پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۳)

 

جمعبندی

از

مسعود بهبودی

 

از هندوانه تا هورا

 

۱

همین که دنبال زن و نر می گردی

نشانه طرز تفکر بند تنبانی تو ست.

 

۲

معمار ملت کیست؟

 

۳

ایران

عملا شقه شقه شده است.

 

۴

جرقه ای ناچیز همان

و

تجزیه واحدهای قومی همان

 

۵

جنگ خونین میان آنان همان

 

۶

در ایران

نه شعور ملی وجود دارد

و

نه

ملتی

 

۷

در هر اقلیمی پانیسمی عربده می کشد:

پان اسلامیسم

پان عیرانیسم 

پان ترکیسم 

 پان کردیسم 

 پان عربیسم 

پان بلوچیسم 

و 

زباله های فاشیستی دیگر

لیلا احمدی افضلی

 

هر زایشی

رویشی دارد

و هر رویشی هم

پویشی...

 

خوابِ سبز جنگل را که به هم می‌زنی

به فکر بیداریِ جوانه‌هایش باش

هر چند تبر

سهم خود را خواهد برد!

 

۱

زایش و رویش پدیده و روند واحدی اند:

 

الف

زایش مختص جانوران است

 

ب

رویش مختص نباتات

 

۲

قطع اشجار جنگل

پایان درخت نیست.

 

۳

درخت ادامه حیات می دهد

و

به حفظ نوع و تکثیر نوع خود نایل می آید.

 

۴

تبر وسیله قطع درخت است

 

۵

وسیله

ذیشعور نیست.

 

۶

جنگل هم هرگز در خواب نیست تا

خوابش به ضرب تبر بر تنه

به هم خورد.

 

۷

ای بسا

قطع اشجار که به نفع حفظ نوع و تکثیر نوع درختان است.

عیرانی های بی دورنما و حضرت جرجیس بینوا

 

۱

مهر پرستی یکی از مذاهب ناتورالیستی عهد بوق است.

 

۲

اگر خری دنبال دین باشد

بهتر از اسلام دینی وجود ندارد.

 

شیوه انصار در تحلیل مسائل

فرقی

با

شیوه تحلیل رسانه های امپریالیستی ندارد.

 

۱

رسانه ها هم شب و روز

مثلا

گیر می دهند به هیتلر و گوبلز و گورینگ و لاشخورهای دیگر

بی آنکه طبقه حاکمه امپریالیستی 

را

و

سیستم حاکم 

را

که

 لاشخورها

تحت حمایت آنها

و

در منجلاب آنها

 پرورش می یابند

 به چالش کشند.

اندکی اندر باب جنگ های زرگری

 

۱

جنگ های زرگری

می توانند موحش و خونین هم باشند.

 

۲

جنگ های جهانی میان فراکسیون های مختلف طبقه حاکمه امپریالیستی رخ می دهد:

مثلا میان آلمان و فرانسه و انگلستان و غیره

 

۳

محتوای این جنگ ها چه بوده است؟

 

۴

جنگ سوریه

با شرکت همه دول دیوانه جهان

مگر جنگ زرگری نیست؟

 

۵

اصلا هدف این اجامر از اینهمه کشتار و ویرانی چیست؟

 

۶

جنگ یمن چیست؟

جنگ کرد و ترک چیست؟

 

۷

حالا چه فرقی خواهد کرد که این پیروز شود و یا آن؟

 

۸

جنگ جماران و عراق مگر جنگ زرگری نبوده است؟

 

۹

جنگ و جنجال اجامر جماران با امریکا و اسرائیل

چه محتوایی دارد؟

 

۱۰

تخریب خونین لیبی و دیگر کشورهای شرق و غرب

مثلا همین اوکراین

مگر جنگ زرگری نیست؟

 

۱۱

اصلا

چه فرق ماهوی میان فراکسیون های مختلف طبقه حاکمه امپریالیستی در این میان هست؟

 

۱۲

محتوای همه این جنگ های زرگری

تخریب عمیق و وسیع نیروهای مولده جاندار و جامد برای تعدیل تضاد بنیادی میان نیروهای مولده رشد یابنده و مناسبات تولیدی کاهل و کهنه

است

که

جامعه امپریالیستی را به بحران کشیده است.

 

۱۳

هدف اجامر از این جنگ های زرگری بی محتوا

ممانعت از رهایی نهایی طبقه کارگر و ضمنا بشریت است.

در ایران که هنوز ملت تشکیل نشده تا تو مهمان گروه وحدت ملی باشی

 

۱

در ایران نه از شعور ملی خبری هست و نه از ملت اثری

 

۲

برای اینکه معمار ملت کج و کوله و اخته و مثله و مخدوش بوده است.

 

۳

معمار ملت کیست؟

دیالک تیک اوتوریته

 

روابط پدر و برادرسالارانه کثیف ترین شکل روابط انسانی با زنان است

حرف بی خبر از خرد

 

۱

چرا و به چه دلیل «رابطه» فرزند با مادر و برادر بزرگ

یکهو

کثیف شد؟

 

۲

مگر قبلا وارونه این «رابطه» برقرار نبود:

روابط مادر و خواهرسالارانه

 

۳

حتی در طویله

اوتوریته حاکم است.

 

۴

حتی در عالم نباتات و جانوران از حشره تا حیوان

اوتوریته حاکم است.

 

۵

تعیین اوتوریته

بسته به سطح توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی صورت می گیرد

و

این

بهترین راه و رسم بوده است و خواهد بود.

 

۶

اوتورتیه چیست؟

 

۸

اوتورتیه

مفهومی سوسیولوژیکی است و به دو نوع زیر طبقه بندی می شود:

ما چندی قبل در این زمینه دهها مطلب منتشر کرده ایم.

 

۹

کدامند؟

اندکی راجع به خدا

 

خدا مرده است.

حریف

 

۱

خدا چیست؟

 

۲

ما با خدایان سه گانه سر و کار داریم:

 

الف

طبیعتخدا

 

ب

طبقه حاکمه ـ خدا

 

پ

توده ـ خدا

 

۳

خدا هر چه باشد نامیرا ست.

 

۴

خدا فنا ناپذیر است.

 

۵

اعلام مرگ خدا

توسط مارتین لوتر و نیچه کثافت

نشانه جهل آنها ست.

 

۶

خدا مفهومی بیش نیست.

 

۷

خدا انعکاس آسماین ـ انتزاعی

طبیعت و طبقه حاکمه و توده است.

 

۸

خدا

عکس است.

 

۹

وابسته به اصل است

 

۱۰

تا زمانی که اصل هست 

(و حتی پس از محو اصل)

خدا

هم

خواهد بود.

کسی علاقه و حوصله و فرصت دل کندن از عکس و سکس و لایک و لاس و لیس

و

گشتن به دنبال اندیشه

ندارد.

 

۲

فکر دیگر کن که خربزه آب است.

 

۳

مردم

حتی عرعر از یادشان رفته است.

 

۴

ضمنا کتابی را که جایزه برده باشد

نباید خواند

بلکه

باید زیر گلدان گذاشت.

از امید تا انتظار

تفاوت از زمین تا آسمان است

ای برادر

 

۱

امید یکی از مفاهیم تحریف شده است.

 

۲

تعریف شما از امید تحریف مفهوم امید است.

 

۳

انتظار واهی و آرزوی دلبخواهی

را

نمی توان امید جا زد.

 

۴

امید باید قانونمند باشد و نه دلبخواهی و آرزویی.

 

۵

مثال:

کتری را باید از آب پر کرد.

اجاق را باید روشن کرد و کتری پر از اب را روی آن گذاشت و امید به جوشیدن آب داشت.

 

۶

تا بعد بتوان چای درست کرد و نوش جان کرد

اگر امپریالیسم بخواهد

جهنم جماران

نمی تواند حتی یک هفته به حیات نکبت بارش ادامه دهد.

 

الترناتیو امپریالیسم اکنون تجزیه و ترکیب است و نه رجیم چنگ (تغییر رژیم)

 

در سال ۵۷ اردوگاه سوسیالیسم وجود داشت

 

اکنون امپریالیسم یکه تاز میدان است

 

به همین دلیل

جنگ ها

زرگری اند

و

انقلاب ها

مخملی

 

نا فرمانی بنیاد

اصلی آزادی است

افراد مطیع تا ابد برده خواهند ماند

حریف

 

۱

بنیاد معرفتی آزادی

شناخت جبر

و

یا

قوانین عینی هستی

است.

 

۲

به همین دلیل

خر نمی تواند مختار و یا آزاد باشد.

 

۳

نافرمانی

فی نفسه

دال بر چیزی نیست.

 

۴

ای بسا نافرمانی که نشانه بارز خریت است.

ادامه دارد.

معنا و معنی

 

پروفسور دکتر گئورگ کلاوس

برگردان

شین میم شین

 

۱

·      معنای هر علامت (و یا سلسله ای از علائم)  عبارت است از معنی عملیاتی و معنی «فکری» آن.

 

۲

 

·      به نظر گوتلوب فرگه ما «به کمک هر علامت معنای آن را بیان و مشخص می کنیم.»

 

۳

·      کلمات ستاره صبح و ستاره شام معنی یکسانی دارند، ولی معنای یکسانی را القا نمی کنند.

 

۴

·      فرق مورد نظر فرگه میان معنی و معنا امروزه از لحاظ اصطلاح شناسی (ترمینولوژی) بطور کلی به رسمیت شناخته نمی شود.

 

۵

·      آنچه فرگه معنی می نامد، امروزه «دزیگنات» و یا «دنوتات» نامیده می شود.

 

۶

·      معنی هر علامت، از این لحاظ (برخلاف نظر فرگه) عبارت است از بخشی از معنای نهفته در علامت.   

 

۷

·      مرزبندی دقیق میان معنی و معنای علائم و یا سلسله علائم دلبخواهی هنوز امکان پذیر نیست، لازم هم نیست.

 

۸

·      اما برعکس، تفاوت میان معنی و معنای هر علامت از سوئی و «دزیگنات» آن از سوی دیگر را هرگز نمی توان نادیده گرفت و دچار اشتباه نشد.

 

۹

·      اصطلاح معنا را در رابطه به کلی دیگری نیزمورد استفاده قرار می دهند:

·      «معنای تاریخ»، «معنای زندگی» و غیره. 

 

۱۰

·      جریانات مختلف متعلق به جهان نگری های ایدئالیستی معنای هر شیئ، هر روند، هر توسعه را بنا بر مشیت از پیش تعیین شده تعبیر می کنند.

·      مراجعه کنید به تله ئولوژی

 

۱۱

·      گاهی هم از معنای یک ساختار، سازمان و غیره هم صحبت می شود.

·      در این گونه موارد مفهوم معنا با مفهوم فونکسیون پیوند دارد.

 

۱۲

·      هر ساختار زمانی «بامعنا» (معنامند) است که برای تحقق فونکسیون معینی مناسب باشد.

 

۱۳

·      زمانی که ما یک دستگاه فنی، ماشین و غیره را بامعنا (معنامند) می نامیم، به این معنی است.

 

۱۴

·      وسعت معنا بسته به نحوه و نوع تحقق فونکسیون به برکت ساختار، تعیین می شود.

 

۱۵

·      تنها انسان است که قادر به تعیین آگاهانه ی معنا ست و تنها او ست که به برکت کردوکار خود به اشیاء و روندها معنا اعطا می کند.

 

۱۶

·      طبیعت خودپو (ناآگاه) تنها تا حدی بامعنا تلقی می شود که به برکت عملکرد قوانین طبیعی، موجب پیدایش ساختارهائی می شود که فونکسیونی را کم و بیش تحقق می بخشند.

 

۱۷

·      این امر در مورد جهان الی (ارگانیکی) نیز صادق است.

 

۱۸

·      برای تماشاگری که قادر به نفوذ در ماهیت اشیاء نیست، بسیاری از سیستم های سیبرنتیکی بامعنا (معنامند) جلوه می کنند.

·       چون آنها فونکسیون های معینی را جامه عمل می پوشانند که هنوز تکنیک انسانی قادر به انجام شان نیست.

 

۱۹

·      این امر تصوری را در خاطر خلایق، زنده می کند که گویا این معنا بوسیله نیروی ماورای طبیعی از خارج در این سیستم ها نهاده شده است.

 

۲۰

·      اما در واقع ساختارهای مطلوب در کشاکش سیستم های مربوطه با محیط زیست، با استفاده مکرر از روش «آزمون و خطا»  و بر مبنای «روند انتخاب» قوام یافته اند.

 

۲۱

·      از این رو صحبت کردن از «معنای جهان»، «معنای طبیعت» و غیره بیهوده است.

 

۲۲

·      اما صحبت کردن از «معنای تاریخ»، «معنای زندگی» و امثالهم درست و بجا ست.

·      مراجعه کنید به معنای فکری، معنای عملیاتی، معنامند.

 

پایان

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۲)

 

جمعبندی

از

مسعود بهبودی

 

تو

نه

حرف دهن خود را می فهمی

و

نه

حرف دهن همنوعت را.

 

۱

قرار بود به اندیشه و نظر بیندیشی

و

نه

به صاحب نظر.

 

۲

خیال میکنی عرفان و مولانا چیستند و کیستند که از آنها آیه و حدیث می آوری؟

 

۳

عرفان مکتب خردستیزی است.

 

۴

مولانا

پای استدلالیان را چوبین و بی تمکین مید اند.

 

۵

عرفان

دشمن عقل اندیشنده است.

 

۶

ما بخشی از جفنگیات مولانا و دیگر عرفا را تحلیل و منتشر کرده ایم.

 

۷

بخوان تا ترک طفولیت کنی.

این به نفع تو ست.

 

۸

ضمنا

شاه

و هر انقلابی دیگر

باید دیکتاتور و خودکامه بانشد تا از دستاوردهای انقلاب دفاع کنند.

 

۹

تو خیال میکنی

دیکتاتوری فحش خواهر و مادر است که کودکانه نثارش می کنی.

از اندیشه تا عرعر

 

۱

ببین.

ما به خود تو اعتنایی نداریم.

 

۲

ما نظر تو را مورد تأمل قرار می دهیم.

 

۳

این جفنگیات تو را هم می توانیم تحلیل کنیم و جفنگیت شان را اثبات کنیم.

 

۴

تو

بر خلاف ما

به خود ما گیر می دهی.

 

۴

ما اصلا آدم نیستیم

 

۵

تو هر جمله ما را باطل می دانی با اقامه دلیل

بطلانش را اثبات کن.

 

۶

شاه پس از انجام انقلاب ضد فئودالی سفید

مترقی تر از همه سران همه طویله های سیاسی وطن بود.

 

۷

همه این جنبش های فئودالی و فاشیستی و فوندامنتالیستی

پس از پیروزی انقلاب ضد فئودالی

سفید شروع شده اند.

 

۸

یعنی طرفدار فئودالیسم کثافت و روحانیت زباله بوده اند.

 

۹

فرق هم نمی کند که خود را چپ عرعر کرده اند و یا راست.

مذهبی و یا ضد مذهبی.

 

۱۰

ما دهها هزار صفحه تحلیل علمی راجع به این زباله ها منتشر کرده ایم.

اجامر

چنان از زنان دم می زنند که انگار نصف هر نری زن و نصف هر زنی نر نیست.

 

۱

زن

در

زیر ذره بین اجامر نر

چیز واره می نماید.

 

۲

چیزی از جنس اجاره نامه

 

۳

چیزی از جنس زباله

 

۴

چیزی از جنس مستراح برای رفع حاجات

 

۵

در واقع و در عمل

اما

میان زن و نر رابطه دیالک تیکی برقرار است.

 

۶

در رابطه دیالک تیکی برای زباله جایی وجود ندارد.

 

۷

برای برقراری رابطه با هر کس

محاسبات مادی و فکری و روحی و روانی و عاطفی و احساسی و استه تیکی و اتیکی و غیره

هم

از

جانب زن

و

هم

از

جانب نر

صورت می گیرند

 

۸

خود عشق و علاقه کذایی

در

تحلیل نهایی

به واسطه منافع مادی

دیکته و تعیین می شود.

چپ در ایران

عمدتا و ماهیتا

چپ فاشیستی 

بوده است.

 

۱

هیتلر و گوبلز و گورینگ و امثالهم

بهترین فدائیان خلق بوده اند.

 

۲

گورینگ در دادگاه نورنبرگ

چه کم از خسرو گلسرخی در دادگاه انقلاب سفید

داشته است؟

 

۳

هیتلر و جیگرش براون و گوبلز و عیالش

همه از دم

در

سنت فدائیان و مجاهدین اسلام و خلق

دست به انتحار قهر بانانه و عنقلابی زده اند.

 

۴

گوبلز حتی کودکان ماهروی معصوم خود را مسموم کرده است.

 

۵

فدائیان و مجاهدین اسلام و خلق

حتی به گرد عنقلابیون القاعده و طالبان و داعیش و حزب الله

نمی رسند.

 

۶

در ایران

چپ مارکسیستی

نادر و کمیاب بوده است.

 

۷

دلیل معرفتی اش

بیگانگی خلایق در این سامان بی سامان

با

مفاهیم و تفکر مفهومی

است.

 

۸

خر

نمی تواند

چپ مارکسیستی باشد

و

طویله نمی تواند

حزب چپ مارکسیستی باشد.

گرگ همیشه گرگ میزاید

و گوسفند همیشه گوسفند میزاید.

تنها انسان است

 که

گاهی گرگ میزاید

وگاهی هم گوسفند

حریف

 

۱

انسان به لحاظ تولید مثل

فرقی با نبات و حشره و حیوان ندارد.

 

۲

فرق و تفاوت و تضاد آدمیان

ثمره تلخ سیستم طبقاتی حاکم بر جامعه است.

 

۳

اگر مالکیت خصوصی بر وسایل اساسی تولید

با

مالکیت همگانی بر وسایل اساسی تولید جایگزین شود

برابری و خواهری ـ برادری و هارمونی طبیعی بر باد رفته و از یاد رفته

دوباره

برقرار می گردد.

 

۴

ما برای آن روز

پارس می کنیم.

 

۵

پرواز را پاس دار

که

سگ مردنی است.

هی ابله

 

۱

اگر کسی از داشتن چیزی و یا کسی

احساس خوشی و خوشبختی نکند

بیشک

از

بابت از دست دادنش هم

افسرده نمی شود.

 

۲

ضمنا

افسردگی به خاطر از دست دادن کسی و یا چیزی

چه ربطی به ذات آدمی دارد؟

 

۳

اصلا

ذات آدمی چیست؟

 

۴

دلیل رنج آدمی در از دست دادن چیزی و یا کسی

برقرار سازی رابطه عاطفی ـ عادی (عادتی) با ان کس و آن چیز است.

 

۵

ما

در این جور موارد

با

نیروی عادت (احسان طبری تواب) سر و کار داریم.

 

۶

با از دست دادن ان کس و آن چیز

این پیوند عاطفی ـ عادی پاره می شود.

 

۵

جای ان کس و آن چیز محبوب

در دل آدمی خالی می ماند

و

به هیچ ترفندی پر نمی شود.

 

۶

و خاطره عزیزش روح و روان معتاد و مشتاق را آزار می دهد.

هی خالی بند

 

۱

جنگ زرگری بس است.

 

۲

فرق روسیه اولیگارشی با طویله جمارانی چیست؟

 

۳

امرار معاش از طریق حراج نفت و گاز و سیم و زر

که

زندگی نمی شود.

آره.

مش سبلان

 

۱

واقعا هم حال مان خوب نیست.

 

۲

برای مان دعا کن.

 

۳

تو که سر حالی

به نظر بیندیش و نه به صاحبنظر.

 

۴

اگر گفتی چرا،

ما برای امواتت صد پارس بلند به زبان پارسی می فرستیم.

 

۵

خسرو گلسرخی

در دادگاه انقلاب سفید

به مولا حسین گریز زد.

 

۶

یعنی

خود را

عملا و علنا

فدایی فئودالیسم قلمداد کرد.

 

۷

اینها راه را برای روی کار آمدن اجامر جانی و جلاد جماران هموار کرده اند.

 

۸

ارتجاع سرخ که شاه نور به گور می گفت

همین ها بوده اند.

 

۹

هنر نزد عیرانیان است و بس

نگیرند عقل کلان را به خس

بیگانگی شرم انگیز عیرانیون با مفاهیم و دیوانگی سگان توده از این ذلت فکری و فرهنگی «ملی»

 

۱

مفاهیم چیستند؟

 

۲

مفهوم کرگدن

از کجا آمده است؟

 

۳

هیچ خری

به

کرگدن

چلوکباب نمیگه.

 

۴

این چیزها بسته به میل این و ان تعیین نمی شوند.

 

۵

طبیعی است که

خمینی

روشنفکر باشد.

 

۶

روشنفکریت که فخرانگیز نیست.

 

۷

روشنفکریت

فقط و فقط

برای جماعت بی خبر از مفاهیم

شاید فخر انگیز باشد

که نشانه خریت آنها ست.

اتحادیه اروپا

مخالف سرسخت ونزوئلا ست

و

رئیس ج. خود خوانده اش 

را

پیشاپیش

به رسمیت می شناسد و به نام می نامد.

 

۱

اما

مدافع سرسخت جمهوری جنایت و جنون جماران است

نه

رئیس ج. خود خوانده اش را پیشاپیش به رسمیت می شناسد و

نه

مش مریم حی و حاضر را و مش مسعود رفته به غیبت کبری را

به نام می نامد.

 

۲

دموکراسی طلبی طلاب امپریالیستی

به همین رفتار شلم شوربا می گویند.

 

۳

به مش مریم بگویید

که

اعتراض کند تا چرخ بر وفق مرادش چرخد

هایدگر زباله است.

 

۱

رفلکسیون یعنی بازتاب.

 

۲

حیوان هنوز نمی داند که تفکر چیز دیگری است.

 

۳

هایدگر

ضمنا

از سر تا پا

لاشخور بوده.

 

۴

از مریدان فاشیسم بوده

و

هیتلر کثافت را

مو به مو

تقلید می کرده.

 

۵

حتی به لحاظ آرایش مو و سبیل و چکمه و شلوار و قمه و قداره.

 

۶

تو

بهتره

عکس فیدل و یاران را

برداری

و با عکس فاشیست ها جایگزین کنی

ضرورت مبرم برخورد دیالک تیکی به مفاهیم

 

۱

ترور را در صورتی می توان محکوم کرد

که

مطلق شود.

 

۲

کاری که اجامر فدایی اسلام و خلق و مجاهد اسلام و خلق و لیملام و دیمدام و حزب الله و طالبان و داعش و القاعده و غیره کرده اند.

 

۳

این اجامر فئودالی، فاشیستی و فوندامنتالیستی

ترور

را

تنها ره رهایی اشرافیت کثافت فئودالی و روحانی از سقوط به گور تاریخی اش

جا زده اند.

 

۴

ترور

ولی به مثابه یکی از فرم ها و اشکال مبارزه طبقاتی

لازم خواهد بود.

 

۵

طبقه حاکمه متکی بر ترور آشکار و نهان را

باید متقابلا

ترور کرد.

 

۶

لنین

واحد خمپاره انداز بلشویسم را سرزنش می کند 

که

 چرا افسر تزاری را که اسب تازان خود را به واحدهای ارتشی رسانده و آنها را به حمله بر ضد واحدهای انقلابی تحریک کرده

به خمپاره نبسته اند.

 

۷

همین اجامر ارتجاعی سرخ و سیاه

برای شکست انقلاب سفید

از هیچ جنایتی پرهیز نکرده اند.

 

۸

حتی شیرخوارگان توده را شیر کرده اند و به مصاف شیران دولتی فرستاده اند.

 

۹

باید این زباله ها 

را

با تجهیز همه فرم های مبارزه

از سر راه انقلاب پرولتری روبید

تخریب و تکثیف (کثیف کردن) سنگ گور مارکس = تخریب و تکثیف سنگ گور یهودی ها = سوزاندن کنیسه ها

 

۱

عاملین این کارها

اصلا سواد ندارند تا حتی سطری از کاپیتال بخوانند و بفهمند.

 

۲

شبح فاشیسم در فضای جهان در گشت و گذار است.

 

۳

وحشت ارتجاع از کاپیتال

اما

اصولا و اساسا

به یک دلیل اساسی است.

 

۴

آن دلیل اساسی چیست؟

ادامه دارد.

تأملی در خرافه «جبهه ضد دیکتاتوری» (۱)

فرازی

 از

جبهۀ ضدديکتاتوری - مخالفت‌ها و پرسش‌ها

دنيا

ـ نشريۀ سياسی و تئوريک کميتۀ مرکزی حزب تودۀ ايران  ـ

(سال سوم (دوره سوم) شمارۀ ١٠، آذر ۱٣۵۵)

منوچهر بهزادی

از

صفحه فیسبوک روزبه نوید

تحلیلی

از

یدالله سلطانپور

 

اتحاد نيروها با وحدت نيروها يکی نيست.

برخی می‌پرسند: 

چگونه ممکن است نيروهايی که با هم دارای اختلاف و گاه تضاد ايدئولوژيک، سياسی و سازمانی هستند، در يک جبهه ضد ديکتاتوری متحد شوند؟

طرح اين سؤال قبل از هر چيز نشانهٔ آن است 

که

 تفاوت بين اتحاد نيروها و وحدت نيروها روشن نيست.

 اتحاد نيروها، يعنی اتحاد نيروهای گوناگونی که منعکس کننده منافع طبقات و قشرهای گوناگون اند، 

"لذا دارای ايدئولوژی و مشی سياسی و سازمانی گوناگون اند"

 بر سر برنامه مشترک برای نيل به هدف مشترک، 

که 

بازتابی است از منافع مشترک. 

وحدت نيروها، يعنی يکی شدن نيروهايی که مدعی منعکس ساختن منافع طبقات و قشرهای معين و همانند، مدعی داشتن ايدئولوژی و مشی سياسی و سازمانی همانندی هستند، ولی به علل گوناگون اکنون دور از هم و گاه حتی در مقابل هم قرار گرفته اند.

بدينسان اگر وحدت نيروها مستلزم وحدت ايدئولوژيک، سياسی و سازمانی است،

 اتحاد نيروها 

- از جمله در جبهه ضدديکتاتوری - 

در عين توافق بر سر برنامه مشترک و همکاری و مبارزه متحد برای نيل به هدف مشترک، 

حفظ استقلال ايدئولوژيک، سياسی و سازمانی اين نيروها را نيز در بر دارد. 

به سخن ديگر،

 اتحاد نيروها با قبول اين واقعيت صورت می‌گيرد 

که

 نيروهايی که با هم متحد می‌شوند، 

دارای اختلاف و گاه تضاد ايدئولوژيک، سياسی و سازمانی هستند 

و

 از

 استقلال ايدئولوژيک، سياسی و سازمانی 

برخوردارند.

 آنها 

با هم متحد نمی‌شوند که بر روی اين اختلافات و تضاد‌ها سرپوش بگذارند 

و 

آن استقلال را از بين ببرند. 

آنها

 به اين نتيجه رسيده اند که در لحظه معين تاريخی، 

اولاً، 

دارای هدف معين مشترکی هستند، 

ثانياً، هيچ‌کدام به تنهايی نمی‌توانند به اين هدف معين مشترک برسند.

 لذا، 

اگر می‌خواهند به هدف معين مشترک برسند،

 با حفظ استقلال ايدئولوژيک، سياسی و سازمانی،

 بايد با هم متحد شوند.

سرعت و عمق (درک) اين واقعيت (واقعیت امر) البته برای همه نيروها يکسان نيست و 

نمی‌تواند باشد. 

فشار واقعيت، تجربه شخصی و مبارزه آگاهانه لازم است

 تا 

اتحاد تحقق پذيرد و جبهه ضدديکتاتوری تشکيل شود. 

به همين جهت هم 

تحقق اتحاد و تشکيل جبهه ضد ديکتاتوری روندی است طولانی، دشوار و بغرنج.

پایان

ادامه دارد.

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۱)

 

دیالک تیک ظاهر و ذات 

(پدیده و ماهیت، نمود و بود)

 

نقش یک درخت خشک را در زندگی بازی میکنیم،

نمیدانم که باید چشم انتظار بهار باشیم

یا هیزم شکن پیر

حریف

 

۱

فریب ظاهر درخت را

و

هر کس و هر چیز دیگر را

نباید خورد.

 

۲

در ریشه های عمیق نا پیدای درخت

ای بسا

زندگی

نشسته است.

 

۳

غریزه حفظ نفس

فقط شامل حال جانوران نیست.

 

۴

برهوت به ظاهر بی همه چیز

با بارش باران

در

طرفة العینی

گلستان می شود.

 

هی

مشد اقلاطون

 

۱

شناخت چه ربطی به محتوای کیسه کسی دارد؟

 

من ـ زورت از شناخت اصلا چیست؟

 

۲

فرار از بیماران و بی چیزان و ذلیلان و علیلان

امری طبیعی است.

 

۳

ویرجینیا ولف

هم می دانست.

 

۴

شناخت چیزها، پدیده ها، روندها و سیستم ها (مثلا آدم ها)

خود هنری است.

 

۵

هنری که به مشقتی عظیم فرا گرفته می شود.

 

۶

آنهم چه بسا

در ایام پیری

 

۷

اگر کیسه ات سنگین باشد

برای خلایق خر

سکسی می شوی

 

۸

کسب عزت و احترام الکی و خرکی می کنی.

 

۹

جنده های نر و ماده عاشقت می شوند.

 

۱۰

اگر

کیسه ات خالی باشد

سلب آدمیت می شوی

 

۱۱

حتی

زن و بچه ات

ازت

متنفر می شوند.

 

۱۲

دلیل این طرز نگرش

نفوذ عمیق ایده ئولوژی اقلیت انگل

در ضمیر خلایق است

و

ربطی به شناخت ندارد.

 

۱۳

ما

در این جور موارد

با

معیار ارزشی حاکم در طویله

سر و کار داریم

و

نه با

شعور و شناخت

 

ای شعور رفته از هر یاد

خانه ات آباد

 

۱

سیاست غلط دولت و دولتمداران نیست.

 

۲

سیستم غلط حاکم بر طویله است.

 

۳

تفاوت از سیاست تا سیستم

از

زمین تا آسمان و ریسمان است

 

طرح ها و توطئه ها

 

۱

دریوزگی نیست.

 

۲

اشتراک منافع است.

 

۳

مگر خود طبقه حاکمه طویله جماران

با

هر جاکشی

پیمان وحدت و همکاری نمی بندد؟

 

۴

چرا اوپوزیسیون آن نباید ببندد؟

 

۵

پمپینو

چه کم از پوتین دارد؟

 

۶

جولیانی

چه کم از مشد اسد و حماس دارد؟

 

با ترور دولتی چه باید کرد؟

 

۱

اینها

برای قبضه و حفظ و بسط قدرت

از هیچ امکان کثیفی صرفنظر نکرده اند.

 

۲

دروغ پشت سر دروغ

تحویل خلایق خر داده اند.

 

۳

هر دو هفته یکبار

سید علی با ضعیفه در آسمان هفتم جلسه دو هفتگی با امام زمان و خضر و الیاس داشته و دارد.

 

۴

اینها

حتی کسانی را زجرکش کرده اند که توان ایستادن روی پای خود را نداشته اند.

 

۵

اینها

حتی مجروحین و بیماران را تیرباران کرده اند

 

۶

بالاتر از سیاهی رنگی نیست.

 

۷

مقابله تروریستی با ترور دولتی

نتیجه پسیکولوژیکی ـ طبیعی اعمال خونین دولت مبتنی و متکی بر ترور است.

 

مشخصه اصلی دوستی

موقتیت (موقتی بودن) آن است.

 

۱

رابطه مبتنی بر دوستی

هر آن می تواند قطع شود

و حتی به دشمنی تبدیل شود.

 

۲

رفاقت

مستحکم تر از دوستی است

 

۳

چون

مبتنی بر ایده ئولوژی از سویی

و

آماج سیاسی ـ طبقاتی از سوی دیگر است

 

تحلیل تر ویسکیستی ـ خارجیستی

 

۱

حریف

با مفاهیم امپریالیستی می عندیشد.

 

۲

مفهوم پوپولیسم را به عوض مفاهیم فاشیسم (پان اسلامیسم) و فوندامنتالیسم به کار می برد.

 

۳

ضمنا با انقلاب مشروطه کجا فئودالیسم محو شده بود؟

 

۴

تبر بر ریشه های فئودالیسم را شاه فرود آورد.

 

۵

ایراد حزب توده

ایراد تئوریکی بوده و است.

 

۶

بی خبری از مارکسیسم ـ لنینسم بوده است.

 

۷

در نتیجه روشنگری علمی و انقلابی حتی المقدور حزب توده

اما

مارکسیسم ـ لنینیسم در روشنگران انقلابی ایران

درک شده، تبلیغ شده و توسعه داده شده و می شود.

 

اگر تیز بنگریم

فرقی بین سطل ننه ات طلب ها و بقیه عه زاب و جریانات سیاسی اوپوزیسیون وجود ندارد.

 

شعار همه از دم = تفاوت در عندیشه و وحدت در امل (ارزوی سرنگونی)

 

 

زباله ها و طویله ها

 

زباله عریان فالچی در طویله جماران

به چاپ ۱۱ رسید.

حریف

 

۱

زباله های عریان فالچی ارزش خواندن ندارند.

 

۲

درست

به همین دلیل

در طویله جماران

به چاپ ۱۱ می رسند

 

هنر نزد رحماینان است و بس

نگیرند عقل کلان را به خس

 

۱

بانوی بانوان

مش مهری رحمانی

«شاعر» خردستیز مرتجع واژه بازی

است.

 

۲

هنرش هارت و پورت توخالی است.

 

ادامه دارد.

قصه گنجشک

گنجشک
ایوان تورگینف

ایوان سرگی یویچ تورگینف 1818 ـ 1883

شاعر، رمان نویس، نمایشنامه نویس روس
برگردان میر مجید عمرانی
آوریل ۱۸۷۸
سرچشمه:

سایت اخبار روز


• از شکار بر می گشتم و در خیابانِ باغ می رفتم.
سگم پیش پایم می دوید.
• ناگهان گام هایش را کوتاه کرد و به خزیدن درآمد.
• گویی شکاری پیش رو بو کشیده بود.
• نگاهی در درازای راه انداختم و جوجه گنجشکی دیدم با خال زردی نزدیک نوک و کرک هایی بر سر.
• از آشیان افتاده بود (باد درختهای توس را سخت تاب می داد) و بی حرکت نشسته بود و به سختی بال های کوچک تازه نیش زده اش را می گشود.


سگم آهسته به او نزدیک می شد که ناگهان گنجشک پیرِ سینه سیاهی از درختی در نزدیکی جاکن شد و چون سنگ، پیش پوزه اش افتاد و پاک ژولیده و به هم ریخته، با جیغی سوزناک و از ته دل دو باری رو به دهانِ گشوده ی تیزدندانش جست.


• به نجات جوجه اش می شتافت و خود را سپر او می کرد…
• اما سراپای بدن خُردش از ترس می لرزید، صدایش وحشی و خش دار شده بود، جان از تنش در می رفت و از خود می گذشت!


سگ چه هیولای بزرگی باید به چشمش آمده باشد!
• و با این همه نتوانسته بود روی شاخه ی بلند و امن خود بنشیند…
• نیرویی زورمندتر از اراده از آن جا به زیر انداخته بودش.


سگم ـ «تره زور» ـ ایستاد و پس پس رفت.
• پیدا بود که او هم این نیرو را شناخته است.


• با شتاب سگ آشفته را فرا خواندم و آکنده از احترام دور شدم.


• آری، نخندید!
• من در برابر آن پرنده ی خُردِ دلاور، در برابر فوران عشق او آکنده از احترام شدم.
• فکر کردم که عشق، از مرگ و ترسِ از مرگ نیرومندتر است.
• زندگی تنها به یاری آن پایدار می ماند و به جنبش در می آید.

پایان

خود آموز خود اندیشی (۱۰۲)

  

 

 

شین میم شین

 

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد

و

نه اندیشیدن مادرزادی.

اندیشیدن

را

باید مثل هرعلم،

در روندی دشوار فراگرفت.

 

 

شیخ سعدی

(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۱ ـ ۱۵)

 

۱

  رعیت چو بیخ اند و سلطان، درخت

درخت، ای پسر، باشد از بیخ، سخت

 

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۱ ـ ۱۵.)

 

 معنی تحت اللفظی:

رعایا

شبیه ریشه اند

و

سلطنت

شبیه درخت.

 

استحکام درخت

به استحکام ریشه وابسته است.

 

۲

رعیت چو بیخ اند و سلطان، درخت

درخت، ای پسر، باشد از بیخ، سخت

 

سؤال

 

سعدی

در

این بیت شعر،

دیالک تیک ت  و ط  ح

را

از

سویی

 به شکل دیالک تیک رعیت و سلطان

و

از

سوی دیگر

به شکل

دیالک تیک ر (بیخ) و د

 بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن  توده (رعیت و بیخ) می داند.

 

جواب

 

سعدی

در

این بیت شعر،

دیالک تیک توده و طبقه حاکمه

را

از

سویی

 به شکل دیالک تیک رعیت و سلطان

و

از

سوی دیگر

به شکل

دیالک تیک ریشه (بیخ) و درخت

 بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن  توده (رعیت و بیخ) می داند.

 

۳

تناقض استدلالی سعدی

اکنون

آشکار می گردد:

سعدی

 اکنون

 مثل حکیم ماتریالیستی

 استدلال می کند.

او اکنون رعیت را بیخ و بن و شالوده سلطنت قلمداد می کند، نه خدا  را.

 

 به عبارت دیگر،

ریشه های ظل الله نه در الله،

 بلکه در رعیت قرار دارند

 و

 اگر پیگیر و قاطع و منطقی بیندیشیم،

 سلطان 

ظل الرعایا ست

و

نه

ظل الله.

 

این به معنی اعتلای رعیت به مقام خدائی است.

 

۴

گاهی آدم دلش می خواهد،

 حکمی را که لنین راجع به هگل صادر کرده،

راجع به سعدی صادر کند:

لنین برای تصحیح احکام هگل،

وارونه آنها را پیشنهاد کرده است.

 

ما برای تصحیح احکام سعدی جایگزین کردن مفهوم «خدا» با مفهوم «توده مولد و زحمتکش» را پیشنهاد می کنیم.

 

ادامه دارد.

وجب به وجب

وجب به وجب

لئو لیونی
برگردان میم حجری

 

سینه سرخ گرسنه بود و دنبال غذا می گشت.
• چشمش به کرم سبز چرب و نرمی افتاد، که بر شاخه درختی نشسته بود.
سینه سرخ به قصد شکار، بدان نزدیک شد.

• کرم سبز گفت:
• مرا هرگز نباید شکار کرد و خورد.

• سینه سرخ پرسید :
• چرا؟

• کرم سبز گفت:
• برای اینکه من کرم مفیدی ام.
• من می توانم درازای چیزها را اندازه بگیرم.


سینه سرخ اسم کرم سبز را پرسید.

کرم سبز گفت، که اسمش «وجب به وجب» است.

• سینه سرخ گفت:
• حالا که اینطور است، پس بیا و دم مرا هم اندازه بگیر.

• وجب به وجب گفت:
• چه کاری آسانتر از این.
• یک، دو، سه، چهار، پنج!
• پنج برابر درازای کرم، می شود پنج سانتیمتر!


• سینه سرخ، با خوشحالی و خشنودی گفت:
• فکرش را بکن!
• دم من پنج سانتیمتر است.


• و در حالی که وجب به وجب بر پشتش نشسته بود، به پرواز در آمد و رفتند آنجا که پرندگان دیگر منتظر اندازه گیری بودند.

وجب به وجب، نخست گردن لک لک را با دقت و وسواس اندازه گرفت.
• بعد منقار توکان را، پای بابا لولهنگ را، دم قرقاول را و آخر از همه، سرتاپای کولیبری را.

• یکروز صبح، بلبل گذارش به آنجا افتاد.
وجب به وجب را دید و از او خواست که آوازش را اندازه بگیرد.

• وجب به وجب گفت:
• آواز را نمی شود اندازه گرفت.
• چنین کاری محال است.
• فقط چیزها را می توان اندازه گرفت، نه آوازها را.


• بلبل دست به تهدید زد:
• اگر آوازم را اندازه نگیری، حسابت را می رسم.

وجب به وجب به فکر فرو رفت.
• و آخر سر گفت:
• حالا که این طور است، من هم سعی می کنم که آوازت را اندازه بگیرم.
• تو فقط شروع کن به خواندن!


بلبل شروع به خواندن کرد و وجب به وجب آواز او را وجب به وجب اندازه گرفت و وجب به وجب از او دور شد.


• وقتی بلبل به خود آمد، از وجب به وجب خبری نبود.

پایان

معلول (۲) (بخش آخر)

 

ماکس پلانک

(۱۸۵۸ـ ۱۹۴۷)

فیزیک دان مهم آلمانی

(فیزیک نظری)

مؤسس فیزیک کوانتومی

کاشف کوانتوم تأثیر پلانکی

برنده جایزه نوبل برای فیزیک

 (۱۹۱۹)

 

پروفسور دکتر گونتر کروبر

برگردان

 شین میم شین

 

 پ

تأثیر فیزیکی

 

۱

·    تأثیر از نقطه نظر فیزیکی عبارت است از حاصل ضرب انرژی و زمان و در مورد حرکت، عبارت است از حاصل ضرب مسافت و تکانه

 

۲

·    ماکس پلانک در سال ۱۹۰۰ میلادی خصلت مبتنی بر گسست مندی  انرژی را کشف کرد:

 

الف

 

·    انرژی نه بطور لاینقطع، بلکه در مقادیر کوچک محدود (کوانتوم ها) از جسمی ارسال و یا به واسطه جسمی جذب می شود (تئوری کوانتومی)

 

ب

 

·    اندازه کوانتوم تأثیری (h) منطبق با آن عبارت است از :

 

h  = ۶.۶۲ . ۱۰-۲۲ erg. s

 

·    مراجعه کنید به علیت، علت، تأثیر متقابل

 

پایان

معلول (۱)

 

پروفسور دکتر گونتر کروبر 

 

برگردان
شین میم شین

 

 

·    معلول در زبان آلمانی با واژه «Wirkung» بیان می شود که در عین حال به معنی اثر و تأثیر نیز است.

 

الف

معلول به معنی فلسفی اش

 

۱

·    معلول به لحاظ فلسفی به واقعیت امری در واقعیت عینی اطلاق می شود، که در چارچوب رابطه ای علی (رابطه علت و معلولی) به وسیله واقعیت امر دیگری به نام «علت» جبرا (بالضروره) پدید می آید.

 

·    مراجعه کنید به علت، واقعیت امر، واقعیت عینی

 

۲

·    هر چیز، سیستم و غیره واقعیت عینی در فرم تاریخی مشخص خود، به مثابه چیزی تکوین یافته و معلول چیزها، روندها، سیستم ها و غیره دیگر است و در رابطه دیگری، خود علت پیدایش معلول های خاص خود خواهد شد.

 

ب 

 

تأثیر 

(اثر)

 

·    تأثیر نه فقط به معنی نتیجه اثرگذاری سیستمی بر سیستم دیگری، بلکه همچنین نوع و قوت خود این تأثیر است، که منجر به تغییر حالتی و یا حالاتی از سیستم می شود.

 

۳

·    علت و معلول دو «عضو» مقدم و مؤخر رابطه علی اند.

 

۴

·    علت ومعلول در چارچوب رابطه علی، غیر قابل تعویض اند.

 

۵

·    علت و معلول در تأثیر متقابل تنگاتنگی با یکدیگر قرار دارند.

 

۶

·    معلول پس از پیدایش خود می تواند به نوبه خود بر علت، تأثیر گذارد و خود، علت تغییرات حاصله محسوب شود.

 

·    (از این رو ست که ما از دیالک تیک علت و معلول سخن می گوئیم. مترجم)

 

۷

·    این امر در سیستم های سیبرنتیکی، مبنای (مثبت و یا منفی) پدیده موسوم به پیوند برگشتی است و لذا در مورد پیوند برگشتی منفی، مبنای وجود سیستم های پویای مادی نسبتا ثابت است.

 

·    مراجعه کنید به سیبرنتیک، پیوند برگشتی

 

 

ادامه دارد.

تأملی در تحلیل «ستاره سحر» از مقوله مد (۳)

منبع:

گاردین

نشریه حزب کمونیست استرالیا

(۱۳ مارس ۲۰۱۹)

برگرفته

از

«کتابخانه یادبود مارکس»

در

مورنینگ استار

 

تارنگاشت عدالت

 

ویرایش و تحلیل

از

شین میم شین

 

لباس پوشیدن و تولید لباس

مختص بشر است.

حریف

 

۱

عجب حزب کمونیستی استرالیا دارد

که

دست کم و نیست های طویله جماران

را

از پشت بسته است.

 

۲

ابنای بشر

هم

روزی روزگاری حیوان بوده اند

و

بسان حیوانات

با

البسه درخور

از

مادر زاده می شدند.

 

طبیعت خر نیست.

 

۳

ابنای بشر پس از خروج از عالم حیوانی

بخش مهمی از دارائی طبیعی خود

را

با

دارائی جامعه ای

تعویض کرده اند.

 

۴

کفش و کلاه و دستکش و شال گردن و لباس و غیره

از دستاوردهای اجتماعی اند.

 

سند روش محیط زیستی یا عملی

از

جزئیات زینت بدن وجود ندارد.

این تنها «مد» است.

حریف

 

۱

زینت بدن

هم

در عالم جانوران رواج دارد

و

هم

در عالم انسان ها.

 

بی آنکه ربطی به مد داشته باشد.

 

تن آرایی

خود

یکی از تسلیحات مهم و مؤثر استتار و بقا ست.

 

مثلا

ماران

برای هراس افکندن در دل دشمنان

رنگ های متوع کسب می کنند.

 

پرندگان

برای جلب توجه جنس مخالف

فرم ها و رنگ های مختلف کسب می کنند.

 

انسان ها

نیز

هم

برای جلب توجه جنس مخالف و خدایان و غیره

نیز

اندام خود

را

تزیین می کنند.

 

لباس در جوامع برده داری و فئودالی

برای تأکید بر تمایزات اجتماعی و حفظ آنها

مبدل شده است.

حریف

 

لباس

قبل از همه

 به جایگاه اجتماعی افراد بستگی داشته است

و

نه

به

مد.

 

اعضای طبقات حاکمه

(اشرافیت برده دار و فئودال و روحانی)

 بسان

توده های برده و رعیت و پیشه ور و غیره

لباس و کفش و جوراب و کلاه و غیره خاص خود

را

داشته اند.

 

این چیزها ربطی به مد نداشته اند.

 

مد

پدیده ای کاپیتالیستی

است.

 

مقوله مد

باید تعریف شود.

 

ادامه دارد.

تأملی در تحلیل «ستاره سحر» از مقوله مد (۴)

منبع:

گاردین

نشریه حزب کمونیست استرالیا

(۱۳ مارس ۲۰۱۹)

برگرفته

از

«کتابخانه یادبود مارکس»

در

مورنینگ استار

 

تارنگاشت عدالت

 

ویرایش و تحلیل

از

شین میم شین

 

مد

اما

در

جامعه سرمایه داری

سرشت کلا جدیدی به خود می گیرد.

حریف

 

۱

سرشت

به چه معنی است؟

 

۲

احسان طبری

مفهوم فلسفی ماهیت

را

به

 سرشت

ترجمه می کند.

 

۳

سرشت

در

تحلیل نهایی

واژه ای مذهبی

 است.

 

سرشتن

به معنی مخلوط کردن و خلق کردن است

که

با

خرافه آفرینش در قرآن کریم

(ساختن تندیس حوا و آدم توسط جبرئیل)

در

رابطه است.

 

۴

سرشت

مترادف با نهاد و طینت و غیره است.

 

مد

اما

در

جامعه سرمایه داری

سرشت کلا جدیدی به خود می گیرد.

حریف

 

۱

مد

در

فرماسیون اقتصادی سرمایه داری

خواه و ناخواه

مثل هر چیز دیگر در این فرماسیون

ماهیت کاپیتالیستی

دارد.

 

۲

اگر حریف از فلسفه مارکسیستی خبر داشت،

از

فونکسیون های متفاوت و متنوع مد

در

فرماسیون اقتصادی سرمایه داری سخن می راند.

 

۳

مد

در

فرماسیون اقتصادی سرمایه داری

فونکسیون های ایده ئولوژیکی ـ امپریالیستی متنوع و متعددی کسب می کند.

 

۴

مد

چیست؟

 

۵

مد

را

هرگز نباید در لباس و کفش و کیف و کلاه و غیره خلاصه کرد.

 

۶

مد

را

اولا

باید

در

پیوند با فرمالیسم

ثانیا

در

پیوند با طبقه حاکمه

درک کرد و توضیح داد.

 

در این صورت می توان از ریشه مندی مد در جامعه بشری سخن گفت.

 

۷

به عنوان مثال

مفاهیم فقهی و مذهبی

در

دوران برده داری و بعد فئودالی

توسط ایده ئولوگ های طبقه حاکمه مد شده بوده اند.

 

این مفاهیم مد شده

برای توده برده و رعیت و پیشه ور

چیزهای فرمال بوده اند.

 

چیزهای چه بسا بی محتوا و توخالی بوده اند

که

توسط ایده ئولوگ های طبقه حاکمه

 نخست مد شده بوده اند و بعد به توده تحمیل شده بوده اند.

 

مثلا

مفهوم

نجات

منجی موعود

(عیسی مسیح)

و

غیره.

 

۸

می توان گفت

که

طبقه حاکمه

طرز زندگی و طرز تفکر مطلوب خود

را

مد می کند

تا

به توده تحمیل کند.

 

۹

این رسم و روند و روال طبقه حاکمه

کماکان

ادامه دارد.

 

یکی از مهم ترین وظایف و تکالیف مراکز و وسایل خرپروری طبقه حاکمه امپریالیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی

(از شیرخوارگاه تا دانشگاه، از مسجد تا حوزه، از رادیو تا تله ویزیون، از بنگاه های ایده ئولوژیکی انترنتی تا مجلات و مدفوعات و غیره)

همین

تشکیل و تبلیغ و تحمیل طرز زندگی و طرز تفکر طبقه حاکمه

است.

 

۱۰

این

طرز زندگی و طرز تفکر

برای توده بینوا

فرمالیسمی

بیش نیست.

 

۱۱

بخش اعظم مجلات که در سالن های انتظار مثلا اطبا عرضه می شوند،

فرمالیسم محض

اند.

 

عکس کفش و کیف و کلاه و کت و شلوار و دامن و پیراهن و وسایل آرایش و تخت خواب و مبل و خانه و توالت و حمام و وسایل مربوطه اند.

 

۱۲

اگر از خلایق خر که این مجلات توخالی و فرمال محض

را

می خرند و «می خوانند»، دلیل بپرسی،

همه بدون استثناء

خواهند گفت:

با

شناخت مد و تبعیت از مد

شخصیت

تشکیل می شود.

 

انگار

با

تعویض و تزیین بی وقفه پالان،

خر

ترقی می کند

و

شخصیت کسب می کند.

 

ادامه دارد.

معجزه


پروفسور دکتر گرهارد بارچ

 

برگردان
شین میم شین

معجزه به جریان رایج در مذاهب اطلاق می شود که قانونمندی های حاکم بر طبیعت و جامعه را بی اعتبار قلمداد می کند و عمل بی قانونمند قوای ماورای طبیعی را سبب پیدایش پدیده های مختلف محسوب می دارد.• اعتقاد به اعجاز یکی از ستون های مهم ادیان و مذاهب است و وسیله مناسبی برای تحکیم قدرت دنیوی و معنوی سران کلیسا و امثالهم بوده است.پایان

 

مشروط بودن (مشروطیت، اشتراط)


پروفسور دکتر گونتر کروبر

 

برگردان

شین میم شین


مشخصه کلی کلیه پدیده های واقعیت عینی برای پیدایش، وجود و تغییر شان عبارت است از پیش شرط داشتن پدیده های دیگر و مشروط بگشتن به واسطه آنها.


پایان

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۱۰)

 

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی 

معروف به عبید زاکانی

(701 ـ     772 هجری قمری) 

تحلیل از

 یدالله سلطان پور

 

گربه ای 

از خانه شیخی

 مرغی به دندان گرفت.

 

در حال فرار، شنید که زن شیخ فغان سر داد

و

گفت:

« حاج آقا گربه مرغ را برد.»  
و

شیخ با خونسردی گفت:

«ملالی نیست، قران را بیاور.»  
 

گربه باشنیدن این سخن

ـ بلافاصله ـ

 مرغ را رها کرد و گریخت.

 

 از او پرسیدند:

«تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی؟»  

 

گفت:

«شما اینها را نمی شناسید.

اکنون یک آیه از قرآن پیدا می کند

و

فردا بالای منبر،

 گوشت گربه را حلال اعلام می کند.»  

 

 پایان

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

ادامه دارد.

 

گربه ای از خانه شیخی
مرغی به دندان گرفت.
در حال فرار، شنید که زن شیخ فغان سر داد
و
گفت:
« حاج آقا گربه مرغ را برد.»   
و
شیخ با خونسردی گفت:
«ملالی نیست، قران را بیاور.»   

گربه باشنیدن این سخن
ـ بلافاصله ـ
مرغ را رها کرد و گریخت.

از او پرسیدند:
«تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی؟»  

گفت:
«شما اینها را نمی شناسید.
اکنون یک آیه از قرآن پیدا می کند
و
فردا بالای منبر،
گوشت گربه را حلال اعلام می کند.» 

پایان

 

· این یکی از بهترین آثار عبید زاکانی است، که ضمنا از ارزش سوسیولوژیکی (جامعه شناسی)  چشمگیری برخوردار است.  

 

 

1
گربه ای از خانه شیخی
مرغی به دندان گرفت.
در حال فرار، شنید که زن شیخ فغان سر داد
و
گفت:
« حاج آقا گربه مرغ را برد.»   
و
شیخ با خونسردی گفت:
«ملالی نیست، قران را بیاور.»

 

· عبید در این اثر، روحانیت را زیر ذره بین تحلیل رئالیستی ریشه ای و رادیکال قرار می دهد.

 

· روحانیت اما در جامعه بشری چیست؟  

 

2

· روحانیت از همان آغاز پیدایش در جامعه اشتراکی آغازین، پدیده اجتماعی بی نظیر و بی همتائی بوده  است:

· روحانیت در آن واحد، دیالک تیک ماده و روح است.

 

· دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی است.

 

· یعنی هم طبقه است و هم ایده ئولوگ طبقه است.

 

· این اما به چه معنی است؟    

 

3

· این بدان معنی است که یک پای روحانیت در زیربنای اقتصادی است و پای دیگرش در روبنای ایده ئولوژیکی است.

 

4

· حتی در جامعه اشتراکی آغازین، روحانیت هم حافظ آتش و نگهدار وسایل تولید از تیر و کمان و گرز و کوپال و چوب و چماق و خیش و گاو آهن و غیره در معابد بوده و هم واعظ و ساحر و واسط میان خلق و خدا بوده است.

 

5

· حتی گذار خشن و خونین و بی رحمانه از جامعه بی طبقه به جامعه طبقاتی را همین روحانیت عملی ساخته است.

· همین روحانیت بوده که آتش و وسایل تولید موجود در معابد را تحت مالکیت خصوصی خود در آورده و اعضای برابر حقوق همبود (اجتماع) آغازین را برده کرده و تحت استثمار و ستم قرار داده است.

 

6

· روحانیت در پله های توسعه اجتماعی دیگر نیز همین فونکسیون دوگانه مادی و روحی خود را حفظ کرده و توسعه داده است:

· در جامعه فئودالی روحانیت هم از اشرافیت بنده دار و فئودال بوده است و هم مبلغ و مروج ایده ئولوژی بنده داری و فئودالی 

 

7

· روحانیت از دیرباز تجسم دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی بوده است.

 

8

 

· کنه وارگی و جانسختی روحانیت هم به همین دلیل است.

· اگر روحانیت حتی با توسل به انقلاب اجتماعی، سلب مالکیت شود.

· یعنی اراضی و مستغلات و اوقاف و غیره از دستش بیرون آورده شود، بازهم در روبنای ایده ئولوژیکی جامعه ادامه حیات خواهد داد و دست به خرابکاری خواهد زد.

 

9

· این حقیقت امر را ملت ایران پس از انقلاب سفید تجربه کرد:

· انقلاب ضد فئودالی سفید فئودالیسم را درهم کوبید و روحانیت را سلب مالکیت خصوصی بر اراضی و مستغلات و غیره کرد، ولی به سبب نداشتن تسلیحات ایده ئولوژیکی آلترناتیو، روبنا را کماکان در اختیار آن قرار داد.

 

10

· روحانیت مغلوب در انقلاب سفید و بلحاظ طبقاتی خانه خراب و مفلوک، خود را مدرنیزه کرد، سازمان های تروریستی مسلحی حتی با داس و چکش و غیره پدید آورد و بالاخره با حمایت امپریالیسم مواضع قبلی خود را دو باره به دست آورد.

 

 

 

11


گربه باشنیدن این سخن
ـ بلافاصله ـ
مرغ را رها کرد و گریخت.

از او پرسیدند:
«تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی؟»  

گفت:

 

«شما اینها را نمی شناسید.
اکنون یک آیه از قرآن پیدا می کند
و
فردا بالای منبر،
گوشت گربه را حلال اعلام می کند.» 

 

· عبید هم قصد ابلاغ همین حقیقت امر ماتریالیستی ـ تاریخی را دارد:

· همان سلطنتی که 1300 سال آزگار، «موهبتی الهی بود که از طرف ایزد یکتا به خوانین و سلاطین اعطا می شود»، در طرفة العینی سلب الهیت و مشروعیت شد و همان سلطان عظیم الشأن که روزی روزگاری ظل الله بود، تکفیر شد.

· به قول گربه، «گوشتش حلال شد.»  

 

پایان


مولانا شرف الدین دامغانی بر در مسجدی می گذشت،
خادم مسجد سگی را در مسجد می زد
و سگ فریاد می کرد.

مولانا در مسجد بگشاد و سگ به در جست.

خادم با مولانا عتاب کرد.

مولانا به خادم مسجد گفت:
«ای یار، معذور دار که سگ عقل ندارد،
از بی عقلی در مسجد می آید.
ما که عقل داریم هرگز ما را در مسجد دیده ای؟»

پایان

 

 

• روستائی ئی ماده گاوی داشت و ماده خری با كره ای.

• خر بمرد.

• گاو شیر به كره خر می داد و روستائی را شیر دیگر نبود.

• روستائی ملول شد و گفت:
• «خدایا تو این كره خر را مرگی بده تا عیالان من شیر گاو بخورند.»

• روز دیگر در پایگاه رفت.

گاو را دید، مرده.

• مردك را دود از سر برفت و گفت:

• «خدایا من خر را گفتم.
• تو گاو از خر باز نمی شناسی؟»

پایان

ویرایش متن از دایرة المعارف روشنگری است.

 

 

شخصی به دارالحکومه رفت 

و گفت:

 «از کسی پولی طلب دارم .

پس نمی دهد.»


گفتند: 

«آیا شاهدی داری؟»


گفت: 

«خدا ...»


گفتند:

«کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد!»

 

پایان

 

این طنز عبید، در عین اختصار و ایجاز، طنز انتقادی ـ اجتماعی فوق العاده غنی و قوی است:

 

۱

گفتند:

«کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد!»

 

در این طنز عبید یکی از رایج ترین تکیه کلام های مردم، «خدا شاهد است که ...» زیر ذره بین تحلیل قرار می گیرد.

 

این تکیه کلام را توده های شرمگین مردم پس از گذشتن آب ها از آسیاب ها به کار می برند.

مثلا به لاشخوری چیزی نسیه می فروشند و نمی توانند طلب خود را بازپس گیرند.

وقتی هم که کارد به استخوان می رسد و شکایت به محضر قاضی می برند، دست شان از سند و مدرک خالی است.

روی شان نشده چکی و یا نوشته ای از او بستانند و یا شاهدی زنده داشته باشند.

 

به همین دلیل ادعا می کنند که شخص شخیص خدا شاهد بوده است.

 

۲

گفتند:

«کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد!»

 

عبید اما علاوه بر آن، وجود خدای کذایی را به طنز می کشد.

خدایی که در وجود بی چون و چرایش کسی کمترین تردیدی ندارد و برای اثبات وجودش می توان هزاران دلیل آورد، وقتی پای محک تجربه به میان می آید، سلب اعتبار می شود و تئولوژی رسوا می گردد.

 

خدایی که ظاهرا همه جا حضور دارد و از همه چیز با خبر است، به هنگام نیاز گم و گور می شود و نمی تواند شهادت دهد.

 

۳

گفتند:

«کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد!»

 

عبید ضمنا انگشت بر حساس ترین جای حاکمیت و حکومت می نهد.

یعنی انگشت بر دارالحکومه (قوه قضائیه) می نهد تا اثبات کند که طبقه حاکمه فئودالی، حتی به تئولوژی یعنی به ایده ئولوژی طبقاتی خاص خود، ذره ای ایمان ندارد.

قاضی دادگستری قاضی القضات کل را، قاضی القضات روز قیامت را نه، می شناسد و نه، به رسمیت می شناسد.

 

این بدان معنی است که در عمل، در عالم تجربه و پراتیک، هر بنده خدایی، میلیون ها بار معتبر تر از خود خدای کذایی است.

 

 

عبید در این طنز همان نکته ای را تبیین می دارد که هوشنگ ابتهاج (سایه) پس از تجربه خونین جنایات اجامر جماران و جمکران تبیین داشته است:

 

یا رب چقدر فاصله ی دست و زبان است!

 

معنی تحت اللفظی:

خدایا، تضاد حرف با عمل چه عظیم است!

 

با توجه به کل شعر سایه هویت (یکسانی) موضوعی انتقاد اجتماعی ـ انقلابی عبید و سایه آشکار می گردد:

 

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

 

گر مرد رهی، غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است

 

تو رهروی دیرینه ی سر منزل عشقی

بنگر که ز خون تو به هر گام، نشان است

 

آبی که بر آسود، زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که 

پیوسته روان است

 

از روی تو دل کندنم، آموخت زمانه

این دیده از آن رو ست که خونابه فشان است

 

دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچه ی ایام، دل آدمیان است

 

دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت

این دشت که پامال سواران خزان است

 

روزی که بجنبد نفس باد بهاری

بینی که گل و سبزه 

کران تا به کران است

 

ای کوه، تو فریاد من 

ـ امروز ـ

شنیدی

دردی است در این سینه که همزاد جهان است

 

از داد و وداد (دوستی، همبستگی) 

آنهمه گفتند و نکردند

یا رب چقدر فاصله ی دست و زبان است!

 

خون می رود از دیده در این کنج صبوری

این صبر که من می کنم 

افشردن جان است

 

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود

گنجی است که اندر قدم راهروان است.

 

پایان

ویرایش از

تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۹)



خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی (701 ـ     772 هجری قمری)  رساله دلگشا قسم دروغشيطان را پرسيدند كه كدام طايفه را دوست داري؟گفت:«دلالان را.»گفتند:‌«چرا؟»گفت:«از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم، ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.» پایان تحلیل از یدالله سلطان پور
 
· حریف هماندیشی به پرسش ما مبنی بر اینکه «چرا باید دلال به مثابه واسطه و کاتالیزور، مورد انتقاد قرار گیرد»، به شرح زیر پاسخ داده اند:
· «دلال ها در ایران اصلا کاتالیزور نیستند .
 
· کاتالیزور تسریع کننده واکنش است.
 
· اما دلال ها در ایران روند واکنش را در هر زمینه ای کند می کنند.
 
· مثلا رسیدن محصول از محل تولید تا مصرف کننده توسط دلالان، بدون دلیل، طولانی می شود و در نتیجه ارزش واقعی کالا به ارزش کاذب تبدیل می شود و بعد به دست مصرف کننده بیچاره می رسد که باید بیش از ارزش واقعی پول بپردازد .
 
· کلمه واسطه باز بار منفی کمتری در جامعه نسبت به دلال دارد.»
 
· ما برای پرهیز از کلی بافی، پاسخ حریف را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:
 
حریف دلال ها در ایران اصلا کاتالیزور نیستند .
 
1
 
· حریف در این حکم خویش، اولا صنف دلال را به ملی و بین المللی طبقه بندی می کنند.
 
2
 
· ثانیا به تخفیف و تحقیر دلال ملی و عملا به تحسین و تجلیل دلال بین المللی می پردازند.
 
· حتما اکنون خواهند گفت که ایشان اصلا به دلالان بین المللی اشاره نکرده اند، چه برسد به تحسین و تجلیل آنها.
 
· آری، درست است.
· ولی به چه دلیل منطقی و تجربی دلال ملی و یا ایرانی تصریح شده است، اگر به قصد مرزبندی نبوده است؟
 
· شاید منظور حریف این باشد که از چند و چون دلالان جاهای دیگر بی خبرند.
 
· اما در مرزبندی عینی ایشان میان دلال ملی و بین المللی شکی نمی توان داشت.
 
3
 
· اکنون این سؤال سمج سر و سینه بر در و دیوار ذهن می کوبد که حریف به چه دلیل لایه اجتماعی معینی از قشر اجتماعی معینی را به ملی و بین المللی طبقه بندی می کنند؟
 
· بقال به مثابه لایه ای از قشری از طبقه بورژوازی، بقال است و خصائل عام معینی را از خود نشان می دهد.
· خصائل ماهوی ـ طبقاتی بقال باید قاعدتا یونیورسال و عام باشند و بی اعتنا به ملیت و جنسیت و نژاد و مذهب و غیره باشند.
· خصایل عام و ماهوی ـ طبقاتی لایه های اقشار اجتماعی از شیوه زیست و کردوکار آنها نشئت می گیرند و نه از وابستگی های ملی، جنسیتی، نژادی، مذهبی و غیره آنها.
 
4
 
· از این رو نقش صنف دلال به عنوان واسطه ماهیتا حد و مرز ملی نمی شناسد،  نمی تواند هم بشناسد.
· اختلافات فرعی دلال ایرانی با افغانی و امریکائی نه در وابستگی ملی آنها، بلکه در سطح توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی جامعه است.
· از این رو، اگر قرار بر این باشد که صنف دلال نه در عرصه بین المللی، بلکه فقط در عرصه ملی، یعنی در ایران بدنام تر از صنف بقال باشد، باید علت ملی و خاص داشته باشد، یعنی علتی در سطح توسعه نیروهای مولده و چند و چون مناسبات تولیدی حاکم داشته باشد.
 
5 دلال ها در ایران اصلا کاتالیزور نیستند .
 
· کاتالیزور و یا کاتالیزاتور به چه معنی است؟
 
مثال
 
· آبی که تا صفر درجه سانتیگراد سرد شده، گاهی یخ نمی بندد.
 
· معلوم نیست، چرا؟
 
· ولی اگر احیانا تکه چوبی بدان افتد، در طرفة العینی یخ می بندد و منجمد می شود.
· تکه چوب در این میان نقش کاتالیزور بازی می کند.
 
· چرا؟
 
· چون تکه چوب در روند تبدیل آب به یخ شرکت می ورزد و سرعت آن را بشدت بالا می برد، بی آنکه خود دستخوش تغییر گردد.
· چوب یادشده پس از تبدیل آب به یخ، چوب می ماند.
 
 
6 دلال ها در ایران اصلا کاتالیزور نیستند .
 
· حریف اما منکر نقش کاتالیزوری دلالان ایرانی است.
 
· چرا؟
 
حریفکاتالیزور تسریع کننده واکنش است. اما دلال ها در ایران روند واکنش را در هر زمینه ای کند می کنند.
 
· دلیل حریف هماندیش این است که دلالان نه نقش تسریع کننده، بلکه کند کننده،  بازی می کنند.
 
1
 
· حریف هماندیش اولا تنها با توسل به یکی از دو شرط اصلی به انکار نقش کاتالیزوری دلالان ایرانی می پردازند.
 
2
 
· ضمنا بدون دلیل کافی منکر نقش تسریع کننده دلالان می گردند.
· وقتی ما از پیشداوری نسبت به این لایه قشری از بورژوازی سخن می گوییم  منظورمان همین است.
 
 
حریفمثلا رسیدن محصول از محل تولید تا مصرف کننده توسط دلالان، بی دلیل طولانی می شود و در نتیجه ارزش واقعی کالا به ارزش کاذب تبدیل می شود و بعد به دست مصرف کننده بیچاره می رسد که باید بیش از ارزش واقعی پول بپردازد.
 
· این شیوه استدلال حریف هماندیش است:
 
 
حریفمثلا رسیدن محصول از محل تولید تا مصرف کننده توسط دلالان، بی دلیل طولانی می شود
 
· معلوم نیست که حریف بر اساس کدامین دلایل تجربی و منطقی به این نتیجه رسیده اند.
 
1
 
· به چه دلیل رسیدن میوه به بازار بوسیله خود باغداران باید سریعتر صورت گیرد؟
 
2
 
· علاوه بر این، چنین کاری عملا نه امکان پذیر است، نه معقول و نه معمول.
 
3
 
· در هر جامعه ای تقسیم اجتماعی کار وجود دارد و نمی توان حلقه هائی را در این شبکه تقسیم اجتماعی کار مورد صرفنظر قرار داد.
4
 
· دلال همانقدر با وظیفه شناسی به انجام حرفه خود می پردازد که بقیه اعضای جامعه.
· جامعه ارگانیسم زنده و شعورمندی است.
· اگر دلالی در انجام وظیفه خود ضعف نشان دهد، طبیعتا و بطور اوتوماتیک کنار زده می شود تا جایش را دلال بهتری بگیرد.
 

 حریف در نتیجه ارزش واقعی کالا به ارزش کاذب تبدیل می شود.
 
· دیرکرد می تواند به تنزل کیفیت آن و نتیجتا به کاهش قیمت کالا منجر شود.
· میوه پلاسیده را کمتر کسی می خرد و لذا دلال و  یا باغدار ضرر می کند.
· اما کالا بدین طریق، ارزش کاذب کسب نمی کند، نمی تواند هم کسب کند.
· چون کالا آش خاله نیست که مشتری مجبور به خوردن آن باشد.
· کسی مجبور به خرید میوه پلاسیده و گندیده به هر قیمت نمی شود.
 
حریف   بعد به دست مصرف کننده بیچاره می رسد که باید بیش از ارزش واقعی پول بپردازد.
 
· حریف ظاهرا از روندهای اقتصادی بنیادی بی خبر اند:
 
1
 
· به گمان حریف مصرف کننده، پول بمراتب بیشتری برای خرید کالائی پرداخت می کند که دیر و با کیفیت نازل به بازار آمده است.
 
2
 
· انگار نه انگار که ما با جامعه کالائی و سرمایه داری سر و کار داریم.
 
3
 
· انگار نه انگار که مشتری در شبکه ای از رقابت ها و با توجه به کیفیت کالاها از پول جیب خود می گذرد.
 
4
 
· انگار نه انگار که دیالک تیک عرضه و تقاضا نقش بی بدیل خود را همیشه و همه جا بازی می کند.
 
5
 
· انگار نه انگار که ما با آزادی و برابرحقوقی فرمال بورژوائی همه افراد در بازار سر و کار داریم.
 
پایان
 
قسم دروغ
شيطان را پرسيدند كه كدام طايفه را دوست داري؟
گفت:
«دلالان را.»
گفتند:‌
«چرا؟»
گفت:
«از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم، ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.»
پایان
 تحلیل از یدالله سلطان پور
 
حریف
تو می نویسی:
«اما در مرزبندی عینی ایشان میان دلال ملی و بین المللی شکی نمی توان داشت. »
من کی گفتم ؟
می دونی چیه .
به نظر می رسه که تو سعی می کنی در این جا نظر منو تحریف کنی که بچسبونیش به بحث کلی تا بتونی تحلیل کنی.
 
· حق با حریف هماندیش است.
· ایشان مرزبندی سوبژکتیف نکرده اند.
· ایشان صریحا نگفته اند که فقط دلالان ایرانی بدکاره اند.
· ما هم درست به همین دلیل از مفهوم «مرزبندی عینی (اوبژکتیف)» حریف استفاده کردیم.
· چون وقتی کسی می گوید که «اما دلال ها در ایران روند واکنش را در هر زمینه ای کند می کنند»، عملا بر آن است که در جاهای دیگر چنین نیست و یا او اطلاعی از جوامع دیگر ندارد.
 
حریف
 تو می نویسی:
« به چه دلیل رسیدن میوه به بازار بوسیله خود باغداران باید سریعتر صورت گیرد؟»نه به وسیله باغداران، بلکه به وسیله واسطه های خدماتی مثل اتحادیه ها و تعاونی ها که با سود معقول محصول را برسانند.
 
· بحث ما با حکایت عبید شروع شده و سؤال ما این بود که چرا لایه اجتماعی ئی به نام دلال در جامعه ایران بدنام بوده است؟
· اعضای این لایه در عرصه های مختلف جامعه فعال اند:
· در بازار خرید و فروش حیوانات اهلی و یا اجناس و کالاها میان خریدار و فروشنده وساطت می کنند و اجرتی ناچیز به نصیب می برند تا شکم خود و خانواده خود را سیر کنند.
· در خرید و فروش املاک و مستغلات شرکت می ورزند.
· چه بسا حتی دکه ود کانی اجازه کرده اند و از این طریق امرار معاش می کنند.
· دلالها چه بسا برای ازدواج انسان ها وساطت می کنند.
 
· چرا به عنوان مثال تاجر و بنا و دباغ و صراف بدنام نیست، ولی دلال بدنام است؟
 
· حریف دلیل بدنامی دلالان را در کند کردن روند داد و ستد می دانند.
· حریف وقتی کسی بر اجتناب ناپذیری واسطه میان مولد و خریدار پافشاری می کند، برای دلال آلترناتیو عرضه می کنند:
· واسطه های خدماتی
· اتحادیه ها
· تعاونی ها
1
 
· خوب هر نامی به واسطه ها داده شود، ماهیت دلال عوض نخواهد شد، البته اگر دلال باشد.
 
2
 
· حدس ما این است که حریف دلال را با تاجر و بازرگان عوضی می گیرند.
 
3
· دلال که کالای مورد نظر را تصاحب نمی کند.
· دلال معامله را، داد و ستد را وساطت می کند.
· تنها چیزی که دلال در اختیار دارد، آدرس و مشخصات خانه ای است، مشتری را می برد و خانه را نشانش می دهد و قیمت مورد نظر فروشنده را به اطلاع او می رساند.
· داماد را به خانواده عروس معرفی می کند، شخصیت و شعور و حرفه و عادات و غیره او را به اطلاع آنها می رساند.
· خوب اگر تعاونی و یا اتحادیه ای امر وساطت را به عهده گیرد، دلال فقط اسمش عوض می شود.
· مسئله اجرت دلال اما به جای خود می ماند.
· از این رو نمی توان از سود معقول و نامعقول سخن گفت.
· میزان اجرت دلال در چالش میان خریدار و فروشنده تعیین می شود و نه یکطرفه از سوی دلال.
· دلال احتمالا درصدی از مبلغ مورد نظر را به جیب می زند.
· این درصد می تواند کم و یا زیاد باشد.
· ولی نمی تواند دلیل بدنامی دلال باشد.
 

حریف
تو می نویسی:
« انگار نه انگار که دیالک تیک عرضه و تقاضا نقش بی بدیل خود را همیشه و همه جا بازی می کند. »
دقیقا همین عرضه و تقاضا ست که در اقتصاد ما به دلال اجازه می دهد که بر سر مشتری هر بلایی می خواهد بیاورد مثلا عرضه شکر را با احتکار آن کم می کند تا تقاضا افزون بر عرضه شود و او سود غیر معقول ببرد و متقاضی هم مطمئن باشد کالای مورد نیاز را با قیمت بیشتر می خرد .
ریسک نگهداری این کالاهای بادوام هم کمتر است
 
· حریف اکنون دلال را تاجرواره می کند تا به نتیجه مطلوب خود برسد.
· دلال واسطه است و نه صاحب کالا تا احتکار کند.
· محتکر، تاجر نام دارد و نه دلال.
 
· بدنامی صنف دلال باید علت دیگری غیر از احتکار و  سود نامعقول و غیره داشته باشد.
· اتفاقا تجار و حتی بقال ها در نگهداری کالاها و مانی پولاسیون دیالک تیک عرضه و تقاضا نقش منفی مهمی بازی کرده اند و می کنند، البته بی آنکه بدنام شوند و عبید آنها را بدتر از ابلیس محسوب دارد.
 
· شاید علت بدنامی دلال در قرون وسطی بی همه چیزی کذائی او ست.
· دلال حتی بدتر از عمله، نیروی کار مادی برای امرار معاش عرضه نمی کند.
· دلال وساطت می کند و برای وساطت باید به کسب اعتماد دو طرف معامله نایل آید.
 
· شاید به همین دلیل است که کاراکتر و شخصیت خود را به بازی می گذارد.
· دلال به دلیل ماهیت کردوکار خود مرتب رنگ عوض می کند و بدین طریق، شخصیت حقیقی خود را بر باد می دهد و به موجودی متلون بسته به جو حاکم بدل می شود، لومپن واره می شود.
· این تهی شدن از شخصیت مندی ثابت شاید یکی از دلایل سوبژکتیف بدانامی و بی اعتباری دلال باشد.
· دلال به مثابه لومین، اما باید بطرز قانونمندی و در تحلیل نهائی طرفدار طبقات دارا باشد و خصم پرولتاریا.
· البته برای اثبات این تصورات باید محک تجربه را به خدمت گرفت.
 
پایان
 
 بيا پايين
اعرابي را پيش خليفه بردند.
او را ديد بر تخت نشسته، ديگران در زير ايستاده، گفت:
«السلام‌عليك يا الله. »
گفت:
«من الله نيستم. »
گفت‌:
«يا جبرئيل.»
گفت:
«من جبرئيل نيستم. »
گفت:
« الله نيستي، جبرئيل نيستي، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته‌اي؟
تو نيز به زيرآي و در ميان مردمان بنشين. »
پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور
 
بيا پايين
 
· این عنوان حکایت عبید است و حاوی اندیشه اصلی آن است.
 
اعرابي را پيش خليفه بردند.
او را ديد بر تخت نشسته، ديگران در زير ايستاده، گفت:
«السلام‌عليك يا الله. »
 
· عبید عرب بادیه نشینی را که سمبل سادگی و ساده لوحی و صراحت است، پیش خلیفه می برد تا انتقاد اجتماعی خود را از زبان او بر زبان راند.
· عرب بادیه نشین بیابانگرد با دیدن خلیفه که بالاتر از بقیه نشسته است و بقیه در پایین ایستاده اند و حتی حق نشستن ندارند، هویت خلیفه را بطور غیرمستقیم به یاد او می آورد.
· فرم یادآوری عرب بیابانگر فرمی پخته، سنجیده، احتیاط آمیز و دیپلوماتیک است:
· او خلیفه را خدا خطاب می کند.
· با علم به اینکه خدا نمی تواند مرئی و محسوس و ملموس باشد.
 
گفت:
«من الله نيستم. »
 
· خلیفه واکنشی را از خود نشان می دهد که عبید تیزهوش در هیئت عرب بیابانگرد انتظار دارد.
· خلیفه بر خدا نبودن خویش اذعان و اعتراف می کند.
 
گفت‌:
«يا جبرئيل.»
 
· عبید خدا را با جبرئیل ـ مقرب ترین ملک الهی ـ جایگزین می کند و منتظر همان واکنش منطقی پیشین می ماند.
گفت:
«من جبرئيل نيستم. »
 
· خلیفه بر جبرئیل و نایب خدا نبودن خود نیز اعتراف می کند.
 
گفت:
« الله نيستي، جبرئيل نيستي، پس چرا بر آن بالا رفته تنها نشسته ‌اي؟
تو نيز به زيرآي و در ميان مردمان بنشين. »
 
· عرب بیابانگرد پس از اعتراف خلیفه بر آدم وارگی خویش، امتیازات اجتماعی او را زیر علامت سؤال قرار می دهد:
· بزعم او تنها خدا و ملک مقرب الهی حق دارند که خود را بر بنی بشر برتر دانند و نه یکی از آحاد بشری.
· بزعم او بنی بشر موجودی اجتماعی است و نباید تنهانشینی پیشه کند و خود را برتر از دیگران قلمداد کند.
· در نتیجه رهنمود واپسین خود را صادر می کند:
· خلیفه بهتر است که پایین آید و بسان آدمیزاد با آدمیان بنشیند.
 
· آنچه عرب بیابانگر ساده دل نمی داند، چند مسئله بغرنج زیر است:
 
1
 
· اولا با ورود جامعه بشری به فرماسیون برده داری، دوره برابری انسان ها به پایان رسیده است و جامعه به دو طبقه اصلی برده دار و برده طبقه بندی شده است.
 
2
 
· ثانیا حتی در جامعه اشتراکی اولیه، هیرارشی (سلسله مراتب) و اوتوریته طبیعی وجود داشت.
· مادر و یا پدر خانواده بالاتر و محترم تر از کودکان تلقی می شد و بالاتر از بقیه می نشست، بی آنکه ادعای خدائی و یا پیک اللهی داشته باشد.
· هیرارشی در هر همبود ضرورتی عینی است و بدون آن همبود دستخوش آنارشی می گردد و از ایفای فونکسیون خود عاجز می ماند.
3
 
· ثالثا خدا  و هیرارشی دستگاه الهی کذائی، انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همین هیرارشی زمینی، همین هیرارشی اجتماعی است.
· به همین دلیل هم است که خدای جامعه اشتراکی اولیه با خدای جامعه طبقاتی تفاوت کیفی دارد.
· به همین دلیل هم است که خدای فردوسی با خدای سعدی و حافظ تفاوت چشمگیر جدی دارد.
· خدای خرد و مهر فردوسی کجا و خدای خردستیزی و قهر و مکر سعدی و حافظ و امثالهم کجا.
 
4

 
· خلیفه هم نه بی دلیل، بلکه به دو دلیل مادی و معنوی (طبقاتی و ایدئولوژیکی) بالا نشسته  است:
 
الف
 
· اولا به دلیل طبقاتی و اجتماعی بالاتر از بقیه افراد جامعه است.
· خلیفه عالی ترین نماینده طبقه حاکمه و بالاترین اوتوریته جامعه است.
 
ب
 
· ثانیا خلیفه به دلیل ایدئولوژیکی بالاتر از بقیه افراد جامعه است.
· خلیفه نماینده خدا است.
· خلیفه ظل الله است، ظل اللهی که نتیجه مانی پولاسیون دیالک تیک انسان و خدا ست.
 
· خدا در واقع ظل الخلیفه، ظل السلطان است.
 
· خدا درو اقع انعکاس آسمانی ـ انتزاعی خلفا، سلاطین و خوانین زمینی است.
 
· طبقه حاکمه اما برای توجیه ایدئولوژیکی و تئولوژیکی حاکمیت خود به خدائی انتزاعی و ماورای اجتماعی نیازمند بوده و لذا دیالک تیک انسان و خدا را وارونه کرده است.
· بدین طریق خدائی که مخلوق انسان بوده است به خالق انسان استحاله یافته و فاجعه اغاز گشته است.
 
پایان
 
 تهديد
درويشي به دهي رسيد.
جمعي كدخدايان را ديد آنجا نشسته، گفت:
«مرا چيزي بدهيد و گرنه با اين ده همان كنم كه با آن ده ديگر كردم.»
ايشان بترسيدند، گفتند مبادا كه ساحري يا ولي‌ ئي باشد كه از او خرابي به ده ما رسد.
آنچه خواست بدادند.
بعد از آن پرسيدند که «با آن ده چه كردي؟»
گفت:
«آنجا سوالي كردم، چيزي ندادند، به اينجا آمدم، اگر شما نيز چيزي نمي ‌داديد به دهي ديگر مي رفتم.»
پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور
 
تهديد
 
· عنوان این حکایت عبید، فشنگ اصلی طنز اصلی آن است که کاراکتر حکایت با موفقیت به هدف می زند.
 
درويشي به دهي رسيد.
 
· درویش در ادبیات قرون وسطی معمولا به جماعت گدا اطلاق می شود.
· سعدی در بوستان و گلستان خود فصلی را به درویش اختصاص داده است.
· حافظ هم در ستایش سجایای دراویش تا توانسته داد سخن سر داده است.
· سعدی ظاهرا جامعه فئودالی ـ بنده داری را به دو طبقه اصلی سلطان و درویش، شاه و گدا تقسیم می کند.
· او در مقوله سلطان تجسم مادی هیئت حاکمه و طبقه حاکمه را نمودار می سازد و در مقوله درویش، توده های مولد و زحمتکش و بی خانمان را.
· سعدی و حافظ عملا فرقی میان توده های مولد و زحمتکش و گدایان قائل نمی شوند.
 
جمعي كدخدايان را ديد آنجا نشسته، گفت:
«مرا چيزي بدهيد و گرنه با اين ده همان كنم كه با آن ده ديگر كردم.»
 
· درویش عبید آدمی را یاد گدایان فرنگ می اندازد، وقتی که به پناهنده بی پناهی در متروپول ها می رسند:
· آنها هم با چنان لحنی گدائی می کنند که بی وطن بی پناه پناهنده رنگ به رنگ می شود و خود را از شر پشیزی که دارد، خلاص می کند.
 
· خوب چرا درویش به جای التماس و ضجه و زاری، کدخدایان را تهدید می کند؟
 
1
 
· یکی از دلایل این شیوه برخورد درویش وقوف پیشاپیش او به درجه فقر روستائیان است.
· سطح توسعه نیروهای مولده بشدت نازل است و روستائیان پس از پرداخت بهره مالکانه و غیره چندان چیزی برای امرار معاش در دست نمی یابند.
· از فقرای بدتر از گدا که نمی توان با خواهش و التماس چیزی گدائی کرد.
 
2
 
· درویش در روستای قبلی همین شیوه خواهش و تمنا را آزموده است و چون مؤثر واقع نشده، تغییر تاکتیک داده و به تهدید متوسل شده است.
3
 
· می توان گفت که درویش شمشیر دو لبه در دست دارد که دیالک تیکی از تمنا و تهدید است و بسته به شرایط لبه ای (قطبی)  از آن را به خدمت می گیرد.
· اگر قصد گدائی از قلدری داشته باشد، از قطب التماس استفاده می کند و اگر به فقرا برسد، از قطب تهدید.
 
4
 
· جماعت گدا اما زرادخانه ای از تسلیحات متنوع دارند.
· برتولت برشت کتاب مفصلی در رابطه با شیوه گدائی گدایان لندن نوشته است که به فارسی هم ترجمه شده است.
· او در این اثر تفنن انگیز و آموزنده خویش از تاکتیک های متنوع گدایان و از سازمان پیچیده آنان پرده برمی دارد.
· احتمالا برای گرداوری اینهمه اطلاعات بخش اعظم دوره آوارگی خود در لندن را صرف کرده است.
· یادش به یاد باد، وجدان بیدار پرولتاریا!
 
ايشان بترسيدند، گفتند مبادا كه ساحري يا ولي‌ ئي باشد كه از او خرابي به ده ما رسد.
 
· روستائیان بی کله و بی تجربه پس از شنیدن تهدید درویش دچار هراس می شوند و فکر می کنند که دارنده نیروی اسرارآمیزی است:
· ساحری است و یا ولی ئی.
1
 
· منظور عبید از ولی را مردم ایران حالا بهتر از معاصران او می فهمند و از وحشت انگیزی حاکمیت و حکومت ولی بهتر از هرکس خبر دارند.
 
2
 
· ولی فعلی ایرانیان، خود دیالک تیکی از گدا و توانگر است.
· در حقیقت گدائی است که به توانگری رسیده است، معتبر شده است و از خدا بی خبر.
· هم گدائی می کند و هم با توسل به توان خویش، دست به تهدید می زند و نانش حسابی در روغن است.
 
3
 
· ولی و گدا و دزد و فاحشه و لات و خبرچین و غیره همه در مقوله لومپن جا می گیرند:
· جماعت لومپن قشر اجتماعی بی شخصیتی را تشکیل می دهند:
· زورگو و زورگیر و زورشنو و زورپذیر اند!
· قادر به قدردانی از مولدین یدی و فکری نیستند.
· ماهیتا انگل اند.
· قدر زحمت کسی را نمی دانند.
 
· کسانی را به ذلت می کشند که خود و همگنان شان مادام العمر از قبل کارشان زیسته اند، ولی برای سربازان انگلیسی و جواسیس خارجی از بازداشتگاه، هتلی درجه یک می سازند و نشان جهانیان می دهند که چه با فرهنگ اند.
آنچه خواست بدادند.
 
· تهدید درویش مؤثر واقع می شود و پشیزی و یا تکه نانی به نصیب می برد.
 
بعد از آن پرسيدند که «با آن ده چه كردي؟»
 
· این شیوه عمل روستائیان است.
· سؤالی که می بایستی قبلا طرح شود و چاره ساز باشد، بعد از ارتکاب اشتباه طرح می شود.
· ولی باز هم خود بهتر از هیچ است:
 
الف
 
· اولا چون می توانند از آن درس گیرند و درس دهند.
 
 
ب
· ثانیا چون احتمال این نیز می رود که از طرح همین سؤال نیز پرهیز کنند و امکان تحمیق مجدد همچنان وجود داشته باشد.
 
گفت:
«آنجا سوالي كردم، چيزي ندادند، به اينجا آمدم، اگر شما نيز چيزي نمي ‌داديد به دهي ديگر مي رفتم.»
 
· طنز عبید همین جا ست.
· درویش با شمشیر چوبین به جنگ پشیز رفته است و پیروز گشته است.
· در این حکایت عبید تضاد شهر و روستا نیز مطرح می شود که همچنان و هنوز کم و بیش لاینحل مانده است، حتی در متروپول ها.
 
پایان
 
نيم عمر و كل عمر
نحوي در كشتي بود.
ملاح را گفت:
تو علم نحو خوانده‌اي؟
گفت:
نه.
گفت: نيم عمرت برفنا ست.
روز ديگر تندبادي پديد آمد، كشتي مي‌ خواست غرق شود.
ملاح او را گفت:
تو علم شنا آموخته‌اي؟
گفت:
نه. گفت:
كل عمرت برفنا ست!
پایان
 
تحلیل از یدالله سلطان پور
 
نيم عمر و كل عمر
 
· عبید با مفهوم «نیم عمر و کل عمر»، میان فرعی و اصلی مرزبندی می کند:
· هنر و دانش اصلی آن است که عدم تسلط بدان به فنای کل عمر منجر می شود و هنر و دانش فرعی آن است که عدم وقوف بدان به فنای فقط نصف عمر منجر می شود. 
 
1
نحوي در كشتي بود.
 
· نحو در فرهنگ واژگان فارسی، به بخشی از دستور زبان اطلاق می شود که بوسیله آن فونکسیون کلمات در جملات و عبارات تعیین می شود.
 
· نحوی در قرون وسطی به عالم علم نحو اطلاق می شده که گویا مایه فخر و مباهات عالم مربوطه بوده و ضمنا  انتقاد اجتماعی از نحوه برخورد او را و تحقیر علم مربوطه را به دنبال داشته است.
· شاعر دیگری نیز به تمسخر و تحقیر نحویون می پردازد و آنها را  مورد انتقاد قرار می دهد:
 
آن یکی نحوی به کشتی درنشست
روبه کشتیبان نمود، آن خودپرست
 
2
ملاح را گفت:
تو علم نحو خوانده‌اي؟
گفت:
نه.
گفت:
نيم عمرت برفنا ست.
 
· نحوی با این ارزیابی خود، دیالک تیک اصلی و فرعی را به شکل دیالک تیک علم نحودانی و کشتیبانی بسط و تعمیم می دهد و برای مهمتر جلوه دادن مقام اجتماعی خویش، نقش تعیین کننده را از آن علم نحو دانی (اصلی) جا می زند.
روز ديگر تندبادي پديد آمد، كشتي مي‌ خواست غرق شود.
· عبید برای اثبات بطلان نظر نحوی تجربه زنده زندگی را به خدمت می گیرد:
· تندبادی پدید می آید و کشتی در خطر غرق شدن قرار می گیرد.
· خواجه شیراز نیز بسان عبید در دیالک تیک پراتیک و تئوری، نقش تعیین کننده را از آن پراتیک می داند و ضمنا باز هم بسان عبید، تجربه را محک صحت و سقم دعاوی تلقی می کند:
 
خوش بود، گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد
 
· با محک می توان ناخالصی های زر را تشخیص داد.
· خواجه شیراز تجربه (پراتیک) را هم برتر از تئوری می داند و هم محک تعیین صحت و سقم تئوری ارزیابی می کند.
· این نظر خواجه با نظر کلاسیک های مارکسیسم  کم و بیش انطباق دارد.
· پراتیک ـ در تحلیل نهائی ـ هم مقدم بر تئوری است و هم معیار بلامنازع کشف حقیقت احکام است.
 
ملاح او را گفت:
تو علم شنا آموخته‌اي؟
گفت:
نه. گفت:
كل عمرت برفنا ست 
 
· ملاح تسلط به علم و فن شنا را برتر از تسلط بر علم نحو تلقی می کند و با محک تجربه صحت نظر خود را و بطلان نظر نحوی را اثبات می کند:
· او جای فرعی و اصلی را از نو تعیین می کند و عدم وقوف به علم و فن شنا را با مرگ حتمی (فنای کل عمر) یکی می داند.
 
· حق با کیست؟
1
 
· این شیوه بحث و تعیین سوبژکتیف اصلی و فرعی یکی از ویژگی های چالش نظری در جوامع عقب مانده بوده و است.
· در این جور چالش های فکری فراموش می شود که در هر سیستمی دیالک تیک عناصر و ساختار و سیستم برقرار است.
· درست است که عناصر مختلف متشکله سیستم از اهمیت متفاوت برخوردارند، ولی شکی نیست که فقدان هر کدام از عناصر به اختلال کم و بیش و دیر و زود سیستم منجر خواهد شد.
 
2
 
· نانوا و عمله و بنا همانقدر در جامعه بشری اهمیت دارند که مهندس و بقال و عطار و رنگرز و دانشمند.
· با مفاهیم نیم عمرو  کل عمر نمی توان به قضاوت قطعی راجع به فونکسیون اعضای جامعه و علوم و فنون مختلف پرداخت.
· علم و فن نانوائی، حفاری، کانال کشی، باغبانی، کشاورزی، دامداری و چوپانی، صرف و نحو، تعلیم و تربیت و غیره را نمی توان به آسانی طبقه بندی کرد و یکی را برتر از دیگری دانست.
· هیچ علم وفن و حرفه ای بیهوده نیست. 
3
 
· تنها مرزبندی ئی که می توان ـ در تحلیل نهائی ـ داشت، عبارت است از تعیین کنندگی تولید مایحتاج اولیه انسان ها (خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت و غیره) در مقایسه با تولید حوایج معنوی از قبیل هنر و صرف و نحو و غیره.
· این تعیین کنندگی نیز در تحلیل نهائی است و بس.
 
پایان
 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۸)


خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی 
(701 ـ     772 هجری قمری)  
رساله دلگشا 
سجده سقف
شخصي خانه به كرايه گرفته بود.
چوب‌هاي سقفش بسيار صدا مي‌كرد.
به صاحبخانه براي تعمير آن سخن به ميان آورد.
پاسخ داد كه چوب ‌هاي سقف ذكر خداوند مي‌كنند.
گفت:
«نيك است اما مي ‌ترسم اين ذكر منجر به سجود شود.»   
پایان 
تحلیل از یدالله سلطان پور 

عنوان حکایت 
سجده سقف

 

· عبید در این عنوان حکایت، تمامت محتوای معنوی آن را تقطیر کرده است.

 

شخصي خانه به كرايه گرفته بود. 
چوب‌ هاي سقفش بسيار صدا مي‌ كرد.

 

· صدا کردن چوب های سقف شاید به دو دلیل صورت می گیرد:

 

1

 

· اولا به دلیل اکسیداسیون چوب ها، یعنی بدلیل سوختن تدریجی و بی شعله و بی صدای چوب ها.

 

2

 

· ثانیا به دلیل پوک گشتن آنها در اثر خورده شدن بوسیله موریانه ها.

 

به صاحبخانه براي تعمير آن سخن به ميان آورد.

 

· مستأجر از صاحبخانه می خواهد که سقف را تعمیر کند.

· یعنی چوب های کهنه و فرسوده را که زیر فشار مصالح ساختمانی سنگین به صدا در آمده اند و عنقریب خواهند شکست، با چوب های تازه جایگزین سازد.


(صاحبخانه) پاسخ داد كه چوب ‌هاي سقف ذكر خداوند مي ‌كنند.

· صاحبخانه به دلیل فقر مالی و یا فقر ذهنی از تعویض چوب های سقف سر باز می زند و در نهایت بی خیالی به توجیه تئولوژیکی سر و صدای چوب های سقف می پردازد.

· یاوه او البته یاوه ای دیرآشنا ست که در آثار سعدی نیز با آب و تاب تام و تمام در جامه ظریف شعر به خورد خواننده و شنونده داده می شود:

 

حکایت 
(گلستان با ب دوم، ص 74 ـ 75)

 

· یاد دارم، که در کاروانی همه شب رفته بودیم و سحر بر کنار بیشه ای خفته.

· شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود، نعره بر آورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.

 

· چون روز شد، گفتمش:

· «آن چه حالت بود؟»

 

· گفت:

· «بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند، از درخت و کبکان، از کوه و غوکان، در آب و بهائم، از بیشه.

 

· اندیشه کردم، که مروت نباشد، همه در ذکر و تسبیح و من به غفلت، خفته.»

 

· دوش مرغی به صبح می نالید

· عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

 

· یکی از دوستان مخلص را

· مگر آواز من رسید، بگوش

 

· گفت:

· «باور نداشتم، که تو را

 

· بانگ مرغی، چنین کند مدهوش»

 

· گفتم:

· «این شرط آدمیت نیست

 

· مرغ، تسبیح گوی و من خاموش.» 

پایان

 

· صاحبخانه نیز همین خرافه سعدی را تحویل مستأجر بخت برگشته می دهد:

· «چوب های سقف ذکر خداوند می کنند.»  

 

گفت: 
«نيك است. 
اما مي ‌ترسم اين ذكر، منجر به سجود شود.»  

 

· عبید در این حکم واپسین تمامت خرافه تئولوژیکی را به سخره می گیرد و از قانونمندی های عینی سقوط سقف پرده برمی دارد:

·  ذکر خداوند کردن نیک است، هراسناک اما سجود سقف است و مدفون شدن اهل بیت در زیر سنگ و خاک.

 

· عبید در این حکایت نه تنها میراث ایدئولوژیکی سعدی را به نقد می کشد، بلکه علاوه بر آن، از تنبلی ذهنی صاحبخانه پرده برمی دارد.

· چون هر آدم شعورمندی باید سر و صدای چوب های سقف را نشانه سقوط دیر یا زود آن تلقی کند و در پی چاره باشد.

 

· یکی از مضرات خرافات مذهبی هم همین فلج گشتن عملی و نظری انسان ها ست.

·

وقتی از افیون وارگی مذهب سخن می رود، منظور ضمنا همین هم است.

پایان

دوستي نسيه

هارون به بهلول گفت:

«دوست ‌ترين مردمان نزد تو كيست؟»

گفت:

«آن كه شكمم را سير سازد.»

گفت:

«من سير مي‌سازم، پس مرا دوست خواهي داشت يا نه؟»

گفت:

«دوستي نسيه نمي‌شود.»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

عنوان حکایت

دوستي نسيه

 

· عبید در عنوان این حکایت ـ کمافی السابق ـ محور مضمونی حکایت را تعیین می کند، محوری که ماجرای حکایت حول آن می چرخد.

 

 هارون به بهلول گفت:

«دوست ‌ترين مردمان نزد تو كيست؟»

 

· هارون از بهلول معیار عینی دوستی را سؤال می کند.

· ظاهرا در بلبشوی قرون وسطی، همه چیز یافت می شود، مگر معیار عینی برای چیزها.

· هرکس از هر مفهوم انتزاعی دم می زند، بی آنکه معیار عینی برای تعیین و تعریف آن در دست داشته باشد.

· بدین طریق، به عنوان مثل برای مقوله عشق، به تعداد بنی بشر تعریف وجود دارد.

· یعنی هر کس مقوله معروف عشق را به سلیقه خود و بنا بر میل و علاقه خود تعریف می کند.

· دوستی هم یکی از مفاهیم خویشاوند با عشق است که حتی خلیفه تعریفی از آن ندارد.

· برای اینکه معیار عینی برای آن موجود نیست.

 

بهلول گفت:

«آن كه شكمم را سير سازد.»

 

· بهلول دانا معیار دوستی را بسان ماتریالیستی تمام عیار تعیین می کند:

· دوست کسی است که شکم آدمی را سیر کند.

· عینی تر از این نمی توان انتزاعی ترین مفهوم را تعریف کرد.

· بی خود نیست که به بهلول دیوانه لقب دانا داده اند.

· دانا نامیدن دیوانه و دیوانه نامیدن دانا، بهترین نشانه وارونگی جامعه و مناسبات اجتماعی حاکم است.

 

هارون گفت:

«من سير مي‌سازم، پس مرا دوست خواهي داشت يا نه؟»

 

· هارون بدش نمی آید که در جامعه وارونه، حداقل یک دوست دیوانه داشته باشد و لذا حاضر به سیر کردن شکم بهلول ست.

· سیر کردن شکم دیوانه ای برای خلیفه ای که کاری ندارد.

 

گفت:

«دوستي نسيه نمي‌شود.»

 

· ولی بهلول دیوانه از آن دیوانه ها نیست که به وعده و وعید طبقه حاکمه دل خوش کند.

· بهلول طبقات اجتماعی انگل را می شناسد.

· چون به روایتی، خود در دامان همین طبقات پرورش یافته است.

· او می داند که وعده و عید دادن، کسب و کار همیشگی خلفا ست.

 

 

· خلیفه ای همین سی سال پیش در کشور «عه!» هورا به انتقاد از گسترش گورستان ها پرداخت و چه وعده ها و وعیدها که نداد.

 

· وقتی اما روی کار آمد، منظورش از محو گورستان ها معلوم شد.

 

· آنگاه عوام فریب خورده برای پیران و جوانان خود حتی گوری نیافتند، تا سنگی بر آن نهند، نامی و تاریخ رحلتی بر آن نویسند و نه بر مردگان خویش، بل بر ساده لوحی و زود باوری خویش، از اعماق دل بگریند.

 

· از این رو ست که بهلول به ذوق خلیفه می زند:

· دوستی نسیه به درد عمه خلیفه می خورد، نه به درد دیوانه دانائی.

 

· حق با بهلول دیوانه ی دانا ست:

· با «حلوا حلوا گفتن» می توان عوامفریبانه، دهن عوام الناس را به زور فانتزی، شیرین کرد، ولی شکم شان را هرگز نمی توان سیر کرد و از قار و قور انداخت!

 

· در دیالک تیک تئوری و پراتیک نقش تعیین کننده از آن پراتیک است.

· به همان دلیل عام هم در دیالک تیک حرف و عمل، در دیالک تیک عهد و وفای به عهد، نقش تعیین کننده از آن عمل و وفای نقد و نه نسیه به عهد است.

 

· تنها پس از سیر گشتن شکم می توان گفت که خلیفه بهترین دوست بهلول است و نه قبل از آن.

 

· شکم گرسنه به قول معروف، برای دوستی نسیه ی این و آن تره هم خرد نمی کند.

· به عمل کار بر آید، به سخنرانی نیست!

 

· در تعالیم عبید می توان به عناصر ماتریالیستی ـ تاریخی جدی برخورد کرد که بیشک از شناخت تجربی عبید و نه فقط از آن، نشئت گرفته اند.

پایان

 

رساله دلگشا

خواص نام آدم و حوا

واعظي بر منبر مي‌ گفت:

«هر كه نام آدم و حوا نوشته، در خانه آويزد، شيطان بدان خانه درنيايد.»

طلحك از پاي منبر برخاست و گفت:

« مولانا، شيطان در بهشت در جوار خانه به نزد ايشان رفت و بفريفت.

چگونه مي‌شود كه در خانه ما از اسم ايشان پرهيز كند؟»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

 عنوان حکایت

خواص نام آدم و حوا

 

· عبید در عنوان این حکایت، منظور اصلی خود را از تدوین این طنز با خواننده در میان می گذارد:

· ماجرای این حکایت قاعدتا باید بر محور خاصیت های اسامی حوا و آدم بچرخد.

 

واعظي بر منبر مي‌ گفت:

«هر كه نام آدم و حوا نوشته، در خانه آويزد، شيطان بدان خانه درنيايد.»

 

· واعظی بر منبر کمافی السابق، به عوامفریبی می پردازد.

· او ادعا می کند که برای نجات از وسوسه شیطان، بهتر است که اسامی حوا و آدم روی کاغذی نوشته شود و به در و یا دیوار خانه نصب گردد!

 

· این بدان معنی است که شیطان از دیدن اسامی حوا و آدم وحشت می کند و پا به درون خانه نمی نهد.

 

 طلحك از پاي منبر برخاست و گفت:

« مولانا، شيطان در بهشت در جوار خانه به نزد ايشان رفت و بفريفت.

چگونه مي‌ شود كه در خانه ما از اسم ايشان پرهيز كند؟»

 

· طلحک تیزاندیش با شنیدن این یاوه برمی خیزد و به مچگیری از واعظ شیاد می پردازد.

· استدلال طلحک مطلقا منطقی است:

· شیطانی که در بهشت از خود حوا و آدم کمترین هراسی به دل نداشت و به فریب آندو نایل آمد، چرا و به چه دلیل باید از اسامی نوشته شده آنها بر تکه کاغذی دچار وحشت گردد و عوام الناس را وسوسه نکند؟

 

· عبید با این حکایت زیبا دست به افشاگری می زند و دم و دستگاه سحر و جادو و شعبده و خرافه از هر رنگ را به هم می ریزد.

پایان

 

قسم دروغ

 

شيطان را پرسيدند كه كدام طايفه را دوست داري؟

 

گفت:

 

«دلالان را.»

 

گفتند:‌

 

«چرا؟»

 

گفت:

 

«از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم، ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.»

 

پایان

 

 

 تحلیل از یدالله سلطان پور

 

 

 

عنوان حکایت

 

قسم دروغ

 

 

· عبید با این عنوان، با تبحر همیشگی اش، محتوای ماهوی حکایت خود را با خواننده و یا شنونده حکایت در میان می گذارد.

عبید

 

شيطان را پرسيدند كه كدام طايفه را دوست داري؟ 

 

· مفهوم شیطان یکی از مقولات اساسی تئولوژی است.

 

· شیطان اما به چه معنی است؟

 

· چه بسا معروف ترین چیزها، مبهم ترین آنها ست.

 

· چون کسی به دلیل شهره خاص و عام بودن آنها، دلیلی برای تأمل در باره آنها نمی یابد.

· و نتیجتا معروفترین چیزها مبهم ترین آنها می ماند.

 

· ما مقوله شیطان را مورد تأمل قرار می دهیم تا تأملات ما نیز به محک هماندیشان خوداندیش بخورد، تصحیح، تکمیل و یا حتی رد شود.

 

1

 

· ظاهرا هیچ بنی بشری نمی تواند از قبول دیالک تیک عینی هستی شانه خالی کند و لذا در بدترین حالت، فرم معیوب و مخدوشی از دیالک تیک در جامه دوئالیسم (مانیگرائی) عرضه می شود.

· بدین طریق است که دوئالیسم نور و ظلمت، خیر و شر و غیره سرهم بندی می شوند و به خورد خلایق داده می شوند.

 

2

 

· از این رو، وقتی که بنی بشر به دلایل مختلف در اعصار مختلف به اختراع خدا می پردازد، به جفت دیالک تیکی خدا نیز می اندیشد.

· وقتی در هستی همه چیز از خرد و کلان با ضد دیالک تیکی خویش همراه است، خدا نمی تواند ـ بر خلاف پندار شیخ شیراز ـ «بری از ضد و جنس» باشد.

· بدین طریق است که فرم مخدوشی از دیالک تیک خدا و ضد خدا، مسیح و آنتی مسیح (کریست ـ آنتی کریست) بطرز دوئالیستی سرهم بندی می شود:

· دوئالیسم خدا و ابلیس

 

· دوئالیسم الله و شیطان

 

3

 

· شیطان در قرآن، یکی از ملائکه مقرب درگاه الهی بوده و شب و روز مشغول عبادت بوده است.

· بنابرین شیطان نیز یکی از مخلوقات الهی بوده است.

 

4

 

· در تئولوژی اسلامی، شیطان وقتی از مرتبه ملک مقرب به قهقرای ضدالله سقوط می کند که حوا و آدم خلق می شوند.

 

5

 

· خدا از همه ملائکه و اجنه که همه از دم خدمه و نوکر و بنده و غلام فرمانبردارش بوده اند، می خواهد که سر از سجده بر درگاه شخص شخیص خویش بردارند و در پیشگاه حوا و آدم به خاک افتند.

 

· چرا؟

6

 

· دلیل این فرمان خدا را هم مارکسیسم توضیح داده است:

· خدا بسان هر مولدی در آئینه محصول کار خود، یعنی در آئینه حوا و آدم خود را می بیند، به خودشناسی می رسد و ماهیت خلاق و مولد خود را کشف می کند.

· فتبارک الله احسن الخالقین به همین دلیل است.

· خدا با توجه به محصول کار خود، احساس رضایت خاطر از خود می کند، از خودش خوشش می آید.

 

7

 

· خدا بسان هر مولدی شیفته مولود خویش بوده است.

· شیفته مخلوق خویش بوده است.

· شیفته محصول کار خویش بوده است.

· و لذا از همه زیردستان خود، یعنی از خیل بیشمار اجنه و ملائکه می خواهد که در برابر محصول کار او نیز به سجده در آیند.

8

 

· همه اجنه و ملائکه سر فرود می آورند، مگر ملک مقرب درگاه الهی که از اجرای فرمان الهی سر باز می زند.

· چرا؟

9

· ابلیس دلیل داشته است.

· ابلیس خود اندیش بوده است.

· و لذا دست به مقایسه خود با حوا و آدم زده است.

· مقایسه یک عمل منطقی و فکری است.

· دلیل ابلیس این بوده که خود منشاء آتشین دارد و آتش ارجمندتر از خاک است و لذا نباید در برابر موجودات خاکی به سجده درآید.

10

 

· تئولوژی درست در همین جا ست که ماهیت تاریخی ـ طبقاتی خود را رو می کند.

· جرم اصلی ابلیس کذائی خوداندیشی بوده است و تئولوژی خصم خونخوار خوداندیشی است.

· از این رو ست که تئولوژی خوداندیشی را شیطانیزه (ابلیس واره) می کند و به خورد توده می دهد.

· بدین طریق خدای تئولوژی به دشمن خوداندیشی بدل می شود.

 

· شاید همین جا ست که حساب خدای جامعه اشتراکی اولیه از حساب خدای جامعه طبقاتی جدا می شود:

· شاید همین جا ست که خدای خرد فردوسی به خدای خردستیز سعدی و حافظ استحاله می یابد. 

 

 

· اما خدا چرا باید دشمن خوداندیشی مخلوقات خود باشد؟

 

· مگر مخلوق خرفت عاجز از خوداندیشی چه حسنی دارد؟

 

11

 

· دلیل دشمنی خدای جامعه طبقاتی با خوداندیشی انسان ها در این حقیقت امر است که خوداندیشی همیشه خودمختاری را به دنبال می آورد.

· فرد خوداندیش فردی آزاد و مستقل است و تن به بردگی این و آن نمی دهد.

· خودمختاری، استقلال نظری و عملی، آزادی و عزت نفس به مذاق خدای جامعه طبقاتی خوشایند نیست و نمی تواند خوشایند باشد.

· به همین دلیل است که تئولوژی گربه را سر حجله ترور می کند:

· خرد را پیشاپیش در هیئت ابلیس از درگاه باری تعالی می راند  تا مؤمنین، انسان واره های بیزار و بری از خوداندیشی و خودمختاری باشند و داوطلبانه تن به بردگی این و آن دهند.

 

12

 

· بدین طریق است که در قاموس تئولوژی، شیطان به مظهر بدی مطلق بدل می شود و به مثابه مظهر بدی مطلق از همسانان خویش خوشش می آید:

· از بدترین ها

· از دشمنان حقیقت  

· از دروغگویان

عبید

شیطان گفت:

 

«دلالان را.»

· لبه تیز انتقاد اجتماعی عبید همین جا ست:

· شیطان به مثابه مظهر بدی و دروغ، از دلال جماعت بیشتر از هر کس خوشش می آید.

 

عبید

گفتند:‌

 

«چرا؟»

 

گفت:

 

«از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم، ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.»

 

· بزعم عبید، دلال جماعت بدتر از مظهر بدی مطلق اند، بدتر از شیطان اند.

 

· چون نه تنها دروغ می گویند و برای حقیقت عینی تره خرد نمی کنند، بلکه قسم دروغ هم بر زبان می رانند.

 

· در این حکایت عبید صنف معینی از جامعه مورد انتقاد بی رحمانه قرار می گیرد.

· صنف دلال جامعه!

 

· این صنف حداقل در جامعه ایران بشدت بدنام است.

 

· ولی چرا؟

 

· چرا باید دلال به مثابه واسطه و کاتالیزور، مورد انتقاد قرار گیرد؟

 

پایان

کامنتی از حریف هماندیش:
دلال ها درایران اصلا کاتالیزور نیستند .
کاتالیزور تسریع کننده است . اما دلال ها در ایران روند رسیدن را کند می کنند در هر جریانی .
مثلا رسیدن محصول از محل تولید تا مصرف کننده توسط دلالان بی دلیل طولانی می شود و در نتیجه ارزش واقعی کالا به ارزش کاذب تبدیل می شود و بعد به دست مصرف کننده بیچاره می رسد که باید بیش از ارزش واقعی پول بپردازد .

کلمه واسطه باز بار منفی کمتری در جامعه نسبت به دلال دارد.

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۷)

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی

(701 ـ     772 هجری قمری) 

 

رساله دلگشا

فرزند بزرگان

 

زن طلحك فرزندي زاييد.

سلطان محمود او را پرسيد كه چه زاده است؟

 

گفت:

« از درويشان چه زايد؟

پسري يا دختري.»

 

گفت:

«مگر از بزرگان چه زايد؟»

 

گفت:

«چيزي زايد بي هنجار گوي و خانه برانداز.»

پایان

 

تحلیلی از یدالله سلطان پور

 

پیشکش به قلبم صابر محمد زاده

 

عنوان حکایت

فرزند بزرگان

 

· عنوان این طنز عبید حاوی مسئله اساسی مطروحه در این حکایت است:

· مقایسه فرزند توده تحت سلطه با فرزند طبقه حاکمه.

 

· راجع به طلحک چیزی نمی دانیم، ولی از محتوای حکایت می توان حدس زد که از بذله گویان دربار سلطان محمود بوده است.

 

· طنز همیشگی تاریخ هم همین است، شاید:

· در حالیکه در اقصا نقاط دور افتاده قلمرو سیطره سلاطین، حتی ذره ای دموکراسی یافت نمی شود، در کانون اقتدار آنان، پیش چشمان درشت سلاطین مطلق العنان، اجنه دموکراسی در کسوت دلقک و بذله گو سر برمی کشند و هر آنچه را که توده در خفا بر زبان می راند، آشکارا و در نهایت گستاخی بر زبان می رانند.

 

· شاید به همین دلیل بوده که هوشنگ تیزابی ـ دلیر تیزاندیش توده ـ می گوید:

· بالاتر از دست حقیقت عینی، دستی نیست!

 

عبید

زن طلحك فرزندي زاييد.

سلطان محمود او را پرسيد كه چه زاده است؟

گفت:

« از درويشان چه زايد؟

پسري يا دختري. »

 

· آنچه بظاهر بی محتوا جلوه می کند، حاوی دنیائی معنا ست.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

1

 

· به سلطان خبر رسیده که همسر طلحک زایمان کرده است.

· عبید با ذکر سؤال سلطان از سطح شعور او پرده برمی دارد:

 

سلطان محمود او را پرسيد كه چه زاده است؟

 

· برای سلطان ـ قبل از همه ـ نه سلامتی جسمی و روحی همسر طلحک، بلکه چیستائی نوزاد مطرح است.

· منظور سلطان از چیستائی، جنسیت نوزاد است.

· سمتگیری طبقه حاکمه نسبت به جنسیت اعضای جامعه، بیانگر گویای شعور اجتماعی حاکم بر جامعه است.

· بدین دلیل است که آثار هنری به میراث مانده، آئینه شعور اجتماعی حاکم بر جامعه در زمان تدوین و تألیف آن آثار است.

 

· چرا سمتگیری طبقه حاکمه نسبت به جنسیت اعضای جامعه، بیانگر گویای شعور اجتماعی حاکم بر جامعه است؟

 

2

 

· برای اینکه شعور اجتماعی حاکم بر جامعه، روی هم رفته، شعور طبقه حاکمه است.

 

· چرا و به چه دلیل؟

3

 

· برای اینکه انسان ها تحت مناسبات تولیدی معینی زاده می شوند و مناسبات تولیدی هر جامعه تعیین کننده روبنای ایدئولوژیکی آن جامعه و از جمله شعور اجتماعی حاکم است.

· بدین سان است که نوزادی در فرماسیون برده داری، از همان اوان کودکی به طبیعی و مشروع بودن خصلت طبقاتی جامعه ایمان می آورد و بسان طبقه حاکمه، توده های مولد و زحمتکش موسوم به برده را نه آدم، بلکه «ابزار سخنگو» تلقی می کند.

· این اما نه حتما طرز تفکر طبقاتی خاص خود او، بلکه طرز تفکر طبقه حاکمه است که در جامعه وسیعا اشاعه یافته و فرم شعور اجتماعی حاکم را به خود گرفته است.

· کودک به جای شعور اجتماعی خاص خود، شعور اجتماعی طبقه را نه تنها از آن خود می انگارد، بلکه بدان ایمان راسخ می آورد و به عمله داوطلب طبقه حاکمه بدل می شود.

 

 

گفت:

« از درويشان چه زايد؟

پسري يا دختري.»

 

· طلحک پاسخی دندان شکن به سلطان می دهد و عملا بر برابری دختر و پسر، زن و مرد تأکید می ورزد:

 

« از درويشان چه زايد؟

پسري يا دختري.»

 

· طلحک می داند که چه می گوید و چه واکنشی از سلطان باید انتظار داشته باشد.

 

· همین نکته دامی است بر سر راه سلطان قدر قدرت خونریزی.

 

 

گفت:

«مگر از بزرگان چه زايد؟»

 

· همین سؤال سلطان، خود دال بر برابری بی چون و چرای توده تحت سلطه و طبقه حاکمه است.

· اما علاوه بر آن، به معنی رفتن داوطلبانه سلطان به منگنه ی منطقی کوبنده، بیدارنده  و افشاگر است.

 

·  پاسخ طلحک به همین پرسش پیش برنامه ریزی شده، بسان تیری آغشته به زهر طبقاتی بر سینه سلطان می نشیند و منقلبش می سازد:

 

گفت:

«چيزي زايد بي هنجار گوي و خانه برانداز.»

 

· طلحک از ماهیت طبقه حاکمه نه در خفا، بلکه آشکارا پرده برمی دارد:

· از کوزه همان برون تراود که در او ست!

· از طبقه حاکمه چیزی زاید، بی هنجار و خانه برانداز زاده می شود.

·  

· این طنز عبید، اما علیرغم محتوای انتقادی و انقلابی اش، حاوی نوعی اشتباه نظری است و لذا گمراه ساز است.

·  

· کدام اشتباه نظری؟

·  

· اینکه زاید، بی هنجار و خانه برانداز بودن فرزندان طبقه حاکمه نه امری لدنی، جبلی و مادر زادی، بلکه امری اجتماعی، اکتسابی، طبقاتی و تربیتی است.

 

· اگر به قول احمد قاسمی، جای همان شاهزاده را با بچه فقیری از اعماق جامعه عوض کنند، آنگاه در شاهزاده از زاید، بی هنجار و خانه برانداز بودن حتی اثری نخواهد بود.

 

پایان

 

دزد بي تقصير 
استر طلحك بدزديدند.

يكي مي‌گفت: 
« گناه توست كه از پاس آن اهمال ورزيدي!»

ديگري گفت: 
«گناه مهمتر آن است كه در طويله بازگذاشته است.»

گفت: 
«پس در اين صورت، دزد را گناه نباشد.»
پایان  
عنوان حکایت  
دزد بی تقصیر    

 

· منظور عبید از این عنوان برای حکایت خویش چیست؟

 

1

 

· این عنوان ـ بلحاظ منطقی ـ تناقض مند است:

· دزد بی تقصیر به معصیتکار معصوم شباهت دارد!

 

· وحدت اضداد است.

 

· حتما حریفی خواهد گفت:

· «چه ایرادی دارد؟

· شما که مرتب از وحدت اضداد، از دیالک تیکیت چیزها، پدیده ها و سیستم ها دفاع می کنید.»

 

2

 

· درست است که در عالم واقع، یعنی در طبیعت و جامعه همه چیزها، پدیده ها و سیستم ها تضادمند و در عین حال وحدتمند اند، یعنی جولانگاه وحدت اضداد اند، ولی این امر در عالم منطق ممنوع است.

· بنابرین مقصر هرگز نمی تواند بی تقصیر باشد.

· اکنون این سؤال پیش می آید:

· «اگر چنین است، پس چرا عبید آن را به خدمت می گیرد؟»

 

3

 

· برای اینکه طنز عبید بر همین وحدت ممنوع تناقضات مبتنی است.

· عبید با این وحدت تناقضات قصد آموزش دیالک تیک هستی اجتماعی را به خواننده و شنونده دارد.

 

عبید 
استر طلحك بدزديدند.

 

· عبید با این حکم، از انجام کردوکاری گزارش می دهد:

· استر طلحک دزدیده شده است.

 

· این کردوکار بلحاظ فلسفی با بسط و تعمیم کدام دیالک تیک تحقق یافته است؟

 

· برای پاسخ به این پرسش، کافی است که نظری بر حکم (جمله) عبید بیاندازیم:

· استر را دزدی دزدیده است.

 

· پس می توان گفت که عبید  دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک دزد ـ استر بسط و تعمیم می دهد و عملا نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (دزد) می داند.

 

عبید 
يكي مي‌گفت: 
« گناه توست كه از پاس آن اهمال ورزيدي!»

 

· اکنون روند و روال دزدی مورد تحلیل قرار می گیرد:

· یکی بدرستی ایراد می گیرد، بر اینکه طلحک در پاسداری از استر کوتاهی ورزیده است.

 

· بدین طریق علت دزدیده شدن استر کوتاهی صاحب استر تلقی می شود.

· ادعای این صاحب نظر نیز درست است:

· اگر طلحک از استر پاسداری می کرد، استر دزدیده نمی شد.

· پس می توان گفت که یکی از علل دزدیده شدن استر عدم هشیاری طلحک بوده است.

 

عبید 
ديگري گفت: 
«گناه مهمتر آن است كه در طويله بازگذاشته است.»

 

· ایراد فرد دوم نیز درست است.

· اگر در طویله چفت و بست می داشت، دزدی دشوارتر می گشت و به احتمال قوی صورت نمی گرفت.

· چون دزد در آن صورت می بایستی، زحمت گشودن قفل را به خود دهد، تازه اگر فوت و فن لازم را داشته باشد.

· بنابرین، می توان گفت که یکی از دیگر علل  دزدیده شدن استر کوتاهی طلحک در بستن در طویله بوده است.

عبید 
گفت: 
«پس در اين صورت، دزد را گناه نباشد.»

 

· طلحک برآشفته به پرخاش می گوید:

· حالا که همه تقصیرات را به گردن من انداختید، پس نتیجه نهائی را نیز بگیرید و دزد را از هر تقصیری تبرئه کنید!

· حق با طلحک است.

 

· اما چرا؟

 

· به عبارت دیگر، ایراد استدلال دو منتقد طلحک کجا ست؟

 

1

 

· ایراد اول دو منتقد اینجا ست که دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را، یعنی دیالک تیک دزد و استر را بکلی نادیده می گیرند.

· بدون سوبژکت عمل، یعنی بدون دزد، عمل دزدی هرگز نمی توانست صورت گیرد.

· نقش تعیین کننده در وقوع دزدی نه کوتاهی در پاسداری از استر و نه در قفل نداشتن طویله، بلکه وجود دزد بوده است، اگر چه عوامل و علل دیگر نیز در این امر دخیل بوده اند.

 

2

 

· آنچه دو منتقد طلحک نادیده می گیرند، این حقیقت امر است که هر فعلی به علل متعددی صورت می گیرد، ولی همه علل هموزن و همتراز نیستند.

· از این رو باید میان علل اصلی و علل فرعی تفاوت گذاشته شود.

· کوتاهی در پاسداری از استر و قفل نکردن در طویله جزو علل فرعی است.

· وجود دزد اما علت اصلی دزدی است.

 

3

 

· انتقادات بحق دو منتقد اما از ارزش نسبی خاص خود برخوردارند.

· چون به سبب وجود این کوتاه اندیشی ها و کوتاهی ها دزدی تسهیل شده است.

 

پایان

همه را بپوش

 

سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحك گفت كه با اين جامه يك لا در اين سرما چه مي‌كني كه من با اين همه جامه مي‌لرزم.

گفت:

«اي پادشاه، تو نيز مانند من كن تا نلرزي. »

گفت:

« مگر تو چه كرده‌اي؟»

گفت:

« هرچه جامه داشتم همه را در بر كرده‌ام.»

پایان

عنوان طنز 

همه را بپوش

 

· در عنوان این طنز عبید، محتوای معنوی آن تقطیر یافته است.

· تعیین عنوان یکی از هنرهای بزرگ عبید است.

· عبید با مهارت خارق العاده ای، محتوای معنوی طنز خود را در قالب عنوان آن می ریزد.

 

· این بلحاظ فلسفی به چه معنی است؟

 

· این بدان معنی است که عبید دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک عنوان و حکایت بسط و تعمیم می دهد.

· آن سان که فرم (عنوان) تجلی گاه فشرده محتوای حکایت عبید می گردد.

 

 عبید

سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحك گفت كه با اين جامه يك لا در اين سرما چه مي‌ كني كه من با اين همه جامه مي ‌لرزم.

 

· طلحک به احتمال قوی بذله گوی دربار سلطان محمود بوده است.

 

· عبید با این حکم خویش از کدامین حقیقت امر غیر عادی پرده برمی دارد؟

 

1

 

· برای درک این مسئله باید به دیالک تیکی بیاندیشیم که این حکم بر بنیان آن استوار شده است.

 

· اما چگونه می توان به کشف این دیالک تیک نایل آمد:

 

2

 

· برای این کار باید به مفاهیم اساسی این حکم نظری بیاندازیم.

 

· سلطان محمود و طلحک دو شخصیت اصلی متشکله این حکم اند:

· سلطان محمود می پرسد و طلحک پاسخ می دهد.

 

· بنابرین می توان گفت که در این حکم دیالک تیک داد و ستد به شکل دیالک تیک پرسش و پاسخ بسط و تعمیم می یابد.

 

· اکنون این سؤال پیش می آید که در این پرسش و پاسخ  چه چیز غیرعادی نهان شده است؟

 

3

 

· غیرعادی بودن این پرسش و پاسخ این است که سلطان با طرح سؤال عملا به نادانی و ناتوانی خویش و به دانائی و توانائی طلحک اعتراف می کند.

· این بدان معنی است که دیالک تیک حاکم و محکوم و یا دیالک تیک سلطان و طلحک وارونه می شود.

 

4

 

سلطان محمود در زمستان سخت، به طلحك گفت كه با اين جامه يك لا در اين سرما چه مي‌ كني كه من با اين همه جامه مي ‌لرزم.

 

· عبید اما در عین حال از تفاوت طبقاتی مهیب در این حکم پرده برمی دارد:

· حتی کارمند دربار قادر به داشتن لباس مناسب در سرمای زمستان نیست، چه برسد به توده های مولد و زحمتکش.

 

· علت این امر را باید در سطح نازل توسعه نیروهای مولده دانست.

· محمد رضا احتمالا امکانات مادی و مالی خود را با شاه انگلستان و غیره مقایسه می کرد و می گفت:

· «چه کنم، که من شاه کشوری فقیری ام.»

 

· او به احتمال قوی از نقش سطح توسعه نیروهای مولده خبر نداشت.

· مسئله اصلی اما در این طنز عبید چیز دیگری است.

 

· کدام چیز دیگر؟

4

 

· مسئله اصلی وارونگی اوضاع است:

· سلطان با لباس مناسب، از سرما می لرزد و طلحک یک لاقبا عین خیالش نیست.

 

· این اما به چه معنی است؟

 

 

· این بدان معنی است که ارگانیسم (اندام) انسان ها بطور خودپو، یعنی بسان موجود ذیشعوری خود را با شرایط محیط زیست تطبیق می دهد.

· یعنی متناسب با تغییرات محیط زیست به حفاظت درخور و حساب شده از سلامت خود مبادرت می ورزد.

· سیر و سرگذشت تکامل و توسعه موجودات نیز بر همین قانونمندی طبیعی عینی دلالت دارد:

· جانوران بسته به شرایط محیط زیست به ساز و برگ درخور مجهز گشته اند.

 

5

 

· این اما از سوی دیگر حاکی از آن است که طلحک از اندام ورزیده تر و مقاوم تری برخوردار است.

 

· وارونگی دیگر این طنز عبید همین جا ست:

· اعضای طبقه حاکمه علیرغم بهره مندی از رفاه و امکانات مادی و معنوی، بلحاظ جسمی و روحی ضعیف تر از افرادی از توده های مولد و زحمتکش اند.

 

عبید

گفت:

«اي پادشاه، تو نيز مانند من كن تا نلرزي. »

 

· حالا معلوم می شود که منظور سلطان محمود چیز بکلی دیگری بوده است:

· او در پی کسب دانش تجربی و عقلی از طلحک نبوده، بلکه قصد تبیین حیرت خویش را داشته است:

· حیرت از اینکه طلحک با جامه یک لا از سرما نمی لرزد، ولی خود او با جامعه ضخیم از سرما کلافه است.

· همین وارونگی موجب حیرت سلطان شده است.

 

· طلحک منظور او در می یابد و راه حل طنزآمیزی عرضه می کند:

· او شیوه زندگی خود را به مثابه الگو و سرمشق به طبقه حاکمه پیشنهاد می کند و ضمنا از ستمی که بر او و امثالهم می رود، پرده برمی دارد.

 

عبید 

گفت: 

« مگر تو چه كرده‌اي؟» 

گفت:

« هرچه جامه داشتم همه را در بر كرده ‌ام.»

 

· همین جمله واپسین طلحک حاوی دو نکته اساسی است:

 

1

· اولا حاوی انتقاد اجتماعی ژرفی است:

· انتقاد از اینکه حتی در زمینه نیازمندی های اولیه از قبیل پوشاک، نابرابری مهیبی در جامعه حاکم است.

· سلطان بیش از نیاز خود پوشاک در اختیار دارد و توده یک لاقبا و چه بسا ژنده پوش مانده است.

 

2

· ثانیا این حکم حاوی طنز تلخی است:

· سلطان حداکثر ممکنه لباس را پوشیده و علیرغم آن از سرما می لرزد.

· این بدان معنی است که تراکم ناعادلانه ثروت در قطبی حتی به درد خود آن قطب نمی خورد، اگرچه ذلت توده ای را شدت و ژرفا می بخشد.

 

پایان

 

شوهر چهارم
زني كه سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سيمش رو به مرگ بود.
براي او گريه مي‌ كرد و مي ‌گفت:
« اي خواجه، به كجا مي ‌روي و مرا به كي مي‌ سپاري؟»

گفت :
«به چهارمين. »

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور 
پیشکش به مادرم 

شوهر چهارم

· عنوان این حکایت عبید « شوهر چهارم» نام دارد.

 

· از همین عنوان می توان به موضوع آن پی برد:

· دیالک تیک دیرآشنای زن و مرد!

 

عبید

زني كه سر دو شوهر را خورده بود، شوهر سيمش رو به مرگ بود.

براي او گريه مي‌ كرد.


· همین فرمولبندی عبید به زهر زن ستیزی سرشته است.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

1

· اولا به این دلیل که عبید زن را به خوردن سر همسرانش یعنی به باعث مرگ آنها شدن، به دق دادن و کشتن آنها متهم می کند.

 

2

· ثانیا به این دلیل که زن را به ریاکاری و گریه الکی بالای سر همسر در حال نزعش متهم می کند.

· انگار جماعت زن نه دل دارند، نه عاطفه و احساس و عشق نسبت به همسر خویش.

 

3

· ثالثا از این طرز تلقی عبید بوی پیشداروی های خرافی مبتنی بر زن ستیزی به مشام می رسد.

· خرافه ای که بنا بر آن زنان عجوزه اند و سودائی جز وسوسه و فریب مرد جماعت در سر ندارند.

 

عبید

و مي ‌گفت:

« اي خواجه، به كجا مي ‌روي و مرا به كي مي‌ سپاري؟» 


· زن بی پناه در جهنم زن ستیزی بالای سر همسرش گریه می کند و از درد درونش پرده برمی دارد.

 

عبید

گفت :

«به چهارمين. »

 

· مرد و یا در واقع، عبید در نهایت بی رحمی و حماقت، عاطفه و احساس زن را تخطئه می کند و او را به جرم واهی هنوز مرتکب نشده، محاکمه و محکوم می سازند.

· انگار زن پس از مرگ همسر باید از گرسنگی و بیکسی بمیرد تا پشت سرش مشتی ابله ذکر خیر کنند:

· «چه زن خوبی که پس از مرگ همسرش دیگر شوهر نکرده است!»

· این نحوه برخورد و رفتار با نیمه دیگر جامعه از پیشداوری های ریشه دار زیر پرده برمی دارد:

 

الف

· اولا از این پیشداوری که انگار زن نه زحمتکشی بی اجر و مزد، بلکه موجودی انگل و خودخواه است.

 

ب

· ثانیا از این پیشداروی که زن فکر و ذکری جز عیاشی ندارد و همسر خود را دق کش می کند تا امکان ازدواج با مرد دیگری را پیدا کند.

ت

· ثالثا از این پیشداوری که انگار مردجماعت تحفه نطنزند و زن به کنه می ماند که به هر مردی که گیر می آورد، می چسبد و دست برنمی دارد.

 

· این حکایت عبید فقط به درد بدآموزی خواننده می خورد و لاغیر.

· از این رو، نقد دیالک تیکی و اوبژکتیف این یاوه ها ضرورتی صرفنظرناپذیر است.

· فرق هم نمی کند که مشتی آن را توهین به مقدسات و بزرگان و غیره تلقی کنند و یا نکنند.

 

پایان

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۶)

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی

(701 ـ     772 هجری قمری) 

رساله دلگشا

در فكر بودم

 

يكي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره پياز در بسته ديد.

گفت:

« در اين باغ چه كار داري؟»

گفت:

«بر راه مي‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. »

گفت:

«چرا پياز بركندي؟»

گفت:

«باد مرا مي‌ربود، دست در بند پياز مي‌زدم، از زمين برمي‌آمد. »

گفت:

« اين هم قبول، ولي چه كسي جمع كرد و پشتواره بست؟»

گفت:

«والله من نيز در اين فكر بودم كه آمدي.»

پایان

 

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

در فكر بودم

 

· عنوان این طنز بیانگر شیوه استدلال جالب پیازدزدی است.

· اما ضمنا افشای طرز تفکر جاری جامعه ای است که به همه چیز شباهت دارد، مگر به تفکر.

· مفهوم «در فکر بودن» اینجا نه به معنی کلنجار مفهومی، نه به معنی گذار از عام به خاص و برعکس، بلکه به معنی گرفتاری در کلاف سر در گم سرگیجه است، به معنی سرگردانی در برهوت بی سر و سامان ندانمگرائی است.

 

حکم اول

يكي در باغ خود رفت، دزدي را پشتواره پياز در بسته ديد.

 

· مردی وارد باغ خویش می شود و دزدی را با کوله بار پیاز برپشت می بیند.

· همه قرائن دال بر دزدی پیاز است.

· مرد اما وارد بحث با پیاز دزد می شود.

 

حکم دوم

گفت:

« در اين باغ چه كار داري؟»

گفت:

«بر راه مي ‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. »

 

· شیوه استدلال دزد کمترین بوئی از خرد نبرده است:

· او دلیل حضور خود در باغ غیر را به گردن باد می اندازد.

· انگار تکه کاغذی بوده که باد او را از جاده به باغ انداخته باشد.

 

· صاحب باغ به یاوه او قاعدتا تره هم خرد نمی کند، ولی هم صحبتی با او را بامزه می یابد و سر به سرش می گذارد.

 

حکم سوم

گفت:

«چرا پياز بركندي؟»

گفت:

«باد مرا مي‌ربود، دست در بند پياز مي‌زدم، از زمين برمي‌آمد.»

 

· دزد در همان مسیر که استدلال خود را شروع کرده، پیش می راند:

· باد ظاهرا دست بردار نبوده و او برای نجات از شر باد به بوته های پیاز چنگ زده است.

· این بخش استدلال دزد منطقی است.

 

حکم چهارم

گفت:

« اين هم قبول، ولي چه كسي جمع كرد و پشتواره بست؟»

گفت:

«والله من نيز در اين فكر بودم كه آمدي.»

 

· از مفهوم «این هم قبول» مرد می توان دریافت که کمترین ارزشی به دلیل واره های دزد قائل نیست.

· ولی با این حال دزد را به بن بست منطقی سوق می دهد و از او دلیل کوله بار بسته پیاز بر پشتش را   می پرسد.

 

· دزد قاعدتا باید آچمز شود، راه برونرفت از بحث نیابد و اقرار کند که دزدی کرده است و مابقی بهانه و یاوه بوده است.

 

 

· دزد اما تردیدگرائی و ندانمگرائی (اسکپتیسیسم و اگنوستیسیسم) رایج در جامعه را به خدمت می گیرد و خود را از پر کردن پیاز در کوله پشتی و به دوش کشیدن آن تبرئه می کند.

 

· خواه عبید بداند و خواه نداند، خواه بخواهد و خواه نخواهد، عملا به افشای تئوری شناخت مبتنی بر تردیدگرائی و ندانمگرائی می پردازد و بی پایه بودن آشکار آن را اثبات می کند.

 

مراجعه کنید به اسکپتیسیسم و اگنوستیسیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

پایان

 

رساله دلگشا

 

خواندن فکر

شخصي دعوي نبوت مي‌ كرد.

پيش خليفه بردند.

از او پرسيد:

«معجزه‌ات چيست؟»

گفت :

«معجزه ‌ام اين است كه هرچه در دل شما مي ‌گذرد، مرا معلوم است.

مثلا اكنون در دل همه شما مي‌ گذرد كه من دروغ مي‌ گويم.»

پایان

 

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت 

خواندن فكر      

  

· عبید در این طنز چه برای گفتن دارد؟

 

· ما برای کشف منظور عبید بهتر است که این طنز را نخست تجزیه و بعد تحلیل کنیم.

 

عنوان حکایت 

خواندن فكر      

 

· عبید با این عنوان آگاهانه و یا ناخودآگاه از چه پرده برمی دارد؟

 

· خواندن فکر به چه معنی است؟

 

الف

· عبید تقریبا معاصر با سعدی و حافظ  بوده، ولی بلحاظ معرفتی ـ نظری قرنها پیشرفته تر از آنها بنظر می رسد.

· سعدی بنی بشر را فقط قادر به شناخت نمود و ظاهر چیزها می داند و حافظ حتی بدتر از او، بنی بشر را کور مطلق تلقی می کند که حتی قادر به شناخت نمود چیزها نیست، چه برسد به شناخت ماهیت آنها.

· و عبید در این واویلا، از خواندن افکار دیگران خبر می دهد.

 

· اگر عبید در این طرز تفکر پیگیر بوده باشد، این بدان معنی است که بنظر او، بنی بشر نه تنها قادر به شناخت نمود و بود (پدیده و ماهیت) چیزها ست، بلکه حتی قادر به شناخت پدیده های روحی (اندیشه ها، احساس ها، عواطف و غیره) پنهان از نظرها ست.

 

ب

· این اندیشه که عبید در لفافه طنز نمایندگی و اثبات می کند، فی نفسه اندیشه درستی است:

· اندیشه ها و احساس های بشری از قانونمندی  عینی برخوردارند و انسان ها پس از شناخت قوانین و قانونمندی های عینی، واقعا هم می توانند، افکار و احساسات یکدیگر را بخوانند و یا حداقل حدس بزنند:

· وقتی خواهش مبرم کسی را رد می کنی، حتی با قیاس به نفس می توانی فکر او را بخوانی:

· این حقیقت امر را که مثلا او در کله خود دنبال راهی برای خام و راضی کردن هرچه بیشتر تو می گردد و یا امکانات بالقوه دیگری را در ذهن خود مرور می کند.

 

 1

شخصي دعوي نبوت مي‌ كرد.

 

· دعوی نبوت به چه دلیل صورت می گرفت و صورت می گیرد و چه محتوای اجتماعی ـ اقتصادی داشته و دارد؟

 

الف

· دعوی نبوت می تواند بنا بر ضرورت های اجتماعی ـ اقتصادی صورت گیرد، تا طبقه معینی برای  انجام وظیفه تاریخی معینی تحت پرچم ایدئولوژیکی نوینی بسیج و رهبری شود.

· مسیحیت و اسلام ـ به احتمال قوی ـ برای توجیه نظام برده داری و مشروعیت بخشیدن بدان پدید آمده اند و درست به خاطر وجود شرایط تاریخی و عینی ضرور، کسب اعتبار کرده اند و تقویت یافته اند.

 

ب

· به همین دلیل است که دعوی نبوت از سوی مسیح و محمد بلحاظ تاریخی مثبت و مترقی ارزیابی می شود.

· نظام برده داری که از بطن جامعه اشتراکی آغازین پدید آمده بود، به ایدئولوژی خاص خود نیاز داشت و ادیان آسمانی چنین فونکسیونی را بدوش کشیده اند.

· بدون قبولاندن معبودیت (برده دار وارگی) خدائی و عبدیت (برده وارگی) ـ بدون استثناء ـ بشریت، توده های مردم هرگز تن به یوغ بردگی زمینی و واقعی نمی دادند.

 

· دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی همین است.

 

· پیدایش نظام برده داری (وجود اجتماعی) پیدایش ادیان آسمانی را، یعنی ایدئولوژی نظام برده داری (شعور اجتماعی) را الزامی می سازد، شعور اجتماعی ئی که بعدا به توجیه، حفظ، تحکیم و توسعه وجود اجتماعی کمک می کند و چه بسا حتی کسب استقلال نسبی می کند و با تغییر وجود اجتماعی، مانور می دهد، خود را مدرنیزه می کند و به ایدئولوژی فرماسیون اجتماعی مابعد برده داری بدل می شود و در برخی از جوامع مثل ایران، هزار و صدها سال بعد حتی زمام امور را بدست می گیرد و صدمات مادی و فرهنگی و معنوی مهیبی بر جامعه وارد می آورد.

 

ت

· دعوی نبوت اگر محتوای اجتماعی ـ اقتصادی مبرم نداشته باشد، عوامفریبی تلقی می شود و شکست می خورد.

· با توجه به همین تجربه است که در عصر جدید، موسی، عیسی و محمد را سه کلاهبردار نامیده اند.

· این صفت برای سه پیامبر بزرگ اگرچه روی هم رفته قابل توجیه نظری است، ولی از بیخ و بن غیرعلمی و غیرتاریخی است.

· این پیامبران در زمان خود نماینده حقیقت تاریخی بوده اند:

· نظام برده داری در آن زمان در مقایسه با نظام در حال تجزیه و تلاشی اشتراکی اولیه، گامی به جلو بود، نه تنها مترقی بود، بلکه بی آلترناتیو و بی بدیل بود.

· بدون برقراری نظام برده داری، ضمن فروپاشی نظام اشتراکی اولیه، نوع بشر می توانست در خطر نابودی قرار گیرد.

· به همین دلیل، ظهور پیامبران مدافع نظام برده داری و توجیه ایدئولوژیکی این نظام، ضرورتی عینی بود و پیامبران شخصیت های انقلابی در زمان خود بوده اند.

· و لذا کلاهبردار نامیدن آنها ابلهانه است.

· بشریت در آن زمان به سبب سطح نازل توسعه نیروهای مولده چاره ای جز آن نداشت و ایدئولوژی دیگری جز ادیان آسمانی، قادر به انجام این رسالت تاریخی بزرگ نبوده اند.

 

2

پيش خليفه بردند.

 

· دعوی نبوت اما در زمان عبید به معنی انکار خاتم الانبیاء بودن محمد بوده است.

· به همین دلیل است که پیامبر جدید الظهور را به پیشگاه عالی ترین مرجع سیاسی و ایدئولوژیکی جامعه، یعنی خلیفه می برند.

 

 3

از او پرسيد:

«معجزه‌ات چيست؟»

 

· مدعی نبوت برای اثبات حقانیت خود باید قادر به اعجاز باشد.

· محمد هم ظاهرا قادر به اعجاز و معراج و کارهای خارق العاده دیگر بوده است:

· شق القمر کرده است.

· کره ماه را به اشاره انگشتی دو نیمه کرده، نیمه اول را به شرق و نیمه دوم را به غرب روانه کرده است.

 

· به همین دلایل هم بوده که روشنگران عصر جدید، به او و دو پیامبر دیگر صفت عوامفریب داده اند.

 

4

گفت :

«معجزه ‌ام اين است كه هرچه در دل شما مي ‌گذرد، مرا معلوم است.»

 

· عبید با این جواب مدعی نبوت از تردستی و تیزاندیشی او پرده برمی دارد.

 

· چرا؟

 

· برای اینکه این پاسخ به پرسش خلیفه، پاسخی دوپهلو و قابل تعبیر و تفسیر است.

 

5

«اكنون در دل همه شما مي‌ گذرد كه من دروغ مي‌ گويم.»

 

· پیامبر کاذب می توانست صبر کند تا خلیفه بپرسد:

· «اکنون در دل ما چه می گذرد؟»

 

· تا پاسخ دهد و از معرکه مرگ و زندگی پیروز بیرون رود.

· او ولی از این انتظار بلحاظ نظری، موفقیت آور صرفنظر می کند و به خلیفه مجال پرسش نمی دهد.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

· به این دلیل که خلیفه مستبدی خونریز و خونخوار است و شکست او در چالش نظری می تواند برای پیامبر جدید بسیار گران تمام شود.

· از این رو، پیامبر به عوامفریبی خود پیشاپیش اعتراف می کند تا خلیفه از طرح سؤال تعیین کننده در زمینه اعجاز بر خود ببالد، احساس پیروزی کند و حسابی مزاح کند و شاد باشد و از صدور فرمان قتل پیامبر پرهیز کند.

 

پایان

 

عنوان حکایت

 پلنگ  

بازرگاني را زني خوش صورت بود كه زهره نام داشت.

عزم سفر كرد.

از بهر او جامه ‌اي سفيد بساخت و كاسه ‌اي نيل به خادم داد كه هرگاه از اين زن حركتي ناشايست پديد آيد، يك انگشت نيل بر جامه او بزند تا چون بازآيد، او را حال معلوم شود.

پس از مدتي خواجه به خادم نبشت:

« چيزي نكند زهره كه ننگي باشد.

بر جامه او ز نيل رنگي باشد.»

خادم باز نبشت:

«گر آمدن خواجه درنگي باشد

چون باز آيد، زهره پلنگي باشد»

پایان

 

عنوان حکایت

پلنگ   

 

· در این حکایت عبید، دیالک تیک زن و مرد در جامعه فئودالی و در خانواده طبقه متوسط مطرح می شود.

· این جور حکایات به همین دلیل از ارزش سوسیولوژیکی بزرگی برخوردارند.

 

حکم اول  

بازرگاني را زني خوش صورت بود كه زهره نام داشت.

 

· عبید ـ بی آنکه احتمالا خود متوجه باشد ـ جماعت زن را نه بر اساس محتوا و ماهیت شان، نه بر اساس شخصیت و شعور و لیاقت شان، بلکه بر اساس فرم و نمودشان، بر اساس صورت و ظاهرشان مورد ارزیابی قرار می دهد.

 

· این اما بلحاظ اسلوبی به چه معنی است؟

 

1

 

· این بدان معنی است که عبید دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک صورت و سیرت بسط و تعمیم می دهد و بلافاصله وارونه می سازد.

 

· به چه دلیل ما از وارونه سازی دیالک تیک یاد شده سخن می گوییم؟

 

2

 

· به این دلیل که در دیالک تیک فرم و محتوا (صورت و سیرت) نقش تعیین کننده از آن محتوا (سیرت) است، ولی عبید کمترین اعتنائی به سیرت زن ندارد، بلکه صرفا از صورت او سخن می گوید.

· این بدان می ماند که خری در بازار بر اساس تعداد دندان هایش مورد ارزیابی قرار گیرد.

· این به معنی تنزل دادن زن تا درجه اشیاء است.

 

3

· از این نکته می توان به معیارهای ارزشی جامعه فئودالی در بین طبقه متوسط پی برد.

· زن برای حضرات نه مادر، نه عضو برابر حقوق خانواده و همبود، بلکه وسیله تولید مثل و خوشگذرانی است.

· تأکید عبید بر صورت زن، ضمنا تأکید بر جنبه خوشگذرانی در دیالک تیک زن و مرد است.

 

حکم دوم

عزم سفر كرد.

از بهر او جامه ‌اي سفيد بساخت و كاسه ‌اي نيل به خادم داد كه هرگاه از اين زن حركتي ناشايست پديد آيد، يك انگشت نيل بر جامه او بزند تا چون بازآيد، او را حال معلوم شود.

 

· عبید در این حکم، از ماهیت دیالک تیک زن و مرد بیشتر پرده برمی دارد.

 

1

 

· از این رفتار بازرگان معلوم می شود که رابطه زن و مرد نه رابطه ای مبتنی بر اعتماد و عشق، بلکه رابطه ای مبتنی بر سوء ظن و نفرت است.

· در غیر اینصورت لزومی نمی داشت که زن در غیاب مرد تحت کنترل قرار گیرد.

 

2

 

· در این حکم، ضمنا از استنباط کلی طبقه متوسط از جنس زن پرده برداشته می شود.

· زن به مثابه ابلیس و یا به مثابه یکی از اعوان و انصار ابلیس قلمداد می شود.

· این بدان معنی است که زن طبقه متوسط نه همسر، بلکه بیشتر برده است و به محض اینکه برده دار عزم سفر می کند، ره خویش می گیرد و به ارضای نیازهای خویش کمر می بندد.

 

حکم سوم

پس از مدتي خواجه به خادم نبشت:

« چيزي نكند زهره كه ننگي باشد.

بر جامه او ز نيل رنگي باشد.»

 

· عبید در این حکم، عمدا و یا سهوا، واژه بازرگان را با واژه خواجه تعویض می کند.

· خواجه اصولا به معنی خداوند بنده، غلام و غیره است.

· اینکه خواجه در حق بازرگان نیز بکار برده می شود، از این حقیقت امر پرده برمی دارد که در جامعه فئودالی، بقایای مناسبات برده داری کماکان جانسختی می کند.

· این بدان معنی است که بازرگان نه تنها بورژوا ست، بلکه علاوه بر آن، خداوند غلام و بنده نیز است.

 

· علت این روند و روال به احتمال قوی سطح بسیار نازل توسعه نیروهای مولده است.

· چون فقط در آن صورت است که انسان ها حداقل برای زنده ماندن به بردگی تن در می دهند.

 

 حکم چهارم  

خادم باز نبشت:

«گر آمدن خواجه درنگي باشد

چون باز آيد، زهره پلنگي باشد»

 

· عبید در این حکم از زبان خادم، زهر زن ستیز خود را می ریزد.

· او زن را به مثابه موجودی شهوت ران و لگامگسیخته از جنس شیاطین جا می زند.

· آن سان که اگر سفر بارزگان طولانی تر گردد، زن از فشار غریزی به ددی درنده بدل می شود.

· ستم بر پرولتاریای مضاعف هزار فرم دارد، این هم یکی از آن فرم ها ست.

· ستم طبقاتی و جنسیتی حتما نباید با غل و زنجیر و شلاق و چوب و چماق اعمال شود.

· ستم می تواند با شلاق ایدئولوژیکی اعمال شود، با تحقیر و توهین و ابلیس واره نمائی اعمال شود.

· ستم می تواند با تخریب شخصیت زن نیز اعمال شود.

· آن سان که چه بسا امر به خود ستمکش حتی مشتبه شود و خود را لایق این ستم تلقی کند و چه بسا حتی بر ابلیس وارگی خود اذعان کند.

 

پایان

 

رساله دلگشا

اهمیت گیوه

 درويشي ـ گيوه در پا ـ نماز خواند.

دزدي طمع در گيوه او بست.

گفت:

« با گيوه نماز درست نباشد. »

درويش دريافت و گفت:

« اگر نماز نباشد، گيوه باشد.»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت 

اهمیت گیوه    

 

· منظور عبید از اهمیت گیوه چیست؟

 

· به عبارت دیگر، گیوه مهمتر از چیست؟

 

· برای پاسخ به این پرسش باید به درک محتوای این قصه عبید نایل آییم.

 

حکم اول

درويشي ـ گيوه در پا ـ نماز خواند.

 

· شخصیت اصلی حکایت عبید درویش است.

· درویش ضمنا به معنی تهیدست است.

· درویش بر خلاف معمول، بدون عذر موجه از قبیل بیماری و سفر و غیره، گیوه در پا نماز می خواند.

 

· درویش بینوا بیشک برای عبادت غیر عادی خود دلیلی و برای اثبات صحت کار خود استدلالی منطقی دارد.

 

حکم دوم

دزدي طمع در گيوه او بست.

 

· عبید بلافاصله دلیل عبادت غیر عادی درویش را بر زبان می راند، بی آنکه بر زبان راند.

· خواننده و شنونده حکایت عبید، اکنون دلیل عبادت غیر عادی درویش را در می یابند:

· حضور دزد در خانه خدا، حتی.

 

· عبید ضمنا ـ بی سخنی حتی ـ از سطح نازل توسعه نیروهای مولده در جامعه خویش پرده برمی دارد.

· آن سان که خیلی ها حتی به گیوه مندرس و مستعمل همنوع خویش به چشم طمع می نگرند.

 

· دزدی یکی از پیامدهای سطح نازل توسعه نیروهای مولده است.

· میان دزدی و سطح توسعه نیروهای مولده، دیالک تیک غریبی برقرار است:

 

الف

 

· سطح نازل توسعه نیروهای مولده از سوئی به بیکاری و علافی توده ای جامعه منجر می شود.

· اگر تولید نباشد، کجا باید کار کرد.

 

ب

 

· علافی و بیکاری توده ای در اثر سطح نازل توسعه نیروهای مولده به کمبود و حتی قحط نعمات مادی در جامعه منجر می شود.

 

ت

 

· تنها راهی که در این شرایط نکبت بار برای رفع نیازمندی ها باقی می ماند، دزدی از یکدیگر است.

 

پ

 

· دزدی اما نه راه حل این معضل اجتماعی، بلکه درست برعکس، خود معضلی اجتماعی است.

 

ث

· دزدی به تخریب روند تولید و در نتیجه به تنزل سطح توسعه نیروهای مولده منجر می شود.

 

1

 

· باغبان به عنوان مثال یک سال آزگار جان می کند تا درختانش به بار بنشینند.

· دزد درست به هنگام میوه چینی شبانه دست بکار می شود و حاصل زحمت یکساله باعبان را به غارت می برد.

 

2

 

· دزد اما فقط حاصل کار یک ساله باغبان را به غارت نمی برد، بلکه سرمایه لازم برای استمرار تولید را و حتی سرمایه لازم برای سیر کردن شکم خود باغبان و خانواده او را به غارت می برد و به عبارت دیگر، امید باغبان را تارمار می سازد.

 

3

 

به همین دلیل است که ما از دیالک تیک دزدی و  نیروهای مولده سخن می گوییم.

· دزدی بسان جنگ، منفی ترین و مخرب ترین طریق برای تخریب نیروهای مولده هر جامعه است.

· دزدی هم نتیجه ضعف نیروهای مولده است و هم به تضعیف نیروهای مولده کمک می کند.

· و لذا می توان از دیالک تیک دزدی و نیروهای مولده سخن گفت.

 

 حکم سوم

دزد  گفت:

« با گيوه نماز درست نباشد. »

 

· دزد برای رسیدن به هدف خویش دست به نهی از منکر می زند و درویش را از عبادت غیرعادی منع می کند.

 

حکم چهارم

درويش دريافت و گفت:

« اگر نماز نباشد، گيوه باشد.»

 

· درویش اما مجربتر و با هوش تر از آن است که دزد می پندارد.

· پاسخ درویش هم ردیه ای قطعی بر نهی از منکر دزد است و هم توضیح ماتریالیستی ـ تاریخی پدیده های اجتماعی است:

· نماز با گیوه ممکن است که به درست بودن نماز لطمه زند.

· نماز با گیوه اما به حفظ گیوه لطمه نمی زند.

 

· این بدان معنی است که حوایج مادی بر حوایج معنوی تقدم دارند:

· گیوه بر نماز تقدم دارد.

· نماز را می توان قضا کرد، ولی گیوه از دست رفته را نمی توان بدست آورد.

 

· درک ماتریالیستی تاریخ همین است.

 

· شیوه مادی زیست تعیین کننده شیوه معنوی زیست است.

· قبل از عبادت و حضور در مجلس وعظ باید نیازهای اولیه زیست از قبیل خوراک و پوشاک و مسکن و بهداشت رفع شوند.

· انسان گرسنه و برهنه و بی سرپناه و بیمار ایمان ندارد.

· گیوه مهمتر از نماز است.

پایان

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۵)

 خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی

(701 ـ     772 هجری قمری)  

رساله دلگشا

 

رخوت شراب

كسي را پدر در چاه افتاد و بمرد.

او با جمعي شراب مي‌ خورد.

يكي آنجا رفت، گفت:

« پدرت در چاه افتاده است. »

 

او را دل نمي ‌داد كه ترك مجلس كند.

گفت:

«باكي نيست مردان هرجا افتند.»

گفت:

«مرده است.»

 

گفت:

« والله شير نر هم بميرد.»

 

گفتند:

« بيا تا بركشيمش‌.»

 

گفت:

«ناكشيده پنجاه من باشد.»

 

گفتند:

«بيا تا برخاكش كنيم.»

 

گفت:

«احتياج به من نيست.

اگر زر طلا ست من بر شما اعتماد كلي دارم.

برويد و در خاكش كنيد.»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

رخوت شراب

 

· این حکایت عبید یکی از خنده آورترین حکایات او در این مجموعه است که تاکنون مورد تأمل قرار داده ایم.

· عبید ظاهرا در صدد توضیح رخوت انگیزی شراب است و بیشک نمی داند که از کدامین دیالک تیک بی همتا در زندگی بنی بشر پرده برمی دارد:

 

 1

كسي را پدر در چاه افتاد و بمرد.

او با جمعي شراب مي‌ خورد.

 

· عبید در این حکایت دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک پدر و پسر بسط و تعمیم می دهد.

· پدر در چاه افتاده و پسر مشغول شرابخواری است تا غم زندگی را برای لحظه ای هم که شده، فراموش کند.

 

 2

يكي آنجا رفت، گفت:

« پدرت در چاه افتاده است. »

او را دل نمي ‌داد كه ترك مجلس كند.

گفت:

«باكي نيست مردان هرجا افتند.»

 

· پسر با شنیدن خبر افتادن پدر در چاه باید واکنش نشان دهد.

· انسان ـ شاید تا حدود معینی هم جانوران متعالی ـ  جولانگاه دیالک تیک غریزه و عقل است.

· پسر اما شراب خورده و ارگان تفکرش تا حدود زیادی از کار افتاده است.

· در غیاب عقل، غریزه باید یکه تاز میدان شود و تصمیم بگیرد.

· تصمیم هم می گیرد:

 

3

گفت:

«باكي نيست مردان هرجا افتند.»

 

· پسر واکنش غریزی نشان می دهد:

· انسان در غیاب عقل، به ریشه های خویش برمی گردد و جانور واره می شود:

· «باکی نیست، مردان هر جا افتند!»

 

· شاید حیوانات نیز همین واکنش را نشان می دادند.

· واکنش غریزه اما بی تردید فرق خواهد کرد، اگر خبر افتادن پسر به چاه را به مادر و یا به پدر بدهند.

· در آن صورت به احتمال قوی، غریزه به طرز کاملا دیگری واکنش نشان خواهد داد.

· مادر و یا پدر بیدرنگ مجلس شراب خواری را ترک خواهد کرد و تلوتلوخوران خود را به سر چاه خواهد رساند و چه بسا خود را حتی به چاه خواهد انداخت.

 

· حتما برای اثبات صحت این ادعا دلیل می خواهید؟

·  

· اقامه دلیل در این زمینه کاری ندارد.

· مخبر صادقی به نام ایوان تورگینف این محبت را در حق ما پیشاپیش کرده است:

· ما فقط رشته کلام را به دست او می سپاریم تا اقامه دلیل کند:

 

گنجشک

ایوان تورکینف

برگردان میر مجید عمرانی

(آوریل 1878 )

سرچشمه: سایت اخبار روز

 

· از شکار بر می گشتم و در خیابانِ باغ می رفتم.

· سگم پیش پایم می دوید.

· ناگهان گام هایش را کوتاه کرد و به خزیدن درآمد.

· گویی شکاری پیش رو بو کشیده بود.

· نگاهی در درازای راه انداختم و جوجه گنجشکی دیدم با خال زردی نزدیک نوک و کرک هایی بر سر.

· از آشیان افتاده بود (باد درخت های توس را سخت تاب می داد) و بی حرکت نشسته بود و به سختی بال های کوچک تازه نیش زده اش را می گشود.

· سگم آهسته به او نزدیک می شد که ناگهان گنجشک پیرِ سینه سیاهی از درختی در نزدیکی جاکن شد و چون سنگی پیش پوزه اش افتاد و سراپا ژولیده و به هم ریخته، با جیغی سوزناک و از ته دل دو باری رو به دهانِ گشوده ی تیزدندانش جست.

· به نجات جوجه اش می شتافت و خود را سپر او می کرد…

· اما سراپای بدن خُردش از ترس می لرزید، صدایش وحشی و خش دار شده بود، جان از تنش در می رفت و از خود می گذشت!

· سگ چه هیولای بزرگی باید به چشمش آمده باشد!

· ولی با این حال، نتوانسته بود روی شاخه ی بلند و امن خود بنشیند…

· نیرویی زورمندتر از اراده از آن جا به زیر انداخته بودش.

· سگم ـ  «تره زور» ـ ایستاد و پس پس رفت.

· پیدا بود که او هم این نیرو را شناخته است. 

 

· با شتاب سگ آشفته را فرا خواندم و آکنده از احترام دور شدم.

 

· آری، نخندید!

· من در برابر آن پرنده ی خُردِ دلاور، در برابر فوران عشق او آکنده از احترام شدم. 

 

· فکر کردم که عشق، از مرگ و ترسِ از مرگ نیرومندتر است.

· زندگی تنها به یاری آن پایدار می ماند و به جنبش در می آید.

پایان

 

· آنچه تورگینف عشق می نامد، چیزی جز غریزه حفظ نوع نیست، که بر عقل و چه بسا حتی بر غریزه قدر قدرت حفظ نفس نیز لگام می زند.

 

 4

گفت:

«مرده است.»

 

گفت:

« والله شير نر هم بميرد.»

 

· عبید رفته رفته از دیالک تیک غریزه و عقل پرده برمی دارد.

· شاید خود او نمی داند که دلیل واکنش پسر چیست.

· او فقط فکر می کند که شراب او را دچار رخوت کرده است.

· شراب اما ـ قبل از همه ـ مغز را و نتیجتا عقل را برای مدتی حذف کرده است و لگام اندام را به دست غریزه سپرده است:

· انسان به درجه حیوان سقوط کرده است.

· فهم و فراستی در بین نیست.

 

· غریزه نسبت به مرگ پدر در نهایت بی تفاوتی واکنش نشان می دهد.

· «مرگ پدر که سهل است، شیرنر هم می تواند بمیرد.»

 

 5

گفتند:

« بيا تا بركشيمش‌.»

گفت:

«ناكشيده پنجاه من باشد.»

 

· اکنو نه یکی، بلکه افرادی از او می خواهند که برای بیرون کشیدن جنازه پدر، دست به کار شود.

· واکنش غریزه در غیاب عقل بهتر از این نمی تواند باشد:

· عقل بی رمق افتاده به کنج میخانه تمام نیرویش را بسیج می کند تا مزه بریزد و به ساز غریزه برقصد:

· «ناکشیده پنجاه من باشد!»

 

6

گفتند:

«بيا تا برخاكش كنيم.»

گفت:

«احتياج به من نيست.

اگر زر طلا ست من بر شما اعتماد كلي دارم.

برويد و در خاكش كنيد.»

 

· پسر حتی تمایلی به تدفین پدر ندارد.

· در غیاب عقل، نه از احساس مسئولیت، تکلیف و  وظیفه خبری هست و نه از کمترین اعتنا به هنجارهای اجتماعی، اخلاقی و مدنی.

· «اگر فکر می کنید که پدر زر طلا ست، پیشکش شما، بروید و خاکش کنید!»

 

· مزه پرانی غریزه در غیاب اکتیو عقل به همین می گویند.

 

· حالا می توان حدس زد که با حذف عقل چه بر سر بنی بشر و جامعه و همبود بشری می آید.

· بی دلیل نیست که بورژوازی واپسین و معاصر دیری است که با صرف میلیاردها دلار، عقل را به مصاف حیاتی ـ مماتی طلبیده و آتش در خاندان خرد در افکنده است.

· دیری است که خردستیزی به گرایشی مسلط در جهان بینی بورژوازی واپسین و معاصر بدل شده و تخطئه بی امان شناخت و خرد و خودمختاری در دستور روز است.

 

مراجعه کنید به خرد، خردستیزی (ایراسیونایلسم)، بگلوله بستن مغزها و دفاع از خرد، در دستور روزبودن نقد گئورگ لوکاچ از خردستیزی (ایراسیونالیسم) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

پایان

 

رساله دلگشا

دلیل شکر

مردي خر گم كرده بود.

گرد شهر مي ‌گشت و شكر مي‌گفت.

گفتند :

« چرا شكر مي‌كني؟»

گفت:

«از بهر آن كه من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نيز امروز چهار روز بودي كه گم شده بودمي.»

پایان

 

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

دلیل شکر

 

· این طنز عبید ضمن ایجاز، خیلی خنده دار است.

 

· سؤال اما این است که چرا و به چه دلیل خنده دار است؟

 

· اینکه مردی وسیله تولید و حمل و نقل خود را گم کرده و در بدر به دنبال آن می گردد، اصولا نباید برای همنوعانش خنده دار باشد.

· ما باید به دنبال دلیل برای خنده داری این طنز و ضمنا برای شکرگزاری مرد بگردیم.

 

1

· شاید دلیل خنده داری این طنز در کردار غیرمنطقی و وارونه مرد باشد:

· او به جای بد و بیراه گفتن به زمین و زمان، به جای به بازخواست کشیدن خدا ـ به مثابه عامل اصلی گمگشتن خر ـ سپاسگزاری می کند.

 

الف

· شاید مرد با شکرگزاری از نهایت بی رحمی خدا پرده برمی دارد که کمافی السابق کاری به کار اغنیا ندارد و همه بدبختی ها را یکجا نصیب بی پناهان می سازد.

 

ب

· این کردوکار مرد می تواند بر سادگی خارق العاده او  نیز دلالت داشته باشد.

· شاید خوشحالی خواننده این طنز از سر رضایت خاطر باشد:

· خواننده شاید خوشحال از این باشد که خردمندتر از مرد است.

· یعنی در بدبختی دیگری، شادی خود را می یابد.

· این واکنش بلحاظ روانشناسی قابل تجربه است.

 

· حریفی می گفت: در بازداشتگاه ساواک که همه از دم منتظر بازجوئی بودند، افراد از بازجوئی همنوعان شان و فریاد دردآلودشان احساس نوعی فراغت خاطر می کردند، اگرچه ضمنا از ترس به خود می پیچیدند.

· چون بازجوئی از غیر به معنی رهایی موقتی خود آنها از بازجوئی بود و به کاهش تنش و تشنج روانی شان منجر می شد.

 

2

· این اما ضمنا نشانه اگوئیسم خواننده طنز است:

· او فقط به خود می اندیشد و بی اعتنا به درماندگی و سادگی مرد است.

· چون هر هومانیستی باید از اینکه وسیله تولید و حمل و نقل همنوعش گم شده و از اینکه سطح شعور او نازل مانده، رنج برد.

 

3

· شاید مرد بطور غیرمستقیم خدا را به رگبار انتقاد بسته است:

· حالا که وسیله تولید و حمل و نقل مرا گم و گور کرده ای، ایکاش خودم را هم گم و گور می کردی.

 

4

· شاید مرد جامعه را به تیربار طنز بسته است و منظورش این است که خر نه گم، بلکه دزدیده شده است.

· شکرش هم از این بابت است که سارقین فقط الاغش را برده اند و بلائی بر سر خودش نیاورده اند.

پایان

 

رساله دلگشا

خانه مصيبت‌ زده

درويشي به در خانه‌ اي رسيد.

پاره ناني بخواست.

دختركي در خانه بود.

گفت:

« نيست!»

 

گفت:

«مادرت كجاست؟»

 

گفت براي تسليت خويشاوندان رفته است.

 

گفت:

«چنين كه من حال خانه شما را مي‌بينم، خويشاوندان ديگر مي‌بايد كه براي تسليت شما آيند.»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

خانه مصيبت‌ زده

 

· عبید در عنوان این طنز، خانه را انسان واره (پرسونالیزه) می کند.

· در نتیجه خانه به انسانی سوگوار شباهت پیدا می کند.

· البته احتمال این نیز می رود که منظور او از خانه، ساکنین آن باشد.

 

1

درويشي به در خانه‌ اي رسيد.

 

· مقوله «درویش» یکی از مقولات اصلی در فلسفه اجتماعی سعدی است.

· سعدی جامعه فئودالی ـ بنده داری را به دو طبقه اصلی تقسیم می کند:

· دربار و درویش!

 

· در مقوله درویش سعدی، علاوه بر بندگان، غلامان و رعایا، بقیه تهیدستان شهر و روستا نیز جا می گیرند.

 

· منظور عبید از درویش اما قشر معینی از جامعه است که از طریق دریوزگی روزگار می گذراند.

· در رمان کلیدر محمود دولت آبادی نیز یکی از شخصیت ها درویش است.

 

2

پاره ناني بخواست.

دختركي در خانه بود.

گفت:

« نيست!»

 

· دخترک در خانه نان حتی ندارد تا به درویش سائل دهد.

· عبید به این ترفند از نهایت فقر مادی توده ها پرده برمی دارد.

 

3

گفت:

«مادرت كجاست؟»

گفت براي تسليت خويشاوندان رفته است.

 

· مادر دختر در خانه نیست.

· او رفته تا مرگ عزیزی را به خویشان تسلیت بگوید.

· عبید همه چیزدان، بسان درویش طناز از خودراضی، از حقیقت امر دیگری بی خبر است.

· کدام حقیقت امر؟

 

4

گفت:

«چنين كه من حال خانه شما را مي‌ بينم، خويشاوندان ديگر مي ‌بايد كه براي تسليت شما آيند.»

 

· عبید و درویش فقر خانه را می بینند، ولی حقیقت امر دیگری را نمی بینند:

 

الف

· اولا این حقیقت امر را که تسلیت گوئی به خویشان شاید بهانه ای برای خوردن استکانی چای و حبه قندی بوده و در بهترین حالت برای دریافت لقمه نانی.

· خیلی از فقرا و تهیدستان عمدتا نه برای شنیدن مواعظ تکراری و بی محتوای وعاظ، بلکه چه بسا برای حبه ای قند و استکانی چای به مسجد و مجلس مرثیه می روند.

· این هم راهی برای رفع آبرومندانه اساسی ترین نیاز مادی است.

 

ب

· حقیقت امر دیگری که عبید و درویش نمی بینند، دیالک تیک دوستی و دارائی است:

· کمتر کسی برای تسلیت گفتن به تهیدستی به خانه خالی او می رود.

· تهیدست هم برای حفظ آبروی صوری خود، چه بسا درد خود را از دیگران پنهان می کند تا در رودربایستی بیشتر قرار نگیرد.

· فقر چیزی نیست که بنی بشر به خاطر آن شرمنده نگردد.

 

· دیالک تیک دارائی و دوستی، بسط و تعمیم دیالک تیک مادی و معنوی است.

· بدون ثروت مادی، بدون دارائی مادی، دستیابی به ثروت معنوی (آبرو و ارج و اجر دنیوی و اخروی) بسیار دشوار است.

· سعدی به این حقیقت امر وقوف بی رحمانه ی بی چون و چرا دارد:

 

سعدی

مکن، ز گردش گیتی شکایت ای درویش!

که تیره بختی، اگر هم بر این نسق مردی

 

· این فلسفه اجتماعی سراینده شعر «بنی آدم اعضای یکدیگرند» است:

· درویش در قاموس سعدی، حتی حق شکوه و شکایت از نابرابری های اجتماعی ندارد.

· درویش اگر احیانا بر این نسق هم بمیرد، یعنی در تهیدستی جان به جان آفرین کذائی بسپارد، سرنوشتی جز تیره بختی نخواهد داشت.

 

سعدی

توانگرا، چو دل و دست کامرانت هست

بخور، ببخش، که دنیا و آخرت بردی.

 

· سعدی در این اندرز به توانگر نوید می دهد که اگر دل و دست کامران داشته باشد، می تواند با خیال راحت بخورد و ببخشد و از سعادت دنیوی و اخروی برخوردار باشد.

 

· در قاموس سعدی بهشت جای طبقات دارا ست.

· فقرا را خدای سعدی حتی به صدها فرسنگی بهشت راه نمی دهد.

· کسی که نبخشیده و بی توشه ای در کوله پشتی به صحرای محشر رفته، هرگز نباید انتظار پاداشی را داشته باشد:

· بدون داد دنیوی، ستد اخروی محال است.

 

  فقرا برخلاف اغنیا، 

هم در دنیا بی نصیب از لذت اند و هم در عقبی.

پایان

 

 گربه تبر دزد 

مردي تبري داشت و هر شب در مخزن مي ‌نهاد و در را محكم مي‌بست.

زنش پرسيد:

« چرا تبر در مخزن مي‌نهي؟»

گفت:

« تا گربه نبرد. »

گفت:

«گربه تبر چه مي‌كند؟»

گفت:

« ابله زني بوده اي!

تكه ‌اي گوشت كه به يك جو نمي‌ارزد، مي‌برد، تبري كه به ده دينار خريده‌ام، رها خواهد كرد؟»

پایان

 

تحلیل از یدالله سلطان پور

 

عنوان حکایت

      گربه تبردزد     

 

· عنوان این طنز عبید، حاوی تناقض منطقی آشکاری است.

· در همین تناقض منطقی آشکار او اما بمبی از جنس خنده جاسازی شده است و احدی ـ از کوچک و بزرگ، نادان و دانا ـ نمی تواند از شر انفجار آن رهائی یابد.

 

· اما منظور عبید از این عنوان سراپا متناقض چیست؟

 

· ما باید در روند تحلیل این طنز به این پرسش پاسخ بیابیم.

 

1

مردي تبري داشت و هر شب در مخزن مي ‌نهاد و در را محكم مي‌بست.

 

 مارک تواین

 

· شگفتا که نویسنده ای در آنسوی اقیانوس ها نیز کشفی درست با همین محتوا کرده است:

 

«شاید آدم فراموش کند که چپق صلح را کجا قایم کرده، ولی جای تبر را هرگز فراموش نمی کند.»

(مارک تواین)

 

· این اما بدان معنی است که مولدین در جاهای دیگر نیز «تبر را در مخزن می گذارند و در مخزن را محکم می بندند.»

 

· اما چرا و به چه دلیل؟

 

· چرا جای چپق صلح که برای پایان دادن به جنگ و خونریزی ضرورت دارد، کم اهمیت تر از جای تبر است؟

 

· پاسخ به این پرسش در عین حال بیانگر دلیل مرد مورد نظر عبید در زمینه گذاشتن منظم و منضبط تبر  در مخزن خواهد بود.

 

1

· تفاوت چپق با تبر از چه قرار است؟

 

· بی کمترین تردید می توان گفت که تبر وسیله تولید است و چپق محصول کار و کالا ست.

· با تبر می توان چپق تولید کرد، ولی با چپق نمی توان تبر ساخت.

· درست به همین دلیل است که مولدین ـ شاید بطور غریزی ـ جای وسیله تولید را بدقت تعیین و دسترسی بدان را تضمین می کنند و نه جای محصول تولید و کالا را.

· قهرمان مولد عبید نیز باید به همین دلیل وسیله کار خود را هر شبه در مخزن نهد و در مخزن را  محکم ببندد.

 

2

  زنش پرسيد:

« چرا تبر در مخزن مي‌نهي؟»

گفت:

« تا گربه نبرد. »

 

· همسر مرد که احتمالا در تولید برون از خانه شرکت نمی ورزد و به تولید مثل و تولید خانگی می پردازد، از نهادن وسواس مند هر شبه تبر در مخزن تعجب می کند و دلیل می خواهد.

· مرد به احتمال قوی بنا بر سنت دیرین و دیرنده تبر را هر شب در مخزن می نهد و در مخزن را محکم می بندد.

 

· چرا ما به این نتیجه می رسیم؟

 

· از پاسخ مرد به همسرش معلوم می شود که کردوکار هر شبه او نه آگاهانه، بلکه غریزی ـ عرفی ـ عادی ـ سنتی است.

 

· چون مرد دلیل مبتنی بر آگاهی ندارد، چرند می بافد.

 

3

 

گفت:

«گربه تبر چه مي ‌كند؟»

گفت:

« ابله زني بوده اي!

تكه ‌اي گوشت كه به يك جو نمي‌ ارزد، مي‌برد، تبري كه به ده دينار خريده ‌ام، رها خواهد كرد؟»

· همسر مرد اما اندیشنده تر از آن است که به استدلال گربه واره او تمکین کند.

· از این رو تندبار تحقیر و توهین مردانه شروع به بارش می کند:

· نخست خرافه مبتنی بر نقصان عقل زن به خدمت گرفته می شود تا زن اندیشنده پیشاپیش خلع سلاح شود و خاموشی گزیند:

· «ابله زنی بوده ای!»

 

· بعد از آنکه سرکوب و اختناق جامه عمل پوشید، استدلال گربه واره آغاز می شود:

· گربه نخست به درجه موجودی شعورمند و انسان واره ارتقا داده می شود.

· بعد مقایسه ای بین تکه گوشت بی ارزش و تبر ارزشمند صورت می گیرد و تبر دزدی گربه اندیشنده و مقایسه گر اثبات می گردد.

 

پایان

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۴)

حسن صباح (۴۶۴ قمری - ۲۶ ربیع‌الثانی ۵۱۸ قمری)
از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند.
مذهب وی و پیروانش شیعه اسماعیلیه نزاریه بود که شاخه‌ای از پیروان امامان است با این تفاوت که اینان به هفت امام اعتقاد داشتند و امامت را بعد از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را موعود (آخر الزمان) و امام آخر می‌ دانستند.
مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند.
طرفداران حسن صباح به او اعتقاد بسیار داشتند و دستوراتش را بطور کامل و بی چون و چرا اجرا می‌نمودند.
اما دشمنان شان آنها را ملحد می‌نامیدند (ملحد = کافر، این کلمه اسم مفعول کلمهٔ لحد است و علت این که مسلمانان اسماعیلیان را ملحد می خواندند این بود که گمان می‌بردند پذیرفتن عقاید اسماعیلیان مانند آن است که انسان خود را دفن کند و سنگ لحد را به روی خود بگذارد).
تحقیق و پژوهش دربارهٔ این فرقه، مخصوصا باطنیان الموت کار دشواری است، زیرا باید مطالب را از بین صدها لعن و نفرین و تعریف و تمجید دریافت.
علت نامیده شدن آنها به باطنی دو مورد ذکر شده:
چون طرفداران حسن صباح دین خود را مخفی می‌کردند به باطنی معروف شدند.
آنها معتقد بودند که آنچه را که در دین ‌شان به آن اعتقاد دارند از باطن قرآن و معانی درونی دین برداشت می ‌کنند و بنا بر این باطنی نامیده شدند.


خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ 772 هجری قمری)

رساله دلگشا

دير رسيدم
جمعي به جنگ ملاحده رفته بودند.
در بازگشتن هر يك سر ملاحده ‌اي بر چوب كرده، مي‌آوردند.
يكي پايي بر چوب مي ‌آورد.
پرسيدند:
«اين را كه كشت؟»

گفت:
«من!»

گفتند:
«چرا سرش نياوردي؟»

گفت:
«تا من برسيدم، سرش را برده بودند.»

پایان

تحلیل از یدالله سلطان پور

1
جمعي به جنگ ملاحده رفته بودند.


• ملاحده ـ جمع ملحد به معنی خداناشناس ـ به پیروان حسن صباح اطلاق می شد.

• از این حکایت عبید می توان به یکی از جنگ های مذهبی در قرون وسطی ایران پی برد.

2
در بازگشتن هر يك سر ملاحده ‌اي بر چوب كرده، مي ‌آوردند.


• ظاهرا جنگ با ملاحده جنگ مرگ و زندگی بوده است.
• یعنی جنگی بوده که در آن نه کسی اسیر می گشت و نه کسی اسیر می گرفت.
• شاید دلیل ایدئولوژیکی این پدیده قائل نبودن ـ حتی ـ حق حیات به دگراندیش بوده است:
• این به معنی اجرای حکم «قتل الموذی، قبل عن یوزی» است.
• این به معنی اصلاح ناپذیر بودن و واجب القتل بودن دگراندیش بوده است.
• در کشور عبید همچنان و هنوز در به همین لولا می چرخد.
• به همین دلیل است که زنده ها سر مرده ها را به مثابه غنائم جنگی به همراه می آورند.
• سقوط بشریت تا درجه بهایم به همین می گویند.

• سربازان ناتو، همچنان و هنوز در سرزمین های تحت اشغال امپریالیسم ـ در سنت تیمور لنگ ـ تلی از جمجمه بر پا می دارند و با سر همنوع فوتبال بازی می کنند.

• رسد آدمی به جائی که به جز خدا نبیند!

3
يكي پايي بر چوب مي ‌آورد.
پرسيدند:
«اين را كه كشت؟»

 

گفت:
«من!»

گفتند:
«چرا سرش نياوردي؟»

گفت:
«تا من برسيدم، سرش را برده بودند.»


• طرف برای دست خالی برنگشتن، پای کشته ای را به همراه می برد.
• آدم حتی از شنیدنش به هراس می افتد.
• به چه قهقرائی باید انسان سقوط کند که اعضای اندام همنوع خویش را به مثابه غنیمت جنگی به همراه برد!

• طنز قضیه در کوته اندیشی شگرف سرباز است:
• او نمی داند که بردن پای کشته ای، بمراتب خفت بارتر از دست خالی برگشتن است.
• چون بردن پا به دلیل این است که سری برای بردن نبوده، یعنی قاتل صاحب پا کس دیگری بوده است.

این حکایت عبید در هر صورت از
فاجعه میان انسانی شرم انگیز در جامعه بشری خبر می دهد
!

پایان

 

ياد خدا و پيامبر

شخصي از مولانا عضدالدين پرسيد:
«چطور است كه در زمان خلفا مردم دعوي خدايي و پيغمبري بسيار مي‌كردند و اكنون نمي‌كنند؟ »


گفت:
« مردم اين روزگار را چندان ظلم و گرسنگي پيش آمده است كه نه از خداي شان به ياد مي‌ آيد و نه از پيغامبر.»

تحلیل یاز یدالله سلطان پور

1
خدا و پيامبر


• دلیل و یا دلایل اوبژکتیف و سوبژکتیف دعوی خدائی و پیامبری کدام است؟
 

الف


• دلایل دعوی مرجع ماورای اجتماعی ـ ماورای طبیعی و یا رسول مرجع ماورای اجتماعی ـ ماورای طبیعی می تواند اوبژکتیف (عینی) باشد.
 

مثال


• وقتی جامعه بشری به دلیل توسعه نیروهای مولده از فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی اشتراکی اولیه وارد فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی برده داری می شود، یعنی وقتی وجود اجتماعی تحول کیفی می یابد، به تحول کیفی در شعور اجتماعی نیز نیاز می افتد:

• وجود همیشه با شعور توأم است.

• مراجعه کنید به دیالک تیک وجود و شعور (ماده و روح)، دیالک تیک وجود اجتماعی ـ شعور اجتماعی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• وقتی وجود اجتماعی تحول کیفی پیدا کند، یعنی وقتی زیربنای جامعه تحول یابد، یعنی وقتی شیوه زیست انسان ها عوض شود، تعویض روبنای جامعه و شیوه تفکر آنها نیز الزامی می گردد.
• نظام برده داری، جامعه بی طبقه پیشین را به دو طبقه اقلیت برده دار و طبقه اکثریت برده تقسیم می کند.

• همین دو شقه گشتن زمینی در آئینه آسمان منعکس می شود:
• قوای آسمانی، که انعکاس بشریت در آئینه آسمان اند، به دو طبقه اصلی معبود و عبد تقسیم می شوند:

• معبود همان انعکاس آسمانی ـ انتزاعی برده داران خرد و کلان زمینی است.
• عبد در هیئت ملائکه و اجنه و غیره انعکاس آسمانی ـ انتزاعی توده های مولد برده و زحمتکش و وابسته به برده داران زمینی است.

 

ب
 

• با تشکیل شعور اجتماعی جدید، شعور اجتماعی قدیم نفی دیالک تیکی می شود:

• درست به همان سان که وجود اجتماعی پیشین نفی دیالک تیکی می شود:
• همانطور که فرماسیون اجتماعی اشتراکی با فرماسیون اجتماعی برده داری جایگزین می شود، به همان سان نیز شعور اجتماعی پیشین، جای خود را به شعور اجتماعی نوین می دهد.

• جای روبنای ایدئولوژیکی سابق را روبنای ایدئولوژیکی جدید می گیرد.

• مذهب (خدا و پیامبر) یکی از نهادهای بسیار مهم روبنای ایدئولوژیکی جامعه است.

 

2
شخصي از مولانا عضدالدين پرسيد:
«چطور است كه در زمان خلفا مردم دعوي خدايي و پيغمبري بسيار مي ‌كردند و اكنون نمي‌ كنند؟ »


قلعه جمهور
(پایگاه مقاومت کمونیسم آغازین)


• بی اعتنا به چند و چون این پرسش و صحت و سقم محتوای آن، می توان حدس زد که دعوی خدائی و پیامبری از سوی خیلی ها در زمان خلفا در بستر همین تحول کیفی جامعه صورت می گیرد:

• برای درک این پدیده باید دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) و دیالک تیک تئوری و پراتیک را به خدمت گرفت:
• دعوی خدائی و پیامبری را بهتر است در بستر مبارزات طبقاتی جاری در جامعه درک کرد و توضیح داد:

• مقاومت طرفداران فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی اشتراکی اولیه و مبارزه مادی و قهرآمیز آنها بر ضد نظام نوین برده داری با مقاومت و مبارزه ایدئولوژیکی همراه می شود:
• مقاومت و مبارزه سیاسی و عملی دست در دست با مقاومت و مبارزه ایدئولوژیکی می رود.

• در مقابل خدای برده داران، خدای مساوات طلبان و در برابر پیامبر برده داران، پیامبران مساوات طلبان قد برمی کشند.
• کثرت مدعیان خداائی و پیامبری در زمان خلفا نشانه شدت مبارزه فرماسیونی در جامعه بوده است.

• گذار از فرماسیون اجتماعی اشتراکی اولیه به فرماسیون اجتماعی برده داری ـ مثل هر گذار تاریخی دیگر ـ دشوار و خشن و خونین بوده و با مقاومت های درازمدتی مواجه شده است.

• به احتمال قوی در زمان خلفای راشدین، این مقاومت هم در عرصه عمل (پراتیک) و هم در عرصه نظر (تئوری)، هم در فرم مقاومت مسلحانه و هم در فرم مقاومت و مبارزه ایدئولوژیکی شدید بوده است.

• دعوی خدائی و پیامبری نیز فرمی از مقاومت ایدئولوژیکی و مبارزه طبقاتی در مقابل ایدئولوژی و قدرت مادی طبقه حاکمه جدید بوده است.

 

3
گفت:
« مردم اين روزگار را چندان ظلم و گرسنگي پيش آمده است كه نه از خداي شان به ياد مي‌ آيد و نه از پيغامبر.»


اعدام بابک خرمدین
سردار طرفداران جامعه اشتراکی آغازین


• توضیح مولانا عضدالدین توضیحی ریشه ای (رادیکال)، ماتریالیستی ـ دیالک تیکی خودپو و در عین حال، توضیحی انتقادی و افشاگر است، البته در لفافه طنز.

• دلیل کاهش مدعیان خدائی و پیامبری، سرکوب مادی و معنوی خشن و خونین توده ها ست:
• سرکوبی وحشیانه و وحشت بار!
• تحمیل ستم و فقر و ذلت مادی و نهایتا معنوی بی حد و مرز:
• بستن جزیه و صد نوع مالیات و فشار و حک حرمت دیگر بر توده های مولد و زحمتکش.

• سرکوب رادیکال مقاومت عملی و مادی توده ها، نشاندن بیرحمانه آنان به خاک سیاه «ستم و گرسنگی» و نتیجتا خاموش ساختن اجاق مقاومت و مبارزه ایدئولوژیکی آنها.

 

آن سان که دیگر
نه از خدای آلترناتیو نشانی می ماند،
نه از ایمان به خدایان آلترناتیو و نه از پیامبران آلترناتیو

پایان

 

رساله دلگشا
حكايت حضرت يونس عليه‌السلام
پدر حجي سه ماهي بريان به خانه برد.
حجي در خانه نبود.
مادرش گفت:
«اين را بخوريم پيش از آن كه حجي بيايد. »

سفره بنهادند.
حجي بيامد دست به در زد.
مادرش دو ماهي بزرگ در زير تخت پنهان كرد و يكي كوچك در ميان آورد.
حجي از شكاف در ديده بود.
چون بنشستند پدرش از حجي پرسيد كه حكايت يونس پيغمبر شنيده‌اي؟
حجي گفت:
«از اين ماهي پرسيدم تا بگويد.»

سر پيش ماهي برده و گوش بر دهان ماهي نهاد.
گفت:
«اين ماهي مي‌گويد كه من آن زمان كوچك بودم.
اينك دو ماهي ديگر از من بزرگتر در زير تختند. از ايشان بپرس تا بگويند.»


تحلیل از یدالله سلطان پور

عنوان حکایت
حكايت حضرت يونس عليه‌السلام



• یونُس ملقب به ( ذوالنون) بنا بر کتب مقدس موسوم به عهد عتیق و قرآن پیامبری بود در سده ۸ پیش از میلاد مسیح از شمال الناصرة که به دستور خدا به نینوا، پایتخت آشور مسافرت کرد.
• هنگامیکه از یانا بکشتی سوار شد و قصد ترشیش را داشت دچار طوفان عظیمی شد و به دریا افتاد و ماهی عظیمی معجز آسا وی را بلعید و پس از سه روز به ساحلی احتمالا در حوالی صیدون افکند.

• اما سؤال این است که چرا عبید طنز خود را بر حکایت یونس بنا می کند؟

• باید به این سؤال در روند تحلیل طنز عبید پاسخی بیابیم.

 

1
پدر حجي سه ماهي بريان به خانه برد.


• حجی معروف به ابو احمد، همان کسی است که بعدها شیخ علاء الدین شافعی فقیه شام خواهد شد.
• این دومین بار است که عبید او را به عنوان کاراکتر اصلی طنز خویش به خدمت می گیرد.
• شاید به دلیل هوشمندی و طنازی حجی باشد.

 

2
حجي در خانه نبود.
مادرش گفت:
«اين را بخوريم پيش از آن كه حجي بيايد.»


• شاید در عصر حاضر عجیب بنظر رسد که مادر و پدر قبل از اندیشیدن به تغذیه جوان خویش به سیر کردن شکم خویش می اندیشند، ولی در جوامعی که سطح توسعه نیروهای مولده نازل باشد و مواد غذائی به وفور یافت نشود، این جور رفتارها عادی خواهند بود.
 

3
سفره بنهادند.
حجي بيامد دست به در زد.
مادرش دو ماهي بزرگ در زير تخت پنهان كرد و يكي كوچك در ميان آورد.


• در این بند طنز عبید، دیالک تیک فراز و فرود، به شکل دیالک تیک والدین و فرزند بسط و تعمیم داده می شود و از تضاد فی مابین پرده برداشته می شود.
• والدین قبل از هر کس به فکر تغذیه خویش اند.
• فرزند باید از خرده نان های سفره سیر شود و چه بسا حتی «با آب دماغ خویش!»

• بهتر از این نمی توان از دیالک تیک والدین و فرزند پرده برداشت:
• فرزند در این دیالک تیک تحت ستم والدین قرار دارد، استثمار می شود، چه بسا حتی به دلیل خردسالی تحقیر و سرکوب می شود.

• این روند و روال به احتمال قوی البته شاید در فرم های تعدیل یافته تر کماکان ادامه دارد:
• بهره کشی از نیروی کار کودکان!
• استثمار جنسی کودکان!
• سوء استفاده از کودکان در امور امنیتی و نظامی!

 

4
حجي از شكاف در ديده بود.
چون بنشستند پدرش از حجي پرسيد كه حكايت يونس پيغمبر شنيده‌اي؟


• از همین بند طنز می توان به دیالک تیک یاد شده پی برد:
• نگاه کردن از شکاف در نشانه وقوف فرزند به همین دیالک تیک چرکین در بنیادی ترین سلول جامعه (خانواده) است.
• ستم اجتماعی بدین طریق از ایام کودکی از سوی اعضای جامعه با گوشت و پوست خویش تجربه می شود.
• اعضای جامعه از عنفوان جوانی به ستمکشی و ستمگری خوگر می شوند.
• بدین طریق است که مدرسه بیشتر به شکنجه گاه نفرت انگیز شباهت دارد تا به محل آموزش علم و فن.

 

5
چون بنشستند پدرش از حجي پرسيد كه حكايت يونس پيغمبر شنيده‌اي؟


• پدر برای پرهیز از لو دادن خود و همسرش (احتمالا به سبب تغییر طبیعی حالات و سکنات) سؤال بکلی بی ربطی را مطرح می سازد.
• پسرک هنوز از در وارد نشده که با پرسش راجع به حکایت حضرت یونس مواجه می شود.
• او حتمالا نباید حجی باشد تا دچار سوء ظن شود:
• چون طرح سؤال بی ربط خود نشانه وجود «کاسه ای زیر نیمکاسه» است.

 

6
حجي گفت:
«از اين ماهي می پرسم تا بگويد.»


• حجی درست با همان حربه وارد نبرد طبقاتی می شود که پدر بدست گرفته است:
• رد گم کردن عوامفریبانه به مثابه حربه نبرد فراز و فرود.
• ماهی کوچولو باید حکایت حضرت یونس را به رشته تبیین کشد.

 

7
سر پيش ماهي برده و گوش بر دهان ماهي نهاد.
گفت:
«اين ماهي مي‌گويد كه من آن زمان كوچك بودم.
اينك دو ماهي ديگر از من بزرگتر در زير تخت اند.
از ايشان بپرس تا بگويند.»


• با همین ترفند حجی جوان، دیالک تیک فراز و فرود وارونه می شود:
• نبرد طبقاتی از پایین شعله ور می شود و به پیروزی قطعی فرودست می انجامد.

 

اکنون دیگر نمی توان سهم فرودست را
به دست فرودست نداد
.

پایان

 

 

هراکلیت (550 ـ 480 ق. م.)

فیلسوف ماقبل سقراطی یونان
افق فلسفی هراکلیت:
تجربه و دانش
شدن و فنا شدن
وحدت و تضاد
کاینات و آتش
واژه و روح
دولتشهر و حقوق مدنی
انسان و خدا
عقل و جهل
جملات قصار:
در هیچ رودی نمی توان دو بار شنا کرد!
تضاد، پدر همه چیزها ست!

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ 772 هجری قمری)
رساله دلگشا
عاقبت كسب علم
معركه‌ گيري با پسر خود ماجرا مي‌ كرد كه تو هيچ كاري نمي‌ كني و عمر در بطالت به سر مي ‌بري.
چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز، سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازي تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوي.
اگر از من نمي‌ شنوي، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ (به ارث مانده) ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و فلاكت و ادبار بماني و يك جو از هيچ جا حاصل نتواني كرد.


تحلیلی از یدالله سلطان پور

عنوان حکایت
عاقبت كسب علم


• آنچه عبید در این ماجرای موجز در قالب طنزی شیرین، تحویل خواننده می دهد، آموزش دیالک تیک پراتیک و تئوری است.
• او از طریق نقل ماجرائی به آموزش شناخت افزار دیالک تیکی دشواری می پردازد، بی آنکه از مقولات پراتیک (تجربه، تمرین، آزمون، آزمایش) و تئوری (علم، دانش، مفهوم، مقوله، حکم و غیره) حرفی کسالت آور به میان کشد.

• این کسب و کار برتولت برشت نیز بوده است.
• یاد بنیانگذار تئاتر دیالک تیکی به یاد باد!

• عبید اما در عین حال، در نهایت سادگی با توسل به تجربه مکرر و زنده زندگی، از نقش تعیین کننده پراتیک در دیالک تیک پراتیک و تئوری پرده بر می دارد.
• افشای عاقبت فلاکت بار کسب علم در مقایسه با آسایش و رفاه حاصل از پراتیک، عاقبت و آخری جز اثبات تجربی تقدم پراتیک بر تئوری در ضمیر خواننده ندارد.

• تصادفی نیست که عبید عنوان طنز خویش را «عاقبت کسب علم» می نامد.

• قضیه اما به این سادگی نیست که بتوان در چند جمله بر زبان راند.
• خواهیم دید.

حکم اول
معركه‌ گيري با پسر خود ماجرا مي‌ كرد كه تو هيچ كاري نمي‌ كني و عمر در بطالت به سر مي ‌بري.


• عبید در حکم آغازین خویش، قلب هدف را نشانه می گیرد:
• هیچکارگی و گذران عمر به علافی را!

• حدس ما اشتباه نبود:
• هدف عبید از نقل این طنز شیرین، اثبات صرفنظرناپذیری پراتیک است.
• بنی بشر حق ندارد، عمر نسبتا کوتاه خود را به علافی و اتلاف وقت بگذراند.

• چرا؟

• به هزاران دلیل!
• کار ماهیت نوعی انسان را تشکیل می دهد.
• در روند و به برکت کار است که انسان از نیای حیوانی خود جدا شده است، به موجودی خردمند بدل گشته است، به مصاف بی امان با طبیعت سرکش برخاسته است.
• کار نردبام تعالی انسان است.
• همیشه و همه جا.
• بیکارگی انسان به معنی شروع روند تخریب و تجزیه و تلاشی جسمی، روحی و روانی او ست.

• مراجعه کنید به کار، دیالک تیک پراتیک و تئوری، حقیقت در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

حکم دوم
چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز، سگ ز چنبر جهانيدن و رسن بازي تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوي.


• آنچه که بظاهر پراتیک و عمل می نماید، آنچه که بظاهر ضد کسب علم جلوه می کند، در واقع چیزی جز دیالک تیک بی چون و چرای پراتیک و تئوری نیست.
• چیزی جز آموزش توامان پراتیک و تئوری معرکه گیری نیست.

• چرا؟

الف

معلق زدن بياموز


• به این دلیل ساده که برای معلق زدن نخست باید فوت و فن آن را بلحاظ تئوری از کله گذراند:

1


• یعنی باید در روند تمرین عملی معلق زدن و ببرکت معلق زدن مستمر، معلق زدن را تئوریزه کرد.
• و ضمنا و همزمان، تئوری آن را از آن خود کرد و هنر معلق زدن را در ارگانیسم خویش اوتوماتیزه کرد.
• ببرکت تمرین مستمر است که تئوری تشکیل، جذب و هضم می شود و در ارگان های مربوطه جاری می شود.

• روند دیالک تیکی پراتیک و تئوری روند دوسویه ی شگفت انگیزی است که هراکلیت از دو بار رفتن مسیری سخن می گوید:
• از رفتن راه و برگشتن مجدد همان راه!

• با تمرین معلق زدن و در روند تمرین عملی، فوت و فن معلق زدن را تئوریزه کردن و بر اساس تئوری هضمشده عمل کردن:
• یعنی از پراتیک (جهان مادی) به تئوری (جهان روحی) رفتن و از تئوری (جهان روحی) به پراتیک (جهان مادی) برگشتن:
• رفت و برگشت راه واحد.

• رفت و برگشتی نه مکانیکی، بلکه دیالک تیکی!

• چرا و به چه دلیل.

• دلیل آن را نیای دیالک تیک ـ هراکلیت ـ پیشاپیش در حکم موجزی تقطیر و تغلیظ کرده است:
• در رود واحدی نمی توان دو بار شنا کرد!

• در این استنتاج هراکلیت دنیائی معنا کمین کرده است.
• یکی از این معانی همین است:
• راه واحدی را نمی توان دو بار رفت و یا دو بار برگشت.

• چرا و به چه دلیل؟

• مگر مردم راه واحدی را هر روز صدها بار نمی روند و برنمی گردند؟

• مگر این رفت و برگشت، رفت و برگشتی مکانیکی نیست؟

2

• چرا.
• رفت و برگشت مکانیکی هم وجود دارد:
• دستگاه های مکانیکی در رفت و برگشت مکانیکی مدام اند.

• ولی فرق قضیه در ماهیت رفت و برگشت است:
• رفت و برگشت از ماده به روح و برعکس، رفت و برگشتی کوشا ست و نه منفعل.

• گذار انسان از ماده به روح، بواسطه پراتیک مادی کاتالیزه می شود.
• هر معلقی سیگنال بارمندتری به مغز منتقل می کند و مغز به تصحیح و تکمیل دم افزون فوت و فن معلق زدن کمر می بندد: دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت!

• از این رو ست که معلق اول فقیرتر و حقیرتر از معلق دوم است.

• در پرتو همین رفت و برگشت دیالک تیکی است که معرکه گیر با گذشت زمان به حرکات حیرت انگیزی موفق می شود.
• این توانائی نتیجه رفت و برگشت (دوبار طی کردن) میلیون ها باره راه واحد از پراتیک به تئوری است و برعکس، از عمل به نظر و برعکس است.

ب
سگ ز چنبر جهانيدن


• دومین فوت و فنی که فرزند معرکه گیر باید بیاموزد، بمراتب بغرنجتر از معلق زدن است.

• چرا؟

• برای اینکه او باید دو چیز مختلف و متفاوت را همزمان تمرین و تئوریزه کند:
• هم سگ را بشناسد و به روانشناسی سگ وقوف حاصل کند و هم چنبر را و نحوه کار با چنبر را تمرین و تئوریزه کند.

• شخصیت معرکه گیر جوان در روند همین کردوکارهای عرقریز و عصب سوز و دشوار است که فرم می گیرد.

3
رسن بازي تعلم كن


• فوت و فن رسن بازی هم بمراتب بغرنجتر از معلق زدن است.
• او برای رسن بازی هم باید مکانیسم رسن را بیاموزد و هم مکانیسم اندام خود را.
• تا بتواند آندو را با هم هماهنگ سازد و به بازی با رسن فرم و محتوای استه تیکی شورانگیز و هیجان انگیز ببخشد.

• اگر همه این تمرین ها ـ بدون استثناء ـ دیالک تیک پراتیک و تئوری نیست، پس چیست؟

ت
اگر از من نمي‌ شنوي، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تا زنده باشي در مذلت و فلاكت و ادبار بماني و يك جو از هيچ جا حاصل نتواني كرد.


• عبید در این حکم واپسین، تیشه انتقادی خویش را بر ریشه دوئالیسم در جامعه رایج پراتیک و تئوری فرود می آورد:
• علم جدا از عمل و به زبان فلسفی تئوری جدا از پراتیک نه تئوری زنده و پویا، بلکه آیات و احادیث و روایات مرده و منجمد و بیهوده ای است.

• چنین «علمی» به همه چیز شباهت دارد، مگر به علم.

• تئوری شیره شادابی و جوانی خود را فقط و فقط از پراتیک می گیرد و با قطع پیوند تئوری با سرچشمه لایزال پراتیک، درجا می زند، می خشکد و به هیئت یک مشت جزم کپک زده در می آید که فقط اسباب ادبار و مذلت و نکبت است.

پراتیک نیز بدون همیاری تئوری در خود فرومی میرد و می خشکد.

 

پایان

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۳)

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ 772 هجری قمری)
رساله اخلاق الاشراف
گوشت را آزاد كن
از بزرگان عصر، يكي با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌اي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.
غلام شاد شد.
برياني ساخت و پيش او آورد.
خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد.
ديگر روز گفت:
«بدان گوشت، آبگوشتي زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم»
غلام فرمان برد
خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد
روز ديگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده
گفت:
«اين گوشت بفروش و مقداري روغن بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.»
گفت:
«اي خواجه، تو را به‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خيري در خاطر مبارك مي‌ گذرد، به نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد كن!»


تحلیل از یدالله سلطان پور


فراز اول
از بزرگان عصر، يكي با غلام خود گفت كه از مال خود، پاره‌اي گوشت بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.


• از این حکایت عبید معلوم می شود که در قرن هشتم هجری قمری، نظام غلامداری کماکان رواج داشته است.
• این بدان معنی است که فئودالیسم ایران نظام بنده داری را بطرزی رادیکال لغو نکرده است.
• به همین دلیل می توان از نظام بنده داری ـ فئودالی در آن زمان سخن گفت.
• حکایات عبید بیشک برای شناخت چند و چون این مناسبات اجتماعی، مائده ای زمینی است، که نصیب ما شده است.

1
بزرگان عصر


• از این مفهوم می توان دریافت که در ترکیب طبقه حاکمه علاوه بر اربابان فئودال، ارباابن بنده دار و غلامدار نیز وجود داشته است.
• اینکه در ایران گذار از کمونیسم آغازین به جامعه طبقاتی چگونه بوده، خود مسئله مهمی است که باید مورد پژوهش قرار گیرد.

• از دو حالت قصه خالی نیست:
• یا نظلم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم فئودالی است که احتمالا در همبائی با بقایای نظامات پیشین و بویژه نظام بنده داری بسر می برد و یا آمیزه ای از نظام بنده داری و فئودالی است .

2
مال خود


• از این مفهوم می توان دریافت که غلامان به نحوی از انحاء «مزد بگیر» بوده اند و مال خاص خود را داشته اند.

• در آثار سعدی نیز به فونکسیون غلامان برمی خوریم:
• غلامان به مثابه مجریان فرامین طبقه حاکمه عمل می کنند:
• چماق بدستان رژیم حاکم اند.

• اینکه روزی غلامان چندان رشد می کنند که حتی زمام قدرت سیاسی را هم بدست می گیرند و به درجه سلاطین ارتقا می یابند، بی دلیل نیست.

3
پاره ‌اي گوشت بستان


• غلامدار از غلام می خواهد که از ثروت شخصی خود گوشت بخرد.
• همین خرید و فروش گوشت نشاندهنده این است که در آن جامعه در جوار طبقات وابسته (رعایا و غلامان و بنده ها)، طبقات آزاد (نطفه های بورژوازی و پرولتاریا) نیز وجود داشته اند.

4
و از آن طعامي بساز


• از مفهوم «تهیه طعام» می توان به یکی دیگر از فونکسیون های غلامان در جامعه پی برد:
• پخت و پز.

• فونکسیون پخت و پز معمولا به عهده زنان بوده است و جماعت مرد چندان سر رشته ای در این زمینه نداشته اند.
• شگفت آور است که غلام آشپز نیز است.
• اینکه غلامان چه فونکسیونی به عهده بگیرند، ظاهرا به جایگاه اجتماعی خود غلامدار بستگی داشته است.
• ظاهرا همه انواع «بزرگان» از بنده دار و خواجه و ارباب فئودال تا بورژوازی (مثلا تجار) غلام داشته اند و فونکسیون معینی را به عهده غلامان می گذاشته اند.

5
تو را آزاد كنم.


• از مفهوم «آزادسازی» می توان دریافت که «طبقه» غلامان امکان کسب آزادی داشته اند.
• سؤال فقط این است که پس از آزادی چه می توانستند، پیشه کنند تا از گرسنگی و بی پناهی نمیرند؟

فراز دوم
غلام شاد شد.


• از این حکم معلوم می شود که غلامان تحت ستم بوده اند و آزادی یکی از آرزوهای آنان بوده است.
• این نکته از سوی دیگر حاکی از آن است که برای غلامان پس از کسب آزادی امکان اشتغال دیگری نیز وجود داشته است.

• اما چیستائی این امکان خود مسئله ای دیگر است که باید کشف شود.
• احتمال این می رود که در جامعه عبید، در جوار بورژوازی تازه پا، پرولتاریا نیز وجود داشته است.
• باید ببینیم.

فراز سوم
برياني ساخت و پيش او آورد.
خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد.


• خواجه ظاهرا به گوشت دست نمی زند و چیز دیگر می خورد.
• چون در غیر این صورت نمی توانست گوشت را به غلام بسپارد.

فراز چهارم
ديگر روز گفت:
«بدان گوشت، آبگوشتي زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم»
غلام فرمان برد.
خواجه زهر مار كرد و گوشت به غلام سپرد


• خواجه در این مورد به خوردن آبگوشت اکتفا می کند و گوشت کم محتوا را به غلام برمی گرداند.

فراز پنجم
روز ديگر گوشت مضمحل بود و از كار افتاده.
گفت:
«اين گوشت بفروش و مقداري روغن بستان و از آن طعامي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم.»
گفت:
«اي خواجه، تو را به ‌خدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خيري در خاطر مبارك مي‌ گذرد، به نيت خدا اين گوشت پاره را آزاد كن!»


• از مفهوم «اگر خيري در خاطر مبارك مي‌ گذرد» می توان دریافت که آزادی غلامان با باورهای مذهبی خواجگان در پیوند بوده و آزادسازی غلام خویش نوعی کار خیر محسوب می شده است.
• این ایده همزاد دین اسلام بوده است.
• در این ایده ـ به احتمال قوی ـ هم تحمل پذیرسازی نظام تحمل ناپذیر بنده داری (تعدیل تضادهای طبقاتی) برنامه ریزی شده بود و هم جلب بنده ها و غلامان به دین اسلام و تحکیم مناسبات اجتماعی حاکم.

طنز غلام اما ازسوئی از شناخت تجربی او و از سوی دیگر از ترفندبازی طبقه خواجه پرده برمی دارد:
آزادی من پیشکش، تو فقط لطف کن و گوشت را آزاد کن که بهانه ای دلخوشکنک برای استثمار هر چه بیشتر من است!
پایان

 

رساله دلگشا
ادعاي چهارم
مهدي خليفه در شكار لشكر جدا ماند.
شب به خانه عربي بياباني رسيد.
غذايي كه در خانه موجود بود و كوزه ‌اي شراب پيش آورد.
چون كاسه‌ اي بخوردند، مهدي گفت:
«من يكي از خواص مهدي ‌ام!»
كاسه دوم بخوردند، گفت:
« يكي از امراي مهدي‌ ام! »
كاسه سيم بخوردند، گفت:
«من مهدي ‌ام.»
اعرابي كوزه را برداشت و گفت:
« كاسه اول خوردي، دعوي خدمتكار كردي.
دوم دعوي امارت كردي.
سيم دعوي خلافت كردي.
اگر كاسه ديگر بخوري، بي شك دعوي خدايي كني!»
روز ديگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابي از ترس مي‌گريخت.
مهدي فرمود كه حاضرش كردند، زري چندش بدادند.
اعرابي گفت:
« اشهد انك الصادق و لو دعيت الرابعه »
(گواهي مي‌دهم كه تو راستگويي، حتي اگر ادعاي چهارم را هم داشته باشي)

تحلیل از یدالله سلطان پور

فراز اول
مهدي خليفه در شكار لشكر جدا ماند.
شب به خانه عربي بياباني رسيد.
غذايي كه در خانه موجود بود و كوزه ‌اي شراب پيش آورد.
چون كاسه‌ اي بخوردند، مهدي گفت:
«من يكي از خواص مهدي ‌ام!»


• از سرتاپای این حکایت عبید تناقض می تراود:
 

1


• خلیفه ظاهرا ـ بلحاظ فرم ـ کمترین فرقی با افراد عادی ندارد.
• عالی ترین نماینده طبقه حاکمه به هنگام شکار بسان افراد عادی است.

 

2


• خلیفه نه اسب نجیبی دارد، نه سگ صید خارق العاده ای، نه عقاب دست آموزی و نه ساز و برگ زرنگار شکار.
 

3


• ظاهرا شکل و شمایل خلیفه هم با شکل و شمایل افراد عادی بیابانگرد یکسان است.
 

4


• خلیفه در این حکایت عبید، از لشکر دور می ماند.
• ظاهرا خلفا برای صید آهوئی دست به لشکرکشی می زدند.

 

5


• خلیفه به عنوان سرلشکر از لشکر دور می ماند، ولی بود و نبودش برای لشکر یکسان است.
• نه کسی به دنبال سرلشکر می گردد و نه کسی غیاب سرلشکر را جدی می گیرد.

 

6


• معلوم نیست که لشکر بی سرلشکر چه بر سرش می آید.
 

7


• مهدی خلیفه پس از خوردن کاسه ای شراب خود را از خواص خلیفه قلمداد می کند.
• معلوم نیست که به چه دلیل به میزبان مهمان نواز دروغ می گوید.

 

فراز دوم
كاسه دوم بخوردند، گفت:
« يكي از امراي مهدي‌ ام! »


• ظاهرا نه تنها ظاهر خلفا با عوام یکسان است، بلکه ظاهر امرا هم به همین سان.
• آن سان که خلیفه می تواند خود را امیری جا بزند.


فراز سوم
كاسه سيم بخوردند، گفت:
«من مهدي ‌ام.»
اعرابي كوزه را برداشت و گفت:
« كاسه اول خوردي، دعوي خدمتكار كردي.
دوم دعوي امارت كردي.
سيم دعوي خلافت كردي.
اگر كاسه ديگر بخوري، بي شك دعوي خدايي كني!»


• خلیفه در هر صورت خلیفه بی باکی است.
• خلیفه خری در آخر خلافتش به چنین خریتی دست زد و دستی در طرفة العینی از آستین بدر شد و سر از تن خلیفه جدا شد.
• تا بقیه سلاطین توبه کنند و خود را دموکرات، لائیک و گاندی دوم در دهه دوم قرن بیست و یکم جا بزنند.

• عبید ظاهرا یکی از خصوصیات قشر معینی از جامعه زمان خود را به نقد می کشد:
• خودبزرگ نمائی رایج به هر ترفندی را!

 

فراز چهارم
روز ديگر چون لشكر او جمع شدند، اعرابي از ترس مي ‌گريخت.


• مهمان نوازی بی توقع در نهایت بی اعتنائی به قدردانی و ترجیح دادن فرار بر قرار به محض معلوم گشتن هویت مهمان.
• عبید از استبداد خشن و خونینی در این فراز پرده برمی دارد، از بی قانونی مطلق حاکم.

 

فراز پنجم
مهدي فرمود كه حاضرش كردند، زري چندش بدادند.
اعرابي گفت:
« اشهد انك الصادق و لو دعيت الرابعه »
(گواهي مي‌دهم كه تو راستگويي، حتي اگر ادعاي چهارم را هم داشته باشي)


• عبید در این فراز از قول عرب مهمان نواز به افشای ماهیت طبقه حاکمه و عالی ترین نماینده آن مبادرت می ورزد:
• بر دروغگوئی طبقاتی آنها صحه می گذارد.

• آن سان که عرب بیابانی معرفی نیم بند خلیفه را به مثابه حقیقت گوئی ذاتی بی غل و غش تلقی می کند، حتی اگر خلیفه خود را خدا بنامد.

 

پایان

 

آرمان دزدی

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی

(701 ـ 772 هجری قمری)
رساله دلگشا
آرمان دزدي
ابوبكر ربابي اكثر شب‌ها به دزدي مي‌رفت.
شبي چندان كه سعي كرد چيزي نيافت.
دستار خود بدزديد و در بغل نهاد.
چون به خانه رفت، زنش گفت:
«چه آورده‌اي؟»
گفت:
«اين دستار آورده ‌ام. »

زن گفت:
«اين كه دستار خود توست. »
گفت:
«خاموش‌، تو نداني.
از بهر آن دزديده ‌ام تا آرمان دزدي‌ ام باطل نشود.»

پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور

1
آرمان دزدی


• آرمان در فرهنگ لغات فارسی به معنی کمال مطلوب (ایدئال) آمده است.
• برای درک مفهوم آرمان بهتر است که به ضد دیالک تیکی آن باندیشیم:
• به دیالک تیک رئال و ایدئال باندیشیم:
• رئال بیانگر آن است که واقعا میسر است.
• ایدئال اما بر خلاف رئال، نه بنیان واقعی، بلکه ایده ای (فکری) دارد و نهایتا در فرم رئال تحقق می یابد، یعنی پر و بالش می شکند، جامه اوتوپیکی و رؤیائی زیبایش پاره می شود و هیئت مادی، عینی و واقعی به خود می گیرد.

• شاید در روند تحلیل حکایت به منظور عبید از مفهوم «آرمان دزدی» بیشتر پی ببریم.

 

فراز اول
ابوبكر ربابي اكثر شب‌ ها به دزدي مي ‌رفت.


• عبید از مفهوم «به دزدی رفتن ابوبکر» چنان عادی و بی تفاوت استفاده می کند که انگار از مفهوم «سر کار رفتن روفتگری»، به مطب رفتن پزشکی، به حجره رفتن تاجری.
• از طرز بیان عبید می توان به چند و چون پدیده دزدی در جامعه ایران پی برد.
• انگار دزدی حرفه و کردوکاری عادی بوده است.

• رواج دزدی در جوامع عقب مانده نشانه سطح نازل توسعه نیروهای مولده و بیکاری توده ای مزمن و مستور از سوئی و سطح نازل توسعه مادی و معنوی اعضای جامعه از سوی دیگر است.
• آن سان که دزدی به مثابه فوت و فنی، به مثابه هنری آموزش داده می شود، تمرین و اجرا می شود.

 

فراز دوم
شبي چندان كه سعي كرد چيزي نيافت.
دستار خود بدزديد و در بغل نهاد.


• عبید در این فراز از حقیقت امر دیگری پرده برمی دارد:
 

1
دستار خود بدزديد و در بغل نهاد.


• عبید با این حکم، اولا از سطح نازل شعور اجتماعی دزد پرده برمی دارد، از خرافاتی اندیشی دزد.
• دزد برای غلبه بر خرافه، برای غلبه بر باور خرافی مبتنی بر بد بیاری، از خویشتن خویش می دزدد، خود دزدی می کند.

 

2
دستار خود بدزديد و در بغل نهاد.


• عبید احتمالا با این حکم از روند پسیکولوژیکی دزد نیز پرده برمی دارد.
• سرقت برای دزد در روند زندگی ظاهرا به نیازی روانی بدل می شود.
• انگار غولی نامرئی در روان دزد دهن باز می کند و طعمه می طلبد.
• غولی که تنها به ازای چیز مسروقه ای از این و آن و حتی از خویش و خویشتن آرام می گیرد.

 

فراز سوم
چون به خانه رفت، زنش گفت:
«چه آورده ‌اي؟»


• از این فراز عبید نیز می توان به عادی بودن دزدی در جامعه پی برد.
• آن سان که همسر دزد نیز از حرفه و کردوکار هر شبه او خبر دارد و احتمالا مخاطب مشوق خوبی برای شنیدن ماجراهای مخاطره آمیز و هنرنمائی های شورانگیز همسر خویش است.

• از پرس و جوی همسر دزد می توان به انتظار مشتاقانه ی دلهره آمیز او پی برد.
• انتظاری برآشوینده، مکرر و هر شبه که رخوت زندگی یکنواخت مونوتون را برهم می زند.

 

فراز چهارم
گفت:
«اين دستار آورده ‌ام. »
زن گفت:
«اين كه دستار خود توست. »
گفت:
«خاموش‌، تو نداني.
از بهر آن دزديده ‌ام تا آرمان دزدي‌ ام باطل نشود.»


• دزد می توانست برای اقناع همسر خویش، پاسخی بمراتب منطقی تر بدهد.
• چون دستار او هم ـ به احتمال قوی ـ دستاری مسروقه بوده است و می توانست بگوید که دستار مسروقه را در عالم خیال، به صاحبش برگرداندم و دوباره دزدیدم.
• او اما ترجیح می دهد که با خود دزدی از بطلان آرمان دزدی جلوگیری کند که دال بر خرافی اندیشی ژرف او و غول روانی شگرف او ست.

 

پایان

 

رساله دلگشا

خودكشي شيرين
حجي در كودكي شاگرد خياطي بود.
روزي استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاري رود.
حجي را گفت:
«درين كاسه زهر است، نخوري كه هلاك شوي.»
گفت:
«من با آن چه كار دارم؟»
چون استاد برفت، حجي وصله جامه به صراف داد و تكه ناني گرفت و با آن تمام عسل بخورد.
استاد بازآمد، وصله طلبيد، حجي گفت:
« مرا مزن تا راست بگويم. حالي كه غافل شدم، دزد وصله بربود. من ترسيدم كه بيايي و مرا بزني. گفتم زهر بخورم تا تو بيايي من مرده باشم. آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام، باقي تو داني.»

پایان
تحلیل از یدالله سلطان پور

1
خودکشی شیرین


• چرا خودکشی شیرین؟

• عبید ظاهرا واژه «شیرین» را به دو معنی بکار می برد:
• اولا به معنی عسل که مظهر شیرینی است.
• ثانیا به معنی ماجرای شیرین و شادی بخشی که نقل می کند.

 

حکم اول
حجي در كودكي شاگرد خياطي بود.


• حجی معروف به ابو احمد، شیخ علاء الدین شافعی فقیه شام بوده، که گویا در ایام کودکی نزد خیاطی کارآموز بوده است.
• عبید در این حکایت دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک استاد و شاگرد بسط و تعمیم می دهد.

• شاگردان اصناف و حرف را شاید بتوان نطفه های پرولتاریا در قرون وسطی محسوب داشت.

 

حکم دوم
روزي استادش كاسه عسل به دكان برد، خواست كه به كاري رود.
حجي را گفت:
«در اين كاسه زهر است، نخوري كه هلاك شوي.»


• در این حکم عبید، به روابط موجود میان استاد و شاگرد در قرون وسطی اشاره می رود.
• استاد برای حفظ عسل از گزند شاگرد، دروغی سرهم بندی می کند و تحویلش می دهد.
• او عسل را زهر جا می زند و با خیال راحت پی کار خود می رود.

• از این شیوه رفتار استاد می توان دریافت که او به فهم و فراست حجی ایمان دارد:
• چون پیش شرط دادن همین هشدار، شعورمندی حجی کوچولو ست.
• برای اینکه هیچ انسان شعورمند منطقی اندیشی قاعدتا لب به زهر مهلک نمی زند.

• دیالک تیک طنز عبید نیز درست در همین شعورمندی حجی است:
• حجی کوچولو درایت درخوری برای ترجمه هشدار استاد دارد:
• او هشدار استاد را مبنی بر اینکه «در اين كاسه زهر است، نخوري كه هلاك شوي»، در ضمیر بیدار خود، بازمعنی می کند:
• «در اين كاسه عسل است، نخوري كه هلاك می شوم.»

 

حکم سوم
گفت:
«من با آن چه كار دارم؟»


• حجی هشیارتر از آن است که دست خود را رو کند.
 

حکم چهارم
چون استاد برفت، حجي وصله جامه به صراف داد و تكه ناني گرفت و با آن تمام عسل بخورد.


• حجی نه تنها قادر به بازمعنی حکم وارونه استاد خویش است، بلکه شیوه تهیه سکه ای برای خرید نان را نیز می داند:
• وصله جامه به صراف می فروشد و تکه نانی می خرد و حساب زهر کذائی را در جا می رسد.

 

حکم پنجم
استاد بازآمد، وصله طلبيد، حجي گفت:
« مرا مزن تا راست بگويم.»


• از این حکم عبید دیالک تیک استاد و شاگرد در قرون وسطی روشنتر می گردد:
• استاد ظاهرا علاوه بر استثمار نیروی کار شاگرد، حق آزار و تنبیه و گوشمالی او را هم دارد.

 

حکم ششم
حالي كه غافل شدم، دزد وصله بربود.
من ترسيدم كه بيايي و مرا بزني.


• در این حکم عبید، دیالک تیک شاگرد و استاد روشنتر تشریح می شود:
• دزدیده شدن چیزی همان و کتک خوردن شاگرد کارآموز همان.
• رابطه ای مبتنی بر ترس و تنبیه.

 

حکم هفتم
گفتم زهر بخورم تا تو بيايي من مرده باشم.


• شاگرد خیاط ظاهرا دروغ می گوید، ولی علیرغم آن، از ماهیت مناسبات شاگرد ـ استاد پرده برمی دارد:
• ترس از تنبیه به قدری است که شاگرد آرزوی مرگ می کند.

• همین سنت مبتنی بر دیالک تیک ترس و تنبیه نسل به نسل منتقل شده و به نسل معاصر رسیده است.
• حریفی می گفت که پس از بازداشت بوسیله مأمورین ساواک تا شکنجه گاه از صمیم قلب آرزوی تصادفی و مرگ زودرسی را کرده است و چون آرزویش برآورده نشده، پس از اولین شکنجه و تخریب عزت انسانی اش، شبانه رگ دستش را به دندان دریده است، تا بلکه از عذاب روزهای بعد نجات یابد.

 

حکم هشتم
آن زهر كه در كاسه بود، تمام بخوردم و هنوز زنده‌ام.


• طنز عبید در این حکم به اوج می رسد:
• زهری که در کاسه بوده به نیت مرگ زودرس خورده می شود و زهرخوار علیرغم آن، هنوز زنده است.
• دامی که استاد گسترده بود، در نهایت معصومیت کودکانه بر ضد خویشتنش گسترده می شود:
• دیالک تیک فراز و فرود، دیالک تیک استاد و شاگرد وارونه می شود:
• استاد به محاکمه کشیده می شود.

• چه می تواند کرد؟

• اگر بگوید که در کاسه عسل بوده و نه زهر، به دروغگوئی خویش اذعان کرده است و اگر واکنش نشان ندهد، می تواند به بی اعتنائی نسبت به مرگ شاگرد خویش متهم شود.
• در هر صورت آچمز شده است.
• همه راه ها به رویش بسته شده اند.

 

حکم نهم
باقي تو داني.


• در حکم سه کلمه ای «باقی تو دانی» دنیائی معنا گنجانده شده است:
 

1
باقي تو داني.


• دلیل هنوز زنده بودن مرا تو می دانی!
• تو دروغ گفته ای و در کاسه نه زهر، بل عسل بوده است و گرنه من می بایستی بمیرم.

 

2
باقي تو داني.


• اگر قصد تنبیه بیگناهی را داری، بسم الله.
• من پیشاپیش به استقبال مرگ رفته ام.
• دیگر چه لزومی به تنبیه من است که داوطلبانه از روی جنازه خویش گذشته ام.

 

3
باقي تو داني.


• حکم «باقی تو دانی» هم تیر خلاصی بر شقیقه استاد است و هم حکم نهائی برائت شاگرد.
 

پایان

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۲)

پیامبر اسلام
خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی (701 ـ 772 هجری قمری)

رساله اخلاق الاشراف
«بله» نگو!
يكي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه اي پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ كن و پيوسته لفظ «لا» بر زبان ران و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد، كار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.

تحلیل از یدالله سلطان پور

پیشکش به یدالله مفتون امینی


ب
مفهوم «نه»
پيوسته لفظ «لا» بر زبان ران!


• نهی فرزند از بر زبان راندن واژه «آری» (نعم)، بطور منطقی و تجربی به معنی دعوت او به بر زبان راندن واژه «نه» (لا) خواهد بود.
• چنین هم بوده است.

• اما مفهوم «نه» (لا) به چه معنی است؟

• از انتزاع فکری و منطقی کدامین واقعیات امور مفهوم «نه» (لا) پدید آمده است؟

1


• واژه «لا» قبل از همه ما را به یاد جزم (دگم) معروف «لا اله الا الله!» می اندازد.
• پیامبر اسلام با این شعارآهنین، عوامفریبانه فاتحه بلندی بر همه خدایان و بت ها خواند.
• ایشان با لفظ «لا» به نفی همه خدایان مشخص و مادی و به اثبات خدای واحد انتزاعی و ماورای مادی پرداخت.
• خدائی که انعکاس آسمانی ـ انتزاعی خدایان و بتها و خداوندگاران زمینی بود.
• در مفهوم انتزاعی «الله» محمد، نه تنها بت ها، الهه ها و رب النوع ها، بلکه سلاطین و خلفا و امپراطوران و خوانین و بطور کلی طبقات حاکمه گنجانده شده اند.
• اگر از مفهوم انتزاعی الله به راه افتیم و راه رفته را برگردیم، به بت ها و الهه ها و رب النوع ها و سلاطین و خوانین و طبقات حاکمه و غیره خواهیم رسید.
• الله در آغاز بت بزرگ خانه کعبه بود.

• چرا پیامبر اسلام با این شعارآهنین، عوامفریبانه فاتحه بلندی بر همه خدایان و بت ها می خواند و نه صادقانه؟

• دلیلش این است که پیوند دیالک تیکی از هر نوع را حتی به زور بمب اتم نمی توان از هم گسست:
• در این مورد بخصوص، دیالک تیک مجرد و مشخص، مادی و روحی را هرگز نمی توان تخریب کرد و دیواری دوئالیستی میان آندو بر پا داشت.

• چرا و به چه دلیل؟

• دلیل این امر، عینیت دیالک تیک است.
• دیالک تیک پیوندی عینی است، یعنی مستقل از خواست و میل و هوس این و آن است.

• واژه «لا» در هر صورت حاوی نفی رادیکال و بی چون و چرا ست.
• پدر فرزند خود را به نفی فرا می خواند.
• می توان گفت که او دیالک تیک نعم و لا (آری و نه) را تخریب می کند، نعم (آری) را دور می اندازد و لا (نه) را مطلق می کند و بر تخت می نشاند.
• پیامبر اسلام هم همین کار را کرده است:
• همه خدایان مادی را بطرزی متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) نفی کرده و خدای انتزاعی خود را اثبات.
• به عبارت دیگر، دیالک تیک مشخص و مجرد، مادی و روحی را پاره کرده، مشخص و مادی را انکار و مجرد و روحی را اثبات کرده است.

• این اندرز عبید از پایه متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) و نتیجتا غیرعملی است.
• انسان نمی تواند همیشه خدا «لا» بگوید.
• گذر با سر از دیوار خارا، نه تنها دردسرزا، بلکه علاوه بر آن، محال است.

• اتفاقا در شعر یدالله مفتون امینی نیز، قهرمان شعر که «نه» گوی قهاری بوده، وقتی آئینه به دستش می دهند، عکس خو را می بیند و نمی تواند به انکار خود برخیزد و آری می گوید.
• اگرچه نتیجه آری گوئی اش سنگسار است.

دیالک تیک عینی هستی را نمی توان سرسری گرفت.

 

رساله اخلاق الاشراف
«بله» نگو!
يكي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه اي پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ كن و پيوسته لفظ «لا» بر زبان ران و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد، كار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.

تحلیل از یدالله سلطان پور

حکم سوم
و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد، كار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.


• این حکم عبید بلحاظ فرم خیلی زیبا ست و یاد آور نثر شیرین و موزون سعدی است:


• شاید به این دلیل بوده که احسان طبری شیفته زبان فارسی بوده است:

 

1
و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد، كار تو بالا باشد.


• عبید با هنرمندی خارق العاده ای دو لفط کاملا مشابه «بالا» ـ به مثابه فرم ـ را با دو محتوای کاملا متفاوت پر می کند:
• با «لا» (نه) و بالا.

 

2
و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد، كار تو بالا باشد.


• در قاموس عبید «لا» گوئی همان و ترقی اجتماعی همان!
• آدمی بی اختیار یاد شعار پیامبر اسلام می افتد:
• قولوا لا اله الا الله، تفلحوا!
• «لا اله الا الله» گوئی همان و رستگاری همان!

• کسانی که در فرنگ، شعار پیامبر را در خارج از تریاد ماده ـ زمان ـ مکان، تحت اللفظی معنی کرده بودند، او را هم در کنار موسی و عیسی جزو «سه کلاهبردار» محسوب داشتند.
• منظور پیامبر اما نفی شرایط موجود بود، نفی شرایطی بود که بلحاظ تاریخی عمرش سر آمده بود:
• پیامبر نماینده نظام مترقی تر برده داری بود و لذا بیانگر حقیقت تاریخی بود و انقلابی بود.
• تحقیر پیامبران در بهترین حالت از ساده لوحی خرده گیران حکایت دارد و در بدترین حالت از عوامفریبی آنها.

 

3
و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.


• عبید در این حکم نیز دو واژه هم قافیه و هم وزن «نعم» و «غم» را برای نهی از «نعم» (آری) گوئی به خدمت می گیرد.
 

4
و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.


• عبید ضمنا دیالک تیک مادی و روحی را به شکل دیالک تیک لفظ و دل بسط و تعمیم می دهد:
• بر زبان راند لفظ نعم همان و نشستن دل به غم همان!

• واژه فرم مادی مفهوم است.
• واژه زره مادی روح است.

• دل یکی از مفاهیم اساسی ادبیات قرون وسطی است.
• عبید احتمالا مفهوم «دل» را به معنی ضمیر و روح انسانی بکار می برد.

5
و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.


• البته هیچ دلیل منطقی و تجربی و عقلی دال بر صحت این اندرز پدر به فرزند وجود ندارد.
• چه بسا نعم گوئی راه نجات از زجر و مرگ است، تا لاگوئی.
• چه بسا آری گوئی هموارساز راه ترقی اجتماعی است، تا نه گوئی.
• نه گوئی گاهی می تواند خیلی خیلی گران تمام شود.

 

پایان

 

تحلیلی از روزبه مهرگان
سرچشمه:
گروه فیس بوک موسوم به
شعر و شعور و شعار

خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ 772 هجری قمری)
رساله اخلاق الاشراف
«بله» نگو!
يكي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه اي پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ كن و پيوسته لفظ «لا» بر زبان ران و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد، كار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.


• در طنز انتقادی عبید، ابتدا می بایست مفهوم «بزرگان» مورد کنکاش قرار بگیرد.
• به نظر می رسد که «یکی از بزرگان» نمی تواند از طایفه دانشمندان و حکیمان باشد.
• به این علت که بزرگانی از آن طایفه فرزند خود را به کسب علم و دانش و بالا بردن آگاهی هدایت می کنند.
• بنا بر این «یکی از بزرگان» اشاره آشکار به یکی از مقامات حکومتی است که در حال راهنمایی فرزندش برای کسب قدرت است.

اما چرا چنین بزرگی، لفظ «لا» را بر لفظ «نعم» ارجح می داند؟

• دلیل این کار را می بایست در ساختار دیکتاتوری حکومت پادشاهی قرون وسطایی جستجو کرد، حکومتی که بر پایه رأی فردی اداره می شود و نه بر اساس آرای شورایی.
• در حکومت فردی اگر فرزند یاد بگیرد، که نه بگوید، طبیعی است که کارش بالا باشد در غیر اینصورت دلش به غم.

• حال سؤال اینجا ست که چرا عبید به چنین نتیجه ای می رسد؟

• عبید در کاخ شاهان رفت و آمد داشته و شخص محترمی هم محسوب می شده، اگر چه به وزارت رسیدنش در جایی به ثبت نرسیده است.
• عبید با چشمان تیز بینش «نه» گوئی بالا دستان را به زیر دستان به عینه می دیده است.
• بی اعتنا به اینکه زیر دستان درست می گفته اند و نادرست.
• برای حفظ قدرتی از نوع دیکتاتوری قرون وسطایی «نه» گوئی یعنی اعلام و اعمال و تحکیم تسلط بر زیر دست.

• تنها در طریق شورایی و به قول درست شما هم اندیشی است که رابطه دیالکتیکی لا و نعم کار برد صحیح خودش را بدست می آورد.
• بنا بر این عبید این طنز را با دلی پر درد به رشته تحریر در می آورد.
• نکته طنز آن همین تخریب دیالکتیک نه و آری است و اتفاقا نکته قابل تأمل آن نیز همین نکته است.

• در واقع عبید بزرگان حکومتی را به «لا» گویی در همه حال متهم می کند.
• «لا» گویی ئی که نه بر آگاهی، بلکه تنها بر تمرین «لا» گویی مبتنی است.

• آیا عبید با تمام وجودش چوب بی صدای این «لا» گویی مدام را از حکومتیان نخورده است؟

• فکر می کنم باید بارها خورده باشد.

بنا بر این، این طنز با توانایی «لا» گویی برشت فرسنگها فاصله از هم دارند.

 

مجید

• با درود
• تحلیل شمارهٔ ۶ این گفته بیشتر با سلیقهٔ من سازگار است.
• «بزرگ» در اینجا پشتوانه ای است، برای تبلیغ این نظر عبید.

• «نه» گوئی اولین قدم برای پیشروی به سمت استقلال، خود کفایی و شاید هم فرد گرایی باشد.
• «لا» گوئی فرد را به خوداندیشی سوق می دهد، به کسب استقلال نظر.
• «نعم» گوئی بیشتر به پشیمانی می ‌انجامد، تا «لا» گوئی.
• تبدیل لا به نعم همیشه راحت تر است از تبدیل نعم به لا.

یدالله

• خیلی ممنون از هماندیشی
• حق از خیلی نظرها با شما ست.
• آنچه برای ما قبل از هر چیز ارزش و اهمیت دارد، خوداندیشی دوستان است.

• دوست مان خوداندیشانه به کشف جنبه هائی نایل آمده اند که از دید ما در تحلیل این طنز موجز پنهان مانده بود:
• ایشان از مفهوم «بزرگ» برداشت دیگری ارائه داده اند:
• «بزرگ» را از طبقه حاکمه دانسته اند و نتیجتا لاگوئی را بطرزی نو توضیح داده اند.
• بدین طریق بخش معینی از واقعیت عینی اجتماعی را روشن کرده اند و به تکمیل تحلیل ما کمک ارزنده ای ادا نموده اند.

• اکنون شما مفهوم «بزرگ» را ـ باز هم بدرستی ـ عنصری صوری برای نقل قصه تلقی می کنید.
• این ایده ارزشمند جدیدی است که بازهم از دید ما پنهان مانده بود.
• نکات بکر و بدیع دیگری هم که بر شمرده اید، نور علی نور اند.
• در روند هماندیشی از این نوع است که اوبژکت (موضوع) شناخت هرچه وسیعتر و عمیقتر و دقیقترمورد تأمل قرار می گیرد و شناخته می شود.

پایان

 

 

اوژنی گرانده
اثر بالزاک


خواجه نظام‌الدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی
(701 ـ 772 هجری قمری)

رساله اخلاق الاشراف
چانه‌ زني
بزرگي در معامله ‌اي كه با ديگري داشت، براي مبلغي كم، چانه ‌زني از حد درگذرانيد.
او را منع كردند كه اين مقدار ناچيز بدين چانه ‌زني نمي‌ارزد.
گفت:
چرا من مقداري از مال خود ترك كنم كه مرا يك روز و يك هفته و يك ماه و يك سال و همه عمر بس باشد؟
گفتند:
چگونه؟
گفت:
اگر به نمك دهم، يك روز بس باشد!
اگر به حمام روم، يك هفته!
اگر به حجامت دهم، يك ماه!
اگر به جاروب دهم‌، يك سال!
اگر به ميخي دهم و در ديوار زنم، همه عمر بس باشد.
پس نعمتي كه چندين مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با كوتاهي از دست من برود؟!


تحلیل از یدالله سلطان پور

عنوان حکایت
چانه‌ زني


1


• چانه زنی در معامله یکی از فوت و فن های داد و ستد در جوامع ماقبل سرمایه داری است.
• در همین چانه زنی بر سر هیچ و پوچ، هم از فروشنده و هم از خریدار هر روزه انرژی ارزشمندی به هدر می رود.

• برای جان سالم بدر بردن از این کارزار بی ثمر داد و ستد باید اعصابی از آهن داشت.

• چانه زنی از فقدان قیمت استاندارد برای کالاها حکایت دارد که ناشی از فقدان دولت مرکزی سازمانده است.

2


• چانه زنی در ضمن از ماهیت طبقاتی انسان ها پرده برمی دارد.
• اعضای طبقات حاکمه نه نیازی به چانه زنی دارند و نه چانه زنی در شأن آنها ست.

حکم اول
بزرگي در معامله ‌اي كه با ديگري داشت، براي مبلغي كم، چانه ‌زني از حد درگذرانيد.


• بزرگ مورد نظر در این حکایت عبید، نمی تواند از اعضای طبقه حاکمه باشد.
• اما توده های مولد و زحمتکش را هم کسی بزرگ خطاب نمی کند.
• از این رو، منظور عبید از بزرگ، به احتمال قوی اعضای طبقه متوسط است که در اروپا بورژوازی نامیده می شود.
• همانطور که در حکایات پیشین دیده شد، آماج انتقاد عبید، نه اعضای طبقه حاکمه، بلکه عمدتا اعضای همین طبقه متوسط اند که خست یکی از خصوصیات اساسی شان محسوب می شود.
• عبید با اعضای طبقه متوسط همان رفتاری را در پیش می گیرد که بالزاک با بورژوازی فرانسه پیش گرفته است.

• مراجعه کنید به اثر بالزاک، تحت عنوان «اوژنی دو گرانده»

حکم دوم
او را منع كردند كه اين مقدار ناچيز بدين چانه ‌زني نمي‌ارزد.


• منتقدین بورژوازی معیار ارزشی دیگری دارند و لذا خست خارق العاده بورژوا را مورد انتقاد قرار می دهند.
• انرژی صرف شده برای صرفه جوئی صناری بمراتب ارزشمندتر از صنار مورد نظر است.

• در خردگرائی منتقدین شکی نیست.
• چون برای بازتولید همان انرژی مصروفه برای صنار ناقابل باید غذائی مقوی و گرانبها خورده شود.

حکم سوم
گفت:

چرا من مقداري از مال خود ترك كنم كه مرا يك روز و يك هفته و يك ماه و يك سال و همه عمر بس باشد؟


• این شیوه استدلال و تفکر بورژوا ست.
• برای بورژوازی پول فقط وسیله داد و ستد نیست، بلکه بتی است، اعجازگر.
• پول برای بورژوازی گاو شیردهی است که به انحای مختلف قابل دوشیدن است.
• پول برای بورژوازی وسیله تکثیر ثروت است و لذا مقدس تر از مقدس ترین مقدسات است.

فراز واپسین
گفتند:

چگونه؟
گفت:
اگر به نمك دهم، يك روز بس باشد!
اگر به حمام روم، يك هفته!
اگر به حجامت دهم، يك ماه!
اگر به جاروب دهم‌، يك سال!
اگر به ميخي دهم و در ديوار زنم، همه عمر بس باشد.
پس نعمتي كه چندين مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با كوتاهي از دست من برود؟!


• در این فراز از حکایت عبید، شیوه تفکر و شیوه زیست بورژوازی تصویر می شود:

1


بورژوازی
اثری از الفارو سیکوه ئیروز

 

• عبید در این فراز از اگوئیسم بی رحم و قسی القلبی پرده برمی دارد که در شیوه تفکر طبقه متوسط بسان ددی درنده در غرش است.

• چرا؟

• برای اینکه داد و ستد دو طرفه است.
• برای اینکه داد و ستد دیالک تیکی است.
• اگر پشیزی برای بورژوا «يك روز و يك هفته و يك ماه و يك سال و همه عمر بس باشد»، برای دستفروش تهیدست چه بسا بمراتب فراتر از این لازم خواهد بود.
• اگر بورژوازی بوئی از هومانیسم برده بود، می بایستی دستفروش تهیدست را هم ملاحظه کند و از چانه زنی پرهیز کند.

2


• در این فراز از حکایت عبید اما از فتیشیسم حماقت آمیز بورژوازی نیز پرده برداشته می شود:
• پشیز بسان بتی اعجازگر از سوی بورژوازی پرستیده می شود.
• در حالیکه برای صرفه جوئی آن پشیز، انرژی بمرابت گرانبهاتری هدر داده می شود.

• فتیشیسم در همه فرم های آن می تواند برای بنی بشر بسیار گران تمام شود.

• این همان فتیشیسم است که فوندامنتالیسم و فاشیسم و امپریالیسم و دیگر فرم های بربریت به خدمت می گیرد تا از انسان بمبی زنده و تپنده بسازد:

تا از انسان جلادی تهی مغز و بی عاطفه و احساس انسانی سرهم بندی کند.
تا به مسخ انسان نایل آید.
تا انسان را انسانیت زدائی کند.

پایان

 

سیری در جهان بینی عبید زاکانی (۱)

رساله اخلاق الاشراف
عاقبت ظلم و عدل


هلاکوخان (۶۱۵ ـ ۶۶۳ قمری)
زمان حکومت
(۶۶۳ قمری - ۶۵۱ قمری)

(۱۲۶۵-۱۲۵۶)
محل فوت مراغه
آرامگاه در جزیره شاهی در دریاچه ارومیه

نابود کننده کتابخانه عظیم و بی‌ مانند الموت


تحلیل از یدالله سلطان پور


• در تواريخ مغول آمده است كه هلاكوخان چون بغداد را تسخير كرد، جمعي را كه از شمشير بازمانده بودند، بفرمود تا حاضر كردند.
 

1


• چون بر احوال مجموع واقف گشت، گفت كه بايد صاحبان حرفه را حفظ كرد.
• رخصت داد تا بر سر كار خود رفتند.

2


• تجار را مايه فرمود دادند،‌ تا از بهر او بازرگاني كنند.

3


• جهودان را بفرمود كه قومي مظلومند، به جزيه از ايشان قانع شد.

4


• قضات و مشايخ و صوفيان و حاجيان و واعظان و معرفان و گدايان و قلندران و كشتي ‌گيران و شاعران و قصه ‌خوانان را جدا كرد و فرمود:
• «اينان در آفرينش زيادي هستند و نعمت خداي را حرام مي ‌كنند!»

• حكم فرمود تا همه را در شط غرق كردند و روي زمين را از وجود ايشان پاك كرد.

• لاجرم نزديك نود سال پادشاهي در خاندان او باقي ماند و هر روز دولت ايشان در افزايش بود.

• ابوسعيد بيچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانيد، در اندك مدتي دولتش سپري شد و خاندان هلاكوخان و كوشش‌هاي او در سر نيت ابوسعيد رفت.

• رحمت بر اين بزرگان صاحب توفيق باد كه خلق را از تاريكي گمراهي عدالت به نور هدايت ارشاد فرمودند.

پایان
 

• هلاکو خان در این حکایت عبید، دیالک تیک مادی و معنوی را تخریب می کند.
• مادی (تولید کنندگان و توزیع کنندگان مایحتاج مردم) را حفظ می کند و معنوی را در هیئت معماران و پاسداران روح جامعه (قضات و مشايخ و صوفيان و حاجيان و واعظان و معرفان و قلندران و كشتي ‌گيران و شاعران و قصه ‌خوانان) از بین می برد.

• بدین طریق جامعه ای بی روح باقی می ماند که به همه چیز شبیه است، مگر به جامعه بشری.


دریغا که کسی نبوده،
تا در زمینه مزایا و مضرات وجود خود هلاکو به داوری برخیزد.

پایان


• بزرگي كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد.
• جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد.

• گفت:
• «اي فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحمت‌ هاي سفر و حضر كشيده‌ ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگي فشرده ‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشيد و به هيچ وجه دست خرج بدان نزنيد.
• اگر كسي با شما سخن گويد كه پدر شما را در خواب ديدم قليه حلوا مي‌ خواهد، هرگز به مكر آن فريب نخوريد كه آن من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.
• اگر من خود نيز به خواب شما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه آن را خواب و خيال و رؤيا خوانند.
• چه بسا كه آن را شيطان به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگي نخورده باشم، در مردگي تمنا نكنم.»


• اين بگفت و جان به خزانه مالك دوزخ سپرد.

پایان

تحلیل حکایت


• این حکایت عبید از ارزش سوسیولوژیکی (جامعه شناسانه) خارق العاده ای برخوردار است و تحلیل آن برای درک جامعه ایران در قرن هشتم هجری قمری ارزشمند.

عنوان رساله
رساله اخلاق الاشراف


• از عنوان رساله معلوم می شود که عبید میان اشراف بنده دار و فئودال و نمایندگان بورژوازی آغازین فرق ماهوی قائل نمی شود و هر متمولی را جزو اشراف تلقی می کند.

• این شیوه غیرعلمی طبقه بندی انسان ها کماکان رواج دارد.

• بر عبید تیزهوش ژرف بین نمی توان خرده گرفت.
• زیرا او فرسنگ ها از همگنان معاصر خویش جلوتر بوده است.
• اما پس از کشف تز «درک ماتریالیستی تاریخ» از سوی کلاسیک های مارکسیسم دیگر نمی توان انسان ها را بر اساس میزان ثروت آنها طبقه بندی کرد.
• بلکه ـ قبل از همه ـ باید جایگاه آنها را در تولید اجتماعی در نظر گرفت.

عنوان حکایت
نهايت خساست


• عبید با عنوان حکایت از محتوای آن پرده برمی دارد.
• حکایت حول خساست متمولی دور می زند.
• خساست اما صفتی سوبژکتیف است و بیانگر بی چون و چرای جایگاه اجتماعی و موضع طبقاتی انسان ها نمی تواند باشد.
• هم دهقان بی چیزی می تواند خسیس باشد و در نهایت صرفه جوئی زندگی کند و بمیرد و هم بورژوائی.
• ولی در روند تحلیل حکایت ماهیت طبقاتی خسیس مورد نظر عبید روشن خواهد شد.

حکم اول
بزرگي كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد.


• حکایت عبید از متمولی است.
• متمول می تواند جزو اشراف بنده دار و فئودال باشد و یا جزو بورژوازی.
• اما از عنوان حکایت، یعنی از «نهایت خساست» می توان دریافت که اینجا سخن از بورژوازی است.
• چون از سوئی توده های مولد و زحمتکش نمی توانند قارون زمان خود باشند.
• اشراف بنده دار و فئودال نیز از سوی دیگر، هرگز دست از ولخرجی و حیف و میل برنمی دارند و خساست را ننگ می شمارند.

حکم دوم
جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد.
گفت:
«اي فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحمت‌ هاي سفر و حضر كشيده‌ ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگي فشرده ‌ام.»


• جایگاه اجتماعی مرد متمول اکنون با صراحت روشنی برملا می گردد:
• عبید او را با دو خصیصه اصلی معرفی می کند:

1
روزگاري دراز در كسب مال، زحمت‌ هاي سفر و حضر كشيدن


• این به احتمال قوی، کسب و کار تجاربوده است:
• تجار به مثابه نمایندگان دیرین طبقه بورژوازی که حتی در فرماسیون های ماقبل فئودالی نیز وجود داشته اند و آگاه ترین قشر بورژوازی را تشکیل می داده اند.

2
وحلق خود را به سرپنجه گرسنگي فشردن

اونوره دو بالزاک


• صرفه جوئی نیز مشخصه اصلی بورژوازی است و نه اشراف بنده دار و فئودال.

• بالزاک ـ نویسنده بزرگ فرانسه ـ نیز در قصه ای به نام «اوژنی د گرانده»، البته از موضع فئودالی به انتقاد از بورژوازی می پردازد و خساست نمایندگان آن طبقه را زیر ذره بین تحلیل می گذارد.
• موضوع اصلی قصه او نیز خساست نمایندگان طبقه بورژوازی است.
• اینکه عبید از کدام موضع طبقاتی خساست را به نقد می کشد، باید در روند آشنائی با جهان بینی ایشان کشف و اثبات شود.

حکم سوم
هرگز از محافظت آن غافل مباشيد و به هيچ وجه دست خرج بدان نزنيد.


• بورژوازی به ارزش و اهمیت ثروت واقف است.
• ثروت برای بورژوازی ـ در مقایسه با اشراف بنده دار و فئودال ـ معنا و فونکسیون بکلی دیگری دارد.
• شاید یکی از معیارهای مادی و واقعی مرزبندی میان بورژوازی و اشراف بنده دار و فئودال همین استنباط متضاد آنها از ثروت باشد.

1


• ثروت برای اشراف بنده دار و فئودال چیزی بادآورده است.
• نتیجه غصب زورگویانه حاصل دست رنج توده های مولد و زحمتکش و غیره است.
• درست به همین دلیل است که اشراف بنده دار و فئودال قدر ثروت را نمی دانند و به حیف و میل آن می پردازند.
• درست به همین دلیل است که آنها کار را ننگ می شمارند.
• معیارهای ارزشی، هنجاری و اخلاقی اشراف بنده دار و فئودال، یعنی شعور اجتماعی آنها از شیوه زیست آنها، از جایگاه اجتماعی آنها، یعنی از وجود اجتماعی آنها نشئت می گیرند.

2


• ثروت برای بورژوازی اما معنا و فونکسیون و ماهیت دیگری دارد.
• ثروت برای بورژوازی وسیله ثروت اندوزی است.
• ثروت برای بورژوازی نه ثروت صرف، بلکه سرمایه است.
• و سرمایه منبع اصلی تولید و تکثیر ثروت است.
• تاجر بورژوا با سرمایه خود می تواند کالائی را از جائی بخرد و در جای دیگر گرانتر بفروشد و به تکثیر ثروت و سرمایه نایل آید.
• درست به همین دلیل است که ثروت برای بورژوازی در مقایسه با اشراف بنده دار و فئودال، ارزش و معنا و فونکسیون و ماهیت دیگری کسب می کند:
• بلحاظ ظاهر (فرم نمودین) ثروت بورژوازی با ثروت اشراف بنده دار و فئودال فرقی ندارد:
• سکه سکه است!

• آندو ثروت بظاهر همانند، اما تفاوت ماهوی با هم دارند.
• ثروت ـ بویژه ثروت پولی ـ برای اشراف بنده دار و فئودال وسیله تهیه کالا و ـ در تحلیل نهائی ـ کالا ست، ولی برای بورژوازی وسیله تولید و توزیع کالا ست، سرمایه است.

به همین دلیل است که تاجر به فرزندان خویش، حفظ و تکثیر سرمایه را وصیت می کند.
ادامه دارد

 


حکم چهارم
اگر كسي با شما سخن گويد كه پدر شما را در خواب ديدم قليه حلوا مي‌ خواهد، هرگز به مكر آن فريب نخوريد كه آن من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.


• منظور عبید و یا تاجر از این حکم چیست؟

• قلیه حلوا خواستن پدر مرده چه ربطی به فرزندان او دارد؟

• ظاهرا منظور او این است که اگر سائلی بیاید و به قصد دریافت پشیزی از فرزندان تاجر، بگوید که پدرشان را به خواب دیده که قلیه حلوا می خواهد، به یاوه او باور نکنند و از دادن پشیز به سائل پرهیز کنند.
• تاجر بلافاصله بسان راسیونالیستی (خردگرائی) به استدلال دست می زند و ادعای خود را اثبات می کند:

 

تاجر
هرگز به مكر آن فريب نخوريد كه آن من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.


• دلیل تاجر فاتحه بلندی بر همه خرافه های مذهبی مبنی بر تغذیه ارواح مردگان ازطریق صدقه و احسان بازماندگان است.
• این شیوه استدلال تاجر، سرتاپا علمی و ستایش انگیز است و از بلوغ فکری و فرهنگی طبقه متوسط در قرن هشتم پرده برمی دارد و ضمنا از بلوغ فکری و فرهنگی خود عبید.
• تاجر بینش ماتریالیستی رادیکالی را نمایندگی می کند که با بینش ایدئالیستی طبقات اجتماعی دیگر در قرن هشتم و حتی در عصر حاضر از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

 

حکم پنجم
اگر من خود نيز به خواب شما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه آن را خواب و خيال و رؤيا خوانند.


• تاجر از روشن بینی خارق العاده ای برخوردار است و همه باورهای مذهبی رایج را پیشاپیش بی اعتبار می سازد:
• «حتی اگر خود مرا به خواب دیدید و گفتم که هوس قلیه حلوا کرده ام، به گفته من هم باور نکنید. »

• دلیل تاجر شنیدنی است:
• بی اعتباری خواب و خیال و رؤیا.

• این بینش ماتریالیستی کماکان در جامعه عبید کمیاب و نادر و کیمیا ست.
• این تشخیص و استدلال علمی صریح تاجر خرافه ی رؤیت ارواح مردگان در خواب را نیست و نابود می سازد و از تیزاندیشی رئالیستی خود عبید پرده برمی دارد.
• چون همچنان و هنوز در جامعه عبید کم نیستند کسانی که به این جور خرافه ها باور دارند.

 

حکم ششم
چه بسا كه آن را شيطان به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگي نخورده باشم، در مردگي تمنا نكنم.»


• تاجر در این حکم بر دلیل نظری (تئوریکی) پیشین خود، دلیل تجربی (امپیریکی) قاطعی اضافه می کند:
• کسی که در دوره زندگی اش قلیه حلو نخورده، بعید است که روحش پس از مرگ، قلیه حلوا طلب کند.

• این بدان معنی است که تاجر و ضمنا عبید به تقدم جسم (ماده) بر روح، به تقدم وجود بر شعور باور دارد:
• اگر ارگانیسم زنده در تمام عمر خویش چیزی نخورده، روح آن پس از مرگ هرگز هوس چیزی را که نخورده نخواهد کرد.

• عبید اما در این حکم، ضمنا تاجر متمول را به دلیل خساست و سختگیری به خویشتن خویش به نقد می کشد.

 

حکم هفتم
اين بگفت و جان به خزانه مالك دوزخ سپرد.


• عبید در این حکم واپسین از رفتن تاجر به دوزخ خبر می دهد.

• این اما به چه معنی است؟

1


• این اولا بدان معنی است که طبقه متوسط در آن زمان، مذهبی نبوده و لذا نمی بایستی اهل بهشت باشد.
• بدین طریق باید از سقوط فرهنگی طبقه متوسط ایران در طول هفتصد سال اخیر سخن گفت.
• چون امروزه اکثریت قریب به اتفاق همان طبقه متوسط (بورژوازی و خرده بورژوازی تجاری) سرسخت ترین و سمج ترین مشتریان خرافه و مذهب اند.

 

2


• این اما از سوی دیگر بدان معنی است که خود عبید، بلحاظ ایدئولوژیکی عقب مانده تر از تاجر است و بورژوازی آغازین را از همان موضع طبقاتی مورد انتقاد قرار می دهد که بالزاک در اثر معروف خود تحت عنوان «اوژنی دو گرانده» مورد انتقاد قرار داده است.
 

صحت و سقم این تصور را باید در روند تحلیل جهان بینی عبید دریابیم.

پایان

 

رساله اخلاق الاشراف
«بله» نگو!
يكي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه اي پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ كن و پيوسته لفظ «لا» بر زبان ران و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد، كار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.
تحلیل از یدالله سلطان پور


• این طنز عبید زاکانی ـ قبل از همه ـ بلحاظ فرم فرمولبندی، زیبا و ستایش انگیز است و از تسلط شگرف ایشان به زبان فارسی و عربی حکایت دارد.
• ما هنوز عبید را نمی شناسیم، ولی این فراز از آثار ایشان نشان می دهد که ایشان در این زمینه هیچ چیز از سعدی کم ندارند.

 

حکم اول
يكي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه اي پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ كن و پيوسته لفظ «لا» بر زبان ران و يقين بدان كه تا كار نفر با «لا» باشد، كار تو بالا باشد و تا لفظ تو «نعم» باشد‌، دل تو به غم باشد.


• رهنمود پدر به فرزند عبارت است از پرهیز از گفتن «آری» («نعم») و همیشه پیشه کردن «نه» («لا») گوئی.
• اتفاقا در قرن بیستم حداقل دو شاعر بزرگ در جهان می شناسیم که همین ایده عبید را در کانون تفکر خود قرار داده اند:

 

الف


برتولت برشت (1898 ـ 1956)
شاعر و نمایشنامه نویس مهم قرن بیستم
بنیانگذار تئاتر دیالک تیکی
لئو کوفلر برتولت برشت را جانشین بلافصل مارکس می نامد.


• اولی برتولت برشت ـ حکیم بی همانند توده ها ـ بوده که مؤلف کتابی به نام «آنکه گفت: «آری»، آنکه گفت: «نه»» بوده است.
• این کتاب برشت باید در فرصتی دیگر مورد تحلیل قرار گیرد.

 

ب

یدالله مفتون امینی (زادهٔ ۱۳۰۵ در شاهین‌دژ)
از شاعران معاصر ایرانی است.
یداالله امینی متخلص به مفتون در ۲۱ خرداد ۱۳۰۵ در شهرستان شاهین دژ دهستان هولاسو که در کناره زرینه رود و میان آذربایجان و کردستان قرارگرفته است به دنیا آمد.
او دانش‌آموختهٔ رشتهٔ حقوق قضایی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران است و به مدت سی و یک سال ( از۱۳۲۸ تا ۱۳۵۹ ) در وزارت دادگستری خدمت نموده است
امینی در آغاز شاعری کلاسیک و کهن‌پرداز بود
آثار:
دریاچه
کولاک
انارستان
عاشقلی کروان
نهنگ یا موج، گزینه کولاک و انارستان
فصل پنهان، گزینه اشعار
تاکستان احتمال
سپیدخوانی روز
عصرانه در باغ رصدخانه
من و خزان و تو
شب هزار و دو
سرمه ‌فام و خط نستعلیق


• شاعر دوم که دیالک تیک آری و نه (دیالک تیک نعم و لا) را در شعر ماندگاری برای تبیین ایده خویش به خدت گرفته، یدالله مفتون امینی بوده است.
• این شعر هم باید پیدا و بعد تحلیل شود تا مقایسه ایندو شاعر با ایده عبید امکان پذیر گردد.

1
يكي از بزرگان فرزند خود را فرموده باشد كه اي پسر، زبان از لفظ «نعم» حفظ كن و پيوسته لفظ «لا» بر زبان ران

• پدر فرزند خود را از «آری» گوئی نهی می کند و به «نه» گوئی مادام العمر فرا می خواند.

• اما منظور از مفاهیم «آری» و «نه» مشخصا چیست؟

 

الف
مفهوم «آری»


• مفهوم «آری» به چه معنا و یا معانی ئی بکار می رود؟
 

1


• مفهوم «آری» بیانگر تأیید و تصدیق نظر حقیقی و یا باطل دیگری است.
 

2


• اگر مفهوم «آری» بیانگر نظر درست و حقیقی دیگری باشد، چرا باید از «آری» گوئی اجتناب ورزید؟

• چرا نباید به مدافع و مبلغ حقیقت حق داد و از او حمایت کرد؟

• چرا نباید به تأیید حرف حقیقی خطر کرد؟

• عبید تیزهوش ژرف اندیش نباید از این حقیقت امر بی خبر باشد.
• از این رو او باید دلیلی بر صدور این رهنمود داشته باشد.

• اما کدام دلیل؟

3


• شاید به این دلیل، که تنها کسی می تواند به تأیید نظر حقیقی دیگری خطر کند که خود قادر به خوداندیشی و تمیز حقیقت از باطل باشد و فرزند مورد نظر احتمالا چنین کسی نبوده و یا در بهترین حالت، هنوز نبوده است.
• از این رو عبید ترجیح می دهد که او را از «آری» گوئی منع کند.

 

4


• علاوه بر این، به این دلیل، که تنها کسی می تواند به تأیید نظر حقیقی دیگری خطر کند که خود خودمختار باشد و از استقلال اندیشه و عمل برخوردار باشد و فرزند مورد نظر احتمالا چنین کسی نبوده و یا در بهترین حالت، هنوز نبوده است.
• از این رو عبید ترجیح می دهد که او را از «آری» گوئی منع کند.

 

5


• مفهوم «آری» اما می تواند بیانگر تأیید و تصدیق برده وارانه و نوکرانه نظر دیگری باشد و عملا به تخریب شخصیت «آری» گو و تبدیل او به زباله، به «تفاله یک انسان» (فروغ فرخزاد) منجر شود.
• پدر نمی خواهد که فرزندش تملق گو، چاپلوس، دنباله رو، دهن بین، نوچه و وابسته این و آن باشد و از استقلال اندیشه و عمل بی بهره باشد.

 

6


• مفهوم «آری» می تواند از سر اوپورتونیسم بر زبان رانده شود، تا به بهای زیر پا نهادن حقیقت و یا به بهای بی اعتنائی به حقیقت از منافع حقیر خود حفاظت شود.
• عبید به این دلیل هم می تواند خواننده آثار خود را از «آری» گوئی منع کند تا او بخاطر چندرغازی بیهوده به خودفروشی و عزت انسانی خود فروشی تن در ندهد.

• منع از «آری» گوئی بدین معنا به معنی منع از اوپورتوینسم است.

 

مراجعه کنید به اوپورتونیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد

 

سیری در رباعیات عمر خیام (۷)  



عمر خیام
(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
تحلیلی از شین میم شینتحلیل  رباعی شمارهٔ  ۶۷   
 
بر پشت من از زمانه تو می آید
وز من همه کار نانکو می آید
جان عزم رحیل کرد و گفتم:
«بمرو!»
گفتا:
«چه کنم خانه فرو  می آید.»
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· پشتم از جور روزگار خم می شود.
· دست به هر کاری که می زنم، معیوب صورت می گیرد.
· روحم قصد کوچ داشت، گفتم:
· «نرو!»
· گفت:
· «چاره ای جز رفتن ندارم.
· چون خانه تن در حال فروپاشی است.»
 
1
بر پشت من از زمانه تو می آید
 
· خیام در این مصراع از خم گشتن پشت خویش خبر می دهد، از تخریب عمارت جسم خویش، از پیر گشتن خویش.
 
2
وز من همه کار نانکو می آید
 
· خیام پیامد تخریب جسم را در این مصراع توضیح می دهد:
· معیوبیت کردوکار خود را.
 
· این به چه معنی است؟
3
 
· این بدان معنی است که خیام دیالک تیک ساختار و فونکسیون را به شکل دیالک تیک جسم و نتیجه کار بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن ساختار (جسم) می داند:
· با تخریب تدریجی جسم، با خم گشتن پشت به عنوان مثال، فونکسیون محوله به جسم بطرزی ناقص و معیوب صورت می گیرد.
 
4
 
· درست به همان سان که اگر چرخ خیاطی خراب شود، یعنی اگر ساختار آن تخریب شود، فونکسیون محوله بدان یعنی دوخت و دوز بطرز معیوبی صورت خواهد گرفت.
· ساختار هر چیز تعیین کننده فونکسیون آن است.
 
5
جان عزم رحیل کرد و گفتم:
«بمرو!»
گفتا:
«چه کنم خانه فرو  می آید.»
 
· خیام در این بیت، دیالک تیک ماده و روح را به شکل دیالک تیک جسم و جان بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را  بدرستی از آن ماده (جسم) می داند.
 
6
· با تخریب ماده (جسم)، روح هم تخریب می شود.
· عکس این هم صادق است.
· تخریب روح نیز به تخریب جسم می انجامد.
· به همین دلیل ما از دیالک تیک ماده و روح، جسم و جان سخن می گوییم.
· خیلی از بیماری های جسمانی در نتیجه بیماری های روحی و روانی پدید می آیند و خیلی از اختلالات روحی و روانی در اثر بیماری های جسمانی.
· تعیین کننده در دیالک تیک جسم و روح، اما جسم است.
 
7
 
· شعار «جان سالم در بدن سالم است» هم نتیجه تقطیر دقت مند تجارب خلق ها ست و هم پاسخ درست به مسئله اساسی فلسفه است:
· ماده تعیین کننده روح است.
· جسم تعیین کننده جان است.
· این پاسخ ماتریالیستی به مسئله اساسی فلسفه است.
 
8
 
جان عزم رحیل کرد و گفتم:
«بمرو!»
گفتا:
«چه کنم خانه فرو  می آید.»
 
· خیام در این بیت، ضمنا دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک جسم و جان از سوئی و به شکل دیالک تیک خانه و کولی از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن فرم (جسم، خانه) می داند.
· چون فرم (جسم، خانه) فرسوده و تخریب شده، محتوا (جان، کولی) قصد کوچ کرده است تا خانه بر سرش آوار نشود.
 
9
· این همان کردوکار اهل طریقت و عرفان است:
· مولوی هم جسم را به قفس تشبیه می کند و جان را به مرغ.
 
10
 
· ظاهرا نه خیام از دیالک تیک جسم و جان خبر دارد و نه مولانا.
· هر دو به دوئالیسم ماده و روح، جسم و جان باور دارند و فکر می کنند که یکی بدون دیگری می تواند ادامه حیات دهد.
· بزعم حضرات جسم تجزیه می شود و خاک می شود، ولی روح بسان چلچله ای پر می کشد و به حیات ابدی خود ادامه می دهد.
 
11
 
· وقتی می گوییم که مذهب شعور وارونه است، به همین دلیل است:
· آنچه ابدی و فنا ناپذیر است، ماده است.
 
· جسم انسانی فنا نمی پذیرد، بلکه به اجزا و عناصر مادی اولیه خود تجزیه می شود تا در فرم دیگری مجددا ترکیب شود.
· آنچه از بین می رود، روح است:
· با تخریب ساختار جسم، روح از بین می رود.
 
· مذهب اما قضیه را وارونه جلوه می دهد:
· روح را ابدی می داند و ماده را موقتی  و فانی.
 
12
 
· مذهب ضمنا میان ماده و روح دیوار دوئالیستی می کشد و پیوند ناگسستنی جسم و جان را انکار می کند.
· اگر منظور خیام هم حقیقتا همین باشد، همان طرز تفکر طبقه حاکمه در زمان خود را، یعنی همان طرز تفکر مذهبی را نمایندگی می کند.
 
پایان
 
تحلیل  رباعی شمارهٔ ۶۸
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخورده ا‌ست تو را
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد    
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· نه کسی بر چرخ فلک غالب آمد و نه زمین از آدمی خواری سیر گشت.
· غره ای از اینکه زمین هنوز تو را نخورده است.
· عجله مکن، نوبت تو هم می رسد.
 
1
 
· خیام در این رباعی دیالک تیک طبیعت و انسان را به شکل دیالک تیک چرخ و زمین و انسان بسط و تعمیم می دهد و قدر قدرتی طبیعت را مورد تأکید قرار می دهد.
· طبیعت در فرم های گوناگونش (چرخ و فلک و زمین) در قاموس خیام چیره ناپذیر است و انسان را چاره ای جز تمکین و تسلیم در برابر آن نیست.
 
2
 
· خیام در این رباعی ضمنا زمین را دد درنده ای تصور و تصویر می کند که سودائی جز آدمی خواری در سر ندارد.
 
3
· تصور خیام تصور درستی بنظر نیم رسد.
· چون انسان و هر موجود زنده، موجودیت خود را مدیون همین زمین مادر است، که دایه ای مهربان برای همه موجودات زنده بوده است.
· کرات دیگر فاقد شرایط زندگی اند.
 
4
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
 
· مفهوم چرخ و یا فلک یکی از مفاهیم و حتی مقولات اساسی در فلسفه قرون وسطی بوده است.
· ما به این مقوله فلسفی هم در شاهنامه حکیم طوس و هم بویژه در دیوان خواجه شیراز بکرات برمی خوریم.
· این مقوله فلسفی باید مستقلا مورد بررسی قرار گیرد.
· ما برای درک منظور خیام سری به دیوان خواجه شیراز می زنیم و استنباط حافظ از چرخ و فلک را مورد مطالعه قرار می دهیم.
 
5
 

حافظ
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
 
· معنی تحت اللفظی:
· گردش چرخ مرا به بندگی تو راضی کرد.
· ولی چه فایده که نقش تعیین کننده را به عهده رضایت تو گذاشت.
 
· محتوای این بیت خواجه حاکی از آن است که بنظر خواجه، تعیین کننده ی سرنوشت انسان ها چرخ گردنده است.
· حافظ احتمالا چرخ گردنده را یکی از دستیاران و عوامل بی شعور خدا می داند.
· به همان سان که غلامان در خدمت خوانین و سلاطین اند، به همان سان نیز قضا و قدر و جن و ملک و چرخ و فلک و غیره غلامان گیج و بی شعور الهی اند و فرامین الهی را کورکورانه اجرا می کنند.
 
6
حافظ
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
 
· معنی تحت اللفظی:
· زنده باد کسی که در جهان هیچ تعلق خاطری به هیچ چیزی  ندارد.
 
· چرخ کبود و یا فلک در قرون وسطی به مجموعه عالم اطلاق می شد که شامل کهکشان ها و منظومه شمسی است.
· کل هستی کره ای شکل تصور می شد که گویا زمین مرکز آن بوده است .
 
7
حافظ
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببی است
 
· معنی تحت اللفظی:
· دنبال دلیل مگرد که چرا چرخ سفله پرور است.
· چون بهانه چرخ بی سببی است.
 
· حافظ در این بیت، چرخ را سفله پرور تلقی می کند که برای کردوکارش بهانه دارد و نه دلیل.
 
8
حافظ
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
 
· معنی تحت اللفظی:
· از منقلب گشتن زمانه حیرت مکن.
· چرخ از این فسانه ها هزاران هزار به یاد دارد.
 
· وقتی کسی نخواهد و یا نتواند به توضیح نسبتا علمی پدیده ها کمر بندد، به همین روز می افتد که خواجه افتاده است.
· چنین کسی همه حوادث جهان را به گردن قوه موهومی به نام چرخ می اندازد و بعد همان حادثه را ناتورالیزه می کند.
· نتیجه این می شود:
· همان طور که چرخ زلزله ها و توفان ها به خود دیده، حمله تیمور و چنگیز و غیره هم به خود دیده است.
 
· تئوری اما فقط واقعیت عینی را منعکس نمی کند، بلکه چه بسا آن را می سازد:
· امپراطوری چین برای نقش بر آب ساختن حملات اقوام وحشی دیوار چین می سازد.
· خطه حافظ اما در مدت حیات 60 ساله او بیست بار دست به دست می شود.
· یعنی بیست بار بلحاظ مادی، انساین، فکری و فرهنگی تخریب می شود ولی آب از آب تکان نمی خورد..
· با خرافه هرگز نمی توان به حل مسائل زندگی نایل آمد.
 
9
حافظ
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
 
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
 
· معنی تحت اللفظی:
· صوفی دام نهاد و به حقه بازی آغاز کرد و حتی به حقه بازی با فلک حقه باز آغاز کرد.
· اما بازی چرخ، بیضه (تخم مرغ) او را در کلاه شعبده بازی اش خواهد شکست.
· برای اینکه صوفی در صدد شعبده بازی با اهل راز در آمده است.
 
· حافظ در این دو بیت، فلک را هم حقه باز و هم اهل راز قلمداد می کند.
· چرخ و فلک باز هم به مثابه انعکاس انتزاعی ـ آسمانی  همان دستیاران و غلامان خوانین و سلاطین در نظر گرفته می شوند که هم به اسرار پشت پرده خوانین و سلاطین وقوف دارند و هم اهل مکر و حقه اند و به افشای اسرار تن در نمی دهند.
· آسمان از خدا تا جن و ملک و قضا و قدر و چرخ و فلک آئینه زمین است.
 
10
حافظ
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد
 
· معنی تحت اللفظی:
· دوام عمرو ملک او را از خدا طلب کن.
· برای اینکه چرخ این سکه بخت را به نام او زده است.
 
· چرخ در این بیت حافظ به مثابه تعیین کننده ی بخت و اقبال شاهان تلقی می شود.
· اینجا هم ظاهرا چرخ و فلک به معنی دستیار خدا قلمداد می شوند.
· خدا اراده می کند و چرخ اراده الهی را جامه عمل می پوشاند.
· به همان سان که خان و سلطان اراده می کنند و دستیاران و غلامان پاشنه پاهای شان را می کشند و حکم صادره را اجرا می کنند.
 
11
حافظ
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه ‌تر برانگیزد
 
· معنی تحت اللفظی:
· تو آرزوی عمر کن و صبور باشد.
· برای اینکه چرخ بدتر از این ها را عملی می سازد.
 
· حافظ رویدادهای هستی اجتماعی را ایراسیونالیزه می کند:
· یعنی به جای توضیح راسیونال (عقلی) مسائل، بطور ایراسیونال (ضد عقلی) تحریف می کند.
· حافظ  همه رویدادهای هستی اجتماعی را به گردن قوای موهوم می اندازد:
· بدین طریق، رویدادهای اجتماعی بدون سوبژکت (فاعل) انسانی جلوه گر می شوند.
· به عبارت دیگر، ناتورالیزه می شوند:
· مثل حوادث طبیعی از قبیل سیل و آتشفشان و زلزله و توفان تلقی می شوند که بشر عاجز از پیش بینی، واکنش و مقابله است.
 
· امروزه دیری است که ایادی امپریالیسم همین شیوه ایراسیونالیستی (خردستیز) حافظ را پیشه کرده اند:
· به عنوان مثال استعمار، جنگ، گلوبالیزاسیون، نئولیبرالیسم و غیره را به عنوان پدیده های طبیعی و تقدیری و بی سوبژکت انسانی جا می  زنند که فقط باید تن به تحمل آنها و تسلیم در مقابل آنها داد.
 
12
حافظ
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
 
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
 
· معنی تحت اللفظی:
· یار اگر رفت و اعتنائی به دوستی دیرین نکرد، محال است که من به سراغ یار دیگری بروم.
· اگر دایره چرخ کبود مساعد گردد، به پرگاری دیگر یار رفته را به دست می آورم.
 
· حافظ در این دو بیت، حتی دسترسی به یار را به مدد چرخ فلک موکول می کند.
· بدین طریق، بیچارگی و هیچکارگی انسان بطور کلی در بلندترین مناره های قرون وسطی جار زده می شود:
· بشر در فلسفه اجتماعی حافظ، هیچکاره و چرخ همه کاره تلقی می شود، چرخی که سفله پرور و شعبده باز و اهل راز است.
 
· خود همین فلسفه اجتماعی حافظ حاوی پسیمیسم (بدبینی فلسفی) است.
· در دیوان حافظ صدها مثال دیگر در این زمینه می توان یافت.
 
13
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
 
مغرور بدانی که نخورده ا‌ست تو را
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
 
· در این رباعی خیام نیز نوعی پسیمیسم (بدبینی فلسفی) به چشم می خورد:
· همه چیز در قاموس خیام به مرگ ختم می شود و زندگی بیهوده و بی معنا جلوه می کند.
 
· این سمتگیری ایدئولوژیکی همه طبقات اجتماعی واپسین است.
 
پایان
 
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
شهرام اقبال زاده
روز خیام خجسته باد!
خیام گذشته از زیبایی و دلنشینی رباعیاتش
نماد شک اندیشی فلسفی در عین داشتن تفکر علمی است.
نمونه ای از این "شکاکیت عالمانه "( برساخته ای ارتجالی از خودم!!) شعری است که در زیر می آورم:هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشدهفتاد و دوسال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
شهرام اقبال زاده
 
سنگزاد
 
میم
· رباعیات خیام تحلیل شده اند، شهرام.
 
1
· تردیدگرائی (اسکپتیسیسم)  و ندانمگرائی (اگنوستیسیسم)  گرایشات ارتجاعی اند.
·  
·        مراجعه کنید به  اسکپتیسیسم (تردیدگرائی)  و اگنوستیسیسم (ندانمگرائی)  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
2
· بشر دیری است که در ظلمات هستی نفوذ کرده است، چه در فرم کهکشان های دور از دید و چه در فرم میکرو ذرات پنهان از نظر.
 
3
· همه چیز هستی از ذره تا کهکشان قابل شناخت است.
· فقط دیر و زود دارد و نه سوخت و سوز
 
علی منجزی
هیچ چیز بد تر از این نیست که همه چیز و همه کس را با لعاب سیاست رنگ آمیزی کنیم!
براستی بیان این سخن چقدر دور ازانصاف و تمدن است که بگوییم :
خیام مرتجع است!
و قیافه حق به جانب هم بگیریم که بله ما پیرو فلسفه علمی هستیم.
 فلسفه علمی دوست عزیز دورانش تمام شده
با آن عکس های مارکس و انگلس و لنین هم
دیگر نمی توان مردم را ترساند.
 
اسدالله شعبانی
عزیزم این رباعی از خیام نیست
 اتفاقا اندیشه های خیامی نه تنها واپسگرایانه نیست،
 بلکه بسیارپیشرو و ساختارشکنانه است.
 شانس من بود که در نوجوانی برای نخستین بار چهارگانی های خیام همراه با ترجمه ی فیتز جرالد به دستم افتاد.
دنیای مرا که قفسی کوچک از سنت ها و باور های نسخته بود، به هم ریخت و افق دید مرا گسترش داد.
تأثیر شگفت انگیز این ترانه ها بر ذهن و زبان من چنان بود
که هر چه در باره ی خیام و رباعیات او نوشته می شد،
 می بلعیدم.
دوستانی که سن شان قد می دهد، به یاد دارند
که در نشریه ی رودکی اندیشه های خیام را با فلسفه ی شوپن هاور و المعری و...مقایسه می کردند
که بسیار خواندنی بود .
شاد و پاینده باشید
 
میم
1
· خیام بیشک دانشمند بزرگی در زمان خود بوده است.
· این حقیقت امر اما مانع   ارتجاعی بودن جهان بینی او و هر کس دیگر نمی شود.
 
2
· امروز هم هزاران دانشمند وجود دارد که تا مغز استخوان شان مرتجع اند.
· این مسئله ربطی به سیاست ندارد.
 
3
· تردیدگرائی و ندانمگرائی (اسکپتیسیسم و اگنوستیسیسم)  خیام و بعد حافظ گرایشات معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت)  ارتجاعی اند:
· نه ارزش علمی دارند و نه ارزش تجربی.
 
4
· البته طبقات اجتماعی مرتجع می توانند همان را هم امروز هم نمایندگی کنند، نمایندگی هم می کنند.
 
5
· اگر در مجله رودکی افکار خیام با شوپنهاور مقایسه شده، این خود نشاندهنده ارتجاعی بودن افکار خیام است و نه انقلابی بودن آنها.
· چون شوپنهاور مرتجع ترین و کثیف ترین فیلسوف بورژوائی واپسین (امپریالیسم) بوده است.
 
6
· خیام و حافظ مثل دیگر عوامفریبان قدیم و معاصر، ضمنا چپ نما هستند که حریف ساختارشکن جا می زنند.
· حافظ که فلک را سقف می شکافد تا طرح نو اندازد، کسب و کاری جز مبارزه بر ضد عرفان ندارد.
· اهل طریقت و عرفان نماینده نطفه ای طبقه متوسط انقلابی در آن زمان و پانته ئیسم (همه خدائی)  بوده اند.
 
7
· خیام در دیالک تیک دم و عمر (لحظه و روند)، دم (لحظه)  را مطلق می کند تا عمر و یا روند را دور اندازد.
· خیام جزء را مطلق می کند تا کل را انکار کند.
· جزء ولی تعیین کننده نیست.
· تعیین کننده کل است.
· این طرز تفکر ارتجاعی است.
· کاری اش هم نمی شود کرد.
 
اسدالله
دوست گرامی به نظر می آید متر و معیارتان خیلی تندکار است! در چند سطر خیام را واپسگرا و حافظ را عرفان ستیز و عرفان را درقلمرو پانته ئیسم معرفی می کنید!
 لطفا کمی به باورهای تان به قول خیام شک کنید!
می ترسم از آن که بانگ آید روزی
کی بی خبران راه نه آن است و نه این
 
میم
همه رباعیات خیام ـ  حدود 65 رباعی از خیام ـ تحلیل شده اند. خیلی از ترهات حافظ هم به همین سان.
بخوانید و بعد تهمت بزنید.
مراجعه کنید به  سیری در جهان بینی خیام در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
جعفر ابراهیمی
مشکل اساسی در جامعه ما این است از قدیم با هرگونه اندیشه عرفانی ( وبخصوص فلسفی) مبارزه می شد ومی شود.
بعدها علمای دینی ( برخی) با عرفان کنار آمدند.
افکار فلسفی را گروه اندکی تأیید می کردند که همیشه در حاشیه قرار داشتند.
بعضی شاعران رندی می کردند و عرفان و فلسفه را به نوعی در هم می آمیختند.
 انگ الحاد و کفر بر نام خیام از گذشته های دور زده شده است که تا به به امروز ادامه دارد.
 درحالیکه شک اندیشی فلسفی خیام از بیدینی نبود.
بلکه چون دغدغه دین داشت، آن شک های فلسفی را مطرح می کرد...
 
میم
خیام ماتریالیست بوده است و لاجرم آته ئیست.
خیام اما مبلغ سرسخت تردیدگرائی و دم غنیمت شماری و حتی ندانمگرائی بوده است.
 بسان حافظ.
کسروی ـ روشنگر بزرگ کشور ما ـ این خزعبلات خیام و حافظ و غیره را بدرستی به نقد کشیده است.
 یادش به یاد باد!
 
جعفر
من هم تأیید می کنم که رباعی مذکور از خیام نیست.
اصلاً رباعیات خیام علاوه براندیشه ی خاصی که دارد، از باب موسیقایی شگفت انگیز است و هیچ شاعری نتوانسته از این بُعد هم به خیام نزدیک شود.
انگار واژگان در رباعیات خیام در حال رقص هستند.
آن هم رقصی خاص که خاص خود خیام است.
به این مصرع ( برای مثال) توجه کنید:
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
مفهومش را دیگر نمی گویم
که چه راز بزرگی را مطرح میکند.
من با این نظر که خیام ماتریالیست بوده، مخالفم.
اپیکوریست هم نبود ویا حتی مثلا افکار شوپنهاوری.
خیام ورای این چیزهاست.
 آنها فقط فیلسوف بودند ، خیام افکارش از علم، ریاضیات، نجوم و... سرچشمه می گرفت .
ومثلا وقتی خسته می شد از کارهای علمی، به شعر روی می آورد و روح خود را لطافت می بخشید.
چه طور میتوان یک عالم را لا ادری یا ملحد نامید ویا ماده گرا. 
او هیچ مسئله ای را مستیماً مطرح نکرده .
فتوا نداده ، بلکه همچون کافکا فقط سؤالاتی در ذهن انسان متفکر به وجود آورده.
 
میم
یکی از معایب ایرانی ها داوری سوبژکتیف و دلبخواهی راجع به چیزها ست.
اگر رباعیات خیام را تحلیل کنید می بینید که ماتریالیست است.
 
جعفر
آخر  در زمان خیام مکتب ماتریایسم وجود خارجی نداشت.
 باید یک شخصیت را با کلیات آثارش نقد کرد و نه با چند رباعی که بسیاری از آنها منسوب به خیام است وقطعاً مال او نیست
 
میم

 دموکریت
 
ماتریالیسم حتی در جهان باستان گام به گام ایدئالیسم وجود داشته است.
به عنوان مثال، دموکریت نماینده ماتریالیسم بوده.
ابن سینای خودمان بعدها.
محمد زکریای رازی هم.
 و خیلی های دیگر.
در رباعیت خیام عناصر جدی از تفکر ماتریالیستی وجود دارد.
 
علی منجزی
شك ندارم كه خيام شاعر و انديشمند بزرگ ايراني يكي از نوابغ بشري است و صحبت هايي از اين دست هم خشي حتا بر آوازه بلند او نخواهد انداخت
بحث روي نظرات او البته جاي خود دارد
بله او دواليست بود و شك گرا
 اما اينكه آثارش شكاف بزرگي در روانشناسي جزم انديش شادي گريز ايراني انداخت را كسي نمي تواند منكر شود
عظمت او آنچنان است كه تلاش مرتجعين را پس از هزار سال بر آن داشته تا او را بعنوان يك چهره جهاني ادب و تفكر تاييد كنند.
 اما آنچه كسروي در باره حافظ و خيام نوشته برخوردي سطحي و عجولانه بوده است.
يكي از كارهاي بزرگ حافظ و خيام مبارزه با رياكاري ديني است كه البته عمق فلسفي دارد.
اما در باره حافظ بايد گفت او يك شاعر است كه يك لاقبا به جنگ رذالت هايي رفت كه متاسفانه تا هنوز هم گريبان ملت ما را رها نكرده!
خيلي دوست داشتم نظرتان را راجع به مولوي بيان مي كرديد. ظاهرن شما پيرو انديشه هاي او هستيد چونكه مرتب از عرفان سخن مي گويي!
 
میم
کسروی به اسولب دیالک تیک واقف نبوده.
 ولی فراست غول آسائی داشته و ضمیری شفافتر از آئینه.
ما بخشی از تحلیل های کسروی را تحلیل کرده ایم.
در خطوط اصلی شان علمی و ستایش انگیزند.
جای کسروی همچنان و هنوز خالی است.
یاد خروشانش به یاد باد.
ما عرفان را فرمی از خردستیزی می دانیم.
شعر معروف مولوی را هم تحلیل کرده ایم.
اگر خواستید بخوانید.
 

جنازه کسروی و همراهش 
پس از ترور از طرف فدائیان اسلام
 
جعفر
بله ماتریالیسم بوده، ولی شکل نگرفته بود.
خیام تأثیری بر این جریان نداشته
 یعنی لنین و مارکس شناختی از خیام نداشته اند
کسروی که نادان بود.
اوبا شعر، قصه و... فردوسی، سعدی، خیام و با هم مخالف بوده
نه، اتفاقاً من فلسفه را بیشتر از عرفان دوست دارم.
بخصوص فلسفه پوچی را.
عقاید شخصی من بی شک، به نظرهایم در باره حافظ یا خیام ندارم.
اگر خیام را هم دوست دارم، به خاطر این است که نیم نگاهی به پوچگرایی دارد.
 
علی سهرابی
جناب جعفر ابراهیمی، کسروی را این‌گونه خطاب کردن نه شرط انصاف است و نه شرط ادب.
بله، این کار کسروی اشتباه بود
اما با این حال او از شمار اندک دانایان بود.
 
میم

 
سراسر تاریخ بشری میدان مبارزه میدان ایدئایلسم و ماتریالیسم بوده است از همان آغاز:
سقراط ایدئالیست بوده و دموکریت و لوکرتس و غیره ماتریالیست.
هراکلیت نماینده دیالک تیک بوده است.
 در عصر جدید ماتریالیسم را دیدرو، هلوه تیوس، هولباخ و فویرباخ و خیلی های دیگر نمایندگی می کردند.
مارکس و انگلس میراث فلسفی آنها ار ادامه داده اند
ضمنا کسروی بزرگترین روشنگر و متفکر و مورخ کشور بوده است.
زحماتی که او متحمل شده هیچ کس دیگر تا آن زمان متحل نشده بود.
مردم ایران روزی کسروی را یکی از افتخارات روشنگری کشور محسوب خواهند داشت 
و ارج درخور به ایشان خواهند نهاد.
 
شهرام
در عین حال فرافکنی تاریخی نادرست است و اندیشه و شعر گذشتگان را 
نمی توان با متر و معیار امروزی سنجید
 
میم

 
اندیشه به میراث مانده را اگر نقد نکنی مؤثر می افتد و فاجعه می آفریند.
به قول حریفی، 
خواب خرد به زایش هیولا می انجامد.
برای روشنگری علمی و  انقلابی بدیلی وجود ندارد.
 
پایان
 

سیری در رباعیات عمر خیام (۶)

تندیس خیام در بخارست

عمر خیام

(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)

تحلیلی از شین میم شین  

تحلیل  رباعی شمارهٔ ۶۲

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل، بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد؟

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· دریغ، که سرمایه عمر از دست رفت و از دست اجل جگرهای بیشماری به خون نشست.

· از جهان دیگر، کسی نیامد تا حال و روز مسافران دنیا را بپرسم.

 

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

 

1

 

· خیام در این بیت، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک کف و سرمایه عمر بسط و تعمیم می دهد و از خرج سرمایه عمر و خالی ماندن کف از آن، تأسف می خورد.

 

2

 

· این به معنی اشاره به سیکل بی پایان حیات است:

· زایش و یا پیدایش هر چیز، همیشه رشد و رونق و شکوفائی در پی دارد تا به زوال منتهی شود،  زوالی که آبستن زایشی و یا پیدایشی دیگر است:

 

3

 

· دیالک تیک بی پایان تجزیه و ترکیب (آنالیز و سنتز):

· تجزیه هر چیز به اجزای متشکله آن و ترکیب دیگرگونه ای از اجزاء، برای تشکیل چیزی دیگر و چه بسا توسعه یافته تر، کاملتر و بهتر.

 

4

 

  

· مولوی به این حقیقت امر وقوف رشک انگیزی دارد:

 

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان برزدم

 

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

 

· معنی تحت اللفظی:

· از جمادیت (جماد وارگی) مردم و نبات روینده گشتم.

· از نباتیت مردم و گذشتم و حیوان گشتم.

· از حیوانیت مردم و   آدم شدم.

· باکم از چیست؟

· مرگ که موجب نقصان من نبوده است.

 

5

از جمادی مردم و نامی شدم

 

· مولوی قرن ها قبل از تولد فلاسفه ماتریالیست و علمای علوم طبیعی، تشکیل نبات از جماد را تئوریزه می کند.

· حیرت انگیز است، ولی به چه ترفندی می توان انکار و یا  احیانا تحقیر کرد.

· امروزه مارکسیسم و علم شیمی و بیولوژی هزاران دلیل تجربی و نظری بر صحت این نظر مولانا عرضه می کنند:

 

6

 

· اصل مهم فلسفی موسوم به «وحدت مادی جهان» همین است:

· جماد و نبات و جانور (به انضمام بنی بشر)، جامد و مایع و گاز همه از دم از عناصر شیمیائی مطروحه در جدول مندلیف تشکیل می شوند.

· مونیسم (یکتاگرائی) مادی همین است.

· میان در و دیوار و گل و درخت و گاو و گربه و زن و مرد بلحاظ محتوای مادی کمترین تفاوتی وجود ندارد.

· همه از عناصر شیمیائی تشکیل یافته اند.

 

7

 

· تنها تفاوتی که هست در کمیت و کیفیت و ساختار عناصر یاد شده است.

· ساختار هر چیز یعنی نحوه و نوع پیوند عناصر متشکله آن.

 

مثال

 

· نحوه و نوع متفاوت پیوند اتم های آهن سبب می شود که از عنصر و یا بنیاد واحدی به نام اتم آهن، آفتابه و سطل و داس و چکش و شمشیر و تیر و تبر و غیره تشکیل شود.

· اگر همه اینها دوباره ذوب شوند به اصل خود برمی گردند.

 

8

وز نما مردم به حیوان برزدم

 

· مولانا در این مصراع، گذار از نبات به جانور را قرن ها قبل از تولد بیولوگ های شهیر از قبیل لامارک و داروین و  غیره بدرستی تئوریزه می کند.

· معلوم نیست که حکیم اندیشنده در قرون وسطی، یعنی در عصر الشیمی (کیمیاگری) چگونه به این حقایق امور علمی پی برده است.

· اکثریت رهبران سیاسی در کشور مولانا همچنان و هنوز به اسطوره آفرینش حوا و آدم و غیره چسبیده اند.

 

9

مردم از حیوانی و آدم شدم

 

 چارلز داروین

 

· مولانا در این مصراع، تئوری تکامل (توسعه) داروین و توضیح فلسفی داهیانه انگلس و مارکس را مو به مو پیشگوئی می کند:

 

 لامارک

 

· منشاء حیوانی بنی بشر را (لامارک و داروین و غیره)

 

انگلس

 

· توسعه حیوان در روند کار و ببرکت کار به انسان را (انگلس و مارکس)

 

10

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

 

· این استنتاج تجربی ـ نظری نهائی و ستایش انگیز مولانا ست:

· چه باک از «مرگ»، وقتی که زایش بهتر و برتری را در پی دارد؟

 

11

وز دست اجل، بسی جگرها خون شد

 

· خیام در این مصراع، خرافه تئولوژیکی (فقهی) مبتنی بر باور به تعیین پیشاپیش عمر هر کس بوسیله قوای ماورای طبیعی   را در نظر دارد:

· اجل مقرره را.

· بنظر خیام جگر خیلی ها از دست اجل و مرگ خون است.

· اجلی که گویا  در عالم الست به قلم قضا با جوهری نامرئی بر پیشانی هر کس و هر چیز نوشته شده است.

 

· سعدی بعدها این خرافه را وسیعا بسط می دهد:

· او حتی تعیین محل زیست و مدت زیست در هر محل و رزق و روزی مقرره در هر محل را «تئولوژیزه» می کند، جامه فقهی می پوشاند.

 

12

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد.

 

· خیام احتمالا خرافه موسوم به کاروانسرا بودن دنیا (رباط دو در. حافظ) و مسافر بودن بنی بشر در این دنیا را مورد تمسخر قرار می دهد.

· طنز انتقادی خیام این است که از کجا معلوم که جهان دیگری وجود دارد.

· چون کسی پس از مرگ و کفن و دفن برنمی گردد تا بگوید که جهان دیگری هست و چنین و چنان است.

 

· ریشه پسیکولوژیکی (روانشناسی) باور به جهان پس از مرگ و ارواح احتمالا دیدن مرده ها در عالم خواب بوده است.

 

پایان

 

تحلیل  رباعی  شمارهٔ ۶۳  

 افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد، کی شد!   

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· افسوس که نامه جوانی مرور شد و نوبهار زندگانی به زمستان مبدل شد.

· مرغ شادی ئی که نامش جوانی بود، نمی دانم کی آمد و کی رفت.

 

· خیام در این رباعی شکوه و شکایت از تغییر و تحول هستی طبیعی و اجتماعی دارد:

 

1

 

· او اولا شکوه از آن دارد که بهار ابدی نیست و به ضد خود یعنی به زمستان بدل می شود.

 

2

 

· ثانیا شکوه از آن دارد که انسان ها همیشه جوان نمی مانند و در طرفة العینی پیر می شوند.

 

3

 

· ثالثا دوره جوانی بنظر خیام، دوره نشاط و شادی  است و دوره کهولت دوره اندوه و غم.

 

 

 افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد، کی شد!  

  

· خیام در این رباعی چندین دیالک تیک عینی را به اشکال مختلف بسط و تعمیم می دهد و بعد تار و مار می سازد و یا در بهترین حالت وارونه می کند:

 

1

 

· او قبل از همه دیالک تیک کهنه و نو را به شکل دیالک تیک پیری و جوانی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن کهنه (پیری) جا می زند. 

 

· این به معنی وارونه کردن دیالک تیک کهنه و نو است.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

2

 

· به این دلیل که نقش تعیین کننده در دیالک تیک کهنه و نو، از آن نو است و نه کهنه.

· این نو است که آینده بدان تعلق دارد.

· این نو است که از انرژی بالندگی و رونق و شکوفائی لبریز است و نه کهنه.

· کهنه میرنده است.

· کهنه بی دورنما و بی آینده است.

 

3

 

· خیام فراموش می کند که نو (جوانی) در رحم کهنه زیسته، تدریجا رشد کرده و بعد تولد یافته است.

· نو هرگز از آسمان نازل نمی شود.

· هر کهنه ای خود آبستن نوئی است.

· امید قانونمند در همین حقیقت امر عینی است.

 

 

· به این حقیقت امر حتی نادر نادرپور وقوف داشته است:

 

نادر نادرپور

(نقاب و نماز)

زپشت شیشه افق را نگاه می کردم

سپیده از رحم تنگ تیرگی می زاد

و آسمان سحرگاهان

بسان مخمل پوسیده، نخنما شده بود

 

ستاره ها همه در خواب می درخشیدند

و من به بانگ خروسان، نماز می خواندم

حضور قلب من از من رمیده بود و نماز

به بازی عبث لفظ ها بدل شده بود

و لفظ ها همگی از خلوص خالی بود.

 

· نادرپور در این بند شعر، دیاک تیک کهنه و نو را به شکل دیالک تیک تیرگی و سپیده بسط و تعمیم دهد و از زایش ناگزیر و قانونمند سپیده از رحم تنگ تیرگی خبر می دهد.

 

افسوس که نامه جوانی طی شد

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود شباب

افسوس ندانم که کی آمد، کی شد!

 

1

 

· خیام ضمنا شکوه از آن دارد که سکنه سعادتمند زمین شاهد فصول متنوع چهارگانه اند.

· او دلش می خواهد که زمین همیشه تحت سیطره بلامنازع بهار باشد تا همه از دم مست باشند.

· و چون چنین نیست، پس سر و کله پسیمیسم (بدبینی فلسفی) پیدا می شود.

· این پسیمیسم خیام به احتمال قوی پسیمیسم طبقاتی است که ضمیر (دل) او را فراگرفته است.

· طبقات اجتماعی واپسین همه از دم دچار همین گرایش فلسفی منفی و مخرب اند.

· از نیچه تا کافکا و کامو و هدایت و غیره چنین بوده اند.

 

2

 

· خیام ضمنا دوره جوانی را ایدئالیزه می کند و به عنوان دوره نشاط و شادی جا می زند.

· او شاید قیاس به نفس می کند.

· چون جوانی خودش به خوشی و خرمی گذشته، فکر می کند که جوانی همه چنین بوده است و یا بقیه را آدم حساب نمی کند تا چند و چون دوره جوانی شان را مورد تأمل و مطالعه قرار دهد.

· دوره جوانی خیلی ها بمراتب بدتر از دوره پیری آنها بوده است.

· هرگز نمی توان حکم قطعی در این زمینه صادر کرد.

· چند و چون دوره جوانی و پیری انسان ها نه در خود دوره جوانی و پیری آنها، بلکه در چند و چون سیستم اجتماعی حاکم است.

 

3

 

· به عنوان مثال نسل جوانی که با شروع جنگ جهانی دوم معاصر بوده، در حسرت حتی لقمه نانی و آرامش و امنیت ساده ای دوره شباب خود را طی کرده است.

· برای این نسل، جوانی نه «مرغ طرب»، بلکه هیولای وحشت و نکبت بوده است و دوره پیری بمراتب بهتر از دوره جوانی.

 

4

 

· چیزها و پدیده ها را باید همیشه در چارچوب دیالک تیکی شان در نظر گرفت.

· ایدئالیزه کردن چیزها و پدیده ها کمکی به کسی نمی کند.

· اصولا بدون اندوه، شادی و بدون زمستان، بهار وجود ندارد و نمی تواند هم وجود داشته باشد.

 

پایان

 

تحلیل  رباعی شمارهٔ ۶۴

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نی‌ نشان خواهد بود

 

ز این پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

ز این پس چو نباشیم همان خواهد بود

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· چه بسا که ما نخواهیم بود و نام و نشانی از ما حتی نخواهد بود، ولی جهان خواهد بود. 

· دیری نیز ما نبودیم و خللی در کار جهان نبود.

· از این به بعد نیز ما نخواهیم بود و وضع همان خواهد بود که بود.

 

· این رباعی خیام سرشته به تفکر فلسفی است و درک درست محتوای آن، علیرغم سادگی ظاهری اش به تأمل ژرف نیاز دارد:

 

1

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

 

· خیام در این مصراع دیالک تیک انسان و جهان را مورد بحث قرار می دهد.

· بزعم خیام، وجود جهان خصلت عینی (اوبژکتیف) دارد.

· یعنی وجود جهان، مستقل از وجود بنی بشر است.

 

2

 

· باور به عینیت جهان (باور به وجود عینی جهان) بلحاظ جهان بینی، به دو معنی زیر می تواند تفسیر شود:

 

الف

· هم می تواند نشانه باور به ماتریالیسم باشد.

 

ب

· هم می تواند نشانه باور به ایدئالیسم عینی باشد.

 

 3

 ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

 

· محتوای این مصراع ضمنا دال بر این است که جهان ابدی است.

· این سمتگیری فلسفی به معنی باور به ماتریالیسم است.

 

· چون ایدئالیسم ـ خواه ایدئالیسم ذهنی و خواه ایدئالیسم عینی ـ جهان را فانی و روح را باقی (فناناپذیر، نامیرا، ابدی) می دانند.

· به همین دلیل است که در فلسفه همه مذاهب و ادیان از دار فانی (جهان مادی) و دار باقی (عقبی، جهان واهی پس از مرگ، آخرت) سخن می رود.

 

 

· و به همین دلیل است که مذاهب و ادیان شعور وارونه را نمایندگی می کنند:

· یعنی باقی را فانی قلمداد می کنند و فانی را باقی!

 

4

 ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نی‌ نشان خواهد بود

 

· این ادعای خیام که مرگ بنی بشر همان و محو نام و نشان از او همان، ساده لوحانه است.

· درست است که انسان به مثابه اندام تجزیه و متلاشی می شود، ولی کردوکار مادی و معنوی او هرگز از بین نمی رود، نمی تواند هم از بین برود.

· اگر چنین می بود، بشریت می بایستی ـ در بهترین حالت ـ در عصر حجر در جا زند و حتی قدمی جلوتر نرود.

 

· چرا و به چه دلیل؟

 

5

 

· به این دلیل که حوادث هستی از تنگه تنگ دیالک تیک پیوست و گسست (تداوم و شکست، استمرار و انقطاع) می گذرند:

· هر رونده ای رد پای مادی و فکری خاصی از خود به جا می گذارد، تا آیندگان بر همان رد پای مادی و فکری به جا مانده،  راه او را ادامه دهند:

· ترفند توسعه و تکامل هم همین جا ست:

· نسل نو نه به نفی مکانیکی نسل کهن، بلکه به نفی دیالک تیکی آن مبادرت می ورزد:

 

· فرق نفی مکانیکی با نفی دیالک تیکی چیست؟

 

6

 

· نفی مکانیکی، نفی ایراسیونال (خردستیزی) است، کهنه را نیست و نابود می سازد.

· به قول خیام از کهنه نه نامی می ماند و نه نشانی.

 

7

 

· نفی دیالک تیکی، نفی راسیونال (خردگرائی) است و لذا فقط جنبه های منفی و مزاحم و مخرب کهنه را حذف می کند، ولی جنبه های مثبت و مترقی و بالنده آن را حفظ می کند و آینده را بر پایه همان میراث مثبت گذشتگان بنا می کند.

 

8

 

· به عنوان مثال، نظام سوسالیستی به نفی دیالک تیکی نظام سرمایه داری و فئودالی می پردازد:

· یعنی همه دستاوردهای مادی و فکری بشری تا آن زمان را حفظ می کند و به خدمت می گیرد.

· مثلا وسایل تولید، قنوات، کشتزارها، کارگاه ها، راه های ارتباطی، دستاوردهای علمی و فنی و فرهنگی حفظ می شوند و توسعه و تکامل داده می شوند.

· اما خرافات، تفکرات مذهبی، دستگاه روحانیت، فقه و شریعت و سحر و جادو، زیارت و دعا و مرثیه و غیره به آتش فروزان روشنگری انقلابی و علمی سپرده می شوند.

 

9

ز این پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

ز این پس چو نباشیم همان خواهد بود

 

· خیام در این بیت، حضور و غیاب بنی بشر را بکلی یکسان می شمارد.

· بزعم خیام سکنه انسانی داشتن کره زمین با خالی از سکنه بودن آن یکسان است.

· وقتی از گرایش خردستیز (ایراسیونالیسم) نمایندگان طبقات اجتماعی واپسین سخن می رود، منظور همین جور یاوه ها ست.

· اگر خیام اندکی تأمل می کرد و یا حتی به زیر پای خود نظری می افکند، به آسانی درمی یافت که از این خبرها نیست.

· انسان اندیشنده و دگرگون ساز که سهل است، بود و نبود مورچه ای حتی چهره زمین را عوض خواهد کرد.

 

10

 

· انسان به قول سیاوش کسرائی، خدای حقیقی خاک است که امروزه حتی سودای تسخیر آسمان و کرات آسمانی را بر سر دارد.

· بدون حضور بنی بشر آبادانی زمین توهمی بیش نخواهد بود.

· جهان و جامعه بی سوبژکت نیست، بدون فاعل انسانی و اجتماعی نیست.

· بدون حضور انسان، بدون کار و کوشش عرقریز انسان نه جامعه و همبودی تشکیل می شود و نه جهانی.

· تحقیر انسان و نقش بی بدیل او نشانه دیگر خردستیزی خیام و امثال بیشمار او ست.

 

پایان

 

تحلیل  رباعی شمارهٔ  ۶۶

این قافله عمر عجب می گذرد 

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

· معنی تحت اللفظی بیت:

· کاروان عمر بطرز شگفت انگیزی می گذرد.

· هر لحظه ای را که بشادی می گذرد، غنیمت شمار.

· ساقی به غم حریفان میخواره میاندیش.

· می بیار که شب می گذرد.

1

دریاب دمی که با طرب می گذرد

 

· اندیشه مطروحه در این رباعی، به معنی تصریح تمایزمند همان اندیشه دیر آشنای غنیمت شماری دم است.

· خیام در این رباعی رادیکالیته ای را وارد تئوری غنیمت دانی دم خویش می سازد.

· بدین طریق نه هر دم حیات، بلکه دمی از حیات غنیمت شمرده می شود که به شادی و نشاط بگذرد.

 

2

 

· این می تواند به معنی نمایندگی گرایش موسوم به اویده مونیسم (خوشبختی گرائی، سعادتگرائی) از سوی خیام تعبیر شود.

 

3

 

 

· اویده مونیسم (Eudämonismus) به تعلیمات اخلاقی ئی اطلاق می شود که بنا بر آن، انگیزه واقعی، آماج نهائی و معیار اخلاقی عمل انسانی، دستیابی به سعادت و خوشبختی است.

· منظور اویده مونیسم از خوشبختی عبارت است از توانائی انسان ها در بهره وری از لذات.

· از این رو اویده مونیسم را فلسفه لذت نیز نامیده اند.

 

· مراجعه کنید به اویده مونیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

4

 

· می توان گفت که خیام دیالک تیک ریاضت و لذت را تخریب می کند، ریاضت را دور می اندازد و لذت را بر تخت می نشاند.

· این به معنی دیالک تیک عینی ستیزی و لاجرم به معنی خردستیزی (ایراسیونالیسم) است.

 

5

 

· اویده مونیسم یکی از رایج ترین تعالیم اخلاقی در تاریخ فلسفه ما قبل مارکسیستی بوده است.

· اکثریت تعالیم اخلاقی زمان های گذشته به عناصری از  اویده مونیسم آلوده بوده اند.

 

6

 

· اویده مونیسم را می توان بسته به تعابیر مختلف مکاتب گوناگون مربوطه از سعادت و خوشبختی به سه دسته تقسیم بندی کرد:

 

الف

 

· اویده مونیسم اگوئیستی (مبتنی بر خودپرستی) که تحقق بخشیدن به خوشبختی خالص فردی را به بهای لگدمال کردن خوشبختی دیگران و بی اعتنا به خوشبختی دیگران نمایندگی می کند.

 

ب

 

· اویده مونیسم اجتماعی و یا مبتنی بر از خود گذشتگی که تحقق بخشیدن به خوشبختی همنوعان و بویژه تأمین رفاه اجتماعی را نمایندگی می کند.

ت

 

· اویده مونیسم فردی که تحقق بخشیدن به خوشبختی معنوی و یا روحی را نمایندگی می کند.

 

7

 

 

· اگر در تعلیمات اخلاقی ئی خوشبختی به معنی لذت نفسانی (حسی) تعبیر شود، آنگاه ما با استحاله اویده مونیسم به هدونیسم (Hedonismus) (هوس گرائی) سروکار داریم.

 

8

 

· اینکه اویده مونیسم خیام و امثالهم به کدام دسته تعلق دارد، باید در روند تحلیل دیالک تیکی آثار و افکار آنان کشف شود.

 

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

 

· مفاهیمی که در این بیت رباعی سؤال انگیزند، عبارتند از «حریف» و «ساقی»

 

1

حریف

 

· منظور خیام از حریفان ـ به احتمال قوی ـ همنشینان و یاران و میخواران است.

 

2

 ساقی

 

· ساقی ظاهرا زن جوان و یا پسر نوجوانی است که فونکسیون پر کردن قدح حریفان و ارضای دیگر حوایج غریزی و عاطفی و غیره آنان را به عهده داشته است.

 

· مسئله فقط این است که چرا ساقی باید غم حریفان را بخورد؟

 

· مگر برده و غلام و کنیز و رعیت غم خواجه و بانو و ارباب فئودال را می خورند که ساقی بخورد؟

 

3

 

· احتمال آن می رود که ساقی، فونکسیون گوش سپردن به درد دل حریفان و غمخواری سطحی و الکی و کشکی با آنان و نوازش جسمی و روحی آنان را نیز به عهده داشته است.

 

· این مسئله باید در روند تحلیل اشعار حافظ و غیره روشن شود.

·  

4

 

 صادق سرمد (۱۲۸۶ ـ ۱۳۳۹)

شاعر، روزنامه نگار

 

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

میخواری و مستی ره  و رسم دگری داشت

پیمانه نمی داد،  به پیمان شکنان،  باز

ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت

 

· در این شعر صادق سرمد، از عوض شدن روانشناسی حریفان نسبت به ساقی پرده برداشته می شود:

· صادق سرمد ساقی ها را به دو دسته طبقه بندی می کند:

 

الف

 

· ساقیان صاحب نظر و باخبر از حالت مجلس که ره و رسم میخواری و مستی را تعیین می کنند و هرگز پیمانه به دست پیمان شکنان نمی دهند.

 

ب

 

· ساقیان فاقد نظر و بی خبر از حالت مجلس که برای پیمان و پیمانشکنی حریفان تره هم خرد نمی کنند.

 

5

 

· خود همین تحول در کیفیت ساقیان، نشانه نشو و نمای مناسبات بورژوائی و از میدان بدر رانده شدن مناسبات برده داری ـ فئودالی است.

· ساقی دیگر نه کلفت و نوکر و بنده و غلام و برده و سرسپرده بی شعور این و آن، بلکه پرولتر است و به قول خواجه شیراز، «بندگی به ازای دستمزد می کند»:

 

· کردوکار و خصلت و روند و روالی که نه به مذاق خواجه خوشایند است و نه به مذاق سرمد:

 

 

 حافظ

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که خواجه خود روش بنده پروری داند.

 

· حافظ در این بیت، کار به ازای دستمزد را، بی شرمانه با گدائی و انگل وارگی یکسان تلقی می کند و از نظام بنده داری و شیوه بنده پروری بنده داران به دفاع برمی خیزد.

· درست بسان صادق سرمد.

· نه کمتر و نه بیشتر.

· گیرم که با ششصد و یا هفتصد سال فاصله زمانی.

 

پایان

 

سیری در رباعیات عمر خیام (۵)



 عمر خیام
(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
تحلیلی از شین میم شینتحلیل رباعی شماره ۵۴
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره ز این شب تاریک نبردند برون 
    گفتند فسانه‌ ای و در خواب شدند     
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· کسانی که احاطه وسیع به دانش و عادات و اخلاق داشتند و در نهایت کمال، روشنگر محفل یاران بودند، از این شب تیره راه خروجی بدر نیافتند و فقط  افسانه ای گفتند و رفتند.
 
· خیام در این رباعی از موضع معرفتی ـ نظری خویش پرده برمی دارد.
 
· منظور از «موضع معرفتی ـ نظری» چیست؟
 
1
 
· هر سیستم فلسفی حاوی سه موضوع اساسی زیر است:
 
الف
· کل هستی (طبیعت)
 
ب
· جامعه
 
ت
· تفکر
 
· از این رو، ، فلسفه طبقه کارگر ـ به عنوان مثال ـ از سه جزء اصلی زیر تشکیل می یابد:
 
الف
 
· از ماتریالیسم دیالک تیکی که عام ترین قوانین کل هستی (طبیعت، جامعه و تفکر) را مورد بررسی قرار می دهد.
 
ب
 
· از ماتریالیسم تاریخی که عام ترین قوانین جامعه بشری را مورد بررسی قرار می دهد.
 
ت
 
· از تئوری شناخت که عام ترین قوانین تفکر بشری را مورد بررسی قرار می دهد.
 
· خیام در این رباعی از تئوری شناخت خویش پرده برمی دارد.
 
· موضع مربوط به تئوری شناخت را، موضع معرفتی ـ نظری می نامند.
 
· معرفتی صفت معرفت (شناخت) است و نظری صفت نظر (تئوری) است.
 
· البته سازنده اصلی صفت «معرفتی ـ نظری» ما نیستیم.
 
· ما معادل خیلی از مفاهیم و قوانین فلسفی را مدیون تئوریسین های زحمتکش و زنده یاد حزب توده ایم.
 
· شرم مان باد، اگر قدردان شیفته ی این گمنامان بی نیاز از نام نباشیم!
 
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره ز این شب تاریک نبردند برون 
گفتند فسانه‌ ای و در خواب شدند 
 
· خیام در این رباعی ادعا می کند که حتی عالم ترین علمای جامعه بشری قادر به برونرفت از ظلمات هستی نبوده اند و تنها کاری که انجام داده اند، گفتن یاوه ای بوده و خفتنی.
 
1
 
· این موضع صریح خیام با مهمترین اصل تئوری شناخت در رابطه است:
· اصل موسوم به «قابل شناخت بودن واقعیت عینی»
 
· مراجعه کنید به تئوری شناخت و مکاتب مربوط به تئوری شناخت در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
2
 
· از دانشمند بزرگ زمانه خود، هر انتظاری می شود داشت، به غیر از این موضعگیری ضدعلمی، خرافی و ارتجاعی.
· وابستگی طبقاتی به طبقات ارتجاعی واپسین، آدمی را به چنین روزی می نشاند.
· کسی که دور افتاده ترین اجرام سماوی را شناسائی و نامگذاری می کند و یکی از نام آوران ریاضی در زمانه خویش است، بنی بشر که سهل است، عالم ترین علما را گمراه، گیج و ناتوان از شناخت قانونمندی های هستی می داند.
 
3
 
· این موضع خیام با موضع معرفتی ـ نظری سعدی و حافظ انطباق مطلق دارد.
· جهان مادی، در فلسفه سعدی و بعدها حافظ نیز فاقد قانونمندی است و لذا غیرقابل شناخت است.
· انسان به نظر سعدی تنها قادر به شناخت ظاهر (نمود) چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.
· ماهیت (بود) آنها فقط برای خالق آنها قابل شناخت خواهد بود:
  
 

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 131)
چه دانند مردم، که در جامه کیست 
نویسنده داند، که در نامه چیست.
 
 
4
 
· حافظ حتی شناخت ظاهر چیزها، پدیده ها و سیستم ها را انکار می کند.
· در جهانتصویر سعدی و حافظ همه چیز درهم، برهم، آشفته و بی قانونمند است.
· هستی ظلمتکده ای است و سنگ و گوهر در سنگلاخ آن آمیخته به هم اند و تمیز آندو از یکدیگر محال.
 
· سعدی کلیه مشخصات و خواص عینی و واقعی موضوع شناخت و انسان شناسنده و محیط پیرامون آنها را انکار می کند:
· هستی به اشاره قلمی در ظلمات شبی قیرگون و بی پایان فرو می رود، بی خورشید و بی ستاره و ماه، بی طلوع سحر و بی درخشش روز.
· موضوع شناخت وزن و رنگ و بو و طعم و شکل و فرم و محتوای خود را از دست می دهد، به چیزی غیرواقعی و نا شناختنی بدل می شود، به چیزی که در چیزهای دیگر انعکاس نمی یابد، با چیزهای دیگر رابطه و پیوند برقرار نمی کند، ایزوله و منفرد مطلق است و به عبارت روشنتر غیرواقعی است.
 
5
 
· انسان شناسنده بدین طریق، عملا همه خصوصیات حسی، تجربی، عقلی و نظری خود را از دست می دهد، حواس او دیگر قادر به انعکاس وزن و رنگ و بو و طعم و شکل چیزها نیستند و مغز او در محرومیت از سیگنال های حسی قادر به ساختن مفاهیم، احکام و تئوری ها نیست.
· بدین طریق انسان شناسنده عملا از کلیه وسایل آزمون و آزمایش و کار و پژوهش محروم می شود و به عبارت روشنتر سوبژکتیویته (فاعلیت) خود را از دست داده است.
· انسان در قاموس حضرات، دیگر انسان به معنی واقعی کلمه نیست. 
 
· چه جاهل و چه عاقل هر دو سر در گم  اند و هیچکدام قادر به برونرفت از ظلمات هستی نیستند.
 
6
 
· ولی چرا نمی توان در پراتیک زنده زندگی به شناخت چیزها نایل آمد و از ظلمات شب کذائی راه برونرفت را پیدا کرد؟
 
· چرا کسی که تبر بر تنه درخت می کوبد، نباید در روند این کردوکار به پوکی و سفتی و نرمی تنه درخت و به تیزی و کندی تبر و به درازی و کوتاهی دسته تبر و به صحت و سقم تصورات پیشین خویش از تنه و تبر پی ببرد؟
 
· چرا خیام و سعدی و حافظ مشخصه اصلی انسان، یعنی توان تفکر و تمیز را از او سلب می کنند؟
 
· چرا به انکار توان شناخت بنی بشر اندیشنده برمی خیزند؟
·  
· دلیل این سقوط معنوی حضرات چیست؟
 
· این موضع اگنوستیسیستی (ندانمگرائی) به چه دلیل و به چه نیتی است؟
 
پایان
 تحلیل رباعی شماره ۵۵
آنها که به صحرای علل تاخته ‌اند
بی او همه کارها بپرداخته ‌اند
امروز بهانه ‌ای در انداخته‌ اند
فردا همه آن بود که در ساخته‌ اند 
 
· معنی تحت اللفظی بیت: 
· آنها که به صحرای علل پناه برده اند، همه کارها را بدون آن به انجام رسانده اند.
· امروز شایع می کنند، نتیجه، اما فردا همان است که خود انجام داده اند.
 
1
 
· خیام در این رباعی مقوله فلسفی علیت را مورد بحث قرار می دهد.
· احتمالا منظور خیام از علل،  علل اربعه (چهارگانه) بوده است:
 
الف
· علت صوری
 
ب
· علت مادی
 
ت
· علت مؤثر (فاعلی)
 
پ
· علت غائی (نهائی)
 
2
 
· علیت یکی از مقولات فلسفی بسیار مهم است:
· تنها با پیاده کردن مقوله علیت بر روندهای اجتماعی است که تشکیل علم عام جامعه امکان پذیر می گردد.
 
3
 
· علیت (رابطه علت و معلولی) فرم پیوند مبتنی بر تأثیرگذاری میان چیزها، روندها و سیستم های واقعیت عینی است، که در آن پدیده ای علت نامیده می شود، که تحت شرایط معینی ـ بالضروره ـ موجب پیدایش پدیده ای دیگر، موسوم به معلول می گردد.
· از این رو، مفاهیمی از قبیل «علیت»، «رابطه علت و معلولی»، «رابطه علی» و غیره می توانند به عنوان واژه های مترادف و هم معنی مورد استفاده قرار گیرند.
 
4
 

 
· به قول لنین، برسمیت شناختن اصل علیت و امکان انعکاس پیوندهای عینی و واقعی مبتنی بر اصل علیت در آئینه ی ضمیر انسانی، مشخصه ماهوی هر فلسفه ماتریالیستی است.
· از این رو، مسئله علیت برای تشخیص سمتگیری فلسفی این و یا آن «ایسم» جدید، اهمیت ویژه ای کسب می کند.
 
5
 

 افلاطون (447 ـ 347 ق. م.)
فیلسوف یونان باستان و از شاگردان سقراط
 
· نظریه ایدئالیستی مربوط به علیت را افلاطون رواج می دهد:
· بنظر افلاطون، هرچیزی را علتی است، اما علل واقعی ایده ها هستند. 
 

 
هر چیز مادی بنظر افلاطون، تصویر ناقصی از ایده کامل مربوط به آن چیز است.
 
· جهان ایده ها، علت وجود جهان چیزها و پدیده ها ست.
 
6
 

 
ارسطو (384 ـ 332 ق. م.)
ارسطو از مهمترین و متنفذترین فلاسفه تاریخ است. 
او اصول بیشماری را هم بنیاد نهاده و هم تحت تأثیر جدی قرار داده است.
 
· ارسطو به نقد نظریه افلاطون مبادرت می ورزد و اصولا فرمولبندی ماتریالیستی ئی از علیت ارائه می دهد:
· «هر انچه پدید می آید، بوسیله چیزی پدید می آید، از چیزی و به عنوان چیزی پدید می آید.»
 
· ارسطو چهار نوع علت را نام می برد:
 
الف
· علت مادی
 ب
· علت صوری (فرمال)
·  
ت
· علت غائی (نهائی)
·  
· علت غائی در فلسفه ایدئالیستی به علتی اطلاق می شود که بنا بر آن حوادث بر مبنای هدف و آماج از قبل مقرر شده، تعیین می شوند.
 
· علت غائی مستقل از معلول مندی و یا در جوار آن وجود ندارد.
· علت غائی معلول مندی را پیش شرط خود قرار می دهد، زیرا تنها در آن و یا بر آن مؤثر واقع می شود.
·  
 پ
· علت مؤثر (فاعلی)
 
7
 
· ارسطو با باور به فرم متعالی (خدا، محرک ازلی) به مطلق کردن علت صوری و علت غائی (نهائی) اقدام می کند و سرانجام علیت را تابع غائیت (فینالیته) می سازد.
 
· غائیت (فینالیته) یعنی باور به تعیین هر حادثه نه بوسیله علت آن، بلکه بوسیله هدف آن.
· فینالیته در اسلام عبارت است از خلق انسان برای شناخت خدا (عرف ربک)
 
· مراجعه کنید به دیالک تیک علت و معلول در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
8
 
· علت مادی و علت صوری علل داخلی اشیاء محسوب می شوند، در حالی که علت مؤثر و علت غائی (نهائی) علل خارجی بشمار می آیند.
 
آنها که به صحرای علل تاخته ‌اند
بی او همه کارها بپرداخته ‌اند 
امروز بهانه ‌ای در انداخته‌ اند
فردا همه آن بود که در ساخته‌ اند
 
· خیام در این رباعی ظاهرا منکر اصل علیت است:
· بنظر خیام تئوری علیت بهانه ای بیش نیست.
 
· البته بدشواری می توان باور کرد که خیام منکر دیالک تیک علت و معلول باشد.
 

 
· چون هر کودکی حتی می داند که هر معلولی، علتی و یا عللی دارد.
 
· او به چشم خویش می بیند که نخست دانه ای باید کاشته شود و آبیاری شود، تا نهالی از اعماق زمین سر برکشد و به درختی تبدیل شود.
· بدون دانه، وجود درختی تصور ناپذیر است.
· به همان سان نیز بدون بزی، وجود بزغاله ای محال است.
· چیزها و موجودات که هرگز از آسمان نازل نمی شوند.
· بنابرین کودک در می یابد که هر چیزی علتی دارد و هر علتی معلول علتی دیگر است.
· بز مادر هم روزی بزغاله ای بوده و از مادر خویش زاده شده است.
 
9
 
· کودک بدین طریق به عینیت دیالک تیک علت و معلول ایمان می آورد، به عینیت علیت، به عینیت رابطه علت و معلولی، رابطه علی، به عینیت زنجیر علی بی آغاز و بی انجام که در آن هر حلقه ای معلول حلقه قبلی و علت حلقه بعدی است.
 
10
 
· از این رو، می توان گفت که منظور خیام بیشک چیز دیگری است.
· شاید هدف او انکار وجود خدا به مثابه علت هستی باشد.
· چون مسیحیت و اسلام با توسل به مقوله علیت و ضمنا با تحریف آن به اثبات وجود خدا می پردازند.
 
11
 
· شیوه استدلال مذاهب این است که هر خانه ای علتی به نام عمله و بنا دارد، پس جهان و کهکشان هم باید علتی به نام خدا داشته باشد.
· دیالک تیک علت و معلول
 
12
 
· ترفند مذاهب اما نادیده گرفتن این حقیقت بدیهی است که در زنجیر علی حلقه اول و آخر وجود نداد.
· زنجیر علی، زنجیری بی آغاز و بی پایان است.
· حلقه ای در این زنجیر وجود ندارد که معلول و علت نباشد.
· وقتی بگوییم عمله علت خانه است، ضمنا می گوییم که پدر عمله هم علت عمله بوده است.
· اما وقتی کسی علت خدا را بپرسد، به جرم محاربه با خدا، به دست جلاد سپرده می شود.
 
13
آنها که به صحرای علل تاخته ‌اند
بی او همه کارها بپرداخته ‌اند
امروز بهانه ‌ای در انداخته‌ اند
فردا همه آن بود که در ساخته‌ اند
 
· در این رباعی خیام اما حقیقت امر بسیار مهمی هم وجود دارد:
· خیام در این رباعی بر آن است که همه چیزها، پدیده ها و روندهای اجتماعی سوبژکت مند اند.
· بوسیله خود انسان ها انجام می یابند.
· و اراده قوای ماورای اجتماعی و ماورای طبیعی از قبیل خدا و جن و ملک و قضا و قدر و چرخ و فلک بهانه اند و بس.
 
14
 
· این ـ اگر منظور خیام واقعا این باشد ـ یکی از کشفیات بزرگ کلاسیک های مارکسیسم است:
· در جامعه بشری ـ بر خلاف طبیعت ـ بدون کردوکار انسان ها آب هم از آب تکان نمی خورد.
 
· جامعه ـ بر خلاف طبیعت ـ زلزله و آتشفشان و توفان خودپو و بی سوبژکت (بی فاعل انسانی) ندارد.
· انسان خدای خاک است.
· انسان سازنده جامعه و و یا تاریخ است.
 
پایان
 تحلیل رباعی شماره  ۵۷
آن کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد   
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· کسی که زمین و چرخ و فلک را خلق کرده، بسیار داغ ها بر دل های غمزده نهاده است.
· برای اینکه او لب های سرخ و گیسوان سیاه زیادی را در شکم زمین و در صندوق خاک نهاده است.
 
آن کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
 
· خیام در این مصراع جهان را مخلوق کسی تلقی می کند.
· اگر واقعا منظورش همین باشد، این به معنی ترک موضع فلسفی خویش و ورود به موضع فلسفی آخوندهای زمانه خویش است.
· این بدان معنی است که خیام به افسانه آفرینش کتب مقدس (تورات و انجیل و قرآن) باور دارد.
· این به معنی انکار ازلیت و ابدیت ماده (واقعیت عینی) است.
· اگر خیام واقعا ماتریالیست باشد، به احتمال قوی هدفش کشت تخم تردید در دل مؤمنین است و نه دادن پاسخ ایدئالیستی به مسئله اساسی فلسفه.
· یعنی تقدم قائل شدن به روح و یا خدا در مقابل ماده است.
 
آن کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
 
· خیام خالق جهان را به عنوان مردم آزار مورد انتقاد قرار می دهد.
· شاید برای ابلاغ همین انتقاد بوده که جهان را مخلوق کسی دانسته است.
· خدای خالق در هر حال، بنظر خیام نمی تواند هومانیست و بشر دوست باشد.
· خدای مهربان که هرگز دل کسی را داغدار نمی کند.
 
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد
 
· دلیل خیام بر مردم آزاری خدا این است که او لب های سرخ و گیسوان سیاه را در زیر خاک مدفون کرده است.
· این بدان معنی است که خیام خدا را مسئول زندگی و مرگ انسان ها می داند.
· وگرنه دلیلی بر انتقاد نمی یافت.
· همه این موضعگیری های فکری، ایدئالیستی و خرافی اند.
· خیام نمی تواند این یاوه ها را از ته دل بر زبان آورد.
· همانطور که حدس زدیم، هدفش احتمالا کشت تخم تردید در دل خواننده و شنونده رباعی است.
· خیام ظاهرا می خواهد که ایمان مؤمنین را تضعیف و متزلزل کند.
 
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک
در طبل زمین و حقه خاک نهاد
  
· مسئله قابل توجه دیگر در این رباعی، همان مسئله همیشگی خیام است.
· اگر خدا میلیون ها لب کبود و موی سپید و یا قرمز را در طبل زمین و حقه خاک مدفون می کرد، مسئله ای برای خیام نبود.
· انسان بطور کلی برای خیام پشیزی نمی ارزد.
· مهم برای خیام ماهرویان مومشکی از طبقه حاکمه و یا در حرمسرای طبقه حاکمه است.
· زنان و دختران رعایا که بوی تپاله و طویله می دهند، برای خیام قابل اعتنا نیستند، چه برسد به اینکه به دلیل مرگ آنها، خدا  را به بازخواست کشد و محکوم کند.
 
· ما این بینش خیام را فرمالیسم (صورت پرستی) می نامیم.
 
· با همین فرمالیسم (صورت پرستی، ظاهر پرستی) در دیوان حافظ و در غزلیات سعدی نیز برخورد می کنیم.
 
· موضوع تمامی غزلیات حضرات را مو و رو و چشم و ابرو و قد و قامت و عشوه و ناز یار کذائی تشکیل می دهد.
 
· کسی به شخصیت و ماهیت یار، به کردوکار و هنر و تفکر و استعداد یار تره حتی خرد نمی کند.
 
· آنتی هومانیسم (انسان ستیزی) نیز یکی از گشتاروهای طرز تفکر فئودالی قرون وسطی بوده است.
 
· حریفی این ستایش خیام و حافظ از ماهرویان متعلق طبقه حاکمه و یا مشغول در حرمسرای طبقه حاکمه را به عنوان احترام حضرات به جنس زن تلقی می کند.
 
· واقعیت این است که همه نمایندگان طبقات واپسین همین گرایش را کم و بیش نمایندگی می کنند.
 
· آنها برای پر کردن زندگی خالی خویش و «معنی» دادن بدان، به عیاشی اهمیت درجه اول قائل می شوند و زن بهترین وسیله برای رفع این نیاز حیاتی ـ مماتی آنها ست.
 
· این گرایش اما زن و مرد نمی شناسد.
 
· به همان سان که مردان متعلق به طبقات واپسین، عیاش و زن باز و بچه باز و خوشگذران اند، به همان سان نیز زنان متعلق به این طبقات، سودائی جز سکس در کله تهی از مغز خویش ندارند.
 

 
· رمان لولیتا اثر نبی کوف که دختربچه دوازده ساله بازی یکی از اعضای همین طبقات واپسین را با آب و تاب وصف می کند، نه تنها به خیلی از زبان ها ترجمه شده، بلکه فیلم های متعددی با نقش بازی حتی  معروف ترین هنرپیشه ها از قبیل جرمی ایرن از آن تهیه شده است.
 
· جناح راست و چپ نمای اپوزیسیون ضد رژیم یأجوج و مأجوج نیز  امروزه موضوعی اصلی تر و مهمتر از سکس ندارند.
 
· مبارزه از طریق لخت شدن جلوی دوربین های رسانه های همگانی در حقیقت بهانه ای است برای اشاعه سکسیسم سیری ناپذیر طبقات اجتماعی واپسین.
 
· خیلی از زنان و دختران اشراف فئودال و برده دار و بورژوازی واپسین نیز بسان مردان این طبقات اجتماعی برای «معنامند» کردن زندگی بی معنا و بی دورنمای خود، از دیرباز رهسپار فاحشه خانه  شده اند و یا فاحشه خانه دایر  کرده اند.
 
پایان
  
تحلیل رباعی شماره ۵۹  
اجرام که ساکنان این ایوان اند
اسباب تردد خردمندان اند
هان، تا سر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند، سرگردانند
· معنی تحت اللفظی بیت:
· اجرام سماوی که «سکنه»  این ایوان را تشکیل می دهند، خردمندان (ستاره شناسان) را به دنبال خود می کشند.
· هشدار!
· سر رشته خرد از دست مده.
· برای اینکه حتی پیشگویان آینده بشری سرگردان اجرام سماوی اند.
 
1
اجرام که ساکنان این ایوان اند
اسباب تردد خردمندان اند
 
· خیام در این بیت، شیوه عمل «علمای» زمان خود را به مثابه منجمین تشریح می کند.
· آنها برای پیش بینی وضع و حال سکنه  زمین، وضع و حال «سکنه»  آسمان را مورد بررسی قرار می دهند.
· یعنی میان «سکنه» آسمان و سکنه زمین رابطه واره ی یکطرفه (وابستگی) برقرار است:
· رابطه واره ای از قبیل رابطه واره برده و رعیت و ارباب و نوکر و غلام و کنیز و غیره با ارباب.
 
· به همین دلیل، می توان در حرکت و خلق و خوی اجرام سماوی، وضع و حال آتی سکنه زمین را تماشا و پیشگوئی کرد.
· این بدان معنی است که وضع و حال «سکنه» زمین، تابع وضع و حال سکنه آسمان است.
 
2
اجرام که ساکنان این ایوان اند
اسباب تردد خردمندان اند
 
· «سکنه» آسمان یعنی اجرام سماوی (سیاره ها، ستاره ها و غیره) اما نه ساکن، بلکه متحرک اند.
· به قول خیام در پهنه آسمان سرگردان اند.
· بدین طریق وضع و حال سکنه زمین تابع گردش اجرام سماوی سرگردان است.
· تابع متغیرهائی به نام اجرام سماوی است.
· از این رو، منجمین که مدبر، عاقبت اندیش، طالع گوی و پیش بین اند، سرگردان اجرام سماوی سرگردان اند:
· سرگردان در سرگردان اند!
· سرگردان مرکب اند!
· سرگردان به توان دو اند!
 
3

هان، تا سر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند، سرگردانند
 
· خیام در این بیت، هشدار و اخطار و بیدارباش خود را تبیین می دارد:
· سر رشته خرد از دست مده.
· برای اینکه خود خردمندان حتی سرگردان اند.
· و بدتر از آن، سرگردان سرگردانان سماوی اند.
· تابع متغیرهای آسمانی اند.
· تابع گیج و سردرگم متغیرهای سرگردان اند و نه تابع ثوابت.
 
4
هان، تا سر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند، سرگردانند
 
· اگر برداشت ما از این رباعی درست باشد، خیام خرد را به معنی طراز نوینی بکار می برد:
· به معنی خوداندیشی!
· به معنی خودمختاری در تفکر!
· این در طبیعت خرد بشری است که با خودمختاری دست در دست برود.
· این رباعی خیام و اندرز پنهان در آن را می توان به معنی فراخوان خیام به بی اعتنائی به یاوه های منجمین زمانه خویش تفسیر کرد:
· چون تبعیت از سرگردانان اجرام سرگردان آسمانی ابلهانه است و همان بهتر که هر کس به خرد اندیشنده روی آورد و نه به خردمندان اسیر در چنگ خرافات و یاوه ها.
 
· اگر برداشت ما درست باشد، این به معنی خردگرائی رادیکال خیام خواهد بود.
· این به معنی دفاع ستایش انگیز خیام از خرد اندیشنده و رهگشا خواهد بود.
 
پایان
 
پیشکش به برادرم

 ستار بابانژاد 
(از قربانیان ترور کور فوندامنتالیسم)
 
تحلیل رباعی شماره ۶۱
 
از رنج کشیدن، آدمی حر گردد
 
قطره چو کشد حبس صدف، در گردد
 
گر مال نماند، سر بماناد به جای
 
پیمانه چو شد تهی، دگر پر گردد.
· معنی تحت اللفظی بیت:
· بنی بشر در نتیجه تحمل رنج، گرم  و یا آزاد می گردد.
 
· قطره در نتیجه تحمل زندان صدف، به مروارید بدل می گردد.
 
· سر بماند!
 
· اگر ثروت از دست رود، باکی نیست.
 
· اگر پیمانه خالی شود، دیگری پر می شود و یا دوباره پر می شود.
 
از رنج کشیدن، آدمی حر گردد
 
· حر در فرهنگ واژگان فارسی به دو معنی زیر آمده است:
· گرم و آزاد.
معنی اول
· بنی بشر در نتیجه تحمل رنج، گرم می شود.
· اگر منظور خیام همین باشد، می توان گفت که او در این مصراع، از واقعیت امر فیزیکی و شیمیائی پرده برمی دارد:
 
الف
 
· اشیاء مادی در نتیجه «تحمل رنج»، مثلا در برخورد به یکدیگر گرم می شوند.
·  حتی چه بسا در اثر برخورد ابرهای الکترونی موجود در سطوح خارجی شان، جرقه  می زنند و آتش می گیرند.
 
ب
 
· شاید خیام به این حقیقت امر در مشاهدات کیهانی رسیده است.
· برخورد کمیت به سیاره ها و اجرام سماوی دیگر، چه بسا به انفجار مهیبی منجر می شود.
· بنا بر فرضیه ای مبتنی بر تغییرات حاصله در سطح کره زمین، برافتادن نسل دیناسورها نیز در نتیجه تحمل «رنج» از سوی زمین، یعنی در اثر اصابت کمیتی بر آن صورت گرفته است.
 
ت

 
· آذرخش نیز ـ در حقیقت ـ نتیجه برخوردی از این دست است:
· در اثر برخورد ذرات آب جبهه ای از هوای گرم به ذرات یخ جبهه ای از هوای سرد، الکتریسیته ساکن بوجود می ‌آید که نسبت به زمین دارای بار الکتریکی منفی است و در صورتی که فاصله منبع جریان الکتریکی کم و بیش، نزدیک به سطح زمین باشد، آذرخش پدید می آید.
· درجه حرارت حاصله در محل اصابت آذرخش فوق العاده بالا ست:
· در حدود ۲۸۰۰۰ درجه کلوین که تقریبا ۵ برابر دمای سطح خورشید است.
 
پ
· اما تحمل «رنج» همیشه از این قرار نیست.
· اگر چیزهای مادی (اعم از جماد و نبات و جانور و انسان) تحت فشار قرار گیرد، یعنی «رنج» برد، چه بسا به جای گرم شدن، بشدت سرد می شود.
· همین آب دیرآشنا را اگر تحت فشار بیشتر قرار دهیم، یخ می زند.
· دیر جوشی کتری آب کوهنوردان در قله ها به دلیل بالاتر بودن فشار است.
· یکی از دلایل جانسختی برف در قله ها نیز همین است.
 
ث
· عکس این قضیه هم صادق است:
· اگر فشار بر چیزهای مادی کاهش یابد، بشدت گرم می شوند.
· همین آب دیرآشنا را تحت فشارهای پایین تر از فشار جو (حدود یک بار)، می توان در صفر درجه و یا حتی درجات پایین تر از صفر جوشاند و تبخیر کرد.
 
معنی دوم
· بنی بشر در نتیجه تحمل رنج، آزاد می شود.
· اگر منظور خیام همین باشد، می توان گفت که او در این مصراع، از واقعیت امر سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) و پسیکولوژیکی (روانشناسی) پرده برمی دارد:
 
الف
 
· انسان  در اثر تحمل رنج (کار مادی و یا فکری ـ روحی ـ هنری و غیره) بر تنش و تشنج عصبی خویش غلبه می کند و به نوعی آزادی از چنگ فشار درونی دست می یابد.
 
ب
 
· انسان علاوه بر این در روند کار مادی و یا روحی (فکری، هنری و غیره)، از تنگه تنگ دیالک تیک ریاضت و لذت می گذرد:
· یعنی از سوئی رنج می برد، بشدت خسته و کوفته می شود و از سوی دیگر، لذت می برد.
 
ت
 

 
· به آذین در اثر مختصر و کوتاه خویش تحت عنوان «کاوه»، روند کار عرقریز آهنگر را به روند عشق بازی در بستر تشبیه می کند که به نوبه خود دیالک تیک ریاضت و لذت است.
· به قول خیام دیالک تیک رنج و رهائی است.
 
پ
 
· ریاضت (رنج) یکی از مقولات فلسفی یونان باستان بوده و شاید خیام به هنگام سرایش این رباعی، تحت تأثیر آن قرار داشته است.
ث
 
· انسان در روند تحمل رنج (کار) و ببرکت تحمل رنج (کار) تکامل و توسعه جسمی و روحی یافته است، عالم حیوانی را پشت سر نهاده و انسان شده است.
 
ج
 

 کلاوس هولتس کامپ (1927 ـ 1995) 
روانشناس مارکسیست آلمانی 
 
استاد انستیتوی روانشناسی دانشگاه آزاد برلین 
مؤسس روانشناسی انتقادی 
مؤلف آثار متعدد: 
هنجاربندی و مرزبندی 
تئوری و تجربه 
علم به مثابه عمل 
شناخت حسی 
پیوست و گسست 
توسعه روانشناسی انتقادی به علم سوبژکت 
مقدمات روانشناسی 
یادگیری 
روانشناسی انتقادی  
 
· تفکر در روند تحمل رنج امکان پذیر شده است و امکان پذیر می گردد.
· به قول کلاوس هولتس کامپ ـ عالم روانشناس مارکسیست آلمانی و استاد دانشگاه آزاد برلین ـ هر تبری که دهقان بر تنه درختی فرود می آورد، به قول خیام هر رنجی که تحمل می کند، هزاران سیگنال حسی به مغزش می رسند و در نتیجه ی تحلیل این سیگنال ها، او نسبت به سفتی و سختی و پوکی و خشکی و تری تنه درخت، به کیفیت و کمیت تبر خویش، یعنی به درازتر و یا کوتاهتر از اندازه بودن دسته تبر، کندی و تیزی تیغه تبر، نحوه درست و یا نادرست فرود آوردن تبر، صحت و سقم تصورات پیشین خویش راجع به تنه و تبر و به تصحیح و تدقیق و توسعه تصورات و تفکرات پیشین خویش و عملا به خودشناسی نایل می آید.
 
قطره چو کشد حبس صدف، در گردد
 

 
1
 
· خیام در این مصراع افسانه تبدیل قطره آب به در و مروارید را مطرح می سازد.
· سعدی هم بعدها همین یاوه را دلیل بر عظمت خدای خلاق کذائی جا می زند که از قطره ای آب (؟) در رحم مادر، زیباروی بلند بالائی می سازد و از قطره ای دیگر در صدف، «لولوی لالا» (در و مروارید).
 
2
 
· روند تشکیل در و یا مروارید در صدف، روندی شیمیائی است.
· عناصر شیمیائی معینی در ترکیب شکیبمد و زمانگیر با هم به تشکیل مروارید منجر می شوند.
· مولکول های آب می توانند جزء ناچیزی از این ترکیب باشند و نه تمامت آن.
 
3
 

 
 
· مُروارید یا دُر، گوهری است معمولاً سفید و درخشان که در اندرون برخی از نرمتنان دوکفه ‌ای مانند صدف مروارید به وجود می ‌آید.
· وقتی جسمی خارجی مثلا ذره‌ ای شن بین صدف و پوسته آن قرار گیرد، جانور لایه‌ هایی مرکب از ماده آلی شاخی کونچیولین و بلورهای کلسیت یا آراگونیت را به دور جسم خارجی ترشح می‌ کند.
· از این لایه‌ های هممرکز، رفته رفته مروارید فرم می ‌گیرد.
· جنس مروارید با جنس دیواره درون صدف یکسان است.
· فرم مروارید اغلب نزدیک به کره است هرچند در فرم های دیگر مانند گلابی و دکمه و حتی شکل‌های نامنظم هم دیده می ‌شود.
· درشتی آن به درشتی دانه خشخاش تا تخم کبوتر است.
· رنگ مروارید اغلب سفید است، ولی ممکن است به رنگ‌ های صورتی و زرد و سبز و آبی و قهوه‌ ای و سیاه نیز دیده شود.
· مروارید در خلیج فارس و اقیانوس هند و استرالیا صید می‌شود.
· در قرن بیستم پرورش مروارید نیز رایج شده است.
· برای تهیه مروارید پرورشی (که گاه مروارید مصنوعی نیز نامیده می‌شود) با سوراخ کردن پوسته صدف، یک قطعه مروارید بسیار کوچک را در درون صدف قرار می‌ دهند تا جانور لایه‌ هایی به دور آن ایجاد کند.
· (نقل از ویکی پیدیا)
 
گر مال نماند، سر بماناد به جای
 
پیمانه چو شد تهی، دگر پر گردد.
 
1
 
· خیام در این بیت واپسین رباعی، دیالک تیک انسان و ثروت را به شکل دیالک تیک فرم و محتوا، دیالک تیک سر و مال و یا دیالک تیک پیمانه و ثروت بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن انسان (فرم، سر، پیمانه) می داند.
 
2
 
· منظور خیام این است که انسان بر ثروت مقدم است.
· اگر سر کسی سلامت باشد، اگر کسی زنده بماند، کسب ثروت مسئله ای نخواهد بود.
· انسان اولین است و ثروت ثانوی است.
· انسان سوبژکت است و ثروت اوبژکت.
 
3
 
 

باباطاهر عریان (326 ـ 411 ه. ق.)  
شاعر دو بیتی سرا
 
· هنوز نمی توان ارزیابی قطعی از تئوری ثروت خیام به عمل آورد.
· تئوری ثروت سعدی و حافظ از قرار زیر است:
· ثروت در انحصار باری تعالی است و او مقسم اصلی ثروت است:
· به اقلیت پتیاره ای ـ به قول بابا طاهر عریان ـ «صد گونه نعمت می دهد» و به اکثریت زحمتکش شریف، «نان جو، آلوده بر خون»
پایان
 

سیری در رباعیات عمر خیام (۴)



عمر خیام
(427 ـ 510) (1048 ـ 1131)
تحلیلی از شین میم شین
تحلیل رباعی چهل و چهارم
  مهتاب به نور، دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میاندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک، خواهد تافت
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· مهتاب با خنجر نور، دامن شب را پاره کرده است.
· می بخور.
· چون لحظه ای بهتر از این برای میخواری نمی توان یافت.
· خوش باش و نیاندیش.
· چون مهتاب بر گور تک تک ما خواهد تافت.
 
· خیام در این رباعی اندیشه ای را به تبیین می نشیند که در اکثر رباعیات خود به دلیل واره های سوبژکتیف گوناگون، به تبیین نشسته است.
· اندیشه همیشه همان خیام، تئوری غنیمت دانی دم و خوش گذرانی از طریق میخورای است.
· خیام بدین طریق، آدمی را به یاد دهاتی های ناتوان از تفکر خلاق و پویا می اندازد که اندیشه واره واحدی را مرتب تکرار می کنند، تا اینکه حوصله همنشین گوشمند سر رود و به پرخاشی منفجر شود.
 
مهتاب به نور، دامن شب بشکافت
می نوش، دمی بهتر از این نتوان یافت
 
· منظور خیام این است که ماه درآمده و با تیغ نورش دامن شب بشکافته، یعنی مهتاب است.
· و چنین شبی بهترین لحظه برای میخواری است.
 
· اگر از کسی دلیل نخواهند، هر یاوه ای را می تواند بی مهابا ببافد و تحویل خلایق دهد.
· شب مهتاب اصولا چه ربطی به میخواری دارد و به چه دلیل باید بی همتا و از جنس کیمیا باشد؟
 
خوش باش و میاندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک، خواهد تافت
 
· رهنمود و اندرز دوم خیام در این بیت رباعی تبیین می یابد:
· خوش گذراندن و نیاندیشیدن به دلیل مرگ ناگزیر.
 
· کسی نیست از خیام بپرسد که بدون تفکر، بدون حمایت مغز اندیشنده چگونه می توان به مثابه انسان، واقعا احساس خوشی کرد و لذت برد؟
 

 ارنست رنان (1823 ـ 1892)
تئولوگ، نویسنده، باستان شناس، مذهب شناس، شرق شناس،آنتی سمیت فرانسوی
عضو آکادمی فرانسه
 
ارنست رنان می گوید:
خیام نمونه برجسته آزاد اندیشی آریایی ها بوده است .
او پیوسته می کوشید تا گردن خود را از دست قوانین خشک و انعطاف ناپذیر اعراب رها کند.
 
1
خوش باش و میاندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک، خواهد تافت
 
· ارنست رنان بی اعتنا به این جور ابیات مبتنی بر نهی از تفکر خیام، او را نه تنها آزاداندیش می داند، بلکه در آزاداندیشی نمونه وار تلقی می کند.
 
· آدم باید خیلی از مرحله پرت باشد که بی اعتنا به میراث معنوی عینی خیام در فرم رباعیات و بی اعتنا به تحقیر مکرر تعقل و تفکر از سوی او، صفت «آزاداندیشی نمونه وار» به او بدهد.
 
2

 
· طرف معاصر مارکس و انگلس بوده است.
· یعنی انقلاب پیروزمند پرولتاریای پاریس را و تشکیل و تخریب اولین حکومت پرولتری را به چشم خود دیده است، ولی بسان نژادپرستی خرفت، تنها مشخصه ای که در خیام تشخیص می دهد و برجسته می کند، تعلقات نژادی او ست.
 
· خیام بزعم او نمونه آزاداندیشی نژاد آریا بوده است.
 
3
 
· این ادعا بدان معنی است که افراد متعلق به نژاد آریا خیلی اندیشنده تر از افراد متعلق به نژادهای دیگرند.
 
· اگر محک تجربه تاریخی نبود، می شد به ترفندی به یاوه او ایمان آورد.
· اکنون در اوایل دهه دوم قرن بیست و یکم در سامان نژاد آریا خریت و خرافه و خردستیزی برهنه و عریان بر اریکه قدرت تکیه زده است و تا چشم کار می کند از اندیشه خبری نیست، چه برسد به آزاداندیشی.
 
4
 
· این ادعا ضمنا بدان معنی است که آزاداندیشی و خشک اندیشی بنا بر تعلقات نژادی تعیین می شود.
· یعنی شیوه و فرم تفکر بوسیله فاکتورهای بیولوژیکی تعیین می شود.
 
· یعنی شیوه تفکر امری طبیعی، لدنی، جبلی، موروثی و مادر زادی است.
 
5
 
· ارنست رنان در سنت راسیستی به نام کریستیان لاسن، یهودیان را نیز بیگانه با پیشرفت سیاسی، نظامی، علمی و معنوی جا زده است.
· اکنون نوبت به اعراب رسیده است.
· همان اعرابی که میراث فلسفی آنتیک (جهان باستان کلاسیک) را نه تنها کشف، درک و ترجمه کرده اند و در مقیاس جهانی اشاعه داده اند، بلکه تفسیر کرده اند و توسعه و تکامل بخشیده اند.
· و اروپائی ها ببرکت کردوکار عرقریز آنها با میراث فلسفی آنتیک آشنا شده اند.
 
6
 
· طرف معاصر مارکس و انگلس بوده و علیرغم توضیحات علمی صریح آندو، فکر می کند که نژاد مقوله جامعه شناسی است و نمی داند که نژاد مقوله بیولوژیکی است و دیری است که در جامعه بشری جای نژاد را طبقه گرفته است.
· طرف نمی داند که انسان بر خلاف نبات و جانور، نه موجود طبیعی محض، بلکه موجودی طبیعی و عمدتا اجتماعی است.
· نمی داند که بشریت بسته به جایگاهش در تولید اجتماعی به طبقات اجتماعی تقسیم می شود و نه به نژادهای آریائی و سامی و غیره.
 
7
خیام نمونه برجسته آزاد اندیشی آریایی ها بوده است .
 
· به دلیل همین نادانی ارنست رنان و شرکا ست که تعلقات طبقاتی خیام ناگفته می ماند و وابستگی نژادی کذائی اش برجسته و مطلق می شود.
 
· چنین نظراتی مائده ای برای فاشیست های مونارشیستی و فوندامنتالیستی است و لذا بلافاصله ترجمه می شوند تا مبارزه طبقاتی در مقیاس ملی و بین المللی جای خود را به مبارزه نژادی بدهد و آب به آسیاب ارتجاع ملی و بین المللی ریخته شود.
 
· بی دلیل نیست که ادبیات تهوع آور فاشیست های فارس و ترک و کرد و بلوچ و غیره در انترنت و غیره اشاعه وسیع می یابد و هر ایرانی آزاداندیش را شرمنده و سرافکنده می سازد.
 
8
خیام پیوسته می کوشید تا گردن خود را از دست قوانین خشک و انعطاف ناپذیر اعراب رها کند.
 
· خیام را بر پایه تحلیل رباعیاتش، به هیچ دلیلی نمی توان منادی جنبش رهائی بخش فردی کذائی قلمداد کرد.
· خیام بنظر ما عضوی از طبقه حاکمه است و بسان همه اعضای متعلق به فئودالیسم واپسین در همه جای جهان، نوعی آته ئیسم مبتنی بر عیاشی و خوشگذرانی را نمایندگی می کند.
 
· هر نفی کهنه که نشانه طرفداری از ترقی و پیشرفت اجتماعی نیست.
 
· هر آته ئیستی که طرفدار رهائی اجتماعی نیست.
 
· امروزه آته ئیست هائی در کسوت آنارشیست ها، مونارشیست ها،امریکوکمونیست ها، پوزیتیویست ها و غیره وجود دارند که صدبار بدتر از خشک اندیشان مذهبی اند.
 
تحلیل رباعی چهل و پنجم
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
گفتم به عروس دهر:
« کابین تو چیست؟»
گفتا:
«دل خرم تو کابین من است.»
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· آیین من، میخواری و شادمانی است.
· دین من، بی اعتنائی به کفر و دین است.
· از عروس دهر پرسیدم:
· «کابین تو از چه قرار است؟»
· گفت:
· «دل خرم تو کابین من است.»
 
· این رباعی بیانگر بخشی از اوتوبیوگرافی (شرح حال) ایدئولوژیکی خیام است.
 
1
می خوردن و شاد بودن آیین من است
 
· خیام در این مصراع رباعی، میخواری و شادمانی را کیش و آیین خود تلقی می کند.
· می توان گفت که او دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهد و عملا تخریب می کند.
· چون «هیچ» اصولا وجود خارجی ندارد و  نمی تواند در هیچ دیالک تیکی شرکت ورزد.
· چون هر قطب هر دیالک تیکی باید بر قطب دیگر، تأثیر گذارد و از قطب دیگر تأثیر پذیرد، یعنی باید خود، چیزی باشد.
· «هیچ» هرگز نمی تواند تأثیر گذارد و تأثیر پذیرد.
 
2
 
· خردستیزی خیام در همین دیالک تیک ستیزی او ست.
· زندگی را نمی توان در خارج از داربست دیالک تیک تصور کرد.
· انسان که به جای خود، هیچ موجودی نمی تواند در ورای دیالک تیک ریاضت و لذت زندگی کند.
 
3
 
· شیخ شیراز به این حقیقت امر وقوفی ستایش انگیز دارد:
 

 سعدی
(«دیوان اشعار»، غزلیات، غزل 246)
جور دشمن چه کند، گر نکشد طالب دوست:
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هم اند.
 
· تفاوت و تضاد بینشی ـ اسلوبی سعدی با خیام را در همین بیت سعدی می توان به وضوح دید:
· سعدی به مثابه پدر دیالک تیک قرون وسطی ایران، تئوری اجتماعی تک بعدی خیام را با تکیه بر شواهد واقعا موجود در طبیعت و جامعه رد می کند و در مقابل هر دو گرایش خردستیز لذت گرا و ریاضت گرا سنگر می کند و موضع صریح و آشکار می گیرد:
· کسی که طالب دوست است، چاره ای جز تحمل جور رقیب ندارد.
· برای اینکه از دیالک تیک عینی هستی گریزی امکان پذیر نیست.
· برای اینکه میان گنج و مار، گل و خار، شادی و غم پیوند دیالک تیکی ناگسستنی برقرار است.
 
4
 
· سعدی در این بیت، هم طرفداران تئوری لذت را به رگبار انتقاد می بندد و هم طرفداران تئوری ریاضت را، اهل طریقت و عرفان را و از تمامت حقیقت عینی، یعنی از دیالک تیک ریاضت و لذت دفاع می کند.
· در قاموس سعدی و بدرستی، نه با لذت محض می توان زیست و نه با ریاضت محض.
· در سراسر تاریخ جامعه بشری نیز قضیه بر همین منوال و روال بوده است:
· خرد همیشه با دیالک تیک همدست و همراه و همنفس و همسرنوشت بوده است.
· خردستیزان از همه رنگ، دیالک تیک ستیزان نیز بوده اند.
 

 گئورگ لوکاچ (1885 ـ 1971)
فیلسوف، منتقد ادبی مجارستانی
آثار او:
تاریخ و شعور طبقاتی
روح و فرم
تئوری رمان
اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم
تخریب خرد
اونتولوژی و مارکس
استه تیک
 
 
· به قول درست گئورگ لوکاچ، هر خطا و خیانت و جنایت با لگدمال کردن دیالک تیک آغاز شده است. (نقل به مضمون)
· بی دلیل نیست که او عنوان پژوهش بزرگ خود در زمینه قدرت یابی فاشیسم بربرمنش و خونریز در آلمان را «تخریب خرد» نامیده است.
 
· این حقیقت امر هم در مورد فلسفه و فلاسفه فاشیسم، ناسیونال ـ سوسیالیسم مصداق دارد و هم در مورد تئولوژی (فقه) و فقهای فوندامنتالیسم.
 
5
فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
 
· دین خیام، بی اعتنائی به کفر و دین بوده است.
· اگر خیام در مصراع نخست، قطب لذت را در دیالک تیک لذت و ریاضت مطلق می کند و ریاضت را دور می افکند، در این مصراع هر دو قطب دیالک تیک کفر و دین را دور می افکند و برای هیچکدام تره خرد نمی کند.
 
6
· اما چنین کردوکاری عملا امکان پذیر نیست.
· و لذا چنین ادعائی نوعی خودفریبی و نهایتا نوعی عوامفریبی است.
· انسان نمی تواند در جامعه زندگی کند و بی اعتنا به دیالک تیک عینی جامعه و جهان باشد.
· انسان اجتماعی هرگز نمی تواند نسبت به کفر و دین، نسبت به ایدئولوژی طبقه حاکمه (مثلا دین) و ایدئولوژی رهایش اجتماعی (مثلا کفر) بی اعتنا، بی طرف و خنثی باشد.
 
7
 
· کارگر چاپخانه ای در خیابان استانبول تهران، در واکنش به حرف حریفی که خود را «نه شرقی و نه غربی» جا می زد، از موضع ایدئولوژیکی صریح و روشن خود دفاع کرد و برای اثبات صحت موضعگیری خویش گفت:
· تئوری «نه شرقی ـ نه غربی»، فقط در حق مدفوع خشک مصداق دارد که نه بو دارد و نه خاصیت.
· نوسان میان دو قطب تضاد کار و سرمایه، بی اعتنائی به دو قطب دیالک تیک عینی، کسب و کار خودفریبان و عوامفریبان است.  
 
8
 
· همه نمایندگان طبقات اجتماعی واپسین (نمایندگان برده داری واپسین، فئودالیسم واپسین و سرمایه داری واپسین) همین موضع خیام را نمایندگی می کنند.
· سر سفره طبقه حاکمه که خود عضو ارگانیک آن اند، شکم و زیر شکم خود را حسابی از عزا در می آورند و ضمنا بی اعتنائی به همه موازین، قوانین و هنجارهای اجتماعی و اخلاقی را مستانه و لاابالی گرانه عربده می کشند و به خودفریبی و عوامفریبی دست می زنند.
 
9
 
· ما شاهد همین موضعگیری ایدئولوژیکی خیام در همه آثار فلاسفه طبقات اجتماعی واپسین هستیم:
· از اسکپتیسیست های (تردیدگرایان) برده داری واپسین بگیر تا  فلاسفه حیات (در هیئت جانوران موبور قسی القلب از قبیل نیچه و هایدگر و یاسپرس و غیره) 
 
· از اگزیستانسیالیسم (سارتر و کامو و غیره) بگیر و  برس به مقلدان تهی مغز وطنی فلسفه حیات و اگزیستانسیالیسم (در هیئت خودخشنودان پرنخوتی از قبیل هدایت و آل احمد و شاملو و غیره)
 
10
گفتم به عروس دهر:
« کابین تو چیست؟»
گفتا:
«دل خرم تو کابین من است.»
 
· در قاموس خیام برای وصلت با عروس دهر باید خرمدل بود.
· خیام مفهوم «خرمدل» را ـ آگاهانه و یا ناخودآگاه ـ در مقابل مفهوم «خرمدین» قرار می دهد و بلحاظ اجتماعی در مقابل کیش مردمی مزدک و بابک خرمدین، از موضع خرمدلی، یعنی به قول شیخ شیراز، از «بدر بردن گلیم خویش از موج» دفاع می کند:
 
سعدی
گفت:
«آن گلیم خویش بدر می برد ز موج
و این سعی می کند که بگیرد غریق را»
 
· امروزه در فرهنگ فرهنگستیز امپریالیسم به این گرایش خیام  نام ایندیویدوئالیسم (فردگرائی) داده اند که در واقع به معنی اگوئیسم (خودپرستی) است.
· این به معنی لگدمال کردن حقوق توده ها  در اقصا نقاط جهان و انباشتن بی پروای شکم خویش از حاصل کار عرقریز مظلومین جهان است.
 
11
 
· خیام در هر صورت، نه منادی مقاومت و پیکار برای رهایش فردی و اجتماعی، بلکه مبلغ سرسخت اگوئیسم، لذت پرستی و خودخواهی است.
 
پایان
 
تحلیل رباعی چهل و ششم   
می لعل مذاب است و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل در او پنهان است
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· می بسان لعل مذاب است و تنگ شراب بسان معدن.
· پیاله بسان تن است و شراب بسان جان.
· جام شیشه ای (کریستال) که ببرکت می خندان است، اشکی است که حاوی خون دل است.
 
· این رباعی خیام که بظاهر در وصف می و جام می است، بلحاظ اسلوب (متد) نگرش، یکی از بهترین رباعی ها او ست.
 
· خیام برای تشریح و تفهیم تصور خویش از می و جام می، یکی از مهمترین و دیرآشناترین شناخت افزارهای دیالک تیکی را در فرم های مختلف بسط و تعمیم می دهد.
· به همین دلیل تحلیل این رباعی برای تمرین تفکر مفهومی از ارزش فوق العاده ای برخوردار است.
 
می، لعل مذاب است و صراحی کان است
 
1
 
· خیام در این مصراع، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک صراحی و می و بعد به شکل دیالک تیک لعل و کان بسط و تعمیم می دهد.
· بزعم خیام، به همان سان که معدن حاوی لعل است، صراحی نیز حاوی می است.
 
2
 
· این همان دیالک تیک دیرآشنای موسوم به ظرف و مظروف است.
· خیام با مفهوم «لعل» از رنگ سرخ شراب پرده برمی دارد.
 
3
 
· دیالک تیک فرم و محتوا را سعدی چندین دهه پس از خیام به صدها فرم مختلف بسط و تعمیم خواهد داد تا خواننده و شنونده را با تفکر مفهومی آشنا سازد.
· یکی از معروف ترین بسط و تعمیم دیالک تیک فرم و محتوا از سوی شیخ شیراز بیت زیر است:
 
سعدی
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار!
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· صورت و ظاهر چیزها، حتی اگر در نهایت زیبائی باشد، از کمترین اهمیتی برخوردار نیست.
· سعی کن که سیرت زیبا عرضه کنی.
4
 
· سعدی هم بسان خیام، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک صورت و سیرت بسط و تعمیم می دهد.
· سعدی اما دیالکتیسینی خبره و کارکشته است.
· از این رو بلافاصله قطب تعیین کننده در این دیالک تیک را تعیین می کند و به نام می نامد:
 
الف
 
· در قاموس سعدی، نقش تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا (صورت و سیرت) از آن محتوا (سیرت) است.
· اگر مارکس و لنین هم در این زمینه نظر می دادند، در نهایت حیرت سرشته به ستایش از شیخ شیراز، همین نظر سعدی را نمایندگی می کردند.
 
ب
 
· می توان ساده لوحانه به سعدی ایراد گرفت و گفت که در دیالک تیک فرم و محتوا (صورت و سیرت)، فرم (صورت) هیچ واره و هیچکاره نیست.
· بدون فرم، اصولا محتوائی و بدون صورت، سیرتی نمی تواند وجود داشته باشد.
· رابطه دیالک تیکی چیزها نیز به همین معنی است.
· هیچکدام از اقطاب دیالک تیکی به تنهائی وجود ندارند.
 
· مثلا فرم بی محتوا و یا محتوای بی فرم یاوه ای بیش نیست.
· به همان سان که صورت بی سیرت و سیرت بی صورت یاوه ای بیش نیست.
 
· در حالیکه سعدی صریحا از هیچ وارگی صورت دم می زند:
 
سعدی
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
 
ت
 
· درست است که سعدی صریحا از هیچ وارگی صورت (فرم) دم می زند، ولی منظورش نه انکار نقش صورت (فرم)، بلکه تأکید مؤکد بر تعیین کنندگی و اهمیت خارق العاده محتوا (سیرت) است.
 
پ

 
· اتفاقا همین برخورد را مارکس ـ انگار در سنت شیخ شیراز ـ انجام می دهد:
·   او در چالش نظری با طرفداران تز موسوم به «درک ایدئالیستی تاریخ»، اعلام می دارد که «وجود اجتماعی انسان ها تعیین کننده شعور اجتماعی آنها ست و نه برعکس.»
 

 
· حکیم دیگری به نام فویرباخ قبلا گفته است که «طرز تفکر (شعور اجتماعی) در کاخ و کوخ (وجود اجتماعی) متفاوت و چه بسا حتی متضاد است!»
· شیوه زیست تعیین کننده شیوه تفکر است.
 
· مارکس اما در گرد و غبار کارزار ایدئولوژیکی فرصت نمی یابد تا بگوید که علیرغم تعیین کنندگی، وجود اجتماعی، هرگز نباید شعور اجتماعی را دست کم گرفت.
 

 
· بعدها انگلس در توضیح این مسئله مفهوم «در آخرین تحلیل» را پیشنهاد می کند تا از بسط و تعمیم دیالک ها به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز ممانعت به عمل آید:
· وجود اجتماعی ـ در تحلیل نهائی ـ موجد شعور اجتماعی است!
 
· در دیالک تیک فرم و محتوا نیز در تحلیل نهائی نقش تعیین کننده از ان محتوا ست.
· محتوا در تحلیل نهائی، تعیین کننده فرم درخور خویش است.
 
جسم است پیاله و شرابش جان است
 
· خیام در این مصراع نیز دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک جسم و جان و ضمنا به شکل دیالک تیک پیاله و شراب  بسط و تعمیم می دهد.
 

 
· دهه ها بعد، مولانا همین دیالک تیک جسم و جان را به شکل دیالک تیک قفس و مرغ بسط و تعمیم خواهد داد:
مولانا
 
اجل قفس شکند، مرغ را نیازارد
اجل کجا و پر مرغ جاودان ز کجا
 
چون بخسبد در لحد، قالب مردار ما
رسته گردد زین قفس طوطی طیار ما
 
هر مرغ جان چون فاخته در عشق، طوقی ساخته
چون من، قفس پرداخته، سوی سلیمان می‌ رود
 
لاجرم چنبر دل جز به رسن می ‌نرود
مرغ جان از قفس قالب من سیر شده است
 
رحمتش نامه فرستاد که این جا بازآ
که در آن تنگ قفس، جان تو بسیار طپید
 
جان‌ های جمله مستان، دل ‌های دل پرستان
ناگه قفس شکستند، چون مرغ بر پریدند
 
مرغ جان را عشق گوید:
« میل داری در قفس»
مرغ گوید:
« من تو را خواهم، قفس را بر دران!»
 
· مولانا نیز در همه این ابیات، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک جسم و جان و یا دیالک تیک قفس و مرغ بسط و تعمیم می دهد.
· ما باید در فرصتی آثار مولانا را نیز مورد تأمل و تحلیل قرار دهیم.
 
آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل در او پنهان است
 
· خیام در این بیت نیز، دیالک تیک فرم و محتوا را اولا به شکل دیالک تیک جام و می و سپس به شکل دیالک تیک اشک و خون بسط و تعمیم می دهد.
· اشک بسان ظرفی حاوی مظروفی به نام خون است.
 
پایان
  
تحلیل رباعی شماره ۵۹  
اجرام که ساکنان این ایوان اند
اسباب تردد خردمندان اند
هان، تا سر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند، سرگردانند
· معنی تحت اللفظی بیت:
· اجرام سماوی که «سکنه»  این ایوان را تشکیل می دهند، خردمندان (ستاره شناسان) را به دنبال خود می کشند.
· هشدار!
· سر رشته خرد از دست مده.
· برای اینکه حتی پیشگویان آینده بشری سرگردان اجرام سماوی اند.
 
1
اجرام که ساکنان این ایوان اند
اسباب تردد خردمندان اند
 
· خیام در این بیت، شیوه عمل «علمای» زمان خود را به مثابه منجمین تشریح می کند.
· آنها برای پیش بینی وضع و حال سکنه  زمین، وضع و حال «سکنه»  آسمان را مورد بررسی قرار می دهند.
· یعنی میان «سکنه» آسمان و سکنه زمین رابطه واره ی یکطرفه (وابستگی) برقرار است:
· رابطه واره ای از قبیل رابطه واره برده و رعیت و ارباب و نوکر و غلام و کنیز و غیره با ارباب.
 
· به همین دلیل، می توان در حرکت و خلق و خوی اجرام سماوی، وضع و حال آتی سکنه زمین را تماشا و پیشگوئی کرد.
· این بدان معنی است که وضع و حال «سکنه» زمین، تابع وضع و حال سکنه آسمان است.
 
2
اجرام که ساکنان این ایوان اند
اسباب تردد خردمندان اند
 
· «سکنه» آسمان یعنی اجرام سماوی (سیاره ها، ستاره ها و غیره) اما نه ساکن، بلکه متحرک اند.
· به قول خیام در پهنه آسمان سرگردان اند.
· بدین طریق وضع و حال سکنه زمین تابع گردش اجرام سماوی سرگردان است.
· تابع متغیرهائی به نام اجرام سماوی است.
· از این رو، منجمین که مدبر، عاقبت اندیش، طالع گوی و پیش بین اند، سرگردان اجرام سماوی سرگردان اند:
· سرگردان در سرگردان اند!
· سرگردان مرکب اند!
· سرگردان به توان دو اند!
 
3

هان، تا سر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند، سرگردانند
 
· خیام در این بیت، هشدار و اخطار و بیدارباش خود را تبیین می دارد:
· سر رشته خرد از دست مده.
· برای اینکه خود خردمندان حتی سرگردان اند.
· و بدتر از آن، سرگردان سرگردانان سماوی اند.
· تابع متغیرهای آسمانی اند.
· تابع گیج و سردرگم متغیرهای سرگردان اند و نه تابع ثوابت.
 
4
هان، تا سر رشته خرد گم نکنی
کانان که مدبرند، سرگردانند
 
· اگر برداشت ما از این رباعی درست باشد، خیام خرد را به معنی طراز نوینی بکار می برد:
· به معنی خوداندیشی!
· به معنی خودمختاری در تفکر!
· این در طبیعت خرد بشری است که با خودمختاری دست در دست برود.
· این رباعی خیام و اندرز پنهان در آن را می توان به معنی فراخوان خیام به بی اعتنائی به یاوه های منجمین زمانه خویش تفسیر کرد:
· چون تبعیت از سرگردانان اجرام سرگردان آسمانی ابلهانه است و همان بهتر که هر کس به خرد اندیشنده روی آورد و نه به خردمندان اسیر در چنگ خرافات و یاوه ها.
 
· اگر برداشت ما درست باشد، این به معنی خردگرائی رادیکال خیام خواهد بود.
· این به معنی دفاع ستایش انگیز خیام از خرد اندیشنده و رهگشا خواهد بود.
 
پایان
 
تحلیل  رباعی شماره ۵۱
هر سبزه که برکنار جوئی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· هر سبزه که بر لب جویباری روییده، انگار از لب خوش سیمائی روییده است.
· هشدار و به تحقیر پا بر سر سبزه مگذار!
· برای اینکه آن سبزه از خاک لاله عذاری روییده است.
 
1
 
هر سبزه که برکنار جوئی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
 
· خیام در این بیت رباعی، سبزه بر لب جویبار را به سبزه بر لب زیباروئی تشبیه می کند.
· این به معنی هومانیزه (انسان واره) کردن چیزها و پدیده های طبیعی است.
· همین شیوه ی برخورد، دهه ها بعد در کارگاه استه تیکی ـ هنری سعدی و حافظ همه جانبه بسط و توسعه خواهد یافت.
· آندو برای اثبات نظرات درست و نادرست خود، گاه خواننده را از عرصه جامعه به طبیعت خواهند برد و گاه برعکس، از طبیعت به جامعه.
 
2
 
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
 
· خیام از پا نهادن بر سر سبزه هشدار می دهد.
· دلیل او این است که سبزه یاد شده از خاک کسی روییده که روی لاله گون داشته است.
 
· این شیوه استدلال حکیم عمر خیام اما حاکی از چیست؟
 
3
 
· این بدان معنی است که صورت زیبا در قاموس خیام معیاری تعیین کننده است.
· این بدان معنی است که اگر سبزه کذائی از خاک زشت روئی روییده بود، لگدمال کردن بی مهابای آن مسئله ای نبود.
 
· این بلحاظ نظری و اسلوبی به معنی وارونه کردن دیالک تیک نمود و بود است.
· ظاهر و نمود چیزها و انسان ها بنظر خیام تعیین کننده است و نه باطن و ماهیت آنها.
 
4
 
· اما در دیالک تیک فرم و محتوا، در دیالک تیک نمود و بود (پدیده و ماهیت، ظاهر و باطن)، در دیالک فرم نمودین و محتوای ماهوی، نقش تعیین کننده همیشه و همه جا از آن محتوا، بود، ماهیت، باطن و محتوای ماهوی است.
 
5
 

 
· شیخ خردگرای شیراز به این حقیقت امر وقوف مطلق دارد:
 
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی، سیرت زیبا بیار!
 
· سعدی در این بیت دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی را به شکل دیالک تیک صورت و سیرت بسط و تعمیم می دهد و برای تأکید بر نقش تعیین کننده ی محتوای ماهوی چیزها (سیرت انسان ها)، فرم نمودین (صورت انسان ها) را تا حد هیچ تنزل می دهد.
 
6
 
· موضع فکری و معیار ارزشی شیخ شیراز درست بر ضد موضع فکری و معیار ارزشی عمر خیام است.
· در قاموس سعدی مهم نه لاله عذاری کسی که خاک شده و از خاکش سبزه روییده، بلکه ماهیت و سیرت او ست.
· سعدی برای لاله عذار بد سیرت حتی تره هم خرد نمی کند.
 
7
 
· از این رو عمر خیام را می توان طرفدار فرمالیسم معرفتی ـ نظری محسوب داشت. 
 
· چون بزعم او، فرم و ظاهر چیزها مقدم بر محتوا و ماهیت آنها ست.
· فرمالیسم امروزه یکی از معیارهای بسیار مهم در عرصه جهانی است.
· ایدئولوژی امپریالیسم، فرم و ظاهر چیزها، پدیده ها و انسان ها را چنان مطلق می کند و به عرش اعلی می برد که محتوا و ماهیت آنها بکلی بی اعتبار می گردد.
· ببرکت تبلیغ وسیع و بی بند و بار همین فرمالیسم معرفتی ـ نظری است، که هر زیباروی خرفت و خری در مدت کوتاهی میلیونر می شود و عکس هایش رسانه های همگانی را تسخیر می کند.
 
8
 
· حالا حتما حریفی خواهد گفت که شعر است، دیگر.
· در شعر که نباید مته به خشخاش نهاد.
· حق به نحوی از انحاء با حریف است.
· ما که کسی نیستیم تا  خدا نکرده قصد محاکمه کردن کسی را داشته باشیم.
· بیشک عمر خیام خودش از تأثیر رباعی اش بر شعور خواننده و شنونده بی خبر بوده است.
 
· ولی خواه او بداند و خواه نداند، رباعی تأثیر خاص خود را بر شعور خواننده باقی می گذارد.
 
9
 
· خواننده بدون اینکه خود اصلا ملتفت شود، کاسه زهر ایدئولوژیک شاعر را سر می کشد و تدریجا مسموم می شود.
· آنگاه برای چنین کسی در ارزیابی چیزها و آدم ها، تنها چیزی که مطرح می گردد، ظاهر موقتی و فرعی آنها ست و نه باطن ماندگار، اصلی  و تعیین کننده آنها.
 
· وظیفه روشنگری همین است که خواننده را به تسلیحات تحلیلی مجهز سازد تا اطعمه معنوی را نیز با همان دقت و وسواسی از آن خود کند، که اطعمه مادی را از آن خود می کند.
 
پایان
 

سیری در رباعیات عمر خیام (۳)  

 

عمر خیام 

(427 ـ 510)

(1048 ـ 1131)

  تحلیلی از شین میم شین

 

تحلیل رباعی بیست و یکم

تا چند زنم به روی دریاها خشت

بیزار شدم ز بت‌ پرستان کنشت

 

خیام که گفت دوزخی خواهد بود

که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· تا کی باید روی آب خشت بزنم!

· از دست بت پرستان کنشت به تنگ آمدم:

· خیام که مدعی وجود دوزخی بود، مگر کسی را سراغ داشت که به  دوزخ رفته باشد و یا از بهشت آمده باشد؟

 

· خیام در این رباعی با تکتیری چندین نشان می زند:

 

1

تا چند زنم به روی دریاها خشت

بیزار شدم ز بت‌ پرستان کنشت

 

· خیام در این بیت از دشواری روشنگری پرده برمی دارد:

· بحث با بت پرستان کنشت (آتشکده، معبد یهودیان) به آب در هاون کوبیدن می ماند و کار عبث و بیهوده ای است.

 

· روشنگری واقعا هم صبر ایوب می طلبد و کسب و کار افراد شتابزده نیست.

 

2

خیام که گفت دوزخی خواهد بود

 

· خیام در این مصراع، خود را جزو اهل ایمان و مخالف بت پرستی جا می زند و پیشاپیش بلحاظ صوری و در حرف، به وجود دوزخ اعتراف می کند، تا احتمالا بهانه ای به دست محتسب و مفتش عقاید ندهد و از گزند اتهام و آزار مصون بماند.

· چون «بودن به از نبودن شدن، خاصه» (شاملو) اگر اندیشه ای در کله و حرفی در چنته باشد!

· روشنگری نه کردوکار اجنه، بلکه انسان است و انسان روشنگر ـ قبل از همه ـ باید به فکر حفظ جان خود باشد.

· چون مرده قادر به روشنگری نیست.

· خیام ضمنا در سنت منتقدین اجتماعی، خویشتن خویش را به محاکمه می کشد:

 

3

که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟

 

· خیام در این مصراع واپسین بذر تردید در مزرع ضمیر خواننده می افشاند:

· پیش شرط پذیرش بود و نبود چیزی، تجربه آن چیز است:

· بنابرین، پیش شرط باور به وجود دوزخ و بهشت نیز باید شناخت تجربی آندو باشد.

· یعنی باید کسی به دوزخ برود و دیگری از بهشت بیاید و از وجود آندو خبر دهد تا بود و نبود آندو اثبات شود.

 

· در عصر جدید نیز امپیریسم (تجربه گرائی) و سنسوئالیسم (حسگرائی) ـ به مثابه دو مکتب در تئوری شناخت ـ بسان خیام استدلال کرده اند.

 

· مراجعه کنید به امپیریسم (تجربه گرائی) و سنسوئالیسم (حسگرائی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

تحلیل رباعی بیست ودوم

ترکیب پیاله ‌ای که درهم پیوست

بشکستن آن روا نمی دارد مست 

چندین سر و پای نازنین از سر و دست

از مهر که پیوست و به کین که شکست

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· وقتی پیاله ای تشکیل شد، حتی مست در صد تخریب آن برنمی آید.

· اینهمه سر و پای ارزشمند متعلق به «سر» و «دست»، به دلیل مهر چه کسی ترکیب شد و به دلیل کین چه کسی تخریب؟

 

1

ترکیب پیاله ‌ای که درهم پیوست

 

· خیام در این مصراع، مقوله فلسفی بسیار مهم ترکیب (سنتز) را به خدمت می گیرد و عملا دیالک تیک انالیز و سنتز (دیالک تیک تجزیه ـ تحلیل ـ ترکیب) را به شکل دیالک تیک اجزای پیاله و ترکیب آن بسط و تعمیم می دهد.

 

· مراجعه کنید به دیالک تیک انالیز و سنتز در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

 

http://hadgarie.blogspot.de/2013/03/1_1.html

 

2

بشکستن آن روا نمی دارد مست

 

· خیام در این مصراع تخریب پیاله تشکیل یافته و از کوره سفال پزی بیرون آمده را حتی در شأن مست نمی داند، چه برسد به هشیار.

· این نه تنها به معنی تأیید خردگرائی است، بلکه به معنی معیار ارزیابی و داوری قرار دادن خرد است.

· این همان ایده قاضی القضات تلقی کردن خرد است که در فلسفه روشنگری و در فلسفه کلاسیک آلمان (کانت، فیشته، هگل و فویرباخ) مطرح می گردد.

· این موضعگیری معرفتی ـ نظری خیام فوق العاده ستایش انگیز است.

 

3

چندین سر و پای نازنین از سر و دست

از مهر که پیوست و به کین که شکست

 

· خیام در این بیت رباعی، ترکیب پیاله از اجزاء متشکله اش را با ترکیب اندام (ارگانیسم) انسانی مورد مقایسه قرار می دهد و سؤال فلسفی تعیین کننده خود را مطرح می سازد و خواننده و شنونده رباعی را به تفکر و تأمل وامی دارد:

· مهر چه کسی در کار بود که سرها و پاهای بیشمار متعلق به طبقات فرادست و فرودست و یا متعلق به زحمتکشان فکری و زحمتکشان یدی (سر و دست) ترکیب شد و کین چه کسی در کار بود که تخریب شد؟

4

 

· ما در این رباعی خیام با نوعی عصیان بر ضد خدا مواجه می شویم که در مراحل آغازین تشکیل آته ئیسم در بنی بشر نمودار می گردد:

· خیام در این رباعی خدا را به بی خردی و مستی و بیهوشی متهم می کند.

· چون خدا از سوئی، از سر مهر می آفریند و از سوی دیگر، از سر کین می کشد.

· خیام این کردوکار الهی را ناسازگار با خرد می داند.

 

پایان

تفسیری دیگر از مصراع سوم رباعی:
روزبه مهرگان
فکر می کنم مصرع سوم را نیز می بایست سوالی خواند یعنی چه کسی گفت خیام اهل دوزخ خواهد بود؟
در صورتی که شما معنای تحت اللفظی آنرا بدین صورت نوشته اید:
خیام که مدعی وجود دوزخی (یک دوزخ) بود.

اگر چه این مصرع می تواند دو معنا داشته باشد و هم معنای شما و معنای مرا در خود جا دهد. اما معنای تحت اللفظی شما وقتی که با مصرع چهارم تلاقی می کند. تناقضی را آشکار می کند.

بدین معنا که نمی تواند خیامی که مدعی وجود دوزخ است، این سوال را مطرح نماید:
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟

شین میم شین
خیلی ممنون
برداشت شما اصلا به ذهن ما نرسیده بود و بهتر از برداشت ما ست.
دوزخی به معنی اهل دوزخ و نه به معنی یک دوزخ
در برداشت ما اما تناقض وجود ندارد
خیام که مدعی وجود دوزخ بوده، از کجا می دانسته؟
مگر کسی رفته به دوزخ و برگشته و از وجودش خبر داده است؟
و با توجه به سرکوب خشن دگراندیشان در آن زمان قابل توجیه هم است.
ولی برداشت شما روی هم رفته منطقی تر است.
ممنون

تحلیل رباعی بیست و هشتم

 چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

نتوان به امید شک همه عمر نشست 

هان تا ننهیم جام می از کف دست

در بی خبری، مرد چه هشیار و چه مست

 

· معنی تحت اللفظی بیت:

· مادام العمر نمی توان به امید تردید نشست.

· برای اینکه حقیقت و یقینی وجود ندارد.

· بهتر است که جام باده را از دست ندهیم.

· چون فرقی نمی کند که بنی بشر مست باشد و یا هشیار.

 

1

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

 

· فلسفه روی همرفته بر روی سه   رکن و پایه قرار دارد:

· فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی به عنوان مثال بر سه رکن و پایه زیر قرار می گیرد که پیوند تنگاتنگ با هم دارند:

 

الف

 

· ماتریالیسم دیالک تیکی که قوانین و قانونمندی های عام کل هستی اعم از طبیعت، جامعه و تفکر را مورد بررسی قرار می دهد.

ب

 

· ماتریالیسم تاریخی که قوانین و قانونمندی های عام  جامعه بشری را مورد بررسی قرار می دهد.

 

ت

 

· تئوری شناخت که قانونمندی های شناخت را مورد بررسی قرار می دهد.

 

2

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

 

· خیام در این حکم، از تئوری شناخت خود پرده بر می دارد.

 

· به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟ 

3

 

· به این دلیل که هر دو مفهوم «حقیقت» و «یقین» از مفاهیم تئوری شناخت اند.

· خیام که بلحاظ جهان بینی (فلسفه) طرفدار ماتریالیسم   بوده، در تئوری شناخت منکر حقیقت و یقین است.

 

· این اما به چه معنی است؟

4

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

 

· این بدان معنی است که بنی بشر قادر به شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم های هستی طبیعی و اجتماعی و غیره نیست.

· خیام بدین طریق منکر اصل «قابل شناسائی بودن جهان» بوده است.

· بنظر خیام حقیقت احکام و قضایا را نمی توان تعیین کرد.

 

· حیرت انگیز است، ولی واقعیت دارد.

· دانشمند نجوم که تقویم و غیره حتی تدوین می کند و عملا از حقیقت احکام و نظرات خود دفاع می کند، منکر کشف و تعیین حقیقت چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.

 

5

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

 

· خیام را به این ترتیب می توان از طرفداران اسکپتیسیسم (تردیدگرائی، شکاکیت) و یا حتی از طرفداران اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) محسوب داشت.

· بعدها حافظ هم همین موضع خیام را در تئوری شناخت خواهد داشت.

 

6

نتوان به امید شک همه عمر نشست

 

· حالا که حقیقت غیرقابل تعیین است و یقین دور از دسترس بشری است، تنها بدیلی که برای بنی بشر می ماند، شک و تردید نسبت به همه چیز است.

 

· اما با شک و تردید که نمی شود، عمر را خود به سر برد.

 

· حق با خیام است.

· چون تردید اسکپتیسیستی، بنی بشر را بکلی فلج می کند و توان انجام کوچکترین کارها را از او سلب می کند.

· بدون اطمینان و یقین که نمی توان حتی چای درست کرد، چه برسد به کارهای دیگر.

 

7

هان تا ننهیم جام می از کف دست

در بی خبری، مرد چه هشیار و چه مست

 

· تمامی صغری و کبری چیدن های خیام به اینجا ختم می شود که جام باده را از دست ندهیم.

· به عبارت دیگر، دائم الخمر باشیم.

 

· حتما حریفی خواهد پرسید که به چه دلیل؟

 

8

در بی خبری، مرد چه هشیار و چه مست

 

· خیام به این پرسش حریف هم پیشاپیش پاسخ داده است:

· وقتی بنی بشر قادر به شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها نیست و مجبور به سر کردن در شک و تردید مدام است، پس فرقی میان مستی و هشیاری وجود ندارد.

· بنابرین برای تسکین اعصاب خود و رهائی از عذاب شک و تردید و علافی، چه بهتر که دائم الخمر و مست لایعقل باشیم.

 

9

 

· فقط باید اندکی فانتزی داشت و به جامعه ای اندیشید که پیرو مرام خیام باشد.

 

· پس از پیروزی انقلاب اکتبر و مد شدن بلشویسم، «کمونیست ها» در اکثر کشورهای جهان تنها چیزی که از روس ها تقلید کردند، ودکانوشی بود و عملا به جامه عمل پوشاندن به رهنمودهای خیام و بعد حافظ و غیره همت گماشتند.

· اتفاقا عرق خوری در جوامع بشری نه کردوکاری پسندیده، بلکه نشانه لاابالیگری و مسئولیت ناشناسی بوده و «کمونیست های» دائم الخمر نتیجتا هم آبروی کمونیسم را بردند و هم تیشه بر ریشه اعتبار توده گیر آن فرود آوردند.

پایان

 

تحلیل  رباعی سی و ششم    

دریاب که از روح، جدا خواهی رفت

در پرده اسرار، فنا خواهی رفت 

می نوش، ندانی از کجا آمده ‌ای

خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت

 

· معنی تحت اللفظی:

· بدان که تنت جدا از روح خواهد رفت.

· در ابهام مطلق فنا خواهی شد.

· می بخور.

· چون نمی دانی که از کجا آمده ای.

· خوشگذرانی کن.

· چون نمی دانی به کجا خواهی رفت.

 

· این رباعی خیام بلحاظ فلسفی قابل تأمل و تحلیل  است:

 

1

دریاب که از روح، جدا خواهی رفت

 

· در این مصراع، اسلوب (متد) فکری دوئالیستی خیام عیان می گردد.

 

· چرا و به چه دلیل ما چنین ادعا می کنیم؟

 

2

 

· ما در طی بررسی تعدادی از رباعیات خیام به جهان بینی ماتریالیسنی او اشاره کرده ایم.

· چون کسی که ماده (واقعیت عینی) را بر روح (خدا، شعور و غیره) مقدم بداند، بلحاظ فلسفی (جهان بینی) طرفدار ماتریالیسم خواهد بود.

 

3

دریاب که از روح، جدا خواهی رفت

 

مانی (216 ـ 276 میلادی)

مانیگری با اذن شاپور (240 ـ 270 میلادی) در جنوب غربی ایران و بابل اشاعه می یابد.

بهرامشاه به تحریک روحانیت زرتشتی، مانی را دستگیر می کند.

مانی 60 ساله در زندان می میرد.

آموزش دوئالیستی مانی:

آموزش مانی بر دو طبیعت (دو جوهر، دو اصل) و سه دوران مبتنی است.

دوران اول، زمان جدائی دو طبیعت یاد شده است.

دوران دوم، زمان آمیزش دو طبیعت یاد شده است.

دوران سوم، زمان جدائی قطعی و نهائی دو طبیعت یاد شده است.

 

· هر ماتریالیستی اما بسته به اسلوب (متد) فکری خویش می تواند ماتریالیست متافیزیکی باشد و یا ماتریالیست دیالک تیکی.

· خیام میان ماده و روح دیوار می کشد و برای هر کدام از دو قطب دیالک تیکی، وجود مستقل قائل می شود.

·  انگار روح چلچله ای است که به هنگام مرگ قفس تن را ترک می گوید و به عالم کذائی ارواح پر می کشد تا به زندگی به قول عوام و عوامفریبان «ابدی» خود ادامه دهد.

 

· شاید خود خیام به این یاوه باور نداشته باشد.

· ولی محتوای این مصراع بر اسلوب فکری دوئالیستی او دلالت دارد که یکی از فرم های تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) است.

· دوئالیسم از مانی پیامبر به میراث مانده است.

· در زبان آلمانی به جای دوئالیسم از مانیگرائی (منیچه ئیسم)  استفاده می کنند.

 

4

در پرده اسرار، فنا خواهی رفت

 

· خیام با مفهوم «پرده اسرار» احتمالا پدیده مرگ را امری ناشناختنی تلقی می کند و یا بطور پوشیده و مستور، زندگی پس از مرگ را، رستاخیز و حساب و کتاب و بهشت و دوزخ را زیر علامت تردید و یا سؤال می برد.

· اسکپتیسیسم (تردیدگرائی، شکاکیت) در تاریخ ایده ها دو فرم داشته است:

 

الف

 

· تردیدگرائی پویا (برزین آذرمهر)  که گرایشی انقلابی و مثبت بوده است.

· تردیدگرائی پویا باورهای خرافی را مورد تردید قرار می دهد و توده های مولد و زحمتکش را به کشف حقیقت عینی مربوطه هدایت می کند.

· تردیدگرائی پویا اولین پله در مناره شناخت است.

 

ب

· تردیدگرائی ایستا

· تردیدگرائی ایستا همه چیز را، حتی مبرهن ترین حقایق عینی را مورد تردید قرار می دهد و توده های مولد و زحمتکش را بلحاظ تفکر و تفخص مفلوج می سازد.

 

· اینکه خیام به کدامیک از دو نوع تردیدگرائی تمایل  دارد، باید در روند تحلیل رباعیات او روشن شود.

 

5

می نوش، ندانی از کجا آمده‌ ای

خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت

 

· خیام در این بیت، دیالک تیک مبدأ و مقصد را نیز مورد تردید می دهد:

· بزعم خیام از کجا آمدن بنی بشر و به کجا رفتن او معلوم نیست.

· شکی نیست که در زمان خیام کسی از چند و چون تکوین نطفه و رشد کمی و کیفی آن خبر نداشته است.

· ولی اینکه نوزاد نتیجه جفتگیری موجودات نر با ماده است، برای کسی معما نبوده است.

· تجزیه و تلاشی اندام ارگانیک پس از مرگ هم برای کسی معمائی نبوده است.

· خود خیام بارها به این حقیقت امر اشاره کرده است.

 

6

 

· او بهتر از هر کس می دانسته که مرگ هر چیز مرحله پایانی سیکل سه عضوی حیات است:

· زایش ـ رشد ـ زوال

 

· هر زایشی نطفه های زوال را در بطن خود دارد:

· هر نوزادی حاوی تضاد درونی خویش است که در روند رشد خود، گور او را می کند.

· هر مرگی در عین حال حاوی نطفه های زندگی است.

 

7

 

· مولوی به این حقیقت امر بارها اشاره کرده است:

· از جمادی مردم و نامی شدم:

· گذار از ماده غیر ارگانیکی (معدنی) به ماده ارگانیکی (آلی)

 

· تجزیه و تلاشی جسم (اندام) نیز چیزی جز گذار از نامی به جمادی نیست.

 

8

 تئودور شوان (1810 ـ 1882)

فیزیولوگ آلمانی

کاشف سلول ارگانیکی، سلول های عصبی، پپسین

اثبات کننده تشکیل گیاهان و جانوران از سلول ها

 

· مولوی بیشک بر اساس پانته ئیسم (همه خدائی) به این حقیقت امر علمی ـ طبیعی رسیده بود و قادر به اثبات علمی و عملی ادعای خود نبود و نمی توانست هم باشد.

 

· رشد شیمی و بیوشیمی و کشف سلول زنده، قرن ها بعد اتفاق می افتد و ادعای مولانا به درجه حکمی علمی ارتقا می یابد.

 

· یادش به یاد باد شوریده تیزاندیش!

 

پایان

 

تحلیل رباعی چهل و یکم 

گویند کسان، بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه، بدار

کاواز دهل شنیدن، از دور خوش است

  

· معنی تحت اللفظی بیت:

· کسانی بر آنند که بهشت با حوریانش خوشایند است.

· من بر آنم که آب انگور خوشایند است.

· برای اینکه این نقد است و آن نسیه.

· برای اینکه شنیدن آواز دهل از دور خوشایند است.

 

· در این رباعی، چالش فکری عمر خیام با تئولوژی (فقه) مطرح می شود.

 

گویند کسان، بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

 

· خیام آشامیدن آب انگور را بر بهشت برین با حوریانش برتر می شمارد.

· یعنی نعمات دنیوی را بر نعمات اخروی ترجیح می دهد.

 

این نقد بگیر و دست از آن نسیه، بدار

 

· خیام در این مصراع رباعی، برای اثبات صحت نظر خود، دست به استدلال می زند:

· بزعم خیام، نعمات اخروی نسیه اند، ولی نعمات دنیوی نقد.

 

· بنا بر عقل سالم بشری باید نقد را بر نسیه ترجیح داد.

 

1

 

· خیام در این رباعی تا اینجا در صراط مستقیم حرکت می کند و پا از گلیم تئولوژی بیرون نمی اندازد.

· تئولوژی مخالفتی با چنین مقایسه ای ندارد.

 

2

 

· برای اینکه نسیه موعود تئولوژی در مقایسه با نقد موجود خیام، محسناتی خارق العاده دارد.

 

· نسیه موعود تئولوژی، خصلتی ابدی دارد.

· در حالیکه نقد موجود خیام، خصلتی موقتی و گذرا دارد و هنوز شروع نشده پایان می پذیرد.

 

3

 

· تئولوژی به قول فوندامنتالیستی به نام هادی غفاری می تواند با منطق خاص خود، «جهان را سراسر مسلمان کند.»

 

· کفر تئولوژی وقتی بالا می آید که بلحاظ نظری و منطقی آچمز شود.

 

· و خیام همین نیت را هم در دل دارد و در مصراع واپسین بر زبان می آورد:

 

کاواز دهل شنیدن، از دور خوش است

 

· اینجا دیگر از مقایسه بهشت برین با بهشت زمین خبری نیست.

 

· اینجا صراحت سوزانتر از اشعه خورشید خیام است که بسان تیغ تیز بر سینه تئولوژی می نشیند:

 

کاواز دهل شنیدن، از دور خوش است

 

· این به معنی برافراشتن پرچم کفر و الحاد است.

· این به معنی انکار بی چون و چرای وجود بهشت برین است.

 

· وجود بهشت برین با نعمات بی پایان و جاودانش، همانقدر برای عمر خیام قابل قبول است که خوشایندی شنیدن غریو گوشخراش طبل از نزدیک.

· این بدان معنی است که بهشت موعود به قصد عوامفریبی است و لاغیر.

 

پایان

 

سیری در رباعیات عمر خیام (۲)



عمر خیام
(427 ـ 510)(1048 ـ 1131) آثار:رسالة فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب)القول علی اجناس التی بالاربعاء (موسیقی)رساله در جبر رباعیات خیام موضوع پژوهش: ستاره شناسیتدوین تقویم جلالی فلسفه طبیعی (مادی)منطق و متافیزیکمثلث خیام- پاسکال چهارضلعی خیام - ساکری شین میم شین تحلیل رباعی یازدهم
 
· ای آمده از عالم روحانی تفت
· حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
 
· می نوش ندانی ز کجا آمده ‌ای
· خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· ای کسی که از عالم روحانی ـ تند و تیز ـ آمده ای و در عالم اعداد چهار، پنج، شش و هفت، سرگشته گشته ای، می بنوش، چون نمی دانی از کجا آمده ای وخوش باش، چون نمی دانی به کجا خواهی رفت!
 
· حریفی مدعی است که «خيام نغمه ي دردناک کهن سرگشتگي جانگداز بشر را با طنبور سحرآميز خود مي نوازد.
 
· فلسفه ي خيام در شرايط مشخص عصر، فلسفه اي مترقی و مظهر مقاومت و اپوزيسيون روحي زبده ي انديشمندان آن دوران عليه قشريت و رژيم ديني و اشرافي عباسي و سلجوقي بوده است.»
·  
· ما برای خودروشنگری هم که باشد به تأمل روی حکم حریف می پردازیم:
 
حریف
 
خيام نغمه ي دردناک کهن سرگشتگي جانگداز بشر را با طنبور سحرآميز خود مي نوازد.
 
1
 
· آیا بهتر نبود که حریف قبل از ابلاغ نظر سوبژکتیف خود، دلیل و مدرک معینی از شعر خیام بجوید و نشان خلایق دهد؟
 
· با ادعای سرسری صرف که نمی توان از کسی که چند ساعت سر کلاس ریاضی خیام نشسته، تمکین طلب کرد. 
2
 
· منظور از نغمه دردناک کهن سرگشتگی بنی بشر کدام است؟
·  
· همین از کجا آمده ایم و به کجا می رویم، است؟
 
3
 
· به چه دلیل ادعا می شود که خیام نغمه سرگشتگی کذائی را با طنبور سحرآمیز می نوازد؟
· رباعیات خیام برخلاف غزلیات سعدی و حافظ سحرآمیزی چندانی ندارند.
· اکثر آنها حتی بلحاظ وزن معیوب اند.
 
حریف
فلسفه ي خيام در شرايط مشخص عصر، فلسفه اي مترقی و مظهر مقاومت و اپوزيسيون روحي زبده ي انديشمندان آن دوران عليه قشريت و رژيم ديني و اشرافي عباسي و سلجوقي بوده است.
 
· این ادعای حریف هم بی پایه و سوبژکتیف است:
 
1
 
· منظور از شرایط مشخص عصر خیام کدام مناسبات تولیدی است؟
· خیام در این مناسبات تولیدی مجهول از کدامین پایگاه طبقاتی برخوردار بوده و نغمه کدام طبقه اجتماعی را با طنبور سحرآمیزش می نواخته است؟
 
2
· فلسفه کذائی خیام چه نام داشته و خطوط اصلی آن کدام بوده اند که حریف از ظن خویش «مترقی و مظهر مقاومت» جا می زنند؟
3
· منظور از اوپوزیسیون روحی چیست؟
· چرا حریف از مفاهیم استاندارد بهره نمی جوید تا جای ابهام و تعبیر و تفسیر باقی نماند؟
· مگر می شود، اندیشمندی ـ چه زبده و چه عادی ـ فقط بلحاظ روحی با سیستم حاکم در اوپوزسیون باشد؟
· پس دیالک تیک ماده و روح، وجود اجتماعی و شعور اجتماعی چه می شود؟
 
4
 
· منظور حریف از مفهوم «اوپوزیسیون علیه قشریت و رژیم دینی و اشرافی» چیست؟
 
الف
 
· قشریت که نشانگر ماهیت طبقاتی معینی نیست:
· هم اربابان بنده دار می توانند قشری اندیش باشند و هم اربابان فئودال و یا سرمایه دار.
 
ب
· رژیم دینی دیگر چه مقوله ای است؟
· با توسل به عناصر روحی و روبنائی که نمی توان سیستم اجتماعی را تعیین و تعریف کرد.
· رژیم دینی می تواند هم بیانگر سیستم اجتماعی بنده داری باشد، هم بیانگر سیستم های اجتماعی فئودالی، سرمایه داری و یا حتی امپریالیستی.
· حریف بی کمترین شباهت به اندیشمندان مارکسیستی ـ لنینیستی دست به توضیح قضایا می زند.
 
ت
 
· مفهوم «رژیم اشرافی» نیز مفهوم علمی و استاندارد و روشنی نیست.
· اگر خیام در اوپوزیسیون سیستم اجتماعی معینی بوده، باید نماینده طبقه اجتماعی دیگری باشد.
· کدام طبقه اجتماعی مورد نظر حریف است؟
 
5
 
· ما نمی توانیم به هیچ ترفندی نظر حریف را بپذیریم، ره خود گیریم و بدان خیال خوش باشیم که در این رباعی «سرگشتگی جانگداز بشری با طنبور سحرآمیز نواخته می شود» و شنیدن همین رباعی ارکان جماران را به لرزه در می افکند.
· ما بر خلاف حریف به تحلیل اوبژکتیف (عینی) این رباعی می پردازیم تا ضمنا صحت و سقم ادعای حریف را از آن استخراج کنیم.
· البته باید رگبار تمسخر و تحقیر طرفداران حافظ و خیام و خیلی های دیگر و دشمنان «قشریت» و جزمیت پسا مدرن را نیز تحمل کنیم و در بهترین حالت دست درازتر از پا از این معرکه بیرون رویم؟
 
 
6
 
ای آمده از عالم روحانی تفت
 
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
 
· مخاطب خیام در این بیت کیست که از عالم روحانی ـ تند و تیز ـ آمده و در عالم اعداد سرگشته گشته است؟
 
· شاید مخاطب خیام ـ به قول حریف ـ اگر عباسیان و سلجوقیان هم نباشند، آخوندهای نیشابور بوده اند که کله کوچک شان نه از ریاضیات، بلکه از قشریات و جزمیات پر شده بود.
· شاید خیام هم از موضع اوپوزیسیون روحی کذائی (به نمایندگی از طرف طبقه اجتماعی انتزاعی) قصد تحقیر و تمسخر آنها را داشته است.
· چه بهتر از این که ریاضیدان شهیری باشی!
· حریف دیگری از طبقات اجتماعی واپسین حتی تئوری خاص خود را در این زمینه فرمولبندی کرده است:
· «هوش مردان در نظر زن جماعت، همان جاذبه اعجازانگیزی را متشعشع می کند که مهره مار!»
 
 
7
 
می نوش ندانی ز کجا آمده ‌ای
 
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
 
· خیام ظاهرا بلافاصله پس از تحقیر طرف و خلع سلاح فکری و پسیکولوژیکی او، ایدئولوژی لذت بخش خود را به کامش می ریزد و شب به خیرش می گوید:
· می خور چون نمی دانی از کجا آمده ای و خوش باش، چون نمی دانی به کجا خواهی رفت.
 
8
 
· شاید همین بیت ـ بزعم حریف ـ یعنی کیش لذت و طنبور سحرآمیز مبارزه بر ضد قشریت.
· قبول!
· ولی آیا نباید میان نادانی و خوشباشی، میان درد و درمان، میان زخم و مرهم حداقل انطباق منطقی وجود داشته باشد؟
 
· برای کسی که سردرد دارد، هر دوائی را که نمی توان تجویز کرد.
· تجویز شرابخواری به کسی که نمی داند،از کجا آمده و تجویز خوشباشی به کسی نمی داند، به کجا می رود، کمکی نمی کند.
· این بدان می ماند که به کسی که از سردرد به خود می پیچد، به جای آسپیرین، قرض ضد اسهال تجویز کنی.
· با میخواری و خوشباشی که کسی به مبدأ و مقصد آمد و رفت خویش واقف نمی شود.
 
 
9
 
می نوش ندانی ز کجا آمده ‌ای
 
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
 
· بنظر ما در این بیت خیام تئوری شناخت او نمایان می گردد:
· خیام ظاهرا اسکپتیسیسم (تردیدگرائی، شکاکیت) و چه بسا حتی بدتر، اگنوستیسیسم (ندانمگرائی، لاادریت)  را نمایندگی می کند:
·  بزعم خیام کسی به مبدأ و مقصد آمد و رفت خویش واقف نیست و چون امکان وقوف بدان وجود ندارد، پس میخواری و خوشباشی راه نجات است.
 

 
· در قرن بیستم گله ای از فلاسفه امپریالیسم در تئوری شناخت خویش همین گرایش معرفتی ـ نظری خیام را با واژه های دیگر تکرار خواهند کرد و راه حل های وحشتناکی پیشنهاد و عملی خواهند نمود.
 
· البر کامو از پوچی زیست حتی در میادین گل و گشاد متروپول های اروپا سخن ها خواهد گفت و خودکشی را به عنوان طغیان علیه پوچی زیست تجویز خواهد کرد.
 
پایان
 
 تحلیل رباعی دوازدهم
ای چرخ فلک خرابی از کینه تو ست
بیدادگری شیوه دیرینه تو ست
 
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تو ست
 
بیت اول
ای چرخ فلک خرابی از کینه تو ست
بیدادگری شیوه دیرینه تو ست
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· ای چرخ فلک همه بدبختی ها به دلیل کین توزی  تو ست.
· شیوه دیرین تو بیدادگری است.
 
·  برای درک منظور خیام باید به معنی چرخ فلک دست یابیم.
· فلک در فرهنگ واژگان فارسی به معانی زیر آمده است:
 
1
 
· فلک به مجموعه عالم اطلاق می شود که شامل کهکشان ها و منظومه های شمسی است.
· به نظر قدما، کل عالم از کره ای تشکیل یافته است.
· مرکز آن مرکز زمین است و سطحی دایره وار بر آن احاطه دارد.
· از آن سطح تا مرکز زمین خلئی وجود ندارد.
· بلکه از اجرام سماوی پر شده است که برخی متصل به یکدیگرند.
· اجرام سماوی در هیئت توده های پیاز قرار دارند و همه کروی اند و زمین در وسط همه قرار دارد.
 
2
 
· بعد از زمین کره آب، آتش، فلک قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری، ثوابت و فلک اعظم قرار دارد که آن را فلک االافلاک و یا فلک اطلس می نامند و این مجموعه را عالم می نامند.
 
3
 
· ماتحت فلک قمر را عالم سفلی و کون و فساد می نامند.
 
4
·  افلاک را عالم علوی می نامند.  
·  در هر صورت به نظر حکیم عمر خیام، همه خرابی ها به دلیل کین توزی چرخ فلک است.
 
· این اما به چه معنی است؟
 
· برای درک منظور خیام باید شناخت افزاری را پیدا کنیم که او در این بیت به خدمت گرفته است.
 
1
ای چرخ فلک خرابی از کینه تو ست
بیدادگری شیوه دیرینه تو ست
 
· خیام قبل از همه، دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) را به شکل دیالک تیک فلک و انسان بسط و تعمیم می دهد و سپس از آن دیالک تیک واره همه کاره و هیچکاره را سر هم بندی می کند.
· بدین طریق، جبر (چرخ فلک) همه کاره می شود و انسان هیچکاره.
 
· این اما به چه معنی است؟
 
2
· این به معنی فاتالیسم است.
· فاتالیسم، در واقع به معنی باور به تقدیر و سرنوشت است.
· فاتالیسم، جهان بینی ئی است که مجموعه حوادث در طبیعت و جامعه را بنا بر جبر کور می داند و برای انسان چاره ای جز تسلیم بی چون و چرا در مقابل آن نمی شناسد. 
 
3
 
· این از سوی دیگر به معنی جبرگرائی است که در فلسفه بدان نام دترمینیسم ایدئالیستی داده اند.
 
4
 
· این ضمنا به معنی سلب سوبژکتیویته (فاعلیت) از بنی بشر است.
· در قاموس خیام، جامعه و یا تاریخ را نه انسان ها، بلکه قوای ماورای انسانی و یا ماورای اجتماعی می سازند.
· به همین دلیل است که خیام همه بدبختی ها و خرابی ها را به گردن چرخ فلک می اندازد.
 
خیام
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تو ست
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· ای خاک اگر سینه تو را بشکافند، معلوم می شود که در سینه تو گوهرهای قیمتی فراوان نهان است.
 
· خوب چه ربطی این دو بیت به یکدیگر دارند؟
 
· شاید به خاطر رعایت قافیه رباعی بوده که خیام از کینه به سینه رسیده و منظور مشخصی نداشته است.
· شاید منظورش این بوده که اگر چرخ فلک مانع نمی شد، بنی بشر می توانست سینه خاک را بشکافد و به گنجی از جواهرات قیمتی دست یابد و مخروبه ها را آباد کند.
 
پایان
 
تحلیل رباعی سیزدهم  
 
· ای دل، چو زمانه می‌کند غمناکت
· ناگه برود ز تن روان پاکت
 
· بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
· زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
 
· معنی تحت اللفظی بیت:  
· زمانه غمناکت می کند و احتمال این هست، که از غم بمیری.
 
· پس بنشین در سبزه زار و چند روزی را قبل از اینکه از خاکت سبزه بر دمد، به خوشگذرانی بگذران!  
 
 
1
 
ای دل، چو زمانه می‌کند غمناکت
 
ناگه برود ز تن روان پاکت
 
· خیام در این بیت، دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک غم و مرگ بسط و تعمیم می دهد.
· بزعم خیام، غمناک گشتن از دست زمانه همان و مرگ ناگهانی همان!
· دانشمند شهیر ظاهرا نمی داند که مرگ به این سادگی ها نیست.
 
2
 
ناگه برود ز تن روان پاکت
 
· خیام در این مصراع فکر می کند که مرگ با خروج روان از تن صورت می گیرد.
· دانشمند شهیر ظاهرا به دوئالیسم تن و جان باور دارد و مثل عوام الناس فکر می کند که روح آدمی چلچله ای است که از قفس تن پرواز می کند و دلیل مرگ حشره و حیوان و انسان هم همین است.
 
 
3
 
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
 
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
 
 
· خیام در این بیت، دیالک تیک وجود و عدم را به شکل دیالک تیک زندگی و مرگ بسط و تعمیم می دهد و غنیمت شماری دم را به شکل خوشگذرانی چند روزه توصیه می کند.
· ظاهرا خیام در این رباعی رهنمود دیگری غیر از خوشگذرانی ندارد.
 
تحلیل رباعی چهاردهم  
 
· این بحر وجود، آمده بیرون ز نهفت
· کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
 
· هر کس سخنی از سر سودا گفتند
· ز آن روی که هست کس، نمی داند گفت
 
· معنی تحت اللفظی:
· این دریای هستی از نهان آمده است.
 
·  کسی از حقیقت قضیه آگاه نیست.
 
· هرکس به خیال خویش چیزی راجع بدان گفته است، ولی از چند و چون حقیقی قضیه خبری نداشته است.
 
1
 
این بحر وجود، آمده بیرون ز نهفت
 
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
 
1
 
· خیام در این بیت از پیدایش هستی و توضیح ناپذیری چیستائی آن دم می زند.
 
2
 
· در این بیت خیام می توان به نوعی شک و تردید در افسانه آفرینش هستی از نیستی پی برد.
 
 
3
 
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
 
ز آن روی که هست کس، نمی داند گفت
 
· تردید در توضیحات مختلفه در این بیت رباعی تصریح می شود:
· هر کس به خیال خود چیزی بافته و تحویل داده و ازحقیقت  چگونگی پیدایش هستی خبری نداشته است.
· این به معنی یاوه تلقی کردن آیات و احادیث و روایات گوناگون است.
 
تحلیل رباعی پانزدهم

  
· این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
· در بند سر زلف نگاری بوده‌ است
 
· این دسته که بر گردن او می ‌بینی
· دستی ا‌ست، که برگردن یاری بوده‌ است
 
· معنی تحت اللفظی:
· این کوزه ـ بسان من ـ عاشق زاری بوده و در بند زلف نگاری.
 
· دسته کوزه نیز دستی بر گردن یاری بوده است.
 
1
 این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
 
در بند سر زلف نگاری بوده‌ است
 
· تشبیه کوزه به بنی بشر، بلحاظ فرم، تصویر شاعرانه زیبائی است.
 
2
 
· تشبیه کوزه به بنی بشر، بلحاظ محتوا، حاکی از آن است که این کوزه از خاک حاصل از اندام کسی ساخته شده است، کسی که مثل خیام عاشق زاری بوده و دل در گرو زلف نگاری داشته است.
· خیلی زیبا ست.
 
 
3

 
این دسته که بر گردن او می ‌بینی
 
دستی ا‌ست، که برگردن یاری بوده‌ است
 
· تشبیه دسته کوزه به دست عاشقی نیز بلحاظ فرم خیلی زیبا ست و از غنای تخیل خیام حکایت دارد.
 
4
 
· تشبیه دسته کوزه به دست عاشقی بلحاظ محتوا نیز جالب است:
· منظور خیام گذرائی و کوتاهی عمر است:
· عاشقی که امروز دست در گردن یاری دارد، فردا دستش به دسته کوزه ای استحاله خواهد یافت.
 
5
 
· آنچه بدون شک و تردید می توان گفت، این است که خیام به وحدت مادی موجودات زنده و جمادات باور دارد.
· انسان ها پس از مرگ به خاک تبدیل می شوند و فرم های مادی دیگر به خود می گیرند.
 
6
 
· این طرز نگرش اما ریشه در کتاب مقدس (قرآن) دارد.
· انا لله و انا الیه راجعون!
· از خدا آمده ایم و به خدا برمی گردیم.
 
· خدا اما حوا ام البشر و آدم ابولبشر را از خاک خلق کرده است.
· بنی بشر هم پس از مرگ تجزیه می شود و به عناصر و ترکیبات شیمیائی اولیه بدل می شود، به قول خیام به خاک و فراورده های خاکی (سفالین) بدل می گردد.
· شعرای دیگر از قبیل سعدی نیز به منشاء خاکی بنی بشر بکرات اشاره کرده اند.
 
پایان
 
تحلیل رباعی  شانزدهم
این کوزه که  آبخواره مزدوری است
از دیده شاه است و دل دستوری است
 
هر کاسه می که بر کف مخموری است
از عارض مستی و لب مستوری است
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· این کوزه که عمله ای از آن آب می خورد، از چشم شاهی و قلب وزیری ساخته شده است.
· هر کاسه شراب که در دست میخواره ای است، از گونه مستی و لب پارسائی ساخته شده است.
 
این کوزه که  آبخواره مزدوری است
از دیده شاه است و دل دستوری است
 
· خیام در این بیت، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک طبقه حاکمه و توده و بعد مشخصا به شکل دیالک تیک شاه و وزیر و عمله بسط و تعمیم می دهد تا این حقیقت امر را با خواننده در میان نهد که اعضای همه طبقات اجتماعی بدون استثناء می میرند و به خاک بدل می شوند و از ذرات وجودی آنها کوزه ساخته می شود.
 
· این اندیشه ای است که خیام در فرم های مختلف بازتولید می کند و به خورد خواننده می دهد.
 
· هدف خیام استدلال تجربی و اثبات گذرائی عمر و مرگ اجتناب ناپذیر است.
· این حقیقت امر را خیام برای تبلیغ تئوری غنیمت دانی دم لازم دارد و سعدی برای تبلیغ احسان و عبادت و غیره.
 
1
 
· همه اعضای طبقات واپسین نخست در زندگی عملی و بعد در عرصه نظری به همین تئوری لذت خیام می رسند.
· اکثریت قریب به اتفاق قهرمان های رمان ها و فیلم ها و اشعار هنرمدان متعلق به طبقات واپسین بر اساس همین تئوری عملا زندگی می کنند و ضمنا بلحاظ نظری آن را نمایندگی می کنند.
· آنها همه از دم، فکر و ذکری جز «خور و خواب و خشم و شهوت» (سعدی) ندارند.
 
هر کاسه می که بر کف مخموری است
از عارض مستی و لب مستوری است
 
· خیام در این بیت همان اندیشه بیت اول را در فرم دیگر تکرار می کند.
· فقط به جای کوزه، کاسه را می گذارد، به جای عمله، مخمور را، به جای دیده شاه و دل دستور، عارض مست و لب مستور را.
· محتوای بیت همان می ماند، ولی فرم آن عوض می شود.
· آخوندها اغلب برای تفهیم نظر خود از همین ترفند استفاده می کنند:
· اندیشه واحدی را در فرم های مختلف تبلیغ می کنند.
   
  تحلیل رباعی هفدهم
این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
 
بزمی ا‌ست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است
· معنی تحت اللفظی:
· این کاروانسرای قدیمی که جهان نامیده می شود و گور روز روشن و شب تیره است، مجلس جشنی است که از جمشید مانده و قصری است که محل زندگی بهرام بوده است.
 
این کهنه رباط را که عالم نام است
 
· خیام در این مصراع جهان را به کاروانسرائی تشبیه می کند.
· کاروانسرا نه برای رحل اقامت افکندن، نه برای ماندن، بلکه برای استراحتی کوتاه است و بس.
· خیام با این مفهوم از کوتاهی عمر و گذرائی زیست پرده برمی دارد.
· حافظ چند صد سال بعد از « رباط دو در» سخن خواهد گفت و صراحت تجسم پذیری را در ان جاری خواهد ساخت.
 
این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
 
· رباط جهان را خیام ضمنا به گور روز روشن و شب تار تشبیه می کند تا با توالی روز ها و شب ها، تجسم گذار عمر را امکان پذیر سازد.
 
بزمی ا‌ست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است
 
· خیام در این بیت نیز همان اندیشه گذرائی عمر را در فرم دیگری به تبیین می نشیند:
· جهان بزم باقی مانده از جمشید و کاخ باقی مانده از بهرام است.
· یعنی هر دو مدتی در آن زیسته اند و رفته اند.
 
· همین تکرار مکرر اندیشه پیش پا افتاده ساده ای از سطح نازل شعور مردم در آن زمان پرده برمی دارد.
· خیام فکر می کند که با کشف گذرائی عمر شق القمر کرده است و هی آن را در فرم های مختلف تکرار می کند.
 
ادامه دارد
 
تحلیل رباعی  هجدهم  
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
 
هرگز غم دو روز، مرا یاد نگشت
روزی که نیامده‌ است و روزی که گذشت
 
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· عمر یکی دو روزه ما بسان آب در جویبار و بسان باد در دشت گذشت.
· من هرگز غم دو روز را نخورده ام:
 
الف
 
· غم روزی که هنوز نیامده است.
 
ب
 
· غم روزی که سپری شده است.
 
· خیام در این رباعی بر گذر ناگزیر عمر اشاره دارد و بی اعتنائی به گذشته و آینده را تبلیغ می کند.
 
· این تئوری خیام اما به چه معنی است؟
 
1
 
· می توان گفت که خیام دیالک تیک گذشته و حال و آینده را به شکل دیالک تیک دیروز و امروز و فردا بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن حال (امروز، حال حاضر) می داند.
 
· بظاهر حق با خیام است:
· گذشته، گذشته است و آینده هنوز نیامده است.
 
· بنایرین هیچکدام از آندو دسترس پذیر نیست.
 
· عقل سالم بشری هم حکم می کند که بنی بشر به زمان حال بچسبد و قید گذشته و آینده را بزند.
· بزعم اگزیستانسیالیسم تا آخرین قطرات شیره حیات در زمان حال را بمکد.
 
2
 
· اما با طناب عقل سالم بشری نمی توان به چاه هول زندگی اندر شد و در آن محبوس نماند.
 
· نفی گذشته و آینده، اما به معنی اثبات زمان حال است.
· به معنی غنیمت دانی دم است.
· می توان گفت که خیام نسبت به گذشته و آینده، زمان حال را عمده و برجسته و مطلق می کند و این آلترناتیوی نسبت به ایدئولوژی حاکم است.
· به همین دلیل است که فضلای قوم از موضع اوپوزیسیونی خیام دم می زنند.
 
3
 
· زمان حال اما در قاموس خرد اندیشنده بشری، تنها پلی میان دیروز و فردا تلقی می شود، دیروزی که باید مورد بررسی اوبژکتیف قرار گیرد، جنبه های مثبت و منفی اش ارزیابی گردد، یعنی از گذشته درس آموزی صورت گیرد، تا آینده کپیه زمان حال نباشد، تا بشر و جامعه بشری توسعه یابد و در زمان حال زاییده از گذشته درجا نزند.
· زمان آینده برای ایدئولوژی حاکم در زمان خیام بر گذشته و حال تقدم داشته است.
 
4
 
· حالا حریفی خواهد گفت که آینده در قاموس ایدئولوژی حاکم، ضمنا جهان پس از مرگ بوده است و خیام همان باور به عقبی را مورد انتقاد قرار داده است.
· در صحت نظر حریف تردیدی نیست.
· ولی اینجا دو مسئله نظری و کلیدی بسیار مهم مطرح می شوند:
 
الف
 
· عمده کردن عقبی و تحقیر دنیا در ایدئولوژی فئودالی ـ بنده داری و حتی سرمایه داری چه محتوائی می تواند داشته باشد؟
 
ب
 
· انتقاد و نفی اما فی نفسه و به خودی خود مثبت و مترقی نیست.
· انتقاد و نفی هم می تواند محتوای مثبت و مترقی داشته باشد و هم محتوای منفی و ارتجاعی.
 
· تفاوت ماهوی آنارشیسم با مارکسیسم همین جا ست:
· آنارشیسم هم بظاهر به انتقاد از مناسبات تولیدی سرمایه داری می پردازد.
 
· بحث اما نه در فرم، نه در مخالفت صرف با مناسبات تولیدی سرمایه داری، بلکه با محتوای مخالفت است.
· بحث بر سر آلترناتیو و بدیلی است که آنارشیسم و مارکسیسم نسبت به نظام سرمایه داری عرضه می کنند.
 
5
 
· مهمترین محتوای این سمتگیری ایدئولوژیکی (مذهبی) عبارت است از تشکیل و تحکیم و توسعه مناسبات تولیدی فئودالی حاکم.
· طبقه حاکمه و توده باید همبود را از فساد و تباهی حفظ کنند و توسعه دهند.
· اما بدون هنجارهای اجتماعی و اخلاقی و سیاسی نمی توان جامعه را حفظ کرد و توسعه داد.
· اتیک مذهبی، اتیک توخالی ماورای طبقاتی و بی محتوا نیست.
· پارسائی و پاکدامنی و تقوا یکی از شیوه های زیست حتی الامکان توسعه یافته برای تحکیم و توسعه جامعه و مناسبات اجتماعی است.
· بدون این قوانین و موازین اجتماعی ـ سیاسی و مذهبی و اخلاقی جامعه دچار هرج و مرج می گردد و دیر یا زود فرومی پاشد.
6
 
· شعور اجتماعی حاکم در هر صورت برای تحکیم و توسعه وجود اجتماعی حاکم است.
· درک این دیالک تیک بنیادی هستی اجتماعی از اهمیت خارق العاده ای برخوردار است.
· مسئله برای بشریت، قبل از هر چیز این است که چگونه می توان همزیستی واقعا ممکن را تحکیم کرد و توسعه داد؟
 
7
 
· به همین دلیل است که باوری علیرغم غیرعلمی و باطل بودن، بیانگر حقیقت تاریخی می گردد.
· شعور مذهبی هزار سال قبل یعنی در سطح معینی از توسعه نیروهای مولده می تواند عالی ترین شعور اجتماعی مردم را تشکیل دهد و انقلابی باشد.
· نفی انتزاعی و مکانیکی ایدئولوژی حاکم دشوار نیست.
· دشوار ارائه راه حل دورنمامند و آینده ساز است.
· دشوار نفی مترقی و معین وضع موجود است.
 
· خیام اما آلترناتیوی دورنمامند و آینده ساز ارائه نمی دهد.
 
· چسبیدن به زمان حال که هنر نیست و به زندگی کسی معنا و محتوا نمی بخشد.
 
پایان
 
تحلیل رباعی  نوزدهم  
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن، روی دل ‌افروز خوش است 
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· وزش نسیم نوروز بر چهره گل و رؤیت روی دلافروز در چمنزار زیبا ست.
· صحبت از گذشته اما ناخوشایند است.
· خوش باش و از گذشته حرفی مزن.
· برای اینکه امروز خوش است.
 
· خیام در این رباعی نیز تثلیث (تریاد) دیروز و امروز و فردا را  موضوع رباعی خود قرار می دهد. (تماتیزه می کند.)
 
1
 
· خیام دیروز را در تثلیث (تریاد) دیروز و امروز و فردا نفی و ریشه کن و حذف می کند.
 
2
· از فردا اصلا و ابدا حرفی به میان نمی آورد.
 
3
 
· نتیجتا تنها چیزی که از تثلیث (تریاد) دیروز و امروز و فردا باقی می ماند، امروز است و بس.
 
· بهتر از این نمی توان دیالک تیک دیروز و امروز و فردا را قلع و قمع کرد.
 
4
 
· همین رهنمود فلسفی خیام را با همین محتوا، عیسی مسیح نیز بر زبان رانده است:
· «گذشته را به مردگان واگذار!»   
5
 
· همین رهنمود فلسفی خیام را با همین محتوا، دیری است که بورژوازی واپسین و معاصر به طرق و ترفندهای سنجیده و اندیشیده گوناگون در مقیاس تمام ارضی اشاعه می دهد.
 
6

 
کلوب شعرای مرحوم
 
 
·  هالی وود حتی فیلم های متعددی با همین اندیشه تولید کرده که از محبوبیت خارق العاده جهانی برخوردار ساخته است.
· در یکی از این فیلم ها، هنرپیشگان نامداری از قبیل رابین ویلیامز و غیره سنگ تمام می گذارند که عنوان «کلوب شعرای مرحوم» را دارد و معلم «یاغی»  مدرسه، شعار همیشگی خیام مبنی بر غنیمتدانی دم را در فرم «شیره روز را تا واپسین قطره بمک!» مرتب تکرار می کند.
 

 رابین ویلیامز
 
· دانش آموزان هم بر سر هیچ و پوچ حسابی دست به خودکشی می زنند.
 
· چون وقتی از «دی هیچ نگوییم و فاتحه فردا را پیشاپیش بخوانیم و فقط دم را غنیمت بدانیم»، دورنمای اتی رنگ می بازد و انتحار به بزرگریتن هنر بنی بشر بی فردا و بی دورنما بدل می شود.
 
تحلیل رباعی بیستم
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز به کاری بوده است 
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم‌ نگاری بوده است
 
· معنی تحت اللفظی بیت:
· قبل از من و تو شب و روزی بوده و فلک گردنده هم بیکار نبوده است.
· هر جا که بر روی زمین پا بگذاری، مردمک چشم ماهروئی زیر پای تو ست.
 
· خیام در این رباعی، رهنمود قبلی خود را بکلی فراموش می کند و از گذشته را موضوع بحث خود قرار می دهد.
· کسی که دیالک تیک عینی هستی را به زور چوب و چماق از در براند، باید هم آن را دوباره ـ مثل خیام ـ از پنجره به درون بخواند.
 

 اریک هوبس باوم
 
· بدون گذشته نمی توان در زمان حال بود و خوش بود.
 
· بدون گذشته آینده هم کپیه زمان حال می گردد و به قول حکیم معاصر اریک هوبس باوم، «بنی بشر در آن صورت، در زمان حال دائم بسر می برد.» 
 
· محتوای این رباعی خیام نیز همان مطلق کردن زمان حال و بی اعتنائی به گذشته و آینده است.
 
· احسان طبری عزیز بر آن بوده که «خيام نغمه ي دردناک کهن سرگشتگي جانگداز بشر را با طنبور سحرآميز خود مي نوازد.
· فلسفه ي خيام در شرايط مشخص عصر، فلسفه اي مترقی و مظهر مقاومت و اپوزيسيون روحي زبده ي انديشمندان آن دوران عليه قشريت و رژيم ديني و اشرافي عباسي و سلجوقي بود.» 
 
· این جور اندیشه ها شاید در زمانی اعتراضی به ایدئولوژی حاکم بوده اند، ولی نمی توان به بهانه این حدس و گمان از تحلیل علمی و دیالک تیکی آنها صرفنظر کرد و نسل معاصر را به تسلیحات نظری خردگرا، جامعه گرا و آینده ساز مجهز نساخت!
 
ادامه دارد