تاریخ کریسمس ۲۰۲۰ چه روزی است؟ + تاریخچه 

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

 

برگردان

میم حجری

لیزا دیگر شاد نیست!

 

  •     لیزا بالاخره با علاقه مندی به فروشگاه می رود.

 

  •     او خیلی از چیزهای فروشگاه را تماشا می کند، از پله برقی بالا می رود و اگر پول داشته باشد، آب نباتی می خرد.

 

  •     اکنون ادونت است و همه چیز بخصوص زیبا ست.
  •     همه جا روشن و رنگین است.
  •     ناقوس ها زنگ می زنند و موسیقی کریسمس به گوش می رسد.

 

  •     در بخش اسباب بازی فروشی فروشگاه، خرس کوچولوهای اسباب بازی با میمون های مصنوعی می رقصند و عروسک ها ـ طبق معمول ـ با چشمان بزرگ، براق و شیشه ای ایستاده اند.

 

  •     در هر طبقه فروشگاه درختان کریسمس قرار دارند و با شمع ها و کره های برقی مزین شده اند.

 

  •     مردان کریسمس با ریش های دراز سپیدشان مرتب جای یکدیگر را می گیرند.

 

  •     لیزا در تمام طول روز در فروشگاه بوده است.

 

  •     «هان!
  •     تو خیلی ساکت و آرامی»، مادر می گوید.
  •     «چته؟»

 

  •     لیزا برای پرنده هائی که لب پنجره نشسته اند، دانه می پاشد.

 

  •     «آخ.
  •     نمی دانم»، لیزا در جواب مادرش می گوید.
  •     «کریسمس احمقانه است.
  •     اولش فکرم این بود که از چیزهای فروشگاه، چی دوست دارم، داشته باشم.
  •     حالا همه چیز را چندان تماشا کرده ام که حوصله ام سر رفته است.
  •     یک بار هم دو تن از مردان کریسمس را در پشت بخش لباس فروشی فروشگاه دیدم که با یکدیگر دعوا داشتند.»

 

  •     «می دانی»، مادر می گوید.
  •     «فروشگاه فقط یک جزء کوچکی از کریسمس است.
  •     امروز اینجائی و می توانی نقاشی کنی!»

 

  •     لیزا عکس آدمبرفی ها را، درخت ها و خانه ها را نقاشی می کند.

 

  •     مادر در اتاق خواب را قفل کرده است.

 

  •     لیزا گوش می دهد.

 

  •     صدای خش خش و جر جر می آید و اسرارآمیز جلوه می کند.

 

  •     «شاید مسیح بچه در اتاق خواب است»، لیزا می اندیشد.

 

  •     بعد عکس ستاره و فرشته طلائی با بال های بزرگ را نقاشی می کند.

 

  •     مادر وقتی از اتاق خواب بیرون می آید، لبخند می زند، ولی چیزی نمی گوید.

 

  •     او سیب در اجاق می گذارد و طولی نمی کشد که خانه خوشبو می شود.

 

  •     لیزا دو بشقاب گلدار از اتاق نشیمن می آورد.

 

  •     در راهرو خانه چیزی کوچولو، ظریف و درخشان وجود دارد.

 

  •     «مادر»، لیزا داد می زند.
  •     «مادر، من تار موی فرشته ای را پیدا کرده ام.»

 

  •     ناگهان در می یابد که از کریسمس خوشش می آید.

 

پایان