درنگی در شعری از شاملو و تأملی بر «تحلیل» حریفه ای بر آن (۱)
درنگی
از
میم حجری
شعرِ «شبانه ۲۹»
شاملو
به فریادی خراشنده
بر بامِ ظلمتِ بیمار
کودکی
تکبیر میگوید
گرسنه روسبیئی
میگرید
آلوده دامنی
از پیروزیِ بردهگانِ دلیر
سخن میگوید.
***
لُجّهیِ قطران و قیر
بی کرانه نیست
سنگین گذر است.
روز اما پایدار نمانَد نیز
که خورشید
چراغِ گذرگاهِ ظلماتی دیگر است:
بر بامِ ظلمتِ بیمار
آن که کسوف را تکبیر میکشد
نوزادی بیسَر است.
و زمزمهیِ ما
هرگز آخرین سرود نیست.
هرچند بارها
دعایِ پیش از مرگ بوده است.
پایان
ادامه دارد.
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 15:14 توسط سیاوش زهری
|