سیری در رباعیات عمر خیام (۱)
عمر خیام
(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
آثار:
رسالة فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس
رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب)
القول علی اجناس التی بالاربعاء (موسیقی)
رساله در جبر
رباعیات خیام
موضوع پژوهش:
ستاره شناسی
تدوین تقویم جلالی
فلسفه طبیعی (مادی)
منطق و متافیزیک
مثلث خیام- پاسکال
چهارضلعی خیام - ساکری
تحلیل واره ای از شین میم شین
1
تحلیل رباعی
• برخیز و بیا بتا، برای دل ما
• حل کن به جمال خویشتن، مشکل ما
• یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
• زان پیش، که کوزهها کنند از گل ما
حکم اول
• برخیز و بیا بتا، برای دل ما
• حل کن به جمال خویشتن، مشکل ما
• عمر خیام در این حکم، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک جمال و حل مشکل بسط و تعمیم می دهد.
• او برای حل مشکل خویش، انسانی دیگر را آلت دست قرار می دهد، انسانی که «هنرش» فقط داشتن صورت زیبا (جمال) است.
• اگر او جمال نمی داشت، بود و نبودش برای خیام یکسان بود و اگر خود خیام مشکلی نمی داشت، به دعوت از بت کذائی مبادرت نمی ورزید.
• خیام ـ چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه نداند ـ بت زنده و جاندار را انسانیت زدائی می کند و تا حد اشیاء تنزل می دهد و چون عملا پرستشی در کار نیست، بت زنده و جاندار تا حدی بمرابت نازلتر از بت معمولی تنزل می یابد و تحقیر و تخریب می شود.
• بدین طریق تفاوت ماهوی میان انسان و پیاز و سیب زمینی از بین می رود.
• آنچه حفظ و عمده می شود، فونکسیون بت زنده و پیاز و سیب زمینی مرده است:
• رفع نیازهای مادی و معنوی شاعر.
• نتیجتا ما اینجا با داد و ستد راستین سروکار نداریم.
• اینجا در واقع، دو انسان در مقابل هم قرار نمی گیرند تا به مبادله کالاهای خویش بپردازند.
• اینجا انسانی خوش سیما به کالا تبدیل می شود، اوبژکت واره و چیزواره می شود.
حکم دوم
• یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
• زان پیش، که کوزه ها کنند از گل ما
• خیام در این حکم، دلیل دعوت بت زیبا را تشریح و اثبات می کند.
• از مشکل و چگونگی حل آن ـ لام تا کام ـ حرفی در میان نیست.
• میان حکم اول و حکم دوم رابطه منطقی وجود ندارد.
• به چنین پدیده ای در دیوان حافظ نیز بکرات برخورد می کنیم:
• هر غزل حافظ چه بسا وصله هائی بی ربط به هم از پارچه های مختلف اند و فقط بطور فرمال به هم پیوسته اند، نه بلحاظ منطقی و مضمونی.
• دلیل خیام برای دیدار، شراب خواری است.
• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا خیام شرابش را به تنهائی نمی خورد؟
• احتمالا بت زیبا نقش «چاشنی» را بازی می کند.
• خیام برای اثبات ضرورت شراب خواری به خاک، یعنی به منشاء کوزه اشاره می کند.
• کشف بزرگ او این است که انسان پس از مرگ به خاک بدل می شود.
• او این کشف کذائی خود را بارها در فرم های مختلف تکرار خواهد کرد، کشفی که اصولا کشف نیست.
• قصه خلقت در قرآن نیز حاکی از آن است که جبرئیل به فرمان خدا مجسمه آدم و حوا را از خاک ساخته است و انسان پس از مرگ به خاک بدل می شود.
• بنظر خیام، قبل از اینکه از ما کوزه سازند، باید کوزه را از شراب خالی کنیم.
• سخن کوتاه، چون خواهیم مرد، پس باید شراب خورد.
• خوردن شراب ـ به معنی واقعی کلمه ـ یعنی از کار انداختن قوه تفکر.
• بنابرین، نتیجه حاصل از حکم خیام این می شود که چون خواهیم مرد، پس بهتر است که خود را مسموم کنیم و مغز خود را از کار باندازیم.
• چنین کاری به معنی خودستیزی و خردستیزی است.
• می توان گفت که خیام ـ حداقل در این رباعی ـ راه نجات از مرگ را در خودستیزی و خردستیزی می داند.
• شرابخواری اما می تواند به معنی حظ و لذت از زندگی تفسیر شود:
• به جای رنج و زحمت و درد و اندوه بهتر است که خوش باشیم!
• بنابرین، می توان گفت که خیام در این حکم، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک کار و عیش بسط و تعمیم می دهد و بعد آن را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز تخریب می کند.
• زیرا او عملا قطب لذت (عیش) را مطلق می کند و قطب ریاضت (کار و زحمت) را دور می اندازد.
• این به معنی توصیه و تبلیغ تنبلی و تن پروری است.
• در منطق خیام، کوزه گشتن انسان اجتناب ناپذیر است و علیه آن نمی توان کاری کرد:
• مرگ شتری است که دم در هرکس خواهد خوابید.
• در جهان بینی خیام، تنها راه نجات از مرگ خودستیزی و خردستیزی و یا خوشباشی موقتی است.
• آنچه که خیام از این مهلکه ناگزیر کوزه گشتن انسان نجات می دهد، لحظات کوتاه لذت است و بس.
• سعدی هم بسان خیام، قطب لذت را در دیالک تیک ریاضت و لذت مطلق می کند، ولی نه لذت دنیوی و مادی، بلکه لذت اخروی را.
• آلترناتیو سعدی بخشندگی گنج و ملک و مال است برای تهیه سرائی در جهان دیگر و برخورداری از لذت ابدی.
2
تحلیل رباعی
• چون عهده نمیشود، کسی فردا را
• حالی خوش کن، تو این دل شیدا را
• می نوش به ماهتاب، ای ماه، که ماه
• بسیار بتابد و نیابد ما را
حکم اول
• چون عهده نمیشود، کسی فردا را
• حالی خوش کن، تو این دل شیدا را
• خیام در این حکم، دیالک تیک حال و آینده را به شکل دیالک تیک امروز و فردا بسط و تعمیم می دهد و سپس آن را به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ تخریب می کند:
• خیام حال (امروز) را عمده و مطلق می کند و تا حد همه چیز ارتقا می دهد و فردا را به دلیل نبود کسی برای تضمین آن، تا حد هیچ تنزل می دهد و دور می اندازد.
• فرمان اخلاقی بی چون و چرای خیام به شرح زیر فرمولبندی می شود:
• کسی نیست تا فردا را ضمانت کند، پس زنده باد امروز!
• انکار فردا (آینده) و یا کم بها دادن بدان، نتیجه اش درجا زدن در زمان حال خواهد بود.
• نتیجه اش خودداری از برنامه ریزی برای زندگی و تعیین هدف و آماج برای آن خواهد بود.
• بدین طریق انسان پیرو فلسفه خیام در زمان حال دائم و پایان ناپذیر زندگی خواهد کرد.
• انسانی بی فردا و بی دورنما خواهد بود.
حکم دوم
• می نوش به ماهتاب، ای ماه، که ماه
• بسیار بتابد و نیابد ما را
• حالا که برای فردا ضامنی وجود ندراد، پس باید زمان حال را از طریق میخواری نجات داد.
• ظاهرا در جهان بینی خیام، همه چیز در حال فروپاشی است.
• امید به فردا، حتی در عالم خیال محال است.
• دلایل عینی و ذهنی این نیهلیسم خیام باید کشف شوند.
• خیام به سبب بی فردائی، در صدد نجات امروز است، به سبب ناامیدی از نجات روند در پی نجات لحظه است.
• می توان گفت که خیام دیالک تیک لحظه و روند را به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ تخریب می کند.
• زیرا خیام لحظه را مطلق می کند و روند را دور می اندازد.
• لذت خیام، لذتی موقتی، لحظه ای، دروغین و فریبا ست.
• او می داند که لحظه تنها و تنها در دیالک تیک لحظه و روند نجات پذیر است، نه به تنهائی.
• و نیهلیسم در همین وقوف به محال بودن نجات لحظه آشیان دارد.
• هر چیز در داربست دیالک تیکی اش قابل حل و فصل است.
• جزء در دیالک تیک جزء و کل معنا کسب می کند و می تواند نجات یابد، لحظه و فرد نیز به همین سان، در دیالک تیک لحظه و روند و در دیالک تیک فرد و همبود (جامه).
• کسی که قصد نجات فردی خود را دارد، آب در هاون می کوبد.
• در خارج از دیالک تیک فرد و جامعه، نه فرد رستگار می شود و نجات می یابد و نه جامعه.
• فلسفه خیام را بورژوازی واپسین و معاصر دیری است که همراه با دیگر خرافه های عهد عتیق در فرم های گونه گون به خدمت گرفته، نمایندگی و تبلیغ می کند.
• مراجعه کنید به پایان انتقاد از سرمایه داری؟
• ما گوشه هائی از این تحلیل ارزشمند را برای نشان دادن وجوه تشابه نقل می کنیم:
• «وقتی گذشته حلاجی نشود، آینده به عنوان تکرار موبموی زمان حال استنباط می شود.
• با صدور فرمان در جا زدن در زمان حال، هرگونه شانس تغییرات ضرور برباد می رود.
• بدون زیر علامت سؤال قرار دادن زمان حال، خطر آن می رود که توان مخرب «جامعه مدرن» بی کم و کاست بکار افتد.»
• «اگر قرار بر این باشد که بشریت آینده روشنی داشته باشد، پس نباید گذشته و حال را بطور گذرا از نظر بگذرانیم.
• اگر ما هزاره سوم را بر این شالوده بنا کنیم، بدون شک شکست خواهیم خورد و نتیجه این شکست، یعنی آلترناتیو یک جامعه نوعبارت خواهد بود از ظلمات!» (هوبس باوم)
• «معلوم است که اشاعه انبوهی از اینگونه معیارهای فکری که تمیز زشت از زیبا، دروغ از حقیقت، خیر از شر را ناممکن می سازند، برای زبدگان قدرت بسیار خوشایند باشد.
• زیرا ببرکت آن می توان مسئولیت خود را نسبت به توسعه فجایع تمام ارضی و امکان عمل دگرگونساز اجتماعی پرده پوشی کرد.
• اگر برای جامعه رقابت و خودپرستی، آلترناتیوی وجود نداشته باشد، دیگر محکوم کردن بی عدالتی موجود بیهوده خواهد بود و شرکت در فعالیت سیاسی ضد و نقیض (پارادوکسی) جلوه خواهد نمود.
• این موضعگیری های تئوریکی ـ بلحاظ جهان بینی و معرفتی ـ نظری ـ با جزمیت نئولیبرالی همراهند که هرگونه مداخله در «منطق بازار» (که در حقیقت «منطق قدرت» است) را علت همه بدبختی های موجود قلمداد می کند.
• مردم باید با خونسردی و بی خیالی (این توصیه فلسفه «پست مدرنیستی» دیسکورس نیز هست) تسلیم قضا و قدر شوند و با این باور که دنیا همانطور است که باید باشد، راضی و خشنود خرناسه سر دهند.
• تلاش برای درک شرایط عینی زندگی خود و اندیشیدن به دورنمای تحولات واقعی به عنوان اقدامی ضد دموکراتیک و خود کامه به باد ناسزا بسته می شود و بی اعتبار می گردد.» (پایان نقل قول)
• حالا می توان بروشنی دید که میان ایدئولوژی خیام و ایدئولوژی بورژوازی امپریالیستی چه وجه تشابه شگفت انگیزی وجود دارد.
• آنگاه می توان فهمید که چرا رباعیات خیام به زبان های مختلف ترجمه و اندیشه های او بطرق مختلف ترویج داده می شوند.
پایان
تحلیل رباعی
• قرآن که مهینکلام خوانند آن را
• گهگاه، نه بر دوام خوانند آن را
• بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
• کاندر همه جا مدام خوانند آن را
حکم اول
• قرآن که مهینکلام خوانند آن را
• گهگاه، نه بر دوام خوانند آن را
• خیام در این بیت، دیالک تیک گسست و پیوست را به شکل دیالک تیک گهگاه و دوام بسط و تعمیم می دهد تا بهانه ای برای مقایسه قرآنخوانی و شرابخواری سرهم بندی کند.
• مقولات «گسست» و «پیوست» از مقولات مهم فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی اند که برای توضیح روند توسعه، نفی دیالک تیکی و دیالک تیک کهنه و نو بکار می روند.
• توسعه چیزها، پدیده ها و سیستم ها همواره از معبر دیالک تیک گسست و پیوست می گذرد:
• نو نه به نفی مکانیکی کهنه، بلکه به نفی دیالک تیکی آن مبادرت می ورزد.
• نو کهنه را بکلی تار و مار و نابود نمی سازد.
• نو جنبه های مثبت و بالنده کهنه را حفظ می کند، به خدمت می گیرد و توسعه می دهد: (پیوست)
• نو اما جنبه های میرنده، مزاحم و دست و پاگیر کهنه را تار و مار و نابود می سازد: (گسست)
• درک دیالک تیک پیوست و گسست هم در شناخت چند و چون روندهای طبیعی و اجتماعی و هم در پراتیک و کردوکار اجتماعی انسان ها از اهمیت تعیین کننده برخوردار است.
• این ادعای خیام که قرآن گهگاه خوانده می شود، حاکی از این حقیقت امر است که قرآن به مثابه کتابی عادی مورد مطالعه و حلاجی قرار نمی گیرد، بلکه به عنوان کتاب مقدس بر سر گور این و آن و یا بطور طوطی وار به عنوان کار ثواب و کسب اجر اخروی خوانده می شود.
• در دیگر ادیان بزرگ نیز کم و بیش همین روند و روال مرسوم است.
حکم دوم
• بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
• کاندر همه جا مدام خوانند آن را
• در قاموس خیام، اگر در زمینه قرائت قرآن، گسست حاکم است، در زمینه خوردن شراب، پیوست فرمانفرما ست.
• بنظر او شراب را همیشه می خورند، نه هر از گاهی.
• البته خود خیام بهتر از هر کسی می داند، که میخواری مدام و بی امان به الکلیسم می انجامد که یکی از خطرناکترین و بدترین بیماری ها ست.
• البته منظور خیام از این مبالغه، اشاره به اهمیت میخواری است.
• نمایندگان فرماسیون های واپسین می را برای گریز از تأمل و تفکر لازم دارند، برای از کار انداختن دستگاه فکری مزاحم خویش، برای تخریب خانه خرد خویش.
• می برای خیام واره ها جزو مواد مخدر است.
4
تحلیل رباعی
• گر می نخوری طعنه مزن مستان را
• بنیاد مکن تو حیله و دستان را
• تو غره بدان مشو که می می نخوری
• صد لقمه خوری که می غلام است آن را
حکم اول
• گر می نخوری طعنه مزن مستان را
• بنیاد مکن تو حیله و دستان را
• خیام در این بیت، به جای توضیح مستدل و علمی مسئله مورد بحث به تخطئه منتقدین می پردازد و شیوه چالشی را بنیانگذاری می کند که همچنان و هنوز در جهان خردستیز رواج جدی دارد و سدی جدی در برابر روشنگری است.
• دیگر کسی به توضیح موضوع مورد بحث نمی پردازد، دیگر کسی زحمت توضیح اوبژکت و یا موضوع شناخت را به خود نمی دهد، بلکه یکباره ویراژ می دهد و سوبژکت مخالف را به آتش رگبار افترا، استهزا، ناسزا و توهین می بندد.
• خیام منتقد میخواری را به طعنه زنی و خدعه گری متهم می کند.
حکم دوم
• تو غره بدان مشو که می می نخوری
• صد لقمه خوری که می غلام است آن را
• خیام در این بیت، اتهام دیگری را بر اتهامات قبلی اضافه می کند و روشنگر و منتقد را به خوردن لقمه حرامتر از می متهم می سازد.
• خیام با تردستی خارق العاده ای مسئله مورد بحث را شخصی و سوبژکتیف می کند.
• شیوه بحث خیام، شیوه ای مخرب، روشنگری ستیز و غیرمنطقی است.
• این شیوه را نه انسان های صادق و خیرخواه، بلکه عوامفریبان به خدمت می گیرند.
• چون اینجا مسئله این نیست که منتقد پارسا و یا حرامخوار است.
• مسئله مورد بحث نفس میخواری است که به تخریب بی برگشت جسم و روح منجر می شود.
• منتقد ـ بی اعتنا به پارسائی و حرامخواری او ـ میخواری را مورد انتقاد قرار می دهد.
• اوبژکت شناخت نه پاکی و پارسائی منتقد، بلکه میخواری است.
• خیام هم باید قبل از همه به این مسئله بپردازد و بعد بنوبه خود او را نهی از منکر و امر به معروف کند.
• ما صدها سال بعد در فلسفه حافظ به همین شیوه ضد اجتماعی انتقادستیز بکرات برخورد می کنیم:
حافظ
• عیب رندان مکن، ای زاهد پاکیزه سرشت
• که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت
• حافظ هم در این بیت، به جای تأمل در زمینه انتقاد و پاسخ به انتقاد، سوبژکت مخالف میخواری را به خمپاره تخطئه می بندد و از عرصه بدر می راند.
• دلیل حافظ این است که هر کس به سزای عمل خود خواهد رسید و لذا کردوکار هرکس ربطی به دیگر اعضای جامعه و همبود ندارد:
حافظ
• من اگر نیکم و گر بد، تو برو، خود را باش
• هر کسی آن درود، عاقبت کار، که کشت
• حافظ در این بیت پیوند اعضای جامعه را به خدعه از هم می گسلد و آنها را اتم واره (اتمیزه) می کند.
• آن سان که هرکس در کردوکار خویش مطلقا آزاد تلقی می شود.
• بدین طریق روشنگری و انتقاد اجتماعی بی اعتبار می گردد و بی بند و باری مورد مدافعه قرار می گیرد.
• ظاهرا در فلسفه حافظ کسی نباید عیب همنوع خویش را نقد کند و در جهت تصحیح آن تلاش ورزد.
• حافظ همین رهنمود خیام را مو به مو از آن خود کرده و هر منتقد و روشنگری را به تزویر و تظاهر و ریا و خدعه و نیرنگ متهم می کند.
• اشکال اصلی این طرز استدلال آنجا ست که به جای پاسخ به انتقاد بجا و یا نا بجا، لجن پراکنی به منتقد صورت می گیرد.
• این شیوه برخورد معنائی جز طفره رفتن لومپنانه از پاسخ به انتقاد دیگران ندارد.
5
تحلیل رباعی
• هر چند که رنگ و بوی زیبا ست مرا
• چون لاله، رخ و چو سرو، بالا ست مرا
• معلوم نشد که در طربخانه خاک
• نقاش ازل بهر چه آراست مرا
حکم اول
• هر چند که رنگ و بوی زیبا ست مرا
• چون لاله رخ و چو سرو بالا ست مرا
• خیام در این بیت دیالک تیک نمود و بود را به شکل دیالک تیک ظاهر و باطن بسط و تعمیم می دهد.
• بعد باطن را فراموش می کند و از کمال نمودین خویش سخن می گوید، از رنگ و بوی زیبا، از رخ لاله گون و از قد و قامت سرو وار خویش.
• این شیوه نگرش که بر تار و پود دیوان های شعر پارسی و غیرپارسی حاکم است، فرمالیسم نام دارد.
• نگرش فرمالیستی فرم را در دیالک تیک فرم و محتوا چنان عمده و برجسته می کند که از محتوا دیگر حرفی به میان نمی آید و نمود و ظاهر را در دیالک تیک نمود و بود (ماهیت)، چنان مطلق می کند که ماهیت و باطن بکلی فراموش می شود.
• فرمالیسم دیری است که به گشتاور تعیین کننده در جهان بینی بورژوازی واپسین و معاصر بدل شده است.
• روز و شب در همه رسانه های همگانی تمام صحبت بر سر ظاهر چیزها، پدیده ها، سیستم ها و انسان ها ست.
• گئورگ لوکاچ می گفت که همه انحرافات و کژاندیشی ها با زیر پا نهادن دیالک تیک آغاز می شود.
• زیر پا نهادن دیالک تیک فرم و محتوا از طریق عمده کردن فرم بهترین خدعه و ترفند برای عوامفریبی است.
• بدین طریق است که جورج بوش (پدر)، لنین و استالین و هیتلر را یکی تلقی می کند و به یکسان مورد حمله و توهین قرار می دهد و به شباهت شگرف خویش به هیتلرها پی نمی برد.
• بدین طریق است که «رنگ و بو و رخ و قد و قامت» به تنها دغدغه خاطر انسان ها بدل می شود و کمترین توجهی به ارتقای شعور خویش به عمل نمی آید.
• جامعه بشری بدین طریق، ناگهان با خیلی از انسان ها مواجه می شود که در کمال زیبائی ظاهری از هر نشانه «آدمیت» عاری اند.
• در نتیجه همین تخریب شعور توده ها ست که زیباترین دختران و پسران مردم به راحتی آب خوردن به فحشا کشیده می شوند و به ابزار زنده و جاندار تولید و تکثیر ثروت برای مشتی انگل و پتیاره مبدل می شوند و جامعه به گنداب و لجنزار بیشتر شباهت پیدا می کند تا به همبود انسانی.
حکم دوم
• معلوم نشد که در طربخانه خاک
• نقاش ازل بهر چه آراست مرا
• خیام در این بیت، هدفمندی تولید را به شکل دیالک تیک نقاش و تصویر بسط و تعمیم می دهد، تا زمینه را برای طرح این سؤال آماده سازد که هدف و آماج نقاش از رسم تصویری به این زیبائی کدام است.
• بنظر خیام ظاهر زشت و زیبای انسان ها نه نتیجه شیوه زیست مادی و معنوی آنها، بلکه نتیجه اراده قضای کذائی (نقاش ازل) است.
• باور به قلم قضا و جوهر نامرئی آن در آثار سعدی و بویژه حافظ پر و بال بیشتری می یابد و برای عوامفریبی جهت حفظ و تحکیم وضع تحمل ناپذیر موجود به خدمت گرفته می شود.
• خیام در این رباعی در واقع نه سودای طرح سؤال و تشویق خواننده به تفکر، بلکه برعکس، سودای تخریب نطفه های امید و خوش بینی نسبت به تفکر و شناخت را بر سر دارد.
• همه اسکپتیسیست ها (تردیدگرایان و شکاکان) و همه آگنوستیسیست ها (ندانمگرایان) همین خدعه و ترفند را برای منع مردم از تفکر و شناخت پیشه می کنند.
• هدف و آماج خیام تبلیغ و ترویج نیهلیسم و پوچی زندگی است.
• خیام با تردستی تمام شور و شوق کار و پیکار و رهائی را در ضمیر انسان ها به آتش می کشد و آنها را گیج و سر در گم می کند.
• همه این گشتاورهای فکری ارتجاعی در آثار سعدی و حافظ تکمیل می شوند و توسعه می یابند.
• خیام بدین طریق اولین سنگ پایه های ندانمگرائی سعدی و حافظ را بنیان می نهد و با مفهوم خرافی و ایراسیونالیستی «نقاش ازل» به خلع سلاح مادی و معنوی انسان ها می پردازد.
حافظ
• برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
• راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
• مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
• یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
• «نقاش ازل» کذائی در فلسفه سعدی و حافظ تحت عناوین مردمفریب مختلف نه تنها رنگ و بو و رخ و قد و بالا، بلکه سرنوشت و روزی و محل روزی و غیره انسان را هم به جوهری نامرئی بر پیشانی شان نقش می بندد و چیزی جز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی کارگزاران خوانین و سلاطین فئودالی نیست.
پایان
تحلیل رباعی
• مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
• جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
• فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
• آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
حکم اول
• مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
• جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
• خیام در این بیت، به توصیف وضع و حال خود و همگنان خود می پردازد:
• جمعی که جمع شان جمع است.
• آنها جامه و جام و جان و دل خود را به ازای شراب نزد می فروش گرو گذاشته اند و اکنون با می و مطرب در کنج خرابات حال می کنند.
• آنچه ظاهرا وصف حال می نماید، در واقع و عملا توصیه و تبلیغ رسم و راه زندگی است.
• این قشر متعلق به طبقه حاکمه، نه قشری بی همه چیز و فقیر، بلکه قشری توانگر و سیر است.
• ولی علیرغم آن به فقر و تهیدستی تظاهر می کند.
• چنین است رسم سرای درشت:
• آنچه که برای اکثریت مولد جامعه ذلتبار است، می تواند برای اقلیت انگل همان جامعه پدیده ای زیبا و تنوع انگیز باشد و مد شود:
• اگر عمله ای به سبب سطح نازل دستمزد، لباس مندرس بر تن می کند، نازپروده های همان طبقه ای که از طریق تصاحب اضافه ارزش عمله ها ثروت می اندوزد، از سر سیری لباس مندرس می پوشد.
• تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا و نمود و بود، همواره محتوا و بود است.
• ظاهرا ژنده پوش فئودال زاده می تواند در جمع طایفه فئودالی به پوز انقلابی توخالی و بی محتوا دامن زند و تنوع تفنن آمیز جدیدی به جمع سیران تزریق کند، بی آنکه امتیازات اجتماعی اش سلب شوند و در جامعه می تواند از ژنده پوشی داوطلبانه به عنوان وسیله ای برای عوامفریبی و بی قید و بندی استفاده کند و خشک و تر بسوزاند.
• بازی بی خطر با مد عاریتی اما می تواند گاهی خطرناک شود و ساکنان جزیره رفاه تمامت تاریخ را به ماتم بنشاند.
• بازی با اسلامیسم و یا چپیسم می تواند مد شود و چه بسا به بازی خونینی بدل شود، اگر فاشیسم سکان کشتی به بحران نشسته جامعه را بدست گیرد:
• خصوصیت اصلی فاشیسم خریت و عوامفریبی نیز است و فرق بدل و اصل را چه بسا درنمی یابد و خودی و بیگانه نمی شناسد.
حکم دوم
• فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
• آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
• خیام در این بیت، به تشریح ایدئولوژی خود و همگنان خود (خراباتیان به قول احمد کسروی کیمیای زنده یاد) می پردازد.
• فرزندان فئودالیسم واپسین به ایدئولوژی طبقاتی خود (باورهای مذهبی) پشت پا زده اند و بی خیال رحمت و دوزخ اند و ضمنا از خود بی خودند، آن سان که به موجودات فراطبیعی بدل شده اند و به ریش قوانین خاک و آب و آتش و باد می خندند.
• در این رسم و روال فکری، نیهلیسم دیرآشنا تبلیغ می شود، بی آنکه جامه کلام در بر کند.
7
تحلیل رباعی
• آن قصر که جمشید در او جام گرفت
• آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
• بهرام که گور می گرفتی همه عمر
• دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
بهرام پنجم یا و یا بهرامِ گور از ۴۲۱ تا سال ۴۳۸ میلادی پادشاه ساسانی بود.
او به شکار و بادهگساری، بسیار دلبسته بود.
دلبستگیاش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را بدهند.
همچنین در داستانها چنین انگاشته شده که در جستوجوی گوری، در لجنزار گرفتار آمد و لجنزار او را در خود فرو خورد.
همچنین، نویسندگان زرتشتی زمان او را زمان آرامش و آشتی میدانند و زمانی که دیوان از ترس او پنهان شدند.
حکیم نظامی گنجوی در هفت پیکر (بهرامنامه) داستان بهرام را از بدو تولد، تا مرگ رازگونهاش بیان میکند.
حکم اول
• آن قصر که جمشید در او جام گرفت
• آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
• خیام در این بیت، از حقیقت امری پرده برمی دارد:
• قصری که محل عیش و نوش جمشید بوده، اکنون مخروبه ای است که روباه و آهو در آن خانه کرده اند.
• شکی نیست که چیزها و پدیده ها تغییر می یابند و دگرگون می شوند و حقیقت تا حدودی با خیام و همگنان او ست، ولی فقط تا حدودی.
• آنچه خیام و امثال او نمی خواهند با خواننده اشعار خویش در میان نهند، این حقیقت امر است که اولا زوال چیزها، پدیده ها و سیستم ها نه تمامت حقیقت، بلکه بخشی از واقعیت امر است.
• برای ماندن در همین مثال خیام، باید گفت که درست است که قصر جمشید پس از گذشت زمان و به علل مختلف طبیعی و اجتماعی فروپاشیده، ولی تجارب حاصله در بنای آن سینه به سینه در طبقات مولد منتقل شده و امکان بنای قصر بمراتب بهتر و مستحکمتری را پدید آورده است و عملا قصرهای بعدی بمراتب زیباتر و امن ترند.
• چیزها، پدیده ها و سیستم ها فقط زوال نمی یابند، بلکه توسعه می یابند و توسعه روندی است که از دیالک تیک پیوست و گسست تشکیل می یابد:
• از روند نفی دیالک تیکی کهنه، از روند دور انداختن جنبه های میرنده کهنه و حفظ و توسعه جنبه های بالنده آن.
• نتیجه نهائی ماجرا درست برخلاف آن است که خیام و امثال او به خورد مردم می دهند:
• نتیجه نهائی ماجرا پیشرفت جامعه بشری است و نه پسرفت آن.
• و گرنه می بایستی بشریت به جای تعالی به قهقرای بربریت سقوط کند.
• اما این حقیقت امر که نمایندگان ایدئولوژیکی طبقات واپسین (فرق نمی کند که نمایندگان ایدئولوژیکی برده داری واپسین، فئودالیسم واپسین و یا سرمایه داری واپسین باشند) جامعه بشری را در حرکت به سوی قهقرا قلمداد می کنند، نشانه سیر قهقرائی وضع طبقاتی طبقه حاکمه برده دار، فئودال و بورژوازی است:
• به عبارت دیگر شعور آنها چیزی جز انعکاس موقعیت طبقاتی طبقه مربوطه نیست.
• به عبارت دقیقتر، آنها موقعیت اجتماعی خود را با موقعیت اجتماعی بشریت یکی جا می زنند، درست بسان کفتاری که در امواج سیل دست و پا می زد و فریاد برمی داشت که جهان را سیل می برد.
• شاید هم این موضع فکری، بیانگر نیت باطنی طبقات واپسین است که می خواهند بشریت و جامعه و جهان را به همراه خود به قهقرای نابودی و بربریت سوق دهند.
حکم دوم
• بهرام که گور می گرفتی همه عمر
• دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
• خیام در این بیت، وارونه گشتن حوادث را عمده می کند تا خانه شعور خواننده ار تخریب کند.
• خیام در این بیت، دیالک تیک استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک گیرافتادن بهرام در مرداب، تبدیل گشتن مرداب به گور (استثناء) و گورخرگیری بهرام (قاعده) بسط و تعمیم می دهد و برای عوامفریبی و یا خودفریبی وارونه اش می سازد.
• یعنی جای اقطاب استثناء و قاعده را عوض می کند و نقش تعیین کننده را از آن استثناء جا می زند.
• اگر همین حادثه تصادفی ـ حتی ـ ضرورت تلقی شود و همه شکارچی ها حتما در مرداب بمیرند، با این حال، مرگ آنها در مقایسه با مرگ شکارها اصلا قابل مقایسه نیست:
• بهرام صدها گور را شکار کرده (قاعده) و روزی خود شکار شده (استثناء)
• قابل ذکر است که همه عوامفریبان متعلق به همه طبقات واپسین از همین وارونه سازی دیالک تیک استثناء و قاعده استفاده کرده اند و کماکان استفاده می کنند.
8
تحلیل رباعی
• ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
• بی باده ی گلرنگ نمی باید زیست
• این سبزه که امروز تماشاگه ما ست
• تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست
• ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
• بی باده ی گلرنگ نمی باید زیست
• خیام در مصرع اول این بیت، از گریه ابر بر سبزه گزارش می دهد.
• او بدین طریق به هومانیزاسیون ابر می پردازد:
• ابر بسان انسان غمگین است و می گرید.
• اکنون این سؤال بطور اوتوماتیک به ذهن خواننده می گذرد:
• چرا ابر غمگین است؟
• دام خیام و امثال او درست همین جا ست.
• او پس از افتادن خواننده به دام به پرسش خواننده، پاسخ می دهد تا ضمنا به اثبات فرمان بی چون و چرای خود نایل آید که در مصرع دوم این بیت قصد خوراندنش را به خواننده داشته است:
• بی باده نباید زیست!
حکم دوم
• این سبزه که امروز تماشاگه ما ست
• تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست
• گریه ابر انسان واره شعورمند از آن رو ست که همه چیز در حال وارونه گشتن است:
• سبزه خاکی که امروز تماشاگه ما ست، فردا به سبزه خاک خود ما بدل خواهد شد.
• به زبان ساده تر ما ابدی نیستیم و چون ابدی نیستیم باید به میخوارگی روی آوریم.
• همین منطق خردستیز خیام و خراباتیان را شهید همیشه زنده تاریخ به شلاق انتقاد می بندد.
• این چیزی جز ایراسیونالیسم (خردستیزی) عریان نیست:
چون انسان جاوید نیست (انگار چیزها، پدیده ها و سیستم های هستی همه جاویدند)، پس باید باده خواری پیشه کرد (انگار با باده خواری مسئله مرگ و میر حل خواهد شد و انسان به ابدیت گمشده خود دست خواهد یافت!)
تحلیل رباعی نهم
· اکنون که گل سعادتت پربار است
· دست تو ز جام می چرا بیکار است؟
· می خور که زمانه، دشمنی غدار است
· دریافتن روز چنین دشوار است
· بزعم حریفی، در شرایط سیطره خلفای عباسی با ایدئولوژی اسلامی، «خيام رباعي فلسفي را حربه ي بيان افکار خود قرار داده و در قياس جهاني، متفکر کلاسيک يک چنين زمينه هائي بوده است.»
· شاید حق با حریف باشد.
· ما هم با این پیشنهاد حریف به تحلیل بیت به بیت رباعیات خیام می پردازیم.
بیت اول
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است؟
· معنی تحت اللفظی بیت:
· اکنون که گل خوشبختی ات شکوفا ست، پس چرا بیکار نشسته ای و می نمی خوری؟
· بزعم خیام، که بزعم بعضی ها، مبارز سلحشور ضد سیطره خلفا و تئولوژی اسلامی بوده، احساس سعادت کامل باید بطور قانونمندی به میخواری منجر شود.
· و گرنه بزعم حریفی، خیام، ریاضیدان بسیار بزرگی بوده و لذا خراباتیگری نمی تواند در شأن او باشد.
· خیلی خوب.
· اگر خیام منظور دیگری غیر دعوت به میخواری دارد، آن منظور دیگر کدام است؟
· شاید خیام در بیت بعدی منظور خود را با صراحت بیشتری بیان کند.
بیت دوم
می خور که زمانه، دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
· معنی تحت اللفظی بیت:
· می بخور که اولا زمانه دشمنی مکار و بی وفا ست، ثانیا پیدا کردن چنین روزی دشوار است.
· مصراع آخر بلحاظ وزن، معیوب است.
· خیام با بیت دوم، صراحت بیشتری وارد رباعی خویش می سازد.
· او واقعا هم در بیت اول، دعوت به میخواری کرده بود.
· چون اکنون دست به استدلال می زند تا رهنمود خود را به اثبات رساند:
الف
· میخواری در لحظات احساس سعادت کامل اولا به این دلیل ضرور است که زمانه دشمن مکار بنی بشر است.
ب
· ثانیا میخواری به این دلیل ضرور است که امروز، روزی استثنائی است و نظیری برای آن نمی توان پیدا کرد.
1
· خوب به فرض چنین باشد و زمانه انتزاعی کذائی واقعا هم عهد شکن و بی وفا و حیله گر باشد، با خوردن می و مست کردن خویش که نمی توان کمترین تغییری در چند و چون زمانه کذائی مثلا سیستم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم ایجاد کرد.
2
· علاوه بر این استثنائی بودن روز معینی، که نباید دلیل بر میخواری باشد؟
· حریف بر آن است که منظور از میخواری تبلیغ «کیش لذت» است.
· دفاع از می به معنی دفاع از کیش لذت است.
· شاید حق با حریف باشد.
· ما ادعای حریف را مورد تأمل قرار می دهیم:
1
· لذت همیشه جفت دیالک تیکی خاص خود را دارد و آن ریاضت است.
· ادعای حریف فقط به شرطی می تواند مستدل و قابل قبول باشد که دین اسلام مبلغ ریاضت باشد.
· یعنی دیالک تیک لذت و ریاضت را به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط و تعمیم داده باشد.
· فقط در این صورت است که می توان خیام و بعد حافظ را وارونه ساز دیالک تیک لذت و ریاضت تلقی کرد.
· دین اسلام اما مبلغ ریاضت نبوده و نیست.
· دین اسلام مبلغ تعادل میان لذت و ریاضت بوده است
· حتی حریف، مدعی ریاضت طلبی دین اسلام و خلفا نبوده است:
حریف
«کيش لذت تماماً عليه مذهب مسلط عصر بود که دعوي داشت همه ي حقايق را مکشوف کرده و عدالت شرعی و قوانین الهی را عرضه ساخته و تکلیف انسان را معین کرده است و دیگر کاری نیست جز آنکه گناهکار و صوابکار معين شوند.»
· به این استدلال تق و لق حریف باید دقت دو چندان کرد:
الف
مذهب مسلط عصر دعوي داشت که همه ي حقايق را مکشوف کرده است.
· خوب کسی که سودای مبارزه بر ضد مذهب مسلط را بر سر دارد، باید به جای دعوت به میخوارگی و کیش کذائی لذت، به نحوی از انحاء، به اثبات بطلان ادعای مذهب مسلط برخیزد و نشان دهد که حقیقت مطلق اولا غیرقابل کشف است، ثانیا فقط از طریق پراتیک زنده زندگی، از طریق کسب علم و گسترش شناخت می توان گام به گام بدان نزدیک شد و بطلان خرافه و مذهب را اثبات کرد.
· اما حافظ مبلغ اگنوستیسیم (ندانمگرائی) مطلق است.
· واقعیت عینی را غیرقابل شناخت جا می زند و ضمنا از جزم مشیت الهی سرسختانه دفاع می کند.
ب
مذهب مسلط عصر دعوي داشت که عدالت شرعی و قوانین الهی را عرضه ساخته است.
· این کشف حریف در مورد مذهب مسلط درست است.
· واقعا هم چنین است:
· هر دینی قوانین الهی را که در حقیقت قوانین حافظ منافع طبقه حاکمه است، جامه عمل می پوشاند و عدالت شرعی را که در حقیقت عدالت مورد نظر طبقه حاکمه است، برقرار می سازد:
· یعنی نهادهای حقوقی و قضائی و غیره خاص خود را تأسیس می کند.
· خوب با دعوت به میخواری که نمی توان بر ضد قوانین الهی و عدالت شرعی مبارزه کرد.
1
· اگر قوانین و عدالت اسلامی را در ممنوعیت می خلاصه کنیم، می توان در تبلیغ میخوارگی نوعی سرکشی و اعتراض نسبت بدان سراغ گرفت.
· همین و بس.
· اما این اعتراض و سرکشی نسبت به قوانین شرع چه حاصلی در پی دارد؟
2
· اگر مبارزه بر ضد ممنوعیت شراب به شراب خواری محدود شود، یعنی اگر در خطه خاص در جا زند و وارد عالم عام نگردد، یعنی اگر امر و نهی شرعی را بطور کلی زیر ضربه نگیرد، در بهترین حالت از حد عوامفریبی فراتر نخواهد رفت و در بدترین حالت به تخریب خانه خرد توده از طریق اشاعه میخوارگی منجر خواهد شد.
3
· اتفاقا سی سال است که «مبارزه» مشابهی در کشور زیر سلطه «اسلام» انجام می گیرد:
· دختران جوان خیلی خیلی انقلابی با وسواس و سرسختی تمام سعی بر آن دارند که مو و رو و چشم و ابرو نشان این و آن دهند.
· بدین طریق عملا به ریشه های اصلی حاکمیت طبقاتی طبقه حاکمه کمترین تبری وارد نمی آید و آب از آب تکان نمی خورد.
· اما عوامفریبی هم از جانب خلفای معتقد به فوندامنتالیسم و هم از جانب طرفداران نئولیبرالیسم، بشدت و حدت تام و تمام صورت می گیرد.
ت
مذهب مسلط عصر، تکلیف انسان را معین کرده و دیگر کاری نیست جز آنکه گناهکار و صوابکار معين شوند.
· این ادعای حریف هم درست است.
· مذهب همیشه و همه جا بطور دوئالیستی عمل می کند:
· مذهب میان خیر و شر، معروف و منکر، صوابکار و معصیتکار دیوار می کشد.
· اما با دعوت به کیش کذائی لذت و می خوارگی که نمی توان کاری کارساز بر ضد ایدئولوژی طبقه حاکمه انجام داد.
· قاعدتا ریاضیدان بزرگ (خیام) و غلامدار بزرگ (حافظ) باید بدانند که بر ضد ایدئولوژی خرافی و ارتجاعی فقط می توان با روشنگری علمی و انقلابی مبارزه کرد و نه با دعوت مردم به کیش لذت، میخواری و عیاشی.
· از این رو، ما فکر می کنیم که خیام و حافظ و امثالهم به قشری از طبقه اشراف بنده دار و فئودال وابسته اند، که ایدئولوژی طبقات واپسین را به شیوه خود نمایندگی می کنند.
· چرا و به چه دلیل ما به این حدس و گمان می رسیم؟
· علتش این است که در قرون وسطی واپسین اروپا هم لایه ای از اشراف فئودال به شیوه زیستی از این دست، روی می آورد و ضمن پشت پا زدن به همه موازین شرعی و اخلاقی و اجتماعی به تبلیغ بی دینی، خوشباشی و میخواری و عیاشی می پردازد.
تحلیل رباعی دهم
· امروز ترا دسترس فردا نیست
· و اندیشه فردات، بجز سودا نیست
· ضایع مکن این دم، ار دلت شیدا نیست
· کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
بیت اول
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات، بجز سودا نیست
· معنی تحت اللفظی بیت:
· برای تو امروز، فردا دسترس ناپذیر است.
· اندیشیدن به فردا، خیال باطل است و بس.
1
· خیام در این بیت، دوئالیسم مضارع و مستقبل را، دوئالیسم زمان حال و آینده را به شکل دوئالیسم امروز و فردا بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن مضارع و زمان حال (امروز) می داند و حتی اندیشیدن به فردا و آینده را به بهانه دسترس ناپذیری بالفعل آن، خیال باطل جا می زند.
2
· خیام خیلی خیلی انقلابی، پیوند دیالک تیکی ـ عینی امروز و فردا را درک نمی کند و خواننده و شنونده بخت برگشته رباعیات خود را در زمان حال میخکوب می کند و روابط او را با فردا و آینده خود و همنوعان خود قطع می کند.
3
· فقط کسانی که به دلایل طبقاتی و یا معرفتی ـ نظری برای حقیقت عینی تره خرد نمی کنند، می توانند استنباطی جز این از این بیت خیام استخراج کنند و به خورد خود و خلایق بدهند.
· یعنی به خودفریبی و عوامفریبی دست بزنند.
4
· خیال باطل نامیدن اندیشیدن به آینده، نه کسب و کار انقلابیون، بلکه مرتجعین بوده، همچنان و هنوز است و همیشه خواهد بود.
5
· امروز پلی است میان گذشته و آینده.
· هر انقلابی همیشه و همه جا از نقد دیالک تیکی گذشته، از دور ریختن عناصر مادی و معنوی منفی و بازدارنده و توسعه همه جانبه عناصر مادی و معنوی مثبت و بالنده آن دفاع می کند تا آینده کپیه امروز نگردد، تا آینده پیشاپیش تخریب نشود و از آینده وارگی تهی نگردد.
· توجه عملی و نظری جدی به تریاد (تثلیث) دیالک تیکی ماضی و مضارع و مستقبل، اصل است و انقلابی و مرتجع بر مبنای توجه عملی و نظری بدان تعیین و مرزبندی می شوند.
6
· امروزه همه نمایندگان رنگارنگ بورژوازی واپسین زیر پرچم های ایدئولوژیکی متلون ولی ماهیتا واحد، همین تثلیث ماضی و مضارع و مستقبل را مورد حمله قرار می دهند و تخریب می کنند تا نظام سرمایه داری انحصاری ـ دولتی را پایان تاریخ جا بزنند و خلایق را از امید قانونمند به آینده ی فارغ از استثمار و ستم ناامید سازند.
بیت دوم
ضایع مکن این دم، ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
· معنی تحت اللفظی بیت:
· اگر دیوانه نیستی، امروز را ضایع مکن.
· برای اینکه ارزش باقی عمر معلوم نیست.
1
· خیام در این بیت، دوئالیسم دم و عمر را، دوئالیسم مضارع و زندگی را به خورد خواننده و شنونده می دهد.
· یعنی میان دم و باقی عمر، میان لحظه و روند، میان حال و گذشته و آینده دیوار متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) می کشد و به زور لحظه را بر روند، دم را بر عمر، حال را بر گذشته و آینده مقدم می داند.
2
· کسی که در صدد وارونه کردن دیالک تیک عینی هستی است، کسی که قصد جا زدن تقدم لحظه بر روند، دم بر عمر، جزء بر کل، حال بر آینده است، قاعدتا چاره ای جز بی اعتبار کردن دگراندیش خوداندیش ندارد.
· از این رو ست که خیام با توسل به حربه تهمت دیوانگی و دلشیدائی، خواننده و شنونده رباعیات خود را پیشاپیش خلع سلاح می کند و به قبول یاوه خود وامی دارد.
پایان




















































































