gebrauchtes Buch – Muschi Miezekatze. [Hardcover] – Muschi Miezekatze. [Hardcover]

 

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

 

برگردان

میم حجری

 

مینی موش جائی برای خود پیدا می کند.

  

  •     روزی از روزها آدم های غریبه می آیند.

 

  •     سن مینی موش در این روز، دوازده هفته است.

 

  •     «یکی از اینها را انتخاب کن!»، مادر ـ پدر به پسرک خود می گویند.

 

  •     پطر گربه های کوچولو را ورانداز می کند.

 

  •     «از این یکی خوشم می آید!»، پطر می گوید و به مینی موش اشاره می کند.

 

  •     آنگاه مینی موش را برمی دارند، نوازشش می کنند و در زنبیلی می گذارند.

 

  •     مینی موش جیغ می کشد.

 

  •     او می خواهد از زنبیل بیرون رود.

 

  •     وقتی در زنبیل را باز می کنند، مینی موش خود را در محیط بیگانه ای می یابد.

 

  •     مینی موش به دور و بر خود می نگرد.

 

  •     پطر برایش گوشت چرخکرده می آورد.

 

  •     گوشت چرخکرده خوشمزه است.

 

  •     بعد از غذا مینی موش ـ ظاهرا ـ خوابش برده است.

 

  •     وقتی که از خواب بیدار می شود، شب از راه فرا رسیده است و مینی موش تنهای تنها ست.

 

  •     او دلش برای مادر و برادرانش تنگ شده است.

 

  •     گریه اش می گیرد.

 

  •     «میاو میاو»، مینی موش ناله سر می دهد.

 

  •     آنگاه در باز می شود.

 

  •     «بیا!»، پطر می گوید.
  •     «تو نباید غمگین باشی!»

 

  •     او مینی موش را به تخت خواب خود می برد.

 

  •     او را مهربانانه در بغل می گیرد.

 

  •     میتسه گربه ـ مینی موش  حس می کند که پطر او را خیلی دوست دارد.

 

ادامه دارد.