خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی

(701 ـ     772 هجری قمری)  

رساله دلگشا

 

رخوت شراب

كسي را پدر در چاه افتاد و بمرد.

او با جمعي شراب مي‌ خورد.

يكي آنجا رفت، گفت:

« پدرت در چاه افتاده است. »

 

او را دل نمي ‌داد كه ترك مجلس كند.

گفت:

«باكي نيست مردان هرجا افتند.»

گفت:

«مرده است.»

 

گفت:

« والله شير نر هم بميرد.»

 

گفتند:

« بيا تا بركشيمش‌.»

 

گفت:

«ناكشيده پنجاه من باشد.»

 

گفتند:

«بيا تا برخاكش كنيم.»

 

گفت:

«احتياج به من نيست.

اگر زر طلا ست من بر شما اعتماد كلي دارم.

برويد و در خاكش كنيد.»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

رخوت شراب

 

· این حکایت عبید یکی از خنده آورترین حکایات او در این مجموعه است که تاکنون مورد تأمل قرار داده ایم.

· عبید ظاهرا در صدد توضیح رخوت انگیزی شراب است و بیشک نمی داند که از کدامین دیالک تیک بی همتا در زندگی بنی بشر پرده برمی دارد:

 

 1

كسي را پدر در چاه افتاد و بمرد.

او با جمعي شراب مي‌ خورد.

 

· عبید در این حکایت دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک پدر و پسر بسط و تعمیم می دهد.

· پدر در چاه افتاده و پسر مشغول شرابخواری است تا غم زندگی را برای لحظه ای هم که شده، فراموش کند.

 

 2

يكي آنجا رفت، گفت:

« پدرت در چاه افتاده است. »

او را دل نمي ‌داد كه ترك مجلس كند.

گفت:

«باكي نيست مردان هرجا افتند.»

 

· پسر با شنیدن خبر افتادن پدر در چاه باید واکنش نشان دهد.

· انسان ـ شاید تا حدود معینی هم جانوران متعالی ـ  جولانگاه دیالک تیک غریزه و عقل است.

· پسر اما شراب خورده و ارگان تفکرش تا حدود زیادی از کار افتاده است.

· در غیاب عقل، غریزه باید یکه تاز میدان شود و تصمیم بگیرد.

· تصمیم هم می گیرد:

 

3

گفت:

«باكي نيست مردان هرجا افتند.»

 

· پسر واکنش غریزی نشان می دهد:

· انسان در غیاب عقل، به ریشه های خویش برمی گردد و جانور واره می شود:

· «باکی نیست، مردان هر جا افتند!»

 

· شاید حیوانات نیز همین واکنش را نشان می دادند.

· واکنش غریزه اما بی تردید فرق خواهد کرد، اگر خبر افتادن پسر به چاه را به مادر و یا به پدر بدهند.

· در آن صورت به احتمال قوی، غریزه به طرز کاملا دیگری واکنش نشان خواهد داد.

· مادر و یا پدر بیدرنگ مجلس شراب خواری را ترک خواهد کرد و تلوتلوخوران خود را به سر چاه خواهد رساند و چه بسا خود را حتی به چاه خواهد انداخت.

 

· حتما برای اثبات صحت این ادعا دلیل می خواهید؟

·  

· اقامه دلیل در این زمینه کاری ندارد.

· مخبر صادقی به نام ایوان تورگینف این محبت را در حق ما پیشاپیش کرده است:

· ما فقط رشته کلام را به دست او می سپاریم تا اقامه دلیل کند:

 

گنجشک

ایوان تورکینف

برگردان میر مجید عمرانی

(آوریل 1878 )

سرچشمه: سایت اخبار روز

 

· از شکار بر می گشتم و در خیابانِ باغ می رفتم.

· سگم پیش پایم می دوید.

· ناگهان گام هایش را کوتاه کرد و به خزیدن درآمد.

· گویی شکاری پیش رو بو کشیده بود.

· نگاهی در درازای راه انداختم و جوجه گنجشکی دیدم با خال زردی نزدیک نوک و کرک هایی بر سر.

· از آشیان افتاده بود (باد درخت های توس را سخت تاب می داد) و بی حرکت نشسته بود و به سختی بال های کوچک تازه نیش زده اش را می گشود.

· سگم آهسته به او نزدیک می شد که ناگهان گنجشک پیرِ سینه سیاهی از درختی در نزدیکی جاکن شد و چون سنگی پیش پوزه اش افتاد و سراپا ژولیده و به هم ریخته، با جیغی سوزناک و از ته دل دو باری رو به دهانِ گشوده ی تیزدندانش جست.

· به نجات جوجه اش می شتافت و خود را سپر او می کرد…

· اما سراپای بدن خُردش از ترس می لرزید، صدایش وحشی و خش دار شده بود، جان از تنش در می رفت و از خود می گذشت!

· سگ چه هیولای بزرگی باید به چشمش آمده باشد!

· ولی با این حال، نتوانسته بود روی شاخه ی بلند و امن خود بنشیند…

· نیرویی زورمندتر از اراده از آن جا به زیر انداخته بودش.

· سگم ـ  «تره زور» ـ ایستاد و پس پس رفت.

· پیدا بود که او هم این نیرو را شناخته است. 

 

· با شتاب سگ آشفته را فرا خواندم و آکنده از احترام دور شدم.

 

· آری، نخندید!

· من در برابر آن پرنده ی خُردِ دلاور، در برابر فوران عشق او آکنده از احترام شدم. 

 

· فکر کردم که عشق، از مرگ و ترسِ از مرگ نیرومندتر است.

· زندگی تنها به یاری آن پایدار می ماند و به جنبش در می آید.

پایان

 

· آنچه تورگینف عشق می نامد، چیزی جز غریزه حفظ نوع نیست، که بر عقل و چه بسا حتی بر غریزه قدر قدرت حفظ نفس نیز لگام می زند.

 

 4

گفت:

«مرده است.»

 

گفت:

« والله شير نر هم بميرد.»

 

· عبید رفته رفته از دیالک تیک غریزه و عقل پرده برمی دارد.

· شاید خود او نمی داند که دلیل واکنش پسر چیست.

· او فقط فکر می کند که شراب او را دچار رخوت کرده است.

· شراب اما ـ قبل از همه ـ مغز را و نتیجتا عقل را برای مدتی حذف کرده است و لگام اندام را به دست غریزه سپرده است:

· انسان به درجه حیوان سقوط کرده است.

· فهم و فراستی در بین نیست.

 

· غریزه نسبت به مرگ پدر در نهایت بی تفاوتی واکنش نشان می دهد.

· «مرگ پدر که سهل است، شیرنر هم می تواند بمیرد.»

 

 5

گفتند:

« بيا تا بركشيمش‌.»

گفت:

«ناكشيده پنجاه من باشد.»

 

· اکنو نه یکی، بلکه افرادی از او می خواهند که برای بیرون کشیدن جنازه پدر، دست به کار شود.

· واکنش غریزه در غیاب عقل بهتر از این نمی تواند باشد:

· عقل بی رمق افتاده به کنج میخانه تمام نیرویش را بسیج می کند تا مزه بریزد و به ساز غریزه برقصد:

· «ناکشیده پنجاه من باشد!»

 

6

گفتند:

«بيا تا برخاكش كنيم.»

گفت:

«احتياج به من نيست.

اگر زر طلا ست من بر شما اعتماد كلي دارم.

برويد و در خاكش كنيد.»

 

· پسر حتی تمایلی به تدفین پدر ندارد.

· در غیاب عقل، نه از احساس مسئولیت، تکلیف و  وظیفه خبری هست و نه از کمترین اعتنا به هنجارهای اجتماعی، اخلاقی و مدنی.

· «اگر فکر می کنید که پدر زر طلا ست، پیشکش شما، بروید و خاکش کنید!»

 

· مزه پرانی غریزه در غیاب اکتیو عقل به همین می گویند.

 

· حالا می توان حدس زد که با حذف عقل چه بر سر بنی بشر و جامعه و همبود بشری می آید.

· بی دلیل نیست که بورژوازی واپسین و معاصر دیری است که با صرف میلیاردها دلار، عقل را به مصاف حیاتی ـ مماتی طلبیده و آتش در خاندان خرد در افکنده است.

· دیری است که خردستیزی به گرایشی مسلط در جهان بینی بورژوازی واپسین و معاصر بدل شده و تخطئه بی امان شناخت و خرد و خودمختاری در دستور روز است.

 

مراجعه کنید به خرد، خردستیزی (ایراسیونایلسم)، بگلوله بستن مغزها و دفاع از خرد، در دستور روزبودن نقد گئورگ لوکاچ از خردستیزی (ایراسیونالیسم) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

پایان

 

رساله دلگشا

دلیل شکر

مردي خر گم كرده بود.

گرد شهر مي ‌گشت و شكر مي‌گفت.

گفتند :

« چرا شكر مي‌كني؟»

گفت:

«از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نيز امروز چهار روز بودي كه گم شده بودمي.»

پایان

 

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

دلیل شکر

 

· این طنز عبید ضمن ایجاز، خیلی خنده دار است.

 

· سؤال اما این است که چرا و به چه دلیل خنده دار است؟

 

· اینکه مردی وسیله تولید و حمل و نقل خود را گم کرده و در بدر به دنبال آن می گردد، اصولا نباید برای همنوعانش خنده دار باشد.

· ما باید به دنبال دلیل برای خنده داری این طنز و ضمنا برای شکرگزاری مرد بگردیم.

 

1

· شاید دلیل خنده داری این طنز در کردار غیرمنطقی و وارونه مرد باشد:

· او به جای بد و بیراه گفتن به زمین و زمان، به جای به بازخواست کشیدن خدا ـ به مثابه عامل اصلی گمگشتن خر ـ سپاسگزاری می کند.

 

الف

· شاید مرد با شکرگزاری از نهایت بی رحمی خدا پرده برمی دارد که کمافی السابق کاری به کار اغنیا ندارد و همه بدبختی ها را یکجا نصیب بی پناهان می سازد.

 

ب

· این کردوکار مرد می تواند بر سادگی خارق العاده او  نیز دلالت داشته باشد.

· شاید خوشحالی خواننده این طنز از سر رضایت خاطر باشد:

· خواننده شاید خوشحال از این باشد که خردمندتر از مرد است.

· یعنی در بدبختی دیگری، شادی خود را می یابد.

· این واکنش بلحاظ روانشناسی قابل تجربه است.

 

· حریفی می گفت: در بازداشتگاه ساواک که همه از دم منتظر بازجوئی بودند، افراد از بازجوئی همنوعان شان و فریاد دردآلودشان احساس نوعی فراغت خاطر می کردند، اگرچه ضمنا از ترس به خود می پیچیدند.

· چون بازجوئی از غیر به معنی رهایی موقتی خود آنها از بازجوئی بود و به کاهش تنش و تشنج روانی شان منجر می شد.

 

2

· این اما ضمنا نشانه اگوئیسم خواننده طنز است:

· او فقط به خود می اندیشد و بی اعتنا به درماندگی و سادگی مرد است.

· چون هر هومانیستی باید از اینکه وسیله تولید و حمل و نقل همنوعش گم شده و از اینکه سطح شعور او نازل مانده، رنج برد.

 

3

· شاید مرد بطور غیرمستقیم خدا را به رگبار انتقاد بسته است:

· حالا که وسیله تولید و حمل و نقل مرا گم و گور کرده ای، ایکاش خودم را هم گم و گور می کردی.

 

4

· شاید مرد جامعه را به تیربار طنز بسته است و منظورش این است که خر نه گم، بلکه دزدیده شده است.

· شکرش هم از این بابت است که سارقین فقط الاغش را برده اند و بلائی بر سر خودش نیاورده اند.

پایان

 

رساله دلگشا

خانه مصيبت‌ زده

درويشي به در خانه‌ اي رسيد.

پاره ناني بخواست.

دختركي در خانه بود.

گفت:

« نيست!»

 

گفت:

«مادرت كجاست؟»

 

گفت براي تسليت خويشاوندان رفته است.

 

گفت:

«چنين كه من حال خانه شما را مي‌بينم، خويشاوندان ديگر مي‌بايد كه براي تسليت شما آيند.»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

خانه مصيبت‌ زده

 

· عبید در عنوان این طنز، خانه را انسان واره (پرسونالیزه) می کند.

· در نتیجه خانه به انسانی سوگوار شباهت پیدا می کند.

· البته احتمال این نیز می رود که منظور او از خانه، ساکنین آن باشد.

 

1

درويشي به در خانه‌ اي رسيد.

 

· مقوله «درویش» یکی از مقولات اصلی در فلسفه اجتماعی سعدی است.

· سعدی جامعه فئودالی ـ بنده داری را به دو طبقه اصلی تقسیم می کند:

· دربار و درویش!

 

· در مقوله درویش سعدی، علاوه بر بندگان، غلامان و رعایا، بقیه تهیدستان شهر و روستا نیز جا می گیرند.

 

· منظور عبید از درویش اما قشر معینی از جامعه است که از طریق دریوزگی روزگار می گذراند.

· در رمان کلیدر محمود دولت آبادی نیز یکی از شخصیت ها درویش است.

 

2

پاره ناني بخواست.

دختركي در خانه بود.

گفت:

« نيست!»

 

· دخترک در خانه نان حتی ندارد تا به درویش سائل دهد.

· عبید به این ترفند از نهایت فقر مادی توده ها پرده برمی دارد.

 

3

گفت:

«مادرت كجاست؟»

گفت براي تسليت خويشاوندان رفته است.

 

· مادر دختر در خانه نیست.

· او رفته تا مرگ عزیزی را به خویشان تسلیت بگوید.

· عبید همه چیزدان، بسان درویش طناز از خودراضی، از حقیقت امر دیگری بی خبر است.

· کدام حقیقت امر؟

 

4

گفت:

«چنين كه من حال خانه شما را مي‌ بينم، خويشاوندان ديگر مي ‌بايد كه براي تسليت شما آيند.»

 

· عبید و درویش فقر خانه را می بینند، ولی حقیقت امر دیگری را نمی بینند:

 

الف

· اولا این حقیقت امر را که تسلیت گوئی به خویشان شاید بهانه ای برای خوردن استکانی چای و حبه قندی بوده و در بهترین حالت برای دریافت لقمه نانی.

· خیلی از فقرا و تهیدستان عمدتا نه برای شنیدن مواعظ تکراری و بی محتوای وعاظ، بلکه چه بسا برای حبه ای قند و استکانی چای به مسجد و مجلس مرثیه می روند.

· این هم راهی برای رفع آبرومندانه اساسی ترین نیاز مادی است.

 

ب

· حقیقت امر دیگری که عبید و درویش نمی بینند، دیالک تیک دوستی و دارائی است:

· کمتر کسی برای تسلیت گفتن به تهیدستی به خانه خالی او می رود.

· تهیدست هم برای حفظ آبروی صوری خود، چه بسا درد خود را از دیگران پنهان می کند تا در رودربایستی بیشتر قرار نگیرد.

· فقر چیزی نیست که بنی بشر به خاطر آن شرمنده نگردد.

 

· دیالک تیک دارائی و دوستی، بسط و تعمیم دیالک تیک مادی و معنوی است.

· بدون ثروت مادی، بدون دارائی مادی، دستیابی به ثروت معنوی (آبرو و ارج و اجر دنیوی و اخروی) بسیار دشوار است.

· سعدی به این حقیقت امر وقوف بی رحمانه ی بی چون و چرا دارد:

 

سعدی

مکن، ز گردش گیتی شکایت ای درویش!

که تیره بختی، اگر هم بر این نسق مردی

 

· این فلسفه اجتماعی سراینده شعر «بنی آدم اعضای یکدیگرند» است:

· درویش در قاموس سعدی، حتی حق شکوه و شکایت از نابرابری های اجتماعی ندارد.

· درویش اگر احیانا بر این نسق هم بمیرد، یعنی در تهیدستی جان به جان آفرین کذائی بسپارد، سرنوشتی جز تیره بختی نخواهد داشت.

 

سعدی

توانگرا، چو دل و دست کامرانت هست

بخور، ببخش، که دنیا و آخرت بردی.

 

· سعدی در این اندرز به توانگر نوید می دهد که اگر دل و دست کامران داشته باشد، می تواند با خیال راحت بخورد و ببخشد و از سعادت دنیوی و اخروی برخوردار باشد.

 

· در قاموس سعدی بهشت جای طبقات دارا ست.

· فقرا را خدای سعدی حتی به صدها فرسنگی بهشت راه نمی دهد.

· کسی که نبخشیده و بی توشه ای در کوله پشتی به صحرای محشر رفته، هرگز نباید انتظار پاداشی را داشته باشد:

· بدون داد دنیوی، ستد اخروی محال است.

 

  فقرا برخلاف اغنیا، 

هم در دنیا بی نصیب از لذت اند و هم در عقبی.

پایان

 

 گربه تبر دزد 

مردي تبري داشت و هر شب در مخزن مي ‌نهاد و در را محكم مي‌بست.

زنش پرسيد:

« چرا تبر در مخزن مي‌نهي؟»

گفت:

« تا گربه نبرد. »

گفت:

«گربه تبر چه مي‌كند؟»

گفت:

« ابله زني بوده اي!

تكه ‌اي گوشت كه به يك جو نمي‌ارزد، مي‌برد، تبري كه به ده دينار خريده‌ام، رها خواهد كرد؟»

پایان

 

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

      گربه تبردزد     

 

· عنوان این طنز عبید، حاوی تناقض منطقی آشکاری است.

· در همین تناقض منطقی آشکار او اما بمبی از جنس خنده جاسازی شده است و احدی ـ از کوچک و بزرگ، نادان و دانا ـ نمی تواند از شر انفجار آن رهائی یابد.

 

· اما منظور عبید از این عنوان سراپا متناقض چیست؟

 

· ما باید در روند تحلیل این طنز به این پرسش پاسخ بیابیم.

 

1

مردي تبري داشت و هر شب در مخزن مي ‌نهاد و در را محكم مي‌بست.

 

 مارک تواین

 

· شگفتا که نویسنده ای در آنسوی اقیانوس ها نیز کشفی درست با همین محتوا کرده است:

 

«شاید آدم فراموش کند که چپق صلح را کجا قایم کرده، ولی جای تبر را هرگز فراموش نمی کند.»

(مارک تواین)

 

· این اما بدان معنی است که مولدین در جاهای دیگر نیز «تبر را در مخزن می گذارند و در مخزن را محکم می بندند.»

 

· اما چرا و به چه دلیل؟

 

· چرا جای چپق صلح که برای پایان دادن به جنگ و خونریزی ضرورت دارد، کم اهمیت تر از جای تبر است؟

 

· پاسخ به این پرسش در عین حال بیانگر دلیل مرد مورد نظر عبید در زمینه گذاشتن منظم و منضبط تبر  در مخزن خواهد بود.

 

1

· تفاوت چپق با تبر از چه قرار است؟

 

· بی کمترین تردید می توان گفت که تبر وسیله تولید است و چپق محصول کار و کالا ست.

· با تبر می توان چپق تولید کرد، ولی با چپق نمی توان تبر ساخت.

· درست به همین دلیل است که مولدین ـ شاید بطور غریزی ـ جای وسیله تولید را بدقت تعیین و دسترسی بدان را تضمین می کنند و نه جای محصول تولید و کالا را.

· قهرمان مولد عبید نیز باید به همین دلیل وسیله کار خود را هر شبه در مخزن نهد و در مخزن را  محکم ببندد.

 

2

  زنش پرسيد:

« چرا تبر در مخزن مي‌نهي؟»

گفت:

« تا گربه نبرد. »

 

· همسر مرد که احتمالا در تولید برون از خانه شرکت نمی ورزد و به تولید مثل و تولید خانگی می پردازد، از نهادن وسواس مند هر شبه تبر در مخزن تعجب می کند و دلیل می خواهد.

· مرد به احتمال قوی بنا بر سنت دیرین و دیرنده تبر را هر شب در مخزن می نهد و در مخزن را محکم می بندد.

 

· چرا ما به این نتیجه می رسیم؟

 

· از پاسخ مرد به همسرش معلوم می شود که کردوکار هر شبه او نه آگاهانه، بلکه غریزی ـ عرفی ـ عادی ـ سنتی است.

 

· چون مرد دلیل مبتنی بر آگاهی ندارد، چرند می بافد.

 

3

 

گفت:

«گربه تبر چه مي ‌كند؟»

گفت:

« ابله زني بوده اي!

تكه ‌اي گوشت كه به يك جو نمي‌ ارزد، مي‌برد، تبري كه به ده دينار خريده ‌ام، رها خواهد كرد؟»

· همسر مرد اما اندیشنده تر از آن است که به استدلال گربه واره او تمکین کند.

· از این رو تندبار تحقیر و توهین مردانه شروع به بارش می کند:

· نخست خرافه مبتنی بر نقصان عقل زن به خدمت گرفته می شود تا زن اندیشنده پیشاپیش خلع سلاح شود و خاموشی گزیند:

· «ابله زنی بوده ای!»

 

· بعد از آنکه سرکوب و اختناق جامه عمل پوشید، استدلال گربه واره آغاز می شود:

· گربه نخست به درجه موجودی شعورمند و انسان واره ارتقا داده می شود.

· بعد مقایسه ای بین تکه گوشت بی ارزش و تبر ارزشمند صورت می گیرد و تبر دزدی گربه اندیشنده و مقایسه گر اثبات می گردد.

 

پایان