میتسه گربه ـ مینی موش (۱۴)
جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
مینی موش از درخت بالا می رود.
- خاله گودولا از مینی موش چنان مواظبت می کند، که مادرها از بچه نوزاد مواظبت می کنند.
- «من نسبت به تو احساس مسئولیت می کنم»، خاله گودولا می گوید.
- «تو باید منظور مرا بفهمی!»
- وقتی مینی موش بیرون می رود، خاله گودولا هم همراهی اش می کند.
- به نظر مینی موش چنین کاری ابلهانه است.
- مینی موش از زیر نرده وارد باغچه همسایه می شود و از درخت نارون بسیار بزرگی بالا می رود.
- «خدا پناه دهد!»، خاله گودولا می گوید.
- «تو خودت را به فلاکت می اندازی!»
- خاله گودولا زنگ در همسایه را به صدا در می آورد.
- کسی در خانه نیست.
- خاله گودولا اشک در چشم دارد و ممکن است گریه کند.
- «من می دانستم»، خاله گودولا می گوید.
- «حالا از پائین آمدن عاجز خواهی ماند!»
- او به زیر زمین می رود و نربام بزرگی را با خود می آورد.
- وقتی که او به زحمت از نرده باغچه وارد خانه همسایه می شود، مینی موش از درخت پائین می آید و خاله گودولا نمی داند که اکنون باید خوشحال باشد و یا غمگین.
ادامه دارد.
+ نوشته شده در دوشنبه دوم فروردین ۱۴۰۰ ساعت 10:18 توسط سیاوش زهری
|