7 سال پس از خاموشی به آذین
به قلم رضا نافعی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک رضا نافعی
تحلیلی از شین میم شین 
  
رضا نافعی
چای که آوردند، رشته خیال بافی ها و پرس و جو های ذهنی من هم قطع شد.
پس از آن که لبی با چای تر کردم پرسیدم :
«خب اگر حل مسئله این قدر آسان است چرا همه مثنوی خوان نمی شوند؟»
گفت:
«بر کناره دریا ، از آدمی و پرنده و چرنده ، همه گونه جانوری هست.
اما زاده و پرورده دریا ، روزی خواره دریا، ماهی است.
«هر که جز ماهی ز آبش سیر شد.»
ماهی را به دریا شوق و کششی است، فارغ از آگاهی و خواست.
اما این نیز هست که ، به آگاهی و خواست، کار این شور و شوق و کشش، همچون روغنی که بر آتش بریزند، به یکباره بالا می گیرد و عنان شکیب از دست می رود.
 با این همه ، ماهی دریا را فرزندان دور افتاده و فراموشکار نیز هست که از زاد و بود خود بی خبر مانده اند.
در خطاب به آنان است که مولانا نهیب می زند:
«رو به دریا، ز آنکه ماهی زاده ای!»
 
· به این فراز از نوشته رضا باید اندکی دقت کرد:
 
پرسیدم :
«خب اگر حل مسئله این قدر آسان است چرا همه مثنوی خوان نمی شوند؟»
 
· معلوم نیست که رضا در توهمات به آذین به سؤالات دیرین خویش جواب می یابند و یا برعکس، از توهمات به آذین، سؤال استخراج می کنند.
 
1
 
· می توان پدیده و روندی را بطور اوبژکتیف (عینی) تحلیل کرد و از درون این تحلیل عینی به استخراج تئوری پرداخت.
2
 
· به عنوان مثال، می توان رساله و مواعظ و افکار و اشعار و رفتار و کردوکار خمینی و اعوان و انصارش را تحلیل کرد و بعد بر اساس این فاکت های معین، ماهیت خمینیسم را تئوریزه کرد، یعنی توضیح تئوریکی (نظری) از آن بدست داد.
 
3
 
· خیلی ها اما روش بکلی دیگری و عملا وارونه ای را پیش می گیرند.
 
· آنها کردوکار خمینی و اعوان و انصارش را بسان عوام الناس بی خبر از تئوری، بطور سطحی می بینند، فریفته عوافریبی ها و توهمات خمینی می شوند و در آثار تئوریکی و تاریخی و غیره که مد روز باشند، به دنبال آیه ای، حدیثی و یا روایتی در تأیید آن می گردند و بعد همان گنجشک لال آیه و حدیث و روایت را به عنوان بلبل خوشخوان تئوری می فروشند.
 
4
 
· این کردوکار در میهن غمزده ما سنتی دیرین دارد.
 
· شیوه رفتار رضا با به آذین آدمی را به یاد همین سنت دیرین می اندازد.
· آنچه از زبان و قلم به آذین می تراود، نه تازگی دارد، نه زیبا ست و نه به ترفندی می توان با آن موافق بود.
5
 
· موضع به آذین در مقابل مولانا، موضعی سنتی، فئودالی، قرون وسطائی، خرده بورژوائی و مذموم است.
· این شیوه پداگوژیکی (آموزشی، پرورشی، تربیتی) در عهد عتیق و در بهترین حالت در قرون وسطی رایج بوده است.
· ما با همین شیوه تربیتی مبتنی بر وابستگی، مبتنی بر رابطه واره مراد و مرید،  در زمان سعدی آشنا می شویم که یادآور رابطه واره بنده در مقابل بنده دار، غلام در مقابل خواجه، رعیت در مقابل ارباب فئودال است.
 
6
· رابطه مرید و مراد اصلا رابطه نیست.
 
· رابطه، همیشه باید دو طرفه باشد، دیالک تیکی باشد، مبتنی بر داد و ستد متقابل باشد.
 
· «رابطه» یکطرفه، وابستگی است، رابطه هیچ و همه چیز است، رابطه هیچ واره و هیچکاره با همه واره و همه کاره است.
· چنین «رابطه» ای از دیدگاه مارکسیسم بشدت مذموم است و فقط به درد نفی و تخریب می خورد.
 
7
 
· در این نوشته رضا، ضمنا آموزش اوتوماتیک و برق آسای رضا از به آذین و پذیرش بی تأمل و تردید یاوه های او  به چشم می خورد.
· آموزشی در سنت قبول دربست نظرات مراد.
· آموزشی در سنت تقلید بدون تأمل.
 
· در این شیوه آموزش رضا، همه معیارهای قرون وسطائی، دست نخورده می مانند، فقط جای مرید و مراد عوض می شود:
· جای مولانا را به آذین می گیرد و جای به آذین را رضا.
 
8
 
· بدین طریق، هیرارشی (سلسله مراتب) فئودالی سنتی بدون کمترین گسستی تداوم می یابد، هیرارشی ئی از جنس هیرارشی رایج در ارتش:
· هیرارشی سرلشکر و سرهنگ و سروان و ستوان و سرگروهبان و سرباز.
 
· هیرارشی ئی بیگانه با فلسفه روشنگری، فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان، سنن انقلاب کبیر فرانسه و بویژه فلسفه طبقه کارگر.
 
گفت:
«بر کناره دریا ، از آدمی و پرنده و چرنده ، همه گونه جانوری هست.
اما زاده و پرورده دریا ، روزی خواره دریا، ماهی است.
«هر که جز ماهی ز آبش سیر شد.»
 
· راه و رسم و فریب و نیرنگ همه مکاتب ایراسیونالیستی (خردستیز) از همین قرار است.
· اول مثنوی مولوی را دریا جا زدن و بعد همه «صفات و سجایای» دریا را بدان نسبت دادن و بعد بنی بشر را بسان موجودات دریا و دریاکنار در رابطه با دریا طبقه بندی سوبژکتیف کردن و اسم همه این کردوکارهای دلبخواهی را پژوهش و تحلیل دریای کذائی گذاشتن.
 
1
 

 نیچه و شوپنهاور
 
· این شیوه تحریف حقایق خاص «علمای» ایران نیست.
 
· اگر کسی به آثار ایراسیونالیستی از قبیل آثار طرفداران فاشیسم، فلسفه حیات، اگزیستانسیالیسم و غیره نظر کند، مثلا سری به آثار و  اشعار نیچه و هایدگر و یاسپرس و غیره بزند، با همین شیوه عوامفریب برخورد می کند.
· با همین نثر شعر گونه.
· با همین واژه بازی ها به نیت تحمیق و تحریف و عوامفریبی.
 

گفت:
«بر کناره دریا ، از آدمی و پرنده و چرنده ، همه گونه جانوری هست.
اما زاده و پرورده دریا ، روزی خواره دریا، ماهی است.
«هر که جز ماهی ز آبش سیر شد.»
 
· معلوم نیست که چرا از میلیاردها موجود دریائی، فقط ماهی «زاده و پرورده و روزی خواره دریا و سیری ناپذیر از آب دریا» تلقی می شود.
 
· هدف مولانا از این هندوانه گذاشتن زیر بغل ماهی کذائی، خودفریبی و عوامفریبی است:
· هدف مولانا خر کردن خود و دیگر هواداران ایراسیونالیسم عرفان است.
 
3
 
· واقعیت این است که همه موجودات در رابطه دیالک تیکی با محیط زیست خود بسر می برند و متقابلا همدیگر را مشروط می سازند.
 
به آذین
ماهی را به دریا شوق و کششی است، فارغ از آگاهی و خواست.
 
· در این حکم، رابطه دیالک تیکی ماهی و دریا (موجودات زنده و محیط زیست) زیر قلم به آذین تحریف می شود:
 
1
 
· رابطه ماهی و دریا به چرخش قلمی به رابطه عاشق و معشوق استحاله می یابد:
· ماهی «بی شعور» به مثابه اسیر جاذبه ی سحرآمیز دریا جا زده می شود.
· سیری ناپذیر از آب دریا!
 
· بدین طریق از سوئی، رابطه توده با دریای کذائی مثنوی پیشاپیش تعریف، تعیین و دیکته می شود:
· رابطه توده «فارغ از آگاهی و خواست» با دریای مثنوی به رابطه ماهی با دریای واقعی تشبیه می شود.
 
· این به معنی تبلیغ شیفتگی توخالی و توهم آمیز توده به یاوه ها و رسم و آئین خردستیز عرفان است.
 
2
اما این نیز هست که ، به آگاهی و خواست، کار این شور و شوق و کشش، همچون روغنی که بر آتش بریزند، به یکباره بالا می گیرد و عنان شکیب از دست می رود.
 
· به آذین پس از کج نهادن خشت اول، یعنی پس از اختراع و تحمیل رابطه عاشقانه ماهی به دریا، توده خرفت و خر به عرفان خردستیز، خشت های بعدی را تا ثریا کج می نهد:
 
3
 
· بعد از تعریف و تعیین رابطه توده با عرفان، نوبت به رابطه نخبه با عرفان می رسد:
· نخبه مجهز به «آگاهی و خواست»، نخبه به مثابه تجسم و تبلور آگاهی و اراده آهنین، چیزی از جنس پیشوا، پیشوائی آگاه به اسرار دریای عرفان.
 
4
 
· به آذین خودش بی تردید نمی دانند که چه می گویند.
 
· ولی دانستن و ندانستن ایشان، تغییری در استحاله ایشان به شاملو و هدایت و غیره نمی دهد.
 
· فاشیسم پراتیک برهنه ایراسیونالیسم است.
 
· در پراتیک فاشیسم همه تئوری های ایراسیونالیستی به هم می رسند، جامه ی مشخص در بر می کنند  و نهایتا مادیت می یابند.
 
· کوره های آدمسوزی فاشیسم (ناسیونال ـ سوسیالیسم)، مادیت یابی ایراسیونالیسم نیچه و هایدگر و غیره اند.
· پراتیک فاشیسم، مادیت یابی تئوری های رنگارنگ ایراسیونالیستی است!
 
 
به آذین
با این همه ، ماهی دریا را فرزندان دور افتاده و فراموشکار نیز هست که از زاد و بود خود بی خبر مانده اند.
 
1
 
· در این بند از تبلیغات به آذین، عرفان (مثنوی مولوی) به مثابه زاد و بود توده خر و بی خبر جا زده می شود.
· اصطلاح «زاد و بوم» را شنیده ایم، شاید منظور به آذین هم همین بوده است.
 
2
 
· ولی اگر منظور ایشان واقعا «زاد و بود» باشد، این دیگر نور علی نور خواهد بود:
· مثنوی مولوی در این صورت، به مثابه زادگاه و بود (ماهیت) بنی بشر فراموشکار و بی خبر تلقی خواهد شد.
· این دیگر به نوبه خود سنگ تمام است.
· این به معنی ایراسیونالیسم به توان دو است.
 
3
 
· جا زدن توهمات مولوی به مثابه زادگاه و ماهیت توده ها، در بهترین حالت به معنی نمایندگی ایدئالیسم بی در و پیکر است.
· به معنی درک ایدئالیستی تاریخ است.
· فاجعه است.
 
به آذین
در خطاب به آنان است که مولانا نهیب می زند:
«رو به دریا، ز آنکه ماهی زاده ای!»
 
· در این حکم مولانا و به آذین، انسان نه زاده ی کار، بلکه زاده ماهی تلقی می شود تا بدین طریق مقدمات نظری لازم برای دعوت بنی بشر به روی آوردن به دریا، به دریای کذائی مثنوی مولوی، به عرفان خردستیز فراهم آید. 

 
7 سال پس از خاموشی به آذین
به قلم رضا نافعی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک رضا نافعی
تحلیلی از شین میم شین 
 
رضا نافعی
از شگفتی بر جای خشکم زد  و این پرسش در سرم چرخید که اگر مولوی ما را ماهی زاده می داند پس تکلیف آدم و هوا چه می شود؟
مگر مولوی مسلمان نیست؟
باز چشمم به یادداشت هایم و جمله ای از طبری افتاد با این عبارت که «تسلط متعصبانه اسلامیت مبتنی بر خلافت در دوران پس از اسلام، حتی متفکرینی مانند سهروردی و مولوی را که سخت از جهان بینی اسلامی دور بودند، وامی داشت که رنگ اسلامی تندی به تفکر خود بزنند تا خود را در امان نگه دارند.»
 
· حریفی می گفت:
· «کسی که عالم عام را رها کند و در خطه خاص پرسه زند، دیر یا زود سرش به سنگ سرسخت واقعیت می خورد و مجبور می شود که ترک خطه خاص کند و به عام عام رود و دو باره از صفر شروع کند.» 
 
· رضا  و خیلی های دیگر به دلیل فلسفه گریزی چاره ای جز پرسه زدن در خطه خاص ندارند.
· ولی حقیقت نه در جزء، نه در خاص، بلکه در کل، در عام است.
 
از شگفتی بر جای خشکم زد  و این پرسش در سرم چرخید که اگر مولوی ما را ماهی زاده می داند پس تکلیف آدم و هوا چه می شود؟
 
1
 
· ماهی و خیلی چیزهای دیگر، حتی خود اسطوره آفرینش حوا و آدم،  در قاموس مولانا استعاره اند.
· سمبل اند.
· تشبیه اند.
· اشاره اند. 
2
 
· مولانا و مریدش ـ به آذین ـ نخبه های عرفان را ماهی جا می زنند که از آشامیدن دریای کذائی عرفان سیری سرشان نمی شود.
 
3
 
· منظور حضرات از مفهوم «ماهی زاده ها»، توده های مردم اند که یا در دریاکنار عرفان گوشماهی گرد می آورند و یا چه بسا حتی بسیار دور افتاده اند و دریا را فراموش کرده اند.
· هدف حضرات ضمن خودفریبی، عوامفریبی است که هر دو کردوکار، گاهی ناخودآگاه و گه آگاهانه صورت می گیرد.
· هدف حضرات تولید توهم دریاوارگی عرفان در اذهان خود و توده ها ست.
 
مگر مولوی مسلمان نیست؟
 
· رضا ظاهرا از دیالک تیک فرم و محتوا بی خبر مانده اند.
 
· اسلام و هر دین و مذهب دیگر، فرمی از شعور اجتماعی اند و به مثابه فرم (قالب، ظرف) می توانند با محتواهای مختلف و حتی متضاد پر شوند:
 
1
 
· اسلام برای دهقان بی چیز، دین برابری است و علی سوسیالیست است.
 
2
 
· همین اسلام برای اشراف فئودال و بنده دار، دین نابرابری و ستم و سرکوب و چپاول و زورگوئی است.
 
3
 
· مولوی به عنوان نماینده نطفه ای مناسبات بورژوائی، قابلمه اسلام را، فرم اسلام را با مخلفات خاص خود پر می کند.
· مسلمان بودن داریم تا مسلمان بودن.
 
4
 
· ضمنا جریانات ایراسیونالیستی (خردستیز)، حساب و کتاب و پرنسیپ نمی شناسند:
 
الف
 

 
· باند هیتلر هم به ساز کلیسای کاتولیک و هم به ساز کلیسای پروتستان می رقصید و صلیب شکسته اش همان صلیب کلیسا بود.
· ضمنا خرافه های ژرمنی مربوط به عجوزه و کلاغ و سحر و جادو را قبول داشت و تبلیغ می کرد.
 
ب
 
· عرفان به همین دلیل تنها چیزی که ندارد، اصولیت و پرنسیپ و حساب و کتاب است.
 
· مولانا احتمالا حتی در عرصه شعر، قواعد و قوانین رایج را رعایت نمی کند و هر چه دلش می خواهد سر هم بندی می کند.
· ما در صدد تحلیل مثنوی مولوی برآمده ایم و خواهیم دید.
 
ت
 

 
· یکی از فرم های ایراسیونالیسم (خردستیزی)، فوندامنتالیسم است که پیروانش هم از توبره می خورند و هم از آخور.
· هم با حوریان لاس ویگاس حال می کنند و هم جام شراب شهادت سر می کشند تا با کله در آغوش حوریان جنت بیافتند.
 
5
 

 باز چشمم به یادداشت هایم و جمله ای از طبری افتاد با عبارت زیر:
«تسلط متعصبانه اسلامیت مبتنی بر خلافت در دوران پس از اسلام، حتی متفکرینی مانند سهروردی و مولوی را که سخت از جهان بینی اسلامی دور بودند، وامی داشت که رنگ اسلامی تندی به تفکر خود بزنند تا خود را در امان نگه دارند.»
 
· در این حکم و نه فقط در این حکم، شیوه تفکر و تحلیل شبه اسکولاستیکی رضا و نه فقط ایشان، به چشم می خورد:
 
الف
 
· ایشان به جای خوداندیشی و یا تحلیل عینی و خودمختارانه مثنوی مولوی و توهمات به آذین، به یاد داشت های چه بسا سرسری و شتابزده ی طبری توسل می جویند.
 
· خوب فرض کنیم، که کسی به آثار طبری دسترسی نداشته باشد.
· آنگاه چه باید کرد؟  
ب
تسلط متعصبانه اسلامیت مبتنی بر خلافت در دوران پس از اسلام، حتی متفکرینی مانند سهروردی و مولوی را که سخت از جهان بینی اسلامی دور بودند، وامی داشت که رنگ اسلامی تندی به تفکر خود بزنند تا خود را در امان نگه دارند.
 
1
 
· این ادعای طبری اولا باید بر اساس فاکت های عینی موجود یعنی بر اساس تحلیل آثار مولوی و سهروردی اثبات شود.
 
· پذیرش دربست ادعای پیشینیان در شأن روندگان راه پرولتاریا نیست.
 
2
 
· چنین شیوه و رسم و راهی توهین به فلسفه روشنگری است.
· فلسفه روشنگری منادی خوداندیشی و خودمختاری انسان ها ست.
 
3
 
· فلسفه روشنگری فاتحه خوان خستگی ناپذیر بر گور اوتوریته های مذهبی و غیرمذهبی است.
 
4
 
· احترام و عشق و علاقه به پیشینیان مثلا به احسان طبری و یا به آذین و یا حتی خود رضا نافعی هرگز نباید دستاویزی برای پرهیز از خوداندیشی و تردید پویا در نظرات آنها باشد.
 
5
 
· روی دیگر همین مدال تأیید دربست نظر «بزرگان»، پوزه بند زدن بر پوزه هر دگراندیش خیرخواهی است:
 
6
 
· روزی نیست که به بهانه توهین به «بزرگان» کذائی، حریف دهندریده ای سنگی نپراند و دشنامی ندهد:
· «نمی دانم که هستی .
· اما دریافته ام با اینگونه نقد کردن، که فقط از چون تویی برمی آید، قصد بزرگ شدن داری.
· کودک آواره تو هنوز در دامنه ای .
· تا اوج راه درازی است و تو هنوز در دامنه ای» 
 
6
 
· طرف حتی نمی بیند که دایرة المعارفی ها نه عکسی دارند و نه اسم و رسمی.
 
· حالا چه باید کرد؟
 
· باید ازروشنگری علمی و انقلابی در این واویلا  صرفنظر کرد؟
 
· کاش همه «بزرگان»، تف طبری و به آذین و رضا نافعی بودند.
 
· خیلی ها نیچه و هایدگر و هیتلر و هدایت و شاملو و غیره را جزو «بزرگان» محسوب می دارند و ترهات شان را با اشتهای تمام می بلعند و پس از بالا آوردن تحویل خلایق بی خبر از حقیقت عینی می دهند.
7
 
· تجربه اما نشان داده که «بزرگ» مادر زاد نداریم.
 
· در قاموس فلسفه روشنگری، که مارکسیسم قله رفیع آن است، هر اوتوریته ای و هر ادعائی باید در محکمه خرد مورد قضاوت عینی و علمی قرار گیرد.
· تقدیس کورکورانه و تأیید دربست نظرات «بزرگان» می تواند برای امر پیشرفت اجتماعی بسیار گران تمام شود.
  

7 سال پس از خاموشی به آذین
به قلم رضا نافعی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک رضا نافعی
تحلیلی از شین میم شین 
 
رضا نافعی
باز چشمم به یادداشت هایم و جمله ای از طبری افتاد با این عبارت که
«تسلط متعصبانه اسلامیت مبتنی بر خلافت در دوران پس از اسلام، حتی متفکرینی مانند سهروردی و مولوی را که سخت از جهان بینی اسلامی دور بودند، وامی داشت که رنگ اسلامی تندی به تفکر خود بزنند تا خود را در امان نگه دارند.»
 
· این نقل قول از احسان طبری را اصولا باید در پیوند با کل نوشته ایشان بررسی کرد، ولی ما در روند این هماندیشی مجبور از تأمل روی آنیم.
 
· اولا منظور طبری از جهان بینی اسلامی چیست؟
 
· جهان بینی یعنی فلسفه!
· به همین دلیل جهان بینی هر کس (و هر دین) در رابطه با پاسخ او به  مسئله اساسی فلسفه تعیین می شود:
 
الف
 
· اگر کسی ماده را مقدم بر روح، وجود را مقدم بر شعور، واقعیت عینی را مقدم بر تصورات و توهمات و تخیلات  بداند، ماتریالیست نامیده می شود.
 
ب
 
· اگر کسی بر عکس، روح را مقدم بر ماده ، شعور را مقدم بر وجود، تصورات و توهمات و تخیلات را مقدم بر واقعیت عینی بداند، ایدئالیست نامیده می شود.
 
1

 متفکرینی مانند سهروردی و مولوی را که سخت از جهان بینی اسلامی دور بودند.
 
· خوب.
· جهان بینی اسلامی کذائی چی بوده که سهروردی و مولوی از آن دور بوده اند؟
· انگلس و بویژه لنین بدرستی تصریح کرده اند که برای جهان بینی راه سومی وجود ندارد:
· اسلام هم از دو حالت خارج نبوده و نیست و نخواهد بود:
· اسلام یا جهان بینی ایدالیستی را نمایندگی می کند، یعنی جهان و مافیها (ماده، وجود، واقعیت عینی) را مخلوق روح (شعور، خدا) می داند و یا جهان بینی ماتریالیستی را نمایندگی می کند و ماده و وجود و واقعیت عینی را ازلی و ابدی، خلق ناپذیر و فنا ناپذیر می داند.
· چون در ایدئالیستی بودن جهان بینی اسلامی تردیدی نیست، پس باید به این نتیجه رسید که سهروردی و مولوی ماتریالیست بوده اند.
2
· طبری واقعا هم همین نظر را نمایندگی کرده اند.
· ایشان پس از شکست انقلاب سفید و پیروزی ارتجاع فوندامنتالیستی، در «مناظره تلویزیونی» با شرکت عبدالکریم و مصباح و فرخ و طیب و شعبان بی مخ و غیره اعلام کردند که سهروردی ماتریالیست بوده است.
 
· از بنی بشر که نمی توان به آسانی سر در آورد.
· شاید هم بوده است و مادام العمر فقط تئاتر بازی کرده است.
 
· ما باید دلایل طبری را در این زمینه بشنویم و مورد تأمل قرار دهیم تا بعد تأیید کنیم.
· و گرنه از خود تورات و انجیل و قرآن هم می توان آیاتی را شکار کرد که دال بر ماتریالیستی بودن جهان بینی موسی و عیسی و محمد دارند.
 
 رضا نافعی
گفتم استاد ببخشید که من ناشکیبا هستم و عجول
اما جنبه های فلسفی موضوع فراتر از تاب و توان فکری من است.
بال های فکر مرا توان پرواز به قله های دور دست نیست.
به من بگو برای پیکار روزانه با ستم و ستمگران چه بهره ای از مثنوی و عرفان می توان گرفت؟
 
· در صحت (حقیقت) نظرات رضا می توان تردید کرد، ولی در صداقت ایشان نمی توان تردیدی به دل راه داد.
· در همین بند از نوشته رضا، زخم چرکین خونچکان دردناکی  در تپش مدام است:
 
1
اما جنبه های فلسفی موضوع فراتر از تاب و توان فکری من است.
 
· بنظر رضا، فلسفه و جهان بینی علمی چیزی تجملی است و هر «گدا ـ گشنه» ای حق ندارد، حتی خیال از آن خود کردن آن را به دل آرزومند خود راه دهد.
 
· درست به همان سان که داشتن گردن بند از الماس را هیچ کلفتی به مخیله خود راه نمی دهد و اگر احیانا روزی چنین گردن بندی پیدا کند، نمی تواند بداند که با آن چه باید بکند و ناگزیر ترجیح می دهد که آن را به کدبانو هدیه کند و در نهایت استیصال بگوید که گردن خودش شایسته یوغی از آهن و چوب است و نه گردن بندی از الماس.
 
2
اما جنبه های فلسفی موضوع فراتر از تاب و توان فکری من است.
 
· این سیر و سرگذشت چپ وطنی ما ست:
· جنبه های فلسفی فراتر از تاب و توان فکری آنها ست.
 
· درست همین اندیشه را چند روز پیش آوانتوریستی اولتراچپ در پاسخ حریفی گفت، حریفی که به توضیح فرق مقوله جهان وطنی با  مقولات انترناسیونالیسم و پاتریوتیسم (همبستگی بین المللی و میهن پرستی) پرداخته بود.
 
· طرف فکر می کرد که بدون جهان بینی، بدون بینش فلسفی می توان کمونیست بود و ضمنا جامعه کمونیستی ساخت.
· فقط باید عکس منظره ای را، عبارت دهن پرکنی از لنین را و همیشه خدا سالگرد شهادت شهیدی مثل خودش را در فیسبوک و غیره منتشر کند.
 
3
بال های فکر مرا توان پرواز به قله های دور دست نیست.
 
· آموزش مقولات و مفاهیم فلسفی و اسلوب دیالک تیکی بنظر رضا چیزی در حد «پرواز به قله ها» ست.
· کاری در حد نخبگان برگزیده و ماورای بشری است.
 

 
· مارکس بی تردید از شنیدن چنین تصوراتی منقلب خواهد شد.
 
· مارکسی که به جای به جیب زدن سرمایه ای کلان،در نهایت تهیدستی، به نگارش «سرمایه» می نشست و در ضمن مفاهیم و مقولات فلسفی را و شناخت افزارهای دیالک تیکی را بسان مهره های در و گوهر یکی پس از دیگری در گردن بند جهان بینی توده ها می چید.
 
4
بال های فکر مرا توان پرواز به قله های دور دست نیست.
 
· سؤال اما این است که چرا رضا به این نتیجه رسیده اند و نه به نتیجه دیگر.
 
· همین سؤال خود جواب معضلات جنبش رهایش اجتماعی ما و شاید جهان ما ست.
 
· کسانی که هزاران بیت شعر و هزاران ضرب المثل و آیه و روایت و حدیث و طنز و متلک و غیره ازبر کرده اند، بال های فکری خود را ناتوان از پرواز به تپه های فلسفه «بی همه چیزان» مولد همه چیز می دانند.
 
· اما هرگز از این خبرها نبوده، نیست و نخواهد بود.
 
· آموزش مفاهیم، مقولات و شناخت افزارها کار بسیار سهل و ساده ای است.
· فقط باید اندکی وقت گذاشت، تمرین کرد و پیگیری داشت.
· ما آزموده ایم در این باره بخت خویش.
 
5
به من بگو برای پیکار روزانه با ستم و ستمگران چه بهره ای از مثنوی و عرفان می توان گرفت؟
 
· کسی که عالم غول آسای عام را عمدا مورد صرفنظر قرار دهد و به خطه حقیر و فقیر خاص قناعت ورزد، به همین روز می افتد که رضا افتاده اند.
 
6
 
· چنین کسی اولا از هر رهگذری مرادی برای خود می تراشد و به عنوان مرید ناتوان از تفکر، کورکورانه در زیر بیدق او سینه می زند و عملا درجا می زند، تازه اگر فرو نرود.
 
7
 
· اطاعت کورکورانه (خسرو روزبه) به همین طریق مادیت می یابد و روز به روز تحکیم می شود:
· امام فتوا می دهد، ملت کورکورانه آن را عملی می سازد.
· مجتهد فتوا می دهد و مقلد به فتوای او، کوردلانه جامه عمل می پوشاند.
· استاد طبری و یا کیانوری و یا به آذین رهنمود می دهند و بقیه رهنمودهای آنها را یاد داشت می کنند و در فرصتی طوطی صفت، تکرار.
 
· بدین طریق، فاجعه فرهنگی ترحم انگیزی تکوین و توسعه می یابد.
 
· بدین طریق دیالک تیک رمه و شبان قوام می یابد و چه بسا حتی مد می شود.
 
· بهانه همیشه، همان است که بوده است:
· توده را به پرواز به سوی قله های قاف تفکر، توان درخور نیست.
 
· تفکر کار نخبگان است که بلحاظ منشاء طبقاتی چه بسا بیگانه با توده اند.
 
8
به من بگو برای پیکار روزانه با ستم و ستمگران چه بهره ای از مثنوی و عرفان می توان گرفت؟
 
· رضا نمی دانند که قبل از «پیکار روزانه» با ستم و ستمگر، باید اول ستم و ستمگر را تعریف کرد.
· به عبارت دیگر، باید اول به تمیز داد از بیداد نایل آمد و برای تمیز حقیقت از دروغ باید به ساز و برگ تفکر مفهومی مجهز گشت.
· باید توان خوداندیشی فراموشگشته را دوباره به دست آورد.
 
9
 
· خرد و خوداندیشی میان انسان و نبات و جانور مرزبندی می کند و آدمیت برباد رفته ی آدمی را به او برمی گرداند.
· بدون خوداندیشی، بدون تفکر مفهومی، به قول لنین، بدون تئوری نمی توان به تشخیص داد از بیداد، حق از باطل نایل آمد، که پیش شرط موضعگیری آگاهانه است:
 
· هر کاری قبل از جامه عمل پوشیدن از تنگه های تو در توی ضمیر آدمی می گذرد:
· عمله قبل از ساختن خانه، مدل فکری خانه را در ذهن خود می سازد و بعد همان مدل فکری را با استفاده از آب و آهک و خاک و سیمان و سنگ و غیره مادیت می بخشد:
· خانه دیالک تیک ماده و روح است.
 
· بدون تئوری خانه سازی، خانه ای ساخته نمی شود.
 
10
به من بگو برای پیکار روزانه با ستم و ستمگران چه بهره ای از مثنوی و عرفان می توان گرفت؟ 
 
· حالا این سؤال سمج بسان میرغضبی وارد ذهن آدمی می شود که چرا باید روشنفکر زبردستی از قبیل رضا آنهم در قلب اروپا به جای خورشید تئوری مارکسیستی، به پیه سوز مثنوی و عرفان دخیل بندد؟
 
· چرا باید در شرایطی که دهها هزار اثر پژوهشی بی همتا چشم انتظار مترجمی اند، روشنفکر توانائی مثل رضا دنبال نخود سیاه مثنوی و عرفان بگردد؟
 
ادامه دارد.