خود آموز خود اندیشی (۳۵۵)
شین میم شین
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
حکایت یازدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۳۳)
۱
کسانی که مرتب از کوتاهی عمر شکوه سر می دهند و به زمین و آسمان پرخاش می کنند، کسانی که برای برخورداری از لذات مادی به هر خیانتی به حقیقت و پیشرفت اجتماعی تن در می دهند، ناگهان ژست چپ نمای مرتاض جهانگریزی را می گیرند و به ستایش از عرفای مرده می پردازند، عرفائی که اگر زنده می بودند، زیر لجن پراکنی بی امان آنها مدفون می شدند:
حاقظ
چو منصور، از مراد، آنان که «بر» دارند، بر « دار» اند
بدین درگاه، حافظ را چو می خوانند، می رانند.
معنی تحت اللفظی:
کسانی که بسان حلاج از مراد برخوردارند،
به دار کشیده می شوند.
وقتی حافظ به این درگاه دعوت می کنند، همزمان طرد می کنند.
حافظ
در این مشهور غزل
اولا
دیالک تیک پیروزی و شکست
را
به
شکل دوئآلیسم برخورداری از مراد و بردار شدن
بسط و تعمیم می دهد.
این بدان معنی است که مرگ واقعی به معنی زندگی واهی تفسیر می شود.
این به معنی پهلوان سازی از مرده ها ست.
اگر حلاج خر نبود، خود را به خطر نمی انداخت، اعدام نمی شد، زنده می ماند و بذر مبارزه بر ضد نظامات برده داری و فئودالی را در مزرع دل توده می افشاند، مورد کثیف ترین اتهامات قرار می گرفت.
ولی
حالا که خریت به خرج داده، دست خود را رو کرده و بر درا شده، توسط خواجه ایدئآلیزه می شود
تا
بقیه عرفا
که
به ترفند تزویر و تظاهر و تقیه زنده مانده اند، شیر شوند و بر دار شوند و نظامات ارتجاعی به حیات نکبت بار خود ادامه دهند.
۲
چو منصور، از مراد، آنان که «بر» دارند، بر « دار» اند
بدین درگاه، حافظ را چو می خوانند، می رانند.
حافظ در این بیت غزل،
ضمنا
دیالک تیک دعوت و طرد
را
به شکل دوئالیسم خواندن و راندن بسط و تعمیم می دهد
و
از این ذلت
فضیلتی
می سازد
و
دست به عوامفریبی و خر پروری می زند.
بدین طریق
خوانده شدن و رانده شدن تسوط اعضای طبقات حاکمه،
یعنی
گاهی لذت و عزت و گه ریاضت و ذلت
ایدئالیزه می شود.
توده باید سگ صفت باشد.
به زبان سعدی و حافظ
«عاشق» سمج و بی شرم و رسوا و رودار اعضای طبقات حاکمه باشد.
شلاق «دوست» را بخورد و دشنام او را به جان بخرد و خاک پای او را سرمه چشمان خویش سازد.
طرز تربیت فئودالی ـ روحانی
همین است و بس.
پس همان بهتر که همه عرفا مثل حلاج حافظ و نیکمرد سعدی باشند، جهان بینی خود را مثل سری در صندوق سینه پنهان نکنند، بلکه حلاجوار هویدا کنند و بر دار شوند.
این آرزوی قلبی همه طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم است.
پنهان کردن موضع سیاسی خود، تقیه کردن و سیستم حاکم را مثل خوره از درون خوردن، بدترین کابوس برای طبقات ستمگر است.
پس زنده باد انتحار!
حافظ
گـفـت آن یار کز او گشت سر دار، بلـند
جرمـش این بود کـه اسرار هویدا میکرد
معنی تحت اللفظی:
حلاج که با رفتن بر سر دار، دار سربلند گشت،
جرمش افشای اسرار بود.
منظور از اسرار اما نه اسرار طبقات حاکمه،
بلکه اسرار خانقاه است.
اسرار اوپوزیسیون انقلابی است.
حافظ در این بیت غزل، حلاج که سهل است، حتی چوبه دار را ارج می نهد و سربلند می نامد.
حلاج باید سرمشق همه عارفان باشد تا کلک همه شان به یکباره کنده شود و فرح پهلوی با رضایت خاطر تمام بگوید:
قلع و قمع اعضای حزب توده
آرزوی قلبی ما بود.
علیرغم نقش مثبتی که عرفان در مقاومت علیه فئودالیسم ایفا کرده، تأثیر منفی و مخرب درازمدتی بر شعور اجتماعی مردم ایران باقی گذاشته است که ثمرات تلخ و زهرآگینش هنوز هم خسارات جبران ناپذیری بر امر پیشرفت اجتماعی اعمال می کند.
خصومت بی چون و چرای عرفان با خرد و خردگرائی، دشمنی عرفان با دیالک تیک عینی، تخریب بی شرمانه دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت در اواخر قرن بیستم در جزوه ای تحت عنوان «رد تئوری بقا»، با تخریب دیالک تیک بقا و فنا به نفع فنا و تخریب دیالک تیک استراتژی و تاکتیک، در جزوه ای دیگر به نام «هم استراتژی، هم تاکتیک» تکرار شد و صدمات تار و مار کننده ای بر جنبش رهائی بخش ملی وارد آورد.
اثرات منفی و مخرب عرفان حتی در انتحار به اصطلاح «انقلابی» مبارزان جسوری از قبیل روزبه و یارانش، تیزابی و حکمتجو، مهرگان، شهبازی و همراهانشان همچنان به چشم می خورد.
در کلام قصار مهرگان در نقدی بر شعر «آرش کمانگیر کسرائی»، مبنی بر «همه چیز دادن، برای نجات بخشیدن به همه چیز»، نمی توان خردستیزی، جنون و عدم احساس مسئولیت انقلابی را ندید.
اتفاقا یکی از شعرائی که دیوانش به تریاکی ویرانگر سرشته است، نتیجه نهائی ادعای پوچ و باطل مهرگان گرانقدر و جسور و شورمند را در شعری از لحاظ فلسفی معیوب، ولی از واقع بینی سرشار، به دقتی شاعرانه ترسیم کرده است:
سایه
سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد
بسان شعله کاشکی قلندری در آمدی!
خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او
که هر نفس زسینه اش سمندری در آمدی!
با انتحار دسته جمعی حلاجان، خانقاهها از قلندران رهائی تهی می ماند.
حلاجها از قبیله لعل اند و تشکیل شان به صبر ولیکن به خون جگر امکان پذیر می کردد:
حافظ
گویند سنگ، لعل شود در مقام صبر
آری شود، ولیک به خون جگر شود.
معنی تحت اللفظی:
تبدیل سنگ به لعل
فقط با خوردن خون جگر امکان پذیر می گردد.
حیف و میل کردن بی شعورانه لعل ها، چه از سوی حجاج یوسف ها و چه از سوی خانقاهها خیانت به امر پیشرفت اجتماعی است.
لعلها باید مثل مردمک چشم پاسداری شوند.
اگر کسانی به دلیل اعدام حلاج عضو خانقاه خواهند شد، و نه به حکم شعور رهائی بخش،
همان بهتر که گم شوند.
ستایش از مرگ حلاجها تمام عرصه شعر ایران را در اواخر قرن بیستم اشغال کرده بود و زمینه را برای خودنمائی، نامجوئی، ماجراجوئی و توجیه بی شعوری تئوریک هموار کرده بود.
شعرائی تهی مغز حتی سنگ تمام می گذاشتند و از کودکان هجده ساله که قادر به حجی کردن نام شان نبودند، «شیرآهنکوه مرد» می ساختند و ادعا می کردند که «ایمان شان از خون و پاره سنگ و عقاب» است.
ادامه دارد.