و لازمان و در حقیقت محال را قبولاند، خدای آخوند ساخته دست به کار می شود و پیامبر و امام می فرستد و شیوه زندگی مورد علاقه آخوندیسم را و در واقع طبقه حاکمه را دیکته می کند.

 

 

· مثلا خدا معبود (ارباب برده دار) جا زده می شود و بشریت نوکر برده وار و بعد جامعه به همان سان، به دو طبقه ارباب و نوکر طبقه بندی می شود:

· آنگاه اقلیتی بی رحم و خود خواه و خونریز یوغ بردگی بر گرده اکثریتی «بی همه چیز» می نهد و دمار از روزگارش در می آورد. 

· و رفته رفته فاجعه در ابعاد مهیبی ادامه می یابد و اوج می گیرد.

· به بهانه الله، جهاد فی سبیل الله شروع می شود و جامعه و جهان به کشتارگاهی بی حد و سرحد استحاله می یابد.

· جهان بینی حدیثی از این دست است.

پایان

 

حزب لنینی و الگوی پیشنهادی برای حزب چپ 
بهروز خلیق
سرچشمه :
اخبار روز

 

http://www.akhbar-rooz.com 

 

 

 

مسعود بهبودی
برای تشکیل حزب چپ، پرداختن به مسائل نظری چپ ـ کدام چپ؟ کدام سوسیالیسم؟ ـ و تدوین برنامه و یا راستاهای برنامه، کافی نیست.
لنین در آن زمان بدرستی اهمیت نوع حزب را شناخت، در کنار کارهای نظری و برنامه ای به طور ویژه به نوع حزب پرداخت و برای پیشبرد برنامه هایش، حزبی را که مشخصات آن در زیر آمده است، طراحی کرد.
(بهروز خلیق)

 

 

 

1
برای تشکیل حزب چپ، پرداختن به مسائل نظری چپ
کدام چپ؟
کدام سوسیالیسم؟
و تدوین برنامه و یا راستاهای برنامه، کافی نیست.

 

· از همین حکم بهروز خلیق ذلت فلسفی «چپ» وطنی آشکار می گردد:

· حضرات ظاهرا برای تشکیل حزب چپ کذائی، یعنی حزبی بی در و پیکر، بی کمترین اعتنا به محتوا و ماهیت طبقاتی اش از کله به راه می افتند و نه از جامعه:

· به قول خلیق به «مسائل نظری» می پردازند و در سایت های مربوطه مقالاتی تحت عنوان «کدام چپ؟» و «کدام سوسیالیسم» منتشر می کنند و ضمنا برنامه می نویسند و راستاهای برنامه را تدوین می کنند.

· خدا فقط می داند که منظور از مفهوم «راستاهای برنامه» چیست.       

· رهبر سازمان جبهه صفت اکثریت اما این تشبثات را کافی نمی داند.

· خواننده ای که از فرط بختیاری، اندکی قوه کنجکاوی برایش باقی مانده، با خود می گوید:

· عجب رهبر و رئیس و فرمانده رادیکالی!

· چنین رهبر و رئیس و فرماندهی را فقط می توان آرزو کرد و یا به خواب دید.

· طرف از فرط رادیکالیته و انقلابیت دست به ریشه می برد:

· چنین اند شیران در ایرانزمین!

 


لنین در آن زمان بدرستی اهمیت نوع حزب را شناخت

 

· لعنت بر کسی که در عظمت رهبران و رؤسا شک و تردید به دل راه دهد.

· خواننده با خود می گوید:

· عجب سیر تکاملی خارق العاده ای از چه گوارای دیروز به لنین مدرن امروز.

· انگار قبل از لنین نه مارکس و انگلسی وجود داشته است، نه حزب کمونیستی و حتی نه مانیفست حزب کمونیستی.

· لنین نوع حزب را می شناسد و دست بکار می شود.

· خلیق یا قضیه را اصلا نمی داند و یا می داند، ولی نمی خواهد که خواننده بداند.

· تشکیل حزب بلشویک در روندی از رزم طبقاتی ـ ایدئولوژیکی و در نتیجه مرزبندی طبقاتی با سوسیال ـ دموکراسی، رفرمیسم و صدها گرایش غیر پرولتری دیگر صورت می گیرد:

· عنوان بلشویکی نیز به سبب احراز اکثریت آراء در حزب سوسیال ـ دموکرات روسیه از سوی همرزمان لنین بوده است.

· بلشویسم نه نتیجه شناخت نوع حزب از سوی لنین، بلکه نتیجه نهائی نبرد طبقاتی ـ ایدئولوژیکی شورانگیزی با انواع مختلف گرایشات ضد پرولتری بوده است:

· بلشویسم تبلور اراده طبقه کارگر رزمنده روس بوده است و لنین نماینده صدیق این طبقه.

 


لنین در آن زمان بدرستی اهمیت نوع حزب را شناخت، 
در کنار کارهای نظری و برنامه ای به طور ویژه به نوع حزب پرداخت

 

· بیچاره لنین!

· لنین در کنار کارهای نظری و برنامه ای، بطور ویژه به نوع حزب می پردازد.

· خوب منظور خلیق از مفهوم «کارهای نظری و برنامه ای» چیست؟

· شاید ایشان قیاس به نفس می فرمایند و فکر می کنند که لنین هم به رونویسی از هر جفنگی که در قفسه کتابش بوده پرداخته و به اصطلاح برنامه ریزی کرده است.

· بیدن طریق و ترفند لنین تا درجه رهبران چپ وطنی تنزل می یابد و به همه کس شباهت پیدا می کند، مگر به لنین.

 


لنین برای پیشبرد برنامه هایش، حزبی را که مشخصات آن در زیر آمده است، طراحی کرد.

 

· وقتی سخن از قیاس به نفس می رود، منظور همین است:

· خلیق فکر می کند که لنین سوبژکتیویستی از طراز خود او بوده است:

· اول برنامه های خیالی خود را تدوین می کند، بعد «برای پیشبرد آن برنامه ها، مشخصات حزب را طراحی می کند.»

· این تصور و تصویر خلیق اما به چه معنی است؟

 

5

· این به معنی سوبژکتیویسم معرفتی محض است:

· بزعم ایشان لنین کاری به تحلیل دیالک تیکی شرایط عینی جامعه و جهان نداشته است.

· لنین هم خیاط واره بسان خلیق و شرکاء، اول «الگوی حزب» را در کله خالی خویش سرهم بندی می کند، بعد برنامه دلبخواهی خود را تدوین و سپس نوع حزب را طراحی می کند.

· این درست همان کرد و کاری است که خلیق و شرکاء انجام می دهند.

· خواننده بطور خود به خودی به این نتیجه می رسد که خلیق همان لنین وطنی است.

· نه کمتر، بلکه حتی بیشتر.

· چون خلیق مشخصات حزب لنینی را در زیر در کمال صداقت و بیطرفی به خواننده معرفی خواهد کرد و آخر سر آفتابه ای بر همه نظرات ریز و درشت لنین برخواهد داشت.

 


برای تشکیل حزب چپ ایران، لازم است که ما به بحث و گفتگو پیرامون الگوهای حزبی بپردازیم 

و الگوی پیشنهادی خودمان را ارائه دهیم.

 

· وقتی می گوییم که ما با سوبژکتیویسم معرفتی محض سر و کار داریم به همین دلایل است:

· خلیق اصلا کاری به تحلیل شرایط عینی جامعه و جهان ندارد:

· برای تشکیل حزب نه به تحلیل دیالک تیکی شرایط جامعه نیاز هست و نه به تعیین محتوای دوران در حال حاضر.

· فقط باید تعدادی از آوانتوریست های دیروز و رفرمیست های امروز راجع به الگوهای حزبی موجود در جهان با هم بحث کنند و هر کس الگوی حزبی خاص خود را پیشنهاد کند.

· اگر هم هیچکدام از حضرات، الگوئی جز الگوی خیاط خانه خود را قبول نکرد، باکی نیست.

· می توان حزب چپی تشکیل داد که بی خیال الگوی حزبی باشد و حتی همه چیز باشد، به غیر از حزب.

 

ادامه دارد.

 

 

 

یادمان اعدام کودکان در چکوسلواکی 

از سوی قوای فاشیسم 

 

خشونت به عنوان نوعی فرهنگ
گفتگوی پانته آ بهرامی با شهلا شفیق، مهرداد درویش پور و مرضیه هادوی   

سرچشمه :

اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com 

 

مسعود بهبودی

«خشونت به عنوان نوعی فرهنگ »

 

· خشونت فرم عمل، کنش و واکنش انسان ها، گروه ها و طبقات اجتماعی است.

 

1

· خشونت دلایل محتلف اجتماعی ـ اقتصادی، فکری، فرهنگی، طبقاتی، سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی و غیره دارد.

 

2

· خشونت فرم کنش و یا واکنش است و باید مشخصا مورد بحث قرار گیرد تا محتوای آن تعیین شود.

 

3

· خشونت را نمی توان با صدور حکم شبه دادگاهی ئی تطهیر و یا تجویز و یا تحریم کرد.

 

4

· خشونت می تواند تنها راه رهائی محسوب شود و یا تنها راه انقیاد و تبعیت و تابعیت و تسلیم.

 

الف

· مگر بمباران عراق و تسخیر دار و ندار این ملت خشونت محسوب نمی شود؟

 

ب

· می توان خشونت بربرمنشانه و تمدن ستیز یاد شده را فرهنگ امپریالیسم یانکی قلمداد کرد؟

 

ت

· بمباران یوگوسلاوی و تجزیه آن به کشور واره های نیم وجبی (بالکانیزاسیون) فرهنگ تمدن غربی را تشکیل می دهد؟

 

پایان

 

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (۶)

 

سرچشمه :

صفحه فیسبوک بل صادقی

میم حجری

  

1

 

· این کاریکاتور بظاهر روشنگرانه، ولی در واقع عوامفریبانه است.

 

2

· این کاریکاتور، چه بسا حتی بدتر، آنارشیستی و به اصطلاح «نئولیبرالیستی» است و نهایتا آب به آسیاب  اقلیت انگل یک در صدی جامعه و جهان می ریزد.

 

3

· این کاریکاتور خادم منافع طبقه حاکمه کنونی است که از اقلیت انگل باریکتر از موئی تشکیل یافته است.

 

4

 

 

· همین شعار و تئوری را از سوئی راستگرا ترین  جناح طبقه حاکمه در ایالات متحده، همصدا با همسانان ایرانی اش عربده می کشد و تبلیغ می کند.

 

5

· و از سوی دیگر آنارشیست های در تحلیل نهائی خادم همان اقلیت انگل در میدان های مقاومت و مبارزات توده ای اشاعه می دهند تا آب به آسیاب  همان ها بریزند و مقاومت و مبارزه توده ها را نقش بر آب سازند.

 

6

· دولت وسیله حاکمیت طبقه حاکمه است.

· ثروت مادی در واقع نه به جیب دولت، بلکه به جیب گل و گشاد طبقه حاکمه سرازیر می شود که همه وسایل مادی و روحی و فکری و فرهنگی جامعه و جهان را، از  جمله دولت را در انحصار خود دارد.

 

7

· دولت فی نفسه کاره ای نیست.

· دولت فی نفسه منشاء ذلت نیست.

· کسانی که از سر نادانی و یا به نیت عوامفریبی به جای طبقه حاکمه، دولت انتزاعی را به مثابه مفسد فی الارض نشان خلایق می دهند، به طبقه حاکمه خدمت می کند، نه به خلق.

 

8

· رهایش اجتماعی در سلب مالکیت از طبقه حاکمه است و در تسخیر دولت و تغییر ماهیت طبقاتی دولت اقلیت.

· یعنی تشکیل دولت توده های مولد و زحمتکش که ماهیتا دموکراسی نوین است و خادم خلق.

 

پایان

 

 

 

سرچشمه :

صفحه فیسبوک   شهنار حبیبی

باد می وزد

هویت پوشالی با باد چه تکانشی به راه می اندازد!
کلاه از سر بردار
کمی به خود بیاندیش
شاید هنوز بتوان خود را پیدا کرد.

کلاه از سر بردار
کمی به همه چیز بیاندیش!
شاید هنوز بتوان کاری کرد.
آبان ماه 92 ـ شیراز 

 

میم حجری

  

· دستکم گرفتن این مترسک و پوشالی پنداشتنش، نه بخردانه است و نه مصلحت اندیشلنه:

 

1

 

· این مترسک حاوی هویت و هیئتی نه پوشالی، بل واقعی ـ ضروری است.

 

2

 

· هویت و هیئت این مترسک متناسب با ساختار آن است، ساختاری که پیش شرط فونکسیون غول آسای او ست.

 

3

· این مترسک دیالک تیک حراست و هراس است:

· حراست از فراورده های رنج، ضمن هراس انگیزی بر دل یغماگران فراورده های رنج.

 

4

· این مترسک وسیله تولید است:

· وسیله تولید به توان چندین و چند است:

 

الف

· این مترسک دیالک تیک مولد مادی و مولد روحی است:

· این مترسک هم مولد مثل (روح) است و هم مولد نعمات مادی و معنوی است.

 

ب

· این مترسک مولد و مربی و پروردگار مولدین و مربیان و پروردگاران تلاش و تفکر و تکلم است.

· چیزی از جنس خدا ست.

 

پایان

 

 سرچشمه :

صفحه فیسبوک میترا بهداد   

رفتار هومانیستی و دوستانه در برخوردهای روزمره، چنان نادر و کمیاب شده

که طرف مقابل آن را با لاس زدن عوضی می گیرد.

 

میم حجری

 

· آره.

· برای اینکه کسی انتظار تشکیل دوستی اصیل میان انسان ها را دیگر ندارد:

 

1

·  تصور غالب این است که در اعماق هر کرد و کاری نیتی اگوئیستی نهفته است.

 

2

 

· تصور غالب این است که رفتار هومانیستی هر کس به نیت کسب سودی مادی، روحی، شبه جنسی و یا جنسی  است و نه رابطه انسانی و عاطفی طبیعی عام.

· پدیده ای که حتی میان جانوران کم و بیش رواج دارد:

· مثلا شیر دادن، پناه دادن و بزرگ کردن گوساله و یا کودک گمشده ای بوسیله گاوی و یا حتی گرگ و ببر و پلنگی.

 

· این از سوئی نشانه سقوط بشریت است و از سوی دیگر نشانه هراس از همنوع.

 

3

 

· حتی تلاش در جهت کمک رسانی به کسی، سوء ظن برمی انگیزد:

· مثلا اگر ریخت و قیافه ات به اعضای طبقات مرفه شبیه نباشد، احتمال آن می رود که کمک رسانی ات به پیر زنی، ترفندی برای دزدی کیف او تصور شود و کمک رسانی ات به زنی بچه دار در اوتوبوس و غیره به مثابه ترحم و تحقیر جنس زن تفسیر شود و واکنش متناسب با آن به دنبال آورد.

 

پایان

 

- کی مهربانی باز خواهد گشت؟

- نه، مهربانی

آغاز خواهد گشت.

سرچشمه :

صفحه فیسبوک   هوشنگ ابتهاج (سایه)  

میم حجری

 

· سایه در این بیت شعر خویش، دست به مرزبندی بینشی و موضعی می زند:

 

1

· سایه در مقابل بینش و موضع مرتجعین از همه رنگ که چشم به گذشته دوخته اند (صدر اسلام و یا عصر کوروش را ایدئالیزه می کنند)  و بازتولید بر باد رفته ها را به مثابه ایدئال و آرمانی ستایش انگیز، عوامفریبانه تبلیغ می کنند، بینش و موضع انقلابی توده های مولد و زخمتکش را نمایندگی می کند.

 

2

· سایه در این بیت شعر، شروع نوینی را با فرم و محتوای نوینی نوید می دهد:

· مهربانی ـ به معنی واقعی و قانونمند کلمه ـ در پله تاریخی متعالی تری آغاز خواهد گشت.

 

3

· به قول حریفی، بشریت از ماقبل تاریخ به تاریخ حقیقی خود خواهد گذشت و از اسارت قوای کور طبیعی و اجتماعی رها خواهد گشت:

· یعنی تاریخ (جامعه و جهان) خود را خود ـ آگاهانه و خودآگاهانه ـ خواهد ساخت.

 

پایان

 

اگر بی سواد باشید دیندار و انقلابی 

 

لاطائلات آلمانی ایران شناسی

 

در آن کشورهیچکس به فکر ساختن نیست.

شما اگر نخبه باشید فراری،

اگر بی پول باشید جنایتکار

اگر معمولی باشید سکوت کنندگان بزرگ

اگر بی سواد باشید دیندار و انقلابی 

و اگر ثروتمند باشید فراری از هویت واقعی تان هستید.

 

سرچشمه:

 صفحه فیسبوک پدر تاریخ

 

 والتر ینس (1923 ـ 2013) 

نویسنده، منتقد، مترجم، مورخ ادبی و فیلولوگ آلمانی

مؤلف آثار بیشمار و برنده جوایز بیشمار

 

میم حجری

· آره.  

1

در آن کشورهیچکس به فکر ساختن نیست.

 

· در کشور ما همه علافند:

· نفت خود به خود می جوشد، در بشکه ها پر می شود، به فروش می رسد و دلارهای نفتی در جیب اقلیتی انگل سرازیر می شود.

· عمارات آسمانخراش مثل قارچ از زمین می رویند، بی عمله و بنا، به خودی خود سر به افلاک می کشند.

· ماهی ها به پای خود وارد ماهتابه می شوند.

· گندم ها به خودی می رویند، به خودی خود درو می شوند، خرمن کوبی، آرد، خمیر می شوند و به نان برشته تبدیل می شوند.

· بی دهقان، بی آسیابان، بی شاطر و نانوا.

· و الی آخر

 

2

شما اگر نخبه باشید فراری

 

· آری

· دلیل فرار بیش از یک میلیون هم میهن ما نخبگی آنها ست.

· کاری نمی توان کرد:

· نخبه گشتن همان و پا به فرار گذاشتن از میهن همان.

· آواره جهان گشتن، زباله واره بی هویت و بی کس و بی پناه و تنها زیستن و در گریز از تیر زهرآگین نگاه بومیان در کنج عزلتی خزیدن و پوسیدن.

· همه به دلیل نخبگی و نه چیز دیگر.

 

3

اگر بی پول باشید جنایتکار

 

· آری

· جنایکاران جهان را فقرا و تهیدستان پول ندیده تشکیل می دهند.

· چشم دیدن پولداران را ندارند.

· با جیب خالی کشورها را بمباران می کنند.

· در ملأ عام پولداران را گردن می زنند.

· میلیون ها خر پول را به خاک سیاه می نشانند و دربدر جهان می سازند.

· در همه جا در لیبی، عراق، افغانستان، سوریه سومالی و الی آخر.

 

3

اگر معمولی باشید سکوت کنندگان بزرگ

 

· حقیقت واقعا از همین قرار است:

· فقط غیرمعمولی ها عربده می کشند.

· شب و روز.

· در مجلس و رادیو و تلویزیون.

· در نمازهای جمعه، در منابر و مساجد و حسینیه ها.

· درزندان ها، شکنجه گاه ها، کارخانه ها و کشتزارها.

 

4

اگر بی سواد باشید دیندار و انقلابی

 

· این دیگر نور علی نور است.

· حقیقتا هم همین طور بوده است.

 

· همه انقلابیون میهن ما مشتی بی سواد و خرفت و کودن و خر بوده اند:

· مثلا دکتر تقی ارانی بی سواد

· سرهنگ سیامک بی سواد

· سرگرد عطارد و مبشری و غیره بیسواد

· احسان طبری، فیلسوف، شاعر، نویسنده، نظریه پرداز، ولی بی سواد

· امیر نیک آیین، عموئی، حجری، شلتوکی، قربان نژاد، باقرزاده، جودت، بهزادی همه از دم بی سواد

· نور الدین کیانوری معمار و متخصص شهرسازی، ولی بی سواد

· حیدر مهرگان  شاعر، نویسنده، روزنامه نگار، ولی  بی سواد

· هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرائی، محمد زهری، کوش آبادی و صدها شاعر و اندیشمند دیگر، همه از دم بی سواد

· استادان دانشگاه به نام های خسرو روزبه، مریم فیروز، امیر حسین آریان پور و الی آخر، ولی بی سواد

· نویسندگان بی سوادی به نام های به آذین، انصاری، احمد محمود، نوشین و الی آخر

· دکتر هوشنگ تیزابی بی سواد

· پرویز شهریاری  ریاضی دان، ولی بی سواد

· و الی آخر

 

 

· بر خلاف توهمات ایران شناس آلمانی نادانان فقط نمی توانند انقلابی باشند.

· پیش شرط انقلابی بودن آگاه بودن است.

· به همین دلیل اینشتین کمونیست بوده است.

· به همین دلیل چارلی چاپلین و برشت و هزاران انسان شریف دیگر طرفدار سرسخت سوسیالیسم بوده اند.

· اتفاقا بر عکس توهمات آلمانی ایران شناس، ضد انقلابیون ایرانی همه از دم خرفت و خر و بی سواد بوده اند:

· مثال روشنش رضا شاه کبیر و محمد رضاشاه صغیر و گله عوامفریبان خرافی و خرفت و خر دیگر.

 

پایان

 

 

سرچشمه :

صفحه فیسبوک  با لبخند وارد شوید

میم حجری

· ای عوامفریب!

· مگر نمی شود با کسی دوست بود و از او پیروی کرد و یا او را رهنمائی و رهبری کرد؟

 

· حتی در طویله هیرارشی (سلسله مراتب)  وجود دارد، چه برسد به جامعه و همبود بشری.

 

· بدون تقسیم کار هیچ جامعه و همبودی نمی تواند حتی لحظه ای به حیات خود ادامه دهد.

 

· تقسیم کار که با دوستی منافات ندارد.

· تقسیم کار که به معنی دشمنی نیست.

· تقسیم کار ضرورتی عینی است، لازم و خوب و مثبت و صرفنظرناپذیر و رهگشا ست.

 

پایان

 

 

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (۵)

روشنگری

اثری از یدالله تناور

سازمان یابی کارگری

محمد قراگوزلو

نادر حلاج

به نطر من هر دو کامنت آقای مسعود بهبودی توهین مستقیم به شعور خواننده است.

ایشان با تغییر عمدی لغات و اشتباهات املا و انشایی می خواهند دیگران را تحقیر کنند و به قول دوست دیگرمان آقا معلم کلاس باشد.

آقا جان سوسیالیسم شکست خورده یا نخورده، لنینیسم، سوسیالیسم هست یا نیست و. ...

شما مگر وکیل مدافع سوسیالیسم هستید که در این کامنت ها به دیگران درس می دهید؟

سرچشمه :

اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com

 

مسعود بهبودی

 

1

 

· یکی از وظایف اصلی اعضای جامعه بشری روشنگری است.

· فرق هم نمی کند که کسی از آن خوشش بیاید و یا نیاید.

 

2

 

· در جامعه ما تنها کاری که انجام نگرفته و انجام نمی گیرد، همین است.

· هر کس می تواند کلی زهر ایدئولوژیکی تولید و یا بازتولید کند و به حلق ملت بی دفاع بریزد.

· کسی ککش نمی گزد:

 

الف

 

 

· ادعا می شود که طرف هر هفته با حضرات خضر و الیاس و امام  زمان جلسه دارد.

· آنهم نه در جماران، بلکه در آسمان ها.

· اعتراضی نیست.

· حتی خود طرف این یاوه را تکذیب نمی کند.

ب

 

· ولی اگر یکی به دفاع از حقیقت عینی خطر کند، پاشنه دهن ها کشیده می شود و فرمان خاموش باش صادر می شود.

 

3

· طرف برداشته نوشته :

 

«لنینیسم همان بلانکیسم است و همان حزب روشنفکران بالای سر کارگران است که با دیکتاتوری حربی میخواهد حکومت کند. آقای قراگوزلو خیلی تلاش می کند که این موضوع را توجیه کند اما شکست شوروی نشان داد که لنینیسم سوسیالیسم نیست.»

 

· ایشان ایدئولوژی طبقاتی خود را در این کامنت نمایندگی و عملا تبلیغ می کنند.

 

4

 

· حالا لنینیستی حق ندارد از ایدئولوژی طبقاتی خود به دفاع منطقی و استدلالی برخیزد؟

· چرا و به چه دلیل؟

5

 

· چرا کسی حق دارد، لنینیسم را بلانکیسم بنامد، حزب بلشویک را حزب روشنفکران ایستاده  بالای سر کارگران جا بزند، ولی طرفدار لنینیسم حق ندارد بی پایه بودن دعاوی حریف را استدلال و اثبات کند؟

 

6

 

· توضیح مسائل و روشنگری که به زیان جامعه نیست.

· چه ضرری به کسی زده می شود که دیگری چند ساعت از وقت خود را برای توضیح فرق مارکسیسم و سوسیالیسم صرف کند و بی انتظار اجری مادی و یا معنوی چیزهائی را که بلد است به همنوعانش بیاموزد؟

· از آموزش که کسی زیان ندیده؟

7

 

· ضمنا از مؤدب جماعت چه پنهان که چالش ایدئولوژیکی نوعی مصاف و مبارزه است.

· کسی لنین را با بلانکی یکسان می شمارد.

· طرفدار زحمتکشان هم آدم است و واکنش نشان می دهد.

· به جای برادر ارتشی، برادر عرتشی می نویسد.

· تا ضمنا نشان دهد که مردم خر نیستند و فرق لنین را با بلانکی بخوبی می دانند.

 

8

 

 

· تخریب وجهه لنین و توطئه گر قلمداد کردن وی که فقط تحریب وجهه فردی به نام لنین نیست.

· این به معنی تخریب ایدئولوژی طبقه ای است که رهایش بشریت با رهایش آن گره خورده است. 

 

· این به معنی خاک پاشیدن حساب شده و برنامه ریزی شده به چشم توده ها ست.

· این به معنی عوامفریبی است.

9

 

· علاوه بر این چسبیدن به فرم نگارش و یا فرمولبندی و فراموش کردن محتوای کامنت نشانه خردمندی نیست.

· نشانه ساده لوحی است و چه بسا وسیله ای برای عوامفریبی است.

 

10

 

· بهتر است که ایرانی جماعت به جای شلیک بر شقیقه ی یکدیگر با هم تبادل نظر کنند.

· اگر گوساله ها و گوسفندها با هم حرف می زدند، کشتارگاه ها تعطیل می شدند.

 

پایان

 

اینکه گفته شود انسان نمی تواند بدون دولت زندگی کند ، 

به مانند آن است که گفته شود حیوانات نمی توانند بدون باغ وحش زندگی کنند !

 

ویسنت دیویتس

 

میم حجری

 

· این نظر نظر از سر تا پا نادرستی است.

 

1

· این نظر، نظری آنارشیستی است.

 

2

 

 

· همین نظر را امروزه افراطی ترین راستگرا های وطنی در وحدت با راست های افراطی یانکی نمایندگی می کنند.

· (حزب محافظه کار عیرانی و عمریکائی)

 

3

· دولت پدیده ای طبقاتی و عنصری روبنائی است.  

· ماهیت دولت و هر چیز روبنائی را زیربنای مربوطه تعیین می کند:

 

الف

· هم دولت خلقی هست و هم دولت ضد خلقی.

 

ب

· هم دولت پرولتری هست، هم دولت برده داری، فئودالی، سرمایه داری، امپریالیستی

 

4

 

· علامت تساوی گذاشتن میان همه انواع دول هم خطا ست و هم عملی ضد انقلابی و ارتجاعی.

 

5

 

· بقیه عناصر روبنائی از قبیل حقوق، هنر، اخلاق و غیره نیز به همین سان اند.

 

پایان

 

سرچشمه :

صفحه فیسبوک شیده رضائی

"گاهی اوقات باید
بگذری و
بگذاری و
بروی ....
وقتی می مانی و تحمل می کنی ،
از خودت یک احمق می سازی!"
«مالون مي ميرد»
ساموئل بکت

 

میم حجری

 

· آره، ایده بدی نیست.

· ، باید پاشنه پاها را بکشی و بروی تا  ببینی که «آسمان همه جا همین رنگ است؟»

 

1

 

· ولی همه چیز زندگی  بسته به این است که کی باشی.

 

2

 

· میلیونر باشی و یا میلیونر زاده، وطنت همیشه در کیف پولت است و یا در حساب بانکی ات.

· می روی و وطنت را با خود می بری و هر جا دلت خواست در همانجا خیمه می زنی و وطن تر و تمیزت را برپا می کنی:

· اسرائیلی دیگر در بعدی کوچکتر.

 

3

 

· مفلس فی الارض باشی هر کجا هم که بروی «آسمان همیشه همان و همین رنگ است.»

 

4

 

· ظرفشوئی می کنی عمری در هتلی و فرار می کنی مادام العمر از انظار هر کس و ناکسی و زندانی می کنی خود را در چاردیواری تا آماج تیر نگاه تنفربار کسی قرار نگیری که مانده است و تو آمده ای و بیشک هوای اش را از طریق آلودگی زدائی ها آلوده کرده ای و میهمانناخوانده و  نامطلوبی، چرا که بی زر و زوری.

 

5

 

· این در تحلیل نهائی بدان معنی است که از زندانی می گریزی و در زندانی بظاهر شیک تر، ولی بمراتب شکننده تر بسر می بری.

 

6

 

· روز و روزگارت شباهت غریبی به روز و روزگار سرباز صلاح الدین بی دین پیدا می کند که نه پلی پشت سر داری که بگریزی و نه راهی پیش رو که پیش گیری.

 

7

 

· تنها چاره ناشی از بی چارگی ات، این می شود که بستیزی تا به زندگی بی معنی ات، بطور الکی هم که باشد، معنی بخشی و به حیات بی محتوایت، بطور کشکی هم اگر باشد، محتوائی بی محتوا ببخشی.

 

پایان

 

 

سرچشمه :

صفحه فیسبوک شیده رضائی

آموخته ام که وابسته نباید شد
نه به هیچ کس، نه به هیچ رابطه اى
واین لعنتى نشدنى ترین کارى بود که آموخته ام !
«گریز دلپذیر»
آنا گاوالدا

 

میم حجری

 

· نیاموخته ای، آنا.

· هوای استقلال بر سر داشته ای.

· و استقلال، ایدئالی بسیار زیبا ست.

 

1

 

· استقلال اما به معنی فقدان مطلق پیوند و وابستگی نیست.

 

2

 


· استقلال و یا خودمختاری ( (souveränität در دیالک تیک خودمختاری و هیرارشی تحقق می یابد.

 

3

· چون چاره دیگری در دیدرس نیست.

· چون همزیستی در خارج از این دیالک تیک، امکان پذیر نیست.

 

4

 

· چون در هر همبودی برقراری تقسیم کار، الزامی است.

· و همین تقسیم کار، پدید آورنده سلسله مراتب و هیرارشی است.

 

5

 

 

· خودمختاری اما باید ایدئالی بی چون و چرا برای همه اعضای همبود باشد و رفته رفته رئال گردد.

· چون فقط به شرط خودمختاری و به میزان خودمختاری، «آدم، آدم است.» (برشت)  

· بدون خودمختاری، آدم، «تفاله ای از آدم است.»  (فروغ)  

 

6

 

· دیالک تیک زندگی اما خصلت عینی دارد و گریزناپذیر است و ناگزیر.

· دیکته می شود به بنی آدم.

· برای اینکه ضرور است و اجتناب ناپذیر.

 

· چیزها و انسان ها فقط در داربست دیالک تیک می توانند رشد کنند و توسعه یابند و به قول حکیم سرخ طوس، از «ناچیزیت» به «چیزیت» بگذرند.

 

پایان

 

اطلاعیه ی مشترک ۲۱ سازمان و گروه چپ

۲۱ حزب و گروه چپ کشور با صدور اطلاعیه مشترکی خواهان مبارزه ی متحدانه برای متوقف کردن ماشین سرکوب و اعدام رژیم جمهوری اسلامی شدند.

سرچشمه :

اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com

  

مسعود بهبودی

 

· 21 حزب و دسته؟

· کم نیست؟

· بهتر است که هر کدام از احزاب و دسته ها به ده حزب و دسته منشعب شود تا حداقل 210 حزب و دسته مختلفه تشکیل شود و بعد در کره مریخ تشکیل جلسه دهند و اگر کسی از دست دیگری جان سالم بدر برد، بدون کمترین وحدت نظر، به وحدت عمل برسند، یعنی  به اصطلاح متحد شوند. 

 

· شعار اما باید همیشه از قرار زیر باشد:

· تفاوت در اندیشه، وحدت در امل

 

· تا هر حزب و دسته، امل و آرزوی خاص خود را حفظ کند و چشم بسته به سوئی شلیک کند، بلکه تیری به هدفی بخورد و فرجی حاصل شود.

 

پایان

 

نویسنده باید به هنگام نول نویسی انسان های زنده را خلق کند و نه کاراکترها را.

کاراکترها کاریکاتور اند.

(ارنست همینگوی)

میم حجری

· چرا و به چه دلیل؟

 

1

· نویسنده انسان ها را خلق نمی کند.

· بلکه منعکس می کند.

· هنر فرمی از انعکاس واقعیت عینی است.

 

2

· انسان ها (و حتی جمادات و نباتات و جانوران) فقط اگر کاراکترواره شوند، بلحاظ هنری بازتولید می شوند.

 

2

· کاراکتر  هنری مثلا نسترن، عبارت است از نسترن

 

الف

· اولا با خصوصیات فردی عینی:

· با خصوصیات اوبژکتیف، یعنی با خصوصیات معین مستقل از هنرمند:

· خصوصیات طبقاتی، سیاسی، اقتصادی، فکری، فرهنگی، اخلاقی، ایدئولوژیکی و غیره

 

ب

 

· ثانیا به اضافه آنچه که  از نسترن در آئینه ضمیر هنرمند منعکس می شود و از گردنه تخیل و شعور و شناخت و ایدئولوژی او می گذرد:

· سوبژکتیف

3

 

· انسان ها را اگر کاراکتر واره نسازند، اثر هنری به چیزی بمراتب نازل تر از عکسی مکانیکی از آنها تنزل می یابد.

 

4

 

 

· پاول در «مادر»  گورکی فقط در هیئت کاراکتر وجود دارد.

· پاول در عالم واقع وجود ندارد.

· پاول انتزاع هنری گروهی از کارگران روس است.

· پاول انتزاعی است.

· فقط در اثر هنری وجود دارد.

5

 

· پاول کارگران ایدئالیزه گشته معینی بلحاظ هنری است.

· پاول نتیجه تقطیر استه تیکی ـ هنری بخشی از کارگران روس است.

 

6

 

· برای پیدا کردن پاول عینی و واقعی باید از پاول ایدئال (در رمان «مادر») پا بیرون نهاد و به پاول های رئال و مشخص رسید که هر کدام عناصر معینی از پاول را دارند.

 

7

 

· همینگوی در این نقل قول، ظاهرا نویسنده ها را نه به مثابه قشری  اجتماعی با تعلقات طبقاتی چه بسا متضاد، بلکه به مثابه تافته جدا بافته شناور بر فراز طبقات اجتماعی تصور می کند. 

 

8

 

· کارگران روس را نه همه بسان گورکی، بلکه هر هنرمندی بسته به جایگاه اجتماعی اش، یعنی بسته به خاستگاه و پایگاه طبقاتی اش، کاراکتریزه می کند و به شکل اثر هنری (شعر، تندیس، نقاشی و نول و غیره) بازتولید می کند. 

 

پایان

 

 

سرچشمه :

صفحه فیسبوک بل صادقی

میم حجری

 

کودکان کار و جهان و جامعه ای کر و کودن و کور

 

· این جور جاها ست و به همین ترفندها ست که می توان بی کمترین  کلامی ـ حتی ـ از فاجعه ای مهیب و هولناک  پرده برداشت و ذره ذره روان هر همنوع هومانیستی را به آشوب کشید.

 

· برای برگشت کودکان از «کار» به کودکستان و مدرسه باید از سلب مالکیت کنندگان وسایل تولید، سلب مالکیت کرد و فرمانفرمائی توده های مولد و زحمتکش را و همراه با آن، فرمانفرمائی خرد را دوباره بر قرار ساخت.

  

پایان

 

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (۴)

 

چهارسال پیش آمریکائی ها ازخامنه ای شنود کرده اند و تا امروز سازمان امنیتی ایران روحش هم خبر نداشته !

ادوارد اسنودن

سرچشمه :

مجله هفته

http://www.hafteh.de/?p=51255

میم حجری

 

1

 

· شنود کردن بعضی ها از بعضی ها ـ البته اگر جدی بگیریم ـ نه نشانه تیزهوشی آنها، بلکه برعکس، نشانه ی نهایت بلاهت، علافی و عقب ماندگی آنها ست.

 

2

 

· خبر تکمیل همه جانبه ساز و برگ جاسوسی در قله های علمی و فنی، فکری و فرهنگی جامعه بشری نه خبری خوشایند، بلکه خبر هولناک و مهیبی است و از فقر فکری و فرهنگی انسان معاصر حکایت دارد.

 

3

 

· چون اگر کسی ذره ای مغز در کله و اندکی فهم و فراست معرفتی و نظری در دل داشته باشد، یعنی تصادفا لبی از چشمه جوشان خرد بشری (مارکسیسم ـ لنینیسم) تر کرده باشد، بهتر و عمیق تر و دقیق تر از هر شنود و جاسوس و سخن چینی می تواند به چند و چون افراد و گروه ها و سازمان ها و احزاب و دولت ها پی ببرد:

 

4

 

· چون به قول رهگذری، رفتار و گفتار هر کس آینه شفاف ماهیت و نیت و هویت او ست.  

 

5

 

· ظریف تر از همه چیز اما جمعبندی حریف است:

 

«در شرایط بحرانی، (برای مثال در موضوع هسته‌ ای) توانایی دسترسی به ارتباطات رهبران ایران، فرماندهان نظامی و دانشمندان به آمریکا برتری خواهد داد. »

 

· این روزها، بشریت شاهد مضحک ترین مضحکه ها ست.

· شعبده بازی تمام ارضی رسانه ها و گردانندگان گردنده ی دولت ها و نتیجتا رسانه ها:

 

«گاهی چنان در این شب ِ تب کرده ی عبوس

پای بشر به شک فرو می رود که مرد

اندیشه می کند:

«بازی هر روزه، آیا نوعی عوام فریبی تهوع انگیز است و یا نوعی خود فریبی شرم انگیز!»

 

6

 

· چون دیگر در برهوت فیس فیس هم حتی احدی نیست که «گوشه چشمی» به انتقاد آبکی ئی به سوی خامنه ای و اعوان و انصار او کند.

· بلکه درست برعکس، همین خامنه ای به گوشه چشمی کیمیا شده است.

· و مأمورین معذور خیلی خیلی عنقلابی اندیشه می کنند که صفحات خود را چگونه با انتشار  عشعار او و حواریونش زیور و زینت بخشند.

 

پایان

 

ديكتاتوري پرولتاريا چه فرقي با ساير ديكتاتوريها داره؟ 
و چه لزومي داره؟
اصلا وجود دولت چه لزومي داره؟ 
داریوش
سرچشمه :
صفحه فیسبوک تمرین و آموزش مارکسیسم به زبان ساده ساده

 

میم حجری

 

· خیلی ممنون از هماندیشی.

 

1

 

· ما از شیوه پرسش و پاسخ تجربه خوشایندی نداریم و به این نتیجه رسیده ایم که انسان عصر جدید بهتر است که خوداندیشی پیشه کند.

· خوداندیشی ـ خواه و ناخواه ـ به خودفرمائی و خودمختاری نظری و عملی منتهی می شود.

 

2

 

· در این صورت و فقط در این صورت است که اعضای همبود و یا جامعه نه نوکر و کلفت و وابسته و مقلد و طوطی وش، بلکه افراد برابر و برابرحقوق و مستقل بلحاظ اندیشه و عمل خواهند بود و به معنی مدرن کلمه انسان خواهند بود.

 

3

 

· به همین دلیل به ترجمه و انتشار پر وسواس تعریف  مفاهیم و مقولات و قوانین و غیره فلسفی مبادرت ورزیده ایم.

· اگر شما احیانا به تارنمای دایرة المعارف روشنگری مراجعه می کردید، به همه این پرسش ها پاسخ می یافتید:

 

4

 

· هم تئوری دولت از سیر تا پیاز توضیح داده شده، هم تئوری دیکتاتوری پرولتاریا و صدها مفهوم و مقوله و قانون دیگر نیز به همین سان.

· فقط باید مطالب مربوطه را کپی کنید و با حوصله و دقت، مورد مطالعه قرار دهید.

 

5

 

· ولی پاسخ شتابزده و دست و پا شکسته به این پرسش ها را می توان تمرین کرد.

· برای ما تمرین هماندیشی برای آموزش خوداندیشی بسیار مفید بوده است.

· ولی لطفا آن را نه به عنوان پاسخ، بلکه فقط به عنوان هماندیشی (تضارب فکری، چالش نظری) تلقی کنید.

· چون سرتاپای ما پشیزی نمی ارزد و هنر مان ترجمه و تکرار افکار این و آن است و بس.  

 

 ديكتاتوري پرولتاريا چه فرقي با ساير ديكتاتوريها داره؟ 
و چه لزومي داره؟
اصلا وجود دولت چه لزومي داره؟ 
(داریوش)

 

1

  

· هر چیزی تا زمانی لازم می آید که نیازی بدان باشد.

· شاید شناخت افزارهای زیر برای توضیح این مسئله کمک کنند:

· دیالک تیک ساختار و فونکسیون

 

· دیالک تیک وسیله و هدف

 

2

 

· اگر به دوخت و دوز نیازی باشد، به ساختاری نیاز خواهد بود که قادر به انجام فونکسیون دوخت و دوز باشد:

· مثلا به چرخ خیاطی.

· اگر به شخم زمین نیازی باشد، به وسیله ای نیاز خواهد بود که قادر به انجام هدف و یا آماج  شخم زمین باشد:

· مثلا گاوآهن

 

3

 

· ساختار چرخ خیاطی با فونکسیون دوخت و دوز انطباق دارد.

· به همین دلیل بشر به حکم نیازش چرخ خیاطی تولید می کند و ساختار آن را رفته رفته توسعه می دهد و تکمیل می کند.

 

4

· دولت یک نهاد روبنائی است.

· فونکسیون دولت دفاع از منافع طبقه اجتماعی معینی از گزند طبقات اجتماعی دیگر است:

 

 

الف

 

 

· اگر جامعه، خصلت طبقاتی داشته باشد، بشر به ساختاری نیاز خواهد داشت که منافع طبقه حاکمه را از گزند طبقات دیگر در امان نگه دارد.

 

· فونکسیون دولت در هر صورت دفاع از منافع طبقه حاکمه است.

 

 

ب

 

 

· طبقه حاکمه می تواند از اقلیت برده دار، فئودال و یا سرمایه دار تشکیل شود و یا از اکثریت مولد و زحمتکش.

 

 

 

ت

 

 

· فرق دولت برده داری، فئودالی و بورژوائی با دولت توده ای همین جا ست.

 

 

 

 پ

 

 

 

· اولی از حاکمیت طبقاتی اقلیتی که وسایل تولید را تحت مالکیت خصوصی خود دارد، دفاع می کند.

 

 

 

ث

 

 

· دومی از حاکمیت طبقاتی اکثریتی که وسایل تولید را تحت مالکیت کلکتیف (دسته جمعی)   خود دارد، دفاع می کند.

 

5

 

·   برای درک تفاوت ماهوی آندو بهتر است که دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی را به خدمت گیریم: 

· هر دو نوع دولت بلحاظ فرم نمودین (ظاهر)  شبیه یکدیگرند.

· تفاوت آنها در محتوای ماهوی (باطن)  شان است:

 

الف

 

· اولی دولت اقلیت حاکم است و دیکتاتوری به معنی حقیقی کلمه است.

 

ب

 

· دومی دولت اکثریت حاکم است و در حقیقت دموکراسی نوین است که بلحاظ فونکسیون، اعمال اراده اکثریت مولد و زحمتکش جامعه را به عهده دارد.

 

11

 

· اگر روزی در جامعه، طبقات اجتماعی متخاصم از بین بروند و همه اعضای جامعه، برابر و خواهر و برادر گردند، دولت فاقد فونکسیون مربوطه خواهد گشت و رفته رفته بیهوش خواهد شد.

 

12

 

· اگر مناسبات تولیدی سرمایه داری در مقیاس جهانی از بین رفته باشد، دیگر به دولت نیازی نخواهد بود.

· در غیر این صورت، حاکمیت زحمتکشان برای حراست از حاکمیت ملی خویش همچنان به دولت نیاز خواهد داشت تا قادر به دفاع باشد.

 

· چنین دولتی در داخل خادم خلق خواهد بود.

· مثلا به هنگام زلزله و سیل و غیره به یاری خلق خواهد شتافت.

 

· و برای مقابله با حملات دشمن طبقاتی از خارج وارد عملیات نظامی خواهد شد.

 

پایان

سازمان یابی کارگری

محمد قراگوزلو

سرچشمه :

اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com

میم حجری

 

کاوه

لنینیسم همان بلانکیسم است و همان حزب روشنفکران بالای سر کارگران است که با دیکتاتوری حربی می خواهد حکومت کند.

آقای قراگوزلو خیلی تلاش می کند که این موضوع را توجیه کند

اما شکست شوروی نشان داد که لنینیسم سوسیالیسم نیست.

 

مسعود بهبودی

 

· من نوشته های اساتید را حتی به زور شلاق و شکنجه نمی خوانم.

· چون خواندن تراوشات فکری آنها از هر زجر و شکنجه ای عذاب آور تر است.

· ولی کامنت کاوه از نهایت کالیت (کال وارگی)  بینشی ایشان حکایت دارد:

 

1

لنینیسم همان بلانکیسم است

 

· خوب، باشد.

· ما که نمی دانیم بلانکیسم چیست، شاید حق با کاوه و حواریون کاوه باشد.

 

2

لنینیسم همان حزب روشنفکران بالای سر کارگران است.

 

· برادر عرتشی، در کدام هپروت سیر می فرماییم؟

· لنینیسم که نمی تواند حزب باشد.

· حزب فرم و محتوا و معنی دیگری دارد و لنینیسم فرم و محتوا و معنی بکلی دیگری.

 

الف 

 

· حزب چیزی مادی است.

· حزب چیزی عینی ـ واقعی است.

· حزب چیزی محسوس و ملموس و مرئی است.

 

ب

 

· لنینیسم اما چیزی روحی، معنوی و فکری است.

· چیزی سوبژکتیف و غیر مادی است.

· بلحاظ فلسفی ضد مادی است.

· لنینیسم نامحسوس و نامرئی و ناملموس است.

 

3

لنینیسم با دیکتاتوری حربی می خواهد حکومت کند.

 

· برادر عرتشی، قاعدتا باید نه ایده ها و افکار، بلکه افراد و گروه ها و احزاب حکومت کنند.

· از این رو، ادعای عرتشیون مبنی بر حکومت لنینیسم، ادعای بی معنی و غیرواقعی و توخالی و بی محتوا ست.

· عرتشیون بهتر است، تا دیر نشده بدانند که حکومت و حاکمیت همیشه طرف دیگری هم دارد:

· به همین دلیل در لنینیسم از دیالک تیک حاکم و محکوم سخن می رود:

· منظور این است که طبقات اجتماعی بر یکدیگر حکومت می کنند.

 

· حالا بهتر است که عرتشیون برای اولین بار در عمر خود اندکی بیاندیشند که پیش شرط حاکمیت و حکومت طبقه اجتماعی ئی بر اقشار و طبقات اجتماعی دیگر کدام است؟

 

· چرا و به چه دلیل طبقه ای به مقام طبقه حاکمه می رسد و مابقی طبقات در جرگه طبقات محکومه درجا می زنند؟

 

4

آقای قراگوزلو خیلی تلاش می کند که این موضوع را توجیه کند

اما شکست شوروی نشان داد که لنینیسم سوسیالیسم نیست.

 

· کسی که ادعا می کند که «لنینیسم سوسیالیسم نیست»، از ساده ترین مفاهیم فلسفی و حتی مفاهیم جامعه شناسی بی خبر است:

 

· چرا و به چه دلیل؟ 

الف

 

· اولا به این دلیل که لنینیسم همان مارکسیسم در عصر امپریالیسم و در عصر کنونی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم است.

 

ب

 

· ثانیا مارکسیسم ـ لنینیسم جهان بینی است که در درجه اول از فلسفه مارکسیستی (ماتریالیسم دیالک تیکی، ماتریالیسم تاریخی، تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی) تشکیل یافته است و دو جزء دیگر آن تحت عناوین اقتصاد سیاسی و کمونیسم علمی بدان اضافه می شوند.

 

ت

· ثالثا مارکسیسم ـ لنینیسم ایدئولوژی است.

· و ایدئولوژی عنصری روبنائی است.

 

پ

 

· از حضرت کاوه و از همه طرفداران اولترا انقلابی ژیگولتاریا چه پنهان که سوسیالیسم فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی است.

· فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی بوسیله سیستم مناسبات تولیدی مادی منطبق با سطح معین توسعه نیروهای مولده، یعنی بوسیله ساختار اقتصادی معین جامعه تعیین می شود، ساختاری که بر روی آن روبنای درخوری از تصورات، روابط و نهادهای سیاسی، حقوقی و غیره قوام می یابند.

 

· سوسیالیسم بر خلاف مارکسیسم ـ لنینیسم، در وهله اول با زیربنای جامعه با سطح توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی و به عبارت کوتاهتر با فرم مالکیت بر وسایل اساسی تولید در رابطه است.

 

ث

 

· سوسیالیسم فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی ئی است که در آن مالکیت اجتماعی (اشتراکی) بر و سایل تولید  برقرار می شود.

 

ج

 

· همیشه و همه جا و در تمامی طول تاریخ جامعه بشری، بر روی شالوده و ساختار و زیربنای اقتصادی است که روبنای ایدئولوژیکی (دولت، قضاوت، حقوق، هنر، اخلاق، ادا و اطوار ژیگولتری، اولترا انقلابی و بیماری های طبقاتی و ایدئولوژیکی خنده آور دیگر)  بنا می شود.

 

د

 

· ظاهرا مشتریان همیشگی تراوشات فکری اساتید همه از دم اولترا انقلابی و ژیگولتری اند، یعنی کاوه واره اند و از الفبای فلسفی بکلی بی خبر.

 

· دست ما ولی همیشه به دعا ست که انشاء الله خود خدا فرجی بدهاد.    

 

پایان

 

کلید کذائی

اثری از حسین رزاقی

 

وقتی انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و روحانی برنده شد و مردم در خیابان ها به شادی و شادمانی ایستادند همه پنداشتند زخم انتخابات ۸۸ می رود التیام یابد ، آشتی ملی اتفاق بیفتد و همه دست بدست دهند تا غول گرانی را زمین بزنند ، کشور از گردنه صعب بحران های بین المللی به سلامت عبور کند

 زخم خورده ها با خود قرار گذاشتند زخم های شان را فراموش کنند ، ولی آنهایی که همه بحران ها را آفریدند و کشور را به مرز فاجعه رسانند لباس طلبکاری را از تن در آوردند و جامعه طلبکاری پوشیدند و نگذاشتند هیچ چیز فراموش شود

جدال با فتنه اسم رمز ماندگاری و بقا در قدرت برای شان شد .
فرض کنید موفق شدید زخم سال ۸۸ را تازه نگاه دارید و به طرف مقابل قبولانید هیچ چیز تغییر نکرده است ، وقتی با پیامد آن یعنی ناکارآمدی ، افزایش بحران ها و بی طاقتی مردم روبرو شدید با دست های ناتوان تان چه خواهید کرد؟ کل بنا اگر با جهالت خودخواسته تان فروریخت قدرت نداشته تان را در کدام بازار نقد خواهید کرد؟

 فضا را بستن آسان است ، ولی اگر این بار باز شدن فضا ممکن نشود اگر یکبار بفهمید که از فضای بسته کاری بر نمی آید و بر آن شوید اوضاع را تغییر دهید خواهید فهمید سوار بر امواج نفرت و کینه ای شدید که پیاده شدن از آن جز با ویرانی رؤیاهای تان ممکن نخواهد شد

چشم باز کنید و بخاطر خودتان هم شده بیش از این سوخت بر آتش کینه و نفرت ها نریزید که هر چه هست می سوزاند و به هیچکس امان گریز نمی دهد.

محمد الف

 

میم حجری

 

1

 

· فوندامنتالیسم همشیره فاشیسم است و عوام فریبی یکی از خصوصیات اصلی آندو ست.

· فریب ظواهر، حرف ها و دعاوی این و آن را نباید خورد.

 

2

 

 اثری از حسین رزاقی

 

· اصولا کلید نجاتی در بین نیست.

· بحران عمومی سرمایه داری قبل  از هر چیز، پدیده ای عینی است.

· یعنی مستقل از اراده و میل این و آن است و ذره ذره و سلول به سلول اندام سیستم سرمایه داری را فراگرفته است.

 

3

 

· بحران عمومی سرمایه داری چیزی از جنس اجنه فراخوانده شده  بوسیله جادوگر از اعماق است.

· قابل کنترل و مهار نیست.

 

4

 

· یا باید پرولتاریا بر خیزد و جامعه و جهانی را که بر شانه های زخمی خویش دارد، زمین اندازد و جامعه و جهان وارونه را وارونه کند و با گذار به پله بالاتر (سوسیالیسم) بر بحران عمومی دیرین و دیرنده پایان دهد و یا خطر سقوط بشریت به قهقرای بربریت در بین است.

 

5

 

· تدارک جنگ های مهیب به همین دلیل است تا دوباره کشتی سرمایه داری بحران زده از توفان بگذرد:

 

الف

 

· بار اول با 10 میلیون قربانی گذشت (جنگ جهانی اول)

 

ب

 

·  بار دوم با 60 میلیون قربانی و جهانی به مثابه تلی از خاک و خاکستر (جنگ جهانی دوم)

 

ت

· تا این بار چه بر سر بشریت بیاورد.

 

6

 

· به جای پند و اندرز بهتر است که روشنگری علمی و انقلابی صورت گیرد و دفاع پیگیر و قاطعانه از حقیقت عینی پیشه شود.  

· تا ببرکت روشنگری، شعور رهائی بخش در توده نفوذ کند، به قدرت مادی بدل شود و راه تحول اساسی را هموار سازد.

 

پایان

 

 رمان بچه های اعماق را دو بار خواندم .

این کار از قوی ترین کارها در حوزه رمان نویسی است. به خصوص زبان رمانُ که به قول یکی از منتقدان این رمان رشک برانگیز است.

 

ایکاش این رمان روزی در ایران منتشر شود تا مردم متوجه شوند جمهوری جنایتکار اسلامی ریشه هاش کجا بوده و هست .

 

تبریک می گویم به مسعود نقره کار عزیز و دست های توانای ایشان را می بوسم  

 

اسماعیل

سرچشمه :

 

اخبار روز

 

http://www.akhbar-rooz.com

 

 

 

ربابه

 

1

· دست بوسی یکی از سنن اساسی آخوندیسم است.

 

2

 

· دست بوسی میراث مذموم نظامات اجتماعی برده داری، فئودالی و غیره است.

 

3

 

· دست بوسی آنتی هومانیسم است و در شأن انسان نیست.

 

4

 

 

· دست بوسی نشانه بی چون و چرای سقوط انسان به مثابه خدای خاک (سیاوش کسرائی) است.

 

5

 

· دست بوسی به معنی بیگانگی با رنسانس، مدرنیته و دستاوردهای معنوی عصر جدید، فلسفه روشنگری و فلسفه کلاسیک بورژوائی است.

 

6

 

· ضمنا ریشه های جمهوری یأجوج و مأجوج اقتصادی ـ اجتماعی اند:

 

الف

 

· پیروزی فوندامنتالیسم شیعی رستاوراسیون نام دارد که به معنی احیای فرماسیون اجتماعی سرنگون شده در اثر انقلاب بورژوائی سفید از بالا ست:

 

ب

 

· پیروزی فوندامنتالیسم شیعی به معنی برگشت به فئودالیسم و صدر اسلام است.

· البته برگشتی بلحاظ تاریخی محال و محکوم به شکست.

 

ت

· و محکوم به ورشکست اوتوپی مربوطه.

· البته به قیمتی گزاف، خارق العاده و خونین

 

پایان

 

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (۳)

 سرچشمه :

صفحه فیس بوک  مسعود سیاری

وقتي همه ي روز رنج ميکشي و فکت قفل شده و جيکت در نمياد

شب که چشمتو رو همه چي ميبندي همه ي اون رنج ها رو فرياد ميزني

فريادي که تمام طول روز ساکتت کرده بود

حتي اگه تو تاريکترين و عميقترين دره اي بيفتي که انتها نداره باز فريادت همه رو بيدار ميکنه

فريادي که فقط با فرياد ساکت ميشه:

"مسود"

"مسود بابا..."

 فريادي که تو ذهنت زمزمه ميکنه هنوز رنج هست

وقتي با سيلي که با دستاي خودت به صورتت ميزني از خواب ميپري

و باز سکوت ميکني ..

پایان

 

میم حجری

 

1

 

· تصویر رئالیستی پدیده ها و روندهای روانی زحمتکشان مادی و فکری، شاید همین باشد.

 

2

 

 

· تصویر هنرمندانه ی پدیده ها و روندهائی که انعکاس پدیده ها و روندهای واقعی زندگی اند:

· نه فقط پدیده ها و روندهای زندگی روزمره، بلکه پدیده ها و روندهای تمامت زندگی

 

3

 

· آمیزه شگرفی از پدیده ها و روندهای سپری شده، بظاهر بر باد رفته و از یاد رفته، روزمره و چه بسا حتی آتی هنوز رخ نداده که خود انعکاس دلهره ها و نگرانی های زحمتکشان در آئینه درون اند:

· نتیجه حلاجی درونی پدیده ها و روندهای روانی اند.

 

4

· شگفت پدیده ای است مغز اندیشنده!

· جامه عمل مادی و واقعی پوشاندن به دلهره ها و نگرانی ها در عالم خواب، هنری غیر قابل تصور و خارق العاده است.

 

5

 

اثری از طراح محترم مجله هفته

 

· به همین دلیل ماتریالیسم دیالک تیکی بر آن است که مغز نه ارگانی معمولی و عادی، از قبیل معده و روده و قلب و دست و پا، بلکه متعالی ترین و توسعه یافته ترین فرم ماده است:

 

الف

· آئینه است.

· آئینه ای بشدت شگفت.

 

ب

· جام است.

· جامی ماضی و مضارع و مستقبل نما!

· ستایش انگیز و شگفت انگیز و زیبا!

 

6

 

· شگفت انگیزتر اما ضرورت مرور این پدیده ها و روندهای روانی است:

· بدون مرور این پدیده ها و روندهای انعکاس یافته در آئینه ضمیر (دل)، جنون گرفتن انسان نه احتمالی بلکه حتمی است.

 

7

 

· به همین دلیل می توان این کرد و کارهای خوپوی مغز انسانی را زباله زدائی و زهر زدائی از روان آدمی محسوب داشت.

 

8

 

· شاید دلیل فراموش گشتن خواب ها پس از  بیداری، یکی از ترفندهای استراتژیکی مغز اندیشنده باشد.

· شاید به معنی نفی حتی المقدور اندیشه ها و خاطره های مزاحم باشد.

 

· چیزی که البته محال است.

· برای اینکه سر گذشت ها ـ خواه و ناخواه ـ  در عین حال،  روانگذشت ها هستند و در اعماق دل ته نشین می گردند و هر لحظه می توانند  به تلنگری از اعماق کنده شوند و غبارگونه در فضای ذهن پراکنده گردند و وران آدمی را به آشوب کشند.

 

پایان

 

 

خاطره ای از آیت الله منتظری

اوایل سال 1356 با آسید محمود (آیت الله طالقانی) هم سلولی بودم، 

یک شب بی وقفه سیگار می کشید و راه می رفت، نیمه شب بهش گفتم:

خفه شدیم از دود چرا نمی خوابی؟
ایشان گفت:

مگر نمی بینی ؟

مگر نمی شنوی؟
گفتم:

چی رو
گفت:

صدای مردمو !

انقلابو !

پیروز میشن!
من گفتم:

خب بشن چه بهتر
ایشان در جواب گفت:

چرا متوجه نیستی !

شاه می رود، مردم به ما مراجعه می کنند، بلد نیستیم مملکت داری را، همین یک ذره دینی را که هم دارند از کف می دهند این مردم بی نوا

پایان

سرچشمه :

صفحه فیس بوک سیامک نجاتی

میم حجری

 

1

 

· این خاطره آیت الله منتظری حاوی حقیقت امر بمراتب ژرف تری است که پیر پرولتاریا با مثال «موش نقب زن» تاریخ توضیح عام داده است:

· موش نقب زن اگر در مسیر خویش به پیش به سنگی برخورد کند که مانع پیش روی اش باشد، هرگز دلسرد و تسلیم نمی شود، بلکه به کندن راه خود از جای دیگری که مناسب تر است، می پردازد و به پیشروی خود ادامه می دهد.  

 

2

 

· آنچه آیت الله طالقانی را به هراس می افکند، همین حقیقت امر است:

· مذهب به مثابه یکی از عناصر روبنائی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی بنده داری به دلیل استقلال نسبی اش و سطح توسعه نازل نیروهای مولده جامعه، جانسختی فوق العاده از خود نشان داده و هزار سال پس از از بین رفتن شالوده اجتماعی ـ اقتصادی اش به حیات خود ادامه داده است.

· مذهب با تخدیر توده به مثابه سوبژکت تاریخ، به سدی در مقابل توسعه نیروهای مولده بدل شده است.

 

3

 

 

· موش نقب زن تاریخ تدارک تدفین مذهب و هر خرافه دیگر را بدست نمایندگان حرفه ای همان مذهب و خرافه برنامه ریزی و عملی کرده است.

 

· کاری که به صدها سال روشنگری انقلابی و علمی نیاز داشت، شاید در عرض چند دهه صورت گیرد:

· در این مدت حکومت طبقه حاکمه با علم علنی اسلام، توده های مولد و زحمتکش به تجربه تلخ تر از زهر خود درخواهند یافت که امام زاده دین قادر به کمترین اعجازی نیست و وسیله تخدیر و تحمیق توده است و نه تئوری رهایش اجتماعی.

4

 

 

· جالب تر این است که دست عوامفریبان مدعی اسلام پشت سر هم رو می شود:

· دیروز مرگ بر امریکا و امروز زنده باد امریکا!

· دیروز وعده جامعه بی طبقه توحیدی و حکومت عدل علی، امروز جامعه ای با دره طبقاتی عمیق میان اقلیت انگل و اکثریت مولد و زحمتکش.

 

5

 

· ناقوس مرگ مذهب با روی کار آمدن روحانیت مرتجع به صدا در آمده است!

 

· باید بکمک روشنگری علمی و انقلابی به تسریع و تعمیق این روند مبارک مدد رساند.

· پیش شرط پیشرفت اجتماعی، رهائی توده ها از چنگ عفریت خرافه و مذهب و تسلیح توده به تسلیحات نظری سوسیایلسم علمی است.

 

پایان

 

سرچشمه :

صفحه فیس بوک  پروین

 گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد

و تو هر روز سحر، می نشینی لب حوض

تا بیاید از راه

از خم پیچک نیلوفرها

روی موهای سرت بنشیند

یا که از قطره ی آب کف دستت بخورد

 

گاه یک سنجاقک ، همه معنی یک زندگی است.  

 

میم حجری

 

1

 

· بلحاظ درک حسی روابط مرئی نامرئی، مناسبات آشکار و مستور، شعر فوق العاده غنی و زیبائی است.

 

2

 

· شاعران به عبارتی از قبیله کودکان اند که از ذره ها حتی غافل نمی مانند.

 

· مسئله اما این است که به چه دلیل؟

3

 

· شاید دلیلش بی دغذغگی خاطر آنها  از مصائب گونه گون زندگی باشد:

 

الف

 

· نوعی غنای مادی و برونی، همراه با فقر روحی و درونی

 

ب

 

· سفره ای پر و رنگین، با دلی (ضمیری) غمزده و خالی

 

ت

 

· زندگی ئی سرشته به رفاه مادی و عاری از محتوای معنوی

 

پ

 

· عرصه یکه تازی اندوه و تنهائی، نیهلیسم و پسیمیسم، بی معنائی و  بی دورنمائی

 

پایان

 

«باید از مواضع روحانی 

در خصوص خلع سلاح کامل هسته ای و دیگر سلاح های کشتار جمعی 

قاطعانه دفاع کرد.

اپوزیسیون باید بیاموزند که اشخاص مهم نیستند، 

بلکه ایده ها مهم اند، ولو اینکه سخنان روحانی پشتوانه عملی نداشته باشد.»

سرچشمه :

صفحه فیس بوک  حریف

میم حجری

 

· با احترامات فائقه باید گفت که این دو جمله حریف فاقد انسجام منطقی اند.

 

· چرا؟

 

1

 

· برای اینکه کسی می تواند «در خصوص خلع سلاح کامل هسته ای و دیگر سلاح های کشتار جمعی» موضع معنامند بگیرد که خودش آنها را حداقل در اختیار داشته باشد.

 

2

 

· به همین دلیل  گفتگو و عقد قراردادهای خلع سلاح در خصوص تسلیحات اتمی و غیره میان مثلا اتحاد شوروی سابق و امریکا و غیره  صورت می گیرد و نه میان این و آن.

 

3

 

· و گرنه برای موضعگیری دولت هائی که در خصوص تسلیحات امحای جمعی مفلسین فی الارض اند، کسی تره خرد نمی کند.

· طبیعی است که جمهوری روحانی موافق خلع سلاح اتمی و غیر اتمی باشد تا جنگ ها فقط با چوب و چماق و قمه و قداره  صورت گیرند، بسان زمان رسول اکرم و حتی هزار سال قبل از رسول اکرم.

 

4

 

· با پوزش از حریف، حمایت از چنین کسانی نه نشانه خردی خارق العاده و فهم و فراستی ستایش انگیز، بلکه در بهترین حالت  نشانه حواس پرتی است.

· این بدان می ماند که کسی از هیچکاره ای در زمینه معینی به حمایت برخیزد و این کار بیهوده و بی محتوا را به عنوان برنامه عملی ـ سیاسی خود جار بزند و حتی حشرات فی الارض را از خنده روده بر کند.

 

حریف

ایده ها مهم اند، ولو اینکه سخنان روحانی پشتوانه عملی نداشته باشد.

 

1

 

· مفهوم «ایده ی فاقد پشتوانه عملی» به چه معنی است؟

 

2

 

· ایده ی فاقد پشتوانه عملی در بهترین حالت به وعده سر خرمن می گویند.  

 

· مثال فی البداهه در این باره می تواند به قرار زیر باشد:

· حسن روحانی به حریف آواره بگوید که سال دیگر صد میلیون دلار از اموال روحانیت به حساب پناهندگان آواره از دیار یأجوج و مأجوج واریز خواهد شد.

· و حریف پاشنه دهن برکشد و به تبلیغ پر آب و تاب حمایت دست و دل بازانه روحانیت از مستضعفین آواره در جهان بپردازد.

 

3

 

· ضمنا چگونه می توان از ایده ی فاقد پشتوانه عملی و یا از وعده سر حرمن روحانی و روحانیت دفاع کرد و خود را مضحکه هر کسی که ذره ای مغز در کله دارد، قرار نداد؟

 

4

 

· هر کس که لبی از مارکسیسم مرحوم که سهل است، از دیوان حافظ تر کرده باشد می داند که محک حقیقت ایده ها، پراتیک (تجربه و عمل) است و نه ادعای توخالی.

 

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد.

 

5

 

· منظور خواجه و مارکس این است که محک صحت دعاوی، تجربه است، یعنی پشتوانه عملی است و نه خود وعده سر خرمن و یا ادعای بد تر از باد معده.

 

6

 

· در غیر این صورت، حمایت از هر پرت و پلائی توجیه و حتی ایدئالیزه می شود. 

 

پایان

 

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (۲)



 
دنيا سرگذشت دیوانه ها ست از زبان يك ديوانه.
سرچشمه :
صفحه فیسبوک
نرگس گندمکار
میم حجری
 
 
میم
· چرا؟
 
نرگس
· چرا خدا دیوونه است؟
· نمیدونم.
· گل آدم بسرشتند و به "پیمانه" زدند
میم
 
· ممنون.
· ما راستش منظور از دیوانه را نفهمیده بودیم.
· این حکم، نظر، تشخیص و یا استنتاج علیرغم نادقیق و نادرست بودن، حاوی حقیقتی است.
 
· چرا و به چه دلیل؟
1
 
· دلیل وجود هسته ای درست و حقیقی در این حکم را کازانتزاکیس ـ شاعر، نویسنده و اندیشمند یونانی ـ در اثر خود تحت عنوان «زوربای یونانی» از قول زوربا بر زبان رانده است:
· «برای گسستن زنجیرها، به عناصری از جنون نیاز مبرم هست.» (نقل به مضمون)      
 
2
 

 نیکوس کازانتزاکیس (1883 ـ 1957) 
نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی
آثار:
سیر و سلوک/ ۱۹۲۳
اودیسه/ ۱۹۳۸
زوربای یونانی/ ۱۹۴۶
قاتل برادر
سودوم و گومورا
مسیح بازمصلوب/ ۱۹۴۸
آزادی یا مرگ یا کاپیتان میکالیس/ ۱۹۵۰
آخرین وسوسه مسیح/ ۱۹۵۱
مناظر سحرآمیز یونان
فرانس فن آسیزی/ ۱۹۵۶ (در ایران با نام «سرگشته راه حق» ترجمه شده است.)
گزارش به خاک یونان/ ۱۹۶۱
 
سنگ نبشته قبرش:
«نه آرزوئی دارم و نه می ‌ترسم. من آزادم»
 
شمه ای از کتاب «مسیح بازمصلوب:«
سرانجام مانولیوس پرسید:
«پدر چگونه می ‌توان خدا را دوست داشت؟»
پدر گفت:
«با دوست داشتن انسان ‌ها، فرزندم.»
مانولیوس پرسید:
«انسان ‌ها را چگونه می‌توان دوست داشت؟»
پدر جواب داد:
«با مبارزه برای هدایت شان به راه راست.»
مانولیوس پرسید:
«راه راست کدام است؟»
پدر جواب داد:«راهی که رو به بالا دارد.»
نقل از ویکی پیدیا
 
3
دنيا سرگذشت دیوانه ها ست از زبان يك ديوانه.
 
· دنیا، جامعه بشری و یا جهان، بنظر ما سرگذشت دیوانه ها نیست و نمی تواند هم سرگذشت دیوانه ها باشد.
 
· چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟
 
4
· دنیا تجسم دیالک تیک طبیعت و انسان است.
 
· منظور از دیالک تیک چیست؟
 
5
 
· رابطه دیالک تیکی به رابطه ای میان دو چیز اطلاق می شود که ضد یکدیگر باشند، ولی با یکدیگر پیوند ناگسستنی داشته باشند.
· آن سان که مرگ یکی با مرگ دیگری و تولد یکی با تولد دیگری توأم باشد.
 

 مثال
 
· دیالک تیک پروتون (با بار مثبت) و الکترون (با بار منفی) که تشکیل دهنده هر اتم اند.
· حذف یکی از این دو قطب، در عین حال،  فاتحه ای بر اتم وارگی (اتمیت) اتم خواهد بود.     
 
6
 
· جامعه و جهان تجسم دیالک تیک طبیعت اول و طبیعت دوم (انسان) است.
· بدون انسان،  جامعه و جهانی نمی توانست وجود داشته باشد.
· چون جامعه و جهان نتیجه کار عرقریز انسان است.
· نتیجه تغییر فرم طبیعت اول ببرکت کار انسانی است.
 
7
 

 مثال
 
· آهن (و همه عناصر شیمیائی)  جزو غنای طبیعت اول است.
· چیزی طبیعی است.
· انسان همان آهن را از دل سنگ بیرون می کشد:
· سنگ آهن را حرارت می دهد تا آهن پنهان در قلب سنگ ذوب شود و بیرون آید.
· بعد از همان آهن طبیعی تیر و شمشیر و سطل و طشت و دوچرخه و داس و بیل و کلنگ و غیره می سازد:
· یعنی طبیعت اول را تغییر فرم می دهد:
· تیر و شمشیر و سطل و طشت و دوچرخه و داس و بیل و کلنگ و غیره، ماهیت آهنین واحدی دارند، فقط بلحاظ فرم و نمود گونه گون اند.
 
· چرا؟
8
 
· به این دلیل که اگر تیر و شمشیر و سطل و طشت و دوچرخه و داس و بیل و کلنگ را ذوب کنیم، به همان طبیعت اول (آهن) می رسیم.
 
9
دنيا سرگذشت دیوانه ها ست از زبان يك ديوانه.
 
· کار مادی انسانی که منشاء تغییر فرم طبیعت اول است، چیست؟
 
· کار اولا  کرد و کاری هدفمند است.
· به همین دلیل، «آب در هاون کوبیدن» کار محسوب نمی شود.
 
10
 
· کار ثانیا کرد و کاری مبتنی (بنا شده) بر آگاهی است.  
 
· چرا؟
 
11
 

 
· به این دلیل که عمله و بنا ـ بر خلاف زنبور ـ و نساج ـ بر خلاف عنکبوت ـ قبل از ساختن خانه و بافتن پارچه، در ذهن خود مدل فکری خانه و پارچه را می سازند و بعد الگوی فکری خود را با مصالح ساختمانی و پشم و پنبه و غیره مادیت می بخشد.
· آن سان که در پایان روند کار، چیزی ساخته می شود که در خطوط کلی اش شبیه مدل فکری انسان های مربوطه است.
 
12
 
· بنابرین کار دیالک تیک ماده و روح (شعور)  است.
· اگر جامعه و جهان محصول کار انسان اجتماعی اندیشنده، ابزار سازنده، خردمند و خردورز بوده، پس نمی تواند محصول کار (سرگذشت)  دیوانه هائی باشد.
 
· ما نمی دانیم که این نظر باطل از کیست.
· ولی فرق نمی کند.
· مهم خود نظر است، مهم محتوای نظر است و نه صاحب نظر.
 
پایان
رهبر انقلاب:  
"حفظ نظام از اوجب واجبات است و اگر برای حفظ نظام لازم باشد مسجد را هم خراب می کنیم"
سرچشمه:
صفحه فیس بوک  حریفی  
میم حجری
 
· شاید هرگز کسی به صرافت نیافتاده که این فرمایش رهبر انقلاب (؟)  را مورد تأمل قرار دهد.
 
· این فرمایش آئینه ی تمامنما که نه، جام ماهیت نمای طبقه حاکمه است:
 
1
 
· در این فرمایش ـ قبل از همه ـ شیوه تفکر طبقه حاکمه مربوطه از صراحت می گذرد:
 
اگر برای حفظ نظام لازم باشد مسجد را هم خراب می کنیم.
 
· در روان حضرات، برای حفظ نظام نامعاصر، یعنی حاکمیت نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی ـ نیمه عهد عتیق نه تنها بهترین راه، بلکه تنها راه، تخریب است.
· می توان حدس زد که در جهان بینی حضرات، مقوله  تخریب، شاهکلید همه قفل های بسته  است.
 
· حریفی تیز اندیش شاید بگوید:
· واژه تخریب همین طوری تصادفا بر زبان رهبر بیسواد ضد انقلاب جاری شده است.
 
· چرا و به چه دلیل شما به این نظر قطعی رسیده اید؟
 
 
2
 

 
· کاش چنین می بود که حریف خوشخیال خیال می کند.
 
· ما برای اثبات صحت ارزیابی خود به تئوری رهایش اهل تشیع رجوع می کنیم:
· تئوری ظهور امام زمان.
 
· حالا از حریف می پرسیم که مهدی موعود چگونه پس از ظهور از کره زمین، بهشت برین خواهد ساخت؟
 
3
 
· حریف حتما به ساز و برگ تحول زمین به بهشت برین خواهد اندیشید و خواهد گفت که امام زمان با  شمشیر کذائی خویش جهان را از لوث وجود اشرار پاک خواهد ساخت.
· یعنی هرکس را که جزو نیکان کذائی و سوبژکتیف نباشد، خواهد کشت.
 
· یکی از فرم های نمودین تخریب همین کشتار است.
 
4
 
· جنگ و قتل و غارت و اسارت و تخریب عناصر اساسی  ایدئولوژی اسلامی در صدر اسلام و بعد اشرافیت بنده دار و فئودال در طول تاریخ در سراسر جهان بوده است.
· راه حل دیگری برای مسائل جامعه و جهان وجود نداشته و نمی توانست هم وجود داشته باشد.
· وقتی کسی قصد برده کردن ملل دیگر و چپاول دار و ندار آنها را دارد، چه راه حل دیگری می تواند متصور باشد؟
 
5
اگر برای حفظ نظام لازم باشد مسجد را هم خراب می کنیم.
 
· به همین دلیل صدور این حکم نه تصادفی، بلکه ضروری بوده است.
· رهبر ضد انقلاب تنها راهی که برای حل مسائل می شناسد، تخریب و کشتار است.  
 
· از این رو، وقوع قتل های سیستماتیک پنهانی و بعد قتل های زنجیره ای نه پدیده ای استثنائی و تصادفی، نه به دلیل شکست در جنگ با صدام و غیره، بلکه به دلایل طبقاتی ـ ایدئولوژیکی ـ تئولوژیکی بوده اند.
 
6
حفظ نظام از اوجب واجبات است و اگر برای حفظ نظام لازم باشد مسجد را هم خراب می کنیم.
 
· این حکم رهبر ضد انقلاب در قرن بیستم اما به چه معنی است؟
 
· این بدان معنی است که حفظ نظام نامعاصر نه تنها به برکت تخریب دستاوردهای فکری و فرهنگی و انسانی تمدن بشری، بلکه حتی به برکت تخریب مراکز ایدئولوژیکی و فکری خود طبقه حاکمه یعنی مساجد صورت می گیرد.
 
· همین طبقه اجتماعی نظام مورد نظر خود را با ترور روشنگرانی از قبیل کسروی و با سینما سوزی و شهرنو سوزی و تهدید و ارعاب و ترور و کشتار دگراندیشان برپا داشته اند. 
 
7
حفظ نظام از اوجب واجبات است و اگر برای حفظ نظام لازم باشد مسجد را هم خراب می کنیم.
 
· این طرز تفکر اما خاص اعجوبه های عهد عتیق نیست.
 
· همه طبقات اجتماعی واپسین به همین سان فکر و عمل کرده اند و می کنند:
 
8
 

 
· هیتلر و گوبلز و غیره به مثابه نمایندگان بورژوازی واپسین، نه تنها دهها میلیون انسان متعلق به کشورهای دیگر را قتل عام کردند، بلکه در اواخر حکومت نکبت بار خود کودکان و پیران آلمانی را به جبهه داخلی جنگ روانه ساختند.
· این که هنوز چیزی نیست.
· هم هیتلر و هم گوبلز کودکان خود را بدست خود مسموم کردند و کشتند و بعد خود را.
 
9
 
· ژنرال های کشور امپریالیستی دیگری به نام ژاپن در آخرین روزهای حکومت میلیتاریستی خود جوانان کشور را به عنوان خلبان های انتحاری مکلف ساختند تا با هواپیما به کشتی های دشمن بزنند و خود نیز دست  به انتحار زدند.
· تخریب جزو عناصر اصلی ایدئولوژی فاشیسم و میلیتاریسم و امپریالیسم بوده و کماکان است.
 
10
 

 
· در همه فرم های فوندامنتالیسم نیز که همشیره فاشیسم است، تخریب و انتحار و کشتار جزو ارکان ایدئولوژیکی محسوب می شود.
· این خطر را نباید دستکم گرفت.
· طبقات اجتماعی واپسین به آسانی آب خوردن می توانند هم جهانی را به جهنمی مبدل سازند و هم با هلهله و هورا از روی جنازه خود و امثال خود بگذرند.
 
پایان
 
انسان ها تنها موجودات روی زمین هستند که ادعا می کنند
خدایی هست.ولی تنها جاندارانی هستند که رفتارشون طوریه که انگارخدایی وجود نداره.
 حریفی
میم حجری
 

اثری از مجله ارجمند هفته
 
· پیش شرط باور به خدا، عمل منطقی انتزاع (تجرید) است.
 
1
· خدا انتزاعی ترین چیزها ست.  
 
2
 
· مفهوم درخت، نتیجه  انتزاع سر و سپیدار و صنوبر و غیره است.
 
3
 
· مفهوم خدا به مفهوم درختی شبیه است که سرو و سپیدار و صنوبرش گم شده اند.
 
4
 
· خدا با توجه به آیات قرآن، انعکاس آسمانی ـ انتزاعی برده داران، خوانین، سلاطین و امپراطوران نظامات بردگی است.
· به همین دلیل هم معبود نامیده می شود.
 
5
 
· خدا با بنی بشر و ملائکه و اجنه و جماد و نبات و جانور دیالک تیک معبود و عبد را تشکیل می دهد.
 
6
· خدا برده دار مطلق و یونیورسال انتزاعی است.
 
7
 

 
· در مفهوم انتزاعی خدا همه نمایندگان طبقات حاکمه تجرید یافته اند.
· به همان سان که در مفهوم انتزاعی درخت میلیون ها نوع مختلف و متنوع درخت تجرید یافته اند.
 
· با شنیدن واژه درخت، آدمی به یاد میلیون ها درخت مختلف و متنوع می افتد.
· با شنیدن نام خدا نیز به یاد هیرارشی (هرم سلسله مراتبی) طبقات حاکمه و روحانیت مربوط بدان.  
 
8
 
· خدا در قرآن همه اسامی و صفات بد و خوب قلدران جهان را دارد:
· جبار و قهار و کذاب و کریم و مکار و رحمان و رحیم و الی آخر.
 
9
 

 
· موجودات دیگر قادر به عمل منطقی انتزاع و یا تجرید نیستند تا به وجود چیزهای انتزاعی ایمان بیاورند.  
 
10
ولی تنها جاندارانی هستند که رفتارشون طوریه که انگارخدایی وجود نداره.
 
· این ادعای درستی نیست.
 

 
· اگر بنی بشر به خدا و یا به بدیلی خداگونه ایمان نداشته باشد، به قول داستایفسکی برای او «همه چیز مجاز می شود.»  
· آنگاه جهان به جهنمی بدل می شود.
 
11
 
· جانوران و گیاهان تابع محض قوای غریزی اند.
· انسان ولی این مرحله را دیری است که پشت سر نهاده وعلاوه بر تابعیت قوای غریزی، تابع قوانین و موازین اجتماعی و عقلی، اخلاقی و غیره است.
 
پایان
 
 سرچشمه :
صفحه فیس بوک شیوا فیروزی
  در خویش کسی هست که دایم پرسداحوال کسی را که در آن دربندی
 
میم حجری
 
· معنی تحت اللفظی:
· در اندرون من، کسی هست که مدام احوال کسی را می پرسد که اسیر بند عشق او هستم.
 
· خودگوئی (گفت و گو با خویشتن خویش) شاید همین باشد.
 
· خودگوئی اما نشانه چیست؟
 
1
· خودگوئی شاید  به معنی از خود بیگانگی است.
 
2
· خودگوئی شاید نشانه خلأ درونی است.
 
3
 
· دربندی در این و آن هم در تحلیل نهائی خبر از خلأ درونی دارد.
 
4
 
· دربندی در این و آن شاید نشانه بی دورنمائی تاریخی، بی فردائی طبقاتی باشد.
 
5
 
· دربندی در این و آن نشانه ای از تئوری انتظار منجی موعودی از طراز مهدی موعود است.
 
6
 
· به همین دلیل خود آگاهی و تاریخ آگاهی  (شناخت خویشتن خویش و جامعه و جهان خویش) نافی از خود بیگانگی، خلأ درونی و اسارت در تارهای توهم منجی موعود از هر نوع است.
 
پایان
 
 سرچشمه :
صفحه فیس بوک  صابر عبداللهی
جامعه زماني ازهم مي پاشد كه مردم هم نسبت بهم بى تفاوت باشند.
 
میم حجری
  
· با بی تفاوتی مردم نسبت به هم، جامعه فرو نمی پاشد.
 · اگر پایینی ها نخواهند که «چنین» بر آنها حکومت شود و بالائی ها نتوانند بر پایینی ها «چنین»  حکومت  کنند، آنگاه بحران انقلابی جامعه را فرامی گیرد و جامعه بر سر دو راهی زیر قرار می گیرد:
 
الف 
 
· اگر طبقه اجتماعی مترقی، بتواند سوبژکت تاریخ (توده) را به طرفداری از خویش جلب و بسیج کند و اگر توده زیر پرچم آن وارد نبرد مرگ و زندگی شود، جامعه پله ای تاریخی بالاتر می رود.
 
ب
 
· در غیر این صورت، طبقه حاکمه زمام امور را بدست قلدری خونریز و عوامفریب می سپارد، در ماهیتا بر همان لولای سابق می چرخد و طبقه حاکمه از بحران انقلابی، جان سالم بدر می برد.   
 
پایان
 
 سرچشمه :
صفحه فیس بوک   حسین فاضلی 
فرق عظیم ادبیات با سیاست در این است که در ادبیات ، نویسنده قرار نیست که تکرار بکند - چرا که قرار است تخیل ، بی نظیریِ هر حادثه یا تصور را به تور افکند.  
ولی سیاست به دنبال توضیح بیشتر است ، و هرگز از تکرار مفاهیم رو بر نمی گرداند  
رضا براهنی  
میم حجری
 
· این ادعای استاد براهنی ادعائی بسیار سطحی است و ارزش معرفتی و علمی ندارد.
 
1
 
· اولا منظور از ادبیات چیست؟
2
 
· اگر منظور شعر و رمان و فکاهی و قصه کوتاه و غیره باشد، بلحاظ موضوع با سیاست تفاوت جدی دارد، ولی به مثابه عنصری از عناصر روبنائی جامعه (هنر) خواه و ناخواه سمتگیری طبقاتی و لذا سیاسی دارد.
· یعنی آب به آسیاب طبقه اجتماعی معینی می ریزد.
 
3
 
· ضمنا در ادبیات کذائی خیلی از  مفاهیم، خیلی بیشتر از سیاست تکرار می شوند.
 
مثال
 
· کمتر شعری می توان یافت که واژه های عشق، اندوه، جدائی،  دوری، تنهائی و غیره بارها و به انحای مختلف تکرار نشوند.
 
4
 
· علاوه بر این،  تکرار  مفاهیم در این و یا آن عرصه را نمی توان فرق عظیم تلقی کرد.
 
· فرق عظیم معمولا به تفاوت های ماهوی و بنیادی و کیفی اطلاق می شود و نه به تفاوت های فرعی، سطحی و کمی.
 
5
 
· ما از استاد چیزی نخوانده ایم و ایشان را اصلا نمی شناسیم.
 
· شاید استاد معنی هنر و سیاست را ندانند.
 
· چون ظاهرا «تخیل و بی نظیریِ هر حادثه یا تصور»  را به عنوان ادبیات جا می زنند.
· نظر ایشان بوی فرمالیسم می دهد.
 
پایان
 
امپریالیسم با «خطر» کدام دین میجنگد؟
 
سرچشمه :
 
صفحه فیس بوک   حجت خدادی
 
میم حجری
 
· تئولوژی رهائی بخش بسان هر دین و مذهب، دیالک تیک آه و افیون است:
 
1
 
· آه توده ستمدیده است، چون توده را امید می دهد و به مقاومت و مبارزه برمی انگیزد.
 
2
 
· افیون توده است، چون بسان هروئین و تریاک توده را تخدیر می کند و به تسلیم و تمکین در مقابل طبقه حاکمه وامی دارد.
 
3
 
· طرفداران رهائی واقعی حتی لحظه ای حق فراموش کردن این دیالک تیک عینی و هر دیالک تیک عینی دیگر را ندارند.
· اگر هوای رستگاری در سر دارند.
4
 

 
· رعایت دیالک تیک عینی هستی اما هنر لنینی دشواری است و رفرمیست ها و اوپورتونیست های چپ و راست عمدا و یا سهوا آن را سرپوش می نهند:
 
5
 
· نتیجه این می شود که مبارزه بی امان بر ضد افیون و تقویت آه را فراموش می کنند و توده را به وحدت با تئولوژی به اصطلاح رهائی بخش فرا می خوانند که بر عقب ماندگی فکری، فرهنگی و معرفتی توده مبتنی است.
 
6
 
· رادیکال بودن یعنی دست به ریشه قضایا بردن و نه به شاخه ها و ساقه های قضایا چسبیدن.
 
7
 
· برای روشنگری علمی و انقلابی حتی در وحدت با همراهان نیمبند و مردد و کوتاهمدت بدیلی وجود ندارد.
 
8
 
· در روند مبارزات رهائی بخش ملی و اجتماعی نه خودفریبی مجاز است و نه عوامفریبی.
· رهایش ملی و اجتماعی از گردنه وفاداری بی خلل به حقیقت عینی می گذرد.
 
پایان
 
مغز متعالی ترین ارگان اندام است.24  ساعت شبانه روز و 365 روز سال در کار است.از بدو تولد تا گرفتاری در بند عشقمنبع:نویرولوژیسرچشمه : صفحه فیس بوک مرتضی فضلی میم حجری
 
1
 
· تصور نویرولوژی از عشق به تصور عجمشاعری شبیه است که جفتگیری خرها را نشان خلایق می داد و می گفت که خرها بر خلاف خیلی ها اهل عشق اند.
 
· شاعر به احتما قوی قیاس به نفس می کرد:
· بروایتی در ایام کودکی مغز خر خورده بود، قادر به تمیز غریزه از عقل نبود و فکر می کرد که بدون شناخت و شعور می توان عاشق شد.
 
2
 
· اشکال بینشی دیگر نویرولوژی بی خبری اش از روند و روال جاری در جهان کنونی است.
 
· چون دیری است که دیگر از این خبرها نیست.
· مغز امروزه تنها ارگانی است که استراحت کامل و چه بسا مطلق دارد.
 · چون نه کسی به یادش می افتد و نه کسی مزاحمش می شود.
 
3
 
· وظایف و تکالیف عقل و مغز دیری است که به عهده غریزه گذاشته شده است:
· چون بشریت را طبقه حاکمه  بطور برنامه ریزی شده بربریزه (جانور واره، ددواره) کرده است.
· انسانیت زدائی کرده است.
 
4
· در نتیجه کسی نیازی به مغز پیدا نمی کند.
· مغز ارگانی بر باد رفته و از یاد رفته است.
· به جرئت می توان گفت که کمتر کسی می داند که چگونه می توان آن را بکار گرفت.
 
5
· شاید هم حتی بمراتب بدتر:
· چون چه بسا مغز به گورستانی از گرانبهاترین سلول های انسانی بدل شده است و به دلیل تخریب ساختارش (دناتورالیزه گشتنش)  دیگر قادر به انجام فونکسیون سابق خویش نیست.   
 
پایان
 

رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (۱)


"سالگرد درگذشت شاعری که شعرهایش به سرقت رفت "

«ای وای بر اسیری کز یادرفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
بیست ‌و سوم مهرماه سال‌روز درگذشت حزین لاهیجی است؛ شاعری که در دهه ۳۰ شعرهایش به سرقت رفته بود.

سرقتی که سرانجام به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی افشا شد.

حدود 50 سال پیش، شاعری به نام کاظم غواص شعرهای حزین لاهیجی را با جایگزین کردن تخلص خود (غواص) به جای «حزین»، به نام خود عرضه می‌کرد و بر اثر این کار اعتبار و شهرت بسیاری به دست آورده بود.

 این شهرت اما دیری نپایید.

محمدرضا شفیعی کدکنی با پیدا کردن شعرهای حزین لاهیجی متوجه سرقت کاظم غواص شد و آن را افشا کرد. این ماجرا به عنوان یکی از مشهورترین سرقت‌های ادبی در دوران معاصر شناخته شده است.

سرچشمه:

صفحه فیسبوک رضا حیت

(نقل از صفحه فیسبوک

سید صادق توسلی)   

 

1

· بریدن نان این و آن را شنیده بودیم.

· اکنون بریدن نام این و آن را هم می شنویم.

 

· حالا مگر چی می شد، اگر اشعار حزین به نام غواص منتشر می شد؟

· غواص مخاطره جو که صد بار بهتر و انرژی مند تر از حزین دلمرده و مأیوس است.

 

2

 

· ضمنا شفیعی کجا ست تا کسی دستش را بگیرد و به برهوت فیس بوک ببرد و نشان دهد که سرقت اشعار این و آن یعنی چی؟

· ضمنا دستمالی هم به دستش دهد تا عرق شرم از جبین برگیرد، اگر از کرد و کار ایام جوانی اش شرمنده باشد.

 

3

 

· اگر قرار باشد برای هر شاعر که اشعارش به سرقت رفته تعزیه بگیریم، باید قید خور و خواب خویش حتی بزنیم.

 

4

 

· از شفیعی و اعوان و انصار غافل از جهانش چه پنهان که در فیسبوک میلیون ها نفر کاری جز سرقت دم به دم (لحظه به لحظه)  اشعار این و آن ندارند.

 

5

 

· آنهم نه اشعار شعرای مرده، بلکه اشعار شعرای حی و حاضر و حتی فعال در گردنه ی رهزنان فیسبوک.

 

6

 

· محض اطلاع شفیعی ها بهترین راه مبارزه با سارقین اشعار و افکار، نوشتن کامنتی انتقادی به شعر و فکر مسروقه است.

· آنگاه بنا بر ضرب المثل  «مال بد بیخ گوش صاحبش!»،  بلافاصله نام شاعر و متفکر ملعون افشا می شود.

 

پایان

 

بهروز خلیق

پارادایم و فراپارادایم

سرچشمه:

اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com

 

میم حجری

 

 بهروز خلیق

در علوم اجتماعی هیچ نظام فکری جامع و فراگیر و یا فراپارادایم وجود ندارد.

 

·  علوم اجتماعی به چه می گویند و چه سیر و سرگذشتی داشته اند؟

 

1

 

· علوم اجتماعی به مجموعه علومی اطلاق می شود که  مربوط به پیوندها و روندهای توسعه در جامعه باشند.

· علوم اجتماعی به مجموعه علومی اطلاق می شود که به روند زندگی اجتماعی انسان ها و به بررسی روابط انسان ها با طبیعت مربوط باشند.

 

· تشکیل و توسعه علوم اجتماعی از نظرهائی با تشکیل و توسعه علوم طبیعی (فیزیک، شیمی، بیولوژی و غیره)  فرق داشته است.

 · علوم اجتماعی خیلی دیرتر از علوم طبیعی توسعه یافته اند.

 

· اما چرا و به چه دلیل؟

 

· چرا باید بررسی علل زلزله با بررسی علل انقلابات اجتماعی فرق داشته باشد؟

 

2

 

 

· علت این تفاوت را باید در خود ویژگی های علوم اجتماعی جستجو کرد که به شرح زیرند:

 

الف

 

· اگر وظیفه علوم اجتماعی را حل و فصل تئوریکی پیوندهای تماماجتماعی و تاریخی تلقی کنیم ـ وظیفه هر رشته علوم اجتماعی نیز در تحلیل نهائی همین است ـ می توان شروع واقعی علوم اجتماعی را با اطمینان تمام تعیین کرد.

· آنگاه می توان دید که شروع علوم اجتماعی با بنیانگذاری مارکسیسم در پایان سال های چهل قرن نوزدهم همزمان است.

 

ب

 

· تئوری های علوم اجتماعی با منافع اجتماعی، با مطالبات سیاسی، ایدئولوژیکی و جهان بینانه نیروهای طبقاتی مختلف، یعنی با مبارزات احزاب سیاسی ـ در مقایسه با علوم طبیعی ـ پیوند بمراتب مستقیم تری دارند.

· زلزله و توفان و آتشفشان، باد و برف و باران شامل حال تمامی سکنه کشوری می شوند.

· انقلاب اجتماعی اما منافع طبقاتی بعضی ها را به خطر می اندازد.

 

· به همین دلیل توسعه تئوری ها در عرصه علوم اجتماعی بیانگر کم و بیش دقیق مبارزات طبقات، تضاد منافع طبقات و بویژه نقش تاریخی طبقات مختلف اجتماعی است.

 

ت

 

· توسعه و توفیق تئوری سازی علوم اجتماعی با طرح فلسفی ـ تئوریکی و جهان بینانه درست و یا نادرست در زندگی اجتماعی انسان ها ـ بمثابه کل ـ پیوند بیواسطه تری دارند.

 

· دلیل آن عبارت از این است که زندکی اجتماعی ـ همیشه ـ نمودار پیوند بغرنجی است و روندها و قانونمندی های اجتماعی همیشه در عمل انسان ها ـ بمثابه نیروهای طبقاتی ـ تحقق می یابند.

 

· در وقوع زلزله و توفان، بنی بشر نقش تعیین کننده ندارد.

· ولی برای هر تحول اجتماعی بزرگ و کوچک انسان ها باید وارد عمل شوند.

 

پ

 

· پیش شرط توسعه علوم اجتماعی و عدم وابستگی آنها به تئوری های مذهبی، تئولوژیکی، گمانورزانه و سوبژکتیویستی اجتماعی عبارت است از تدوین تئوری علمی ـ فلسفی جامعه و تاریخ ـ بمثابه کل.

 

3

 

· شروع پژوهش علمی زندگی اجتماعی بی شک خیلی قبل از پیدایش مارکسیسم بوده است.

· در جهان باستان یونان و روم، گام های چشمگیری در زمینه تاریخ نگاری، اقتصاد، تئوری دولت و تئوری حقوقی برداشته شده بود.

· اما تنها زمانی که بورژوازی در صدد تشکیل نظام اجتماعی خاص خود و استقرار حاکمیت طبقاتی خویش برآمد، اولین گام های تعیین کننده برای توسعه سلسله ای از رشته های علوم اجتماعی برداشته شد، که به شرح زیر بوده اند:

 

الف

· اقتصاد کلاسیک بورژوائی.

 

ب

· تاریخ نگاری و تئوری تاریخ بورژوائی.

 

ت

· تئوری طبقات بورژوائی.

 

پ

· تئوری دولت بورژوائی.

 

4

 رشته های مختلف علوم اجتماعی مارکسیستی ـ لنینیستی

 

· علوم اجتماعی مارکسیستی ـ لنینیستی سیستم وحدتمند و بی خلل، اما باز و در توسعه مدام اند  و از رشته های مختلف زیر تشکیل می یابند:

 

الف

رشته های فلسفی ـ جهان بینانه و فلسفی ـ سوسیولوژیکی (جامعه شناسی)

 

1

· ماتریالیسم تاریخی.

 

2

· اتیک.

 

3

· استه تیک.

 

4

· جنبه های اصلی تئوری شناخت  

 

5

· جنبه های اصلی تئوری علم.

 

ب

رشته های مبتنی بر علوم منفرد سیستماتیک

 

1

· اقتصاد سیاسی.

 

2

· تئوری دولت و تئوری حقوقی

 

3

· علوم مربوط به زبان.

 

4

· جامعه شناسی.

 

5

· روانشناسی اجتماعی.

 

ت

رشته های تاریخی

 

1

· علوم تاریخی عام.

 

2

· تاریخ جامعه کارگری.

 

3

· تاریخ فرهنگ.

 

4

· تاریخ تفکر علمی و فلسفی.

 


گر مهر تو بیرون رود از سینه مردم

در شهر کسی را به کسی کینه نماند.

شاپور تهرانی

سرچشمه:

صفحه فیس بوک  لیلا  پرهام      

میم حجری

 

· طنزی دو پهلو، که قابلیت تفاسیر مختلف، متفاوت و حتی متضاد را دارد:

· فقط کافی است که محتوا و معنی «تو» تعیین شود:

 

1

 

 

· اگر منظور شاعر از «تو»، ضحاک حاکم باشد، پیش شرط رهائی از همنوع ستیزی (کینه کسی به کسی)  ترک طرفداری از ضحاک (بیرون راندن مهر ضحاک از دل)  خواهد بود.

 

2

 

· ترک طرفداری ازضحاک اما به معنی طرفداری از خلق خواهد بود و طرفداری از خلق به معنی کندن سنگر و موضع گیری بر ضد ضحاک خواهد بود.  

 

3

 

 

· در آن صورت جامعه و همبود ستیزی، که در حقیقت نوعی خودستیزی است، جای خود را به ضحاک ستیزی و نتیجتا به همبستگی توده ای خواهد داد.

 

4

 

· در آن صورت، این بیت به زره طنزی تند و تیز  و زهراگین و ژرف ملبس خواهد شد و در نهایت سادگی و معصومیت به سلاح روشنگری و نبرد رهائی بخش بدل خواهد گشت.

 

5

 

اثری از حسین رزاقی

 

· اما اگر «تو» به معنی معشوق انتزاعی و یا کذائی تلقی شود که احتمالا مورد نظر شاعر بوده، در آن صورت مهر اگوئیستی (مهر مبتنی بر خودخواهی)  همه به یکی موجب شعله ور گشتن آتش نفاق و کین میان خلق خواهد شد.

 

6

 

· چنین مهری اما در واقع نه مهر به معشوق کذائی، بلکه مهری تهی از شعور و کور به خویشتن خویش است، خودخواهی است، خودخواهی ئی که آبستن نفرت و دگر ستیزی است، خودخواهی ئی که نافی همیستگی است.

 

7

 

· در آن صورت «مهر تو» نه مهری اصیل و راستین، بلکه بهانه ای برای خودپرستی و همنوع ستیزی خواهد بود.

· در آن صورت، «تو» ی انتزاعی رنگ خواهد بود و «من» واقعی با تمامت نکبت و ادبارش عرض اندام خواهد کرد، تا جامعه و جهان به جهنمی بدل شود و بربریت بر تخت نشیند. 

  

پایان

 

به ياد آر، كه تاريخ ما بي قراري بود

احمد شاملو

سرچشمه :

 صفحه فیسبوک

نرگس گندمکار 

میم حجری

 

· از این خبرها نبوده و نیست و نخواهد بود:

 

1

 

· هر چیز از ذره تا کهکشان، دیالک تیکی از قرارمندی و بی قراری است:

· دیالک تیکی از حرکت و سکون است. 

 

· اگر جز این می بود، هیچ چیز، چیزی نمی شد.

· اما چنین نبوده، نیست و نخواهد بود.

 

2

 

 دیالک تیک حرکت و سکون 

 

· هر حرکتی به سوی آماجی است.

· هر سفری به سوی مقصدی. 

 

· قرارمندی و بی قراری همیشه دست در دست با هم رفته اند و می روند.

 

3

 

· سفر بی مقصد و حرکت بی آماج و بی سکون توهمی بیش نیست:

· حرکت یون های سدیم (مثبت)  و کلر (منفی)  به سوی وحدت آندو ست که همزمان به معنی سکونی نسبی و تشکیل نمک حیاتی طعام است.

 

4

· تاریخ ما در بی قراری خلاصه نمی شود.

 

· نیاکان ما قطره قطره آب لازم برای زیست خویش را به تلاشی عرقریز و به فراستی ستایش انگیز از دل صخره و سنگ بدر کشیده اند و مایه حیات بخش بی جانشین را بسان مردمک چشم خویش  عزیز داشته اند و پاس داده اند.

· زندگی در فلات ایران نه کرد و کاری سهل و آسان، بلکه هنری بی نظیر و چشمگیر بوده است.

 

پایان

 

چی بگم؟

تابلو، نقاش را ثروتمند کرد.
شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد.
کارگردان جایزه ها را درو کرد.
و هنوز سر همان چهار راه واکس می زند کودکی که بهترین سوژه بود.

سرچشمه :

صفحه فیسبوک

پروین کامران

میم حجری

 

 

· شاهکار است، این شعر مبتنی بر درک ژرف شاعر از چیزها، پدیده ها و روندهای جهنم جامعه و جهان.

 

1

 

· در نگاه کودک کار،  اما علیرغم این حقایق زهرتر از زهر،  لذت دیگر گونه غریبی موج می زند:

 

2

 

· لذت نوعی ـ انسانی ئی شاید که در نگاه انسان آغازین پس از نخستین آشنائی با هنر اعجازگر کار موج زده است.

 

3

· خودشناسی ئی شاید.

 

4

 

 

· ماهیت خلاق خود شناسی ئی شاید.

 

5

 

· ارزش و استعداد و لیاقت خود و معنای زیست خود شناسی ئی شاید.

 

6

 

· هوس و عشق و شوری سوزان در جهت بهسازی کرد و کار خود شاید.

 

پایان

 

سیری در جهان بینی حکیم طوس (۱۶)

 

(320 ـ 398)

(942 ـ 1020)

تحلیلی از 

شین میم شین

 

مقوله فلسفی «هنر»

در فلسفه فردوسی

 

هنر بر گهر نیز کرده گذر

سزد گر نمایی به ترکان هنر

(شاهنامه، بخش 10)

  

· معنی تحت اللفظی:

· مقام هنر برتر از گهر است.

· بهتر است که در مقابل ترکان، هنرنمائی کنی.

 

· اکنون بار دیگر، دیالک تیک هنر و گهر در شاهنامه توسعه داده می شود و نقش تعیین کننده از آن هنر دانسته می شود.

 

· این خود حاکی از وجود معیار عینی در جهان بینی مؤلف شاهنامه ویا حکیم طوس است.

 

· هنر در این بخش از شاهنامه اما مشخصا به چه معنی است؟

 

1

 

· برای پاسخ به این پرسش به ذکر ابیات ماقبل مبادرت می ورزیم:  

 

سیاوش ز ایوان به میدان گذشت

به بازی همی گرد میدان بگشت

 

چو گرسیوز آمد بینداخت گوی

سپهبد پس گوی بنهاد روی

 

چو او گوی در زخم چوگان گرفت

هماورد او خاک میدان گرفت

 

ز چوگان او گوی، شد ناپدید

تو گفتی سپهرش همی برکشید

 

· معنی تحت اللفظی:

· سیاوش از ایوان پا به میدان گذاشت و به نیت چوگان بازی دور میدان گشت.

· وقتی گرسیوز گوی را پرتاب کرد، سیاوش به دنبال گوی روانه شد.

· وقتی سیاوش گوی را به ضرب چوگان بست، همبازی او از اسب به خاک افتاد.

· از چوگان سیاوش، گوی ناپدید شد.

· آن سان که انگار آسمان گوی او را بلعید.

 

2

بفرمود تا تخت زرین نهند

به میدان پرخاش، ژوپین نهند

 

دو مهتر نشستند بر تخت زر

بدان تا که را برفروزد هنر

 

بدو گفت گرسیوز:

« ای شهریار

هنرمند وز خسروان یادگار

 

هنر بر گهر نیز کرده گذر

سزد گر نمایی به ترکان هنر»

 

· معنی تحت اللفظی:

· سیاوش دستور داد تا تخت زرین بیاورند و در میدان کارزار نیزه بگذارند.

· دو سردار بر تخت زرین نشستند تا ببینند، چه کسی هنرمندتر است.

· گرسیوز گفت:

· «ای شهریار که هنرمندی و یادگار خسروانی، هنر فراتر از گهر است.

· بهتر است که جلوی ترکان هنرنمائی کنی.»  

 

3

 

 

 

· در این داستان اسطوره ایرانی، چوگان بازی نیز در مقوله فلسفی هنر گنجانده می شود.

 

· ظاهرا ترکان بلحاظ گوهر برتر از سیاوش بوده اند.

 

· ولی در قاموس گرسیوز هنر برتر از گوهر است.

 

· اکنون می توان به ریشه های عمیق هومانیسم در اساطیر ایران باستان پی برد.

 

· این حاکی از سیطره راسیونالیسم و هومانیسم در آن زمان است. 

 

· بدین ترتیب، اصل و نسب و تبار و تعلقات «طبقاتی» در فهرست ارزش های اجتماعی در آن زمان، پایین تر از هنر قرار می گیرند.

 

· هنر علاوه بر فوت و فن تولید مایحتاج مادی و فکری و فرهنگی، شامل فوت و فن ورزشی و رزمی نیز می گردد.

 

چو شد هفت ساله گو سرفراز

 

هنر با نژادش همی گفت راز 
(شاهنامه، بخش 13، داستان سیاوش)

 

· معنی تحت اللفظی:

· وقتی که پهلوان سربلند هفت ساله شد، هنر راز  نژادش را آشکار ساخت.

 

· هنر در این اسطوره ایرانی، اکنون با نژاد مورد سنجش قرار می گیرد.

 

· مقوله نژاد در شاهنامه باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.

 

· نژاد در شاهنامه نه به معنی بیولوژیکی اش، بلکه به معنی دیگری بکار می رود.

· در روند این تحلیل به این مسئله برمی گردیم.

 

 


چو شد هفت ساله گو سرفراز
هنر با نژادش همی گفت راز

 

· وقتی که پهلوان خردسال هفت ساله شد، هنر راز نژادش را افشا کرد.

· این بدان معنی است که در قاموس مؤلف اسطوره و یا حکیم طوس، میان هنر و نژاد تناسب مسقیم برقرار است.

· هنر هرکس متناسب با نژاد او ست.

 

· نژاد اما به چه معنی است؟  

 

2

· برای درک منظور مؤلف شاهنامه از مفهوم «نژاد»، ابیاتی از داستان را که قبل از این بیت آمده اند، مورد تأمل قرار می دهیم:

 

بیامد به در پهلوان شادمان
به دل بر همه نیک بودش گمان

جهان آفرین را نیایش گرفت
به شاه جهان بر ستایش گرفت

پراندیشه بد تا به ایوان رسید
کز آن رنج و مهرش چه آید پدید

شبانان کوه قلا را بخواند
وز آن خرد، چندی سخن ها براند

که این را بدارید چون جان پاک
نباید که بیند ورا باد و خاک

نباید که تنگ آیدش روزگار
اگر دیده و دل کند خواستار

شبان را ببخشید، بسیار چیز
یکی دایه با او فرستاد نیز

بر ایشان سپرد آن دل و دیده را
جهانجوی گرد پسندیده را

بدین نیز بگذشت گردان سپهر
به خسرو بر، از مهر بخشود چهر

چو شد هفت ساله گو سرفراز 
هنر با نژادش همی گفت راز

 

· معنی تحت اللفظی:

· پیران کودک خردسال را به شبانان کوه قلا می سپارد و راجع به او توضیحات لازم را می دهد.

 

· ضما توصیه اکید می کند که از هویت این کودک نباید کسی با خبر شود.

 

· به شبان چیزهای زیادی می بخشد و دایه ای را نیز به همراه کودک می فرستد.

 

· پهلوان خردسال را به آنها می سپارد.

 

· وقتی پهلوان خردسال ـ خسرو ـ هفت ساله می شود، از هنرش می توان به نژادش پی برد.

 

3

· نژاد اکنون شباهت غریبی به گهر کسب می کند و اصل و نسب و تبار و موقیعت «طبقاتی» معنی می دهد.

· تفاوت نژاد با گهر فقط این است که هنر برتر از گهر است، ولی نشاندهنده نژاد است.

· کشف تفاوت گهر و نژاد آسان نیست.

· برای کشف این تفاوت باید بررسی مستقل و عمیقی صورت گیرد.

 

· برای آشنائی بیشتر با مقوله هنر به چند بیت بعدی نیز نظر می افکنیم: 

 

 

 

4
چو شد هفت ساله گو سرفراز
هنر با نژادش همی گفت راز

ز چوبی کمان کرد وز روده زه
ز هر سو برافگند زه را گره

ابی پر و پیکان یکی تیر کرد
به دشت اندر آهنگ نخچیر کرد

 

 

· معنی تحت اللفظی:

· پهلوان خردسال وقتی هفت ساله شد، هنر راز  نژادش را آشکار ساخت:

 

· از چوبی کمان درست کرد و از روده ای زه.

 

· دو طرف زه را به کمان بست.

 

· با استفاده از پر و پیکان (فلز نوک تیز)،  تیر ساخت و در دشت شروع به شکار کرد.

 

5

· مؤلف شاهنامه چنان وانمود می کند که انگار شاهزاده علم لدنی داشته و از صفر شروع به کار می کند.

· محیط زیست شاهزاده، فونکسیون تربیتی دایه و شبان و شناخت تجربی شخصی خود او را اصلا در نظر نمی گیرد.

· به عنوان مثال، اگر شاهزاده در خانواده شبان بزرگ نمی شد، اصلا روده گوسفند را نمی شناخت تا از آن زه بسازد.

· ضمنا تهیه فلز و تعبیه پیکان از آن به دانش تجربی نیاز دارد.

 

 


چو ده ‌ساله شد گشت گردی سترگ
به زخم گراز آمد و خرس و گرگ

وزان جایگه شد به شیر و پلنگ
هم آن چوب خمیده بد ساز جنگ

 

· معنی تحت اللفظی:

· خسرو در ده سالگی پهلوان بزرگی شده بود و با همان تیر و کمان به جنگ گراز و خرس و گرگ و بعد به جنگ شیر و پلنگ می رفت.

 

· در این داستان اسطوره ایرانی با عناصر دیگر مقوله هنر آشنا می شویم:

· فوت و فن تولید ساز و برگ صید و شکار و جنگ و کاربست عملی آنها نیز در مقوله هنر گنجانده می شوند.

· می توان گفت که کلیه فوت و فن و علم و دانش و استعداد و مهارت لازم برای تولید مایحتاج زندگی و تولید وسایل تولید مایحتاج زندگی در مقوله هنر تجرید می یابند.

 

 

7
شبان اندر آمد ز کوه و ز دشت
بنالید و نزدیک پیران گذشت

که من ز این سرافراز شیر یله
سوی پهلوان آمدم با گله

همی کرد نخچیر آهو نخست
بر شیر و جنگ پلنگان نجست

کنون نزد او جنگ شیر دمان
همان است و نخچیر آهو همان

نباید که آید بر او بر گزند
بیاویزدم پهلوان بلند

چو بشنید پیران بخندید و گفت
نماند نژاد و هنر در نهفت

 

 

· معنی تحت اللفظی:

· شبان از کوه پایین آمد و نزد پیران رفت و گفت که خسرو بزرگ شده و پهلوان دلاوری شده که در آغاز فقط به شکار  آهو می پرداخت و به شیران و پلنگان نزدیک نمی شد.

 

· اما اکنون جنگ با شیر و پلنگ برایش فرقی با شکار آهو ندارد.

 

· هراسم این است که گزندی بر او رسد و پهلوان بزرگ بابت آن مرا مجازات کند.

 

 

· پیران از شنیدن سخنان شبان خندید و گفت:

 

· «نژاد و هنر پنهان نمی مانند.»  

 

8

· در این بخش داستان نیز هنر و نژاد توأمان مطرح می شوند.

 

· این می تواند بدان معنی باشد که هنر و نژاد از دید مؤلف اسطوره ایرانی، لازم و ملزوم یکدیگرند.

 

· باید ببینیم که تا چه حدی قضیه از این قرار است.

 

تو را با هنر، گوهر است و خرد

روانت همی از تو رامش برد

 

· معنی تحت اللفظی:

· تو همراه با هنر، گوهر و خرد داری.

· (و یا، تو به دلیل داشتن هنر، هم گوهر و هم خرد داری.)  

· به همین دلیل، از آرامش روحی و روانی برخورداری.

 

· فرق، تفاوت و تضاد فردوسی با همه شعرای تمامی تاریخ کشور ما در همین بیت آشکار می گردد:

 

1

تو را با هنر، گوهر است و خرد

روانت همی از تو رامش برد

 

· فردوسی در این بیت، مهمترین مفاهیم فلسفه تاریخ را به خواننده می آموزد.

· فردوسی بر خلاف دیگر شعرای کشور ما، فلسفی و مفهومی می اندیشد.

· آنهم بیش از 1000 سال قبل.

· کیفیت و درایتی از این دست، هم حیرت انگیز است و هم ستایش انگیز.

· فردوسی، حکیمشاعر و یا شاعر فیلسوف به تمام معنی است.

 

2

تو را با هنر، گوهر است و خرد

روانت همی از تو رامش برد

 

· فردوسی برای معرفی کسی در این بیت، ماهوی ترین فاکتورهای وجودی او را به خدمت می گیرد:

 

الف

· اولین فاکتور فردوسی، هنر هر کس است.

 

· فردوسی در مقوله فلسفی هنر، لیاقت نظری و عملی هر کس برای تولید چیزهای مادی و معنوی را می گنجاند.

 

· منظور از لیاقت نظری و عملی و تولید چیزهای مادی و معنوی چیست؟

 

1

· منظور از لیاقت نظری در اختیار داشتن تئوری و تخیل (فانتزی)  خلاق است:

· در  مفاهیم تئوری و تخیل خلاق، همه استعدادها و دانش های علمی و فنی و هنری و استه تیکی و غیره تجرید می یابند.

 

· به عنوان مثال، فانتزی و دانش لازم برای تولید کمان با استفاده از زه روده و چوب خمیده.

· فوت و فن چوگان بازی، رزم و بزم، عیش و نوش، هجوم و گریز، پیشروی و عقب نشینی.

 

2

· منظور از لیاقت عملی، فوت و فن جامه عمل پوشاندن به تئوری و تخیل خلاق است:

· در مقوله  ماتریالیستی ـ تاریخی پراتیک، همه کرد و کارهای عملی، همه راه ها و روش های لازم برای مادیت بخشیدن به تئوری و تخیل خلاق تجرید می یابند.

 

· به عنوان مثال، تهیه چوب مناسب و زهی از روده و تولید کمان.

· تدارک، تهیه و یا تولید تکه سنگی، چوبی و یا فلزی محکم و نشکن، برای تولید پیکان.

· تولید تیر و کمان و استفاده از آن در جنگ و شکار.

 

3

· میان تئوری و پراتیک رابطه دیالک تیکی برقرار است.

 

· یعنی آندو «با» هم اند و «بر» هم اند.

· در وحدت با هم و در تضاد با هم اند.

· در همزیستی (همبائی)  و ستیز همزمان با هم قرار دارند.

· یکی بدون دیگری وجود ندارد.

 

4

· پراتیک هم منشاء تئوری و تخیل خلاق است و هم محک تعیین صحت و سقم تئوری و تخیل خلاق.

· در دیالک تیک تئوری و پراتیک، نقش تعیین کننده از آن پراتیک (عمل، آزمون، آزمایش، تجربه، کرد و کار، کار و غیره) است.

· بی آنکه تئوری بی اهمیت باشد.

· پراتیک بدون حمایت تئوری هم محال است و هم کورکورانه،  بی ثمر و چه بسا حتی زیانبار خواهد بود.

  

· می توان گفت که هنر در قاموس فردوسی در واقع دیالک تیک تئوری و تخیل خلاق و پراتیک است.

 

5

· منظور از تولید چیزهای مادی و معنوی تولید مایحتاج مادی و تهیه و تولید وسایل تولید مایحتاج مادی و روحی از سوئی و تولید افکار علمی و فوت و فن هنری، استه تیکی، ورزشی، تفننی، بزمی، رزمی و غیره از سوی دیگر است.

 

ب

تو را با هنر، گوهر است و خرد

روانت همی از تو رامش برد

 

· دومین مقوله فردوسی، گوهر است که باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.

 

· گوهر احتمالا به معنی اصل و نسب و تبار و تعلقات «خانوادگی» و غیره است.

· شاید بتوان گوهر را مترادف با وجود اجتماعی تلقی کرد.

· ولی باید مستقلا بررسی شود تا بتوان راجع بدان ابراز نظر نسبتا قطعی کرد.

· هنر در قاموس فردوسی (اسطوره شاهنامه) برتر از گهر است.

 

ت

تو را با هنر، گوهر است و خرد

روانت همی از تو رامش برد

 

· سومین مقوله مهم فردوسی، خرد است. 

 

· صرفنظر ازاینکه فردوسی واژه ی خرد را با چه محتوائی پر می کند، هنر بدون خرد نمی تواند وجود داشته باشد.

· می توان گفت که پیش شرط هنرمندی، خردمندی است.

· معنی دیگر این بیت نیز حاکی از همین حقیقت امر است:

· تو به دلیل داشتن گهر و خرد، هنرمندی.

· در نتیجه از آرامش روحی و روانی برخورداری.

 

پ

تو را با هنر، گوهر است و خرد

روانت همی از تو رامش برد

 

· چهارمین مفهوم فلسفی مهم در این بیت، روان است.

 

· فردوسی احتمالا روان را هم به معنی جان و یا روح بکار می برد و هم به معنی روان.

· این مفهوم فلسفی مهم نیز باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.

 

· در تئوری اجتماعی فردوسی،  پیش شرط داشتن آرامش روحی و روانی، داشتن هنر و گهر و خرد است.

 

تو را با هنر، گوهر است و خرد

روانت همی از تو رامش برد

 

· معنی تحت اللفظی:

· تو همراه با هنر، گوهر و خرد داری.

· (و یا، تو به دلیل داشتن هنر، هم گوهر و هم خرد داری.) 

· به همین دلیل، از آرامش روحی و روانی برخورداری.

 

· حالا نظری به ابیاتی می اندازیم که در رابطه معنوی با این بیت سروده شده اند و برای فهم بهتر آن مفیدند: 

 

کسی کاو خرد جوید و ایمنی

نیازد سوی کیش آهرمنی

 

چو فرزند باید که داری به ناز

ز رنج ایمن از خواسته بی ‌نیاز

 

· معنی تحت اللفظی:

· کسی که خردجو و ایمنی طلب باشد، به کیش اهریمنی نمی گرود.

· با چنین کسی همان رفتار را بکن که با فرزند خود می کنی:

· او را از رنج و آزار مصون دار و از مال و متاع، بی نیاز.

 

1

· اکنون معلوم می شود که این بند از اسطوره، به رهنمود پیری به برنائی اختصاص دارد:

· این نوعی آموزش اتیک و اخلاق است.

· این آموزش طرز رفتار با همنوعان است.

 

2

· بنظر پیر جهاندیده و مجرب، پیش شرط عدم گروش به کیش اهریمنی، خرد جوئی و ایمنی طلبی است.

 

· اکنون مفهوم فلسفی جدیدی وارد بحث می شود:

· ایمنی.

 

· منظور اسطوره احتمالا صلح جوئی و مسالمت طلبی فرد مورد نظر است.

 

· این مفهوم نیز باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.

 

· در یکی از علوم طبیعی به نام بیولوژی (زیست شناسی) شاخه ای به نام ایمنی شناسی (ایمونولوژی) وجود دارد:    

 

 

ایمنی‌شناسی 

(ایمونولوژی)    

 یکی از شاخه‌ های زیست‌شناسی است

که

 به بررسی انواع واکنش ایمنی جانداران

در برابر آنتی ژن‌ های بیگانه

و

روند ایجاد مصونیت در برابر عوامل بیماری زا می ‌پردازد.

 این علم هم به جنبه های فیزیولوژیکی پاسخ تدافعی بدن به عوامل بیگانه،

و

هم به جنبه های پاتولوژیکی سیستم ایمنی

مانند بیماری های خود ایمنی، حساسیت، نقص ایمنی،

واکسیناسیون و پیوند اعضاء می‌پردازد.

 

3

تو درویش را رنج منمای هیچ

همی داد و بر داد دادن بسیچ

 

بسیچ

به  آماده ساختن نیروی نظامی و کل ساز و برگ سفر و جنگ

اطلاق می شود.

 

· معنی تحت اللفظی:

· تو هرگز نباید به تهیدستان اذیت و آزار روا داری.

· تمام تلاش تو باید معطوف به داد و دادگری باشد.

 

· اکنون دیالک تیک جدیدی وارد اسطوره می شود:

· دیالک تیک داد و بیداد.

 

· احتمالا تار و پود شاهنامه به این دیالک تیک سرشته است.

 

4

تو درویش را رنج منمای هیچ

همی داد و بر داد دادن بسیچ

 

· پیر خردمند در این بیت، دیالک تیک خیر و شر را به شکل دیالک تیک داد و دادگری ـ اذیت و آزار بسط و تعمیم می دهد و به رعایت اکید داد و دادگری فرمان می دهد.

 

· داد و بیداد از  مفاهیم مرکزی شاهنامه حکیم طوس هستند و بر پایه این  مفاهیم، زیرمفهوم های معنامند متعدد زیر تشکیل می یابند:

· دادجوئی

· دادخواهی

· دادگری

· دادپیشگی

· دادیاری

· دادستانی

· دادگاهی

· و ضد دیالک تیکی همه اینها.

· بیدادگری و غیره.

·  

· ما باید در روند تحلیل شاهنامه به تحلیل این  مفاهیم اجتماعی بسیار مهم نیز خطر کنیم.

 

5

تو درویش را رنج منمای هیچ

همی داد و بر داد دادن بسیچ

 

· از این بیت ـ در هر صورت ـ معلوم می شود که در زمان مورد نظر این اسطوره تفاوت های اقتصادی وجود داشته است.

· در جامعه فقیر و غنی وجود داشته است.

· اندرز پیر خردمند رعایت اکید امنیت تهیدستان و دادگری است.

 

· اینکه چرا  مفاهیم داد و دادگری (داد دادن) توأم با مفهوم درویش می آیند، احتمالا دال بر منشاء واژه داد است:

· دادگری یعنی به ازای هر ستدی، دادی دادن.

· دیالک تیک ستد و داد.

· بیدادگری، یعنی به ازای ستد، دادی ندادن، بیداد روا داشتن.

 

6

که گیتی سپنج است و جاوید نیست

فری برتر از فر جمشید نیست

 

سپنج

یعنی مهمان، موقت، ناپایدار

 

· معنی تحت اللفظی:

· اولا برای اینکه دنیا کاروانسرا ست و نه جاوید.

· ثانیا برای اینکه شوکت و شکوهی، بهتر از شوکت و شکوه جمشید وجود ندارد.

 

· پیر خردمند، پس از دادن رهنمود، دلیل می آور تا مستمع و یا مخاطب را قانع کند.

 

· دلایل او با یکدیگر، دیالک تیکی را تشکیل می دهند:

· دیالک تیک اوبژکتیو و سوبژکتیو را.

 

· دیالک تیک کوتاهی عمر و زیست مبتنی بر فر و فضیلت را.

· منظور از زیست مبتنی بر فر جمشید، اخلاق مندی است.

· رعایت اکید سجایای اخلاقی است.

 

7

سپهر بلندش به پا آورید

جهان را جز او کدخدا آورید

 

· معنی تحت اللفظی:

· او را از تخت به زیر کشید، و جانشینی برای او تعیین کنید.

 

· ظاهرا هدف سلب قدرت از شاهی و یا امیری و جایگزین کردن او با شاهی و یا امیری دیگر است.

 

8

یکی تاج پرگوهر شاهوار

دو تا یاره و طوق با گوشوار

 

سپیجاب و سغدش به گودرز داد

بسی پند و منشور آن مرز داد

 

یاره

به حلقه ای از طلا و نقره و غیره

(النگو)

اطلاق می شود.

 

· معنی تحت اللفظی:

· تاجی مزین به سنگ های قیمتی اعلی و النگو و گردن بند و گوشواره از سوئی و قلمرو سغد و ماوراء النهر را از سوی دیگر به گودرز داد و ضمن دادن اندرز، فرمان سلطنت در آن دیار را به دستش داد.

 

9

ستودش فراوان و کرد آفرین

که چون تو کسی نیست ز ایران زمین

 

بزرگی و فر و بلندی و داد

همان بزم و رزم از تو داریم یاد

 

تو را با هنر گوهر است و خرد

روانت همی از تو رامش برد

 

روا باشد ار پند من بشنوی

که آموزگار بزرگان توئی

 

· معنی تحت اللفظی:

· گودرز را ستود و به دلایل زیر مورد تحسین قرار داد:

 

الف

· در ایرانزمین نظیری برای تو وجود ندارد.

 

ب

· از تو فقط بزرگواری و شوکت و وسعت طبع و داد و بزم و رزم به یاد داریم.

 

ت

· تو همراه با هنر، گوهر و خرد، آرامش روحی و روانی داری.

 

پ

· بهتر است که اندرز مرا بشنوی.

· مبنی بر اینکه تو آموزگار بزرگان هستی.

 

ادامه دارد.

 

سیری در جهان بینی حکیم طوس (۱۵)

 

(320 ـ 398)

(942 ـ 1020)

تحلیلی از شین میم شین

 

مقوله فلسفی «هنر»

در فلسفه فردوسی

  

هنر در جهان از من آمد پدید

چو من نامور، تخت شاهی ندید

 

· معنی تحت اللفظی:

· منشاء هنر در جهان، من هستم و تخت سلطنت، ناموری بسان من به خود ندیده است.

 

1

· این سخن جمشید است.

· اکنون حدس ما به یقین تبدیل می شود:

· هنر در قاموس حکیم طوس، عبارت است از فوت و فن و ترفند تولید مادی و معنوی.

· مقوله هنر در فلسفه حکیم طوس نتیجه ی تجرید فوت و فن تولید مایحتاج متنوع مادی، تفکر، شناخت، آموزش، پرورش و امثالهم است. 

· بدین ترتیب، هر مولد و هر متفکری در قاموس فردوسی، هنرمندی است.

· در فلسفه حکیم طوس در مقوله هنرمند هم مولدین مادی تجرید می یابند و هم روشنفکران جامعه.

· هم مولدین مایحتاج مادی و هم معماران روح.

 

2

· فردوسی در این بیت، ضمنا مفهوم «نام» و یا «نامور» را هم بطور غیر مستقیم تعریف می کند.

· بدین ترتیب، نامور با هنرمند انطباق می یابد.

· ولی مفهوم «نام» و  مفاهیم مرکب از آن باید مورد بررسی مستقل و عمیق قرار گیرند.

 

3

که ما را مکش تا یکی نو هنر

بیاموزی از ما که ات آید به بر

 

· معنی تحت اللفظی:

· گفتند:

· «ما را مکش تا هنر تازه ای از ما بیاموزی.

· هنری که برای تو سودمند خواهد بود.»

 

· این بیت شاهنامه نیز حدس ما را به یقین مبدل می سازد.

· فقط کافی است، به ابیاتی توجه کنیم که با این بیت در پیوند هستند:  

 

4

زمان تا زمان زینش برساختی

همی گرد گیتی اش برتاختی

 

چو دیوان بدیدند کردار او

کشیدند گردن ز گفتار او

 

شدند انجمن دیو بسیار مر

که پردخته مانند از او تاج و فر

 

· معنی تحت اللفظی:

· طهمورث ـ پدر جمشید ـ فرمانروای موفق جهان گشت.

· وقتی دیوان کردار او را دیدند، از فرمان او، سرپیچی کردند.

· دیوان بیشماری گرد هم آمدند و انجمن خاص خود را تشکیل دادند تا تاج و فر شاهی از خدمات آنها محروم و بی بهره بماند.

 

5

· اسطوره ایرانی اکنون از تشکیل تضادی در جامعه آغازین پرده برمی دارد:

· تضاد میان نیکان و دیوان.

 

· این بدان معنی است که تا این زمان، جامعه مبتنی بر هماهنگی (هارمونی)  برقرار بوده است.

· این همان بهشت برین است که در کتب مقدس آمده است.

 

6

· این تضاد میان نیکان و دیوان، همان تضادی است که در کتب مقدس میان خدا و ابلیس شعله ور می شود.

 

· از این نکات می توان فهمید که میتولوژی (اساطیر، اسطوره شناسی)   فرم ماقبل مذهبی شعور است.

· کتب مقدس در حقیقت بازتولید دیگرگونه اساطیرند.

· پیشفرم مذاهب اساطیر اند.

· به عبارت دیگر پیشفرم تئولوژی، میتولوژی است.

 

7

چو طهمورث آگه شد از کارشان

برآشفت و بشکست بازارشان

 

به فر جهاندار بستش میان

به گردن برآورد گرز گران

 

همه نره دیوان و افسونگران

برفتند جادو سپاهی گران

 

دمنده سیه دیوشان پیشرو

همی به آسمان برکشیدند غو

 

· معنی تحت اللفظی:

· چون طهمورث از کار دیوان با خبر شد، به خشم آمد و بازارشان را به هم ریخت.

· با تکیه بر فر ایزدی کمر به جنگ با دیوان بست.

· دیوان و ساحران نیز سپاهی عظیم تشکیل دادند و به پیروی از دیو خشمگین و خروشان سیاه، نعره کشان پیش تاختند.

 

8

· اسطوره اکنون از برونی شدن تضاد میان نیکان و دیوان گزارش می دهد که همان تضاد یزدان و دیوان در تحلیل نهائی انعکاس آن است.

· در کتب مقدس از تضاد میان خدا و ابلیس سخن می رود که تضاد ایمان و کفر، تضاد خیر و شر انعکاس آن است.

 

9

جهاندار طهمورث بافرین (قابل آفرین)  

بیامد کمربستهٔ جنگ و کین

 

یکایک بیاراست با دیو چنگ

نبد جنگ شان را فراوان درنگ

 

از ایشان دو بهره به افسون ببست

دگرشان به گرز گران کرد پست

 

کشیدند شان خسته و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار

 

که ما را مکش تا یکی نو هنر

بیاموزی از ما که ات آید به بر

 

· معنی تحت اللفظی:

· طهمورث ستایش انگیز، کمر به جنگ و خصومت با دیوان بست.

· با یکایک دیوان دست و پنجه نرم کرد.

· جنگ شان طولی نکشید.

· دو بخش از دیوان را به ترفند به بند کشید و مابقی را به گرز درهم کوبید.

· بعد دیوان بمجروح و دست بسته را به ذلت و خواری کشیدند.

· دیوان امان خواستند و گفتند:

· «اگر ما را نکشید، هنر جدیدی به شما یاد می دهیم.»

 

10

· این بدان معنی است که دست بخش جدا شده از جامعه، یعنی دیوان، خالی نیست.

 

· دیوان علاوه بر هنر خشت زنی، هندسه نظری و عملی، خانه سازی و معماری، چیزهائی دارند که نیکان، یزدانیان و یا ایزدیان ندارند.

 

· یکی از آن آن چیزها هنر نوینی است.

· هنر ارزشمندی که طهمورث به امید کسب آن، به دیوان زینهار می دهد و از قتل شان صرفنظر می کند.

 

· این هنر نوین اما چیست؟   

 

11

کی نامور داد شان زینهار

بدان تا نهانی کنند آشکار

 

چو آزاد گشتند از بند او

بجستند ناچار پیوند او

 

نبشتن به خسرو بیاموختند

دلش را به دانش برافروختند

 

· معنی تحت اللفظی:

· پادشاه بلند نظر و عالی مقام زینهار داد تا راز پنهان را آشکار سازند.

· وقتی دیوان از بند او آزاد گشتند، ناگزیر به عهد خود وفا کردند و به پادشاه نوشتن آموختند و دلش را به نور دانش روشن ساختند.

 

· حدس ما درست بود:

· حکیم طوس علاوه بر فوت و فن تولید مایحتاج مادی، فوت و فن کسب دانش را، خواندن و نوشتن، اندیشیدن و آموزش و پرورش را نیز جزو هنر محسوب می دارد.

 

 

نبشتن یکی نه که نزدیک سی

چه رومی، چه تازی و چه پارسی

 

چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی

ز هر گونه ‌ای کان، همی بشنوی

 

جهاندار سی سال از این بیشتر

چه گونه پدید آوریدی هنر

 

برفت و سرآمد بر او روزگار

همه رنج او ماند از او یادگار

 

· معنی تحت اللفظی:

· دیوان به طهمورث نوشتن به سی زبان را آموختند.

· از آن جمله به زبان های رومی و عربی و فارسی و سغدی و چینی و پهلوی و دیگر زبان ها که به تصور آیند.

· طهمورث، سی سال دیگر هم زیست و هنرهای گوناگون پدید آورد.

· بعد عمرش به آخر رسید و رفت.

· اما نتایج رنج او به یادگار ماند.

 

1

جهاندار سی سال از این بیشتر

چه گونه پدید آوریدی هنر

 

· در این بخش از اسطوره ایرانی نیز در مقوله هنر، نتایج کرد و کار مادی و معنوی انسان ها (هنر انسان ها)  تجرید می یابند.

 

2

نبشتن یکی نه که نزدیک سی

چه رومی، چه تازی و چه پارسی

 

چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی

ز هر گونه ‌ای کان، همی بشنوی

 

· در این بخش از اسطوره ضمنا معرفی عمیق تری از دیوان صورت می گیرد:

 

1

اثری از روزبه دلیجانی

 

بفرمود پس دیو ناپاک را

به آب اندر آمیختن خاک را

 

هر آنچ از گل آمد چو بشناختند

سبک خشک را کالبد ساختند

 

به سنگ و به گچ، دیو دیوار کرد

نخست از برش هندسی کار کرد

 

چو گرمابه و کاخ های بلند

چو ایوان که باشد پناه از گزند

 

· دیوان در این بخش اسطوره،  مولدین مادی اند:

 

الف

·  از ترکیب آب و خاک، گل می سازند.

 

ب

· گل را به صورت خشت در می آورند.

 

ت

·  خشت را خشک می کنند تا آجر واره شود.

 

پ

 

·  با هزاران خشت خشک، خانه، گرمابه، دیوار، برج، بارو، کاخ و ایوان می سازند.

 

2

· دیوان ضمنا علمای جامعه آغازین محسوب می شوند.

 

الف

· دیوان به علم هندسه تسلط دارند.

 

ب

· دیوان توانائی لازم برای مادیت بخشی به علم را دارند.

· یعنی علم هندسه را واقعیت مادی می بخشند.

· به عمارات مادی خود، فرم هندسی می دهند.

 

ت

 

· اگر به زبان ایمانوئل کانت، سخن گوییم، دیوان هم به خرد نظری مسلط اند و هم به خرد عملی.

 

پ

· یعنی به دیالک تیک تئوری و پراتیک (اندیشه و عمل) مسلط اند.

 

3

نبشتن یکی نه که نزدیک سی

چه رومی، چه تازی و چه پارسی

 

چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی

ز هر گونه ‌ای کان، همی بشنوی

 

· دیوان بنا بر محتوای این بخش اسطوره، اهل تفکر و علم و فن هستند و به همه زبان های زمین تسلط دارند.

 

· ما باید مقوله دیوان در شاهنامه را مورد بررسی مستقل قرار دهیم.

 

4

جهاندار سی سال از این بیشتر

چه گونه پدید آوریدی هنر

 

برفت و سرآمد بر او روزگار

همه رنج او ماند از او یادگار

 

· فردوسی در این بند شعر، بطور غیر مستقیم و ضمنی، معنای زندگی را از موضع هومانیسم و راسیونالیسم بنیانگذاری می کند:

· معنای زندگی در قاموس حکیم خردگرای طوس، هنر ورزی و به یادگار نهی است.

 

· طهمورث می میرد.

· ولی چه باک که نتیجه رنج او، نتیجه تلاش و کوشش او، به صورت گنج به یادگار می ماند.

 

· اکنون می توان به معنی مقولات فلسفی «رنج» و «گنج» و «نام» در فلسفه فردوسی پی برد.

 

5

جهاندار سی سال از این بیشتر

چه گونه پدید آوریدی هنر

 

برفت و سرآمد بر او روزگار

همه رنج او ماند از او یادگار

 

· با توجه به این بیت حکیم می توان گفت:

· مقوله فلسفی «نام» با مقوله فلسفی «گنج» و مقوله فلسفی «گنج»  با مقوله فلسفی «رنج» در پیوند دیالک تیکی قرار دارد:

· دیالک تیک سه عضوی رنج و گنج و نام.

 

· این دیالک تیک پرمحتوا و غول آسا خاص حکیم طوس است.

 

6

· دیالک تیک رنج و گنج هم بسط و تعمیم دیالک تیک ریاضت و لذت است که در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی هم وجود دارد.

 

· فردوسی اما این دیالک تیک ارزشمند را غنا، ژرفا و توسعه معنوی حیرت انگیزی می بخشد و آن را به شکل دیالک تیک رنج و گنج و نام (دیالک تیک ریاضت و لذت و میراث) بسط و تعمیم می دهد و برای استدلال و اثبات هومانیستی ـ راسیونالیستی معنامندی زندگی به خدمت می گیرد.

    

· هم این شکل بسط و تعمیم حکیم طوس و هم این محتوای هومانیستی ـ راسیونالیستی این دیالک تیک سه عضوی در مقیاس جهانی ـ حتی ـ بی نظیر، حیرت انگیز و ستایش انگیز است.

 

· این اما ضمنا به چه معنی است؟

 

7

تیتان و زندگی 

اثری از الفرد هریکا

فرزند وین سرخ

 

برفت و سرآمد بر او روزگار

همه رنج او ماند از او یادگار

 

· این موضعگیری هومانیستی ـ راسیونالیستی حکیم طوس نفی آشکار و علنی نیهلیسم (پوچی گرائی) و اگزیستانسیایلسم و فاشیسم و فوندامنتالیسم است.

 

· حکیم طوس زندگی را نه بی معنی، نه پوچ، نه هیچ واره و توخالی، بلکه معنامند و درونمایه مند می داند:

· معنای زندگی رنج برای به یادگار نهادن گنج (نام) است.

· معنای زندگی هنر ورزی مادی، فکری و روحی و به میراث نهادن نتایج حاصله برای نسل های آینده است.

 

· دلیل خصومت خردستیزان، پوچی گرایان، فاشیست ها و فوندامنتالیست ها با حکیم طوس همین جا ست.

 

 سخن ز این درازی چه باید کشید

هنر برتر از گوهر آمد، پدید

 · معنی تحت اللفظی:

· روده درازی،  بی ثمر و بیهوده است:

· هنر پدیده ای برتر از گوهر است.  

 

1

· اکنون پس از آشنائی با منظور حکیم طوس از مقوله «هنر» می توان این بیت را توضیح داد:

· سخن کوتاه:

· هنر پدیده ای برتر از گوهر است.

 

2

هنر برتر از گوهر آمد، پدید

 

· اگر منظور از گوهر، اصل و نسب و شجره و تبار و تعلقات «طبقاتی» آدمیان باشد، در فلسفه فردوسی از ارج و قرب بمراتب کمتر از هنر برخوردار است.

 

· منظور حکیم از مقوله هنر بر پایه بررسی های تاکنونی ما، فوت و فن و نتایج تولید مادی و معنوی (فکری و فرهنگی) است.

 

· این موضعگیری ایده ئولوژیکی حکیم اما به چه معنی است؟    

 

3

هنر برتر از گوهر آمد، پدید

 

· این به معنی مرزبندی ایده ئولوژیکی دقیق حکیم با طرفداران تئوری تبار است.

· این به معنی جبهه گیری حکیم بر ضد تئوری نژادی، اشرافی ـ اعیانی ـ بنده داری ـ فئودالی ـ روحانی است.

· این به معنی آنتی فئودالیسم، آنتی فاشیسم و آنتی فوندامنتالیسم است.

 

4

هنر برتر از گوهر آمد، پدید

 

· این بدان معنی است که در قاموس حکیم، معیار ارج و ارزش انسانی، هنر است و نه اصل و نسب و نه تبار و نژاد و وابستگی «طبقاتی».

· این بدان معنی است که ارج و ارزش انسان ها بسته به نقش و سهم آنها در تولید مادی و فکری و فرهنگی تعیین می شود و نه بسته با خاستگاه «طبقاتی» آنها.

 

· حکیم با این موضعگیری ایده ئولوژیکی در سنگر پرولتاریا قرار می گیرد.

· در سنگر کمونیسم علمی.

 

· این به معنی نفی و رد ایده ئولوژی همه طبقات اجتماعی ستمگر و استثمارگر از برده دار تا فئودال و از فئودال تا بورژوازی واپسین است.

 

5

 هنر با خرد نیز بیش از نژاد

ز مادر چون او، شاهزاده نزاد

(شاهنامه، بخش 8، داستان سیاوش)  

 

· معنی تحت اللفظی:

· پیران به شهریار می گوید:

· دارائی سیاوش از هنر و خرد، بمراتب بیشتر از دارائی اش از نژاد است.

· بسان سیاوش، هنوز شاهزاده ای از مادر زاده نشده است.

 

· فردوسی اینجا نیز هنر و خرد را قبل از اصل و نسب و نژاد و تبار و تعلقات «طبقاتی»  می آورد.

 

· برای درک بهتر نظر حکیم، ابیاتی از این داستان بسیار طولانی را ذکر می کنیم:  

 

6

بدو گفت پیران که ای شهریار

انوشه بدی تا بود روزگار

 

تو از ما به هر کار دانا تری

به بایست ها بر، توانا تری

 

گمان و دل و دانش و رأی من

چنین است، اندیشه بر جای من

 

که هر کس که بر نیکوی در جهان

توانا بود، آشکار و نهان

 

از این شاهزاده نگیرند باز

ز گنج و ز رنج، آنچ آید فراز

 

من ایدون شنیدم که اندر جهان

کسی نیست مانند او از مهان

 

به بالا و دیدار و آهستگی

به فرهنگ و رأی و به شایستگی

 

هنر با خرد نیز بیش از نژاد

ز مادر چون او، شاهزاده نزاد

 

· گزارش پیران راجع به سیاوش به شهریار از این قرار است.

· سیاوش شاهزادی ای هنرمند، خردمند و بی همتا ست.

· هنر و خرد او بیشتر از تعلقات نژادی او ست.

· منظور حکیم از نژاد به احتمال قوی، اصل و نسب و تبار و تعلقات «طبقاتی» است.

 

· ما باید مقوله نژاد در شاهنامه را مستقلا مورد بررسی قرار دهیم.

 

7

وگر خود جز اینش نبودی هنر

که از خون صد نامور با پدر

 

· معنی تحت اللفظی:

· اگر سیاوش غیر از این هنری نمی داشت، باز هم باید توجه داشت که از خون صد پدر نامور است.

 

· اکنون مسئله هنر روشنتر می گردد:

· فردوسی حتی وقتی که اصل و نسب و تبار و موقعیت اجتماعی سیاوش را مطرح می سازد، بر ناموری اجداد او پافشاری می کند.

 

· ناموری هر کس همانطور که در بخش قبلی به تفصیل استدلال و اثبات شد، با هنر، با میزان رنج و به یادگار نهادن گنج در پیوند تنگاتنگ قرار دارد.

 

ادامه دارد.

 

سیری در جهان بینی حکیم طوس (۱۴)

 

(320 ـ 398)

(942 ـ 1020)

تحلیلی از شین میم شین

 

مقوله فلسفی «هنر»

در فلسفه فردوسی

 

ز هر انجمن پیشه ‌ور گرد کرد

بدین اندرون نیز پنجاه خورد

 

· معنی تحت اللفظی:

· جمشید در 5 دهه دیگر، به تشکیل قشر پیشه ور نایل آمد.

 

· اکنون یکی دیگر از اقشار مولد یعنی پیشه وران تشکیل می شود.

  

1

گروهی که کاتوزیان خوانی ‌اش

به رسم پرستندگان دانی‌ اش

 

جدا کردشان از میان گروه

پرستنده را جایگه کرد کوه

 

بدان تا پرستش بود کارشان

نوان پیش روشن جهاندار شان

 

نوان

 یعنی لرزان، نالان

 

· معنی تحت اللفظی:

· جمشید روحانیان را از جامعه جدا کرد و در کوه مسکن داد تا به عبادت جهاندار بپردازند.

 

· بدین ترتیب در جوار پیشه وران، معماران روح، یعنی مولدین مایحتاح روحی و روانی و خدمات مربوطه تشکیل می شوند.

 

2

صفی بر دگر دست بنشاندند

همی نام نیساریان خواندند

 

کجا شیر مردان جنگ آورند

فروزندهٔ لشکر و کشورند

 

کز ایشان بود، تخت شاهی به جای

وز ایشان بود نام مردی به پای

 

· معنی تحت اللفظی:

· بعد گروه دیگری را پدید آورد که نظامیان دلیر جنگ آور و فروزندگان لشکر و کشور محسوب می شوند.

· مردان ناموری که پاسدار تخت سلطنت  اند.

 

3

· اکنون قشر نظامی دیگری علاوه بر گردان و پهلوانان تشکیل می شود.

· این به معنی برداشتن گام دیگری در جهت تشکیل ارتش است.

 

4

بسودی سه دیگر گره را شناس

کجا نیست از کس بر ایشان سپاس؟

 

بکارند و ورزند و خود بدروند

به گاه خورش سرزنش نشنوند

 

ز فرمان، تن ‌آزاده و ژنده‌ پوش

ز آواز پیغاره، آسوده گوش

 

تن آزاد و آباد گیتی بر اوی

بر آسوده از داور و گفتگوی

 

· معنی تحت اللفظی:

· بعد دهقانان سختکوش پدید آمدند که همه بدون استثناء سپاسگزارشان هستند.

· کسب و کار دهقانان کشت و کار و درو است و از بابت تغذیه منتکش کسی نیستند.

· دهقانان ژنده پوش از فرامین این و آن آزادند و کسی نمی تواند ملامت شان کند.

· دهقانان بلحاظ مادی آزاد و از جنگ و جر و بحث و پرس و جو آسوده اند و گیتی از آنان آباد است.    

 

5

· باورش حتی دشوار است.

 

· در این اسطوره ایرانی دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی تشکیل می شود:

· دیالک تیک توده های مولد و زحمتکش (پیشه وران و دهقانان) و روحانیت و نظامیان و سلطنت.  

 

· این یعنی تشکیل فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی آغازین.

 

6

· ما هنوز اسطوره ای از یونان و غیره ندیده ایم که این چنین ماتریالیستی و رئالیستی تشکیل جامعه آغازین را تئوریزه کرده باشد.

 

· مارکس اگر شاهنامه را خوانده بود، از فرط حیرت شاخ در آورده بود.

 

چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد

که آزاده را کاهلی بنده کرد

 

· معنی تحت اللفظی:

· آزاد مرد سخندان چه خوب گفت:

· «تنبلی موجب تبدیل آزاده به بنده شده است.»

 

· در این اسطوره ایرانی، برای سقوط اجتماعی افراد از طبقه اجتماعی آزاد به طبقه اجتماعی بنده، دلیل سوبژکتیو عرضه می شود.

· افرادی که تنبل و تن پرور بوده اند بزعم مؤلف این اسطوره، بلحاظ اجتماعی سقوط کرده اند و جزو بنده ها گشته اند.

 

· یکی ازد لایل سقوط واقعا هم از همین قرار بوده است:

· ورشکستگی اقتصادی سبب سقوط اجتماعی شده است.

 

1

چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد

که آزاده را کاهلی بنده کرد

 

· کسانی که قادر به پرداخت بدهی خود نبوده اند، بنده طلبکار شده اند.

· این روند کماکان تا عصر حاضر ادامه داشته است:

· زحمتکشانی که قادر به ارتزاق کودکان خود نبوده اند، آنها را به ازای مواد غذای به اغنیا اجاره می دادند.

· بدین ترتیب قشر اجتماعی بنده ها، نوکرها، کنیزها، کلفت ها و غیره تا همین امروز ادامه حیات داده است.

· استثمار این بخش از جامعه بنا بر تجارب شخصی ما با شکنجه جسمی و تجاوز جنسی حتی همراه بوده است.

 

2

· بنده گشتن اعضای جامعه اما فقط به دلایل سوبژکتیو (کاهلی) نبوده است.

· منبع بزرگ برده ها، جنگ های راهزنانه بوده است.

· غزوات پیامبر اسلام و لشکرکشی های خلفای اموی و  عباسی و غیره ضمنا برای برده کردن فرزندان خلق های دیگر بوده است.

· تبلیغ و اشاعه اسلام فقط بهانه بوده است.

 

3

· سوء استفاده از ادیان هم از سوی امپریالیسم و هم از سوی جمهوری اجامر و فوندامنتالیسم اسلامی کماکان ادامه دارد.

· نیات کوتاهمدت و درازمدت میسیونرهای مذهبی از مسیحی تا اسلامی، از بودیستی تا بهائی باید بررسی شوند تا نیمکاسه پنهان در زیر کاسه آشکار گردد.

 

4

· ثروتی که در دست اقلیتی مثلا در ایران گرد آمده، ضمنا نتیجه استثمار برده واره توده های آواره افغانی بوده است.

· در زمان شاه، آوارگان بی پناه افغانی در کوره پزخانه های بورژواهای نظامی با دستمزدهای بخور و نمیر به کار کشیده می شدند و چه بسا برای امتناع از پرداخت دستمزد مقرره، پس از سال ها به طور دسته جمعی به زندان انداخته می شدند، زندان هائی که رؤسای شان همان بورژوا های نظامی بوده اند.

· شرایط زندگی این بیچاره ها در زندان ها وحشت انگیز بوده است که هر انسان شریفی از تصور آنها دچار شرم و وحشت می شود.

 

5

چهارم که خوانند اهتو خوشی

همان دست ‌ورزان ابا سرکشی

 

کجا کارشان همگنان پیشه بود

روان شان همیشه پراندیشه بود

 

· معنی تحت اللفظی:

· دسته چهارم صنعتگران دستی سرکش بوده اند که پیشه ور و ضمنا اندیشه ورزبوده اند.

 

· حکیم طوس در این بند اسطوره، دیالک تیک پیشه و اندیشه را توسعه می دهد.

· دیالک تیک پیشه ـ اندیشه بسط و تعمیم دیالک تیک کار مادی ـ  تفکر و تکلم است.

 

· این یکی از مهمترین کشفیات مارکس و انگلس بوده که صدها سال قبل از تولد آنها در این اسطوره ایرانی (توسط حکیم طوس) بطرز ستایش انگیزی توسعه داده می شود.

 

· منشاء تفکر و تکلم واقعا هم از این قرار است:

 

5

· تفکر و تکلم ببرکت کار و در روند کار پدید آمده است:

· «پر اندیشه بودن روان صنعتگران و پیشه وران» به دلیل کار مادی آنها بوده است.

 

· برای تبدیل آهن به گاو آهن و  شمشیر و تیر و داس و تبر، نخست باید مدل های فکری آنها در کله صنعتگر پدید آیند و بعد در روند کار عرقریز مدل فکری آنها واقعیت یابد.

 

· یعنی روح، مادیت کسب کند.

· اندیشه شمشیر (شمشیر فکری)  به صورت شمشیر مادی در آید.

 

· هر محصول کار تجسم مادی دیالک تیک ماده و روح است.

· هر شمشیر تجسم مادی دیالک تیک آهن و اندیشه است.

· دیالک تیک شمشیر مادی و شمشیر فکری است

 

6

بدین اندرون سال پنجاه نیز

بخورد و بورزید و بخشید چیز

 

از این هر یکی را یکی پایگاه

سزاوار بگزید و بنمود راه

 

که تا هر کس اندازهٔ خویش را

ببیند، بداند کم و بیش را

 

· معنی تحت اللفظی:

· در اثنای این 5 دهه، زندگی توأم با لذت و ریاضت و حمایت و همبستگی ادامه یافت.

· جمشید در روند این تقسیم کار، برای هر کس جایگاه اجتماعی معینی تعیین کرد که شایسته اش بود.

· ضمنا آنها را راهنمائی کرد تا قدر خود را بدانند و به نواقص و استعدادهای خود واقف باشند.

 

7

· تصویر این اسطوره از همبود آغازین، دال بر تشکیل جامعه اشتراکی آغازین است:

 

· اعضای همبود فقط بلحاظ تقسیم اجتماعی کار با هم تفاوت دارند و نه بلحاظ حقوق اجتماعی.

· یکی آن می کند و دیگری این.

· ولی همه با هم برابرند.

 

بفرمود پس دیو ناپاک را

به آب اندر آمیختن خاک را

 

هر انچ از گل آمد چو بشناختند

سبک خشک را کالبد ساختند

 

به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد

نخست از برش هندسی کار کرد

 

چو گرمابه و کاخ های بلند

چو ایوان که باشد پناه از گزند

 

دیو

موجودی که به توهم

  به صورت انسانی بلند قامت و تنومند و زشت و هولناک

تصور می شد

که بر سر دو شاخ مانند شاخ گاو دارد

و دارای دم است.

 

· معنی تحت اللفظی:

· جمشید ـ پادشاه اساطیری ـ به دیو پلید فرمان داد تا خاک را با آب بیامیزد.

· وقتی دیدند که گل تشکیل شد، به غبار سبک خاک، کالبد بخشیدند (خشت زدند.)

· بعد، دیو با استفاده از سنگ و گچ (کلسیوم سولفات حرارت داده شده) دیوار ساخت و بعد به آنها  فرم هندسی داد، به شکل حمام و کاخ های بلند و ایوان در آورد که پناهگاهی باشند.

 

· در این بخش از اسطوره تقسیم کار اجتماعی دیگری تصویر می شود:

· کار ساختمانی.

· کشف گل و بنای عمارات بلند.

· خانه سازی.

 

1

 

ز خارا گهر جست یک روزگار

همی کرد از او روشنی خواستار

 

به چنگ آمدش چند گونه گهر

چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر

 

ز خارا به افسون برون آورید

شد آراسته بند ها را کلید

 

· معنی تحت اللفظی:

· از دل صخره ها سنگ های قیمتی را جست و یافت که شفاف و منعکس کننده نور بوده اند.

· بدین ترتیب گوهرهای متعددی از قبیل یاقوت و بیجاده و سیم و زر کشف شدند.

· این اکتشافات به کلیدی برای گشایش قید ـ بند ها بدل شد.  

 

· در این بند اسطوره کشف فلزات و املاح معدنی دیگر تصویر می شود.

· این به معنی تعمیق اکتشافات مذکور در بخش های قبلی شاهنامه در رابطه با کشف آتش و آهن و غیره است.

· وقتی از تصویر ماتریالیستی و رئالیستی سخن می رود، منظور همین علمیت حیرت انگیز بینش حاکم بر این اسطوره است.

· ما هنوز نمی دانیم که این منطق علمی را مدیون مؤلف اسطوره هستیم و یا مدیون حکیم طوس.

 

2

دگر بوی های خوش آورد، باز

که دارند مردم به بویش نیاز

 

چو بان و چو کافور و چون مشک ناب

چو عود و چو عنبر، چو روشن گلاب

 

· معنی تحت اللفظی:

· بعد، نوبت به مواد خوشبو وعطرها رسید، که مورد نیاز مردم بوده اند:

· بان و کافور و مشک و عود و عنبر و گلاب

 

· این اسطوره شاهنامه اکتشافات بشری را یکی پس از دیگری برمی شمارد.

 

3

 

پزشکی و درمان هر دردمند

در تندرستی و راه گزند

 

همان رازها کرد نیز آشکار

جهان را نیامد چنو خواستار

 

· معنی تحت اللفظی:

· بعد نوبت به طبابت و درمان دردها رسید.

· جمشید همه رازها را برملا ساخت.

· جهان جوینده سرسختی بسان جمشید به خود ندیده بود.

 

· این پایان خدمات جمشید است که به پیروی از نیاکان خویش ـ کیومرث و هوشنگ و طهمورث ـ و به مثابه تکمیل اکتشافات آنها انجام می دهد.

 

4

 پرومته

دوست و فرهنگساز بشریت در میتولوژی یونان

رباینده آتش از درگاه زئوس و آورنده آن به بشر،

آموزگار و شفابخش بیماری ها

به جرم همین کار مسمارکوب صخره ها می شود

 و

عقابی از قلبش تغذیه می کند تا اینکه هرکل آزادش می سازد.

 

· در اساطیر یونان باستان مثلا در رابطه با پرومته ـ نیمه خدا ـ نیمه انسان ـ نیز برخی از نکات این اسطوره ـ ولی بطرز خیالی و غیرواقعی (ایرئال)  ـ مطرح می شوند:

· آتش در انحصار خدای آذرخش است که زئوس نام دارد.

· پرومته آتش را می دزدد و برای بشر به هدیه می آورد.

· ضمنا خواندن و نوشتن می آموزد و بیماری های انسان ها را مداوا می کند.

· کیفیت این اسطوره شاهنامه اما خیلی بالاتر از کیفیت اساطیر یونان باستان است.

 

5

گذر کرد ازان پس، به کشتی برآب

ز کشور به کشور، گرفتی شتاب

 

چنین سال پنجه برنجید نیز

ندید از هنر بر خرد بسته چیز

 

· معنی تحت اللفظی:

· جمشید پس از اتمام کار، سوار کشتی شد و به سیر و گشت در جهان پرداخت.

· پس از 5 دهه جهانگردی رنج آمیز مطمئن شد که هنری نمانده که مبتنی بر خرد باشد.

 

· اکنون منظور فردوسی از مقوله فلسفی هنر تا حدودی روشن می شود.

· فردوسی همه خدمات مادی و فکری و فرهنگی منتسب به جمشید را تجرید می کند و به مقوله فلسفی «هنر» می رسد.

 

ادامه دارد.

 

سیری در جهان بینی حکیم طوس (۱۳)



 
(320 ـ 398)
(942 ـ 1020)
تحلیلی از شین میم شین
  
مقوله فلسفی «هنر»
در 
فلسفه فردوسی
 
پیشکش به
مرضیه
 
هنر برتر از گوهر آمد پدید
  
· این مصراع شعر را امروز از اندیشنده ای شنیده ایم و احساسی سرشار از ستایش و حیرت سراسر وجود مان را فرا گرفته است.
· حدس زدیم که چنین حکم عمیقی فقط می تواند از آن حکیم راسیونالیست طوس باشد و نه از کسی دیگر.
· مگر به تصادفی و به مثابه استثنائی.
 
· حدس ما درست بود.
· در گشتی در شاهنامه فردوسی به این مصراع برخوردیم.
 
1
هنر برتر از گوهر آمد پدید
 
· مفهوم «هنر» 300 سال بعد از حکیم طوس، در فلسفه سعدی نیز توسعه داده شده که مورد تحلیل قرار گرفته است.
 
· مراجعه کنید به تحلیل اشعار و آثار شیح شیراز  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  
 
2
هنر برتر از گوهر آمد پدید
 
· اکنون سؤال این است که مفهوم هنر در فلسفه فردوسی به چه معنی است؟
 
· برای پاسخ به این پرسش همه موارد مربوط به این مقوله را در شاهنامه مورد تأمل و تحلیل قرار می دهیم تا ضمنا با جهان بینی حکیم طوس بهتر و عمیقتر آشنا شویم:
 
3
هنر برتر از گوهر آمد پدید
 
· قبل از بررسی این مفهوم در این مصراع باید ببینیم که آن در چه مورد مشخصی به خدمت گرفته شده است تا از بحث انتزاعی، کلی و سوبژکتیو پرهیز ورزیم. 
 
4
هنر برتر از گوهر آمد پدید
 
· معنی تحت اللفظی:
· هنر از گوهر برتر است.
 
· این مفهوم را حکیم طوس در بخش ششم شاهنامه به خدمت گرفته که در رابطه با سهراب است.
· هنر در این مصراع با گوهر مورد مقایسه قرار می گیرد و برتر از گوهر تلقی می شود.
· می توان گفت که در این مصراع، دیالک تیک گوهر و هنر  توسعه داده می شود و نقش تعیین کننده از آن هنر محسوب می شود.
 
· برای درک این دیالک تیک و درک معنی هنر در فلسفه فردوسی باید منظور او را از مفهوم «گوهر» کشف کنیم.
 
5
بدو گفت مادر که بشنو سخن
بدین شادمان باش و تندی مکن
 
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
 
ازیرا سرت ز آسمان برتر است
که تخم تو ز آن  نامور گوهر است
 
جهان ‌آفرین تا جهان آفرید
سواری چو رستم نیامد، پدید
 
· معنی تحت اللفظی:
· تهمینه به سهراب که هویت پدری خود را مصرانه می پرسید، گفت:
· «گوش کن.
· خبر خوشی را از من بشنو و شاد باش.
· تو پسر پهلوان فیل آسا هستی که رستم نام دارد.
· تبار تو به دستان سام و نیرم می رسد.
· دلیل سربلندی خارق العاده تو این است که نطفه تو به آن گوهر نامدار تعلق دارد.
· از زمانی که جهان آفرین جهان را افریده، سواری همانند  رستم پدید نیامده است.»   
 
6
ز هر سو سپه شد بر او انجمن
که هم  باگهر بود هم تیغ زن
 
· معنی تحت اللفظی:
· چون سهراب هم گوهرمند بود و هم رزم آور، از هر طرف کسانی آمدند، دور او جمع شدند و سپاهی تشکیل شد.
 
· بنا بر محتوای این بیت، پیروی دلاوران خلق از کسی به دو  دلیل اساسی صورت می گیرد:
 
الف
· گوهر
 
ب
· رزم آوری
 
· دیگران ظاهرا از هویت سهراب خبر دارند.
· در غیر این صورت، دور او جمع نمی شدند تا سپاهی تشکیل یابد.
 
· حتی افراسیاب از هویت او خبر دارد.
· سهراب به احتمال قوی به حرف مادرش ـ تهمینه ـ گوش نداده و از هویت خود (گوهر خود، فرزند رستم بودن خود) پرده برداشته است.
 
·   این بدان معنی است که منشاء تراژدی سهراب و رستم،  سرپیچی سهراب از فرمان مادر بوده است.
 
7
خبر شد به نزدیک افراسیاب
که افگند سهراب کشتی بر آب
 
هنوز از دهن بوی شیر آید اش
همی رأی شمشیر و تیر آید اش
 
زمین را به خنجر بشوید همی
کنون رزم کاووس جوید همی
 
سپاه انجمن شد بر او بر، بسی
نیاید همی یاد اش از هر کسی
 
سخن ز این درازی چه باید کشید
هنر برتر از گوهر آمد، پدید
 
· معنی تحت اللفظی:
· به افراسیاب خبر رسید که سهراب به راه افتاده است.
· اگرچه سن و سالی ندارد، با این حال، سودای رزم آوری بر سر دارد و به جنگ با کاووس می رود.
· ضمنا سپاه عظیمی گرد آورده که به تصور کسی حتی نمی رسد.
· روده درازی بیهوده است:
· هنر برتر از گوهر است.
 
جمشید 
یکی از پادشاهان اسطوره ‌ای ایرانی ‌است
  قدمتی بس کهن دارد.
نام او در اوستا و متون پهلوی و اسلامی آمده‌ا ست.
در اساطیر ایرانی کارهایی سخت بزرگ به او نسبت داده شده ‌است.
در شاهنامه، جمشید، فرزند طهمورث و شاهی فره‌ مند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فرّه ایزدی را ازدست می ‌دهد و به دست ضحاک کشته می ‌شود.
 
 

 (320 ـ 398) 
(942 ـ 1020)
تحلیلی از شین میم شین
 
مقوله فلسفی «هنر»
در فلسفه فردوسی
 
چنین سال پنجه برنجید نیز
ندید از هنر بر خرد بسته چیز
 
پنجه 
مخفف پنجاه
 
· در اولین بخش شاهنامه نیز به مفهوم «هنر» برمی خوریم.
·  
· برای تأمل روی این مفهوم بهتر است نظری به کل شعر بیندازیم
· تا در پرتو خود شعر، به جای ارزیابی سوبژکتیو و انتزاعی و کلی، تحلیل عینی از آن صورت گیرد.  
 
بخش اول
جمشید
 
گرانمایه جمشید فرزند او
کمر بست یکدل پر از پند او
 
برآمد برآن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر
 
کمر بست با فر شاهنشهی
جهان گشت سرتاسر او را رهی
 
زمانه بر آسود از داوری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
 
جهان را فزوده بدو آبروی
فروزان شده تخت شاهی بدوی
 
«منم»  
گفت:  
«با فرهٔ ایزدی
همم شهریاری، همم موبدی
 
بدان را ز بد، دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم.»
 
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
 
به فر کی ئی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
 
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان
همه کرد پیدا به روشن روان
 
بدین اندرون سال پنجاه رنج
ببرد و از این چند، بنهاد گنج
 
دگر پنجه، اندیشهٔ جامه کرد
که پوشند هنگام ننگ و نبرد
 
ز کتان و ابریشم و موی قز
قصب کرد، پرمایه دیبا و خز
 
بیاموخت شان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن
 
چو شد بافته، شستن و دوختن
گرفتند از او یکسر آموختن
 
چو این کرده شد، ساز دیگر نهاد
زمانه بدو شاد و او نیز شاد
 
ز هر انجمن پیشه ‌ور گرد کرد
بدین اندرون نیز پنجاه خورد
 
گروهی که کاتوزیان خوانی ‌اش
به رسم پرستندگان دانی‌ اش
 
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
 
بدان تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندار شان
 
صفی بر دگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
 
کجا شیر مردان جنگ آورند
فروزندهٔ لشکر و کشورند
 
کز ایشان بود، تخت شاهی به جای
وز ایشان بود نام مردی به پای
 
بسودی سه دیگر گره را شناس
کجا نیست از کس بر ایشان سپاس؟
 
بکارند و ورزند و خود بدروند
به گاه خورش سرزنش نشنوند
 
ز فرمان، تن ‌آزاده و ژنده‌ پوش
ز آواز پیغاره، آسوده گوش
 
تن آزاد و آباد گیتی بر اوی
بر آسوده از داور و گفتگوی
 
چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد
 
چهارم که خوانند اهتو خوشی
همان دست ‌ورزان ابا سرکشی
 
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روان شان همیشه پراندیشه بود
 
بدین اندرون سال پنجاه نیز
بخورد و بورزید و بخشید چیز
 
از این هر یکی را یکی پایگاه
سزاوار بگزید و بنمود راه
 
که تا هر کس اندازهٔ خویش را
ببیند، بداند کم و بیش را
 
بفرمود پس دیو ناپاک را
به آب اندر آمیختن خاک را
 
هر انچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشک را کالبد ساختند
 
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد
 
چو گرمابه و کاخ های بلند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
 
ز خارا گهر جست یک روزگار
همی کرد از او روشنی خواستار
 
به چنگ آمدش چند گونه گهر
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
 
ز خارا به افسون برون آورید
شد آراسته بند ها را کلید
 
دگر بوی های خوش آورد، باز
که دارند مردم به بویش نیاز
 
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر، چو روشن گلاب
 
پزشکی و درمان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند
 
همان رازها کرد نیز آشکار
جهان را نیامد چنو خواستار
 
گذر کرد ازان پس، به کشتی برآب
ز کشور به کشور، گرفتی شتاب
 
چنین سال پنجه برنجید نیز
ندید از هنر بر خرد بسته چیز
 
همه کردنی ها چو آمد به جای
ز جای مهی برتر آورد پای
 
به فر کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر شناخت
 
که چون خواستی، دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
 
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
 
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرومانده از بخت او
 
به جمشید بر، گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
 
مقوله فلسفی «هنر»
در فلسفه فردوسی
  
چنین سال پنجه برنجید نیز
ندید از هنر بر خرد بسته چیز
 
· معنی تحت اللفظی:
· جمشید، 50 سال دیگر به همین منوال رنج جستجو برد، ولی اثری از هنری نیافت که با خرد در رابطه باشد.
 
1
ندید از هنر بر خرد بسته چیز
 
· ظاهرا در قاموس حکیم طوس دو نوع از هنر وجود دارد:
 
الف
· هنری که بسته به خرد باشد.
 
ب
· هنری که بیگانه با خرد باشد.
 
· باید ببینیم که آیا قضیه از این قرار است؟
 
· سؤال این است که حکیم طوس هنر را به چه معنی بکار می برد؟
 
2
چنین سال پنجه برنجید نیز
ندید از هنر بر خرد بسته چیز
 
· این بیت در پایان تلاش عملی و تحقیقی جمشید آورده شده است.
· این بدان معنی است که جمشید واقعیت بخشی به  هنر را به اتمام رسانده است.
· یعنی کرد و کارهای جمشید به معنی واقعیت بخشیدن به هنر بوده است.
 
· حالا نظری بر کرد و کار های او می افکنیم:
 
3
 
گرانمایه جمشید فرزند او
کمر بست یکدل پر از پند او
 
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر
 
کمر بست با فر شاهنشهی
جهان گشت سرتاسر او را رهی
 
زمانه بر آسود از داوری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
 
جهان را فزوده بدو آبروی
فروزان شده تخت شاهی بدوی
 
· معنی تحت اللفظی:
· جمشید فرزند طهمورث برای جامه عمل پوشاندن به اندرزهای پدر وارد عمل شد.
· جمشید بر تخت می نشیند و جهان او را به عنوان شاهنشاه  برسمیت می شناسد.
· به فرمان او جنگ و ستیز میان دیو و مرغ و پری خاتمه می یابد.
· صلح جهانشمول برقرار می شود:
· جهان بدین طریق، آبرو کسب می کند و تخت سلطنت از وجود او روشن می گردد.
 
4
«منم»  
گفت:  
«با فرهٔ ایزدی
همم شهریاری، همم موبدی
 
بدان را ز بد، دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم»
 
· معنی تحت اللفظی:
· جمشید گفت:
· «من دارنده فر ایزدی هستم.
· هم شاهم و هم موبد.
· تصمیم دارم که دست بدان را کوتاه سازم و به روشنگری روح بپردازم.»  
 
5
«منم»  
گفت:  
«با فرهٔ ایزدی
همم شهریاری، همم موبدی
 
· ظاهرا با جمشید اوتوریته عملی ـ سیاسی و ایده ئولوژیکی در شخص واحدی تمرکز می یابد:
· جمشید هم شهریار است و هم موبد.
· هم تجسم و تبلور اراده خلق است و هم تجسم و تبلور روح (شعور)  
· هم معمار جامعه و همبود است و هم معمار روح و شعور.
· هم پایی در زیربنای اقتصادی جامعه و همبود دارد و هم پایی در روبنای ایده ئولوژیکی آن.
 
6
بدان را ز بد، دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم»
 
· در این بیت، برنامه عمل جمشید تبیین می یابد:
· کوتاه سازی دست اشرار و روشنگری روان جامعه و همبود.
 
· این به چه معنی است؟
 
7
· این بدان معنی است که بزعم مؤلف اسطوره، بدکاری (شرارت) با تیرگی روح و یا روان در پیوند است.
· به همین دلیل، جمشید هم به روشنگری روح جامعه و همبود مبادرت می ورزد و هم به شر ستیزی.
· هم روح جامعه را ارشاد و روشن می کند و هم دست اشرار را کوتاه می سازد.
· می توان گفت که ما اینجا با دیالک تیک ماده و روح سر و کار داریم که به شکل دیالک تیک بدکاره و روان تیره بسط و تعمیم می یابد.
 
· آیا مقوله هنر فردوسی  حاوی این کرد و کار جمشید نیز است؟
 
· آیا روشنگری و شر ستیزی (مبارزه ایده ئولوژیکی و سیاسی ـ عملی) یکی از عناصر متشکله مقوله فلسفی هنر است؟  
 
7
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
 
· معنی تحت اللفظی:
· اول به دستگاه جنگ نظر افکند و نامجوئی را حرفه پهلوانان تعیین کرد.
 
· تقسیم اجتماعی کار در این اسطوره از بالا شروع می شود.
· یعنی بطور سوبژکتیو شروع می شود:
· سوبژکتی به نام جمشید اراده می کند و قشر اجتماعی گردان تشکیل می یابد.
 
8
· منظور مؤلف اسطوره شاید گزینش افراد معینی از همبود و تربیت آنان به عنوان پهلوان باشد.
· این گزینش بیشک بر پایه تجارب اعضای همبود بوده است.
· اعضای همبود در نبردها به تجربه دیده اند که چه کسی لیاقت جنکاوری و رهبری و سازماندهی رزم را دارد.
 
9
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
 
· فونکسیون گردان و پهلوانان نامجوئی است.
· نام، نامجوئی، ناموری، نامداری، شاید هم نامپروری از  مفاهیم مهم در فلسفه فردوسی هستند.
 
· اما منظور از نام چیست که باید جسته شود، کسب شود، نگهداشته شود و پرورده شود؟
 
· شاید بتوان گفت که ما اینجا با اتیک (اخلاق) گردان و پهلوانان آشنا می شویم.
 
· نام یکی از گشتاورهای اخلاقی مهم پهلوانان و شاید هم همه اعضای همبود باشد.
· باید ببینیم.
 
مقوله فلسفی «هنر»
در فلسفه فردوسی
 

تسلیحات رزم 
 
بَرگُستوان
زره و پوشش اسب
  برای محافظت و مصون نگهداشتن این جانور در جنگ 
 
به فر کی ئی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
 
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان
همه کرد پیدا به روشن روان
 
· معنی تحت اللفظی:
· جمشید به برکت شوکت و شکوه در خور کی، آهن را نرم کرد و آن را به شکل کلاه خود، زره، جوشن، خفتان، تیغ و برگستوان در آورد.
 
· آتش و بعد آهن از طرف نیاکان جمشید کشف، حفظ و استخراج شده است.
· به این موضع برخواهیم گشت.
 
· جمشید پس از تعیین سرداران سلحشور و فونکسیون آنها (نام جوئی) به تولید تسلیحات رزم می پردازد.
· حالا از ماهیت جمشید بیشتر پرده برداشته می شود:
 
1
· جمشید نه تنها شهریار و موبد، بلکه همچنین مولد است.
 
2
بدین اندرون سال پنجاه رنج
ببرد و از این چند، بنهاد گنج
 
· معنی تحت اللفظی:
· جمشید در عرض 5 دهه، به برکت رنج، گنج تولید کرد.
 
· حکیم در این بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک رنج و گنج بسط و تعمیم می دهد و برای سعدی به میراث می نهد:
 
نابرده رنج
گنج میسر نمی شود.
 
3
دگر پنجه، اندیشهٔ جامه کرد
که پوشند هنگام ننگ و نبرد
 
· جمشید در 5 دهه دیگر، به فکر لباس افتاد تا هم به هنگام جنگ و هم همیشه برای حفظ آبرو مورد استفاده قرار گیرد.
 
· جمشید هم مولد مایحتاج مادی حیاتی است، هم متفکر است و هم مقسم کار اجتماعی است.
 
4
ز کتان و ابریشم و موی قز
قصب کرد، پرمایه دیبا و خز
 
قز
یعنی ابریشم خام
قصب
یعنی پارچه
 
· معنی تحت اللفظی:
· جمشید از کتان و ابریشم پارچه و دیبا و خز تولید کرد.
 
· در این اسطوره شاهنامه توسعه و تکامل تدریجی جامعه بشری تصور و تصویر ماتریالیستی می شود.
 
5
بیاموخت شان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن
 
· معنی تحت اللفظی:
· جمشید ریسندگی و تابندگی (پیچاندن)  و بافندگی می آموزد.
 
· در این بیت، فونکسیون دیگر جمشید یاد آور می شود:
· جمشید اموزگار جامعه نیز است.
· آموزگار تولید مایحتاج مادی است.
 
· اگر این اسطوره شاهنامه را با اساطیر یونان مورد مقایسه قرار دهیم، باید بگوییم که اساطیر ایران بمراتب راسیونالیستی تر و ماتریالیستی تر از اساطیر یونان هستند.
· اساطیر یونان عمدتا تهوع انگیزند.
· یک مشت خدای ماجراجو و عیاش در قله اولمپ جمع آمده اند و غیر از عیاشی و حسادت و دسیسه و توطئه و جنگ و جدال با یکدیگر فکر و ذکری ندارند.
 
6
چو شد بافته، شستن و دوختن
گرفتند از او یکسر آموختن
 
· معنی تحت اللفظی:
· پس از آموزش ریسندگی و بافندگی، شست و شو و دوخت و دوز اموختند.
 
· توضیح روند رشد اجتماعی در این اسطوره شاهنمامه واقعا شاهکار است.
· منطقی تر و ماتریالیستی تر و عینی تر از این نمی توان پله های توسعه و تکامل  بشریت و جامعه بشری را توضیح داد:
· پس از تهیه پارچه، خیاطی، بعد البسه و بعد شست  و شوی البسه و غیره آموزش داده می شود.
 
· از سرتاپای این تبیین، تفکر رئالیستی و منطقی می تراود:
· پیش شرط تهیه لباس، ریسندگی و بافندگی و دوزندگی است و پیش شرط شست و شو، تهیه لباس و پوشش البسه است.
 
7
چو این کرده شد، ساز دیگر نهاد
زمانه بدو شاد و او نیز شاد
 
· معنی تحت اللفظی:
· پس از انجام این کارها، سودای انجام کارهای دیگر را در سر پخت.
· جامعه از او شاد بود، او هم از جامعه شاد و خشنود.
 
ادامه دارد.
 

سیری در جهان بینی حکیم طوس (۱۲)

 

(320 ـ 398)

(942 ـ 1020)

تحلیلی از 

شین میم شین

 

شاهنامه  

آغاز کتاب 

بخش پنجم

گفتار اندر آفرینش آفتاب 

 

 · ز یاقوت سرخ است، چرخ کبود

· نه از آب و گرد و نه از باد و دود

 

· به چندین فروغ و به چندین چراغ

· بیاراسته ـ چون به نوروز ـ باغ

 

· روان اندر او، گوهر دلفروز

· کز او روشنایی گرفته است، روز

 

· ز خاور برآید سوی باختر

· نباشد از این یک روش راست ‌تر

 

· ایا آن، که تو آفتابی همی

· چه بودت که بر من نتابی همی؟

 

پایان

 

شاهنامه

آغاز کتاب

بخش هفتم

گفتار اندر ستایش پیغمبر

 

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

 

· معنی تحت اللفظی:

· انسان ها با در رستگاری را بجویند.

· در دانش و دین، دری از این دست است.

 

· رستگاری به چه معنی است؟

 

 

رستگاری به معنی رهائی است.

مفهوم « نور رستگاری»

در میان ملاحان خلیج فارس مرسوم بوده است

 که به هنگام خطر، برای طلب امداد 

مشعل و یا چراغی می افروختند 

و آن را

 نور رستگاری 

می نامیدند.

  هم اکنون هم در سواحل خلیج فارس

 مفاهیمی با همین محتوا رایج است:  

«در این کشتی، نور رستگاری است»  

«در جبین این کشتی نور رستگاری نیست»

«بلا از و دور است»   

«کناره نزدیک است.»

 

1

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

  

· حکیم طوس تا کنون حتی اشاره ای به دین نداشته است.

 

· اکنون ـ احتمالا برای نجات از شر طبقه حاکمه و رئیس قلدر و خونریز آن، سلطان محمود غزنوی ـ مثل بقیه حکما و فضلا گریزی هم به پیغمبر و حواریون می زند.

· گریزی که بلحاظ فرم و محتوا کمترین شباهتی به ترهات  بقیه حکما و فضلا  و شعرا  ندارد.

 

2

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

 

· حکیم طوس، دیالک تیک دانش و دین را در رستگاری تلقی می کند.

 

· این خود، نوعی مرزبندی ایده ئولوژیکی و تئوریکی با حکما، فقها، فضلا و شعرای فئودالی است، که چراغ دانش را فراموش و خاموش می کنند تا پیه سوز خرافه و دین را روشن نگهدارند.

 

3

· حکیم طوس قبل از دین، دانش را مطرح می سازد تا بطور ضمنی از نقش تعیین کننده ی دانش پرده بردارد.

· و گرنه می توانست بیت آغازین خود را به طرز زیر فرمولبندی کند که بلحاظ فرم و ساختار حتی زیباتر هم می گشت:   

 

تو را دین و دانش رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

 

· از همین نکته نیز می توان به جهان بینی حکیم سرخ پی برد.

 

· در فلسفه فردوسی، بالاتر از خرد، مرجع و مقام و اوتوریته ای نیست و نمی تواند باشد.

 

· دین که خود قابل تفسیر فلسفی است، باید به ساز دانش برقصد و گرنه ول معطل است.

 

4

وگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دایم بوی (باشی)  مستمند

 

به گفتار پیغمبرت، راه جوی

دل از تیرگی ها بدین آب، شوی

 

· معنی تحت اللفظی:

· اگر نمی خواهی که اندوهگین و تهیدست باشی، با توجه به سخنان پیامبر راه جوئی کن و دلت را با آب این سخنان بشوی.

·  

· این استدلال حکیم طوس، استدلالی تجربی ـ منطقی ـ رئالیستی است.

 

· منظور ما از رئالیسم عبارت است از تئوری شناخت ماتریالیستی و یا ماتریالیسم معرفتی ـ نظری.

 

5

وگر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دایم بوی (باشی)  مستمند

 

به گفتار پیغمبرت، راه جوی

دل از تیرگی ها بدین آب، شوی

 

· حکیم طوس در این دو بیت، دیالک تیک وسیله و آماج (هدف) را از سوئی به شکل دیالک تیک گفتار و تطهیر دل از غم و رهائی از فقر بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر به شکل دیالک تیک گفتار و ره جوئی و دل از ظلمت شوئی.

·  

· این هم مرزبندی اسلوبی ـ استدلالی (منطقی) حکیم طوس با حکما، فقها، فضلا و شعرای فئودالی است:

· از سرتاسر این حکم حکیم، تفکر دیالک تیکی و منطقی می تراود:

· گوش دادن به گفتار پیامبر در بهترین حالت، وسیله ای برای رهجوئی و ضمیر خود از ظلمت شوئی و یا غبار زدائی از آئینه دل است.

 

· این تمامی ستایش فردوسی از پیامبر اسلام است.

 

6

· برای روشن شدن تفاوت بینشی و اسلوبی عظیم حکیم طوس با بقیه حکما و فقها و فضلا و شعرای فئودالی به مقایسه ستایش حکیم طوس و شیخ شیراز از پیامبر اسلام می پردازیم: 

 

· سعدی در دیباچه گلستان از پیامبر اسلام به شرح زیر نام می برد:

 

1

سید کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان

و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان،

محمد مصطفی

 

شفیع مطاع نبی کریم

قسیم جسیم نسیم وسیم

بلغ العلی بکماله

کشف الدجی بجماله

حسنت جمیع خصاله

صلو علیه و آله

 

خوبرو، خوش اندام و با هیکل،  

خنده رو و زیبا 

به سبب هنر و کمال خویش 

به مرتبه بلند رسید

و به جمال خود تاریکی را بر طرف نمود

همه صفات وی نیکو ست

بر وی و آل او درود بفرستید.

 

· ما این ستایش سعدی از پیامبر اسلام را مورد تأمل قرار می دهیم تا تفاوت او با فردوسی اندکی روشن شود:

 

1

سید کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان

و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان، محمد مصطفی

 

· این تصور و تصویر مخدوش سعدی از پیامبر اسلام است.

 

2

 

· مفهوم «سید کاینات»، هیچ معنی ملموسی القا نمی کند.

 

· آقای کهکشان ها نامیدن کسی، آدمی را به  یاد ابلهی در قصه «شازده کوچولو» می اندازد که ستاره ها را نامگذاری می کرد و خود را مالک آنها می پنداشت.

 

· پیامبر اسلام خود صریحا می گوید که بنده خدا ست.

· کتابی خدا بر او نازل کرده و او مبلغ محتوای این کتاب است.

· نه کمتر و نه بیشتر.

 

· به چه دلیل باید او را سید کاینات لقب داد؟

 

· مگر کاینات با میلیون ها ستاره و سیاره و ماه نوکر و کلفت است که آقا داشته باشد؟

 

3

 

· به چه دلیل باید پیامبر اسلام مفخر موجودات باشد؟

· پیامبر اسلام، همانطور که از نامش معلوم می شود، رسول و پیام آور و پستچی بوده است.

· خود پیامبر حتی گویا سواد خواندن و نوشتن نداشته و اگر ملک مقرب (جبرئیل) وحی نمی آورد، حرفی برای گفتن پیدا نمی کرد.

· پیامبر اسلام انسان ساده ای است که برگزیده شده تا پیام الهی را ابلاغ کند، پیامی که در واقع پیام طبقه حاکمه جدید است:

«انا عبد الله، آتائک الکتاب و جعلنی نبیا.

من بنده خدا هستم.

کتابی به من نازل شده است و من به پیام آوری انتخاب شده ام.»

 

· چه دلیلی بر مفخر مخلوقات بودن پیامبر در میان است؟

 

· حشره و خزنده و پرنده و حیوان و نبات و سنگ و شن اصولا از افتخار چه می دانند؟

 

· رحمت عالمیان و صفوت آدمیان یعنی چه؟

 

· تتمه دور زمان به چه معنی است؟

 

· زمان در پیوند با ماده و مکان، جاری همیشه است، ازلی و ابدی است.

· زمان را آغاز و انجامی نیست.

 

· چگونه می تواند فردی نقطه پایان دور زمان باشد؟

 

4

( گلستان ، دیباچه)  

شفیع مطاع نبی کریم

قسیم جسیم نسیم وسیم

بلغ العلی بکماله

کشف الدجی بجماله

حسنت جمیع خصاله

صلو علیه و آله 

 

خوبرو، خوش اندام و هیکلمند، خنده رو و زیبا

به سبب هنر و کمال خویش به مرتبه بلند رسیده است.

و به جمال خود تاریکی را بر طرف نموده است.

همه صفات وی نیکو ست

بر وی و آل او درود بفرستید.

 

·  بهتراز این نمی توان به تخریب شخصیت پیامبر اسلام دست زد:

 

5

· «خوبرو، خوش اندام، هیکلمند، خنده رو و زیبا» بودن که مزیتی نیست.

 

6

·  این صفات اولا انتزاعی اند، ثانیا نسبی اند.

 

7

 

·  خوب و خوش و زیبا در نظر افراد مختلف و در زمان های مختلف، بطور مختلف و متفاوت و چه بسا حتی متضاد تعریف و تعیین می شوند.

 

8

 

· خوبی و خوشی و زیبائی مطلق بی زمان و بی مکان وجود ندارد.

 

9

 

·  علاوه بر این، اگر پیامبر اسلام، بر خلاف تصور سعدی خوبرو، خوش اندام، هیکلمند، خنده رو و زیبا هم نبود، فرقی در ماهیت او پدید نمی آمد.

 

10

·  آنچه سعدی گرفتارش است، نگرش فرمالیستی (صورت پرستی)  نام دارد.

 

11

· سعدی اسیر ظاهر و صورت و فرم پیامبر است و به فونکسیون، محتوا و ماهیت او وقعی نمی نهد.

 

12

·  این نوعی تخریب شخصیت تاریخی ـ اجتماعی پیامبر است.

·  این نوعی مدح شبیه به ذم است.

 

13

·  محمد چوپان ساده و زحمتکشی بوده که وسیله ابلاغ وحی الهی شده است که در حقیقت وحی طبقه بنده دار است.

 

14

·  انسان ساده بی چیزی که بخش مهمی از بشریت را تحت پرچم ایدئولوژیکی معینی به نام اسلام متحد کرده و به انجام رسالت تاریخی معینی برانگیخته است.

 

15

·  انسان ساده ای که به روایتی با بسیج و اتحاد ایدئولوژیکی توده ها طرح نوینی در افکنده است، بت پرستی، زنده بگور ساختن دختران، خصومت و ستیز قبایل، فروپاشی جامعه اشتراکی آغازین و ذلت روزافزون مردم را حتی الامکان کاهش داده است.

 

16

·  محمد انسان انتزاعی ئی نبوده است.

· محمد انسان مشخص و تاریخی بوده است.

· انسان زمانه خویش بوده است.

 

17

 

· آنچه سعدی نمی تواند و نمی خواهد دریابد، خصلت انقلابی محمد است.

 

· محمد به انکار وضع موجود برمی خیزد.

 

· محمد به نفی آنچه که هست، برمی خیزد و از توده پراکنده و ویلان و سرگردان در جامعه در حال تجزیه و تلاشی، همبود متحد و یکپارچه ای می سازد و زیر پرچم ایدئولوژیکی واحدی بنام اسلام گرد می آورد و رسالت تاریخی معینی را بنا بر اقتضای زمان، بنا بر سطح توسعه نیروهای مولده ی جامعه، جامه عمل می پوشاند.

 

18

·  محمد انقلابی تمام عیار و بی کم و کاستی بوده است.

 

·  محمد احتمالا نماینده ی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی برده داری بوده است که بر ویرانه های جامعه اشتراکی اولیه بنا می شود و به همین دلیل مترقی تر محسوب می شود.

 

19

· محمد اما بمثابه یک شخصیت تاریخی، فقط از عهده انجام وظایفی می تواند بر آید که امکان حل شان را توسعه نیروهای مولده فراهم آورده باشد، مثل هر شخصیت انقلابی دیگر.

·  محمد، مثل خود سعدی، انسانی واقع بین است و نه خیالپرداز.

 

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی،

خداوند امر و خداوند نهی

 

که خورشید بعد از رسولان مه

نتابید بر کس ز بوبکر، به

 

· معنی تحت اللفظی:

· همانطور که خداوند قرآن و وحی و امر و نهی گفته، بهترین کس پس از پیامبر، ابوبکر است.

 

1

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی،

خداوند امر و خداوند نهی

 

· تعریف حکیم طوس از خدای اسلام تعریفی رادیکال و رئالیستی است:

· خدای اسلام خدای امر و نهی است.

· به عبارت دیگر، خداوند قرآن و وحی است:

· یعنی فرستنده با واسطه ی امر و نهی است.

· واسطه حمل امر و نهی هم جبرئیل است.

 

· عمیقتر و دقیقتر از این نمی توان خدای فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی برده داری تعریف کرد که انعکاس آسمانی ـ انتزاعی اشرافیت بنده دار است.

· کسب و کار طبقه حاکمه بنده دار نیز غیر از امر و نهی نیست.  

 

2

· فردوسی در این دو بیت شعر میان خداوند جان و داد و خرد و خدای امر و نهی اسلام مرزبندی می کند.

· خدای اسلام با خرد و داد و جان بیگانه است، به همان سان که طبقه حاکمه بنده دار با خرد و داد و جان بیگانه است.

 

3

که خورشید بعد از رسولان مه

نتابید بر کس ز بوبکر، به

 

· معلوم نیست که حکیم طوس، این اندیشه را از کجا شنیده است.

· تا آنجا که ما می دانیم، در قرآن کریم نامی از ابوبکر برده نشده است، چه رسد به اعلام او به عنوان بهترین کس پس از رسول اکرم.

· شاید در قرآن سلطان محمود چنین آمده است.

· در قرآن کریم که ظاهرا از این خبرها نیست.

 

4

عمر کرد اسلام را آشکار

بیاراست گیتی چو باغ بهار

 

پس از هر دوان بود عثمان، گزین

خداوند شرم و خداوند دین

 

· معنی تحت اللفظی:

· عمر اسلام را اشاعه داده و دنیا را بسان باغی آراسته است.

· بعد نوبت به انتخاب عثمان رسیده که خداوند شرم و دین بوده است.

 

· حکیم احتمالا برای خالی نبودن عریضه این بخش از شاهنامه را نوشته است و خودش آخرین کسی است که به این چیزها باور داشته باشد.

 

5

عمر کرد اسلام را آشکار

بیاراست گیتی چو باغ بهار

 

· در زمان عمر لشکرکشی های عظیم صورت می گیرد و قلمرو نظام برده داری در شرق گسترش می یابد.

· به احتمال قوی هزاران تن از کودکان و نوجوانان خلق های منطقه از آغوش خانواده شان کنده می شوند و به عنوان برده در بازارهای برده فروشی به فروش می رسند.

· دهها هزار نفر اعدام و یا تحت ستم و استثمار قرار می گیرند.

 

6

پس از هر دوان بود عثمان، گزین

خداوند شرم و خداوند دین

 

· حکیم ابوبکر را به عنوان منتصب از سوی خداوند امر و نهی می داند، راجع به عمر حرفی نمی زند، ولی عثمان را منتخب محسوب می دارد.

 

7

چهارم علی بود جفت بتول

که او را به خوبی ستاید، رسول

 

که من شهر علمم، علی ام، در است

درست این سخن قول پیغمبر است

 

· معنی تحت اللفظی:

· چهارمین خلیفه علی ـ همسر بتول ـ بود.

· علی را رسول اکرم به شرح زیر ستوده است:

· «من شهر علمم و علی در آن است.»

 

· از سرتاپای «ستایش» پیامبر برده داری، «شکسته نفسی» می تراود:

· خودش را شهر علم می داند و علی را دروازه آن شهر.

 

8

· فردوسی حتما به هنگام سرایش این بخش از شاهنامه، از خنده روده بر شده است.

· چون اعلام اینکه من شهر علمم و علی فقط در آن است، دال بر نهایت خودخواهی و خودخشنودی رسول اکرم است.

· رسول اکرم به قول معروف، بی سواد «مادر زاد» بوده است.

 

· بیسواد «مادر زادی» که خود را، «شهر علم» قلمداد می کند و آدمی را به یاد واژه های «حوزه علمیه»،  «علما»، «آیة الله» فلان و غیره می اندازد.  

· مراکز اشاعه خرافه، دار العلم و حوزه علمیه نامیده می شوند و مبلغان ترادیسیونالیسم و بدترین دشمنان علم و فن، عالم.

 

 

گواهی دهم کاین سخن ها از او ست

تو گویی دو گوشم پر آواز او ست

 

علی را چنین گفت و دیگر همین

کز ایشان قوی شد ـ به هر گونه ـ دین

 

· معنی تحت اللفظی:

· شهادت می دهم که این سخنان از پیامبر است.

· انگار با دو گوش خود شنیده ام.

· پیامبر راجع به علی همین حرف ها را زده و ضمنا گفته که استحکام دین به طرق گوناگون از او ست.

 

1

· ظاهرا حکیم طوس در این بخش هفتم آغاز شاهنامه، نقش راوی را به عهده گرفته است.

· یعنی به جای توضیح شخصیت ها، به ذکر نقل قول بسنده می کند.

· اگر چنین باشد، می توان از بی اعتنائی او نسبت به دین اسلام  سخن گفت.

 

2

علی را چنین گفت و دیگر همین

کز ایشان قوی شد ـ به هر گونه ـ دین

 

· در همین بیت شعر حکیم، اطلاعات وسیعی راجع به نقش علی در اختیار خواننده قرار داده می شود:

· بدون علی، به احتمال قوی، اسلام آغازین نمی توانست توسعه یابد.

· نقش علی در غزوات و در راهزنی ها و غارت کاروان ها و اعدام بی رحمانه اسیرانی که به آسانی گرده بر یوغ بردگی نمی دادند، چشمگیر بوده است.

· از قتل 1000 نفر در یک شب روایت می شود.

· از این رقم هول انگیز می توان دریافت که نظام اجتماعی ـ اقتصادی برده داری، برای بشریت چه گران تمام شده است.

 

3

· فردوسی نمی تواند با جنایاتی از این دست سر سوزنی موافق باشد.

· فردوسی پیشاهنگ بی بدیل هومانیسم و راسیونالیسم است.

· فردوسی مخالف سرسخت ستم و استثمار و خرافه و خردستیزی است.

 

4

نبی، آفتاب و صحابان چو ماه

به هم بستهٔ یکدگر راست راه

 

· معنی تحت اللفظی:

· پیامبر آفتاب است و حواریونش ماه و راه راست در پیوند آندو ست.

 

· معنی این بیت حکیم را وقتی می توان بدرستی دریافت که رابطه ماه و خورشید از دید او روشن شود.

 

5

منم بندهٔ اهل بیت نبی

ستایندهٔ خاک پای وصی

 

· معنی تحت اللفظی:

· من بنده آل عبا هستم و ستاینده خاک پای وصی (جانشین پیامبر.)

 

· اینها همه به تعارفات مصلحتی حکیم شباهت دارند تا از شر جلادان سلطان محمود در امان باشد.    

 

6

حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج از او، تندباد

 

· معنی تحت اللفظی:

· حکیم این جهان را بسان دریا افریده است، دریایی که تند باد در آن موج برمی انگیزد.

 

· اکنون که نوبت به تشکیل جهان می رسد، جای خدا را حکیم، فیلسوف، خداوند خرد می گیرد.

· بدین طریق، عملا جای تئولوژی (فقه) را فلسفه (حکمت) می گیرد.

 

7

چو هفتاد کشتی بر او ساخته

همه بادبان ها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس

بیاراسته همچو چشم خروس

 

محمد بدو اندرون با علی

همان اهل بیت نبی و ولی

 

· معنی تحت اللفظی:

· حکیم در این جهان دریا مانند، هفتاد کشتی با بادبان های بر افراشته به راه انداخته و کشتی پهناوری را بسان عروس و به زیبائی چشم خروس آراسته و به پیامبر و علی و اعضای خانواده آندو اختصاص داده است.

 

8

خردمند کز دور دریا بدید

کرانه نه پیدا و بن ناپدید

 

بدانست کاو موج خواهد زدن

کس از غرق بیرون نخواهد شدن

 

به دل گفت:

« اگر با نبی و وصی

شوم غرقه، دارم دو یار وفی

 

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

 

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمهٔ شیر و ماء معین»

 

  · معنی تحت اللفظی:

· خردمندی که از دور شاهد این دریای بیکران و عمق ناپیدای جهان بود، دانست که خطر غرق گشتن در آن است و با خود گفت:

· «اگر با پیامبر و علی غرق شوم، دو یار با وفا خواهم داشت و به خاطر آندو خداوند تاج و پرچم و پرده و جوی شراب و عسل و شیر و آب روان (نعمات بهشتی) از من هم دستگیری خواهد کرد.»    

 

9

اگر چشم داری به دیگر سرای

به نزد نبی و علی گیر، جای

 

گرت ز این بد آید گناه من است

چنین است و این دین و راه من است

 

بر این زادم و هم بر این بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

 

 

  · معنی تحت اللفظی:

· اگر چشمداشتی از جهان دیگر داری، همنشین پیامبر و علی شو.

· اگر از این همنشینی زیان دیدی، مرا مقصر بدان.

· چون این دین و راه من است.

· من با این باور زاده شده ام و با این باور زندگی می کنم.

· انگار خاک پای حیدر هتسم.  

 

· از این تعارفات حکیم می توان به ماهیت این بخش از شاهنامه پی برد.

· این نوعی رفع تکلیف است.

 

ادامه دارد.

 

سیری در جهان بینی حکیم طوس (۱۱)

سمبل خرد 

(320 ـ 398)

 

(942 ـ 1020)

تحلیلی از 

شین میم شین

 

بخش چهارم

گفتار اندر آفرینش مردم

ادامه

 

پذیرندهٔ هوش و رأی و خرد

مر او را دد و دام فرمان برد

 

· معنی تحت اللفظی:

· انسان پذیرنده ی هوش و نظر و عقل است و ددودام تحت فرمان او قرار دارند.

 

· فردوسی در این بیت هوشمندی، نظرمندی (صاحبنظریت) و خردمندی انسان را از صراحت می گذراند و تبعیت جانوران از او را استدلال منطقی ـ تجربی می کند و به اثبات می رساند.

 

· پیش شرط فرمانبرداری جانوران از انسان، بنظر فردوسی، هوشمندی، نظرمندی و خردمندی او ست و نه چیز دیگر.

 

1

پذیرندهٔ هوش و رأی و خرد

مر او را دد و دام فرمان برد

 

· فردوسی در این بیت، پدیده اهلی کردن جانوران وحشی را در روند توسعه جامعه بشری توضیح می دهد.

· حق هم با حکیم طوس است.

· چون پیش شرط رام سازی و اهلی سازی جانوران وحشی، هوشمندی و نظرسازی و خردمندی است.

· با زور صرف ددودام تن به همزیستی و همکاری با انسان نمی دهند.

· پیش شرط این پله از تکامل جامعه بشری، شناخت و شعور انسان بوده است.

· چون بدون شناخت چیزی نمی توان آن را بطرز هدفمندی تغییر داد.  

 

2

ز راه خرد، بنگری اندکی

که مردم به معنی چه باشد، یکی

 

مگر مردمی خیره خوانی همی

جز این را نشانی ندانی همی

 

· معنی تحت اللفظی:

· اگر در پی کشف معیار آدمیت باشی، یکی بیش نیست و آن خرد است.

· اگر خرد را به عنوان معیار آدمیت انسان برسمیت نشناسی، باید انسان ها را مشتی گمراه و ویلان و سرگردان تلقی کنی.

 

· وقتی گفته می شود که فردوسی پیشاهنگ راسیونالیسم (خردگرائی) است، به همین دلیل است:

· خرد برای حکیم طوس، تعیین کننده ترین معیار آدمیت انسان ها ست.

· این اندیشه خجسته فردوسی، صدها سال بعد، در سپیده دم تولد عصر جدید از بطن تیره قرون وسطی، توسط نمایندگان فلسفه کلاسیک بورژوائی   نمایندگی خواهد شد.

 

· مراجعه کنید به  راسیونالیسم، ایراسیونالیسم، خرد  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

3

· این موضعگیری راسیونالیستی رادیکال حکیم طوس ضمنا مرزبندی دیگری با تئولوژی و فلسفه بورژوائی واپسین و همه نمایندگان همه طبقات اجتماعی واپسین است که ایراسیونالیسم (خردستیزی) را بر پرچم ایده ئولوژیکی خویش نگاشته اند.

· این مرزبندی پیشاپیش فردوسی با خیام و سعدی و حافظ و مولوی و غیره است.

· این موضع فردوسی هم ستایش انگیز است و هم شگفت انگیز.    

 

4

تو را از دو گیتی برآورده ‌اند

به چندین میانجی بپرورده ‌اند

 

نخستین فطرت، پسین شمار

تویی، خویشتن را به بازی مدار

 

· معنی تحت اللفظی:

· تو آمیزه ای و ترکیبی از دو جوهری.

· تو پرورده با واسطه های متعددی.

· مقام اول در طبیعت و متعالی ترین مقام در مقایسه با بقیه موجودات، از آن تو ست.

· بنابرین، خود را بازیچه تصور مکن.  

 

5

تو را از دو گیتی برآورده ‌اند

 

· منظور فردوسی از مفهوم فلسفی «دو گیتی»، به احتمال قوی ماده و روح (وجود و شعور) است.

· حکیم طوس انسان را تجسم (جسمیت یابی، مادیت یابی)  دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) می داند.

· در این مصراع شعر نیز راسیونالیسم نمایندگی می شود:

· مرزبندی انسان با جمادات و نباتات و جانوران، خردمندی و هوشمندی و رأی مندی انسان است.

· دیالک تیک مادی و روحی  بودن انسان است.

· شعورمندی انسان است.

 

6

· دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) مسئله اساسی فلسفه را تشکیل می دهد:

· هر کس در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده را از آن ماده (وجود) بداند، ماتریالیست است و هر کس نقش تعیین کننده را از آن روح (شعور) بداند، ایدئالیست است.

 

7

تو را از دو گیتی برآورده ‌اند

به چندین میانجی بپرورده ‌اند

 

· منظور حکیم طوس از واسطه ها (میانجی ها) باید در روند تحلیل میراث او کشف شود.

· شاید منظور او گذار تکاملی پله به پله انسان از جماد به نبات و از نبات به جانور و از جانور به انسان باشد.

 

 

· این ایده را مولوی هم نمایندگی می کند.

· آن زمان هنوز داروین زاده نشده بود تا سیر تکاملی انسان بطرز علمی ـ تجربی کشف شود.

· مولوی احتمالا چنین روند سلسله مراتبی را حدس می زند:

 

 

از جمادی مُردم و نامی (نمو یابنده) شدم
وز نما (نبات)  مُردم به حيوان سرزدم

 

مُردم از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟

 

حمله ی ديگر بميرم از بشر

تا برآرم از ملايک بال و پر

 

بار ديگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم نايد آن شوم

 

8

نخستین فطرت، پسین شمار

تویی، خویشتن را به بازی مدار

 

· منظور حکیم از  مفاهیم فطرت و شمار را باید در روند تحلیل میراث او کشف کنیم.

· آنچه در آن نمی توان تردید داشت، موضع هومانیستی رادیکال حکیم طوس است:

 

خویشتن را به بازی مدار

 

· فردوسی را ضمنا می توان پیشاهنگ هومانیسم تلقی کرد.

· جنبش هومانیستی در اواخر قرون وسطی در اروپا تشکیل می شود.

 

· مراجعه کنید به  جنبش هومانیستی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 


ز راه خرد، بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد، یکی

مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی
....
شنیدم ز دانا، دگرگونه ز این
چه دانیم راز جهان آفرین

 

· معنی تحت اللفظی:

· از دانا در این باره نظر دیگرگونه ای راجع به انسان ها را شنیده ام که با خیره خوانی آنها سازگار نیست و دال بر خردمندی آنها ست.

 

· ما که به راز یزدان وقوف نداریم.     

 

· فردوسی بر خرد به مثابه معیار تمیز انسان از جماد و نبات و جانور وفادار می ماند و نظر دانا (اعم از یزدان و یا انسان) را   همین می داند و پس از مبنا قرار دادن خرد، بر همین اساس هم رهنمودهای خود را صادر می کند:

 

 

1
نگه کن، سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی از این به، گزین

 

· معنی تحت اللفظی:

· تو هم به آخر و عاقبت کرد و کار خود بیندیش و به انجام  کاری اقدام کن که فرجام نیک داشته باشد.

 

· این اما به چه معنی است؟

 

2

· این اولا به معنی مرزبندی دیگری با تئولوژی است:

 

 

الف

 

· تئولوژی فهرستی از کارهای خوب و ضد دوئالیستی آنها، یعنی کارهای بد عرضه می کند، بعد امر به معروف (انجام اعمال نیک)  و نهی از منکر (پرهیز از انجام اعمال بد) می کند.

 

· تئولوژی مؤمنین را به رعایت چشم و گوش بسته و اطاعت کورکورانه مکلف می سازد.

 

 

 

ب

 

· تئولوژی انسان ها را برده واره می کند:

 

· چون برده هم مکلف به همین است:

 

· دریافت فرامین از ارباب برده دار و اجرای بی چون و چرای آنها.

 

 

· ارباب برده دار تئولوژی اما انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همه اربابان زمین است و معبود نام دارد.

 

· به همین دلیل، بشریت در مقابل این برده دار آسمانی ـ انتزاعی برده تلقی می شود.

 

 

 

ت

 

· هم چپ نمائی تئولوژی و هم تناقض آن در همین دگم است:

 

· اگر بشریت همه از دم و بدون استثناء، عبد همین معبود آسمانی ـ انتزاعی باشند، باید خواه و ناخواه برابر باشند.

 

· تئولوژی هم در حرف همین ترفند را چپ نمایانه نمایندگی می کند.

 

· لا اله الا الله

 

· این دگم بنیادی تئولوژی را می توان به معنی برابری همه انسان ها هم تلقی کرد.

 

· در اسلام آغازین تلقی هم شده است.

 

· همه از دم، چه اعضای طبقه حاکمه و چه توده، به یکسان نماز می خوانند و روزه می گیرند و غیره.

 

· در این زمینه از برابری فرمال و نمودین برخوردارند.

 

 

 

پ

 

· اما در عمل برابر نیستند.

 

· جامعه برابران صوری و فرمال، جامعه ای عمیقا طبقاتی است:

 

· حتی خود پیامبر برده دارد و بسان هر ارباب برده دار برده های نر و زن خود را مورد استثمار همه جانبه قرار می دهد.

 

 

· اگر کسی رئالیست (واقع بین) باشد هم چپنمائی اسلام بسان بادکنکی می ترکد و هم تناقض و یا تضاد منطقی آن برملا می گردد.

 

 

 

ث

 

· تئولوژی برای خروج از این بن بست تجربی و منطقی، دوئالیسم انسان و خدا را مانی پولیزه می کند و از آن تثلیث خدا ـ میانجی ـ انسان را سرهم بندی می کند:

 

· وظیفه میانجی وساطت میان خدا و انسان تلقی می شود.

 

 

 

ج

 

· این ترفند در مورد پیامبر می تواند مقبول افتد.

 

· با تخفیفاتی حتی می تواند شامل حال آل عبا و ائمه اطهار و روحانیت گردد، ولی به هیچ دلیلی نمی تواند شامل حال اشرافیت بنده دار و بعد فئودال شود.

 

· چون اشرافیت بنده دار و فئودال که نه دین دارند و نه ایمان، نه شرم دارند و نه شعور، هرگز نمی توانند میانجی میان خدا و انسان باشند.

 

ح

 

· تضاد میان تشیع و تسنن نیز بر اساس همین مسئله توجیه تئوریکی می شود:

 

· معاویه و یزید و غیره نه میانجی مشروع، نه از ورثه پیامبر، بلکه غاصب پست میانجی تلقی می شوند.

 

 

3
نگه کن، سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی از این به، گزین

 

· در فلسفه فردوسی نه از فهرست اعمال نیک و بد خبری هست و نه از میانجی های متنوع.

 

· انسان به مثابه موجود خوداندیش، خردگرا و خردمند، خودش باید سرانجام کرد و کار خود را بسنجد و در صورت نیک بودن فرجام کار، انجامش دهد و در غیر اینصورت، دست از آن بردارد.

 

· این اما به چه معنی است؟  

 

 

4

نگه کن، سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی از این به، گزین

 

· این به معنی برسمیت شناسی سوبژکتیویته (فاعلیت) انسانی است.

· این به معنی پایان انفعال انسانی است.

 

· این به معنی خروج انسان از هیچکارگی، هیچ وارگی، بردگی و سرسپردگی است.

 

 

· این به معنی اعلام نقش تاریخ ساز (جامعه ساز، جهان ساز) مردم مولد و زحمتکش است.

 

 

· تصورش حتی دشوار است، ولی واقعیت دارد.  

· فردوسی اینجا در عرصه جامعه شناسی فلسفی، از حد فلسفه کلاسیک بورژوائی، از حد حتی هگل و فویرباخ پا فراتر می گذارد و وارد موضع مارکس و انگلس و لنین می شود.

 

5

 

· بیش از 700 سال پس از مرگ حکیم طوس، سوبژکتیویته انسانی یکی از کشفیات مهم مارکس و انگلس خواهد بود.

 

· یکی از ستون های تئوریکی درک ماتریالیستی تاریخ هم همین بوده است.

 

· بدون اثبات سوبژکتیویته انسانی، اثبات بطلان درک ایدئالیستی تاریخ (مثلا نقش نخبگان، نقش قوای ماورای طبیعی و ماورای اجتماعی، نقش ایده ها و اندیشه ها) امکان ناپذیر می گشت.

 

· آنچه فردوسی بیش از 1000 سال قبل اعلام می دارد، در تحلیل نهائی همان شعار معروف کلاسیک های مارکسیسم است:

· سازنده تاریخ (جامعه و جهان) توده های مولد و زحمتکش اند و نه این و آن.

 

 

به رنج اندر آری تنت را روا ست

که خود رنج بردن به دانش سزا ست

 

· معنی تحت اللفظی:

· به زحمت انداختن تن برای کسب دانش ارزش دارد.

 

· فردوسی در این بیت، دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) را به شکل دیالک تیک رنج تن و کسب دانش بسط و تعمیم می دهد و از رنج جسمی برای کسب دانش (توسعه روح و شعور) دفاع می کند.

· جز این این هم نمی تواند باشد:

· چون بدون رنج، گنج مادی و فکری میسر نمی شود.

 

1

به رنج اندر آری تنت را روا ست

که خود رنج بردن به دانش سزا ست

 

· فردوسی در این بیت، ضمنا دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل رنج جسمی و لذت روحی بسط و تعمیم می دهد.

· از همین بیت او می توان به ارج و ارزش دانش در فلسفه او پی برد.

 

2

چو خواهی که یابی ز هر بد رها

سر اندر نیاری به دام بلا،

 

نگه کن بدین گنبد تیزگرد

که درمان  از اوی است و زوی است درد

 

· معنی تحت اللفظی:

· اگر قصد رهایی از هر بدی و پرهیز از سقوط در دام بدبختی داری، به این گنبد تیزگرد بنگر.

· چون درد و درمان از آن است.  

 

· مفهوم «گنبد تیزگرد» احتمالا یکی از مقولات فلسفه فردوسی است که باید در روند تحلیل میراث معنوی او روشن شود.

· فردوسی درد و درمان را ناشی از دهر تحول یابنده می داند.

 

· او شاید مقوله فلسفی جبر (ضرورت) را در مقوله فلسفی دهر و یا گنبد تیزگرد تبیین می دارد.

· ضد دیالک تیکی جبر، اختیار است.

· ضد دیالک تیکی ضرورت، آزادی است.

· فردوسی احتمالا دیالک تیک جبر و اختیار را به شکل دیالک تیک گنبد تیز گرد و انسان بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن جبر (گنبد تیز گرد، دهر تحول یابنده) می داند.

· باید ببینیم.

 

3

نه گشت زمانه بفرسایدش

نه آن رنج و تیمار بگزایدش

 

· معنی تحت اللفظی:

· گنبد تیزگرد را نه گردش روزگار فرسوده می سازد و نه رنج و اندوه آزار می دهد.

 

· فردوسی اکنون به توضیح چند و چون گنبد تیز گرد می پردازد:

· گنبد تیز گرد، گردنده ی تحول ناپذیر است.

· مقوله جبر نیز به همین سان.

· قوانین و قانونمندی های عینی هستی بطور کلی در مقوله جبر و یا ضرورت تجرید می یابند.

 

4

نه از جنبش، آرام گیرد همی

نه چون ما تباهی پذیرد همی

 

· معنی تحت اللفظی:

· گنبد تیزگرد گردنده ی زوال ناپذیر است.

 

· فردوسی اکنون تفاوت و تضاد موجود میان گنبد تیز گرد و انسان ها را تبیین می دارد:

· گنبد تیز گرد ـ بر خلاف انسان ها و جامعه بشری ـ زوال ناپذیر است.

 

5

از او دان فزونی، از او هم شمار

بد و نیک، نزدیک او آشکار

 

· · معنی تحت اللفظی:

· وفور و حد و اندازه از گنبد تیز گرد است.

· ضمنا بد و نیک برای گنبد تیزگرد آشکار است.

 

· کشف دقیق منظور حکیم از این دو بیت آخر آسان نیست.

· در مصراع آخر انگار نوعی وقوف و آگاهی به گنبد تیز گرد نسبت داده می شود.

 

· باید در روند تحلیل شاهنامه با چند و چون گنبد تیز گرد بهتر آشنا شویم.

 

پایان

ادامه دارد.

 

سیری در جهان بینی حکیم طوس (۱۰)

 

(320 ـ 398)

(942 ـ 1020)

تحلیلی از 

شین میم شین

 

»شاهنامه »

 آغاز کتاب

بخش سوم

گفتار اندر آفرینش عالم

 ادامه

 

ببالد، ندارد جز این نیرویی،

نپوید چو پویندگان، هر سویی

 

وز آن پس، چو جنبنده آمد پدید

همه رستنی زیر خویش آورید

 

· معنی تحت اللفظی:

· پس از گیاهان، جانوران پدید آمدند و گیاهان را تحت سلطه خویش قرار دادند.

 

· نظر حکیم بلحاظ علمی در تحلیل نهائی درست است:

· جانوران نتیجه توسعه و تکامل نباتات هستند.

 

· سؤال ولی این است که حکیم و دیگر نمایندگان این نظر چگونه به این نتیجه درست رسیده اند؟

 

1

وز آن پس، چو جنبنده آمد پدید

همه رستنی زیر خویش آورید

 

· آنها احتمالا به مدد شناخت حسی و شناخت تجربی به این نتیجه درست رسیده اند:

· چون جانوران عمدتا بدون نباتات و یا بدوت تغذیه از گوشت جانوران نبات خوار نمی توانند، وجود داشته باشند.

 

خور و خواب و آرام جوید همی

وز آن زندگی کام جوید همی

 

· معنی تحت اللفظی:

· جانوران به خور و خواب و استراحت نیاز دارند و از آن لذت می برند.

 

· حکیم هنوز نمی داند که دلیل استراحت و خواب جانوران، ضرورت هضم و جذب مواد غذایی است.

· چون برای هضم و جذب نباتات و یا گوشت خورده شده به استراحت و خواب نیاز مبرم است.

· مرکز فرماندهی جسم، توجه اصلی اش را به هدایت روندهای هضم و جذب متمرکز می سازد و فعالیت اعضای دیگر بدن را موقتا تعطیل می کند.

· چشم به عنوان مثال، به سبب سنگینی پلک ها بطور اوتوماتیک (خود به خودی) بسته می شود.

 

نه، گویا زبان و نه، جویا خرد

ز خاک و ز خاشاک تن پرورد

 

· معنی تحت اللفظی:

· جانوران عاجز از تکلم و تفکرند.

· به همین دلیل از خاک و خاشاک تغذیه می کند.

 

· حکیم در این بیت، میان جانور و انسان مرزبندی می کند.

· در فلسفه فردوسی، معیار تمیز انسان از نباتات و جانوران خرد تلقی می شود.

· خردی که خدای جان و خرد هم حاوی آن است.

· می توان گفت که در فلسفه حکیم طوس، خرد پل پیوند میان انسان و یزدان است.

· خرد وجه مشترک انسان و یزدان است. 

 

نداند بد و نیک فرجام کار

نخواهد از او، بندگی کردگار

 

· معنی تحت اللفظی:

· چون جانوران عاجز از تمیز فرجام بد و نیک کرد و کار خویش هستند، یزدان جان و خرد نیز آنها را موظف به بندگی نمی کند.

 

· حکیم در این بیت با تئولوژی از چندین نظر مرزبندی می کند:

 

1

 

· در تئولوژی همه چیز هستی از جماد تا نبات و از جانور تا انسان بنده خدا محسوب می شوند.

· عبدیت و عبادت خدا عام و جهانشمول است.

· حتی جیر جیر حشرات به عنوان راز و نیاز با خدا تلقی می شود.

 

· مراجعه کنید به تحلیل گلستان سعدی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

 

· در همین دگم مذهبی، جهانشمولی نظام برده داری و پایان نظام اشتراکی آغازین تبیین می یابد.

· جهان بدین طریق تحت سیطره مطلق (هژمونی)  طبقه حاکمه برده دار (اشرافیت بنده دار) قرار می گیرد.

· به عبارت دیگر، فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی برده داری به تمامی بشریت تحمیل می شود.

 

2

· در فلسفه فردوسی اما پیش شرط اطاعت از یزدان خرد و قوه تمیز فرجام بد و نیک کرد و کار است.

· در فلسفه فردوسی خر نمی تواند خداپرست باشد.

· به همین دلیل هم نیست.

 

· این اما به چه معنی است؟   

 

3

· این بدان معنی است که پرستش یزدان نه امری تحمیلی و کورکورانه، بلکه امری منطقی و آگاهانه است.

· یزدان پرستی به معنی برقراری رابطه دیالک تیکی میان خاص و عام است.

· می توان گفت که فردوسی دیالک تیک منفرد (خاص) و عام را به شکل دیالک تیک انسان و یزدان بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن عام (یزدان) می داند.

· یزدان هم در حقیقت انعکاس آسمانی ـ انتزاعی انسان های منفرد خردمند و جان مند است.

· خدای خرد و جان است.

 

4

· یزدان حکیم طوس در هر صورت باید یا خدای جامعه اشتراکی آغازین و یا خدای فئودالیسم آغازین باشد.

 

چو دانا، توانا بد و دادگر

از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

 

· معنی تحت اللفظی:

· چون خداوند خرد و جان، دانا و توانا و دادگر بود، هیچ هنری را از انسان دریغ نکرد.

 

· فردوسی در این بیت، از سوئی تعریف مقوله فلسفی یزدان را تعمیق می بخشد و از سوی دیگر به انسان لیاقت دیگری را نسبت می دهد.

 

· انسان علاوه بر خردمند، هنرمند نیز تلقی می شود.

 

1

· یزدان بدین طریق، حاوی سه صفت اصلی می گردد: 

 

الف

· دانائی 

 

ب

· توانائی 

ت

· دادگری 

 

2

چو دانا، توانا بد و دادگر

از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

 

· حکیم طوس در این بیت مرزبندی دیگری با تئولوژی به عمل می آورد:

· خدای تئولوژی تلنبار دوئالیستی مطلق و محض همه اضداد هستی است:

· مونیسم دوئالیستی است:

· یگانه دوگانه است:

· عادل و ظالم مطلق و محض است.

· رحمان و رحیم مطلق و محض است.

· مکار و شیاد و قهار و جبار و الی آخر مطلق و محض است.

· تناقض مطلق و محض است. 

 

3

· یزدان فردوسی اما دانائی و توانائی و دادگری مطلق و محض است.

 

· ضمنا میان این سه مشخصه اصلی و ماهوی یزدان رابطه منطقی برقرار است:

· پیش شرط دادگری، توانائی است و پیش شرط توانائی، دانائی است.

 

· حکیم این رابطه تجربی ـ منطقی را پیشاپیش اعلام داشته است: 

 

توانا بود، هر که دانا بود.

 

· پیش شرط توانائی، دانائی است. 

 

· دلیل ناتوانی خر، خریت او ست.

 

4

 

· به احتمال قوی، همین سجایای سه گانه ی اصلی (دانائی ـ توانائی ـ دادگری) تار و پود شاهنامه حکیم طوس را تشکیل می دهند.

 

· فرج الله میزانی (جوانشیر) در پژوهشی تحت عنوان «حماسه داد» گام ارجمندی در توضیح شاهنامه برداشته است.

· اثر او چشم به راه تداوم و تکمیل و تدقیق و تعمیق است.

 

· مراجعه کنید به  سیری در حماسه داد در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

چنین است فرجام کار جهان

نداند کسی آشکار و نهان

 

· معنی تحت اللفظی:

· فرجام پیدایش جهان از این قراربوده است.

· راجع به نمود و بود (پدیده و ماهیت، ظاهر و ذات) آن، بیش از این معلوم نیست.

 

پایان

 

آغاز کتاب

بخش چهارم

گفتار اندر آفرینش مردم

 

· چو ز این بگذری، مردم آمد پدید

· شد این بندها را سراسر کلید

 

· سرش راست بر شد چو سرو بلند

· به گفتار خوب و خرد کاربند

 

· پذیرندهٔ هوش و رأی و خرد

· مر او را دد و دام فرمان برد

 

· ز راه خرد، بنگری اندکی

· که مردم به معنی چه باشد، یکی

 

· مگر مردمی خیره خوانی همی

· جز این را نشانی ندانی همی

 

· تو را از دو گیتی برآورده ‌اند

· به چندین میانجی بپرورده ‌اند

 

· نخستین فطرت، پسین شمار

· تویی، خویشتن را به بازی مدار

 

· شنیدم ز دانا، دگرگونه ز این

· چه دانیم راز جهان آفرین

 

· نگه کن، سرانجام خود را ببین

· چو کاری بیابی از این به، گزین

 

· به رنج اندر آری تنت را روا ست

· که خود رنج بردن به دانش سزا ست

 

· چو خواهی که یابی ز هر بد رها

· سر اندر نیاری به دام بلا،

 

· نگه کن بدین گنبد تیزگرد

· که درمان ازوی است و زوی است درد

 

· نه گشت زمانه بفرسایدش

· نه آن رنج و تیمار بگزایدش

 

· نه از جنبش، آرام گیرد همی

· نه چون ما تباهی پذیرد همی

 

· از او دان فزونی، از او هم شمار

· بد و نیک، نزدیک او آشکار

 

 

چو ز این بگذری، مردم آمد پدید

شد این بندها را سراسر کلید

 

· معنی تحت اللفظی:

· پس از پیدایش جانوران، نوبت به پیدایش انسان رسید، انسانی که کلید گشایش قید و بندهای یاد شده گشت.

 

· کدام قید و بند ها؟  

 

1

· برای پاسخ به این پرسش، سری به ابیات قبلی می زنیم.

· شاید پاسخی در آن بیابیم:  

 

چو دانا، توانا بد و دادگر

از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

 

· منظور حکیم از این بیت را می توان اکنون دریافت:

· چون خداوند جان و خرد، توانا و دانا بود، از این رو، به آفرینش نبات و جانور راضی نشد، بلکه هر هنر دیگری را هم که داشت، نمودار ساخت.

· هنر بعدی او آفرینش انسان بود.

 

2

· در فلسفه فردوسی آفرینش (به عبارت دقیقتر، تولید: آفرینش  چیز از ناچیز)، نوعی هنرنمائی بوده است.

 

· این اما به چه معنی است؟  

 

3

· این بدان معنی است که حکیم طوس میان تولید و هنر و نتیجتا میان مولد و هنرمند، علامت تساوی می گذارد.

 

4

· این ضمنا مرزبندی پیشاپیش با شیخ شیراز در رابطه با مفهوم هنر است.

· سعدی هنر را به عنوان تبصره ای برای خروج از بن بست نظری اش توسعه می دهد:

· بنا بر دگم بنیاد نیک و بد، پسر نوح باید جزو نیکان باشد.

· ولی نبوده است.

· زن لوط هم قاعدتا می بایستی جزو نیکان باشد.

· او هم بنا بر تصریحات قرآن کریم، نبوده است.

· سگ اصحاب کهف هم می بایستی کثیف و پلید و بد باشد.

· ولی نبوده و حتی به انسان بدل شده است.

 

5

· این پدیده ها دگماتیک فئودالی ـ مذهبی سعدی را به بن بست می کشند.

· سعدی هنرمندی و بی هنری افراد را به مثابه تبصره ای وارد دگماتیک فئودالی ـ روحانی ـ مذهبی خود می سازد و دلیل بد شدن کسانی علیرغم داشتن بنیاد نیک و نیک شدن کسانی علیرغم داشتن بنیاد بد را در بی هنری و یا هنرمندی آنها می داند.

· چون سگ اصحاب کهف هنرمند بوده، به ترفند پیروی از نیکان، تغییر ماهیت داده و نیک شده است.

 

6

 نداند بد و نیک فرجام کار

نخواهد از او، بندگی کردگار

 

· فردوسی خلاصه بودن زندگی در خور و خواب و بی خبری جانوران از نیک بد فرجام کار را نوعی قید و بند می داند.

· به همین دلیل، انسان را کلیدی بر این قید و بندها محسوب می دارد:

 

چو ز این بگذری، مردم آمد پدید

شد این بندها را سراسر کلید

 

· این اما به چه معنی و به چه دلیل است؟  

 

7

· دلیل کلید وارگی انسان، به احتمال قوی خردگرائی و خردمندی او ست.

· به عبارت دیگر دانائی و توانائی او ست.

· به عبارت دقیقتر، خدا وارگی او ست.

 

8

· با توجه به این نکات به انسان وارگی خدای فردوسی و یا خدا وارگی انسان او می توان پی برد.

· این مرزبندی دیگر فردوسی با تئولوژی است که دوئالیسم انسان و خدا را نمایندگی می کند.

· تئولوژی ـ برخلاف فردوسی  ـ انسان را عبد و برده و بنده و انگل و ذلیل و هیچکاره و هیچ واره محسوب می دارد.

· تئولوژی دوئالیسم عبد و معبود را به شکل دوئالیسم انسان و خدا بسط و تعمیم می دهد.

· تئولوژی به مردم محل سگ حتی نمی گذارد.

 

9

 

· به همین دلیل می توان فردوسی را پیشاهنگ هومانیسم در جهان محسوب داشت:

· هومانیسم یعنی قرار دادن انسان در کانون جهان.

· انسان وارگی خدا و یا خدا وارگی انسان و دانائی و توانائی هر دو بر هومانیسم فردوسی دلالت دارند.

· این تفاوت و تضاد آشکار فلسفه فردوسی با تئولوژی است.

 

9

سرش راست بر شد چو سرو بلند

به گفتار خوب و خرد کاربند

 

· معنی تحت اللفظی:

· انسان بسان سرو بلند، سر برافراشت و قادر به تکلم و تفکر بود.  

 

الف

سرش راست بر شد چو سرو بلند

 

· فردوسی در این مصراع، اولا تفاوت نمودین جانور و انسان را تبیین می دارد:

· جانور سر به زیر است، در حالیکه انسان سربلند است.

 

ب

· سر بلندی را فردوسی به دو معنی بکار می برد:

 

1

· اولا به عنوان معیار عینی برای تمیز انسان از حیوان.  

 

2

· ثانیا به عنوان فضیلت اخلاقی انسان

 

· سربلندی و یا سر افرازی صفت انسان ایدئال فردوسی است.

 

· به احتمال قوی تار و پود شاهنامه ضمنا از همین فضیلت انسانی تشکیل خواهد یافت.

 

· فردوسی مخالف سرسخت خواری مردم و خوارسازی مردم بوده است.

 

· فردوسی طرفدار سرسخت سربلندی انسان بوده است.

· به همین دلیل پیشاهنگ هومانیسم در 1000 سال پیش بوده است.

· یادش به یاد باد.

 

ت

به گفتار خوب و خرد کاربند

 

· فردوسی در این مصراع، دو مشخصه ماهوی انسان را تبیین می دارد که هر دو ضمنا معیار تمیز انسان از حیوان محسوب می شوند:

 

1

· انسان در فلسفه فردوسی اول مجهز به زبان است.

· موجودی متکلم است.

 

2

· انسان علاوه بر توان تکلم، خرد کاربند است.

· یعنی قادر به کاربست خرد است.

· قادر به جامه عمل پوشاندن  به خرد در افکار و گفتار و کردار خویش است.

 

· انسان در قاموس فردوسی، خردگرا و خردمند و خردکاربند است.

 

 

kritik der praktischen vernunft 

 

· صدها سال بعد از مرگ حکیم طوس، ایمانوئل کانت همین مقوله فردوسی را توسعه خواهد داد و کتابی راجع بدان تحت عنوان « خرد عملی» خواهد نوشت.

 

ادامه دارد.