درنگی

از

میم حجری

همانطور که گفته شد،

برقراری دموکراسی

مستلزم توسعه فکری و فلسفی و علمی و فرهنگی و اخلاقی فراگیر همه جانبه همه اعضای جامعه است.

این بدان معنی است

که

دموکراسی

مستلزم آگاهی فلسفی ـ علمی (مارکسیستی) فراگیر همه جانبه توده است

و

آگاهی

پیش شرط آزادی است.

یعنی

دموکراسی به شرطی و در شرایطی می تواند تشکیل یابد

که

فلسفه

(علم الکل، عقل و یا خرد کل اندیش)

از انحصار اقلیت اندک و انگشت شمار خارج شود و توده ای شود

همه از دم فلسفی ـ علمی (مارکسیستی) بیندیشند.

یعنی

همه اعضای جامعه

فیلسوف علمی (کل اندیش علمی) شوند.

بدون از آن خود کردن (مارکس)، یعنی بدون هضم و جذب فلسفه علمی (مارکسیسم)،

نمی توان به تمییز منافع پرولتاریا از منافع طبقات و اقشار اجتماعی دیگر نایل آمد،

چه رسد به نمایندگی منافع پروتاریا (پیشاهنگ توده مولد و زحمتکش) و مدافعه از منافع پرولتاریا (سوبژکت طراز نوین تاریخ).

دلیل لشگرکشی مارکس بر ضد فلسفه همین است.

مارکس فلسفه را سلب امتیازیت و انحصاریت می کند.

توده ای می کند.

برخی از الغای عجق ـ وجق گ. گ. خالی بند

جملاتی از مارکس در این زمینه

را

به هر مصیبتی ترجمه می کنند و ضمن نشخوار مکانیکی غلط غلوط آنها

اعلام می دارند

که

مارکس بدترین دشمن فلسفه بوده است.

حضرات فراموش می کنند

که

مارکس خودش فیلسوف بوده است

و

اگر حق با آنها باشد،

مارکس به بدبختی خودستیز و خردستیز تنزل و تقلیل می یابد.

برای اینکه فلسفه چیزی جز خرد کل اندیش نیست.

حضرات خیال می کنند

که

از نقطه نظر مارکس، فلسفه چیز مذموم و مزخرفی است.

حضرات نمی دانند

که

مهمترین مشغله مارکس و انگلس

نفی دیالک تیکی کلیه میراث فلسفی بشریت و تشکیل و تدوین فلسفه علمی (ماتریالیسم دیالک تیکی، ماتریایلسم تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی)

بوده است.

مارکس جوان

تز (پایان نامه) دکترای خود

را

راجع به اپیکوریسم نوشته است.

مراجعه کنید

به

ماتریالیسم

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3767

ماتریالیسم فرانسه

(ماتریالیسم قرن هجدهم)

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3530

پایان

ماتریالیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم تاریخی

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8001

ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10544

ماتریالیسم تاریخی

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/12934

پایان

ادامه دارد.