جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (۸)
سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374)
و
مرتضی کیوان
شعری
شین میم شین
• فریادی
• چون تیغه چاقو
• در تاریکی
• فریادی
• جلاد همه هیاهو
• خشمی در راستا
• که بنشاند
• تیر کلام را
• در جایی که باید
• خشمی بی آشتی
• خشمی گرسنه
• خشمی هار
• که عابران سر به راه را
• هراسندگانی سنگ به دست گرداند
• چابک تر از گربه ای بر دیوار
• هشیار تر از دزدی بر بام
• و سهمگین تر از بهمنی بر کوه
• بیدار
• بیدار
• بیدار
• بیدارتر از عاشق شب زنده دار
• در کوچه
• شکارچی
• نه شکار
• و شکارگاهی
• به پهنای فرهنگ
• و جست و جویی در بلاد رو به تاریخ
• تا از هر تفاله ای ـ حتی ـ
• شیره ای
• و از استغاثه و نفرین و سرود
• واژه به وام گیرد
• و آن گاه کمینگاهی
• که در کمین کسان
• در کمین یک نسل
• می شنوی شاعر
• برخیز که الهام بر تو فرود می آید
• بشنو که این وحی زمینی است
• فریاد گرسنگی قلب
• بنویس
• اینک شعری گستاخ
• شعری مهاجم
• شعری دگرگون کننده
• شعری چون رستاخیز
حکم اول
• فریادی
• چون تیغه چاقو
• در تاریکی
• شعر همانطور که گفتیم در قاموس سیاوش باید فریادی از جنس تیغه چاقو در تاریکی باشد.
• تیغه چاقو ظاهرا در تاریکی برق می زند.
• شعر نیز باید بسان تیغه چاقو سینه ظلمت را بشکافد و رهی به سوی صبح باز کند.
حکم دوم
• فریادی
• جلاد همه هیاهو
• شعر باید فریادی باشد چیره ور بر همه هیاهوها.
• شعر باید دشمن پیشرفت اجتماعی را به سکوت وادارد.
• شعر باید به هراس و سکوت دشمن پیشرفت اجتماعی منجر شود.
• هراس وسکوت همزاد و همراه همیشگی یکدیگرند.
• در شعر شاعری دیگر به نام سعید سلطانی طارمی نیز به دیالک تیک هراس و سکوت برخورد می کنیم:
نامه اولین (نقل از سایت دینگ دانگ)
• آری امروز خیابان
• ـ بی تو ـ
• ترس مینوشد، در جام سکوت
• و به دیوارش
• مغز فریاد بلندی ماسیده است
• وآسمانش کف دستی آبی است
• که به اندازهی بال و پر یک چلچله نیست.
• خیابان در جام سکوت، ترس می نوشد.
• شاعر در این شعر، خیابان را انسان واره (پرسونالیزه) می کند.
• خیابان (جامعه) مثل انسان ترس می نوشد.
• چه حقیقت ژرفی ـ احتمالا بطور ناخودآگاه ـ در این مفهوم بکر و بدیع منعکس شده است؟
• خیابان (جامعه) نمی ترسد، بلکه ترس را جرعه جرعه می نوشد.
• خیابان (جامعه) ترس را از آن خود می کند، به همان سان که انسان مواد حیاتی را.
• آبگوشت پس از جذب در ارگانیسم به سلول های زنده تن بدل می شود، ترس نیز به همان سان.
• این شعر آدمی را از سوئی به یاد کتابی از محمود اعتمادزاده (به آذین) تحت عنوان «کاوه آهنگر» می اندازد.
• به آذین از «جذب اسفنجواره ترس در برخی از آدم ها» سخن می گوید.
• و از سوی دیگر به یاد فیلم «غریبه و مه» می اندازد.
• در آن فیلم نیز جامعه ترس می نوشید.
• اما چرا ترس در جام سکوت نوشیده می شود؟
• برای اینکه ترس وسکوت دیالک تیک علت و معلولی غریبی را با هم تشکیل می دهند.
• بدون ترس، سیطره سکوت و بدون سکوت سلطه ترس محال است.
• ترس ـ بمثابه علت ـ سکوت را ـ به مثابه معلول ـ به دنبال می آورد و سکوت ـ به نوبه خود ـ علت پیدایش، تشکیل و تحکیم ترس می شود.
• علت در پله بعدی (در سیستم مختصات بعدی) به معلول تبدیل می شود و معلول به علت.
• سکوت ترس را مؤسسه بندی می کند:
• سکوت امکان تشکیل ماشین مولد ترس را امکان پذیر می سازد.
• سازمان های امنیتی وحشت آور از قبیل ساواک و ساواما و غیره نتیجه سکوت جامعه اند، نتیجه سکوت جامعه ای الکن، بی شخصیت مدنی و بی خبر از روشنگری اند.
• که به نوبه خود سکوت را به امری طبیعی بتون بندی می کنند.
• سکوت به ترس قوام مادی می بخشد و تحکیمش می کند.
• دیالک تیک شگرف بغرنجی که یکی برای بازتولید خود، به تولید مستمر دیگری می پردازد.
• ترس و سکوت همیشه همزاد و همراه یکدیگر بوده اند و خواهند بود.
• میان ترس و سکوت اشتراط و پیوند ناگسستنی برقرار است، هم بلحاظ غریزی و هم بلحاظ عقلی.
• موجود وحشتزده نمی تواند نظرات خود را بیان دارد.
• برای اینکه غریزه بقاء عقل را از کار می اندازد تا بقاء را ـ به هر قیمت ـ تضمین کند.
• سلطه ترس ـ اما ـ سکوت را تحمیل می کند.
• برای اینکه عقل «صلاح کار» (حافظ) در آن می بیند که «زبان سرخ، سر سبز را بر باد ندهد.»
حکم سوم
• خشمی در راستا
• که بنشاند
• تیر کلام را
• در جایی که باید
• شعر باید خشمی سمتمند باشد.
• منظور از خشم سمتمند چیست؟
• خشم یکی از عناصر غریزه است و انسان دیالک تیک غریزه و عقل است.
• خشم می تواند کور باشد، بی سمت و سو باشد، علیه همه چیز و همه کس باشد.
• خشم می تواند ماهیت آنارشیستی داشته باشد و هدفش نفی مکانیکی همه چیز باشد، خشک و تر بسوزاند، به تخریب همبود منجر شود و وضع را بدتر کند.
• شعر رهائی بخش نباید چنین خشمی باشد.
• شعر رهائی بخش باید خشمی شعورمند باشد و سمت و سو بشناسد.
• شعر باید ـ فلاخن وار ـ تیر کلام را به هدف بنشاند.
• شعر نباید بی معنی و بی هدف باشد.
• شعر باید اندیشیده و پخته باشد و قلب هدف را آماج گیرد.
• شعر باید تیری باشد به سوی هدفی!
• شعر باید دیالک تیک وسیله و هدف باشد.
حکم چهارم
• خشمی بی آشتی
• خشمی گرسنه
• خشمی هار
• که عابران سر به راه را
• هراسندگانی سنگ به دست گرداند
• سیاوش اکنون به توصیف بیشتر چند و چون خشم می پردازد:
• خشم باید آشتی ناپذیر باشد.
• خشم سمتمند نمی تواند دوست از دشمن تمیز ندهد و نسبت به دشمن آشتی ناپذیر نباشد.
• سیاوش بدین طریق، غریزه وحشی را رام می کند و لگامش را به دست عقل می دهد.
• خشم باید دیالک تیکی از چالش وسازش باشد و مینا اسدی چه زیبا سروده است:
اسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است:
با دوستان بسازیم، بر دشمنان بتازیم!
• شعر باید خشمی گرسنه باشد، به هرچیز و هرکس چنگ زند.
• شعر باید خشمی هار باشد، ساری و همه گیر باشد، انهدام بی تفاوتی باشد.
• شعر خشمآگین باید فونکسیون تجهیز و تسلیح مردم را بدوش کشد.
• شعری که از سوئی دیالک تیک هراس وسکوت بود، باید از سوی دیگر، دیالک تیک هراس و فراخوان باشد:
• شعر باید عابر سر به راه را به هراس افکند، به سنگپاره مجهز سازد.
• هراس از چی؟
• هراس از وحشت بالقوه!
• هراس از بدتر گشتن اوضاع، هراس از مؤسسه بندی گشتن هراس، هراس از تشکیل ماشین مولد هراس.
حکم پنجم
• چابک تر از گربه ای بر دیوار
• هشیار تر از دزدی بر بام
• و سهمگین تر از بهمنی بر کوه
• بیدار
• بیدار
• بیدار
• بیدارتر از عاشق شب زنده دار
• شعر باید چابک و هشیار و سهمگین و بیدار باشد.
• منظور سیاوش از این مفاهیم چیست؟
• مفاهیم «هشیار» و «بیدار» حاکی از آن است که شعر باید بر آگاهی خارائین علمی مبتنی باشد، شور لگامگسیخته و بی شعور نباشد، باد معده شاعر نباشد.
• مفاهیم «چابک» و «سهمگین» حاکی از نفوذ شعر شعورمند بر ضمیر توده ها ست و تبدیل آگاهی به قدرت مادی است، که به معنی گذار تئوری به خطه پراتیک دگرگونساز است.
• شعر شعورمند پس از نفوذ در توده ها نه تنها به هشیاری و بیداری آنها، بلکه به چابکی عملی آنها و به سهمگینی کنترل ناپذیر (بهمنواره) آنها منجر خواهد شد.
حکم ششم
• در کوچه
• شکارچی
• نه شکار
• و شکارگاهی
• به پهنای فرهنگ
• شعر باید در کوچه (جامعه)، نه اوبژکت سوء استفاده ارتجاع (شکار)، بلکه شکارچی (سوبژکت) باشد.
• شعر باید به شکار دل ها (ضمیرها) برود، در شکارگاهی به وسعت فرهنگ.
• ما برای درک منظور سیاوش تعریف مختصری از فرهنگ ارائه می دهیم:
مارش انسانیت
اثری از الفرو سیکوه ئیروز
• فرهنگ در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، بمثابه یک جانب کردوکار حیاتی جامعه در نظر گرفته می شود، جانبی که هرچند ذاتی کلیه عرصه های موجود حیات اجتماعی است، ولی با آنها یکسان نیست.
• توسعه، تکامل و تشکیل همه جانبه ماهیت انسانی در مبارزه برای تسلط بر نیروهای طبیعی و بویژه در مبارزه برای تسلط بر همزیستی اجتماعی خود، بمثابه محتوای واقعی توسعه فرهنگی تلقی می شود.
• از این رو مفهوم فرهنگ در ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، بیانگر روند استکمال انسان است، انسانی که ببرکت کردوکار خلاق خویش اجتماعی شده، یعنی انسانی شده است و بیانگر توسعه نیازمندی ها و توانائی های عملی، فکری، اخلاقی و استه تیکی انسان های هر فرماسیون مفروض است.
• و لذا فرهنگ جمع ساده کلیه ارزش های مادی و معنوی که خادم توسعه و تکامل عالی تر بشری باشد، نیست.
• فرهنگ عبارت است از سیستم روابط،، روندها و شیوه های رفتاری که بطور متقابل در همدیگر تأثیر می گذارند.
• چنین سیستمی در رابطه میان درجه توسعه و تکامل خلاقیت انسانی و روند استکمال خود انسان نهفته است، در انعکاس ایدئولوژیکی این رابطه و سمت بخشی به این رابطه نهفته است و همچنین در شکلگیری حیات معنوی ـ اجتماعی گروه های انسانی (طبقات، خلق ها، ملت ها) و در مراحل نایله انطباق میان عمل انسانی با قوانین واقعیت عینی نهفته است.
• این پیوند سیستمی دیالک تیکی بطور عینی موجود، خود ویژگی فرهنگ را تشکیل می دهد.
• فرهنگ یک نظام اجتماعی مفروض را این و یا آن گشتاور تشکیل نمی دهد.
• فرهنگ یک نظام اجتماعی مفروض را تأثیر سیستمی این عناصر، تأثیر کلی بطور اجتماعی و جهان بینانه متعین شده این عوامل تشکیل می دهد، عواملی که همدیگر را مشروط می سازند و متقابلا تحت تأثیر قرار می دهند.
• محتوای فرهنگ نظام اجتماعی سوسیالیستی عبارت است از هومانیسم راستین، که با ماهیت سیستم کلی سوسیالیسم مطابقت دارد.
• سرچشمه پیشرفت فرهنگی در سوسیالیسم در همین نکته نهفته است.
• برقراری وحدت میان استفاده از نیروهای خلاق انسانی و گرایش اخلاقی بسوی استکمال انسانی و تحقق این وحدت، بمثابه عالی ترین اصل عمل دسته جمعی دمکراتیک به رابطه متقابل هماهنگ و به تداخل متقابل توسعه فنی ـ اقتصادی و فرهنگی منجر می شود که یکی از قانونمندی های تشکیل همبود انسانی سوسیالیستی است.
حکم هفتم
و جست و جویی در بلاد رو به تاریخ
• شعر باید در بلاد تحول تاریخی جست و جوئی باشد.
• شعر باید باندیشد، اندیشه مند و خردگرا باشد.
• منظور سیاوش از این مفهوم «جست و جو در بلاد رو به تاریخ» چیست؟
• حقیقت همواره خصلت تاریخی دارد.
• شعر بنظر سیاوش باید به دنبال حقیقت تاریخی باشد.
• کشف حقیقت تاریخی به درک سطح توسعه نیروهای مولده جامعه منوط و وابسته است.
• ما با این درک ماتریالیستی ـ تاریخی در اثر ارزشمند به آذین، تحت عنوان «کاوه آهنگر» روبرو می شویم.
• کاوه به آذین می توانست قدرت سیاسی را قبضه خود و در دست توده های مولد متمرکز سازد.
• حقیقت تاریخی اما ایجاب می کند که قدرت به فریدون سپرده شود.
• قبضه قدرت از سوی مولدین هنوز با حقیقت تاریخی جامعه سازگار نیست.
• این به معنی ساختن سدی در مقابل توسعه نیروهای مولده جامعه خواهد بود.
• آینده در بطن امروز نطفه باید ببندد، نه در ذهن افراد.
• فردا باید بر شانه های امروز پا نهاد و قد برافرازد.
• جامعه فردا و نو باید با مصالح مادی و معنوی موجود ساخته شود.
حکم هشتم
• تا از هر تفاله ای ـ حتی ـ
• شیره ای
• و از استغاثه و نفرین و سرود
• واژه به وام گیرد
• و آن گاه کمینگاهی
• که در کمین کسان
• در کمین یک نسل
• شعر باید تمام نیروهای بالقوه جامعه را به خدمت گیرد، حتی از تفاله ها شیره بگیرد.
• حتی از استغاثه و نفرین و سرود واژه به وام گیرد و کمینگاهی باشد برای شکار کسان، برای شکار یک نسل.
• همه این واژه ها از درک ماتریالیستی ـ تاریخی ژرف سیاوش حکایت می کنند.
• ما هنوز سیاوش را به خوبی نمی شناسیم.
• شعر بنظر سیاوش باید مفهوم نو را چه بسا در قلبی آشنا به توده بریزد.
• وام گرفتن واژه از استغاثه و نفرین و سرود باید بدین معنا باشد.
• شعر نباید اسیر فرم گردد و محتوا را فدای فرم کند.
حکم نهم
• می شنوی شاعر
• برخیز که الهام بر تو فرود می آید
• بشنو که این وحی زمینی است
• فریاد گرسنگی قلب
• الهام شاعر طراز نوین نه از آسمان، بل از قلب زمین می رسد.
• وحی پیامبر رهائی نه از آسمان، بل از زمین نازل می شود.
• قوانین هستی نه در خارج از آن، بلکه در قلب آن نهفته اند و باید کشف و شناخته شوند و بر مبنای آنها و در راستای آنها عمل شود.
حکم دهم
• بنویس
• اینک شعری گستاخ
• شعری مهاجم
• شعری دگرگون کننده
• شعری چون رستاخیز
• شعر باید گستاخ و مهاجم و دگرگون کننده چون رستاخیز باشد.
• منظور سیاوش از مفاهیم گستاخ، مهاجم و دگرگونساز چیست؟
• ضد گستاخ سر به راه است.
• شعر نباید رام و مطیع و سر به راه باشد.
• چرا؟
• شعر باید مهاجم باشد.
• شعر نباید بی طرف و خنثی و بی بو و بی خاصیت باشد.
• شعر باید وسیله انتقاد باشد.
• انتقاد خود دیالک تیکی از انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی است.
• گستاخی و تهاجم لازم و ملزوم یدیگر اند.
• اما چرا باید شعر گستاخ و مهاجم باشد؟
• هدف از این دو خصلت کدام است؟
• هدف تغییر وضع موجود است.
• برای دگرگون سازی جامعه، برای زیر و زبر کردن جامعه باید ارزش ها و معیارهای مسلط نقد شوند، بی اعتبار و رسوا شوند و بعد بوسیله ارزش های نوین جایگزین گردند.
• نفی مادی و معنوی دیالک تیکی را تشکیل می دهند و دست در دست یکدیگر می روند.
• هر تغییری از معبر نفی مادی و معنوی می گذرد و برای آن گستاخی و تهاجم ضرورت بی چون و چرا دارند.
• تبر روشنگری و انتقاد انقلابی، تبر رستاخیز مادی و معنوی باید بر دژهای مادی و معنوی کهنه فرود آید و برای آن باید توده ها گستاخ و مهاجم گردند، رخوت سر به راهی و تسلیم طلبی از خود به دور سازند.
• شعر رهائی بخش باید این وظیفه را به عهده گیرد.
• سیاوش آنتی تز بی چون و چرای سعدی و حافظ است!
سیاوش فردوسی عصر نوین است، حماسه سرای مولدین طراز نوین است.
پایان
زنهار
• خاموش مان می خواهند و گمنام
• و از آن بتر، بد نام
• هان ای گلبانگ گلوبریده
• خونت را فریاد کن
• بذر سرخ رؤیا را
• بپاش
• با زبان هزار قطره و
• میندیش
• که شنونده ای ات هست یا نه
• که یاری خواهی خود یاری دهنده است
• نمی خواهندت
• پس خود را تکرار کن
• بسیار کن
• در کردار همسرت به پاکدامنی
• در رفتار فرزندت
• به دانش جویی، در سمت
• و در تلاش یارانت به همآوایی و همرایی
• در خانه باش و
• در کوچه
•
• در سبزه میدان و آن سوی پل
• در مزرعه و یک شنبه بازار
•
• در اعتصاب و عزای عاشورا
• میان توده باش و در خلوت خویش
•
• و به هر جای
• آن گویای گزنده باش که دشمنت نپسندد
•
• و آن گاه
• تصویر نامیرای تصورت را
• زیاد کن
• زیاد کن
• چندان که حضور غالب از آن تو باشد
• تو
• مرا در این دامنه سهم
• سخن با آن لب است که با دشمن
• سخن نگفت و اینک
• به تبسم بسنده کرده است
• چه سود از به دلتنگی نشستن خاموش
• ای سنگ
• صخره
• فرو ریز تا آواری باشی
• ممان
• بدین سان دیواری حاجب دیروز و
• فردا
• دهان بگشا که
• هنگامه فروکش و طغیان است و
• خروشی باید
• اما
• باریکه آبی به زلالی
• بهتر
• که سکوتی به گرانباری فراموشی
• با تندآبی آلوده
• خاموش مان می خواهند و
• فراموش مان می خواهند
• با سخنی، اشاره ای و نگاهی
• ای خسیس محبت
• حتی به آهی
• دشمن را بشکن
• ای دوست کاهل با دست من بتاب به یاری
• شریان های گسسته را گرهی
• که خون به بیهوده می رود
• فریاد
• بر تو مباد
• که در پاسداری نام دیروز
• هم برین گنجینه بخسبی
• زنهار
• جان ظرفی شایسته کن
• خود از وظیفه لبالب و سر ریز می شود
• بلندآوازگی
• دویدن بر ریسمان بین قله ها ست
• به روزگاری که خصم
• از دو سوی در کمین نشسته است
• بر زمین گام بردار
• که خاک و خاکیان به هواداری ات
• همواره سزاوارترند
تلاشی برای تحلیل شعر زنهار
• این شعر از سوئی خطابه ای است و از سوی دیگر شناسنامه ای است، شناسنامه شاعری!
• سیاوش فقط شاعری سخندان و سخنپرور نیست.
• سیاوش فرمالیستی فریفته قد و قامت واژه ها نیست.
• سیاوش تکرار فردوسی در پله کیفی متعالی تر و برتر است.
• سیاوش ایدئولوگ مولدین مدرن است، «روشنفکر ارگانیک طبقه» است، به قول آنتونیو گرامشی.
• سیاوش در غیاب مؤثر حزب طبقه، همراه با همگنان انگشت شمارش، وظیفه یک حزب را به دوش می کشد، رهنمود می دهد، دل می دهد، امید می بخشد، به مقاومت و پیکار فرا می خواند.
حکم اول
• خاموشمان می خواهند و گمنام
• و از آن بتر بد نام
• مفاهیمی که در این حکم به کار گرفته می شوند، عبارتند از «خاموشی»، «گمنامی» و «بدنامی».
• سیاوش به کمک این مفاهیم از استراتژی دشمن پرده برمی دارد :
• دشمن حزب توده های مولد را خاموش و گمنام و بدنام می خواهد.
• خاموشی نماینده توده ها، مانع آشنائی مردم با اندیشه ها، ایده ها و برنامه های حزب خواهد گشت.
• توده ها در این صورت، بی آلترناتیو خواهند زیست و در و دروازه به روی پیامبران دروغین باز خواهد ماند و گمراهی توده ها در دستور روز قرار خواهد گرفت.
• سانسور و تهدید و فشار و سرکوب حاکم مطلق اند.
• زبان حزب توده ها با هزار ترفند بریده شده است.
• نتیجه خاموشی چاوش رهائی، رشد نومیدی نسبت به امر رهائی است.
• دشمن پیشرفت اجتماعی حزب توده ها را گمنام می خواهد.
• و گمنامی از معبر خاموشی می گذرد.
• میان خاموشی و گمنامی رابطه علی (علت و معلولی) برقرار است:
• حزب خاموش را کسی نمی تواند بشناسد.
• آزادی مطبوعات، رواج انتقاد و اظهار آزادانه عقیده و نظر خروج ناگزیر از گمنامی را به دنبال خواهد داشت.
• اما این هنوز تمامت درد نیست.
• خاموشی را می توان به ترفندی شکست و بر گمنامی می توان به نحوی از انحاء غالب آمد.
• دشمن اما فقط این دو نکته را در برنامه خویش ندارد.
• دشمن قصد بد نام سازی حزب پهلوانان کار را بر سر دارد.
• بدنام سازی حزب توده ها بهترین وسیله برای جلوگیری از تجمع مردم در زیر پرچم سرخ رهائی است.
• بدنامی حزب توده ها پراکندگی در جبهه نبرد رهائی بخش را، برافراشته گشتن هزاران پرچم دروغین را و سیطره پر دوام ارتجاع را به دنبال خواهد داشت.
• دشمن مجربتر و هشیارتر از آن است که تصور می رود.
• اگر توده های مولد در جست و جوی نان روزانه، فرصت خاراندن سر را ـ حتی ـ ندارند، اردوی دشمن هزاران دانشمند مزدور داخلی و خارجی در اختیار دارد، که شب و روز هزاران نقشه و حیله و ترفند تدارک می بینند.
• حالا می توان دید که سیاوش با چه تیزهوشی و ژرف اندیشی خارق العاده ای، انگشت بر زخم می نهد.
• سیاوش اما مرثیه سرا نیست.
• سیاوش بیانگر صرف درد نیست.
• سیاوش پارتیزان شعورمند و شورمند جنبش رهائی بخش است.
• او به «چه باید کرد!» می اندیشد و راه حلی می یابد و ارائه می دهد:
حکم دوم
• هان ای گلبانگ گلوبریده
• خونت را فریاد کن
• بذر سرخ رؤیا را
• بپاش
• با زبان هزار قطره!
• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به کار می برد، عبارتند از «گلبانگ گلوبریده»، «فریاد خون»، «بذر سرخ رؤیا» و «قطره»:
1
مفهوم «گلبانگ گلو بریده»
• سیاوش در مفهوم «گلبانگ گلو بریده»، تمامت فاجعه را داهیانه تصویر می کند.
• استبداد حاکم توده ها را بی سر و بی سردار کرده است:
• او با بردن سران و سرداران کار بر سر دار، گلوی مرغک گلبانگ آزادی را بریده است.
• سپاه بی سردار چه می تواند کرد؟
• هر اندامی تنها در صورت وجود دیالک تیک اندام و سر می تواند ادامه حیات دهد و خود را بازتولید و تکثیر کند.
• سر مرکز فرماندهی اندام است.
• جامعه نیز تنها در صورت تشکیل دیالک تیک توده و تشکیلات می تواند به تعیین آماج های نزدیک و دور نایل آید و بر اساس وحدت نظر به وحدت عمل دست یابد.
• اکنون که از سر خبری در میان نیست، اندام بی سر چه می تواند کرد؟
• سیاوش دنبال راه حل می گردد.
2
مفهوم «فریاد خون»
• او به جای تربیت و تشکیل سری اندیشنده، به جای آموزش سیستماتیک فن دشوار تفکر، به اندام بی سر و بی شعور فرمان هجوم می دهد:
• اگر زبان در کار نیست، پس جانشینی برای آن می جوید:
• گلوی بریده باید با فریاد فواره خونش، سکوت گورستانی حاکم را بشکند.
• اندام بی سر باید خونش را فریاد کند، قطره های خونش را بمثابه بذر سرخ رؤیا بر مزرع شعور جامعه بیفشاند.
• سیاوش از اندام بی سر بی شعور چیزی فراتر از توان مادی و معنوی آن می طلبد.
• سؤال این است که چرا او باید به چنین راه حلی برسد؟
• در آن زمان، جامعه در توهمات جنبش «چریکی» کذائی، خودش را به در و دیوار می زند.
• هسته دو و یا سه نفره به اصطلاح چریکی جای خالی حزب طبقه را در خیال جوانان بی خرد و بی تجربه پر می کند.
• علیه رژیم حاکم سرکوبگر به شیوه خود آن واکنش نشان داده می شود، به شیوه کوته بینانه، نزدیک بینانه، شتابزده.
• ترور در مقابل ترور!
• سیاوش اما شعورمندتر از آن است که تحت تأثیر جو چریکی قرار گیرد.
• پس منظور او از «فریاد خون» چیست؟
• ظاهرا حزب توده ها برای عقب نماندن از واحدهای پیشتاز فئودالی، بورژوائی و خرده بورژوائی لائیک و مذهبی به اهدای خون ارزشمند سرداران بالقوه خود فرامی خواند.
• شاید مرگ تیزابی و حکمت جو و امثالهم را و بعد تمامت رهبری حزب را باید در پرتو این توهم خرافی ضدعلمی توجیه کرد.
• بنا بر این توهم فئودالی، حزب طبقه نه در شعور جامعه، بلکه در اشک و عاطفه و شور (غریزه) جامعه ادامه حیات می دهد.
• و نتیجتا روز به روز بی زورتر و بی شعورتر می شود.
• تئوری و پراتیک سران و سرداران حزب نشانه پای بندی آنان به این توهم شبه فئودالی بوده است.
• ظاهرا به جای اعتلای سطح شعور جامعه باید ردی از خون خویش به جا نهاد، باید خون خود را فریاد کرد!
• بدتر از این نمی توان جنبش رهائی بخش را تضعیف کرد.
• این همان چیزی است که ارتجاع می طلبد و عملی می کند.
• این به معنی بی سر کردن داوطلبانه اندام است.
3
مفهوم «بذر سرخ رؤیا»
• بنا بر رهنمود سیاوش، اندام بی سر باید با فواره خونش علاوه بر شکست سکوت، بذر سرخ رؤیا را هم بپاشد.
• گزینش مفهوم «بذر سرخ رؤیا» از سوی سیاوش، خود بمراتب بحث انگیزتر است.
• در نفس دیالک تیک واقعیت و رؤیا (اوتوپی) بحثی نیست.
• هواداران پیشرفت اجتماعی نمی توانند تنها زرهی از واقع بینی در بر کنند.
• واقعیت همواره دست در دست با رؤیا و اوتوپی می رود.
• رؤیا ـ چه بسا ـ مثل لکوموتیوی واقعیت را به پیش می برد.
• رؤیا چه بسا از چارچوب تنگ واقعیت عینی پا فراتر می نهد و محال را به مرز ممکن می کشاند.
• اما افشاندن بذر رؤیا نشانه قحط دانش و علم است.
• ادبیات خرده بورژوائی از چنین مفاهیمی سرشار اند.
• برای اینکه طبقات ارتجاعی بدون بذر سرخ رؤیا قادر به عوامفریبی و بسیج توده ها نخواهند شد.
• اما اردوی کار، حتی در نهایت حسن نیت دیگر نمی تواند به افشاندن بذر سرخ رؤیا فراخواند.
• سوسیالیسم رؤیائی (اوتوپیکی)، سوسیالیسم ماقبل مارکس و انگلس بوده است.
• مارکس و انگلس با نفی دیالک تیکی سوسیالیسم اوتوپیکی به پیریزی سوسیالیسم علمی نایل آمده اند.
• سوسیالیسم علمی بر مبنای توسعه قانونمند جامعه بشری قوام می یابد، نه بر اساس اوتوپی و رؤیا.
• فراخواندن اندام بی سر به افشاندن بذر رؤیا در بهترین حالت نشانه خوردن کفگیر سیاوش به ته دیگ است.
• نشانه بحران معنوی در احزاب کمونیست است.
• نشانه خالی بودن کله از اندیشه است.
• نشانه ناتوانی از تفکر مفهومی است.
4
مفهوم «قطره»
• در غیاب شعور رهائی بخش، اندام بی سر باید با قطره های خونش بذر رؤیا بپاشد.
• منطق نشسته در حکم سیاوش ستایش انگیز است.
• اندام بی سر و بی شعور بطور منطقی نمی تواند به اشاعه شعور بپردازد.
• تنها کاری که از عهده آن برمی آید، اشاعه اوتوپی و رؤیا ست.
• همین و بس!
• توده باید بطور عاطفی تهییج شود و نه بطور علمی.
• شوق و شور (غریزه) باید پرچم به دست پیش افتد و توده های بی سر و بی شعور را بسان گله حیوانات به دنبال خویش کشد.
• اشاعه آگاهی تنها از عهده اندام سرمند اندیشنده برمی آید، نه از عهده اندام بی سر.
• بذر سرخ رؤیا باید در بهترین حالت، بر ملاطی از شعور رهائی بخش نشو و نما یابد، نه بر شوره زار شور و شوق بی شعور محض.
سیاوش این حقیقت امر را بهتر از هرکس دیگر می داند.
ادامه دارد
زنهار
• خاموش مان می خواهند و گمنام
• و از آن بتر، بد نام
• هان ای گلبانگ گلوبریده
• خونت را فریاد کن
• بذر سرخ رؤیا را
• بپاش
• با زبان هزار قطره و
• میندیش
• که شنونده ای ات هست یا نه
• که یاری خواهی خود یاری دهنده است
• نمی خواهندت
• پس خود را تکرار کن
• بسیار کن
• در کردار همسرت به پاکدامنی
• در رفتار فرزندت
• به دانش جویی، در سمت
• و در تلاش یارانت به همآوایی و همرایی
• در خانه باش و
• در کوچه
•
• در سبزه میدان و آن سوی پل
• در مزرعه و یک شنبه بازار
•
• در اعتصاب و عزای عاشورا
• میان توده باش و در خلوت خویش
•
• و به هر جای
• آن گویای گزنده باش که دشمنت نپسندد
•
• و آن گاه
• تصویر نامیرای تصورت را
• زیاد کن
• زیاد کن
• چندان که حضور غالب از آن تو باشد
• تو
• مرا در این دامنه سهم
• سخن با آن لب است که با دشمن
• سخن نگفت و اینک
• به تبسم بسنده کرده است
•
• چه سود از به دلتنگی نشستن خاموش
• ای سنگ
• صخره
• فرو ریز تا آواری باشی
•
• ممان
• بدین سان دیواری حاجب دیروز و
• فردا
•
• دهان بگشا که
• هنگامه فروکش و طغیان است و
• خروشی باید
• اما
•
• باریکه آبی به زلالی
• بهتر
• که سکوتی به گرانباری فراموشی
• با تندآبی آلوده
• خاموش مان می خواهند و
• فراموش مان می خواهند
•
• با سخنی، اشاره ای و نگاهی
• ای خسیس محبت
• حتی به آهی
• دشمن را بشکن
•
• ای دوست کاهل با دست من بتاب به یاری
• شریان های گسسته را گرهی
• که خون به بیهوده می رود
• فریاد
• بر تو مباد
• که در پاسداری نام دیروز
• هم برین گنجینه بخسبی
•
• زنهار
• جان ظرفی شایسته کن
• خود از وظیفه لبالب و سر ریز می شود
•
• بلندآوازگی
• دویدن بر ریسمان بین قله ها ست
• به روزگاری که خصم
• از دو سوی در کمین نشسته است
•
• بر زمین گام بردار
• که خاک و خاکیان به هواداری ات
• همواره سزاوارترند
تلاشی برای تحلیل شعر
زنهار
حکم سوم
• و
• میندیش
• که شنونده ای ات هست یا نه
• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به کار می برد، عبارتند از «گوینده» و «شنونده»
• سیاوش از صاحب سخن می خواهد که سخنش را بی اعتنا به بود و نبود مستمع بیان دارد.
• کسی که در حکم قبلی دیالک تیک اندام و سر را، یعنی دیالک تیک توده و تشکیلات را تخریب کرده بود، اکنون به تخریب دیالک تیک مستمع و صاحب سخن می پردازد.
• اما ـ قبل از همه ـ باید پرسید که اندام بی سر چه برای گفتن دارد و بی اعتنا به بود و نبود مستمع، چه می تواند گفت؟
• از سوی دیگر اهدای خون که مستمع لازم ندارد.
• بی اعتنائی سیاوش به بود و نبود مستمع باید دلیل اوبژکتیف و سوبژکتیف (عینی و ذهنی) داشته باشد.
• چرا سیاوش چنین رهنمودی را صادر می کند؟
• شرایط عینی از چه قرار اند؟
• رژیم حاکم به انقلاب سفید دست زده و نظام فئودالی را با نظام پیشرفته سرمایه داری جایگزین کرده است.
• عمل انقلابی رژیم سرچشمه محبوبیت توده ای برای آن است.
• طبقه کارگر نوپا و دهقانان در رژیم حاکم منادی پیشرفت اجتماعی را می بینند و دشمن فئودالیسم و عقب ماندگی مادی و معنوی را.
• مستمعین سیاوش نیز از توده های کارگری و دهقانی باید تشکیل یابند که به سبب شرایط عینی و بنا بر واقع بینی غریزی، حاضر به ستیز علیه شاه نیستند.
• هرگز و در هیچ کجا توده ها بر ضد رژیمی که توسعه نیروهای مولده را بر پرچم خود نگاشته، مبارزه نکرده اند و نخواهند کرد.
• بن بست سیاوش از این علت اوبژکتیف (عینی) سرچشمه می گیرد.
• علت سوبژکتیف (ذهنی) این رهنمود سیاوش عبارت است از تشکیل گام به گام اوپوزیسیون ضد انقلابی فئودالی ـ خرده بورژوائی ـ بورژوائی ـ ملی ـ مذهبی چه بسا زیر پرچم دروغین مزین به داس و چکش و فوندامنتالیسم.
• حتی ارتجاع سیاه از جامعه بی طبقه توحیدی دم می نزد، از سوسیالیسم علی.
• نیروهای ارتجاعی فئودالی ـ خرده بورژوائی با پرچم سرخ دروغین به افشاندن بذر رؤیا و تهییج توده های غیر پرولتری نایل آمده اند و یکه تاز میدان اند.
• رژیم انقلاب سفید از سوئی علیه ایدئولوژی فئودالی (مذهب) مبارزه می کند و از سوی دیگر علیه مارکسیسم، بی آنکه آلترناتیو ایدئولوژیکی ئی بتواند عرضه کند:
• با زور مادی و عریان بر ضد ایدئولوژی غیرمادی (روحی) و پنهان.
• این کار سبب می شود که اشاعه و آموزش مارکسیسم در نطفه خفه شود و مذهب دیرین شناخته شده در جامعه نیرومند گردد.
• علاوه بر این، جنبش کارگری و کمونیستی در سطح بین المللی دچار انحطاط و بحران و فساد است.
• سوسیالیسم واقعا موجود دیگر جاذبه ای برای توده های زحمتکش ندارد.
• بن بست سوبژکتیف (ذهنی) سیاوش از همین رو ست.
• سیاوش هشیارتر از آن است که به این عوامل داخلی و خارجی پی نبرده باشد.
• اما در رهنمود سیاوش هسته معقولی وجود دارد و آن عبارت از این است که برای روشنگری آلترناتیوی وجود ندارد.
• روشنگری ضرورت بی چون و چرا دارد!
• روشنگری اما هم دشوار و عصب سوز است و هم بسیار گران تمام می شود.
• روشنگری شعور و شهامت می طلبد.
• و دشواری روشنگری راه را برای بهانه تراشی هموار می سازد:
• «به کی باید پیام رهائی را رساند؟»، «مستمعی در میان نیست!»، «هرکس به فکر خویش است!»
• سیاوش به دشواری امر واقف است.
• بهانه ها را می شناسد و احتمالا دلایل مادی و معنوی بهانه تراشی ها را نیز.
• سیاوش برای خروج از بن بست، دیالک تیک مستمع و صاحب سخن را که سعدی در کارخانه دیالک تیک غول آسای خود سوهان زده و به میراث نهاده، تخریب می کند.
• او از اندام بی سر نه تنها «روشنگری» اوتوپیکی ـ رؤیائی می طلبد، بلکه علاوه بر آن می خواهد که بی اعتنا به مستمع و مخاطب، خونش را فریاد کند!
• در هر دو رهنمود سیاوش دیالک تیک عینی هستی اجتماعی تخریب می شود:
• دیالک تیک اندام و سر و دیالک تیک مستمع و صاحبسخن.
• سیاوش نمی تواند از این دو دیالک تیک بی خبر باشد.
• سعدی هزاران دستافزار دیالک تیکی را سوهان زده و در اختیار سیاوش نهاده است:
حکم
• فهم سخن چون نکند مستمع
• قوت طبع از متکلم مجوی
• فسحت میدان ارادت بیار
• تا بزند مرد سخنگوی، گوی.
• سعدی در این حکم، دیالک تیک مستمع و صاحبسخن را به شکل دیالک تیک مستمع و متکلم بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن مستمع می داند.
• اگر مستمع نفهم و کودن باشد، قوت طبع متکلم می میرد.
• برای اینکه سخنگو گوی سخن زند، باید مستمع به او و یا به مطلب او ارادت ورزد.
• برای در و دیوار نمی توان و نباید داد سخن سر داد.
حکم
• حکایت بر مزاج مستمع گوی
• اگر دانی که دارد با تو میلی
• هر آن عاقل که با مجنون نشیند
• نباید کردنش، جز ذکر لیلی
• سعدی در این حکم نیز دیالک تیک مستمع و صاحبسخن را به شکل دیالک تیک مجنون و صاحبسخن بسط و تعمیم می دهد و بار دیگر نقش تعیین کننده را از آن مستمع می داند.
• بنا بر رهنمود سعدی متکلم باید بنا بر میل و علاقه مستمع سخن گوید.
• عاقل کسی است که در همنشینی با مجنون (مستمع) از لیلی سخن گوید و لاغیر.
• البته نظر سعدی به اوپورتونیسم فئودالی سرشته است.
• زیرا صاحبسخن باید تنها و تنها خادم حقیقت تاریخی معین باشد و نه تابع امیال و منافع مستمع.
• صاحبسخن باید واقعیت عینی را بدرستی منعکس کند.
• آنچه در فلسفه سعدی مهم است، خود دستافزار دیالک تیکی است که با تیزهوشی عجیبی کشف و بازسازی می شود.
• سعدی هرگز مثل سیاوش موعظه برای در و دیوار را توصیه نمی کند.
• آنچه سیاوش با حسن نیت تمام مطرح می کند، بوی نیهلیسم می دهد، بوی سر به دیوار کوبیدن می دهد و نشاندهنده بن بستی است که سیاوش در آن رنج می برد و راه خروج از آن می جوید.
حکم
• نگویم سماع ای برادر، که چیست
• مگر مستمع را بدانم که کیست
• سعدی در این حکم، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک سماع و مستمع بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را به غلط از آن مستمع می داند.
• در این حکم، تئوری شناخت ارتجاعی سعدی مطرح می شود.
• سماع (اوبژکت) برای سعدی ارزش و اعتبار عینی مستقل و مختص به خود ندارد.
• سماع ارزش فی نفسه (درخود) ندارد.
• ارزش سماع، ارزش آنچه که شنیده می شود، در وابستگی به مستمع تعیین می شود، یعنی بطور سوبژکتیف تعیین می شود.
• این نظر سعدی مطلقا غلط و نادرست است.
• سماع چیزی عینی است و بی اعتنا به مستمع، وجود عینی و واقعی مستقل دارد.
• سعدی از دیالک تیک سماع و مستمع، دیالک تیک هیچ و همه چیز می سازد.
• برای مثال، سنفونی بتهوون، وجود در خود دارد و مستمع را تحت تأثیر قرار می دهد و هرگز نمی توان آن را هیچ تلقی کرد.
• البته تأثیر این سماع بسته به شرایط روحی و معرفتی مستمع می تواند متفاوت باشد.
• اما هیچ مستمعی سنفونی بتهوون را با عرعر خر عوضی نمی گیرد.
حکم چهارم
که یاری خواهی، خود یاری دهنده است!
• سیاوش اکنون از اندام بی سر می خواهد که پس از افشاندن قطرات خون خویش بمثابه بذر رؤیا، از مردم طلب یاری کند.
• از اشاعه آگاهی تا چشم کار می کند، کوچکترین خبری نیست.
• رؤیائی باید در دل ها پدید آید و برای واقعیت بخشیدن بدان رؤیا باید از مردم یاری خواسته شود.
• یاری خواهی بدین طریق نوعی یاری دهی است.
• یاری خواهی برای رهائی، نوعی یاری دهی برای رهائی است.
• این منطق سیاوش است.
• گلبانگ گلوبریده مردم را نه برای خاطر صرف خویش، بلکه برای نجات خود آنها نیز به همدستی فرامی خواند.
• به قول نیما، « من از برای راه خلاص خود و شما فریاد می زنم.»
قایق (نیمایوشیج)
• من چهره ام گرفته
• من قایقم نشسته به خشکی
• با قایقم نشسته به خشکی
• فریاد می زنم:
• «وامانده در عذابم انداخته است
• در راه پر مخافت این ساحل خراب
• و فاصله است آب
• امدادی ای رفیقان با من.»
• گل کرده است پوزخندشان اما
• بر من،
• بر قایقم که نه موزون
• بر حرف هایم در چه ره و رسم
• بر التهابم از حد بیرون.
• در التهابم از حد بیرون
• فریاد بر می آید از من:
• «در وقت مرگ که با مرگ
• جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
• هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
• سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
• با سهوشان
• من سهو می خرم
• از حرف های کامشکن شان
• من درد می برم
• خون از درون دردم سرریز می کند!
• من آب را چگونه کنم خشک؟
• فریاد می زنم:
• «من چهره ام گرفته
• من قایقم نشسته به خشکی
• مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
• یک دست بی صدا ست
• من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.
• فریاد من شکسته اگر در گلو و گر
• فریاد من رسا
• من از برای راه خلاص خود و شما
• فریاد می زنم.
• فریاد می زنم! »
• سیاوش به هنگام فرمولبندی حکم «که یاری خواهی، خود یاری دهنده است!» ـ به احتمال قوی ـ محتوای این شعر نیما را در نظر داشته است.
• «طلب یاری» یکی از مفاهیم مهم در فلسفه نیما ست و باید مستقلا تحلیل و درک شود.
آی آدم ها
• آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
• نان به سفره، جامه تان بر تن
• یک نفر در آب می خواند شما را.
• موج سنگین را به دست خسته می کوبد
• باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
• سایه هاتان را ز راه دور دیده.
• آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
• می کند زین آب، بیرون
گاه سر، گه پا
• آی آدم ها!
• او ز راه دور، این کهنه جهان را باز می پاید
• می زند فریاد و امید کمک دارد.
• آی آدم ها که روی ساحل آرام، در کار تماشایید!
• مددخواه نیما پاینده جهان کهنسال است و خود در حال جان کندن.
• مددخواه سیاوش رزمنده ای سمج، مقاوم، پیگیر، مجروح و بی سر است.
• گلبانگ گلو بریده است که با فواره خونش سخن می گوید و با هزاران قطره خونش بذر سرخ رؤیا را در مزرع شعور جامعه می پاشد، علیرغم رنج ها، در به دری ها و دردها.
• ما هم در فلسفه نیما و هم در فلسفه سیاوش با دیالک تیک خاص و عام سر و کار داریم.
• گلبانگ گلوبریده، صیاد قایق به خشکی نشسته، جان کننده در چنگ امواج (خاص) مردم (عام) را به یاری فرامی خواند تا ضمن نجات او، خود را نجات دهند.
رهائی فردی با رهائی اجتماعی دیالک تیکی را تشکیل می دهد.
رهائی فردی بدون رهائی اجتماعی محال است و رهائی اجتماعی ناگزیر به رهائی فردی منجر می شود.
ادامه دارد





