شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت یازدهم

بخش دوم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۹۱ )

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم

رئیس دهی با پسر در رهی

گذشتند بر قلب شاهنشهی

که حالش بگردید و رنگش بریخت

ز هیبت به بیغوله ای در گریخت

«بلی»،

گفت:

«سالار و فرماندهم

ولی عزت ام هست، تا در ده ام»

نگفتند حرفی زبان آوران

که سعدی نگوید، مثالی بر آن:

مگر دیده باشی که در باغ و راغ

بتابد به شب، کرمکی چون چراغ

یکی گفتش:

«ای کرمک شب فروز

چه بود ات که بیرون نیایی به روز؟»

ببین کآتشی کرمک خاکزاد

جواب از سر روشنائی چه داد،

که من روز و شب جز به صحرا نی ام

ولی پیش خورشید پیدا نی ام.

ادامه دارد.