خود آموز خود اندیشی (۲۵۴)

 

 

شین میم شین

 

نه 

اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه

 اندیشیدن مادرزادی.

 

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۲۶)

 

حکایت هشتم

 (دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۲۸ ـ ۲۹)

 

۱

مگر حلال نباشد که بندگان ملوک

ز خیل خانه برانند بینوائی را؟

(خلیل خطیب رهبر، «دیوان غزلیات سعدی»، ص ۳۴)

 

معنی تخت اللفظی:

رانده شدن بینوا از در خانه پادشاه

توسط غلامان او

امری طبیعی است.

 

حالا

محتوای شعر قحطسالی در دمشق

را

با

محتوای این بیت غزل سعدی

مقایسه کند

تا

ضمنا

به

 ضد و نقیض گویی های سعدی

پی ببرید.

 

سعدی در این بیت شعر،

راندن بینوایان از حوالی کاخ ملوک

 را

 امری عادی و متداول

 جا می زند

 و

 از

غم بینوایان

زرد روئی نمی برد

و

ریش بر عضو بینوایان

را

با

خونسردی تمام

به تماشا می نشیند.

 

بی جرم

بکش،

که

بنده مملوک

(زر خرید)

بی شرع ببر،

که

خانه یغما ست.

(خلیل خطیب رهبر، «دیوان غزلیات سعدی»، ص ۶۹)

 

معنی تحت اللفظی:

بدون داشتن جرم بکشش.

برای اینکه بنده زرخرید

آدم نیست.

بی اعتنا به قوانین جامعه،

غارت کن.

برای اینکه جامعه مثل خوان یغما ست.

 

سعدی

در این بیت شعر،

بی جرم کشتن مملوک، یعنی بنده زر خرید را همانقدر مباح می داند که بی شرع بردن از خانه یغما را.

 

دیگر از غمخواری با بنده مملوک بینوا

(غم بینوایان رخم زرد کرد)

خبری نیست

و

 از

 ریش بنده زرخرید،

 که

 جای خود دارد،

 از

ریختن خونش

حتی

ابائی ندارد.

 

هومانسم،

علاوه بر خرد خارائین،

پیگیری و استمرار عقیدتی

هم

می طلبد.

محتوای این بیت شعر

را

با

محتوای بیت زیر مقایسه کنید: 

 

یکی اول از تندرستان منم

چو ریشی ببینم، بلرزد تنم

 

معنی تحت اللفظی:

من

بی اعتنا به تندرستی ام

تاب تحمل زخمی بر اندام کسی

را

ندارم.

 

ادامه دارد.

شعری از فروغ فرخزاد تحت عنوان «دیو شب»

 

فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)

 

به لب‌هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم

ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم

بیا ای مرد، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را


اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را 


منم آن مرغ،
 آن مرغی که دیری است
به
 سر
 اندیشه پرواز دارم

سرودم ناله شد در سینه تنگ
به 
حسرت‌ها 
سر آمد روزگارم

به لب‌هایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را

به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را

بیا بگشای در تا پر گشایم
به سوی آسمان روشن شعر


اگر بگذاری ام پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر


لبم با بوسه شیرینش از تو
تنم با بوی عطر آگینش از تو

نگاهم با شررهای نهانش
دلم با ناله خونینش از تو

ولی‌
ای مرد،
ای موجود خودخواه
مگو:
«ننگ است.
 این شعر تو ننگ است.»

بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است، تنگ است؟

مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه‌ ای ده

بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه‌ ای ده

کتابی، خلوتی، شعری، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی 
است

چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است.




شبانگاهان که مه می‌رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش


تو در خوابی و من مست هوس‌ها
تن مهتاب را گیرم در آغوش 


نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید

در آن زندان که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید

به دور افکن حدیث نام،
ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده

مرا می‌بخشد آن پروردگاری
که شاعر را، دلی دیوانه داده

بیا بگشای در، تا پرگشایم
به سوی آسمان روشن شعر

اگر بگذاری ام پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر 

پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

درنگی در تحلیلات و تأملات و تصورات این و آن (سنت قتل ناموسی در طویله های جهان و جماران) (۱۹)

 

محمد فاضلی

(متولد ۱۳۵۳ در اراک)

جامعه‌شناس ایرانی، استادیار دانشگاه شهیدبهشتی،

مشاور وزیر نیرو و رئیس مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی است.

او از ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶ معاون پژوهشی مرکز بررسی‌های استراتژیک و مدیر شبکه مطالعات سیاست‌گذاری عمومی بود.

 

ویرایش و درنگ

از

ربابه نون 

 

۱۳ سؤال درباره قتل رومینا ۱۳ ساله

 

شش.

 آیا 
جامعه در حال گذار ایران 
به
 اندازه کافی 
در باره پدیده‌های ناشی از تغییرات اجتماعی 
– از جمله همین بروز زودهنگام احساسات دختران و پسران و ارتباطات جنسی – 
دانش، خرد و گفت‌وگو 
تولید می‌کند؟ 

 

اولا

من ـ زور علامه جماران

از

جامعه 

چیست؟

 

ثانیا

من ـ زورش

از

جامعه در حال گذار

چیست؟

 

در حال گذار از چی به چی؟

 

۱


 آیا 
جامعه در حال گذار ایران 
به
 اندازه کافی 
در باره پدیده‌های ناشی از تغییرات اجتماعی 
– از جمله همین بروز زودهنگام احساسات دختران و پسران و ارتباطات جنسی – 
دانش، خرد و گفت‌وگو 
تولید می‌کند؟ 

 

به

نظر علامه جماران

سانترالیزاسیون سکس

در

طویله جماران

پدیده ای از پدیده های ناشی از تغییرات جامعه در حال گذار کذایی

است.

 

در این ادعای حریف

ذراتی از حقیقت هست.

 

سؤال

فقط

این است 

که

 حقیقت 

چیست؟

 

برای کشف حقیقت مربوط به سانترالیزاسیون سکس،

باید

قبل از هر چیز

سیر و سرگذشت بورژوازی

را

بعد

کسب و کار طبقه حاکمه امپریالیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی

را

و

بعد

عنگلاب اسلامی

را

تحلیل کرد.

 

۲

 

 آیا 
جامعه در حال گذار ایران 
به
 اندازه کافی 
در باره پدیده‌های ناشی از تغییرات اجتماعی 
– از جمله همین بروز زودهنگام احساسات دختران و پسران و ارتباطات جنسی – 
دانش، خرد و گفت‌وگو 
تولید می‌کند؟ 

 

در ایران

انقلابی

شکست خورده است

و

عنگلابی

پیروز شده است.

 

ارتجاعی فئودالی ـ بورژوایی ـ سنتی

انقلاب بورژوایی مدرن (سفید)

را

شکست داده است.

 

هدف الاهداف فوندامنتالیسم شیعی (خمینیسم)،

برگشت به فوندامنت (ریشه ها، بنیادها، صدر اسلام)

بوده است.

 

چون برگشت به فوندامنت محال است،

اشرافیت فئودال و روحانی،

بورژوا شده است.

 

یعنی

جلاد انقلاب بورژوایی

به

اجرای وصایای انقلاب مغلوب

مجبور گشته است.

 

جامعه ایران

 اکنون

کاپیتالیستی تر

از

زمان شاه

است.

 

ذراتی از حقیقت در ادعای حریف

به 

همین دلیل هست:

  زیربنای اقتصادی کاپیتالیستی 

روبنای ایده ئولوژیکی درخور خود

را

می طلبد.

 

اخلاق

یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی  هر جامعه

است.

 

یعنی

اخلاق

چیزی طبقاتی و فرماسیونی 

است.

 

پیامد انقلاب بورژوایی سفید

خوانده شدن فاتحه ای بر اخلاق فئودالی و برده داری و عهد بوقی

بوده است.

 

حمایت توده عقب مانده از قافله فکر و فرهنگ

از

ارتجاع فئودالی ـ روحانی

هم

عمدتا

برای نجات اخلاق فئودالی و برده داری و عهد بوقی رایج  

بوده است.

 

توده عقب مانده

مخالف آزادی زنان و حضور زنان در جامعه و عرض اندام زنان 

بوده است.

 

ارتجاع فئودالی ـ روحانی

روی کار آمده است

تا

مینی ژوپ

را

با

حجاب،

 

بی بندوباری

را

با

پرهیزگاری،

 

شهرنو

را

با

ده کهنه

جایگزین سازد.

 

اکنون

پس از گذشت ۴۰ سال

چی شده است؟

 

۳


 آیا 
جامعه در حال گذار ایران 
به
 اندازه کافی 
در باره پدیده‌های ناشی از تغییرات اجتماعی 
– از جمله همین بروز زودهنگام احساسات دختران و پسران و ارتباطات جنسی – 
دانش، خرد و گفت‌وگو 
تولید می‌کند؟

 

  

 شیوه تولید کاپیتالیستی 

بی اعتنا به میل و هوس طبقه حاکمه خونخوار

تأثیر خود

را

بر روبنای ایده ئولوژیکی طویله

کم و بیش

اعمال کرده است.

 

 

ارتجاع فئودالی ـ روحانی

از

خانه نشین سازی زنان 

و

تحمیل حجاب

به

آنان

عاجز مانده است.

 

یعنی

تیر ارتجاع فئودالی ـ روحانی

به

سنگ

خورده است.

 

از

سجایای اخلاقی فئودالی ـ اسلامی 

پوسته ای بیش

 باقی نمانده است.

 

اعضای جامعه

چه بسا

لومپن پرولتریزه شده اند.

 

ما می توانیم هزاران مثال از تویت و فیسبوک و غیره

در این رابطه ذکر کنیم.

 

بی بندوباری

رواج وسیع و عمیقی یافته است.

 

پرهیزگاری موجود در طویله

فرمال و صوری و ریایی و ریالی 

است.

 

شهرنو

را

به

آتش کشیده اند

ولی

کشور نو

تشکیل شده است.

 

انقلاب علمی و فنی

هم

در این واویلا

گوژ بالا گوژ

شده است:

اعضای جامعه

به

عوض فراگیری مشقت بار علم و فن و فکر و فرهنگ

می توانند ۲۴ ساعته

مفت و مجانی

پورنو برای همه سنین، همه علایق و سلایق

ببینند.

 

تو حالا به اجامر طبقه حاکمه

رهنمود الکی ـ خرکی بده 

و 

خرمن دلار

 درو کن.

 

ولی

فراموش مکن

که

زیربنای اقتصادی هر جامعه

گردنکلفت تر و قلدرتر از تو و اربابان خر و خردستیز تو ست.


زیربنای اقتصادی هر جامعه

روبنای ایده ئولوژیکی خاص خود

را

خواه و ناخواه 

به

جامعه

دیکته و تحمیل می کند.

 

خردستیزی

در

فرم های متنوع

(خر پروری، غریزه گرایی، خرافه گویی، مدگرایی، کالاپرستی، عیاشی، علافی، لابالیگری، انگلی)

یکه تاز میدان جهان است.

 

تو

را

سخن از کدامین خرد

است.

 

اصلا

خرد

چیست؟

ای جامعه شناس جمارانی.

 

ادامه دارد.

درنگی در اندرزهای احسان طبری (بخش سوم) (بخش اخر)

 

احسان طبری

در بارۀ شیوۀ درستِ رفتارِ مبارزان با یکدیگر

[بحثی در بابِ اِتیکِ مارکسیستی]


منبع: سایت نوید نو
 

ویرایش و تحلیل

از

یدالله سلطان پور

 

۲۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5902

 

۲۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5923

 

۲۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5932

 

۲۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5948

 

ادامه دارد.

 

درنگی در اندرزهای احسان طبری (۲۴) (بخش آخر)

 

احسان طبری

در بارۀ شیوۀ درستِ رفتارِ مبارزان با یکدیگر

[بحثی در بابِ اِتیکِ مارکسیستی]

 

منبع:

سایت نوید نو

 

ویرایش و تحلیل

از

یدالله سلطان پور

 

۱

ولی اگر با بصارت بنگریم،

 تشخیص سَره از ناسَره 

دشوار نیست.

 

مفاهیم طبری

مفاهیم فئودالی - قرون وسطایی اند.

 

دیالک تیک سره و ناسره

فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک حقیقت و باطل می تواند باشد.

 

دیالک تیک (و اغلب دوئالیسم) سره و ناسره

در

مورد سکه 

احتمالا

به

کار رفته اند.

سکه قلب و سکه خالص

 

طبری به عظمت و اهمیت مفاهیم فلسفی

واقف نبوده است.

 

به

همین دلیل آثار فکری طبری

(برخلاف آثار هنری اش)

به

درد نمی خورند.

 

آثار هنری طبری

را

به

ویژه 

قصه های کوتاه او 

را

باید تحلیل کرد.

 

۲

روشن است 

که 

روش‌های ذهنی ـ انفرادی 

به 

هرصورتِ تمام‌عیار یا نیمه‌عیار، آشکار یا مستوری هم که درآیند، 

به‌

هرجهت 

سمِّ خود 

را 

در

 اَنساجِ (نسج های، بافت های) زندگی اجتماعی 

رخنه می دهند.

 

طبری در این جمله

روش های ذهنی و فردی 

را

به

روش های تمامعیار و نیمه عیار و آشکار و مستور

طبقه بندی می کند.

 

همانطور که ذکرش گذشت،

طبری

متد 

را

می بیند

و

نه

تئوری

را

که

تعیین کننده چند و چون متد است.

 

به

همین دلیل

راه حل طبری برای تغییر روش و رویه و رفتار منفی از نظر او

اندرز

است 

و

بس.

 

در غیاب تئوری

استدلال علمی و عقلی و تجربی و تحلیلی 

جای خود

را

به

اندرز انتزاعی و بند تنبانی

می دهد.

 

۳

چنان‌که گفتیم، 

 

محرّک و انگیزۀ اساسی این رفتارها، 

 

حقیقتِ اصولی و مصلحتِ جمع نیست،

 

حقیقت اصولی و غیر اصولی

اصلا

وجود ندارد.

 

حقیقت عینی و تاریخی

وجود دارد

که

میراث ولادیمیر لنین است.

 

طبری

برای رفتار

نه

منشاء طبقاتی و تئوریکی - معرفتی،

بلکه

محرک و انگیزه اساسی به شکل حقیقت اصولی و مصلحت جمع

اختراع می کند.

 

در مفهوم مصلحت جمع طبری

احتمالا

پراگماتیسم

خرناسه می کشد.

 

مصلحت جمع کذایی

به

مثابه مخرب خانه خرد اندیشنده و تار و مار کننده حقیقت عینی

است.

 

حزب توده

پس از پیروزی عنگلاب اسلامی

همین مصلحت طلبی

را

جایگزین حقیقت پرستی،

ریاکاری

را

جایگزین صداقت علمی و انقلابی کرد

که

به

شکست تشکیلاتی و ورشکست تئوریکی حزب توده

منجر شد.

 

۴

چنان‌که گفتیم، 

محرّک و انگیزۀ اساسی این رفتارها، 

حقیقتِ اصولی و مصلحتِ جمع نیست،

بلکه مقاصد و اغراض و نقشه‌ها و تمایلاتِ فردی و گروهی 

است. 

 

طبری

ضمنا

محرک و انگیزه رفتار افراد

را

چیزی سوبژکتیو

(مقاصد و اغراض و نقشه‌ها و تمایلاتِ فردی و گروهی )

قلمداد می کند

و

فرد

را

عملا

از

طبقه

ایزوله می کند.

 

یعنی

مقاصد و اغراض و نقشه‌ها و تمایلاتِ فردی و گروهی ،

طبقتیت و طبقاتیت خود

را

از 

دست

می دهند.

 

در حالیکه

رفتار افراد

هم

آیینه تعلقات طبقاتی آنها 

ست،

هم

حاکی از بضاعت تئوریکی و معرفتی آنها

و

هم

معیار ایمان ایده ئولوژیکی آنها.

 

 ۵

این مقاصد و اغراض و تمایلات

 

 می توانند پیگیر یا ناپیگیر، دامنه‌دار یا کوتاه‌مدت، موذیانه یا ساده‌لوحانه 

 

باشند،

 

 از 

 

جانب شخصی نادرست یا حتی انسانی بطورِ کلی شریف، فردی مغرض یا انسانی به‌طورِ کلی صدیق 

 

سر بزنند، 

 

ولی به‌هرجهت تأثیرِ عینی آن‌ها چنین است.

 

طبری

به

عوض تحلیل مسائل

به

تخریب تحلیل مسائل 

دامن می زند.

 

از این لاطائلات طبری

بوی اگنوستیسم

به

مشام می رسد:

مقاصد و اغراض و تمایلات افراد 

به

عنوان چیزهای تصادفی، الکی، خرکی، بدون قانونمندی و به همین دلیل غیرقابل شناخت و غیر قابل تغییر

قلمداد می شوند.

 

بی دلیل نیست

که

در

طویله های استالینیستی

کادر 

تربیت نمی شود.

 

شعور انقلابی در روح اعضای این طویله ها

نفوذ نمی کند.

 

رابطه اعضای با همدیگر

به

صورت رابطه واره گله با شبان

در می آید.

 

دبیر کل حزب

هارت و پورت می کند

و

اعضای حزب بع بع می کنند.

 

کسی نمی اندیشد و نمی تواند هم بیندیشد.

 

۶

این‌که می‌گوئیم 

حتی

 از

 انسان‌های شریف و صدیق 

سرمی‌زند، 

از آن‌جاست 

که 

به

 شهادتِ تجربه، 

بسیاری از مبارزانی که اندیشه‌های بی‌غرض و روحیِ منزّه دارند، 

برحسبِ عادت، بدون توجه، این‌جا و آن‌جا الگوی ذهنی ـ انفرادی 

را 

در پروسۀ رفتار خود 

به کار می برند 

و

 اتفاقاً 

همین افراد هستند 

که

 اگر با توضیحِ دقیقِ این پروسۀ بغرنج و نامشهود 

روبرو شوند، 

ای چه‌بسا 

که 

بتوانند بر روتین، عاداتِ منجمدِ سالانه، واکنش های خودبه خودیِ ناسنجیده در کردار و رفتار، 

غلبه کنند.

 

طبری در این جمله آخر این فراز از نوشته اش،

انسان ها

را

نه

به

لحاظ طبقاتی،

بلکه

بسان آخوندها

به

لحاظ خصوصیات ادا ـ اطواری به اصطلاح اخلاقی

به

 انسان‌های شریف و صدیق و بی شرف و دو رو

طبقه بندی می کند

و

به

مدد این معیار فئودالی ـ روحانی

انتظارات رفتاری در خور از آنها در دل می پرورد.

 

۷

بسیاری از مبارزانی که اندیشه‌های بی‌غرض و روحیِ منزّه دارند، 

 

اکنون

افکار افراد

هم

سلب طبقتیت و طبقاتیت می شوند.

 

افکار

به

افکار بی غرض و باغرض

طبقه بندی می شوند.

 

آدم یاد حریفی به نام فرهاد شهباز

می افتد

که

از

منتقد بی نظر

دم می زند.

 

طبری

خیال می کند

که

افراد منزه و مطهر و ایدئال مورد نظر او

  بی غرض و بی نظر و بی هدف

و

افراد فرومایه و نامطلوب و ناپاک از دید او

مغرض و هدفمند و مقصدمند هستند.

 

۸

همین افراد هستند 

که

 اگر با توضیحِ دقیقِ این پروسۀ بغرنج و نامشهود 

روبرو شوند، 

ای چه‌بسا 

که 

بتوانند بر روتین، عاداتِ منجمدِ سالانه، واکنش های خودبه خودیِ ناسنجیده در کردار و رفتار، 

غلبه کنند.

 

راه حل طبری برای تطهیر اعضای حزب از رفتار ناپسند

توضیح دقیق پروسه بغرنج و نامشهود

است.

 

یعنی

دادن اندرز

است.

 

یعنی

توجیه خط مشی خرکی حزب

است

و

نه

تحلیل تئوریکی آن.

 

پایان

 

لطایف الملل (۲۳)

 

احمد سیف

نیاک

 

زین العابدین ظهیرالاسلام 

که 

در

 سال ۱۲۶۱ قمری 

به 

دنیا

 آمده بود

 در

زمان ناصرالدین شاه 

امام جمعه تهران 

بود.

 

«امام جمعه تهران به تلاشی عظیم افتاد 

و 

بحران سختش روی نمود. 

تولوزان دکتر 

 را 

به 

عیادت وی 

آوردند. 

 

خوردن شراب کهنه 

تجویز کرد. 

 

امام جمعه استیحاش نمود

(دچار وحشت گشت) 

که 

اگر بخورم 

به 

جهنم 

خواهم رفت.

 

پزشک گفت: 

اگر نخورید 

زودتر

به

جهنم

 خواهید رفت!»

 

پایان

ادامه دارد.

هماندیشی از فرنطینه شکرکوه با جماعتی انبوه (۱۳)

 

تندیس هماندیشی

از

هنرمندان کوبا

 

ویرایش و تحلیل

از

مسعود بهبودی 

 

 

محمد زهری

(۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)

دکترای ادبیات فارسی

 

۱

 

طلسم پاسداران فسون، 

هرگز 

 

نشد کارا
کسی از ما،
نه 

 

پای از راه گردانید
و

 

 نه 

 

در

 

 راه دشمن
گام زد.

 

معنی تحت اللفظی:

طلسم نیرنگ بازان

ولی

مؤثر نیفتاد.

توده ای ها

نه

راه توده

را

ترک کردند

و

نه

به

راه طبقه حاکمه

رفتند.

 

محمد زهری

همه زجر و آزار و ترور و تبعید و تهدید و تخریب و اعدام توده ای 

را

در

مفهوم طلسم پاسداران فسون

تجرید می کند.

 

بدین طریق

طبقه حاکمه

(ارتجاع فئودالی ـ روحانی ـ بورژوایی)

(ارتجاع داخلی و خارجی)

را

به

مثابه پاسداران نیرنگ معرفی می کند.

 

چرا و به چه دلیل

شاعر توده

طبقه حاکمه مرتجع، استثمارگر و ستمگر

را

پاسدار فسون

می نامد

و

تشبثات طبقه حاکمه

را

طلسم؟

 

قحط واژه

که

نبوده است.

 

جواب به این سؤال

بلافاصله داده می شود:

 

۲


طلسم پاسداران فسون، 

هرگز 

 

نشد کارا
کسی از ما،
نه 

 

پای از راه گردانید
و

 

 نه 

 

در

 

 راه دشمن
گام زد.

 

هدف طبقه حاکمه «ملی» و بین المللی

شکستن عزم جزم حزب توده بوده است.

 

زجر و آزار و ترور و تهدید و تخریب و تبعید و اعدام توده ای ها،

وسیله نیل به همین هدف بوده است.

 

هدف طبقه حاکمه

تبدیل حزب توده

به

حزب طبقه حاکمه

(خروج از راه توده و ورود به راه طبقه حاکمه)

بوده است.

 

این

دیالک تیک وسیله و هدف

اما

چه ربطی به پاسداری از نیرگ دارد؟

 

جواب این سؤال

را

فریدریش انگلس

حکیم پرولتاریا

داده است:

«هر کردوکاری از کله آدمی می گذرد.»

 

به

قول مارکس

«عمله و بنا قبل از بنای خانه، 

مدل فکری خانه

 را 

در ذهن خود می سازند و بعد به مدد مصالح ساختمانی اندیشه را مادیت می بخشند. 

مدل فکری خانه را به خانه مادی تبدیل می کند.

خانه مادی ئی که در خطوط کلی اش

شبیه مدل فکری خانه است.»

 

پیش شرط استحاله طبقاتی حزب توده به حزب طبقه حاکمه

خلع سلاح ایده ئولوژیکی حزب توده  

از

طریق استحاله حقیقت به دروغ

بوده است

و

نیرنگ

وسیله استحاله حقیقت به دروغ

بوده است.

 

طبقه حاکمه

 حزب توده

را

در

منگنه دیالک تیکی خشونت و خون و نیرنگ

قرار می دهد

تا

هم

حزب توده

را

سلب ایده ئولوژی پرولتری

کند

و 

هم

سلب عزم و اراده

کند

و

به

زباله 

مبدل سازد.

 

حزب توده

اما

به

این ترفند طبقه حاکمه تمکین نمی کند.

 

زهری برای اثبات صحت ادعای خود

دلیل می آورد:

 

۳

 

و 

این صبحی 

که

 می‌خندد 

به

 روی بام‌هاتان


و

 این نوشی 

که

 می‌جوشد 

درون جام‌هاتان 

 

گواه ما ست، 

ای یاران!

 

دلیل زهری

خنده صبح روشن

به

روی بام ها

و

جوشش شراب زلال  

در

درون جام ها

ست.

 

صبح روشن

همان

نگینی

است

که

حزب توده

بر

پایه انگشتر فردا

نشانده است.

 

۴


گواه پایمردی های ما
گواه عزم ما
کز رزم‌ها
جانانه‌تر شد!

 

این بند آخر شعر زهری است

که

در 

آن،

دیالک تیک مقاومت و مبارزه

به

شکل دیالک تیک عزم و رزم بسط و تعمیم داده می شود.

 

دیالک تیک عزم و رزم

بیان دیگرگونه ای 

از

دیالک تیک اندیشه و اراده و عمل

است.

 

اندیشه ای حقیقی

که

مغلوب نیرنگ طبقه حاکمه

نگشته است.

 

بدون اندیشه

اراده 

تشکیل نمی شود

و

بدون اراده

عمل

انجام نمی یابد.

 

محمد زهری

دیالک تیک تئوری و پراتیک

را

به

شکل دیالک تیک اندیشه و اعزم (اراده) و عمل وسعت و مشخصیت می بخشد.

 

وقتی از فیلسوف ـ سخندان ـ شاعر بودن محمد زهری

سخن می رود،

به

این جور دلایل است.

 

پایان

ادامه دارد.

لطایف الملل (۲۲)

 

 

اثری 

 از 

 حسین رزاقی  

 

پارسا  بغدادی

 

  كشاورزی

 الاغ پیری داشت 

كه

 یك روز 

اتفاقی به درون یك چاه بدون آب افتاد.  

 

كشاورز 

هر چه سعی كرد

نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. 

 

پس 

برای اینكه حیوان بیچاره 

زیاد زجر نكشد، 

كشاورز و مردم روستا

تصمیم گرفتند، 

چاه را با خاك پر كنند

تا 

الاغ 

زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

 

  مردم با سطل روی سر الاغ خاك می ریختند.

 

اما

 الاغ 

هر بار خاك های روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت

و

 وقتی خاك زیر پایش بالا می آمد، 

سعی می كرد روی خاك ها بایستد.

 

روستایی ها همینطور به زنده به گور كردن الاغ بیچاره 

ادامه دادند

و 

الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد

 تا اینكه به لبه چاه رسید 

و 

در حیرت كشاورز و روستائیان

از چاه بیرون آمد.

 

پایان

 

الاغه

نه

تنها

عاقل

بلکه

ضمنا

ضد ضربه 

بوده است.

 

چون در اثر افتادن به چاه کور

نه

پایش

شکسته بود 

و

نه

سرش.

قشر اجتماعی (اقشار اجتماعی)

پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5931

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5942

 

پایان

 

قشر اجتماعی (اقشار اجتماعی)

 

پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

 

۱

·    قشر اجتماعی جنبه تمییز (متمایزسازی) اجتماعی ـ ساختاری اعضای جامعه است.

 

۲

مفهوم قشر در جامعه شناسی بورژوایی

 

·    مفهوم قشر در جامعه شناسی بورژوایی برای هر فرمی از عضوبندی اجتماعی ممکنه اعضای جامعه مورد استفاده قرار می گیرد.

 

۳

·    مفهوم «قشر اجتماعی» ضمنا برای نشان دادن گروه های انسانی به کار برده می شود که اعضای آنها معاییر مشترکی از قبیل میزان درآمد، سطح تحصیلی، مذهب و یا مقام معینی دارند.

 

۴

·    به عنوان مثال، مدل ۶ مرحله ای جامعه که توسط جامعه شناسی بورژوایی ـ امریکایی تدوین شده، رواج وسیعی دارد.

 

۵

·    در این مدل ۶ مرحله ای اعضای جامعه به صورت اقشار زیر متمایز می شوند:

 

الف

·    قشر فوقانی فوقانی

ب

·    قشر فوقانی تحتانی

پ

·    قشر متوسط فوقانی

ت

·    قشر متوسط تحتانی

ث

·    قشر تحتانی فوقانی

ج

·    قشر تحتانی تحتانی

 

۶

·    این مدل به عنوان معیاری برای تنظیم پرستیژ حرفه ای (مقام حرفه ای و یا مقام کارکنان در حرفه معینی) مورد استفاده قرار می گیرد.

 

۷

·    مفهوم قشراز این قبیل که پدیده های سطحی و یا بازتاب سوبژکتیو پدیده های سطحی را در مد نظر دارد، خالی از هر جوهر سوسیولوژیکی است و فقط به درد دفاع از وضع موجود می خورد.

·    یعنی فقط برای پرهیز از بر زبان راندن مفهوم طبقات اجتماعی، یعنی برای پر کردن جای خالی طبقات اجتماعی به خدمت گرفته می شود.

 

۸

مفهوم قشر در جامعه شناسی مارکسیستی – لنینیستی

 

·    مفهوم قشر در جامعه شناسی مارکسیستی – لنینیستی برای نام بردن از گروه های انسانی مهمی به خدمت گرفته می شود که به لحاظ اجتماعی ـ ساختاری فاقد ترکیب طبقاتی واحدی اند.

 

۹

·    گروه های اجتماعی زیر از آنجمله اند:

 

الف

اقشار جمعیتی

 

۱

·    مشخصه اقشار جمعیتی، وجوه دموگرافیکی مشترک آنها ست.

 

۲

·    قشر زنان

۳

·    قشر جوانان و غیره

 

ب

اقشار اجتماعی ـ اقتصادی

 

۱

·    مشخصه مشترک اقشار اجتماعی ـ اقتصادی، فونکسیون مشترک آنها در روند بازتولید جامعتی است.

·    روشنفکریت، کارمندان و غیره

 

۲

·    اقشار به این معنی عبارتند از گروه هایی در طبقات اجتماعی که دامنه شان فراتر از طبقات است.

 

۳

·    اعضای هر قشر اجتماعی ـ اقتصادی می توانند منشاء  طبقاتی مختلف داشته باشند.

 

۴

·     اعضای هر قشر اجتماعی ـ اقتصادی فاقد مناسبت واحد نسبت به وسایل تولیدند.

 

۵

·    اقشار اجتماعی ـ اقتصادی در مبارزه طبقاتی نقش (رل) مستقلی به عهده ندارند.

 

۶

·    اقشار اجتماعی ـ اقتصادی در پیوند با طبقات اجتماعی اصلی مؤثر می افتند.

 

پ

روشنفکریت

 

۱

·    قشر اجتماعی بسیار مهم هم در جامعه سرمایه داری و هم در جامعه سوسیالیستی روشنفکریت است.

 

۲

·    ترکیب اجتماعی روشنفکریت هرگز واحد و یکپارچه نیست.

 

۳

·    بخش بزرگی از روشنفکریت در جامعه سرمایه داری متعلق به طبقه متوسط و یا بورژوازی است.

 

۴

·    بخش بزرگی از روشنفکریت را می توان به لحاظ اجتماعی ـ اقتصادی جزو پرولتاریا محسوب داشت.

 

۵

·    استقلال نسبی روشنفکریت مبتنی است بر اهمیت درجه تحصیل و دیگر خودویژگی های اجتماعی و تاریخی.

 

۶

·    روشنفکریت در جامعه سوسیالیستی توسعه یافته، گروه اجتماعی خاصی محسوب می شود.

 

۷

·    اعضای این گروه اجتماعی به طبقه کارگر، به اتحادیه ها و یا دیگر گروه های اجتماعی ـ اقتصادی تعلق دارند.

 

۸

·    در روند انقلاب علمی و فنی و در روند شکوفایی روابط سوسیالیستی، در ساختار اجتماعی جامعه سوسیالیستی نیز تغییراتی صورت می گیرند.

 

۹

·    در نتیجه این تغییرات، اقشار طبقات اجتماعی به یکدیگر نزدیک تر می شوند.

 

۱۰

·    با از بین رفتن تفاوت های موجود میان اقشار اجتماعی،  رفته رفته اشتراک منافع هر چه بیشتر میان آنها توسعه می یابد.

 

پایان

دایرة المعارف جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی (۶۵۹)

 

پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

 

قشر اجتماعی

(اقشار اجتماعی)

ادامه

 

۹

·    گروه های اجتماعی زیر از آنجمله اند:

 

 

 

الف

اقشار جمعینی

 

۱

·    مشخصه اقشار جمعینی، وجوه دموگرافیکی مشترک آنها ست.

 

۲

·    قشر زنان

۳

·    قشر جوانان و غیره

 

ب

اقشار اجتماعی ـ اقتصادی

 

۱

·    مشخصه مشترک اقشار اجتماعی ـ اقتصادی، فونکسیون مشترک آنها در روند بازتولید جامعتی است.

·    روشنفکریت، کارمندان و غیره

 

۲

·    اقشار به این معنی عبارتند از گروه هایی در طبقات اجتماعی که دامنه شان فراتر از طبقات است.

 

۳

·    اعضای هر قشر اجتماعی ـ اقتصادی می توانند منشاء  طبقاتی مختلف داشته باشند.

 

۴

·     اعضای هر قشر اجتماعی ـ اقتصادی فاقد مناسبت واحد نسبت به وسایل تولیدند.

 

۵

·    اقشار اجتماعی ـ اقتصادی در مبارزه طبقاتی نقش (رل) مستقلی به عهده ندارند.

 

۶

·    اقشار اجتماعی ـ اقتصادی در پیوند با طبقات اجتماعی اصلی مؤثر می افتند.

 

 

پ

روشنفکریت

 

۱

·    قشر اجتماعی بسیار مهم هم در جامعه سرمایه داری و هم در جامعه سوسیالیستی روشنفکریت است.

 

۲

·    ترکیب اجتماعی روشنفکریت هرگز واحد و یکپارچه نیست.

 

۳

·    بخش بزرگی از روشنفکریت در جامعه سرمایه داری متعلق به طبقه متوسط و یا بورژوازی است.

 

۴

·    بخش بزرگی از روشنفکریت را می توان به لحاظ اجتماعی ـ اقتصادی جزو پرولتاریا محسوب داشت.

 

۵

·    استقلال نسبی روشنفکریت مبتنی است بر اهمیت درجه تحصیل و دیگر خودویژگی های اجتماعی و تاریخی.

 

۶

·    روشنفکریت در جامعه سوسیالیستی توسعه یافته، گروه اجتماعی خاصی محسوب می شود.

 

۷

·    اعضای این گروه اجتماعی به طبقه کارگر، به اتحادیه ها و یا دیگر گروه های اجتماعی ـ اقتصادی تعلق دارند.

 

۸

·    در روند انقلاب علمی و فنی و در روند شکوفایی روابط سوسیالیستی، در ساختار اجتماعی جامعه سوسیالیستی نیز تغییراتی صورت می گیرند.

 

۹

·    در نتیجه این تغییرات، اقشار طبقات اجتماعی به یکدیگر نزدیک تر می شوند.

 

۱۰

·    با از بین رفتن تفاوت های موجود میان اقشار اجتماعی،  رفته رفته اشتراک منافع هر چه بیشتر میان آنها توسعه می یابد.

 

پایان

ادامه دارد.

لطایف الملل (۲۱)

 

 

اثری 

 از 

 حسین رزاقی  

 

مرجع:  

«اصول کافی» 

(یکی از مهم‌ترین و معتبرترین کتب حدیث اهل تشیع اثر ثقةالاسلام کلینی درگذشته ۳۲۹ هجری.)

 

با 

سپاس

از

میم کلانتر

 

حدیث خودکشی خر

 

چگونگی خودکشی «عفیر» 

خرِ پیامبر اکرم 

 

علی می فرماید: 

اولین چهارپایی که خود کشی کرد، 

عفیر

 الاغ پیامبر 

بود. 

 

لحظه ای که پیامبر از دنیا رحلت نمود 

آن الاغ افسارش را پاره کرد و دوید

 تا 

به

 لب چاه بنی خطمه در منطقه قبا 

رسید 

و 

خودش 

را

 در

 ته چاه 

پرت کرد 

و 

چاه

 به

 قبرش

 تبدیل شد.


علی می فرماید: 

    آن الاغ با پیامبر حرف می زد 

(به چه زبانی؟ یا علی)

و 

می

گفت: 

همراه با پدر و مادرم 

به فدایت گردم.

 

عفیر می گفت: 
پدرم از پدرش، او هم از پدر بزرگش و او هم از پدر خود 
برایم نقل کرد 
که 
همراه نوح
 پیامبر خدا
در کشتی بوده. 
نوح برخاسته و دستش را بر پشت وی کشیده و فرمود: 
از 
نسل این الاغ
 الاغی
 به دنیا می آید 
که سرور و خاتم پیامبران بر وی سوار می‌شود.

عفیر می فرماید: 
سپاس خدایی را که مرا چنین الاغی قرار داد.
 ("اصول کافی" جلد ١ صفحه ١٨۴ )
 
قبر و بارگاه مقدس آن خر بزرگوار 

که 
عمری 
افتخار سواری دادن و صحبت و مشورت دادن (واقعا؟ نکند حضرت جبرئیل همین عفیر بوده است.) 
به 
حضرت رسول
 را 
داشته در عربستان است.



از 
مشتاقان زیارت با آن خر و گرفتن حاجات معنوی و مادی 
بسیار بسیار زیاد است.
(از آنجمله اند تمساح یزدی و جنتی جذامی و محمود احمدی نجاتی)

اکنون بارگاه آن خر مرحوم 
در 
حال بررسی ساختن (؟)
است 
تا 
مؤمنان 
 (عیرانیان)
بتوانند حاجت های خود را ازآن خر مقدس 
بگیرند.

پایان
ادامه دارد.

از شاملوئیسم تا شاملوچیسم (فرهاد شهباز) (بخش اول)

 

 

  تحلیلی

از

یدالله سلطان پور

 

 

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5854

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5858

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5867

 

۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5880

 

۵

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5895

 

۶

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5905

 

۷

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5917

 

۸

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5924

 

۹

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5930

 

۱۰

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5939

 

پایان

از شاملوئیسم تا شاملوچیسم (فرهاد شهباز) (۱۰)

 

  تحلیلی

از

یدالله سلطان پور

 

فرهاد شهباز

 

آقای سلمان نیک نام


خب حکومت باید دست نخبگان باشه دیگه

 پس چی؟

 باید دست اُسکلا باشه؟!!

 

اسکل 
اسم پرنده ای است
که 
گویا
وقتی از لانه اش خارج می‌شود 
به
 هنگام بر گشت فراموش می‌کند 
که
لانه اش کجا بوده است. 

اسکل
 به 
افراد پخمه گفته می‌شود.

فرهاد شهباز
دیالک تیک شخصیت و طبقه
را
به
شکل دوئالیسم نخبه و پخمه بسط و تعمیم می دهد
تا
دیالک تیک طبقه حاکمه و توده
را
به
شکل دوئالیسم نخبگان و پخمگان بسط و تعمیم دهد
و
دست به عوام فریبی بزند
و
ضمنا
خود
را
نخبه اعلی از طویله عه «هورا» و عا «شورا»
 جا بزند.

فرهاد شهباز
در 
لاطائلات قبلی اش
نخبگان
را
به
شکل خبرگان علمی
بسط و تعمیم داده است.

جا زدن اعضای هیئت حاکمه 
(مأمورین و نمایندگان ایده ئولوژیکی و گاهی حتی عضو و جزو طبقه حاکمه اند)
به
عنوان نخبگان بی طبقه توحیدی و شناور بر فراز طبقات طویله های طبقاتی
یکی از ترفندهای دیرآشنای طبقه حاکمه است.

هدف الاهداف ایده ئولوژی امپریالیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی
انکار ساختار طبقاتی جامعه بشری
برای غافل سازی توده از مبارزه طبقاتی و غارت بی دردسر سفره توده است.



مفهوم نخبه
در
 ادبیات امپریالیستی، فاشیستی و فوندامنتالیستی
به
صور مختلف بسط و تعمیم داده می شود:
سلاطین
خوانین
سیاستمداران
ژنرال ها
نظامیان
روزنامه نگاران
علما
فضلا
انبیا
ائمه
اولیا
آیات عظام
حجج اسلام
روشنفکران
چریک ها
مجاهدین
شعرا
ادبا
....

اخیرا
جنگ زرگری عوام فریبانه ای به صورت جنگ لاشخوران میلیاردر بر ضد نخبگان
شروع شده و گوش فلک را کر کرده است:
مثلا
جنگ شبانه روزی مش دونالد و مش پویتن و مش ماری لوپن و نئوفاشیست های دیگر
(با دعوی نمایندگی پرولتاریا)
بر ضد نمایندگان طبقه حاکمه در هیئت رؤسای جمهور و صدر اعظم ها و وزرا و وکلا و روزنامه نگاران و دانشمندان و صاحب نظران و غیره
به عنوان نخبگان (الیت ها).



می توان گفت
که
طبقه حاکمه امپریالیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی
به
صورت هیولایی دو چهره
به
عوام فریبی تمام ارضی
مبادرت ورزیده است:

الف
نخبگان سنتی

ب
نخبه ستیزان قلابی

۱
خب حکومت باید دست نخبگان باشه دیگه

 پس چی؟

 باید دست اُسکلا باشه؟!!


فرهاد شهباز
بسان پخمگان
در
روبنای ایده ئولوژیکی
 تاخت و تاز می کند و گردو خاک به پا می دارد
تا
خواننده هارت و پورت های خود
را
کور کند.

به
همین دلیل
فقط
حکومت
را
می بیند
و
نه
حاکمیت
را.

فرهاد شهباز
وجود حاکمیت طبقاتی و طبقه حاکمه
را
حتی
بی شرمانه
انکار می کند.
 
فرهاد شهباز
 نخبگان 
را
می بیند
و
نه
طبقه حاکمه
را
و
نه
توده
را.

فاشیسم و فوندامنتالیسم
توده ستیز توده ای نما
ست.
چپ نما
ست.

فریبایی هر دو
همین جا 
ست.

به
همین دلیل
فاشیسم
حزب خود
را
ملی ـ سوسیالیستی 
(نازی)
حزب کارگران
جا می زند.

فوندامنتالیسم 
(همشیره فاشیسم)
نیز
از
حکومت مستضعفین بر زمین 
از
 حمایت از حقوق خلق فلسطین 
از
مخالفت با تربیت اویغورهای چین
دم می زند.

ادامه دارد.

لطایف الملل (بخش دوم)

 

 

برگردان

شین میم شین

 

۱۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5198

 

۱۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5205

 

۱۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5221

 

۱۴

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5233

 

۱۵

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5243

 

۱۶

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5302

 

۱۷

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5308

 

۱۸

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5692

 

۱۹

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5936

 

۲۰

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5937

 

ادامه دارد.

لطایف الملل (۲۰)

 

احمد سیف

نیاک

 

وقتی کریم خان زند

 بیمار شد. 

طبیبی حاضر آوردند.

 

چون نبض و زبان بیمار بدید 

گفت:

 «گل خطمی بجوشانند و آلت اماله آماده کنند.»

 

 چون چشم کریم خان به اماله افتاد

 در غضب شد و فریاد زد: 

«کدام پدرسوخته را باید اماله کرد؟»


طبیب وحشت زده گفت:

«جان نثار 

را، 

خان!»


پس به فرمان کریم خان

 طبیب 

را

بر زمین افکنده و اماله کردند 

و 

قضا 

را 

روز دیگر 

بیمار بهبود یافت و از بستر برخاست.


گفته اند 

که

 از آن پس، 

هرگاه کریم خان احساس اندک کسالتی می کرد 

فرمان می داد

 تا 

حکیم باشی مخصوص 

را 

اماله کنند.

 

پایان

ادامه دارد.

 

لطایف الملل (۱۹)

پیرایه یغمائی

 

کریم خان زند 

در 

دیوان مظالم 

نشسته بود

 که

 شخصی فریاد بر آورد و طلب انصاف کرد.

  کریم خان پرسید:

«کیستی؟»   

گفت:

«مردی تاجر پیشه ام و آنچه داشتم از من دزدیدند.»

  کریم خان گفت: «وقتی مالت را دزدیدند، تو چه می کردی؟»

  گفت:

«خوابیده بودم.»

  کریم خان گفت:

«چرا خوابیده بودی؟» 

  گفت:

«می پنداشتم که تو بیداری.»

  پایان

ادامه دارد. 

خود آموز خود اندیشی (۲۵۳)

 

 

شین میم شین

 

نه 

اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه

 اندیشیدن مادرزادی.

 

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۲۶)

 

حکایت هشتم

 (دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۲۸ ـ ۲۹)

 

۱

نخواهد که بیند خردمند، ریش

نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش

 

معنی تحت اللفظی:

خردمند

از

زخم

منزجر و بیزار است.

خواه بر عضو خویش و خواه بر عضو خلق

 

سعدی

 در این بیت شعر،

برای توضیح مشخص بشردوستی

 دیالک تیک فرد و جامعه

را

توسعه می  دهد

و

بهترین صفت هومانیستی خردمندان

را   

انزجار از زخم بر عضو خود و مردم می داند.

 

رفیق سعدی

نه

تنها ثروتمند و هومانیست، بلکه فیلسوف خودآگاهی است.

این هم پدیده ای استثنائی است:

ثروتمندان عمدتا میانه خوبی با حکمت و فلسفه ندارند.

خرد

به

درد خردستیزان عملی و نظری

 نمی خورد.

 

بدین طریق به این نکته می رسیم

 که

سعدی

همه استثنائات

 را

در قصه خود گرد آورده تا حرف مهمی بزند.

 

این حرف مهم

را

یکسال بعد در گلستان،

در

شعر نیرومند «بنی آدم اعضای یکدیگرند»

تکرار خواهد کرد.

 

آنگاه

هم

«بنی آدم»

را

نه

به

 صورت مشخص و زنده و جاندار،

بلکه به صورت انتزاعی و مرده و بی جان

مطرح خواهد کرد

و

 کسی نخواهد دانست

که

 آیا

در

 مفهوم «بنی آدم»

 توده های میلیونی مولد و زحمتکش

هم

 جا می گیرند

و

 یا

به

مثابه «حشرات الارض»

تلقی می شوند

 و

 نه

 آدم.

 

رفیق فیلسوف سعدی می گوید که خردمند نه زخم را بر اعضای خویش می خواهد ببیند و نه بر اعضای مردم.

 

مردم هم واژه ای انتزاعی است و معنی واقعی و مشخص آن معلوم نیست.

مردم داریم تا مردم.

 

خود سعدی صدها بار به این حقیقت امر

جانبدارانه

 اشاره می کند:

 

گدا گر تواضع کند، خوی او ست

ز گردنفرازان تواضع نکو ست.

 

معنی تحت اللفظی:

توده

به

شکسته نفسی

عادت کرده است.

به

همین دلیل

شکسته نفسی توده

ارزشی ندارد.

مهم

شکسته نفسی اعضای طبقه حاکمه

است.

 

سعدی

 در این بیت شعر،

دیالک تیک توده و طبقه حاکمه

را

به

شکل دیالک تیک گدا و توانگر بسط و تعمی می دهد

و

به

جانبدرای از طبقه حاکمه (بزرگان) می پردازد.

 

گدا

اگر تواضع کند، تواضعش طبقاتی است.

فقط

گردنفرازان اند

که   

تواضع شان

طبیعی است.

 

بنابرین

خردمند

فقط می تواند عضو طبقه حاکمه باشد و نه عضو توده.

 

 نداشتن ملک و مال و بنده و مستغلات با نداشتن عقل و علم و فهم و شعور و شناخت شانه به شانه می رود.

 

  خردمندان واقعی

از

خداوندان نعمت و بنده و جاه

تشکیل می یابند

و

بس.

 

ادامه دارد.

درنگی در تحلیلات و تأملات و تصورات این و آن (سنت قتل ناموسی در طویله های جهان و جماران) (۱۸)

 

محمد فاضلی

(متولد ۱۳۵۳ در اراک)

جامعه‌شناس ایرانی، استادیار دانشگاه شهیدبهشتی،

مشاور وزیر نیرو و رئیس مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی است.

او از ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶ معاون پژوهشی مرکز بررسی‌های استراتژیک و مدیر شبکه مطالعات سیاست‌گذاری عمومی بود.

 

ویرایش و درنگ

از

ربابه نون 

 

۱۳ سؤال درباره قتل رومینا ۱۳ ساله

 

چهار. 

آیا 
رومینا 
به 
مراکز مشاوره، مراجع حقوقی مسئول در زمینه حمایت از حقوق کودکانی 
که 
ممکن است 
در معرض خشونت خانگی قرار گیرند، 
دسترسی داشت؟ 

 
آیا
 او
 شماره تلفن‌ مراکزی 
را 
که 
می‌توانستند از او در مقابل خشونت خانگی 

 دفاع کنند، 
می‌دانست؟

 

هی 

پروفسور.

 

اولا

رومینا

کودکی ۱۳ ساله بوده  است و نه زنی ۳۰ ساله.

 

ثانیا

رومینا

 ساکن دهات تالش بوده است و نه حداقل ساکن شهر تالش.

 

ثالثا

حتی

زنان و نران ۳۰ ساله

از

وجود مراکز مشاوره و مراجع حقوقی حمایت از حقوق کودکان

اگر احیانا وجود داشته باشند،

خبر ندارند،

چه رسد به کودکان ۱۳ ساله.

 

رابعا

مگر مراکز حمایت از کودکان ستمدیده هم وجود دارند

تا

رومینا

شماره تلفن شان

را

داشته باشد؟

 

خامسا

تو

در 

کدام سیاره سرگردان آسمانی نشسته ای

که

از

طویله مبتنی بر خشونت و جنون و خون

 خبر نداری؟

 

سادسا

این

دو سؤال

است

و

نه یک سؤال.

 

هراس از آن نداری

که

عدد جادوئی ۱۳

فزونتر شود و کارآیی عندرزهایت کمتر؟

 

پنج. 

آیا
 پدر رومینا 
برای اعمال آن‌چه خیر فرزندش می‌دانسته
 – ممانعت از ازدواج با فرد نامناسب – 
به 
مراکز مشاوره یا هر مرجع کمک‌کننده دیگری 
دسترسی داشته است؟

 

پدر رومینا

در

عهد جاهلیت

در

طویله جماران

به سر می برد.

 

قصد داشته

رومینای نوزاد را به دریا بیندازد و خیال خود را راحت کند.

 

رومینا

باید

خیلی هم خوشحال و خوشبخت باشد

که

۱۳ سال 

عمر کرده است.

 

مراکز مشاوره

اولا

زن ستیزتر و کودک ستیزتر 

از

پدر بدبخت رومینا

هستند.

 

 

مگر

از

جنایات آبان و آبادان و خاوران

خبر نداری؟

 

تنها راه حل هر مشکلی در طویله جماران

قتل فوری مشکلمندان است و بس.

 

علاوه بر این،

کسی به مراکز مشاوره

مراجعه می کند

که

بی دست و دشنه و داس

باشد.

 

پدر

رومینا

به

قول همسرش

داسش

را

حتی

به

بستر می برده است.

 

ضمنا

پدر دموکرات رومینا

به

لحاظ مشاوره

به

او

رهنمود 

هم

داده است:

«دخترکم.

من عاشق تو ام.

خودت را حلق آویز کن تا دست من به خونت آلوده نشود.»

 

دموکرات تر از پدر رومنیا

کجای جماران

می توان پیدا کرد؟

 

ادامه دارد.

درنگی در شعر سهراب سپهری (۱۷)

 

سهراب سپهری

حجم سبز

شب تنهایی خوب

 

ویرایش و درنگ
از
ربابه نون

 

گوش کن، دورترین مرغ جهان می خواند.

شب سلیس است و یکدست و باز.

 

شمعدانی ها

و 

صدادارترین شاخه فصل، 

ماه 

را 

می شنوند.

 

پلکان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و

 در اسراف نسیم،

گوش کن، 

جاده صدا می زند از دور قدم های تو 

را.

 

چشم تو زینت تاریکی نیست.

پلک ها را بتکان، کفش به پا کن و بیا.

 

و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و 

زمان

 روی کلوخی

 بنشیند

 با 

تو

و 

مزامیر شب

 اندام تو 

را، 

مثل یک قطعه آواز 

به خود جذب کنند.

 

پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:

«بهترین چیز 

رسیدن به نگاهی 

است

 که

 از 

حادثه عشق 

تر است.»

 

پایان

ادامه دارد.

درنگی در اندرزهای احسان طبری (۲۳)

 

احسان طبری

در بارۀ شیوۀ درستِ رفتارِ مبارزان با یکدیگر

[بحثی در بابِ اِتیکِ مارکسیستی]

 

منبع:

سایت نوید نو

 

ویرایش و تحلیل

از

یدالله سلطان پور

 

۱

حال 

این 

سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافع 

آیا 

دارای منشأ اصولی است یا غیراصولی،

 نیمه‌اصولی است یا تمام‌اصولی،

 در مصلحتِ جمع به معنایِ صحیحِ کلمه هست یا نیست، 

دیگر مهم نیست!

 

طبری در این جمله

  علایق رؤسای باندها

را

با

نقشه های آنها

یعنی

با

دسیسه ها و توطئه های آنها

جایگزین می سازد.

 

طبری

بدین طریق

باندیت باندها

را

طویله توطئه بودن حزب توده

را

تأیید و تصدیق می کند.

 

طبری

ضمنا

سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافع  رؤسای باندها

 

را

 به

طرز سوبژکتیو

طبقه بندی می کند

و

نه

به

طرز اوبژکتیو

و

نه

به

طرز طبقاتی.

 

سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافع  رؤسای باندها

به

سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافع اصولی است و غیراصولی،

 نیمه‌اصولی و  تمام‌اصولی،

 در راستای مصلحتِ جمع و در مغایرت با منافع جمع

 طبقه بندی می شوند.

 

مفاهیم طبری

عمدتا

انتزاعی اند 

و 

تشخص (مشخصیت) بخشیدن به آنها به غایت دشوار است:

تمیز سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافع اصولی و غیراصولی و تمام اصولی و نیمه اصولی و موافق و مخالف منافع جمع از یکدیگر

محال است و ضمنا به دردنخور.

 

طبری

اصلا

اعتنایی بدان ندارد

که

«اندیشه هایش»

باید

جامه عمل بپوشند.

 

طبری

بسان آخوندهای طویله جماران

است.

 

پاشنه دهانش

را

می کشد

و

هرچه دل تنگش می خواهد،

می نویسد و می گوید.

 

این طبقه بندی های سوبژکتیو طبری

فقط 

می توانند توجیهی برای گرد آمدن زیر پرچم رئیس باند معینی باشند

 و 

نه 

رهنمودی برای رهروان راه توده.

 

۲

البته کار به‌همین‌جا ختم نمی‌شود. 

پس از آن‌که دوستان و متحدین بر اساس چنین ملاک‌هائی و "دشمنان" و مخالفان به‌همین منوال روشن گردیدند، 

باید 

کارها و سخنانِ دوست یا متحد

 را، 

گاه

 صرف‌نظر از محتوی واقعی آن 

تأیید کرد 

و 

با 

او 

روابطِ مَحرمیّت، خاصه‌خرجی 

برقرار ساخت 

تا 

در 

موافقت

 تشویق شود 

و 

سپس 

کارها و سخنان "دشمن" یا مخالف 

را 

هم 

باز صرف‌نظر از محتوی واقعی آن 

ردّ کرد 

و 

با 

او 

روشِ بیگانه و پرهیزآمیز 

داشت. 

 

این روند و روال که طبری به نقد می کشد،

روند و روالی طبیعی و منطقی است:

نتیجه عملی باندبازی جز این نیست.

 

بدین طریق

حزب 

به

طویله 

استحاله می یابد.

 

بشریت بر سر دو راهی زیر ایستاده است:

یا روشنگری و یا عوامفریبی.

 

۳

با 

متحدین 

باید 

خونسرد، مهربان و بانزاکت 

بود. 

به

 مخالفین 

باید سردی فروخت و احیاناً با خشونت و اهانت رفتار نمود

 تا

 تحتِ فشارِ عصبی 

قرار گیرند 

و 

احیاناً تسلیم شوند!

 

باندبازی 

همیشه

مبتنی بر سوبژکتیویسم

است.

 

اعضای باندها

دنبال حقیقت نیستند.

نمی توانند هم دنبال حقیقت باشند.

 

برای اینکه پیش شرط کشف حقیقت 

خوداندیشی است و نه باندعندیشی.

 

باید ببینیم

که

طبری برای خروج از این ذلت طویلتی

چه رهنمود و راه حلی دارد؟

 

۴

تردیدی نیست 

که

 در زندگیِ زنده، به‌ویژه در محیط‌های سابقه‌دار و پخته، 

کار بدین سادگی‌ها نیست.

 اولاً 

غالبِ روش های غیراصولیِ ذهنی و انفرادی، 

با 

آمیزۀ کمابیش جدّی 

از 

روش‌های اصولی (عینی ـ جمعی) همراه است

 ثانیاً 

همان روش های غیراصولی نیز گاه در کالبدِ روشِ اصولی 

عرضه می‌شود.

 

عجب استدلالی!

عجب مفاهیمی!

عجب استنتاجی!

 

الف

زندگیِ زنده، 

به‌ویژه

  محیط‌های سابقه‌دار و پخته، 

 

منظور طبری از این مفاهیم من درآوردی چیست؟

زندگی زنده و مرده،

محیط سابقه دار و بی سابقه

محیط پخته و خام

به

چه معنی اند؟

 

ب

 اولاً 

غالبِ روش های غیراصولیِ ذهنی و انفرادی، 

با 

آمیزۀ کمابیش جدّی 

از 

روش‌های اصولی (عینی ـ جمعی) همراه است

 

به این جمله تق و لق طبری

باید اندکی دقت داشت:

طبری کمترین خبری از تعریف علمی مفاهیم ندارد.

 

روش 

به

چه معنی است؟

چرا باید روش اصولی (یعنی روش مبتنی بر اصول)

عینی و جمعی 

باشد

و

روش غیراصولی

ذهنی و فردی (و نه انفرادی)؟

 

طبری

تفاوت مفاهیم فردی و انفرادی

را

حتی

نمی داند.

 

طبری

هنوز

نمی داند

که

فرد 

در 

دیالک تیک فرد و جامعه،

فردی

در

دیالک تیک فردی و جامعتی

و

منفرد

در

دیالک تیک منفرد (خاص) و عام

وجود دارد.

 

طبری

هنوز

نمی داند

که

متد 

(روش)

در

دیالک تیک تئوری و متد

وجود دارد.

 

بدون از آن خود کردن تئوری علمی و انقلابی

نمی توان

متد درستی

را

به

خدمت گرفت

و

بدون فراگیری نظری و عملی متد

نمی توان

تئوری علمی

را

فراگرفت.

 

طبری و حزب توده

کمترین اعتنایی به تئوری ندارد.

 

طبری 

خیال می کند

که

متد

دلبخواهی

است.

 

طبری

اهل اندرز

است

و

نه

اهل اندیشه.

 

بدبختی حزب توده

هم

همین بوده است و است و خواهد بود.

 

پ

همان روش های غیراصولی نیز گاه در کالبدِ روشِ اصولی 

عرضه می‌شود.

 

عجب مصیبتی است.

روش غیراصولی

اگر

روش مغایر با اصول

باشد،

چگونه می تواند گاهی در فرم روش اصولی به خدمت گرفته شود؟

 

باید ببینیم که منظور طبری چیست؟

 

احتمالا

منظورش این است که متد مثلا متافیزیکی

را

می توان

با

هارت و پورت،

به

عنوان متد دیالک تیکی

جا زد.

 

ادامه دارد.

دایرة المعارف جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی (۶۵۸)

 

پروفسور دکتر 

ولفگانگ ایشهورن
اریش هان
مانفرد پوشمن
روبرت شولتس
هورست تاوبرت 

و دهها تن دیگر
(۱۹۶۹)

برگردان
شین میم شین 

 

قشر اجتماعی

(اقشار اجتماعی)

 

۱

·    قشر اجتماعی جنبه تمییز (متمایزسازی) اجتماعی ـ ساختاری اعضای جامعه است.

 

۲

مفهوم قشر در جامعه شناسی بورژوایی

 

·    مفهوم قشر در جامعه شناسی بورژوایی برای هر فرمی از عضوبندی اجتماعی ممکنه اعضای جامعه مورد استفاده قرار می گیرد.

 

۳

·    مفهوم «قشر اجتماعی» ضمنا برای نشان دادن گروه های انسانی به کار برده می شود که اعضای آنها معاییر مشترکی از قبیل میزان درآمد، سطح تحصیلی، مذهب و یا مقام معینی دارند.

 

۴

·    به عنوان مثال، مدل ۶ مرحله ای جامعه که توسط جامعه شناسی بورژوایی ـ امریکایی تدوین شده، رواج وسیعی دارد.

 

۵

·    در این مدل ۶ مرحله ای اعضای جامعه به صورت اقشار زیر متمایز می شوند:

 

الف

·    قشر فوقانی فوقانی

ب

·    قشر فوقانی تحتانی

پ

·    قشر متوسط فوقانی

ت

·    قشر متوسط تحتانی

ث

·    قشر تحتانی فوقانی

ج

·    قشر تحتانی تحتانی

 

۶

·    این مدل به عنوان معیاری برای تنظیم پرستیژ حرفه ای (مقام حرفه ای و یا مقام کارکنان در حرفه معینی) مورد استفاده قرار می گیرد.

 

۷

·    مفهوم قشراز این قبیل که پدیده های سطحی و یا بازتاب سوبژکتیو پدیده های سطحی را در مد نظر دارد، خالی از هر جوهر سوسیولوژیکی است و فقط به درد دفاع از وضع موجود می خورد.

·    یعنی فقط برای پرهیز از بر زبان راندن مفهوم طبقات اجتماعی، یعنی برای پر کردن جای خالی طبقات اجتماعی به خدمت گرفته می شود.

 

۸

مفهوم قشر در جامعه شناسی مارکسیستی – لنینیستی

 

·    مفهوم قشر در جامعه شناسی مارکسیستی – لنینیستی برای نام بردن از گروه های انسانی مهمی به خدمت گرفته می شود که به لحاظ اجتماعی ـ ساختاری فاقد ترکیب طبقاتی واحدی اند.

 

ادامه دارد.

از شاملوئیسم تا شاملوچیسم (فرهاد شهباز) (۹)

 

  تحلیلی

از

یدالله سلطان پور

 

فرهاد شهباز

 

آقای نوید


حالا مرگ بر امریکا شد 

فاشیستی 

و

 آن را انداختید گردن جلال!


شما اینجوری میخاید صادقانه در افکارتان بازیبینی کنید؟!


ما چیزی بنام حاکمیت طبقاتی نداریم 

و 

تنها حاکمیت علمی و با فهم و باشعور داریم!
لطفا طوطی وار یک چیز غلط را تکرار نکنید
ضمنا 

حزب توده 

با

 همین شعار کنونی من

 خشتک همه رو به سرشون کشیده بود
حالا من شدم متحجر و بنیادگرا و فاشیست؟!
بخاطر همین 

هم

 متخصصان 

(مشخصا ایرانی) 

چپی ها 

رو یک مشت داغون می دانند!

 

۱

حالا مرگ بر امریکا شد 

فاشیستی 

و

 آن را انداختید گردن جلال!

 

به این جمله فرهاد شهباز

باید اندکی دقت داشت:

شعار فرهاد شهباز

که

یک ثانیه قبل نوشته،

نه

مرگ بر امریکا،

بلکه مرگ بر امریکا و اسراییل!

بوده است.

 

چرا

فرهاد شهباز خیلی خیلی صادق

شعار یک ثانیه قبل خود

را

حتی

تحریف می کند؟

 

برای اینکه می داند که شعار مرگ بر اسراییل!  

شعاری فاشیستی ـ فوندامنتالیستی است؟

 

۲

حالا مرگ بر امریکا شد 

فاشیستی 

و

 آن را انداختید گردن جلال!


شما اینجوری میخاید صادقانه در افکارتان بازیبینی کنید؟!

 

ضمنا

چرا

شهباز

کامنت نوید

را

با 

اندکی دقت نخوانده، 

تا دلیل آل احمدیستی بودن متد فکری خود را بشنود؟

 

نوید

گیر دادن فرهاد شهباز و امثالهم به کشورهای امریکا و اسرائیل

را

به 

معنی عمده کردن عامل جغرافیایی 

 دانسته است.

 

جلال آل احمد و خمینی و خامنه ای و غیره

(فاشیسم، فئودالیسم و فوندامنتالیسم)

هم

به

معیار جغرافیایی من درآوردی شرق و غرب

می چسبند

و

محتوای طبقاتی و فرماسیونی ـ اقتصادی جوامع بشری

را

فراموش می کنند

تا

بتوانند عوام فریبی کنند.

 

مراجعه کنید

به 

سیری در جهان بینی جلال آل احمد

 

(غرب زدگی)

 

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/5929

 

 

جلال آل احمد و احمد شاملو

دو روی سکه فاشیستی واحدی اند:

هر دو طرفدار اگزیستانسیالیسم اند.

هر دو چپ نما هستند.

جلال آل احمد نماینده فاشیسم، فئودالیسم و فوندامنتالیسم

بوده

و

احمد شاملو

نماینده فاشیسم.

 

جغرافیاگرایی

فرمی از فرمالیسم است

که

کشورها

را

یعنی فرم و قالب و قابلمه

را

می بیند

و

محتوای طبقاتی و فرماسیونی کشورها

را

نمی بیند و نمی خواهد ببیند.

 

چون

در

آن صورت،

عوام فریبی محال می گردد.

 

۲

ما چیزی بنام حاکمیت طبقاتی نداریم 

و 

تنها حاکمیت علمی و با فهم و باشعور داریم!

 

این دیگر نهایت بدبختی

است.

 

هر کسی که ذره ای مغز اندیشنده در کاسه سر دارد،

ضد دیالک تیکی حاکمیت طبقاتی

را

دموکراسی توده ای

(نوید)

کمونیسم

می داند

و

نه

حاکمیت کذایی علمی.

 

مشخصه مهم فاشیسم و فوندامنتالیسم چپنما

  خردستیزی

است.

 

فرهاد شهباز

  تشکیل حاکمیت نژاد ارباب بر نژاد برده هیتلر

را

با

 تشکیل حاکمیت علم

عوض کرده است.

 

منظور هردو 

حاکمیت نخبگان

است

و

حاکیمت کذایی نخبگان انتزاعی

خرافه ای بیش نیست.

 

چون حاکمیت فقط می تواند حاکمیت طبقه و یا طبقاتی بر طبقه و یا طبقات دیگر

 باشد.

 

حاکمیت

همیشه

چیزی زیربنایی ـ اقتصادی

است

و

نه

چیزی روبنایی ـ ایده ئولوژیکی

و

نه

چیزی نژادی و علمی.

 

سؤال این است

که

چرا

فرهاد شهباز

به

علم و فهم و شعور و تخصص و فوت و فن

چسبیده است؟

 

۳
لطفا طوطی وار یک چیز غلط را تکرار نکنید
ضمنا 

حزب توده 

با

 همین شعار کنونی من

 خشتک همه رو به سرشون کشیده بود

 

طرز استدلال و اثبات بطلان نظر نوید توسط شهبار

تماشایی

است.

 

تکیه بر تشخیص و تعیین حاکمیت طبقاتی جوامع بشری

چیز غلطی

است.

 

چرا؟

 

اولا

به این دلیل قوی

که 

علامه متخصص با فهم و با شعور خودشیفته ای به نام فرهاد شهباز

چنین فتوا داده است.

 

ثانیا

به 

این دلیل قوی

که

حزب توده 

با

 همین شعار کنونی فرهاد شهباز

 خشتک همه رو به سرشون کشیده بود.

 

منظور شهباز از شعار کنونی اش،

احتمالا

 مرگ بر امریکا و اسراییل!

است.

 

اولا

کردوکار درست و یا غلط حزب توده

ربطی به بحث نوید

ندارد.

 

ثانیا

شعار مرگ اسراییل! توسط طویله های استالینیستی،

نشانه خریت بزرگ آنها بوده است 

و

 شعاری خرافی، فاشیستی، فوندامنتالیستی و شرم انگیز بوده است.

 

ثالثا

حزب توده

شعار مرگ بر امپریالیسم تحت سرکردگی امریکا  را

داده است

و

نه

 شعار مبتنی بر جغرافیاگرایی مرگ بر کشور امریکا 

را.

 

رابعا

حزب توده

نماینده توده بوده است

و

از

موضع توده

امپریالیسم امریکا

را

به

چالش کشیده است

و

نه

بسان هارت و پورتیست های شاملوئیستی - شاملوچیستی

از

موضع فاشیستی.

 

خامسا

نوید

خریت حزب توده و خرافیت خط مشی آن

را

قبول ندارد و صریحا به نقد می کشد.

 

۴

حالا من شدم متحجر و بنیادگرا و فاشیست؟!
بخاطر همین 

هم

 متخصصان 

(مشخصا ایرانی) 

چپی ها 

رو یک مشت داغون می دانند!

 

دلیل بطلان نظر نوید راجع به فرهاد شهباز

در

قاموس علامه با فهم و با شعور فاشیسم وطنی

داغون بودن چپی ها

در

قاموس متخصصان

است.

 

متخصص در چه زمینه ای؟

 

ضمنا

فرهاد شهباز

را

سخن از کدامین متخصصان مشخص است؟

 

هدف الاهداف فرهاد شهباز از لغله واژه های علم و فهم و شعور و تخصص

خودستایی شاملوئیستی ـ شاملوچیستی

است

و

بس.

 

ادامه دارد.

سیری در جهان بینی جلال آل احمد (غرب زدگی)

 

جلال آل‌ احمد 

(۱۳۰۲ ـ ۱۳۴۸) 

و 

پدرش

نویسنده، مترجم، فاشیست، فوندامنتالیست، اگزیستانسیالیست

 

تحلیلی

 از 

شین میم شین

 

 

 

 

۱

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2326

 

۲

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2327

 

۳

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2328

 

پایان

خود آموز خود اندیشی (۲۵۲)

 

 

شین میم شین

 

نه 

اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه

 اندیشیدن مادرزادی.

 

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۲۶)

 

حکایت هشتم

 (دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۲۸ ـ ۲۹)

 

۱   

من از بینوائی نی ام روی زرد

غم بینوایان رخم زرد کرد

 

معنی تحت اللفظی:

دلیل زرد رویی من

نه

بینوایی خویشتن

بلکه خوردن غم بینوایان

است.

 

رفیق سعدی

 در این بیت شعر،

 ادعای عجیب و غریبی می کند،

که

فقط

گفتنش

 آسان است،

 نه

انجام دادنش.

 

فقط

 تظاهر بدان

 آسان است،

 نه

عملی کردن آن.

 

کسی که در جامعه طبقاتی غم بینوایان را می خورد،

نمی تواند به اشراف بنده دار، فئودال و دربار و تجار  

تعلق داشته باشد:

بنده دار و مالک و بورژوا

نمی تواند از غمخواری بینوایان دم بزند.

 

این برخلاف قوانین آهنین جوامع طبقاتی است.

 

تنها دلیلی که به نظر آدم می رسد،

عذاب وجدان رفیق توانگر سعدی است.

 

او

ظاهرا

نمی تواند از زر و مالش دل بکند

 و

میان فقرا

پخش کند

و

دچار عذاب وجدان شده است،

ولی وجدان در انگلترین و بی رحمترین طبقات اجتماعی

خود حدیثی دیگر است.

 

او

در هر صورت ادعا می کند که هومانیست محض است

و

نمی تواند بر ساحل آرام گیرد و دوستانش در دریا غرق شوند.

 

او از بینوائی بینوایان، زرد رنگی می برد.

خدعه و نیرنگ ایده ئولوژیکی سعدی و بویژه حافظ

مطرح کردن انتزاعی و نه مشخص چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسانها) است.

 

اگر سعدی در آغاز قصه می گفت

که

رفیقش چگونه به «جاه و زر و مال» رسیده،

خواننده می توانست در باره حقیقت حکایت او

 دست به قضاوت بزند.

 

این خصلت اساسی و عمومی ایدئولوگ های طبقات استثمارگر است

که

به

 مسائل اجتماعی

جامه ابهام و تجرد می پوشانند،

تا خاک در چشم مردم بپاشند و مغزشان را فلج کنند

و از کار بیندازند.

 

ادامه دارد.

هماندیشی از فرنطینه شکرکوه با جماعتی انبوه (۱۲)

 

تندیس هماندیشی

از

هنرمندان کوبا

 

ویرایش و تحلیل

از

مسعود بهبودی 

 

 

محمد زهری

(۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)

دکترای ادبیات فارسی

 

۱و 

این‌

 

است 

 

آن پرند (حریر) نرم شنگرفی (سرخ، شنگرف به اکسید سرب اطلاق می شود که سرخ رنگ است)، 

 

که می‌بافید
و

 

 این‌

 

است

 

 آن گُل آتش‌فروز شمعدانی،
که

 

 در

 

 باغ بزرگ شهر 

 

می‌خندد
و 

 

این‌

 

است
آن لعل زنانی

 

 را

 

 که

 

 می خواهید
و 

 

پرپر می‌زند 

 

ارٍواح ما،
اندر سرود عشرت جاویدتان
و 

 

عشق ما ست

 

 لای برگ‌های هر کتابی

 

 را
که 

 

می‌خوانید.

 

معنی تحت اللفظی:

خون توده ای ها

که

ریخته شده،

به

صورت حریر سرخ، گل شمعدانی در باغ بزرگ شهر و لعل لب زنان

نمودار گشته است

و

ارواح توده ای ها

در

سرود عشرت نسل آتی پرپر زده است

و

عشق توده ای ها

در

لای اوراق کتب موج زده است.

 

در این شعر محمد زهری

از

عظمت لایزال خدمات حزب توده 

پرده برداشته می شود.

 

ارتجاع داخلی و خارجی

با

سرکوب حزب توده

جامعه

را

برای همیشه

بی همه چیز ساخته است.

 

۲

شما یاران نمی دانید،
چه تب‌هایی،

 تن رنجور ما 

 

را 

 

آب می‌کرد
چه لب‌هایی،

 

 به 

 

جای نقش خنده، 

 

داغ می‌شد
و 

 

چه امیدهایی 

 

در 

 

دل غرقاب خون، 

 

نابود می‌گردید

  معنی تحت اللفظی:

تن رنجور توده ای ها  در کوره تب 

 آب شده است

لب توده ای ها 

تحت شکنجه

به

عوض خنده

داغ شده است

و

امید توده ای ها

در

غرقاب خون

نابود گشته است.

 

این شعر محمد زهری جوان

گزارشی از خدمات و زحمات نسل قدیم به نسل های جدید است.

 

۳

ولی 

ما دیده‌ایم اندر نمای دوره خود،
حصار ساکت زندان،
که 

در 

 

خود 

 

می‌فشارد نغمه‌های زندگانی 

 

را.

و 

 

رنجی 

 

کاندرون کوره خود 

 

می‌گدازد آهن تن‌ها،

 

معنی تحت اللفظی:

ما

اما

در

نمای دوره خود

حصار ساکت زندان 

را

دیده ایم

که

نغمه های زندگانی

را

له و لورده کرده است.

رنجی

را

دیده ایم

که

در

کوره اش

آهن تن ها ذوب گشته است.

 

این بند شعر زهری

به

لحاظ ساختار خیلی زیبا ست:

 

۴

ولی 

ما دیده‌ایم اندر نمای دوره خود،
حصار ساکت زندان،
که 

در 

 

خود 

 

می‌فشارد نغمه‌های زندگانی 

 

را. 

 

زهری

در 

این بند شعر

دوره خود

را

به

عمارتی

تشبیه می کند

و

نمای عمارت

را

یعنی

فرم نمودین آن

را

به

آیینه

تشبیه می کند.

 

این تصور و تخیل و تصویر زهری

به 

غایت نادر و کمیاب و کیمیا ست

چنین تشبیهی

شاید

برای اولین بار در جهان

 صورت می گیرد.

 

شاعر

 در

 آیینه نمای دوره خود

دژهای ساکت زندان

را

دیده

که

نغمات حیات

را

تحت فشار مهیب قرار داده و خاموش کرده است.

 

حصار زندان

در

این بند شعر زهری

به

منگنه

به

ماشین فشار

تشبیه می شود

که

راه تنفس توده ای های اسیر

را

بسته است

و

آنها را از نعمت حیات محروم ساخته است.

 

اخیرا 

پلیس های امپریالیسم امریکا

همین کار

را

با

جورج فلوید

کرده اند

که

انزجار جهانی

در پی داشته است.

 

۵

 

 

و 

رنجی 

کاندرون کوره خود 

می‌گدازد آهن تن‌ها،

 

رنج

در

این بند شعر زهری

پرسونالیزه می شود.

سوبژکتیویته کسب می کند.

آهنگر واره

تصور و تصویر می شود.

 

آهنگری

که

در

کوره سوزانش

آهن اندام آدمیان

را

ذوب کرده است.

 

این تصور و تخیل و تصویر زهری

هم

شاهکار

به

تمام معنی است

و

بی همتا ست.

 

زهری

را

سخن از دهشت است

و

دهشت

به

معنی وحشت سرشته به حیرت

است.

 

ادامه دارد.

درنگی در تحلیلات و تأملات و تصورات این و آن (سنت قتل ناموسی در طویله های جهان و جماران) (۱۷)

 

محمد فاضلی

(متولد ۱۳۵۳ در اراک)

جامعه‌شناس ایرانی، استادیار دانشگاه شهیدبهشتی،

مشاور وزیر نیرو و رئیس مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی است.

او از ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶ معاون پژوهشی مرکز بررسی‌های استراتژیک و مدیر شبکه مطالعات سیاست‌گذاری عمومی بود.

 

ویرایش و درنگ

از

ربابه نون 

 

۱۳ سؤال درباره قتل رومینا ۱۳ ساله

 

دو. 

آیا 
رومینا در زمانه‌ای 
که 
سن و سال اولین ارتباط‌های عاشقانه و جنسی
 به 
همین حدود سیزده چهارده سال 
کاهش یافته است، 
برای مدیریت عواطف و احساسات انسانی‌اش 
آموزشی دریافت کرده بود؟

 

این سؤال دوم ایده ئولوگ طبقه حاکمه طویله جماران

حاکی از بی خبری مطلق او از زمین و زمان و زمانه است:

حریف

ظاهرا

نمی داند که در شرع این ور و آن ور

دخترجماعت در سن ۷ ـ ۸ سالگی بالغ می شود و همسر رسول اکرم و اعظم و عنتر می شوند

و

در

۱۳ ـ ۱۴ سالگی

ترشیده می شوند

و

کسی

دیگر

به

خواستگاری شان نمی رود تا خانواده را از شر نانخوری خلاص کند.

 

حریف

ضمنا

خبر ندارد که آخوندهای طویله برای جلب جوانان به مسجد

پورنو موعظه می کنند.

 

ضمنا

در

مدارس و مکاتب طویله

به

دختربچه ها

فوت و فن و طریقه و ترفند زنا «شویی»  می آموزند

و

حسابی

عرشاد می کنند.

 

حریف علامه

هنوز

نمی داند که کودک ۱۳ ساله که سهل است،

زن و نر ۵۰ ساله

حتی

نمی داند که عشق چیست.

 

حریف

میان عشق و جفتگیری (سکس مکانیکی) علامت تساوی می گذارد.

 

ضمنا

نمی داند

که

کودک ۱۳ ساله

هنوز از حوایج جنسی و عواطف و احساسات انسانی خبری ندارد.

 

علاوه بر این

مهار و مدیریت قوای طبیعی و غریزی

به

این آسانی ها هم نیست.

 

حریف 

که

انتظاری بر نمی انگیزد،

حیرت انگیز این است

که

مسعود امیدی و هیئت تحریریه نوید نو میدی

این زباله های حریف طویله جماران

را

به

عوض نقد

نقل می کنند.

تکثیر و توزیع و تبلیغ می کنند.

 


سه. 

آیا 
قانون جامع و کم‌نقصی وجود دارد 
که 
از
 فرزندان و بالاخص دختران 
در 
مقابل خشونت‌های خانگی 
– از تحقیر گرفته تا کودک‌آزاری، تجاوز جنسی و قتل – 
دفاع کند؟

 

چرا؟

 

از بابت قانون کم و کسری در طویله نیست.

حضرت محمد

 ۱۴۰۰ سال قبل 

همه قوانین لازمه

را

وضع کرده است

و

به

میراث نهاده است.

 

ضمنا

شخصا

عایشه ماهروی ۷ ساله 

را 

به عقد خود در آورده است 

تا

پس از مرگش

 پسر عمو و دامادش 

را

کلافه و آچمز کند.

 

حریف

به

قول کریم

کرو کور و خر

است

و

نمی بیند که در خانه که سهل است،

در

کوچه و خیابان

به

صورت دختران زیبا

اسید می پاشند،

تجاوز های دسته جمعی به زنان و دختران جامعه

صورت می گیرد،

اجامر عرشاد

حجاب زنان

را

بهانه ای برای تحقیر و توهین و ضرب و شتم و شکنجه و حبس و اعدام 

قرار می دهند

و

حتی

دوچرخه سواری زنان

را

مغایر با شرع این ور و آن ور قلمداد می کنند.

 

ادامه دارد.

هومانیسم و جنبش هومانیستی (۲)

 

پرومته
در

 میتولوژی یونان، 

 دوستدار بشریت و سازنده فرهنگ برای بشریت
رباینده آتش از درگاه زئوس

 ـ خداوند آذرخش ـ 

و

 آورنده آن به انسان ها
آموزگار انسان ها و شفابخش بیماری ها

 

پرومته
به 

جرم هومانیسم،

 به

 فرمان زئوس، 

مسمارکوب صخره ها 

می شود 

و 

عقابی 

سینه اش را به منقار می درد 

و

 از 

قلبش تغذیه می کند 

تا اینکه 

سرانجام 

هرکل 

آزادش می سازد.

 

پروفسور دکتر ماتهویس کلاین

پروفسور دکتر مانفرد بور

 

برگردان

 شین میم شین

 

هومانیسم

به

 معنی محدود کلمه

 

(هومانیسم

به

لحاظ تاریخی)

 

·      هومانیسم، به معنی محدود کلمه (به لحاظ تاریخی)، عبارت بوده از جنبش فرهنگی و آموزشی ترقی طلبانه و همه جانبه از قرن چهاردهم تا قرن شانزدهم میلادی (رنسانس) که با توسعه بورژوائی آغازین همراه بوده و آماج هایش به شرح زیر بوده اند:

 

۱

·      پژوهش، احیا و پرورش زبان ها، ادبیات، هنر و فرهنگ آنتیک (جهان باستان کلاسیک) ـ به طورکلی ـ برای درهم شکستن سیطره فکری اسکولاستیک قرون وسطی و کلیسای کاتولیک.

 

·      (اسکولاستیک نامی است برای تعلیمات تئولوژیکی ـ ایدئالیستی ـ عینی که از سوی ایده ئولوگ های کلیسای کاتولیکی در قرون وسطای اروپا توسعه داده شده است.

·      اسکولاستیک پرنفوذترین تعلیمات تئولوژیکی ـ فلسفی جامعه فئودالی اروپا و ضمنا ایدئولوژی مسلط در آن جامعه بوده است.

·      دوره تأثیرگذاری اسکولاستیک حدود ۷۰۰ سال ( از ۸۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی) طول کشیده است.

·      تشکیل اسکولاستیک بر مبنای مناسبات اجتماعی فئودالیسم اروپائی صورت می گیرد. مترجم)

 

۲

·      نیل به تشکیل جهانتصویر و انسانتصویری مستقل از اوتوریته کلیسا و مبتنی بر علم و عقل، با سرمشق قرار دادن آنتیک، برای گشودن دورنمای اوپتیمیستی (مبتنی بر خوش بینی) و این جهانی (دنیوی) به روی انسانها و آگاه سازی آنها به قوا و استعدادهای نهفته در خویش و امکانات تربیتی بی حد و مرز شخصیت انسانی شان.

 

۳

·      نمایندگان این جنبش را، که عمدتا از فلاسفه، شعرا، پزشکان، دانشمندان و سیاستمداران تشکیل می شدند، در قرن شانزدهم میلادی، بطور کلی، هومانیست می نامیدند.

 

۴

·      واژه «هومانیسم» از زبان نئولاتینی سرچشمه می گیرد و از کلمات لاتینی «هومانوس، یعنی انسانی، انساندوستانه» و «هومانیتاس، یعنی انسانیت مندی، آدمیت، بشریت، آموزش، اخلاقمندی» و از کلمه نئولاتینی «هومانیورا» منشق می شود که اسم جمعی است برای ادبیات، زبان ها، حوزه های علمی جهان باستان کلاسیک.

 

۵

·      بررسی آنها برای اولین بار در اوایل قرن نوزدهم از سوی نیتهامر در کتاب او تحت عنوان «ستیز فلانتروپیسم و هومانیسم در تئوری علوم تربیتی زمان ما» (۱۸۰۸) برای نشان دادن فرمی از تربیت و آموزش (که هومانیسم رنسانس را سرمشق قرار می دهد) و به پیروی از شخصیت های هومانیستی ادبیات و قبل از همه، فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان، قصد بررسی هومانیورا را در سر دارد.

·      (دبیرستان هومانیستی)

 

 

۶

·      ایدئولوگ های بورژوائی همواره کوشیده اند تا نام «هومانیسم» را از لحاظ موضعی و مفهومی در ایدئال آموزشی معین آنتیک خلاصه و محدود سازند.

 

۷

·      تردیدی نیست که سهم فلسفه، شعر، هنر و فرهنگ یونان و روم ـ بطورکلی ـ بر توسعه تاریخی و مضمونی آموزش ایده هومانیستی عظیم بوده، ولی از این امر نباید همانند یگر (که به مثابه نماینده درک حاکم در ایدئولوژی و فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان جا زده می شود) نتیجه گرفت که هومانیسم تنها آنجا می تواند وجود داشته باشد که «آنتیک ـ به مثابه معیار زنده ـ ملموس باشد و به مثابه نیروی  تربیتی مستقل به کار گرفته شود.»

 

۸

·      یگر هومانیسم را صرفا به لحاظ تاریخ ایده ها و تنها در پیوند با ایدئال انساندوستی و ایدئال آموزش آنتیک در نظر می گیرد و لذا هومانیسم را یک «نوزائی و رنسانس فکری» فرهنگ یونانی ـ رومی به شکل سوبژکتیو تلقی می کند که «همیشه فقط تعداد انگشت شماری از افراد برگزیده می توانند در آن سهیم باشند.»

 

۹

·      چنین درکی از هومانیسم که یگر و روشنفکران بورژوائی به طور هومانیستی تربیت شده در دوره سیطره فاشیسم داشته اند و هنوز هم دارند، فقط به درد «تعداد انگشت شماری از نخبگان» می خورد، که سودای توجیه عزلت، انفعال و نومیدی و چه بسا امتناع «بزرگوارانه» خود از دخالت در مسائل و مبارزات سیاسی و «تبعید درونی» خویش بر سر دارند.

 

۱۰

·      اما چنین درکی از هومانیسم و موضعگیری مبتنی بر آن نمی تواند، به معنای واقعی کلمه، به مثابه درکی هومانیستی به رسمیت شناخته شود.

·      برای اینکه چنین درکی فاقد گشتاور محرک و رزمنده است.

·      یعنی فاقد گشتاور عملی اکتیو مبتنی بر پیشرفت و توسعه بالنده انسان و انسانیت است و لذا فاقد شاخص تعیین کننده و عملی موضعگیری و برخورد هومانیستی است.

 

۱۱

·      گشتاور کردوکار خادم به انسانها همانقدر به تعین ماهوی ضرور هومانیسم تعلق دارد که عشق و علاقه لاینقطع به علم و آموزش.

 

۱۲

·      علم و آموزش ـ به طورکلی ـ تنها زمانی می تواند واقعا هومانیستی تلقی شود که در جامه ی کردوکار خدمتگزار پیشرفت و توسعه بالنده انسان و جامعه باشد.

 

ادامه دارد.

از شاملوئیسم تا شاملوچیسم (فرهاد شهباز) (۸)

 

  تحلیلی

از

یدالله سلطان پور

 

فرهاد شهباز

 ضمن اینکه 

یک قدرت متمرکز 

متشکل از خبرگان و متخصصان و دانشمندان
حتما 

 باید 

از 

قوه ی قهریه 

برای تثبیت سیاستهای مدون خودش

 برخوردار باشد 

و 

با شدت هم از آن استفاده کند

 البته اعمال قوه ی قهریه با رعایت شئونات انسانی و انساندوستانه

 اما 

با 

شدت تمام!

 

اکنون

دست فرهاد شهباز

رو می شود:

جای دیکتاتوری پرولتاریا 

را

یعنی

جای دولت توده های مولد و زحمتکش

را

یعنی

جای حاکمیت و حکومت اکثریت قریب به اتفاق جامعه

را

حاکمیت و حکومت خبرگان سیاسی و نظامی و علمی و فنی و فرهنگی

می گیرد

که

باندهای مسلح برای ترور هر دگراندیشی

را

تربیت کرده است:

قوه ی قهریه 

برای تثبیت سیاستهای مدون نخبگان

که

با شدت هم از آن استفاده می کند

 البته اعمال قوه ی قهریه با رعایت شئونات انسانی و انساندوستانه

 اما 

با 

شدت تمام!

 

این الترناتیو شهباز برای دولت اکثریت زحمتکش جامعه 

همان

حکومت فاشیستی، میلیتاریستی و فوندامنتالیستی

است.

 

۱

یک قدرت متمرکز 

متشکل از خبرگان و متخصصان و دانشمندان

 

دولت مورد نظر فرهاد شهباز

دولت نخبگان

است.

 

جامعه ایدئال شهباز

طویله بی طبقه توحیدی فاشیستی و فوندامنتالیستی

است

و

قدرت متمرکز آن

بر فراز جامعه و طبقات اجتماعی شناور است

و

مقوله انسان

را

از

نو

تحریف می کند

و

بر پیشانی هر عضو زحمتکش و شریف جامعه

مهر «یهودی»، «کولی» و «کمونیست» می زند 

و

پس از اسثتمار بربرمنشانه

به

اجاق های آدمسوزی 

می سپارد:

با توسل 

به

قوه ی قهریه 

برای تثبیت سیاستهای مدون نخبگان

با رعایت شئونات انسانی و انساندوستانه

 اما 

با 

شدت تمام!

سرکوب و نیست و نابود می سازد

و

بقیه اعضای طویله

را

آدمیت زدایی و بربریزه می کند 

و

 روانه دوزخ جنگ های ماجراجویانه می کند.

 

۲
مرگ بر امریکا و اسراییل!

 

 این یک نظر کلی است 

و

 ربطی به ایران یا دیگر کشورها ندارد
و 

به همین دلیل

 - بدون شک ـ

 دانشمندان 

بخوبی می دانند

 که

 امریکا
یک نیروی بازدارنده است

و 

باید با او بمانند یک نیروی بازدارنده رفتار کرد
و 

این موضوعی علمی است 

نه 

عقیدتی و ایدئولوژیک!

 

محتوای فاشیستی ـ فوندامنتالیستی شعار «مرگ بر اسرائیل» شهباز

اظهر من الشمس است.


محتوای فاشیستی ـ فوندامنتالیستی شعار«مرگ بر امریکا»ی او

از

موضع طبقاتی ضد سوسیالیستی - ضد پرولتری اش

معلوم می گردد.

 

امپریالیسم 

را

هم

از

موضع پرولتری

می توان نقد کرد

و

هم

از

مواضع فئودالی و فاشیستی و فوندامنتالیستی.

 

از آنجا که شاملوئیسم و شاملوچیسم

فرمی از فاشیسم وطنی

است،

محتوای طبقاتی انتی کاپیتالیسم و انتی امپریالیسم روندگان این راه

فقط می تواند فاشیستی باشد.

 

این بدان معنی است

که

امپریالیسم

مترقی تر از فئودالیسم، فاشیسم و فوندامنتالیسم

است.

 

ادامه دارد. 

درنگی در اندرزهای احسان طبری (۲۲)

 

احسان طبری

در بارۀ شیوۀ درستِ رفتارِ مبارزان با یکدیگر

[بحثی در بابِ اِتیکِ مارکسیستی]

 

منبع:

سایت نوید نو

 

ویرایش و تحلیل

از

یدالله سلطان پور

 

۱

موافق یا متحد یا دوست،

 یعنی 

آن کسی 

که 

با 

این سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی موافق باشد 

و 

عملاً

 از آن حمایت کند. 

 

مخالف، منافق و دشمن، 

یعنی آن کسی که با این سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی 

مخالف باشد 

و 

در مقابل آن مقاومت کند. 

 

طبری در این جملات

معیار دوستیابی و دشمنیابی

در

  حزب توده

را

توصیف می کند.

 

منظور طبری

البته

چیز دیگری است.

 

ولی

قبل از پرداختن به چیز دیگر،

  این کشف طبری

را

با

اندکی دقت

می خوانیم:

 

الف

 

موافق یا متحد یا دوست،

 یعنی 

آن کسی 

که 

با 

این سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی

 موافق باشد.

 

از آنجا که هر کس دارای  سلایق و علایق ومنافع خصوصی خاص خویش

است،

بنا بر این تئوری طبری،

موافق و متحد و دوست خود

را

فقط می تواند در آیینه پیدا کند.

 

چون

آدم ها

که

 سهل است،

حتی

اتم ها

منحصر به فردند.

 

ب

 

مخالف، منافق و دشمن، 

یعنی آن کسی که با این سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی 

مخالف باشد 

و 

در مقابل آن مقاومت کند.

 

در این صورت 

همه آحاد بشری

که

سهل است،

همه

حشرات الارض

حتی

دشمن هر کس و هر حشره 

خواهند بود.

 

حتی 

مگسی 

حاضر به رقصیدن به سلایق و علایق و منافع کسی نمی شود.

 

این

ضمنا

دست خود مگس

هم

نیست.

 

مگس

به

دنبال منافع خصوصی خاص خویش است.  

 

حق هم دارد.

 

تکثیر نوع

هم

تکلیف طبیعی و غریزی هر مگسی

است

و 

هم

حق بی چون و چرای هر مگسی.

 

۲

موافق یا متحد یا دوست،

 یعنی 

آن کسی 

که 

با 

این سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی موافق باشد 

و 

عملاً

 از آن حمایت کند. 

 

مخالف، منافق و دشمن، 

یعنی آن کسی که با این سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی 

مخالف باشد 

و 

در مقابل آن مقاومت کند.

 

طبری بی تردید

این حقیقت امر

را

می داند.

 

طبری در این جملات

از

دید رؤسای باندهای حزبی

مسئله

را

حلاجی می کند.

 

طبری

فوت و فن و ترفند

باندسازی

را

توضیح می دهد:

 

به

طور مشخص

موافق یا متحد یا دوست نورالدین کیانوری و یا ایرج اسکندری و یا حمید صفری،

 یعنی 

آن کسی 

که 

با 

این سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی موافق باشد 

و 

عملاً

 از آن حمایت کند

و

مخالف، منافق و دشمن آنها، 

یعنی آن کسی که با این سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی 

مخالف باشد 

و 

در مقابل آن مقاومت کند.

 

یعنی

نوچه و پیرو و فرمانبر و مطیع بی نظر، بی اراده و بی اختیار او

باشد.

 

یعنی

فاقد نظر و سنگر خاص خود باشد.

 

به

همین دلیل

ما برآنیم

 که 

 باندها،

قحطستان نظر و سنگرند.

 

در

باندها

فقط و فقط

نظر و سنگر رؤسا

وجود دارد

که

نظر و سنگر

به 

معنی واقعی کلمه

 نیست.

 

چیست؟

 

طبری در این جملات

به

چیستایی آن

جواب داده است:

جای نظر و سنگر

را

در

باندها

سلیقه‌ها و نقشه‌ها و منافعِ خصوصی رؤسا

گرفته است.

 

باندبازی

را

بهتر از هر جا

در

طویله آنارشیستی مجاهدین خلق

می توان دید:

 

مسعود رجوی 

از

مریمک سکسی

خوشش می آید.

 

با

او

ازدواج می کند

و

همه مجاهدین فی سبیل المسعود

به

 مریمک سکسی

بیعت می کنند.

 

در

باندها

کسی نظر و سنگر ندارد.

 

حتی

رؤسای باندها 

بی نظر و بی سنگرند.

 

کله خالی از مغز مسعود

اصلا 

توان نظرسازی

ندارد.

 

رؤسای باندها

سلایق و علایق و منافع خصوصی

دارند

و

بس.

 

مجاهید خلق

به

همین دلیل

دیروز

برای اتحاد شوروی

ترور می کنند،

امروز

برای

صدام 

و

فردا

برای امریکا.

 

ادامه دارد.