قصه گنجشک
گنجشک
ایوان تورگینف
ایوان سرگی یویچ تورگینف 1818 ـ 1883
شاعر، رمان نویس، نمایشنامه نویس روس
برگردان میر مجید عمرانی
آوریل ۱۸۷۸
سرچشمه:
سایت اخبار روز
• از شکار بر می گشتم و در خیابانِ باغ می رفتم.
• سگم پیش پایم می دوید.
• ناگهان گام هایش را کوتاه کرد و به خزیدن درآمد.
• گویی شکاری پیش رو بو کشیده بود.
• نگاهی در درازای راه انداختم و جوجه گنجشکی دیدم با خال زردی نزدیک نوک و کرک هایی بر سر.
• از آشیان افتاده بود (باد درختهای توس را سخت تاب می داد) و بی حرکت نشسته بود و به سختی بال های کوچک تازه نیش زده اش را می گشود.
• سگم آهسته به او نزدیک می شد که ناگهان گنجشک پیرِ سینه سیاهی از درختی در نزدیکی جاکن شد و چون سنگ، پیش پوزه اش افتاد و پاک ژولیده و به هم ریخته، با جیغی سوزناک و از ته دل دو باری رو به دهانِ گشوده ی تیزدندانش جست.
• به نجات جوجه اش می شتافت و خود را سپر او می کرد…
• اما سراپای بدن خُردش از ترس می لرزید، صدایش وحشی و خش دار شده بود، جان از تنش در می رفت و از خود می گذشت!
• سگ چه هیولای بزرگی باید به چشمش آمده باشد!
• و با این همه نتوانسته بود روی شاخه ی بلند و امن خود بنشیند…
• نیرویی زورمندتر از اراده از آن جا به زیر انداخته بودش.
• سگم ـ «تره زور» ـ ایستاد و پس پس رفت.
• پیدا بود که او هم این نیرو را شناخته است.
• با شتاب سگ آشفته را فرا خواندم و آکنده از احترام دور شدم.
• آری، نخندید!
• من در برابر آن پرنده ی خُردِ دلاور، در برابر فوران عشق او آکنده از احترام شدم.
• فکر کردم که عشق، از مرگ و ترسِ از مرگ نیرومندتر است.
• زندگی تنها به یاری آن پایدار می ماند و به جنبش در می آید.
پایان
