درنگی در اندیشه ای (۱۸۱)

Ist möglicherweise ein Bild von Text „Pass auf Dich auf! Kein Job und keine keine Aufgabe ist es wert, dafür Deine Deine körperliche oder geistige Gesundheit aufs Spiel zu setzen. -Hör aut Dein HöraufDeinHerz Herz“

 

میم حجری

 مواظب خودت باش.
هیچ شغل و هیچ وظیفه ای
ارزش آن را ندارد
که
تو
به خاطرش
سلامتی جسمی و یا روحی ات را به خطر اندازی.
حریف فرنگی


کسی از این عندرزها می دهد
که
کودن و انگل باشد
و
نه مولد و زحمتکش.

برای تولید هر مسکن و مسکنی
دانشمندانی و کارگرانی
سلامتی جسمی و روحی و روانی خود را به خطر انداخته اند.

هر کارخانه داروسازی
انفجاری
را
از سر گذرانده است
که
به مرگ و ذلت دانشمندانی منجر شده است
و
هر عمارتی
گورگاه عمله ای است.

در هر ثانیه در جهان بی سامان
عمله ای جانش را در حین کار
به دلایلی از دست می دهد.

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۸۰)

Ist möglicherweise Kunst
 

میم حجری

 

امروز چنان درهم شکسته‌ام که انگار حقیقت را دانسته ام
فرناندو پسوا


حریف پرتغالی
اصلا
نمی داند که حقیقت به چه معنی است.

اگر کسی از حقیقت در هر زمینه باخبر گردد
به خوشبخت ترین فرد در پهنه زمین
مبدل می شود.

حقیقت
فی نفسه
رهایی بخش
و
راحتی بخش
است.

ضمنا
کشف حقیقت
کار هر کس نیست.

پیش شرط کشف حقیقت
چیست؟

 

پایان

خود آموز خود اندیشی (۵۴۲)

Bild

 شین میم شین

باب دوم

در احسان

حکایت اول

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»،  ص  ۵۳)

بخش اول

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!

 

۱

که را دانش و جود و تقوا نبود

به صورت در اش، هیچ معنا نبود.

 

معنی تحت اللفظی:

کسی که عالم و بخشنده و پارسا نباشد،

  صورتی بی معنی است.

 

سؤال

 

سعدی

 

در این بیت شعر

دیالک تیک فرم و (۱)

را

به شکل دیالک تیک کالبد ـ علم و جود و تقوا

و

به شکل صورت و معنا بسط و تعمیم می دهد

و

از نقش تعیین کننده محتوا (معنا، علم و جود و تقوا) پرده برمی دارد.

 

جواب

 

سعدی

در این بیت شعر

دیالک تیک فرم و محتوا

را

به شکل دیالک تیک کالبد ـ علم و جود و تقوا

و

به شکل صورت و معنا بسط و تعمیم می دهد

و

از نقش تعیین کننده محتوا (معنا، علم و جود و تقوا) پرده برمی دارد.

 

آنهم صدها سال قبل از تولد مارکس و انگلس.

 

ادامه دارد.

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۱۲۷)


 

میم حجری

 
چون تیز بنگری خر اگر برتر از شیر نباشد کمتر از شیر هم نیست. خر در فرنگستان به عنوان پزشکیار کار می کند. شیر از این کارها بلد نیست

اینو دیگه همه میدونن که در طبیعت جانوران هم همین غریزه را دارند پرنده گان وقتیکه بچه هاشون از تخم بیرون می‌آیند تا دوردستها پرواز میکنن تا طعمه ای بیابند و بردهان پرنده بی بی بگذارند ....
ولی در مورد این قطعه که نوشتم شعر در آخر هربیت اگه دقت کنید یک فعلی آورده شده که قبل از ان صفت ویا توضیحی راجع به آن فعل در هرسین گنجانده شده.... گرفتن آموخت
خفتن آموخت
شگفتن آموخت
راه رفتن آموخت
گفتن آموخت
در بین اول میشه اینطوری معنی کرد ضمن اینکه پستان در دهن وبچه هست به نحوه گرفتن را ید میده ....
در بیت دوم ضمن اینکه نوزاد بیدار هست و احتمالا گریه میکه به با لالایی خواند نحوه خفتن را یاد میده که باید بخوابد
در بیت سوم صمن اینکه بعنوان مادر با بچه می‌خندد نحوه شگفتن و خندیدن را به او یاد میده
در بیت چهارم ضمن اینکه دستش را میگیره به او رویه راه رفتن را یاد نید
در بیت آخر ضمن اینکه هر مادر با نوزادش حرف میزنه به او نحوه حرف زدن را یاد میده
به همین دلیل ضمن اینکه نوزاد بطور غریزیخود پستان مادر را در دهن میگیره در این حالت مادر به او نحوه دست گرفتن بچه به سینه اش را هم یاد میده بعبارتی علاوه بر فونکسیون "مکیدن" که خود ه بچه غریزی با خودش داره، به او "گرفتن" را هم یاد میده که با دست سینه اش را هم بگیرد...

ممنون. می شود تحلیل شما را تحلیل کرد. مثال ما برای رد همین دعاوی ایرج میرزا ست. نوزاد خوک و چه بسا نوزادان کور مادر زاد خیلی از حیوانات بدون نیاز به مادر پستان به دهن گرفتن و راه رفتن و خیلی چیزهای دیگر را طبیعتا و غریزتا و به طور ژنه تیکی در دی ان آی خود ذخیره دارند

نوزادان ما هم اگر مجبور شوند همه کار نوزادان حیوانی و نباتی را می کنند. گاهی از فرط تنبلی مادر و پدر را مورد استثمار قرار می دهند

عدم عضویت اوکراین در ناتو؟
چرا و به چه دلیل؟
زلنسکی چه کم از عردوقان
و
اوکراین چه کم از ترکیه
دارد؟

طنز تهوع آوری است:
ترکیه را به ناتو راه می دهند
ولی به عه عو (اتحادیه اروپا) راه نمیدهند
و
اوکراین را به عه عو راه می دهند ولی به ناتو راه نمیدهند
منطق تق و لقی
حتی در بین نیست

عقیدتی مصطلح است؟ عقیده به عقیدتی. جامعه به جامعتی. ضمنا در ادبیات مارکسیستی وجود و شعور جامعتی مصلح است و نه وجود و شعور اجتماعی. مترجمین ادبیات مارسکیستی بیسواد بوده اند و باید ارشاد شوند. Gesellschaftliches Bewußtsein به قول مارکس


نه. شما تعریف مفاهیم را نمی دانید و نمی خواهید بدانید. شما امپریالیسم را تحت اللفظی معنی می کنید. مثل رسانه های امپریالیستی. خمینی نه شرقی یعنی آنتی کمونیستی و نه غربی یعنی ضد امپریالیستی است. ضدیت او با امپریالیسم اما از موضعی فئودالی ـ برده درای یعنی از موضعی ارتجاعی تر از امپریالیسم است. پوتین و پالان هم به همین سان. پوتین هم ضد کموینستی و ضد امپریالیستی است اما از موضعی اولیگارشیستی است
 
مشتری پر و پا قرص دکتر محیط افاغنه اند. نوار و مصاحبه و سخنرانی به عوض نوشته یکی از ترفندهای مهم عوامفریبی است. چون تحلیل نوار و مصاحبه و سخنرانی فوق ااعاده دشوارتر از تحلیل نوشته است

شما به ایران طویله میگوئید. از این میتوان به ماهیت طبقاتی شما پی برد؟ این معمولأ ورد زبان بورژوا های ایرانی غرب نشین است.
عار مان

آره.
اگر بورژوازی غرب (؟) نشین مبلغ بی اجر و مزد و خودگذشته و خستگی ناپذیر خرد کل اندیش باشد
طویله
جامعه
است
و
تو از سر تا پا
آدمی

به پیشگاه پدر
پدر که مظهر هستی اولین بشر است
سرآمد همه مخلوقیان معتبر است
پدر گزیدٔه پروردگار عالم شد
پیامبری و نبوت رسالت پدر است
تمام رشد پسر در جهان عقل و خرد
رهین رنج و خردمندی و غم پدر است
پدر وسیلٔه حبل متین روح خدا
درین جهان وجود، بهردختروپسراست
اگر چو موج بخیزیم وگرچو قطره نشینیم
جدا ز آب نگردیم و بحر ما پدر است
پیام عشق بیارد ز عالم ابدی
نماد مهر و صفا در سرای ما پدر است
یگانه پیر مغان در کرانٔه گیتی
پس از خدای جهان در جهان ما پدراست
زهی سعادت آن دودمان که عمری چند
هنوز صاحب اقبال و واجد پدر است


پدر بدون مادر، آدم بدون حوا، نر بدون زن هیچکاره است. حوا اگر بهتر و برتر از آدم نباشد، بدتر از او هم نیست. زنده باد برابری همه انسان ها بی اعتنابه مشخصات تصادفی و الکی و کشکی
 

شهــر مـن رو به زوال استــ تو باید باشـی
دل مـن زیـــر سـوال استــ تـــو باید باشی
فال حافظ زدم آن رنــد غزل خوان میگفت
زندگی بی تـو محال است تــو باید باشـی ..
مهندی علی عبدی رکن آبادی
جانش فدای رهبر

سؤال:
کیست آنکه توانسته حزب کموینست رزمنده ای را به طویله ای ضد کمونیستی مبدل سازد و از حزبی صلحجو، طویله ای جنگ طلب تعبیه کند.
جان لانگ

برای عزیزان افراد جایگزینی وجود ندارد.
برای عزیزان افراد جایگزینی وجود ندارد.
گریسلر

آره.
ولی
هراسی هم از این قضیه نیست.

البته
اگر کسی حافظه داشته باشد.

چون یادها
مادام العمر
در حافظه آدمیان
ذخیره می شوند.
یعنی
بر خلاف عزیزان و شریران
نامیرا هستند.

ما شاد از آنیم که کمی حافظه داریم.



ضعیفه به شوهرش میگه:
 حاج آقا؟
عحب طویله ای است.
عشق که آگاهانه نیست.
ضعیفه عزیزم
 بگو تا جون بریزم.
عشق مثل زلزله است که ناگهان از ره می رسد و همه چیز را بر سرت آوار میکند.

 گنجشگی بر جنازه ی گربه ای می گریست!!! که حالا با این همه زندگی چه کنم؟؟؟
دلبر

گنجشک نبود.
دیدیم به چشم خود.
ما هم آنجا بودیم.
خر بود.

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
مولانا

آدم باید خر باشد
که
در بازار عطاران
نه دنبال عطریات و ادویه جات و داروجات،
بلکه دنبال شکر باشد
و
مرض لاعلاج قند بگیرد


دوست را باید میان خیل دشمن جست.
محمد زهری
دوستان الکی و کشکی
ناپایدارند.
اگر دنبال دوستی
به هماندیشی با خلایق خطر کن


نان خوردن به نرخ روز نه نشانه آدمیت، بلکه نشانه خریت و ناشی از خریت است. به همین دلیل آدم حکم کیمیا دارد. دی شیخ با چراغ همی گشت گرد باغ کز این و آن ملولم و انسانم ارزو ست.


با تو یک شب بنشینيم و شرابی بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبی بخوریم
 
در کنار تو بیفتیم چو گیسوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابی بخوریم
 
بوسه با وسوسه ی وصل دلارام خوش است
باده با زمزمه ی چنگ و ربابی بخوریم
 
پیش چشم تو بمیريم که مست است، بیا
تا به خوشباشی مستان می نابی بخوریم
 
صله ی سایه همین جرعه ی جام لب توست
غزلی نغز بخوانیم و شرابی بخوریم
 
 
هوشنگ ابتهاج
توصیفِ تو در شأنِ کسی نیست به جز من
تعریفِ شراب، از دهنِ مست قبول است.
پرستو

معنی تحت اللفظی:
فقط من در شأن وصف تو هستم
همان طور که وصف شراب از قول مست قبول است.

اولا
توصیف چیزی
هنر نیست.

هنر توضیح چیزی است.

ثانیا
شناخت هر چیز هستی
در انحصار کسی نیست
همه می توانند لیاقت شناخت همه چیز را کسب کنند.

ثالثا
مست
اصلا مغز اندیشنده ندارد تا شراب در ذهنش منعکس شود
و
تعریف او از شراب مقبول افتد.


آرزوی تو بهت میگه چطور زندگی کنی پس آرزوت رو درست انتخاب کن!
روژینا

آره.
وقتی کسی از عقل اندیشنده بی بهره باشد
چاره ای جز پیروی از هوس و غریزه و آرزو ندارد.


رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
بسطامی
راستی چرا در ایده ئولوژی اشراف برده دار و فئودال و روحانی
عشق
موجب رسوایی عاشق می شود؟
چرا باید دوست داشتن همنوعی
شرم انگیز باشد
ولی
دشمن داشتنش
فخر انگیز؟
آخر این چه طویله ای است؟

هر کسی وجدان داشته باشه با این همه زیبایی و قشنگی تو عاشقت میشه
حدث

عشق
چه ربطی به وجدان دارد؟
من ـ زور از وجدان اصلا چیست؟
ضمنا
عشق چه ربطی به زیبایی کذایی کسی دارد.
بنی آدم می تواند عاشق شکنجه گر خود حتی باشد.
محمود دولت آبادی در کلیدر
عشق به جلاد خود را حتی پسیکولوژیزه کرده است

مردها همیشه شاعران بهتری اند ، چون از زن می نویسند
نیهال

شعر چیست
و
کیفیت شعر
چه ربطی به جنسیت شاعر دارد؟
ضمنا
شاعره ای مثل فروغ فرخزاد
صد میلیون بار
ارجمندتر و بهتر از همه شعرای نر همه تاریخ کشور عه هورا و عا شورا ست
 
سعی کنید خودتان بیندیشید و ابراز کنید. مارکس که پیغمبر نیست تا حرفهایش وحی منزل باشد. اسم را نباید با ایسم عوضی گرفت. حرف های مارکس ربطی به مارکسیسم ندارند.
 
 یادها می مانند. یادها اما چه بسا آزارنده اند و نه آرامنده. چون زندگی زن و شوهر جهنم تضادها ست و نه جنت هماهنگی ها


امروز چنان درهم شکسته‌ام که انگار حقیقت را دانسته ام
فرناندو پسوا

امروز چنان درهم شکسته‌ام که انگار حقیقت را دانسته ام؟ حریف اصلا نمی داند که حقیقت چیست. اگر کسی از حقیقت در هر زمینه باخبر گردد به خوشبخت ترین فرد در پهنه زمین مبدل می شود.

ادامه دارد.

درنگی در اندیشه ای (۱۷۹)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

میم حجری

 

 

بی‌گمان برده‌ای از یاد آن عهد
که مرا، با تو سروکاری بود.
فروغ


رد پای سعدی در این بیت شعر فروغ
چشمگیر است.

 

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کآری هست.

سعدی

 

ضمنا
تنها چیزی که در ماجرای عشق
ارزش و اعتبار ندارد،
عقد عهد و پیمان با همدیگر است.

برای اینکه
عشق
پیشاپیش
آتش به دودمان عقل می افکند
و
غریزه را بر تخت قدرت می نشاند.

حرف ها و عهد های غریزه
کشک حتی نیستند.

این حرف ها و عهدها

عمر آهی را حتی ندارند.

پس از رفع نیاز بند تنبانی
فوری
فراموش می شوند.

پایان 

درنگی در اندیشه ای (۱۷۸)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

 

میم حجری

 


میپرسیم وجدانا قشنگ نی ؟
حدیث


منظور در این مورد
نه وجدان
بلکه راستگویی است.

راستگویی صوری در این جور موارد
تحمیل دروغگویی به حریف و حریفه است.

مثلا می پرسند:
«راست بگو، دوستم داری؟»

من ـ زورشان هم نه راستگویی،
بلکه دروغگویی مفید و دلپسند است.

ضمنا
سکنه جمکران
بدون استثنآء
با 

مفاهیم
بیگانه اند.

به همین دلیل
نه
حرف زدن بلدند
و
نه
قادر به فهم حرف کتبی و شفاهی این و آنند.

بیشتر
طوطی وشند و افکار مرده این و آن را نشخوار می کنند
و
اسمش را تفکر می گذارند.

علاوه بر این
زشتی و زیبایی
نسبی اند.

با زیبارویان کذایی جهانی
چه نر باشند و چه زن
نمی توان لحظه ای حتی همنشین شد و عق نزد و بالا نیاورد.

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۷۷)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

 

میم حجری

 

 هر کسی وجدان داشته باشه با این همه زیبایی و قشنگی تو عاشقت میشه
حدیث


عشق
چه ربطی به وجدان دارد؟

من ـ زور از وجدان اصلا چیست؟

ضمنا
عشق چه ربطی به زیبایی کذایی کسی دارد.

بنی آدم
می تواند
عاشق شکنجه گر خود حتی باشد.

ساواک
( و احتمالا سیا و ساواما و غیره)
بخش اعظم اعضای خود را از قربانیان شکنجه
عضوگیری می کرد.

محمود دولت آبادی
در کلیدر
عشق به جلاد خود
را
حتی
پسیکولوژیزه کرده است
یعنی توضیح پسیکولوژیکی داده است.

 

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۷۶)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

 

میم حجری

 
مردی از یک حکیم پرسید: 

چگونه عیب های خودم را بشناسم؟ 

حکیم گفت : 

کافیست یک عیب زنت را به او بگویی و خواهی دید که تمام عیبهای خودت پدر و مادر و بستگان و همسایگان و دوستان و حتی آشنایان در کشورهای خارجی را به تو خواهد گفت
نیهال


عجب حکیمی بوده است

و

عجب طریق و ترفندی برای خودشناسی داشته است.

همسر هر کس

آخرین کسی است

که

حقیقت مرد مردان

را

بر زبان راند.

تازه

اگر از او شناخت به درد بخوری در اختیار داشته باشد.


برای خودشناسی
باید به طبیعت شناسی و جامعه شناسی (نبات شناسی، جانورشناسی و همنوع شناسی)
و
برای طبیعت شناسی و جامعه شناسی
باید به خودشناسی
خطر کرد.


چون هر فرد

موجودی نیمه طبیعی و نیمه جامعتی

است

و
در

 دیالک تیک فرد و طبیعت 

از

سویی

و 

در

 دیالک تیک فرد و جامعه 

از

سوی دیگر

وجود دارد.


فرد ایزوله و تنها وجود ندارد.

حتی

میمون ایزوله و تنها،

میمون نیست

چه رسد به انسان.

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۷۵)

Ist möglicherweise ein Bild von 1 Person und Text „MANCHMAL FRAGE ICH MICH,OB DIE WELT VON KLUGEN MENSCHEN REGIERT WIRD, DIE UNS ZUM NARREN HALTEN, ODER VON SCHWACHKÖPFEN, DIE ES ERNST MEINEN. MARK TWAIN AMERIKANISCHER JOURNALIST UND SCHRIFTSTELLER. 835 1910“

میم حجری

 

 مارک تواین:
اغلب از خود می پرسم:
حکام جهان
عقلایی هستند که سر به سرمان می گذارند
و
یا
پخمگانی اند که حرف های شان جدی اند.


حکام جهان
و
یا 

سیاستمداران
نماینده اند.
نمایندگان طبقات حاکمه اند.

 
جهان نه تحت حاکمیت سیاستمداران،
بلکه تحت حاکمیت طبقات اجتماعی اند
و
طبقات اجتماعی
نه انتزاعی و یکسان و همه جا همان،
بلکه مشخص و متفاوت و متضادند:
هم
لنین 

نماینده طبقه حاکمه (طیقه کارگر) بوده است
و
هم 

پوتین 

نماینده طبقه حاکمه (اولیگارش های مرتجع و انگل) است.

 
هم 

فیدل کاسترو

 نماینده طبقه حاکمه (زحمتکشان کوبا) است
و
هم 

جو بایدن

 نماینده طبقه حاکمه (اقلیت انگل سرمایه داران انحصاری) است.
هر گردی گردو نیست.

پایان

تحلیل دیگری از تراژدی «مهره سرخ» ـ شاهکار سیاوش کسرایی (۲۱)

 Siyavash Kasraei.jpg 

تحلیلی 

از

شین میم شین

 

 

۴

شاعر غمزده بسان کلاغی پیر در این اثر اشک انگیز، یکی از قصه های باستانی میهن خویش را در پیوند معنوی با قصص دیگر پی می گیرد، روح نظری جدیدی در کالبد فرسوده آنها می دمد و بسان رد پائی ماندگار برای نسل های آتی به میراث می نهد و می رود.

 

۱

دل دل زنان ستاره خونین شامگاه

در ابر می چکید

 

سیمرغ ابرها

می رفت تا بمیرد در آشیان شب

 

پهلو شکافته

سهراب

روی خاک

می سوخت، می گداخت

در شعله های تب

 

معنی تحت اللفظی:

ستاره سرخ شامگاه ـ بسان زخمی تپنده و خونین ـ قطره قطره در ابر می چکید.

سیمرغ ابرها می رفت تا در آشیان شب بمیرد.

سهراب در این میان، با زخمی در پهلو، روی خاک افتاده بود و در شعله های تب می سوخت و می گداخت.

 

تراژدی را بهتر از این نمی توان شروع کرد.

همه عناصر متشکله این بند آغازین شعر، بدون استثناء تراژیک اند و روان خواننده و شنونده را از اندوه می آکنند و به آشوب می کشند:

 

۱

ستاره سرخ شامگاه، بسان زخم خونچکانی دل آسا در خود می تپد و خون می تراود.

 

۲

خون ستاره بر انبوه ابرهای آسمان می چکد.

 

۳

ابرهائی در هئیت سیمرغ.

 

۴

سیمرغی از طرازی دیگر:

 

الف

سیمرغی نه نامیرا، نه یاریگر، نه حلال مشکلات از هر نوع.

 

ب

بلکه سیمرغی بسان هر مرغی:

سیمرغی میرا، سیمرغی غمزده، بیچاره، گریزا

 

پ

سیمرغی میرنده در آشیان شب و نه زینده، پرونده، نجات دهنده در کوه دسترس ناپذیر قاف

۵

سهراب با زخمی بر تن و در آتش سوزنده و گدازنده ی تب

 

آغازی در نهایت کمال برای تراژدی بزرگ دیگری به نام «مهره سرخ»

که

سیاوش با فروتنی طبقاتی و نه ساختگی،

به

مهری

 ـ همسر و همسنگر سترگ زندگی اش ـ

تقدیم می کند.

 

اما دلیل اینهمه وارونگی کدام است و از چه قرار است؟

 

چرا همه چیز تراژیک است؟

 

چرا به ویژه سیمرغ، بیچاره تر از هر بیچاره ای به آشیان شب می گریزد، آنهم نه برای طرد خستگی از تن، نه برای جذب انرژی برای زندگی و رزم، بل برای مردن؟

 

ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم فلسفی (الف) اوولوسیونیسم (ضد دیالک تیکی روولوسیونیسم (انقلابیگری)) (۱)

 پروفسور دکتر گونتر کروبر

 

برگردان

 شین میم شین

 

۱

  •       اوولوسیونیسم به آموزه متافیزیکی (غیردیالک تیکی) توسعه اطلاق می شود.

 

۲

  •       اوولوسیونیسم، توسعه  را با اوولوسیون یکی می انگارد و مفهوم «اوولوسیون» را به معنی تغییرات کمی صرف، رشد کمی صرف کیفیت های از قبل آماده می داند.

 

۳

  •       آموزه دیالک تیکی توسعه ـ اما ـ توسعه  را وحدتی از تغییرات کمی و کیفی، تدریجی و جهشی، پیوسته و گسسته، سیستم نگهدار و سیستم شکن، اوولوسیونی و روولوسیونی (انقلابی)  می داند.

 

۴

  •       اگر یکی از دو فرم فوق الذکر توسعه را از هم جدا کنیم و به طور یکجانبه مطلق نمائیم، آنگاه آموزه توسعه ئی را به دست می آوریم که توسعه را یا به مثابه تغییر صرفا کمی، لاینقطع و پیوسته تصور می کند و یا به مثابه جهش های کیفی که به طور بی واسطه رخ می دهند.

 

۵

  •       مورد اول این درک متافیزیکی توسعه را اوولوسیونیسم می نامند:

 

الف

  •       اوولوسیونیسم به طور یکجانبه، گشتاور تغییرات تدریجی کمی را عمده می کند.

 

ب

  •       اوولوسیونیسم به طور یکجانبه، گشتاور تداوم و یا پیوست را عمده می کند.

 

پ

  •       اوولوسیونیسم به طور یکجانبه، گشتاور تغییرات جهشی و گسست در روندهای توسعه  را انکار می کند.

 

ت

  •       اوولوسیونیسم همه چیزها و پدیده ها را ازلی (از ازل موجود) تصور می کند که تحت شرایطی فقط به صورت نطفه ای و غیر قابل ادراک حسی وجود داشته اند.

 

پ

  •       اوولوسیونیسم توسعه (تکامل) را در بزرگتر و یا کوچکتر شدن کیفیت های موجود خلاصه می کند و آن را روند رشد ساده می داند و بس.

 

ت

  •       در چارچوب اوولوسیونیسم، نحوه تشکیل کیفیت های جدید، توسعه  ماده از نازل به عالی قابل درک نیست و یا باید برای توضیح آن، دست به دامن اصل ماورای طبیعی شد.
  •       زیرا کیفیت ازلی که شکوفا می شود، بی آنکه تغییر کیفی پیدا کند، باید حاوی منشاء ماورای تجربی (ترانسندنتال) باشد، مثلا مخلوق خدا باشد.

 

ث

  •       از این رو ست که اوولوسیونیسم، نتایج نهائی ایدئالیستی را ناگزیر در بطن خود دارد.

 

ادامه دارد.

درنگی در اندیشه ای (۱۷۴)

Ist möglicherweise ein Bild von 1 Person und Text „bärbocken [verb] Sprechen als Wiederkäuen von Satzbausteinen ohne eigene Gedanken zu formulieren“

میم حجری


آدمای کم حرف فقط با کسایی که دوستشون دارن زیاد حرف میزنن
نیهال


منظور از حرف چیست؟

عاشقان و عیاشان
نه فقط با معشوقان وفواحش
بلکه
با هر رهگذری درد دل می کنند.

 
اگر رهگذری هم نیابند
با خویشتن خویش درد دل می کنند 

تا روح و روان خود را از فشار غریزی تخلیه کنند.

 
ولی حرف نمی زنند.
نمی توانند هم حرف بزنند.

چون برای حرف زدن
باید
قبلا و ضمنا
اندیشید.

عاشقان و عیاشان 

اما 

از نعمت عقل بی بهره اند.

 
چون
افسارشان به دست غریزه است و بس.

 

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۷۳)

Ist möglicherweise ein Bild von 1 Person und Text

ژان زیگلر
(نویسنده و سیاستمدار و جامعه شناس سوئیسی)

لازم نیست به سکنه جهان سوم چیزی بدهید.
بهتر است که از آنان کمتر بدزدید.


هی حریف
دزدی
مفهوم نادرستی است.

 
من ـ زورت چیست 

که

 برای تبیین علمی و عقلی اش
واژه نمی یابی؟

من ـ زورت
استعمار
است
و
یا
استثمار؟


سران سرمایه که دزد نیستند.

 
دزد کیست
اگر یکی از عناصر لومپن پرولتاریای بی همه چیز نیست؟

 

پایان 

فرهنگ مفاهیم سیاسی (م) ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی (۹)

هیئت تحریریه کلکتیو

برگردان 

شین میم شین

  

  •     مارکس در اثرش تحت عنوان «نقدی بر اقتصاد سیاسی» ادامه می دهد:

 

۱۲

  •     «به همین دلیل، بشریت همیشه وظایفی را تعیین می کند که قابل حل باشند.
  •     اگر تیز بنگریم، در می یابیم که خود وظیفه زمانی مطرح می شود که شرایط مادی برای حلش وجود دارد و یا حداقل در روند وجود پیدا کردن قرار دارد.»

 

(منظور مارکس در این جمله،

تقدم اوبژکت (عین، شرایط مادی) بر سوبژکت (ذهن، شرایط فکری)

است.

مارکس

در این جمله

دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت

را

در

عرصه شناخت

مطرح می کند

و

نقش تعیین کننده را از آن اوبژکت شناخت

می داند.

چون محتوای شناخت

نه

در سوبژکت شناخت (مثلا بشریت)

بلکه در اوبژکت شناخت (مثلا جامعه به مثابه موضوع شناخت)

است.

 

ولی این نظر مارکس که تعیین وظیفه، زمانی صورت می گیرد که حلش امکان پذیر اشت،

قابل تأمل

است.

چون مثلا فلاسفه آنتیک هم برای گذار از جهنم جامعه طبقاتی به جنت جامعه بی طبقه،

اوتوپی مطرح کرده اند.

یعنی

قبل از تشکیل و توسعه شرایط مادی گذار،

برای بشریت بدبخت

وظیفه تعیین کرده اند.

مترجم)

 

۱۳

  •     «به طور کلی می توان از شیوه های تولیدی  زیر به عنوان دوران های پیشرونده فرماسیون های اقتصادی جامعه بشری سخن گفت:

 

الف

شیوه تولید آسیایی

 

ب

شیوه تولید آنتیک

(جهان باستان کلاسیک)

(شیوه تولید مبتنی بر نظام جامعتی برده داری. مترجم)

 

پ

شیوه تولید فئودالی

 

ت

شیوه تولید بورژوایی مدرن.»

 

۱۴

  •     «مناسبات تولیدی بورژوایی، آخرین فرم آنتاگونیستی روند تولید جامعتی است.
  •     آنتاگونیستی نه معنی آنتاگونیسم (آشتی ناپذیری) فردی، بلکه به معنی آنتاگونیسمی که از شرایط حیاتی جامعتی افراد نشئت گرفته است.
  •     نیروهای مولده توسعه یابنده جامعتی در دامان جامعه بورژوایی (در دامان همه فرماسیون های اقتصادی. مترجم) اما ضمنا شرایط مادی لازم برای حل این آنتاگونیسم را فراهم می آورند.
  •     یعنی با فرماسیون اقتصادی جامعه بورژوایی، پیشتاریخ جامعه بشری به پایان می رسد.»

 

ادامه دارد.

درنگی در اندیشه ای (۱۷۲)

Ist möglicherweise ein Bild von Gewässer und Text „Es Esgibt keinen Gott und ich bin sein Prophet Glauben ist kein Argument, sondern das Eingeständnis, dass man keines hat. Volker Dittmar: www.dittmar-online.net #1327“

میم حجری

 

 ایمان
نه
دلیل
بلکه
اقرار و اعتراف به فقدان دلیل است.
فرنگی


آره.

 
کسی هم ادعا نکرده 

که

 ایمان
به معنی دلیل است.

 
ایمان
نتیجه قبول دلیل است.

 
فرق هم نمی کند که ایمان به کدامین حقیقت امر باشد.

 
ایمان 

به 

قوای ماورای طبیعی و ماورای جامعتی 

باشد
و
یا 

ایمان 

به قوانین و قانونمندی های عینی جامعه بشری 

باشد.

 
ایمان
نتیجه شناخت 

است.

 
خر
با پوزش از خر که خر نیست
نمی تواند مؤمن باشد.
حتی اگر دانشمند باشد.

 

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۷۱)

 Ist möglicherweise ein Meme von Text „The way Christians explain how Christianity spread across the world How it actually happened“

 پای منبر حریف آلمانی:
مسیحیت
دیروز
با تبلیغ مهر
اشاعه جهانگیر یافته است.
ولی

 امروز
با کین توزی و خون ریزی اشاعه می یابد.

 

منظور حریف آلمانی این است

که

مسیحیت در اروپای تحت سلطه امپراطوری برده داری روم

با

تبلیغ مهر به همنوع

شروع شده و به مذهب جهانی مبدل شده است.

اما

در عصر جدید

با

کولونیالیزاسیون خشن و خونین خلق های جهان سوم

 اشاعه یافته است.

 

 ایراد بینشی حریف

چه بداند و چه نداند،

خلاصه کردن جهان در قاره اروپا ست.

 

 ایراد روشی و اسلوبی (متد فکری) حریف،

در

درک و توضیح تاریخی (هیستوریکی) چیزها، پدیده ها، روندها و سیستم ها (مثلا مذهب)

 ست.

این روش و اسلوب فکری

ماقبل مارکسیستی

است.

 

مثلا 

متد و اسلوبی فئودالیستی و بورژوایی

است.

 

یعنی

فاقد معاصریت (اکتوئالیته) است.

یعنی

کهنه و عتیقه و غیر علمی و عقب مانده است.

 

درک و توضیح تاریخ (جامعه) 

باید

نه

هیستوریکی 

(تاریخگرایانه)

بلکه

ماتریالیستی ـ هیستوریکی

(ماتریالیستی ـ تاریخی)

باشد.

 

مراجعه کنید

به

هیستوریسم

و

ماتریالیسم تاریخی

و

متد.

 

 

متد

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/9155

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/7346

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3932

 

 

 

هیستوریسم

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/6348

 

 

 ماتریالیسم دیالک تیکی و  ماتریالیسم تاریخی 

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/8001

 

 

 

 

پایان

زندگی مارکس و انگلس (۱۸۲)

    

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

 فصل سیزدهم

کتاب اکتشافات

 

پیشگفتار

 

مارکس و انگلس

هر چه از دست شان برمی آمد، می کردند

 تا

پرولتاریا

را

به علم الزامی مجهز سازند

و

پرولتاریا بتواند

کل بشریت

را

از

یوغ استثمار

از

یوغ سرکوب و ستم

و

از

یوغ جنگ

رهایی بخشد.

 

مارکس و انگلس

برای این کار

در سال ۱۸۴۷

اولین حزب پرولتری

را

تأسیس کردند

و

برای حزب برنامه ای علمی تدوین کردند.

 

مارکس و انگلس

برای نیل به این هدف و آماج

در

رأس «روزنامه راین نوین»

به

روشنگری علمی و انقلابی

پرداختند

و

به

عنوان رهبران کارگران

وارد سنگرهای انقلاب ۱۸۴۸ ـ ۱۸۴۹

شدند.

 

دهه ها کار بر روی «کاپیتال» هم در راستای این هدف و آماج بود.

 

اگرچه مؤلف «کاپیتال»

در

وهله اول

 مارکس

بود

 ولی

 انگلس

در آن زمان

به انحای مختلف در تألیف آن شرکت داشت.

 

ادامه دارد.

درنگی در اندیشه ای (۱۷۰)

Ist möglicherweise ein Cartoon von 1 Person und Text

میم حجری

 

 مفاهیم مطروحه در این سخن ابوجهل
نشانه جهل او به ساده ترین مفاهیم سیاسی و اقتصادی 

 است:

 
۱
مسکن
در طوایل طبقاتی
کالا ست
و
بهای هر کالا در بازار مربوطه تعیین می شود.

۲
فقط اجاره بها و دیگر کالاها افزایش نمی یابد.

بهای نفت و گاز و غیره هم کالا هستند

 روز به روز افزایش می یابد
و
در آمد دولت کلانتر می گردد.

 
۳
دولت بسان طبقه حاکمه از تورم سود کلان می برد.

۴
تورم 

در حقیقت 

به ضرر توده 

و 

به سود طبقه حاکمه و دولت آن

 است.

 
۵
این بدان معنی است که دولت 

حتی در طوایل طبقاتی 

باید بخشی از ثروت حاصله از فروش نفت و گاز و غیره

 و 

مالیات حاصله از فروش کالاهای حیاتی 

را 

به توده برگرداند.

۶
وظیفه دولت
حتی در طوایل طبقاتی
فقط غارت توده نیست.
ضمنا حمایت از توده است تا انقلاب نکند.

۷
ابوجهل آبرو بر

از 

وظایف کلاسیک دولت 

حتی در طوایل طبقاتی

 بی خبر است
و 

وظایف مربوطه 

را 

به سان توپ فوتبال 

به ارگان های فوندامنتالیستی ـ فاشیستی (جهادی و غیره) 

پاس می دهد.

 
یعنی دولت را
عینا و عملا
تبرئه و تطهیر می کند.

 

 

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۶۹)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

 

میم حجری

 

 بیسمارک:
بیشترین دروغ ها
قبل از انتخابات
در حین جنگ
و
پس از صید
گفته می شود.


بیست صنار:
راست و دروغ
مفاهیم دقیقی برای ابراز نظر نیستند.

راست و دروغ
فرم اند
و
تعیین کننده محتوای راست و دروغ است.

ای بسا
دروغ
که تبیین حقیقت است
و
ای بسا
راست
که
از سر تا پا باطل (ناحقیقت) است.

 

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۶۸)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

 

میم حجری

 

 نماینده ایرلند در اتحادیه اروپا:
«ناتو کی قدمی در راه صلح برداشته است؟»


هی حریفه شریفه
ناتو چیست و برای چیست؟

ضمنا
عه عو (اتحادیه اروپا) چیست و برای چیست؟

ناتو

پیمانی نظامی

است.

از پیمان نظامی که نمی توان انتظار برداشتن گامی در راه صلح داشت.

مفهوم ناتو

دیری است که به عنوان آلترناتیو ـ مفهومی برای امپریالیسم

ورد زبان هر ننه قمر دده دمری

شده است.

 

ناتو

اما

ربطی به امپریالیسم نداشته و ندارد.

مگر ترکیه کشوری امپریالیستی بوده است؟

 

می توان گفت 

که

 ناتو

 توسط امپریالیسم تأسیس یافته است.

یعنی

محتوای تأسیس ناتو

را

آنتی کمونیسم

تشکیل داده است.

 

ناتو

امروز

در بر گیرنده کشورهای امپریالیستی، فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ فاشیستی و اولیگارشیستی

است.

 

در رسانه های امپریالیستی

اما

چنان وانمود می شود

که

انگار ناتو یک سیستم منجسم یکپارچه است.

 

ادامه دارد.

فرهنگ مفاهیم فلسفی (الف) اوولوسیونی (ضد دیالک تیکی روولوسیونی (انقلابی))

Theory of Evolution

 پروفسور دکتر گونتر کروبر

 

برگردان

 شین میم شین

 

۱

  •       اوولوسیونی، صفتی برای روندهای توسعه است که در چارچوب کیفیت اصلی واحدی صورت می گیرند.
  •       هم شامل تغییرات کمی می شوند و هم شامل تغییرات کیفی.

 

۲

  •       تغییرات اوولوسیونی تحت شرایط زیر در روند توسعه جای خود را به تغییرات روولوسیونی (انقلابی) می دهند:

 

الف

  •       اگر از حد کیفیت اصلی فراتر روند.

 

  •       مراجعه کنید به حد.

 

ب

  •       اگر کیفیت اصلی موجود ـ از طریق یک جهش دیالک تیکی ـ جای خود را به کیفیت اصلی جدیدی بدهد.

 

  •       مراجعه کنید به توسعه، اوولوسیون، کیفیت و کمیت.

 

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۶۷)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

 

میم حجری

 

 مذهب
یعنی
هزاران دروغ
صدها آدم سوزی
جهنم.
فقدان حتی معجزه ای.
حریف آلمانی


مذهب
یعنی
روح جامعه بی روح

مذهب
یعنی
شعور جامعه بیشعور.

مذهب

یعنی
شعور وارونه.

 

مذهب

شعور وارونه است،
ولی
شعور است
و
صدهزار بار بهتر از بیشعوری است.

 
مذهب
را
فقط به مدد خرد کل اندیش 

می توان نقد کرد و نفی دیالک تیکی کرد

و

نه به مدد علوم منفرد و هارت و پورت.

مارکسیسم

 را 

برای همین آفریده اند.

 

پایان

درنگی در اندیشه ای (۱۶۶)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

  میم حجری

برشت

 
کسانی که علیه فاشیسم‌ اند
بدون آن که علیه کاپیتالیسم باشند،
کسانی اند که از بربریتی می‌نالند که از بربریت ناشی می‌شود.

آنها
شبیه کسانی اند
که
می‌خواهند سهمشان را از گوساله بخورند
بدون اینکه گوساله ذبح شود.

آنها می‌خواهند گوساله را بخورند
اما خونش را نبینند.

آنها
خشنود خواهند شد
اگر قصاب قبل از قسمت کردن گوشت
دست‌هایش را بشوید.

آن‌ها
برعلیه مناسبات مالکیتی نیستند 

که

 بربریت را ایجاد کرده،
فقط علیه خود بربریت اند.

آنها 

صدای شان را علیه بربریت بلند می‌کنند 

و 

این کار را در جامعه ای انجام می‌ دهند که همان مناسبات مالکیت حاکم است. 

جامعه ای

 که 

 قصاب هنوز قبل از قسمت کردن گوشت

 دست‌هایش را می‌شوید.

 

پایان

تحلیل دیگری از تراژدی «مهره سرخ» ـ شاهکار سیاوش کسرایی (۲۰)

 Siyavash Kasraei.jpg 

تحلیلی 

از

شین میم شین

 

۱

 

بسیار قصه ها که به پایان رسید و باز

 

غمگین کلاغ پیر، ره آشیان نجست

 

 

 

اما هنوز در تک این شام می پرد

 

پرسان و پی کننده ی هر قصه از نخست

 

 

 

معنی تحت اللفظی:

 

علیرغم اینکه قصه های بیشماری به پایان رسیدند،

 

باز هم کلاغ پیر به فکر برگشت به آشیانه خویش نیافتاد.

 

او همچنان و هنوز در اعماق این شب می پرد،

 

راجع به هر قصه می پرسد و هر قصه را از آغاز دنبال می کند.

 

 

 

اثر بلند سیاوش تحت عنوان «مهره سرخ» با این دو بیت سرشته به اندوه آغاز می شود.

 

 

 

اما منظور شاعر از کلاغ  پیر چیست؟

 

 

 

۲

 

ما هرگز تصورش را حتی به خاطر خسته خود خطور نمی دادیم که سیاوش پهلوان روزی پیر شود.

 

در خواب هم که او را ـ حتی پس از مرگ باور نکردنی اش ـ دیده ایم،

 

«همان جوان بیست و پنج ساله سابق»

 

(رضا شلتوکی)

 

 بوده است.

 

ولی چه می شود کرد، که سیکل ناگزیر حیات،

 

 موسوم به تریاد «زایش و رشد و زوال»

 

استثناء سرش نمی شود.

 

لایتغیر و ابدی بیشک همین قانون «زایش و رشد و زوال» است و بس.

 

 

 

۳

 

منظور سیاوش از کلاغ پیر به احتمال قوی خود او ست.

 

 

 

پولاد آبدیده در چنگ تضادهای چرکین جامعه به سرعتی شگرف پیر شد و سال ها قبل از موعد طبیعی موت،

 

در غروب غمگین غرب بسان خورشیدی  غمزده غروب کرد و در دل نیازمندان و مشتاقان،

 

کوهی از اندوه و آه و اشک به جا گذاشت.

 

 

 

ادامه دارد.

درنگی در اندیشه ای (۱۶۵)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

 

میم حجری

 

 من
جنت را دیده ام و جهنم را تجربه کرده ام
با عشق و شور می رزمم
با سربلندی پیروز می شوم
با احترام می بازم
ولی هرگز تسلیم نمی شوم.
حریف آلمانی


مسئله ما
نه
برد و باخت
بلکه مبارزه طبقاتی است.

پیروزی در مبارزه
همانقدر طبیعی است که شگست
و
غلبه در نبرد

همانقدر منطقی است که تسلیم.

تعییین کننده
در تحلیل نهایی
نه
این و آن
بلکه
سپاه توده است.

دشمنان بشریت هم به این حقیقت امر واقفند.
به همین دلیل
همیشه به جلب دل و دین توده می کوشند.

ما
به راه توده می رویم
ما به انچه دانش زمانه مان نموده می رویم.

سیاوش کسرایی

 

پایان

زندگی مارکس و انگلس (فصل دوازدهم)

Bild

 

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

 ۱۷۰

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10349

 

۱۷۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10370

 

۱۷۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10388

 

۱۷۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10407

 

۱۷۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10435

 

۱۷۵

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10444

 

۱۷۶

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10453

 

۱۷۷

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10463

 

۱۷۸

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10470

 

۱۷۹

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10487

 

۱۸۰

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10495

 

۱۸۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10503

 

پایان فصل ۱۲

ادامه دارد.

درنگی در اندیشه ای (۱۶۴)

Schlank durch Gedanken e1478769570488

 

 

میم حجری

 
هر جراحت که دلم داشت،به مرهم به شد...
داغ دوریست که جز وصل تو درمانش نیست.
نظیری نیشابوری

 
این نقطه گذاری های بی محتوا 

برای چی مد شده است؟ 

 

معنی تحت اللفظی:
هر زخم دل من به مدد مرهم بهبود یافت.
داغ دوری اما فقط به مدد وصل بهبود می یابد.


فرق معرفتی ـ منطقی نظیری نیشابوری با سعدی شیرازی

در همین بیت شعرش عربده می کشد.


نظیری نیشابوری

 نمی داند که دیالک تیک داغ دوری و وصل
ماهیتا همان دیالک تیک زخم و مرهم است.
و 

هر دو
چیزی جز بسط و تعمیم

  دیالک تیک سیستم (مرهم و وصل) و فونکسیون (شفابخشی به زخم و دوری) 

و

یا 

دیالک تیک وسیله (مرهم و وصل) و هدف (شفابخشی به زخم و دوری)

نیست.

پایان

فرهنگ مفاهیم سیاسی (م) ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی (۸)

هیئت تحریریه کلکتیو

برگردان 

شین میم شین

 

 

  •     مارکس در اثرش تحت عنوان «نقدی بر اقتصاد سیاسی» ادامه می دهد:

 

۸

  •     «با تغییر شالوده اوکونومیکی (اقتصادی) جامعه، روبنای (ایده ئولوژیکی) غول آسا دستخوش تحول تدریجی و یا طرفة العینی و جهشی می گردد.»

 

(مارکس در این جمله

نقش تعیین کننده در دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی

را

از آن زیربنای اقتصادی می داند.

 

این تفسیر ماتریالیستی  دیالک تیک وجود جامعتی و شعور جامعتی

است:

وجود جامعتی

در تحیل نهایی

 تعیین کننده شعور جامعتی است.

مترجم)

 

۹

  •     «با در نظر گرفتن این تحولات، همیشه باید میان تحولات مادی و تحولات قابل توضیح علم الاشیایی در شرایط تولیدی اکونومیکی (اقتصادی) از سویی و تحولات  حاصله در فرم های قضایی ـ حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری  و یا فلسفی و به اختصار، در فرم های ایده ئولوژیکی که در آن فرم ها مردم به این تضادها وقوف کسب می کنند و به وحدت نظر می رسند، از سوی دیگر تفاوت گذاشت.»

 

(مارکس

در این جمله

از

دیالک تیک تحولات مادی و فکری

(تحولات زیربنایی و روبنایی)

پرده برمی دارد

و

روبنای ایده ئولوژیکی

را

فرم و چارچوبی

تصور و تصویر می کند

که

در آن، تحولات زیربنایی از صراحت طبقاتی گذرانده می شوند

و

مواضع طبقاتی متضاد

تشکیل می یابند.

مترجم)

 

۱۰

  •     «همان طور که کیستایی هر فرد را نمی توان بر پایه تصورات خود او مورد قضاوت قرار داد، چیستایی این دوران های تحول را هم نباید از شعور جامعتی مربوطه (عناصر روبنایی ـ ایده ئولوژیکی) مورد قضاوت قرار داد.
  •     بلکه برعکس، چیستایی شعور جامعتی را باید با توجه به تضادهای حیات مادی، با توجه به تعارضات موجود میان نیروهای مولده جامعتی و مناسبات تولیدی توضیح داد.»

 

(مارکس

در این جمله

نقش تعیین کننده در دیالک تیک نیروهای مولده (فرم) و مناسبات تولیدی (محتوا)

را

از آن نیروهای مولده می داند.

مترجم)

 

۱۱

  •     «هیچ فرماسیون اقتصادی جامعه تا زمانی که کلیه نیروهای مولده مربوطه، توسعه کامل نیافته اند، یعنی فرماسیون اقتصادی، هنوز برای آن نیروهای مولده، گنجایش کافی دارد، سقوط نمی کند و جای خود را به مناسبات تولیدی عالی تر نمی دهد، مگر اینکه شرایط وجود مادی جدید در دامان جامعه کهنه پرورش یافته باشند.»

 

(مارکس

در این جمله

از

عالم عام ماتریالیسم دیالک تیکی

وارد خطه خاص ماتریالیسم تاریخی می شود:

از

دیالک تیک فرم و محتوا

(که از دیالک تیک های ماتریالیسم دیالک تیکی است)

وارد دیالک تیک فرماسیون و نیروهای مولده

(که از دیالک تیک های ماتریالیسم تاریخی است)

می شود.

 

مارکس

(البته نه به طرز دقیق و درست)

دیالک تیک فرم و محتوا

را

به شکل دیالک تیک فرماسیون اقتصادی و نیروهای مولده

بسط و تعمیم می دهد.

ما

اگر جای او بودیم،

به شکل دیالک تیک مناسبات تولیدی و نیروهای مولده بسط و تعمیم  می دادیم

تا نتیجه مورد نظر او را بهتر و دقیقتر بگیریم:

تا زمانی که نیروهای مولده جامعه ای به اندازه کافی رشد نیافته باشند

و

با مناسبات تولیدی حاکم در تضاد آشکار قرار نگرفته باشند،

یعنی

تا زمانی که مناسبات تولیدی به مثابه فرم

 برای نیروهای مولده به مثابه محتوا

تنگ نشده باشد،

شرایط مادی عینی

هنوز

برای جایگزینی مناسبات تولیدی عقب مانده با مناسبات تولیدی مدرن

فراهم نمی آید.

 

محتوای هر چیز

در

تحلیل نهایی

تعیین کننده فرم آن است

و

نیروهای مولده

تعیین کننده مناسبات تولیدی

اند.

مترجم)

 

ادامه دارد.

 

درنگی در اندیشه ای (۱۶۳)

Ist möglicherweise ein Bild von 1 Person und Text „DW w Lies weiter Bücher, aber denke daran, dass ein Buch nur ein Buch ist und du lernen solltest, selbst zu denken. Maxim Gorki russischer Schriftsteller“

 

ماکسیم گورکی:
کتاب بخوان
اما
بدان
که
کتاب فقط کتاب است
و
تو بادی خوداندیشی بیاموزی.

میم حجری

ماکسیم گورکی
خیال می کند
که
خودش خیلی خوداندیش است.

اگر ماکسیم گورکی
راه و رسم و فوت و فن کسب لیاقت خوداندیشی 

را 

می دانست،
هرگز نمی گفت:
کتاب فقط کتاب است.

راستی
کتاب چیست

و

چه باید باشد؟

 
پیش شرط تعیین کننده خوداندیشی چیست؟

 
راه و رسم و فوت و فن کسب لیاقت خوداندیشی چیست؟

 
خوداندیشی که به تنهایی وجود ندارد.

 
خوداندیشی

 در 

دیالک تیک هماندیشی و خود اندیشی 

وجود دارد.

بدون هماندیشی با واسطه و یا بی واسطه

کسب لیاقت خوداندیشی

محال است.

 

کتاب خوانی

هم

باید نوعی هماندیشی با واسطه تلقی شود و باشد

و

نه

خرخوانی.

پایان

زندگی مارکس و انگلس (۱۸۱)

    

 هاینریش گمکوف

برگردان

شین میم شین

 

فصل دوازدهم

پیوندی بی نظیر

 

 

۱۱

لنین بعدها می نویسد:

«حکایات آنتیک (جهان باستان کلاسیک) از دوستی های تکان دهنده سخن دارند.

پرولتاریای اروپا

هم

می توانند حکایت کنند

که

علم شان

توسط دو دانشمند رزمنده تأسیس یافته است

که

رابطه شان با یکدیگر

دوستی های بشریت آنتیک

را

بی رنگ می سازد.»

(لنین، «مجموعه آثار»، جلد ۲، ص ۱۲)

 

علیرغم درهم تنیدگی عمیق زندگی و کار مارکس و انگلس

هر کدام از آندو

شخصیت خاص خود

را

داشته است.

 

دوستی مارکس و انگلس

هم

مثل هر دوستی میان دو تن دیگر

با معضلاتی توأم بوده است.

 

این معضلات اما به ارتقای ارزش اخلاقی آن دوستی منجر می شوند

و

مارکس و انگلس

را

به لحاظ انسانی به ما نزدیکتر می سازند.

 

مضحک و مزخرف

اقدامات مذبوحانه  ایده ئولوگ های بورژوایی است

که

می کوشند مارکس را بر ضد انگلس

و

انگلس را بر ضد مارکس

برانگیزند

و

به

کشف تناقضاتی

میان آثار و معارف آندو نایل آیند.

 

مجموعه آثار مارکس و انگلس

مذاب واحدی است

و

این حقیقت امر

در وهله اول

ناشی از منطق درونی و یکپارچگی آموزه آندو ست.

 

بدین طریق

تردیدی باقی نمی ماند

که

دوستی آندو

سهم عظیمی در تشکیل جهان بینی علمی

و

قرار دادن این تئوری در اختیار طبقه کارگر

داشته است.

 

پایان فصل ۱۲

ادامه دارد.