Bild

شین میم شین

باب دوم

در احسان

حکایت بیستم

بخش اول

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۷۴ ـ ۷۵)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!

یکی زهره خرج کردن نداشت

زر اش بود و یارای خوردن نداشت

نه خوردی که خاطر بر آسایدش

نه دادی که فردا به کار آیدش

شب و روز در بند زر بود وسیم

زر و سیم در بند مرد لئیم

بدانست روزی پسر در کمین

که ممسک کجا کرد زر در زمین

ز خاک اش بر آورد و بر باد داد

شنیدم که سنگی در آنجا نهاد

پدر زار و گریان همه شب نخفت

پسر بامدادان، بخندید و گفت:

زر از بهر خوردن بود، ای پدر

ز بهر نهادن، چه سنگ و چه زر

زر از سنگ خارا برون آورند

که با دوستان و عزیزان خورند

زر اندر کف مرد دنیا پرست

هنوز ای برادر به سنگ اندر است

بخیل توانگر به دینار و سیم

طلسمی است بالای گنجی مقیم

پس از بردن و گرد کردن چو مور

بخور، پیش از آن که ات خورد کرم گور.

ادامه دارد.