تحلیلی از
ربابه نون
 
روباه گفت:
هيچ چيزی را تا اهلی نکنند، نمی ‌توان شناخت.
 
• ایراد این ادعای روباه دو پا، بی خبری او از نتیجه نهائی «اهلی کردن» است.
• چرا؟
 
1
روباه گفت:
هيچ چيزی را تا اهلی نکنند، نمی ‌توان شناخت.
 
• برای اینکه اهلی کردن کسی، همان و سلب آدمیت از او، همان.
• اهلی کردن کسی، همان و سلب ارج و ارزش و عزت انسانی از او، همان.
• اهلی کردن کسی، همان و تبدیل او به تپاله و تفاله و زباله، همان.
 
• چرا و به چه دلیل؟
 
2
روباه گفت:
هيچ چيزی را تا اهلی نکنند، نمی ‌توان شناخت.
 
• برای دادن پاسخ منطقی و تجربی به این پرسش، باید به این نکته اشاره کرد که ضد «اهلی» در جامعه بشری، بر خلاف طبیعت اول، نه «وحشی»، بلکه «سوبژکت» است.
 
• چون جامعه و انسان، طبیعت اول نیست.
• جامعه و انسان، طبیعت دوم است.
• جامعه و انسان، طبیعت هومانیزه گشته است.
• انسان نیای حیوانی دارد، ولی مرحله حیوانی توسعه را میلیون ها سال قبل پشت سر نهاده است.
• جامعه و انسان در این راهپیمائی دراز تاریخی، از هزاران «خوان رستم» گذشته و زیر و رو شده است.
 
3
روباه گفت:
هيچ چيزی را تا اهلی نکنند، نمی ‌توان شناخت.
 
• به همین دلیل، اهلی کردن انسان به معنی سلب آدمیت از او ست.
• به معنی سلب سوبژکتیویته از او ست.
• به معنی سلب هویت و شخصیت از او ست.
 
• این پدیده اهلی کردن را هم در جوامع امپریالیستی و هم در بیغوله های فوندامنتالیستی می توان به وضوح دید.
 
• نتیجه دکترینه کردن فاشیستی، امپریالیستی و فوندامنتالیستی اعضای جامعه، لومپن پرولتریزه کردن آنها ست.
• لات و لاشخور و لاابالی سازی آنها ست.
 
4
روباه گفت:
هيچ چيزی را تا اهلی نکنند، نمی ‌توان شناخت.
 
• ایراد دیگر این ادعای روباه دوپا، این است که وقتی کسی، همنوع خود را اهلی کند و عملا او را به زباله مبدل سازد، فقط می تواند به محض دیدنش از فرط تعفن، دهن و دماغش را بگیرد، بر آن تف بیندازد و پا به فرار بگذارد.
 
• چون کسی زحمت شناخت زباله را به خود نمی دهد.
 
• زباله اصلا ارزش آن را ندارد که کسی برای شناخت آن وقت و انرژی و نیرو تلف کند.
• خود روباه دوپا هم ـ بدون آنکه خود متوجه باشد ـ استنتاج منطقی و تجربی ما را تأیید می کند:
 
5
آدمها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند.
 
• نتیجه ای که از این کشف و تشخیص روباه دوپا می توان گرفت، این است که عدم رغبت آدم ها به شناخت یکدیگر، اهلی شدن و زباله واره شدن آنها ست.
• دلیل عدم رغبت آدم ها به شناخت همنوعان، نه کمبود وقت، بلکه زباله وارگی آنها ست.
 
6
آنها چيزهای ساخته و پرداخته از دکان می‌خرند.
اما چون کاسبی نيست که دوست بفروشد،
آدم ها بی‌ دوست و آشنا مانده ‌اند.
 
• ایراد دیگر ادعای روباه دوپا این است که نمی داند که پیش شرط برقراری رابطه دوستی، شناخت متقابل است.
• درست به همین دلیل دوست کیمیا ست:
 
الف
• قحط دوستی اولا از آن رو ست که کسی رغبتی به شناخت آدم های زباله واره ندارد.
• بدون شناخت کسی، اما نمی توان با او رابطه مبتنی بر دوستی برقرار کرد.
 
ب
• قحط دوستی ثانیا از آن رو ست که نه، کسی با زباله دوست می شود و نه، زباله می تواند با کسی رابطه دوستی برقرار کند.
 
• این اما به چه معنی است؟
 
7
آنها چيزهای ساخته و پرداخته از دکان می‌خرند.
اما چون کاسبی نيست که دوست بفروشد،
آدم ها بی‌ دوست و آشنا مانده ‌اند.
 
• این بدان معنی است که پیش شرط برقراری رابطه ی دوستی با کسی، داشتن شعور و شخصیت است.
• انسان اهلی شده، اما لومپن پرولتریزه شده است و لومپن پرولتاریا نه شعور دارد و نه شخصیت.
• به همین دلیل، در جامعه امپریالیستی و فوندامنتالیستی، قحط دوست و دوستی است.
 
8
تو اگر دوست می‌خواهی مرا اهلی کن!
 
• روباه دوپا، با این ادعا، مسئله را ابلهانه و یا شیادانه، وارونه جلوه گر می سازد:
• چون قضیه درست برعکس ادعای او ست:
• پیش شرط برقراری رابطه دوستی با کسی، آدم بودن او ست، سوبژکت بودن او ست، شعور و شخصیت داشتن او ست و نه اهلی شدن او و نه سلب آدمیت شدن او و نه زباله واره و لات و لومپن و لاشخور و لاابالی شدن او.
 
روباه گفت:
تو اگر دوست می ‌خواهی مرا اهلی کن!
 
• بنا بر این تئوری روباه، پیش شرط بر قراری رابطه دوستی با کسی، اهلی شدن توسط او ست.
• سنت اگزوپری دست به عوامفریبی می زند:
• او بدین طریق، وابستگی را به عنوان رابطه دوستی به خواننده قالب می کند.
 
• چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟
 
1
روباه گفت:
تو اگر دوست می ‌خواهی مرا اهلی کن!
 
• برای دادن پاسخ به این پرسش باید به تفاوت عشق با دوستی پی برد:
 
الف
• رابطه مبتنی بر عشق، به عبارت دیگر، رابطه عاشق و معشوق، اصلا رابطه به معنی واقعی کلمه نیست.
• وابستگی است.
• رابطه واره هیچ و همه چیز است.
• رابطه واره هیچ کاره و همه کاره است.
• رابطه واره بنده و ارباب است.
 
ب
• رابطه مبتنی بر دوستی، رابطه مبتنی بر برابری است.
• رابطه به معنی واقعی کلمه است.
• میان دو دوست، تأثیر گذاری متقابل در جریان است.
• رابطه دیالک تیکی است.
• هیچ قطب هیچ دیالک تیکی، هیچکاره و هیچ واره نیست.
• در رابطه مبتنی بر دوستی، اهلی شدنی و اهلی کردنی در بین نیست.
 
2
روباه گفت:
تو اگر دوست می ‌خواهی مرا اهلی کن!
 
• سنت اگزوپری رابطه مبتنی بر عشق را دوستی می نامد.
• همانطور که مفصلا توضیح داده شده، عشق پدیده ای خودپو، طبیعی، غریزی، ژنه تیکی، جبری و تحمیلی است و به همین دلیل یکطرفه می ماند.
• عشق به وابستگی یکی به دیگری منجر می شود.
• به همین دلیل طبقه حاکمه مبلغ عشق است و نه دوستی.
 
• تئوری فاشیستی نخبگان ـ در تحلیل نهائی ـ فرمی از تئوری عشق است:
• هیتلر، موسولینی، خمینی، بن لادن، خدایان، انبیاء، ائمه، اولیاء، فقها و پیشوایان و غیره پرستیده می شوند.
• به مثابه معشوق محسوب می شوند.
 
3
روباه گفت:
تو اگر دوست می ‌خواهی مرا اهلی کن!
 
• با این ترفند ایده ئولوژیکی، توده تا حد بنده ی پرستنده تنزل می یابد.
• تا حد وابسته، بی همه چیز، زباله تنزل می یابد.
• تا درجه عاشق سرسپرده سینه چاک خدائی، پیامبری، امامی، شیخی، رهبری، پیشوائی و الی آخر تنزل می یابد.
 
• نتیجه نهائی اهلی شدن هم جز این نیست:
• کسی که توسط همنوعی اهلی می شود، عملا سلب آدمیت می شود.
• سلب هویت و شخصیت می شود.
• سلب سوبژکتیویته می شود.
• به عبارت عام تر و دقیقتر، لومپن پرولتریزه می شود.
• لات و لاابالی و لاشخور می شود.
 
4
روباه گفت:
تو اگر دوست می ‌خواهی مرا اهلی کن!
 
• لومپن پرولتریزه کردن جامعه گام تعیین کننده ای برای اهلی کردن جامعه است.
• گام مهمی برای رمه واره کردن توده است.
• رمه ای که از توان جهاندگرگونساز خویش بی خبر است و در نهایت ذلت مادی و فکری به دنبال قلدر دگنک به دستی رهسپار می شود تا از جهنم فاشیسم و فوندامنتالیسم و غیره سر در بیاورد.
 
• رابطه میان پیرو و پیشوا، رابطه میان هیتلر و اوباش، رابطه میان خمینی و پیروان، نه رابطه مبتنی بر دوستی، بلکه وابستگی است.
• رابطه واره ی یکطرفه ی مبتنی بر عشق است.
• در این رابطه واره، یکی همه چیز و همه کاره است و دیگری هیچ واره و هیچ کاره.
• زباله واره است.
 
• این رابطه واره اما به ترفند ایده ئولوژیکی و پسیکولوژیکی عجیبی سرشته است:
 
5
روباه گفت:
تو اگر دوست می ‌خواهی مرا اهلی کن!
 
• فرد لومپن پرولتریزه گشته، در وابستگی به پیشوا و امام و شیخ و غیره، هویت کاذب کسب می کند:
• ناکس با پیروی از لاشخوری، احساس می کند که کسی است.
• اینجا ست که سیکل تهوع آوری شروع می شود:
 
1
• اعضای جامعه با استفاده از امکانات نظرسازی، توسط طبقه حاکمه لومپن پرولتریزه می شوند.
 
2
• اعضای لومپن پرولتریزه گشته برای کسی شدن به لاشخور ناکسی پناه می برند تا آنها را اهلی کند.
• یعنی وابسته خویش محسوب دارد و سازمان دهد.
• این روند و روالی است که سنت اگزوپری از قول روباه تبلیغ می کند:
 
روباه گفت:
تو اگر دوست می ‌خواهی مرا اهلی کن!
 
• روباه مظهر افراد لومپن پرولتریزه گشته است.
 
3
• بدین طریق دیالک تیک تعفن انگیز پیشوا و پیرو، تشکیل می شود:
• که یاد آور دیالک تیک عاشق و معشوق است.
• معشوق در کلافی از راز متجلی است.
• چیزی در حد خدا ست.
• روح الله است که عکسش در آئینه ماه دیده می شود و مویش در لابلای مفاتیح الجنان پیدا می شود.
 
4
• اکنون هیرارشی طویلی از پیرو و پیشوا قوام می یابد که در سازمان ارتش به عنوان مثال می توان دید:
 
سرباز
سرجوخه
گروهبان سوم
گروهبان دوم
سرگروهبان
استوار دوم
استوار یکم
ستوان سوم
ستوان دوم
ستوان یکم
سروان
سرگرد
سرهنگ دوم
سرهنگ
سرتیپ
سرلشکر
و الی آخر
 
6
• رابطه همه این دیالک تیک های سلسله مراتبی مبتنی بر دیالک تیک پیرو و پیشوا و یا عاشق و معشوق است:
 
7

 
• دیالک تیک برخورد اجامر فاشیسم و فوندامنتالیسم به پیروان خود مو به مو با دیالک تیک عاشق و معشوق منطبق است:
• دیالک تیک تحقیر و تجلیل است.
 
• هیتلر هم همین نکته را بر زبان رانده است:
• اینها که «هایل هیتلر» می گویند و برای من هورا می کشند، در چشم من، مشتی گوساله اند.
 
• این سخن هیتلر اما فقط قطب تحقیر دیالک تیک تحقیر و تجلیل است.
• قطب دیگرش، ابر انسان و نژاد سرور قالب کردن این «زباله ها» ست.
 
8
• فوندامنتالیسم هم همین دیالک تیک تحقیر و تجلیل را نمایندگی می کند:
• دیالک تیک بنده و خدا، شهید و شاهد نیز فرمی از بسط و تعمیم همین دیالک تیک تحقیر و تجلیل است.
 
• فوندامنتالیسم هم بسان فاشیسم، برای هواداران خود ـ حتی اگر تحصیلات دانشگاهی داشته باشند ـ پشیزی ارزش قایل نمی شود و بی پروا از آنها بمب متحرکی می سازد تا دشمنان کذائی اسلام را لت و پار کنند و خود نیز لت و پار شوند.
• اما از سوی دیگر همین شهید را شاهد جا می زند.
• به مثابه فردی در حد انبیاء، اولیاء، ائمه جا می زند که بهشت با همه حوریان و غلمانانش ارزانی او ست.
 
• این به معنی پایان تکلم و در حقیقت، به معنی پایان تفکر است.
 
• این به معنی «مرگ بر عقل اندیشنده» است.
• برای اهلی کردن همنوع، به خرد نیازی نیست.
• چون خرد در این زمینه، مزاحم است و نه مفید.
• خرد طرفدار خودمختاری و خصم سرسخت بندگی و وابستگی است.
 
 
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت:
بهتر بود به وقت ديروز می ‌آمدی.
تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بيايی،
من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد
و هر چه بيشتر وقت بگذرد،‌ احساس خوشحالی من بيشتر خواهد بود.
سر ساعت چهار نگران و هيجان ‌زده خواهم شد
و آن وقت به ارزش خوشبختی پی‌ خواهم برد.
ولی اگر در وقت نامعلومی بيايی،
دل مشتاق من نمی‌ داند
کی خود را برای استقبال تو بيارايد.
آخر در هر چيز بايد آيينی باشد.
 
• ما برای تأمل روی فلسفه بافی های روباه دوپا، نخست آن را تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:
 
1
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت:
بهتر بود به وقت ديروز می ‌آمدی.
 
• روباه که ملتمس اهلی شدن بود، حالا برای ارباب (شازده اهلی کننده)، تعیین تکلیف می کند.
• وقتی از نگرش ایرئالیستی و ایراسیونالیستی (ضد رئالیسم و ضد راسیونالیسم) سنت اگزوپری سخن می رود، به همین دلایل است:
 
الف
• این بدان می ماند، که بنده ای برای خدا تعیین تکلیف کند و روش بنده پروری بیاموزد.
 
ب
• این بدان می ماند که لات و لاشخور و لومپنی برای هیتلر و موسولینی و بن لادن و مظاهری و خمینی و خامنه ای و کوسه و کروب و موسوی، تعیین تکلیف کند و به آنها درس نوچه پروری و دنباله رو پروری بیاموزد.
 
3
تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بيايی،
من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد
و هر چه بيشتر وقت بگذرد،‌ احساس خوشحالی من بيشتر خواهد بود. 
 
• آنچه در این جمله ـ قبل از همه ـ به چشم می خورد، فرمالیسم است.
• در فرمالیسم دیالک تیک فرم و محتوا، به شکل دوئالیسم همه چیز و هیچ تخریب می شود:
• محتوا عملا مورد صرفنظر قرار می گیرد و فرم ایدئالیزه می شود و به عرش اعلی برده می شود.
 
4
تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بيايی،
من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد
و هر چه بيشتر وقت بگذرد،‌ احساس خوشحالی من بيشتر خواهد بود.
 
• برای روباه دوپا، نفس آمدن شازده کوچولو، شادی بخش نیست.
• فرم آمدن او تعیین کننده است.
 
• این اما به چه معنی است؟
 
5
• این ـ قبل از همه ـ به معنی پوشالی بودن عشق لاشخوریستی ـ لومپنیستی است.
• چون اگر روباه عاشق شازده کوچولو باشد، فکر و ذکری جز دیدن او در سر نمی پرود.
• قوای درونی او از غول های غریزه تا ژنه تیک آرام و قرار از او سلب می کنند و شازده را می طلبند.
 
6
• این علاوه بر آن به معنی پوشالی و توخالی بودن ادعای دوستی است.
• چون اگر کسی دوست کسی باشد، از دیدن دوست، به وجد می آید و غرق لذت روحی و روانی می شود.
 
• کدام دوست برای دوست خود تعیین تکلیف می کند.
• دوستی پایان نابرابری ها ست.
• دوستی پایان فرمالیسم ها ست.
 

 
• معاییر (معیارهای) دوستی را مهدی اخوان ثالث ـ حکیمشاعر گرانقدر ـ در شعر زیبائی تعیین می کند، بدون آنکه قصد تعریف مفهوم دوستی را داشته باشد:
 
الف
گاه، کز شور و طرب، خاطر شود، سرشار
می توانم دید
از حریفان، نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او، سهمی توان بخشید؟
 
• نخستین معیار اصلی دوستی، به اشتراک گذاشتن «شورو شادی» با او ست.
• اگر روباه دوپا واقعا قصد برقراری رابطه دوستی با شازده می داشت، می بایستی شور و شادی خود را با او در میان نهد.
 
• روباه اما دنبال فرمالیسم است.
• روباه می خواهد که شازده بگوید، ساعت سه بعد از ظهر می آیم و ساعت چهار بعد از ظهر بیاید.
 
ب
شب که می آید، چراغی هست؟
من نمی گویم، بهاران، شاخه ای گل در یکی گلدان
یا چو ابر اندهان بارید، دل شد تیره و لبریز
ز آشنایی غمگسار، آنجا سراغی هست؟
 
• دومین معیار اصلی دوستی، غمگساری یکدیگر است.
• روباه ادعا می کند که دوست شازده کوچولو ست.
• ولی با دیدن او نه از شادی اش می پرسد و نه از اندوهش.
• نه شور و شادی خویش را با او به اشتراک می گذارد و نه از غم او می پرسد تا غمگساری کند.
 
7

 
• معاییر اصلی دوستی و هومانیسم وهمبستگی (رفاقت) را سیاوش کسرائی در شعر بلند «آرش»، با سادگی و صراحت تام و تمام تعیین می کند:
 
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم،
پای کوبیدن
 
• اینجا نیز همان دو معیار اصلی مهدی اخوان ثالث، نمایندگی می شود:
 
الف
 
• به اشتراک نهادن شور و شعف و شادی
 
ب
• غمگساری
 
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت:
بهتر بود به وقت ديروز می ‌آمدی.
 
• روباه که از شازده کوچولو ـ به التماس ـ خواسته تا او را اهلی کند و بدین طریق دوست یابی کند، اکنون به اهلی کننده اش تعیین تکلیف می کند.
• ظاهرا تصمیم دارد که از ارباب خود، آدمک مکانیکی و ماشینی بسازد تا هر روز سر ساعت معینی به دیدار روباهی رود که اهلی اش کرده است.
 
• ایراد منطقی و تجربی این جفنگ روباه کجا ست؟
 
1
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت:
بهتر بود به وقت ديروز می ‌آمدی.
 
• ایراد منطقی و تجربی این جفنگ روباه در وارونه اندیشی و وارونه بینی است:
• کسی که مثلا سگی را اهلی کرده، به دیدار سگ نمی رود.
• به دنبال سگ هم نمی افتد.
 
• قضیه عملا برعکس آن است که سنت اگزوپری به کودکان مردم، قالب می کند:
• سگ به دنبال اهلی کننده اش می دود.
• سگ عملا مولکول های بویناک اهلی کننده اش را دنبال می کند.
• سگ بسان معتادی که اندامش مولکول های هروئین و تریاک و غیره می طلبد و به جنونش می کشد، فکر و ذکری جز مولکول های بویناک اندام اهلی کننده اش ندارد.
 
2
تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بيايی،
من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد.
 
• اکنون وارونه اندیشی و وارونه گوئی روباه اوج بیشتری می گیرد:
• روباه از انتظار لذت می برد.
 
• سنت اگزوپری عوام واره ای عوامفریب است.
 
• ضرب المثلی از دیرباز دهن به دهن می گردد که تجریدی از تجارب میلیون ها باره ابنای بشر است:
 
الانتظار، اشد من الموت
انتظار
ـ بمراتب ـ
بدتر از مرگ است.
 
• حتی اجامر شکنجه گر سازمان های امنیتی از هر نوع، به این ضرب المثل واقف اند و از آن بیشترین بهره برداری پسیکولوژیکی را برای تخریب جسم و روح و روان قربانیان خود می کنند:
 
الف
• دگراندیشی که بازداشت می شود، به سلول انفرادی انداخته می شود و روزهای متمادی کسی به سراغش نمی رود تا بسان شمع شعله وری از درون بسوزد و خودش، خودش را بخورد.
 
ب
• کسی که برای بازجوئی به سازمان های امنیتی دعوت می شود، ساعت های متمادی در اتاق انتظار منتظر نگهداشته می شود.
• در روند این انتظار بدتر از مرگ، جسم و روح و روان این فرد تخریب و تار و مار می شود.
 
3
تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بيايی،
من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد.
و هر چه بيشتر وقت بگذرد،‌ احساس خوشحالی من بيشتر خواهد بود.
 
• بر خلاف ادعای روباه، اگر حسن قرار باشد که ساعت چهار بعد از ظهر به دیدار نسرین رود، نسرین از ساعت سه بعد از ظهر، سلب آرامش می شود و چه بسا اعصابش خرد می شود.
• چیزی بدتر از انتظار وجود ندارد.
 
• ضمنا «کم کم خوشحال شدن» دیگر چه مقوله ای است.
• آدم انگار ساعت شنی است که کم کم خالی و یا پر شود.
4
سر ساعت چهار نگران و هيجان ‌زده خواهم شد
و آن وقت به ارزش خوشبختی پی‌ خواهم برد.
 
• اکنون تحریف مفهوم «خوشبختی» شروع می شود:
• خوشبختی یعنی توسط کسی اهلی شدن و منتظر ظهور اهلی کننده ی خود ماندن.
• این همان «خوشبختی» است که سلب آدمیت شدگان جامعه و جهان از دیدن آدولف هیتلر و خمینی و رجوی و غیره و شنیدن جفنگیات آنان احساس می کنند.
• آنها هم بسان سگان معتادی به دنبال مولکول های بویناک اندام منجیان موعود خویش روان اند.
 
5
سر ساعت چهار نگران و هيجان ‌زده خواهم شد
و آن وقت به ارزش خوشبختی پی‌ خواهم برد.
 
• آنچه در این جمله سنت اگزوپری، ساده می نماید، زهر ایده ئولوژیکی مهلکی است.
• در این جمله او، ترفند پسیکولوژیکی مهمی تبلیغ می شود.
• این ترفند پسیکولوژیکی دیری است که توسط اجامر طبقه حاکمه در همه کشورها و در همه سطوح، مو به مو به مورد اجرا گذاشته می شود:
 
الف
سر ساعت چهار نگران و هيجان ‌زده خواهم شد
و آن وقت به ارزش خوشبختی پی‌ خواهم برد.
 
• در هر مجلس و گردهمائی اجامر طبقه حاکمه، اهلی کننده دیرتر از همه وارد صحنه می شود.
• با این ترفند پسیکولوژیکی، توده هوادار منتظر نگهداشته می شود تا در اثر انتظار، شور شوق و اشتیاق وافری نسبت به ارباب در دل شان ایجاد شود.
• این احساس، درست همان است که سنت اگزوپری با مفهوم «پی بردن به ارزش خوشبختی» خود به خرد خواننده و شنونده خردسال می دهد.
 
ب
سر ساعت چهار نگران و هيجان ‌زده خواهم شد
و آن وقت به ارزش خوشبختی پی‌ خواهم برد.
 
• یکی از پیامدهای این دیرکرد عمدی ارباب، استقبال شورانگیز توده هوادار از ورود منجی واره او ست.
 
• اکنون در معرکه های انتخاباتی امپریالیسم امریکا، می توان شاهد این «پی بردن به ارزش خوشبختی» بود.
 
ت

 
• در خاطراتی که در جمهوری آذربایجان شوروی در ارتباط با لنین منتشر شده، به نکته فوق العاده جالبی اشاره می شود:
• لنین همیشه قبل از همه در محل دیدار حضور یافته است.
 
• این بدان معنی است که نماینده ایده ئولوژیکی پرولتاریا، مخالف سرسخت تئوری خوشبختی سنت اگزوپری بوده است و برای شور و شوق و اشتیاق مبتنی بر انتظار، تره حتی خرد نکرده است.
• توده ها در صدف سینه خویش چنین گوهر هایی می پرورند، تا «جهانی نگران شان باشد.» (سایه)
پایان