عصیان بندگی
ادامه
 
· بار الها حاصل این خود پرستی چیست؟
· ما که خود افتادگان زار مسکینیم 
· ما که جز نقش تو در هر کار و هر پندار
· نقش دستی، نقش جادویی نمی بینیم  
· ساختی دنیای خاکی را و می دانی
· پای تا سر جز سرابی، جز فریبی نیست  
· ما عروسک ها و دستان تو در بازی
· کفر ما، عصیان ما چیز غریبی نیست  
· شکر گفتی گفتنت، شکر تو را گفتیم
· لیک دیگر تا به کی شکر تو را گوییم  
· راه می بندی و می خندی به ره پویان
· در کجا هستی، کجا، تا در تو ره جوییم؟ 
· ما که چون مومی به دستت شکل می گیریم
· پس دگر افسانه روز قیامت چیست؟ 
· پس چرا در کام دوزخ سخت می سوزیم
· این عذاب تلخ و این رنج ندامت چیست؟  
· این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
· سر به سر آتش سراپا ناله های درد  
· بس غل و زنجیرهای تفته ی بر پا
· از غبار جسم ها خیزنده دودی سرد  
· خشک و تر با هم میان شعله ها در سوز
· خرقه پوش زاهد و رند خراباتی  
· می فروش بیدل و میخواره ی سرمست
· ساقی روشنگر و پیر سماواتی  
· این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
· باز آنجا دوزخی در انتظار ما ست  
· بی پناهانیم  و دوزخبان سنگیندل
· هر زمان گوید که در هر کار یار ما ست  
· یاد باد آن پیر فرخ رأی فرخ پی
· آن که از بخت سیاهش نام، شیطان بود
 
· آن که در کار تو و عدل تو حیران بود
· هر چه او می گفت، دانستم نه جز آن بود  
· این منم، آن بنده عاصی که نامم را
· دست تو با زیور این گفته ها آراست  
· وای بر من، وای بر عصیان و طغیانم
· گر بگویم، یا نگویم جای من آنجا ست  
· باز در روز قیامت بر من ناچیز
· خرده می گیری که روزی کفرگو بودم  
· در ترازو می نهی بار گناهم را
· تا بگویی سرکش و تاریکخو بودم  
· کفه ای لبریز از بار گناه من
· «کفه دیگر چه؟»
· می پرسم خداوندا:  
· «چیست میزان تو در این سنجش مرموز؟
· میل دل یا سنگ های تیره صحرا؟»  
· خود چه آسان است در آن روز هول انگیز
· روی در روی تو از خود گفتگو کردن  
· آبرویی را که هر دم می بری از خلق
· در ترازوی تو ناگه جستجو کردن  
· در کتابی، یا که خوابی، خود نمی دانم
· نقشی از آن بارگاه کبریا دیدم  
· تو به کار داوری مشغول و صد افسوس
· در ترازویت ریا دیدم، ریا دیدم  
· خشم کن، اما ز فریادم مپرهیزان
· من که فردا خاک خواهم شد، چه پرهیزی  
· خوب می دانم سرانجامم چه خواهد بود
· تو گرسنه، من خدایا، صید ناچیزی 
· تو گرسنه، دوزخ آنجا کام بگشوده
· مارهای زهرآگین تکدرختانش  
· از دم آنها فضاها تیره و مسموم
· آب چرکینی شراب تلخ و سوزانش  
· در پس دیوارهایی سخت پا برجا
· هاویه ـ آن آخرین گودال آتش ها ـ 
· خویش را گسترده تا ناگه فرا گیرد
· جسم های خاکی و بی حاصل ما را  
· (هاویه طبقه زیرین جهنم هفت طبقه) (فرهنگ واژگان فارسی)
·  
· کاش هستی را به ما هرگز نمی دادی
· یا چو دادی، هستی ما هستی ما بود 
· می چشیدیم این شراب ارغوانی را
· نیستی آنگه خمار مستی ما بود  
· سالها ما آدمک ها بندگان تو
· با هزاران نغمه ی ساز تو رقصیدیم 
· عاقبت هم ز آتش خشم تو می سوزیم
· معنی عدل تو را هم خوب فهمیدیم 
· تا تو را ما تیره روزان دادگر خوانیم
· چهر خود را در حریر مهر پوشاندی 
· از بهشتی ساختی افسانه ای مرموز
· نسیه دادی، نقد عمر از خلق بستاندی 
· گرم از هستی،  ز هستی ها حذر کردند
· سال ها رخساره بر سجاده ساییدند  
· از تو نامی بر لب و در عالم رؤیا
· جامی از می چهره ای ز آن حوریان دیدند  
· هم شکستی ساغر امروزهاشان را
· هم به فرداهای شان با کینه خندیدی 
· گور خود گشتند و ای باران رحمت ها
· قرن ها بگذشت و بر آنها نباریدی  
· از چه می گویی حرام است این می گلگون؟
· در بهشتت جوی ها از می روان باشد  
· هدیه پرهیزکاران عاقبت آنجا
· حوری ای از حوریان آسمان باشد  
· می فریبی هر نفس ما را به افسونی
· می کشانی هر زمان ما را به دریایی  
· در سیاهی های این زندان می افروزی
· گاه از باغ بهشتت شمع رؤیایی 
· ما اگر در این جهان بی در و پیکر
· خویش را در ساغری سوزان رها کردیم  
· بار الها باز هم دست تو در کار است
· از چه می گویی، که کاری ناروا کردیم؟
 عصیان بندگی
ادامه
 
· در کنار چشمه های سلسبیل تو
· ما نمی خواهیم آن خواب طلایی را  
· سایه های سدر و طوبی ز آن خوبان باد
· بر تو بخشیدیم این لطف خدایی را  
· حافظ، آن پیری که دریا بود و دنیا بود
· بر جوی بفروخت این باغ بهشتی را 
· من که باشم تا به جامی نگذرم از آن
· تو بزن بر نام شومم داغ زشتی را  
· چیست این افسانه رنگین عطرآلود
· چیست این رؤیای جادوبار سحر آمیز 
· کیستند این حوریان، این خوشه های نور
· جامه هاشان از حریر نازک پرهیز  
· کوزه ها در دست و بر آن ساق های نرم
· لرزش موج خیال انگیز دامان ها  
· می خرامند از دری بر درگهی آرام
· سینه هاشان خفته در آغوش مرجان ها  
· آب ها پاکیزه تر از قطره های اشک
· نهرها بر سبزه های تازه لغزیده 
· میوه ها چون دانه های روشن یاقوت
· گاه چیده، گاه بر هر شاخه ناچیده  
· سبز خطانی سراپا لطف و زیبایی
· ساقیان بزم و رهزن های گنج دل  
· حسن شان جاوید و چشمان بهشتی ها
· گاه بر آنان، گهی بر حوریان مایل  
· قصر ها، دیوارهاشان مرمر مواج
· تخت ها، بر پایه هاشان دانه ی الماس  
· پرده ها چون بال هایی از حریر سبز
· از فضاها می ترواد عطر تند یاس  
· ما در اینجا خاک پای باده و معشوق
· نام مان میخوارگان رانده ی رسوا  
· تو در آن دنیا می و معشوق می بخشی
· مؤمنان بیگناه پارسا خو را  
· آن گناه تلخ و سوزانی که در راهش
· جان ما را شوق وصلی و شتابی بود  
· در بهشتت ناگهان نام دگر بگرفت
· در بهشتت بار الها خود ثوابی بود  
· هر چه داریم، از تو داریم، ای که خود گفتی
· مهر من دریا و خشمم همچو طوفان است  
· هر که را من خواهم او را تیره دل سازم
· هر که را من برگزینم پاکدامان است  
· پس دگر ما را چه حاصل ز این عبث کوشش
· تا درون غرفه های عاج ره یابیم 
· یا برانی یا بخوانی میل میل تو ست
· ما ز فرمانت خدایا رخ نمی تابیم  
· تو چه هستی، ای همه هستی ما از تو
· تو چه هستی، جز دو دست گرم در بازی  
· دیگران در کار گل مشغول و تو در گل
· می دمی تا بنده ی سر گشته ای سازی 
· تو چه هستی، ای همه هستی ما از تو
· جز یکی سدی به راه جستجوی ما  
· گاه در چنگال خشمت می فشاری مان
· گاه می آیی و می خندی به روی ما  
· تو چه هستی؟
· بنده نام و جلال خویش
· دیده در آینه ی دنیا جمال خویش 
· هر دم این آینه را گردانده تا بهتر
· بنگرد در جلوه های بی زوال خویش 
· برق چشمان سرابی، رنگ نیرنگی
· شیره شب های شومی، ظلمت گوری  
· شاید آن خفاش پیر خفته ای، کز خشم
· تشنه ی سرخی خونی، دشمن نوری  
· خود پرستی تو خدایا، خود پرستی تو
· کفر می گویم، تو خارم کن تو خاکم کن  
· با هزاران ننگ، آلودی مرا اما
· گر خدایی در دلم بنشین و پاکم کن  
· لحظه ای بگذر ز ما، بگذار خود باشیم
· بعد از آن، ما را بسوزان تا ز خود سوزیم  
· بعد از آن یا اشک یا لبخند یا فریاد
· فرصتی تا توشه ره را بیندوزیم
 
پایان
 
عصیان بندگی
(1337)
 
· این شعر فروغ تحت عنوان «عصیان بندگی» در سال 1337 یعنی در 25 سالگی شاعر سروده شده است.
· بعد از این شعر دو شعر عصیانی دیگر تحت عناوین «عصیان خدائی» و «عصیان خدا» سروده خواهد شد.
· عصیان خدائی را مورد تأمل و تحلیل قرار داده ایم و منتشر کرده ایم.
· اکنون با تحلیل «عصیان بندگی» آغاز می کنیم و اگر بخت یار باشد، به تحلیل « عصیان خدا»  کمر خواهیم بست.
· دلیل اینکه چرا تحلیل خود را با عصیان بندگی آغاز نکرده ایم، این است که تحلیل اشعار و افکار این و آن برای ما نه امری دلبخواهی و ارادی، بلکه چه بسا امری جبری و تحمیلی است.
 
بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز
در دلم دردی است بی آرام و هستی سوز
 
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن امروز
 
· معنی تحت اللفظی:
· پرسشی مرموز بر لبانم سایه افکنده و دردی بی تاب و هستی سوز در دلم موج می زند.
· امروز می خواهم راز آشوب درونی خود را به مثابه روحی عاصی با تو در میان بگذارم.
 
1
بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز
در دلم دردی است بی آرام و هستی سوز
 
· فروغ در این بیت، نخست دیالک تیک داخلی و خارجی (درونی و برونی) را به شکل دیالک تیک لب و دل بسط و تعمیم می دهد.
 
2
 
· بعد دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک لب و سایه پرسش از سوئی و دیالک تیک دل و درد از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد.
 
3
بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز
در دلم دردی است بی آرام و هستی سوز
 
· بعد به توصیف پرسش و درد می پردازد:
· پرسش شاعر مرموز است.
· پرسش شاعر مبهم و مه آلود است.
· یعنی برای درک آن باید کلید رمزی در اختیار داشت.
 
· درد شاعر دردی به خود تپنده و سوزناک است.
 
4
 

 راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن امروز
 
· شاعر در این بیت خود را به روحی عاصی تشبیه می کند.
· روح عاصی سرگردان.
· روحی کولی صفت، بی آرام و بی تاب و بی قرار.
· روحی از جنس ارواح سرگردان در آثار شکسپیر.
· روحی رازمند.
 
5
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن امروز
 
· شاعر اکنون می خواهد که راز این روح سرگردان را، یعنی راز خود را با خدا در میان نهد.
· فروغ بدین طریق دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک خدا و انسان، خدا و خود بسط و تعمیم دهد.
· بدین طریق می توان به جهان بینی فروغ پی برد:
· فروغ به وجود خدای ماورای طبیعی، خدای ماورای اجتماعی ایمان دارد.
· فروغ بلحاظ جهان بینی ایدئالیست است.
· ایدئالیستی عاصی است.
 
گر چه از درگاه خود می رانی ام، اماتا من اینجا بنده، تو آنجا خدا باشی،
 
سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی
 
· معنی تحت اللفظی:
· اگرچه مرا از درگاه خود می رانی، ولی تا زمانی که تو خدا باشی و من بنده باشم، سرگذشت من، سرگذشتی نخواهد بود که تو از آغاز و انجام آن جدا باشی.
 
1
 
· فروغ در این دو بیت، اولا دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک خدا و بنده بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن فراز (خدا) می داند.
· این نقش را با پیگیری تام و تمام تا آخر همین شعر به رسمیت می شناسد و مبنای گفتگوی انتقاد آمیز خود با خدا قرار می دهد.
 
2
 
· فروغ عملا خود را بنده تلقی می کند و نه آزاد.
· ضمنا خدا را تعیین کننده سرگذشت خویش از آغاز تا انجام می داند.
· فروغ بلحاظ جهان بینی فرق ماهوی با مذهبیون دیگر ندارد.
· تنها فرقی که فروغ با بقیه مذهبیون دارد، عصیان او ست.
· مذهبیون عادی هم هر از گاهی عاصی می شوند و کفر می گویند.
· این اما پدیده ای استثنائی است.
· در حالیکه عصیان فروغ، نه استثناء، بلکه قاعده است.
· فروغ زنی عاصی است.
 

 آلبر کامو (1913 ـ 1960)
نویسنده، فیلسوف و روزنامه ‌نگار الجزایری -  فرانسوی ‌تبار
برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات
آثار:
بیگانه
طاعون
افسانه سیزیف
کتاب یاغی
...
 
· عصیان و طغیان از مقولات اساسی فلسفه ایدئالیستی ـ ذهنی امپریالیستی موسوم به اگزیستانسیالیسم اند که احتمالا در زمان سرودن این شعر در اروپا بشدت مد بوده و آثار نمایندگان آن، به توصیه مستشاران امپریالیسم در ایران ترجمه و ترویج می شدند.
 
· آلبر کامو هم درمان درد پوچی هستی را در طغیان می داند.
 
3
گر چه از درگاه خود می رانی ام، اماتا من اینجا بنده، تو آنجا خدا باشی،
 
سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی
 
· فرق دیگر فروغ با مذهبیون عادی در این است که او خود را مطرود از درگاه الهی می داند، مطرودی که علیرغم طرد، همچنان بنده خدا می ماند و سرگذشتش از آغاز تا انجام بوسیله خدا رقم می خورد.
· فروغ به همین دلیل نوعی قرابت و خویشاوندی میان خود و ابلیس احساس می کند.
· دلیل این تصور احتمالا سرپیچی فروغ از فرامین شرعی بوده است.
· برای اگزیستانسیالیست ها لذات مادی از قبیل می و معشوق و افیون و غیره جزو مقدسات محسوب می شوند.
 
· همه نمایندگان طبقات واپسین در می و معشوق و افیون و غیره منبع معنای زندگی را می جویند.
· به همین دلیل است که می و معشوق موضوع مرکزی در آثار خیام و حافظ و غیره است.
 
عصیان بندگی
(1337)
  
از چه می اندیشم این سان روز و شب خاموش
دانه ی اندیشه را در من که افشانده است؟ 
چنگ در دست من و من چنگی مغرور 
یا به دامانم کسی این چنگ بنشانده است؟
 
· معنی تحت اللفظی:
· دلیل تفکر مدام من چیست؟
· منشاء افکار من از چه قرار است؟
· چنگ در دست دارم و به چنگ نوازی مشغولم و از این بابت احساس غرور می کنم.
· این کرد و کار به اراده خودم بوده است و یا کسی دیگر این چنگ را در دامان من نهاده است؟
 
1
از چه می اندیشم این سان روز و شب خاموش
 
· فروغ خردسال در این مصراع شعر، خود را به اوبژکت (موضوع) شناخت خویش مبدل می سازد و برای تفکر مدام خویش دلیل می جوید.
· روند و روال شناخت همیشه از همین قرار است:
· کودک پس از بیرون ریختن دل و روده عروسک خویش و پی بردن به ماهیت آن، یعنی پس از شناخت واقعیت عینی، به خودشناسی روی می آورد:
 
2
 
· او بدین طریق، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک عروسک و خویشتن بسط و تعمیم می دهد.
· هر گامی در جهت جامعه شناسی و جهان شناسی، ضمنا گامی در جهت خودشناسی است.  
· شناخت تنه درخت بوسیله دهقان در روند کلنجار با آن، در روند تبر زدن بر آن، ضمنا با شناخت صحت و سقم تصورات خویش راجع به تنه، تبر و نحوه تبر زنی و استعداد خویش در این زمینه همراه است:
· دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت.
· دیالک تیک واقعیت عینی شناسی ـ خودشناسی
 
3
از چه می اندیشم این سان روز و شب خاموش
 
· پاسخ دادن به این پرسش دشوار از عهده کودکی خردسال بر نمی آید.
· دلیل تفکر مدام او را در بخش پیشین تا حدود توضیح داده ایم.
· گشودن هر قفل معرفتی (شناختین)، کودک شناسنده را با دهها قفل جدید مواجه می سازد.
· روند و روال شناخت همیشه از همین دست است.
· دلیل توسعه و تکامل انسانی نیز همین است.
· لکوموتیو به راه افتاده شناخت بشری، لکوموتیو بی تاب و بی شکیب و بی قراری است.
· توقفی کوتاهتر از آه در ایستگاهی و به راه افتادن دیگری.
 
4
از چه می اندیشم این سان روز و شب خاموش
 
· مسئله اما تفکر خاموش فروغ خردسال است.
 
· فروغ ظاهرا کسی را برای پاسخ به پرسش های خویش در دسترس ندارد.
· به همین دلیل باید از هفت خوان سؤالات خویش به تنهائی بگذرد.
· شاید دلیل این مسئله این باشد که در جوامع بلحاظ توسعه اجتماعی ـ اقتصادی عقب مانده مردم فرصت زیادی برای توجه به کودکان و حوایج آنان ندارند و کودکان چه بسا به حال خود رها شده اند.
· بیشک کودکان، ستمکش ترین  بخش جامعه را در ایران و حتی در جهان تشکیل می دهند.
· تفکر خاموش فروغ به همین دلیل شاید باشد.
 
5
دانه ی اندیشه را در من که افشانده است؟ 
· فروغ در این مصراع دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک مزرعه و دانه و مشخصا به شکل دیالک تیک ذهن و اندیشه بسط و تعمیم می دهد و دنبال سوبژکت (دهقان، کارنده ی دانه اندیشه) می گردد.    
 
6

 دانه ی اندیشه را در من که افشانده است؟
 
· در منطق ساده فروغ خردسال، هر معلولی قاعدتا علتی دارد.
· به همان سان که هر خانه ای بنائی.
· به همین دلیل دنبال کارنده دانه اندیشه در مزرع ضمیر خویش می گردد.
 
7
 
· دیالک تیک علت و معلول در این فرم ابتدائی اش شاید شایع ترین دیالک تیک باشد:
· ادیان آسمانی هم برای اثبات وجود خدا از همین دیالک تیک بهره برمی گیرند:
· اگر هر خانه ای را بنائی هست، پس هستی مادی را باید خدائی باشد.
· ادیان آسمانی اما پس از این استدلال عوامانه و عوام فریبانه لال و کر می شوند:
· یعنی به سؤال منطقی مبتنی بر دیالک تیک علت و معلول مبنی بر اینکه بانی خدا کیست، پاسخ نمی دهند و سؤالاتی از این قبیل را حتی نمی شنوند.
 
8

 
· در قانون علیت اما علتی وجود ندارد که خود معلول علتی دیگر نباشد.
 
· درست است که بنا سازنده (علت) خانه است، ولی خود بنا هم به نوبه خود معلول علتی بوده است، مادر و پدری داشته است.
·  خدا هم باید معلول علتی باشد.
· ادیان آسمانی وقتی در این بن بست استدلال منطقی گیر می افتند، ادعا می کنند که خدا استثناء است و علت مطلق است، علت العلل است.
· از قانون علیت تبعیت نمی کند.
· ادیان آسمانی اما بدین طریق خصلت و اعتبار عام قانون علیت را بی اعتبار می سازند.
· به عبارت دیگر، قانون علیت را سلب عامیت و عملا سلب قانونیت می کنند.
· چون قانونی که استثناء داشته باشد، قانونی که اعتبار عام نداشته باشد، نمی تواند قانون تلقی شود.
 
9

 چنگ در دست من و من چنگی مغرور 
یا به دامانم کسی این چنگ بنشانده است؟
 
· سؤالات فروغ خردسال سؤالات فلسفی اند و از ژرف اندیشی شگفت انگیز او حکایت دارند:
· چالش فکری درونی را بهتر از این نمی توان تصور و تصویر کرد.
· خوداندیشی همین است.
· زیر علامت سؤال قرار دادن همه چیز همین است.
 
10

 
· فروغ خردسال در این بیت به دنبال دلیل روی آوردن خویش به موسیقی و تولید آهنگ می گردد.
· او در پی کشف سوبژکتیویته (فاعلیت) خویش است.
 
· سؤال فروغ خردسال در حقیقت به شرح زیر است:
· آیا  من سوبژکتم و یا اوبژکت؟
· انسانم و یا شیئ؟
· مختار و آزادم و یا بنده و وابسته؟
 
· آیا من نوازنده خودمختار (مستقل) چنگم، چنگی مغرورم و یا وابسته ی اراده غیرم، آلت دست نیروی موهومی ام که چنگ به دستم می دهد و به نوای چنگ من گوش می سپارد و لذت می برد؟
 
· سوبژکتیویته (فاعلیت، انسان وارگی)  یکی از  مفاهیم مهم فلسفی است.    
عصیان بندگی
(1337)
  
گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز، آیا قدرت اندیشه ام می بود؟
 
باز آیا می توانستم که ره یابم
در معماهای این دنیای رازآلود؟»
 
· معنی تحت اللفظی:
· اگر نبودم و یا اگر در دنیای دیگر بودم، باز هم توان تفکر داشتم؟
· باز آیا می توانستم به کشف معماهای این دنیای راز آمیز نایل آیم؟
 
1
گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز، آیا قدرت اندیشه ام می بود؟
 
· این بیت فروغ بلحاظ انسجام منطقی معیوب بنظر می رسد:
· چون طرح این سؤال که اگر نبودم، آیا می توانستم قدرت تفکر داشته باشم، فی نفسه غیرمنطقی است:
· چون وجود هر کس بر داشتن توان تفکر، تقدم دارد.
· اول باید کسی وجود داشته باشد، تا بعد توان تفکر کسب کند و بتواند بیاندیشد.
 
2
گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز، آیا قدرت اندیشه ام می بود؟
 
· شاید منظور فروغ طرح مسئله اساسی فلسفه است:
 
· آیا روح بر ماده مقدم است و یا برعکس؟
· اگر من (به مثابه انسان جسم مند) وجود مادی نداشتم، باز هم اندیشه من بی اعتنا به وجود مادی من وجود داشت؟
 
· این سؤال فروغ بر تفکر مذهبی او استوار بوده است:
· اگر با مرگ انسان ها، روح شان قفس تن را ترک می گوید و در عالم ارواح به حیات روحانی خود ادامه می دهد، پس حتما قبل از پیدایش آنها نیز وجود داشته است.
· این می تواند نشانه ژرف اندیشی فروغ خردسال باشد:
· روح نامیرا و ابدی باید ازلی هم باشد.
· پس روح فروغ هم باید قبل از تشکیل جسم او وجود داشته باشد.
 
3
گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز، آیا قدرت اندیشه ام می بود؟
 
· می توان گفت که فروغ دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک تن و جان، به شکل دیالک تیک اندام و اندیشه بسط و تعمیم می دهد و به سلیقه طرفداران ایدئالیسم عینی (مذهبیون) وارونه می سازد:
· نقش تعیین کننده را از آن روح (اندیشه) می داند و روح (اندیشه) را مقدم بر ماده (جسم) تلقی می کند.
 
4

 باز آیا می توانستم که ره یابم
در معماهای این دنیای رازآلود؟
 
· در این بیت شعر، جهان شناسی فروغ تبیین می یابد:
· جهان بنظر فروغ اسرار آمیز است و مشغله آدمی گشودن گره معماها ست.
 
· شاید فروغ تحت تأثیر شدید حافظ بوده که این چنین از  مفاهیم راز و رازآلود و معما و اسرار و غیره استفاده می کند.
· این  مفاهیم تار و پود جهان بینی و تئوری شناخت حافظ را تشکیل می دهند که ما تا حدودی مورد تحلیل قرار داده ایم.
 
5
باز آیا می توانستم که ره یابم
در معماهای این دنیای رازآلود؟»
 
· تئوری شناخت فروغ در این بیت اما از تئوری شناخت حافظ فاصله می گیرد:
· فروغ خردسال با یقینی خارائین از توان «ره یابی در معماهای دنیای راز آلود» دم می زند.
· از لیاقت معرفتی خویش خود آگاهانه پرده برمی دارد.
· در حالیکه حافظ از این نقطه نظر حسابی پا در گل است:
· حافظ جهان و مافیها را غیر قابل شناخت می داند.
 
حافظ
ساقیا جام می‌ ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
 
حافظ اسرار الهی کس نمی‌ داند خموش
از که می ‌پرسی که دور روزگاران را چه شد؟
 
· حل معماهای هستی در تئوری شناخت حافظ فقط از عهده عالم الغیب آسمانی ـ انتزاعی  برمی آید و نه از عهده انسان خرفت خاکی.
 
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ  
سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
 
· معنی تحت اللفظی:
· در پی پاسخ مرموز به پرسش خویش، گام در راهی تاریک و پر پیچ و خم نهادم.
· سایه تیره ات بر پایان راهم افتاد و دریافتم که از سر تا پا هیچ و پوچم.
 
1
ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز
سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ  
سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم، هیچ
 
· ظاهرا خدا به پرسش فروغ خردسال پاسخی مرموز می دهد.
· فروغ در پی آن پاسخ دچار گمراهی و سردرگمی می گردد.
· و سرانجام از بیغوله تئوری پوچی سر در می آورد.
 
· احساس پوچی فروغ را مادام العمر همراهی می کند، خواه تحت تأثیر اگزیستانسیالیسم باشد و خواه نباشد.
· خواننده اشعار فروغ در اکثر اشعار او، با مفهوم پوچی بکرات برخورد می کند.
 
2
 
· شاید علت احساس پوچی از سوی فروغ علافی مستمر او باشد.
 
· علافی منجلاب تکثیر بی امان میکروب پوچی است.
· ظاهرا برای کار مولد آلترناتیوی وجود ندارد.
 
· کار مولد است که به زندگی آدمی معنا و محتوا می بخشد.
 
· به همین دلیل است که احساس پوچی تار و پود روح اعضای طبقات واپسین را در می نوردد و آنها را به انتحار و الکل و افیون و آوانتوریسم راست و حتی چپ سوق می دهد.
 
سایه افکندی بر آن پایان و در دستت
ریسمانی بود و آن سویش به گردن ها  
می کشیدی خلق را در کوره راه عمر 
چشم هاشان خیره در تصویر آن دنیا
 
· معنی تحت اللفظی:
· سایه ات بر پایان راهم افتاد.
· دیدم که ریسمانی در دست داری و خلق چشم بر تصویر دنیای دیگر دوخته را در کوره راه عمر می کشی.
 
1
 

 
· تصور فروغ از خدا در این دو بیت تبیین می یابد:
· خدا در تصور فروغ خردسال غول برده داری است که توده خلق را به ریسمان کشیده و به دنبال خویش می برد، خلقی که مبهوت تصاویر دنیای خیالی واهی است.
 
· خلقی که در توهم لذت و ریاضت روزگار می گذراند:
· لذت از تصور نعمات عظیم بهشتی و ریاضت از تصور صحنه های وحشت انگیز و وحشیانه ی دوزخ.
 
2
 
· تصور فروغ از دیالک تیک انسان و خدا مبتنی است بر دیالک تیک برده و برده دار.
· این برداشت نسبتا دقیقی از جایگاه اجتماعی خدا ست.
· خدای ادیان آسمانی (پیامبران وحی) با نظام برده داری پدید آمده است و انعکاس آسمانی ـ انتزاعی برده داران زمینی است.
 
3
 
· تصور فروغ از انسان نیز تصور نسبتا دقیقی است:
· انسان جامعه طبقاتی تجسم برده مضاعف است:
· گرده جسم خویش زیر یوغ اربابان زمینی دارد و گرده روح خویش در بند ریسمان (حبل المتین) الهی دارد.
 
· ذلت مادی و معنوی!
· ذلت تمامعیار و بی کم و کسر!
· برده مادی و ایدئولوژیکی!
 
· دقیقتر و بهتر از این نمی توان تصور و تصویری از انسان جامعه طبقاتی ارائه داد.
 
ادامه دارد.