په پینو و پیپ (۲)
په پینو و پیپ
(۱۹۹۸)
برژیت مین
نویسنده بلژیکی
برگردان
میم حجری
- روز بعد، همچنان برف می بارد.
- «حال موش چطور است؟»، مادر په پینو می پرسد.
- «آه، خیلی بهتر از قبل»، پدر په پینو جواب می دهد.
- «شیرش را لاجرعه سر کشیده و اکنون با په پینو بازی می کند.
- موش کوچولوی واقعا دوست داشتنی ئی است.»
- «چطوره، ما او را مدتی کوتاه همین جا نگه داریم؟
- بیرون، هوا خیلی سرد است.
- علاوه بر این، په پینو می تواند بالاخره همبازی ئی داشته باشد.
- زمستان که ابدی نیست.
- خواهی دید، وقتی که بهار آید، موش خود داوطلبانه خواهد رفت.»
- پیپ و په پینو از همدیگر خیلی خوش شان می آید.
- آندو کشف می کنند که هر دو از کتاب های همانندی خوش شان می آید و بازی های همانندی را دوست دارند.
- و وقتی که په پینو بلند بلند می خندد، پیپ حتما در نزد او ست.
- بهار یکباره از راه فرا می رسد.
- درخت ها شکوفان می شوند.
- پدر په پینو دیری است که در باره رفتن پیپ حرفی نزده است.
- برای اینکه پیپ و په پینو از همدیگر اینقدر خوش شان می آید.
- تابستان و بعد پائیز نیز سپری می شوند.
- بزودی دوباره زمستان خواهد شد.
- حالا حدود یک سال است که پیپ در خانه په پینو زندگی می کند و په پینو تنها آرزوئی که دارد این است که پیپ برای همیشه آنجا بماند.
- روزی از روزها، مادر په پینو نفس نفس زنان به خانه می آید.
- «بچه ها من خبر بدی برای تان دارم!»، مادر په پینو می گوید.
- «دنبال پیپ می گردند.
- توس نلدا ـ کبوتر نامه رسان ـ آگهی بلند بالائی بر چنار کهنسال چسبانده است.
- او موش سفیدش را جست و جو می کند که برایش کار می کند.»
- رنگ په پینو می پرد.
- «تو از دست توس نلدا فرار کرده ای؟»، په پینو از پیپ می پرسد.
- «نه.
- بی شک و تردید نه.
- من اصلا توس نلدائی نمی شناسم»، پیپ می گوید.
- «پس غمی نیست»، په پینو شادمانه می گوید.
- «پس او دنبال موش سپید دیگری می گردد.»
- پدر په پینو او را روی زانویش می نشاند.
- «په پینو، یک بار، حداقل یک بار به حرف من گوش بده.
- ما باید عاقل باشیم.
- شما دو تا همبازی خوب یکدیگر بوده اید.
- پیپ اما به تو تعلق ندارد.
- اگر پیپ از دست توس نلدا فرار کرده باشد، تو باید او را به او برگردانی!»
- «نه!»، په پینو با خشم فریاد می زند.
- «پیپ باید با ما بماند.
- او این توس نلدا را اصلا نمی شناسد.»
- «این ادعای پیپ است»، پدر په پینو می گوید.
- «از کجا معلوم که او راست می گوید.
- من اما یک خرگوش صادق هستم.
- من حوصله جنگ و دعوا ندارم، می شنوی؟
- بنابرین، من مسئله را روشن خواهم کرد.
- در آن صورت، من با دست خودم پیپ را برخواهم گرداند.»
- پدر په پینو برمی گردد و می خواهد که از پیپ سؤالی کند.
- پیپ اما تندتر از او ست.
- او از لای پاهای پدر په پینو می گذرد و در لا به لای درختان بیشه ناپدید می شود.
- سه روز است که پیپ رفته و از او خبری نیست.
- هوا هم خیلی سرد است.
- په پینو خیلی غمگین است.
- پیپ حالا کجا ست؟
- آیا او از سرما می لرزد؟
- و سرانجام په پینو به جست و جوی پیپ می پردازد.
- «پیپ!»، په پینو با صدای بسیار بلند داد می زند.
- «کجائی پیپ، کجائی؟»
- صدای په پینو گرفته است، ولی با این حال، به جست و جوی پیپ ادامه می دهد.
- وقتی که شب از راه فرامی رسد، په پینو به خانه برمی گردد و بی آنکه حرفی بزند، سر بر بالش می نهد تا بخوابد.
- «بزرگسال ها مضحک اند»، په پینو با خود می گوید.
- «به چه دلیل، آنها به حرف های این توس نلدا باور می کنند؟
- چرا او قبلا دنبال موش نمی گشت؟
- باید یک جای کار بلنگد.»
ادامه دارد.
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۹ ساعت 10:13 توسط سیاوش زهری
|