من نمی گویم که شما باید مثل من زندگی کنید! (۸)
جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
متن ساده شده توسط
ریتا کویتک
برگردان
میم حجری
فصل هشتم
حلزون ها با پوست شان تنفس می کنند!
- کنراد ایستاده است و تماشا می کند.
- خم می شود بر حاشیه راه و تماشا می کند.
- «چه می بینید آنجا؟»، مرد پیاده ای وامی ایستد و می پرسد.
- «حلزون ها را»، کنراد می گوید.
- «حلزون های انگورستان را.»
- «خوب و بعد؟»، مرد می پرسد.
- «خانه حلزون ها همیشه به سمت راست متمایل است»، کنراد می گوید.
- «می بینید؟
- اگر شما حلزونی پیدا کنید که خانه اش به سمت چپ متمایل باشد، آن باید شاه حلزون ها باشد.»
- مرد سرش را تکان می دهد.
- «آنها می توانند به همه جا بخزند»، کنراد می گوید.
- «زمین زیر پای شان برای شان اصلا مهم نیست.
- برای اینکه آنها فرش زیر پای خود را همیشه به همراه دارند.
- نگاه کنید!»، کنراد می گوید و با ساقه گیاه حلزونی را نشان می دهد، بی آنکه ساقه گیاه را به آن بزند.
- وقتی کنراد سرش را بلند می کند، می بیند که مرد دیری است که رفته است.
- مرد حوصله شنیدن چند و چون حلزون ها را نداشته است.
- «حلزون ها به وسیله پوست شان نفس می کشند»، کنراد می گوید.
- «حلزون ها دندان هم دارند.»
- «پوست حلزون ها چه شکلی است؟»، کنراد از خود می پرسد.
- «حتما پر از چاله چوله است.
- تا بتواند رطوبت ذخیره کند.
- اما مردکه نسبت به همه این چیزها بی اعتنا بود.»
- «آره.
- حلزون ها مشکلی ندارند.
- زحمت زیادی نمی کشند»، کنراد می اندیشد.
- «لازم هم ندارند»، کنراد می اندیشد و پوزخند می زند.
- «حلزون ها از نباتات تغذیه می کنند و نباتات همه جا هستند.»
- «شگفتا»، کنراد می گوید.
- او حالا می بیند که حلزون ها با یکدیگر جفتگیری می کنند.
- هر حلزونی هم ماده است و هم نر.
- کنراد این را می داند.
- اما آیا مردکه اصلا دیده بود که حلزون ها چگونه جفتگیری می کنند؟
- «افسوس!»، کنراد می اندیشد.
- «افسوس که رفت و ندید.
- شاید عجله داشت و می بایستی برای خوردن شام به خانه رود.
- شاید هم می خواست تلویزیون نگاه کند.»
سؤال هشتم
فکر می کنید، چه کسی امکانات بیشتری برای سعادت دارد؟
کنراد و یا مردی که به خاطر شام و یا تلویزیون عجله داشت؟
ادامه دارد.
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۰ ساعت 12:53 توسط سیاوش زهری
|