سیری در شعر «دلم برای باغچه می سوزد» از فروغ فرخزاد (۱)
جنگ چریکی و ادبیات
فرج سرکوهی
منبع
مجله گوهران
ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور
جو «چریکی»
· فرج سرکوهی حتی شعر فروغ فرخزاد را که به عنوان سندی برای اثبات نظر از قبل آماده اش به خدمت می گیرد، نفهمیده است.
· اتفاقا همین شعر فروغ فرخزاد، دلیلی بر صحت نظر ما ست.
· در آن دوره از تاریخ معاصر این خراب آباد، نه جنبش فدائی، نه رستاخیر کذائی و نه جنگ چریکی، بلکه جو «چریکی» حاکم بوده است.
· ما برای کسب یقین، شعر فروغ فرخزاد را که فرج سرکوهی نام برده، مورد تحلیل قرار می دهیم:
دلم برای باغچه می سوزد
فروغ فرخزاد
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکرماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجرد است که
ـ در انزوای باغچه ـ
پوسیده است.
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما
ـ در انتظار بارش یک ابر ناشناس ـ
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
ستاره های کوچک بی تجربه
از ارتفاع درختان به خاک می افتند
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
ـ شب ها ـ
صدای سرفه می آید
حیاط خانه ی ما تنها ست .
پدر می گوید:
« از من گذشته است
از من گذشته است
من بار خودم را بردم
و کار خودم را کردم »
و در اتاقش، از صبح تا غروب،
یا شاهنامه می خواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر می گوید:
« لعنت به هرچی ماهی و هرچه مرغ
وقتی که من بمیرم
دیگر
چه فرق می کند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی است»
حقوق تقاعد
یعنی حقوق بازنشستگی
مادر تمام زندگی اش
سجاده ای است،
گسترده
در آستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است .
مادر
ـ تمام روز ـ
دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی است
و فوت می کند به تمام گل ها
و فوت می کند به تمام ماهی ها
و فوت می کند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد .
برادرم
به باغچه می گوید:
«قبرستان»
برادرم به اغتشاش علف ها می خندد
و از جنازه های ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل می شوند
شماره بر می دارد
برادرم
به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند.
او مست می کند
و مشت می زند به در و دیوار
و سعی می کند که بگوید،
بسیار دردمند و خسته و مأیوس است
او نا امیدی اش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
ـ همراه خود ـ
به کوچه و بازار می برد
و نا امیدی اش
آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام میکده،
گم می شود .
و خواهرم
دوست گل ها بود
و حرف های ساده قلبش را
وقتی که مادر او را می زد
به جمع مهربان و ساکت آن ها می برد
و گاهگاه خانواده ی ماهی ها را
به آفتاب و شیرینی مهمان می کرد...
او خانه اش در آنسوی شهر است
او در میان خانه ی مصنوعی اش
و در پناه عشق همسر مصنوعی اش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی می خواند
و بچه های طبیعی می زاید
او
هر وقت که به دیدن ما می آید
و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود
حمام ادکلن می گیرد
او
هر وقت که به دیدن ما می آید
آبستن است.
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما تنها ست
تمام روز
ـ از پشت در ـ
صدای تکه تکه شدن می آید
و منفجر شدن
همسایه های ما
ـ همه ـ
در خاک باغچه ها شان
ـ به جای گل ـ
خمپاره و مسلسل می کارند
همسایه های ما
ـ همه ـ
بر روی حوض های کاشی شان
سرپوش می گذارند
و حوض های کاشی
بی آنکه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروت اند
و بچه های کوچه ی ما کیف های مدرسه شان را
از بمب های کوچک پر کرده اند .
حیاط خانه ی ما گیج است.
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است، می ترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد، تنها هستم
و فکر می کنم...
و فکر می کنم...
و فکر می کنم...
و قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد،
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز،
تهی می شود.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
· این عنوان همان شعر فروغ فرخزاد است، که فرج سرکوهی از آن، تفسیر زیر را عرضه کرده است:
باغچه طوفانی فروغ در رؤیای انفجار
در شعر فروغ نیز
نبوغ ادبی با گیرنده های حساس ترکیب شد.
در شعر «دلم برای باغچه می سوزد» فروغ،
جامعه ایران «باغچه ای است» با «قلب ورم کرده»، که
«در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه می کشد.»
· باید در روند تحلیل این شعر فروغ، به صحت و سقم تفسیر فرج سرکوهی پی ببریم.
· اما ـ قبل از همه ـ باید به این سؤال سمج جواب دهیم که چرا فروغ محتوای شعر بلندش را در این عنوان تجرید و تقطیر کرده است؟
1
دلم برای باغچه می سوزد
· فروغ در این عنوان شعر، از سوئی دیالک تیک من و باغچه را توسعه می دهد و از سوی دیگر از ترحم انگیزی باغچه پرده برمی دارد.
· ترحم به چیزی و یا کسی، نشانه مهر و عشق و علاقه فرد به آن چیز و آن کس است.
· ترحم، واکنش روانی مثبت عاشق چاره جو و چاره اندیش به وضع و حال معشوق درمانده و بی چاره است.
· فروغ را می توان شاعری جامعه گرا، انسان گرا و از سر تا پا انقلابی محسوب داشت.
· فروغ بلافاصله دلایل ترحم انگیزی باغچه را توضیح می دهد و رنج عظیم خویشتن از آن را:
2
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکرماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· معنی تحت اللفظی:
· کسی به گل های باغچه و به ماهی های حوض نمی اندیشد.
· کسی نمی خواهد باور کند که باغچه در حال احتضار است و قلب باغچه در زیر تابش آفتاب، ورم کرده است و ذهن باغچه ـ آرام، آرام ـ از خاطرات سبز خالی می شود.
· در این بند آغازین شعر، دلایل فروغ تبیین می یابند:
3
کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکرماهی ها نیست
· باغچه در قاموس فروغ، کلی متشکل از گل و حوض و ماهی است:
· می توان گفت که فروغ دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک گل و حوض و ماهی و باغچه بسط و تعمیم می دهد.
· طبیعی است که باغچه با گل معنی کسب کند.
· سؤال این است که چرا حوض و چرا ماهی؟
· باغچه چه نیازی به حوض و ماهی دارد؟
3
کسی به فکرماهی ها نیست
· رابطه حوض با باغچه، رابطه ای مقبول و منطقی است.
· حوض برای آبیاری باغچه الزامی است.
· سؤال این است که ماهی با باغچه چه رابطه ای دارد؟
4
کسی به فکرماهی ها نیست
· ماهی به احتمال قوی نه در رابطه مستقیم و بی واسطه با باغچه، بلکه در رابطه غیر مستقیم و با واسطه با باغچه قرار دارد.
· ماهی با آب در پیوند حیاتی ـ مماتی است و باغچه هم به همین سان.
· آب (حوض) حلقه پیوند ماهی و باغچه است.
· هم ماهی و هم باغچه به آب نیاز دارند و بدون آب نمی توانند ادامه حیات دهند.
· حوض حاوی همین آب حیاتی ـ مماتی است.
5
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد، می میرد
· انتقاد سرشته به عشق و ترحم فروغ این است که کسی باور نمی کند که باغچه در حال احتضار است.
· سؤال این است که منظور فروغ از «کسی» کیست و چیست؟
· جامعه طبقاتی از اشخاص و شخصیت ها و افراد و اقشار و طبقات اجتماعی تشکیل می یابد.
· منظور فروغ ـ مشخصا ـ کیست؟
· کدام قشر اجتماعی و یا کدام طبقه اجتماعی به مرگ عنقریب باغچه باور ندارد؟
6
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد، می میرد
· فروغ باغچه را آنتروپومورفیزه و یا انیمالیزه می کند.
· انسان واره و یا جانور واره تصور و تصویر می کند.
· به همین دلیل از احتضار باغچه دم می زند.
· این تصور و تصویر فروغ در ادامه همین بند شعر روشن تر می شود:
7
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
· باغچه بسان انسان (و یا جانور) قلب دارد و قلبش در زیر تابش آفتاب ورم کرده است.
· یعنی احتمال سکته قلبی باغچه می رود.
· ولی از این خبر مهیب، فقط فروغ خبر دارد و کسی به اخطار و هشدار او تره خرد نمی کند.
· این هنوز چیزی نیست:
8
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· باغچه بسان انسان ذهن دارد و ذهنش رفته رفته از خاطرات سبز خالی می شود.
· اکنون شاعر را سخن از احتمال سکته مغزی باغچه است.
· در همین بند اول شعر، دنیایی از اخطار و هشدار و بیدار باش گنجانده شده است.
· دنیایی از اخطار و هشدار و بیدار باش سرشته به درد و اندوه.
· عظمت فکری فروغ را هنوز کسی نمی شناسد.
· خیلی از الاغ ها، خیال می کنند که فروغ فرخ زاد، جنده بوده است.
· خیلی هنر کنند، خیال می کنند که یاغی و طاغی و سنت شکن و قرتی و جنگول ـ منگول بوده است.
فروغ فرخزاد
دلم برای باغچه می سوزد
ادامه
کسی نمی خواهد
باور کند
که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· فروغ در این بند آغازین شعر، باغچه آدمی واره را دیالک تیکی از قلب و ذهن می داند.
· وقتی از عظمت نظری (تئوریکی) فروغ سخن می رود، به همین دلایل است.
· باغچه سمبل هر چیز در این شعر فروغ باشد، نه لاشه و جسد و جنازه، بلکه ارگانیسم و یا اندامی است.
· باغچه نه چیزی مرده و منجمد و بی روح، بلکه اندامی زنده و رشد یابنده و پویا ست.
· حتما خواننده ای که در کره مریخ این تحلیل ما را می خواند، خواهد پرسید:
· چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟
1
کسی نمی خواهد
باور کند
که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· به این دلیل که فقط اندام و ارگانیسم می تواند حاوی قلب و ذهن باشد.
· جسد و جنازه و لاشه، هرگز نمی تواند حاوی قلب و مغز و حتی دست و پا باشد.
· فریب ظاهر چیزها را نباید خورد.
· پیش شرط ارگانیت (عضویت) قلب و مغز و دست و پا، ارگانیسمیت (اندامیت) جسم است.
· میان عضو و اندام، میان ارگان و ارگانیسم، رابطه دیالک تیکی عضو و اندام، ارگان و ارگانیسم، جزء و کل برقرار است.
· مرگ به معنی پایان قطعی پیوند دیالک تیکی میان جزء و کل، عضو و اندام، ارگان و ارگانیسم است.
· پیش شرط حیات هر چیز، ساختار دیالک تیکی آن چیز است.
· به همین دلیل، باغچه در این شعر فروغ، اندام و ارگانیسمی است و نه لاشه و جسد و جنازه ای.
· فرق، تفاوت و تضاد فروغ با گله شعرای بی شعور همین جا ست.
· فروغ شاعری از سر تا پا، رئالیست و راسیونالیست است.
· فروغ ادامه دهنده سنت رئالیستی ـ راسیونالیستی سعدی در پله تکاملی قرن بیستم است.
2
کسی نمی خواهد
باور کند
که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· فروغ به دلیل انسان واره تصور و تصویر کردن باغچه است که آن را دارنده قلب و ذهن می داند.
· برای درک رئالیستی و راسیونالیستی منظور فروغ باید به این سؤال اندیشید که فونکسیون قلب و ذهن چیست؟
3
کسی نمی خواهد
باور کند
که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· فونکسیون قلب در هر اندام، تغذیه تک تک سلول های اندام است:
· فونکسیون قلب، پمپاژ خونسرشار از مواد حیاتی به سلول های اندام است.
· قلب اندام را بلحاظ مادی تغذیه می کند.
· اگر قلب از کار افتد، تغذیه مادی سلول های اندام مختل می شود و اندام به گورستان سلول ها ـ به مثابه آجرهای اولیه عمارت اندام ـ مبدل می شود.
· از دید فروغ، قلب باغچه ـ در زیر آفتاب ـ ورم کرده است.
· درست به همین دلیل، شاعر شعورمند، آژیر بیدارباش و هشدار می کشد.
· تورم قلب به اختلال در تغذیه اندام باغچه منجر خواهد شد و باغچه خواهد مرد.
· باغچه به برهوت بدل خواهد شد.
4
کسی نمی خواهد
باور کند
که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· فونکسیون ذهن در این شعر فروغ، ذخیره، حفظ، تداعی و توسعه خاطرات سبز است.
· ذخیره، حفظ، تداعی و توسعه خاطرات سبز به معنی قرار دادن مدل های رشد در اختیار باغچه آدمی واره است.
· خالی شدن ذهن باغچه آدمی واره از خاطرات سبز به معنی خالی ماندن دست باغچه از مدل های فکری و از کار افتادن رشد باغچه و مرگ خواه و ناخواه آن است.
· به معنی استحاله باغچه به برهوت است.
5
· فروغ فیلسوفشاعر است.
· فیلسوفهنرمند است.
· به همین دلیل مفاهیم فروغ مفاهیم استه تیکی ـ فلسفی اند.
· به همین دلیل، پیش شرط فهم فلسفه و میراث هنری فروغ، آشنائی با مفاهیم فلسفی است.
· به همین دلیل، بدون تسلط بر خرد کل اندیش (فلسفه) درک فلسفه فروغ محال خواهد بود.
6
کسی نمی خواهد
باور کند
که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· می توان گفت که فروغ دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور، وجود اجتماعی و شعور اجتماعی) را به شکل دیالک تیک قلب و مغز بسط و تعمیم می دهد و از اختلال عمیق در این دیالک تیک حیاتی ـ مماتی هشدار می دهد.
· شعرای کلاسیک همین دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک جسم و جان، کالبد و روح و روان بسط و تعمیم داده اند.
· (فردوسی، سعدی، مولانا)
7
کسی نمی خواهد
باور کند
که باغچه دارد، می میرد
که قلب باغچه
ـ در زیر آفتاب ـ
ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد
ـ آرام آرام ـ
از خاطرات سبز، تهی می شود
· اگر باغچه در این شعر فروغ، سمبل نه انسان منفرد، بلکه جامعه باشد، می توان گفت که فروغ، دیالک تیک اوبژکتیو و سوبژکتیو را به شکل دیالک تیک قلب و ذهن باغچه بسط و تعمیم می دهد.
· این بدان معنی است که جامعه هم بلحاظ اوبژکتیو (عینی) و هم بلحاظ سوبژکتیو (ذهنی) در معرض خطر قرار دارد.
· اکنون حتما مشتری جفنگیات ما در کره مریخ، خواهد پرسید:
· منظور از شرایط و عوامل اوبژکتیو و سوبژکتیو باغچه (جامعه) چیست؟
و حس باغچه انگار
چیزی مجرد است که
ـ در انزوای باغچه ـ
پوسیده است.
· منظور فروغ از واژه «مجرد»، احتمالا معنی تحت اللفظی آن است:
· فروغ در این بند شعر، حس (روح) باغچه را چنان تصور و تصویر می کند که انگار از تن باغچه جدا شده و در گوشه ای از باغچه چمباتمه زده و پوسیده است.
· در نتیجه، باغچه عاری از احساس (حس کردن) شده است.
· برای درک منظور فروغ، کافی است که انگشتی را با بندی محکم ببندیم.
· آن سان که جریان خون و سیگنال میان دو سوی بند مختل شود.
· در آن صورت پیوند ارگانیک (عضوی) و حسی بند انگشت با اندام قطع می شود و اگر سوزن هم در آن فرو کنند، اندام (اعصاب) احساس نمی کند.
1
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما
ـ در انتظار بارش یک ابر ناشناس ـ
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
· فروغ در این بند شعر، گامی فراتر می نهد و از باغچه به حیاط خانه می رسد:
· از خطه خاص (باغچه) به عالم عام (حیاط خانه) عبور می کند.
· حیاطی که حاوی باغچه و حوض است.
· بعد راجع به حیاط و حوض گزارش می دهد:
2
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما
ـ در انتظار بارش یک ابر ناشناس ـ
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
· فروغ علاوه بر بی حسی باغچه، اکنون هم از تنهائی حیاط و هم از بی آبی حوض گزارش می دهد.
· منظور فروغ از تنهائی حیاط احتمالا غیاب فعال اعضای خانواده است.
· در ادامه شعر به تک تک اعضای خانواده خواهد پرداخت.
· درست به همین دلیل، باغچه با گل هایش در حال احتضار است و حوض خانه از آب خالی است.
· برای درک بهتر منظور فروغ، باید به دهه ها قبل برگشت که با هدایت آب و یا با ریختن آب، حوض خانه پر می شد و باغچه آبیاری می شد.
· در آن دوره، هنوز آب لوله کشی وجود نداشت.
· آب خوردنی از آب انبار شهر و یا از چشمه در سطل حمل می شد.
3
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما
ـ در انتظار بارش یک ابر ناشناس ـ
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
· این بند شعر فروغ، بلحاظ فلسفی و نظری فوق العاده غنی و عمیق است.
· به همین دلایل است که از فیلسوفشاعر بودن فروغ سخن می رود:
4
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما
ـ در انتظار بارش یک ابر ناشناس ـ
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
· فروغ در این بند شعراز سوئی دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک اعضای خانواده و حیاط (با باغچه و حوض و گل و ماهی و آبش) بسط و تعمیم می دهد.
· سوبژکتیویته یکی از مهمرتین کشفیات کارل مارکس است.
· با کشف سوبژکتیویته بوده که حساب ماتریالیسم مارکسیستی (ـ لنینیستی) از حساب ماتریالیسم مکانیکی و متافیزیکی و علم الاشیائی و غیره جدا می شود.
· این کشف مارکس در شعار «تاریخ بی سوبژکت نیست»، تبیین می یابد.
· هر دوران تاریخی، سوبژکتی دارد که توده زیر پرچم رهائی بخشش گرد می آید و بر عرش اعلی هجوم می برد.
· پرولتاریا، سوبژکت فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری است.
· پیش شرط گذار از فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری به سوسیالیستی، گرد آمدن توده در زیر پرچم رهائی بخش پرولتاریا ست.
· نقش تعیین کننده در دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت در جامعه از آن سوبژکت است.
· بدون رهبری پرولتاریا و حزب مارکسیستی ـ لنینیستی اش، جامعه سرمایه داری تحول بنیادی نمی یابد و نمی تواند بیابد.
· ولی می تواند دچار فاجعه شود.
5
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما
ـ در انتظار بارش یک ابر ناشناس ـ
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
· فروغ یا مارکسیسم ـ لنینیسم را از آن خود کرده است و یا خود با هوش اعجاب انگیزش به کشف سوبژکتیویته در تاریخ بطور کلی نایل آمده است.
· در این بند شعر، به دلیل تنهائی حیاط خانه، حوض خانه از آب و ماهی و باغچه خانه از گل و عطر و حس و روح خالی است.
· غیاب سوبژکت به معنی مرگ عنقریب حیاط خانه و مخلفات آن است.
· این هنوز تمامی عظمت بینشی ـ فلسفی فروغ نیست.
· برای درک عمیقتر این بند شعر، باید به تفاوت طبیعت اول و طبیعت دوم (جامعه) پی برد:
الف
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما
ـ در انتظار بارش یک ابر ناشناس ـ
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
· طبیعت اول، نیازی به سوبژکت ندارد.
· بی اعتنا به بود و نبود انسان، باد و توفان می وزند.
· تگرگ و برف و باران می بارند.
· رعد می غرد.
· برق می رخشد.
· زلزله و آتشفشان صورت می گیرند.
· پدیده ها و روندهای طبیعی بی سوبژکت اند.
· خودپو هستند.
· بی خیال تنهائی خویش اند.
ب
حیاط خانه ی ما تنها ست
حیاط خانه ی ما
ـ در انتظار بارش یک ابر ناشناس ـ
خمیازه می کشد
و حوض خانه ی ما خالی است
· طبیعت دوم (جامعه) اما به سوبژکت نیاز دارد.
· به قول فروغ فیلسوف در این بند شعر، حیاط خانه به پدر، مادر، برادر، خواهر و همسایه (سوبژکت) نیاز دارد تا باغچه آبیاری شود و حس مند و حیات مند و گل مند و شاداب و زیبا گردد و حوض خانه از آب پر شود و ماهی مند گردد.
· اگر سوبژکت نباشد، به قول دقیق فروغ، حیاط خانه تنها خواهد ماند و فرم برهوتی را، فرم بر و بیابان را، یعنی فرم چیزها، پدیده ها و سیستم های طبیعی را به خود خواهد گرفت و بسان آنها «در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه خواهد کشید.»
· این سخن فلسفی فروغ فیلسوف، فوق العاده غنی و غول آسا ست.
· بدون آشنائی با فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی (خرد کل اندیش) نمی توان شعر نبوغ آمیز فروغ بالغ را درک کرد.
· حالا ببینیم که فرج سرکوهی از این بند شعر، چه استخراج کرده است:
باغچه طوفانی فروغ در رؤیای انفجار
در شعر فروغ نیز
نبوغ ادبی با گیرنده های حساس ترکیب شد.
در شعر «دلم برای باغچه می سوزد» فروغ،
جامعه ایران «باغچه ای است» با «قلب ورم کرده»، که
«در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه می کشد.»
· اولا باغچه نیست که «در انتظار بارش یک ابر ناشناس خمیازه می کشد»، بلکه حیاط است.
· ثانیا از این بند شعر فروغ، نمی توان به جنگ چریکی و «باغچه طوفانی و رؤیای انفجار و نبوغ ادبی با گیرنده های حساس»، فروغ رسید.
· فقط می توان به بی صداقتی و بی سوادی فرج سرکوهی و امثال بیشمار او رسید.
ادامه دارد.
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم اسفند ۱۳۹۷ ساعت 3:45 توسط سیاوش زهری
|