سیری در شعری از فروغ فرخزاد تحت عنوان «ای مرز پرگهر» (۱)
ای مرز پر گهر
فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
تحلیلی از
شین میم شین
· فاتح شدم
· خود را به ثبت رساندم
· خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم
· و هستی ام به یک شماره مشخص شد
· پس زنده باد 678، صادره از بخش 5، ساکن تهران
· دیگر خیالم از همه سو راحت است
· آغوش مهربان مام وطن
· پستانک سوابق پرافتخار تاریخی
· لالایی تمدن و فرهنگ
· و جق و جق جقجقه ی قانون ...
· آه
· دیگر خیالم از همه سو راحت است
· از فرط شادمانی
· رفتم کنار پنجره، با اشتیاق، ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از غبار پهن
· و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود
· درون سینه فرو دادم
· و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری
· و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار، نوشتم:
· «فروغ فرخ زاد»
· در سرزمین شعر و گل و بلبل
· موهبتی است زیستن، آنهم
· وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سال های سال پذیرفته می شود
· جایی که من
· با اولین نگاه رسمی ام از لای پرده، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم
· که حقه بازها، همه در هیئت غریب گدایان
· در لای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه می گردند
· و از صدای اولین قدم رسمی ام
· یکباره، از میان لجن زارهای تیره، ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
· که از سر تفنن
· خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در آورده اند
· با تنبلی به سوی حاشیه روز می پرند
· واولین نفس زدن رسمی ام
· آغشته می شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه، گل سرخ
· محصول کارخانجات عظیم پلاسکو
· موهبتی است زیستن، آری
· در زادگاه شیخ، ابو دلقک کمانچه کش فوری و شیخ، ای دل ای دل تنبکتبار تنبوری
· شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
· گهواره ی مؤلفان فلسفه ی «ای بابا به من چه، ولش کن»
· مهد مسابقات المپیک هوش، وای،
· جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت می زنی، از آن
· بوق نبوغ نابغه ای تازه سال می آید
· و برگزیدگان فکری ملت،
· وقتی که در کلاس اکابر حضور می یابند
· هریک به روی سینه، ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقی
· و بر دو دست، ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف
· کرده و می دانند
· که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودن است، نه نادانی
· فاتح شدم، بله فاتح شدم
· اکنون به شادمانی این فتح
· در پای آینه، با افتخار، ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می افروزم
· و می پرم به روی طاقچه تا ـ با اجازه ـ چند کلامی
· درباره ی فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم
· و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگی ام را
· همراه با طنین کف زدنی پرشور
· بر فرق فرق خویش بکوبم
· من زنده ام، بله، مانند زنده رود، که ی کروز زنده بود
· و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده است، بهره خواهم برد
· من می توانم از فردا
· در کوچه های شهر، که سرشار از مواهب ملی است
· و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف
· گردش کنان قدم بردارم
· و با غرور، ششصد و هفتاد و هشت بار، به دیوار مستراح های عمومی بنویسم:
· «خط نوشتم که خر کند خنده.»
· من می توا نم از فردا
· همچون وطن پرست غیوری
· سهمی از ایدئال عظیمی که اجتماع
· هر چارشنبه بعد از ظهر، آن را با اشتیاق و دلهره دنبال می کند
· (در) قلب و مغز خویش داشته باشم،
· سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی که می توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش
· یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رأی طبیعی
· آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن، بخشید
· من می توانم از فردا
· در پستوی مغازه ی خاچیک
· بعد از فرو کشیدن چندین نفس، ز چند گرم جنس دست اول خالص
· و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص
· و پخش چند «یاحق» و «یاهو» و «وغ وغ» و «هوهو»
· رسما ً به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل روشنفکر
· و پیروان مکتب «داخ داخ ـ تاراخ تاراخ» بپیوندم
· و طرح اولین رمان بزرگم را که در حوالی سنه ی یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی
· رسماً به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت
· بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت اشنوی اصل ویژه بریزم
· من می توانم از فردا
· با اعتماد کامل
· خود را برای ششصد و هفتاد و هشت دوره به یک دستگاه مسند مخمل پوش
· در مجلس تجمع و تأمین آتیه
· یا مجلس سپاس و ثنا، میهمان کنم
· زیرا که من تمام مندرجات مجله ی «هنر و دانش و
· تملق و کرنش» را می خوانم
· و شیوه ی «درست نوشتن» را می دانم
· من در میان توده ی سازنده ای قدم به عرصه ی هستی نهاده ام
· که گرچه نان ندارد، اما به جای آن
· میدان دید باز و وسیعی دارد،
· که مرزهای فعلی جغرافیایی اش
· از جانب شمال، به میدان پر طراوت و سبز تیر
· و از جنوب، به میدان باستانی اعدام
· و در مناطق پر ازدحام، به میدان توپخانه رسیده است
· و در پناه آسمان درخشان و امن و امنیتش
· از صبح تا غروب، ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی هیکل گچی
· به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته، آنهم فرشته ی از خاک و گل سرشته
· به تبلیغ طرح های سکون و سکوت مشغول اند
· فاتح شدم، بله فاتح شدم
· پس زنده باد 678، صادره از بخش 5، ساکن تهران
· که در پناه پشتکار و اراده
· به آنچنان مقام رفیعی رسیده است، که در چارچوب پنجره ای
· در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین
· قرار گرفته ست
· و افتخار این را دارد
· که می تواند از همان دریچه - نه از راه پلکان –
· خود را
· دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
· و آخرین وصیتش این است
· که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه، حضرت استاد آبراهام صهبا
· مرثیه ای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
